* جملات زیبای علامه امینی رحمهالله در طعن معاویه
* مجلس بحث امام حسن علیهالسلام با معاویه و اعنوانش و ذلت و خواری عجیب معاویه
* خونخواهی عثمان؛ بهانه معاویه به جهت سرپیچی از بیعت با امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
* غارات و جنایات عجیب معاویه نسبت به مسلمانان
* امپراطوری معاویه و اخذ خراج بسیار زیاد از سراسر این حکومت
* امام سجاد علیهالسلام: «طاغوت، ریشه همه مصیبتها و گرفتاریهای مردم»
* به گریه افتادن احنف بن قیس هنگام دیدن سفره معاویه و یاد سفره امیرالمومنین علی علیهالسلام
* ولَتَلقَيَنَّ فاطِمَةُ أباها شاكِيَةً ما لَقِيَتْ ذُرِّيَّتُها مِن امَّتِهِ ...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
این معاویهی پولخوار این شکلی است. حالا بنده اطلاعاتی را میخواهم به شما بدهم که خیلی جالب است. عرض کنم خدمت شما که پس اینها خودشان جزء مؤلّفةُ القلوبِهم بودند؛ و از این ور با اینکه پیغمبر اینجور مؤلّفَةُ القلوبِهم کرد، ولی حیثیتی هم برای اینها نگذاشت. «جابه جا» آن جزء مباحثی است که علامه امینی اینجا این روایت را مفصّل آورده، خیلی قشنگ است. حالش را ندارم و دیگر وقتش هم نیست که آن تکّههای «الغدیر» را برایتان بخوانم، کیف میکنید. همچین یک قلم تیزی گرفته دستش علامه امینی در آن تکّهای که به معاویه رسیده، اصلاً آدم کیف میکند، جان آدم حال میآید. میگوید: معاویه ازش تعریف میکنند! دارم برایش. بگذار بگویم این کی بود. اصلاً یکجوری میآید توی میدان (علامه امینی) با معاویه، اصلاً آدم زده بالا. اینجور این صحنه این شکلی است. علامه امینی وسط، خلاصه خدمت شما عرض کنم که آورده که امام حسن به این روایت اشاره میکنند. این است که پیغمبر داشت میرفت به سمت بلندی. یک دفعه دید سه نفر دارند میآیند. یک نفر روی شتر نشسته، یک نفر شتر دارد از پشت میآید، یک نفر افسار شتر را گرفته. اینها چه کسانی بودند؟ ابوسفیان نشسته بود روی شتر، افسار شتر دست معاویه بود، عتبة بن ابیسفیان از پشتش میآمد. آنی که روی شتر نشسته میگویند: «راكب». آنی که از جلو دارد میآورد میگویند: «قائد». آنی که از پشت دارد میآید میگویند: «سائق».
پیغمبر، حالا اینهایی که شتر پیغمبر را داده و بهشان شتر دارند میآیند، پیغمبر یک نگاهی کرد، فرمود: «اللهم العن الراکب والقائده والسائق». روایت بسیار معروفی است. الان همین امینی مفصّل روی این مایه گذاشته، از خود منابع اهل سنت و بهصورت کثیر، جزء واضحات بوده. امام حسن هم در مناظره به اینها اشاره میکنند. آوردهام برایتان بخوانم کلش را اگر وقت بشود یک روزی.
ابیمخنف میگوید که من در تاریخ اسلام هیچ روزی با عظمتتر از این روز سراغ ندارم. اینها پنج نفر با همدیگر جمع شدند، امام حسن را آوردند، دوره کردند بزنند. اینها تشبیه میکنند به مجلس فرعون و موسی. اگر معاویه فرعون این امّت است، آن صحنه، آن میدان هم اینجا این است. قضیه او رفت ساحران را جمع کرد. این هم پنج نفر را جمع کرد که به قول خودش ساحران در بلاغت بودند. پنج نفر از سخنوران اصلی سپاه معاویه را برداشت آورد، گفتند: «این حسن ابن علی را میآوریم، دوره میکنیم، میزنیم، نابودش میکنیم.» یک چیز محشری، مجلسی هم در جلد ۴۴ «بحار» آورده. ابن ابیالحدید هم در جلد ۶ -اگر اشتباه نکنم- آورده. میگوید: کار که تمام شد، معاویه نگاه کرد، گفت: «چرا من؟» همه عالم برایم سیاه شد! پاشید بروید گم شوید! نگفتم با این بحث نکنید؟ من چقدر به شما گفتم با این بحث نکنید؟ معاویه را ترکاند! همین بود که اینها همه شنیدند، جدّم رسولالله… «اللهم العن الراکب والقائد والسائق».
خیلی جالب است این صحنهها. حضرت جواب داد. بعد گرفت روی معاویه. تنها دعوت کردید، میگفتید من هم با یک جمعی میآمدم. من باختم. و حضرت فرمود: «خب پس اول شما همه حرفهایتان را بزنید.» اینها همه گفتند و هر کدام بد و بیراه گفتند، صبر کردند، توهین کردند، بکشیم، قصاص عثمان ازش بگیریم. یک جو عجیب و غریب. یک نفر تک و تنها (امام حسن) در یک مجلسی که همه معاویه… شیعه، همه آنوری، قشنگ صحنه حضرت موسی در مجلس فرعون. آن عصا را انداخت. اینجا یکجور… خلاصه خیلی آن هم روایت مفصّل بسیار زیبایی است که نمیدانم امشب وقت بشود بخوانم یا نه. بعد، خدمت شما عرض کنم که بله، خیلی زیباست. خیلی زیباست. یک کتابی هم گرفتم تازگی، همین روایت مفصّل. اسمش هم یادم نیست، خیلی مناظره فوقالعاده. ابیمخنف میگوید: «من روزی را از این باشکوهتر در تاریخ اسلام سراغ ندارم.» خیلی زیباست و هر کدامشان جوابهایی که میدهد، تکّه… البته یک تکّهاش هم روضه سنگینی دارد با مغیره، چیزی که ازت میفرماید. بعد خدمت شما عرض کنم که تکتک اینها جوابهایی که به اینها میدهد، بینظیر است. یعنی یکجوری اینها را آش و لاش میکند، یک چیزهایی دست میگذارد. خود اینها ساکت میشوند. بعد آن یکی میگوید: «من به تو نگفتم خفه شو! چیزی نگو! خوب خوردی! همینو میخواستی! دیدی بهت گفتم نگو! تو حرف نزن، بنشین.»
ما بلیغ بودیم، خطیب بودیم، همه را یک کاسه کرد. تازه حضرت مهمان بودند در کوفه بودند. امام حسن مربوط است به قضیهی همان صلح و همان ایامی که معاویه و سپاهش آمده بودند کوفه برای این داستان بیعت. و چقدر اینها بیشرف بودند که اینها سر عهد و قرار و فلان و صلح و اینها. حالا صلح شده، بیعتها را جمع کردند. همان جایی که از اینها پا میشود (فکر کنم) و تو برگشتی به معاویه گفتی که یکی از مفاد صلحنامه این است که علی بن ابیطالب دیگر صبر نکنیم. «کور خوندی فلانفلانشده! فکر کردی این قدر احمقیم؟» میگوید صبر نمیکنیم زیر پای منی. تو فکر کردی ما واقعاً مذاکره کردیم، گفتیم که ما دیگر مثلاً توهین نمیکنیم، فلان نمیکنیم؟ تو کی هستی که ما میخواهیم به تو تعهد بدهیم که صبر... . شروع میکند امام حسن از امیرالمؤمنین. یک بعد یک چیزهایی از او میگوید. از معاویه میگوید. از ابوسفیان میگوید، ردیفی. بعد میرود توی بحث نطفه و حرامزادگی و بعضی از اینها. فتاهای پشت پرده. فلانی تو رفتی خانه، دیدی که زنت با فلانی بود و اینها. بعد چیزی نگفتی و اینها. از این چیزها را امام حسن اول مجلس، کامل ملتهب بود. همه در یک جوّی که امام حسن دارد میخورد. آخر که امام حسن میخواست بیاید بیرون، معاویه که سرش تلوتلو میخورد و حالش بد بود و اینها. عبارت چشم تکریمی و باشکوه به امام حسن. دمت گرم! زدی همه را صاف کردی. یکتنه اینها را.
سید حسنی ساکت، مظلومه، گوشهگیره، بابا! شتر عایشه را امام حسن زد، ترکاند. معرکه جمل به دست امام حسن تمام شد. بله، میدان جمل. آیا چیزی از امام حسن؟ سید حسنیه این، ساکته با کسی؟ سید حسین. بله. عرض کنم خدمتتان که در مورد معاویه. وقتی معاویه حکومت را دست گرفت، اولاً که خب، در دمشق و اینها شروع کرد. حاکم اردن بود، دمشق و اینها. کمکم مناطق اطراف فلسطین و جاهای دیگر دست گرفت و شامات افتاد دست معاویه. بعداً هم که امیرالمومنین خلیفه شد، کسی بود که زیر بار بیعت نرفت. «خودم خلیفهام. قبول نمیکنم بیعت را.» به امیرالمومنین هم باهاش وارد نبرد شد. از همان اول حضرت خلاصه با او درگیر شدند. آن هم یک چیزی را بهانه کرد و یک مهسا امینی داشتند در آن دوران به نام عثمان. گل! «مهسا امینی مال شماست! کشتید و ... به روش بستید، جنازهاش را هم اینطور کردید.» بعد برین تو قبرستان غیرمسلمین دفنش کردین. آقا جان ما، عزیز ما را. حالا بابای عثمان نمیدانم، امجد زنده بوده نبوده. اینها. امجد امینی که بخواهد با اینترنشنال مصاحبه کند، شرور بگوید. خلاصه اینها دست گرفتند، یک پیراهن خونی تکهتکه هم که از عثمان داشتند و اینها، زدند سر عَلَم و دست گرفتند. نگفت که «من زیر بلیط علی نمیآیم.» گفت: «ما خونخواه عثمانیم. تو قاتل عثمان هستی. همه قاتلان عثمان هم دور و بر تو هستند و به اینها وزیر وزارت شده. زرین خلیفه.» حالا خود اینها زده بودند. حالا داستان مفصل است. در همان مناظره یکی از مباحث جدی که مطرح میشود، همین است که میگویند: «تو اصلاً تو باید قصاص بشوی. اینجا تو قاتل عثمان هستی.»
امام حسن میفرماید که «من کسی بودم که عثمان محاصره بود، من آب بردم برای عثمان.» اینها داستان عثمان را بهانه کردند، عَلَم کردند در برابر امیرالمومنین. خوب جوّ همراهی کردند خلیفهکشی کردند. مظلومیت امیرالمومنین! که کی را با کی دارند مقایسه میکنند. بعد تازه آنها میگفتند که عثمان دو قبضه داماد! یعنی دو تا، یعنی همسر داشت که رقیه بود، مُرد. بعد ام کلثوم. اینها دختران حضرت خدیجه هم بودند. حالا داستان دارد بحثی که حالا حضرت خدیجه همسر دیگر داشته نداشته از آنها فرزند داشته نداشته. حالا من نمیخواهم وارد بحث حاشیه تاریخی بشوم. ظاهراً این دو تا هم فرزندان آنجوری بودند. داماد مستقیم پیغمبر نمیشد. عثمان را عَلَم کردند که عثمان داماد پیغمبر بوده، داماد دو قبضه پیغمبر هم بوده. «علی بن ابیطالب یک طرف داماد، او دو طرف داماد بوده. بعد تو زدی، حسودی میکردی و چشم نداشتی ببینی و اینها. توطئه کردی و بساط عَلَم کردی که آقا جان ما را بکشی و تو کُشتی. همه اسناد هم نشان میدهد، رفقای تو کُشتند عثمان را.» این را بهانه کردند خلاصه داستان معاویه و آرامآرام خلاصه سپاه جمع کرد و پول هم. آن شامات هم خب منطقه بسیار ثروتمندی است. همه آن خراج آنجا دستش بود و به همین پشتوانه وارد جنگ و نبرد و اینها با امیرالمومنین شد و حیلههای مختلفی که معاویه به کار برد و آخر هم این جنگ صفین به ثمر ننشست. تمام نشد. دیگر دو تا جنگ دیگر تمام شد. امیرالمومنین هم «جمل» را تمام کرد هم «نهروان» را تمام کرد. «صفین» تمام نشد، رفت توی فضای مذاکره و فرسایشی هم شد.
ابوموسی، خدا عذابش را بیشتر کند. بیا مذاکره. خلاصه چه کرد. مذاکرهای کرد و خلاصه بله، دیپلماسی را بر میدان غالب کرد. اینشان لاغتال خلاصه آن داستان انگشتر که در آورد، گفت من این را در میآورم و اینها، جفتشان را از حکومت در میآورند و نشست خبری، در میآورم علی را و معاویه را از خلافت درآوردم. انگشتر را در میآورم. «علی را از خلافت در میآورم، همانجور که دو انگشت میکنم و معاویه را به عنوان خلیفه انتخاب میکنم.» بزن کف. قشنگه. اینها تمام شدن محصول مذاکره بود دیگر. اولاً آن حرفش را زد. احمق! عَلَم کردند معاویه محصول مذاکره سامری امّت و خدمت شما عرض کنم که در همان حیث و بیس شد داستان غارات. معاویه شروع کرد شبیخون زدن به تمام مناطق تحت حکومت امیرالمومنین و تکتک گرفت اینها را. فقط کوفه ماند برای امیرالمومنین. همه اینها را ساقط کرد. هر شهری که بود، قتلعام کردند، جنایت کردند که یک اشارهای توی فصل قبلی، یکی دو تا فصل قبل کردم. قضیه یمن را که دو تا بچههای خود عبیدالله بن عباس را معاویه کشت. بعداً از عبیدالله بن عباس رفت نشست کنار معاویه سر یک میز. خیلی عجیب است داستان غارات و شبیخون زدن و ایجاد ناامنی و غارت کردن مردم و ایجاد نارضایتی. امنیت از بین رفت. مشکلات اقتصادی برای مردم ایجاد شد. مردم (میگفتند) از حاکمیت علی، حکومت بلد نیست. «امنیت ما را تأمین نکرد. دلمان خوش بود یک امنیت داریم. مشکلات اقتصادی پیش آمده. قتل، غارت، فلان.»
گردن امیرالمومنین! رسانه نداشت بنده خدا. یک عمّار شد. ماند فقط یک کوفه در منطقه حکومتی امیرالمومنین که آن هم متفرق شد و کوفیها هم که همراهی نمیکردند. ماه رمضان آخر امیرالمومنین که دیگر فضای مظلومیت و آن کلمات عجیب امیرالمومنین در خطبه. «کیها؟ شماها را ندیده بودم و نمیشناختمتون. خدا شما را از من بگیره و من را از شماها بگیره.» و آن تعابیر عجیب. خدمتتان عرض کنم که ترور خود امیرالمومنین در کوفه. البته با شهادت امیرالمومنین یک جو احساسی افتاد و اینها گفتند که میرویم معاویه فلانفلانشده را جمش میکنیم. و یک جوی شد در کوفه که برای انتقام و اینها. ولی تا آمدند خارج بشوند و بروند برای جنگ و اینها، سریع عبیدالله بن عباس را خرید و داستان که پیش آمد. معاویه و خب فضا عوض شد و در اثر صلح و مذاکره و اینها با امام حسن عملاً حاکمیت مطلقاً تمام این بلاد اسلامی که بسیار وسیع بود، افتاد دست معاویه. این ولایت هم پنج منطقه بزرگ بود. یک منطقهاش حجاز و یمن و مناطق مرکزی عربستان. یک منطقهاش مصر بود، مصر اولیا و سُفلا یا آفریقا. یک منطقهاش عراق بود، عراق عجم و عراق عرب. عراق عجمش میشود ایران. ایران عراق بوده در دوره حاکمیت امیرالمومنین. عراق عجم بوده. و یک منطقهاش ارمنستان و یک مناطقی از آسیای صغیر. یک منطقهاش آفریقای شمالی و اروپا. اروپا رفتند تا اسپانیا (آندلس) و مصر و جزایر بزرگ دریای مدیترانه. آقا این مناطق افتاد دست معاویه.
من فقط خراج سالیانه را به شما بگویم، کف و خون قاطی کنیم ببینیم چه مالی افتاد دست معاویه. اینکه میگوییم سرسلسله چه کرد معاویه، ابرقدرت امپراتوری شد. من اول به شما بگویم که نرخ دستتان بیاید. مهریه حضرت زهرا سلاماللهعلیها چقدر بود؟ ۴۸۰ الی ۵۰۰ درهم. ۱۴ از ۴۰۰ تا گفتند تا ۵۰۰ تا، نهایتاً ۵۰۰ تا. معلوم میشود که آقا یک زندگی معمولی با چقدر در میآمد در آن زمان. با ۵۰۰ درهم. درهم شما درهم را مثلاً الان بگوییم مثلاً آقا پایه حقوق ۷ میلیون. مثلاً برای مثلاً ۵۰۰ درهم میشده یک ۷ میلیون. الان میخواهم یک چیزی اجمالاً در ذهنتان باشد. حالا بر اساس این ۵۰۰ درهم بودجه را در نظر بگیریم که چه پولی برای خراج معاویه میآمد.
بخوانم برایت فقط چند قلم. ۲۰ قلمش. این ۲۰ تا یک نمونههایش است، یک مقداریش است که ذکر شده در تاریخ.
خراج منطقه سواد: ۱۲۰ میلیون درهم.
خراج فارس: ۷۰ میلیون درهم.
خراج عراق و مضافات (ایرانش): ۶۵۰ میلیون درهم.
خراج اهواز و مضافات: ۴۰ میلیون درهم.
خراج یمامه و بحرین: ۱۵ میلیون.
خراج شهرستانهای دجله: ۱۰ میلیون درهم.
خراج نهاوند و ماه کوفه (که دین وَر است)، ماه بصره (که همدان است) و مضافاتش: ۴۰ میلیون درهم.
خراج ری و مضافاتش: ۳۰ میلیون درهم.
خراج حلوان: ۲۰ میلیون درهم.
خراج موصل و متعلقاتش: ۴۵۰ میلیون درهم.
خراج آذربایجان: ۳۰ میلیون درهم.
خالص جاتی که از اطرافش فقط بهش میرسید: ۱۰۰ میلیون درهم.
خراج مصر: ۳ میلیون درهم.
خراج فلسطین: ۴۵۰ دینار. (هر دیناری خودش ۱۰ درهم).
خراج اردن: ۱۸۰ هزار دینار.
خراج دمشق: ۴۵۰ هزار دینار.
خراج قنصرین: ۴۵۰ هزار دینار.
جزیره: ۵۰ هزار دینار.
یمن: یک میلیون و ۲۰۰ هزار دینار.
از مهریه زنها سهم داشت. مهریه میخواستند بدهند، یک مقداری سهم معاویه بود. مالیاتاً نصف دیه به معاویه میرسید. مالیات. فقط جزیه اهل عراق که ۵۰۰ هزار دینار بود را معاویه همهاش را میداد. داماد و با همینها آدم خرید. آدم تربیت کرد. آدم کاشته جاهای مختلف. آلوده کرد قشنگ! که خوب همه را برد روی این سفره. یزید را علم کرد. اینها زمینههای داستان.
اینکه میگویند معاویه را باید در داستان شهادت امام حسین نقش کلیدی برایش در نظر گرفت. امام حسین با همچین حاکمیت و جامعهای مواجه است. همهشان سر سفره معاویه نشستند. اصلاً بحث یزید نیست. یزید ادامه آن بخور بخور معاویه است. که اصلاً همه میدانند یزید فاسق، بیدین، کافر، نجس، کثیف است. بحث سر این است که تا به حال اینها میخوردیم. بگیم یزید نه! یعنی سفره را باید جمع کنیم. این است داستان. چون همه مفتخورهای معاویه شدند.
چرا فرعون شروع میکند؟ بعد به اینجا میرسد. مهندسی سوره فجر. دستتان چه ربطی به امام حسین؟ داستانش چیست؟ افتادهام در بخور بخورهایی که فرعون ایجاد کرده. سر سفره نشانده اینها را. حالا مرد میخواهد. حالا به تو بگویند که حسین بن علی آمده و ۶ میلیاردی که میگرفتی نه! خارجی! همه امّت اسلام را دارد از نون خوردن میاندازد. همه اشراف و سران قبایل و عشیرهها. اینها دارند میخورند. معلوم است که دارد جامعه را اصلاً، یزید بد! یزید نجس! هر چی! این خیلی معلوم است. این داستان چیست؟ خیلی اینها مهم است. خیلی اینها مهم است. شبکهسازی فرعونی. یک دولتی دست میگیرند. شروع میکنند همه را سر سفره آوردن، آلوده کردن. بپردازم. نمونههای عجیبی که در بعضی از این دولتها کارهایی که میکنند. فسادهایی ایجاد میکنند برای افراد. بعد سندهایش را هم محفوظ نگه میدارند که این صداش دربیاید. تو بخور بخورها، یکجوری میآورندش. این کار آقا فرعون و کار معاویه است. درست است.
یک عبارتی از امام سجاد علیهالسلام است. اینها را میخواهم یادگاری داشته باشید. به اینها فکر بکنید. اینها توی بحثهای کربلا جایش خالی است. البته ما یک سال یک بحث داشتیم «جنگ دو خانواده». آنجا یک چند جلسهای در مورد معاویه و داستان امام حسن و اینها بحث کردیم. البته آن هم یک چند جلسه ضبط… مهمش آن هم آن سال هم ضبط نشد. مال ۱۱ سال پیش. ۱۰، ۱۱ سال پیش. عرض کنم خدمتتان که آنجا یک اشاراتی به این بحث کردیم. البته اینها را آنجا نگفتیم. ولی اجمالاً یک قضایایی درآوردیم که ربط مثلاً داستان کربلا با مثلاً معاویه چی بود.
یک روایتی است که شیخ مفید در امالی نقل کرده از امام سجاد علیهالسلام، ابوحمزه ثمالی این را میگوید. میگوید که امام سجاد فرمودند که: «خدایا نیرنگ این ظالمها و ستم حسودها و زور این جابران را به مردم...» میگوید: «خدایا از ما و شما بردارد.» ای مؤمنین! مصیبت و گرفتاری که شما سرتان آمده، همه به خاطر طاغوتهاست. دقت بکنید! خیلی عبارت میگوید: «اعظم المصائب». کی دارد این را میگوید؟ کسی که مصیبت کربلا را دیده است. میگوید از مصیبت کربلا بدتر. ریشه همه مصائب چیست و کیست؟ طاغوت است. طاغوتهایی که رغبت به دنیا دارند. مایل به دنیا، فریفته دنیا. دنبال دنیا هستند. دنبال اشیای دنیا که اینها فردا در قیامت مفت هم نمیارزند. این اشیای دنیا. آنی که خدا شما را ازش بر حذر داشته، حذر کنید. آنی که خدا نسبت بهش شما را بیرغبت کرده، نسبت به آن زاهد باشید. به آنی که در این دنیاست مثل آن کسی که منزل ابدی دارد، آنجور باهاش مواجه بشوید. دل نبندید. تکیه نکنید. اعتماد پیدا نکنید.
نکته این است که میفرماید که: «این طاغوت، این بنیامیه، این معاویه، این جریان، این اعظمالمصائب است.» کربلا بدتر! این از قتل اباعبدالله بدتر است! از هر مصیبتی بدتر است. این ریشه همه فتنههاست. که یک جلسه عرض کردم: «فَکفِرو فیه الفساد» به طاغوت برمیگردد. طاغوت مبدأ فساد است. یکی از خروجیهای کارش کربلا است. یکی از خروجیهای کارش قتلعام است. یکیش سقیفه است. آن خود طاغوت ریشه است. این کلام امام سجاد علیهالسلام است.
دیگر حالا داستان بخور بخورهایش را برایتان بخوانم، خیلی حالتان خوب میشود. خستگیتان بپرد. خوابتان بپرد. یک روایت از امام صادق علیهالسلام: «إن من بقاء المسلمین و بقاء الاسلام أن تسیر الأموال عند من یعرف فیه الحق.» عامل بقای مسلمین و عامل بقای اسلام این است که مال دست کسی باشد که حق حالیش بشود. «و یصنع فیه المعروف.» نسبت به مال درست برخورد کند. «فإن من فناء الاسلام و فناء المسلمین.» آنی که عامل فنای اسلام مسلمین است چیست؟ «أن تصير الأموال فی أیدی من لا یعرف فیها الحق.» مال بیفتد دست آنی که حق حالیش نمیشود. خیلی نکته مهم. عامل قدرت دادن، عامل پیشبرد امور، مال است. بودجه میافتد دست کسی که به هیچ چیزی اعتقاد ندارد. بعد قشنگ اینها را غل و غی هم میکند. موشک و پوشک و همه را صاف میکند، سفت میکند، همه را میدهد، میکند توی حلقوم سلبریتی ملبریتی. ای! کلاش حرفی زده، فلان امام جمعه یک حرفی زده. غربیها بهشان برخورده. کودکانه است اینجور تحلیلها. احمقانه! بودجه دست کیست؟ بودجه دست کیست؟ چه داری خرج و برج با کیست؟ مادرخرج کیست؟
یک عبارتی است در کتاب «اصل الشیعه» آمده است. اصلش مال «نصرالدوله» است. این روایت را یادگاری داشته باشید. حالتان خوب هم میشود، هم حالتان بد میشود. با احنف بن قیس. میگوید رفتم پیش معاویه. دیدم سفرهاش. میگوید هر چی گرم و سرد و شیرین و ترش بود، دیدم سر این سفره هست. من تعجب کردم از این پلو هفت رنگ. همه قلم سر سفره معاویه. سفره ما. نماز علی. سفره معاویه. الکی نیست. یک چیزی آورد که من دیگر این را نشناختم. تا قبلش همه غذاها را میدانستم چیست. چی بود؟ میگوید که پرسیدم این چیست؟ گفت: «این روده اردک است. با مخ بره پر شده. بعد با روغن فندق پختند. بهش شکر زدند.» همین الان آدم حالش یکجوری میشود وقتی میشنود این را. سیک. خیلی خوش طعم. روده اردک را برداشته با مخ بره، مغز بره کرده توی روده اردک. روغن فندق زده بهش با شکر. آره خیلی دیگر ترد و چرب است.
گفت: «میگوید من گریهام گرفت.» احنف بن قیس. خیلی زیباست. «چرا گریه میکنی؟» گفت که: «یادم افتاد وقتی که سر سفره علی نشستم.» گفت: «من سفره تو را دیدم. الان سفره علی را هم دیده بودم.» خیلی این داستان مهم. بشنوید و کیف کنید. میگوید یک وقت پیش علی بودم. دیدم سر افطار روزه بود. موقع افطارش دیدم غذا آوردند برایش. دیدم یک زنبیلی است که سرش را مهر و موم کردند. گفتم: «چیست توی این؟ اینکه این زنبیل را مهر و موم…» سبح. گفتم: «توش چیست؟» گفت: «سویق جو است.» گفتم: «ترسیدی سویق جو را دزد ببرد؟ سرش را مهر و موم کردی؟» گفت: «نه. ترسیدم حسن و حسین بهش روغن بزنند. ترسیدم حسن و حسین بهش روغن بمالند.» گفتم: «این حرام است؟» گفت: «نه. ولی من باید یکجوری باشم. فقیر به من نگاه کرد، بگوید از من فقیرتر هست. آن علی بن ابیطالب.» خیلی چیست این آقا؟ بعد معاویه چی گفت؟ گفت که: «علی را که در موردش حرف نمیشود زد. تو چی داری میگویی. در مورد کی داری صحبت؟» حرفی زد؟ مگر فضائل را انکار میشود؟ منظورش این است که داری من را با علی مقایسه میکنی. خیلی عجیب است این داستان معاویه. و البته خب مردم همین سفره را میخواهند. همین. فکر میکنند که اگر با معاویه باشند از اینها به آنها. با علی باشند اینها از طریق جو. نمیدانم. او به خودش دارد سخت میگیرد به بقیه دارد میرسد. آن هم که همچین سفرهای به پا کرده از بقیه کنده که سفره…
گفتند این برای مردم سخت است باورش. این داستان مظلومیت اولیا است. و این جلال و جبروت معاویه که آخر با همین جلال و جبروت همسر امام حسن مجتبی را خرید. «من بهت زمین میدهم. بعد از عده تو را همسر یزید میکنم.» جلال و جبروت. بعد که آمد: «تو به شوهر خودت وفا نکردی، به خاطر حکومت کشتیش. من تو را بیایم بکنم همسر یزید؟» خیلی. از «لهوف» امشب، روضه امشب چند دقیقهای را عرض بکنم خدمتتان. شب جمعه هم هست. شب جمعه آخر ماه صفر هم. دیگر کی بشود که زنده باشیم و محرمی باشیم و صفری باشد و سیاهی به تن کنیم. روضهای باشد. هستیم سال بعد محرم را ببینیم. صفر را ببینیم. تمام شد ماه صفر. چه سفره پربرکتی. چه شوری، چه عشقی، چه نمک خوش طعمی از معرفت و محبت اهل بیت. الحمدلله خدا را شکر که سر این سفره بودیم امسال و حیف که دارد تمام میشود. این شب جمعه آخر ماه صفر را این روضه را عرض بکنم.
این عباراتی که میخوانم از «لهوف» سید بن طاووس و شام شهادت امام مجتبی علیهالسلام هم با این مدینه بریم امشب هم کربلا. سه تا نقل پشت هم. من خیلی سریع بخوانم و با همینها اشک. روایت اول از مفضل بن عمر از امام صادق علیهالسلام نقل میکند که حضرت از امام باقر، امام باقر از امام سجاد علیهالسلام. «ان حسین بن علی بن ابیطالب دخل یوما علی الحسن علیهالسلام.» میفرماید یک روزی که حالا شاید هم این روز مال آن ایامی باشد که امام حسن مسموم شده بودند. یک روزی امام حسین وارد شد بر امام حسن. تا امام حسن چشمشان افتاد به امام حسین. «فلما نظر الیه بَکا.» تا نگاه کرد به امام حسین، زد زیر گریه. اباعبدالله عرض کرد: «ما یبکیک؟» چرا گریه میکنی؟ فرمود: «أبْکی لما یصنع بک.» حسین جان! برای تو گریه میکنم. با تو چه خواهند کرد؟ امام حسن علیهالسلام فرمود: «انَ الذی یؤتی الیه سُمٌّ یدس الی فَاُقتل به.» امام حسن فرمود: «برادر! به من یک سَمّی میدهند. من کارم با همان سَمّ ساخته میشود.» من کشته شدنم یک سَمّ است. درست است که بههرحال کشته میشوم ولی خیلی پیچیده نیست داستان قتل من. خیلی حاشیه ندارد. خیلی ماجرا ندارد. «و لکن لا یوم یا اباعبدالله.» ولی هیچ روزی روز تو نمیشود حسین. «یزدلف الیک ثلاثون الف الرجل.» ۳۰ هزار نفر روبروی تو میایستند. «یدعون أنهم من امة جدنا.» ادعا دارند از امّت جدّ ما هستند. «و ینتحلون الاسلام.» ادعای اسلام دارند. «فیجتمعون علی قتلک.» همه سر یک چیز با هم جمع شدند. سر کُشتن تو. «و سفک دمک.» و خون تو را بریزند. «و انتهاک حرمتک.» تو را هتک حرمت کنند. «و ذراریک.» بچههای تو را اسیر کنند. «و نساؤک.» زنهای تو را اسیر کنند. «و انتهاب ثقلک.» هر چی هم از تو هست به غارت ببرند. «فعندها یحب الله بنی امیه اللعنه.» اینجاست که خدا لعنت را میفرستد بر بنیامیه. «و تمطر السماء دما و رمادا.» آسمان خون میبارد و «و یبکی علی کل شیء.» حسین جان! همه عالم برای تو گریه خواهند کرد. «حتى الوحوش و الطیران فی البحار.» حتی حیوانات وحشی بیابان و ماهیهای دریا برای تو گریه خواهند کرد. عبارت امام حسن به امام حسین.
بریم کربلا این شب جمعه آخر. شب جمعه قبل کجا بودید؟ کیها شب جمعه قبل کربلا بودند؟ کیها شب جمعه قبلیش کربلا بودند؟ چه زود گذشت! چه زود!
میگوید که محمد بن عمر میگوید از ابیعمر بن علی بن ابیطالب. میگوید از پدرم عمر بن علی بن ابیطالب شنیدم. پدرم (ابی) که «یحدّث اخوالی، آله عقیل.» داشت با داییهای من که از آل عقیل بودند صحبت میکردند. این خودش فامیل. یعنی پسر در واقع عمر بن علی بن ابیطالب. برادر امام حسن و امام حسین میشود، برادر ناتنی. این پسر آن برادرزاده امام حسین. امام حسین عمویش میشود. خیلی این قصه، قصه لطیفی است. خیلی داستان جالبی است. میگوید این را، این نقل پدرم را شنیده بودم. بعد میآید این قضیه را تعریف میکند برای خود امام حسن، برای خود امام حسین. میگوید وقتی که امام حسین بیعت نمیکند. این البته اصل داستان مال عمر بن علی بن ابیطالب است. پسر او نقل کرده. میگوید پدر من گفت که میشود برادر امام حسین. برادر ناتنی عمر بن علی بن ابیطالب. میگوید که وقتی دیدم حسین برادرم بیعت نمیکند با یزید. رفتم بهش سر بزنم. دیدم تنها نشسته. خیلی این قضیه را خوب در ذهنتان پردازش بکنید. خیلی صحنه لطیفی است. خیلی بعد خیلی جاها میبردت این روضه. برادر ناتنی امام حسین است. مردم هست. خوب اینها را در ذهنتان داشته باشید. ببینیم امشب روزی روضه امشبمان کجاست. شب جمعه آخر. ببینیم کجا.
میگوید که آمدم با حسین علیهالسلام صحبت بکنم. برادر ناتنی. گفتم که: «جعلت فداک یا اباعبدالله!» فدات بشوم حسین جان! «حدّثنی اخوک.» آمدم جملهای را از امام حسن نقل بکنم که شنیده بودم. امام حسن در مورد شهادت امام حسین چیزی به من گفته بود. این عمر بن علی بن ابیطالب، برادر ناتنی. میگوید آمدم این را بگویم برای امام حسین. شروع کردم بگویم. امام حسن برادرم اینطور گفته. «سبقنی الدمعه.» بغضم ترکید. زدم زیر گریه. «و علی شهیقی.» دیگر شروع کردم هایهای گریه کردن. صدام بلند شد. نتوانستم ادامه بدهم. «فَضَمَّنِي إلیه.» میگوید امام حسین من را بغل کرد. من را چسباند به خودش. فدای محبت. گفت: «بگو چی بهت گفته حسن؟» «حدّثک أني مقتول؟» آره، بهت گفته من را میکُشند؟ «چرا نمیتوانی از شهادت من؟» بهت چیزی گفته حسن؟ گفتم: «اووشیته یا ابن رسول الله!» من این حرفها را نمیزنم. میگوید به امام حسین گفتم من این حرفها را نمیزنم. گفت: «سألتک بحق ابیک.» ببین، به حق بابایت که بابای من بود، امیرالمومنین. «أقسمتک بدمعتی، خبرک؟» داداشم حسن در مورد کُشته شدن من چیزی بهت گفته؟ گفتم: «نعم.» «فلولا ناولته و بایع!» گفته: «البته بهم گفته اگر با اینها بیعت نکنی میکُشندت.» میگوید آمدم بگویم که: «بیعت کن!» من شنیدم برادرم حسن گفته بیعت نکنی میکُشندت. فرمود: «حدّثنی ابی.» بگذار پس بگذار بهت بگویم. به برادر ناتنی امام حسین: «بابای من که بابای تو باشد، علی بن ابیطالب به من حدیث کرد که پیغمبر بهش فرمود: اخبره بقتله و بابام امیرالمومنین به من گفته که پیغمبر بهش گفته هم علی را میکُشند هم من را میکُشند.» و «إن تربتی تکون بقرب تربته.» قبرهای من و بابام امیرالمومنین هم به هم نزدیک است. رفتید دیگر از نجف به کربلا امسال. «فتظن أنک علمت ما لم أعلمها؟» فکر کردی یک چیزی میدانی که من خبر ندارم؟ من زیر بار زور و ذلت نمیروم. «ولقد لقین فاطمه اباها.» این مال شب جمعه و کربلا و حضرت زهراست. فرمود: «بگذار بهت بگویم قیامت که میشود مادرم فاطمه زهرا شکایت میبرد پیش جدم رسولالله.» «ما لقی ذریتها من امته.» از اینکه ذریه امّت پیغمبر با ذریه فاطمه زهرا چه کردند. به پیغمبر شکایت. «و لا یدخل الجنه أحد أذاها فی ذریتها.» و اگر کسی سر سوزنی به ذریّه فاطمه اذیت رسانده باشد وارد بهشت نخواهد شد. این جملهای بود که امام حسین به برادر ناتنی فرمود.
اگر آمادهای، من گریزم را بزنم و این شب جمعه حرف را تمام کنیم. برادر ناتنی حرفی شنیده که حسین را میکُشند. آمده به امام حسین بگوید. آن قدر اشک گلویش را گرفت، بغض گلویش را گرفت، اشکش ریخت. آن قدر گریه کرد. آن قدر حالش بد شد. حرفش را نتوانست تمام کند. به زبان نتوانست بیاورد که: «حسین جان! تو را میکُشند.» این اولاً، برادر ناتنی و فقط یک چیزی شنیده. یک خبر غیبی شنیده. از هیچیش هم خبر ندارد که کجا و چطور و به دست کی. تو دیگر خودت برو به آن صحنهای که یک خواهری روی بلندی ایستاده. «او میبرید و من میبریدم. من از حسین دل آن دم بریدم.» «من از آمد به مقتل شمر و سیاح دل نشستم.» «من مینشستم، او روی سینه.»
من در مقابل جانم به قربان اباعبدالله! دید حال برادر خراب شده. چسباند به سینه. برادر رو. مرد بزرگ. اشکش را پاک کرد. به سینه چسباند. فرمود: «بگو راحت باش. میخواهی بگویی من را میکُشند؟» این حسینه. یک عاطفه اباعبدالله. این رحمت واسعه است. جانم به قربان حسین. وقتی نگاه زینبیه. دید خواهری زاده. من نمیدانم اباعبدالله چه کرد در آن لحظه. ولی احتمال میدهم. احتمال عقلی. شاید شروع کرد دست و پا زدن. گرد و خاک بشود اینجا. غبار بشود. زینب نبیند چه خبر است.
«ألا لعنةالله على القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.»
خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما نوکری حضرتش قرار. نسل ما نوکران حضرتش قرار. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، الحقوق و الارحام از سایه سر سفره با برکت نبی اکرم مهمان بفرما. شفاعت نبی اکرم در آخرت نصیب ما بفرما. زیارت نبی اکرم در دنیا به کرّات نصیب ما بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. مرضای اسلام، شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. حاجت حاجتمندان امّت اسلام را به فضل و کرمت برآورده بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتی و صلاح ما بود، هرچه نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. بانبي و آله رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
در حال بارگذاری نظرات...