* نفرین پیامبر صلاللهعلیهوآله به معاویه
* قتل نسائی (صاحب یکی از صحاح اهل سنت) به خاطر عدم نقل فضیلت از معاویه
* دوازده نفر که بدترین خلائق و اصل همه فتنههای تاریخ هستند، چه کسانی بودند؟
* اعتراض عایشه به معاویه هنگام بیعت گرفتن برای یزید
* قتل عایشه توسط معاویه
* معاویه؛ اولین کسی که خلافت را به پادشاهی تبدیل کرد
* ترک تلبیه در حج به خاطر ترس از معاویه
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
کی بوده که این قدر داستان داره؟ او دیگر حالا وارد ساعت بعدی؛ خود معاویه کسی بود که پیغمبر در نفرینش به او، در آن مناظرهای که معاویه انجام داد، یادآوری میکند که «تو کسی بودی که…» جالب است که یکی از بزرگان اهل سنت، نسائی، ببینم این متن را برایتان پیدا کنم. خیلی مطلب اینجا زیاد است. در «مناقب خوارزمی» این را دارد. کلش را در «الدرالمنثور» از ابن ابیشیبه نقل شده از شعبی، میگوید که معاویه خیلی شکمش گنده شد و ایستاده سخنرانی میکرد و خطبه میخواند. مینشست روی منبر. بیشتر ظاهراً رسم این بوده که همه روی منبر میایستادند. «تَرکوا قائماً»؛ پیغمبر روی منبر ایستاده بود. الان امامجمعه میایستد خطبه میخواند. ظاهراً رسم بوده که خطبهها را ایستاده میخواندند. آن کسی که خلاصهی ماها را راحت کرد روی منبر که مینشینیم، میایستادیم ده دقیقه، یک ربع بیشتر نمیتوانستیم صحبت کنیم، این هم خلاصه از معاویه. خلاصه این نشست روی منبر در «الغارات»؛ کتاب معروف «الغارات» از انس بن مالک نقل شده. انس بن مالک میگوید «از پیغمبر شنیدم فرمود به زودی یک نفری از امت من به مردم مسلط میشود که شکم گندهای دارد. یک حلقوم گشادی. خلاصه گردنکلفت. هرچه هم میخورد سیر نمیشود. گناه جن و انس روی دوش این است.» اکسل، سرسلسلۀ فرعون این امت. همانجور که ضربه علی بالاتر از عبادت ثقلین است، از عبادت تمام جن و انس، چون او سرسلسلۀ تمام عبادت جن و انس است. اینور هم گناه جن و انس روی دوش معاویه است. معاویه را دستکم نگیرید. خیلی این بزرگوار حقش ادا نمیشود. متأسفانه مجالسی و در شهر کنگرهها باید برای او گرفت. و فرمود که «یک روزی هم میرود بر پی حکومت. هر وقت او را روی منبر من دیدی، شکمِ اینش...» خیلی قشنگ است. بغل پیغمبر ایستاده بود. پیغمبر شمشیر دستش بود. این روایتی که خواند، فرمود: «یک شکم گندهای میآید، این شکلی میشود روی منبر من.» هر وقت دیدید روی منبر من نشسته، «شمشیر من را فرو کن تو شکمش.» بعد ازت خواست توضیح بدهد که شکمش این شمشیر را کج کرد روی شکم معاویه که بغل حضرت ایستاده بود. فرمود: «هر وقت همچین کسی را روی منبر من دیدید، شکمش را پاره کنید.» مخاطب خاص نداشت. این خیلی عجیب است این روایت که امام حسن اصفهان دوباره همین را یادآوری کردند به معاویه که «تو همچین کسی بودی.» که حتی من اینجوری نمانده تو صحبت. حالا این کلام پیغمبر است. یک روایت دیگر هم دارد که پیغمبر حالا میخوانم آن هم برایتان انشاءالله فرصت بشود. معاویه را کار داشتند. هی صدایش کردند. سه بار گفتند آقا معاویه دارد غذا میخورد. غذا میخورد. آخر فرمودند که «لا شبع الله بطنه.» «خدا شکمش را سیر نکند.» که گفتند که «هرچه میخورد دیگر سیر نمیشد، فقط فکش خسته میشد.» پیغمبر دیگر «سیر نمیشوم، خسته میشود، دیگر نمیخورم.» حالا این داستان خیلی جالب است. اصلاً عجایبی تو تاریخ واقعاً آدم شاخ در میآورد. بنده با یکی از این وهابیها کنار کعبه در مورد معاویه بحث: «خال المومنین!» خلاصه «کاتب وحی!» این فلان اینطور است. حالا در مورد خانم حرف زیاد است. اگر بخوانیم پیغمبر را، اهل سنت هم نقل کردند که «این علی غیر دین الاسلام میمیرد.» معاویه اینها اصلاً وقت مرگش مسلمان نیست. شواهدی هم دارد. شباهت تاریخ دارد. اینها همهاش. همۀ اینها اگر بررسی بشود، همۀ اینها اهل سنت دارد روایاتش. خود اهل سنت نقل کردهاند.
خیلی جالب است. در «مناقب خوارزمی» دارد در صفحه ۱۱، میگوید که نسائی، یکی از صحاح سته، «سنن نسائی.» چند تا کتاب اهل سنت که در درجه یک است. مثلاً ما میگوییم کتب اربعه. سنن شش تا دارد. «سنن نسائی.» البته الان یادم نیست ولی جزو کتب اصلیشان است. کتب اصلی سنن نسائی. این سنن پیغمبر است. مال نسائی. حافظ نسائی که اسم اصلیاش هم ابوعبدالرحمان احمد بن شعیب است. بله، یکی از همین صحاح. این آقا مصر را ول کرد. اواخر عمرش پا شد آمد دمشق. از بزرگان اهل سنت، درجه یکهای اهل سنت. خلاصه فضای شهر را دید که نیاز به کار دارد. روایات را شروع کرد تالیف و نشر و اینها. آمدند از او پرسیدند که «آقا این همه فضایل گفتی از اصحاب و از پیغمبر و اینها. سنن پیغمبر را نوشتی. از پیغمبر گفتی. توی سنن بالاخره از خیلی از اصحاب یاد کردی. از معاویه چیزی نگفتی!» آقا معاویه مثلاً دم معاویه از معاویه چرا چطور شما چیزی نگفتید؟ گفتند که «از معاویه روایت هست دیگر. حتماً دیگر از فضایل ایشان. صحابه جلیلالقدر پیغمبر.» گفتش که «حالا معاویه تو همون قاطی بقیه اصحاب بگیریدش. دیگر چیز خاص دنبالش نباشید. خاصی داشته؟ یک چیز خاصش را بگو.» گفت: «حقیقتش من چیز خاصی ندیدم. من فقط دارم که پیغمبر یک بار فرموده «خدا شکمش را سیر نکند.» خاصی که در مورد معاویه داریم در کلام پیغمبر این است.» آقا چه کارش کردند این بزرگوار را؟ عالم جلیلالقدر اهل سنت را، نسائی را گرفتند. این قدر با لگد زدند، از حال رفت. و این فقط گفت: «آقا من دارم میمیرم. من را ببرید مکه.» بردند مکه و بر اساس آن ضربههایی که خورده بود تا مکه رسید، از دنیا رفت و دفنش کردند. تعصب معاویه. کلام پیغمبر را نقل کرد. این چیست آدمیزاد؟ واقعاً همان داستانی که اینها هم گفتند: فرعون مگر غرق میشود تو آب؟ خدا جسد این را انداخت بیرون که اینها باورشون بشود که فرعون هم غرق میشود. معاویه مگر پیغمبر در موردش اینجوری صحبت میکند؟ معاویه پیغمبر هم اگر قبول دارند، به عنوان اینکه این کسی بوده که قبل معاویه بوده. معاویه اصل است. حالا آن هم به عنوان اینکه قبل معاویه بوده. دینی بوده که به هر حال با معاویه شریک بودند اینها. مثلاً با هم خلاصه ظهورش. معاویه از این جهت قبولش دارند. حالا در مورد این روایتی که در مورد فرعون بودن معاویه است، خدمت شما عرض کنم که تو روایت شیعه روایت دیگری داریم، میفرماید که «إنّ معاویه صاحب السلسل.» حالا همین روایتی هم بود که اشاره کردیم. «إنّه کان لا یؤمن بالله العظیم و کان فرعون هذه الامّه.» اصلاً ایمان نیاورد به خدای متعال ولو یک لحظه و فرعون این امت بود، معاویه. این روایت امام صادق (علیه السلام) است که حالا از جهت سندی هم رویش کار شده. تک تک افرادی که در سند این روایت هستند، فقط عرض بکنم که بدانید: تو منابع شیعی سندش محکم است. عن احمد بن محمد عن علی بن حکم عن الحسین بن ابی العلاء. سه تا راوی تا امام صادق (علیه السلام). اولش احمد بن محمد، که ایشان اشعری قمی بوده، ثقه بوده. بعدش علی بن حکم کوفی. ایشان هم ثقه، جلیلالقدر است. بعدش هم حسین بن ابی العلاء. ایشان هم سید بن طاووس توثیقش کرده و بزرگانی توصیف کردند. این هم از این روایت تو منابع شیعی. این را در… بعد آنجا هم دارد: «لم یکن لدور مکه ابواب.» روایت بعدی. این روایتی است که الان خواندم. بگذارید این هم بیاورم تو همان «کافی»، طبع اسلامیه جلد ۴. دو تا روایت. یکیاش آن بود که خواندم که «فرعون این امت است.» روایت دوم این است. امام صادق فرمودند که «لم یکن لدور مکه ابواب.» اصلاً خانههای مکه در نداشت. «و کان اهل البلدان یأتون بقدورهم.» این اهل هر شهری. نه فقط دیگر مال حج. همیشه این شکلی بود. هرکه از هرجایی که میآمد، هر خانهای که میخواست میرفت توش. «فیدخلون بها.» کسی دیگر تو خانه نیاید. و «کان اوّلها کلمه سنگینیه باب زد براش و بها.» اولین کسی که در زد برایش که بود؟ معاویه. نگاه اقتصادی معاویه است. همه داستانها. همه ویژهخواریها از همین جا درمیآید که حالا باید براتان بخوانم. مزایای مربوط به معاویه. خب، آن روایت فرعون این امت، یکی این است. روایت دیگری هم داریم. من یک روایت دیگر هم هست، برایتان بیاورم. این هم روایت خیلی جالبی است. یک روایتی دارد پیامبر اکرم فرمود که «در خصال صدوق» است. «خصال صدوق.» حالا این کتاب ما تقریباً یک جلدش را بحث کرده بودیم چندین سال پیش. انشاءالله این هم توفیق بشود بتوانیم ادامه روایتش را بخوانیم. مباحث نگفتیم، چون این مال جلد دوش است. پیامبر اکرم فرمود که «شرّ الاوّلین و الآخرین اثنا عشر.» آقا بین کل خلایق، اول خلقت و آخر خلقت، دوازده تا. اینها اصلاً نسل جهنم. دوازده. دوازده عدد خاصی. «ثم سما از ست من الاوّلین.» شش تای جز اولین کیان؟ شش تای جز آخرین کیان؟ اولین: «ابن آدم قابیل که با بیل هابیل الذی قتل اخاه.» که داداشش را کشت. که این بنیانگذار قتل است. هر کس که قتل انجام دهد، آن شبی که توی گناه قتل است و «فرعون و هامان.» فرعون و هامان. هامان هم ما خیلی جایگاه بزرگوارش را معمولاً حفظ نمیکنیم. دستکم میگیریم ایشان را. و «قارون و سامری.» حضرت موسیِ بندهخدا چهار تا از اینها با حضرت موسی بودند. چی کشید بندهخدا! قارون و سامری و دجال. دجال جزو شش تای اول حساب کردهاند. زمان، زمانیش احتمالاً مطرح است. «دجّال اسمُه فی الاوّلین و یخرج فی الآخرین.» دجال اسمش از اول بوده ولی خودش توی آخرین ظهور میکند. و چون از اول اسمش بوده، دجال است. «من الآخرین.» شش تای بعدی کیستند؟ «فالاجل.» خیلی جالب است. «و هو نعثل.» اولیاش: گوساله. گوساله کیست؟ «معفل.» معفل کلمهای که به عین. ریشههای بلند و اینها دارند، میگویند. این کلمه کنایه است از یک کسی دیگر. کار نداریم که چه کسی بوده. عصل را باید تو روایت بحث بکنیم. این عصل با عین و ث. ثَ. در مورد چه کسی همچین تعبیری به صورت رمزی اهل بیت میگفتند؟ معصل کیست؟ چه بود و چه کرد؟ «و هو نعثل.» پس عجل، گوساله. بعد جالب است عبارتها را ببینید که در مورد آخرین که پیغمبر میخواهد حرف بزند، دوباره از اصطلاحاتی استفاده میکند، اصطلاحات مال زمان حضرت موسی است. اولیاش: گوساله. دومیاش: فرعون. آقا فرعون که جزو اولین بود! نه، تو آخرین هم دوباره فرعون. فرعونِ آخرین، معاویه. فرعون آخری. خیلی دستکم گرفتیم اینها را. و «هامان.» «هذه الامّه.» هامان هم داریم این جا. هامان کیست؟ «و هو زیاد.» بابای عبیدالله. هامان این امت. خب، زیاد هم دستکم گرفتیم. آره، اینجا توی این کوچه سرشور یک مغازه بود، نمیدانم هنوز هست یا نه. این قضیه مال شانزده سال پیش. یکی از رفقا رفته بودیم یک چیزی بخریم. بندهخدا خیلی اهل لعن بود. بعد این به هر کلمهای که ما میگفتیم، یک لعنی تولید میکرد. و صاحبسبک بود. یعنی اصلاً من ندیدم این مدلی. سلام علیک میکردی، جوابت را میداد، یک لعنی میکرد. «هنوز او لعن به دشمنان اهل…» آن کارش هم همین برچسب و اینها میفروخت. پیکسل و فلان و از اینها. بعداً یک صحنه خیلی بینظیر بود و من آن جا دیگر قشنگ فتیلهپیچ شدم در لعن. به مراتب جدیدی از لعن، به درک جدیدی از لعن رسیدم در این عالم. رفته بود آن بالا یک چیزی بردارد. بعد گفتم «آقا از آنها داری؟» گفت «آره.» «چقدر میخواهی؟» گفتم «زیاد میخواهم.» گفت: «بر زیاد در طول تاریخ زیاد لعنت.» گفت «زیاد میخواهم.» و «قارونها.» قارون این امت کیست؟ «و هو سعید.» سعید بن عاص. «و سامری. سامری این امت کیست؟ و هو ابوموسی عبدالله بن قیس.» عبدالله بن قیس. ابوموسی اشعری. سامری این امت. جالب است که این کلام پیغمبر است. روایت از پیغمبر است. پته اینها را کی ریخته روی آب؟ پیغمبر. ابوموسی کجا بود؟ فرمود «چرا؟» فرمود که «لعنتَه.» «قال کما قال سامری، چون این حرفش با سامری یکی است.» سامری «کما قال سامری و قوم موسی.» سامری هر امتی، هر سامری دارد. سامری قوم موسی چی میگفت؟ میگفت: «لا مساس.» دست نزن. دست نزنید. عذاب الهی بود بهش. دست نزنید. هرکه میآید سمتش دست نزنید. دست نزنید. فاصله بین شهر برود بیرون و برود تو بیابان. نمیتوانست به کسی نزدیک بشود. «مست نکن.» رفقا طلبه داشتیم، هرکه مِست مِست میکرد، سامری قوم موسی میگفت «لامساس.» سامری قوم من میگوید: «لا قتال.» جنگ. جنگ فقط جنگ نشود. خب دعوا بکنند. چهار تا میزنند، چهار تا میخورند. پنجاه تومان سود میکنم، پنجاه تومان ضرر میکنم. این همه همه چی را با جوش میدهم، میرود. فقط میگوید جنگ نشود. سامریهایی که هر قومی دارد که شما میتوانید خودتان پیدا بکنید. «لا قتال.» جنگ. ای «لا اختال و البتر.» نفر ششمشان هم کیست؟ «ابتر.» «و هو عمر بن عاص.» عمروعاص. البته اینجا خود عمروعاص را ابتر معرفی کردهاند. تو این روایت. با اینکه بابایش عاص، عاص بن وائل. ولی ابتر را بچه او (فرعون و هامان) خب چون کوثر هم بچه پیغمبر بود دیگر، این در برابر او گفت دیگر. ابتر در برابر کوثر آورد. اگر کوثر فاطمه زهراست، ابتر هم باید بشود کی؟ عمروعاص. این جا آورد. یعنی تو ابترش آورد. تو همان سطح ردیف هامان. بگوید همچین قوز. میگوییم اینجا کنار معاویه باید اسمش را میآورد. آن فرعون آمد، این هم هامان آمد. هامان و زیاد. چون زیاد. چرا گفت هامان؟ خیلی نکته هستیم. زیاد، بابایش معلوم نبود کیست. یعنی ما در تاریخ اسلام یک نفر را داشتیم که بهش میگفتند «ابن ابیه.» بچه بابایش. بابایش معلوم نبود کیست. حتی عمروعاص هم که پنج تا گزینه برای بابایش بود، بالاخره به اسم عاص زدندش. بانک پنج تا کاندیدا. این کلام امام حسن به همراه معاویه فرمود: «تو که پنج تا کاندیدا برای بابایی داشتی. پنج نفر ادعا داشتند روی تو که بچه ماست.» خیلی حرف است. پنج نفر ادعا داشتند که این بچه ماست. حالا آنها که ادعا نداشتند که هیچی. سکوت کرده بودند. به رو نمیآوردند. گردن گرفته بودند. شاخ درمیآورند. واقعاً بعضی عجایب را در تاریخ اسلام. تنها کسی هم هست که با عورتش جانش حفظ شد. روضه را باز نمیکنم دیگر. آخر زدندش به نام عاص. گفتند که «آقا این دیگر حالا این پنج تا، حالا هرچی، دیگر بچه عاص است.» زیاد بن ابیه. این قدر کاندیدا زیاد بود که اصلاً دیگر کسی گردن نگرفت. اصلاً میگفتند به کسی نمیخورد نسبتش بدهی. زیاد بن ابی سالها کسی نمیدانستم بابایش کیست. یک چیزی امروز میخواندم. توی حرفم، حرف میآرد. در فضیلت. حالا معاویه هم خب حرامزادگیاش معلوم است. عمروعاص هم حرامزادگیاش معلوم است. بعد از این متعصبین احمق، طرفدار اینها گفتند که «آقا اصلاً زنازادگی خوب است.» آوردند متنش را برایتان. «چرا زنازادگی خوب است؟ فضیلت زنازادگی هوش میآورد. نبوغ میآورد.» متنش را کتابِ صافکاران میآورد. قضیه معاویه. و بعد گفتند اصلاً حلالزادگی بد است. توضیح دادند چرا. خیلی عجیب است این قضایا. شاخ درمیآورد. اینها نبوغشان به خاطر همین حرامزادگیشان بوده. چون بابایشان وقتی که رفته سراغ این داستان با هیجان رفته. حلالزاده که کسی هیجان ندارد. اینها که آنها با هیجان رفتند و اینها، اینها استعدادهای ویژه بودند. معاویه برای همین خیلی ویژه، عمروعاص ویژه. این زیاد بن ابی که هامان این امت است، گردن نمیگرفت. معاویه بعد از این داستانها و اینها که به جلال جبروتی رسید و اینها، مراسم پردهبرداری از بابای زیاد. بعد آمد بردش بالای. اسم این داستان. داستان اصطلاح است تو تاریخ. قضیه معروف. برد بالا منبر و گفتش که «مردم میدانستین این بابایش کیست؟» گفتند «نه.» «خب من امروز برای اولین بار به شما میگویم این بابایش ابوسفیان است. داداش من است. داداشی بیا بغلم.» این هم داداش من. «تا حالا لو نداده بودم.» و گفتش که «این داداش من.» این هامان هم از این جهت خب خیلی ویژه بود دیگر. یک ارتباط این شکلی. یک جورایی هم اگر این هامان این امت باشد، بخواهیم نظیر به نظیر کنیم، یک جورایی هم شاید آن هامان هم با همچین نسبتی داشته. یعنی داداش اینجوری مثلاً شاید بودند و اینها. جایگاه این شکلی داشت. وزنه این شکلی بود. خلاصه شش تا از اولین. شش تا از آخرین. که فرعون اولین، فرعون آخرین. فرعون آخرین که بود؟ معاویه. این کتاب آقا آمده روایتش را آورده مفصل در مورد اینکه این فرعون آخرین، فرعون این امت چه ویژگیهایی دارد که دیگر من نمیرسم امشب بخواهم به این کتاب اشاره بکنم. یک وقت دیگری شاید اشاره بشود. زیاد که مصداق قارون. زیاد بن ابی قلع و قمع کرد شیعیان را در کوفه. قارون مصداق تزویر. هامان یک جورایی مدیر اجرایی فرعون بود و آن آدم عملیاتی کف میدان فرعون بود که میزد و جمع میکرد و آدم پروژهبگیر فرعون بود. شرخر و پروژهبگیر. که از آیات قرآن فهمیده میشود: «ابن لیسه یک کاخ اونجوری برام بساز.» معلوم شد که این پروژهبگیر است. پیمانکار فرعون. مزدور. این شکلی. یعنی نه یک مزدور خردهکار. مزدور ابرپروژهای. گنده بهش میدادند پروژه را، پیاده میکرد. کی؟ زیاد. آره دیگر. بعد از حکومت سعید بن عاصم. عرض میکنم سعید بن عاص جزو آنهایی بود که تو بگوبخورهای عثمان، نفرات اول بود. فضای قارون و اینها حرکتی زد در مقابل حضرت موسی برای دشمنی. قضایایی که مردم معترض بودند. میآمدند اینها آن جا درگیری با آنها هم متفرقشان میکردند و فریب دادنشان را. آره دیگر. با وعده و وعید و یکی از قضایای مربوط به سعید بن عاص همین است که شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) هم بود. کسی که نماز خواند به جسد امام حسن، او بود. سعید بن عاص والی مدینه بود در واقع. کسی هم که میتوانست این قائله را جمع بکند همین بود که نکرد که آن داستان شده و تیرباران پیکر مطهر امام حسن و اینها. خلاصه شخصیت مهمی است سعید بن عاص. در مورد معاویه آقا حرف خیلی زیاد است. در مورد معاویه خیلی زیاد است. شخصیت عجیبی است واقعاً معاویه. خیلی زوایای بحث در مورد او هست. این کارهایی که کرد با این شخصیتهای درجه یک عالم اسلام از ترورهایی که کرد، قتل عامی که کرد. حجر بن عدی را که چند سال پیش جسدش سالم پیدا شد داعشیها قبلش شکافتند. عمر بن حمق خزاعی، اصحاب درجه یک امیرالمؤمنین بودند. اینها را کشت معاویه. تا ترور مالک اشتر. عرض کنم خدمتتان که مزایای تبعید ابوذر و قضایای دیگر. یکی از چیزهایی که معمولاً سربسته نگه داشتند قضیهاش را، خیلی صدایش را در نمیآورند، ترور عایشه است. عایشه توسط معاویه کشته شد. خیلی قضیه عجیب غریبی است و این قضیه هم روی منابع خود اهل سنت حفظ و نقل شده داستان ترور عایشه در سال ۵۸ هجری قمری است. دو سال قبل از خود مرگ معاویه. ۶۰ معاویه مرد که بعد دیگر رجب ۶۰ بود و قضایای یزید و اینها که دیگر شد تا محرم ۶۱. داستان هم سر قضیه یزید است. حالا من برایتان میخوانم از منابع اهل سنت این قضیه را. آدرسش را بگویم. معاویه این امت واقعاً عبارت خیلی پر.. آره، خیلی پرمسما است. یعنی حلالش باشد واقعاً. فرعون این امت. خود سیوطی هم این را نقل کرده. کتب قدیم. حالا میگویم سیوطی کجا نقل کرده؟ سیوطی خیلی مهم است. تو کتب قدیمی که از سیوطی هست این نقلش هست ولی توی این کتب جدید این را حذفش کردهاند. تو چاپهای جدید. این دست به ویرایششان خیلی خوب است دیگر. تا میبینند اینها شیعه یک چیزی پیدا کرده که یک پتکی است تو سر اینها، سریع اول همه نسخههای قدیم را برمیدارند میبرند خمیر. چاپ جدید با ویرایش. حذفش میکنند. بعد اینها بعداً رفت توی نسخههای خطی و کتاب قدیم و کتابخانههای جاهای پاکستان، هندوستان، فلان اینها. آنجا پیدا کرد. امینی میکرد. یادم باشد از الغدیر تیکههایش را بخوانم. اگر وقت بشود. عرض کنم که سیوطی اینجور نقل میکند. میگوید: «کان علی منبر رسول الله یأخذ البیعه لیزید.» کی بالا منبر بود؟ معاویه. روی منبر رسول الله بود. داشت چه کار میکرد؟ سال ۵۸ داشت برای یزید بیعت جمع میکرد. اول انقلاب دلار. دولت موقت. «فخرجت عائشه.» خود عایشه هم یک پروژه ای. بزرگوار. ایشان هم حقش خیلی خوب ادا نشده. آن که دیگر ایشان هم خیلی جای بحث و تحلیل دارد. خیلی شخصیت مهمی است. مخصوصاً نحوه تعامل امیرالمؤمنین با ایشان، خیلی درسآموز. خیلی عجیب است. بنده چند بار نقل کردم. ابن ابیالحدید توی «شرح نهجالبلاغه»اش میگوید. میگوید «به استادم گفتم این کاری که عایشه با علی بن ابیطالب کرد، اگر با خلیفه دوم میکرد خلیفه دوم باهاش چه کار میکرد؟» لشکرکشی کرد و چند هزار نفر راه انداخت و سپاه و جنگ و اینها گفت «خودمونی در گوشی بهت میگویم. اگر همچین کاری میکرد با اینکه خلیفه دوم خب عایشه دختر خلیفه اول است. خلیفه اول، دوم عقد اخوت خواندند.» امشب کسی که خلیفه دوم را که رسول الله دفن کرد عایشه بود. دختر خلیفه دوم بود. هوی جینگ بودن و دوتایی با همدیگر عشقولانه داشتند. با همه اینکه اینها با همدیگر این قدر رفیق بودند و اینها. ابن ابیالحدید میگوید که «اگر خلیفه دوم عایشه اینجور خروج میکرد من در گوشی بهت میگویم. مخفیانه میگویم اول میکشتش بعد تکه تکهاش میکرد بعد جسدش را میسوزاند خاکسترش را به باد میداد که درس عبرتی بشود کسی علیه خلیفه اینجور خروج نکند.» میگوید «من به استادم گفتم پس علی خیلی مرد بود که احترام همسر رسول الله را نگه داشت.» گفت «علی لنگه.» آره، در گوشی نوشته. بنده یک بار هم به نظرم خواندم. بعداً هرچه گشتم پیدا نکردم. خیلی در… هرچه برنامه رفتم شرح ابن ابیالحدید که دقیقش را پیدا کنم کجا بود؟ ۴۸ بود؟ جلد ۹ بود؟ یادم نیست. بگردم پیدا کنم. به هر حال خدمت شما عرض کنم که عایشه خوب داستان داشت. هم با عثمان درگیر شد سر اینکه حقوقش را کم میدادند. هم با علی درگیر شد. اصلاً جنگ راه انداخت. معاویه میدانست که اگر این خلاصه سرشاخ بشود داستان بعد روی منبر معاویه داشت یزید را معرفی میکرد. یکهو دید عایشه صدایش بلند. عایشه «اخرجت عائشه راساً من الحجره.» اتاق عایشه چسبیده منبر است دیگر. مسجد. صدا را شنید. این سرش را از حجره آورد بیرون. عایشه گفت: «سه، سه، ببند دهنت را.» «کی به کی دارد میگوید؟» عایشه به معاویه. معاویه کیست؟ خلیفه مسلمین است. رسولان نشسته. شکمش را سفره کنی. «سه، سه، هل استدعی الشیوخ لبنیهم البیعه؟» سه تا خلیفه پشت سر گذاشتیم. «کدامشان برای بچههایشان بیعت گرفتند؟» من فرزند خلیفه اول برای داداشم بیعت گرفت؟ خلیفه دوم برای پسرهایش بیعت گرفت؟ عبدالله بن عمر… خلیفه سوم برای بچههایش... بیعت گرفت؟ «چی شده که حالا تو؟» یا حتی علی. حتی امیرالمؤمنین برای امام حسن بیعت نگرفت. ولیعهد معرفیش بکند. بیعت بگیرد. ترکیب نکرد. داستان برایش درست کند. «کدام یکی از این خلفای قبلی بیعت گرفتند برای بچههایشان؟» «چه کسی گفت اینها را؟» «به چه کسی گفت؟» «قال الله.» معاویه گفت؟ نه. «فبمن تقتدی انت؟» «پس تو به چه کسی اقتدا کردی؟» «فخجل و نزل عن المنبر.» خجالت کشید معاویه. از منبر آمد پایین و حالا این ادامه نقل سیوطی از علمای درجه یک اهل سنت. میگوید و «بنا له حفره فیها و ماته.» خیلی جمع و جور سربسته گفته. معاویه یک چالهای کند و عایشه مدد بشود افتاد توش. مرد. این خیلی جمع و جور قضیه است که سیوطی نقل کرده. دیگران یکم مفصلترش را نقل کردند. یک کتابی هست. اسم این کتاب هست «ترور ابوبکر و عایشه.» خدمت شما عرض کنم که مفصل به این قضایای ترور اینها پرداخته. این کتاب را هم حالا معرفی کنم. داستان ترور ابوبکر و عایشه. نویسنده کتاب هم آقای نجاح عطایی. خیلی آدم قابل استفادهای. ما با پسرشان هم بحث بودیم. راز علمای عراق. خیلی آثار خوبی دارد. یک سوراخ سنبههایی از تاریخ را رفته هم زده. منابع و اسناد خوبی را درآورده. روی خیلی موضوعات هم کار کرده. «صاحب الغار ابو بکر؟» «کان امرجلن آخر؟» یک کتاب آنی که با پیغمبر رفت تو غار ابوبکر بود یا یکی دیگر؟ یک کتاب ابوبکر نبود، نبود. یک راه بلدی با پیغمبر آمد یا پسر ایشان داد یا خریدم. یادم نیست. ولی خیلی ایشان زحمت میکشید آقای نجاح عطایی. آثارش هم ترجمه شده. «دارالهدی» چاپ کرده این را. یعنی ترجمه فارسی این کتاب. کتاب خیلی خوبی دارد تو اثبات اینکه ارتباطات اینها با یهودیها چه بود؟ صهیونیستها. چند جلد کتاب دارد و نظریات شیخین را آثاری دارد. خیلی آثار ایشان. یک غرفهای توی نمایشگاه کتاب بود. ۱۰۰ عنوان. چقدر آثار ایشان بود. همهاش هم چاپهای خودشان بود. کتاب ایشان چاپ کرده. خیلیهایش هم ترجمه شده. یک دور تفسیر نوشته. نمیدانم ۴۰ جلد. چقدر. همهاش هم بر اساس روایت اهل بیت. خیلی چیز مفصل درست حسابی. سیره پیغمبر نوشته. سیره امیرالمؤمنین نوشته. خیلی هم گران است اینها. ما پول نداشتیم بخریم و فقط «از دور به تو از دور سلام.» نرمافزار کن لااقل ما بتوانیم بخریم. عرض کنم خدمتتون که تو این کتاب این داستان ترور را آورده. در صفحه ۱۱۶ میگوید که معاویه رفت مدینه برای اینکه بیعت جمع بکند برای یزید. آنجا خیلی از صحابه باهاش مخالفت کرده. گفتند «آقا این کی است آخه؟» «چه ربطی دارد آخه؟» «عرقخور این کلاش، سگباز، زنباز، بیدین، فاسق، فاسد.» خلاصه سعی کرد که زهرچشم بگیرد از همه آنهایی که مخالف بودند. اگر هم میدید که اینها موافق نمیشوند و بعدها آسیب میزنند هم به قضیه یزید، هم الان به خود معاویه. اینها را سعی کرد حذفشان کند. که یکیاش کی بود؟ این هم میدانست که آقا عایشه داستان دارد. این کسی که جلو امیرالمؤمنین، اول حکومت امیرالمؤمنین که همه مردم باهاش بودند. اولین الان این صدای چیزش بلند شد. خیلی آروم قشنگ حذفش کرد. این مدل فرعونی. حذف فیزیکی. ذلتاد. اینها با کی؟ با عایشه. آقا شوخی نیست این. اصلاً اسم عایشه را توی جهان اسلام یک تریلی باید قبل و بعدش عناوین القاب بیاورد که بتواند گرفت. عایشه را ترور کرد. کشت. خود من و اهل سنت. خیلی اتفاق عجیب و مهمی و خیلی بد است که ما اینها را اصلاً نشنیدیم و نمیدانیم. تا گفته میشود آن بچه کوچک از ته منبر پاشود بگوید «آقا اینکه قاتلش فلان.» اینجور باید تو ذهن و جا بیفتد. ناگفته نمیشود. سفید میمانند. همه فکر میکنند که مثلاً یک جبهه خیلی متحدی بوده. یک نفر با اینها مخالف بوده به اسم علی بن ابیطالب. همه اصحاب یک میخورد. بعد اینجاها تازه معلوم میشود که امیرالمؤمنین کیست. بله بله. البته کشتنش. تعصبات خیلی شدید است. به هر حال همان را هم حذفش کرد. آره، همان را هم سانسور کرد. این فضای کار معاویه. وارد فصل جدید بحث بشوم.
معاویه که بود و چه کرد؟ معاویه آقا اولین کسی است که خلافت را تبدیل کرد به سلطنت. خود اهل سنت این را گفتهاند. گفتهاند که «تا قبل از معاویه ما خلفا داریم و معاویه اول الملوک.» اصلاً دیگر در مورد معاویه حرف از خلیفه نیست. اولین از ملوک بود. پادشاه بود. خلافت را تبدیل کرد به پادشاهی. خود خلیفه دوم وقتی آمد شام سر بزند به این منطقهای که معاویه توش است. نگاه که کرد گفت «تو قیصر و کسرای عربی.» این کاخی که تو زدی، کاخ سبزی که زده بود. گفت که «من اینجا چون آنور مدیترانه پادشاه روم، ما این وریم. اینها رفت و آمد دارند. من میترسم مردم به فتنه بیفتند بروند آنها را ببینند.» استدلال ببین چقدر چفن دقیقه. «مردم بروند آنور دریا کشتی سوار میشوند، میروند آنور، دینشان به باد میرود. بروند کاخ قیصر را ببینند و پادشاه روم را ببینند. اینها دیگر میگویند امت اسلام هیچی ندارد و فلان و اینطور و اینها.» همین حرفهایی که توی این فصلهای قبلی میگفتیم خلاصهاش میشود. معاویه گفت که «من یک کاخ خوبی زدم که بدانند امت اسلام هم این چیزها را دارد.» بنیانگذار اشرافیت. همانجور که بنیانگذار تو مکه این آورد. خیلی اینها توش حرف است. خیلی نکته است. فرعون این امت اصلاً شوخی نیست. خیلی معنا دارد. رسماً کاخ. لااقل مثل خلیفه اول و دوم باش. اینها خاکی بودند. متواضع بودند. روی زمین مینشستند. منابع اهل سنت آوردم برایتان. عرقخوری معاویه تا آخر عمرش. البته خلیفه دوم هم گفتند روز آخر حالش بد شد برای درمان یکم یک پیک رفت بالا. چند روز بعد سالگردشان. نوحه ایشان هم گفتند که خیلی حالش درد داشت و اینها. گفت بیا یکم نبیذ بیا. پس داستان معاویه این است و میگفتش که «من اینجا این کاخ ساختم که آنور کسی دلباخته این غربیها نشود.» این استدلالش بود که ما اینجا باید سفرهای خارجی رفت و آمد اینها یک چیز شأن در خور داشته باشیم. بعد مردم فکر میکنند که ماها بدبختیم، نداریم، ذلیلیم. ما هم یک چیز خوبی باید داشته باشیم. بعد دیگر اشرافیت عجیب و غریب بریز و بپاش تو جنبههای مختلف. حالا خیلی حرف. میگویم فایلهایی تو ذهنم باز میشود از مطالب مختلف که بخواهم بهش بپردازم.
راوی میگوید که با ابن عباس رفته بودیم. همه را آوردم که بخوانم ولی قطعاً نمیرسم. این قدر که مطلب آوردم. میگوید که با ابن عباس رفته بودیم. منابع اهل سنت است. همه اینهایی که میگویم منابع اهل سنت. این را هم نثاری نقل کرده در «سنن نسائی»، هم در «مستدرک صحیحین»، هم بیهقی نقل کرده در «سنن بیهقی». میگوید که رفته بودیم: «کنت ابن عباس به عرفات.» سعید بن جبیر میگوید. «عرفات بودیم با ابن عباس.» خیلی اینها حرف است. خیلی اینها عجیب غریب است. میگوید که ابن عباس به من گفت: «مالی لا اسمع الناس یولبون؟» داستان کی؟ بعد از امیرالمؤمنین. امیرالمؤمنین بعد شهادت امیرالمؤمنین کلاً شش ماه کار دست امام حسن بود دیگر. بعد هم که دیگر صلح شد و اولین حج بعد از شهادت امیرالمؤمنین. ابن عباس به من گفتش که «چرا کسی تلبیه نمیگوید؟ لبیک اللهم لبیک نمیگوید تو عرفات که اصلاً همه حج این است.» میگوید «گفتم: یخافون من معاویه.» «از ترس معاویه است. کسی لبیک اللهم لبیک نمیگوید.» بعد میگوید که ابن عباس کلش را از خیمه آورد بیرون. شروع کرد داد زدن. گفت «لبیک اللهم لبیک.» بعد گفتش که «لبیک فإنّهم قد ترکوا السّنه من بغض علی.» ابن عباس خودت عباس. شیعه بود. حسابی عاشق امیرالمؤمنین. تا آخر. حالا درسته بعداً سر قضیه کربلا مسائلی پیش آمد. آن هم تحلیلش این بود. واقعاً این نبود که وفاداریاش سر همین هم باهاش یک چالشها و مشکلات جدی دارند. با ابن عباس وزیرش. کلش را از خیمه آورد بیرون. «لبیک اللهم لبیک.» گفت «خدایا من لبیک میگویم به تو. اینها از سر بغض علی لبیک هم گرفتن.» از عرفات. گفتند «علی لبیک اللهم لبیک میگفت.» «دیگر دوران معاویه است. لبیک اللهم لبیک نداریم.» داستان این. خیلی عجیب است. این فرعون این امت تا لبهای که عرفات گرفت. چون این لبیک یاد علی میاندازد اینها را. یعنی هرچه شعائر بود جمع کرد. داستان معروف دیگر. نگاه کردید موذن دارد اذان میگوید. «اذان در بیاورم اسم پیغمبر.» «همه زحمتهایش را ما کشیدیم. آخر اینها میخواهند نماز بخوانند اسممان را صدا میزنند. یک عمر باهاش جنگیدیم.» خیلی عجیب است اینها. غلبه هم پرسیدند «لمن الغلبه؟» به امام سجاد گفت. حضرت فرمود «وقت اذان که شد، ببین صدای کی اسم کی بلند میشود. اسم جد من یا جد یزید.» داستان این بود. او میخواست هیچی نماند. حتی تو این پوستین ظاهری هم چیزی نماند. اسمی نماند. امام حسین این را نگه داشت. صدای اذان بلند شد. یزید گفت «اذان بگو. خطبه علی بن حسین را قطع کن.» فصل قبلی حضرت سکوت کرد. الله اکبر گفت. حضرت حاشیه زدند به کلام: «همه جان من.» الله اکبر. «لا اله الا الله.» شهادت رسالت پیغمبر داد. برگشت به یزید گفت: «جدی و جدک.» «اینی که گفت رسول الله، پدربزرگ من و پدربزرگ تو.» گفت «اذان نمیخواهد بگویی. بیا پایین.» خیلی عجیب است اینها. خیلی توش نکته است. خیلی تو اینها نکته است. حالا فرعون نماد سرمایهداری، طغیان، زورگویی، زمینگیری. همین ویژگیها را در معاویه هم من یک نمونههایش را برایتان بخوانم. خیلی سریع. خیلی مطلب خیلی مانده. حالا انشاءالله که برسیم. عرض کردم خدمتتان که گفتند «اول الملوک.» اصلاً خلافت را تبدیل به سلطنت کرد معاویه. اینجا تو تحلیلهایمان، آقا خیلی جای بحث دارد. مثلاً خب شما میبینید که تو بین اهل بیت آن کسی که خیلی کار اقتصادی کرد به یک معنا، بریز و بپاش اقتصادی به معنای درستش کرد امام حسن مجتبی (علیه السلام). اینها نکته دارد. جای تحلیل دارد. معاویه خیلی بریز و بپاش میکرد. همه را با پول خرید. پول خودشم که نبود که اگر پول خودشم بود مال بیت المال بود. یعنی آن هم که مال خودش بود از بیت المال بالا کشیده بود. بذل و بخشش میکرد. بیت المال میخرید. خرج میکرد. حالا نمونههای عجیبی هست. در مورد یزید هم دارد. حالا من اینها را دارم اینجا روایتش را. وقتی امام حسین پرسید که به مجمع بن عبدالله عائذی، فرمود که «در کوفه چه خبر؟» گفتش که «آقا اشراف و بزرگان کوفه را با پول خریدند.» حرف حالا یا مجمع درست است یا مجمع بن عبدالله. گفت «آقا اینها را که خریدند.» بعد کاری هم که عبیدالله کرد. عبیدالله بن زیاد که بابایش هامان بود و این هم گماشته فرعون بود و بچه فرعون بود. آمد عرفا. عرفا جمع عریف است. عریف این کسانی بودند که نمیدانم الان چه عنوانی معادل الانیاش چه میشود. مثلاً لیدرهایی که هر کدام یک ۱۰۰ تایی مثلاً آره مثلاً اینها ادمینهایی بودند. هر کدام یک آدمهایی بودند که هر کدام یک ۱۰۰ تایی را مثلاً معمولاً تو پوشش داشتند. اینها میگفتند حریف. اینها را والی نصبشان میکرد. عریف را عبیدالله. اولین کاری که کرد ما دیگر بحث داشتیم به نام خط کوفی چند سال پیش. آنجا اینها را توضیح دادیم. اولین کاری که عبیدالله تو کوفه کرد این حریفها را جمع کرد. آنها را با پول خرید. اینها را. بعد میگفتش که «هرکه تو زیر مجموعه تو خواست برود آن طرف باید اسمش را لو بدهی. بابت لو دادنش پول میدهم. بابت لو ندادنش سرت را میبرم.» اینجور شبکه قلع و قمع کردن. دو سه روزه جمع کردند کوفه را. خیلی عجیب است ها. مدل فرعونیها. «یستضعف طائفه منهم و یجعل اهلها شیعه.» این آیه از بحثهایی است که باید مفصل بهش برسیم انشاءالله بعد از ماه صفر دوباره برمیگردیم به خود فرعون. بیشتر بحث میکنیم اینکه چه کار میکرد فرعون. «یستضعف طائفه منهم و جعل اهلها شیعه.» اینها خیلی توش نکته است. باید بحث بشود. این گروه گروهی. بعد تو هر گروهی یک لیدر. بعد مسئولیت دادن به آن لیدره. بعد زیرمجموعه لیدر هر کاری بکند این مواخذه میشود. از اینور تسمیع. از اینور پول پاشیدن. همه چی با هم. هر یک نفری ۵۰ نفر را جمع میکند. مدیریت این سرشبکه یا مدیریت بدنم از ۱۰۰ طریق از همینها جبران میکند. آن پولهایی که به اینها داده جبران میشود با این سرشبکهها. جمع میکند. این مدل بنی امیه است. و مدل فرعونیه. اهل بیت هم کارهای مشابه این ولی به نحو حق میکردند. این مدلی که سرشبکه یارو بخرند و اینها نبود. «یلمالو یعسوب الفجاره.» یک جلسه مفصل. اهل بیت این مدلی کار نمیکردند. با پول نمیخریدند. پول پاشی نمیکردند. ولی مولفهالقلوبهم داشتند. از عجایب داستان این است که خود ابوسفیان و معاویه جزو مولفهالقلوبهم اسلام بودند. اینها کسانی بودند که پیغمبر به اینها شتر اضافهتر داد. بعد بعضی از اصحاب که اینها انصار بودند. داستان مفصلی دارد. خیلی هم داستان قشنگی است. تو مباحث شهرشناسی یک جلسه ما این بحث را اشاره کردیم. بعضی از اصحاب آنجا لجشان گرفت که پیغمبر یک چند تا شتر تپل داد به معاویه و ابوسفیان و اینها. اینها گفتند که «جنگش مال ما، فقرش مال ما، تحریمش مال ما، کشت و کشتارش مال ما. شترهایش مال آنها.» عصبانی شده. پیامبر آنها را بکشان کنار. یک جمله پیغمبر فرمود اصلاً یعنی من فقط دوست دارم یعنی یکی از جاهایی که دوست دارم تاریخ من را ببرد تو آن لحظه. این تو آن لحظه باشم. یکی وقتی یادش میافتم حالم عوض میشود. پیامبر اکرم به اینها فرمود که اینها انصار بودند. فرمود که «چه اشکالی دارد؟» مضمونش این است. فرمود «چه اشکالی دارد شتر مال اینها باشد، رسول الله مال شما باشد؟» فضا احساسی شد. اینها گریه کردند. «آقا نمیخواهیم فلان.» بعد فرمود «اگر هجرت نبود من هم جزو انصار بودم.» و همین که امام خمینی گفته بود «من هم ای کاش من هم یک پاسدار» برگشت و آره، «اگر مکه به دنیا نیامده بودم» آره مثلاً «من هم جزو انصار بودم» و مثلاً «به شما انصار غبطه میخورم» و «خوش به حال شما.» اگر آن لحظه پیغمبر تو آن لحظه میدید شتر مال آنها، پیغمبر مال شما. غذای خیلی کیف این جمله شنیدنش از پیغمبر. تقابل خیلی بله. و آن محبت و صمیمیت را و میخواهد بگوید که «اگر من به اونا حدشون شتر است، شتر میخواهم.» فقط تواضع پیغمبر نیست. حد کم آن هم هست. آنها شتر میرند. آنها پیغمبری نیست. آنها با شتر خوش باشند. شما با رسول الله. آنها سطح آنها همین است. این از سطح معاویه است. این آقا این معاویه پولخوار این شکلی است. حالا بنده اطلاعات میخواهم بهتان بدهم. خیلی جالب است.
در حال بارگذاری نظرات...