* تفرقه و تفکیک؛ راهکاری فرعونی برای استضعاف
* شاخص واقعی کفر و ایمان چیست؟
* هنر حاج قاسم؛ کنار زدن شاخصهای غیر واقعی برای تفکیک
* پیامبر اکرم صلاللهعلیهوآله؛ فرستادن برده به خواستگاری دختر اشراف!
* طبقات اجتماعی؛ فسادی که امام حسین علیهالسلام علیه آن قیام کردند
* هدف فرعون؛ جذب حداکثری افراد با کمترین اشتراکات در جبهه خود
* سیاست مامون؛ ایجاد تفرقه در بنیهاشم
* فتنه عجیب ولیعهدی برای امام رضا علیهالسلام و پیروزی شکوهمند حضرت
* امام رضا علیهالسلام؛ تبدیل همه تهدیدها به بهترین فرصت
* برابری اجتماعی؛ عامل نارضایتی مترفین
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بعد این باعث استضعاف میشود. شما وقتی یکسره کنی، دیگر افغانی مستضعف نمیشود. ایرانی هم به هیچکس نمیتواند ظلم کند؛ برای اینکه با یک طرف و با یک گروه دیگر شما طرف نیستی، با همۀ اینها طرفی. افغانی ایرانی نیست. خب، ضعیف میشود دیگر. شاخصهٔ استضعاف این مدل است: «یستضعف طائفة، یجعل أهلها شیعة.» عواملی را میگذارد برای تفکیک. هر جا که شما میبینید دارد دستهبندی توی فضایی شکل میگیرد —چه داخلی چه خارجی— اینها اصلاحطلبن، آنها اصولگرا. این پایداری چیست؟ آن نمیدانم! مصباح! طرفدارهای مصباحاند اینها. اینها نمیدانم فلان، اینها طرفدارهای علمالهدی. آنها طرفدار فلان در مشهد. مثلاً شماها با علمالهدی، یا مخالف علمالهدی. هر کسی دارد اینها را میگوید، این فرعونی است. یا فرعون چیست؟ اینها آدمهای فرعون، دارد تفکیک میکند. دارد در مقابلِ هم قرار میدهد. دارد «یجعل أهلها شیعاً» میکند. شاخصهای ندارد. شخصیتی ندارد. تمایزساز نیست. اینها، علاقه ندارد. یکی نماز جمعه میرود، یکی نماز جمعه نمیرود. لزوماً هرکسی هم نماز جمعه نمیرود، مخالف نیست که نمیرود. لزوماً هرکسی هم نماز جمعه میرود، موافق نیست که میرود. یک چیزهایی که شاخصه نیست، شاخصه میکنیم. ممکن است توی فضای خانه باشد با همین، دودستگی درست میکنیم، دعوا میاندازیم بین این و آن. اختلاف میشود که مثلاً تو نماز جمعه میروی، مثلاً پشت نماز بخوانی، من دیگر قبولت ندارم. کسی که نماز جمعه نمیرود را باید… یا کسی که نماز جمعه میرود را من قبول دارم. از کجا درآوردی این را؟ چه کسی این را گفته؟ فکر فرعون، خودت گفتی دیگر. اصلاً فرعون بیرون هم نگفته که هر که برود فلانجا دیگر با ما نیست. از کجا درآوردید؟
بله، در خود بحث باحجاب و بیحجاب گاهی صدق میکند. بله، معتقد به حجاب و منکر حجاب، آن دیگر بحث دیگری است. آن دیگر شاخصه و تمایزی است که خدا گذاشته، دین گذاشته؛ چون دیگر کفر و ایمان است. اعتقاد و بیاعتقادی است. خدا کفر و ایمان را شاخص قرار داده. تازه آنهم باید دقیقش در بیاید، تبیین شود که کدامش دقیقاً میشود کفر. آن حد بیاعتقادی و انکار حجاب یعنی دقیقاً چیست؟ این مدلی که جمهوری اسلامی برخورد میکند را من قبول ندارم. این نمیشود منکر حجاب، نمیشود کافر به حجاب. قرآن را قبول دارد، آیهٔ قرآن را هم قبول دارد. میگوید: «این جوری که شما میخواهید حجاب پیدا کنید، من قبول ندارم.»
مسلم است، البته آنهم ممکن است. خود این، اعتقاد نداشتنش، اینهم رگههایی از طغیان و فرعونیت در آن دارد. قبول ندارم؛ ولی هنوز به آن حدی نرسیده که ما بخواهیم با آن جبههبندی و صفبندی بکنیم، بگوییم دیگر: «لکم دینکم، ولیدین.» وضعیت در همین گروه واتساپی، مثلاً دو تا فاضل باهم بحث میکنند، به کرّات دیدیم. فرعونهای گنده ما، الحمدلله، زیاد داریم بین خودمان. بدترین تفرعنها را بنده در همین فضاها دیدم، در همین فضایی که نمیتوانم خیلی توصیف بکنم چه فضاهایی. یعنی، گندهکاری برای خودمان شاخصگذاری میکنیم، تمایزبندی میکنیم، جناحبندی میکنیم، دستهبندی میکنیم.
کار فرعونیه دیگر! اینها موسویاند، آنها باقرالعلومیاند، اینها نمیدانم مثلاً امام صادقیاند. آنهم مشکاتین. اینها دانشگاه امام حسینیاند؟ خب، باشد. روز قیامت صفشان را از هم جدا میکنند. میگویند: «امام صادقیها آن گروه، امام حسینیها اینور. قاطی نشود. قاطی نکنید.» «ایها المجرمون» که میگوید: «امروز از هم جدا شوید.» مگر با اینها جدا میکند؟ اینها که شاخص نیستند در درگاه الهی. چون کربلا را نگاه میکنی، یک کسانی در دستگاه امام حسین شهید شدند. وسط جنگ، زهیر و مثلاً سپاه امام حسین هم مشکل داشته. آنیکی مسیحی است، با مامانش بلند شده آمده. ابتداییات اسلامی، اصل ولایت فقیه، امام، دین، رسول اسلام را نداشته. نماز شب خوانیاش خیلی مشکل دارد. واقعاً آدم وقتی خوب بررسی میکند، برای همین امام حسین مقصر بوده! دلیل اینها چیزهای مندرآوردی و کشکی ماست. اینها تفرعن ماست. بعد داریم بیخ ریش امام حسین میچسبانیم. درد این است: امام حسینی خواسته، رهبری این خواسته، امام حسین این خواسته، دین اینها، قرآن گفته تو ساختی. کجا قرآن اینجوری دو گروه کرده؟ بعضی وقتها یک چیزهایی را آقا، مثلاً اینها ضد فلسفهاند. خب، مگر مثلاً ما گفتیم که ضد فلسفه باشد، میرود جهنم؟ در همین جلسات بعضی از دوستان گاهی یک چیزهایی… یکی از دوستان البته با منطق و استدلال سؤال پرسید. عناد نبود، بعد هم قانع شد.
«ضد فلسفه، جهنمیان.» گفتم: «شما مثلاً جواد آقای طهرانی جهنمی است؟» شخصیت، بله. ممکن است در آن طرف کلی آدم بیتقوا باشند که اینور همه را یک کاسه کند، کاسه کنیم، سر تا پای اینها. هرکسی یک بویی از وحدت وجود به دماغش خورده، کلاً جهنمی است؟ این چه کار میکند؟ فلسفه را مثلاً شاخص قرار میدهد.
یک وقت نمیدانم، حتی حجاب را شاخص قرار میدهد. نمیدانم، اینها مثلاً فوتبالیستاند. اینها بعضی از مواقع گاهی نادانی میکنیم. آقا، در فوتبالیستها همه همینطورند؟ آیا شاخص است مگر مثلاً فوتبالیست بودن و فوتبالیست نبودن؟ مثلاً مشهور بودن و مشهور نبودن؟ حتی پولدار بودن ما با پولدارها هم گفتیم مشکلی نداریم. مترفین حسابشان از پولدارها جداست که اشاره کردیم. حالا باید باز هم بیشتر. این شاخصگذاریها خیلی مهم است. این دستهبندیها یکم عدم مراقبت درش صورت بگیرد، فساد به بار میآورد. میشود «فکسروا فیه الفساد»، میشود «من المفسدین.» اصلاً مفسدین از همین ترفند استفاده میکنند: «آقا، اینها اصلاحطلب و اصولگرا.» هیچ واقعیتی ندارد این تمایز. اصلاً واقعیت ندارد. یک چیز کاملاً قلابی. هنوز هم که هنوز است دارند میزنند. هنوز هم که هنوز است، اینها اصولگرایاند.
بعد چون در خود اصولگرا صد گروه هستند، اصولگرا. ولی چون اصولگرا، بعضیشان شب انتخابات اینها خردهدسته را که میخواهند ببندند و لیست را میخواهند ببندند، میگویند آخرش اصولگراست. به حساب انتخابات میگوید: «ببین، آخرش که من نمیتوانم بگویم این مال آنهاست. آخرش اصول.» تو اصلاً با چه دستهبندی؟ خود دستهبندیت مشکلدار است. دستهبندی و تمایز گذاری فرعونی است. اینهایی که تو شاخص گذاشتی که آخرش این اینور درمیآید، ضد انقلاب است.
نه، خود طیفبندیهای انقلابی هم درجات دارد، مراتب دارد. توبه کرد، برگشت، از عرقخوری آمد، که امام جماعتش نمیکنند که شما دیگر قاضیالقضات شهر. دستهبندی یک شاخصهایی دارد برای قاضیالقضات، برای امام جماعت، فلان. پذیرفتیم. انقلابی را ندارد. لیست اصولگرایی داری مینویسی، لیست انقلابی نیست. سهم و منفعت و جناح و اینها است که دارد تفکیک میکند. ما از اینها داریم آسیب میبینیم. همین الآنش اینها است که فساد میآورد در جامعه ما. اینها ریشههای فساد است. اینها ریشههای خرابی است. اینها یکپارچگی جامعه را از هم میپاشد. تفرقه میآورد. و آن جریانی که طرفدار حق است را ضعیف میکند. که اتفاقاً شما میبینی که اینها اصلاً این تمایلات را با همدیگر ندارند. در تشییع حاج قاسم پنجاه میلیون آدم میآید. انقلاب میخواهند، نظام میخواهند، مدافعان حرم را میخواهند، سپاه پاسداران را میخواهند. قاسم سلیمانی، مریخ که نیامده که. از در دل کره زمین که در نیامده که. همینها است با این شاخصهایی که شما میگذاشتید.
الان چطور نشست؟ اصلاً هنر حاج قاسم همین بود که این شاخصها را ریخته بود به هم. یکی از ویژگیهای ممتاز حاج قاسم و نمایانش که از او این پیام به جامعه مخابره میشد و مردم هم میفهمیدند، همین یکی از عوامل جدی محبوبیت حاج قاسم بود. امروز که این دستهبندیها را قبول نداشت. صوت معروفش، این با حجاب است، آن مداح و مرید خودش. نمیدانم سخنران و مریدان اینها را قبول ندارد. میرفت اهل سنت با گندههای اهل سنت مذاکره میکرد، ارتباط میگرفت، کار میکرد. خیلی عجیب است. حاج حسین ابعاد خیلی ویژهای دارد. میگفت: «آقا، من مطمئنم که پرچم فتح به دست غیرشیعه فتح نخواهد شد.» از آن طرف میگفت: «اگر توی فلسطین یک گروهی باشد که بخواهد با پرچم شیعه بیاید بالا، ما قطعاً با آنها همکاری نخواهیم کرد.» با که طرفیم؟ این دو تا جمله را یک جا گفته. میگوید: «من مطمئنم هیچ جریانی جز شیعه نمیتواند فلسطین را فتح بکند.» و آخر میگوید: «هیچ جریانی، هیچ پرچمی غیر از شیعه نمیتواند این را فتح بکند.» تصریح میکند، میگوید: «فتح قدس فقط به دست شیعه رقم خواهد خورد.» فلسطین.
با کسانی که کار میکنیم، اگر بخواهند آشکارا ابراز تشیع بکنند، ما با آنها کار نخواهیم کرد. یعنی چی؟ خیلی مهم است. آن مبانی خودش را قبول دارد. در کار کردن حواسش هست که اینها خیلی قاطی نشود با همدیگر. مرزگذاریها و شاخصگذاریهای کشکی از آن در نیاید. فرعونی فساد درمیآورد. این باعث استضعاف جریان حق میشود. باعث تقویت جریان مستکبری میشود. چرا کار حاج قاسم برکت میکند؟ به خاطر اینکه اینجوری برخورد کرد و همین باعث شد که جریان حق مستضعف نشد. هرکسی ذرهای علاقهای داشت، داعشی توبه کرد. کسی که با داعش همکاری مخابراتی مثلاً داشته، میآورد در این حال؛ حواسم جمع است که رکب نخورد، نفوذی نباشد، جاسوس نباشد. آنها هم سر جای خودشان. این شاخص را من قبول ندارم که چون یک روزی، چون بابای این مثلاً در فلان روز، در فلان مجلس فلانیها شرکت کرده بود، بچهام ردصلاحیت شود.
آگاهی در ردصلاحیتهایمان داستان این شکلی هم. بابا اینکه آنجا رد شده، بالاخره این بچه را همان رفیقهایش عقده نکرده باشند به ما. خودش اینجوری هم زیاد پیش میآید. مسائل خلط کرد. این شاخصگذاریها کار فرعونیسم، ایجاد طبقات. پیغمبر اکرم طبقات را از بین برد. تا جایی که برده را میفرستاد به خواستگاری دختر اشراف. برده سیاه را میفرستاد: «دخترت به این میخورد؟ بهش بده.» برده است. پولدار، عرب، میآمدند نمیدادند. متعلقات نداریم. اسلام برده و غیر برده ندارد. مسلمان با تقوا. تمام شد. «ان اکرمکم عند الله اتقاکم.» خدا با تقوا میخواهد. خدا نگفته با تقوایی که برده نباشد، باید حتماً آزاد باشد. این دستهبندیها خیلی مسائل مهمی است. حالا وارد نمونههایی میشوم. مسائل عجیبی از آن در میآید. و فسادی که امام حسین میفرماید: «من برای اصلاح این امت آمدم.»
شما وقتی تحلیل میکنی که این جریان فسادی که الآن به دوره امام حسین رسیده چه فسادی است، الآن چه اوضاعی است. آن چیزی که خیلی نمایان است در جریان فسادی که فرق دارد، میفرماید: «من میخواهم به سیره جدم رسول الله و پدرم امیرالمومنین عمل کنم. میخواهم جامعه را اصلاح کنم.» خوب که میآیی تحلیل میکنی که امشب از الآن شروع میشود و بحث مفصلی، چهار، پنج ساعت لااقل بحث میخواهد. ببینم حالا امشب چقدرش را میتوانم عرض بکنم. خوب که میآیی تحلیل میکنی زمان پیغمبر و امیرالمومنین یک تفاوت بسیار فاحش و نمایانش از بین بردن طبقات. یکی از تفاوتهای جدی حکومت دیگران، که حالا در خلیفه اول یکم کمتر این نمود دارد، از بعد خلیفه اول بسیار نمایان است. دیگر میآید به سمت عثمان و معاویه و اینها که دیگر غوغا میکند. بحث ایجاد طبقات، طبقاتی کردن و چند لایه کردن جامعه است که بعداً هم از همین طبقاتی کردن جامعه استفاده میکنند. لشکرکشی میکنند. امام حسین را میکشند. و تا همین امروز هم فراعنه با همین چند طبقه بودن جامعه زنده ماندهاند. چه فراعنه داخلی، چه فراعنه خارجی. آن اکثریتی که حق را میخواهند و مظلوماند، با مستکبری نیستند. منفعت مشترکی ندارند، بلکه همیشه مظلوم واقع شدهاند توسط مستکبرین.
اینها، اگر این خط و خطوطهای اضافی و الکی بینشان برداشته شود، معلوم میشود که پنجاه میلیوناند. بعد دودمان شما را به باد میدهد. اینجا پنجاه میلیوناند. ایران و عراق، ببین چقدر میشوند. ایران و عراق و لبنان چقدر میشوند. لبنان و عراق و ایران و افغانستان، ببین چقدر میشود. حاج قاسم، تو مرز را بردار. پاکستانیها؟ بگو چقدر میشوند. بعد معلوم میشود که اینها هستند که روبروی فرعوناند. حزباللهی و نه بسیجیها، نه فرماندههای سپاه، آن کسی که روبروی فرعون است، اینها هستند. این طبقه است. این جمعیت نه موسی، هارون. به یک طوری دستهبندی میکند، تهش موسی و هارون میمانند روبروی فرعون. همه را یک طوری از هم جدا میکند. همهشان را یک طوری به خودش سوار میکند، به خودش اضافه میکند. به موسی که میرسد، همه را به تفرقهها دست میگذارد. به خودش که میرسد، همه را به اشتراکات. هر کسی که… وقتی میخواهد همه را با خودش نسبت بدهد، به چه چیزهایی که دست نمیگذارد که بگویند اینهم با ماست. «هرکسی شجریان گوش میدهد، با ماست.» آقا، شجریان اصلاً آن طیف طرفدار شجریان گوش نمیدهد. برو شجریان و شجریانچیها با ماست.
«استوری گذاشته باشد، با ماست.» یک اسمی از آهنگهایش را بلد باشد، با ما انقلابی است. مزنام، جشنواره حافظ و مولوی و غنا هم ندارد. نوع اکثر مامونها البته زرنگی. میفهمد از که حمایت بکند. که خلاصه: «لاتکن للخائنین خصیماً.» اینهم یک بحثی دارد که نمیخواهم. یک طوری پشت کسانی را نگیر که افراد بتوانند سوءاستفاده بکنند. این را هم آدم باید حواسش باشد. الان اینی که من دارم میگویم، نمیخواهم کسی را سفیدش بکنم، شرمنده و داستان بکنم، سیاه بکنم. میخواهم بگویم اینجا که میرسد، این که مایه اشتراک. هر کسی فقط فحش شجریان ندهد، با ماست. جناح عجیب و عظیمی. بعد به آنها که میرسد، هر کدام با آن یکی داستانی سوار میکند. اینها که آن عرب است و این عجم است. تازه خود عرب فرق میکند. یکیش قریشی است. قریش خودش پانزده تا تیره است. باز برسد بنیهاشمش خودش صد تا گروه. به اینجا که میرسد، هر کسی فقط فلانی را قبول نداشته باشد، با ماست.
خیلی عجیب است. اینها سیاستهای فرعونی است. خیلی در اینها نکته هست. همه را یک جا جمع میکند سر کمترین اشتراک. اشتراکی با همدیگر اشتراکسازی میکند. اشتراکسازی میکند. نه، سایه همدیگر را با تیر میزنند. گاهی مریم رجبی با رضا پهلوی با هم در یک تیماند. مریم رجوی. اینها اصلاً حزبشان، جریانشان در اثر مبارزه با شاه شکل گرفته. مجاهدین آنجا بودند، شکنجه شدههای شاهاند. نشان بدهیم اشتراکات خودمان را نشان بدهیم. الان شما میبینی که انقلابی مثلاً با دولت رئیسی هم زاویه دارد، چرا؟ چون مثلاً سر فلان قضیه، فلان… بابا، یکم شعور، یکم درک. صد تا انتقاد به آقای رئیسی، به بالا، هزار تا بگو، یک میلیون. تو یک دانه اشتراک اگر با این دولت داشته باشی، یک فایدهای در این اشتراک باشد. نه اشتراک منفعتی، سیاسی، شخصی. اشتراک تمدنی، اشتراک جریانی، اشتراک الهی.
عبد حبشی سیاه اگر بلند شود دایه ما را داشته باشد، ما ازش حمایت میکنیم. ولایت فقیه، حکومت فلان. نه، چون من دیدم در فلان اداره رشوه خوردند، من نمیتوانم از این حکومت… عقل میخواهد. این احمقها خوراک فرعونند. جمهوری اسلامی، استراق درک میخواهد. استفاده میکند. یزید هم از همینها استفاده میکند. عبیدالله از همین استفاده میکند. معاویه هم از همین استفاده میکند. یک کمی سر یک غذایی. الان این مجری پاورقی. مجری پاورقی آمده بود، گفته بود آقا من دیگر در صدا و سیما برنامه اجرا نمیکنم. اینترنشنال بهش پیام داده بود در رد صداوسیما. چقدر اینها پدر سوختهاند. این را میگویند مدیریت افتراق. پیدا کرده یک نقطه اشتراک. ببین، صدا و سیما بد است. صدا و سیما بد است. سیاست فرعونی است. نه این تو فلان روز دستش را تو این انگشت چپش را کرد توی دست دماغ چپش. این نماد نمیدانم بزغاله پرستهای پشت میدان چیچک یوگسلاویه است. به همین دلیل من دیگر نمیتوانم از این حمایت بکنم.
آیت الله جوادی آملی، که اصلاً ایشان که نماز خواند از فلانی اینجوری حمایت کرده. نماز میخواندی به اقتضا، به مصلحت، به هزار و یک چیز دیگر. فلانی حمایت میکند. بعد از جای دیگر حمایت. اصلاً داستانش چیست؟ الان با که است؟ با کجا است؟ جوادی باید هماهنگ باشی با چیاش میتوانی انتقاد داشته باشی؟ قبول نداشته باشی؟ این هم نیست که صفر قبول کند. نه، هزار تا انتقاد هم ما الان آخرش با جوادی در یک تیمیم. یا درک ندارد، نمیفهمد که الان اصلاً داستان تمایز الان سر چیست. الان شاخص حق و حقانیت این است که مثلاً آنهم تازه حمایت مشخص ساخته. در فلان جناح، در فلان فرد حمایت میکند. این یک جوری حمایت نمیکند که این را مثلاً روبروی امام در بیاورد. اتفاقاً چون فکر میکند، در تصورش این است که یار صدیق امام و رهبری بوده، دارد از این حمایت میکند. این خیلی فرق دارد. طلب حق میکنند، اشتباه میکنند.
قاطی نکنیم. فرمود: «لیس من طلبَ الحقَّ فاخطأ، کمن طلبَ الباطلَ فأصاب.» آخرین کلمات امیرالمومنین موقع شهادت. بعد از من این داستانها را داریم. با خوارج یک وقت بوده حق را میخواسته، اشتباه میکرده است. آنی که باطل را میخواسته، میفهمیده چی میخواهد. این را با آن قاطی نکنید. این امام و رهبری را میخواهد، روی موارد اشتباه میکند. این فکر میکند فلانی با امام و رهبری است. اینها سیاستهای فرعونی است. قشنگ خالی میکنیم، تحویل میدهیم. نه اینها بالاخره و باطن کثیفشان معلوم شود. چه کار؟ ثمره کار تو چیست؟
جبهه حق مستضعف میشود. داداشت، که آنهم تازه به همان داداشت هم شک داری. البته اینهم آخرش نفوذی است. حالا یک روزی معلوم میشود. این فضا را باز میکند برای اینکه فرعون بزند، بکشد، چپاول کند. بروید دیگر نمونههای تاریخیش را بخوانید و خصوصاً در قضیه مأمون ما این را داریم که الان من فرصت نیست امشب به مأمون در این ابعادش برسم که امام رضا تنها میماند، مستضعف واقع میشود و راحت میتواند امام رضا را حذف بکند. آن سیاستمداری مأمون که اصلاً عجیب و غریب است. در اشتراکسازی خودش و افتراقسازی شیعیان او چه کارها که نکرد! دوروبر امام رضا را کیها را به چه بهانههایی از امام رضا گرفت؟ با چه برنامهریزیهایی؟ خیلی مفصل است. حالا چندین جلسه بحث مفصل میخواهد.
بعد چه کارها نکرد؟ کیها را به خودش… با یونانیها بست. نمیدانم، با ترکها بست. با پارسها بست. پارسهایی که اصلاً پاشنه آشیل حکومتش بودند. بنیامیه جمع کردند، آمدند اینجا. خراسان، سر وقت خودش اپوزیسیون مأمون بلند شد، آمد خراسان را دست گرفت. متحد شدند. این آمد مرکز حکومت گذاشت خراسان. با اینها بست. اینجا نیامده بودند. مدینه بودند. تهش دیگر تا بغداد میرفتند. بغداد کجا، خراسان کجا؟ بعد این فلان فلان شده اینجا را اینجوری متحد کرد. مدینه را شصت تکه کرد. بنیهاشم بیست تا گروه شدند. تا جایی که در پذیرش فرزند برای امام رضا اینها به تفرقه افتادند. «امام جواد بچه امام رضا نیست.» این جور متشدد شد اوضاع بنیهاشم. چند گروه شدند در مورد امام رضا. به چه نسبتی؟ بچه خودش. این حرف یعنی چی؟ این تفرقه بنیهاشم چه بلایی سر اینها آورد؟ ثمرش چی شد؟ اینور همه یکپارچه و یککاسه. من زرنگ زرنگ! البته زرنگیها مال هارون است. با برمکیها اینها بستند. برمکیها ایرانی بودند. تا دید که برمکیها دارند گنده میشوند، میخواهند سوار شوند، قیچی کرد. کاری که متوکل عقلش نرسید. ترکها خوردنش. پرواز کردند. بیایند. همه اینها با پارسها بستند. بیشتر هارون و مأمون. متوکل بیشتر با ترکها بست و ترکها خوردنش. ترکها کشتنش. کدام ترکها کشتنش؟ اینها؟ نه. اینها قشنگ حواسشان خیلی خیلی پدر سوخته بودند.
هارون و مأمون، کسی بود که ادعای تشیع میکرد. ببین این که بود، این جور اشتراکسازی میکرد! نداریم. در اوج همهشان مأمون است: «عاشرهم اعلمهم.» امیرالمومنین دهمشان، از همهشان باهوشتر، نابغهای. حالا بنده باید بخوانم برایتان وقت بشود. از قدرت و ذکاوت علمی پا شد رفت مصر. در اهرام رفتی داستانی دارد. آنجا مزایایی درست کرد. بعد حضرت علمی، نبوغش، زیرکیاش. گفتند اصلاً این دانشمندی بود که آلوده نشد به فضای سیاست. بعضی از طرفدار حاکم نبود که این دانشمند. استاد دانشگاه بود. استاد دانشگاه که وقتهای تفریح تفننی میرفت یا ریاستی هم میکرد، میآمد. عساکره نشسته بودند، ریاست میکردم. مفتخور شکم گنده نادان. دانشگاه امام رضا میشود تفسیر قرآن میکرد. همین است دیگر، بله. «یا الحسن» درست است. روایتی از ابن عباس نقل شده اینطور گفتند. اینها میشود شأن نزول فلان آیه را توضیح میداد. در معرکه علمی جلو… بگو منم که شیعهام و اصلاً من قائل به امامت علی بن ابیطالبم و خیلی عجیب و غریب. خیلی پدر سوخته. خیلی کار با اینها سخت است.
خدا قدرتنمایی کرد. گفت: «من یک بچه هفت ساله را میاندازم به دامنت، پدرت را در میآورد. خیلی ادعات میشود؟ آره. بچه هفت ساله میبرم بخورم، همهتان را بخورد.» یحیی بن اکثم را فیتیله پیشکشی، سالتو بارانداز، پشت هم ده تا زد امام جواد. بکشیمش. طرح ترور امام جواد با یحیی هم داد. قاضیالقضات مأمون. بعد شما وقتی میروید بررسی میکنید شخصیت اخلاقی و فساد اخلاقی مأمون، اوف! گفتم بعضی ازش را در آن جلسه. امام جواد علیه السلام اصلاً حالبههمزن! یک همچنین آدمی. همجنسگرا. با بچههای کوچک. در اوج کثافت. هیچ ذره غبار ننشسته به این شخصیت. آنقدر که ظاهر ساز است. خبر ندارد اینها را همه مال پستو و خلوت و اینها بوده. داستانهایی که اینها داشتند در ملک که میآمد قرآن و روایت و سخنرانی و بعد بلد. کاربلد. نه اینکه شعر و ور ببافد. خودش اهل داستان. رفت، برداشت فلسفه را از یونان برداشت، آورد. ترجمه کردن. درها را باز کرد. کتابهای علمی را ریخت وسط. منجمین را آورد. طب آورد. غذا را کرد. فضای علم همهاش در مناظره. آقای رئیس جلسه دارند. کنفرانس، همایش. کجاها رفتهاند؟ فلان کشور. جلسه علمی آن شهر. جلسه علمی. علمای این شهر، علمای آن منطقه. مأمون این بود. نه مثل آن یکیها که این آقا امشب سخنرانی کنسل. چرا؟ آقا خیلی دیگر خورده بود، دیگر نتوانست برای سخنرانی بیاید. تلوتلو میخورد. بعضی از آن خلفا این شکلی بودند. یزید که اصلاً مش عجیب و غریبی بود. میمون را روی کلهاش میرقصاند. چقدر نفهمی. همان غلطهای تو را من بهتر شدم انجام میدهم. این پشت هیچ کسی هم هیچی نمیفهمد. هر جا میروم دستم را میبوسم. خلیفه رسول الله.
برای اینکه نشان بدهم من شیعهام و بنیهاشم را قبول دارم. طراحیها عجیب و غریب. ولیعهد. شطرنجباز حرفهای. هیچ کاریش نمیشود کرد این را. یعنی امام رضا یا باید قبول کند یا قبول نکند. دو حالت دارد. یا قبول میکنی یا قبول نمیکنی. قبول نکنی، دعوا دارید. جنگ دارید. عباس بکشید دیگر. گفت: «بیا دیگر. همه حکومت با تو. دیگر من فرمالیته. تو دستور بده. تو از آنها نصب کن.» قبول بکند. دردتان همین بود دیگر. آرام شدین دیگر. سر و صدا نکردین. ولیعصرین دیگر. خوابید دیگر. جنگ و دعوایتان. هی خودتان را کشتین که رئیس بشین. این کلام خود امام رضا هم هست. شبیه به این عبارت از حضرت. فتنه بسیار بزرگی بود. با اینکه خیلی مدت طولانی، پنج سال بود قضیه کلاً سر و تهش. ولی خب، همه زندگی امام رضا علیه السلام تحت پوشش قرار داد و شدیدترین فشار میشود گفت زندگی امام رضا علیه السلام. هنرمندانه برخورد کرد با قضیه. در اینها دخالت نمیکنم. آنها آن طوری هستند. بعد در ملأ عام چهجوری برخورد میکرد؟ این تقابل را نشان میداد. معلوم است. ولی در عین حال آن انسجام و وحدت و همه اینها حفظ میشد. خیلی سخت است. یعنی بحث دوره امام رضا علیه السلام یکی از آن ادواری است که باید خیلی دقیق و با جزئیات و با ظرافت مطالعه و خیری به این زمانههای ما نزدیک است. با این فراعنهای که امام، امام از دهنشان نمیافتد. جمهوری اسلامی، قانون اساسی. هر غلطی میخواهند بکنند، یک اصل. نوع مواجهه با اینها بعد رضوی باشد. امام رضایی باید باشد که حال همه را بکنی. داستان چیست؟ در عین حال آب از آب تکان نخورد. آخرش هم ببیند که آقا این همینجور که دارد میرود جلو که آخرش که پته ما را باید بکشیمش. خراب میکند. نماز عید فطر. بیا بخوان. یک جوری آمده بیرون که به مأمون گفتند: «این اگر بخواهد به مصلّی برسد، تو باید تمام کنی. ول کنی بروی.» این جور که امام رضا آمده برود نماز عید. پا را لخت کرده. الله اکبر گفتن و به سیره رسول الله و با آن حال و هوا. آن جمعیتی که دنبال امام رضا راه افتاد به عنوان یک مناسبت دینی. این جمعیت با این حال و خطبه را بخواند، کاخشان را گرفته. گفت: «بگو برگردد.» نرسید امام رضا به نماز عید. همان تحلیل الله اکبر، لا اله الا الله که در مسیر بود. گفتند: «آقا، چیز. هوا خوب نیست. اینها شرایط مصلّی آماده نشده. برق قطع است. اینها چیز نیست. امروز نمیشود. انشاءالله یک روز دیگر.» جمعش کردند. این یک نماز عید فطرش.
فرصت پیدا کند که امام رضا ارتباط بگیرد با همان سیاست اشتراکی. یک دانه شیعه نباشد، همه هم ضد شیعه باشند. عملیات براندازانه در برابر فرعون و این مدلی باشد. فرزندان چین ندارند. شهر به شهر آوردند. مناطق سنینشین جیغ زد. شد مرکز تشیع در فاصله پنجاه ساله. امام رضا رد شد، کلینی تولید شد. نیشابور عوض شد. هر شهری که امام رضا را بردند فضا. ما باشیم هزار تا. ما با چی اینها اشتراک داشته باشیم؟ ما چیمان به اینها میخورد؟ سیاست مأمون است دیگر. سیاست فرعون است دیگر. هزار تا افتراق دارد. ارتباط یک اشتراکی که همه را جمع میکند، آنهم رسول الله. بعد یک جوری شد که تا سه نسل بعد امام رضا، امام جواد، امام هادی، امام عسکری مردم دیگر اسم اینها را «ابن الرضا» میگفتند. شیعهها، چه شیعه چه سنی. «امام عسکری کیست؟ ابن الرضا.» مسیر طولانی. برای شهر به شهر رفته. «پسر پیغمبر آمده بود شهر ما اینجا آره آره.» همان پسرمان الان میگویند تو شیعه. مثلاً رئیس تا صد سال «ابن الرضا» محال! تهدید و تبدیل فرصت که ما پارسال همین جای بحثی داشتیم که امام رضا شدید در فتنه واقفیه، که اصلاً یک چیز عجیب و غریبی بود، تشدد که سیاست مأمون بود. البته اصل واقفیه اول بود و در دوران هارون بود. بله بله. آن فتنه بسیار شدیدی بود. وکلای امام کاظم روبروی امام رضا. همه ولی فقیه مسائل مالی. پول، داستانسازی و آتوگیری و اینها. اینور هم بنیهاشم بیست تکه شد. بنیهاشم و امت اسلام و شیعه و همه با هم سر لج دعوا. دو تا وکیل امام کاظم میکردند. گاهی دو تا فقیه، دو تا متکلم. نمیخواهم حالا اشاره بکنم. دو تا بزرگ علم کلام شیعه همدیگر را لعن میکردند که ما اسم هر کدام را میخوانیم، میبوسیم به چشممان. میآمدیم این جور فضای تشدد شد. آنور هم که این همه را جمع کرده. هارون و مأمون مخصوصاً با پولی که میریختند که حالا در مورد هارون یک چیزی بخوانم برایتان فرصت بشود. اینور هم که حضرت دارد برمیدارد. از آن مرکز شیعه ندارد. زبانشان هم نمیخورد. وسط پارسهای بیشیعه. باخت! تمام است دیگر. سر کوچکترین مسئله الکی بیست تا گروه میشود. چشمپوشی بکنیم از اشتباهاتمان، از خطاهایمان. نه، مسائل را باید گفت. باید مطرح کرد. باید نقد کرد. مدیریت شود که اینها نپاشد از هم. چند تا گروه نشوند.
امام رضا همه را جمع کرد. دنیای متعصب، وابسته، جیرهخوار حکومت. رفت نشست سر سفره. شب توی خانهشان خوابید. مجالسشان شرکت کرد. محبت کرد. برایشان روی کاغذ حدیث نوشت. گپ زد. درخت خشکیدهشان را زنده کرد. آب خشکیدهشان را جاری کرد. همانقدر که خدمات عمرانی که میتوانست انجام بدهد. نشست بغل چشم چشمه جاری شدن. درخت خشک میوه داد. دعا کرد. آن یکی بچهدار نمیشد. آن یکی بیمار بود. یکی فلان بود. ما بودیم هزار تا چیز درست میکردید. نه آقا، برای اینها مثلاً داری فلان میکنی. خیلی مهم است و آن نقطه اصلی بحث اشرافیت. طبقاتی میکند جامعه را. «یستضعف طائفه» چی میشود؟ معمولاً جناح طرفدار حق، جناح ضعیف و نابرخوردار است که معمولاً آن جناح برخوردار طبیعتاً و تکویناً خیلی به سمت اسلام و پیغمبر و اینها کشش ندارد. تک و توکی از این پولدارها و شکمسیرها میآیند. آنها به طبیعت خودشان معمولاً خیلی کششی به این سمت ندارند. در این نظام طبقهبندی شده میشود اینها را همراه کرد. هچل هفت تا بنشینند با همدیگر. حقوقمان هم که برابر. امتیاز آنهم که برابر است. مجلس صفحه اول دارد. آن بلد «ویآیپی» دارد. امیرالمومنین چرا سوخت میداد؟ به خاطر اینکه همه را برابر کرده بود. اشراف نداشت. «ویآیپی» نداشت. «ویآیپی» هم که داشت سوزاند. یعنی یک طلحه و زبیر هم بودند که عزت و احترام و جایگاهی داشتم. میتوانستم برای امیرالمومنین رأی جمع بکنم. آدم بیاورند. همان اول که آمدند، گفتند: «خب، بصره و کوفه مال ماست دیگر.» نخ. داستان عجیب. فرصت بشود بهش بپردازیم. عمار برگشت به امیرالمومنین گفت: «آقا، حکومتت را نسوزان. یک مدت کمی به اینها حکومت بدهکار. پیش برود، باید بگیرد ازشان.» «من این کار را نمیکنم.» خیلی عجیب است. اینها امیرالمومنین. انشاءالله توفیق بشود آنها را بتوانیم ادامه بدهیم که آرزویم است واقعاً آن بحث فرصتی پیش بیاید بتوانیم ادامه بدهیم. آنجا باید بحث بکنیم. این در بصره، آن در کوفه. بعد اینها سرمایهدار، که حالا آمارهای اقتصادیشان را آوردم برایتان. یک خانهای زبیر در بصره ساخته بود. زبیر مال قرن یک است. تا قرن چهار جزو آثار فرهنگی، میراث فرهنگی بود. نشان میدهند. گفتند: «یک خانه زبیر است.» همین الانش میگویند بصره زبیر. یک شهر بصره. نه که پیادهروی اربعین از کجا میگوید؟ از بصره زبیر. بصره زبیر. شهر مال زبیر است. کوفه هم که مال طلحه است. زبیر که شمشیر پشت امیرالمومنین. یعنی شمشیر علی بوده که درو میکرده پشتش. یکی بوده که «سیف الاسلام» بوده. با شمشیرش هم طلحه. طلحه الخیر. زبیر سیف الاسلام. شمشیر میزد غم از چهره پیغمبر در میآمد. اولین کسی که شمشیر کشید برای دفاع از فاطمه زهرا، زبیر است که گرفتند. مادر زبیر اولین کسی است که امیرالمومنین را در کعبه تحویل گرفته. همه چیز اوکی، رله. نه. آنجا تو پایگاه داری. آنجا را میکنی یک حکومتی برای خودت. اموال و تجارت و فلان. اشرافیت و فلان و اینها. حالا این نامههایی که اینجا هست و بیانات امیرالمومنین در نهجالبلاغه مفصلی دارد. انشاءالله خدا توفیق بدهد امیرالمومنین. عنایت را بکن. انشاءالله بتوانیم بحثها را به آنها برسیم، بحث بکنیم. خیلی بحثهای خوبی است. اولین حکومت دارد شکل میگیرد. جنگ راه افتاد. داستان معاویه آنجا سر مرز.
داستان معاویه را میتوانی جمع بکنی چقدر اعتبار دارد؟ کوفه را میآورد، آن بصره را میآورد. خودت میکنی. چرا؟ اینها بحثشان «من» نیست. اینها. اینها علی را دارند پله میکنند. آن یکیها خودشان میخوردند. اشرافیت و سلطنت خودشان. من میخواستم سلطنتی بشود که خودم سلطنت میکردم. من میآیم پله سلطنت یکی دیگر بشوم. بله، عثمان سلطنتی کرد، معاویه سلطنتی کرد. سلطنت را میخواهم. رفیقهای من هم فامیلهای مناند. اینوری میتوانند سلطنت کنند. آنها بنیامیه بودند. آنوری سلطنتی سلطنتی میکنند. سلطنت بنیهاشم در برابر سلطنت بنیامیه علم میکند. ما سلطنت نداریم. خلافت رسول الله. اینها باید بیایند زیر بیلت رسول الله. من نمیروم تو بیلت سلطنت. آقا، میزنم. میزنم به درک.
در حال بارگذاری نظرات...