* خلیفه دوم؛ شروع ایجاد نظام طبقاتی در جامعه اسلامی
* اختلاف عجیب پرداختی بیتالمال در زمان خلیفه دوم
* انحطاط بیشتر جامعه اسلامی در زمان خلیفه سوم
*امیرالمؤمنین علی علیهالسلام؛ حاکمی که هنگام شهادتش بدهی داشت!
* به ارث رسیدن فدک در خاندان مروان
* ثروت اندوخته طلحه و زبیر در کوفه و بصره
* خلیفه سوم؛ سرازیر نمودن بیت المال مسلمین به بنی امیه
* داستان غمناک مظلومیت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
* ثروت عجیبی که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام وقف نمود
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
اینها باید بیایند زیر بیعت رسولالله، من نمیروم تو بیعت سلطنت. آقا میزنم، بزنم به درک! خلافت را میزنم، اینها خلافت را میزنم آنجوری. من خلافت را میزنم با اینها. قضاوتی بکنیم، خیلی مهم است، خیلی اینها مهم است. نظام طبقاتی؟ پیغمبر نظام طبقاتی نداشت، امیرالمومنین نظام طبقاتی نداشت. حرف بزنم؟ الان رئیسجمهورمان اگر امتیازی هم باشد به تقواست. آن هم مزدش را باید برود از خدا بگیری. امتیاز به تقواست، آن هم مزدش با خداست. اینجا نداریم دستهبندی «بنیهاشم»، «داعش»، «رئیسجمهور خودت». خلیفه اول خوبی که داشت در این جنبه همین بود. توضیحات مفصل، میترسم حال و حوصلهاش را نداشته باشید. وقتمان هم واقعاً شبها جلسات کم است. حرفم واقعاً ۳۰۰ سال تاریخ اسلام.
خلیفه اول نمیگذاشت تقسیم نابرابر باشد، همان مدل پیغمبر مانده بود. زندگیاش هم ساده، روغن ساده، تو مسجد سخنرانی میکرد و روی زیلو میخوابید و این ظاهر را حفظ کرده بود. خلیفه دوم هم ظاهر خوب، آن هم روی زیلو میخوابید. وقتی ایران را فتح کرد، به ساسانی ها، و خلیفه گویند اینها گفتند: «الان وارد یک کاخی میشود.» بردند تو مسجد پیغمبر، دیدند روی زمین نشسته با اطرافیان. گفتند: «این است خلیفه دوم!» وقتی دیدند زهد خلیفه دوم معروف است دیگر بین اهل سنت. ولی خلیفه دوم نظام طبقاتی را آورد. گُل پیغمبر و خلیفه اول از همان موقع هم مخالف بودم. من اونی که تو جنگ پیش پیغمبر بوده با اونی که روبهروی پیغمبر بوده، جفتشان را یک مقدار بدم میآید. بامزهاش این است که بعداً آنهایی که تو جنگ میرفتند، جنگ رفته بودند پولها خیلی کم بود. مثلاً ایرانیها را که اصلاً میگفت «موالی». حالا اینها بحثش خیلی مفصل است یک بحث جدیدی است، مثلاً بحث موالی خلیفه دوم.
ایرانیان بعد آنقدر تبعیض گذاشته بود؛ ایرانیها تو شهرهای عربنشین سواره، سواره نمیتوانستند بیایند. شهادت. بعد همین آقا که گفت «اونی که با پیغمبر بوده با اونی که روبهرو بوده»، یک تبعیضهایی گذاشت. بعد آخر ابوسفیان و معاویه هنگفت بهشان پول میداد. آقا! داستان مگر این نبود که اونی که روبهروی پیغمبر بوده… خلیفه دومی که سادهزیست بود رفت کاخ معاویه؟ «کار خوبی کردی، اشکال ندارد.» سکوت کرد، تأیید کرد کارش را. اگر سادهزیستی است. خلیفه دوم نظام طبقاتی را سادهزیست بود. کمکم جابهجا کرد. من آمار تکتکاش را دارم که چقدر بود. نمیدانم حالا حالش را دارید امشب بگویم یا حالش را ندارید فردا شب بگویم. تو باید بگویم، بالاخره این را یک وقتی باید بگویم.
عرض کنم خدمتتان که خلیفه دوم به بعضیها ۲۵۰۰۰ دینار درهم میداد، به بعضیها ۱۲ درهم. «موالی» بودند ما بودیم که آدم حسابمان نمیکرد. عباس عموی پیغمبر، بنی عباس که بعدها گنده بودند و اینها، کی این را از اول گنده کرد؟ عباس عموی پیغمبر. ۲۵۰۰۰ درهم. میگوید اول خاندان پیامبر، بعد خاندان پیغمبر. علی بن ابیطالب نه. عباس عموی پیغمبر. خیلی داستان دارد. بحثهای تاریخ اسلام خیلی، خیلی حرف تویش است. هر کدام از همسران پیغمبر بین ۱۰ تا ۱۲ هزار درهم. آنهایی که بستگان پیغمبر نبودند بستگی داشت به اینکه سابقه جبهه و جنگشان چقدر است. آنهایی که به جنگ بدر رفته بودند ۵۰۰۰ درهم، آنهایی که بعد از بدر آمده بودند تا حدیبیه ۴۰۰۰ درهم. نامه در تاریخ و در کتاب «الخراج» الخراج قاضی ابویوسف. آنهایی که بعد حدیبیه آمده بودند تا جنگهای ابوبکر که با مرتدین بود، آن هم ۳۰۰۰ درهم. آنهایی که تو جنگهای خود خلیفه دوم آمده بودند. اصلاً داستان. مفسر جنگهایی که این راه انداخت یکهو فضا عوض شد دیگر! یعنی یک منطقه وسیعی را اینها گرفتند؛ مصر را گرفتند، ایران را گرفتند، یک منطقه وسیع گرفتند. بعد چون ساز و کار فرهنگی نداشتند، به جای اینکه اینها اسلام را به آنها بدهند، فرهنگ آنها باید حفظ میشد. برگ زرتشتی آمد، فرهنگ بیدینی آمد، عرقخوری آمد. فضا عوض شد. «بگشاییم و پولهایشان را برداریم بیاوریم و قدرت و سیطره و منطقه نفوذ». جنگهای خودش تا قبل از قادسیه ۲۰۰۰ درهم، آنهایی که قادسیه و یرموک آمده بودند. بعد بعضیها ۱۵۰۰، ۳۰۰، ۲۵۰، ۲۰۰ درهم. برای ابوسفیان و معاویه هم ۵۰۰۰ درهم بود. ایرانیها و رومیها چیزی نداشتند. ایرانیها حق ازدواج با زنهای عرب هم نداشتند.
خدمتتان عرض کنم که گفتم: «توی مناطق عربنشین حتی سواره هم نباید دیده میشدند.» اینجا عربنشین ایرانی اینها «موالین». اصلاً اسم «موالی» را گذاشتی. امیرالمومنین هم آمد موالی را آورد بالا. بعد این گندهها مثل عباس و با موالی برابر شدند. دیگر اینها این همه ساله ۲۵۰۰۰ درهم داشته. ماهیانه میگرفته. موالی سوار الاغ و شتر و موتور و هیچی نباید باشند اینجا. بعد حقوق جفتمان برابر شده. وارد جنگ، وارد چالش نمیشدی. همه را از دست همه کلهگندهها گرفتی؟ امیرالمؤمنین حالا چلوکباب تازه مال خلیفه دوم است. عثمان چکار کرد؟ عثمان را سید ابوذر میگفت: «لااقل مثل خلیفه دوم باش!» به خلافت قول داد دیگر، گفت: «من به سیره پیغمبر و سیره شیخین عمل میکنم.» اگر تقسیم میکردند لااقل تقسیم خانوادگی نداشتند. این اوایل اصلاً کلاً تقصیر با بنیامیه بود. این کلاً بودجه میرفت تو بنیامیه. تهش یک چیزی میآمد به بقیه همسران پیغمبر اینها هم یک چیزی میدادند که عایشه سر همین با عثمان وارد چالش شد. حقوق همسران پیغمبر کم شد. موالی و اینها دیگر چیزی بهشان نبود. همه را گرفته بود بنیامیه. صله رحم خانوادۀ فامیل. نظام طبقاتی. جریان حق مستضعف میشود. خلیفه اول اینطور بود. خلیفه دوم. خلیفه دوم آخرش گفته بود که: «من اگر سال بعد زنده بمانم دیگر همهتان را...» سال بعد دیگر همین و عدهای؛ اینها ایام آنها دیگر رفتند.
عرض کنم خدمتتان که خیلی مطلب است، نمیدانم کدامش را بگویم. واقعاً آنقدر که مطلب اینجا زیاد است. برای بنیهاشم، خلیفه دوم چیز خاصی ندیدم. البته برای امیرالمومنین یک چیزهایی گاهی اجمالاً از جهت اینکه فرمانده نظامی، آن سازوکار نظامی، اینها شاخه نظامی سعی میکرد تعریفش بکند. من بیشتر تو همان فضای علمی و اینها، یعنی به عنوان قاضی و به عنوان استاد دانشگاه و شخصیت نظامی و نه مقرری به آن شکل تو ذهنم چیزی نیست ولی گاهی یک چیزهای خاصی را از با _ مثلاً اقطاع که میگویند اقطاع حاکمیت میداده به آنهایی که مثلاً درجهدارای حکومت بودند _ به امیرالمومنین اقطاع داد فضاهای حاکمیت مال امیرالمومنین. به هر حال خلیفه سوم که دیگر غوغا کرد. یعنی دیگر اصلاً یک جوری شد زمان خلیفه سوم که دیگر خود مردم ریختند و کشتندش. دیگر همینقدر بس است. داستان چی بوده در خلیفه سوم که همه اینهایی که با حاکمیت خلیفه سوم مشکل داشتند، خلیفه را کشتند و اولاً که تنظیم میکردند اینها برای خودشان تنظیم کردند و خانوادهشان و به دوستشان میبخشیدند و گفتند وقتی عثمان کشته شد در بیتالمال ۱۵۰ هزار دینار و یک میلیون درهم مال عثمان بود. فقط نجومی و عجیب و غریبی است دیگر.
حالا برایتان سریع میخوانم قشنگیاش به این است که اگر فرصت بشود، حال داشته باشید که وقتمان گذشته. واقعاً دیر وقت است. بحث خوبیاش این مدلی است که من اینها را بهتان بگویم بعد بگویم امیرالمومنین چکار میکرده است. اینش قشنگ است که بعد چی میخورده و تو چه فضایی زندگی میکرده، درآمدش چقدر بود و تعبیر امام مجتبی که فرمود: «لم یضع آجرت علی آجره.» یک دانه آجر برای خودش نگذاشته این در سالهای حکومتش. بعد عثمان با بدهی. امیرالمومنین اینها، مثلاً عبدالرحمن بن عوف که تو شورای ۶ نفره قرار بود هر کی که این رأی داد خلیفه بشود. این وقتی از دنیا رفت شمشهای طلایش را با تبر میشکستند. عثمان هم به جا ماند. امیرالمومنین از دنیا رفت وصیت کرده بود بدهیهایشان را بدهند. امیرالمومنین با بدهی رفت کنیز بخرد. ارثی که مانده برای حسن و حسین پولی بود که امیرالمومنین برای کنیز جمع کرده است. این ارث امیرالمومنین. اینها قشنگ است. این بحث این است که اینجور تطبیقی بگویم تا بفهمیم داستان چیست. باید برسم به مامون و هارون. وقت نمیشود. وقتمان امشب خیلی کم است متاسفانه. حرف زیاد است. یعنی حالا ببینم خیلی سریع بتوانم به یک جایی برسانم امشب. بقیهاش را فردا شب مفصلتر عرض بکنم.
خلیفه سوم عرض کردم بهش میگفتند: «چرا اینجوری خرج میکنی؟» میگفت: «من خلیفه رسولالله هستم. رسولالله که از طرف خدا، پس من از طرف خدا هستم. همینم که هست. از جانب خدا هم خرج میکنم. من هم به امر غیر خدا خرج نکردم. اینها که خرج کردم امر خدا بود. صله رحم. خیلی منطقی بود. خستگیتان در برود. گفت: «نشسته بودم، با همدیگر چپق میکشیدند.» این به آن یکی گفتش که: «آقا بدهیات را کی به ما میدهی...» آها راستی: «هزار تومان.» گفت: «چی شد؟» گفت: «ببین تو هزار تومان از من میخواهی، من هم هزار تومان باید به تو بدهم.» «این به آن گفت.» «حرفت خیلی منطقی است ولی نمیدانم چرا چیزی گیر من نمیآید.» خلیفه رسولالله.
خدمت شما عرض کنم که به عموی خودش «حکم بن ابیالعاص». که این حکم بن ابیالعاص کسی بود که پیغمبر در مواقع و مواقف مختلفی علناً این را لعن کرد و در شهر انداخت بیرون. یک جوری انداخت بیرون که خلیفه اول و دوم تو مدینه راهش نمیدادند. عثمان به این حکم بن ابیالعاص که تبعید شده بود از بیرون شهر، آمد رفت تو کاخ عثمان با لباس پاره. گفتند وقتی میرفتن به یک شخصیت دیگر باید صد هزار درهم بهش داد. بعد این را کرد رئیس جمع صدقات «قضاعه» که یکی از قبایل یمن بود و آن صدقاتی هم که از آنجا جمع میکرد ۳۰۰ هزار درهم بود. گفت: «آن هم باشد برای خودت. آدم باید به عمویش ببخشد.» مروان و حارث. مروان بن حکم که دامادش بود. این آل مروانی که شما لعن میکنید که حالا مروان که بعدها غوغا کرد. استخر شراب مال مروان بود دیگر. استخر عرق داشتند اینها. به مروان بن حکم که دامادش بود، شوهر ام عباس، بیتالمال صد هزار درهم داد. بعد ازدواج دختر دیگرش با حارث. آن هم داماد دومش بود. به این هم از بیتالمال صد هزار درهم داد. و یک روایت دیگر این است که خمس غنائم مصر هم به عنوان هدیه به این داد که ۳۰۰ هزار درهم. گفتم مهریه حضرت زهرا ۵۰۰ درهم بود. خودتان تصور کنید دیگر. یک حد میانی از زندگی ۵۰۰ درهم بود. با ۵۰۰ درهم میشد یک زندگی عادی تشکیل داد. این ۳۰۰ هزار درهم که خمس است این را فقط هدیه داد اول. بعد از اینکه افریقیه را که تو آفریقا بود اینها فتح کردند در شمال آفریقا خمس غنائم آنجا هم که آن هم یک نقل ۱۰۰ هزار تاست، یک نقل ۲۰۰ هزار تاست، یک نقل دیگر هم ۵۰۴ هزار دینار. به پول الان میشود تریلیارد، میشود به پول ما الان. این را هم یکجا داد به دامادش. ابن اثیر میگوید که خمس غنائم آفریقا را آوردند مدینه، مرو. این را به ۵۰۰ هزار دینار خرید. گفت: «آقا هر چی تو اینها پول است ۵۰۰ هزار دینار میخرم.» ۵۰۰ هزار دینار هم که قبول بدم ازش نگرفت. تعطیل. الان شرح المنام اهل سنت کتاب دم برای تعبیر خواب هدیه فرستاده بودند. الحمدلله فهمیدم کتاب چیست. میگوید که این افراد اگر در خواب ببینی تعبیرش چیست: «فاطمه زهرا اگر خواب ببینی بدبخت میشوی، بیچاره میشوی، همش غصه، از دست میدهی، همش گریه ناله. حسن در خواب ببینی زن بد گیرت میآید. حسین را در خواب ببینی راه دور میافتی، از خانواده دور. اینها پولدار میشوی. با خانوادهات میرسی، صله رحم میکنی. ابوبکر خواب ببینی بزرگ قوم میشوی. عمر را خواب ببینی فتوحات داری.» ناراحت شدم از آن کسی که فرستاده بود برای ما. خودش هم کتاب را شهر کرده بود برای ما فرستاد.
همه اینها به کنار. یک چیزی که خیلی آدم را میسوزاند توی این مواهبی که یعنی آدم واقعاً باید اینجا خون گریه بکند، یکی از جاهایی که باید خون گریه بکند اینجاست. کنار همه بخششهایی که عثمان به مروان کرد، چی را بخشید بهش؟ فدک. فدک حضرت زهرا. بعد چی شد داستان فدک بود اینها گفتند که: «ارث که بهت نمیرسد، بابات هم بخشیده باشد باز مال حاکمیت است.» قضا زهرا میگفتند عثمان بخشید به مروان بن حکم. بعد از مروان ارث میرسید همینجور به بعدی. با این مظلومیت اهل بیت. فدکی که پیغمبر به فاطمه زهرا بخشید. خیلی عجیب است. خیلی درد میآید آدم. فراعنه ضلع اوتاد. بین خودشان ارث رسید تا اینکه بعد از ۷۰ سال عمر بن عبدالعزیز این را به ظاهر برگرداند به اهل بیت. دوباره برگشت به خودشان.
هارون گفت به موسی بن جعفر: «میخواهم این را دیگر به شما برگردانم.» حضرت فرمودند: «اشکال ندارد. فقط یکم مرزهایش فرق میکند با آن اول. آفریقا یک ورش این ور ایران است. اینها این فدک پس فدک باغی که مملکت.» پس فکرهایش را بکنم و بعد گفت که: «دیگر آقا را بکشی.» گفت: «این فدکش را خواسته و اینها. فدکش همین حکومت ماست دیگر. وقت رفتن اوست.» موسی بن جعفر. داستان اینجوری است. دانلود طلحه و زبیر بگویم. در موقعیتی که قرار گرفتند. شهادت امام رضا علیه السلام. ثوابش هم هدیه به امام رضا علیه السلام، حتماً دلشان شاد میشود. دیگر امام رضا با گفتن این حرفها. نقل مظلومیت اهل بیت. اینها دیگر در واقع راه را به ما نشان میدهد که اگر میخواهیم شیعه باشیم چکار باید بکنیم، چکار بکنیم، چکار نکنیم. «طریق غیر اهل بیت مستنبطاً بسنن اویائک مفارقه الاخلاق.» همین که تو زیارت امینالله میخوانید، همین اخلاق اعدائک است. تحمل میکنید امشب یک مقداری که عرض بکنم روضه بخوانیم انشاالله.
مسعودی میگوید که آقا زبیر وقتی از دنیا رفت، وقت مرگ زبیر تازه تو حکومت امیرالمومنین به جایی نرسید و جنگ راه انداخت و این داستانها، از دنیا که رفت ۵۰ هزار دینار پول نقد داشت، هزار تا اسب داشت، هزار تا برده داشت و یک مقدار زیادی هم اموال غیرمنقول. اینها غیر از آن خانههایی بود که تو کوفه و اسکندریه و بصره داشت که گفتم خانه بصرهاش یک جوری بود که تا سال ۳۳۲ که قرن ۴ بود ضربالمثل بود. قرنیه کجا، قرن ۴ کجا. خانه زبیر ضربالمثل بود. طلحه هم فقط درآمدش از املاکش تو عراق روزی هزار درهم بود. این جدا از آن املاکی بود که در ناحیه سرات داشت. خانهاش تو کوفه تا زمان مسعودی که حمید مسعودی که دارد اینجا نقل میکند در «مروج الذهب» تا زمان مسعودی خانه طلحه گفتند که از مشهورترین خانههایی است که به عنوان مشهورترین قصرهایی است که همه میشناسند. گفتم موقع مرگش ۳۰ میلیون درهم ازش بله. معلوم است که چی میشود و عثمان هم به اینها موقعیت میداد و اینها را درک نمیکرد. به خاطر همین بود که اینها خیلی پول، یک جایی دستشان را بند میکرد که کار دستش بیاید. مبالغ زیادی هم معمولاً به اینها میداد که اینها را راضی نگه دارد. همان ولایت بصره و کوفه و اینها را هم عثمان به اینها داد و دیگرانی که حالا اسمشان آمده که حالا واردش نمیشوم.
عرض کنم خدمتتان که این مال قضیه خلیفه سوم است، هدیههایی که خلیفه سوم به امویها، بنیامیه داشت و اوضاعی که خودش داشت. گفتند که: «آقا بهش میگفتند آقا مثل عمر زندگی کن.» به عثمان میگفتند: «خدا عمر را بیامرزد، کی طاقت دارد مثل عمر زندگی کند. آن زهد این شکلی. من دیگر من هم مال دارم از مالم میخورم، هم پیرم باید غذای نرم بخورم و اینها دیگر من نمیتوانم مثل آن نان خشک بخورم باید کباب بخورم و ناپلئونی و فلان و اینها باید بخورم.» خودش با آن همه سرمایه که داشت از بیتالمال قرض هم میگرفت. وام میگرفت. ابر بدهکار بانکی هم بود. فقط یک بار ۵۰۰ هزار درهم از بیتالمال قرض گرفت. به ابوسفیان ۲۰۰ هزار درهم بخشید. به عبدالله بن خالد بن اسید ۴۰۰ هزار درهم بخشید. یک بار هم اموال فراوانی از عراق آوردند همه را داد بین امویها. بنیامیه. اینکه میگویم ریشه بنیامیه عثمان است و به افراد مختلف پول میپاشید. عثمان یک سر میزد قشنگ چمدان پول دلار باز میکرد به طرف بدون بهانه بدون هیچ درخواستی برای روز مبادایی که احساس میکرد یک روزی مثلاً به درد میخورد این پول را داشته باشد. گندههای درجه اول حکومت خود عثمان. اینهایی که خرج کرده باید همه از ماترکش برگردد و جدی هم پایش ایستاد. خیلی برگرداند.
امیرالمومنین معلوم است تحمل نمیکند کسی فضای جنگ خوباست. بدبخت بیچارهها موالی فارسی هستند.. بعد جنگهایشان هم اینها ما را میبرند. خلیفه اول و دوم هی میرویم بیرون اسلام میجنگیم، زنهایشان را کنیز میکنیم، غنیمتهایشان را برمیداریم میآوریم. تو میگویی برویم با این بچهمحلهایمان بجنگیم، دست به زنهایشان نزنیم، غنیمت هم ندارد بجنگیم. خیلی چیز پیچیدهای نیست. پول که ندارد، حقوقمان هم که کم کردی به آنهایی که جنگهای آنها را هم که چیزی گیرمان نمیآید. بعد رفقای بچهمحلهایمان را هم برویم بکشیم. خوارج هم مال همین محله مسجد است. زنهای رفقایمان همه بیوه بشوند، صدای محله شیون و شیون شنیده شود. حالا اصلش هم همان قضیه پول است. اصل داستان، اصل چالشی که افراد میخوردند با امیرالمومنین قضیه پول است و اختلاسهایی که تو حکومت امیرالمومنین بود. اختلاسهای بحثی است باید بهش جداگانه بپردازیم چه قضیهای است، بخور بخورهایی که نمیگذاشت اینها، خودشان. یک گوشه یک چیزی میکَندند. «دخترش را گردنبند را انداخته، انداختهام گردنم.» گفت: «اگر این یک لحظه نبود اولین کسی که از بنیهاشم دستش قطع میشد تو بودی. یک لحظه انداخته بودی گردن.» آقا به دامادش همینجوری سر عقد یک گلایه داد. همه اینها باشد. این حرفها چیست؟ شما باشی دوست داری با داماد عثمان باشی یا علی؟ آن رئیسی که آدم دوست ندارد دامادش باشد به چه درد میخورد؟ و این است که دوباره یاد عثمان زنده میشود. میتوانند علمش بکنند. با شور علی بجنگد. عثمان بود. مردم عوام که کف خیابان. خیلی فرقی برایش نمیکند. گندهها با کیند؟ فرماندهها با کی میآیند؟ آنهایی که لشکر دارند. رئیس عشایر با کیند؟ رئیس قبایل. عمار ۹۰ ساله. دکتر فقط حرف زن است. آدم ندارد امیرالمومنین حرف میزند. کی برای علی شمشیر میزند؟ یک مالک، هر جا به قول ما، کیش از کشمش میشود. امیرالمومنین مالک دارد، کس دیگر ندارد. آخر هم که ترورش میکنند. محمد بن ابیبکر و ۴ تا دیگر هم که فامیل و آشنا که آنها بعضیهایشان خودشان داستان برای امیرالمومنین درست میکنند، تف سربالایی. بعضی حکومت امیرالمومنین یک منطقه دست امیرالمومنین. تکهتکه کندن تمام شد. یک کوفهمان، آن هم که مقایسه کنید با عثمان. معاویه یک جای خلیفه دوم یک تکه مدینه و اینها را تحویل گرفت. ۵۰۰ تا چیز بهش اضافه کرد. امیرالمومنین یک چیز ۵۰۰ تکه مدیریت دارد. کی ریاست بلد است؟ ظاهربین عوام. فرعون آخر برنده است یا موسی؟ خدمات این همه کار خدمات امیرالمومنین. آنی که اهل فهم امیرالمومنین است. چکار کرده؟ خدمات امیرالمومنین. همین خدمات ظاهریاش هم عیانهها فرمود: «من آب شرب آوردم تو شهرتان. من سایبان آوردم تو شهرتان. کارتنخواب دیگر ندارید. گدا دیگر نداریم تو کوفه.» گفت: «فرمود دیگر گدا نداریم آقا. شوخی نیست. گدا نداریم تو شهر. یک جوری از بیتالمال تأمین کردند گدا نداریم تو شهرتان. استخرها را ببین، داستانها را ببین، سفرهای خارجی، عشق حال، کیف حال. مخصوصاً آنهایی که غوطه ور بودن توش.» «خانه نیاورانت را ول کن بیا برو آنجا. کجا؟ مشهد برای کجاست؟ ساختمان مثلاً آزادسجاد مثلاً میرزاکوچک. همین منطقه زیر پونز نقشه طبقه بالا یک جا بهت میدهیم. مدیر امیرالمومنین میخواهد بشود.» فحش بخورد. بعد امیرالمومنین سر سفره نشسته به جای آبگوشت کباب دادن برات. نمیگذارد. عثمان ابن عبیدالله تلویزیون پخش بکند برام مستند بسازم برامون رسانه که میکنی. پول هم که ندارد فقر جلباب دنیا ندارد. آخه دنیا بقیه را آباد میکنی، آخرت خوبی دارد. آن یکی نه. امام باقر فرمود که: «به همه گوشت و روغن زیتون و نان گندم میداد. خودش نان جو خشک از مال خودش ها نه بیتالمال را.» از مال شخصی. چون آن چند سالی که امیرالمومنین از حکومت دور افتاد، آن سالهایی که تو حکومت بود که هیچی نداشت. دوران پیغمبر و چهار سال خودش حکومت بود که همان مقدار همین حقوقی که از بیتالمال به همه میدادند همان قدر. آن چند سالی که از حکومت دور افتاد حضرت زد تو خط تولید شد یکی از پولدارهای درجه یک مدینه. اینها را معمولاً نمیگویند. بخشهای ناگفته زندگی امیرالمومنین و غوغا کرد. امیرالمومنین در برد اقتصادی که حالا من یک آمارهایی دارم اینجا باید ببینم اگر حالش را داشته باشیم و وقت باشد بگویم برایتان که خیلی جالب است. حضرت اصلاً دست گرفت مدینه را زد تو کار اقتصادی ولی همه هم وقفی. هیچی برای خودش نبود. همه یا تو تولید بود یا کارگر سرش بود و استفاده میکرد و برای مردم و سودی هم که میآمد برای مردم. سودها همه صدقه و انفاق یا کلاً وقف. نمونه خیلی کوچکش. چند تا این شد که ثروت امیرالمومنین خیلی خوب شد. پشتوانه اقتصادیش خوب شد ولی تو دوره حاکمیتش از آن گردش اقتصادی که بود باز از همان هم نمیخورد. همان را سفره برمیگرداند مردم بخورد. «یک لباس پاره.» آقا تو دیگر از قبل داشتی، مال خودت بود. آن یکی از حکومت میخوردند لباس خوب بپوش. مردم میبینند کی «لایتفق علی الفقیر». فقر فشار میآید به فقیر. «آقا ارث باباشه، باشه مال خودشه». قبلاً کار اقتصادی کرده است. «آقا استاد دانشگاه حقوق از دانشگاه میگیرد. به فقیر فشار میآید. آن تو مسئول وقتی میرود شکمش سیر است ماشینش خوب است لباسش خوب است این به مردم فشار میآورد.» قشر مستضعف فشار. خیلی اینها حرفها. کی میتواند اینجوری حکومت بکند؟ آقا کی میتواند اصلاً این شکلی حکومت باشد؟ به به! خیلی سخت است واقعاً. آدم عاقل فرار میکند. به زور بیایند بگیرندش، التماسش کنند، بچسبانندش به حکومت. از امام ببینید تو مصاحبهها صحیفه امام میگویند که: «شاه را برداریم.» خیلی جالب است. آبان ۵۷، «اولویت نیست ببینیم بعد از پهلوی کی حاکم باشد ما فقط میگوییم شاه نباید باشد. حکومت اسلامی باید باشد. جمهوری اسلامی باید باشد.» رئیس آن حکومت کی باشد؟ «مردم خودشان به یک نتیجه میرسند.» رفت قم سکته آوردند تهران. گفتند: «شما باید همینجا باشی. تهران بمانی.» بعد دیگر شد قضیه ولایت فقیه و تصویبش و فلان و اینها و دیگر عملاً شد رهبری امام. بازرگان رئیس دولت. فرار از حکومت رهبری هم که دیگر واضح دیگر فیلمش که رهبر معظم انقلاب یک نفر پشت تو مریض خبرگان مخالف با رهبری، مخالف مجلسی برای انتخاب رئیس. یک نفر برای مخالف با رئیس ثبت نام. کی بود؟ خود این رئیس به حالش بد بود. اینجوری نشسته بود بغض کرده و اعصابش خراب است. و هی توضیح میدهد استدلال میکند: «نه حالا خواهش میکنم. نه حالا من که دیگر حالا آقای فلانی من حکم بکنم تو قبول میکنی؟ من حکم بکنم قبول میکنی؟» میگوید: «بله که قبول میکنم.» میگوید: «معلوم است که قبول نمیکنی.» ولی فقیه قبولی حرف است دیگر. آنی که فهمیده داستان چیست بار مسئولیتش. ایشان را میخواستند به عنوان مرجعیت شد سال ۷۴ میماند در حماقت آنهایی که میگویند دیکتاتور. دوزار عقل وقتی نباشد. اگر سواد دارد چرا درس خارجش پخش نمیشود تو رادیو تو تلویزیون؟ بیسوادیاش. درس خارج ایشان شلوغترین درس خارج مراجع. تازه تو تهران ۷۴ بعد از رحلت آقای اراکی که جامعه مدرسین و اینها چند نفر میخواهند معرفی بکنند، ایشان تشر. یکی از تندترین سخنرانی های رهبر انقلاب آنجاست: «آقایان مثل اینکه متوجه نیستند بار مسئولیتی که روی دوش من چیست. من تو همین رهبری به قول مثلاً در پیشگاه الهی برای جواب دادنش ماندم. اینها میخواهند مرجعیتم را روی دوش من بگذارند. نکنید آقا این کار را.» داد و بیداد. البته اگر لازم بشود و اینها نه تنها این مسئولیت که ۱۰۰ تا مسئولیت دیگر را برای خدا قبول میکنم، کم مسئولیت. فرار نمیکنم. مسئولیت در پیشگاه الهی و وظیفهای که روی دوشم است. دیکتاتور که میگوید. اصلاً دست بگیرم مراجع تو چنگ. اونی که شاه بود. مراجع تو مشت میآورد زیر بیعتش بعد دفتر رساله اینها هنوز حساب کار دستشان میآید آقا من رئیسم من مرجع مقلدین منو ببین. وجوهاتی که به من میدهند ببین. اینها است که فهمیده میشود کار تفاوتها اینجاست. خلاصه.
در حال بارگذاری نظرات...