* بنیعباس؛ خباثتهای بدتر از بنیامیه
* بنیعباس؛ اشرافیتِ بیشتر از قیصر و کسری!
* ثروت و وسعت زیادِ حکومت هارون
* فروعونیت با رنگ اسلامی در حکومت بنیعباس
* بنی عباس؛ چپاول و بریز و بپاش از محل بیتالمال مسلمین
* بنیعباس؛ ایجاد بنای کنسرت زنده و رقص و آواز
* مخارج عجیب مراسم عروسی زبیده که از بیتالمال تأمین میشد
* ساده زیستی عجیب امام رضا علیهالسلام
* قصه مظلومیت و غربت امام رضا علیهالسلام
* وداع آخر امام رضا علیهالسلام کنار کعبه
* روضه آخرین دیدار ...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
اینجاست که کار تفاوتها فهمیده میشود. خلاصه، خلیفه سوم همینطور بذل و بخشش میکرد. باشه، این خلیفه سوم، خصوصاً مقایسهاش با امیرالمؤمنین، انشاءالله فردا شب انجام میدهیم. یکم از بنی امیه بریم تو روضه، دیگه واقعاً کم آورد آدم.
بله، عرض کنم خدمتتان که امیرالمؤمنین هدیه شخصی هم قبول نمیکرد. حالا اینها بحثهایی دارد که انشاءالله عرض میکنم برایتان. نکات خیلی جالبی در قبال اینها وجود دارد که چیکارها که نکردند!
حالا بنی امیه یک مدل چاپیدند و رفتند، بنی عباس یک مدل دیگر. و بنی عباس از جهت اشرافیت و کثافتکاری دست بنی امیه را در بعضی جهات از پشت بستند. همین هارون و مأمون، رفقا دارند سریال امام جواد (ع) را میسازند، اجمالاً مشارکتی ساخته میشود.
بعد میگفتند که آقا در بودجهاش ماندند، فقط بودجه ساخت مجلس دامادی امام جواد علیه السلام! نقل تاریخی نابخردانه را دوباره بازسازی بکنند! خیلی زن گفته شده. شهادت امام جواد (ع)، اشارهای کردم که چه مدلی اتفاق افتاد. عروسی، دامادی هارون با زبیده که حالا عرض میکنم برایتان که چه بود آن قضیه.
بنی عباس چه کارها که نکردند! حالا اجمالاً، فقط خدمتتان خیلی تند و تند عرض بکنم: بنی عباسها خوب بریز و بپاش عجیب و غریبی داشتند. اینها دیگر بین خودشان کشت و کشتار شد سر ریاست. دیگر مأمون و امین درگیر شدند.
خود بنی امیه هم قفل بود، یعنی خیلی پیچیده بود. دیگر داداشکشی نداشتند برای ریاست کشور. داستان بعد، هی همین ثروت بزرگ شد. دیگر دوران هارون، گفتند که سنگینترین دوره قدرت و حاکمیت اسلام بود. قشنگ گرفته بود، به تعبیری که «آره» و آن بحث «سایه ایجاد آفتاب سایه نمیاندازد» که در مورد بریتانیا میگویند. این در مورد حکومت هارون صادق شد. بگو به خورشید میگفت: «هر جا دوست داری بتاب که از مملکت من خارج نیست.» گرداگرد کره زمین را گرفته بود حکومت هارونی.
بنی عباس دیگر افتاده بودند تو عیاشی و کثافتکاری عجیب. بیخود مأمون نطفه قمار است. دیگر اجمالاً میدانید دیگر داستان شرطبندی را با هارون. بپردازم در مورد این مطالب؛ یک وقت دیگر شاید مفصلتر عرض بکنم.
اینها قشنگ فضا را بردند به قبر اسلام، تفرعن اسلامی؛ یک جوری که قیصر این مدلی بود نه کسری. یعنی گفتند که آقا، در محدوده ایران، سامانیان، طاهریان، سلجوقیان، غزنویان؛ در مناطق عربی هم طالوبیها و اخشیدیها که در مصر بودند، و بقیه مناطق عرب. این مدلی که بنی عباس حاکمیتی که بود، در هیچ کدام سابقه نداشت. رو دست همه آنهایی بود که تاریخ نقل کرده بود. حجت اشرافیت و بریز و بپاش و بخور بخور و کثافتکاری اصلاً عجیب و غریب است. مغزتان سوت بکشد.
بزرگواری در این شهر دفن است: هارون. اندک فضائلی ازش بشنویم. بالاخره حق آب و گل در همسایهایم با هم. سالها کنار هم زندگی کردیم. چون از زیرگذرم رد میشوید، بغل قبر هارون رد میشوید، حق دارد به گردنت.
گفتند: هارون صدها کنیز از بیتالمال داشت. یک کنیزش چهل هزار درهم، یک کنیز بیست و چهار هزار درهم میخرید، یک کنیز سی و شش هزار درهم. یکی چهل هزار درهم، یکی بیست و چهار هزار دینار، یکی سی و شش هزار دینار. یک شب با او بود. هدیه میداد سی و شش هزار دینار، سی و شصت هزار درهم، یک شب هدیه میداد به فضل بن ربیع مثلاً. بعد یکی مثلاً خوانندگی میکرد که اصلا کلاً این بزرگوار تو کار خوانندگی بود که عرض کردم اول جلسه. قُناء در دوره اوجش.
بعد اینها کنسرت زنده میفرستادند اروپا. کنسرت زنده را هارون و بنی عباس باب کردند در دنیا. تار و آلات موسیقی را اینها بردند در کشورهای دیگر. ایرانی هم بوده است. این را فرستاد به اسپانیا. آنها میگفتند این چیست؟ تازه موسیقی را فهمیدند و غنا را فهمیدند. در آنجا کنسرت زنده برگزار میکرد با خوانندگی و عیاشی. و بعد زنهای آوازهخوان و اینها، چیزهایی بود که در بنی عباس باب شد. اینها سابقه نداشت. یعنی در خود جاهلیت عرب چیزی بیسابقه بود.
خلیفه پیغمبر نشسته با چه پولی؟ با پول وجوهات و خمس و غنائم و ... بدترین شاه ایران اونی بود که تولیت حرم امام رضا بود. پولهای حرام را برمیداشت. عجیب و غریب است، من فقط یک سفره از او میگویم.
بعد اینجا گفتم: ابراهیم موصلی، یک دهن برای این خواند، محکومیت زندان داشت. هارون بخشید. هزینه هر وعده سفره هارون ده هزار درهم بود. برای هر وعده غذایی. او، جعفربَرمَکی که وزیر هارون بود، سر سفره غذا ازش میپرسد که میدانی هر لقمه غذای شما چقدر هزینه برداشته؟ هارون میگوید: «سه درهم.» میگوید: «برو عمو! سه درهم چیست؟ هر لقمه غذای تو چهارصد هزار درهم است.» چون از روزی که گوشت بچه شتر خواسته بودی، هر روز یک بچه شتر ذبح شده. تا امروز تو گفتی آقا بچهشترم بیاید سر سفره. هر روز کشتیم. امروز خوردی، همه را حساب کن. بقیه روزهایی که نخوردی، انداختیم دور. امروز خوردی ... امروز که گفتی، هر روز کشتیم سر سفره گذاشت.
هارونی است که اینجا دستشویی حرم میروید، به نیت قبر هارون بروید که آشپز هارون سفره را با زبان ماهی تزیین میکرد که هر ظرفی که این تزیین میکرد، هزار درهم هزینه برمیداشت. از چه زبان ماهی بزرگی!
مراسم عروسی زبیده (مامان امین)، مادر همان که کنیز سیاه بود (که داستان مراجع گفتند)، ظرفهای طلا را در عروسی زبیده، پر نقره میکردند. ظرفهای نقره را پر طلا. بعد گفتند: یک دُری (صحیح: دُرّی) هارون به زبیده هدیه داد که این را گفتند دیگر قیمت نداشت! هیچ کس نتوانست قیمت بگذارد. و گفتند که در هیچ قصر قیصر و کسری این چیزها دیده نشد. کارهایی که در فقط عروسی زبیده بود.
میراث غلات خیزران (مادر هارون)، خیزران، مادر هارون، وقتی مرد، فقط میراث غلاتش یک میلیون و شش صد هزار درهم بود. مامان شاهمحمد (محمد بن سلیمان)، فرزند منصور بود و فرمانده سپاه هادی عباسی بود در آن قضیه. داستان فخ، فرماندار اهواز بود، فرماندار بصره بود، فرماندار عمان بود، فرماندار فارس بود. این هر روزی صد هزار درهم پسانداز میکرد. گفتند: انقدری تا وقت مرگش ذخیره کرده بود که هارون دستور داد که اموالی که به کار حکومت میآید از بصره بیاورند. فقط یک دانه از اموال، شصت میلیون درهم بود.
ابراهیم موصلی، که شاعر هارون بود، شاعر دربار بود، وقتی مرد، بیست و چهار میلیون درهم فقط از این داراییاش مانده بود. فقط پولهایی که حکومت بابت شعرها بهش داده بود. چقدرش را خرج کرده بود. بیست و چهار میلیون درهم مانده بود ازش.
مروان بن ابی حفصه که شعر گفت در ستایش هارون، هارون پنج هزار دینار و ده غلام و کلی خلعت بهش بخشید. به هر بیت شعری که در ستایش عباس یا کسی میسرود، هزار دینار صله میداد. ده هزار درهم به هر بیت شعر.
و اما زبیده، بگذریم از ادراک ما. زبیده، دختر جعفر بود، نوه منصور روانقی. خدا بیشتر عذابشان کند انشاءالله. این با هارون ازدواج کرد. مادر امین عباسی بود. در مراسم عروسی زبیده، اینها اول در کاخ خُلد گرفتند. یک کاخی بود، اسمش را گذاشتند «خُلد»، کاخ جاویدان. به غیر از هزینههایی که از اموال خودش آورده بود، هارون رسماً از بیتالمال پنجاه میلیون درهم هزینه کرد برای یک مراسم. پنجاه میلیون درهم! چه بینظیر!
وقتی زبیده امین را به دنیا آورد، مروان بن ابی حفصه شعر گفت برای ستایش این. هارون سه هزار دینار بهش صله داد. زبیده گفت: «اینکه فایده ندارد!» بعد دهنش را پر کردند از گوهر. یک گوهری، عرض کنم که گذاشتند تو دهنش که ده هزار دینار ارزش داشت.
زبیده صد تا کنیز تو دربار داشت که اینها قرآن حفظ میکردند. همش تو قصر زبیده بلند بلند قرآن میخواندند. زبیده پایش را گذاشت و رفت حج. قدرت زبیده را ببین که شهبانو بوده است. این چه قدرتی داشت و چه پولی! حالا فقط یک قلم سفر است که تاریخ گفته. حالا اینها اکثراً اصلاً تاریخ نقل نکرده بنویسد بماند. یا حتی فلهای خرج میکرده و نمانده که نقل کند.
زبیده سال ۱۹۰ رفت حج. دید مردم مکه آب ندارند. دستور داد که از طائف، از کوههای طائف، آب بکشند به مکه. شصت کیلومتر کانالکشی کردند. آنها گفتند: «آقا خیلی خرجش میشود.» گفت: «مشکل ندارد. گفت که حتی اگر هر یک کلنگش یک دینار هزینهاش بشود، من میدهم.» یک کلنگ، یک دینار! گفتند: «این فقط کانالکشی که برای آب شد، تازه خدمات خرج مردم شد، خوب هم هست.»
یک کانالکشی که خرج کردند: یک میلیون و هفتصد هزار دینار شصت کیلومتر. این شکل هزینه خارجی. پنجاه میلیون دیناری که در مراسم عروسی خرج شده چی بوده؟ شصت کیلومتر آب کشیدن، باید سه متر رفتهاند پایین. این همه آدم زحمتکش، یک میلیون دینار شده بودجه عمرانی. خفنترین کار عمرانی دولت هارون با یک میلیون دینار. در حالی که پنجاه میلیون فقط در عروسیش خرج کرده. پنجاه میلیون! پنج میلیون دینار! پنج برابر بودجه شصت کیلومتر آبکشی. شوخی نیست که! هنوز که هنوز است، آنها عین زبیده معروف است در مکه. چاه زبیده هنوزم هست. این در عمق دو سه متری زمین، خیلی دقیق، محکم، مهندسی شده. ولی خود این هزینه سفر زبیده که همین حج و رفت که بیش از یک میلیون دینار خرج نمیشد. این چند روزی که رفت و برگشت، چقدر شد هزینهاش؟ پنجاه و چهار میلیون دینار! پنجاه و چهار میلیون دینار! دو ماه (شصت روز). درهم نه، دینار! میشود پانصد و چهل میلیون درهم، شصت روز! شصت روز، پنجاه برابر چاه را کنده بودند.
هیچ کدامشان هم وقت مرگشان ارثشان مثل هارون نبود. در بصره قصری بنا کرد که نظیر نداشت. فقط جواهرات هارون که به جای مانده، غیر از غلات و مستقلاتش، صد میلیون دینار بود. باغش بود دیگر. اینجا منطقه باغ بزرگشان اینجا حتماً چیز بهتری بوده دیگر.
و اما مأمون. یک اشاره به مأمون هم بکنم و یک اشاره به امام رضا علیه السلام. آره، مأمون با دختر حسن بن سهل ازدواج کرد. اسمش پوران بود. حسن بن سهل چند تا مراسم گرفت برای ازدواج. ولیمههای فراوانی داد به دربار و لشکریان و عموم مردم که گفتند حد و حساب برایش تعیین نشده. هر جایی که دامادی امام جواد خرج خودش شد. اینها آقا! مأمون، دربار، لشکریان ... اینها را حسن بن سهل آورد پیش خودش. هفده روز از اینها پذیرایی کرد که گفتند پنجاه هزار درهم ظاهراً هر روزش پذیرایی شد. فقط برای خوشآمدگویی به مأمون. آن ورودی، یک حصیر از طلا درست کرد، زیر پا پهن کرد که «میخواهید بیایید؟ تو روی این حصیر پا بگذارید!» فرش اول ورودی، فرش قرمز. حصیر طلا درست کرد. همش طلا بود.
این هم فقط به حسن بن سهل ده هزار درهم نقدی داد. خراج یک سال اهواز و فارس و ملکیت فُمالسّلح را داد. که یک شهری در ساحل رود دجله بود و که همان محلی بود که اینها عروسی گرفتند. مأمون گفت: «اصلاً این شهر مال تو!» داد به حسن بن سهل.
پوران را هم گفتند که وقتی میرفت تو خانه مأمون، جلیقهای به تنش داشت که مادربزرگش هزار نشان طلا روی این جلیقه زده بود. هزار جوش طلاکوب کرده بود. این هم یک موقعیت و اشاره اجمالی کوچولویی از وضعیت.
حالا امام رضا چه میکرد با این اشرافیت و دربار و اینها! امام رضا، فدایش شوم، غوغایی از سادهزیستی حضرت. سر سفره که غذای معمولی میخوردند، باید دربان و نگهبان و اینها بیایند بنشینند بغل من تا اینها ننشینند نمیخورم. رو زمین. بله! همه خوردند.
خدمت شما عرض کنم که همان غذای مختصر و معمولی هم که برای حضرت میگذاشتند، مثلاً ماست بود و مثلاً چه میدانم ... اول ظرف را ازت برمیداشت. تکههای خوب، همه غذاها را تو یک ظرف جدا میکرد. قسمت معمولیاش را برای خودش. تکههای خوب را میداد. میگفت: «ببریم بدهیم مثلاً بیرون. کسی نشسته. گرسنگی.» میگفتند: «چرا اینها را میدهی؟ قرآن نخواندی؟ اطعام فی یومه. فلق تهم العقبه و ما ادریک ملعقبه. انفاق میدهم. خدا قبول کند.»
بعد آن سادهزیستی امام رضا علیه السلام. بعد برعکس با این کُلفتهای اینها. مثلاً با فضل بن سهل که زد این. وقتی آمد به حضرت نامه بدهد، حضرت نگذاشتند بنشیند. گفتند: «پا شو! سرپا وایسا!» بعد نگاهشان هم نکرد. سرپا این را نگه داشتند تا جواب بدهند به نامه. کُلفتهای ایران.
این شکلی برخورد میکرد. با فقیرانشان مینشست. دارم تا جایی که اینها دیگر اصلاً آدم واقعاً مبهوت میشود. تا جایی که رفت حمام، حضرت استحمام بکند. گفتند که یک سربازی داشت، پاچهاش را شسته و نشسته بود. امام رضا گفتش که: «پشت من را کیسه میکشی!» گفت: «چرا که نه!» کیسه کشیدند. یکی آمد، شناخت حضرت را. گفت: «فلانفلانشده! خجالت نمیکشی پسر پیغمبر نشسته! پسر پیغمبر کرده بود ولیعهد علی بن موسی الرضا را. افتاد به دست و پای حضرت، عذرخواهی کرد. گفت: «مگر برادر مؤمنت بود؟ کی اَحَقّ از ما که بخواهیم پشت شما را کیسه بکشیم!»
امام رضا علیه السلام. تو آن فضا کسی باشد تو این دربار! این شکلی دستگاه! تو آن جو بدی! اینها همه غربت است دیگر. بعد حضرت را متهم میکردند. میگفتند که این خوب ساختهها. ببین چه لباسهایی میپوشد! سکه سکه به نامش زدند. بالا مینشانندش. چه قصری خوب بهش ساخته! آقای علی بن موسی خوب ساختهها! کیف میکند! خیلی غربت امام رضا علیه السلام عجیب است.
شب آخر سفر، شب شهادت امام رضا علیه السلام. روضهای که امشب میخواهم عرض بکنم، روضه غربت امام رضا علیه السلام. و حالا شما ببینید که این آقا را و مظلومیت او را ببینید که خواستند زیر پای هارون دفن شکند. چه جوری تنظیم کردند که زیر پای هارون بشود. کج زدند. باز نشده. آخر بالای سر هارون یک قبری آماده بود. همان جا امام را دفن کردند. مجاورت هم به هر حال دردناک است دیگر. امام رضا را کنار هارون دفن بکنند. همین هم غربت و مظلومیت است.
همچین هارونِ خبیث و کثیف و پلیدی که قاتل پدرش هم هست، قاتل موسی بن جعفر (ع). و خب، سفر بسیار تلخ و سختی بود برای امام رضا علیه السلام. بدون همسر و فرزند. تک و تنها امام رضا را آوردند. البته اینجا خب کنیز و اینها در اختیار حضرت بود ولی از اهل و عیال دور بود امام رضا علیه السلام. مدت چند سال و چند ماه در همچین شهر غریبه و فضای بیگانه و با همچین شخصیتهایی، شما دیگر ببین شخصیتهایی که دربار که سفرهاش این است، هارون غذایش این است، سی مدل غذا. دغدغههایشان، افکارشان، شخصیتهایشان بودند.
بین اینها، این جنایتها، این کثافتکاریها، مشکلات اقتصادیشان، آلودگیهای دیگرشان، در همچین فضایی از کنار رسول الله و مدینه، امام رضا را آوردند بین همچین شخصیتهایی. اینها غربت امام رضا علیه السلام است.
بنده حسم نسبت به زیارت امام رضا علیه السلام این است که انشاءالله که واقعیت داشته باشد. احساس میکنم خدای متعال یک انسی در امام رضا نسبت به زائرینش قرار داده، کأنه آن تنهایی عجیب و غریب امام رضا را خدای متعال با این انس با زائرینش قرار داد بعد از شهادتش. آن چیزی که بنده دریافت کردم و فهمیدم انشاءالله این هم درست باشد در زیارت امام رضا علیه السلام این است که امام رضا خودش را متعهد میداند که زائرش را راضی به کرات به زیارت بکشد. یعنی بنا دارد راضیت کند. و مصلحتت هم اگر نیست و نمیدهد و اینها، یک جوری تنظیم میکند آنی که مصلحتت است را یک جوری بهت میدهد که بفهمی همین مصلحت است که راضی بشوی. چون مظهر رضاست. رضا با اوست. و غربت عجیبی داشت این دوری از زن و بچه را خدای متعال کأنه با این زائرینش جبران کرد.
هیچ جا واقعاً مثل حرم امام رضا علیه السلام این طور فضای زیارت، اینقدر همیشه پر زائر و اینقدر فضا، فضای خوب و با امنیت و معمولاً همین شکلی بوده در طول تاریخ. برعکس حالا کربلا و نجف و اینها. معمولاً در یک فضای امنی بوده حرم امام رضا علیه السلام. و معمولاً زائرین امام رضا در یک رفاهی بودند در تاریخ. آدم میبیند، قضیه این شکلی درش هست.
از وداع امام رضا علیه السلام بگویم. این شب آخر معمولاً بین ماها این طور است. این را مرحوم صدوق در عیون اخبار نقل کرده، دیگران هم نقل کردهاند. بین ماها این طور است که اگر بخواهیم جایی برویم، زن و بچه دورمان جمع بشوند. اگر ببینیم کسی دارد گریه میکند، بغض کرده، میگوییم آرامش میکنیم. «گریه نکن، غصه نخور.» یک جوری با یک کلامی بهشان سعی میکنیم آرامش بدهیم.
خیلی نقل عجیبی است در عیون اخبار الرضا دارد که امام رضا علیه السلام وقتی این زن و بچه را جمع کردند دیدند اینها بغض کردند. فرمود: «چرا بغض کردید؟ گریه کنید.» گفتند: «چرا آقا؟» فرمود: «راحت گریه کنین که دیگر نمیمیرد. خوب خودتان را بریزید بیرون. هر چی اشک دارید، هر چی ناله دارید خوب اینجا اشک بریزید و ناله کنید.» که دیگر دیدار آخر است.
البته خب توضیحاتی دادهاند افرادی که چرا امام رضا این کار را کرد. یک بخشش این بود که بعداً شایعهسازی نشود. اخبار ضد و نقیض ندهند به این خانواده. دلهره ندهند دائم که حالا مثلاً امام رضا دارد میآید، امام رضا آمده. این جور اخباری دیگر بعداً استرس وارد نشود به این زن و بچه. دیگر مطمئن بشوند که قضیه به این نحو است و بازگشتی نیست. و آنجا هم حضرت هدایایی داد به اینها و مقداری پول به اینها داد و وصیت هم کرد به امام جواد علیه السلام. فرمود: «مرا که دیگر نمیبینید. هر وقت خبر شهادتم رسید، ببینید این بچه امام جواد چی میگوید. دستور از او بگیرید.»
این یک نقل است. یک نقل دیگر هم برایتان بخوانم و این روضه امشبمان باشد. محرم و صفرمان تمام شد. شب آخر ماه صفر و آخرین روضه ماه صفرمان است. روضه امام رضا علیه السلام. انشاءالله امشب صله این دو ماه را از امام رضا بگیریم. انشاءالله که از نوکری ما راضی بوده باشد. دو ماه پسند شده باشد برای امام رضا علیه السلام.
روایت در کشف الغمه است که میگوید که امیه بن علی میگوید: «کنت مع ابوالحسن علیه السلام بمکه.» میگوید: «من آن سالی که امام رضا علیه السلام آخرین حجش را رفت، با امام رضا مکه بودم که ثمّ سار الی خراسان.» دیگر از آنجا حضرت بعد حج حرکت کرد به سمت خراسان. «و معه ابوجعفر علیه السلام.» کنار امام رضا علیه السلام، امام جواد هم بودند که چهار سالشان بوده در آن دوران. «و ابوالحسن علیه السلام یوَدِّع البیت.» خیلی قشنگ و لطیف است این داستان. این را امشب بشنوید و هم حالتان عوض بشود و هم با همین سفره محرم و صفر انشاءالله جمع بشود.
میگوید: «دیدم امام رضا علیه السلام به کعبه دارد نگاه میکند. میخواهد بیاید دیگر بیرون. دارد با کعبه وداع میکند امام رضا.» «فلما قضا طوافه عَدَل الی المقام.» طواف آخرش را کرد، آمد پشت مقام ابراهیم، نماز خواند آنجا. «فسار ابوجعفر علیَ عُنُقِ موفق یَتَوَّفّ به.» امام جواد خیلی کوچک بودند، یک آقایی به نام موفق امام جواد را روی کول گرفته بود، طواف میداد امام جواد علیه السلام را دوره کعبه. «فسار ابوجعفر الی الحجر فجَلَسَ فیه.» امام جواد را گذاشتند روی حجر اسماعیل، آنجا نشست. ساعت خیلی طولانی نشست امام جواد علیه السلام. «فقال له موفق: قم فداک.» موفق آمد به امام جواد علیه السلام گفتش که: «آقا پا شو بریم دیگر. پدرتان میخواهید بروید، شما پا شوید که بروید.» امام جواد فرمود: «لا و الله ما اُرید ان ابرح مِن مکانی هذا.» «نه به خدا، من نمیخواهم از اینجا بلند شوم مگر اینکه خدا اراده بکند.» «و استبان فی وجه الغم.» میگوید: «دیدم یک غم عجیبی چهره امام جواد علیه السلام را گرفته است. از جایم بلند نمیشوم.»
«فأتی موفقُ اباالحسن علیه السلام.» موفق آمد پیش امام رضا علیه السلام. «فقال: جلس ابوجعفر فی الحجر.» گفت: «آقا جان، فداتون بشوم. امام جواد در حجر اسماعیل نشستند، هر چند میگویم، بلند نمیشوند.» «فقام ابوالحسن فسار و أتی ابا جعفر علیه السلام.» امام رضا علیه السلام خودشان پا شدند، حرکت کردند سمت حجر، پیش امام جواد علیه السلام. حالا تعبیر را ببینید. بروید تو عمق این تعابیر. امام رضا میخواهد با امام جواد صحبت بکند. امام رضا چی گفت؟ فرمود: «قم یا حبیبی.» نگفت: «پسرم پا شو!» گفت: «محبوب من، حبیب من پا شو بابا!» امام جواد گفت: «ما اُرید ان ابرح من مکانی هذا.» گفت: «بابا، نمیخواهم از اینجا بلند شوم.» حالا ببینید داستان چیست. «فقال: بَلی یا حبیبی!» امام رضا فرمود: «باشه بابا، یعنی پا شو!» دوباره عرض کردم. امام جواد گفت: «کیف اقوم و قد ودّعتَ البیت وداعاً لا لقاءَ بعده.» «چگونه بلند شوم در حالی که تو با خانه خدا وداع کردهای، وداعی که لقایی بعد از آن نیست؟»
نمیتوانم پا شوم. این جوری که تو داشتی به کعبه نگاه میکردی، من فهمیدم دیگر قرار نیست اینجا بیایی. فهمیدم داری وداع میکنی. نمیتوانم از جا بلند شوم. این دیگر آخرین دیدار ماست. میخواهی بروی بابا. دیگر هرچی روضه بلدی و میدانی و میتوانی، اینجا میتوانی برای خودت بیاوری. کنار کعبه. دید بابا دارد خیلی طور خاصی به کعبه نگاه میکند. فهمید وداع امام رضا علیه السلام با کعبه است.
حالا ببین چگونه از جا بلند نمیشود امام جواد. آخرین رفتن ماست. من بگذار طول بدهم، بیشتر بمانیم، بیشتر کنار هم باشیم. چی بگویم! چی بگویم! روضه آخر ماه صفرمان و وداعمان. روضه وداع باشد. اگر امام جوادی که معصوم است و مرد است و علم الهی دارد و میداند چی خواهد شد در موقع وداع، این شکلی است. نه دشمنی است، نه تیری است، نه ترکش است، نه خونی است، نه عطشی است، نه حربلهای است، نه شمریه (شمر). حال امام جواد این است. از جا بلند نمیشود. میگوید: «من بلند شوم. بابام میخواهد خداحافظی کند.» تصور کن آن لحظهای که صدا بلند شد با این بچهها وداع کرد. فرمود: «دیگر آخرین دیدار ما.»
بچهها ریختند. یکی صدا زد: «برگردان به حرم رسول الله بابا! ما را به کی میخواهی بسپاری؟ بین این نامحرمها میخواهی ما را رها کنی؟ بابا! مردی نمانده. بابا! همه دشمنند.» اباعبدالله! اشک تو چشم. «القتال!» گفت: «نامه بابا! خودم گرفتار و اسیرم تو مشت اینها.»
جان به قربان این وداعی که امام جواد معصوم و پسر با این ظرفیت فهم و تحمل است. نه بابا! با یک دختر چهار پنج ساله غمدیدهای که عموش رفت و برادرش رفت، برنگشت. داداش شیرخوارهاش را با تیر زدند. یک قطره آب تو این خیمهها نیست. صدای هلهله و پاکوبی دشمن. با همچین بچهای دارد وداع میکند. آن هم نه وداع مثل امام جواد که سالها بعد میخواهد پدر از دنیا برود. وداعی که میداند بابا الان برود دیگر برنمیگردد.
یک نقلی را بعضی مقاتل گفتهاند. گفتند: «همه را آرام کرد اباعبدالله.» بنده این را گفتهام چند بار. اولین بار این تکه از مقتل را در خود کربلا بنده خواندم. کتاب مقاتلی دستم بود. از مقام صاحب الزمان داشتم میرفتم پیاده به سمت حرم اباعبدالله. این کتاب دستم بود. داشتم میخواندم. این تکه را که دیدم، یکهو نشستم روی زمین. دیدم نمیتوانم راه بروم اصلاً. حالم خیلی عوض شد. این تکه مقتل این است. انشاءالله که عنایتی بشود از جانب حضرت زهرا سلام الله علیها امشب به ما که گفتند روضه وداع، روضهای است که حضرت سفارش کردهاند. حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود گفتند: «همه را آرام کرد اباعبدالله، خانواده را، بچهها را. دیگر با یک آرامش نسبی نشست روی اسب که برود به سمت میدان.» دید اسب حرکت نمیکند. دوباره فشار وارد کرده، اسب دیدی تکان نمیخورد. فهمید یک قضیهای است. گفتند: «پیاده شد. نگاه کرد دید یکی از این بچهها.» بچه را به آغوش کشید. سکینه بود. یک بچه خیلی دارد گریه میکند، جوری که دارد جان میدهد، هقهق دارد میزند.
این بچه. چند تا جمله اباعبدالله اینجا به سکینه فرمود. خیلی جملات عجیبی است. در قالب شعر هم فرمود. فرمود: «لا تُحرقی قَلبی بِدَمعِکِ.» گفت: «بابا جان! با این جور گریه کردن، جیگر بابات را آتش نزن. مادامَ رُوحی فی جِسمانی.» گفت: «ببین! یک قولی بهم بده. تا وقتی بابا زنده است دیگر این طور گریه نکنیا. دیگر این جوری گریه نکن.» بعد چی فرمود؟ فرمود: «عزیزم! انقدر بعد از من تو گریه داری و انقدر نالهها. الان اشکت را سعی کن در این دقایق نگه داری برای خودت. تو انقدر ناله داری، انقدر گریه داری. تحمل کن بابا! این چند لحظه را هم تحمل کن.» آرام کرد سکینه را. یا سکینه را به تعبیر بهتر با این آرامش.
این بچه، شما ببینید وقتی اسب دارد میرود، حالش این است. پای اسب را این طور گرفته. اسبی که بابا روی اسب نشسته دیگر. خیلی روضه را طول نمیدهم. فقط باید تصور کنین حالا اسب برگردد با زین واژگون. اینجا نقل قولی است. حالا زبان حال است. نمیدانم. ولی بعید نیست. یعنی بنده به عنوان روضه این را میپذیرم که هر کسی با این اسب حرف زد. حرف این بچه تو گوش اسب گفت: «بگو ببینم آخر بابامو آب ندادند؟» الا لعنة الله علی القوم الظالمین. و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب.
خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. ارواح اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق الأرحام و سر با برکت امام رضا مهمان بفرما. شب اول قبر امام رضا به فریادمان برسد. این قلیل توسلات، عزاداریها، نوکریها در این محرم و صفر، به آبروی امام رضا، به فضل و کرمت از ما به احسن وجه بپذیر. خدایا توفیق این نوکریها را تا آخرین لحظه حیات از ما سلب و دریغ مفرما. برای مرضای اسلام شفای کامل و عاجل عنایت بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. برای رهبر عزیز انقلاب حفظ و نصرت عنایت بفرما. هر چه گفتی و صلاح ما بود، هر چه نگفتی و صلاح ما میدانیم، برای ما رقم بزن و آله. رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
در حال بارگذاری نظرات...