* حرکت بر اساس میزان؛ عامل رسیدن امدادهای الهی
* ما در برابر فرعون موظف به هجرت هستیم
* حرکت تا حد توان؛ زمان رسیدن نصرت الهی
* طغیان؛ علت خرابی کارهای ما
* تفاوت هزینههای رشد با بلایی که نتیجه اعمال ماست
* میزان = دستور خدا
* مخافت با هوای نفس؛ میزانِ انتخابها
* استقامت؛ لازمه رشد هنگام فهمیدن وظیفه
* نظام طبقاتی مورد تایید اسلام
* اهمیت بررسی حوادث تاریخی در زمان مواجهه امام رضا علیهالسلام با هارون
* مستضعف در قرآن قشر آسیبپذیر نیست؛ بلکه وارثان زمین هستند
* منطق هارون؛ سگ خودت را گرسنه نگهدار تا دنبالت راه بیفتد
* برائت از دشمنان؛ راه تقرب به اهل بیت علیهمالسلام
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
این داستان هجرت پیغمبر اکرم، این حرکت بر اساس میزان حرکتی است که قدمبهقدمش با دستور همراه است و چون با دستور همراه است، امداد دارد، نصرت دارد. این مهم است که درس بگیریم از آن حرکتی که با دستور است. ممکن است قدمبهقدم ابهامهایی داشته باشد. اینجوری نیست که من و شما هر قدمی را که میخواهیم در زندگی برداریم، هرچقدر هم دلمان گرم باشد که این کار درست است، همه ابعادش برایمان روشن باشد؛ نه، اتفاقاً برعکس، امتحان و فتنهاش به این است که یکور قضیه را روشن میکند که باید بروی. هرچه نگاه میکنی، هیچچیزش جور نیست. ما کجا باید برویم؟ فلان شهر؟ خب، هیچچیزش جور نیست.
بعد خود قضیه هجرت همین قضیه مهمی است، در زندگی ماها. این را هم میخواستم اشاره کنم، یکی از مناسبتهایی که امشب این بحث به آن پرداختم همین بود که ما در برابر فرعون موظف به هجرتیم. (قرآن) میگوید که مستضعفین را ازشان میپرسد که میگوید چرا شما وضعتان این است و اینجور چرا از دنیا رفتید؟ میگویند کنا مستضعفین فی الارض، مستضعف بودیم تو زمین. یک فرعونی بالا سرمان بود. حاج، زمین خدا مگر بزرگ نبود؟ هجرت نمیشد؟ نمیشد ندارد آقا!
حالا بعضیها که انقدر احمقاند که از حکومت اسلام هجرت میکنند به حکومت کفر و طاغوت. اوج حماقت است؛ برای اینکه اینجا اسلام پیاده میشود. این دیگر خیلی دیگر واقعاً سه هیچ جلو است! واقعاً هرچه دراز است. (قرآن) میگوید که چرا آنجا که حکومت کفر بود، به حکومت اسلام هجرت نکردی؟ یا نه، حکومت اسلام نبود، حکومت کفر بود، ولی به یک حکومت کافرِ خوشخیم، مثل حبشه. خیلی از جعفر طیار و اینها به حبشه هجرت کردند. چرا به آنجا هجرت نکردی؟ تو از حکومت اسلام به کافر بدخیم هجرت میکنی؟ کانادا؟ کانادا، آمریکا. اینها یکوقت رفته آنجا دارد درس میخواند، رفته آنجا آوردهای دارد برای حکومت اسلام، یکوقت نه. برای اینکه اینجا اسلام پیاده میشود و این سخت است برایش، تو فشار، میرود آنجا که آزاد بشود، راحت باشد. اسلام را گذاشت! مسلمان (؟) میدانید، واقعاً برعکس.
(قرآن) میگوید که با صرف اینکه بگویی من مستضعف بودم، قضیه تمام نمیشود. هجرت میکردی. پیغمبر اکرم هجرت کرد. دیگر واقعاً ماندن پیغمبر در مکه آوردهای نداشت. بقیهاش دیگر سوخت بود، هم سوخت خودش بود، هم سوخت امت. هجرت کنی.
خیلی از ما در موقعیتها قرار میگیریم. یکور قضیه روشن میشود. وقتی رفتی، آنورش هم که باید درست بشود، سر وقتش درست میشود. اول نگویی که آنکه معلوم نیست، تکان نمیخورم. بازی درآوردی. این پشت آدم افتاد، معلوم شد توزرّدی. آدم معلوم میشود. یعنی یکهو خدا بغل بود. بیچاره بدبخت، این همه چرخیدی؟ داستان تحقیر. خدای مدلیه. تار عنکبوت گول خوردی، بیچاره بغل بود. پیغمبر تا آنجا رفتی، پشت تار عنکبوت دیدی. چقدر نادانی؟ خدا تحقیر میکند. دیدی هیچی حالیت نیست. اینها تو زندگی ماهان پیش میآید. وقتی بیصبری میکنیم، یک طرف داستان معلوم میشود. یکور قضیه معلوم میشود، این وظیفه است. آنجا دیگر وظیفه نیست. هرچه میشود محاسبه میکنی. آخه پول که اینور است، زندگی که اینور است، آنهم که اینور است. آخه آنور که هیچی نیست. آخه آنکه فلانی است. آخه من نمیفهمم، خلاف عقل. آفرین! اصلاً مؤمن اونی است که اقرار میکند به اینکه عقل من کار نمیکند در پیشگاه الهی. آفرین! خدا! من نمیفهمم. من نادانم. من سرم نمیشود.
این اقرار خیلی مهم است. به خدا. کیا را آچمز میکند؟ آنهایی که "من که حالیمه"! خدا تحقیر میکند. هی میساباند. قشنگ خوب میگفتی من حالیمه، بلدم، بلدم، بلدم. زیاد میگفتی من بلد نیستم، نمیتوانم، نمیفهمم، از من برنمیآید، کار من نیست. اینها را خدا خوشش میآید.
یک خاطره گفتم چند سال پیش. این پسر اولمان که کوچک بود، قم بودیم آن موقع. این فکر کنم سهسالش یا چهسالش بود، سهساله. یک روز ما ظهر آمدیم بخوابیم، این هم آمد بغلمان. حالا من هم خسته از درس آمده بودم، بعد از (؟) میرفتم درس. بیحال. گفت که بابا قصه بگو. حالت بابا (؟). حالا دیدم بچه اصرار دارد. نگفتم نه. گفتم قصه که من بلد نیستم که، یک چیزی باید باشد که از رویش بگویم. گفت خب، یک چیزی باشد که از رویش بگو. گفتم خب، کتاب میخواهد. گفت خب، کتاب. گفتم خب، من که کتاب ندارم. خب، کتاب کجاست؟ گفتم آنجا تو آن قفسههایمان بالاست. گفتش که، این کتاب آن بالاست. گفتم دیگر مشکل خودت. رفع چهارپایه برداشت آورد و این در کمد (؟) هم باز کرد و گذاشت و رفت آن بالا. زور زد خودشو کشید. گفت بابا من بکش (؟) کتاب و اینها. دیدم نمیکشد دیگر. پاشدم کتاب از قصه و داستان از همهچیز فارغ شدم. گفتم این اصلاً داستان خدا بود. بر نصرت اینجا میآید. قشنگ باید پاشی رو پای خودتو بکشی. همان اول بازی نصرت کی میآید؟ وقتی که قشنگ همه را آوردی وسط. نمیتوانم. خدایا! من تا آمدم از مکه زدم بیرون، آمدم آرزو (؟) موتور عنکبوت نگرت (؟) میدارم. اوهن البیوت، اوهن البیوت. با فوت میرود. با این نگرت میدارم. یعنی خدا قدرتنمایی هم، قدرتنمایی به این میکند که دلش گرم بشود. تو آن آیه هم میگوید، میگوید این سکینه را خدا نازل کرد که اینها دلشان گرم (بشود). من بخواب (؟) با تار عنکبوت نگرتون (؟) دارد. آنطرف هم او را تحقیر میکند.
این خیلی مهم است. روی میزان حرکت کردن که نصرت میآورد و طغیان است که بیبرکتی میآورد، خراب میشود، فساد میآورد. روی هم میچینی میری جلو، نمینشیند. اینها سوالی است که خیلیها میکنند. فصل اول بحثمان هم خیلی مرتبط است. آقا چرا کار ما جور نمیشود؟ چرا همهاش شکست میخورد؟ چرا خراب میشود؟ میرویم نمیدانم تو ازدواج، اینطور میشود. میرویم خانه بگیریم، آنطور میشود. اینورش اینطور میشود، آنورش آنطور میشود. اطلاعات الهیه که خدا برای اولیایش میفرستد. نه عزیزم، اینها چکهای الهیه که خدا برای طغیانگران می (فرستد). اینها فساد، خرابی به خاطر اینکه روی اصول نیامدی جلو. البته اونی که روی اصول میآید، چکهای خاص خودشو دارد که خودش هم میفهمد که آن چکها اتفاقاً میسازد کارش و خودش هم میفهمد که این پیشرفت، این کار با همین چکهاست، با همین زخمهاست. پیش میرود. این تفاوتش است. تفاوت این دو نوع بلا است. پیشرفت در درون خودش، در ... . ببین، این پیشرفتی هم که میگوییم، پیشرفتی است که آدم در احوالات ایمانی خودش میبیند. تو تقویت باورهای خودش میبیند، این پیشرفت. یعنی نه اینکه ماشینم مثلاً پراید شده پرادو، پیشرفت کردیم. الحمدلله! پیشرفتت این است که میبینی باورت بعد این قضیه نسبت به قبل این قضیه، خیلی نسبت به فلان مسئله بیشتر. نسبت به رازقیت الهی، نسبت به نصرت الهی، نسبت به طاعت الهی، نسبت به معصیت الهی. بدی معصیت، خوبی طاعت. خیلی باورت محکمتر شد. این پیشرفت است. جا داشت آن زخمها را بخوری که این باور بیاید. زخمهای رشددهنده این شکلی است. بقیه زخمها، زخمهایی است که خراب کردی، داری کتکش را میخوری.
استاندارد نیامدی جلو، خراب میشود. پت و متی (؟) داری کار میکنی، گیر برمیداشت. اولیای خدا همهشان کارشان گیر دارد، ولی گیری است که دارد میسازدش و هرچه دست میگذارد، محفوفٌ بالبلاء. امام حسین در مخمصهای قرار گرفت، به تعبیر واقعی کلمه. به یزید گفت نه، افتاد در مخمصه. بلا پشت بلا، سخت پشت سخت. بدتر شد دیگر، درست که نشد که. هی بدتر شد، ولی بدتری است که هی دارد گرم میشود. هی دارد میرود بالا. لحظهبهلحظه دارد ابتهاجش بیشتر میشود. نورانیتش بیشتر میشود. صفایش بیشتر میشود. دلایل رشددهنده است. فرعون هم میرود جلو، هی گیر پیدا میکند، کار (و) همهچیز خراب میشود. چرا؟ چون ان الله یوهن کید الکافرین (؟). چرا؟ چون با طغیان آمدی جلو. چون استاندارد نیست. چون فاسد است. چون خراب است. چون خراب است، میریزد بهم. المجع فی تضلی (؟). نمینشیند. به ثمر نمیرسد. میپوکه (؟). خراب میشود.
این خرابیها از این باب نیست که خدا دوست دارد. البته ته تهش که نگاه کنی، داستان اینجوری است که دارد بهت نشان میدهد که اشتباه رفتی، بنده نادان من. تا حالیت بشود و اینها که برگردی. ته تهش یک ربطی به دوست داشتن خدا دارد. غلط رفتی. این شکلی نیست. البلاء لله (؟). دارد روی میزان میرود جلو. استاندارد میرود جلو. زخم میخورد. به اینها میگوید نه. چک میخورد. به آنّها میگوید آره. از اینها فحش میخورد.
جمهوری اسلامی قدمبهقدم میآید جلو. فحش میخورد. دشمنی میبیند. تحریم میبیند. جنگ نظامی میبیند. جاسوس میبیند. فشار میبیند. یکوقت این است. آل سعود هم به آمریکاییها گفته آره. آن هم دارد پشت هم چک میخورد، هم جمهوری اسلامی دارد چک میخورد، هم آل سعود. دو نوع چک است. یکیاش استاندارد هزینههای رفتن را دارد میدهد و دارد رشد میکند. همه میبینند که اینها رشد میکند. این جمهوری اسلامی، جمهوری اسلامی ۲۰ سال پیش نیست. جمهوری اسلامی ۳۰ سال پیش نیست. ۳۰ سال پیشه. چهار تا برج و باروت (؟) پیدا کرده. ولی (؟) توش همان است. هیچ فرقی هیچی ندارد. آل سعود به هیچجا بند نیست. قشنگش هم این است که میفرماید که: مَثَلُ الَّذینَ اتَّخَذوا مِن دونِ اللهِ اَولِیاءَ کَمَثَلِ العَنکَبوتِ اتَّخَذَت بَیتًا. آنهایی که به غیر من تکیه میدهند، مثل عنکبوت است که به کار خودش، به بیت خودش تکیه داده است. یعنی مثال سستترین خانه، خانه عنکبوت. به هیچجا بند نیست. به هیچ پشتگرمی ندارد. چون میزان نیامدی جلو، همهچیزت هم خراب میشود. الان میآید بالا تشکیلاتی، یک نمایی، یک ویویی پیدا میکند. ۱۰ سال بعد هیچ خبری ازت نیست. کم ترکوا من جنات و عیون. چقدر میگذارند و میروند؟
همه. رهبری فرمود: آل سعود میخواهد موشک بسازد؟ بسازد، میافتد دست ما. چون روی قاعده نمیآیی جلو. اونی که روی قاعده آمده، میداند که اصلاً دشمنش هم چیزی بسازد، باز مال این است. میزان دارد میآید جلو. میزانم یعنی امر خدا. یعنی حرف خدا. دستور خدا. این خیلی مهم است. اینها نکات بسیار مهمی است. آدم باید چک بکند، قدمبهقدم. اینجایی که وایستادم، امر دارم برایش یا نه؟ که واسه خودم امر میسازمها، نه آن مدلی. نه. وایمیستی، بررسی میکنی. اتفاقاً قشنگی این کار که این مدل امیرالمؤمنین است، مدل عمار، مدل اولیای خداست. وایمیسته، نگاه میکند، میبیند کدامش بیشتر با هوای نفسش مخالفت دارد. فشار دارد. در دوراهی که وایمیسته، أشدُّهم علی نفسه. کدامش بیشتر فشار میآورد؟ میزانش این است. کدامش حالش کمتر است؟ کیفش کمتر است؟ شیرینیاش کمتر است؟ میخواهم طلایی بشوم یا بروم فلان رشته؟ میخواهم این رشته یا آن رشته؟ این زن یا آن زن؟ این شهر یا آن شهر؟ این شغل یا آن شغل؟ امرش را از کجا آوردی؟ بالاخره گفتند مؤمن باید اوضاعش خوب باشد. پیدا میکند. امر را از کجا آوردی؟ بعد در این دوراهی از کجا گفتی این آره، آن نه؟ یکی از بهترین شاخصها و میزانها همین، همین نقطه است که اتفاقاً طغیانشکن است. همین نقطه است که کدامش بیشتر بهت فشار میآورد؟ کدامش کمتر جور است با کیف و حال عیش و طرب؟ این بیخوابیش بیشتر است؟ فقرش بیشتر است؟ بدنامیش بیشتر است؟ گمنامیش بیشتر است؟ امر میسازد. ما تجربه کردیم دیگر. خاطراتی دارم، نمیخواهم وارد آن بحثها بشوم. مدرسه را بزن یا برو مثلاً کانادا، فلان مؤسسه را. بهترین دوراهی قرار گرفتیم. در یک دوره کانادا که باید بروم. چرا باید بروم؟ بگذار فکر کنم. سرزمین وظیفه است. آنها تشنه حقیقتاند. حقیقت نیستند. نه، بگذار حالا من بهت میگویم چرا. بگذار من فکرهایم را بکنم. امری پیدا میکند برایش. نه اینجوری نه که اول انتخاب بکنی. بیانتخاب وایسا ببینم امر چیست. اینها خیلی...
فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَکَ وَلَا تَطْغَوْا (سوره هود، آیه ۱۱۲). ببخشید، ادامه. آنجا باید به یک سری چیزهای دیگر. آنجا باید باز اونی که واسش بازه این است که نگذارم میدان طغیان و نفس من این وسط بیاید. خیلی تصمیم (؟). این خیلی مهم است. اینها را آدم در ریزهکاریها خودش به خودش میفهمد این قضایا چهجوری است.
تا یکور قضیه جلوه میکند برای نفس. بعد آنورش هم نفس خوشش نمیآید. حالا خدا نکند که یک طریقی اثبات میشود که آن طرفی که نفس خوشش نمیآید، تکلیفم ندارد. آخجون! از اول بهت گفته بودم وظیفه همین است. تو یکی خفه. آنکه نه، پس چیست؟ آره. طغیان نکن. طغیان در برابر چی آورده؟ فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ. روی دستور وایسی. خیلی آقا! خیلی درد دارد. گفتنش خیلی ساده است. همین یک کلمه جابجا نشود، یک خط جابجا نشود، یک اپسیلون اینور آنور نشود، کل زندگیتو گاهی باید به باد بدهی. روی همهچیز و همهکس باید پا بگذاری. عزیزان (را) تو از دست میدهی. رفقایت روبرویت وایمیستند. آقای وظیفه است. بعد توجیه نیستند و نمیشود هم توضیح داد. یک وقتهایی به یک چیزی رسیدی، به یک درکی رسیدی مثل امام رحمت الله علیه. در انقلاب نمونه خیلی واضح. هیچکسی احساس وظیفه نکرد تو این ۱۴ قرن انقلاب کنم. یک دونه تو فقط احساس وظیفه کردی؟ آیا بروجردی از تو باسوادتر، گندهتر، این احساس وظیفه نکرد؟ همین تو فقط؟ بخوانید جلد ۱ و ۲ صحیفه را بخوانید، حیرتانگیز است. صحیفه امام را باید بخوانیم. خیلی قشنگ. خیلی نکته دارد. وقتی که مأنوس بودم با صحیفه امام که همان موقع هم نظر کردم روحالله به ما بده (؟). هر شبی که صحیفه امام میخواندم، وارد عالم جدیدی میشدم. یعنی قشنگ تو آن سیر اطلاعات امام قرار میگرفتم. آقا، امام بیانیه داده علیه حکومت. خاک بر سرت! این چی بود گفتی؟ همین را میخواستی؟ بعد ۱۴ قرن کیان شیعه را به باد دادی؟ حوزهها را تعطیل کردی؟ خیلی دل قرص میخواهد آدم آنجا سفت وایسد. احتمالاً تو خیلی از ابعاد زندگیتون یک جاهایی آدم به حساب تکلیف پایین (؟). مسیر غلط است.
مراجع داشتیم با امام استدلال میآوردند. آخرش هم به امام گفتند، نمیخواهم اسم بیاورم. اینها (را) بزنید (سرچ کنید)، با کمترین سرچ پیدا میکنید. یکی از مراجع بزرگ نجف، مراجع درجه یک نجف، به امام گفته بود هر خونی که از دماغ هر کس بیاید، گردن تو. جواب میدهم (؟). جواب دادن (؟) گفته بود تمام شهدای انقلاب من در قیامت جواب میدهم. بابت تمام شهدای انقلاب قیامت جواب میدهند. چقدر ایمان میخواهد؟ چقدر آدم باید دلش قرص باشد؟ چقدر محکم باشی؟ بعد با این حرفها آدم ذره سست نشود؟ یقین نداری؟ سست نکند؟ سبکت (؟) نکند؟ فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ. وایسا. این دستور. خیلی تو خیلی غذای آدم شل میشود. سست میشود. آدمهای موجه آدم را سست میکنند. آدمهای معتقد، آدمهای دلسوز. آدمهای دلسوز. بحثهای تاریخی و مثالهای عینی معاصر خودمان را بگویم که چون حاشیه درست میشود و اینها. بعضی چیزهایی که خودمان تو زندگیمان دیدیم. از بعضی افراد، بعضی بزرگان. همه جمع میشوند تو دل اینها را خالی میکنند. ولی چون میداند وظیفهاش چیست، سفت وایمیسته. بعد هم معلوم میشود که همین درست بوده. همه اشتباه. آنها بعضیهاشان منصفاند، اقرار میکنند. بعضیهاشان همینقدر انصاف هم ندارند. تا آخر هم تو کتشان نمیرود که اشتباه میکردند. میفهمند که اشتباه.
ما تو مراجع داشتیم افرادی که بعد پیروزی انقلاب به امام گفتند تو چیزی که گفتی درست. اول میزدند. من بعضی از مراجع بزرگوار را هر وقت این قضیه را گفتم اسم نیاوردم، چون بسیار به این شخصیتها علاقهمندم. اینها کسانی بودند که تو محفلهای خصوصی اول نهضت امام ۴۲، ۴۳ فقط پشت امام میزدند. اسمشان آمده تو جلد ۱ صحیفه. بخوانید. آیتالله العظمی سید فلانی، آیتالله العظمی سید فلانی. بخوانید. اینها بعد پیروزی انقلاب شدند مراجع انقلابی که رزمندگان با اینها دیدار میکردند. اگر در حدوث انقلاب شک داشتیم، در بقای انقلاب شکی نداریم که باید ازش دفاع کنیم. بعد از امام هم رهبر معظم انقلاب ایشان خیلی سفت حمایت کرد. اول نهضت این سید تند. از انصافشان، از این که من اولم هم که گفته بود، اثر هوای نفس نبود تشخیصشان. این تشخیص تو دل آدم را خالی میکند. آخه آدم کمی نیستی. خیلی باصفایی. خیلی مخلص. خیلی باسواد. مردم خالی میشوند. آن نصرت همانجور میآید. با میزان باید حرکت کرد. میزان هم در برابر طغیان. و روی خود میزان هم باید حواست جمع باشد که لا تَطغَوا فی المیزان. وزنه را یکم جابجایش میکند. خوب و بدش را تغییر میدهد. فقط این نیست که طغیان در برابر حکم میزان باشد. یک وقتهایی تو خود میزان آدم طغیان میکند. در خود میزان دست میبرد توش. خوب و بدش (را) غلط از اول چیده شده. درست و غلطش را از اول غلط چیده. همان که بحث پیشفرضهایی که داشتیم، بخش مهمیش (؟) میخورد. و این میشود حرکت بر اساس میزان.
من یک نمونههایی برایتان از امیرالمؤمنین بگویم. یکی از چیزهایی که میزان بود، بعداً فراعنه طغیان در میزان کردند و پیغمبر ایستادگی کرد و امیرالمؤمنین ایستادگی کرد همین برخورد با نظام طبقاتی تو جامعه بود که دیشب یک اشارهای (کردم). پیغمبر سفت وایساد. گفت من اینها را معیار قرار نمیدهم برای شهروند درجه یک و دو و سه و چهار و پنج درست کردن. تو جهان به همه میزان حقوق نمیداد. بله، یک کسی قاضی است، کسی رزمنده است، یکی فلانی است. بیتالمال به اینها به میزان کارشان و اهمیت کارشان حقوقهای متفاوت میدهد. این بحثی نیست ها. تقسیم غنائم را یکسان کرد. نه حقوق از بیتالمال بابت کار. بله، افراد مؤذن هم از بیتالمال حقوق میگرفتند. حقوق مؤذن با حقوق قاضی برابر است؟ کار اینها یکسان است؟ اینها را که برابر نکرد که. ما اینها (را) مفصل بحث نظام طبقاتی را تو مباحث نظام تسخیر فکر میکنم ۵۰ جلسه اینها بحث کردیم که مفصل بحثهای بردهداری هم مطرح کردیم که مباحث خیلی جالبی است. مباحث بردهداری. آنهایی که علامه طباطبایی گفته و شبهات زیادی را جواب میدهد. ۵۰، ۶۰ جلسه، شاید هم بیشتر بحث کردیم. نظام طبقاتی را به یک معنا آنجا قبول کردیم. تو نامه مالک حضرت دستهبندی کرد. نظامیان را در رتبه اول قرار داد تو جامعه. اینها از همه مهمترند. جایشان و کار (شان). رتبه اول نظامی، قاضیها، منشیها. اینها را رتبهبندی کرد. حضرت در نامه مالک ۸ تا گروه، آنجوری که تو ذهن من است.
این بحثش جداست. بحث تقسیم غنائم است. یارانه مثلاً. رسماً میگفتند آقا شهروند درجه دو و سه و پنج و اینها داریم. یکسان یارانه بدهیم؟ اونی که در جنگ بوده، جنگیده، رزمنده بوده، جانباز است با اونی که مثلاً تو خانهاش بوده. بله. (قرآن) فرمود که قاعدین با مجاهدین برابر نیستند در پیشگاه الهی. پیشگاه الهی را که نمیشود با پول ارزشگذاری کرد که. این که نفاق و ریا ایجاد میکند که. زحمت کشیدی، جانباز شدی، پیش خدا حجتت را میگیری. البته خب، اگر جانباز است، خب میدانم یک مزایایی از جانب خود بیتالمال باید داشته باشد. هزینه درمانش است، بیمارستانش است، فلان. حسابش جدا است. از کار افتاده، زن و بچهاش گرسنهاند. آن بحثش جدا است. تقسیم بکنم بگویم تو جانبازی، دو تا (؟)، یک دونه بگیرد، صفر. پای این پیغمبر وایساد و امیرالمؤمنین. بقیه نه. یا طغیان در برابر میزان کردند یا طغیان در خود میزان کردند. میزان را یکم جابجا کردند. خیلی هم شیک و مجلسی. همان که دیشب برایتان یک اشاره کردم که اینها روبروی پیغمبر بودند. اینها با پیغمبر بودند. اینها در بدر بودند. اینها حدیبیه بودند. اینها فلان بودند. نقاط سیاه بودند. اینجور تفاوت میگذاشتند. طغیان در برابر میزان کردم. مثل خود معاویه و دیگران و هارون که حالا هارون یک بحث مفصلی دارد. خیلی دوست دارم در مورد هارون خیلی مفصلتر به هارون بپردازیم چون حقش خوب ادا نشده. این هم نکتهای است که پارسال هم بهش اشاره کردم. دوباره یادآوری میکنم.
امام رضا علیه السلام ۲۰ سال دوره امامت. در این ۲۰ سال با سه تا خلیفه مواجه شدند. با هارونالرشید، مأمون و امین. اول امین. بعد سالهای اینها چقدر بوده؟ هارون چند سال ازت (؟) مواجه (بودند)؟ ۱۰ سال. با امین چند سال مواجه بودند؟ ۵ سال. با مأمون چند سال؟ ۵ سال. از این ۲۰ سال، یکچهارمش با مأمون بودند. حالا نمیدانم در سریال از امام رضا، من چون اینها را اصلاً هیچ سریال امام رضا کامل دیدم نه مختار را کامل دیدم. در سریال امام رضا هارون را پررنگ نشان داده بود یا بیشتر مأمون بود؟ بحث هجرت و اینها. فیلم به نظرم کمتأثیر نبوده که بیشتر امام زمان را در همان سال آخرش میشناسیم. وصیت کرد و مرد، (؟) را در آن حد. در حالی که حضرت ۱۰ سال با هارون مواجه بودند.
حالا یک نکته هم بگویم باز تا یادم نرفته. نکته خیلی جالبی است. هارون با موسیبنجعفر چکار کرد؟ و با شیعه قلع و قمع کرد. حسابی قلع و قمع کرد. چرا توضیحات... انشاءالله اگر فرصتی بشود باید یک جلسه در مورد هارون مفصل صحبت (کنیم). قلع و قمع کرد حسابی. بعد موسیبنجعفر را انداخت سالها زندان. بکش (؟) تو زندان هم کشت. ترور شد. در برابر هارون اختناق، خفقان عجیب و غریب و شدید و شدید رسید به امام رضا. چکار کردند؟ شمشیر از رو (؟). هارون شروع کرد علنی داد و بیداد علیه این شیعیان خاص امام رضا علیه السلام. بعضیهاشان آمدند گفتند که آقا این چه مدل برخورد با هارون است؟ این دارد از سر شمشیرش خون میچکد. روی دما (؟). هنوز به قول ما کفن بابات خشک نشده. قاتل بابات است. چکار داری میکنی؟ این چه وضعی است؟ یک جمله امام رضا فرموده، بینظیر است. این جمله را روی آن خیلی باید فکر بکنیم. به بحث ما هم خیلی مربوط است. فرمود: جدم رسولالله فرمود اگر ابوجهل یک تار مو از تن من کم کرد، لست رسول الله، من پیغمبر نیستم. ابوجهلی که این همه دارد موش میدهد (؟)، او را غلطکاری (؟) میکند.
اگر یک تار مو از من کم کرد من پیغمبر نیستم. ایراد از پیغمبر است. لا؟ (؟) ابوجهل! فرعون امتش. امام رضا فرمود: اگر هارون یک تار مو از من کم کرد، منم پسر پیغمبر. این جمله را امام رضا فرمود. همان جملهای که جدم رسولالله فرمود: من به شما میگویم اگر ابوجهل از تن پیغمبر یک تار مو (کم کند)، پیغمبر فرمود من پیغمبر نیستم. منم به شما میگویم اگر هارون یک تار مو از من کم کرد، من پسر (اشاره به پسر پیغمبر). واقعاً هارون چه غلطی نتوانست بکند؟ فقط مشکلی که امام رضا علیه السلام که داخل امت اسلام به هم ریخته بود، داستان واقفیه درگیر (با) تو شد، امام رضا علیه السلام. وگرنه تمام میکرد کار را. هارون را کلاً.
این دم و دستگاه، خدا لعنت کند جریان واقفیه را که چه خونی هم کرد به دل امام رضا علیه السلام. داستانهایی درست کردند، چقدر هزینه ایجاد کردند، چقدر امت را متفرق کردند، چقدر دور و بر امام رضا را خلوت کردند، چقدر شیعه را مشغول خودش کردند، چه داستانهایی درست شد. وگرنه هارون دیگر به "غلط کردم" ۱۰ سال امام رضا علیه السلام با هارون مواجه بوده. ولی خیلی مسائل مهمی دارد این ۱۰ سال. جای بررسی دارد. بنده آورده بودم حالا مطالبی را که در این ۱۰ سال امام رضا علیه السلام با هارون چکار کردند؟ مواجهه حضرت با هارون چی بود؟ یک بحثی خودش مفصل. کارهای مختلفی که هارون (؟) سوار کرد به سمت امام رضا علیه السلام. واکنشهایی که امام رضا داشتند. همیشه هم هارون آتش (؟) کرد. حالا موارد متعدد و خیلی جالبی دارد در بحثهای تاریخی که فرصت بشود عرض میکنم.
این شد قضیه هارون. بعد هم ۵ سال امین. فقط با مأمون درگیر. ۵ سال آخر اینور بود. تو ایران بود. مدینه، خراسان. این ترکمنستان و اینطرفها بود دیگر. حضرت شهادت حضرت در طوس بود. آن هم داستانی بود که حضرتش برمیگشت به سمت بغداد. میرفت خراسان. (اشاره به اینکه) خراسان، خراسان میکنیم. خراسان خیلی هم همینجور ایرانی که الان با خراسان طرفیم. این ترکمنستان و آنطرفها باید هی "جانم امام رضا" بگویند. آن بندگان نجاتش که عرب است، نوه پیغمبر. بعدش هم منطقه رفتوآمد، همه زد تو این نقطه به شهادت رسیدند. از دنیا رفتند. هیچ ربط خاصی به توس ندارد امام رضا علیه السلام. البته بعضی از مناطق اینجا سنآباد و اینها مثلاً حضرت بودند. یک مدتی توقف داشتند یا نیشابور. یک جای دیگهاش. وزارت (؟) رفتوآمدی هم بوده. حضرت از مرو و اینها به اینجاها رفتوآمد داشتند.
به هر حال، قضیه طغیان و نظام طبقاتی تو جامعه چه موجب استضعاف میشود. مستضعفپرور. این خیلی نکته مهمی است. چند سال پیش رهبر انقلاب تعبیری در مورد مستضعفین گفتند. بعضی از این اراذل سیاسی شروع کردند به داد و بیداد. فحش و فحشکشی. مستضعفین در نگاه قرآن. پیدا کنید که من یک کلمه جابجا نگویم. گفتند که به معنای قشر آسیبپذیر نیست. مستضعف در قرآن به معنای قشر آسیبپذیر نیست. مستضعف یعنی وارثین زمین. یعنی کسانی که در آینده... تو جمع بسیجیان فکر میکنم بود این سخنرانیشان. کتابخانه آستان قدس. یک جوانی. من با لباس بودم تو این تالار محققین. جلوی در تالار محققین ما را گرفت. گفتش که حاجآقا یک سوال دارم. گفتم بفرما. گفت مستضعف در قرآن یعنی چی؟ سریع دوزاریم افتاد کی میخواهد یک جوابی از ما بگیرد و آنور هم. همان عبارت رهبری را دقیقاً که آن موقع دقیقش را یادم بود، گفتم که مستضعف یعنی دقیقاً این. عجب! این خیلی مهم است. بعد جالبش این است که این تعبیر از مستضعفین که این الان دارد ازش دفاع میکند، این معنا برای مستضعفین خیلی بد است. یعنی تو مستضعفین را یکجوری در نظر گرفتی که قرار است اینها تا ابد آسیبپذیر باشند. فقط باید دولت از اینها حمایت کند. یعنی اینکه مفروض است که باید آسیب... اینکه آسیبپذیر است، مفروض است. اینکه گداگشنهاند، مفروض است. اینکه معلوم است فقط گداگشنههایی که باید بهشان پول بدهی. یعنی این تصور از مستضعفین است. برای اینها.
گشنه شده بر اساس یک چیز استاندارد و روالی نبوده. فرعون اینها را گداگشنه بار آورده. تعبیری که هارون به کار میبرد این بود، این جمله از جملات معروف هارون است: سگت را گرسنه نگه دار، دنبالت راه میافتد. اَجِعْ کَلْبَکَ. این منطق فرعونی است. میگوید: این قشر، اینها باید مظلوم و فقیر. حالا من یک داستانی هم دارد اگر وقت بشود، حال داشته باشم امشب ببینم قضیه امام کاظم و هارون امشب برایتان بخوانم که خیلی داستان جالبی دارد. توضیح بدهم. بعد حالا آن اگر فرصت شد، بخوانم. منطق فرعونی و منطق هارونی اینها را باید فقیر (نگه داشت). مردم را سیر کنی، مردم سیر بشوند، پاکتت را میگیرند. خصوصاً قشری که برای تو خطر دارد. سیاستی که در این مملکت ما بود. شهر قم از همه شهرها محرومتر بود. ضعیفتر بود. فقیرتر بود تا همین ۲۰ سال پیش. اولی که ما رفتیم قم با یک خرابه مواجه شدیم. منطقه دور شهر. میخندیدیم. دور شهر. آنجا زنبیل آباد (؟). اسمهاش هم عتیقه. بعد دور شهر رفتیم دیدیم که یک خیابان است، تمام میشود، میشود بیابان. درست است. میگویند دور شهر، داخل شهر. الان دور شهر اول قم است. شروع میشود قم. منطق اصلاً این است که آقا تو میخواهی به قم برسی، تو به قم برسی، گور خودتو کندی. از تو قم که آدم برای تو درنمیآید که. تو باید نیاوران، شمرون و ولنجک و اینها (را) برسی و بعد بالاشهر پایینشهری کنیم و باید تنظیم کنی مخالفینت بروند پایینشهر. بعد دو تا (؟) کنی. باید دستهبندی کنی. باید تفکیک کنی. دیدی تا مثلاً استاد دانشگاه، این فلان طیف. از فلان طیف مثلاً میخواهد یکی بیاید استاد دانشگاه بشود. حالا درس مداحها را برداشتند کردند استاد دانشگاه. مجریها را کردند استاد دانشگاه. همین نظام طبقاتی. بله. از آنور هم آقا کسی را الکی بیرون نکنم. الکی بیرون نکنم. البته استادی که فتنهگری میکند و مزدور است و آن جداست. متخصص، بلدکار، کارشناس، نگرش دارد. تو رو (؟). اینور حساسی. اینها نباید بشوند. نه. هر جا تو این ارکان که میبینی بسیجیها، حزباللهیها، آن پایین، مایا (؟) عقب. مقوا. بسیجیها تهش تو صدا و سیما یک مجری برنامه، کارگردان کلفت. از اینها درنمیآید. تهیهکننده شاخ از اینها درنمیآید. آنجا انحصاری. همیشه در حوزههای علمیه طلبههای انقلابی معمولاً در سطح اساتید و نخبگان حوزه و اینها توشون معمولاً خیلی دیده نمیشود. یک دستی در کار است. آدم میبیند این را قشنگ. تو حوزه یک دستی در کار است. یک جای دیگه نگرت (؟) میآورد. این طلبه که خیلی سروصدا دارد، اینها تا یک جای دیگه قفلش میکنند. از یک جایی به بعد دیگه نمیگذارند. آن افرادی که واردند که از کجا مهار بکنند قضیه را. کفش مراجع و رؤسای حوزه و اینها ندارد. یک افرادی هم که واردند، بلدند چهشکلی مدیریت کنند. چرا؟ چون این همینجور هارت و پورتی (؟) دارد. مال یک گروه خاصی است. بعد آن گروه خاصی هم ندارند ها. فقط دمیدن در اینها که خیلی باسوادی. نه چیزی. یک دستی در کار است که اینها را هی گنده جلوه بدهد. آن را هی بیسواد جلوه بدهد. مداحها بیسوادند. منبریها بیسوادند. طیف خودشان که میرسد، همه دکترند. اینها پروفسورند. اینها سواد ابتدایی هم ندارند. همین که برداشت (؟) بعد قضیه دانشگاه شریف. این را برش داشتند. آنور نمیدانم برای مرکز بینالمللی کجا برایش حکم زدند. همین. اصلاً درگیری که تو دانشگاه شریف باهاش داشتند، درگیری علمی بود. تو بحث سوادش باهاش چالش داشتند. اصلاً دعوای سیاسی باهاش نداشتند. این کاری است که فراعنه بلدند. سریع یک مهری میزند به طرف. یک موقعیتی، یک امتیازی، یک جایگاهی میچسباند بهش، به دمش. که ما اینها را بلد نیستیم. سریع از آن هی فقط پایین میآوریم و کوچک میکنیم و تحقیر میکنیم. استاد دانشگاه هم که باشد، یک چیزی برایش پیدا میکنیم. مدرسه تعالی که زده بودیم، بنده خدا، آخه تو روضهخوان بودی. من نمیدانم اصلاً این دم و دستگاه چیست راه انداختی؟ ازش استفاده میشود. گفتیم صوتش را بگذاریم. عرض کنم خدمتتان که کسی کار ندارد. آنوریهاش را قصه پرغصه میخواهم. ورزش. این سیاست فرعونی و طبقهبندی، درجهبندی، رتبهبندی. رتبهبندی بدون میزان. رتبهبندی بر اساس پسند فرعون. بر اساس مزدوری، نوکری. خدمت به آن نوکری که میکنی از هر دکتری دکترتری. نوکری که نکنی، از هر بیسوادی بیسوادتر. تحت عنوان میدهد. ۱۰ تا لقب میدهد. میچسباند بهت. پول میدهد. امکانات میدهد. رئیس دانشگاهت میکند. دانشگاه برایت میسازد. هیچی. نخودش (؟). طبقات میآورد. دیگه وضعیت مالی (؟) حمایت میکند. این محرومیتها و طبقهبندی، رتبهبندی این موجب استضعاف است. طبقه حق را مستضعف (میکند). آن روایت را برایتان بیاورم. میخواستم امشب از امیرالمؤمنین بیشتر بگویم. به قضیه ثروت امیرالمؤمنین که دیشب یک اشارهای کردم. باشد. حالا فردا شب انشاءالله نکات بیشتری عرض میکنم. امشب شب غریبان امام رضا علیه السلام است. این را بگویم. با همین بریم تو روضه. فقط پیدایش بکنم. شما هم برای اینکه معلوم بشود چقدر انرژی دارید و خسته نشدید، صلوات بفرستید.
اللهم صل علی محمد و آل محمد. یک روایتی دارد. حالا تا پیدایش بکنم یک اشارهای به روایت بکنم. مأمون گفت: من شیعهام. گفت: من و هارونالرشید چیست؟ توسط هارونالرشید چی (؟) شدم؟ از پدرم یک چیزی شنیدم که شیعه شدم. ساعات پایانی جلسه. دقایق پایانی نه، ساعات پایانی جلسه. ساعات ملکوتی. (؟) بخوانم. روایت جالبی است. خیلی نکته هم دارد. در احتجاج طبرسی، جلد ۲، صفحه ۳۹۲. خیلی پرمطلب. خدا انشاءالله عذاب هارون و مأمون را بیشتر کند. اینها. میروید حرم، خلاصه به یادش باشید و آثار فوقالعادهای دارد. بنده از این لعنهای اینها خیلی حاجت میگیرم. مخصوصاً لعن حرمله را. کارم که بیخ پیدا میکند، خلاصه بلند حرمله (گفتن) خیلی کارها راه میاندازد. از لعن اینها غافل نشوید. لعن هارون، لعن مأمون. دو قطب مخالفند دیگر. شما هواپیما وقتی میخواهد برود بالا، یک طرفش این حرکت به سمت بالاست. یک طرفش هم فشار به سمت پایین است. هم رانشی هم کششی. هم باید به آنور برود، هم باید به اینور فشار وارد (شود).
تقرب به اهلبیت بدون برائت معنا ندارد. موسیبنجعفر (را) نزدیک بشوید. به امام رضا نزدیک بشوید. بدون فاصله گرفتن از هارون و مأمون. امام رضا در قطب مخالف هارون هم باید به سمت امام رضا تمایل داشته باشیم. (وقتی) زیارت میروید، هم باید به هارون لعنت داشته باشید.
این را دیشب بعد جلسه گفتم. بعضی رفقا، ابنبطوطه یک سفرنامه دارد. خیلی قشنگ است. حالا آقا اگر بیاورند در هارونش (؟) چی؟ بعضی یادم سفرنامه ابنبطوطه البته یک دانه مختصر دارد. تنها سفر نرو که. یک دانه سفر دو جلدی دارد، سفر بزرگ. خیلی پرمطلب است. مال قرن هفتم، قرن هشتم فکر میکنم. اواخر، اوایل. خیلی سفرنامه قشنگی است.
آن سفرنامه ابنبطوطه مراکشی میآید یک دور تو آن دوران کل زمین را میچرخد. همهجا ازدواج هم میکند. اهل سنت بوده. ایران هم میآید. مفصل میچرخد. اصفهان میرود. شیراز میرود. مشهد هم میآید. ازدواج هم ظاهراً در ایران یک نوبت ازدواج میکند. تازه بعد از مرگ حافظ بوده. اوایل بعد از مرگ حافظ بوده. خیلی از این اشعار حافظ و اینها را تو جایی که میرود میبیند و اینها. میرود سمت این آسیای شرقی. یک جزیره. اسمش هم یادم رفت. میگوید آنجا رفتم و دیدم که حاکمش ایرانی است. حالا این هر وقت میگویم یاد این تکه میافتم. میگوید حاکمش ایرانی بود و دربار دیدم خیلی عیاش است. میگوید تو اینجایی که من رفتم از عیاشترین دربارها اینجا بود. میگوید دیدم تار و تنبور گذاشته، روی کشتی دربارش را برده. روی کشتی میزنند و میکوبند و اینها. میگوید من را آوردند مشهد، عنوان مشهد طوس. میگوید شهر رسیدیم و گفتند اینجا شهر مذهبی است. بیا، نشانت بدهند. حالا اهل سنت بوده. خیلی چیزهای جالبی از مکه، مدینه دارد که خیلی به درد بخور است مطالب آنجایش.
بعد میگوید که این تکه را میخواستم بگویم. میگوید ما را توس آوردند و ما را بردند توی بازاری. دیدم که همه مغازه است. پر مغازه است. قصابی و فلان. وسط این مغازهها دیدم یک دری باز است. گفتم که اینجا حرم است؟ وسط مغازهها؟ وسط بازار؟ در بغل؟ (؟) یعنی بازار تهران اگر رفته باشید، امامزادههای بازار تهران چسبیده به مغازههاست. فضای حرم امام رضا. بعد میگوید دیدم یک حالت چوبی، چوب بزرگی، ضریح اینجوری دارد. بعد رویش دو تا از این قندیلهای چیز دارد. یک پارچه سبزی انداختهاند و مردم میآیند سلام میدهند. بعد میگوید دیدم یک قبری هم پایینش. همان شکلی، گنده و اینها. دیدم که هر کسی میآید به آن سلام میدهد، یک لگد هم به این میزند. گفتم که قبر پایینی امام رضا علیه السلام بوده. فضای قبر و اینها. حکومت شیعه و اینها که نبوده که. آنها بالاخره یک قداست و مایی (؟). هیچکس نیامده ارزش قائل بشود برای هارون.
حالا غرضم از طرح این داستان این بود که زیارت امام رضا (نباید) لگد به هارون (نباشد). آدم زیارت امام زمانه. باید یک لگد هم به هارون بزند. این قاعدهاش (؟) بوده. الان دیگر لگد به هارونش نیست. این باید زنده باشد. یاد هارون در حرم امام رضا علیه السلام. آن شعر هم که آن بالا نوشته، "قبر آن به طوس"، شعر معروف "دو تا قبر در توس که در جوار هم". (؟) "مأمون نه از بهشت این چیزی بهمون میرسد نه از جهنم آن چیزی به این میرسد." (؟) که این در وصف امام رضا بود. هارون. این قضیه مرحوم طبرسی در جلد ۲ احتجاج.
در حال بارگذاری نظرات...