* شرط داشتن پول زیاد چیست؟
* امیرالمؤمنین علی علیهالسلام؛ قدرت بخشید به مردم تا جایی که مقابل خود حضرت ایستادند.
* غذای عجیب امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در دوران حکومت
* دارایی عظیم امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
* ماجرای یورش به خانه امیرالمؤمنین علی علیهالسلام و زمان آن
* آسیب مناسبت سازیهای بدون سند
* مسئولیت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در هجرت فواطم
* مواجهه امیرالمؤمنین علی علیهالسلام با مشرکان هنگام هجرت
* امانت رسولالله صلاللهعلیهوآله به امیرالمؤمنین علی علیهالسلام ...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
فرمود: «لَیسَ مِن شِیعَتِنا مَن مَلَکَهُ عَشَرةُ آلافِ دِرهَمٍ»؛ یعنی کسی که ده هزار درهم دارد، شیعهٔ ما نیست، «إلّا مَن أعطا یَمینًا و شِمالا و خَلفا و قُدّامًا»؛ مگر اینکه از چپ و راست و عقب و جلو خرج کند. یعنی از چهار طرف دارد اینور و آنور را تأمین میکند: یتیم را به راه میاندازد، جهیزیه میدهد، کارخانه میآورد بالا، اشتغالزایی میکند.
تو این قسمت، خدا برکت داده و همینطور دارد میرود بالا. اشکال ندارد، نوش جانت. میلیاردرِ ما میگفت: «آقا، ما برای امام حسین میگیم آقا یا امام حسین، امسال که خرج میکنم، دیگه نمیخوام برگردم دوباره، ۱۰۰۰ برابر برمیگردم، نمیخوام برگردم، میخوام عشقی خرج کنم.» گفت: «دوباره برمیگرده». «یَمینًا و شِمالاً» واقعاً ندارد برای خودش؛ یعنی ببیند کسی مشکلی، گرفتاریای، داستانی دارد، بدون چونوچرا و سؤال و گیر و ابهام و فلان، خرج میکند و راه میاندازد. آفرین، آن هم برکت میکند و بهش میدهند، میبینند که آدم ماست، نیروی ماست. البته آن هم سخت است. آدم تا آخر یکجوریش میشود: یا خسته میشود یا بالاخره ادعایش میشود. اینها هم هست تا آخر آدم بخواهد پای کار، همه را خرج کند و آنجای درستش هم خرج کند. این هم مسئلهای است: درستش را خرج کند. ممکن است خیلی دستبهخرج باشد ولی جای بیخود دارد خرج میکند. باید حسابوکتاب درستش را خرج کند. این هم نکتهای است. فرمود: «مگر اینکه اینطور بشه.»
خب، حالا بریم سراغ امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، یک مقدار دهانمان را شیرین کنیم با یاد امیرالمؤمنین. دیگر وقت عزیزان را بیشتر نگیرم. دو و نیم گرم نقره، بله. حالا این را باید بنشینیم دقیق حساب کنیم. آثار اینها را یک حسابوکتابهایی کرده بود. حالا یادم نیست کجا حسابوکتاب خوبی کرده بود در مورد مهر و سُنّه هم بود که به آن قیمت آن موقع، ایشان هم نوشته. آنجا میگوید، مثلاً به قیمت الان که سال ۱۳۸۳ است، انقدر میشود. حسابوکتابی کرده، آنجا هم توضیح داده بود حسابوکتابش چه شکلی است. حالا باید بگردم پیدا کنم کجا دیدم.
عرض کنم خدمتتان که شاید در کتاب «تحکیم خانواده» باشد، فکر میکنم آنجاست. روایت بحث مهریه را اینها را آورده. آنجا یک ارزشگذاری کرده، کسی حسابوکتاب بکند امروزش چقدر میشود. البته امروزش هم متناسب است. مثلاً ۲۰ میلیارد مشهد با ۲۰ میلیارد تهران خیلی فرق میکند. تهران واقعاً ۲۰ میلیارد، طبقهٔ مستضعف است. هزینهها و خرج پول پیش خانه یک میلیارد فقط پول پیش بدهی، این ۲۰ میلیارد قم با ۲۰ میلیارد مثلاً تهران خیلی حسابوکتاب اینشکلی داشت که اثر قاطی نشود.
در مورد امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، حضرت وقتی که آمدند، شروع کردند به اصلاحات در جامعه، برخورد با آن کسانی که زدوبند داشتند و میبردند و میخوردند و اینها. الان نگاه میکنم ببینم چقدر بحث مفصلی است. حالا احتمالاً همهٔ آن را نمیرسم امشب بگویم. یک مقدارش، آن عبارت رسولالله را اول بگویم: «لن تقدّس امّةٌ لایؤخذُ لضَعیفٍ مِن قَویّها بِغَیرِ لَکَنٍ». فرمود: «مقدس نمیشود آن جامعهای که ضعیفش بدون لکنت نمیتواند حقش را از قوی بگیرد.» تا دیروز که شهردار بودم هیچکس بلند به من هیچی نمیتوانست بگوید. امروز که دیگر وزیرم. نه، این نیست. برعکس میگوید که انقدر من دیروز که شهردار بودم، انقدر من به مردم قدرت دادم که دیروز به شهردار حرف میزدند. امروز که وزیر شدم، انقدر زور اینها را زیاد کردم که یقهٔ وزیر را میتوانند بگیرند.
جامعهٔ امیرالمؤمنین، روزی که رهبر شد، انقدر به مردم قدرت داد که یقهٔ رهبر را بگیری تو تصمیمات رهبر. فرمود: «لَقَد کُنتُ أمِیرًا فَصِرتُ مَأمُورًا». دیروز امیر شما بودم، حالا شاید مأمور شما. خیلی حرفها. این دقیقاً مخالف آن منطق فرعونی است. یک جمله از امیرالمؤمنین خیلی زیباست. میفرماید که در نهجالبلاغه، حکمت ۳۲۸: «فَقالَ (علیهالسلام): إنَّ اللهَ سُبحانَهُ فَرَضَ فِی أَموالِ الأَغنِياءِ أقواتَ الفُقَرَا؛ فَما جاعَ فَقيِرٌ إلّا بِما مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ». خدا قوت فقرا را کجا قرار داده؟ تو پول اغنیا قرار داده. هر وقت، هرجا کسی گرسنه واقع شده، به خاطر چیست؟ یک جای شکمسیر پولداری این را خورده، سهم این را. خدا به همهٔ فقرا سهمشان را داده. کجا داده؟ تو پول پولدار. آزاد است. اگر آن ندارد، این نیست که خدا نداده، این پولدار بهش… خیلی چیز عجیبی است. خیلی منطق عجیبوغریبی. پولدار! «وَ اللهُ تَعالی سَائِلُهُم عَن ذَلِکَ یَومَ القِیَامَةِ». فردای قیامت خدا یقهشان را میگیرد، سؤال میکند. تکتک اینهایی که ندادند، تو فقیر بودن، میگذارد جلوت، میگوید: «این ۱۰۰ تا را تو نداده بودی؟»
مروراً در مورد امیرالمؤمنین نکاتی را عرض بکنم. در مورد وضعیت اقتصادی خود حضرت، چند تا چیز بگویم و دیگر خیلی خستهتان نکنم. گفته که حالا در مورد حکومت امیرالمؤمنین، انشاءالله فردا شب میگویم که حضرت وقتی آمد، چهکار کرد با اینهایی که خورده بودند و برده بودند؟ که حالا خودش یک بحث مفصلی است.
یک جملهای از امیرالمؤمنین خیلی زیباست. میفرماید که: «یا أَهلَ الكوفة! إِذا أَنا خَرَجتُ مِن عِندِکُم بِغَیر رَحلِي و راحِلَتِي و غُلامِي فخَاِئِنٌ». فرمود: «من آمدم اینجا حکومت کردم. اگر بعد از اینکه حکومتم تمام شد، دیدید که بعد از حکومتم من غیر از این مرکبی که الان زیر پایم است و غیر از این غلامی که الان دارم، اگر دیدید چیزی غیر از اینها و بالاتر از اینها، با خیانت به اینها رسیدهام.» خیلی اینها حرفهای سنگین است. اینها طاغوت را از بین میبرد. عملی این است. کلمهٔ حرف طاغوت، طغیان، اشرافیت، مطرف بودن، اینها میشود آن خوی فرعونی. «مرگ بر فرعون» یعنی اینها. اینجوری نباش؛ یعنی اینجوری نباشید (یعنی مسئولین اینجور نباشند، مردم هم اینجور نباشند). مسئولین لقلقهٔ مردم و ظاهر چی؟ مردم، باطن مسئولین. جملهٔ قشنگ: ظاهر مردم، باطن مسئولین. ظاهر کردن.
امام صادق میفرماید: «کَانَ عَلِیٌّ یُطعِمُ النَّاسَ بِالْکُوَفَةِ الْخُبْزَ وَ لَهُ دَرَهَمٌ فَقَالَ قَائِلٌ مِنَ النَّاسِ: لَوْ نَظَرْنَا إِلَی طَعَامِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ إِذَا طَعَامُهُ فَرِیدَةٌ بِزَیْتٍ وَ مَعَها خُبْزٌ یَابِسٌ وَ مَکلّاًَةٌ بِأجّاصٍ و ذَلِکَ طَعامُهُ وَ کَانتْ تَتَوَلاّ مِنْ بُسْتَانِی وَ مَنَ دَفَتِی الْمَدِینَةِ». در کوفه امیرالمؤمنین به مردم گوشت و نان میداد و «کَانَ لَهُ تَعَاوُنٌ عَلَی حَدِّهِ» یعنی خودش یک چیز دیگر میخواست. روزی یکی برگشت، گفت: «لو نظرنا الی طعام امیرالمؤمنین»، هیچ وقت علی جلوی ما غذا نمیخورد. پشت، ببینیم چی میخورد. هیچ وقت غذای خاصی. «هم هو علیٌّ ما یأکلُ و متی یأکلُ...»، علی چی میخورد؟ «و إذا طعامه فریدةٌ بزیتٍ»، یک کمی نان خشک و تریت کرده «و مُکَلَّلَةٌ بِالأَجْحَانِ» و چند تا خرمای خشک هم بغلش گذاشته و «کَانَ ذَلِکَ طَعَامَهُ وَ کَانَتِ الْأَجْفَانُ تَأتِی إِلَیه مِنَ الْمَدِینَةِ». تازه خرما هم از چی بود؟ خرما از باغ خودش بود، از مدینه که واسش میآمد. آن هم از آن چیزهای اموال مال خودش هم نمیخورد. از باغ خودش هم همهاش را نمیخورد. یک خرمای خشکش را برداشته بود. نان جو خشک. این خوراک امیرالمؤمنین در دوران حکومت.
حالا نسبت به بیتالمال هم، حضرت حساسیتهایی که داشت که حالا انشاءالله عرض میکنم. دیگر تهش خیلی مثلاً به قول ما امیرالمؤمنین «ناپرهیزی میکرد»، یک سرکهای هم میخورد بغل این نان خشکش. بله. البته امیرالمؤمنین در دورانی که حکومت دستش نبود، این چند تا را بگویم و بعد یک بحثی در مورد این قضیه سقیفه و اینها عرض بکنم، بحث را تمام بکنم. خسته، بیشتر از این دیگر خسته نشوید.
در دورانی که حکومت نداشت، دیگر خب این ۲۰ و خوردهای سالی که حضرت را محروم کردند از حاکمیت. تا قبلش که از اول، امیرالمؤمنین در مکه، بدو که خوب از ۱۰ سالگیش بود که مسلمان… این قضیه اسلام بود. از آن ۱۰ سالگیش هم بچهٔ ۱۰ ساله بود، قضیهٔ یومالدار. پیغمبر دستور آورد بالا، گفت این خلیفهٔ من است، وصی من است. همه را که خندیدند که «ما پیغمبری خودت را قبول نداریم، میگیم دیوانه شدی، بعد بچهٔ ۱۰ ساله هم داری میبندی به ریش ما، میگی این هم امام بعدی؟» از آن ۱۰ سالگی که فرمود: «این خلیفهٔ من است، وصی من است» برای اینکه پابهجفت کنار رسولالله بود.
یک نکته جا مانده از بحث دیشب که یکی از دلایلی که امیرالمؤمنین ماند در مکه و پیغمبر هجرت کرد و آمد، انقدر صاف و پوستکنده اعلام کرد که هرکی امانت داره بیاید بگیره، میدانی چی بود؟ نکتهاش این است که انقدر که در تمام عمر پیغمبر و امیرالمؤمنین در همه صحنهها با هم بودند، اینها گفتند: «نمیشود یکی از اینها مانده باشد، یکی رفته.» گفتند: «پس این نشان میدهد که پیغمبر در شهر قایم شده.» صاف و پوستکنده آمده، میگوید: «هرکی امانت داره، بیاید.» تو را زمینگیر... یک کمی از همین قضیه خاطرتان جمع شد. گفتند: «نمیشود این عشقی که بین این دو تاست، او برود، این را بگذارد و یک جایی باشد که او باشد، این نباشد.» عشقی که علی به او دارد، اینجا رودست خوردند قریش. خیلی داستان قشنگی است. بعضی اشاره کردند، بعضی مورخین. این از شدت نزدیکیشان.
حالا تا پیغمبر بود که نفر اول. جنگاور اول. فتنهای شد. در این سالهای حکومت، دستش به هیچ جا بند نبوده. نه کار اقتصادی کرده. فقط جنگ بوده و تیر بوده و زخم بوده. الان که باید حاکمیت او باشد، گرفتند ازش، محرومش کردند. امیرالمؤمنین چهکار کرد؟ رفت رو آورد به تولید. نرفت پولدار بشود، رفت پولساز بشود. پولساز شد برای همین جامعهای که دیگران رئیسش بودند. ببین، خیلی حرف است. میگوید: «من بروم کار اقتصادی بکنم، جمهوری اسلامی بخورد، آخوندها پزَش را بدهند.» عظمت امیرالمؤمنین! جامعهای را تقویت اقتصادی کرد که هرچی که تقویت اقتصادی کرد، آن یکیها پزَش را دادند. فقر زدایی کرد که آن یکی شد رزومهٔ آن یکیها. خیلی عظمت میخواهد. من بیایم یک سودی هم به شما برسانم، چه منطقی است؟ امیرالمؤمنین ۲۵ سال کار و تولید داشت. از بعضی روایات و نقلهای تاریخی فهمیده میشود که داراییش به قدری بود که زکات اموالش بیش از چهل هزار دینار بود؛ یعنی ۴۰۰ هزار درهم. امام باقر فرمود: «۱۲ هزار تا بیشتر داشته باشی، شیعهٔ ما نیستی.» ۴۰۰ هزار درهم فقط زکات داده بود امیرالمؤمنین. چقدر بوده که ۴۰۰ هزار تا زکاتش بوده؟
دو تا آقای روحانی، احمدینژاد، اینها اگر در آن دوره آمده باشند که اینقدر تبدیل به کود ملی شدهاند… بله. گفتند که املاک گسترده و حاصلخیز داشت. چاههای فراوانی در منطقهٔ ینبو داشت. گفتند که این چاهها ۱۰۰ حلقه بود. ۱۰۰ حلقه چاه فقط در یک نقطه داشت امیرالمؤمنین. محصول املاک امیرالمؤمنین. اینها را برای اولین بار احتمالاً میشنوید. خیلی جالب است. زمینها و مزارعی که داشت، محصولی که میداد هزار وثق بود؛ یعنی ۱۸۰ تن. فقط محصول تولیدی امیرالمؤمنین بود، ۱۸۰ تن. هر کانتینر چند تن میبرد؟ ۶۰ تن. سه کانتینر مسعود تولیدی امیرالمؤمنین. مزارع آن موقع، خروج جمعیت چقدر بوده؟ امکانات چقدر بوده؟ کارگر، امکانات کارگر چقدر بوده؟ ماشین مکانیزه. ارزش این املاک هم خیلی زیاد بود. از بعضی روایات برمیآید، معاویه آمد یک دانه از این املاک را بخرد که در منطقهٔ عین ابینیزر بود که امیرالمؤمنین این زمین را هم وقف فقرای اهل مدینه کرد بعداً و برای ابنتورامانده. ابینیزر هم اسم بردهای است که امیرالمؤمنین او را خریده بودند و آزادش کردند. این اسمش شد «عین ابینیزر»؛ یعنی به برداشت اسم آن منطقه. فقط این را معاویه آمد بخرد، قیمتی که گذاشت برای اینکه بخرد، ۲۰۰ هزار دینار بود که میخواست از امام حسین بخرد. حضرت نفروختند. ۲۰۰ هزار دینار فقط یک دانه از املاک امیرالمؤمنین. ۲۰۰ هزار دینار میشود چقدر؟ میشود ۲ میلیون درهم. ۲ میلیون درهم پول میساخته امیرالمؤمنین برای جامعه.
امام صادق فرمودند که درهمهایی که فقط امیرالمؤمنین در یک نوبت از اینکه خرماهای شخصیش را فروخته بود، از فروش این خرماها یک مقدار درهم که گرفته بود را انفاق کرد، ۱۰۰ هزار درهم بود. یعنی یک مقدار خرما فروخت، یک مقدارش را انفاق کرد، ۱۰۰ هزار درهم بود. آن یک مقدار... یک مقدار در مدینه، منطقهٔ حکومت. ولی یک جوری زندگی میکرد. فرمود: «من مزهٔ عسل مصفا و مغز گندم و اینها را به خودم ندادم تا مزهٔ گندم و نمیدانم چی...» خیلی حرف است. تیلیاردر باشی، بلدم کارم. من چهکار کنم؟ کار اقتصادی، اوستای کار اقتصادیام. چی بکارم؟ چی درو کنم؟ کی بکارم؟ کی بردارم؟ چقدر بهش برسم؟ با کمترین هزینه، بیشترین سود. با کمترین آوردهٔ اقتصادی. همهٔ اینها روستاَند. ولی برای خودم کاری نکردم. دنبال اینها نرفتم برای خودم. کدام اینها عادت ندارم؟ نخواسته علی اقتدا به گوسفند بکند که یک عمر به فکر خوردن و خوابیدن و چریدن و اینها باشد. خیلی حرف است اینها. ما میرویم در اینها غرق میشویم. همهاش هم همین است که خوب بخوریم و یک باغ بزرگتر و یک ویلای فلان و یک ماشین فلان. ماشین خودم تمام شد، ماشین این بچه و آن یکی. نه، آن یکی را همهاش هم به فکر خزانهدار وراث ما. دیگر بچههایمان هستیم که امیرالمؤمنین جوش بچههایت را نزن. یا اینها دشمن خدایند یا دوست خودم. اگه دشمن است که تو به تو چه که داری برای دشمن خدا کار میکنی؟ بعد خودت... اگر دوست خداست که خدا خودش بلد است دوست خودش را جمع کند. چارت دو، دو تا چهار. همهاش حرص و جوش اینکه آن یکی نماند، آن یکی فلان و حالا برای بچهٔ ۷ سالش رفته خانه خریده. خبر اصلاً به ذهنش نمیآید که چهار نفر دیگر هم مستحق پولداراست. ما که از اینها نیستیم که بابا آن مال تیلیاردرهاست. میلیاردری رسیدگی کند به فقرا، به مسکین. مولتیتیلیاردرند که همهٔ احکام به آنها تعلق گرفته. آنها نمیدهند که. همه بدبختاند. یک اتاق بخواهم اضافه کنم، اگه کسی شب در خیابان میخوابد، گناهش گردن من است. منظورم یک اتاقی که داشتم، اتاق نیاز داشته، همین اتاق را نداشت. به فحشا کشیده شد، گردن توست. زندگی را میتواند تأمین بکند. همهٔ اینها را امیرالمؤمنین آورد در خدمت تولید و هیچی برای خودش برنداشت و همه را برای مردم به کار انداخت. شد یا وقف اشتغالزایی. بحث مفصلی میطلبد.
خب، امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، این قضیهٔ هجرت که خب این ایام رقم خورد، خیلی اتفاق مهمی است. من اول قبلش در مورد مسئلهٔ چیز هم یک توضیح بدهم که اول سخنرانی عرض کردم اینکه حمله به بیت امیرالمؤمنین آیا این ایام بوده، اول ربیع بوده؟ ظاهراً اینطور نیست. البته میدانید که دفن پیغمبر تا شب اول ربیع طول کشید. پیامبر را شب اول ربیع دفن کردند که ۲۸ صفر از دنیا رفته بود. قضایای تجهیز و غسل و کفن، چه قضایایی هم دارد. یک کسی مانع شد از اینکه دفن بکنند. گفت: «وایسین که فلانی بیاید و قضایای مفصل بهش بپردازد، چون گفتند که اگر علی زود قضیه را جمع بکند، بعد با دیگر تو بحث خلیفه به مشکل میخوریم. دفن پیغمبر طول بکشد که ما آنور بتوانیم خلیفه را ببندیم.» زود جمع بشود، خب همه سریع بیعت میکنند با علی. مشغول غسل و کفن است. میآید بیرون، همه باهاش بیعت میکنند. این را باید یک کاری کنیم که غسل و کفن طول بکشد که ما آنور سقیفه را... اصلاً پیغمبر نمرده. آره، باید طرف داد میزند، میگفت مثلاً پیغمبر نمرده! «مگه شما، نشان قرآن گفته که اینها نمیمیرند و اینها...» «راست میگه و فلان و اینها.» بعد باز ۴۰۰ نفر رفیقش دارد میآید یا نه؟ گفتند: «دارد میآید.» و آمد. دوباره داد زد. گفت که گریه کرد، گفت: «نه، مگه نخواندی قرآن گفته پیغمبر هم میمیرد؟» پیغمبر مرد. دوباره مردم گریه کردند. دیگر بالاخره اینها مارموزهایی بودند که عرض کنم خدمتتان که طول کشید. امیرالمؤمنین مشغول غسل و کفن. اینها هم دیگر آنجا رفتند، بستند قضیه. جلسهٔ فوریوفوتی گذاشتند و غسل و کفن پشیزی برای پیغمبر ارزش قائل نبودند. فقط آنجا برویم که نپرد این خلافت، نپرد خلافت پیغمبر. آنجا بستند و خلاصه سریع اعلام و سریع هم که آقا باید بیعت از علی بگیریم.
حالا شواهد فراوانی هست. این بحث الان منابعش را دارم اینجا، ولی خب دیگر چون حال ندارم ... من بودم، حالش را ندارم که بخواهم از روی بگویم با اسنادش. فقط یک اشارهای بهش میکنم. حالا اگه لازم شد یا اگه سؤالی بود و اینها، بعداً بیشترش را عرض میکنم. البته این هم که دارم عرض میکنم، محصول کار تحقیقی برخی از بزرگان تاریخ است. کار کردند اول ربیع آمدند از امیرالمؤمنین بیعت را بگیرند. سه بار آمدند پشت در خانهٔ امیرالمؤمنین که دفعهٔ اولش ظاهراً همین اول ربیع طرف شد که «من بیعتکن نیستم با شما و اینها.» رفتند. دوباره بعد چند روز یا یک روز یا دو روز اینها دوباره آمدند برای بار دوم. دیدند که امیرالمؤمنین بیعت صفر نمیکند. رفتند برای دفعهٔ سوم آمدند که آن دیگر قضیهٔ احراق بیت است و آتش زدن و قضایایی که پیش آمد. آن دفعهٔ سوم بوده است.
این دفعهٔ سوم کی بوده؟ ظاهراً همین روزهای نزدیک به رحلت پیغمبر نیست. انقدر نزدیک نیست، چند روز گذشته بوده. شواهدی هم دارد. یکیش این است که آن قضیهٔ لشکر اسامه که پیغمبر راهی کرد و اینها. افرادی بودند که بعد چند روز، بعد حدود یک ماه در آن لشکر به آنها گفتند: «درویده بود.» اگر اشتباه نکنم، بهش گفتند که «بیا با ابوبکر بیعت کن.» گفت: «هنوز علی بیعت نکرده. به من میگی بیعت کنم؟» قضیه تقریباً یک ماه گذشته. یکی از شواهد جدی برای اینکه بیعت امیرالمؤمنین، چون امیرالمؤمنین با آن وضعیت که بردند، دیگر آن صورت بیعت شکل گرفت توسط حضرت. اعلام کردند که «آقا علی بیعت کرد.» بستند و شمشیر را گذاشتند روی سر امیرالمؤمنین در مسجد. گفتش که: «دستت را اگه جمع کنی، میزنم.» مشت کردند و این دست آورد بالا و زد به دست ابوبکر و «قبول است دیگر، سروصدا نکن. همین بیعت است.» فاطمه زهرا فرمود: «نفرین میکنم.» اینجا بود دیگر. علی بیعت... این اگر آنجا در آن جنگ دارد میگوید که «تا علی بیعت نکرده، من بیعت نمیکنم.» قاعدتاً به این است که هنوز بانک حدوداً یک ماه هم گذشته، پس معلوم میشود که تقریباً هنوز بعد یک ماه بیعتی از جانب امیرالمؤمنین صورت نگرفته.
شواهد دیگری هم داریم. در این ایام امیرالمؤمنین فاطمه زهرا را سوار بر مرکب میکرد. ظاهراً بعد دفعهٔ دومی هم بود که اینها آمدند برای بیعت گرفتن و شبها در خانهٔ مهاجرین و انصار میبرد. آنجا هیچ گزارشی نشده. البته حالا در روضهها میگوییم، میگن که مثلاً با وضعیت فلان. زهرا فقط بحث مصائب نیست. واقعاً بعد از رحلت رسولالله غمدیده و درددیده است؛ یعنی بدون هیچ قضیهٔ دیگری، همین حال حضرت واقعاً یک حال پریشان و رنجوری است. از یک جهت درست است که واقعاً با یک حال نزاری امیرالمؤمنین فاطمه زهرا را برد، سوار بر مرکب، سوار بر شتر در خانهٔ اینها را زد و یادآوری بیعت اینها. اینجا هم با نقل خاصی نداریم که فاطمه زهرا با یک بیماری و وضعیت فجیعی آمده باشد.
شاهد سوم هم این است که خب این هم که خب معلوم است که یک هفته، ۱۰ روز بعد رحلت پیغمبر است. هنوز ما گزارشی از این مضروب واقع شدن فاطمه زهرا نداریم. شاهد سوم این هم که حضرت زهرا سلامالله علیها خطبهٔ فدک را خواندند. این خطبه را مفصل توضیح دادند که حضرت زهرا با چه وضعی از منزل خارج شد و در آن وضعیت کاملاً گفتم مثل پیغمبر قدم برداشت. با صلابت. وضعیتی که وارد مسجد شد و حضرت یک کلمه هم در مورد آسیبهایی که به خودش وارد شده و اشاره به آن مضروبیت و آتش زدن در خانهٔ رسولالله نکرده. همهٔ اینها شواهد بر این است که هنوز این قضایا رخ نداده. ظاهراً بله، هنوز این قضایا رخ نداده. آن دیگر مال بعد قضیهٔ فدک و این قباله و داستان. بعد این سخنرانی حضرت زهرا سلامالله علیها. بله، حالا این کی تسلیم میشود؟ در کدام مجلس بوده؟ همین مجلس بوده؟ مجلس دیگری بوده که قباله را برمیگرداند. و آن دیگری در کوچه دیگر قضایایی که پیش میآید و اینها. این دیگر حالا محل بحث است که باید تاریخ به صورت دقیق معلوم نیست. اجمالاً فهمیده میشود که این قضیه تقریباً باید بعد ۳۰ روز، ۴۰ روز بعد از خدمت شما عرض کنم که رحلت پیغمبر یا شهادت پیغمبر بوده باشد.
لذا به این معنا ایام محسنیه خیلی حسابوکتاب ظاهراً ندارد که حالا ما الان دیگر وارد ماه ربیع هم شدیم و بخواهیم بگوییم «آقا هنوز این را ادامه بدهیم و عزا و فلان و اینها، هنوز ما محسنیه است و بعد باز یک ایام دیگر.» اشکالی ندارد. البته ماها به هر روزی به هر مناسبتی بخواهیم گریه بکنیم برای اهل بیت یا یادآوری بکنیم مصیبتی که در آن روز واقع شده. ولی اینکه بخواهیم اینها را سمبولی به یک مجلسی، یک دههای... کاتولیک پاپ که نمیشود شد که «آقا اهل بیت دههٔ اول محرم را اقامهٔ حزن و عزا میکردند.» حالا فاطمیه را هم قبول میکنیم که به هر حال این هم ممدوح سیرهٔ اهل بیت هم به نحو کلی بوده برای اینکه حالا دیگر دههٔ کاظمیه، دههٔ نقویه، دههٔ تقویه. با اینکه مثلاً امام باقر (علیهالسلام) پول داده بودند در منا روضهٔ ایشان را هر سال به پا کند، باقریه تولید میکنیم. با اینکه ما خودمان هم موافق با این هستیم که باید گریه کرد. تا ابد اگه گریه بکنیم، حق هیچ روضهای ادا نمیشود. ولی این مناسبتسازی و هی در بوق و کرنا کردن و «آقا بعد محرم و صفر هم هنوز با عزاداریم و مشکیها را درنیاورید، بعد ادامه پیدا کند و اینها.» نداریم. یک جورایی بوی بدعت میدهد و آسیبش هم بیشتر از فایده است.
ولی به هر حال این ایام ایامی است که ایام مظلومیت امیرالمؤمنین است. اینش واضح است. ایام تنهایی امیرالمؤمنین. ولو هنوز قضیهٔ کوچه و بیت و اینها رخ نداده، ولی مظلومیت امیرالمؤمنین سر جایش است و آن قضایا که زبان حال امیرالمؤمنین که فرمود: «سلام که نمیکنند، هیچی دیگر جواب سلام هم نمیدهند.» وضع امیرالمؤمنین در مدینه این شکلی شده. رو برگرداندند از امیرالمؤمنین.
یک نکتهای را دیشب عرض کردم که حالا امشب در قالب روضه این را عرض بکنم. در قضیهٔ هجرت اهل بیت از مکه به مدینه، چند دقیقهای دل بدهید، انشاءالله بسوزیم با این روضه. مطلب دارد و عجیب است در نوع خودش. نکته دارد این قضیه. پیغمبر اکرم در غار ثور به امیرالمؤمنین فرمود که: «برو و امانتها را از طرف من بده و شرایط را فراهم کن که فواطم را با خودت بیاوری.» فاطمه بنت اسد، فاطمه بنت زبیر و فاطمه دختر رسولالله. به یک تعبیر آنجا به امیرالمؤمنین فرمود که: «من دخترم فاطمه را به تو میسپارم و هر دو شما را به خدا میسپارم. خداحافظ و نگهبان تو باشد و امانت.» به تعبیر امانت. «فاطمه را به تو میسپارم» با اینکه هنوز ازدواج صورت نگرفته و محرم نیستند با همدیگر. خب سن حضرت زهرا هم کم است. اشاره بکنم که بین عقد حضرت زهرا، عروسیشان و منزل رفتنشان ۱۰ ماه لااقل فاصله است. محل توجه! سن حضرت زهرا هم حدوداً بین ۱۰ تا ۱۱ سال بوده موقع ازدواج. البته برخی هم ۹ سال گفتند. و از همان وقتی هم که عقد کردند، ۱۰ یا ۱۱ سال، دوباره یک ده ماهی فاصله شد تا سر منزل بروند؛ یعنی دختر ۹ ساله مثلاً رفته به منزل و بعد باردار شده. یک کم تفاوت دارد. حدوداً شاید حولوحوش ۱۲ سالشان بوده حضرت زهرا که مثلاً دیگر در منزل و شوهر و بارداری و اینها که خب کاملاً طبیعی هم هست با آن نژاد، آن فضای آنجا، الانش هم خیلی جاها مقبول است دختر ۱۲ ساله ازدواج بکند بچهدار و خب این بار سنگینی بود روی دوش امیرالمؤمنین.
مسافت زیادی را با سختی زیادی حضرت این فواطم را همراه خودش حرکت داد. یکی هند بن ابیهاله بود که پسر حضرت خدیجه بود. ایشان مرد بود و همراه شد با امیرالمؤمنین که اینها با هم هم میرفتند خدمت پیغمبر. و یک هم ابوواقد لیسی بود. این دو نفر مردانی بودند که همراه بودند امیرالمؤمنین در این هجرت. این دو نفر، ابوواقد و عرض کنم که هند. امیرالمؤمنین اینها را، این بزرگواران را، فواطم را سوار بر شتر. ظاهراً هم خود حضرت پیاده آمدند تمام این مسیر را. از متن اینطور فهمیدهمیشود. آخر که حضرت میرسند به مدینه که به قوا... البته حالا نکتهٔ جالب هم این است که آن آقایی که به نام یار غار هی میگن که «این در غار با پیغمبر بود و فضیلتش و مقامش و جایگاهش و اینها.» این یک دو روز در قوا که با پیغمبر بود گفت: «من خسته شدم، میای بریم مدینه؟» حضرت گفت: «من باید وایسم برادرم علی و دخترم فاطمه بیاید.» من رفتم پیغمبر در غار ؟ که رفت مدینه. حقیقت یار غار، یار غار این در غار با پیغمبر بود. حضرت فرمودند که: «من تا علی نیاید، جایی نمیروم.» وقتی که رسید گفتند به پیغمبر که «دیگر نمیتواند راه برود.» وقتی رسیده بودند، تحویل داد دیگر کاروان را. گفت: «فرمود که اینها شترها آمدند.» پیغمبر فرمود: «پس علی کو؟» گفتند: «آقا، ما انقدر پاش ترکترک و قاچقاچ شده بود، افتاد بیرون شهر، اینجا.» پیغمبر آمدند و نگاه کردند به ترکترکها و شکافهای پای امیرالمؤمنین. بغض کرد، اشک در چشمانش جمع شد. در آغوش گرفت امیرالمؤمنین را. آب مبارک دهانش را مالید به کف پای او. درجا پای او خوب شد و دیگر تا آخر عمر ترک برنداشت و زخم برنداشت پای امیرالمؤمنین از آب دهان مبارک رسولالله. معلوم میشود از این، فهمیده میشود که تمام مسیر پیاده آمد. امیرالمؤمنین سوار بر شتر قاعدتاً نبوده و بیشتر هم میخورد به اینکه شتر فاطمه زهرا را ایشان همراهی میکرده. سه نفر بودند با سه تا شتر: فاطمه بنت اسد، فاطمه بنت زبیر، فاطمه بنت رسولالله. فاطمه بنت اسد هم مادر امیرالمؤمنین. ولی اینطور بیشتر به ذهن میرسد که هر کدام از اینها یکی از این شترها را... کمتر از ۲۰ سال، تقریباً وقت ازدواج نزدیک ۲ سال، ۲۱ سال و خوردهای ایشان بود و اینها در مسیر که رفتند، یهو دیدند که دشمن از دور دارد میآید و دارد شاخوشانه میکشد برای امیرالمؤمنین. تا حالا اینجا نقل شده در تاریخ عباراتی که اینها با همدیگر ردوبدل کردند. حالا بخوانم برایتان اینجا. خیلی نکات جالبی دارد. میخواهم یک کمی رویش تمرکز بکنم، آرامآرام بگویم و بریم در روضه که یک کمی خوب مطالب فهم بشود اینجا.
گفتند که حضرت فرمود که: «تَزَیَّتوا» همه جمع بشوند، منطقهٔ بیرون مکه. و خود ایشان هم با فواطم از مکه راه افتاد و ایمن و پسر امایمن هم بودند. ابوواقد، یک تعداد این شترها که باهاش بود، خیلی تندتند داشت اینها را میبرد. میگفت میترسم بود دیگر. مخفیانه هم بود. تندتندتند داشت میبرد با سرعت. امیرالمؤمنین صدا زد، فرمود: «اُرفُق بِالنِّسوَةِ یا أبا وَقد!» با این زنها با رفق برخورد کن. «إِنَّهُنَّ مِنَ الضَّعیفِ» بابا به این خانمها فشار میآید، اذیت میشوند. این شترها تندتند دل میبری، آرام ببر. میگوید که بعد از این دیگر خود حضرت آمدند. حضرت فرمودند که: «تو کاری به اینها نداشته باش. پیغمبر به من گفته که ضرری به اینها نمیرسد.» خود حضرت گرفتند این شترها را آرام آوردند و این ابیات را میخواندند: «لاَ شَیءَ إِلَّا اللهُ فَاِرفَع هَمَّتَكَ یَكفِیكَ رَبُّ النَّاسِ مَا أَهمَّكَ.» این ابیات را میخواند که فقط خداست و کار دست خداست و به غیر خدا با کسی توجه نداریم. و این شترها را همراه میبرد.
یک مقدار که رد شدند، به منطقهٔ ذوجنان رسیدند. ۸ نفر سوار آمده بودند از طرف قریش، که برگردانند. یکیشان «جَناح» بود که غلام حارث بن امیه و خیلی هم شجاع. امیرالمؤمنین نگاه به او که کرد، اینجا را داشته باشید، لطافتهای داستان را میخواهم دستتان بیاید که در روضه انشاءالله. حضرت تا به آنها چشمش افتاد، به ابوواقد فرمود که: «برو آرام این شتر زنها را بخوابان و خود زنها را از شترها بیاور پایین.» شمشیر را کشید، دوید سمت هم، حرکت کرد سمت اینها. اینها هم حمله کردند سمت امیرالمؤمنین. گفتند که: «تو فکر کردی میتوانی زنها را برداری ببری؟ برگرد.» حضرت فرمود: «فَإِن لَم اَفعَل؟» اگر برنگردم. عبارت آنها گفتند که: «ما هم سرت را میبریم.» بعد آنها گفتند که به آن شترها هم بگو بلند شوند. حضرت با دست اشاره کرد، فرمود که: «بشینید، جناح!» یک شمشیر آورد به سمت امیرالمؤمنین. حضرت شمشیر این را رد کرد. یک شمشیر زد به کتف جناح. جناح دو نیم شد و شمشیر هم رد شد، خورد به یال اسب جناح. اینها دیدند که: «آقا، این علی، علی بن ابیطالب است. نمیشود با این طرف شد.» حضرت فرمود: «بقیهتان هم اگه میخواهید تکهتکه بشوید، بیایید جلو.» بعد این رجز را خواند: «خَلّوا سَبیلَ الجَاهِدِ المُجَاهِدِ / آلَیتُ لا أعبُدُ غَیرَ الوَاحِدِ.» ببینم کی میخواهد با این جاهل مجاهد بجنگد؟ من قسم خوردم جز الله نپرستم. بیایند جلو. غلطی میخواهد بکند، بیاید جلو. اینها گفتند که: «یا اِبنَ أبِی طالب! از ما بگذر.» رئیس غلطی نمیتواند بکند. اینجا به ایمن و ابوواقد فرمود که: «این شترها را بلند کنند و راه بیفتند.»
خلاصه حرکت کردند و البته آنجا یک شبانهروز در ذیجنان توقف کردند و تمام آن شب را هم امیرالمؤمنین مشغول عبادت بود، هم فاطمه زهرا که آیاتی هم البته اینجا نازل شد که «قیاماً و قُعُوداً و عَلَى جُنُوبِهِم» که در سورهٔ آل عمران دارد. در شرح اینها نازل شد که در همه حال به یاد خدا بودند و متوجه به خدا بودند. صبح شد و نماز صبح را با امیرالمؤمنین خواندند و بعد دیگر حرکت کردند و این مسیر را آمدند. این امانت را امیرالمؤمنین صحیح و سالم تحویل پیغمبر اکرم داد. همه دغدغه و همتش به همین بود که پیغمبر به او فرموده که: «امانت را، من فاطمه را به تو میسپارم. هر دو را به خدا میسپارم.» مانند امانت. به ظاهر آنجایی که دیگر جدی در این قضیه ورود کردند.
خب من از همین جا میخواهم وارد روضه بشوم. این یک ودیعه. این اولین باری بود که پیغمبر به امیرالمؤمنین فرمود که: «من فاطمه را به تو امانت میگذارم.» دفعهٔ دوم کی بود؟ در عروسی بود وقتی که دست فاطمه را گرفت در دست امیرالمؤمنین گذاشت. فرمود: «یا اَبَاالحَسَنِ هذِهِ وَدِیعَةُ اللهِ وَ وَدِیعَةُ رَسُولِهِ عِندَکَ فَاحْفَظِ اللهَ وَ احفَظْنِی فِیها وَ إِنَّكَ لَفَاعِلُهُ.» فرمود: «این امانت خدا و امانت پیغمبر در دست تو. خدا را در مورد فاطمه حفظ کن، هم من را حفظ کن که میدانم این کار را خواهی کرد. إنّکَ لَفَاعِلُهُ.» میدانم این کار را امانت رسولالله بود امیرالمؤمنین. خب چی میخواهم بگویم؟ میخواهم وارد روضه بشوم. این امانت. یک بار امانت را گرفت و تحویل داد. با آن پاهای ترکترک شده و آن حال نزار، وضعیت به هم ریخته ولی شادمان بود امیرالمؤمنین که در این معرکه، در این مسافت طولانی، با این همه خطر، با این همه ناامنی، با این شتر، این مسیر زیاد، گرسنگی، آفتاب، همهٔ اینها بود ولی امانت را سالم تحویل رسولالله دادم. امانتی که هنوز همسر من هم نشد. ناموس خودم به حسب ظاهر.
یک مرتبه دیگر هم این امانت را به رسولالله تحویل داد. کجا بود؟ آن شبی که فاطمه زهرا را در قبر گذاشت، خطاب کرد به رسولالله: «لَقَدِ اضْطَفَیْتُ بَهَا الودِیعَةَ و أَخَذْتُ الرَّهْنَ». تعبیر ودیعه بود. پیغمبر فرمود: «هَذِهِ وَدِیعَةُ اللهِ». عرض کرد: «اسْتُرْجِعَتِ الوَدِیعَةُ یا رسولالله.» امانت بهت بازگردانده شد. نفرمود بهت برگرداند. نفهم ؟ بود برگرداندم. فرمود: «بهت بازگردانده شد و اُخِذَتِ الرَّهْنَةُ.» قاپیده شد آن چیزی که سپرده بودی. «اُخِذَت» معنایش چیست؟ معنایش این است که: «یا رسولالله، اگر میبینی آنجوری که تحویل گرفتم، تحویل ندادم، به خاطر اینکه اساساً من تحویل ندادم این فاطمهای نیست که من میخواستم به تو تحویل بدهم. فاطمهای دیگر است. از من ربوده. فاطمهای نیست که تحویل داده بودی و آن فاطمهای نیست که من میخواستم تحویل بدهم.» بعد خودش به پیغمبر عرض کرد، گفت: «یا رسولالله، اصلاً خودت از فاطمه سؤال کن. تو بپرس. با تو چهکار کردند؟ تو از فاطمه بپرس.» سؤال خیلی تعبیر عجیب است. این خطبهٔ نهجالبلاغه هم هست. نفرمود: «از فاطمه سؤال کن.» فرمود: «فاطمه را سؤالپیچ کن.» یعنی چی؟ یعنی من که میدانم فاطمه به تو هم جواب نمیدهد. «یا رسولالله! به من که چیزی نگو از اینکه چرا بازویش کبود است؟ چرا صورتش سرخ است؟ چرا دست به دیوار میگیرد؟» به من که چیزی نگفت. فقط من فهمیدم این ام امانت نیست. تو سؤال کن یا رسولالله. تو سؤالپیچش کن. به تو شاید جواب داد که با او چهکار کردند. این امانت را چهکار کردند که حالا اینطور تحویل تو داده شد.
به زبان حال دیگر این را عرض کنم و عرضم تمام: یا رسولالله، من هم نفهمیدم چه شد. فقط، فقط موقع غسل دادن دستم رسید به یک بازوی ورمکرده. اینکه من هم فهمیدم این امانت آن امانت نیست. من هم دقیق نفهمیدم. من دقیق نفهمیدم بین در و دیوار چی شد. من نمیدانم چی شد. فقط یک صدایی از فاطمه بین در و دیوار: «علی!» یا رسولالله، یک صحنهای را خودم دیدم. آنجایی بود که کمربند برانداز ؟ با غلاف شمشیر دستش را از کمربندم کوتاه کردم. «اَلَا لَعنَةُ اللهِ عَلَی القَومِ الظّالِمِینَ الَّذِینَ ظَلَمُوا. ایُّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ.»
خدایا، در فرج آقا امام زمان بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما نوکری حضرتش، نسل ما نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، امام راحل، حقوق ذیالارحام را در سایهٔ سفرهٔ با برکت امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا مهمان بفرما. شب اول قبر این دو بزرگوار به فریاد ما برسان. اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. حاجات امت اسلام را به فضل و کرمت بفرما. امت اسلام روز به روز قوت و شکوه و عزت عنایت بفرما. شر ظالمین به خودشان برگردان. رهبر عزیز انقلاب حفظ و نصرت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود. هرچه نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
در حال بارگذاری نظرات...