* تَن دادن به خواست خدا؛ نقطه تمایز نفس مطمئنه از نفس طاغیه
* اسلام = تسلیم شدن در برابر امر خدا
* ایمان و طغیان دارای مراتب هستند
* معنای «پرچمهای طاغوتی که قبل از ظهور بلند میشوند» چیست؟
* دشمنان این انقلاب اتفاقاً با امام زمان علیهالسلام مشکل دارند
🔻 اصلاح دارای دو سیر است🔻
▪️ سیر از بالا به پایین؛ اصلاح از رأس حکومت تا پایینترین سطح
▪️ سیر از پایین به بالا؛ تربیت و پرورش خواص صالح
* تسلیم امر خدا بودن؛ شاخص ایمان و کفر
* رب الناس؛ رشد دهنده مردم
* ملک الناس؛ مالک انسانها
* اله الناس؛ کسی که شایستگی اطاعت دارد
* گسست از طاغوت و تسلیم امر خدا شدن؛ راه چنگ زدن به ریسمان محکم الهی
* قبول کردن صِرف خداوند کافی نیست؛ باید به خواست خدا تَن داد
* بهشت باطن بندگی است
* به هر میزان تسلیم امر خدا شدیم، همان مقدار داخل بهشت شدیم
* درد جهنم به خاطر درک حِرمان است
* چالش اصلی در مالکیت خداست؛ نه خالقیت
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در مباحث قبل به این نکته رسیدیم که نقطه تمایز نفس مطمئنه از نفس طاغیه، تن دادن به خواست خداست. مراتب این شکلی تعیین میشود، تفکیک و تمایز اینجاست. آن کسی که از ریشه نپذیرفته، به هیچ نحوی، هیچ نوع تن دادنی به هیچ نوعی از خواست خدا نمیشود؛ استکبار محض میشود، رأس طاغوت و طغیان. طاغوت این است، نه اینکه حالا مثلاً اگر در یک مجموعه، یک کسی یک گوشهای که خود را منتسب به این مجموعه میکند، مثلاً برود دزدی کند، طاغوت اینها توهمات است. نه، در خودِ حکومت امیرالمؤمنین هم افراد را داشتیم، منصوب امیرالمؤمنین هم بوده، یزید بن حجیه و خیلیهای دیگر که اگر یک وقتی فرصت بشود عرض میکنم، اختلاس میکردند، دزدی میکردند، آدم میکشتند. بعضی از منصوبین امیرالمؤمنین آدم میکشتند. چطور میشود؟ البته حضرت هم به اشد مجازات با آنها برخورد میکرد، تساهل و تسامحی نداشت. او هم میدانست که منطق امیرالمؤمنین چیست. منطقه حاکمیت امیرالمؤمنین را همه میدانستند. هیچکس ذرهای هم برداشت و برآورد نمیکرد که این آدم علیهِ امیرالمؤمنین است و علی با اوست و همراه علی است.
پس نقطه تشخص و تمایز اهل طغیان با اهل اطمینان در این پذیرش خواست خداست. این پذیرش اولیه، تصدیقش، باورش میشود اسلام؛ تسلیم شدن به نحو کلی و اجمالی. آدم تن داده، اصلاً اسلام همین تسلیم شدن است، دیگر. تن داده به خواست خدا. به خواست خدا نه اینکه بگوید خدایی هست؛ اینکه کفار هم، قرآن میفرماید: «از کفار بپرسی من خلق السماوات والارض لیقولون الله» سوره لقمان، آیه ۲۵ جایهای مهمی است، چند بار هم به این آیه اشاره کردیم، به نظرم باید یک بار آیه را بخوانیم، مبادا اشاره به این مطلب نشده باشد. اسلام دیگر هر چقدر این عمیقتر، در واقع ریشهدارتر باشد، مراتب اسلام او قویتر، مراتب ایمانش قویتر است. هر چقدر ضعیفتر باشد، میشود طغیان.
یک مراتبی از ایمان با یک مراتبی از طغیان هم قابل جمع است. مؤمن هم طغیان میکند که ما در فصل اول به این نکته خیلی اشاره کردیم. هم هیئت میآید، هم زنش دست بلند میکند، و ما هیچکدام را به پای آن یکی نمیسوزانیم که بگوییم پستی چیزی که داری مثلاً یعنی اصلاً تو دیگر هیئتی نیستی یا نه، چون هیئت میروی آن کتکی که زدی، آن کتک نیست، کتک را نمینویسد. ببینید آقا چقدر آیه جالبی است در سوره لقمان، از آیات ۲۲ به بعد تکمیلش کنم. میشود مراتبی از ایمان با مراتبی از طغیان جمع بشود که ماها امام حسین را قبول داریم، ایمان است دیگر؛ و اهل بیت را دوست داریم، حرم امام رضا میرویم، علامت ایمان است دیگر، درجات بالای ایمان. فرمود: «لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ حَرَارَةٌ لَا تَبْرُدُ أَبَداً» حدیث امام سجاد (ع) در دل مؤمنین حرارتی است نسبت به شهادت امام حسین (علیه السلام) که سرد نمیشود. خب، شماها این را در سینه خودتان احساس نمیکنید؟ داغدار نمیشوید؟ در محرم داغدار نمیشوید؟ ظهر عاشورا گر نگرفتهاید؟ در روضه احساس نمیکنی گر گرفتی؟ مؤمنین هستند دیگر. خب، ایمان است، اگر مؤمن است چطور پس آنجا دروغ میگوید، سر مثلاً پدر و مادرش داد میزند، چه میدانم بچه دست بلند میکند، چه میدانم به نامحرم نگاه میکند، تیکه میاندازد، کنایه میزند، نیش میزند. چه جور میشود؟ اینهایش دیگر از ایمانش نیست. اینهایش از طغیانش است. اینجا تن نداده به خواست خدا، به دستور خدا. «لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِهِمْ» سوره حجرات، آیه ۱۴ هنوز ایمان... چون ایمان هم که یکهو نمیآید همهجا را بگیرد، کوچولو کوچولو میآید. مثل نور است دیگر، آرام آرام از یک نقطهای شروع میکند به تکثیر و تقویت و شدت. ایمان این شکلی است. کفر هم ظلمت و تاریکی گناه است. یک تاریکی میآورد، وِل کردی خودت را، آن هم شروع میکند هی یک هالهای پیرامون خودش را در کثرت و شدت پیش میرود. جفتش اینجوری است. فرایندی، پروژهای، پروسهای. پروژهای نیست که یک جلسهای به این بحث اشاره کرد آرام آرام تدریجی.
طاغوت اونیست که رسماً در مقابل این جریان از بیخ ایستاده، از ریشه ایستاده. این را میگویند طاغوت. حکومت طاغوت یعنی ایستاده نگذارد هیچ چیزی از خواست خدا جاری بشود، اجرا بشود، ببندد از ریشه. نه اینکه حالا یک جایی یک گناهی هم در مجموعهای صورت میگیرد. فهمیده میشود هر پرچمی قبل از ظهور بلند بشود، میشود طاغوت. مشخص است دیگر، هر پرچمی قبل از ظهور بلند بشود. این دو حالت دارد: یا پرچمی است در برابر جریان ولایت، از خلاء ولایت اهل بیت و حضور اهل بیت دارد استفاده میکند، میخواهد جریان دیگری را علم بکند، حتی گاهی به اسم اهل بیت، ولی آن منطق اهل بیت نیست، منطق قرآن نیست، منطق قرآن و عترت نیست. یک وقت هم یک جریانی است که این اصلاً پرچم مستقلی به حساب پرچم نیست، در برابر پرچم امام زمان؛ این مقدمه است، این زمینه است، این مبارزه است. مبارزه برای مقدمه است، مبارزه برای زمینهسازی برای تضعیف نظام ظلم و نظام استکبار و طاغوت، نه برای علم کردن یک دستگاهی. این دو تا خیلی با همدیگر تفاوت دارد. شما کلمات امام خمینی را بخوانید، به وضوح میفهمید تفاوت این دو را و اینکه ایدئولوژی انقلاب کدام است. ایدئولوژی انقلاب مبارزه با ظلم برای زمینهسازی حاکمیت مطلقه امام عصر و برقراری نهایی عدالت در عالم به واسطه امام زمان است. و این حکومت هم هیچ داعیهای برای خودش ندارد، هیچ استقلالی از خودش در برابر امام زمان و امام معصوم ندارد. رهبرانش به وضوح تأکید کردهاند نه در حد شعار، در مرتبه عمل هم به وضوح این را نشان دادهاند که حکومت مال امام زمان است. نه، تو مقدمه سازی مال امام زمان. دیگر رهبر ما در آن حالت استغاثه ایستاد، عرض کرد: سیدی، امام، مولای ما، صاحب ما تویی، صاحب این انقلاب تویی، صاحب این انقلاب تویی. جایگاهی ندارد رهبر در برابر امام زمان. آن شعر نوحِ از کشتیبان چیست؟ آن شعر معروف، رهبر انقلاب این نوح که کشتیبان است امام زمان است. جانم فدای رهبر را ایشان اجازه نمیدهد بگویند، نهی کرد از اینکه... و بابی که مگر رهبر کیست و خودش فدایی اسلام است. شما که میخواهید فدا بشوید، فدای اسلام و هزار و یک شاهد و قرینه دیگر که اینها هم هیچکدام شعاری، ظاهری، صوری نیست و همه هم میدانند که این باور ایشان است و لذا دشمنان ایشان هم نمیآیند برای زدن جمهوری اسلامی و حکومت اسلامی، امام زمان را علم بکنند، بگویند شماها تقابل با امام زمان را پررنگ بکنید، تقابل را که معلوم بشود پشت این جمهوری اسلامی و حکومت اسلامی خالی بشود، معلوم بشود که چه ربطی به امام زمان ندارد. نه، میدانند که اتفاقاً برای زدن این حاکمیت برای امام زمان را باید بزند. جمکران را باید بزند. امام حسین را باید بزنند. پیاده روی اربعین را باید بزنند. هیئتها را باید بزنند. قرآن را باید بزند. خیلی نکته مهمی است ها! چند بار این را عرض کردم. این نکته بسیار مهم معمولاً به آن توجه نمیشود.
پس این قضیه است، این داستان طاغوت. طاغوت آن جریانی است که از ریشه ایستاده. نه تن میدهد، نه میگذارد کسی تن بدهد. نه طعم میدهد، نه میگذارد کسی تن بدهد. ایستاده که «سَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» سوره محمد، آیه ۱ کند. راه را بسته، ایستاده نگذارد کسی برود. جلودار و جلوگیر است از اینکه دیگرانی بخواهند در این مسیر، در سبیل الهی قرار بگیرند. نه تنها خودش نمیرود، و «هُمْ یَنْهَوْنَ وَ یَنْعَوْنَ عَنْهُ» اشاره به سوره انعام، آیه ۲۶ هم نهی میکند، هم نهی میکند، همهرقمه ایستاده که نه میرود، نه میگذارد کسی برود. «یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ» سوره نساء، آیه ۳۷، هم بخل دارد، هم بقیه را هم نمیگذارد. هم خودش خرج در راه خدا نمیکند، هم نمیگذارد کسی خرج در راه خدا کند. فرعون که در سوره علق بود و تطبیقش هم با ابوجهل عرض شد، جریان طاغوت. البته طاغوت هم یک چیزِ بستهبندی یکدستی نیست. طاغوت هم مراتب دارد، طاغوت هم ابعاد دارد، طاغوت هم سطوح دارد. شما ممکن است در سطح اول حاکمیت طاغوت نباشید، سطح دوم رهبر طاغوت نباشد، رئیس جمهور طاغوت باشد. رئیس جمهور طاغوت نباشد، وزرا طاغوت باشند. وزرا طاغوت نباشند، مدیرکلها، مدیرعاملها طاغوت بشوند، تا پایین. این آرام آرام جریان طاغوت را معکوس کردن و خشکاندن که البته حاکمیت هم باید شروع بشود. از پایین که نمیشود که طاغوت را از پایین شروع کنیم به خشک کردن. اول همه را از طغیان دربیاوریم. بله، همه که از طغیان درآمدند، البته دو سیر داریم: یک سیر از بالا به پایین، یک سیر از پایین به بالا. یک سیر مقدماتی داریم، یک سیر اجمالی داریم، یک سیر تفصیلی داریم.
در سیر اجمالی از بالا به پایین انقلاب شروع میشود و تحول شروع میشود. خروج از طغیان و طاغوت شروع میشود. رأس حاکمیت باید عوض شود. آرام آرام رئیس جمهور، رؤسای قوا، بیاید پایینتر و پایینتر و پایینتر. هی اصلاح صورت بگیرد. از آن فسادی که بود، این فسادی که همهجا را گرفته، برای اصلاحش باید چکار کرد؟ امام حسین فرمود: «امت جد من را فساد گرفته.» خب، یا امام حسین بیایید اصلاح کنید. خب از کجا امام حسین اصلاح را شروع کند؟ کف خیابان شروع کند؟ یزید شروع میکند. اصلاح از یزید باید شروع کند. از رأس حاکمیت شروع میشود. خب، تو از پایین هر چقدر زور بزنی اصلاح کنی، وقتی آن رأس مولد فساد است و مفسده، ضاله و مضله؛ میشوید، میبرد دیگر. میخواهی چکار کنی؟ خنثی میکند، خراب میکند. هیئت آن زورکی را همه برای پارتی یک ساعت در مدارس اجباری میکنند و بروند برقصند، مثلاً مزار شهدا میبری و میشوید، میبرد.
عوض کنی، آن بالا هم اول خودِ قانون است. قانونی که قرار است حاکم باشد بر این جامعه و این ملت. آمد اول از همه صفر آنجا پایش وایستی. یک کلمهاش باطل نباشد، یک کلمهاش تضاد با حق نداشته باشد. آن فاسد و مفسد نباشد، میشود اصلاح. بعد مراتب بعدی آرام آرام. نقطه اول که شروع شد، بعد به سطح رئیس جمهورش برسد، قوای مجریه، مقننه، تمام ابعاد آن قوانین، لایه دوم و سوم و فروعی که دارد متفرع میشود، قانون اساسی، قانون مدنی، چه و چه. اینها آرام آرام اصلاح بشود. مجریان قانون اصلاح بشوند، تا بیاید هی به پایین و به پایین و به پایین. باز از آنور این سیری که از بالا به پایین شروع شد برای اصلاح، آن از بالا به پایین باید یک کاری هم بکند، پایین به بالا.
دوباره آنی که از بالا میخواهد شروع کند اینجوری نیست که بگوییم آقا رهبر برود فقط تمرکزش را بگذارد روی اینکه رئیس جمهور را اصلاح کند، یک رئیس جمهور صالح بزند. نه، البته او باید تمرکز روی این داشته باشد که کسانی که اجرا بکنند صالح باشند، فاسد نباشند، مفسد نباشند. ولی او باید از آنور تمرکزش را بگذارد روی اصلاح جامعه. آرام آرام «یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» سوره بقره، آیه ۲۵۷ کند. برآیند این سیر آرام آرام تدریجی خروج جامعه از ظلمت به نور. این میشود که صالحینی کم کم تربیت میشوند، قاسم سلیمانیهایی کم کم جوانه میزنند، بیرون میآیند، تربیت میشوند. کاری که حضرت موسی کرد هم در دوره مبارزه با فرعون هم در دوره حاکمیتش. آرام آرام تربیت میشوند، یوشعهایی تربیت میشوند. اول که خبری از یوشع نیستش که. اولش موسی و هارون. آرام آرام یوشعهایی دارند تربیت میشوند، مؤمن آل فرعونی دارد تربیت میشود. این را کم کم استعدادها کشف میشوند. آرام آرام شکوفا میشوند، بیرون میآیند، رشد میکنند. این نکته مهمی است. باید فضای جامعه را عوض کرد، فرهنگ عمومی را عوض کرد، حال و هوای عمومی را عوض کرد که باز از توی رشد عموم، خواص صالح بیرون بیایند. که این هم برنامه مالک خیلی مفصل و دقیقش دیده میشود. این دو تا حرکت.
از آنور عرض کردم اینی که ما بگوییم که خدا را قبول داریم و خدا یکی است، اینها اسلام نیست. این خروج از طغیان نیست. خروج از طغیان تسلیم بودن است. شاخص ایمان و کفر تسلیم بودن است. مؤمن تسلیم، تن میدهد به خواست خدا. هست اینکه بگویی هست که چیزی رخ نمیدهد که. تازه خدا را به عنوان خالق هم بشناسی، باز هم چیزی رخ نمیدهد. رب باید بشناسی، به عنوان رب باید بشناسی. نه یعنی فقط باز بگویی رب، بسپاری دستش. و به این رب همه داستان در قرآن این است که خدا را به عنوان رب میخواهد معرفی بکند. و همه چالش سر ربوبیت خداست. «مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلَهِ غَیْرِی» سوره قصص، آیه ۳۸، «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَى» سوره نازعات، آیه ۲۴. گاهی هم میگفت: «مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلَهِ غَیْرِی». یعنی اله میداند خود را یا رب میداند خود را. اصلاً بحث خالق نیست. خالق را همه قبول دارند که الله است. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِکِ النَّاسِ * إِلَهِ النَّاسِ» سوره ناس. چالش ما، مشکل ما در همین سه تا رب و اله و ملک است. خدا را به این سه تا اگر بشناسیم از شر وسواس خناس نجات پیدا میکنیم که آن وسواس خناس توسط “جنت و الناس” رخ میدهد. عوامل فساد و انحراف وسواس و خناس هستند که گاهی از جن هستند و گاهی از ناس. آنی که انسان را در برابر اینها نگه میدارد، توجه و پناه بردن به رب و ملک است. حرفی از خالق هم در آن نیست. توجه به اینکه رب همه خداست، ملک همه خدا یعنی مالک و اله همه هم خداست. آنی که شایستگی اطاعت دارد رب است، آنی که رشدت میدهد اله است. آنی که شایستگی اطاعت دارد نسبت وجودیش با شما جوری است که باید حرفش را گوش بدهی، اله. ملک هم که مالکت.
درست شد. آیه ۲۲ سوره مبارکه لقمان: «وَمَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى» سوره لقمان، آیه ۲۲. این عروة الوثقی خود حکایتی است. راه رسیدن به عروة الوثقی چنگ انداختن به این ریسمانی است که به آسمان متصل است و شما را میگیرد. و این ریسمان فقط همین نیست که بگیری، وایسی. این ریسمانی که میبرد بالا، ریسمانی است که اگر گرفتی از این بلبشو و بلوا و رها بودن و یله بودن و آواره بودن و بیپناه بودن و از اینها درمیآیی به نقطه محکم و ثابتی اتصال داری. «شجره طیبه» اشاره کرد، آن چیست که یک سرش در آن نقطه عالی است یک سرش هم اینجاست که باید دست بیندازی بگیری به همان آرام آرام میکشدت بالا. آن نردبان نجاتت چیست؟ تو این اسفل السافلین، پستترین عالمی است که ما قرار گرفتیم دیگر. خدا یک نخی، یک ریسمانی، یک طنابی فرستاده در این اسفل السافلین. با این ما را بکشد. عملیات نجاتمان با این است. آن نخ چیست؟ آن همان عروة الوثقی. «لَا انْفِصَامَ لَهَا» سوره بقره، آیه ۲۵۶ از خود هم پوسیدگی و بریدگی و اینها ندارد. متصل، قرص و سفت است. این از این بریدنی نیست. اگر سقوط کردی، افتادی، تو افتادی. این کنده شدن ندارد.
حالا راه اتصال به عروة الوثقی چیست؟ در آیت الکرسی، آیات بعد آیت الکرسی و اینها چی گفت برادر؟ دادگر، خب آیه قبلی: «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا» سوره بقره، آیه ۲۵۶. اولاً کفر به طاغوت را گفته و «يُؤْمِنْ بِاللَّهِ» بعد ایمان به خدا. پس دو تا شرط دارد. از این باید گسست پیدا کنی. ببین برای ارتباط با عروة الوثقی یک گسست میخواهد یا پیوست؟ گسستش، گسست از طاغوت. پیوستش هم ایمان به الله است.
ایمان به الله چیست؟ در این سوره لقمان دارد میگوید: «وَمَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ» سوره لقمان، آیه ۲۲. باید تن بدهی در حالی که محسنی، با حال احسان، در حالی که درست و حسابی، مردانه، مشتی، پُلوویی، به قول فاضل معاصر، آمدی جلو. درست حسابی، محسن. آقا! فارسی ساده، دری و پشتو خودمانیاش میشود درست حسابی. ترجمه قشنگ: درست حسابی. یک وقت یک کسی به شما مثلاً غذا میدهد، اطعامت میکند ولی درست حسابی. نمیخواهی مثلاً نمک. «یا خوردیم دیگه حالا دیگه». نمک دیگه نداشته. خوردیم. نان هم که ندادی، خوردیم. این اطعام کرده، احسان نکرده. بین اطعام و احسان تفاوت است. این اطعام کرده، احسان نکرده. «وَمَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ». وجهت را تسلیم خدا کن ولی چطور؟ «وَهُوَ مُحْسِنٌ»، درست حسابی. این میشود ایمان. پس تعریف خدا از ایمان این است: کفر به طاغوت، ایمان به الله. اینجا این را گفت. این همان دو تاست. کفر به طاغوت هم مقدمه ایمان به الله است. اول حواست باید از بقیه جاها پرت بشود. بعد حواست به خدا جمع بشود. حواست هم به خدا درست حسابی جمع بشود. به میزانی که حواست به خدا درست حسابی جمع است، بَندی داری میروی بالا. محکم، جایت سفت است. هیچکس هیچ غلطی نمیتواند بکند. آمریکا که سر جای خود دارد. چرا؟ چون بر «عروة الوثقی».
حالا ادامهاش. آیه بعدی در برابر این چطور میگوید؟ قرآن زیباست واقعاً! قبول اینکه غیر از این کتاب ارزش خواندن ندارد. «وَمَنْ كَفَرَ فَلَا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» سوره لقمان، آیه ۲۳. آقا هر کی هم که کافر شد، کفرش ناراحتت نکند. «إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ»، اینها به ما برمیگردند آخرش. «فَنُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا». من خبر میدهم بهش چه غلطهایی کرده. بهش میفهمانم چکار کرد. الآن حالیش نمیشود هر چی بهش میگویی آقا این طغیان است، این کفر است، این فلان. نمیفهمد. بعد: «إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ». خدا از سینهها خبر دارد. «نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلًا» سوره لقمان، آیه ۲۴. یک مدت کمی خدا به این متاعی داده، قطار دنیاست دیگر. «ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَى عَذَابٍ غَلِيظٍ». بعداً اینها را مضطر میکنیم در عذاب غلیظ. «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ» سوره لقمان، آیه ۲۵ کفار، همینهایی که بعداً در عذاب غلیظ مضطرشان میکنیم، میگوید: «از همینها اگر بپرسی من خلق السماوات والارض؟» اینها کیند آقا؟ کافرند. «از همین کافری که عذاب غلیظش هم خواهیم کرد، اگر بپرسی آسمانها و زمین را کی خلق کرده؟» کافر است، میخواهم بهت بگویم که من این مقدارش را ایمان نمیدانم. این سطحش را داخل در ایمان و مرتبط با عروة الوثقی نمیدانم. آنقدرش کار را راه نمیاندازد. موحد، موحدین عالم قبول دارند که خدا خلق کرده اینها را. حالا البته گفتنش ممکن است یک تبعاتی، اثراتی برایشان داشته باشد. به هر حال آثار فقهی، چیزی اینها داشته باشد ولی من به آن حدی اثر ندادم. یعنی اصلاً داستان برای این است که تو باید حرف گوش بدهی که ساخته بشود، آن سازه وجودی تو، تراش آن تراشه وجودی تو باید پیکربندی بشود با آن مدلی که من گفتم، تابع مدل مطلوب و استاندارد. تو حرف گوش ندهی که درست نمیشود که، شکل نمیگیری.
انفولانزا بهترین قطعه ساز دنیا، بهترین قطعه ساز چه مشکلی را حل کرد مگه؟ بحث سر این بود که قبول کنی که او بهترین قطعه ساز است. من دارم بهت میگویم بهترین قطعه ساز است. میگویم قبول کن. نه یعنی بگو بله بله. یعنی ماشینت را بردار ببر، قبول کن. ماشینت را بردار ببر، درستش کند. قبول کردنش این است. نه اینکه سر تکان بدهی بله بله، نه واقعاً قبول دارم، بله، نه درست است. خب، آن را که همه طاغوتها این قدرش را قبول دارند دیگر. خیلی باید دیگر نادان باشد که این قدر را قبول نداشته باشد. شرط نجات، آن شرط رهایی از خلود از آتش در دعای کمیل چی میگوییم؟ دعای کمیل که حفظ نیستی دیگر. «أَنْتَ الَّذِي خَلَّدْتَ فِيهِ الْمُعَانِدِينَ» دعای کمیل. اگر اینطور نبود که تو قسم خوردی که فقط معاندین را در جهنم خالد نگه داری، فلان میشد. تعابیری دارند امیرالمؤمنین در دعای کمیل. کیا خلود دارند در جهنم؟ معاندین. این نجات نهایی است. نجات از خلود. آن هم آن عناد دیگر میشود همان رأس طاغوت بودن. یعنی کسانی که دیگر طاغیان ملکه وجودیشان است. آن یک بحث دیگری است. اینجا بحث از این است که این عروة الوثقی که ایمان میخواهد، آن ایمان دقیقاً چیست؟ ایمان همین است که بگوییم اولین مرتبه ایمان چیست؟ همین که بگوییم خدا هست، خدا خالق است. به میزانی که تن میدهی، تسلیم میشوی، میپذیری. میپذیری که میشود راضیتٌ. که اول شما باید بپذیری که بشوی راضیتٌ. بعد آن مقداری که پذیرفتی، حالا عمل میکنی. عملت هم باید مورد پذیرش واقع بشود. به آن میزان که تو پذیرفتی، عمل کردی و به آن میزانی که آن عملت مورد پذیرش واقع شد که میشود راضیتٌ، مرضیه. به این میزان نفس مطمئنه است، به این میزان اهل نجاتی، به این میزان اهل ایمانی. اگر تو عالیترین رتبهاش باشی، این میشود نفس مطمئنه مطلق، بهشت مطلق. «فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَادْخُلِي جَنَّتِي» سوره فجر، آیات ۲۹ و ۳۰. هیچ قیدی دیگر برایش نزد. «وَدْخُلِي جَنَّتِي»، بیا بهشتم مال تو. ببین خیلی حرف است. بیا بهشتم مال تو. چرا؟ چون تو عالیترین درجه ایمان هستی. جنتش هم عالیترین درجه جنت است که از آن تعبیر میکنند بزرگان به جنت. جنتی که دیگر هیچ قیدی ندارد. چرا؟ چون این هم در پرستشش هیچ قیدی نداشت. در راضی بودن و مرضی بودنش هیچ قیدی نداشت، محدودیت نداشت، اینور آنور نداشت، مطلق، مطلق. حالا که بهش میگوید: «اِبر» میگوید: «فَادْخُلِي فِي عِبَادِي»، هیچ قیدی نمیزند. حالا که میگوید بیا، بیا بهشت، میگوید: «فَادْخُلِي جَنَّتِي». هیچ قیدی نمیزند. همان طور که همه بندگی را آورد، کدام؟ همه جنت را بهش میدهد که اساساً میزان ورود به جنت به میزان ورود در بندگی است. خودش است، باطن بندگیت است بهشت. باطن من دیگر همین کارت، همان، همان خود آن کار باطن این کار تو میشود جزای عمل تو. بحث مفصلی است که جایهایی بهش اشاره کردیم و الآن فعلاً وقتش نیست. خب مراتب، بله. به هر میزان تسلیم شدی، به همان میزان بهشت است. به هر میزان تن دادی، اگر یک ذره تن دادی، یک ذره بهشت. بهشت هم مراتب دارد دیگر.
یک مثال برای مراتب بهشت بزنم که کمی این هم حل بشود و بعد ادامه بحث. شما دیدهاید این بچههای کوچک. مادر مثلاً سر سفره نشسته، همه دارند دور هم کوبیده میخورند. این بچه کوچکه دارد مثلاً بچه یک ساله، از شش ماهگی. بچه پنج ماهه مثلاً مادر دارد بهش شیر میدهد. این هم دارد غذا میخورد. آنها هم دارند غذا میخورند. این بچه پنج ماهه اصلاً هوس میکند که کوبیده بهش بدهند؟ درکی اصلاً دارد از اینکه تمام عالم یک غذاست، آن هم شیر؟ از همین شیری هم که دارد میخورد میفهمد یک غذای دیگری هست که این بزرگترها دارند میخورند، مال آنهاست؟ حسرت نمیخورد. مثال خیلی خوبی است ها. میفهمد بزرگترها یک غذایی هست میخورند. خیلی هم خوب است، خیلی هم کیف میکنند. اگر بزرگتر بودم میخوردم، کیف میکردم ولی نیستم بزرگتر. این درکی که من دارم هیچ دردی باهاش نیست. در جهنم درک با درد است. میفهمد که میتوانسته بهشتی بشود و نشده و میسوزد. هر چی از مراتب بهشتی و آن بالاها که میبیند میسوزد. ولی در بهشت درک است، دیگر با درد همراه نیست.
مثال جنبههای باطنی عملمان است دیگر. خدا اعمال… وقتی آدم نیش زده به کسی، سوزانده کسی را، نیش میخورد. نیشش واقعی است دیگر. الآن من به شما وقتی متلک میاندازم، «درد میکنه». میشود دیگر نیش نیست. نمیسوزی. همهجای وجودت میسوزد. این هم نیست که بگویی کتک بزنم صورتم سوخت. ولی وقتی نیش میزنم همهجای بدنت میسوزد؟ چرا؟ چون به روحت دارم نیش میزنم. این نیشی که اینجا زدم را آنجا میبینم. برمیگردد به خودم. با حسرت هست ولی الآن درک دارد که مال آنها بهتر است ولی حسرتی ندارد. درکی از این ندارد که آن چه طعمی دارد. آن چه غذایی است. ظرفیتش هم ندارد. ظرفیتی اصلاً از آن درک ندارد. تجربهای اصلاً از آن نداشته. تجربه نداشته که حالا بخواهد فقدانش را احساس بکند. یک کسی که از یک چیزی تجربه نداشته. شما تا حالا فضا نرفتهای. خیلی حالم بده، دوباره فضا میخواهم، فضانوردی میخواهم. درکی ازش به نحو مطلق ندارد. میفهمم که آقای حال و هوایی است ها، همین فضا رفتن حال میدهد، رفتن کیف کردن. خب شما الآن چی درد داری؟ الآن در اثر اینکه حسرت داری، تجربه نکردهایم. بلکه ما الآن یک توهماتی هم داریم که از ارتفاع میترسم، ارتفاع ندارد که. تو خود ارتفاع را درک نمیکنی.
فرمود که از اینها بپرسی: «لَّيَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ» سوره لقمان، آیه ۲۵. بگو: «حمد مال خداست». نه، بگو الحمدلله. خب، الحمدلله. ازشان بپرسی که خالق است؟ میگویند الله. الحمدلله. میگوید: الحمد، چقدر قشنگ است! خوب ازشان بپرسی کی خالق است؟ میگویند الله. حمد فقط از آن خداست. یعنی خدا فقط که تو را خلق نکرده که. خدا همه شئون وجود تو را خلق کرده. خدا همه کمالات را خلق کرده. و آنی که همه کمالات را خلق کرده، واجد همه کمالات بوده. آنی که واجد همه کمالات است، واجد همه حمد است. پس الحمدلله. اگر گفت خالق خداست، تو هم بگو الحمدلله. «مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» سوره لقمان، آیه ۲۶. همان که حمد از آن اوست. چرا؟ چون مالک همه هستی اوست. پس دعوا سر چیست؟ سر این است که شما خدا را حمد بکنید. خدا را خالق میدانی ولی خدا را حمید نمیدانی. خدا را حمد نکردی. چرا خدا را حمید نمیدانی؟ چون خدا را مالک نمیدانی. فصل اول مفصل به آن پرداختیم. چالش سر این نقطه، سر مالکیت خداست، نه خالقیت. میگوید خدا خلق کرده، داده به خودم. خدای ساعت ساز، لاهوتی، داده به من. یعنی چی؟ آن فکری که طاغوت ساز است همین است که فکر میکند داده به این، مال خودم است. از خودم، از خودم است، نه از اولش از خودم است. مفهوم میشود از اولش از خدا بود، از یک جایی به بعدش مال من است. از خودم به من سپرد، اختیارش را دارم، مال خودم است. اختیارش را دارم، خودم تشخیص میدهم چکارش بکنم. آن جریانی که میشود جریان طاغوت. قرآن در شاخصها و به قول ماها در یک سمبلهایی اینها را معرفی کرده است.
در حال بارگذاری نظرات...