‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد، فالطیبین الطاهرین و لعنتالله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
به نظر جناب صدرالمتألهین میرسیم در بحث اصالت وجود. بعد از اینکه نظر شیخ اشراق را مطرح کردیم، اینجا مطرح شده که این دو تا (حالا در این جلسه اگر فرصت کنیم) جفتش را بخوانیم تا بحث، برای جلسات بعدی آماده شود.
از دیدگاه صدرالمتألهین، که پایهگذار اصالت وجود در فلسفه است، مقصود از اصالت ماهیت و وجود، چیزی جز دو مدعای شیخ اشراق نیست که به نظر او هر دو باطلاند. حق این است که دو مدعای زیر، که همان مضمون اصالت وجود و اعتباریت ماهیت است (به اختصار همان مضمون اصالت وجود)، صحیحاند:
۱. واقعیتهایی که جهان خارج را پر کردهاند، اموری غیر ماهویاند؛ از سنخ ماهیات به اختصار واقعیت ماهیت نیست، بلکه انسان میپندارد که واقعیتها همان ماهیاتاند. پس ماهیات صرفاً واقعیتهایی فرضی و پنداری و به اصطلاح اعتباریاند.
۲. مفهوم وجود مصداق دارد، یعنی بر هر واقعیتی، به "حمل هو هو" قابل حمل است، نه حمل مفهوم بر مفهوم دیگر.
پاورقی صدرالمتألهین در تصویر اصالت ماهیت و اعتباریت وجود میگوید: «لو کانت الماهیه موجودتاً والوجود امراً معقولاً انتزاعیاً کما ذهب الیه المتأخرون، لزم فلان...»
اگر ماهیت موجود باشد و وجود امر معقول ابتدایی باشد، همانطور که متأخرین (یعنی شیخ اشراق اینها) فکر کردند، لازمش فلانه... موجودیت الاشیاء به نفس ماهیاتها و ماهیات حالا به امر آخر و کان الوجود امراً انتزاعیاً. فلان منطبق بر دو تا مدعای شیخ اشراق در تصویر اعتباریت وجود هم میگوید که «غیر و لایتوهمنه» توهم نشود حمل الوجود صورتتاً و ای مطابقاً فی الاعیان گفته شده توهم نشود که وجود در اعیان صورتی دارد.
من چی میگویم؟ «کنا فی سالف الزمان علی هذا الرعد ما قدیم.» ما قدیم بچه بودیم از این حرفها. «حتی کشفالله عن بصیرتنا» خدا چشم ما را روشن کرد. صدرالمتألهین کتاب «اسفار» را بر اساس همین اصالت ماهیت نوشته است. در همین زمینه میگوید: «لولا لم یکن الوجود امراً حقیقیاً بل کان امراً یا انی الکون» مستری وجود پرداخته به طوری که بر دو مدعای شیخ اشراق منطبق است.
خدا، آنهایی که مثلاً مثل شیخ انصاری هستند... یه بنده خدایی یه بار تحقیق کرده بود، میگفت واقعاً فرق میکند، یعنی تا یک دورهای از زمان عمرش مثلاً شیخ انصاری یک جور استدلال میکند. یک جایی دیگر خدا به او علمی داده، این یک دفعه نور چشمش روشن شده و مثلاً شده شیخ انصاری، یا مثلاً ملاصدرا مثال میآورد برای بقیه نفس نصیب، به قول شهید ثانی که اجتهاد رزق است، مهمتر از دانستن تطبیق است. شهید ثانی در مورد علم به این قواعد میگوید: «همه دارند، راحت هم پیدا میشود.» اینکه سر وقتش بتوانی تطبیق بدهی، آن موهبت اجتهاد، موهبت تمام علم یک طرف و موهبت و نفع الهیه این نَفَحات است که یک وقتی میآید و یک ماه رمضانی و یک شب قدری و سحر و طلوع است، موقع نَفَحات اینهاست. موقع تلاوت قرآن و زیارت امام رضا علیه السلام. یک زیارت آمدن کار را بسته.
مدرس افغانی، ایشان از مشهد پیاده راه افتاده، میرود نجف. وقتی میرسد پاهایش یک قاچ قاچ میشود، آنجا که یادم است خواب میبیند امیرالمؤمنین علیه السلام را، که هرچی میخواست و هر کسی و هر جایی گفتند: «اینها با این درس و بحث و رفتن و آمدن و نوشتن و جزوه برداری و تلخیص به دست نمیآید.» اینها دیگر یک جای دیگری باید بیاید، مثل شیخ اعظمی که «بسمالله الرحمن الرحیم بابا، برمیگردد میگوید که بسمالله الرحمن الرحیم گفتن توش بود.» جناب ملاصدرا همینطور، امام همینطور، بقیه بزرگانی که نقطه عطفاند در تاریخ. از آنجا تاریخ یک دور شروع میشود. میگویند از فلانی دوباره از فلانی شروع میشود تا ملاصدرا، از ملاصدرا ببر تا شیخ انصاری، از شیخ انصاری تا...
اینهایی که گرههای تاریخاند، طناب که گره دارد، از یک جایی یک عالمی، یک دورهای، یک کسی یک گره میدهد، عوض میشود. از اینجا به بعد زمانه اوست. الان زمانه امام خمینی است، یک دور تاریخ و تابوت از خمینی، زمانه خمینی بعد خمینی. لذا نفع و موهبت دیگریست. این جور نیست که اینها هم درس خواندهاند، درس خواندهاند، این بیشتر فکر کرده، بیشتر جزوه را دقیقتر نوشته باشد. این حرفها همین است که خود همین مقدمه استغفار میکنم از آن زمانی که به آن وضعیت گذراندم و خدا عنایت به من کرد که با این شرایط آشنا شدم، تو این دوره قرار گرفتم. هرچی هم ایشون دارد، خودش چند سال عزلتی که داشتم که یکی از سه دوره تاریخی ملاصدرا بود.
تا قبل سر و صدا بود، آدم زیاد میبیند جناب صدرالمتألهین حسادتها و دشمنیها و عداوت و اینها زیاد. خیلی پخته، خیلی فهمیده، خیلی حالا دیگر متین و با طمأنینه رسیده، دیگر مسلط بر سلطان حقیقت. آن سلطان حقیقت رسیده و از آنجا دیگر خلاصه زمانه او، زمان دیگری میشود. یک توسل ویژهای میخواهد. بدون نماز شب اجتهاد ممکن نیست. نماز شبی میخواهی سحری کار و مفلوک بکند. خب پس هر واقعیتی مصداق آن است و در نتیجه حقیقت وجود اعتباری عقلی نیست، بلکه خارجی است.
«ان المفهوم الوجود المعقول الذی من اجل البدیهیات الا مصداق فی الخارج و حقیقت مزاتا فی الاعیان.» مفهوم وجودی که معقول است، از روشنترین بدیهیات اولیه به عنوان مصداق حقیقتی در خارج و ذاتی در این وجود است. «عمل ماهیت فی هل لیست موجوده بذاتها الا بالعرض، وجود به ذاتی عارض وجود.» وجود زائده بر ماهیتها، ولی ماهیت عارض بر وجود است. در کجا؟
**استدلال اول:**
همه ادله اصالت وجود برای اثبات این دو مدعا اقامه شده است، اما چرا سادهترین و متقنترینشان برای اثبات مدعای اول چنین باشد:
۱. ماهیت یا به اصطلاح کلی طبیعی، مثل انسان، درخت و طلا و غیره، خود به خود و ذاتاً «لابشرط» است. قبلاً خواندیم دیگر، امکان دارد. آفرین! یعنی «فی نفسه» و ذاتاً نه ضروری موجود باشد، نه ضروری معدوم باشد، نه ایجاب میکند خارجی باشد، نه ایجاب میکند ذهنی باشد، نه اقتضای تشخص دارد، نه اقتضای ابهام و کلیت. به تعبیر دیگر، ذاتاً هم جایز الوجود است، هم جایز العدم. هم میتواند خارجی باشد، هم با تشخص سازگار است، هم با کلیت. پس انسان میتواند انسان باشد و به طور کلی هر ماهیتی میتواند خودش باشد و در عین حال ذهنی و کلی باشد یا معدوم باشد و تناقضی هم پیش نمیآید. پس سه وصف موجودیت و خارجیت و تشخص نسبت به هیچ ماهیتی ذاتی و لاینفک نیست. به تعبیر فلسفی، حیثیت ماهیت حیثیت موجودیت و خارجیت و تشخص، چون ذاتاً حیثیت تشخص نیست و تشخص به چیست؟
۲. اما هر واقعیتی ذاتاً موجود، خارجی و متشخص است. به این معنا که مادام که واقعیت است، ممکن نیست فاقد سه وصف مذکور باشد. دیدید؟ وجود، خارج بودن و تشخص. واقعیت، در واقعیت ضرورتاً موجود و خارجی و متشخص است. فرض واقعیت بودن و در عین حال موجود و خارجی و متشخص نبودن، فرض امری متناقض است. بنابراین سه وصف موجودیت و خارجیت و تشخص نسبت به هر واقعیتی ذاتی و لاینفک است. به تعبیر فلسفی، حیثیت واقعیت، حیثیت موجودیت و خارجیت و تشخص است.
**نتیجه:** اینکه هیچ واقعیت ماهیت نیست و هیچ ماهیتی همان واقعیت نیست؛ به تعبیری که پیش از این داشتیم، واقعیتهایی که جهان خارج از آنها تشکیل یافته است، اموری غیر ماهویاند. موجودیت... اینجا دو سه تا پاورقی داشتیم. یکی در مورد اینکه این حملش «حمل هو هو» است. ملاعلی نوری در توضیح اصالت وجود با تقدیم که در متن آمده، میگوید: «کما یکون زید بعینه مصداق موجود مشتق اشتغالا بدون تفرقه. فعلم ان المراد باصاله الوجود فی الموجودیه والمجعولیه انما هو او و مرادفها افراد حقیقه خارجیه و مرادفها ما بلا شائبه شک.» این زید بعینه مصداق برای مفهوم موجود، مشتق و فرد برایش به ذات به بداهت، پس این چنین واجب است آن به قیاس به نفس مفهوم وجودی که مبدأ اشتقاق بدون فرق. بدان که مراد به اصالت وجود در موجودیت و مجعولیت همان پس همانگونه که مفهوم موجود و ثابت و آنچه در ردیف اینهاست، افراد حقیقی خارجیه، مفهوم وجود هم مفهوم وجود و سقوط و مترادفات، چند عکس حرف شیخ اشراق. برای وجود موجود، داریم بیرون وجود نداریم. میگوید: «موجود» حالا اشتباه است، اینکه اصلاً موجود در بیرون نداریم، وجود در بیرون داریم. یک وجود هم بیشتر نیست. همه چیز تجلیات آن یک وجود، و هر آنچه که بر آن عنوان «شیء» بار میکنی، ماهیتی دارد که او را «شیء» کرده. دانی نیستیم آخر آن ماهیت کجاست؟ در ذهن. اینجا در پاورقی آخرم که مورد ۱۷ بود که نرسید. ۱۶شم که آثار شهید مطهری ارجاع دادهاند. به نظرم همین بله همین بحث منظومه بود که خواندیم، گفتهاند: «ان وجود الماهیه غیر تلک الماهیه، اختلافهما فی الاحکام والآثار.» احکام و آثار با هم تفاوت دارند. «فمن احکام الماهیه انها تعرض الکلیه» بر ماهیت کلیت عارض و «تقبل تعدد الوجودات و تشخصات» چند وجودی چند تشخصی بر آن میشود. «کلها بخلافها الوجود» اینها هم به خلاف حال وجود «نفسه». «تو بنفسه متشخص لا بتشخص زائد علیه.» نباید تشخصی افزایش یابد. وجود به خودی خود تشخص است. تشخص اضافه نمیکند، ولی ماهیت تشخص اضافه میکند. وقتی یک چیزی به خودی خود تشخص داشت، پس الان تشخص در بیرون مال کدامش است؟ آنی که به خودی خود داری، آنی که خود تشخص است دیگر. الان تشخص داریم اینجا، تشخص هست. یک چیزی باید باشد که وابسته به تشخص هست، خود تشخص است، پس خود وجود درست. این را در طریقه برق شفاف گفتهاند که در این باره میگوید: «ان حیثیه الاطلاق عن الوجود والعدم یوناف التعباس بها.» یعنی اینکه یک چیزی از وجود و عدم مطلق باشد، منافات دارد با تلبس به آن. حالا میخواهد آن لباس به وجود ناشی باشد، ناشی از حیثیت ذات باشد، ناشی از حیثیت علت المقتضیه. حیثیت ذات یا از حیثیت علتی که مقتضی برای آن «فالماهیه الامکانیه لم تخرج ولا تخرج ابدا بحسب نفسه.» ماهیت کلاً خودش خروج نمیکند از آن «لعاب شرط بودن». «من کتمه البطون والاختفاء الی مجلس الظهور والشهود» هیچ وقت نمیآید به ظهور و شهود برسد. «علی بطلانها و بطونها و کمونها ازلا» این خودش بر بطلان خودش است، یعنی بر عدمیتش و بر بطونش، توش نکته است و کمون خودش در کمین بودن، مخفی بودن، ظاهر نبودن. «عضلان و ابدا من الازل الی الابد» این همین جوری است. حد وجود یک عدم داریم میماند وجود یا ماهیت. ماهیت هم که به نفسه که نمیتواند خودش را بعد وجود برساند، وجود رسانده. پس تشخص با چیست؟ «ان الماهیات الامکانیه امور عدمیه» ماهیت امکانی امور عدمیه به معنای «أنّها غیر موجوده لا فی حدّ أنفسها بحسب ذواتها و لا بحسب الوجود.» اینها موجود نیستند. «لا فی حد أنفسها بحسب ذواتها و لا بحسب الوجود.» اینها موجود نیستند. «لأن ما لا یکون وجوداً ولا موجوداً فی حدّ نفسه، لایمکن أن یصیر موجوداً و حفاظته» آنی که وجود نیست و موجود نیست «فی حدّ نفسه»، نمیتواند صورت «سیرورت» موجود شود به تأثیر غیر و افاضه یعنی ملاصدرا در «اسفار» هم این خصوص تعلیقی بر «حکمهالاشراق»ش آنجا دیگر حتماً خصوصاً حرف شیخ بوده که رد میشود برای اثبات مدعای دوم کافیست مقدمه دوم از دو مقدمه فوق را دو مقدمه دیگر ضمیمه کنیم که در این صورت استدلال اینجوری خواهیم داشت:
۱. موجودیت ذاتی هر واقعیتی. هر واقعیت موجودیت دارد.
۲. هر چیزی که موجودیت ذاتیاش نقیض حقیقی عدم است. قبلاً بحث کردیم نه وجود است نه عدم، نقیض حقیقی عدم نمیشود، خودش موجود است.
۳. چیزی که نقیض عدم است، مصداق مفهوم وجود و یعنی این مفهوم به «حمل هو هو» بر آن قابل حمل است. هر واقعیتی مصداق مفهوم وجود و این مفهوم بر آن به «حمل هو هو» قابل حمل است، یعنی مفهوم وجود مصداق دارد. پس حقیقت وجود واقعیت خارجی است، نه واقعیت فرضی و اعتباری.
باز اینجا پاورقی داریم. پاورقیها ما شاءالله کولاکاند دیگر، قدم به قدم در همین فصل ۳۰-۴۰ صفحه فکر کنم فقط پاورقی باشد. ۷۴ تا پاورقی. اعتبار کتاب خیلی اشراف و مباحث خیلی خلاصه مباحث را جمع کرد. صدرالمتألهین به این مضمون بسیار سخن گفته. از جمله «أنّ الوجود حقیقه عینیه، فإنّ الوجود عنده اما امر اعتباری و اما مفهوم محمول عام بدیهی وکلاهما اعتباری وعندنا امر حقیقی. ان الوجود صورته ای حقیقتاً و مطابقاً فی الاعیان و لیث به مفهوم سریعاً انتزاعی موجودیت نیست که بشه جز معقولات ثانوی. وجود خود وجود.»
«ان الوجود حقیقه خارجیه مجرده و مفهوم انتزاعی مصدقه کما ذهب الیه جمهور المتأخرین.» وجود در خارج حقیقت دارد. مفهوم مجرد انتزاعی مجدد. «مفهوم انتزاعی هست. لیس الوجود کما تهمه من المعقولات الثانیه ولا من العمور الانتزاعیه التی لا یحاذی لها امراً فی الخارج، بل انه من الامور العین.» وجود توهم شده از معقولات ثانیه نیست، از امور انتزاعی هم که موازی در امری در خارج معازیش نیست، آن هم نیست، بلکه از امور عینی خودش است. آقا این اصلاً خود وجود است، خود وجود. «ان الوجود صورت فی الاعیان» وجود صورت دارد در اعیان. «ان الوجود امر متحقق فی الخارج.» در خارج هست، هستی. هستی خدا، وجودت. نمک شور هست، ولی شوری ندارد. خود شوریه، اینی که نمک یعنی خود شور است. ما نمک را انتزاع میکنیم، مگر نه؟ این همان شوری است، نه برعکس که این نمک است و شوری دارد. من این شور است. کی بهش میگویی نمک؟ این در وضع اسمیش و در ماهیتش کی نمک است و شکر نیست؟ شیرینیه. شیرینی عسل هم عین شیرینی است. مراتب بله، شدت و ضعف دارد. شیرینی عسل مثلاً چه بسا شدیدتر از شیرینی شکر. این ممکن است شدت ضعف داشته باشد، ولی این عین شیرینی است، آن هم عین شیرینی است. آن عین تلخ است، این عین تلخی است، را انتزاع میکنیم یک وقت به نمک بودن یخ، چه میدانم مثلاً دلار بودن چی چی بودن، یک وقت به عسل بودن یا شکر بودن. به اختصار لب دو مدعای صدرالمتألهین این است که: «ان الواقع فی العین و الموجود بالحق لیس الا الوجود» دو قلم ساده است. واقع در عین لفاظی آره سهروردی و دیگر از بین اینها بوعلی کم قلم اواخر قرن چهار و دهم و یازدهم. چنده؟ ۱۱ قرن بعد. واقع در عین موجود در حقیقت نیست، مگر موجودات، نه ماهیت.
**استدلال دوم:**
استدلال دوم را هم بخوانیم برای اثبات محتوای دوم. استدلال از استدلال فوق کمتر استفاده کرده. به جای آن، در موارد متعددی آورده، همه را با استدلال زیر به کار گرفته و اول را ثابت کرده:
«لما کانت حقیقت کل شیء یخ خصوصیات وجود اولاً من ذالک الشیء.» وقتی که حقیقت هر چیزی خصوصیت وجودی است که براش است، خصوصیت وجودی که او خصوصیت ثابت برای آن وجود، پس وجود اولی است از آن شیء، به اینکه صاحب حقیقت باشد. یعنی حقیقت هر چیزی با چیاش است؟ با وجود. تعبیر فوق بسیار مجمل در مشاعر همین استدلال روشنتر و مفصلتر بیان شده است:
«ان کل مفهوم، کل الانسان مثلاً، اذا قلنا انه ذو حقیقه ای موجود کان معنا هو ان فی الخارج شیء یقال علیه و یسقط علیه ان.» هر مفهوم مثل انسان، وقتی میگوییم حقیقت و وجود دارد، معنایش این است که در خارج چیزی است که برایش گفته میشود و صدق میکند که بگوییم انسان است. «حکم و مفهوم الحقیقه و الوجود و مرادفها» همچنین از مفهوم حقیقت و وجود و مرادفات این «لابد و ان یکون عنوان ناچاری که عنوانش صادق باید چیزی باشه فالوجود یجب أن یکون له مصداق فی الخارج.» وجود واجب است که برایش مصداقی در خارج عنوان به ذات حملاً از اختراعات ملاصدرا در این درّه را باز کرد. واجب است بر وجود مصداقی در خارج داشته باشد که این مثال حمل بر آن بشود به نحو حمل شایع. حمل اول، ذاتیات حل میشد. حمل شایع، مفهوم زید انسان است، رویش حمل میشود انسان است. بشر، الانسان بشر است. امشب. «زید انسان، حمل مفهوم بر مصداقی فله سوره العینه خارجیه و قطع نظر عن اعتبار عقل و ملاحظات ذهن فیکون الوجود موجوداً فی الخارج.» اینجا به صورت عینی خارجیهای دارد با قطع نظر از اعتبار عقل و ملاحظه ذهن، اینجا وجود میشود در خارج موجود.
مضمون این استدلال این است که حمل مفهوم وجود بر ماهیتی به حمل ظهور، مثل «انسان وجود دارد» یا حمل مفهوم موجود بر آن به «حمل هو هو»، مثل «انسان موجود است»، مستلزم حمل مفهوم وجود است به «حمل هو هو» بر واقعیتی که مصداق ماهیت است. به تعبیر شما وقتی میخواهی بگویی «موجود است»، «وجود است» را مفروض گرفتی که داری «موجود است» را هم میکنی. به تعبیر دیگر، اگر گزاره «انسان وجود دارد» یا «انسان موجود است» اعتبار صدق مفهوم انسان بر واقعیت خارجی مثل علی صادق باشد، ضرورتاً و به طریق اولی گزاره «علی وجود انسان است» یا «علی وجود است» صادق است، که در آن مفهوم وجود بر واقعیت خارجی مثل علی به «حمل هو هو» شده است. بنابراین تا مفهوم وجود بر واقعیت خارجی مثل علی و «حمل هو هو» حمل نشود، ممکن نیست مفهوم وجود بر ماهیت صادق بر علی به اعتبار صدقش بر علی قابل حمل باشد. اگر وجود بر آن حمل نشود، موجود هم نمیشود. انسان بر علی نتیجه گرفت که انسان وجود دارد، اما از طریق انسان بر علی به درستی نتیجه میگیریم که انسان وجود دارد یا موجود است. پس باید پذیرفت که علی که واقعیتی خارجی است، وجود است. پس مفهوم وجود مصداق حقیقی خارجی دارد. این همان مدعای دوم است.
از نتیجه فوق، مبنی بر اینکه علی وجود انسان است یا علی وجود است – به ضمیمه گزاره علی موجود است – میشود نتیجه گرفت که وجود انسان موجود است یا به طور کلی وجود موجود است که مقصود از وجود در این گزاره، مصداق مفهوم وجود است نه مفهوم وجود. مصداق مفهوم وجود نه مفهوم و به اصطلاح حقیقت وجود مراد است. اکنون مقایسه با مقایسه «انسان موجود است» و «وجود انسان موجود است» به گزاره «وجود موجود است» که در آنها وجود به معنای حقیقت وجودی تحلیل میشود. اول را ثابت کرد. «کذا هذا الوجود فی الواقع ارکان و حقیقت الوجود موجودن عبارت عن کونه بنفسه موجود اینه که وجود در واقع موجود باشه عبارت از اینکه به نفسه غیرهی بهی موجودا غیر وجود به وجود موجود لا ان للوجود وجودن آخر زائدا علیه آخر زائدا علیه عارضً له به نحو من العروض ولو باعتبار»
این جوری نیست که وجود یک وجود زائده دیگر داشته باشد، خب که تسلسل میشود که آخر به وجود هم ختم میشود. یک وجود زائد دیگری بر آن باشد که عارض بر آن شود به نحو یک عرض ولو اعتباری. ماهیت وجودی بر آن عارض میشود و یک طرّیقی میآید ترش میکند، عین ترّیه کاغذ تر میشود.
حاصل این مقایسه و تحلیل این است که وقتی که میگوییم «وجود موجود است»، به این معناست که حقیقت وجود همان خود موجود خارجی است، همان خود واقعیتی است که جهان خارج را پر کرده است، نه به این معنا که دارای وجود است – یعنی صادق بر واقعیت – تا مستلزم این باشد که حقیقت وجود دارای وجود دیگری باشد. «وجود موجود است» یعنی حقیقت وجود همان وجود خارجی است. حقیقت وجود همان خود موجود خارجی. این کلید است، این خود جوهر است. این کلید ازش گرفته میشود. ماهیتش در انتظار وجود. همه چی اینجا وجود پر کرده. هیچی الان ما بین وجود نداریم. وجود، وجود، وجود. همه این اتاق الان وجود است، ولی همهاش هم اعتباری میشود. این قفسه است، آنها کتاب است، آن عکس است، آن ساعت است، آن پنکه است. این همه اینها چیست؟ بین این کلید و این میز چیست؟ وجود شیء هست؟ یا همان خود واقعیتی که جهان خارج را پر کرده است، نه به این معنا که دارای وجود – یعنی صادق بر واقعیت – تا مستلزم این باشد که حقیقت وجود دارای وجود دیگری پیدا و به اعتبار در واقعیت غیر از خود موجود باشد. به واسطه یک چیز دیگر موجود شود. وقتی خود موجودی، یعنی عین نمک با چیز دیگر شور نمیشود، خودش است، خودش شور است، عین شوری است. غذا با نمک، غذا با نمک، شور میشود.
و به تعبیر صدرالمتألهین، به اعتبار «عروض»، یعنی اعتباری وجود دیگری بر آن موجود باشد. اما وقتی که میگوییم ماهیتی مثلاً «انسان موجود است»، به این معناست که دارای وجود واسطه وجود واسط، یعنی صادق و واقعیتی است، نه اینکه خود همان واقعیت خارجی باشد، همان چیزی باشد که ملأ خارج را تشکیل داده است.
به عبارت دیگر، ماهیت برخلاف حقیقت وجود، عین واقعیت اصیل و خود همان موجود خارجی ماهیت نیست. ماهیت فقط به احتمال اینکه دارای وجود و بر واقعیتی خارجی صادق است، موجود است. اینها دیگر قبلاً گفته شده. نه اینکه حیثیتش عین حیثیت واقعیت باشد وگرنه ممکن نبود در عین اینکه ماهیت جایز العدم هم باشد، وجود نقیض حقیقی وجود عدم است. در حالی که جایزالعدم است. پس ماهیت فقط از سنخ مفهوم است، نه از سنخ واقعیت، و تنها صادق بر واقعیت و موجود خارجی است، نه اینکه عینش باشد. به اصطلاح شیئیت آن مفهومی است. «ان الماهیات مفهومات کلیه مطابقت لهویات» درست. ماهیات مفهومات کلیهای است که مطابق است با هویت خارجی، برخلاف حقیقت وجود که عیناً همان خود واقعیت خارجی است و هرگز از سنخ مفهوم. «انه ای ان الوجود من الهویات العینیه التی لا یحاذیها اَمراً ذهنیاً.» وجود از هویت عینیهای است که امر ذهنی موازی آن نیست.
پاورقی داریم: غیر از دو تا استدلال فوق، ماهیت استدلال کرده، از جمله اصطلاح از طریق حرکت، خیلی به دردمان میخورد، خیلی خوب است. اصطلاح از طریق جواز حمل، اصطلاح از طریق توحید صفاتی، استدلال از طریق تفاوت وجود ذهنی و خارجی. استدلالهای از طرق دیگر که اینها همه را آوردهاند و زحمت کشیدهاند. چقدر تسلط داشته است. فکر نکنم مسلط بر حرفهای خودش بوده که اینجا نظام جامعی را مطرح کردهاند.
بنابراین میتوان گفت که مفهوم «موجود» دو گونه مصداق دارد، و سادهتر بگوییم: با اندکی مسامحه واژه «موجود» دو معنا دارد. هنگامی که بر ماهیت اطلاق میشود و مثلاً گفته میشود «انسان موجود است»، به این معناست که دارای وجود و واقعیت است. یعنی در خارج واقعیتی هست که مصداق مفهوم ماهوی انسان است و معنا «وجودها فی الخارج ای معنا کن ماهیات موجودت فی الخارج صدقها علی الوجود» ماهیت صادق بر وجود است. ماهیت مصداق وجود وجودی است که علی است، نه علی که وجود است. وجودی است که دستمال است، وجودی است که کتاب است، وجودی است که کلید است.
امروز میخواندم در کلمات اصولی هست میگوید که خیلی قشنگ میگوید که روح در بدن نیست، بدن در روح است. موقعیت مطلقه نه مطلق مع است. روح در بدن است، دیگر از آن به بعد دیگر روح در بدن نیست، بدن دیگر در روح نیست. چقدر همه چیزمان را برعکس فکر میکنیم. خیلی قشنگ. نه به این معنا که ماهیت انسانی خود همان واقعیت، همان چیزی است که جهان خارج ازش تشکیل یافته است. برخلاف که بر حقیقت وجود اطلاق میشود و گفته میشود «وجود موجود است» که به این معناست که همان خود واقعیت، همان هویت خارجی شیء، همان چیزی است که ملأ بیرون را تشکیل داده است.
«ان وجود کل شیء الا حقیقه هویته.» وجود هر چیزی نیست مگر همان حقیقت هویتش. همین که در بیرون است. «به مصداق الحکم بالموجودیه علی الاشیا و مطابق القول فیها هو نحو هویت حل عینیه.» مصداق حکم موجودیت بر اشیا اینکه یک شیئی را حکم به موجودیتش میکنیم و اینکه میگوییم «مطابق القول فیها» این مطابقت دارد. بیرون هست. این همان هویت عینی میشود. در عبارت فراوانی واژه «موجود» را به همین معنا به کاربردهاند. جناب صدرالمتألهین در معنای صادق بر واقعیت خارجی از جمله «انما حظها یعنی حظ الماهیات من الوجود انتزاعها بحسب العقل من الوجودات التی هی الموجودات العینیه.» حظ ماهیت از وجود، انتزاع آن است به حسب عقل از موجوداتی که خودش موجودات عینی است. یعنی واقعیت خارجی است. «ان الصادر عن المبدا الاول و موجود به ابداء انما هو وجود نفس الهویه لا ماهیته الکلیه.» یعنی چی؟ یعنی آن صادر از خداوند فقط وجود است. «ان الموجوده فی کل شیء بذاته هو الهویه الوجودیه الموجودیه المتشخصه بنفسه.» موجود در هر چیزی به ذات، همان هویت وجودی متشخصه به نفس خودش است. «ان الموجوده فی کل شیء بذاته هو الهویه الوجودیه فالوجود یجب أن یکون بنفسه موجوده فی الواقع لأنه فرد ل مفهوم الحقیقه.» یعنی بر مفهوم، «فالوجود هو الصادر عن الفاعل انه الموجوده بذات المجعول بالذات والسادر بالحق لیس الا انها الوجودات موجودات باعلم ان الموجود بالحقیقه من کل امر هو وجود الخاص به و معنا موجودیه المعانی والمفهومات و کاس صادق علیها محموله محمولتا لها فمنا کن الان انسان موجودات محم.»
بعضی وجودات که در بیرون است، بهش گفته میشود. همین است که کلی طبیعی نداریم. وجودی است که بهش انسان گفته میشود. انسان وجود است. «الموجود بالذات هو الشخص» که تشخص عین وجود است.
صدرالمتألهین خود به این تمایز معنای «موجود» توجه داده است: «ان الموجود قد یطلق علی نفس وجود موجود و الموجود بالحقیقه هو القسم الاول.» موجود گاهی اطلاق میشود بر خود وجود ماهیت موجود و موجود به حقیقت هم همان قسم اول است، نه ماهیه موجود. «موجود، موجود بر اثر وجودش ماهیتش ارتباط صدقها علی الواقعه و اتحاده حیثیت وجودیش فقط مد نظر داریم و اون ماهیت داره انتظار.»
یک موجود نام ببر. گفت: «یخ موجود است.» روز موجودات موجود است، یعنی وجود دارد. اینجا وجود دارد تشخص. بعد اینجا این نکتهاش این است که هست. یک چیزی هست که آنی که هست، یخ است. قبلش نیست. یعنی یک چیزی نبود اینجا. نیستی بوده به اسم یخ که الان شده است. «یخ موجود است.» ولی هر چیزی باید بگوییم «موجود است». یک هست، بعد خودش هست، یعنی خود وجود. الان این پنکه موجود است. موجود، موجود نه تنها موجود وجود. «یخ موجود است.» یخ اصلاً وجودی است که یخ بودنش را شما میفهمی. وقتی همه چی بود، همه چی مثل یخ موجود است. این بحث ما قبل ماه مبارک رمضان و احتمالاً خدا چیه؟ احتمال زیاد بعد ماه مبارک. این را داشته باشید که مقایسه را بعد ماه مبارک انشاءالله.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...