‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمدٍ و آل محمد.
ما الآن از صفحه ۷۸ کتاب، بحث را میخوانیم. «علىرغم آنچه گفته شد، شکی نیست که سؤال موردبحث، سؤالی مطلقاً بیسابقه و جدا از سایر مباحث فلسفه نیست که اتفاقی مطرح شده باشد.» کدام سؤال؟ اینکه «وجود اصالت دارد؟» بلکه سابقه و ریشه آن را در دو مبحث فلسفی دیگر میتوان جستوجو کرد:
۱. مبحث «وجود کلی طبیعی در خارج». گفتیم: «اصلاً همه دعوا سر چیست؟ بیرون داریم چیزی به نام "کلی طبیعی"؟» نه، نیست. «انسان یک وجود است. یک وجود. هر چه هست، مظاهر وجود است. من، خود وجود، مظاهر وجودم.» «تشکیک» خلاصۀ حرف جناب ملاصدرا است.
۲. مبحث «عدم مغایرت وجود و ماهیت شيء در خارج» یا به اصطلاح «عدم زیادت الوجود علی الماهیة فی العین». چرا؟ «چراکه سؤال موردبحث شامل دو بخش است.» بخشی مربوط به «اصالت یا اعتباریت ماهیت» است که مضمون آن این است که آیا ماهیت که به آن کلی طبیعی هم میگویند حقیقتاً در خارج یافت میشود یا نه؟ بلکه صرفاً انسان میپندارد که ماهیت در خارج یافت میشود. «پندار شماست.» این بخش دیگر مربوط به «اصالت یا اعتباریت وجود» است که مضمون آن این است که: «آیا برای مفهوم وجود در خارج حقیقتاً مصداق یافت میشود؟ وجود مصداق دارد؟ یا فقط در ذهن شماست؟» این حرف چه کسی است؟ بوعلی. «مشخص نبود، مطرح نبود، ولی وجودِ گوشت زیاد...» واقعاً اگر فلسفۀ ملاصدرا چهارپایه داشته باشد، یک پایش واقعاً همین است و هر چقدر ما روی بحث مانور بدهیم، کم است؛ «چون همه مباحث متفرع بر همه» این یکی از پایههاست. «در خارج حقیقتاً مصداق یافت میشود یا نه؟ بلکه مصادیق آن صرفاً فرضی و پنداریاند و به اصطلاح وجود اعتباری محض است.» و به تعبیر صدرالمتألهین، مضمون این بخش از سؤال این است که «آیا حقیقت وجود یعنی مصداق مفهوم وجود، یک واقعیت خارجی است یا واقعیت فرضی و پنداری است؟»
بخش مربوط به «اصالت یا اعتباریت ماهیت» در مبحث «وجود کلی طبیعی در خارج» به تفصیل مطرح و چنانکه توضیح خواهیم داد، «اکثر قریب به اتفاق فیلسوفان پیشین، اعم از مشایی و حتی ابنسینا» در اینجا در این مبحث به «وجود کلی طبیعی در خارج» رأی دادهاند. «اصالت وجودی از تویش درمیآید، ولی باز هم وجود کلی طبیعی در بیرون را انکار نکردند، بلکه اثبات کردند.» «رب نوعی که زیرمجموعهاش یک سری برمیگردد به افلاطون، اینها در خارج رأی دادند که جز به معنای اصالت ماهیت نیست.» پس ریشۀ «اصالت ماهیت»، مبحث مذکور است. «حالا در پاورقی گفتهاند که اشاره طریقه علائم مصباح در نهایتالحکمه و آموزش فلسفهشان این مباحث آنجاست.»
اما بخش دیگر را که مربوط به «اصالت یا اعتباریت وجود» است، نخستین بار شیخ اشراق در مبحث «اعتبارات عقلیه» به تفصیل بررسی کرده است. «او در مبحث مذکور به بررسی کمالاتی همچون وجود و امکان و وحدت و غیر اینها و بهویژه بررسی وجود پرداخته» است. و از اینکه ممکن است وجود در خارج مغایر ماهیت شیء باشد، یعنی «از عدم زیادت فی الوجود علی الماهیة فی العین» بر اساس این اصل نتیجه گرفته است که «وجود امری اعتباری و در خارج مصداق حقیقی» ندارد. «پس ریشۀ اعتباریت وجود، مسئلۀ مزبور ماهیت در... یعنی در عین ما فقط ماهیت داریم. وجود در آن زائد است.» بنابراین، «اگر بخواهیم دربارۀ فلاسفۀ پیشین داوری کنیم، باید بگوییم که فیلسوفان پیش از شیخ اشراق، گرچه در عکس از وجود کلی طبیعی در خارج، ناآگاهانه به اصالت ماهیت رسیدهاند، هرگز یا اعتباریت وجود و اینکه اصالت ماهیت مستلزم اعتباریت وجود است، نیندیشیدهاند.» از همین رو، گاهی در آثار آنها به سخنانی برمیخوریم که مضمون آنها صریحاً «اصالت وجود» است. «ابنسینا میگوید: إِذَا سُئِلْتَ هَلِ الْوُجُودُ مَوْجُودٌ؟ الْجَوَابُ أَنَّهُ مَوْجُودٌ. وجود موجوده.» از کجا؟ «از تویش در میآید زیادت وجود بر ماهیت به معنای این که الوجود حقیقتٌ و أنه موجودٌ.» «فإن الوجود هو الموجودیة. وقتی وجود موجود می شود وجود به وجود موجود می شود و ماهیت پس وجود زائد شد.» «در این موجود که شد موجود. وگرنه موجود اگر ماهیت خالی بود، یک ماهیتی راهُ، ماهیت دیگه بهش موجود گفته ماهیت کی موجود گفته میشه وقتی وجود، وقتی که وجود زائد میشه.» یعنی «اصالت وجود از اصالت ماهیت.» چرا؟ «چون زیادت الوجود علی الماهیة فی العین با کدام سازگار بود؟» از این طرف، «همه اصالت وجودی می شوند، ولی مشکلشان کجاست؟ مشکل در همان کلی طبیعی است. در بیرون بخواهند نخواهند گفته اند که از توی حرفشان هم اصالت وجود درمیآید.» البته عرض کردیم خیلی وقتها به «لَوْ کلام» متوجه «و ملتفت: “وجودٌ موجوده”» یعنی «میخواهم بگویم هست، هر هستی هست.» «نمیدانم که حالا وقتی هر هستی و هست دانست، حذف به واسطه وجود حذف میشود وگرنه با ماهیت که حذف نمیشود.» «پس نمیتوان آنها را ولو ناآگاهانه، به اعتقاد به اصالت ماهیت و اعتباریت وجود متهم کرد.» «در پی اعتقاد به اصالت ماهیت، به اعتباریت وجود رسیده.» «از این رو میشود او را به اعتقاد به اصالت ماهیت و اعتباریت وجود متهم کرد.»
معالوصف، «باید توجه داشت که او با سؤال دوشقی مورد بحث روبهرو نشده تا مثل میرداماد آگاهانه شق مذکور را از میان دو شق برگزیند، بلکه از ابتدا ارتکازاً با یک شق، یعنی اصالت ماهیت، روبهرو بوده» و «به کلی غافل بوده» از «آگاهانه به اصالت ماهیت و اعتباریت وجود.» «آگاهانه به آگاهانه و اصالت ماهیت و اعتباریت وجود.»
نتیجه اینکه، «تردیدی نیست که نگرش شیخ اشراق درباره وجود و ماهیت در مبحث اعتبارات عقلی از کتاب کاملاً بر شق» اصالت ماهیت «و اعتباریت وجود است. از همین رو، است که صدرالمتألهین که اولین فیلسوف معتقد به اصالت وجود و منکر اصالت ماهیت» به معنای امروزی آن است، «در دفاع از نظر خودش، به رد سخنان شیخ اشراق میپردازد.» چرا که به نظر او آنچه او «اصالت ماهیت و اعتباریت وجود و به اختصار اصالت ماهیت مینامد و بر بطلانش تأکید دارد، دقیقاً همان مدعای شیخ اشراق در باب وجود و ماهیت در مبحث مذکور» است.
«آخرین به جماعتی از آخرین آخرین انتزاعی فکر کردن که وجود یک امر عقلی انتزاعی است.» «از مقولات ثانی از مقولات موجودات حقیقتاً مستقیم در خارج وجود نداشتند.» «مثل شیئیت و امکان و این طور چیزها که خود امکان در خارج وجود ندارد، ولی مقولات اولاً از حق خارج گرفته شده بودند. وجود داشتند. عین شیئی از موجود حقیقتاً نیستند که مقولات مقولات اولی نه. نیستنش میشود مقوله ثانیه.» «عین آنها چی بود؟ همان مقولات عین شیئی از موجودات حقیقتاً این که یک چیزی عین آن موجود، وقتی جز اینها نبود، میشود مقولات.» «این جماعت از آخرین چی فکر کردند؟» «فکر کردند که وجود یک امری جز معقولات ثانی ماء مالن یعنی مالیده یعنی متمایل شد.» «مال صاحبالاشراق، متمایل به همین بحث جناب سهروردی.» «همان جور که از آثارش پیداست. خوبیهای جناب ملاصدرا همین بیپرواییاش است.» «چند روز کتاب "مردی در تبعید ابدی" زندگینامۀ ملاصدرا نوشته نادر ابراهیمی. مطالعه دارم. شخصیتم جالب است.» «۱۰ سال پیش یک دانشجویی به من گفتش که شما خیلی شبیه نوجوانيهای ملاصدرا تو کتاب "موسی و گوساله سامری"!» «تو ۱۰ سال پیش به من گفتی میمون! من نمیدانستم چی. امسال رفتم باغ وحش! تازه قبل آن، میمونی که به من گفتی چی بوده.» «حالا این هم ۱۰ سال پیش به ما گفت که تو نوجوانی بسیار جسور، بیپروا، تند، گزنده و خلاصه گوشتتلخ به قول امروزيها.» «مادرش به او میگفت: "گوشتتلخیات چه سر ناسازگاری داری". پدرش بهش میگفته، اساتیدش به اصغرآبادی که استادش بوده برمیگردد، میگوید که تو چرا اینقدر با شاهان دمخوری؟» «طبعش متوسطتر و ریاضتهای اثر داشته و ایشان را دچار لطافت کرده.» «لطافت ایشان بوده قبل از اینکه این روحیۀ برای کسی که میخواهد دانشمند بشود خیلی خوب است.» «دوربین نقادی که هستیم و سرسپرده کسی نیست.» «با همه ارادتی که به شیخ بها دارد، ارادت به میرداماد میخواست سرسپردگی بشود.» «از تویش اصالت وجود درمیآید.» یعنی «خیلیها متوقف میشوند در استاد و نمیروند تأمل کنند در حرف استاد.» «بس که سرسپرده در حد شارح و مترجم.» «همیشه میدانم قوت و ذکاوت و ظرافت ذهنی را ندارم که میخواهم خلاصه مانور بدهم و دقیق بشوم روی بحث.» «این در مجموع خصلت خوبی است این حسی که بوعلی، شیخ اشراق، میرداماد، شیخ بها و معاصرانش چی گفتند؟» «خب اینها واقعاً عنایت از جانب خدای متعال.» «فضای علمی جسارت، جسارت لازم است. البته در عین متانت و ادب و لطافت.» «جایگاهشان جایگاه دیگری است.» «یعنی خیلی هم کسی با اینها...» «غزالی در مقام نقد بوعلی فقط تعریف کردند و جایی ایستادند که بوعلی را خلاصه.» «ولی کسانی مثل شیخ اشراق و خواجه و خصوصاً خواجه زنده کرد فلسفۀ سینوی را.» «تو اسفار جناب آخوند مدل آ به از یونان شروع میکند آخر.» «بعضی از آنها واقعاً قانعت میکند.» «من مخصوصاً به فارابی خیلی علاقه دارم برخلاف ابنرشد و بوعلی هم اختلاف نظر.» «عرض کنم که فارابی ازش تشیع برمیآید و بعضی حرفها واقعاً حرفهای بسیار دقیق و لطیفی است.» «آن نظریۀ مدینۀ فاضله ایشان واقعاً فوقالعاده است.» «دانشگاه عرض کنم که یعنی به یک جاهایی اشکال میکند.» «البته همین اشکال به خود ایشان هم همین گونه اشکالی وارد است.» «یعنی میشود ۱۲۳ کلاً حرف جناب صدرا را گذاشت برد کنار صورت بگیرد.» «ما اول باید فلسفه را بفهمیم چقدر چند درصد اینها حرف.» «چند درصد معارف؟» «مسلط بوده خودش کسی که دامادش فیض است. آن فیضی که همه اینها را خورده فیض تلخیص کنی. فیضی که کار ویژهاش تلخیص حرف ملاصدراست و همه این معارف را خلاصه به این نحو در اختیار دارد.» «آن جور سرسپرده است خوبی است برای این که جناب فیض که تعارض بین این حرفها نمیداند.» «نخواهیم بود نه. میخواهم بگویم یعنی انسان یک طمأنینهای دارد از اینکه آیا سلامتی از این جهت هست.» «ولی ته حرف نیست امیر، خر بشود.» «یعنی او ولو حرفش را هم دارم رد میکنم، ولی او یک فضای ذهنی برای من ایجاد کرد.» «همان جور که آخوند شیخ انصاری مدیون است و اگر حرفی از شیخ رد میکند به برکت همان مبانی است که خود شیخ گذاشته است.» «و هر که هم که بعد بیاید همه مدیون شیخ انصاری است.» «در فلسفه هر چقدر هم که حکمت متعالیه را نقد کند و کنار بگذارد.» «اصالت ماهیت اشراق را با این حساب از جنبه تاریخی سرآغاز این محصول در فلسفه میشود همان مبحث اعتبارات عقلیه در آثار شیخ اشراق دانست و طبعاً برای درک روشنتر مدعا بهتر است بحث را با توضیح نظر او آغاز کرد.»
«که خب، میرویم اول روی نظر اینها را قبلاً در یک لایه پایینتر و سادهتر همه را خواندهاید.» خصوصاً «وصل شد. الآن یک ورژن بحثها قویتر است. شیخ اشراق در مبحث مذکور به طور کلی اوصاف فلسفی اشیا، مثل وجود و وحدت و امکان و اوصاف اضافی آنها، مثل پدری و فرزندی و اوصاف سکون و کوری و امور مستری، مثل موجودیت و ماهیت ممکنه به جوهریت و بهویژه وصف وجود را بررسی میکند.»
مثلاً یکی از تعابیری که به کار میبرد در مجموعه مؤلفات شیخ اشراق، جلد ۲: «اَلْوُجُودُ وَ مَفْهومِِِ الْمَاهِيَّةُ مُطْلَقًا، أَشْيَاءُ وَ الْحَقِيقَةُ وَ الذَّاتُ عَلَى الْإِطْلَاقِ أَنَّ هَذِهِ الْكَمَالِاتِ الْعَقْلِيَّةَ وُجُودًا مُطْلَقَ مَاهِيَّةٍ وَ شَيْئِيَّةً وَ حَقِيقَةٍ.» «و به امور بستری حقیقت به حساب میآید. اوصاف فلسفی اشیا ذات علی الاطلاق اینها همه امور اعتباری در بیرون است.» این حرف چه کسی است؟ «و إضافاتٌ ایضاً اعتباراتٌ اقلیةٌ.» «إضافات هم اعتبارات عقلی است.» «أبهت و العدمیات کسرعدم اضافی ایضاً امر زائد علی جوهریت هم تو اعیان یک امر زائد و جسمیت.» یعنی «ما جسمیتی داریم که منفک است جوهر. جوهریتش را چکار کردی؟ فقط اعتبار چیزی.» «الآن تو این جسم در بیرون هذا جوهرا. شوهرش کجاست؟» «به طور کلی رفته روی ماهیت.» «همان چیزی که بیرون تعیین و تشخص پیدا کرده، همین فقط همین.» «هر آنچه برای او فهمیدنی میشود تو ذهنت میگوید که فقط وجود هر آنچه که فهمیدنی میشود تو ذهنت.» «وَ اللَّوْنُ الْأَسْوَدِیَّةُ رَوْشَنٌ فَلَا یَکُونَ إِلَّا أَمْرًا عَقْلِیًّا مَحْضًا وَ إِنْ کَانَ سَوَادٌ لَهُ وُجُودٌ اِلَاهِیَّهُ.» «هرچند سواد وجودی داشته باشد در اعیان صندلی سیاه است.» «تو اعیان عارض بر این جسم میشود با این حال این سیاهی چیست؟ خود سیاهی نه سیاه جسم سیاه این بله درست است.» «ولی سیاهی نداریم الآن بیرون. سیاهی امر اعتبار است.»
«تردیدی نیست که مفهوم هر یک از این اوصاف در ذهن مغایر با مفهوم شیئی است که موصوف آنها واقع میشود.» مثلاً «مفهوم وجود، وحدت، امکان، پدری، سکون، موجودیت و جوهریت، غیر از مفهوم انسان، درخت و جسم.» «آن چیزی که بیرون است چیست؟ انسان.» «همه چیز ماورای او. جوهریتش، جسمیتش، پدر بودنش، ذات بودنش همین است. چیست؟ کفل الجمله موصوفات آنها به تعبیر فلسفی امور مذکور در ذهن زائد بر ماهیات است.»
«ولی آیا در خارج هم چنین است؟» یعنی «هر یک از اوصاف مذکور در خارج واقعیتی مغایر با واقعیت موصوف خود دارد و به اصطلاح، امور مذکور در خارج هم زائد بر ماهیات است؟» این همان سؤالی است که شیخ اشراق در مبحث «اعتبارات ماهیت» به آن پاسخ میدهد و به «اعتباریت وجود» میانجامد. «ما هم همانند او، بحث را در مفهوم وجود متمرکز میکنیم.» «آیا همان طور که در ذهن، وجود شیء مفهومی است مغایر آن شیء، در خارج هم واقعیتی است مغایر با واقعیت آن شیء» و به اصطلاح «آیا همانطور که در ذهن، وجود زائد بر ماهیات است، در خارج هم چنین است؟» شیخ اشراق ابتدا به نقل پاسخ متفکران پیش از خود میپردازد. «آنها در این با گروهی به این پرسش پاسخ مثبت دادند و گروهی پاسخ منفی.» «به نظر گروه اول، وجود، وحدت و امکان و امثال آنها در خارج اموریاند مغایر با ماهیتی که موصوف آنهایند.» «در مقابل به نظر گروه دوم این امور گرچه در ذهن اوصاف ماهیتاند، آنها صورت عینی ندارند.» و به تعبیر دیگر، «در خارج موجود ماهیتی در عین حال.» «دسته اول میگویند که وجود و اینها ماهیتی که زود مغایر ماهیت است.» «دسته دوم میگویند نه، وجود صورت عینی ندارد.» «صورت چی؟» «دسته اول اصالت وجود وجود شدند یعنی معتقد به اصالت وجود.» «او سپس استدلالهای گروه اول و در پی پاسخ گروه دوم را بهترین استدلالها ذکر و در نهایت با اقامه براهین جدیدی به زیان گروه اول به صورت عینی.» «پس لب کلام این که شیخ اشراق در مبحث مذکور از این که در اشیا ماهیتدار ممکن، وجود و ماهیت شیء دو واقعیت خارجی مغایر باشند» و به اصطلاح «از این که وجود در خارج بر ماهیت نیست، نتیجه میگیرد که مفهوم وجود مفهوم بیمصداق است و در خارج مطابقی غیر از امر عقلی صرف» ندارد. «هیچ مصداقی در بیرون برای وجود.» «حالا خدا را چی میگویم؟ تعبیر ایشان این است: "فَإِنَّ الصِّفَاتَ کُلَّهَا هُمْ قِسْمٌ إِلَى قِسْمَيْنِ."» «همه استفاده تقسیم درست میشود.» «یک صفت عینی است که صورت در عقل دارد؛ یک صفتی هم که فقط در ذهن است مثل وجود.» «وَلَا کَانَ لِلشَّيْءِ وُجُودٌ فِي خَارِجِ ذِهِنِ.» «اگر در بیرون از ذهن، مصداقی برای وجود باشد، لازم میآید که آنچه که در ذهن است با آنچه در بیرون است، مطابق یا یکی باشد.» «خارج ذهن الوجود حتی یطابقه الذهنی.» «دقیقاً همین برهان دوم ما بود که گفتم چون فرق میکند وجود ذهنی و خارجی. پس اصالت به وجود فقط در ذهن.» «برایش در خارج از ذهن وجودی نیست که بخواهد جایگاهش وقتی ذهنیه. وقتی یک چیزی ذهنی شد، دیگر تو بیرون نیست که ذهنی است.» «اگر بخواهیم محتوای شیخ اشراق را با تعبیر دیگری که کمتر ابهام دارد، بیان کنیم، باید بگوییم که به نظر اوگرچه مفهوم وجود به حمل «ذهو» و به تبع مفهوم موجود به حمل «هوهو» وجود «ذهو» موجود «هوهو» است.» «اینجا در پاورقی توضیح دادهاند که حالا میخوانم.» «حمل هر محمول بر هر موضوعی به یکی از امکانپذیر است. جمع دو قسم محمول هوهو و ذهو.» «اگرچه مفهوم وجود به حمل «ذهو» بر واقعیت خارجی قابل حمل است.» «دستمال کاغذی به نحو ذهو میشود گفت: "وجود دارد." یعنی ذو وجوده.» «درست. این مفهوم حمل هوهو بر هیچ واقعیتی خارجی قابل حمل نیست.» «گفت: "این وجود است"، ولی "این همان وجودی است که در ذهن است".» «مثلاً درباره شخص علی که واقعیت خارجی است، به درستی میشود گفت: "علی وجود دارد" یا "علی موجود است"، اما نمیشود گفت: "علی وجود است."» «و همچنین است در مورد هر واقعیت دستمال کاغذی دادیم.»
پاورقی را بخوانیم. برای امشب بس باشد. «حمل هر محمولی بر هر موضوعی به یکی از دو نحو امکانپذیر است: یک. خود محمول بیهیچ تصرف بر موضوع قابل حمل است.» مثلاً «حمل جسم و ناطق و اندازهدار بر انسان: انسان جسم است، انسان ناطق است، انسان اندازهدار است.» «حمل مواات یا حمل هوهو است.» «محمولش هم محمول به حمل مواات یا هو یا محمول است. شتی.» «قسمت دوم خود محمول قابل حمل بر موضوع نیست، مگر درش تصرف کنیم.» مثلاً «آن را در هیئت مشتق درآوردن یا واژههای دال بر نسبت، مثل دار و ی و امثال آن در فارسی و ذو و لهو و یا و امثال آنها در عربی بهش بیفزاید.» مانند «حمل نطق و اندازه بر انسان: انسان ناطق است، انسان اندازهدار است.» «آشکار است که حمل نطق و اندازه بر انسان درست نیست، مگر واسطهای همانند هیئت اشتقاقی و حروف اضافه که هر دو دال بر نسبتند، به کار گرفته شود.» «بهترین حمل، حمل اشتقاق یا وجود فی یا حمل ذهو به محمولش هم محمول حمل اشتقاق یا ذهو.» «به عبارتی ابنسینا: "هر امری که به موضوعی نسبت داده شود، نسبتش به یکی از دو نحو میتواند باشد."» «یا به نحوی که میشود گفت موضوع "اوست". میشود چی؟ حیوان.» «هنگامی که در گزاره "انسان حیوان است" به انسان نسبت داده، امری محمول بر شیء یا به اختصار محمول میگویند.» «بلکه باید گفت: "آن امر در موضوع است"، مثل "سفیدی نسبت به جسم". "که نمیشود گفت جسم سفیدی است. سفیدی دارد."» «چنین امری محمول بر موضوع نیست، به اختصار محمول نیست.» «تنها با افزودن هیئت اشتقاق و حروف اضافه بهش که همه دال بر نسبتند، میشود آن را بر موضوع حمل کرد.» «در شفا منطق، جلد ۱.»
«اکنون توجه به سه نکته لازم است: اول اینکه صرف این که در گزاره در جایگاه محمول واژه مشتق قرار داشته باشد، مثلاً بگوییم: "انسان عالم است" یا درش حرف اضافه دال بر نسبت یافت بشود، مثل "جسم دارای حجم است"، ایجاب نمیکند که در این گزاره، حمل از نوع حمل ذهو باشد؛ چون در چنین گزارههایی اگر مبدأ اشتقاق مورد نظر باشد و نسبت آن را با موضوع قرار بدهیم، حمل اشتقاق باشد.» «رنگ مشتق مورد نظر باشد و نسبت آن را با موضوع ملاک بدانیم، حمل مواات.» «به عبارت دیگر در چنین گزارههایی در آن واحد، مشتق و حمل هوهو و مواات و مبدأ به حمل ذهو و اشتقاق بر موضوع حمل میشود.» «پس چنین گزارههایی در آن واحد به دو اعتبار حاوی دو نوع حمل است.» «آنهایی که مشتق تو امسال علم است، جسم دارای حجم است.» «اصلاً حجم داشتن ذاتی است.» «وقتی محمودزاد یک موضوع میشود، درست است که میشود گفت موضوع این ذاتی را تو هر ذاتی مالکیت دارد نسبت به ذاتیاتش، در عین حال عینیت هم دارد.» «نمیشود که هم هوهو و هم ذهو.» فرمودند: «واژه هم در فلسفه و منطق همواره به معنای حمل مُواطات به کار میرود، مگر اینکه قید اشتقاق بهش افزوده شود.» «بنابراین تقسیماتی که در هم صورت گرفته، تقسیم به حمل اولی و شایع و حقیقیه و رقیقه و تقسیم حمل به اقسام آن، همه مربوط به حمل مُواطات نه اشتباه.» «واژه صدق که به معنای حمل است. مرا صدق میکند، مصداق اوست.» «دارای آن است.» «بسیار استدلال جناب شیخ اشراق. دوست دارم پسر متعلقین را بخوانم.» «بخوانیم. یک ۱۰ دقیقهای پسر نظر ملاصدرا را بخوانیم.» «نظر ملاصدرا فردا شب مطرح کرده. کلی طبیعی در ایران داریم یا نداریم؟» «جلسات بعد استدلال جناب شیخ اشراق خواندیم، ذهن آماده است دیگر.» «الآن اگر نخوانده بودیم، الآن دست و پا میزنیم اینجا. واقعاً پدرمان در.» «دلیل این مدعا این است که از یک سو، طبق استدلالهای شیخ اشراق، ممکن نیست در امور ماهیتدار، مصداق مفهوم وجود، مغایر با مصداق مفهوم ماهوی، مصداق داشته باشد.» «ماهیت این انسان یعنی وجود و ماهیت یک مصداق هر دو با هم. در عین حال که مصداق وجود، مصداق ماهیت هم این در نظر کیست؟ شیخ.» «پس مفهوم وجود مصداق خاص تمام ماهیتدار مصداق مفهوم، مفهوم وجود مقاره مصداق مفهوم باشد.» «پس وجود مصداق خاص ندارد.» «از تو دیگر ممکن نیست در امور مذکور همون واقعیتی که مصداق، مصداق مفهوم ماهویه، خود مصباح حقیقی مفهوم وجود هم باشد.» «پس این مفهوم مصداق مشترک هم ندارد.» «بنابراین بیمارستان.» پنداری است «اما چرا مصداق مشترک ندارد؟» «یعنی چرا همچون موقعیتی که مصداق مفهوم ماهویت است، خودش مصداق مفهوم وجود نیست؟» «همین انسان هم مفهوم او. خود دلیل بر این امر ذکر نکرده. گویا او را روشن و بینیاز از استدلال میدانسته.» «چرا که به طور ارتکازی معتقد است که یک واقعیت خارجی که مصداق مفهومی ماهویه است، خودش امر ماهوی و از سنخ ماهیت است.» «یعنی اموری که جهان خارج را پر کردهاند و ملا بیرون تشکیل داده، مثل شخص شما و من و این انگشتر نقرهای و این درخت و این اسب، همان ماهیات است.» «این هست، ماهیت هست.» «در عین حال بخواهی بگویی این همان وجود است. دو تا میشود.» «پس انسان و نقره و درخت و اسب و امثال آنها که جهان خارج را پر کرده، خلاف ارتکاز اولیه انسان وجودداری میبینید.» «دو. آشکار است که هیچ ماهیتی ذاتاً نقیض حقیقی عدم نیست؛ چون هر ماهیتی ممکن است به ذات و در نتیجه ذاتاً جایزالعدم باشد.» «در حالی که چیزی که نقیض حقیقی عدم باشد، ممکن نیست ذاتاً جایزالعدم باشد.» «اگر بخواهد مصداق وجود برش بار بشود، دیگر نمیتواند جایزالعدم باشد.» «نقیض حقیقی عدم، نقیض حقیقی عدم است.» «دیگر ممکن الوجود و واجب الوجود بالغیر همه موجودات.» «من یک وجوب قبول دارم. وجوب یا از خود موجود و وجود مشهد گرفته یا از علتش.» «وقتی به سرحد وجود رسید، یعنی هست و خواهد بود.» «قبل اینکه به وجود بیاید، میتوانست باشد، میتوانست نباشد.» «الآن که هست دیگر هست و واقعاً نقیض حقیقت نمیتواند نباشد.» «و دقیقاً نیستی، ضد اوست.» «و نقیض حقیقی نمیتواند نه وجود بگیرد.» «خب، وجود، بعد دیگر وجودش هم واجب میشود.» «نمیخواهد واجب الوجود هم که نشود.» «از آن ور هم نقیض حقیقی نشود.» «راه چارهای که شیخ اشراق و سومین شق آشکار که مفهوم وجود حاکی از چیزیه که نقیض حقیقت عدم باشه.» «یعنی مصداق او فقط چیزیه که نقیض حقیقی عدم باشه.» «پس چهار هیچ ماهیتی مصداق حقیقی مفهوم وجود.» «چرا در نظر ایشون مصداق حقیقی وجود باشه باید نقیض حقیقی باشد؟» «نتیجه این که هیچ واقعیتی خارجی که مصداق مفهوم ماهویه نیست.» «خلاصه پس نظر شیخ اشراق انصافاً خوب نوشت.» «عبودیت را شسته رفته و منطقی پله پله جلو.» «مکاسب این شکلی نوشته بشود.» «وسایلی که قدم به قدم شیخ بزرگوار که شروع کرده یک جایی میخواهد به یک جایی برسد که ذهن جوار.» «خلاصه یک دفع وسط میرود یک جای دیگری این بیاید جلو بحث تمام بشود.» «باز بحث مثلاً احتیاط، ادله اعتیاد، احتیاط ارشادی، فلان.» «خلاصه این میشود یک واقعیاتی که جهان خارج ازش تشکیل شده، همان ماهیت است.» «الآن هر چی ما میبینیم، چیست؟ مدار.» «پس مصداقش اعتباری عقلی، نه واقعیتی وجود در بیرون.» «هیچ مصداقی هیچ کدام از اینها مصداق وجود.» «کتاب وجود است.» «به حمل ذهو میشود گفت: "این کتاب وجود دارد." کدام وجود دارد؟» «با توجه به اینکه مصداق مهدی مفهوم را حقیقت، حقیقت وجود واقعیتی فرضی و پنداری و به اصطلاح اعتباری است، نه واقعیتی خارجی.» «پنداری، پندار شما، گمان دارید وجود را در بیرون دقیقاً خلاف کلام جناب صدرا که میفرمایند شما گمان دارید ماهیت را.»
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...