‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
خب، این پاورقی، آخرین بحث ادله اصالت وجود. چه پاورقی مفصلی! در کلام استاد، گفتوگوهایی که مطرح شده، نکات خوبی توش مطرح شده و سؤالات خوبی پرسیده شده. تا حالا خوندیم این را، این هم بخونیم حالا تا داشته باشیم.
پرسیدند که: «مسئلهای که برای من مطرح است، این است که اهمیت بحث اصالت وجود در اعتباریت ماهیت واقعاً تا چه اندازه است؟ یعنی طرح مسئله که میشود، به نظر میرسد که مطلب بدیهی است. برای اینکه اصالت را تعریف میکنیم و یکی از معانی اصالت این است که خارجیّت داشته باشد، تحقق داشته باشد. آن وقت بعداً وجود را هم به همین معنا میگیرند. از آن طرف، اعتباریات به معنای ذهنی بودن میگیریم و بعد در آخر نتیجه میرسیم اصلاً ماهیت یعنی صورت ذهنی عالم خارج. آن وقت این سؤال پیش میآید که آیا اصالت یکی از همان صفات وجود نیست؟ یعنی این دو بیان، یک مطلب نیست؟ و آیا اعتباریّت لازم ماهیت نیست؟ وقتی که ماهیت، امر ذهنی باشد، چه لزومی دارد که ثابت شود اعتباری است؟ اصلاً اعتباریت جزو خود…» به عبارت دیگر، «از اول که این بحث را آغاز میکنیم، وجود و ماهیت را چه جور طرح میکنند که آن وقت مشکل پیدا میشود که آیا اعتباری یا اصیل؟ چرا از اول نمیآیند ماهیت را تعریف کنند، وجود را هم تعریف کنند (با اینکه میدانم وجود قابل تعریف نیست) و مشخصات آنها را ذکر کنند تا بعد مسئله به راحتی حل بشود؟ یعنی نتیجهای که در پایان بحث به آن میرسند که ماهیتِ آن از وجودِ خارج در ذهن باقی میماند، از اول بگویند منظور از ماهیت این است. بعد اعتباری بودن هم مشخص است، دیگر لازم نیست ثابت کنند ماهیات غیر اصیلاند.»
استاد: میفهمند که نه. اینکه نمیشود آن چیزی را که بعداً ثابت میشود، از اول جزو تعریف بیاوریم. اینکه میگوییم ماهیت، آن نقشیه است که از واقعیت عینی در ذهن نقش میبندد و آنچه که منشأ اثر و مناط و ملاک خارجی را تشکیل میدهد، حقیقتی است که خودِ آن حقیقت قابل اینکه به ذهن بیاید نیست و فقط تصویری از او به نام ماهیت در ذهن ما میآید. این مطلبی است که بعداً ثابت میشود. و الا، نظریه دیگر… غیر از نظریه دیگر، این است که آن چیزی که الان در ذهن ما آمده، عین همان است که خارج را پر کرده است. اصلاً هستی و وجود یک مفهوم انتزاعی است که از ماهیات انتزاع میشود. آن چیزی که خارج را پر کرده است و منشأ آثار است، عین همان چیزی است که الان در ذهن شما آمده است. یعنی این چیزی که در ذهن شما آمده، مُتَنَی دارد در ذهن شما و یک مُتَن دیگر دارد که نفس خارج است که او قطع نظر از ذهن شما در محض خارج هست. این به اصطلاح «ضیقه خناقه» که این طور تعبیر میکنیم. مقصود این است که او همان چیزی است که خارجیت را تشکیل میدهد. این هم بحث مهمی است که عینیت دارد. آنچه در بیرون است، آنچه در ذهن است. ایرانی و خلاصه، ایدهآلیست نشویم. رئالیست باشیم که بگوییم یک چیزی تو ذهن ما، بیرون نمیشود دیگر، است، تصور است. حالا اگر بشود بعداً فرصتی بشود، کتاب «روش رئالیسم» را بتوانیم تمام پنجرههای شما را مقایسه کنیم. به نظرم خیلی خوب است. کارت به کجا میرسد؟ آن پنجره واقعاً پنجره قابل استفاده است. مطالب علامه و پاشنههای شهید مطهری.
پرسیدند که: «یعنی در این مورد هیچ تمایزی بین اونی که تو ذهن وجود داره و اونی که تو خارجه، گذاشته نمیشه؟»
فرمودند: «تمایز این است که در دو موطن وجودی. در اینجا دارد و وجودی در… یا ظهوری در اینجا دارد و ظهور یا آثاری در اینجا دارد و آثاری. ولی این است، یعنی همین نفس ماهیت که الان یک وجود در ذهن شما دارد، عین همین است که در خارج است. یعنی آن چیزی که در خارج و منشأ آثار است، همین است و برای این چیزی وقتی میگویند انسان هست، وجود را چگونه در نظر میگیرند؟»
استاد: انسان هست. از نظر آنها یعنی اینکه انسان ذاتی است که از او ذهن انتزاع میکند هستی را. اصالت ماهیّتی میگوید: وقتی میگوییم انسان هست، یعنی انسان در خارج ذاتی است که این ذات به حیثی است که ذهن وقتی او را تصور میکند، از او هستی را انتزاع میکند. میگویند که انسان ذاتی است در خارج، دارای آثار، و آثار همه مال این ذاتی است که شما تصور میکنید که این ذات به نحوی و به گونهای است که هرگاه ذهن او را تصور کند، برای او وجود انتزاع میکند. یعنی برای او یک مفهوم جدید و یک مفهوم ثانوی انتزاع میکند. پس به تعبیر آنها، دیگر مسئله این جوری نیست که ماهیت قالبی است که ذهن ما از خارج انتزاع کند. آن وقت خود آنها چه میگویند؟ پاسخ: آنها این را نمیگویند. میگویند اصلاً ذهنی باشد یا نباشد، این ذات نفس است. منتها این ذاتی که نفس خارج است، ذهن کارش این است که اگر او را تصور کند، وجود را هم برایش انتزاع میکند. ولی حالا اگر ذهن هم نباشد، وجود را هم انتزاع نمیکند ولی این ذات به هر حال متن خارج است و آثار هم مال این است. یعنی اگر شما فرض کنید که ذهن نبود و ما میتوانستیم با خارج متحد بشویم به نحو علم حضوری، اصلاً وجودی در کار نبود ولی ذاتها بودند. بودن هم که میگوییم تعبیر ذهن ماست و الا مقصود این است که آن وقت فقط این ذاتها و آثار این ذاتها را میدیدیم و بس. چیزی را که نمیدیدیم، وجود. روشن است؟ اصالت الماهیه توضیح.
سؤال: «در اصالت وجود ما میگوییم وجود قابل تعریف نیست. آن وقت تو اصالت ماهیت، ماهیت را تعریف میکنیم.»
استاد: «اینکه میگوییم وجود قابل تعریف نیست، یعنی مفهوم وجود بدیهی است.»
سؤال: «آیا ماهیت را هم آنها بدیهی میدانند؟»
استاد: «نه، ماهیت بدیهی نیست.»
سؤال: «پس ماهیت را چجوری تعریف میکند؟»
استاد: «میگویند ماهیت آن چیزی است که وجود را بر آن حمل میکنید و یا آن چیزی که در جواب چیستی واقع میشود.»
سؤال: «هایِ قابل تعریف؟»
پاسخ: «این خودش تعریف است. آیا شما میخواهی لفظ ماهیت را تعریف کنی یا میخواهی مثلاً انسان را تعریف کنی؟ اگر بخواهیم لفظ ماهیت را تعریف کنی، تعریف که البته! اما اگر بخواهید انسان را تعریف کنید، میگویید انسان جوهری فلان و فلان و فلان. همه تعریفهایی که در عالم میکنیم، تعریف ماهیت است. هر علمی هرچه را که تعریف میکند، تعریف چیست؟ ماهیت. همه تعریفها مال ماهیتهاست. ولی از آن جهت که اگر کسی سؤال کند که این ذاتها چیست، اینها در جواب قرار میگیرند، این لفظ ماهیت بر همه آنها اطلاق میشود. و الا، به قول این آقایان، خود لفظ ماهیت برای ماهیات، یک مفهوم عرضی است. در این مفهوم، برای آنها ذاتی نیست و به اعتبار یک مفهوم عرضی بر آنها، آنها را ماهیت مینامیم چون واقع شدن در جواب «ماهو» که...»
سؤال: «بنده نمیتوانم بفهمم فرق بین ماهیت به معنای اخص و ماهیت به معنای اعم چیست؟ «ما به شی» چه فرقی دارد با «ماهو»؟»
استاد: «این در اصطلاح متأخرین آمده است. یک وقت هست که شما «ما»ی استفهامی میگیرید یا «ما»ی مصدری و یک «تا»ی مصدری ملحق میکنیم، میشود «ماهیّه» یا «ماهویّه» به معنی «چیستی» و «پس چیست او»ی یعنی چیزهایی که در جواب «چیست او» قرار میگیرد. «ما»ی استفهام یعنی میگویی «ما بهی هو هو»؟ یعنی «الذی بهی هو هو»؟ الذی بهی اعم از اینکه صلاحیت داشته باشد که در جواب «چیست او» قرار بگیرد یا صلاحیت نداشته باشد. «ما»ی موصوله بگیرید، یک مفهوم اعم را در نظر گرفتهاید که شامل خود وجود هم میشود. اما اگر «ما» را «ما»ی استفهامی بگیرید، همان چیزی که در مقابل وجود قرار دارد.»
سؤال: «حالا این مطلب که شما فرمودید، من استفاده کردم و برایم منشأ فکر است. ولی این را هم میشود طرح کرد که در این بحث وجود و ماهیت، آیا اصالت ماهیتیها منظورسون از ماهیت، یک مرحلهای از وجود اشیا در علم باری نبوده است که بر وجود بعضی اشیا تقدم داشته است؟ چشم. آیا در بین عرفا، متکلم و فلاسفه، این مسئله مطرح شده باشد که اشیا مقدم بر وجود معمولیشون، یک وجودی در علم باری دارند؟ موجود علمی است مقدم بر این وجود. وجود علمی مقدم است. آیا این احتمال وجود ندارد که اصالت ماهیتیها نظرشون بر این مطلب بوده باشه؟»
استاد: «یک وقت هست که چنین حرفی در کلمات قدما آمده، بعد میخواهیم توجیه و تعبیر کنیم، آن وقت این مسئله مطرح میشود که یکی از توجیه و تأویلها، آیا این هست یا نه؟ مطلب را مکرراً گفتهایم که اصلاً کلمه اصالت ماهیت حتی در کلمات شیخ اشراق هم نیامده است، با اینکه میگویند این بحث از زمان او شروع شده است. این حرفها اصلاً قبلاً نبوده است که بگوییم مقصودشان چه بوده است. این مسئله از زمان میرداماد به این شکل مطرح است و خود میرداماد هم اصالت ماهیتی بوده است. شیخ اشراق هم وجود را اعتباری میداند بدون اینکه اصالت ماهیتی باشد، به آن معنایی که میرداماد را اصالت ماهیتی میدانیم. شیخ اشراق اصالت ماهیتی نیست. یعنی او به دوران امری اصالت و اعتباریّت یکی از این دو نرسیده است.»
سؤال: «اگر شیخ اشراق وجود را اعتباری میدونه، پس چه چیزی را اصیل میدونه؟»
پاسخ: «و اصلاً بحث را تحت عنوان اعتباریات وجود طرح نکرده، به نحو دیگری طرح کرده است. شیخ اشراق از وجود تصوری داشته است که منطبق میشود بر تصور اصالت ماهیّتی. او خیال کرده است که اگر وجود حقیقت داشته باشد، معنایش این است که یک امر زائد بر ماهیت در خارج وجود دارد. یعنی در خارج وقتی یک شیء موجود است، دو چیز حقیقت دارد: یکی آن ماهیت، یکی هم وجودی که عارض آن ماهیت است. وجود را طوری مطرح کرده که حقیقتی نیست. نه به شکلی که در مسئله اصالت وجود یا اصالت ماهیت، یعنی به صورت امری زائد بر ماهیت. فلذا حرف شیخ اشراق این است: عدم و زیاده الوجود علی الماهیّه فی الخارج. مورد قبول همه است. او از این حرفش قطعاً باید اعتباریات وجود را ثابت میکرد ولی باید به او گفت که شما اول ماهیت را مفروض گرفتهای، بعد میگویی اگر این وجود اصیل باشد، آن وقت به صورت یک امر زائد در... یعنی ماهیت موجود و ماهیتی که عینیت دارد، دیگر وجود نمیخواهد. نمیشود که وجودش هم یک چیزی باشد علاوه بر خودش. بنابراین اصلاً مسئله به این شکل مطرح نبوده است که ما توجیه و تأویل در علم باری برای فلاسفه به هیچ شکل مطرح نیست الا برای بوعلی که علم را علم حصولی تصور میکردند. صور مرتسمه، میگوید بوعلی بیشترین قضاوتهای بوعلی با معیارهای اصالت وجودی جور در میآید بدون اینکه اصالت وجود و اصالت ماهیت طرح شده باشد. تصور مسئله علم قبلی باری به صورت علم به ماهیات قبلی، همین چیزی است که فرنگیها او را طرح کردهاند. غیر از بوعلی که اصلاً هیچ کس مسئله علم قبلی باری را به این صورت قبول ندارد. اینها به مسئله طرح قبلی قائل نیستند. علم قبلی را به صورت طرح قبلی دانستن، به درد خیام میخورد که میگوید: «میخوردن من حق ز ازل میدانست»، و از این قبیل حرفها، یا به درد فرنگیها میخورد. مسئله علم باری به این صورت نیست. علم باری، علم حضوری نسبت به اشیا و علم حضوری شکل دیگر و نحو دیگری است. عرفا مطلب را به شکل دیگری گفتهاند. آنها ماهیت هم تعبیر نمیکنند، بلکه میگویند اعیان ثابته. میگویند اعیان ثابته از لوازم اسماء و صفات است. از مظاهر اسماء. بیش از این هم حرفی نمیزنند. یعنی تعبیرات فیلسوفان را هم به کار نمیبرند. مکرراً گفتهایم که آنها حتی تنفر دارند از اینکه اصطلاحات فلاسفه را به کار ببرند. منتها فلاسفهای که حرف آنها را تحلیل میکنند، میگویند: از نظر آنها ماهیت به تبع اسماء و صفات موجود است. یعنی همان طور که فلاسفه اصالت وجودی میگویند ماهیات به تبع وجود موجود است، عرفا میگویند که اعیان به تبع اسماء و صفات الهی بالعرض موجود است. بیش از بوعلی حرفشان با معیار اصالت وجود جور در میآید. مسئله این بود که آیا مقصود اصالت ماهیتیها این نبوده که ماهیات قبلاً در علم باری موجود بودند؟ و گفتیم که این حرف که ماهیات در علم باری موجود باشند، یا به حرف بعضی فلاسفه میخورد مثل بوعلی، یا به حرف عرفا. و هیچ کدام از اینها معیارهایشان معیارهای اصالت ماهیّتی نیست که احتیاج به تأویل داشته باشد. باز هم محصولات وجود درست است.»
سؤال: «معیار اصالت ماهیتی، به معنای بعدیش نیست ولی ممکنه که این لفظ ماهیت یا چیزی شبیه به ماهیت به کار برده باشند برای اینکه برای آن علم قبلی باری دلالت کند.»
استاد: «خیر. مسئله ماهیت جزو باب تعریفات، به هیچ جای دیگر ارتباطی ندهید. یعنی میگویند از هر یک از این اشیایی که ما در خارج داریم و احساس میکنیم، ذهن دو معنا و دو مفهوم انتزاع میکند. و امر دایره است که این دو معنا هر دو انتزاع ذهن باشد که لازمهاش پوچ بودن عالم خارج و نفی بدیهیترین بدیهیات است. یا هر دو اصیل و غیرانتزاعی باشد، به معنی اینکه دو معنایی که الان در خارج ما به ازاء دارد. یعنی وجود یکی ما به ازاء دارد، ماهیت هم وجود یک ما به ازاء دارد. ماهیت هم حالات زیادی ازش لازم است. همه فلاسفه بطلانش را قبول دارند. یا اینکه یکی از این دو معنا عین باشد. یعنی آنی که در خارج است، اولاً و بالذات مصداق این باشد و دیگری انتزاعی باشد. یعنی آن چیزی که در خارج است، مصداق آن باشد ثانیاً و بالَعرَض و مجاز.»
سؤال: «آیا حرف افلاطون و نظریه مُثل و ارباب انواع را در این امر اصالت ماهیت دخیل نمیدانند؟»
استاد: «ابداً. چه ارتباطی دارد؟ ارتباطی ندارد. اینها هیچ دخالتی در این قضیه ندارند. یک ذره هم دخالت ندارد.»
سؤال: «وجود تحقق خارجی ندارد؟»
استاد: «چرا جواب؟ تحقق داشتن یعنی...»
سؤال: «استاد وجود یعنی تحقق داشتن. اما تحقق داشتن خودش چه... تحقق داشتن چیزی. خب تحقق داشتن خودش چطور؟ خودش به خود خود یعنی...»
استاد: «نه استاد. این میشود اعتباریات شما! عکس خودتون نتیجه گرفتید! نه، یعنی به خود خود لزومی ندارد که ماهیت نداشته باشیم.»
استاد: «شما با وجود که ماهیت ندارد کار نداشته باشید. همین وجود که ماهیت دارد در نظر بگیرید. شما میگویید وجود یعنی تحقق داشتن. حرف این است که وجود یعنی تحقق چیزی؟ یا وجود یعنی تحقق خود وجود که آن چیزی را دیگر ذهن انتزاع میکند؟ اصلاً وجود این تحقق نفس تحقق است که چیزی از این تحقق انتزاع میشود. و اگر این تحقق را تحقق چیزی میدانیم، یک معنای عرضی و مجازی به اعتبار تصوری است که ذهن ما از آن چیز میگیرد.»
سؤال: «از این جهت است که ازدیاد الوجود علی الماهیه در ذهن است؟»
استاد: «خیر. همان جا هم که ذهن تحلیل میکند و ماهیت را از وجود. این تحلیل، به یک اعتبار تحلیل است. این تجزیه، به یک اعتبار تجزیه است. وقتی خوب دقت کنید، همان ماهیتی که شما از وجود تفکیک کردهاید، در عین حال به حکم وجود، در ذهن شما هست.»
سؤال: «به حکم اینکه یک وجود ذهنی دارد؟»
استاد: «بله. همین ذهن شما الان میآید وجود را از ماهیت، یعنی ماهیت را یک طرف میگذارد و وجود را هم یک طرف. ولی وقتی دقت کنید، میبینید همین ماهیت، به وجود دیگری در ذهن است.»
سؤال: «آن وقت همون وجود ذهنی را ما نمیگیم ماهیت؟»
استاد: «وجود ذهنی را ذهن برایش دو اعتبار در نظر میگیرد. همان وجود ذهنی را میگوییم ماهیت، ولی نه از جهت وجود ذهنیاش که در خارج نباشد. یعنی ماهیت همان شیئی است که ذهن او را به تبع وجود ذهنی حاضر، یعنی ظاهر است به ظهور وجود، ظاهر است به وجود، موجود است به تبع موجود، موجود است به تبع وجود.»
سؤال: «یعنی وجود به خودی خودش تحقق داره غیر از تحقق ماهیات؟»
استاد: «بله. وجود به خودی خودش تحقق. که بنده به چنین چیزی اعتقاد ندارم. بالاخره وجود باید وجود یک چیزی باشه و الا وجود به خودی خودش که نمیتواند موجود باشد، چطور میشود؟ چنین چیزی اصلاً قابل تصور نیست.»
استاد: «نه. حالا عرض در همان جا که وجود چیزی هست، باز از این وجود چیزی حقیقت مال آن وجود چیزی است نه مال خود چیزی. معنای اصالت وجود این است. ما میگوییم این وجودهایی که ما بهش رسیدهایم، وجود چیزی است، مضافی است. و از این مضافٌالیه، آیا در خارج هم مضاف هست و هم مضافٌالیه؟ چیزی هست و چیز دیگر به نام وجود در خارج به آن اضافه شده است؟ یا در خارج همان چیز است که این وجود را ذهن ازش انتزاع کرده؟ یا در خارج وجود هست ولی این وجود به حیثیتی است که چیزی از او انتزاع شده؟ کدام یک؟»
سؤال: «اولی!»
استاد: «پس اینکه گفتید وجود مطلق… معنای اصالت وجود این نیست که وجود، وجود چیزی نباشد. بلکه همان جا که وجود، وجود چیزی است، بحث ما این است که از این مضاف و مضافٌالیه ذهن ما درک میکند، آیا تو خارج نه مضاف است و نه مضافٌالیه؟ یعنی از این وجودِ چیزی نه وجود و نه چیزی؟ یا هم وجود و هم چیزی که در خارج به روی یکدیگر سوار شدهاند؟ و یا این چیزی است که ذهن ما وجود را برایش انتزاع میکند؟ یا وجودی است که از این وجود، ذهن الزاماً چیزی را انتزاع میکند؟ منتها از هر وجودی یک چیز انتزاع میشود. از این وجود این چیز انتزاع، از آن وجود چیز دیگر.»
گفته که: «آیا این مربوط به مسئله معناشناسی که مربوط به ساختن زبان میشود، نیست؟» کلافه شده دیگر. «شهید مطهری اینم حالا از این کل کل استاد با شاگرد بازیگوش. یک مقداری هم از این ور بخوانیم. آره. از اصل بحث. ماه رمضان نزدیک است. در مورد وجود و فلان این حرفها برای وجود محض روزه بگیریم چند روز دیگر. والحق ماهیته انیته از مقتضی العروضه معلولیته. خوب این مطلب را بحث میکنند اینجا. حق تعالی و واجب الوجود، اِنیَّتِ تحقق محضِ وجود است. یعنی ذات او حتی در ذهن ما هم قابل تحلیل به تحقق و متحقق و تحقق و متحقق به وجود و موجود نیست، بلکه او تحقق وجود است. حتی انتزاع ذهنی تفکیک بین وجود و موجود هم نمیشود. همان وجود که گفتی هم، همون، همه اوست و هیچ بَلا غیر. یک وجود بسیط عین وجود داریم. حالا بحثهای برهان صدیقین اینجاست دیگر. دانشگاه! برای ورود در مباحث خیلی لسان خوبی است برای گفتوگو به شرطی که طرف مقابلمان قدرت فهم داشته باشد، تصدیقش کند. همینی که ارسطویی و مُشایی میگوید که از انسان شروع میکند، میگوید که تو هستی. تو خالقی و مخلوق. مخلوق، خالق میخواهد. تسلسل. بعد از آن ور شما ممکن الوجودی چو مخلوقی. هر ممکنی هم واجب تو هستی. از کجا هستی؟ ولی صدرا چه میگوید؟ میگوید تو هستی. از کجا فهمیدی؟ با چه به هستت رسیدی؟ وقتی این جور شد، آن وقت میگوید تو عین هستی هستی یا یک شعاعی از هستی به تو رسیده؟ عین هستی کی میشود؟ بحث برهان صدیقین مباحث خوبی است که و تو اگر خودت را میبینی به واسطه خدا خودت را دیدی. با خودت حالا خدا را ببین. با خدا وجودت را درک کردی. با چه وجودی وجودت را درک کردی؟ واقعیت جاری و عین واقعیت چیست که با واقعیت این واقعیت را کشف کنیم؟ چهار تایی است که آدم میشنود و ذهنش نمیشود ؟... ذهنش خفه میشود. ولی این را اگر آدم باران مانند تو خیابان که راه میرود، در دیوار نگاه میکند، گریه. یعنی یک واقعیتی است که واقعیت زندگی میکنیم. هر آنچه که تصور میکنیم به واسطه. نمیشود دعای ... دعای عرفه را مبنای بار ظهور بیشتری دارد که بخواهد تو را نشان بدهد: «کَیْ لا تَحتاجُ اِلَی دَلیلٍ یَدُلُّ عَلَيْكَ»؟ تو که غایب بودی که دلیل داشته باشد. این مباحث حق تعالی وجود محض. مباحث این شکلی. معالم به همان بحث برهان صدیقین برمیگردد. برهان صدیقین برمیگردد. یعنی دو تا ترجمان یک حقیقت و یک مطلب. و فلسفه هم کارش همین است که یک جوری ریلگذاری میکند و به آن اصل بحث اینهاش آنهاش حاش فکر میکند. خودش اعتباری و لَفظ حجاب. اینی که واقعیت است، همین حالا وجود چیست؟ کیست؟ با این وجود باید زندگی کرد. وجود را باید لمس کرد. و هر آنچه غیر از اوست عدم است. هر آنچه از معدوم فهم میشود، مربوط به غیر اوست. هرچه از عدم است، هرچه از سیئات مال ماست. عرش از حسنات از اوست. حسنات شعاع وجود. چه معارفی. فهم نمیشود غیر از... هرچی که حسن است از خداست. هرچی صحیح است یعنی هرچی بحث تحقق و عینیت محض که فهمیده بشود، اینها روشن است. این بحث را با همین تعبیر قدمای ما مثل بوعلی و فارابی طرح کردهاند. ولی قبل از بوعلی و فارابی هیچ معلوم نیست که این مسئله... ما یک وقتی دنبال این مسئله بودیم و تحقیق میکردیم که این بحث در کلمات دیگران مثل فلاسفه اسکندری طرح شده یا نه؟ دیدیم که مسئله ثابت نیست و هیچ معلوم نیست که قبل از بوعلی و فارابی طرح شده باشد. این مسئله را معمولاً فلاسفه در دو جا طرح میکنند. اکثر این مسئله را در الهیات به معنی الاخص، بحث واجب الوجود میشود، طرح میکنند. چون اصلاً این مسئله از مسائل مربوط به واجب الوجود است. خود حاجی هم که این مسئله را در اینجا طرح کرده، همین مسئله را عیناً دو مرتبه در آنجا طرح کرده. ولی در بعضی از کتب این مسئله در دو جا طرح شده است. هم در امور عامه که بحث وجود و عدم ماهیت مطرح است، به اعتبار اینکه بحث از وجود و ماهیت و میخواهیم برسیم به اینکه وجودی هست که در آنجا دیگر ماهیتی در کار نیست و وجود محض است. و هم در الهیات و من الاخص به احتمال اینکه این مسئله از مسائل مربوط به واجب الوجود و با بحث الهیات بالمن الاخص تناسب دارد. از جمله کسانی که این مسئله را در دو جا طرح کرده، ملاصدراست که هم در امور عامه اسفار طرح کرده و هم در الهیات بالمن الاخص و جایی ؟. و حاجی هم در این امور از او پیروی کرده و در دو جا مطرح کرده. ولی بهتر بود که این مسئله را میگذاشتند برای همین برای همان مباحث، مبحث الهیات و البیان. این مسئله را در کتاب شفا در همان مبحث الهیات المن الاخص طرح کرده و در مسائل امور عامه طرح نکرده. کما اینکه در اشارات هم همین هندسه بحث گرچه کتاب اشارات امور عامه ندارد ولی در همان نمط رابع، النمط الاوسط، خطاب به اهل نمط رابع که راجع به مسائل الهیات بالمن الاخص است، این بحث را طرح کرده است و بهتر هم همین بود. مقصود از این بحث چیست؟ مقصود فلاسفه از اینکه میگویند: «الحق و ماهیه اِنیَّه» چیست؟ حکمای بعد از بوعلی یک مقدار به این قضیه اختلاف نظر دارند. بعضی مثل فخر رازی و دوانی، در عین اینکه عنوانشان همین عنوان «الحق و ماهیته انیته» است ولی وقتی حرفشان را بشکافید، میبینید که مطلب دیگری را میگویند تحت این عنوان. مطلب را مطرح کردهاند ولی تلقیشان نفی ماهیت از واجب الوجود نیست. بلکه میگویند اشیا که موجود هستند، همه اشیا ذاتهای موجود هستند. فخر رازی و دوانی و امثال آنها مثل غزالی میگویند: همین طوری که ما این اشیا را میگوییم ذاتهایند، موجود چیزهایی هستند موجود و بین چیز و وجود فرق میگذاریم، در واجب الوجود هم همین طور است. در این جهت فرقی بین واجب الوجود و غیرواجب الوجود نیست. واجب الوجود هم حقیقتی است موجود که تحلیل میشود به دو معنا: ذاتی و وجود. منتها فرقش در این جهت است که در اشیای دیگر ماهیتها معلوم است. معلومه الکنه یا لااقل قابل معلوم شدن است. مثلاً میتوانیم بگوییم یک الف که موجود است، آن ب که موجود است، ماهیتش مجهول الکنه است اما ماهیت دارد. این حرف کیست؟ شهرباز؟ بعد وقتی میپرسیم پس مقصود اینکه ماهیتش عین وجودش است چیست؟ میگویند: مقصود این است که آن ماهیت مجهول الکنه با این ماهیات معلوم الکنه در این جهت با هم فرق دارند که این ماهیات ذاتشان به حیثیتی است که قطع نظر از ماورا آزاد کنیم، لااقتضا از موجودیت و معلومیت است. الف در ذات خودش نه اقتضای موجودیت دارد نه اقتضای محرومیت و نه اقتضای عدم. بلکه وجود آن وقت از ذاتش انتزاع میشود که علتی با او رابطه برقرار کرده باشد. وقتی که یک علت با الف رابطه برقرار میکند، آن وقت از این الف وجود انتزاع میشود. اگر علت با الف ارتباط برقرار نکند، هیچ وقت از این الف وجود انتزاع نمیشود. ولی ذات واجب الوجود ذاتی است که از خود ذات به ماهیه وجود انتزاع میشود. اینها آمدهاند مطلب را به این شکل تلقی کردهاند ولی همان طور که ملاصدرا میگوید این حرف غیر از حرف بوعلی و امثال اوست. در واقع میخواهند اصلاً نفی ماهیت از واجب تعالی کنند نه اینکه بگویند ماهیت دارد ولی مجهول الکنه است. فرقش با ماهیت دیگر در این است که در ماهیت واجب تعالی وجود از حق ذاتش انتزاع میشود ولی سایر ماهیات نه از حق ذاتشان وجود انتزاع میشود، کیاست بوعلی مجهوله؟ نه اینکه بگویند ماهیت دارد ولی مجهول الکنه است. فرقش با ماهیات دیگر چیست؟ دوانی و فخر رازی این هم یک ماهیت دارد، ماهیتش مجهول الکنه است. فرق ماهیت با بقیه ماهیات چی شد؟ باید با علت رابطه برقرار کند تا وجود برایش ثابت بشود. نسبت به وجود اقتضاست یکی نه، ولی سایر ماهیات از حق وجودشان از قضاتشان وجود انتزاع نمیشود، بلکه به تبع ارتباط با یک علت وجود از آنها انتزاع میشود. و حق با کیست؟ حق با علی اقوم ملاصدرا امثال اوست. راست میگویند عبارات بوعلی هم حکایت میکند که مطلب همین طور است و اینجا یگانه جایی است که بوعلی سخن را به نحوی گفته که اصالت وجود کاملاً از حرفش هویدا است. خیلی قیمتی، جمع بکند، داشته باشد. از کجای حرفهای بوعلی اصالت وجود اثبات میشود تو دستگاه فلسفی او؟ یک گوشه، یک جایی گفته، ارتکاز ذهنی او فهم مرتبش کرده است. این را بدهم به درِ من، که بعضی مثل ملاصدرا میگویند بوعلی اصالت وجودی بوده، استنادشان به حرفی است که فقط در اینجا گفته. خود مسئله اصالت وجود مستقلاً برایش مطرح نبود. در همه جای اصل رعایت وجود دارد. در نوع خودش جالب است دیگر. مشایی باشد بحث اصالت وجود داشته باشد. نکته خوبی بوعلی در اینجا گفته است. همان طور که ما دو نوع واحد داریم؛ یک واحد به معنای ذاتی که دارای وحدت است و دیگری واحد به معنای آن عین وحدت است. دو نوع موجود داریم؛ یک موجودی که ذات دارای وجود است و دیگر موجودی که عین وجود است، نه ذات دارای وجود. بعد گفته: خود وجود احق تحقق است از همه چیز. همه چیز، برای اینکه کسی نگوید وجود که چیزی نیست، میگوید: «همه چیزهایی را که شما میگویید موجود است، میگویید چیزی است که موجود است. من هم قبول دارم چیزی است که موجود است ولی موجودیت او به تبع وجود است.» یعنی آن چیزی که اولاً و بالذات حقیقت است و حقیقت بودن عین ذات اوست، وجود اوست. آن چیزی که شما آن را خود میدانید، آن خودش در مقابل وجودش انتزاع ذهن شماست. یعنی از هر وجودی یک خود انتزاع میشود. پس وجود میتواند حقیقت باشد و این وجود در ذات ممکنات حقیقت محدود و مقیدی است. از او یک ماهیت انتزاع میشود. ولی آن وجود در ذات واجب چون یک حقیقت مطلق و نامحدودی است، از آن هیچ ماهیتی انتزاع نمیشود. بنابراین طرز تلقی که امثال فخر رازی و دوانی از این تعبیر دارند. غزالی طرز تفکر در اینجا دارد، همان طرز تفکر اصالت ماهیتی. میگوید: «حقیقتش همون ماهیتشه، حقیقت نداره چون وجود یک مفهوم انتزاعی است و چون واجب الوجود وجود محض و ماهیت ندارد، پس اصلاً حقیقت ندارد.» خلاصه حرفش. غیرِ امثال دوانی. اینها طرز تلقی از این تعبیر دارند. غیر از حرفی است که امثال بوعلی و فارابی مطرح کردند. آنها مطلب خودشان را تحت این عنوان مطرح کردهاند ولی در واقع حرف آنها انکار حرف بوعلی و فارابی، و نقطه مقابل حرف بوعلی و فارابی است. پس باید گفت امثال فخر رازی و دوانی از کسانیاند که قائل نیستند به اینکه الحق ماهیته انیته. گو این که مطلب خودشان را تحت این عنوان مطرح کردهاند.
حالا بقیهاش باشد برای فردا شب که تمامش کنیم.
بخش: الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...