* ثروت و قدرت هیچگاه انسان را بینیاز نمیکند
* بررسی آیات ۴۸ تا ۵۲ سوره مبارکه زمر
* فوت فرزند دکتر فوق تخصص گوارش بر اثر بیماری گوارشی!
* چشم زخم در مورد چه کسی اثر ندارد؟
* مسئول بد، عقوبت اعمال بد مردم
* ماجرای عجیب آزاد نمودن زندانی توسط حضرت عبدالعظیم رحمهالله
* تقوا؛ عامل خروج از مشکلات سخت زندگی
* تقی نام خداست؛ خداوند با تقوا را حفظ میکند
* خداوند دائما یادآوری میفرماید: «همه کاره من هستم.»
* به مقداری که تسلیم امام علیهالسلام شدیم خداوند به ما سلام میفرستد
* آیت الله قاضی رحمةالله: «رحمة الله الواسعه در این عالم امام حسین علیهالسلام است و باب این رحمت قمربنیهاشم است.»
* لقد ضاقَ صَدری ...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
آن روزی که مخالف شدم این کار گره افتاد. ذلیلشدن، حقیرشدن، آن کسی که در دنیا اسمش را با تریلی نمیشد کشید، الان افتاده برود با این دریوزگی در «یوتیوب» و «توییتر» – یوتیوب و توییتر با هم قاطی – با فلان مثلاً نمیدانم ورزشکار آمریکایی، که مثلاً ریپلای کند که یکم دیده شود. بابا سازمان ملل میرفتی، دنیا زلزله میشد، آنقدر حقیر شدی، آنقدر ذلیل شدی.
خیلی حرفها، اینها چیزهایی است که جلو چشم ماست. خدا را نشان میدهد، بینیاز نمیکند. آنی که بینیاز میکند خداست. بندگی ارتباط با اولیای خداست، دلدادگی به اولیای خداست. «يُغْنِهِمُ اللَّهُ» سوره توبه است آیه ۷۴: «وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ». خیلی آیه عجیبی است. خدا از فضل خودش اینها را بینیاز کرد و پیامبر. آنی که بینیاز کرد، هم خداست، هم پیغمبر خدا. یعنی چی؟ یعنی حرف این آقا را گوش بدهی، بینیاز بشوی؛ کمکش بیایی، بینیاز میشوی. به پیغمبر همچین جایگاهی… ببین چی میگوید، ببین چی میخواهد. تو در مدار او حرکت کن. خودش هم که موضوعیت ندارد، ولایتش موضوعیت دارد. ولایتش هم چیست؟ ولایتش چون ولایت خداست. ولایت خدا یعنی چی؟ آن مکانیزم و سیستم و ساختاری که تربیتت میکند، رشدت میدهد، آن ولایت، همان ولایتی است که خدا دارد، همان ولایتی است که پیغمبر دارد، همان ولایتی است که امام دارد، همان ولایتی است که فقیه دارد.
حالا فقیه تا میزانی که میداند، شریعت را میشناسد، «بینی و بین الله» صادقانه دارد، آنقدر که فهمیده را تبعیت میکند، به شما یاد میدهد. بنا دارد که دین را مقداریاش را که میشناسد، میداند، دنبالش باشد، این میشود ولایت فقیه. وقتی صادقانه و روراست میکنی، خدا بینیازت میکند. بعد هر چه فکر کنی که آقا این مذاکره و کوفت و زهرمار و خنده با این و دستدادن با آن و راهرفتن با آن یکی و ایمیلزدن به این، هی خدا ذلیلترت میکند، هی از جیبوتی هم تحریمت میکند. جیبوتی تحریمت میکند، صدایت درنمیآید. یک جوری حقیرت میکند، حالیت میشود که آقا همه کار من، کِی دل بسته بود؟ خیلی اینها حرف توش هست.
فرمود: «بینیاز نشده.» همانجور که آل فرعون… که در به… بعد چی میفرماید؟ میفرماید که: «اَخَذَهُمُ اللَّهُ» «فَاَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ» اینها آقا اینهمه غلطکاری کردند، فکر کردند که زمین سفت دارند و خانه فلان دارند و ماشین فلان دارند و اینها. خدا سروقتش با گناهانش اینها را گرفت. ترکیه، زلزله سلسله ترکیه دیدنی بود دیگر. واقعاً همه جا تکان میخورد، شب خوابیده، صبح پا میشود، تمدن میتواند در دو ساعت محو و ناپدید شود. کسی باورش نشود. اینجا آدم زندگی میکند. الان که عصر تکنولوژی است، عصر مخابره است و اینها. یک جوری میشود یک شهری نابود بشود.
کسی یادش نرود که همین عکسها را میانداختند، همین شهر کجای ترکیه بود، اسمش چی بود؟ بله سیل لیبی مثلاً. این شهر عکسهای قبل و بعدش را میانداختند. ترکیه را دیدید، همان ایام صاف شده بود، قشنگ منطقه وسیع همه آپارتمان همهاش تل خاک. بعد حالا ما عکس داشتیم از اینها. اگر عکسی بود که تکنولوژی نبود، عکس نداشتی. آدم زندگی میکرد، لرزیده. روبهروی این وامیایستد آدم، همان آدمی که همان «علق» بود، اول طغیان سوره زمر را هم بخوانم و دیگر تمامش کنم. در سوره زمر، این آیه خیلی قشنگ است. این بحثمان را خیلی مرتبط بود. فقط خیلی سریع میخوانم آیات ۴۸ تا ۵۲ میفرماید که: «وَبَدَا لَهُم سَيِّئَاتُ مَا مَكَرُوا» اینها مردند و رفتند و بدیهایی که کرده بودند آنجا معلوم شد، زد بیرون. بعد میفرماید که بله خیلی آیات زیبایی است، خیلی هم نکته دارد. حالا وقت حیف که کم است، بریم بیشتر بپردازیم.
بعد میفرماید که حسابش را نمیکردم. بعد میگوید: «وَبَدَا لَهُم سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ» همه آنهایی که در عمرشان کارهایی که کرده بودند دیدند که اصلاً ازشان جدا نشده بود. همه بییقه، همه دروغهایی که گفتم، همه تهمتهایی که زدم، دزدیهایی که کردم، همه همین هر چه مسخره میکردم دیدم جلو چشم است، صاف و واقع. بعد «وَاِذَا مَسَّ الاِنسانَ ضُرٌّ دَعَانا» آدمیزاد وقتی که ضرر میرسد، صدایش بلند میشود، نالهاش بلند میشود. «ثُمَّ اِذَا خَوَّلناهُ نِعمَةً مِنّا» وقتی یک نعمتی از پیش خودمان بهش میدهیم، چی میگوید؟ «قَالَ اِنَّما اُوتيتُهُ عَلىٰ عِلمٍ» میگوید من دانشش را داشتم.
خیلی جالب است، خیلیهای خیلی زیباست. حالا باز اگر وقتی بشود و حالی داشته باشم، شبهای بعد یک اشاره به این آیات بکنم، یکم توضیحات بیشتر عرض بکنم. فصل اول بحث سوره فجر هم مرتبط است: «علم، زحمت کشیدم آقا فکرم را کار انداختم، علائم اینجام کار، اینجام کار. وقتی که داشت فلان چیز میرفت بالا، رفتم خریدم. وقتی داشت میآمد پایین، فروختم. مغزم، آقا من دانشش را دارم. حالا یک جایی میاندازمت این دانش خودش را نشان میدهد.» فوق تخصص، فوق تخصص گوارش بوده. مثل اینکه پسرش با یک اسهال ساده مرد. بابا همه دکترها رفتند، همه فکر میکردند بیماری پیشتازی است، اسهال ساده بود. خدا حالیش کرد که ببین فوق تخصص منم. فوق تخصص، فوق تخصص تحقیر بزرگی. آدم آنقدر دانش دارد، مریض را من خوب کردم، نسخههای من آره. دارم برات با این نسخههای من. دارم داروی فلان میدهد، انسداد کجای جزایر چی چی است تو معده. هر چه دارو میدهد بدتر میشود.
دیگه مشکل کبد داشتیم، رفتیم تشخیص چیز اگزما، خارشها به خاطر اگزما. یک مشت دارو به ما داد برای چیز، این رفع خارش که همه کبد را گرم، مرگ بردیم. دار تشخیص بد که میدهد. یک دکتری از دوستان گفتش که حاجآقا من اجمالاً میدانم، خانه خیلیها را ریختم، یقین دارم خیلی از تشخیصهای من غلط بوده و داروهایی که نوشتم قطعاً در مرگ اینها دخالت داشته. من چه کار وظیفه من چی؟ من چه کار باید بکنم؟ یک جوری زنده کنی که با حیات اینها مواد آنها را میتوانیم جبران کنیم. دکتری هم کار سختی است حالا درآمدش خوب است ولی بههرحال.
بله، خدمت شما عرض کنم که این میگوید دانش من. بعد قرآن چه میگوید؟ «بل هی فتنهٌ ولكن اکثرَهم لا یعلمون» چقدر زیباست. نه، آقا دانش من را بلد بودم و سواد من را، و اینها نیست. این امتحان بود. اکثر مردم هم حالیشان نیست، همهاش امتحان. «قد قال الذین من قبلهم» این حرف را قبلاًها میزدند همیشه این را گفتند. همیشه من خدا آدم میدانم و میتوانم و قبل از اینها هم آقا این حرفها را همیشه میگفتند. ولی خدا گوشم پر است از این حرفهای بشر نادان که من میدانم و خودم خوب بودم و بالاخره ما هم بالاخره دعای پدر مادر پشتمان بوده و نه بههرحال آدم خوشذات، آدمهای خوشذات خوشروزیاند، توهماتی که داریم همیشه هم که همهمان داریم چشم میخوریم. کلاً ماهی، یک مشت آدم پاکسیرت پاکیزه خوب، همهچیز رله هستیم؟ که یک مشت آدم پست نادان اینها چشم ندارند خوبیها و موفقیت ما را ببینند. آنها ما را چشم ما هشتاد میلیون آدم، هشتاد میلیون بد داریم که این هشتاد میلیون خوب را دارند چشم میزنند. پارادوکس، هیچکی نتوانسته حل بکند که چه شکلی هشتاد میلیون خوبند و درعینحال آنقدر بدند که این هشتاد میلیون برای بقیه هشتاد میلیون، همه چشم میزنند. یک مسئله خیلی سنگینی است و سالهاست که بشریت دارد به این فکر میکند و نتوانسته حلش بکند که همه هشتاد میلیون که خوبند و چشم میخورند، آن وقت آن هشتاد میلیونی که چشم میزنند کیاند؟ احتمالاً از یوگسلاوی، اندونزی اینها ما قرض میگیریم، «جیلی جونر» میآوریم اینجا چشم میزند، برمیگردانیم. تمام گناههامان (گناهانمان).
چشم؟ چیست؟ ما بیماری سنگینی که برایمان پیش آمد، بعضی صراحتاً گفتند که آقا این سحر بود. پیغمبر آن سر جایش. بله، چشم حق است آره. نه، چیز نکنیم که امام رضا (ع) فرمود: «أنّ العینَ حقّ.» چشم ولی چشم روی چه کسی اثر میکند؟ کدام آیه؟ قرآن چه میگوید؟ «وَاِن يَكَادُ الّذينَ كَفَرُوا لَيُزلِقونَكَ بِأَبصَارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّكرَ» اینجا هم نداریم، آخر سوره قلم است ها. بخوان. «مجنون» میخواستم بگویم این دیوانه است. یعنی چشم بزنند، یعنی یکجور به چشمهایشان نگاه میکردند، دنبال این بودند که این را جا بیندازند. چشمزدنشان این شکلی بود. چشم خود پیغمبر. «وَ اِن يَكَادُ» معنایش همین است. نزدیک بود «اِن يَكَادُ الذِّينَ كَفَرُوا» ولی چی شد؟ هیچ غلطی نتوانستند بکنند. «وَمَا هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ». وقتی یک چیزی شد مصداق ذکر خدا. «اَنَّا نَحْنُ نَزَّلنَا الذِّكْرَ وَ اِنَّا لَهُ لَحَافِظُون». وقتی شد ذکر خدا، خدا متولی حفظش است. این حفاظت این است. وقتی یک چیزی مصداق ذکر شد، خود پیغمبر هم مصداق ذکر است. در سوره طلاق میگوید: «اَنزَلَ عَلَيكُم رَسُولًا ذِكۡرًا». درست است آقا؟ رسول «اَنزَلَ الله اِلَيكُم ذكراً رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيكُم...» خدا بر شما یک ذکری فرستاد. آن ذکر چیست؟ پیغمبر است. «فَسْئَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ» یعنی اهل پیغمبر. آیه سوره جمعه، «ذِکْرِالله». یعنی بدو برو ذکرالله. ذکرالله کیست؟ پیغمبر است. عوض شد. پیغمبر خودش مصداق اتم ذکر است. وقتی یک کسی این جوری شد، چشم نمیخورد. وقتی کسی مصداق ذکر شد، رویش دیگر چشم اثر نمیکند. مگر موارد معدودی که آن هم باز جنبه امتحان و فتنه و بلا و اینها دارد. آن هم باز با صدقه دفع میشود، با استغفار دفع میشود. مگر اینکه دیگر خدای متعال نحوه حتمی اجازه داده بشود که این اثر رخ بدهد روی مصالح. ولی فرمود: «مَا أَصَابَکُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ» چیست؟ من خودم آیاتی که حفظ هستم، هیچ وقت نمیتوانم این جوری بخوانم. واقعاً هنری است. ماشاءالله خدا حفظت کند اینکه بتوانی یکهو یادآوری بکنیم. من اولش را بگو. آیه الکرسی بخوان. از وسطش بخوان. از اولش نمیتوانم بخوانم. یکهو همین جوری.
جماعت رفته بودیم مسجد سهله، ما گفتند آقا بایستیم، اینها اعمال انجام دادیم. رسیدیم یادم نمیآید حفظ یکهو گفتند، سخت است همین که میگوید. ماشاءالله خیلی خوب است. نه نه «وَمَا أَصَابَکُم مِّن مُّصِيبَةٍ» هیچ مصیبتی نیست بهتان که اثر عيدي (کسب ایدی)، هر مصیبتی بهتان میرسد به خاطر کارهایی است که کردید. پس چشمی هم که میخورم باز به یک کاری است. هر مصیبتی بهت میرسد به آن «ما کسبت ايدیکم» (کسبت ایدی)، به عملت برمیگردد. ولی من که تا حالا من چه کار باید میکردم که نکردم؟ از دیوار مردم بالا رفتم؟ به ناموس مردم بد نگاه کردم؟ من دیگر چه بد بود؟ دیگر چه کار باید میکردم؟ استغفار کن. استغفار که میکنم. چه کار کردم که من استغفار کنم؟ نمازم را میخوانم، به کسی چشم بد ندارم، دزدی نکردم، دروغ نگفتم که. خود امیرالمؤمنین (ع)، به خدا این جوری حرف نمیزند. حد داشتند جاری میکردند، زناکار. از یحیی مگو من را موعظه کن. گفت من به تو موعظه کنم؟ گفت تو من اگر موعظه نشوم من هم میشوم مثل تو. تحلیل بود خبر نبود. پیغمبر میفرماید: «من را موعظه کن.» ما به امیرالمؤمنین (ع) موعظه کنیم؟ اعتمادبهنفس یعنی اصلاً دیگر سقف و مخف و همهچیز را رد کرد. مشکلم چیست که بخواهم به کربلا رفتم پشت پیرزنه وایستاده. داداش نماز بخوان. آن یکی گفتش که حاجخانم خیلی خوب است، ما هر وقت دیدیم تو مسجد بود، نماز میخواند تازه روزه هم هستم. خوب اضافهتر این است.
داستان میفرماید که هر چه بود عملشان بود. همهاش فکر میکنم که این و آن را ما که خوبیم و اگر بد آوردیم، چشم خوردیم و آن از آن بد بود و تقصیر مسئولینمان. خود مسئولین آقا نتیجه عمل بد ما. عقوبت همهچیز به عمل برمیگردد. خود مسئول بد؟ آقا کسی منکر این نیست که خیلی از گندها و کثافتها، جرائم و اینها گردن مسئولین است، منکرش لعنت. ولی مسئول محصول چیست؟ «کما تکونون یول الله علیکم». هر مدل باشید، خدا همان مدلی رئیس میکند. از جنس خودتان. «رَسُولٌ مِنْ أَنفُسِکُمْ» از جنس خودتان. خدا سوار جنسمان. جنس سقیفه باشد بعد بخواهیم علی (ع) حکومت کند. فرمود: «آقا مهم عملش بود.» عملش جوری نبود که این را به غنا برساند، بینیازش کند.
عملت، اوضاع و احوالت چطور؟ «فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا کَسَبُوا». سرش آمد. آن چیزهایی که یالا سلام آقا، دوستتون کو؟ دوست خوبی امشب میخواهد بیاید. قضایای عجیبی مثل اینکه تعریف کند ها. بله آقا یک کمی شنیدنی است حالا باشید بعد جلسه. همان آغاز که قضیه امام رضا (ع) و اینها. حالا قضیه امام رضا (ع)، خود شما هم تعریف بکنید خوب است. یک وقتی حالی داشته باشید. قضیه خیلی جالبی چند وقت پیش تعریف کردند از یکی از دوستانشان در حرم که تا دم مرگ میرود و امام رضا (ع) شفا میدهد. ایشان به طرز عجیبی دیگر. قضایا یک قضیه خیلی قشنگ برای رفقا تعریف کردم مربوط به حضرت عبدالعظیم (ع) که آنش خیلی قشنگ است. حالا نوادگان حضرت عبدالعظیم (ع) بوده، سیدی در حرم. از دوستان ایشان را قبول نکرد که ایشان صحبت بکنیم ولی خب خود شما ماشاءالله حافظتان خوب است و بیانتان هم قشنگ است. حالا یک وقتی انشاءالله.
حالا اجمالش این است که اجمالش این است. حالا این را هم به بحث آن هم چون مرتبط، جالب است بگویم دیگر حالا. آره حالا خصوصی است وقتی. اجمالش این است، من میگویم هر جایش اشتباه بود شما درست کنید. آن قضیه مختصر. تو قضیه خیلی جالبی، حضرت عبدالعظیم (ع)، بحث مال بود و اینها که آن بحث اسباب و اینها که ما خیلی چیزهایی که فکر میکنیم نمیشود، حساب نمیآوریم، میشود و اینها. داستانهای این شکلی است. این قضیه خیلی داستان یا آقا یا سید، سید محمد، سید محمد نامی. ایشان فوتبال، دنیا را دنیا شوت بزن این حرفها. هر کلمهاش آخرت است دیگر. انشاءالله طباطبایی دو شرفند اصطلاحاً. یک سید محمد نامی است که ایشان از فرزندان حضرت عبدالعظیم (ع)، از نسل حضرت عبدالعظیم (ع) است. یک فامیلی دارد که آن میرود وام بگیرد. کیش بوده. پسرخالهاش بوده. پسرخالهاش میرود وام بگیرد، چند نفر را ضامن مینویسد. ضامن میآید، پسرخاله پیش ایشان میگوید میخواهم وام بگیرم، ضامن میخواهم. ضامن و معرف ایشان میشود. ضامن چندماش؟ ضامن سوماش میشود. دو تا ضامن قبل از این بوده. آنها کی بودند؟ خودش کارمند این آقا. پسرخاله ایشان از دنیا… وام را که میگیرد، بعد سه ماه سرطان میگیرد، از دنیا میرود. میافتد گردن ضامن. دو تا برادرها، ضامن اول و دوم هم چه میشوند؟ تصادف میکنند. این ضامن سوم خبر نداشته که الان باید این پرداخت بکند. بانک بعد چند وقت ایشان را میخواهد. میگوید آقا شما ضامن بودی، این آقا از دنیا رفته. دو تا ضامن بعدی هم پرداخت نکردند، این مقدار به گردن شماست چون این مقدار ما هم گذشته، باید با جریمه پرداخت کنی، با سودش.
میگوید من این را پرداخت میکنم، سودش حرام است، پرداخت نمیکند. حالا رفتی زندان میفهمی چی حلال است چی حرام. چند ماه؟ پنج، پنج ماه تو زندان. به خاطر اینکه این پول حرام را نمیدهد. تهران هم ایشان را میاندازند زندان. یک شب دلش میشکند به حضرت عبدالعظیم (ع) میگوید شما چه جور جد ما هستی؟ بارگاه راه انداختی؟ بچه تو زندان اینجاست، عین خیالت نیست. جمع کنید دمودستگاه را. من اینجا مظلوم واقع شدم. تو زندان افتادم. توای ظاهر برای خودت بیار مثلاً دم و دستگاه راه بینداز. اگر راست میگویی من را بیاور بیرون. اگر راست میگویی من از اینجا بیاور بیرون. شبش چه خوابی میبیند؟ تو چه جوی هستی؟ شبش حضرت عبدالعظیم (ع) را خواب میبیند. حضرت عبدالعظیم (ع) به ایشان چه میفرماید؟ به زودی از زندان درت میآورم. نه درت میآورند. میآورند. میآورم. درت میآورم. انشاءالله ماشاءالله و شاید و باید و هیچ هم ندارد. با همین به زودی از زندان درت میآورم. همان شب کی خواب میبیند حضرت عبدالعظیم (ع) را؟ رئیس سابق، رئیس اسبق قوه قضاییه، آیتالله یزدی، خدا رحمتش کند. ایشان خواب میبیند. همان شبی که این سید تو زندان حضرت عبدالعظیم (ع) خواب دیده که از زندان درت میآورم. رئیس قوه قضاییه دهه هفتاد، اوایل هفتاد بوده دیگر. ۶۸ تا ۷۸. رئیس قوه قضاییه خواب میبیند آیتالله یزدی که حضرت عبدالعظیم (ع) به ایشان میفرماید که یکی از فرزندان من به نام سیدی در زندان شماست. باز نمیگوید از زندان درش بیاور. میگوید به فدای حضرت عبدالعظیم (ع). من کشتهمرده ایشان شدم. برم تهران. فقط برم صاف. میگوید که حضرت عبدالعظیم (ع) به ایشان میگوید که یکی از فرزندان من در زندان شماست، به زودی از زندان درش میآورم. هیچکی هیچکارهای نیست. زبان، زبان خداست دیگر. رئیس قوه قضاییه میگوید فکر. فرزندان من در زندان شماست. به زودی از زندان درش میآورم. ایشان صبح از خواب بیدار میشود. این پسر برادر آقا یزدی فامیل با این سیدی که در زندان بوده. زندانهای شما از بستگان. بستگان این آقا فلان زنگ بزند.
عرضم به خدمت شما که خواب میبیند آقای سید محمد فرداش عرضم به خدمت شما که میگوید بعد از نماز ظهر که بلندگوی زندان صدا میزند: «آقای فلانی دفتر زندان.» ما رفتیم آنجا دیدیم یک تحویل گرفتن. آقا شما آزادید. قسمت آقای یزدی که چه اتفاقی افتاده که شوهر فردا صبح باید برویم دفتر آقای یزدی که منتظر ما است. آنجا که میروند آقای یزدی بهش میگوید بله من هم دیشب همچین خوابی دیدم. بچه برادرش. ایشان گفته بله به خاطر همچین قصهای الان نزدیک چهار پنج ماه است که این داستان را بنده خدا خلاصه این طور میشود. بنده خدا تو زندان بدون وساطت هیچکی. خیلی حرف است. یک قِران هم نزول نداده، سود. به زودی در سراسر کشور که هیچکی دیگر، همه در زندانی. به زودی و همه توسط حضرت عبدالعظیم (ع) و سید شریفه و و کتابهای چاپ خواهد شد انشاءالله تا ۲۰ سال آینده از این عنایاتی که در زندان میشود به… و داستان چیست؟ زندان هستم و، و شب قبل هم من آمدم به حضرت، همزمانی که شما میدهد به خود بانک و خود رسیده به مادر و مرحوم و «وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا».
حالا شما بگو آقا مثلاً حالا یک جوالدوز هم به خودمان بزنیم که آقا مثلاً فلان کشتیگیر قهرمانمان دستش را مثلاً بزند بیاورد بالا. اینها طلا نمیدهند، اخراج میکنند فلان فدراسیون. آیه چی بود؟ امتحان، امتحان تقوا داشته باشیم. وقتی که هیچ کدام از اسباب جور نیست، زندان کجا حضرت عبدالعظیم (ع) کجا. تو خواب این دو تا تو یک شب دوتایی با همدیگر بیاید و بعد این زنگ بزند به آن یکی و بعد آن برگردانند و. بابا قبول کن. میافتد زندان. پنج ماه زندان فلان بیا بده این سود و فلان میشود این جوری نکن. بچه چه گناهی کرده؟ پنج ماه مغازهات تعطیل میشود. اینجا آن جور میشود. هزار تا از این چيزها هم که شیطان الحمدلله مشتش پر است، تو مغز ما فرو میکند و آره دیگر فضا بوده.
این آقا داستانش. بعد آیه قرآن چه میگوید؟ اینجا تمامش کنم: «فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَالَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هَؤُلَاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا». گناه کنی چوبش را میخوری. کتکش را، اثرش را. دارم و میتوانم و من فرعون هستم و گنده هستم و بانک دارم و رئیس هستم و خدم و حشم دارم، نوکر دارم. گناه کنی چکاش را میخوری. هر چقدر گنده باشی. هر چقدر تقوا داشته باشی، هر چقدر کوچک باشی، ضعیف باشی، زنده باشی درت میآورم. حفاظت میکنم از… چون آنی که متقی میشود، میشود مصداق ذکر الهی. چون متقی اسم خداست. تقی اسم خداست. از اسماء الهی: یا اهل تقوا و الم. تقی اسم. وقتی شدی با تقوا، تقی شدی، با تقوا شدی. چون اسم خدا در تو جلوه کرده، خدا تقوا داشته باشی، نمیگذارد. مگر یک اسم که آن هم هیچکی نمیتواند بهش برسد، اسم «عزیز» است و اسم «متکبر» که هرکی به این دو تا دست بیندازد اتفاقاً ذلیل میشود. آره به این نحوش. به این نحوش نه فانی در این اسم چند. به این معنا که فانی در آن جلوه خداست. نه که خودشان مظهر متکبر.
به این شکل عزت، عزت خدا و پیغمبر بحثش جداست. این بحث تکبر. این اسم در شما بروز پیدا کرد، دیگر نگهت میدارد. غلام حبشی هم که باشی، نگهت میدارد، حفظت میکند. پشت هفت در. یوسف را بردند با آن همه بگیر و ببند و داستان و تو کاخ خودشان، زنه همهکاره است و همه را اجیر. هفت تا در را قفل کرده. همه عوامل نفوذی آدم خودش است. چندین سال هم زندان انداخت. ولی آخرش «اَلآَنَ حَصْحَصَ الحَقُّ». آخر قضیه معلوم شد الان. فقط ۱۴ قرن قرآن نازل شده. همه قضایای یوسف را فهمیدند که چی به چی است. ۱۴ قرن است هرکی میآید ماه رمضانها ختم قرآن میکند یک دور. خدا کلاس توجیه بگذارد بگوید یک بنده داشتم یوسف. همه جمع شدند تو اتاق بگیرم ببرم فلان اینها چند سال زندان هم ولی همه میدانند الان بر حق است. سال بعد قرآن نرفته که پارسال با هم خواندیم. اینها یک بنده داشتم یوسف. اینها جمع شدند زنها همه فلان. آخرش معلوم شد بر حق است. دوباره سال بعد. تازه این دنیاست. بعد تو برزخ. بعد تو قیامت. هی همه جا خدا میگوید یک بنده داشتم یوسف. این طوری بود. حواست باشد. این ثبت است بر جریده عالم، دوام بمان. چون حق، حق میماند.
برای خداست. میگوید چیزی که برای خداست و با تقواست کم ندان. «وكيف يقل ما يتقبل». چقدر زیباست این کلام امیرالمؤمنین (ع) در نهجالبلاغه. چیزی که قبول میشود چطور کم باشد؟ وقتی خدا قبول میکند دیگر نگو کم است. یک قِران با تقوا با اخلاص صدقه بدهی تا ۱۰ میلیارد. این نگو یک قِران است آن یکی ۱۰ میلیارد داده. ما یک قِران داریم. چون کمکهایی که مدرسه و اینها میکنند، گاهی طرف قبض میفرستد مثلاً هزار تومان کمک به مدرسه تعالی. بابا این در پیشگاه الهی یک جوری قبول میشود گاهی ۱۰ میلیارد قبول نمیشود. فرمود نگو کم است. چه جور کم است آن چیزی که خدا قبول میکند؟ وقتی قبول میکند دیگر کم ندارد. دیگر مال خداست. مال خدا دیگر کم و زیاد ندارد. مال خدا همیشگی همهجایی است.
این دیگر داستان این است. بعد آدمیزاد نادان برای رسیدن به پول و مادیات و فلان اینها طغیان میکند با خدا سروکله میزند، روی حرف خدا پا میگذارد. بدبخت میشوم بابا بزن سود را بدهم خلاص بشوم. گوش بده. دو روزه میافتیم زندان هم چقدر برکت دارد برایت. بردهها میفهمی آن پنج ماهی که رفتی حالا تو خوش معنوی پیدا کردی. چقدر فتنهها ازت دفع شد تو آن پنج ماه. قرار بود فلانی بیاید ارباب درت کند. قرار بود پنج تا تصادف بکنی. خانواده بشود با همدیگر. میخواستیم شمال برویم چپ میکردیم میافتادیم تو دریا. ۵۰۰ تا چیز ازت دور کردم. پنج ماه افتاد زندان. پنج ماه افتاد زندان? ۵۰۰ تا بلا ازش دفع کردم. با من همهاش خیر است. فیلم سینمایی بسازند ازش. این قضیه، خیلی قضیه عجیب و جالبی بود. من خودم وقتی شنیدم خیلی جالب بود برایم. البته اینها تعجب که ندارد. حضرت عبدالعظیم (ع) اگر این دمودستگاه را نداشت که نمیگفتند بروید زیارت کربلا است. یک چیزی باید داشته باشد که زیارتش کربلا باشد. همین را گوش شنوا. صدای تو از تو اعماق قلبت دم گوش حضرت عبدالعظیم (ع). عظمت این است. عبدالعظیم (ع) دیگر خدا بهش عظمت.
نه برای اینکه ماها هوشیار بشویم. بعد فرمود: «أَوَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاء». نمیدانند روزی دست خداست. برای هرکی بخواهد توسعه میدهد و «وَيَقْدِرُ». بر هرکی هم بخواهد تنگ میکند. «اِنَّ في ذٰلِكَ لَآياتٍ لِقَومٍ يُؤْمِنُونَ». اینجا آیاتی است برای کسایی که حالیشان میشود. باور داشته باش. دست من است و خدایا دارد داد میزند. صبح تا شب با همه آیاتش بابا همهکاره منم. چند بار هم که باید… دو پنج تا دیگر پنج تا نماز واجب داریم. ده بار باید بگوییم: «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ». آن روزی که یومالدین، یعنی روزی که حقیقت افشا میشود. «مَالِك» روزی که حقیقت افشا میشود خداست. یعنی چی؟ یعنی روزی که حقیقت افشا میشود معلوم میشود همهکارها خدا بود. مالک خدا بود. الان شب تاریک است معلوم نیست. آنجا معلوم میشود همهکار خودش. مالک اول و آخر، مالک امروز. ده بار باید به خودمان یادآوری کنیم.
این داستان این. من عرضم را تمام کنم. بریم تو روضه. این باور این آدم را از طغیان، از آن چیزهایی که آدم برای خودش بافته و ساخته و بسته باید بیاید بیرون. بسپار، تسلیم باش. تسلیم شما حرم که میروی چی میگویی؟ «السلام علیک». زیارتنامه این است دیگر. «السلام علیک یا امین الله»، «السلام علیک یا اهل بیت». سلام یعنی چی؟ سلام یعنی چی؟ تسلیم. چون زیارت که میروی میگویی سلامسلام. جنسم با شما جور است. شاخوشانه ندارد. حرف روی حرفتان ندارم. روی حرف شما حرف ندارد. سلام یعنی زیارت یعنی هر چقدر این شکلی شدی خودت محل سلام الهی واقع میشوی. خودت بهت سلام الهی میتابد. خدا به تو سلام خواهد داد مثل شهدای کربلا که تسلیم اباعبدالله شدند. حالا روزی چند بار امام زمان (عج) دارد به اینها سلام میدهد. زیارت ناحیه. بعد چی میگوید؟ امام زمان (عج) به اینها نه فقط سلام میدهد، «بِاَبى اَنْتُمْ وَ اُمّى». امام زمان میگوید پدر و مادرم به فدایشان. دیوانه میشود اگر تو اعماقش برود ک… آن جوانی که غلام سیاهپوست بود، پاشده آمده هر روز امام زمان (عج) بهش میگوید پدر و مادرم به فدایت. چرا؟ چون این محو شد در افق اباعبدالله (ع). جوانی نیست همهاش امام.
تو این دریا به قول استاد ما میگفتش خیلی این تعبیر قشنگ است: قطره به دریا که برسد دریا میشود، حتی اگر یک قطره ادرار باشد. خیلی حرف است. قطره به دریا که میرسد دریا میشود، حتی اگر یک قطره ادرار باشد. سرتاپا نجاست. تو این دریا که افتاد دریاست. حُر وقتی اینجا آمده نسل خدا این شیخ حر عاملی را قرار خودش برکتی برگرداند. تازگی دیدم شاید قبلاً دیده بودم یادم نبود. تو مزار ایشان دیدم روی قبرش نوشته: این بزرگوار از نوادگان جناب حر بن یزید ریاحی است. اگر حُر برنگشته بود تو همان چند ساعت، چه بسا خدا این هم بهش نمیداد. هیچکی هم اصلاً به یاد نمیآورد که این آدم نواده آن آدم است. چه برکتی! خداوند شیخ حر عاملی، تمام مراجع و فقهای ما سر سفره نشست. کتاب «وسائلالشیعه» کتابی است که تو همه درسهای خارج این کتاب دست همهِی مراجع این کتاب را خواندند. مرجع تقلید هر، یک چرخش کرد. یکی از ذریهاش او چه حر عاملی ای؟ این چیست داستان؟ قطره وقتی میرود تو دریا دیگر دریا میشود. اینکه میگوید پدر و مادرم به فدای شما، فدای اینها نمیشود، فدای امام حسین (ع) دارد میشود. خود امام حسین (ع) هم به یک کسی گفت: «بِنَفْسِی اَنْتَ». دیگر پدر و مادرم به فدای تو برو. «جَانَم بِه». کی بود؟ قمر بنیهاشم ابوالفضل (ع). حسین (ع) به او فرمود: «جانم به قربانت. برو جانم به».
شب سالگرد مرحوم از علی آقای قاضی (ره) این روضه را بنا کردیم هدیه کنیم به روح این بزرگوار که فرمود: من سالها تو مسیر بندگی و طاعت بودم ولی در از عنایت و تفضل الهی به روی من باز نشد. حتی بعضی جاها دارد که حتی من خواب خوب هم نمیدیدم. خیلی مستاصل شدم بعد این همه سال زحمت و مجاهدت که چرا اتفاقی... به قضیه تفضل الهی به ایشان برمیگردد به شب جمعهای که کربلا میرود که هر هفته ایشان کربلا میرفته ظاهراً پیاده هم میرفته از نجف از همان طریقالعراق میرفته دیگر بههرحال. سر شب حرم امام حسین (ع)، حرم حضرت عباس (ع) و توسلات و استغاثه و عنایت خدا را خواستن. میگوید با یک حال پریشانی بعد از نماز از حرم حضرت عباس (ع) آمدم بیرون. بینالحرمین صورت امروزی را که نداشت، خیابان نبود اصلاً. خانه بود از این فضای حرم حضرت عباس (ع) آمدم بیرون میخواستم بروم سمت حرم امام حسین (ع). حالت کوچهمانندی داشته بینالحرمین. تو آن کوچه که قرار میگیرم یک آدمی بود. آقای قاضی فرموده بود که همه فکر میکردند که این دیوانه است از نوع حرفزدنش و اینها. کسی محلی بهش نمیگذاشت. یکهو این به من نگاه کرد: «سید علی.» میفهمم. سریال. به من نگاهی کرد و یک اشارهای کرد به گنبد قمر بنیهاشم (ع). به من گفت: «امروز قبله اولیا عباس بن علی است و همه اولیا محتاج یک نگاه اویند.» میگوید من دلم شکست با یک حالی برگشتم به حرم عباس (ع). این همه سال زحمت کشیده بودم و تلاش و مجاهدت. اولین گامی که با این حال گذاشتم تو حرم عباس (ع) دیدم در به رویم باز شد و آنجا این حقیقت را خدا به من فهماند که «رَحْمَهَ اللهِ الْوَاسِعَة» در این عالم اباعبدالله الحسین (ع) است و برای رسیدن به رحمت قمر بنیهاشم (ع) همان نسبت بین پیغمبر و امیرالمؤمنین (ع) که در علی بن ابیطالب (ع) بود، برای رسیدن به حسین (ع) که رحمت واسعه است باید از در قمر بنیهاشم (ع). چون هرچه داشت گذاشت. عباس (ع) جلوه و بروز و هیچ، هیچ هویتی برای خودش نگذاشت. کربلا خیلی حرف است. خیلی حرف است.
جنگاور اول سپاه اباعبدالله (ع) که اسمش اسمش لرزه میانداخت در لشکر عمر سعد که اینها به هم دلداری میدادند میگفتند ما فردا چه کنیم تو این میدانی که عباس (ع) قرار است با ما بجنگد؟ میگفتند حالا با هم میجنگیم. امید میدادند به هم، آرامش میدادند. شب قبل میترسیدند از اینکه میخواهیم تو معرکهای وارد بشویم. مگر چند نفر بود سپاه امام حسین (ع)؟ ۷۰، ۸۰ نفر بودند. اینها چند هزار نفرند؟ ولی اسم عباس (ع) رعشه میاندازد به تن. حالا این عباس (ع) دلاور جنگنده. تمام رفقایش رفتند میدان تا آن غلام سیاه آفریقایی آمده اذن میدان گرفته گفته من میخواهم امروز برای تو جنگ نمایان کنم یا اباعبدالله (ع). این هم آمد اذن میدان گرفت، رفت رقص شمشیر کرد کشته شد. ولی اباعبدالله (ع) به عباس (ع) اذن میدان نمیدهد. خیلی سنگین است برای عباس (ع). تا بچه ۱۳ ساله قاسم بدون زره، بدون کلاهخود با یک عبا رفت میدان. بدون چکمه، با یک دمپایی پاره رفت میدان. آن هم کشته شد. عشقش را به میدان آورد چون دیشب گفته بود: «احلى من العسل». این شهادت در کام من از عسل شیرینتر است. میخواهم من هم از این جام شهادت بگیرم. خب در کام قاسم وقتی «احلى من العسل» است، در کام عباس (ع) چیست؟ اگر عشق قاسم به شهادت این است، عشق عباس (ع) به شهادت چیست دیگر؟
آمد محض اباعبدالله (ع) عرض کرد که: «لقد ضاق صدری» اجازه بده من برم انتقام بگیرم. دیگر بحث میدان و جنگ و اینها نیست. انتقام خون اینهایی که کشته شدند را بگیرم. میگوید این را که گفت در مقاتل این طور گفتند: اصلاً هنوز میدان نرفته وداع نکرده. اصلاً هیچی نیست. اصلاً آن چیزهایی که برای دیگران بوده هنوز برای عباس (ع) رخ نداده که بگویی امام حسین (ع) با او وداع کرد، اذن میدان گرفت. «فَبَکَی الحُسَینُ بُکَاءً عَاليًا». میگوید اباعبدالله (ع) شروع کرد بلند بلند گریهکردن که عباس (ع) آمده اذن میدان بگیرد. نه خداحافظی کند برود. نمیخواهد اصلاً بفرستد میدان. همین که عباس (ع) حرف رفتن میزند، حال اباعبدالله (ع) این طور میشود.
امیر عباسی که دیشب بهش فرمود: «بِنَفْسِی اَنْتَ» جانم به قربانت. برو با این دشمن حرف بزن. حالا آمده میگوید آقا بگذار من هم برم. فرمود: «أنتَ صاحبُ لوائي» تو پرچمداری. اگر تو بروی «تتفرّق عسکري» سپاه من متلاشی میشود، مضمحل میشود. چه کند این عباس (ع)؟ ببین این حالت تسلیم. حرف نداشت، ایده نداشت. عظمت قمر بنیهاشم این تقواست. این روی خود پا گذاشتن است. یکهو خلاف آن چیزی است که قمر بنیهاشم (ع) تو ذهنش دارد. آمادگی ذهنی دارد. با هیچ کدام از آن چیزهایی که تا حالا تو ذهنش مرور کرده سازگاری ندارد. تا به حال روی این فکر میکرده چطور حمله کند به دشمن؟ کی برود؟ با چه سلاحی برود؟ شمشیر ببرد؟ نیزه ببرد؟ میمنه را بزند؟ میسره را بزند؟ روی این چیزها داشته فکر میکرده. یکهو اباعبدالله (ع) به او فرمود که اگر کاری میخواهی بکنی مشکت را به دوش بگیر: «فَاطْلُب لِهَؤُلاءِ الاَطْفَالِ قَلِيلاً مِنَ المَاء». نفرمودم برو آب بیاور. فرمود یکم آب بیاور. نفرمود خیمهها بیاور. اما برای این بچهها بیاور. برو برای بچهها یکم آب بیاور. حالا شما ببین شکسته شدن عباس (ع) را. عباسی که میخواسته به لشکر دشمن حمله ببرد. قلعوقمع کند سرداران سپاه عمر سعد را. شاید تو ذهنش این بوده من برم عمر سعد را بکشم. تو ذهنش بوده من برم شمر را بکشم. حتماً اینها تو تدبیر عباس (ع) بوده. من هجومی ببرم فرماندههای اینها را بکشم. حالا بهش میگویند آب برای بچهها بیاور و تو تصور کن عباس (ع) همین را نتواند بیاورد. من میخواستم برات فرمانده سپاه بکشم. حالا شرمنده بچهها، شرمنده رباب شدم. لحظات آخر، آن جوری که برخی نقل کردند هر چقدر جان عباس (ع) فقط یک درخواست کرد. گفت: حسین جان من را به خیمهها برنگردان. شرمندگی برای من بس است.
وفات حضرت سکینه (س) نزدیک است. فردا شب شب وفات این بزرگوار، روضه مرتبط با ایشان خواهیم خواند. فقط این را عرض بکنم امشب که مرتبط با ایشان است، تو برخی متنها و مقاتل و منابع دارد که حضرت امالبنین (س) آمد در خانه این بزرگوار حضرت سکینه (س) که سکینه (س) درست است، در خانه سکینه (س) آمد، در زد. حالا سالها گذشته از قضیه کربلا، مدتی گذشته. توقع این جور مطالب قاعدتاً ندارد. حضرت سکینه (س) در را باز کرد: «مادر جان تشریف آوردید. قدم رنجه فرمودید.» دید با یک حال انکسار و شکستگی. فدای ادب این خانم، فدای عشق این خانم. عرض کرد: «سکینه، آمدم طلب حلالیت.» «چرا مادر جان؟» فرمود: «به من خبر دادند عباس (ع) به تو گفته بود: مَشکم را پر میکنم ولی برایت آب نمیآورم.» تو که میدانی عمود نشد ندارد. اگر نشد دستهایش را بریدم، چون فرقش را در، چون مشکش را دریدم. ولی تو عباس (ع) را حلال کن. «أَلَا لَعْنَهُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ الَّذِینَ ظَلَمُوا آلَ بَیْتِ مُحَمَّدٍ وَمَنْ لَمْ یَعْثِرْ أَنَّهُمْ کَانُوا فِیهَا یَتَقَلَّبُونَ.»
خدایا در فرج آقا امام زمان (عج) تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکر حضرت او قرار بده. مثل ما را نوکران حضرت او قرار بده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل (ره) سر سفره با برکت قمر بنیهاشم میهمان بفرما. شب اول قبر قمر بنیهاشم (ع) به فریادمان برسد. شر ظالمین را به خودشان برگردان. عزیز انقلاب، مسئولین خدمتگزار موید و منصور بدار. مرزهای اسلام، شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. حوائج امت اسلام را به فضل و کرمت برآورده بفرما. هرچه گفتی و صلاح ما بود، هرچه نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. «بِنَبِيهِ.» رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلواه.
در حال بارگذاری نظرات...