* انسان جاهل و این همه اعتماد به نفس!
* غربت مباحث تفسیری در مجامع مذهبی
* تفسیر المیزان؛ فوق تخصص معارف دین
* ماجرای توسل علامه طباطبائی رحمةالله برای کسب فهم
* بررسی و تفسیر بخشی از آیات ۷۵ سوره مبارکه یونس
* اله؛ کسی که بی چون و چرا فرمانبردار او هستیم
* جعل معنویتهای ساختگی؛ راهکار فرعون برای پیشبرد اهدافش
* هزینه ملکه انگلیس برای کارهای مذهبی!
* اسرار در معجزات حضرت موسی علیهالسلام
* سخن گفتن خداوند با حضرت موسی علیهالسلام؛ حضوریترین و عمیقترین ادراک ممکن
* تکلم خداوند با انسان در قیامت: 'چه چیزی تو را مغرور نموده؟'
* تکلم مهربانانه خداوند؛ مخصوص اولیاء الهی
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل بر محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
«رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا محرم.»
سفر محرم و صفری که در پیش داشتیم و در پس گذاشتیم، الان تمام شد. ما بحثی را در مورد سوره مبارکه فجر شروع کردیم و حدود هفتاد جلسه، البته بیشتر (روی حساب ساعتیش) حدود هفتاد ساعت، شاید مباحثمان شده باشد. ما چند فصل از این مباحث را خدمت عزیزان داشتیم. فصل هشتمش که دیگر در فضای خودمانی بود، جلسات سه ساعته برگزار شد. یکم بحث پیش رفت و روی موضوع توانستیم کمی بیشتر تمرکز کنیم. حواشی محتواییمان کمتر بود. این فصل هشتم را یکم متمرکزتر روی محتوای سوره مبارکه فجر شدیم، خصوصاً روی قضیه طغیان و طاغوت، که سه گروه را در این سوره به عنوان نمادهای طغیان و طاغوت معرفی کرد: عاد و ثمود و فرعون، «الذین طغوا فی البلاد. فاکثروا فیها الفساد.» که اینها مبدأ طغیان و فساد بودند، نه فساد کم، فساد زیاد، خیلی خیلی فساد کردند.
عرض شد که امام حسین علیه السلام یکی از کارویژههای خودشان را مبارزه با فساد قرار داده بودند و اصلاح امت، که از این سوره مبارکه فجر که سوره امام حسین است و یکی از اهداف امام حسین اصلاح بوده، فهمیده میشود که امام حسین علیه السلام قصد داشت خروج بر فرعون و فراعنه داشته باشد. فرعون مبدأ فساد است. عاد و ثمود و فرعون هستند که فساد میکنند و امام حسین علیه السلام در تقابل با عاد و ثمود و فرعون قرار داشت. در واقع، جریانی همیشه هست؛ جریانی که یک نفس مطمئنه راضیه مرضیهای است که خودش را به خدا و دستورات الهی سپرده و یک جریان فرعونیت که سرکشی و طغیان دارد، زیر بار حرف خدا و اولیای خدا نمیرود. میگوید: «من تعیین میکنم چی درسته چی غلط. من تعیین میکنم چیکار باید بکنم چیکار نباید بکنند. کجا برم کجا نروند. من تعیین میکنم.» این «من تعیین میکنم» که برمیگردد به اینکه یک «مِن» خوب بزرگی را انسان برای خودش میبیند و خودش را به حق میداند و خودش را سفید گرفته و خودش را دانا میداند و خودش را عاقل میداند و خودش را قوی میداند و خودش را غنی میداند. به پشتوانه اینها، حتی روبروی خدا و اولیای خدا میایستد. این میشود داستان فرعون و فرعونیت.
عاد و ثمود و فرعون، قضیهشان این است و این میشود ریشه فساد. انسان نادانِ ضعیفِ عجولِ حقیر میخواهد تعیین تکلیف بکند در این عالم برای خودش، برای انسانها و برای بقیه موجودات. این موجود ضعیف نادان وقتی تعیین تکلیف میکند، همه چیز خراب میشود؛ چون از هیچی سر درنمیآورد. نسبت به خودش هم در جهل محض است. از خودش هم سر درنمیآورد، از درد و مرض خودش هم سر درنمیآورد. سردرد میگیرد، نمیفهمد این سردرد چه کوفتی است!
استاد بزرگوار، سی سال پیش رفته بودند انگلیس. از استاد آیتالله جوادی آملی برای درمان سردرد و میگرن، آنجور که یادم هست، آن موقع گفته بودند که تا به امروز سیصد مدل سردرد شناسایی شده. سیصد مدل سردرد تا سی سال پیش، تازه سی سال پیش، بیشتر دهه شصت بوده این قضیه. خب این انسانی که در فهم سردرد خودش عاجز است، سیصد مدل تا چهل سال پیش کشف کرده، چند صد مدل دیگر تا چند هزار سال بعد کشف خواهد کرد و این سردردهایی که ربط به چیها دارد... یک سردرد را از فهمش عاجز است، تعیین تکلیف نسبت به چی بکند؟ نسبت به کی بکند؟ از چی سر در میآورد؟ کدام خیر و کدام شر را میفهمد؟ کدام مصلحت و کدام مفسده را میفهمد که بخواهد نظر بدهد؟ این انسانی که یک جو عقل و درک ندارد، ولی اعتماد به نفس یک انبار دارد، آکنده از جو اعتماد به نفسش، این میشود فرعونصفت. این میشود فرعونگونه. این میشود تفرعن. فرعون این است، البته در روزی که با حق و حقیقت مواجه میشود، آنجا «قارعه» میکوباند تو سرش، معلوم میشود که هیچی حالیت نبوده. خیلی خودتو گنده گرفته بودی و خیلی هارتوپورت و سر و صدا میکردی. وقتی که مواجهش میکنند و در معرض با حق مطلق قرارش میدهند، معلوم میشود: صفر صفر! از فرق سر تا نوک پا همهاش خطاست، «اما فرعون و من قبله و المعفکات بالخاطئة.» در واقع حاقه/خاطئه
خیلی سوره مبارکه حاقه، سوره زیبا و پرمحتوایی بود. به لطف خدا توفیق شد. این سوره را، الحمدلله، ما در این جلسات آیات دیگری را امشب بهش میپردازیم. حیف که جلساتمان دارد تمام میشود و اگر توفیقی باشد، حیاتی باشد، سال بعد فصل نهم این بحث سوره مبارکه فجر و «از حیوانیت تا حیات» را انشاءالله ادامه خواهیم داد. دهه اول محرم امسال، قول دهه اول محرم سال بعد را از ما گرفتهاند رفقا در تهران. انشاءالله همان جلسه، اگر حیاتی باشد، عمری باشد، انشاءالله برقرار است و سال بعد ادامه مباحث را انشاءالله خواهیم داشت.
روی حساب جلسه، سه جلسهای که برای ما مانده (امشب و فرداشب و پس فردا صبح)، مقدار دیگری در مورد فرعونشناسی در قرآن مباحثی را عرض میکنم. انشاءالله بحث هارون را میخواستم بگویم (هارون الرشید)، نشد متاسفانه. فرصت آنچنانی پیدا نشد. در مورد مأمون میخواستم مفصل دو سه ساعت لااقل صحبت بکنم، نشد متاسفانه و نمیشود. فرصت نمیشود. در مورد جریانشناسی بنی عباس و بنی امیه را میخواستم به نحو کلان عرض بکنم که جریان فرعونیت در امت اسلام بعد از نبی اکرم معلوم بشود، که حالا داستان بنی امیه دربیاید به عنوان فرعون مصادف با امام حسین علیه السلام. این هم فعلاً فرصتش نشد. حالا برای سال بعد اگر حیاتی باشد و باشیم در کره خاکی و عمری باشد و زنده باشیم، بحث را بتوانیم ادامه بدهیم، ساختار جلساتمان کلاً عوض میشود و ما دیگر این مدلی که امسال جلسه میرفتیم اینور اونور و اینها، دیگر سالهای بعد، لااقل در مشهد، این مدلی نخواهد بود برنامه. حالا تهران هم جای خاصی فقط برنامه داریم. اگر محرم و صفر سال بعد هم انشاءالله، حالا روی حساب ظاهر اگر اتفاق خاصی پیش نیاید، قاعدتاً باز هم چون تابستان است، انشاءالله مشهد خواهیم بود. دهههای بعدی بعد عاشورا و اینها را آنجا با یک روال دیگری، انشاءالله همین سبکی که این فصل هشتم بحث داشتیم که جمع خودمانی و صمیمانه و همین سبک، انشاءالله با همین فضایی که داریم این جلسات را سالهای بعد ادامه خواهیم داد.
به سوره مبارکه فجر بیشتر از اینها خواهیم رسید. یکی از رفقا میگفت: «من فکر نمیکردم سوره فجر اینقدر محتوا داشته باشد. وقتی میخواندیم فکر نمیکردیم اینقدر داستان داشته باشد.» خیلی واردش نشدیم. خیلی از آیات سوره فجر را اصلاً بهش نپرداختیم: «فیوم اذ لا یعذب عذابه» (ترجمه). فقط یک اشارهای کردیم، هیچ پرداختی به این آیات نداشتیم. هر کدام از این آیات (هر کدامش) لااقل دو سه فصل بحث میخواهد، بحث مفصلی میخواهد. بحث عذاب، بحث بسیار مفصلی (کیفیت عذاب در قیامت). «و جاء ربک و الملک» (یعنی چی خدا و ملک میآید؟ تازه «صفاً صفا»). بعد یکی از آیاتی که یکی از سنگینترین آیات قرآن به تعبیر آیتالله جوادی آملی است که فهم این آیه بسیار دشوار است و مفسرین در فهم این آیه واقعاً ماندهاند، این آیه «و جیء یومئذ بجهنم» که در روز قیامت جهنم را میآورند. ما اصلاً به این آیه نپرداختیم. خودش دو تا محرم و صفر بحث میخواهد که اصلاً یعنی چی که جهنم را میآورند؟ ما اصلاً از سوره فجر پریدیم. اصلاً واردش نشدیم که بخواهیم بگوییم توش رفتیم. از کنار سرک میکشیم از آن دور و بر ببینیم چی دارد میگوید. کلیتش و این قرآنی که ما باهاش مواجهیم، ولی هیچ استفادهای ازش نمیکنیم متاسفانه. و بعضی دوستان حافظمان میگفتند که یکی از رفقای حافظ کلامان تهران میگفتش که: «من اصلاً حال و هوام به اون فصل اول، تازه هنوز بقیه را گوش نداده، فصل اول گوش دادم، حال و هوام عوض شد.» و مثلاً به قول ماها باورم نمیشد این سورهای که من مثلاً حافظ کل قرآنم و دو تا از آیات این سوره «ربی أکرمن» «ربی أهانن» منو بیچاره کرد.
و واقعاً حیف است که ما دستمان از این معارف کوتاه است، و این معارف ناب و زلال قرآن و روایات، خصوصاً تفسیر شریف المیزان، حیف است که اینقدر غریب است، اینقدر مهجور و مباحثش بین ماها مطرح نیست. ای کاش اینها بشود سکه رایج در کلاسهای ما، در مساجد ما، در مدارس ما، پایگاه بسیجمان، صدا و سیمامان، کتابهای درسیمان. همه چیز باید با شاخص المیزان ارائه بشود. محتوای معارفی که ما میخواهیم ارائه کنیم به ابناء بشر، باید یک دور محک بخورد در قبال و قیاس با المیزان. به تعبیر استاد بزرگوار ما، المیزان فوق تخصصی معارف است. انشاءالله که عنایت خود علامه طباطبایی هم به این مباحث و این جلسات و اینها باشد و انشاءالله هست.
سوره مبارکه یونس آیات ۷۵ تا ۹۳ را امشب میخواهم یکم بهش بپردازیم. آن چیزی که لازم است انس با این معارف و استمرارشان و البته حالا ما که من که خودم واقعاً نمیفهمم این معارف المیزان را، ولی لایههای باطنی دارد و همانجوری که در فلسفه هم همینطور است، یعنی هر کسی با فلسفه خواندن فیلسوف نمیشود. فلسفه کنار این مهارتهای عقلی، یک مهارتهای قلبی هم میخواهد که روزی انسان بشود فهم یک سری مسائل در مورد المیزان و مباحث این شکلی و مانند آن، همینطور است و اینها یک سیر انفسی میخواهد، یک سیر درونی میخواهد. خلاصه، بدون نماز شب، توسلات خاص و استغاثه و تضرع و اینها، ظاهراً چیزی نصیب آدم نمیشود. اینقدرش که واضح است این است و هر کی هم به هر جا رسیده و هرچی نصیبش شده، با همینها بوده. با توسل و تضرع، در یک کلمه، گدایی. همانطور که خود علامه طباطبایی از این راه این مسائل نصیبش شد که رفت سر به بیابان گذاشت.
یک وقت خدمت یکی از اساتید، اساتید بزرگوارمان از شاگردان علامه طباطبایی، همینجا داشتیم میرفتیم سمت حرم با هم و ایشان تو ماشین داشت میگفت در مورد المیزان داشتن نکات میگفتند. فرمودند که: «من مثلاً دارم درس میدهم، به آن بخش سوره یوسف المیزان رسیدم و مثلاً فلان بخش فلان بحث، چقدر بینظیر و مثلاً تو یک پاراگراف علامه اینها را فرمود.» با یک لحنی، با یک اعجابی میفرمود. «چه کردهای سید؟ کی بوده این سید؟!» حالا خود ایشان شاگرد علامه طباطبایی بودند. من با این پررویی که دارم به ایشان گفتم: «آقا، یعنی همهاش با همون یک سجده بود؟» علامه طباطبایی گفت: «رفت تو بیابان، سر به سجده گذاشت، گفت خدایا یا فهم یا مرگ.» اوایل طلبگیشان خیلی ذهن بسیطی داشت و ذهنش خیلی، خلاصه، کشش نداشت برای فهم مطالب. دیگر جایی که استادش میزند! پسرشان میگوید: «خستهام کردی! اینقدر مثلاً کند ذهنی و مطلب حالیت نمیشود.» با دل شکسته میرود تو بیابان و این دل شکسته کارها بکند (هر چی دل شکستهتر). میرود تو بیابان، سر میگذارد رو خاک بیابان، میگوید: «خدایا یا فهم یا مرگ.» یعنی واقعاً کار ایشان به اینجا رسیده بود که حاضر بود اگر قرار نیست بفهمد، بمیرد. که حاضر باشیم بگوییم خدایا فهم یا مرگ. واقعاً بمیرم اگه قرار نیست بفهمم، بمیرم! خدا دری به روی ایشان باز کرد. به قول مرحوم آیتالله پهلوان تهرانی فرمود: «دو نفرند که در آخرالزمان خدای متعال اراده کرد با این دو تا حیات بشریت را عوض کند. یکی حضرت امام رحمت الله علیه، یکی علامه طباطبایی.» یکی ساختار سیاسی و تناسبات قدرت عالم را دگرگون کرد، قدرت خدا و اولیای خدا را غالب کرد بر قدرتهای شیطانی. یکی هم در بعد معارف، معارف الهی را حاکم کرد بر افکار شیطانی تفکرات باطل و این دو تا واقعاً به گردن تک تک ما حق دارند. دو بزرگوار. حالا امشب نکاتی در مورد حضرت امام میخواهم عرض بکنم. انشاءالله توفیق باشد، ابراز ارادتی باشد محضر آقا روح الله خمینی. انشاءالله.
خوب، حالا بخوانیم. ذیل همین آیات سوره یونس میخواهم انشاءالله نکاتی را عرض بکنم. بعضی از آیات، یک بخشی از آیاتی که معرفینامه فرعون، بیوگرافی فرعون، همین آیات سوره مبارکه یونس آیات ۷۵ به بعد: «ثم بعثنا من بعدهم موسی بهارون الی فرعون و ملئه.» میفرماید که ما بعد از اینها، بعد قوم نوح و ... و ... و ... موسی و هارون را فرستادیم به فرعون و ملأ فرعون. باز یکی از مباحث مفصل اینها را میگویم، خیلی از این نکاتی که میگویم و بهش نمیپردازم، که بعضیها هم گله دارند که آقا وقتی یک چیزی نمیخواهی بگی چرا اشاره میکنی، عصبانیت. فلان چیزو میگویم ولی توضیح نمیدهم، چرا میگویی؟ یک بخشی از اینکه میگویم برای این است که این بماند در ذهن شما و بنده و اینها، یک جایی ثبت بشود، بعداً این ذخیره بشود که به عنوان یک موضوعی که باید بهش بپردازیم قرار بگیرد. امروز همه چی، الان که وقتم نمیشود. عمرمان هم شاید کفاف ندهد خیلی از... ولی به عنوان یک سرفصل، یک موضوعی که این باید طرح بشود. طلب داریم (کسی طلب داشته باشد)، یک موضوع است. بحث شاکله یک بحثی است. یک بحث جداگانه. وقتی فرصتی باشد، ماه رمضانی باشد، سی جلسه، چهل جلسه، پنجاه جلسه، بحث مفصل بهش بپردازیم. اینی که اشاره میکند مثلاً به یک موضوع به یک عنوان، برای این نیست که موضوع مفصلی که یک وقتی باید جداگانه به این موضوع بپردازیم.
یکی از این موضوعات این است. موضوع «ملأ» را باید در مورد فرعون جداگانه بحث بکنیم، در مورد «ملأ» جداگانه بحث بکنیم، خصوصاً ملأ فرعون که اینها کی بودند؟ چی بودند؟ ویژگیشان چیست؟ و در قرآن هم به عنوان یک جایگاه ممتاز و جداگانه اینها را مطرح میکند. خود فرعون هم با اینها گفتگو کرد. گفت: «یا ایها الملأ.» عرض کنم که میفرماید که فرعون گفت: «یا ایها الملأ ما علمت لکم من اله غیری.» و این خیلی توش نکته است. خیلی قرآن، آقا، سر بسته و جمع و جور و مختصر و مفید حرف زده، ولی خیلی حرف زده. ظاهرش این است که قرآن اصلاً حرف نزده، ولی خیلی حرف زده.
یکی از چیزهایی که قرآن گفته همین است. آن آیات دیگر میگوید که آقا، میگوید: «آنها گفتند که بروید آلهه خودتان را کمک کنید.» سوره صاد اولش را بخوان: «إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن طِينٍ...» در واقع سوره ص، آیه ۷ «بَلِ الَّذِينَ كَفَرُواْ فِي عِزَّةٍ وَ شِقَاقٍ. مِن طَلَبِ الْمَلأِ مِنْهُمْ أَنِ امْشُواْ وَ اصْبِرُواْ عَلَى آلِهَتِكُمْ.» در واقع سوره ص، آیات ۲ و ۳. ملأ گفتند. «ملأ» یعنی چی؟ آن گروه چشمپُرکن و دهانپُرکن و مجلسپُرکن و اینها. ملأ از "پُرکردن" میآید. گروه مجلسپُرکن، طبقه V.I.P و طبقه ویژه و دوروبریهای اصلی فرعون، اینها راه افتادند تو شهر. چی گفتند؟ «ان امشوا.» گفتند: «راه بیفتید.» «و اصبروا علی آلهتکم.» درست بروید آقا! دفاع کنید از خدایانتان و در راه دفاع از این خدایانتان هم صبر کنید. حالا آن آیه هم که دارد که: «آفرین آفرین و یذرک و آلهتک.» اصلاً وارد این بحث نمیخواستم بشوم، الان باید یک ساعت توضیح بدهم اینها را.
اینها گفتند. ملأ به فرعون گفتند که: «آقا، یا به مردم میگفتند که بروید این به هوای آلهه خودتان را داشته باشید. الهههای خودتان را، خدایان را کمک بکنید و نگذارید اینها مثلاً شکست بخورند و اینها.» از آن ور آن آیه دیگر که خواندیم، فرعون به خود ملأ چی گفت؟ گفت: «ما علمت لکم من اله غیری.» فرعون به ملأ میگفتش که شماها غیر از من خدا ندارید، ولی ملأ میگفتند (فرعون): «تو اینها را ول کردی که تو خدایان تو را اینها دارند آسیب بهش میزنند.» آخر چی شد؟ آخر خدایان دیگری هست یا نیست؟ گرفتید چالش را؟ با این سوال مواجه شدید؟ داستان چیست؟ البته علامه به همین یک کوچولو اشاره کردهای توی جایی که الان خاطرم نیست کجای المیزان بود. ما تو این محرم و صفر فکر کنم یکی برای این بحثها، لااقل یک جلد المیزان را، یعنی قطعات پراکندهای که مطالعه کردیم برای مرور یک سری مباحث، لااقل یک جلد المیزان شد الحمدلله تو این محرم و صفر که دوباره خیلی از مباحث مرور شد. خیلی از آیات، سور حتی برای بعضی مباحث یک سوره را کامل مطالعه شد، مرور شد و اینها. خیلی مباحث اصلاً یادم نیست که کجا بود، کدام بخشهای المیزان به همین بحث اشاره میکند و یک توضیحی میدهد علامه.
ولی نکتهای که هست، لااقل فعلاً اجمالاً این است. حالا بعد بحث ملأ را یک وقتی بهش بپردازیم، بیشتر بحث بکنیم. فعلاً چیزی که هست این است که ظاهراً تو جامعه که علامه به این اشاره دارد، برای عموم اینها آلهه قرار داده بودند. خدایان مختلف و دروغین و خود این ملأ هم باز به آن آلهه توجه داشتند و مردم را به اینها سوق میدادند. ولی برای خود این ملأ، الهشان فقط یکی بود، آن هم کی بود؟ فرعون دروغین است. و فرعون را هم که قبول داشتند به عنوان یک خدای واقعی. از این مثلاً یعنی به خدا به آن چشم قبول نداشتند. اصلاً بحث اله و آلهه، معنایش چیست؟ که در فرهنگ قرآن، اله یعنی آن کسی که تو حرف گوشکنش بیچون و چرا. یک آلهه تخیلی دروغین تو جامعه این را درست کردند. یک سری بت و فلان و اینها که الکی اینها مثلاً میروند باهاش حرف میزنند و اینها. این آلهه دروغین، دستساز ملأ و فرعون. آن «آلهتک» هم که میگوید به معنای این نیستش که خدایان توی فرعون (یعنی باز توی فرعون یک سری افراد میپرستند)، نه، خدایانی که تو ساختی. «آلهتک» نه یعنی خدایانی که میپرستی، یعنی خدایانی که تو ساختی. «و یذرک و آلهتک.» یعنی آنهایی که تو اینها را میپرستونی (آوردی کنار پرستش).
این یک معنا. یکی از آن طرف پس عالم معنای پرستش. پرستش یعنی میآیند تعظیم بکنند. یک وقت این است. از آن ور آخر حرف کی را گوش میدهند؟ آن میشود اله اصلی. هر کی که اطاعتش میکند، آن تو جامعه. اول و آخرشان، آخر حرف گوش کن فرعون است. پرستش فرعون به این نیست که مثلاً بیایند تبرک بکنند، مثلاً دورش طواف بکنند، سج... اینها الکی درست کرده که آنها جنبه سمبولیک داشته باشند. سجدههایشان را بروند آنجا بکنند. یک آلهه تخیلی است که برای مردم درست کرده. آن حس معنویتگرایی و تقدسگراییشان ارضا بشود: «دست بمالم مثلاً چه میدانم آب زمزم برایش درست کنند، سجده بهش بکنند، طواف بهش بکنند، قربانی برایش بکنند.» جلوی پای فرعون که قربانی نمیکردند که. کی مدیریت میکرد این داستان بُتها و این قضایا را؟ فرعون. ولی ته خط همه مطیع کی بودند؟ فرعون. برای همین این ملأ که خودشان پدر سوختههایی بودند که جامعه را مدیریت میکردند که اینها آلهه بپرستند، آخر فرعون به خود این ملأ چی میگفت؟ میگفت: «ما علمت لکم من اله غیری.» اله دیگری برای شما غیر از خودم سراغ ندارم. یک سری آلهه شماها میدانید که ما با هم ساختیم. آن «و اصبروا علی آلهتکم» و این داستان اینها، اینها داستان کشکی است که اینها معانی جعلی و قلابی و دستسازی بود که خود جریان حاکم فرعون ساخته بود. خود اینها یک سری نمادها و جریانها که حالا من وارد این مباحث کلاً نشدم. معمولاً هم نمیشود وارد این مباحث. فردا اگه حال و حوصله باشد، این هم جزو موضوعاتی است که میشود بهش پرداخت: عرفانهای نوظهور، عرفانهای شرقی و عرفانهای غربی و این داستانها، این شکلی که الان داریم. الان توی غرب داریم معنویتهای قلابی و معنویتهای صهیونیستی که تو عالم داریم و خود صهیونیستها پول خرج میکنند برای اینکه مردم به این معنویتها رو بیاورند. معنویت را جریان فرعونی پول خرج میکند برای اینجور معنویت، برای اینکه اینجور معنویتها آخرش منافع خود فرعون را تأمین میکند. حس و حال تو را هم ارضا میکند. یک عالم قدسی میخواهی، ملکوتی میخواهی، و سجدهای میخواهی، و مدیتیشن میخواهی، سکوت کنی، تو مراقبه بروی، خلع روح کنی، از بدن دربیایی. پول خرج میکنم، دانشگاه تاسیس میکنم، استاد برایت میآورم، همه کارش را میکنم، معنویتها را ترویج میکنم. چرا؟ برای اینکه اینها باعث میشود که آخر حرف فرعون را بهتر گوش بدهی. آنجاها ارضا میشوی، آرام میشوی. قشنگ. اینور دیگر من میتوانم مثل یک بره تو چنگ داشته باشمت را.
فرعون اصل کارش دو تا چیز است: تضعیف و استکمال. در واقع: استضعاف و استکمال این دو تا اصلش است. مستضعف و استغفار میخواهد. درواقع: استضعاف و استکبار میخواهد ضعیفت بکند، میخواهد خفیفت بکند، نفهمی کی هستی، نفهمی چی هستی. امکانات و قدرت و توانمندیهایی که داریم، همه را به اختیار فرعون قرار بدهی. خودت هم بشوی مهره حرفگوشکن باشی و ببینیم ازت چی میخواهد، همان کاری که میخواهد انجام بدهی. این کاری است که فرعون میکند. برای همین فرعون حتی برای شما نماز هم درست میکند، استاد عرفان هم درست میکند، استاد اخلاق هم درست میکند. از این بیشرفیهایی که مأمون، حیف که فرصت نشد در مورد مأمون صحبت بکنیم. مأمون اوستای این کارها بود. معنویت تقلبی، دانشگاه تقلبی، قرآن تقلبی، قرآنخوانی تقلبی. گفتم تو دربار مأمون کلی حافظ قرآن داشتم. پول خرج میکردند، جایزه میدادند به حافظ قرآن، مسابقات قرآنی و دستگاهها و جلسات قرآنی و تفسیر و اصلاً مأمون را به عنوان مفسر میشناختند. چرا؟ برای اینکه این اشتهای مردم به قرآن و معنویت و اینها را خودم تأمین کنم. اگه من اگه دست نگیرم، اینها میآیند به اهل بیت. خودم باید به اینها محتوا بدهم که اینها سمت آنها نروند. آن بقیهشان هالو بودند، حالیشان نبود. یخچالی را خالی میکردم. مردم به خاطر همین رو میآوردند به اهل... مأمون وارد بود. فهمید: «آقا اینجا خلأ باشد مردم رو میآورند به اهل بیت. خودم خلأ را پر میکنم.» «من برایتان نماز عید فطر میزنم. حج درست میکنم. هیئت میزنم.» همان کاری که الان ملکه انگلیس پول میدهد، بودجه میدهند برای تشیع، برای هیئت. چند روز دیگر، هفته دیگر ۹ ربیع. اینها محرم و صفر درگیر بودیم، سرمان شلوغ بود. آنها از اول ربیع کارشان شروع میشود. هفته برائت دارند. «هفته وحدت.» هفته وحدت ما. تو انگلیس هفته برائت. چند روزی از ۹ ربیع تا ۱۷ ربیع. کدام جنسش را در تخته هم خوب برایشان جور کرده. قشنگ هفته برایشان درست کرده. هفته هم دقیقاً هفته وحدت ماست. دستکاری شده. هفته برائت هم بودجه میدهند. فیلم برای عایشه بسازند، فیلم برای حضرت زهرا میسازند. اوه! چه پول تمیزی! چه کار تمیزی! انگلیس تحت حمایت بانو الیزابت نسل سادات بودن و اینها که پارسال این ایام سالگردشان هم نزدیک است. رد شدیم سالگردشان است. مراسم سالگرد ایشان را نگرفتهاند. حواسمان نباید دستمان در برود.
عرض کنم خدمتتان که این بزرگوار از باب، بالاخره، احساس تکلیفی که داشت، پول خرج میکرد، بودجه میداد. شبکههای شیعه. حوزه ما تو لندن، تو کل اروپا، آنقدری که در لندن مراکز دینی حتی برای شیعه داریم، تو کل اروپا نداریم. اصلاً به لندن میگویند قم اروپا. بعضی از خیابانهای لندن پر آخوند و چادری و مانتویی و اینهاست. اینقدر لندن همه چی اوکی است و فضایش خوب است و اینها. برای اینکه اگر او نزده، آن وقت همه عرفان میخواهند، شیعه قرآن میخواهد، شیعه اهل بیت میخواهد. من اگر بگویم اهل بیت جیز است، دست نزن، حرف نزن، فلان و اینها، خب میرود رو میآورد، وصلش به آنها میکند. دیگر من باید تقلبیاش را بزنم بهش، بگویم: «بابا، اهل بیت داریم، نرو سراغ آنها. حضرت زهرا...» این کاری است که فرعون میکند. میشود آلهه. ولی به خود ملکه میرسد، میگوید: «تو حرف یکی را باید گوش بدهی. آن هم منم.» درست شد؟ برای همین قرآن میگوید: «ما موسی و هارون را فرستادیم به فرعون و ملأش.» معلوم میشود که ملأ با فرعون همدست بودند. گرفتن قضیه را؟
«أرسل ثم بعثنا من بعدهم موسی و هارون الی فرعون و ملئه.» با چی فرستادیم؟ «به آیاتنا.» آیات باهاش فرستاد. آیا آنی است که میشود بهش مأوی پیدا کرد؟ پناه آورد؟ یک نقطه اتکایی است که انسان میتواند آنجا آرامش پیدا بکند در سایه حمایت و عنایت و تأیید الهی. این میشود آیات الهی، روشنبخش و گرمابخش نسبت به حقیقت، دلگرمکننده است. حق را معلوم میکند. یک نقطهای است که آنجا انسان دلش گرم میشود به اینکه حق همین است. اینها میشود معنای آیه. اینهاست آیات الهی. ما موسی و هارون را با یک سری ادعا و شعار نفرستادیم، پاشوند بیایند آنجا گریبان پاره بکنند و تیشرت زیر پیراهنش مثلاً نوشته باشد «الله» و سروصدا. اینها نبود. آیات داشتیم. یعنی اینی که چوب را میاندازد تو آن قصهات، دَم و دستگاهت تو آن فضا، چوب را میاندازد، اژدها میکند، یا دستش را سفید میکند که «من غیر سوء». قرآن فرمود نه از این سفیدیهایی که مثلاً مال پیسی و فلان و اینها. سفید شد، دست سفید محض که تو روایت دارد، نور کف دست حضرت موسی که از سوی گریبانش... دستش را کرد توی گریبانش که «آیةً اُخری. در قرآن آیه «ید بیضا» است چراغ سینهات.» حضرت موسی اینطور دستش را گذاشت. خیلی عجیب است. دستش را از روی سینهاش برداشت، گرفت به سمت فرعون، دیدند کف دست شد یک سفیدی محض. «من غیر سوء.» یک آیه که تو روایت دارد، نور کف دست حضرت موسی غلبه کرد به نور خورشید و کل زمین شد خود خورشید که اینجا فرعون داشت قالب تهی میکرد، داشت سکته میکرد. دست روی سینه. این نور، این حقیقت و معدن این حقایق اینجاست. این سینه موسی است که این دست اینجوری میکند. حالا چرا این دو تا قضیه را آنجا رو کرد؟ خود همین کلی بحث دارد. چه تناسبی داشت با حال و هوای فرعون؟ چه تناسبی داشت با حال و هوای آن کاخ؟ چه تناسبی داشت؟ بعد چرا عصا را انداخت؟ بچه... عصا اژدها شد. اژدهایی هم که شد از زبانش آتش میریخت. همان تو آن لحظه که همانجا فرعون داشت قالب تهی میکرد با این قضیه دست موسی هم که... خب اینها خیلی خیلی لطایف است. یعنی اینها خیلی جای بحث دارد. مثلاً یکیش جمالی بود، یکیش جلالی بود. یکیش نور روشن، یکیش اژدها غران. یک آیه جمالی با یک آیه جلالی. بعد عصا را انداخت، اژدها. عصایی که محل تکیه کیست؟ یک کسی که فرتوت و ناتوان است. یک تکه چوبی است که هیچ خاصیتی هم ندارد، فقط بهش تکیه میکنند و گوسفندهایشان را خشک میکنند و از شبهها علاقه دارند. کارکردش این است. یک تکه چوب بیخاصیتی که چوبی که خودش با آتش چی میشود؟ بلعیده میشود. حالا این چوب شد یک اژدهایی که آتش میدهد. چوبی که تو آتش خورده میشود، در دست موسی میشود یک اژدهایی که آتش میدهد.
خوبان! مبینش را القا عصاه. در واقع: «القِ عصاک» عصایش را پرت کرد بدون هیچ پیش زمینه و آمادگی. خرس قطبی! بعد مثلاً بیاید همه اینها که اینجا است بخورد. آمادگی ندارید دیگر آقا؟ یکهو عصا تو دست طبیعی اسراری توش... میخواهد بگوید که به این چیزهایی که تو میبینی و انس طبیعی باهاش داری، مشکل اصلی فرعون همین بود دیگر. مشکل اصلی فراعنه این است که فکر میکنند این چیزهایی که میبینند همین است. برای اینکه بهش نشان بدهد که همین نیست، این دو تا کار را کرد موسی. «عصا اینی است که تو میبینی؟ من این سینه اونی هست که تو میبینی؟ نه. این دست اونی هست که تو میبینی؟» لذا اینها خیلی لطیف است. خیلی لطیف است. اول که خواست به حضرت موسی بگوید که «تسع آيات.» در واقع: «تِسْعَ آیاتٍ» نه تا آیت. در واقع: «آیه» اول یک بار حضرت موسی تو خلوت این کار را کرده دیگر. خدا گفت: «تمرین کرده.» بالاخره حرکت تمرین شده است. اینکه الان تو کاخ فرعون دارد انجام میدهد. اولی که بهش گفت پیغمبر شدی، گفت: «ما تلک بیمینک یا موسی؟» در قرآن: «وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَىٰ» این چیست تو دستت؟ جواب دادن، حالت عاشقانه بود. به هر حال گفتن خدا باهاش حرف زده. آیتالله بهجت به شما بگوید مثلاً شما طلبه کجایی؟ «شما از فلان شهرستان آمدهام به عشق شما شاگرد شما بشوم.» اینقدر درس خواندم. الان استاد هی حرف بزنی دیگر! ایشان پا داد دیگر. با همان «یا موسی». آدم باید بمیرد دیگر. خدا بهش بگوید: «یا موسی حمید! حالت چطور است؟» پیامک برایت بفرستد. خدا! امام زمان بهت پیامک: «حمید آقا چطوری حمید آقا؟ حمید؟ یا موسی.»
آن شنیدن از خدا هم از جنس اینهایی که ما تصور میکنیم اینها نیست. از آن اعماق وجودت، تو آنجایی که حضوریترین درک انسان است. چطور خودمان با خودمان حرف میزنیم؟ این معنای حرف زدن با خدا را یک نمونه عرض بکنم که کمی روشن بشود، هرچند خودم حالیم نمیشود. الان شما خودتان با خودتان حرف میزنید، درست است؟ آقا تا حالا شک کردی که اونی که باهات حرف میزند کیست؟ کی بود الان با من حرف زد؟ آن کی بود؟ الان شما با خودت حرف زدی: «مسعود، شمسی، فروغ، در واقع: مثالی از اسامی خودش به خودش گفت: «من پاشم برم نشاسته بردارم بیاورم.» درست است؟ با خود خودتان بودید دیگر. اصلاً تو آن شکی نیست. در یک مراتبی از معنویت و رشد معنوی و سیر در نورانیت، انسان به درجاتی میرسد که آن «خودِ خودش»، آن درکی که نسبت به آن «خودِ خودش» دارد، آن دیگر آن «خودِ خودش»، خودش نیست، خداست. و همانجوری که با خودِ خودت حرف میزنی و جواب میگیری، آن با خدا این شکلی حرف میزند. همانجوری که شما ذرّه ای شک ندارید تو اینکه این خودِ خودت خودتی، آن هم شک ندارد خودِ خودش بود که خدا بود. که اگر بخواهد تو این شک بکند، دیگر هیچی دیگر را نمیتواند قبول بکند. اگر شکی باشد تو بقیه است. موسی جا دارد که تو این شک بکنم، ولی تو اینکه خودم به خودم گفتم: «به این نگاه کن.» به من گفت: «به این نگاه کن ببین چی هست. فکر کن ببین این چی هست. این را بررسی کن ببین چی هست.» خودمَم. این دیگر حضوریترین و اصیلترین درکی است که من تو این عالم دارم. عمیقترین ادراک من است. برای پیغمبر خدا، برای اولیای خدا، این عمیقترین درک میشود تو ارتباط با خدا. برای اینکه خدا از ما به ما نزدیکتر است. برگردم.
خودمان را مییابیم و میبینیم به نور اوست که خودمان را میبینیم و مییابیم. آن وقت دیگر کسی با خودش حرف نمیزند. اعماق وجودش با آنی که حرف میزند، آن خداست. تو همین حالاتم با آن حرف میزند. اولیای خدا این شکلی. تفاوت اولیای خدا با ما این است که ما خودمان با خودمان حرف میزنیم. خودمان را میبینیم. تو آن لایههای باطنی فکر میکنیم خودمانیم. «خودم با خودم حرف میزنم.» تو نماز دیدید چقدر خودمان با خودمان حرف میزنیم. آنجا هست. ما خودمان را میبینیم. آن لایه باطنیمان کیست؟ آن پشت که من دارم باهاش حرف میزنم. «خودم که سمیع و بصیر است، و حرفم را میشنود، بهم نظر میدهد، جواب میدهد.» اونی که این پردههای غفلت و وهم و اینها از جلو چشمش میرود کنار، میفهمد آن سمیع و بصیر که میشنود، جواب میدهد، خبر دارد، آن خداست. بیپرده حرف میزند با او. این میشود وحی. البته وحی هم مراتب دارد. و تکلم با خدای متعال که تکلم با خدای متعال، یک تکلم از ما با خدا دارد، یک تکلم خدا با ما. بعضی موجودات بودند به نص قرآن که اینها حتی با اینکه خوب نبودند هم تکلم مستقیم با خدا داشتند. مثل کی؟ خب آن بحثش جداست. زنبور عسل. نه، میخواهم بدش را بگویم. آفرین! شیطان. شیطان تو آن آیات میگوید مستقیم خدا با این خدا حرف میزند. سوره بقره آیات ۳۰ به بعد. واسطه ندارد. فلانی گفتم به این بگو. «قال یا ابلیس!» در قرآن: « قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ » خدا به ابلیس گفت. واسطه هم ندارد. هنوز تو مرتبهای. البته این تکلم لزوماً این نیست که بگویی هر کی که این تکلم را دارد مثلاً مرتبه عرفانی دارد. نه. همه ما در قیامت این ارتباط، این تکلم مستقیم با خدا خواهیم داشت: «یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم؟» در قرآن: «يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ» مستقیم، بیپرده خودش باهات حرف میزند، ازت سوال میکند. حساب و کتاب الهی هم این است که همه اسمش میآید اولیای خدا تنشان میلرزد. از اعماق وجودت، آنجایی که همهاش در قبضه قدرت اوست و حضور اوست و هیچکس دیگر نیست و اوست و لاغیر. از آنجا باهات صحبت میکند، از آنجا یقهات را میگیرد، از آنجا سوال میکند، حساب میکشد: «این را چرا گفتی؟ چرا اینقدر گفتی؟ نگفتی؟ با این چرا اینجوری برخورد کردی؟» «ما غرک بربک الکریم؟» چرا اینجوری برخورد میکردی؟ چی تو را نسبت به لب کریمت مغرور کرده بود؟ خدا حرف میزند با انسان بیپرده. بیپرده. اینجور تکلم را با همه دارد. آنجور تکلم رحیمی مهربانانه «سلام قولاً» که از اعماق وجودش سلام خدا را دریافت بکند، که مال بهشتیهاست. «سلام قولاً» تو بهشت اینها که وارد میشوند از اعماق وجودشان سلام خدا را نسبت به خودشان مییابند. خدا به اینها میگوید: «سلام علیکم!» میگوید: «سلام برادر من، خوش آمدی.» ۵۰ سال همه غش میکنند، میافتند و اینها. تو به بعداً به هوش میآیند که این گه... خدا میشنوم. روز قیامت خدا با اینها حرف نمیزند. این مدل حرف زدن. آن مدل حرف زدنی که حساب است، یقه همه را میگیرد، ازشان میپرسد: پیر و جوان، کوچک و بزرگ. ابلیس هم باشد، فرعون هم باشد، آنجا یقهاش را میگیرد باهاش حرف میزند. ولی اینجور حرف زدن، ملاطفتآمیز، مهربانانهای از جنس آن صحبت کردن با کسی که «برو نترس. من باهاتم.» «قال لا تخافا اننی معکما اسمع و اری.» در قرآن: «قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَىٰ» اونی که گفتم یک آیه دیگر بود. این مال سوره طه است. «قال ربنا إننا نخاف.» در قرآن: «قَالَا رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَى» خداوند متعال فرمود که بروید به فرعون بگویید: «بگویید که فرعون طغیان کرد.» «فقولا له قولاً لینا.» در قرآن: «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا» ولی با فرعون نرم صحبت کنید. یک جور صحبت نکنید که رحم بکند. بپرد، آرام، منطقی، شیرین، شیوا: «لعله یتذکر او یخشا.» در قرآن: «لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَىٰ» خود این هم باز کلی حرف دارد. شاید این متذکر بشود، آن ابهت، ابهت البته درست است، ابهت حق بگیرتش، میشود خشیت. یعنی ابهت این را میگیرد. «باهتوهم» در واقع بهتزدهاش کنید یعنی همین دیگر. اینها را برخورد کن که بهتزده بشود. بهت هم آن چیزی است که آدم وقتی میشنود بهتزده میشود. یک جور صحبت کن بهتزده بشود. قدرت حق را ببیند. انباشت. نرم صحبت کردم، بهتزدهاش کرد. این عصا را انداخت. فحش بکش. فلان فلان شده. غلط کردی. خیلی نرم و منطقی اینها چی گفتند؟ گفتند: «ربنا إننا نخاف.» معلوم میشود که دوتایی با هم میشنیدند. هم موسی هم هارون. «إننا نخاف ان یفرط علینا او ان یطغی.» میترسیدیم یا نسبت به ما افراط کند یا طغیان. که اینجا بین افراط و طغیان هم فرق گذاشته. خدا در آیه افراط کند یعنی به هر حال بابت آن چیزهایی که ما قضایایی که پیش آوردیم، بیش از اندازهای که حق ماست با ما برخورد کند. نسبت به ما افراط کن. یا طغیان کند نسبت به حق، لگد بزند، کلاً زیر بار نرود. خدا چی فرمود؟ «لا تخافا اننی معکما اسمع و اری.» نترسید! من با شما هستم. میشنوم و میبینم. حرف زدن امیدوارکننده، شیرین است که دیگر اصلاً هیچ جا نمیماند برای ترس و دلهره. جایی که من هستم، فرستاده من. دیگر اصلاً ترس ندارد. حرف میزند فرعون کیست؟ این زیر و زبرش، همه وجودش جنود خداست. خدا الان بخواهد بگیرد با چشمش و دهنش و دماغش و دستش، همه اینها مال خداست. خائف از هامانش بترسیم؟ از ملأش بترسیم؟ از تیغش بترسیم؟ حالا برگردیم ادامه بحث.
در حال بارگذاری نظرات...