* تقابل انسانهای پایبند با انسانهای پابند
* منطق فرعون؛ همه عالم وسیلهای برای بالا رفتن من هستند
* منطق منافق؛ حتی دین هم وسیلهای برای بالا رفتن من است
* برای محبوبیت در زمین ناگزیر از پا گذاشتن بر حق میشویم
* بیان قرآن؛ بعد از مردن فرعون، آسمان و زمین برای او گریه نکردند
* گریه همه عالم در ظهر عاشورا بر امام حسین علیهالسلام
* اشتیاق بهشت به سلمان رحمهالله بیشتر است از اشتیاق ایشان به بهشت
* یکی از عذابهای جهنم؛ دیدن جایگاهشان در بهشت اگر اطاعت میکردند
* ذی حجر؛ کسی که همه چیز را برای حفظ انسانیت خود فدا میکند
* فرعون صفت همه چیز را فدای شهوات خود میکند
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُصْطَفَى مُحَمَّدٍ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ طَیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ مِنَ الْآنَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ. رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی.
در سوره مبارکه، دوگانه ای مطرح بود؛ از شخصیت متفاوت، به اصطلاح دو تیپ شخصیتی: یک تیپ نفس مطمئنه و یک تیپ نفس طاغیه. نفس مطمئنه راضیه و مرضیه است، تن داده به خواست خدا و راضی است از خواست خدا و همچنین گونهای بوده که خودش مورد خاص خدا واقع شده و خدا از او خوشش میآید. در برابر این نفس، طاغیه بود که طغیان میکند و خودش به ایدهها و افکار و پنداشتههای خودش متکی است و میشود آن جریان فرعونی، طاغوتی و طغیانگر.
یک طرف مدل انبیا و یارانشان، یک طرف مدل فرعون و کسانی که زیر چکمه فرعون گرفتارند. یک طرف گروهیاند که پایبندند، یک طرف گروهیاند که پابندند و بین این دو خیلی تفاوت است. انبیا میخواهند مردم را پایبند کنند با تعقل، با تفکر؛ پایبند به حرف خدا کنند، به شریعت الهی. و فراعنه مردم را پابند میکنند، پایشان را بند میکنند به کجا؟ به دنیا، به حیوانیت، به غرایز، به شهوات. با چه؟ با میخهایی که دارند، با این میخها اینها را میکوبند و پابند میکنند. کسی در دار و دسته فرعون پایبند نیست، همه پابندند، همه پایشان بند است. یک تعهدی تویشان نیست و همه از تعهد فرار میکنند اتفاقاً و همه همدیگر را زیر یوغ و زیر چنگال و زیر چکمه میآورند.
علو دارند، استعلا دارند. فرعون منطقش این بود: «قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى». فلاح با اونیه که بزن بالا، برو بالا؛ خودش هم «مِنَ الْمُصْرِفِینَ» بود، «عالا فِی الْأَرْضِ» بود. همهاش دنبال این بود که برود بالا. منطق فرعونی: برد مال اونیه که رفت بالا. هر جایی هم به تناسب خودش: بالا برود در ساختار دنیا و حیوانیت و زمین. هر جایی به تناسب خودش. فالوورهایمان برود بالا، اسم و رسممان برود بالا، پامنبریهایمان بروند بالا، مشتریهایمان بروند بالا، برندمان برود بالا، تاج و تختمان برود بالا. برد مال اونیه که اون بالا است. اونی که اون بالا نشسته، حرف اول و آخر را میزند. همه چیز به او ختم میشود. رو دست او کسی نیست. کسی زورش به او نمیرسد. اینها میشود علو و میگوید فلاح مال اونیه که اینطور بشود: «قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى». رفت بالا، بالای همین بالا. درکی از بالای حقیقی ندارد، از علیّ کبیر ندارد که انسان عالی بشود. دنبال این است که به یک علوِّ دنیایی برسد و عالی بشود در دنیا. دنبال این نیست که متعالی بشود در پیشگاه الهی. به دنبال تعالی نیست، به دنبال علو است و بین این دو خیلی تفاوت است.
منطق انبیا، منطقه تعالی است. آمدند انسان را به تعالی برسانند. از عبورشان بالا ببرند این دنیا و این خیالات و این شهوات و این افکار را؛ عبور بدهند و آخرتی بکنند. از دنیا که به معنای پستی و پایینی است، رد بکنند. «وَلَا الْآخِرَةُ خَیْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولَى»، «وَلَتُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى». در ذلكَ أنَّ هذا نُفًّا. «صُحُفِ الْأُولَ». «صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى». موسی در برابر فرعون حرفش چیست؟ موسی چه میگوید؟ «وَلَتُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى». فرعون چه میگوید؟ «قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى». این حکایت این دو طیفه است: یک طرف علو دارد، یک طرف تعالی دارد. یک طرف علو دنیایی دارد. همه را غیر خودش ابزار میبیند برای بالا رفتن خودش. همه یک وسیلهاند، یک پلهاند. همه نردبانند برای اینکه من بروم بالا. پدر و مادرم همیناند، همسر هم همین است، رفیق هم همین است، دین هم همین.
منطق کفار با منطق منافقین یکی است. جفتشان همه چیز را وسیله میبینند برای بالا رفتن دنیایی. حالا کافر ظاهر را نگه نمیدارد، منافق تظاهر میکند و منافق از این جهت بدتر است؛ چون منافق دین را هم پله میکند، کافر دیگر لااقل دین را پله نمیکند. «إِنَّ الْمُنَافِقِینَ ...». بخوان آیهاش را. «إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ». پایینترین جایگاه، درک یعنی جایگاه. پایینترین جایگاه در جهنم مال منافقین است؛ چون همه چیز را پله کرد حتی دین را. چون همه چیز را زیر پا گذاشت که برود بالا، به ظاهر میرفت بالا. چیزهایی را زیر پا میگذاشت که در باطن اینها میبردهاش بالا. و این چیزهایی را زیر پا گذاشت که بالا برنده بود و چون همه این بالا برندهها را زیر پا گذاشت، قاعدهاش این میشود که باید تو پایینترین رتبه قرار بگیرد. همه پلههای ترقی را گذاشت زیر پایش. کافر از منافق یک درجه بهتر است؛ چون یک چیزی بود که کافر دیگر زیر پایش نداشت، آن هم تظاهر به تدین بود. منافق این را هم زیر پا گذاشت که از آن برود بالا. به همین دلیل چون این را هم زیر پا گذاشته، یک پله از آن هم پایینتر است. کافر از منافق بهتر است، البته بهتر است که همهشان… «إِنَّ اللَّهَ ...» بخوان: «إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَالْكَافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً».
و آقا! اگر کسی عالی شد، میشود «محبوباً فِی أَرْضِكَ وَ سَمَائِكَ». فرعون اهل علو است و میخواهد محبوب باشد؛ ولی محبوب در کجا؟ فقط «فِی أَرْضِكَ»؛ چون «عالا فِی الْأَرْضِ» آسمانی را قبول ندارد. همهاش زمین. بدی این است که آدم بخواهد محبوب در زمین باشد. و اونی که میخواهد محبوب در زمین باشد، بقیه را زیر پا میگذارد که محبوب در زمین بشود، که برود بالا. چون کی محبوب در زمین میشود؟ اونی که از همه، اونی که تو چشم باشد، نماد داشته باشد، به چشم بیاید. برای به چشم آمدن باید یک چیزی زیر پایت بگذاری که بیایی بالا که به چشم بیاید و آن چیست؟ آن دیگرانند، خیلی وقتها حق و حقوق را زیر پا بگذار که بیایی بالا. بخواهی از فلان قضیه دفاع کنی و اسم شهید بیاوری و پرچم جمهوری اسلامی را بزنی و در برابر اینها حرف بزنی و آنجا موضع بگیری، از دست میدهی فالوورهایت را، طرفداران را از دست میدهی. فحش میخواهد محبوب در زمین باشد، ولی اونی که میخواهد محبوب در آسمان باشد، آسمانی فکر میکند، نگاه میکند: چه چیزهایی است که برای آسمانیها محبوبیتآور است؟ آسمانیها به چه کار دارند؟ کی را محبوب میداند اهل حق؟
این همانی است که در زیارت امینالله میخواهیم که ما محبوب در زمین و آسمان بشویم، با هم، دوتایش. در زمین هم به تبع محبوبیت در آسمان محبوب بشویم، نه اینکه هم برای زمینیها و هم برای آسمانیها. نمیشود! اینها با هم قابل جمع نیست. اینها با هم قابل جمع نیست: هم آسمانیها یعنی اولیای خدا من را دوست داشته باشند، هم زمینیها یعنی سربرهنهها و پایینبرهنهها و همه چی. همه، همه چی، این ابنای دنیا اینها ما را دوست داشته باشند. نمیشود. ولی وقتی آسمانیها را جلب کردی دل زمینیها هم، آنهاییشان که اهل حقاند، آنهایی که اهل انصافاند، روزنههایی از نورانیت و پاکی هنوز تو وجودشان است، حقگرایی و حقطلبی تو وجودشان است، آنها هم طرفدارت میشوند مثل حاج قاسم. «سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً». او فقط فکرش آسمان بود، همه حواسش به آسمان بود. زمینیها هم مشتری شدند.
یک آیه فوقالعاده در سوره مبارکه دخان داریم. تعبیر بسیار عجیب و غریبی است در مورد فرعون و آل فرعون. بسیار این عبارت منحصر به فرد است. بخوان! بعداً در مورد فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَالْأَرْضُ، از آن قضیه فرعونش که مطرح میشود، اینها را گذاشتند، رفتند، غرق شدند. آقا رفتند. چقدر باغ به جا گذاشتند؟ چقدر چشمه به جا گذاشتند؟ خب چقدر کشاوز به جا گذاشتند؟ چقدر مقام کریم به جا گذاشتند؟ چه پستهایی به جا گذاشتند؟ رفتند. چه پستهای تر و تمیز و تپل به جا گذاشتند؟ چه کاخهایی؟ چه تختهایی؟ چه نعمتهایی ازشان به جا مانده! تو همینها خوش بودند، سرخوش بودند. استخر شیرشان و استخر شیر گاومیش، استخر شرابشان، سرسره فلانشان، چه چیزهایی که به جا نگذاشته! «كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْماً آخَرِينَ». همه را گذاشتند، رفتند. تحویل کی دادند؟ تحویل دشمن خونیشان که حضرت موسی. بغل دستی همه جمع و جور کرد.
ما کرج عید غدیر سخنرانی داشتیم. توی یکی از این باغهای … دوست ما هماهنگ کرده بودیم. حالا الان هم خیلی محبت دارم، ما وقت نداریم برویم. یکی از این باغهای معروف آنجا را گرفته بودند و مال یکی از این پهلويها بوده که فرار کرده. عید غدیر بود. ما آنجا در فضای سبزش جمع شده بودند و صحبت میکردیم. بهشان گفتم به نظرتان اگر صاحب این باغ میدانست که ما این همه درختها را آب بدهیم، همچین فضای سبزی و این همه داستان و جنگلی راه بیندازیم، برویم بمیریم، تعاونش را هم پس بدهیم، آخوند بیاید اینجا بنشیند به ریش ما بخندد، سخنرانی کند؟ «كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْماً آخَرِينَ»، این مدلی است که آنها جمع میکنند، آماده میکنند، میروند. این مشغول عبادتش دنیا را یکهو قلمبه بهش تحویل میدهند. دنیای آنها را که آنها باهاش رفتند جهنم. البته همانقدر که این نعمت برای این وارث به حساب میآید، یک تهدید هم برایش به حساب میآید؛ دیگر «وَسَكَنْتُمْ فِی مَسَاكِنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا ...». حواست باشد تو خانه کی نشستهای! قبل تو اینجا خانواده بودند، آتششان زدم. حرف رفت. دادگاه قاضی حرف حالیش نمیشد، «چرا کشتیش؟» گفت: «وَلْ قاضی، دارم بهت میگم حرف حالیش نمیشود.» گفت: «فلان، فلان شده! دارم ازت سؤال میکنم چرا کشتیش؟» گفت: «آقای قاضی! مثل اینکه تو هم حرف حالیت نمیشود.» میگوید که آنها که بردمشان حرف حالیشان نمیشد، انگار که تو هم حرف حالیات نمیشود ها! نشستهایها! حواست باشد، طاغوت نشینیها! شاه نشینیها!
خدا رحمت کند مرحوم آیتالله شیخ هادی روحانی، امام جمعه ساری بود و نماینده ولی فقیه در مازندران بود. آدم فوقالعاده محافظهکار. ایشان برای بنده تعریف میکرد. دنیا رفته، سال ۷۸ فکر میکنم، تشییع جنازهاش هم غوغایی شد. ماه رمضانی در منطقه محل سکونت ایشان و مصلایی که محل نماز ایشان بود، من برداشتم و حضور داشتیم. اینها خیلی هم خوش گذشت. الان بهش میگویند هادیشهر، اسم محلیش "کله بسته" است. آنجا، این محافظین ایشان میگفتند که اول انقلاب یک جلسه شرکت کردیم. تعدادی بودند و روحانی هم بودند. جلسهی غذای خوبی سر سفره گذاشته بودند. گفت دیدم اینها که دور سفرهاند، «۶۴» دارم میزنم به بدن! «۶۴» که میدانی چیست؟ انگشت شست، آن چهار تای دیگر هم میشود ۶۴. خلاصه ۶۴ افتاده بودند سر غذا. دیدم که شیخ هادی نمیخورد. نان خشک میزند به ماست و خیلی جذبه و هیبت هم داشت رحمتالله علیه. گفت که رمز مشغول خوردن بودند، نمیدانم غذای خوب و تپلی. گفت یکهو شیخ هادی وسط سفره شروع به صحبت هم میکرد. همه ساکت میشدند، خیلی ابهت درستی. گفت یکهو ایشان برگشت. گفت: «آقایان!» گفت کل سفره ساکت شد. همه نشستند، همه ساکت، با همان لحن خودشان، لهجه خودشان، بیان گیرا رو به اینها که فرمود: «آقایان! مثل اینکه ما شاه شدیم، بله آقا ما شاه.»
آیتالله مدنی زار، زار گریه میکرد. فرمود که میترسم از آن روزی که خدا یقه ما را بگیرد. اینها اگر طاغوت بودند جنسشان همین بود. تو آخوند با یلاقبایی چرا طاغوت شدی؟ اینها جنسشان همین بود. اینها تو کاخ به دنیا آمده بودند، تو کاخ بزرگ شده بودند. تو با حجره طلبگی و شهریه امام زمان، تو چرا شاه شدی؟ «وَ نِعْمَةٍ كَانُوا فِیهَا فَاکهِینَ». مزه میکند آقا! دنیا خیلی لذیذ. نرفتی استخر ویآیپی واست آماده کنند، بخار بزند، جکوزیش سر جایش فلان. یک بار، دوبار، ده بار ماشین اختصاصی بیاید دم در، ۵۰ تا ماشین پشت سرم سوارت کنند، ببرند خط ویژه، بیندازند چراغ قرمز سبز کند، نان بخرند، بیاورند، کباب بگذارند هر سفره. هر جای دنیا میروی، هتلهای درجه یک، ببر، عزت و احترام بکنند. بعد بگویی دنیا بد است؟ بعد بگویی شب اول قبر در پیش دارم؟ بعد از ترس نکیر و منکر گریه کنی؟ مرد میخواهد! مرد!
خیلی کیف کردم بنده این صحنه را که دیدم. حالا ما که الحمدلله از این دولت هیچی بهمان نرسیده و نخواهد رسید خدا را شکر و یک جایی هم توی این دنیا هستیم که اصلا از کسی به ما چیزی نمیرسد کلا. دیدم یک عده احمق دست گرفتند این عکس آقای رئیسی را که ایشان تو هواپیما دارد نماز میخواند. علاقهام به ایشان بیشتر شد. حالا همه انتقادها و اینها سر جای خودش، ولی بنده دیده بودم قبلاً هم زمانی که ایشان مشهد بوده آستان قدس و اینها نماز شب و بعضی از رفقا که با ایشان رفقای خیلی صمیمی، ما که با ایشان خیلی صمیمی بودند و خب خود آقای رئیسی هم به ما محبت داشتند. در زمان آستان قدس ژنتیکی از آن سنگ اصلی حرم هم لطف کردند. بچه سوم که به دنیا آمده بود، چون اذانش را گفت، یک سنگ هم هدیه داد. خب خیلی محبت کردند، محبت داشتند. ما الحمدلله نه از آستان قدس چیزی به ما رسیده و میرسد (جلسات صدقه در قیامت میتوانم بپرم)، نه از دولت ایشان الحمدلله چیزی به ما رسیده و خواهد رسید. خیلی من خوشم آمد از بابت یک طلبه که دارد میرود نیویورک سازمان ملل، میخواهد سخنرانی کند. شب پاشده، شال سبز به سر بسته، تسبیح به دست، دارد «الغوث» میگوید، نماز شب توی هواپیما. اینها خوب است، خیلی خوب است. نصرت الهی میآورد، محبوبیت در آسمان. ناله شب و استغاثه و این توسل، این ورم اوضاع درست میشود. الان ببینید شما بعد دو سال خدا به کارش برکت داده، یک تکانی میخورد مملکت الحمدلله. با اینکه یک سالش تو این مزایای پارسال گذشت که چقدر خسارت به مملکت وارد شد. یک سالش توی چالهبرداری گندکاریهای قبلیها گذشت، ولی خب، روزنههای امید محسوس است.
کسی فرعونی رفتار نکند، موسایی باشد. دنیاگرایانه و زمینخواهانه کار نکند، خدا به کارش برکت میدهد و محبوب میشود در آسمانها و زمین. حالا ببین آیه را بیا جلوتر. «وَنِعْمَةٍ كَانُوا فِیهَا فَاکهِینَ». خب، «فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَالْأَرْضُ». چقدر این عبارت عجیب است! میخواهد بگوید فرعون بد بوده. میگوید اینها مردند، چی شد؟ فرعون بودا، این همه نعمت و جنات و عیون و زرع و مقام کریم، این همه بریز و بپاش، این همه امکانات، رفتند. نه آسمان برایشان گریه کرد، نه زمین. خیلی حرف است! نه آسمان گریه کرد، نه زمین. میخواهد بگوید فرعون بد بود. اخ بود. تف بود. میگوید: اه، اه! چقدر آدمیزاد بد میشود! چقدر پست میشود! چقدر پستتر از حیوان میشود که میمیرد، نه آسمان برایش گریه میکند، نه زمین. یعنی اونی که مد نظر خداست، مطلوب خداست، آدم حسابی این شکلی است: وقتی میمیرد غلغلهای بشود در زمین و آسمان. در زمین و آسمان. این زمین، یعنی همین موجودات زمینی. حالا اولاً غیرانسان، بعدش انسان. انسانهایی که فطرت پاک دارند و دل آماده دارند. فرعونیان، بله فرعون وقتی میمیرد، فرعونیان گریه میکنند برایش، شیون میکنند. آن که مفت نمیارزد که فرعونیها که مفت نمیارزد گریه کند. نه موساییها، آدمحسابیها، انسانها، ماهیهای دریا، پلنگ بیابان، اینها گریه کنند. اینها گریه کنند.
قضیه کربلا اینطور بود دیگر. سال به سال ظهر عاشورا عالم دارد خون گریه میکند. علامه طباطبایی برای آن آقا، مرحوم آقای وجدانی فخر، یک گل را برداشت. سهراب آقا گفت: «آقا! امروز چه خبر است در عالم؟» در قبرستان شیخان علامه طباطبایی که گل را برداشت شکافت، خون فوران کرد. فرمود: «این خبر است!» همه عالم دارد خون گریه میکند. از کرامات علامه طباطبایی است که به مقام وجدانی فخر رسید. امام صادق فرمود: «إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ بَكَتْ عَلَيْهِ بِقَاعُ الْأَرْضِ الَّتِی كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فِيهَا وَ الْبَابُ الَّذِي كَانَ يَصْعَدُ مِنْهَا عَمَلُهُ وَ مَوْضِعُ سُجُودِهِ». مؤمن وقتی از دنیا میرود، آن تکههایی از زمین که انس با این داشته، شاهد این بوده، گریه میکند. جایی که سجده کرده، جایی که نماز خوانده. شماها انشاءالله بعد از رحلتتان بعد ۱۲۰ سال، این دیوار، این سقف، این فرش برایتان گریه میکند. این فرشی بود که شما رویش نشستید، اشک بر امام حسین ریختید، رویش نماز جماعت خواندید، نماز آیات خواندید. این دیوار، دیواری بود که شما بهش نام مطهر اباعبدالله را سنجاق کردید. این مکان، این همه بچههای پاک، بچههای خوب با اخلاص، با صفا، زحمت میکشند کار میکنند، میآیند، میروند. خدا را شکر الحمدلله، اگر اینها ارزش افزوده دنیایی میآورد، بعداً باید اینجا را تریلیارد، تریلیارد دلار میفروختند. این مکان اولش هم با نفس یکی از اولیای بزرگ الهی اصلاً افتتاح شد. الحمدلله گریه خواهد کرد.
آن جایی که این مؤمن یک شب خوابیده، گریه خواهد کرد. اهلش میبینند، میفهمند. که بنده نیستم جزء آنها، من نمیفهمم. جاهایی که امام سجده کرده، جاهایی که مؤمن ازش عمل بالا میرفته، نماز خوانده، هیئت رفته، روضه گوش داده، گریه کرده. این گوشی که تویش مثلاً سخنرانی گوش میدادی، روضه گوش میدادی، روضه این گوشی در فراقش گریه خواهد کرد که محروم شدم از اینکه تو به من این کمال را داده بودی. من داشتم این اسمها را منتشر میکردم، این صوت از من منتشر میشد به واسطه کار تو. یکی فلان فلان شده همهاش بزن به کوه. این لیوان در فراق شماها گریه خواهد کرد. از فردا که این جلسه تمام میشود، در فراق بنده که اشک شوق خواهد ریخت "خلاص شدیم از شرش شبیه سه ساعت!" در فراق شما اشک ماتم خواهد ریخت. مؤمن این است. فرعون: «فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ». برای اینها گریه نمیکنید. خیلیها … خیلی حرف عجیبی است ها! خدا چه دارد میگوید؟ خدا چه آفریده؟ خدا برای کجا ما را آفریده؟ «مَحْبُوبًا فِی أَرْضِكَ». یک جوری باش اسمت را میآورند ملائکه آسمان به رقص بیایند. هستیم این جوری؟
کی این جوری است اسمش می آید ملائکه آسمان به رقص می آید؟ آخ جون فلانی! جشن بگیرند از اینکه این دارد وارد عالم برزخ میشود. جشن میگیرد. فاطمه زهرا به سلمان فرمود که این حوری که همسر توست بیتاب است. محمود! من حوریهای شما چند تا را دیدم، آمدم پیش من. ابوذر و سلمان و مقداد و اسمهایشان هم شبیه همینها بود. مثلاً پوری سلم، اسمش سلما بود. مثلاً تابیده اسم سلمان. به او، آن همسر بهشتیش. اصلاً اسمش هم او از این گرفته. فرمود بیتاب بود که چرا اینها نمیآیند؟ این پوریای شما بیتاب بودند چرا اینها نمیآیند؟ دیگر دلشان قل قل میکرد که میخواستم به وصال شماها برسم. به امیرالمؤمنین فرمود: «شوق بهشت برای ملاقات سلمان بالاتر از شوق سلمان برای ملاقات بهشت است». «إِنَّ الْجَنَّةَ تَشْتَاقُ إِلَى أَرْبَعَةٍ»: بهشت مشتاق چهار نفر است: علی و سلمان و مقداد و ابوذر. بهشت مشتاق این چهارتاست. بهشت بیتاب است. بهشت قل قل میکند. اینها کی میآیند؟ میشود با این جور بشویم؟ آره. راهش چیست؟ اطاعت. انبیا آمدند اصلاً راهش چیست؟ ندارد. انبیا آمدند ما را ببرند. نه اینکه تو بنشینی الان فکر کنی آقا من چه کار کنم، به فکر تو نمیرسد.
قبل اینکه تو بخواهی فکر کنی، خدا فکرهاش را کرده که اینطور بشوی، به آنجا برسی، اینطور متعالی بشوی، اینجور آسمانی بشوی. تو راز کنگره عرش میزنند، سفیر ندانمت که در این دامگه چه. آنجا ثبت نامت کردند. دانشگاه شریف من را جز اساتید ثبت نام کرده باشد، بعد مثلاً من علم کاربردی طُرُقوزآباد مثلاً دلم خوش است به اینکه اینجا مثلاً هفتهای یک ساعت تدریس میکنم. آقا بیا اینجا، شاگردانت منتظرند. عصبانیام چرا اینجا مثلاً تو این طُرُقوزآباد، آن چهار تا شاگردی که داریم نمیآیند سر کلاس ارشد. نشستهام منتظر. ما فوق دکترا.
رضا، تو روایت دارد که خدا برای هر کسی یک قطعهای از بهشت و یک قطعه از جهنم را در نظر گرفت. دیفالت پایه هفتم که شما متولد میشوی، به نامت. اگر بهشتی شدی، آن قطعهای که از اول برایت در نظر گرفته بودند را، اگر جهنمی شدی تو آن قطعهای از جهنم که مفروض بوده برای تو از ابتدا. میرود آنجا. بعدش چه میشود؟ بعدش روایت بهشتیها را میبرد، قطعهای که برایشان تو جهنم در نظر گرفته، بهشان نشان میدهد، میگوید: «حرف گوش نمیدادی، اینجا بود». جهنمیها را هم میآورد، آن کاخ و بستانی که برایش در نظر گرفته بود، نشان میدهد، میگوید: «حرف گوش میدادی، آنجا بود». این هم دو تا.
سومیش که این بیشتر از همه میسوزاند. این را علامت میزنم، بهش اشاره میکند. سومیش که از همه بیشتر میسوزاند، این است: به این جهنمی میگوید: «حالا که تو نیامدی، جای بهشتت خالی ماند. دادم به آن بهشتی که مسخرهاش میکردی، رفیقت، بچهمحلت». آن خانهات را هم دادم به آن. «أُولَئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ». ارث میبرند. داداشت بود متلک میانداختی؟ خواهرت بود به خاطر حجاب مسخرهاش میکردی؟ همکلاسیت بود به خاطر ریشهایش تحقیرش میکردی؟ بهشت برایت در نظر گرفته بودم که نیامدی که از دیدنش سوختی. «أُولَئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ». این بحث را مطرح میکند که اینها ارث میبرند. میگوید یکی از معانیش این است که ارث آنها را میبرند. بهشتیها ارث میبرند، یعنی چه؟ بهشت ارث میبرند، یعنی آن سهمیه جهنمیها، سهمیه بهشت جهنمیها را هم باز. این داستان ما است. انبیا آمدند، برو به اینجا برسند.
خب، این چه میخواهد؟ «هَلْ فِی ذَلِكَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ». این آیه را تا به حال بهش نپرداختیم. خیلی از آیات سوره مبارکه فجر بود که بهش نپرداختیم. انشاءالله سال بعد حیاتی باشد، توفیق باشد، بهش میپردازیم. یکی از «لِذِی حِجْرٍ»، چندین کلمه مهم، هجر یعنی چه؟ به معنای خرد، عقل. ولی کلمات قرآنی لطافت دارد. زبان عربی زبان ویژهای است، دایره واژگانی بینظیری دارد. ما هیچ زبانی به این غنای زبان عربی... چیزی میگفتم. مسیر پیادهروی به اخوی ایشان میگفتم. گفتم که تو مثلاً کتاب لغتنامه انگلیسی را نگاه کن ببین دیگر شاخترین کتابهای لغتنامه انگلیسی چند جلد است؟ شاخترین لغتنامههای فارسی چند جلد است؟ تازه لغتنامه فارسی خیلیهایش پردازش کلمه نیست. مثلاً دهخدا یا معین، چرا، خصوصاً دهخدا. مراجعه به دهخدا و اینها زیاد است. به دهخدا خیلی مراجعه میکنم. خیلی مطول است دهخدا. ولی توضیح واژه خیلی وقتها نیست، استعمال واژه است و بیشتر هم توی اشعار و اینها. ولی تو بیان عربی کلمات عربی که بماند که چقدر مفصلتر از اینهاست کتابهای لغت عرب. آنی که محل بحث است این است که آن ظرافت و ریزهکاریهای کلمه. بله عقل میگوید، لب میگوید، حجر میگوید، هر کدام یک معنای خاصی دارد. ترجمه همهاش میگوییم مغز. نه! خیلی فرق میکند. هر کدامش یک جایی دارد. همانطور که الان مغز شما ابعاد فراوان و گستردهای دارد برای اینکه بخواهیم تحلیلش بکنیم. چشم شما را یک وقت از جهت اینکه رنگش چیست، درشت کوچک است؟ از این جهت چشم شما را بررسی میکنیم. یک وقت از جهت شدت بیناییش بررسی میکنیم. از جهت اینکه لوچه، لوچ نیست، دوتایی میبیند، یکیش میبیند، از این جهت بررسیش میکنیم. اینها تو زبان عربی احول. یه وقت میگوید اعوه بعد به خود مدل چشم کار دارد. بعضی کلمات که ساده میشود این چشم را از جهت فرم چشم، چشم درشت مثلاً دارد، چشمان باریک مثلاً دارد، چشم کوچک دارد. کلمات عربی بینظیر. ما توصیفی میگوییم چشم باریک، او به جای چشم باریک یک کلمه تولید میکند. چشم لوچ، او میگوید احول. دوتاش نمیکنی، یک کلمهاش میکنی. میگوید احول مثلاً این عظمت بیان عربی است.
حالا خود زبان عربی در اوج تو این جهت قرآن دیگر باز عصاره زبان عربی را گرفته کرده قرآن. همه آن لطافت و ظرافت و ریزهکاریها را تو اوجش گرفته کرده قرآن. یکی از آن شاهکارهای کلمهای در قرآن کلمه «حجر» است. حجر یعنی چه؟ حجر همان خرد است ولی با یک تفاوتی. دانایی. یک وقت میگویی زیرکی، یک وقت میگویی قدرت تشخیص، قدرت تشخیص مثلاً. یک وقت میگویی مثلاً نمیدانم حالا من تو فارسی خیلی واژهها حتی تو دو کلمه هم به ذهنم نمیرسد برای توضیح بعضی از کلمات قرآنی. مغز میگوید آقا طرف کلهپوک است، طرف مغزش کار میکند. این «مغزش کار میکند» خیلی معانی میتواند داشته باشد. ولی تو زبان عربی این «مغزش کار میکند» را تو ده تا واژه مثلاً برایت تولید میکند. یک وقت میگوید اینها «اولو الالباب»اند، یک وقت میگوید «عاقله»، یک وقت میگوید «ذیحجر». این «ذیحجر» خیلی لطافت تویش است.
حجر آن وقتی است که یک کسی برای حفاظت از یک چیزی، حِجْر، از حجر میآید. سنگ نگهداری بکنی. نگهبانی بکنی. دور تا دورش را سنگچین میکنی. عقل هم همان حالت مهار کردن. به کمربند میگویند مَعْقِل. به این عقالی که رو سر عربها دیدید کفی میاندازند، یک چیز گردی هم رویش میاندازند، میگویند عقال. یک چیز سیاه گردی رویش میدهند که البته الان تو لهجه الانشان میگویند اِگال. آن یک چیزی است که نگه میدارد که این تکان نخورد، نیفتد. این را بهش میگویند عقل. یک وقت از جهت این است که از دست نرود، سفت نگه داشته. یک وقت یک جور سنگچین کرده که مراقبت میکند از یک چیز ارزشمند و قیمتی. پس این خرد انسان ابعاد مختلفی دارد. یک وقت قدرت تشخیص برای شما میآورد. یک وقت هستش که مهار میکند شما را برای تصمیم درست، برای مهار میکند از خطا، از لغزش، از سر خوردن. یک وقت هستش که آن شیء قیمتیای که این خرد شما ارزشمندترین چیزی است که شما باید همه چیزت را در گِردِ گِرد این قرار بدهی برای دفاع از این. این میشود حجر.
ذیحجر اونیه که هر چی دارد میچیند، سنگچین میکند که اون هویت و درک و نیتش حفظ بشود. که انسانیتش همان عقلانیتش است. این فهمیده ارزش وجودیش چیست؟ فهمیده چیست تو این عالم؟ فهمیده من یک چیز بیشتر نیستم، از همه من اونی که ارزش دارد چیست؟ عقل من است، درک من است، فکر من است، دانایی من است. میشود انسانیت من. به همه چیز من باید فدای این بشود. فرعون صفتها که حیوان صفتند، چه کار میکنند؟ یک شهوت دارم، شهوت شکم دارم، شهوت دامن دارم. اونها همه چیز را فدای این میکنند. خانوادهاش را هم فدای این میکند. سلامتیاش را هم فدای این میکند. چشم و چالهاش را هم فدای این میکند. سرطان حاضر است بگیرد، هزار و یک مشکل پیدا کند. دیگر آوارهای که بعضی وقتها منتشر میشود که شرمش میآید آدم بخواند. امروز یک آماری در آمده است از داستانی در غرب که نمیخواهم اصلاً بهش اشاره کنم، حالم بد میشود. اشیا فلان پیدا میکنند، دچار بیماری میشوند، میروند بیمارستان به خاطر اینکه استفاده از اشیا فلان در این کسی است که خودش را به حیوانیت تفسیر کرده. همه چیز را سنگچین کرده برای اینکه این شهوتش حفظ بشود. خانوادهاش را هم سپر میکند برای حفظ شدن شهوتش. به جای اینکه شهوت را سپر بکند، شهوت را فدا بکند برای حفظ خانواده، خانواده را فدا بکند برای حفظ دیانت. اول دینش را فدا میکند برای حفظ خانواده، بعد خانوادهاش را فدا میکند برای حفظ شهواتش.
فرعون، ذیحجر، اینها ذیحجر. این درک را دارد که چه چیزی را فدای چه چیزی کند؟ چه چیزی را سپر چه چیزی کند؟ چه چیزی را دورچین چه چیزی کند؟ با چه چیزی از چه چیزی دفاع کند؟ چه چیزی ارزش دفاع دارد؟ چه ارزشش را دارد من جونم را بدهم؟ این ذیحجر است که امام حسین است. این ذیحجر است که نفس مطمئنه است. این سوره در مورد امام حسین بود دیگر. این شهدای کربلا ذیحجر بودند. آن سعید بن عبدالله ذیحجر بود. خودش را سپر کرد برای اینکه تو نماز تیر به امام حسین نخورد. اینها ذیحجر بودند. میدانستند چی ارزش دارد، چی را باید فدای چی کرد. این قدرت تشخیص این شکلی را داشتند. این درک را داشتند. فرعون چه کار میکند؟ بعد بهش میگوید که آقا، میخواهی علفت حفظ بشود؟ حرف را گوش بده. حرف من را گوش بده. یعنی میگوید اونی که ارزش دفاع دارد چیست؟ علف است. چی را باید فدای علف کرد؟ شخصیت تو؟ انسانیت تو؟ دیانت تو؟ اینها را فدا کنی که علفت حفظ بشود؟ این منطق فرعون است و این کار فرعون با جامعه است. این کار یاقوت طاغوت این است.
به تو میگوید اونی که ارزش دارد که برایش بجنگی، آب و نان است. آب بستن روی امام حسین. فکر کردم که امام حسین منطقش منطق فرعونی و طاغوتی است. میگوید من دیگر پای آب که رسید وسط، دیگر تسلیم میشوم. پای زن و بچه که رسید وسط، دیگر تسلیم میشوم. پای خون و کشتار که رسید وسط، دیگر تسلیم میشوم. خانوادهاش را هم میدهد، جانش را هم میدهد، تشنگی را هم به جان میخرد برای اینکه درکش نسبت به خودش یک چیز دیگری است. «فَقَضِّ مَا اَنْتَ قاضٍ اِنَّما تَقْضِی هذه الحیاة الدنیا». «اشدُّ عَذاباً وَ ابْقَی». کی عذاب شدیدتر است؟ من به میخ میکشم ها! دار میزنیم ها! دست و پا قطع میکنم ها! بخواهی ایمان به موسی بیاوری پدر در میآورم ها! آنها گفتند: «هر غلطی دلت میخواهد بکنی، بکن. تو مگر از ما چه چیزی را میتوانی کم کنی؟ تو از دنیای ما میتوانی کم کنی.» پاورقیش این میشود که تو هم کم نکنی اگر تقدیر ما باشد یکی دیگر میآید کم میکند. نگاه مؤمنانهتر و عمیقترش این است که اگر تقدیرمان باشد که دست و پا بدهیم تو هم نبری، یکی دیگر میآید میبرد. چه بهتر اینکه به تو بدهیم که در راه خدا داده باشیم. این میشود نگاه الهی.
این میشود نگاه مؤمنانه. این ایمان است. این آسمانی اندیشیدن است. این آسمان را دیدن است. این سر به آسمان بلند کردن که گفتیم انسان در نگاه قرآن اونی است که نگاهش به آسمان است. چشمش به آسمان است. آسمانبین، آسماننگر است، آسمانباور است. فرعون کلهها را میگیرد رو به زمین نمیگذارد سرت را بالا بیاوری. نمیگذارد بفهمی. نمیگذارد حالیات بشود. طاغوتیها اینند. یکی از مؤلفههای فهم حکومت طاغوت این است: جلوی تحقیق را، جلوی مطالعه را میگیرد. منابع مطالعاتی را محدود میکند. شاه حکومتی که الان است و قیاس کن که رهبری که گلش از مردم و دادش و دردش این است که مردم کم مطالعه میکنند. خیلی خیلی تفاوت. شما زمان پهلوی را نگاه کنید ببینید کتابفروشیها چقدر بود؟ عرقفروشیها چقدر بود؟ سالن مطالعه و کتابخانه چقدر بود؟ سالن فحشا و قمار چقدر بود؟ با جمهوری اسلامی مقایسه کن که اجازه به سالن قمار نمیدهد و الی ماشاءالله کتابخانه میسازد، رایگان، با تشویق و رهبری که هر سال تو نمایشگاه کتاب شرکت میکند. کسی که از ممتازترین افراد در تندخوانی شبیه مطالعه سبک قبل از خواب. شب ۳۰۰ مطالعه مطالعه میکنی، میخوابی، سبک قبل خوابش از سنگینترین سنگینتر است و هی دعوت میکند برو مطالعه کن، برو تحقیق کن، برو بخوان. تشویق به فهمیدن میکند. تشویق به دانستن میکند. کاری که فرعون برعکسش. نمیخواهد تو اصلاً فکر کنی. من دارم بهت میگویم دیگر نمیخواهد بروی ببینی. من دارم بهت میگویم دیگر. تحقیق چیست؟ منابع محدود میکند. ابطال کتب ضاله. ما تو اسلام بحثش به کنار. ولی شما هیچ وقت نمیبینید نه حضرت امام نه رهبر معظم انقلاب به شدت بهش پرداخته بشود. اینها فاکتورهای فهم یک دیکتاتور و طاغوت است که ما اصلاً به حساب نمیآییم. هیچ.
یکم اگر کسی دوزار عقل داشته باشد، ببینید، یک عنوانی که میگویی این ۱۰۰ تا پیوست دارد. اگر قرار است یکی طاغوت باشد، یکی دیکتاتور باشد، این ۱۰۰ تا پیوست دارد. این باشد همهاش باید با همدیگر جور باشد. به موسی گفتند آمده کبریا در زمین پیدا کند. بخورد به طرف کبریا در زمین، ۱۰۰ تا پیوست دارد. اونی که دنبال کبریا در زمین است فریب میدهد، گول میزند، دروغ میگوید، میرود با مترفین و اشراف و پولدارها میبندد، وعده و وعید میدهد و هزار و یک داستان دیگر. هیچ کدامش نیست. اینجا آخه به وضوح هیچ کدامش نیست. خیلی اینها چیزهای عجیبی است و ما خیلی تو این عرصه ضعیفیم در توضیح و تبیین این که دیکتاتور واقعاً کیست. طاغوت کیست؟ طاغوت اونی است که به جای تو فکر میکند. ما به جای تو فکر میکند، به جای تو مطالعه میکند. برایت خط و خطوط در فهمیدن و فکر کردن تعیین میکند. در مطالعه تعیین میکند. برو تو دنیا ببین. تو خیلی از این حوزههای پژوهشی اصلاً به تو منابع میدهد؟ اصلاً اجازه تحقیق میدهد؟ اجازه مطالعه میدهد؟ پیغمبر اکرم شما نگاه کن. طرف گفت من میخواهم یک ماه از شما فرصت میخواهم برای در مورد اسلام تحقیق کنم. حضرت فرمود: «من چهار ماه بهت فرصت میدهم». «فَسِيحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ». چهار ماه فرصت دارم. برو مطالعه کن.
در حال بارگذاری نظرات...