* انبیاء علیهمالسلام نیز بشر هستند و به امور ظاهری توجه دارند
* برای انبیاء علیهمالسلام نیز ظاهر و باطنی وجود دارد
* خداوند هر لحظه اراده میکند که اشیاء اینگونه باشند
* قدرتنمایی خداوند نسبت به فرعون و آل فرعون
* عذاب الهی؛ نتیجه طبیعی عدم رعایت حد و اندازه هر چیز
* اسراف؛ ویژگی خاص فرعون
* چرا بیحجابی از اختلاس بدتر است؟
* تعالیم انبیاء علیهمالسلام؛ آموزش حد و اندازه هر چیز
* همه مشکلات فعلی بشر اثر رعایت نکردن حد اندازه واقعی اشیاء است
* آنها که چشم باطنی ندارند باعث تعجب هستند!
* یار در خانه و ما گردِ جهان میگردیم
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
حالا برگردیم به ادامه بحث. موسی این را اول از خدای متعال دریافت کرد. خدا با او حرف زد و به او فرمود که «ما تِلکَ بِیَمینِکَ»، این چیست در دستت؟ موسی چه جواب داد؟ بله، همین سوره طهها است: «قالَ هِیَ عَصایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیهَا». یک اشکال فنی دارد. پاسخ موسی درست است ها، ولی اشکال فنی دارد. اشکال فنیاش کجاست؟ حضرت موسی برگشت به خدا گفت: «این عصای منه، بهش تکیه میدم، اهشُشُ بِهَا عَلیٰ غَنَمی، گوسفندانم را باهاش خشک میکنم»، «وَ لِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْریٰ»، کارهای معمول، عادی، نرمِ عرفِ دنیایی. فرمود: «حالا بیافکنَش یا موسی»، - بیندازش – «فَألقَاهَا». تا انداخت، تا انداخت، دید یک ماریه دارد میرود. «قَالَ خُذْهَا وَ لَا تَخَفْ». نترس! انبیا با همه آن ارتباطی که با خدا دارند و نورانیت و صفا و اینها، به هر حال، فضای ذهنشان یک ساختاری دارد که با همین فضای ظاهری یک اُنسی دارند. درست است ظاهرگرا نیستند، درست است اعماق و باطن را میبینند، ولی اینطور نیستش که ظاهر را هم نبینند، از ظاهر کلاً فارغ باشند، اُنس نداشته باشند. بشرند به هر حال. وقتی «بَشَرٌ مِثْلُکُم» شدند، ازدواج کنند، نمیتوانند غذا بخورند، نمیتوانند... حالا اینها یک ساختار در ذهن دارد که یک وقتی ما اشاره بهش کردیم، یک بحث دیگری است. این هم یک فصلی از بحث است که بعضی از غربیها ساختار ذهن را دو مرحلهای کردند، دو طبقهای کردند. مباحثی دارد که یک وقتی بنده اشاره کردم، بماند. گوش بده، سر وقتش بحثهای میان رشتهای بین روانشناسی و فلسفه است که عمیقترش را در بحثهای انسانشناسی باید مطرح شود و بحثهایش هم خیلی بحثهای غریبی است. سر وقتش اگر فرصتی بود، زنده بودیم، چند سال دیگر حالا سر وقت به آن بپردازم. موضوع مهمی است، خیلی خیلی در این بحثها کمک میکند.
انبیا یک ساختار ذهنی درونی دارند که آنجا به قول پیغمبر فرمود: «من با خدا یک حالاتی دارم که حتی جبرئیل آنجا راه ندارد». این آنجا سر جای خودش. یک روال طبیعی عادی هم دارند البته. به این بحثها یک جاهایی توی سوره مطففین و بحثهای این شکلی اینها پرداخته شده بود. یک فضای عادی هم دارند که یک کسی میآید یک خبری میدهد، آدم ظاهرالصلاحی است، میگوید: «اینها دارند به شما حمله میکنند». میشود قضیه آیه ۹۰. پیغمبر لشکرش را آماده میکند برای جنگ. آیه نازل میشود: «بابا اینها...». و این هم درست است. این که پیغمبر به حرف یک آدمی که از یک میدانی آمده، حرفش قابل اعتماد است، ترتیب اثر میدهد. این هم درست است. این هم عین حق است. این هم عین وحی است. این هم که حضرت موسی میگوید: «این عصای من است، تکیه میدهم» و الانم میترسد بگیردش، مار میبیند، این هم حق است و درست است که اگر این نباشد حضرت موسی هم امتحان ندارد. حضرت موسی هم رشدش امتحانش است. امتحان بر اساس موسی هم همین است که آن هم برای او هم یک ظاهر و باطنی هست، یک ظاهری هستش که یک وقتهایی حکایت از باطن نمیکند. امشب مطلب زیاد است. حالا ما مطلب زیاد داریم توی... خدای متعال فرمود: «نترس، بگیرش.» یا حضرت ابراهیم، ملائکهای که آمده بودند را نشناخت! ملک بودند اینها! بابا ابراهیم اوستای کار است، ملک را نشناسد؟ امام ظاهراً همین آیات هم مال بعد از امامت حضرت ابراهیم است که بهش بشارت اسحاق را دادند. اسحاق اواخر عمر حضرت ابراهیم. حضرت ابراهیم ملائکه را نشناخت، رفت گوساله برای اینها کشت. آقا گوساله، گوساله بدبخت کباب کردی! ملائکه آدم کباب میآورد؟ بعد که اینها نخوردند و بعد حضرت ابراهیم جا خورد و بر اساس رسوم و عادات متداول آن ایام که اگر کسی مهمان میشد، دست به لقمه کسی نمیزد، معلوم میشد با قصد سوئی آمده، حضرت ابراهیم یک کم حالش یک جوری شد، گفت: «یا ابوالفضل!» به قول ما، از ابراهیم گفت: «یا ابوالفضل!» یا ابوالفضل! اینها داستان دارند برای ما؟ حضرت ابراهیم وقتی کارش گیر میافتاد، به ابوالفضل متوسل میشد؟ یعنی شک نکن. حضرت ابراهیم آنجا گفت: «یا ابوالفضل؟» وحی شد به خودشان گفتند: «اِنّا...» چی بخونمش؟ بغل دستم بگذارم، اشکال ندارد؟ «قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى لُوط»، نه، «لا تَخَفْ، قالوا لا تَخَف إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوط». بابا نترس! اینها بعد از ابراهیم گفتند: «بابا نترس! بابا هیچی نشده!» ابراهیم جا خورد! ابراهیمی که غرق در ملکوت است، اصلاً جز خدا نمیبیند. خلیلالرحمن، همه خلل وجودیش را عشق به خدا، توجه به خدا پر کرده. چاقو میگذارد زیر گلوی اسماعیل سر ببرد، ولی ملائکه را نشناخت! خیلی مهم است ها! خیلی بحث مهمی است، خصوصاً مباحث مربوط به امامشناسی. کاربرد ترس هم عادی است. چرا؟ از این بشر مثلکم سر جایش است. ابراهیم هم نشناخت. حالا اینجا حضرت موسی دچار چالش شد. عصا انداخت، مار شد. «سَنُعِيدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَىٰ»، برمیگردانیمش به همان شکل اولش. «وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَىٰ جَنَاحِكَ»، دستت را هم بکن توی یقت، «تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ». حالا بیار بیرون، ببین سفید میشود بدون این که مشکلی پیدا کرده باشد. «آیَاتٍ أُخْرَىٰ لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرَىٰ». اینها را نشان دادیم تا بهت نشان داده باشیم آیات، بخشی از آیات کبرای خودمان را. حالا فرمود: «اذهب اِلیٰ فرعون اِنَّهُ طَغیٰ». یعنی میخواهم بگویم دو بخش، دو برهه بود که آن برگشت و گفت: «رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ یَسِّرْ لِي أَمْرِي». بعدش بود که دعا کرد، حضرت اجابت کرد. «این را برایت» ... لکنتی هم که در زبان حضرت موسی بوده، حل شده، درست شده. «احلل عقدةًّ مِّن لِّسانی». لکنت چی بوده؟ کدام حرف حضرت موسی در تلفظ شکلی ایراد بوده که آن هم حل شد. بعد دعای ایشان از خدا خواستش که این قوم فرعون را نابودشان کن و اینها، باشد، ولی یکم صبر کن. ۴۰ سال بعد دیدند که اجابت شده. دیگر حالا این موقع، به قول شیرازیها، حالا این موقع، آفرین، آفرین، برو اعماق وجودش.
ترسکی افتاد توی دل حضرت ابراهیم. بشارت دادند به غلام علیم و خانمشم تقی زد توی گوشش که وای خدا مرگم بده، مردان نامحرم نشستهاند اینجا، این حرفها دارند میزنند. زن صد ساله، ابراهیم ۱۲۰ ساله. مردان نامحرم نشستهاند، گفتند که خب حضرت آقای ابراهیم، مبارک باشد. خانومتم که به زودی باردار میشود. خدا مرگم بده، مردها آمدند اینجا، نصف شب مهمان. «قَالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ». بعد گفت: «من پیرزن با این سن و سال عقیم، تازه جوانم هم بودم عقیم بودم. الان این حاملگی وقتم چیست و بچهداری و فلان و این حرفها؟ و مردان نامحرم این را بگویند.» حالا ابراهیم مثلاً آمد، میگفت: «بنده خدا کلی میترسید، خجالت میکشید. حالا مردان نامحرم نشستهاند و کباب گذاشتهاند وسط، مبارکت باشد بچهداری میآوری!» تصور کن نصف شب در زدند، آمدند توی خانه، رفته بنده خدا کباب گرفته آورده، نه! فقط خواستیم بگوییم که انشاءالله بچه خوبی هم خدا بهتان میدهد. اینجوری امتحانهای خدا، بشارتهایش همین مدلی است. یک جوری است که همیشه آدم خیلی نمیفهمد چند چند میشود آخر داستان. خدا اینجوری... خوب خدمت شما عرض کنم که به موسی فرمود که حالا اشکال فنی قضیه کجا بود؟ اشکال فنی اینجا بود که حضرت موسی عرض کرد که «هِیَ عَصَایَ»، این عصای من است. خدای متعال بهش چی یاد داد؟ گفت: «از این به بعد وقتی ازت پرسیدم چی توی دستت است، برای چی جواب بدهی بگو: هرچی تو بگی.» عصا و فلان و اینها خیلی توش نکته است. خیلی توی این مطلب حرف است. این ظاهر لیوان است. واقعاً لیوان است یا خدا اراده کرده در این لحظه لیوان بودن این را؟ در این لحظه این لیوان است. خدا لحظه به لحظه اراده میکند لیوان بودن این را. یک لحظه اراده بکند این لیوان بشود قلاب ماهیگیری، بشود طناب دار. طناب دار بشود یک سفره مثلاً پر از شیشلیک. سفره پر از شیشلیک مثلاً بشود خار، نمیدانم مثلاً یک تکه خار و بیابان، مثلاً هرچی. با این که توی روال مادیش، هرکدام سر و کار خودشان است، آن سی را خدا قرار داده و عالم ماده و اسباب و تدریج و این نظام مادی دنیا همه سر جای خودش است، ولی همه اینها به یک «وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ». درست است؟
خودم پیدا کنم، قرآن نمیگذارد. آیات عجیب غریبی. کتاب قرآن کتاب عجیبی است. بنده خدایی بود، خیلی مشغول ادبیات عرب و اینها شده بود و صبح تا شب فقط داشت صرف و نحو و بلاغت و اینها میخواند و بعد مدت زیادی یکهو بین کتابهایش دنبال کتاب میگشت، یک کتاب را برداشت نمیدانست چیست. یعنی بین کتابهایش قرآن بود، این حواسش نبود عجب کتابی است! چقدر بلاغت قوی. قرآن، سوره قمر است. این سوره قمر هم یک چیز محشر است. «وَلَقَدْ جَاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ». برای این آل فرعون این انذارهای ما آمد، هشدارهای ما، پیامهای ما، پیامکهای هشدارآمیز وزارت بهداشت، درمان میدهند، فتا میدهند، اینها فقط اگر سود سهام عدالت بود روش نزنیم. «کَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا». همه آیاتمان را تکذیب کردند. «فَأَخَذْنَاهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُّقْتَدِرٍ». ما هم اینها را گرفتیم، نه معمولی، آنجوری که یک عزیز مقتدر میگیرد. گرفتیم، قدرت و عزتمان را حالیشان کردیم به فرعون و آل فرعون. قویترین مردان ایران برای بچه شیرخوره قدرتش را نشان بدهد. نزده! امروز بدبخت چی دارد آخه؟ نه قلدری میکند، آخه از «أَکُفَّارُکُمْ خَیْرٌ مِّنْ أُولَٰئِکُمْ أَمْ لَکُم بَرَاءَةٌ فِی الزُّبُرِ، أَمْ یَقُولُونَ نَحْنُ جَمِیعٌ مُّنتَصِرٌ». کنایات خیلی توضیح میخواهد. ای کاش یک وقت فرصت شود به اینها بپردازم. یک ربطی به آن بحثهای فصل چهار بود، چند بود که میگفتیم اینها کفر توی چشم اینها قشنگتر را نگاه میکند، میگوید: «آقا اینها دارند، آنها ندارند.» این بحثی که داشتیم: «کفار شما بهترند یا اینها گدا گشنهها؟ امت حزبالله که مسخرهشان میکردید. اینها کفار که همه ژیگولها، پولدارها، اینها مال اینها بودند، شاسی بلندها و فلان و اینها. حالا کدامشان بهتر است؟» «لَکُم بَرَاءَةٌ فِي الزُّبُرِ». یا الان یک برائتی داری اینجا توی این فشارها؟ اینجا که اره میکنند همه را. خب کو ببینم برای نجات چی داریم؟ «أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُّنْتَصِرٌ». یا چی جواب میدهند؟ «نحن جمیع منتصر». وقتی بهشان میگویی آقا ما همه با هم، پشت همیم، چی چی ملل متحد، نمیدانم چی چی اتحادیه اروپا، همه با همیم. هر جای اروپا فلان چیزی بشود، همه مال همشان است، حمایت میکنند. پشت هم اند. امنیتشان پشت هم است. اقتصادشان پشت هم است. «نحن جمیع منتصر». تعداد زیادیام، همه هم پشت همیم، منتصریم. «سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ». جمعتان تکه تکه میشود. «وَیُوَلُّونَ الدُّبُرَ». یک جوری هم میشود که هر کدام به یک جهت مخالف هم میدوید. پشت به هم از هم فرار میکنید. همینهایی که اینقدر عاشق و معشوقه همید و همه پشت همید و زلنسکی جانمان مثلاً الان در خطر است و همه پشتشیم و اینها. میبینم آن روزی که این از زلنسکی فرار میکند، آن یکی نمیدانم از فرانسه چی چی مکرون فرار میکند، آن یکی نمیدانم هر کدام از همدیگر از انگلیس و انگلیس انگلیس. «سیهزم الجمع ویولون الدبر». بله. «بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ»، موعد همشان قیامت. «وَالسَّاعَةُ أَدْهَىٰ وَأَمَرُّ». ساعتی است، قیامت، آنجا همه حرف حالیشان میشود، ازها میروند، درک پیدا میکنند و عمر، تلخترین ساعات. «إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِی ضَلَالٍ وَسُعُرٍ». مجرمین آنجا آقا گداخت و سوز و گداز دارند. «يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلَىٰ وُجُوهِهِمْ». روزی که اینها را توی آتش روی صورت میکشند. «ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ». به اینها میگویند این سقر را که حالا برای آنها بحث شود سقر کجاست و چه مرتبهای از مراتب جهنم و اینها. اینها میگویند بچشید این تماس با سقر. «إِنَّا كُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ». خدا حرف از عذاب که میزند، چی را ازش میگوید؟ میگوید: «ببین همه چیز روی حساب بود. همه چیز را اندازه خلق کرد.» این کسی که زیر آب عذاب الهی را میزند، در واقع این اصلاً که حرفی از رحمت خدا نیست، این زیر آب عقلانیت و حکمت خدا را میزند و زیر آب قاعدهمند بودن هستی را میزند. آقا این گوشی را بندازی توی آب میسوزد. یعنی آفریننده این گوشی اینقدر نامهربان است که با دو قطره آب گوشی خودش را میسوزاند به خاطر دو قطره آب؟ بابا این اینقدر باشعور بوده، این را برای غرضی درست کرده که آن غرضی که این میخواسته، باید توی شرایطی قرار میداد و آن شرایطی که قرار داده، آن ویژگیهایی که دارد، در اثر تماس با آب بهش آسیب وارد میشود. این میسوزد به خاطر دو قطره آب. به خاطر دو تا مو؟ دو تار مو؟ «إِنَّا كُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ». همه چیز را روی اندازه آفرید. اندازهای که گرفتیم برای این گوشی این است که اگر میخواهد کاربرد داشته باشد، این نباید فلان چیز بهش وارد شود. میسوزد! هشدار دادهام، حواست باشد این بهش آب وارد نشود. این گوشی را بغل آن کارت نمیدانم فلانت نگذار. هی تذکر میدهند آقا این کارت بانک ملیات را، کارت ملیات را، کارت فلانت را این را بغل گوشیات نگذار. توی هواپیما میخواهی پرواز بکنی، میگوید: «آقا گوشیات را مثلاً بگذار روی حالت پرواز.» این امواج مخابراتی روی گوشی شما روی تماس این آسیب دارد برای آن پرواز، برای آن ارتباطات. یعنی سازنده هواپیما اینقدر ظالم است، به خاطر دو تا موج یک تماس فلان. من میخواهم مثلاً یک کاری کردی هواپیما مثلاً متلاشی بشود؟ نه آقا. این همه چیز روی داستان خودشِ «خلقناه». این آیه را داشته باشید، خیلی مهم است: «إِنَّا كُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ». این فلسفه عذاب الهی است. این آیه فلسفه جهنم این است.
و طغیان یعنی همین: از قوارهها در آمدن، از قاعدهها در آمدن، از اندازهها در آمدن. حالیش نمیشود که یک اندازهای دارد، قواعدی دارد، قانونی دارد. وقتی میآیی از این قواعد بیرون، میسوزد. گوشیات از توی قواعدش بیاید بیرون، میسوزد. خودت از توی قواعد بیای بیرون، میسوزی. یعنی چی؟ یعنی جهنم. جهنم آنجاست. جهنم کجاست؟ وقتی که از قواعد و قواره و اندازه خودت آمدی بیرون. این گوشی قابلیت این که باهاش گردو بشکنی ندارد. ۱۱۰۰ قدیم نوکیا که بود، آن میشد باهاش این کار را کرد. جی ال ایکس هم که ایران میزد، میشد باهاش این کار را کرد. فیلمهایش هم موجود است. توی جیبم راحت در میآمد، ولی با این دیگر بخواهی مثلاً مربا هم بزنی نمیشود. یعنی اینقدر نامرد است اونی که این گوشی را ساخته؟ چشم ندارد ببیند ما حالا میخواهیم یک دو تا... میشود من با این یک دو تا مربا هم بزنم؟ از آن خالق گوشی، آفریننده گوشی چی کم میشود؟ از آن چیزی کم نمیشود. از این گوشی کم میشود. این قابلیت این مویی که به شما داده، زیبایی که به شما داده، چهرهای که داده، کلامی که داده، این یک قواعد قوارهای دارد. به این خانم یک صدای نرم و لطیف و جذاب و دلربا داده. بعد گفته: «فَيَتْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ». این را برای یک غرضی دادهام، برای یک حکمتی دادهام. همه سازوکار آفرینش و خانواده و زن و مرد و فرزند و نسل و شکوفایی و اینها بسته به همین جذابیتهای زنانه تو است به شرط این که تو این را در این قالب نگه داری برای همسر خودت. جای دیگر بروز ندهی. این میشود طغیان. میریزد به هم. فساد میکند. «فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ». همه جا را خراب میکند، میسوزاند و این سوختنی که همین جا میسوزانی را در یک جایی که باطن این هستی است، حجابهای ظاهری کنار میرود، من این را بهت نشان میدهم. آنجا کجاست؟ جهنم. این سوختنها و سوزاندنها را بهت نشان میدهم. سوختنها و سوزاندنها در اثر چیست؟ در اثر خروج از قواعد و قوارههاست. قواره این است: «إِنَّا كُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ». همه چیز را تواً در اندازه خودش آفریدیم. دستوری هم که خدا داده اندازهها را تعیین کرده. آقا با این خانم اینجوری صحبت نکن. بهش دست نده. همین مسئلهتان شده است که این به آن دست ندهد، اختلاط. ببین اصلاً اختلاس بدیش در چیست؟ اختلاس این است که یک کسی اندازه خودش را نمیداند. پا میگذارد در یک گلیمی گندهتر از اندازه خودش. محدوده اندازه خودش را وسیع کرده. گفته: «من حقم از بیتالمال این ده میلیون که حقوق میگیرم نیست. تمام این صد میلیاردی است که اینجاست توی این صندوق.» این باطن اختلاس است. همین کاری است که تو داری کف خیابان با نامحرم میکنی. جفتش یک چیز است. خروج از قاعدهها و قواعد و اندازهها. پایش را از گلیم خودش بیشتر دراز میکند. این بحث مفصل. میخواستم امشب میخواستم بپردازم که فرعون مصرف اسراف یعنی همین. اندازه خودش را نمیداند. پایش را از اندازه خودش میگذارد بیرون. «عَلَا فِي الْأَرْضِ». این علو یعنی همین. به آن محدوده و اندازه خودش قانع نیست. از این زده بیرون. یک اندازههای وسیعتری برای خودش در نظر میگیرد. من دوست دارم اینطور باشد. من نمیخواهم این جذابیت و کشش من فقط برای یک مرد باشد. میخواهم ۱۰ هزار مرد را با این جذابیت خودم میخکوب کنم. چرا فقط به یک مرد باید این را عرضه کنم؟ این همان باطن اختلاس است. چه فرقی دارد با همدیگر؟ اختلاس هم همین است دیگر. اختلاس بدیش به چیست؟ به این است که اندازهاش را وسیعتر از آن چیزی که هست قرار داده است. پا گذاشته است توی حریم دیگران. پا گذاشته است توی حریم حد و حدود و حق و حقوق دیگران. آنها را دارد چپاول میکند. آقا این مردهایی که این ده هزار تایی که تو به خودت میخکوب کردی، اینها سهم ده زن دیگر است. آن توجه این را و معطوف بشود به ده هزار تا زن دیگر. تو سهم ده هزار تا زن دیگر را دزدیدی برای خودت. ریشه اختلاس هم همین است. خیلی احمقانه است. یعنی نهایت نفهمی است کسی بخواهد حجاب را با اختلاس مقایسه کند. بعد بگوید: «آخر اختلاس بدتر از بیحجابی.» بلکه بیحجابی اختلاس فقط یک ابعاد حیوانی دارد با ساختار شکم ما، پول ما. البته یک ربطهایی هم دارد، بالاخره به ملکوت و عوالم درونی ما کمتر. حجاب و مسئله حجاب و بحث محرم و نامحرم و زن و مرد و اینها، آنجا تأثیر سوءش بیشتر است، به مراتب، تا تأثیری که روی ماده و بدن شما دارد. توی انگیزه و روان و محبت و کششهای قلبی شما، ساختار شخصیتی و روانی شما، آثار سوءش بیشتر است. پس از این جهت مسئله حجاب از اختلاس هم مهمتر و بدتر است. کسی وقتی میزان بینات دستش نباشد، حرف مفت میزند. چهار نفر هم که لایک میکنند، این میشود تأیید. این البته حساسیت اهل بیت بله، نسبت به مسائل، نسبت به این که یک مسئولی جرم بکند، فساد بکند، دستاندازی به بیتالمال بکند و آن اثری که یک فعل یک مسئول در یک سطح کلان دارد و آسیبی که برای جامعه دارد، در این که یک شهروند عادی یک کمی حالا نسبت به ظاهر خودش کمتر مبالات دارد، این حساسیت حاکمیت و جامعه نسبت به آن در قیاس با این و بیشتر باشد. قاطی بکند. ماستها و قیمهها را در هم نیامیزیم. حساسیتی که نسبت به فساد یک مسئول، یک رئیس داریم، باید خیلی بیشتر باشد تا حساسیتی که نسبت به پوشش، آراستگی یک آدم شهروند معمولی داریم. یک بحثی است. ولی اندازهگیری دو تا گناه با همدیگر را این جوری کشکی نمیشود کرد که اختلاس مهمتر است یا حجاب؟ از این جهت اگر نگاه کنی، حجاب مهمتر است. از آن جهت که رئیس حاکمیت نگاه میکند، در قیاس با شهروند اختلاس مهمتر است. ریشه همه طغیانها و گناهها هم همین است: خروج از اندازههاست، خروج از قوارههاست. آقا این کارکردش این است، آن کار را نمیشود باهاش کرد. بخواهی با این حلیم هم بزنی، گوشیات میسوزد، حلیمات هم خراب میشود. نمیشود. با این اندازههایی که برای گوشی بودن گوشی در نظر گرفتهاند، سازگاری ندارد با این که این گوشی را در حلیم قرار دهی وگرنه دیگر گوشی نمیشود. مگر در عالم بالا که آنجا همه حقایق یک جنبه وحدتی پیدا میکند و «و ما اَمرُنا اِلّا واحده کلمحٍ بالبَصَر». بله. در باطن هستی همه چیز یکی است، ولی اینجا عالم ماده است. عالم مزاحمت وتضاد است. عالم محدودیت. اینجا همه چیز کم است. همه چیز برش خورده است. به هر چیزی کارکردش و اثرش در همان قالب خودش و فرم خودش و اندازههای خودش. بحث قدر و اندازهها خیلی مهم است. القَدرْ یک بحث مفصلی است، خود این میطلبد. الان همه چیزی که ما در این دنیا داریم، الان همین اکسیژنی که الان اینجا بین من و شما هست، از یک حدی بالاتر برود، از یک حدی پایینتر بیاید، میمیریم. نشستن من و شما اینجا به واسطه این است که اندازه استاندارد آن اکسیژن در اتاق حفظ شده. میزان دمای اینجا، هزار و یک چیز دیگری که اینجا هست، سقف اینجا، ارتفاع اینجا، چگالی اینجا و هزار و یک چیز دیگر. همه اینها باید روی اندازهاش باشد که من و تو اینجا بتوانیم حرف بزنیم. خود بدن شما، این که بلند میشوی، وایمیستی، بر اساس این تعادل بدن شما بر اساس... دیگر آقا مهندس است دیگر یاد بدن. خود این حفظ این تعادل به واسطه این است که تمام این قطعات این بدن در این چهارچوب کلیاش، آن استانداردها و اندازههایش رعایت شده که الان این، همین اعضا میتواند در یک پیکر ایستاده قرار بگیرد، در یک پیکر خوابیده قرار بگیرد. زنده بودن شما به این است. کارکرد همه این قطعات به این است. این لپ تاپ که الان دارد کار میکند، این نرمافزاری که الان بالاست، همین است. در اثر مراعات اندازههایش. یک دانه از آن قطعات، چه سختافزاری، چه نرمافزاریاش ران نشود، بالا نیاید، سر جایش نباشد، توی آن چرخه خودش قرار نگرفته باشد، جابجا بشود، کلاً این کارکردش را از دست میدهد. یک قطعه کوچکاش، چه سختافزاری، چه نرمافزاری. همش وابسته. کارکرد درستش وابسته به این است که آن اندازهها رعایت بشود و همه آن قطعات توی آن اندازه و آن مدار دور هم قرار بگیرند.
انبیا آمدند این را به ما یاد بدهند. اندازه ما را به ما بگویند و اندازه هر چیزی را بگویند و در تعامل با هر چیزی بگویند اندازهاش چقدر است. خیلی مسئله مهمی است. خیلی مسئله مهمی است. غذا میخواهی بخوری، امام صادق فرمود: «این شکمت را سه بخش کن. یک بخش غذا، یک بخش آب، یک بخش نفس.» امیرالمؤمنین چهار تا راهکار خیلی جالب است ها! میدانی که این را در تفسیر آیه «کُلُوا وَ لَا تُسْرِفُوا» امیرالمؤمنین، اسراف نکنیدش این است. چهار تا کاری که میگویم انجام بدهی، هیچ کس مریض نمیشود. گفتند: «طبیب را جمع از کوفه.» وقتی مردم کوفه این کار را کردند، بیماری جمع شد از کوفه. «تا گرسنه نشدی، غذا نخورید. تا سیر نشدی، از سفره بلند شوید.» «دو تا شبها قبل از خواب تخلیه کنید.» «سه تا غذا را هم جویده بخورید.» خوب بجوید. تفسیر «وَلَا تُسْرِفُوا». اسراف نکنید، اندازهها را یاد داده دیگر. در برخورد با غذا. این چیزهایی که مراعات کنی، دیگر مریض نمیشوی. مریضیهای براساس رعایت نکردن اندازههای خوردن مریضیهای... هزار تا مریضی دیگر داریم. آن مریضی که علتش این است، این جور مداوا میشود. و علت بیماریهای مربوط به معده ما طغیان ماست. اسراف ماست. خروج ما از قواعد و اندازههاست. اگر همه سر اندازه و قواعد باشند، بیماری جمع میشود. این جور بیماری. بیماری که علت فقر هم جمع میشود. این جور فقر. فقری که علتش این است. هر فقری توی جامعه محصول این است که یک جایی قواعد، قوارهها، اندازهها، استانداردها رعایت نشده. این چرخهای که باید «لَا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ» خدا یک مداری درآورده، پول از یک جایی که وارد جامعه میشود بین همه به طرز عادلانه و منطقی با آن چینشی که خدا قرار داده به همه میرسد. دستوری که خدا داده نظام شرعی که قرار داده، کارکردش این است. هیچ کس بیبهره نمیماند. اگر دیدی کسی بیبهره ماند، فقیر دیدی، نیازمند دیدی، این به خاطر این است که به شریعت عمل نشده. به این اندازهها عمل. اثر عمل نکردن به شریعت میشود سوختن و سوزاندن. دنیاییش میشود فقر و بدبختی و فلاکت. آخرتش هم میشود عذاب و شلاق و شکن. محرومیت، ناداری، ناتوانی، ناشکوفایی. اینهاست دیگر. اثر عمل نکردن به دستور خدا.
دستوری داده که نمیخواسته که بگوید که حالیت باشد اینجا کی رئیس است. مثل آن بابا که از سرویس کثیفشان تمیز بود. گفت: «نه، خواستم بگویم که این توالتها یادت نرود.» اینجا صاحب سرویس بود، سوم. این داد زد. گفت: «بیا بیرون!» پنجم: «خواستم بگویم اینجا صاحب دارد.» خدا هم شکلی است. خم شو، رکوع کن. چرا؟ «خواستم بگویم صاحب دارد». خدا که نمیخواهد به کسی اثبات بکند که اینجا صاحب. نیازی ندارد. خلق نکرده که به کسی اثبات بکند اینجا صاحب. نیاز نداشته به خلقش برای اثبات صاحب داشتن خدا. خواسته بینهایت موجودی که استعداد و توانی داشتند برای بهرهمندی از این کمالات، در این چرخه آفرینش او توی ساز و کار این هستی را آفریده. توی یک مراتبی، توی چرخه اینها را قرار داده. توی یک سیر و حرکتی قرار داده. از یک نقطه صفری به یک نقطه صدی و آن موجودی که از این صفر تا صد را میتواند توش قرار بگیرد و همه هستی را راه بیندازد با خودش و به عالیترین درجات برساند انسان. «هٰلَ الْإِنْسَانِ». آورده اینها را که به آن عالیترین کمال و بهرهمندی که خودش دارد نائل بشود. ولی شرطش چیست؟ «عبدی أطعني حتی أجعلك مثلى». حرف من را گوش بده. میشوی آینه من. ولی شرطش چیست؟ «هر پیغمبری هم فرستاده برای همین «إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ» انبیا آمدند حرفشان گوش داده بشود.» «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» حرف گوش کن. چون مدارش این است. یک حرکت. توی این مدار همین است: اینجا برو، آنجا نرو. آنقدر بگو، آنقدر دیگر نگو. اینها را بگو، آنها را نگو. اینها را ببین، آنها را نبین. اینها را بشنو، آنها را نشنو. محروم میشود گوشت از شنفتن حقایق عمیقتر و لطیفتر و بالاتر. محروم میشود چشمت از دیدن. «غُضُّوا اَبصارَكُمْ عَمّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیكُمْ». پیغمبر فرمود: «از آن چیزهایی که خدا حرام کرده چشمتان را ببندید «تَرَوْنَ الْعَجَائِبَ». عجایب خواهید دید.» جای دیگر دارد: «تسمعون ما أسمع و ترون ما أری». پیغمبر فرمود: «اینهایی که میگویم گوش بدهید. حرف من را گوش بدهید.» همین. خط هرچی من و پیغمبر میبینم، تو هم خواهی دید. هرچی من میشنوم، تو هم خواهی شنید. اصلاً اینها یک چیز خلاف قاعده نیست. قاعده همین بود. قربان بزرگوار گفتند: «آقا چطور میشود بعضی عرفا باطنبینند؟» آقای حسنزاده فرموده فرمود: «چطور میشود که بعضیها باطنبین نیستند؟» همه آمدهاند برای این که باطنبین باشیم.
اینها خلاف قاعده است. آنها تعجب ندارند. اونی که نمیبیند تعجب دارد. ببینم همه ببینند باطنترین باطن هستی خداست. همه آمدهاند خدا بین شوند: «کور شود چشمی که تو را نمیبیند.» عرفه فرمود: «کور شود چشمی که تو را نمیبیند. که اینقدر حاضری با همه هستی»، آن کور است. من که این عجیب است. آن عجیب است که نمیبیند.
با صد هزار جلوه برون آمدی که من/ با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
اونی که نمیبیند جای تعجب است. قاضی که امروز سالگردش بود فرموده بود: «چشمی که امام زمان را نمیبیند جای تعجب است.» چه کردی؟ خط همین بود. بیایی میبینی. حجاب نمیماند. پشت پرده نمیمانی. باطن هستی. چشم و گوش ما را باز کنند. چرا نمیبینیم؟ چون طغیان کردیم. چرا چشممان چشمه نیست؟ چرا گوشمان گوشه نیست؟ چرا دل آن دل نیست؟ چون طغیان کردی. از قواره و قواعد و… و این محرومیت به خاطر آن است. خیلی اینها نکات مهم است. نکات اساسی قضیه محرومیت ما به خاطر طغیان است. فساد به خاطر طغیان است. خراب شده. کارکرد خودش را ندارد. «لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِكَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ». غافلند. حال حیوان از حیوانیت فراتر نمیرود. به حیات نمیرسد. انبیا آمدند ما را از حیوانیت به حیات برسانند. زندهمان کنند. «اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ اِذَا دَعَاکُمْ لِمَا يُحْیِیکُمْ». « لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَىٰ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ». بینه که میآیی جلو، با این قواعد و قوانین که میآیی جلو زنده میشوی. «یحیی من حی» چی زنده ات؟ «عنبینه» بینه زندهات میکند. همین در صورتی که گفتم نماز، پا شو ساعت انقدر بخواب انقدر پا شو. این کار را بکن. وضو این شکلی، نماز آن شکلی، سجده، رکوع. همینها وقتی حرف گوش کنی محض بودی، مطیع محض بودی، روی بینه بودی، یک سانتیمتر این ور آن ور نشدی، میجوشد این چشمهها از درون. باز میشود این حقایق. کنار میرود این پردهها. شکوفا میشوی. به هر جا باید برسی. میگیر و ببند و بالا و پایین و برم توی هندوستان یکی پیدا کنم ته دریاها یکی پیدا کنم. اینها نیست. برو توی خودت. توی خودت است همه اینها. گنج خودت را باز کن. گنج خودت با همین نقشهای که بهت داده. انبیا نقشهای به ما دادند برای استخراج گنجی که درون خود ماست. «وَيُثِيرُوا لَهُمْ دَفَاعِنَ الْعُقُولِ». انبیا آمدند گنجینههای پنهان درون خودمان که همه حقایق درون خودمان است، هیچ خبری بیرون از ما نیست، همینها را برای ما باز کنند. به ما نشان بدهند در آینه درون خودمان به تمامی جمال یار و جمال محبوب را ببینیم.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد/ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا.
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است/ طلب از گمشدگان لب دریا میکرد.
از فلانیهای لب دریا میکرد؟ حافظهها؟ آب در کوزه و ما تشنه لبان/ یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم.
طلب از گمشدگان لب دریا گوهری که از صدف کون و مکان بیرون بود/ یا بیرون است؟ بیرون است؟ بیرون بود. نسخه فرق. نسخه نیکلسون این احتمالاً گوهری که از صدف کون و مکان بیرون است. به قول آقا بیرون بود. طلب از گمشدگان لب دریا. گمشدگان لب دریا، روانشناسی غرب دارد میپرسد: «انسان معرفی روانپزشک مشکل بدبخت». مشکل تو را امیرالمؤمنین حل میکند. پیغمبر اکرم حل میکند. اینها انساناند. انسان این است. از او باید بپرسی چه کار باید بکنی. حرف این را گوش نمیدهی. چه کار؟ انسان دلسوز.
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر/ کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.
شیخ با چراغ همی گشت گرد... راه افتاده دربدر خانهها را: «آقا بیا من مداوا کنم.» «طبیبان دوارم»، «طبیب را به سنگ بارون کردم»، «زدم کشتند»، «قطعه قطعه کردند». چقدر همه کار دنیا برعکس است! حدیث: «علیهم». ماها باید قطعه قطعه میشدیم برویم به پیغمبر برسیم. حرفش را گوش بدهیم. پیغمبر خودش آمد پیش ما. حرفش را به ما زد. نشستیم قطعه قطعهاش کردیم. «یقتلون النبیین بغیر الحق». داستان عجیب. چقدر این بشر احمق است! چقدر؟ چقدر هیچ چیز سر جایش نیست! چقدر همه چیز برعکس! اینها باید میآمدند منت سر ما میگذاشتند. دست و پایمان قطع میشد یک کلمه به ما میگفتند. اینها دست و پا دادند که یک کلمه به ما بگویند. حسینبن علی قطعه قطعه شد. «لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَةِ». خیلی عجیب در زیارت اربعین. کشته شد. خون مبارکش را داد. «لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَةِ». این قطعه قطعه شد که ما بیدار بشویم. قطعه قطعه میشدیم که او یک کلمه بگوید. او هزینه شد که یک کلمه حالیمان بشود. خیلی عجیب است کارهای دنیا! خیلی هیچ چیز سر جایش نیست! این قضیه ماست و «وَ مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ». «وَلَقَدْ أَهْلَکْنَا أَشْيَاعَکُمْ». دیارها. این آیات مفصل. خب من این آیات سوره یونس را به یک جایی برسانم، برویم توی روضه کم کم.
فرمود که ما موسی و هارون را فرستادیم به فرعون و ملعش به آیاتمان فرستادیم. «فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا مُّجْرِمِينَ». اینها تکبر، استکبار کردند. استکبار یعنی گردنش را بالاتر از اینها دانست که بخواهد پیش اینها خم بشود. آن هم به خاطر چی؟ به خاطر همین جنبههای ظاهری. آخه من به تو سیاه بیایم تن بدهم؟ به حرف تو یتیم، تو مال املاکت چقدر است؟ پراید سوار. یک سخنران مثلاً بیاید با لباس پاره، بعد مثلاً با موتورسیکلت بیاید پای منبرش مینشینی؟ شاسی بلند باید بیاید ۵ نفر در را باز کند. اصلاً آدم خواه ناخواه یک حالت انقیاد و تسلیم بهش دست میدهد وقتی این را میبیند. آفرین! شاسی بلند! بگو یک دانه کارخانهدار، سهامدار، دانشگاه فلان رفته. چرا من بیایم؟ آن بدبخت بیچارهها، کشاورزان، ندارها، گشنهها. چون اینها فقط به تو ایمان میآورند. داستان همیشه تاریخ بودهها. با این حال همه انبیا همین بوده داستانش. خصوصاً هم اینجا محمود علامه به این آیات مفصل اشاره دارد. هم توی سوره انفال که حالا آن هم فردا شب باید بهش برسیم چقدر حرفها مانده. و واقعاً آدم افسوس میخورد که چقدر این همه حرف هست در قرآن، ما فرصتمان کم است. هرچند که بنده که عمل نمیکنم. پس «فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا مُّجْرِمِينَ». اینها زیر بار نرفتند، استکبار کردند. خودشان را گنده دانستند. کبیر شمردند خودشان را. بزرگ دانستند. موقعیت ظاهریشان، مادی، پولدارند و دکترند و دکتر منی که مثلاً فوق دکترای دانشگاه آمریکا. بیایم به تو که مثلاً طلبه مثلاً حوزه علمیه مدرسههای نظافت بودی، بیایم بگویم چشم! مثلاً هرچی شما بگویی حاج آقا! من به تو به عنوان یک سوژه برای خنده نگاه میکنم. سوژه خنده امروز رفته بودیم با این بچهها خارج از شهر. یک تابی بود. یک جایی به درخت. این دختر مو... دختر رفیقم و اینها بودند. آقای شمسایی، چند تا چادری بودند. چند تا از این «زن زندگی آزادی» تور اینها آمده بودند و آنها برگشته بودند گفته بودند که اینجا خیلی منظره خوبی داشت اگه اینها نبودند. این چادریها نبودند. مسخره کردن نوع پوشش این دختر محمد. مسخره خودش میداند: اونی که حق دارد از این طبیعت لذت ببرد، استفاده کند، کیف کند کیست؟ منم. تو آمدی خراب کردی. استکبار این است دیگر. طغیان و فرعونصفتی. نه تنها تو حق نداری اصلاً سهم نداری اینجا. اصلاً اینجا را خراب کردی. خراب کردن. یک کلیپ دارد، ببینیم جالب است. بچه دهه هشتادی سوال میکند، میگوید: «نظرت در مورد روستاییها چیست؟» میگوید: «اینها آمدند شهر را خراب کردند. رضا شاه خوب بود. کلمه دهاتی نان شهر را خراب کرد.» «این دنیا همش مال ما بود. نوکری من را کنی. قول بدهی بچه خوبی باشی. تو کار من دخالت نکنی. کفشهایم را واکس بزنی. یک وقتهایی هم لیس بزنی. دو قرونی بهت بدهم به شرط این که تو آن گوشه باشی.» تو سگ. این مدل برخورد فرعون با اینهاست. استضعاف و استففاف.
در حال بارگذاری نظرات...