* امام خمینی رحمهالله؛ به هم ریختن هژمونی فرعونهای عالم
* مجرم؛ کنده شده از درختِ هستی
* فرصت دادن خداوند؛ عامل ظاهر شدن مجرمان
* چرا امام حسین علیهالسلام شب عاشورا به یاران فرمودند: «بروید»؛ ولی ظهر عاشورا به مردم فرمودند: «برای یاری ما بیایید؟»
* راهکار فرعون صفتان؛ سحر، جادو و تخیل خواندن حق
* اصل مشکل فرعون با قدرت و ریاست حضرت موسی علیهالسلام است
* حجاب بزرگِ عناوین، القاب، سن، مدرک و ...
* معجزه حضرت موسی علیهالسلام امروز نیز جاری است!
* قلمی که اژدها شد و تمام قدرتها را محو نمود!
* عظمت و عزت امام خمینی رحمهالله؛ نتیجه تسلیم مطلق خدا بودن
* حضرت سکینه سلاماللهعلیها؛ حالات معنوی شبیه حضرت زهرا سلاماللهعلیها
* وداع امام حسین علیهالسلام با حضرت سکینه سلاماللهعلیها
* شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی/ اَوْ سَمِعْتُم بِغَـــــریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
این دنیا مال من است. تو هم اگر قول دهی اینها را که من به تو میگویم گوش دهی، سند را امضا کنی، آن را اجرا کنی، آنجا دخالت نکنی، به سوریه کار نداشته باشی، به روسیه کار نداشته باشی، یک پولی هم به تو میدهم بخوری نمیمیری. تو در سگدانی خودت زندگی کن. زبان پهلوی تو، در "سگدانی زندگی بد" بود. ورود سگ و ایرانی زده بودند. آمریکاییها در آبادان، "ورود سگ به ایرانی ممنوع!" زندگی میکنی؟ دیگر پولت را میدهم آنجا در مورد مثلاً مدیریت جهانی صحبت میکنی. این حیوانات درونی ما، حیوانات ایرانی، صدایشان در میآید که شما برای مدیریت جهانی صحبت میکنید. به شما چه ربطی دارد؟ بردگان بدبخت و بیچاره که کلفتی کنیم، نوکری کنیم، کفششان کوزت* حقوق بگیریم در ازای پولی که... نوکری که میکنیم استعباد است دیگر، بردگی است دیگر، بندگی است دیگر؛ یک فرعونی مال بندهاش! جمهوری اسلامی را جور دیگری تلفظ و قرائت نکنید، گول نخور، رو دست نخورید. داستان جمهوری اسلامی این است. داستان انقلاب اسلامی این است. حرف اصلی انقلاب اسلامی این است: آمریکا میگفت نوکریت را بکن، پولت را بگیر. یکهو یک خمینی آمد وسط، داستان ریخت به هم. «نوکری نمیکنم، پول هم از تو نمیگیرم، حقوق برابر داریم. تازه جای تو، به من امتیاز بدهی بابت ظلمی که به من کردی.» "جوک" انگلیس! بابت قحطی سال فلان میخواهیم غرامت بگیریم. اینها در روزنامههایشان مسخره میکنند، "انگلیسی غرامت بگیرم!" موسی بیاید بگوید آقای فرعون، مثلاً بابت آن سالهایی که من اینجا نبودم، باید به من حقوق پرداخت بکنی! خیلی خندهدار است. با کی داری صحبت میکنی؟ اعتماد به نفس تو را اگر کدو داشت، سالی صدتن نفت میداد. موسی چوپان با عصا پا شده، آمده اینجا. "مگر به من ایمان بیاورید؟" فساد و سواد تیم مذاکره کننده قبلی، قبلی الهیات مثلاً خواندهاند، رفتهاند آنجا مذاکره میکنند، انشا میخوانند. سعودی به سرش میزند و اینور و آنور هم هی دارند پولهایمان را برمیگردانند. مگر زبان دنیا بلد بودند؟ میخندیدند. دو تا تحریم اضافه میشد. معلوم شد آمریکا چقدر بد است.
آمریکا خیلی دروازهبان است! بگوید من گل خوردم که اثبات شود دفاعمان ضعیف است. ششتا خوردی که مربی بفهمد تیم ضعیف است، آنها قوی. نه، نمیگفتی که اثبات بشود که ما مثلاً ... به من حرام است حقوق گرفتن! مأموریت که میرفتی، حق مأموریت هم میگرفتی؟ دو ماه، سه ماه، همهاش با سفر و با هواپیمای بیتالمال و سوخت بیتالمال و اینها که آخر، آمریکا خیلی بد است! خب غلط کردی که رفتی اینهمه پول حرام را در شکمت ریختی. توالت بسازیم آنجا! سکههایی که بابت ابرمرد دیپلماسی اینها بهت دادند، برگردان. خیلی داستان عجیب و جالبی است واقعاً.
بله، مجرمین تکبر ورزیدند و اینها مجرم بودند. قوم مجرم، قوم مجرم، مجرم. مثلاً کسی که مثلاً مجرم، مجرم، جرم. جرم به معنای بریده شدن. یک برگی از درخت کنده است، بهش میگویند "جریم". "جریمه". خود "جریمه" هم برگهای است که کنده میشود، "جریم"، "جریمه" بریده میشود. مجرم اونی است که در حال کندن بوده، ارتباط خودش را از این درخت هستی. این میشود مجرم. یک وقت گناهکار است، ولی ریشه را جدا نکرده. بگیرید نکته خیلی مهمی است. گناه کرده. امام رضا علیهالسلام برای نیشابوریها جملهای نوشتهاند. این جمله اصلاً با لب و دهن و فکر و ذهن و روح و قلب و وجود آدم بازی میکند. خیلی این عبارت و روایت زیباست. دیوار پر بکند. یک کسی درخواست نصیحت کرد، فرمود: «کن محباً لآل محمد و ان کنت فاسقاً، و محباً لمُحبیهم و ان کانوا فاسقین.» (امام رضا (ع) فرمودند: دوستدار آل محمد باش، هرچند فاسق باشی. و دوستدار دوستانشان باش، هرچند فاسق باشند.) آل محمد را دوست بدار، اللهم صل علی محمد و آل محمد، دوست بدار ولو فاسقی. و دوستداران آنها را هم دوست داشته باش ولو فاسق هستند. چون این هنوز از این درخت کنده نشده. برگهای که آفت زده، ولی هنوز بریده نشده. ارتباطش با درخت حفظ است. هنوز جزء این درخت به حساب میآید. برگ آفتزدهای که نصفش را کرم خورده، این هم هنوز میگویند درخت است. وقتی میگویند درخت، این هم توش حساب میشود، داخل درخت حساب میشود. فنی عجیب و دقیق.
در مورد آل فرعون، "مجرمین". اینها دیگر بریده بودند. بریده شدن معلوم شود. اینکه خدا طول میدهد عذابش را. چهل سال طول میکشد که به موسی میگوید آقا حله. بعد چهل سال بعد اتفاق میافتد. به نوح میگوید حل. چند صد سال بعد اتفاق میافتد. این طول دادن برای این است که این بریدهها معلوم بشوند. جمله قشنگ برنامه آیتالله حائری، رضوان الله علیه، که خیلی حکیمانه است این جمله. فرمود: «شب عاشورا امام حسین به اینها گفت پاشید همهتان بروید. ظهر عاشورا به آنها میگفت پاشید بیایید.» آخه چکار کنیم؟ اینها بروند، آنها بیایند. تو به عباس میگویی پاشو برو، بعد به حرمله میگویی پاشو بیا! چکار کنیم آخه؟ شب عاشورا گفت همه بروید، این طرف ناخالصی نمانده. ظهر عاشورا به آنها گفت بیا، که آن طرف یک ذره خلوص محبت نمانده باشد. اگر اینور یک ذره ناخالصی کسی دارد، برود. اگر آنور یک ذره خلوص تعلق کسی دارد، بیاید. که کامل این دو تا صف از هم تفکیک شود. بریده شوند کامل. "مجرمین" بشوند. تکان هم خوردهاند، عسر هم داشتهاند! ابوالحتوف مثلاً لحظات آخر به امام حسین ملحق شد.
تو جنگ خوارج روبروی امیرالمؤمنین بوده. شمری که جانباز کنار امیرالمؤمنین بوده، سرباز امیرالمؤمنین بوده، شده آنجا! ابوالحتوفی که با داداشش که تو جنگ خوارج روبروی امیرالمؤمنین بوده، الان هم همه اینها کشته شدهاند. باز هم بوده. صبح جنگیدن بوده، ظهر جنگیدن بوده، بعد نماز بوده، علیاصغر شهید شده بوده. لحظات آخری که امام حسین دارد کشته میشود، تو گودال قتلگاه به امام حسین ملحق میشود. عجایب کربلا شاخ درمیآورد. که گفتهاند «این دیگر وقتی آمد جلوی امام حسین، جنگید، کشته شد» اینکه افتاد کنار امام حسین، این کار امام حسین تمام شد، یعنی لحظاتی بود که حضرت جان مبارکشان خارج میشد. تو آن لحظه خود را رساند. شاخ درمیآورد! داستان چیست؟ اینجوری تفکیک میکند «قوم المجرمین.» "فلما جاءهم الحق من عندنا..." (و هنگامی که حق از ناحیه ما به آنان آمد...) حق که آمد از پیش ما، به اینها. "فلما جاءهم الحق من عندنا قالوا ان هذا لسحر مبین." (و هنگامی که حق از سوی ما به سراغشان آمد، گفتند: این جادویی آشکار است.) وقتی حق میآمد چی میگفتند؟ گفتند اینها همه خالیبندی است، اینها همه چشمبندی است. تو هر دوره یک جوری داستان سوار میکند. فتوشاپ تو هر دوره یک جوری این را نسبت میدهد به خیالات و توهمات و ظاهرسازی و فریب و "سحر مبین" (جادوی آشکار). سحر تو هر دورهای به یک بیان به یک خوانشی مطرح میشود دیگر. ساحر اینهمه عظمت، ظاهرسازی، نام دروغ است. اینها همه بازی است، اینها همه فیلم است! اولیای خدا شما هرچی تواضع میبینی، محبت میبینی، صمیمیت میبینی، اینها همه فیلم است. "نام بازی مندرآوردی الکی" یا ساختگی!
برخورد اینها با حق این است. اصل داستانی که مشکل است، همانی که نمیتواند زیر بار برود، تکبر همین است. حتی مشکل ندارد با اینکه تأیید بکند تو آدم خوبی هستی، به شرط اینکه قرار نباشد از این تأیید من چی در بیاید؟ اینکه من زیر بار تو بروم. به فرعون اگر میگفتند فرعون اگر امروز بود... «توانمندیهایی دارد، در جامعه محبوبیتی دارد، در دانشگاه تدریسش را بکند، به شرط اینکه قواعد دانشگاه، سیاستگذاریهای کلان دانشگاه و حاکمیت را ایشان مد نظر داشته باشند.» بحث کانادایمان که مطرح بود، آن دوستانی که دعوت کرده بودند و اینها، گفتند خب شما بیا، مشورت هم بگیر. ما که گفتیم نه. بعد یکی از این آقایان گفتند بیا با این هم صحبت کن. برو تو واتساپ. آن موقع سال نود و پنج. زنگ زدم و این بنده خدا هم انگلیس رفته بود زندگی کرده بود. یک مدت هم آفریقا یک مدت زندگی کرده بود. بعد دیگر آخر رفته بود کانادا. ایشان همان شخص گفت که آقا پاشو بیا اینجا خیلی خوب است. حقوق خوب میدهند. من الان خودم اینجا امام جمعهام. کار خاصی هم ندارد. هفتهای یک دونه عقد میخوانم، یک دونه طلاق جاری میکنم. دانشگاه میروم تدریس میکنم. ماهی دو هزار دلار حقوق به من میدهند. خیلی اینجا شرایط خوب است. ماشین بهت میدهند، فلان میکنند. گفتم: "عه! چه خوب!" بعد من تو دانشگاه میتوانم تدریس کنم؟ آره. گفتم خب مثلاً من میتوانم ارتباط داشته باشم با دانشجوها؟ گفت آره. من خودم ارتباط دارم. گفتم خب ببین مثلاً من میتوانم با آتئیستها صحبت کنم؟ گفت آره. گفتم خب مثلاً آتئیستها را میتوانم شیعه کنم؟ گفت نه! گفتم چرا؟ گفت این دیگر دخالت در حوزه امنیتی و اعتقادی نظام حاکم بر کانادا و اینهاست. بعد دیگر شما آنجا دیگر کارت شهروندی باطل میشود و بعد دیگر بیرونت میکنند. حتی ممکن است با برنامههای امنیتی بکشند، ترورت کنند. گوش بده، کارت را بکن. تدریست را بکن. تدریس من قاعدتاً اگر بخواهد اثر داشته باشد... نه دیگر! آن دیگر انگولک کردن نظام حاکم بر کاناداست. یعنی فرعون خودش گفته ببین موسی تا آنجایی که کار من خراب نمیشود اصلاً من میگویم بیایید به موسی ایمان بیاورید. موسایی که ازش حکومت فرعون تقویت میشود، مشکلی ندارد. به همین یک دلیل نیامدیم، طرق دیگری برکت داد. نرفتن کانادا مصادف شد با آمدنمان به مشهد و دیگر اتفاقات خوب. بله، پول خوب، دهان پرکن. مثلاً امام جمعه فلان شهر کانادا. برو به فکر آینده بچههایت باش. دعوتنامه بفرست. این است داستان زیر بلیط فرعون. قضیه این است که کار فرعون را خراب نکن. قرآن با کسی به جای مشکلی ندارد. دانشگاه ساعت بهت کلاس میدهم. تعهد را امضا کنی. اینجا مثلاً فلان کار را نکنی، اینجوری نشود، آنجور نشود. با اینها ارتباط نداشته باشیم. اینها همه را رعایت میکنی. از اسلام بگو، از قرآن بگو، روضه امام حسین، همهچیز. کار فرعون را خراب نکن. و فرعون با موسی چه مشکلی دارد؟ مشکل موسی موجودیت فرعون را به خطر میاندازد. "خودت"! مشکل وجود، اصل ریشه، "گناه" خودتی. من با خودت مشکل دارم. تو نباید باشی، تو اینی که هستی نباید باشی. بیا زیر بلیط موسی که موسی خودش زیر بلیط خداست. بلیط بیا، من نوکرت هم هستم.
امام خمینی، منافقین، مجاهدین خلق، منافق خلق. «نماز میخوانم، آدم شو!» تن بدهید به این منطق دین. آقای ترامپ هم میرویم پشتش نماز میخوانیم و آدم بشود، عاقل بشود، عالم بشود. من خودم تبلیغ مرجعیت چند. «قال موسی اتقولون للحق لما جاءکم اسحر هذا؟» (موسی گفت: آیا شما حق را آنگاه که به شما آمد، سحر میدانید؟) موسی به اینها فرمود که بابا این حق است! وقتی حق میآید شما میگویید سحر است؟ «و لا یفلح الساحرون.» (و ساحران رستگار نمیشوند.) آخه ساحر که کارش به جایی نمیرسد! مگر نمیبینی این کار ما دارد پیش میرود؟ اثر این کار، سحر که اثر مثبت نمیگذارد. ماندگاری ندارد، بقا ندارد، هیچ بروز از حقانیت ندارد. «قالوا اجئتنا لتلفتنا عما وجدنا علیه آباءنا.» (گفتند: آیا آمدهای که ما را از آنچه پدرانمان را بر آن یافتیم، بازگردانی؟) حرف بعدی که میزنند، گفتند تو آمدی که ما را از آن فرهنگ ریشهدار آباء و اجدادیمان جدا کنی. خیلی بامزه است. اینجور وقتها "کهنه گرایی" عجیب. یعنی ما تا دو هزار سال همیشه غلط؟ یعنی آدمها که دو هزار سال بودند همه اینها اشتباه میگویند؟ همه رفتند جهنم؟ یک دانه تو فهمیدی؟ همین یک دانه تو بهشتی! تو خوبی! «و تکون لکما الکبریاء فی الارض.» (و برای شما بزرگی و قدرت در زمین باشد.) آمدی که کبریا پیدا کنی تو زمین؟ ها؟ ببین مشکلشان چیست. میگوید این حرفها را میزنی که طرفدار و مشتری و پامنبری و اینها پیدا کنی که آخر کبریا در تو، کبریا مشکل دارد. عرض کردم با موسی و حرفهایش و اینها حتی مشکلی ندارند. با اینکه اینها بخواهد خروجیاش بشود کبریا. موسی قدرت برای موسی، ریاست برای موسی. با این مشکل دارند. زیر بار این نمیروند. موش گوشهای باشد، حرف گوش بدهد، به تعهدات عمل بکند، با موسی مشکل ندارند. «و ما نحن لکما بمؤمنین.» (و ما به شما دو نفر ایمان نمیآوریم.) رئیس بشود، کبریا در زمین. کبریا منظور مطرفین و اینهاست. عموم مردم که به دنبال مصرفاند، میآیند. آن گندهها و شاخها و پولدارها و سرمایهدارها و استاد دانشگاهها و اینها کیه؟ مگر چه ویژگی دارد؟ راه بیفتم. خمینی خودمان میخواستم مفصل صحبت بکنم، باز هم امشب نمیشد. یک وقت دیگر انشاءالله فرصتش بشود.
من کراواتی استاد دانشگاه، چهار تا مثلاً فوقدکترا دارم. برای چی باید این پیرمرد آخوند را مثلاً حرفش را گوش بدهم؟ چه ویژگی دارد؟ پولش چقدر است؟ چقدر دنیا دیده است؟ کدام دانشگاه معتبر دنیا سواد این را تأیید میکند؟ تهش هم اگر از امام حساب ببرم، بعد از اینکه مثلاً انقلاب پیروز شد و یک قدرتی و اینها، به عنوان اینکه کاریزمایی دارد و قدرتی دارد و اینهاست. قبلش که کسی به حساب نمیآورد. «آخوند است، پیرمردی آخوند است، آخوند است.» من را با این تحصیلات و این کلاس و فلان پای منبر این آخوند؟! اولاً که کانال ما عکس پروفایل اش عکس ما بود. از بغل یک خانمی پیام داده بود. قبلی پیام داده بود که من عضو این کانال شما شدم، شوهرم با آخوندها مشکل دارد. یک درخواستی ازتان دارم که این عکس کانالتان را عوض کنید که شوهرم تو گوشی عکس آخوند نبیند وگرنه اصلاً دیگر نمیگذارد من از ایتا و میتا و همهچی باید در بیایم. یا عکس داستان سیاستهایی که مجموعه داشت و اینها، که عکس را برداشتیم. و اینها پیام داد تشکر کرد. گفت خیلی ممنونم که شما حرف من را گوش کردید و عکس را برداشتید و اینها. بعد چند ماه دوباره پیام داد. گفت من بنا به شرایط دیگر نمیتوانم تو کانال شما باشم، میخواهم بیایم. میخواستم بگویم اگر میخوا ... چند دههزار نفر مچل شدند میخواهد برود. خب دیگر حله دیگر! بچهها بیارید شوهر این خانم در واقع که شوهر این ناراحت نشود! یک آدمیزاد. به هر حال اعتماد به نفس خوبی داریم ما. معمولاً عمامه است. یعنی عمامه را که میبینی. یکی از رفقا که الان تو مجموعه است و فعال و اینها که حالا به قول خودش تحولات پیدا کرده و خوبمان است. خیلی از ما بهش علاقه داریم. خیلی پسر خوب و باصفا و باب تحولاتش. بعد بعدها میگفت: «اگر میدانستم گوینده این صوتها یک آخوند است، داستان دارد عوض میشود.» الان تو مجموعه درجهیکهای مدرسه تعالی. خلاصه یک چیزهایی را ما واسه خودمان حجاب میکنیم که مثلاً من بنشینم سخنرانی آخوند گوش بدهم. آخوند مگر کیست؟ میبارد از بالا و پایین. دکتر فلانی هزار و یک مشکل با ... یعنی "زن این سایه این را ترقه میزند" ولی یک وجههای دارد اصلاً همه برای خانواده دکتر فلانی. یک عناوین دهن پرکن گنده گنده. استاد حوزه، مثلاً امام جماعت مسجد. عناوین حجاب میشود. آدم محروم. اینها بین ما هم خیلی هستا. گاهی "حجاب سن". محاسنش همه سیاه است. آخه من چه شکلی پای منبر این بنشینم؟ این چیزها را خیلی ما شنیدهایم. سخت است. یک کم محاسن که سفید میشود، یک کمی با آرامش. «محاسن سیاه میفهمی سنش فلان است. دیگر همچین سخت است. پنجاه و دو شصت و سه.» دیگر نمیتوانم. چه تحولی رخ داد در این بازهی زمانی بین پنجاه و دو و شصت و سه که حقانیتش را از دست داد؟ که اگر پنجاه و دو به دنیا آمده... "حجاب سن"! این حجابها خیلی زیاد است. حجاب مدرک، حجاب عنوان که ما خودمان هم، عجایبی در زندگی دیدهایم از این مسائل. گیر بودن افراد به این چیزها. اسم و رسمی پیدا میکند و تلویزیونی میرود و چهار بار کارشناس مذهبی آن زیر میکوبند. برایش میشوید، میبرد. همهچیز را. طی سریالی اسمش بیاید و یک مستندی مثلاً توش باشد و فلان.
«قال فرعون ائتونی بکل ساحر علیم.» (فرعون گفت: هر جادوگری را که ماهر است، برایم بیاورید.) این چند کلمه را بگویم. خیلی غصه نخورید. کلام را به جایی برسانم، تمامش کنم. فرعون گفت هرچی ساحر کاربلد است بیاورید. که تو یک فصل بحث ساحر را گفتیم دیگر اشاره نمیکنیم. بعد میرسد به آیه «یُحقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ» (خدا حق را با کلمات خود تثبیت میکند). حضرت موسی فرمود: بیاییم وسط هرچی شما... خدا باطلش میکند. «ان الله لا یصلح عمل المفسدین.» (خداوند هرگز کار مفسدان را اصلاح نمیکند.) خدا عمل مفسدین را به صلاح نمیرساند، نتیجه نمیدهد، اونی که کارش فساد کردن است. علامه اینجا غوغایی از مطالب دارد. حیف که فرصت تحلیل نیست. چرا؟ چرا عمل مفسدین ایجاد صلاح نمیکند؟ چون خودش فاسد است. "مفسده". تو چرخهای که کسی که صالح است و تو چرخه صلاح است، عملی که دارد، نتیجهاش میشود صلاح، آبادی، اصلاح، درستی. وقتی از این چرخه آمدی بیرون، تو چرخه فسادی. هر کاری انجام بدهی میشود فساد. به خدا به فساد اثر صلاح نمیدهد. قشنگ و تمیز بهش میخورد. حتی اگر ظاهر یا نیتش خراب باشد یا به هر حال انگیزههایی، ابعادی از قضیه وقتی خراب شد، فاسد شد، دیگر اثر ندارد، به جایی نمیرسد. گفت شماها داستانتان این است. نتیجه داستان همیشگی است. اژدها نداریم که! امروز این را داریم که اینها هرچی دارند برمیدارند میآورند. این با یک چوب عصا، همه آنها را میخورد. این علامت حقانیت است.
عمل مفسدین به جایی نمیرسد. همه ماهوارهها مال اینهاست. اینترنت تو قبضه قدرت اینهاست. همه ابزارهای سیاستگذاری کلان دنیا دست اینهاست. اهرمهای فشار دنیا دست اینهاست. سلبریتیها مال اینهایند. هرچی مشهور، محبوب، عزیز مال اینهاست. شهریور، اعتراضات سال ۱۳۹۸ پهن تو خیابان، نیامد برای اینها. عمل مفسدین. یک بیانیه میداد امام خمینی دهه ۴۰. بیانیه با کاغذ. با نوارهای کاغذ آن موقع. کاغذهای آن شکلی. نه مثل الان پیام تو تلگرام نمیگذاشت. یک کاغذ مینوشت، این با رفیقش میداد. به رفیقش میداد. هفت سوراخ قایم میکردند. این بیانیه دست کسی نیفتد. نه بالایش اسم داشت، نه پایینش اسم داشت. دم مسجد قُبّه میرفتند میزدند. بعد نیم ساعت مثلاً روی دیوار بود همه میکندند. دنیا ریخت به هم. یک عصا داشت اژدها شد همه را خورد. یک قلم داشت اژدها شد همه را خورد. امام خمینی عصایش، قلمش بود. اژدها میشد. اژدها شد. شاه را خورد، صدام را خورد. شوخی نیست آقا. صدام. من وقتی که تو عراق گاهی تو خیابانها میچرخم بغداد و اینها هی مرور میکنم. میگویم یعنی چی؟ داستان اینجا صدام حکومت فلان. الان من تو این مملکت ماشین دربست گرفتم هر زیر و زبرش را دارم میچرخم. به رفقا تازه تو ماشین میگفتم باورتان میشود اینجا مملکتی بوده که دست به دست کل دنیا داده، هشت سال با ما جنگیده؟ سی سال پیش، سیصد سال پیش! مداح ایرانی! آنور موکب ایرانی! فکر بکند این پشتوانه کل دنیا هشت سال ما را میکُشت. بعد سی سال؛ آن مملکتی که کل دنیا وایساده بودند و میکُشت، این مملکت عراق آمده زیر و زبر این کشور عراق را بدون جنگ نظامی، بدون اعمال قدرت، اعمال نفوذ سیاسی، بدون تحقیر این مردم، بدون ذرهای تفرعن، با حرف منطقی رغبتانگیز، فطرتآمیز، همه را سمت خودش جلب کرده. عکس امام خمینی، عکس رهبری، عکس حاج قاسم در و دیوار این مملکت پر است. کاخ صدام چیز نام زدند. سالن حاج قاسم. کاخ صدام به نام حاج قاسم! اینها علامت حقانیت است.
«لا یفلح الساحرون.» (ساحران رستگار نمیشوند.) اونی که دنبال علم کردن باطل است، نتیجه ندارد کارش. «و ان الله لا یصلح عمل المفسدین.» (و خداوند کار مفسدان را اصلاح نمیکند.) هیچی در نمیآید. هیچی. شاهزاده وکالت گرفتیم، رأی جمع کردیم. بعد چند ماه اوضاع یک جوری توی ضدانقلاب ریخته به هم که ما فکر میکنیم شده سال ۵۷. همه دارند مرگ بر شاه میگویند. مرگ بر… هیچی نمیشود. این بدبخت دیگر آخر، من دلم میسوزد. یعنی آخر دوست دارم موقعی که تو غرب هستند بزنید یک تاجی لمس کند بدبخت. از بچگی به شاهزاده گفتند. به قول روحالله زم این راه میرود روبروی آینه "سان" میبیند و تمرین میکند که مثلاً اگر روبرو ی ارتش... آدم دلش میسوزد برای این بدبخت. سنش هم دارد میرود بالا دیگر. شاه هم بشود دیگر کارایی ندارد. با ویلچر میخواهند بیاورند یک "سان" ببیند و اینها. اذیت میشود، نمیشود. بعد آنهایی که نمیخواستند چیزی بشوند. رهبری که تو خبرگان بهش گفتند «تو صلاحیت رهبری داری.» یک نفر اسمش به عنوان مخالف پا شد حرف زد که خودش بود. به زور میگوید «سحر پاشدم ناله کردم که این مسئولیت متوجه من نشود.» به هاشمی رفسنجانی تو آن جلسهای که امام گفته: «ایشان بعد آقای منتظر به جای منتظر رهبر بشود.» به او میگوید حق منتشر کنی که خدای هاشمی این قضیه را اعلام کرد. «گل آیتالله خامنهای نگذاشت من این را اعلام بکنم.» سلامت باطن شما ببین من یک کلمه کسی تو کانالم میزنم همه بفهمند این پشت پرده آقای آیتالله خامنهای میفرماید که من اصلاً آنجا جدی نگرفتم قضیه را. گفتم امام مثلاً حالت شوخی. امام از دنیا رفته. حالا قضایایی هست. من نمیخواهم واردش بشوم. خیلی حرفها هست. یک سری خاطرات ناب زیرخاکی دارم با یک واسطه از حیات جماران بعد از رحلت حضرت امام، قضایایی که شده. یک وقتی اگر فرصت بشود، شاید بعضی جاها بگویم. یکی از آن افرادی که آنجا بوده برای خود بنده تعریف کرده که چی دیده از آن سلامت این رهبر بزرگوار که یک کلمه حرف از این ندارد که «امام من را گفت.» دعوای قدرت بود آنجا، داستانها بود. با همدیگر نشسته بودند داشتند "زد و بند" میکردند. چکار کنیم؟ شورایی کنیم این باشد آن نباشد. یک کلمه حرف نمیزد که «آقا ما، من را گفت امام.» تو خبرگان هم که فردا آمده اینجوری حرف میزند. هی خدا بهش عزت میدهد. هی عظمت میدهد. هی دشمنان روز به روز ذلیلتر، خارتر، حقیرتر، بدبختتر، نفلهتر. اینهمه پول خرج میکنند؛ شش تریلیون دلار! شش تریلیون دلار! چند تا رونالدو میشود خرید؟ آخرش وضع عراق و سامرا. میخواهی بروی از جایی که ماشینها پیادت میکنند، تا حرم ۲۵ تا موکب ایرانی. مداحیهای مختلف رفسنجان و کرمان و ازبکستان! اینقَدْری که ما مداحی تو موکبهای سامرا داریم، بست پایین خیابان، مداحی ایرانی نداریم. «انا مظلوم حسین». آنجا همهاش ایرانی است. قدرتنمایی خدا نیست! «ان الله لا یصلح عمل المفسدین.» (خداوند هرگز کار مفسدان را اصلاح نمیکند.) حق با کیست؟ کسی کور نباشد نمیفهمد واقعاً. کی این کارها را کرد؟ کی این دل را برگرداند؟ مملکتی که هشت سال با شما جنگیده و ما رفتیم یک جاهایی که حالا نمیشود خیلی اینها را لو داد. بعضی خانهها، بعضی جاها، طرف بچهاش مثلاً تو جنگ با ایران کشته شده. طرف مثلاً دستش قطع است. میپرسی این چی میگوید؟ میگوید تو جنگ با ایران قطع شده. آب روی پات میریزد. پات را مثلاً... دارد پیادهروی امام خمینی، فلان امام خمینی. عظمتش در این بود که تو مشت خدا و پیغمبر و اهل بیت، قدرت قاهره عالم خدا و پیغمبر و اهل بیت، «و به عزت آنها و به اذهیت و اِذْهَبَیتِ اولیاء» (و به عزت آنها و به بزرگی اولیاست). به عزت آنهاست که اولیایش عزت دارند. این عزت از آنجاست. حالا بماند فردا شب انشاءالله «فما آمنَ لموسی» (پس کسی به موسی ایمان نیاورد) اینها را فردا شب بحث بکنم که دیگر عزیزان بیشتر از این خسته نشوند. فقط یادتان باشد این را فردا شب بخوانیم. خیلی مباحثمان ماند. حالا انشاءالله فرصتهایی پیش بیاید و به اینها بیشتر بپردازیم.
امشب شب رحلت بانوی بزرگواری است که کمتر در مدح و فضیلت این بانو سخن گفته شده. حضرت سکینه بنت الحسین. امشب شب رحلت این بزرگوار. مهم اینکه نیت کردیم صبا به این جلسه. اگر ثوابی داشته باشد، هدیه باشد به روح این بزرگوار. ما خیلی معمولاً شناختمان و اُنسمان با حضرت سکینه کم است. حضرت سکینه شخصیتی استثنایی است. امام حسین در وصف ایشان فرمود: «سکینه حالات معنوی و عرفانی شبیه مادرم فاطمه زهراست.» خیلی تعبیر عجیب و غریبی است. فرمود او در غالب اوقات محو جمال دلربای خدای متعال است. حضرت سکینه صاحب مقامات معنوی و عرفانی است. و این هم خیلی جاها به بروز رسیده، مقامات معنوی و عرفانی. بعضی از خوابهای ویژهای که ایشان دید که ما توی جلسهای یکی از این رؤیاهای ایشان را عرض کردیم که خواب حضرت زهرا سلام الله علیها را با یک قضیه دیگر که حالا عرض خواهم کرد جلوتر نشان میدهد که حضرت سکینه مقامات معنوی داشته. بعضی از نقلهای تاریخی هم حکایت میکند که در کربلا حالا ایشان متأهل بوده ظاهراً. حضرت سکینه سنش حدود سیزده سال بوده و ظاهراً اختلافی است که در کربلا متأهل بوده یا نبوده. انسان بسیار وارسته. میدانید حضرت سکینه دختر حضرت رُباب سلام الله علیهاست. آن شعری که ما یک شب در روضه خواندیم که امام حسین فرمود: «من عاشق اون خونهایم که انی لا احب داراً» (دوست ندارم خانهای را که) «عاشق آن خانهایم که در آن خونه سکینه و رباب باشد» که آنجا از بین فرزندانش اسم سکینه را میآورد. یک علقه عجیبی امام حسین علیهالسلام به سکینه داشت.
سالهای طولانی بعد از کربلا در قید حیات بود. شخصیت فوقالعاده. اسم ایشان را گذاشته بودند «عقیلة القریش». انقدر که جناب سکینه از جهت علمی و معنوی برجسته بود. گاهی در منبر بهش خبر میدادند. در منبر مسجد این نیروهای خلیفه نشستند و دارند به جد تو امیرالمؤمنین و به پدر توهین میکنند. ایشان پا میشد میآمد در مسجد روبروی جمع. پا میشد داد میزد. از بالای منبر میکشید پایین. با بیان رسای خودش اینها را ضایع میکرد. شجاعت حضرت سکینه. به هرحال این بزرگوار همان تجربه مجلس یزید که دارد، بس است برای اینکه تا آخر عمر اینجور در مجلس طاغوت قدرتنمایی کند. و تا آخر عمر هم که گفتهاند در منزل امام سجاد با امام سجاد زندگی میکرد. ایشان به هر حال خود همین هم اگر روش توجه و تمرکز بشود، حاوی نکاتی است.
متشرع بودن جناب سکینه و حیای ایشان که حالا من نمیخواهم روضهها را یکی یکی مرور بکنم. روضهها را خواندیم، خیلیهایش را. فقط یک اشارهای میکنم. سهل بن سعد ساعدی که روضهاش را یک شب در ماه صفر خواندیم، گفت که من مبهوت به این کاروان نگاه کردم. تعجب کرده بودم. «اینها گفتند که مگر نمیدانی کاروان خارجیها دارد وارد دمشق میشود؟» سهل صحابه پیغمبر بود. سهل بن سعد گفت من مبهوت به این کاروان نگاه کردم، یکهو دیدم این دختر با غضب به من گفت: «خجالت نمیکشی اینجور زل زدی به این زنهای نامحرم داری نگاه میکنی؟» گفتم: «مگر شما از چه خانوادهای هستید؟» گفت: «ما اهل بیت رسولاللهیم.» سهل بن سعد میگوید من هم گفتم: «من هم صحابه جدتان رسول الله بودم. شما کی هستید؟» گفت: «انا سکینه بنت الحسین.» (من سکینه دختر حسین هستم.) این نشان میدهد عظمت شخصیت حضرت سکینه را. آن حیا و عفتش هم تو آن وضعیت اسارت اینجور با جسارت و جرأت با این پیرمرد حرف میزند. اینها عظمت اوست. این خیلی لطایف در شخصیت حضرت سکینه هست که حالا امشب فرصتش نیست بهش بپردازیم. فقط این را عرض بکنم که آخرین کسی که در وداع با امام حسین آمد و حرف زد، طبق نقل، حضرت سکینه بود. نکتهای که خاص است، شاید تا به حال بهش پرداخته نشده. اولاً میدانید امام حسین چند نفر را با اسم صدا کرد موقع وداع؟ یکی از آن سه یا چهار نفری که امام حسین به صورت خاص موقع وداع صدا کرد، جناب سکینه بود که فرمود: «یا سکینه علیکن من سلام.» (ای سکینه، بر تو باد سلام از من.) سه چهار نفر امام حسین به طور خاص از بین این بانوان محترمه در خیمه خداحافظی کرد. یکی سکینه. و اینها همه که وداع کردند و کنار رفتند، آخرین کس سکینه سلام الله علیها بود که آمد عرض کرد گفت: «بابا ما را به کی میسپاری بعد از خودت؟ و بابا چرا انقدر خودت را آماده مرگ کردی؟» «اِستعجلْتَ للموت؟» (آیا برای مرگ شتاب کردهای؟) امام حسین فرمود: «دخترم، کسی که یار ندارد چهطور خودش را نوازش بدهد؟ نسبت به من، با کدام یار و یاور از خودم دور کنم؟»
اینجا این تیکه خاصی که میخواستم بگویم اینجاست. اینجا دیگر حضرت سکینه دید حال پدر منقلب شده از این گفتوگو و دید که دیگر حرفش تا قبلش فکر میکرد به هر حال حرفش روی امام حسین اثری دارد. خب دیده بود علیاکبر با پدر حرف زده بود قانع شده بود. گفت حالا شاید حرف من هم اثر کند. اینجا دیگر ادامه دادن صحبت من آزار دادن قلب پدر است. اینجا سکینه سرش را انداخت پایین، گریهکنان برگشت به خیمه. دیگر این وداع را طولانیتر نکرد. دید دیگر بابا آماده رفتن است و دیگر بیشتر از این حرف زدن من فقط آزار است. اینجا حضرت از اسب پیاده شد، دنبال سکینه راه افتاد. در آغوش گرفت. فرمود: «دخترم انقدر گریه نکن که...» آن نقلی که یک شب در روضه خواندم برایتان مال اینجا بود. فرمود: «جیگر بابات آتش میگیرد با این گریههای تو. و تو بعد از من گریه زیاد داری. گریههایت را نگهدار که بعد از شهادت من، آن کسی که بیشتر از همه لایق است برای گریه کردن، تویی.» یعنی داشت میرفت به سمت خیمه که امام حسین آمد در آغوش گرفت. یعنی آرام نگرفته دل امام حسین که ببیند این بچه با این گریه دارد جدا میشود. آخرش امام حسین آمد که آرامش کند. با اینکه او دید دیگر حرف زدنش اثر ندارد، خودش برگشت. دل امام حسین طاقت نیاورد در وداع با سکینه.
اینجور عشقی حاکم است بین پدر و این دختر. و امشب این روضه را بخوانم دیگر. شبهای آخر این جلساتمان است. بعد از دو ماه و خوردهای عرض ارادت و نوکری. انشاءالله که امشب این بانوی بزرگوار سفارش ما را محضر پدر بزرگوارش بکند. آن عشقی که بین سکینه و پدرش بوده حتماً الان خیلی آبرو دارد پیش امام حسین علیهالسلام. این نقل که عرض کردم سکینه مراحل و مراتب معنوی داشت، مقامات معنوی. این قضیه جلوههای مقامات معنوی حضرت سکینه است که بعد از شهادت امام حسین علیهالسلام آمد کنار این بدن قطعه قطعه شده و اینجا صدای بابا را شنید. این خیلی حرف است. نشان کی میدهد؟ مکاشفه بوده و وصیت و توصیهای از جانب امام حسین علیهالسلام شنید و هم یک جهتش این است که بابا هنوز میخواهد این بچه را آرام کند. هنوز میخواهد این بچه را آرام کند. و همین که انقدر این بچه صلاحیت دارد که با او میخواهد پیامش را به شیعیان برساند که این ابیات معروفه:
«شیعتی مهما شربتم ماء عذب فاذکرونی»
(ای شیعیان من هرگاه آب گوارایی نوشیدید مرا یاد کنید.)
«او سمعتم بغریب او شهید فاندبونی»
(یا هرگاه از غربت غریبی یا شهادت شهیدی شنیدید برای من گریه کنید.)
دخترم پیام من را به شیعیانم برسان. بگو تن بیسر بابا در گودی قتلگاه به من گفت که به شماها بگویم. پدرم به شماها گفت شیعیان من هر وقت یک آبی خوردید که به جانتان نشست، تشنگی از شما برطرف کرد، به یاد آن لبهایی باشید که تا آخر آبی بهش نرسید. هر وقت هم جایی شهیدی دیدید یا غریبی دیدید، شنیدید کسی شهید شده، شنیدید کسی غریب شده، اگر جایی شنیدی کسی غریب شده، «فاندبونی» (پس برای من گریه کنید). برای آن گریه میکنی، به کنار، برای من هم گریه کن؛ هر وقت یادی از شهیدی یا غریبی کردی. به یاد آن آقای غریب گریه کن که اینجا حاشیه و پرانتزی که بخواهم تو روضه بزنم این است که انقدر غریب بود که اسبش ازش دفاع میکرد.
یک چیز دیگر هم امام حسین به ما فرمود به واسطه حضرت سکینه که این پیام به من و شما برسد. به قول اهل دلی میگفت هیچجا امام حسین نگفته ای کاش شماها هم بودید کربلا. یک جا گفته. یک قضیه را امام حسین به سکینه فرمود به شیعیانم بگو: «ای کاش همهتان بودید ظهر عاشورا این صحنه را میدیدید.» نه، چنین صحنهای تماشایی نیست! چون این صحنه آتش میزند. اگر بودید شما همه میسوختید. آتشی در دلهای شما به پا میشد. چی بود آن صحنه؟
«لیس کم فی یوم عاشورا کنتم تشهدونی»
(ای کاش در روز عاشورا شما بودید و مرا میدیدید.)
به شیعیانم بگو: «ای کاش شماها ظهر عاشورا بودید. من را میدیدید. کدام صحنه یا اباعبدالله؟»
«کیف استثقیل طفلی أن یرحمونی»
(چگونه برای طفل خود آب طلبیدم ولی رحم نکردند.)
آن لحظهای که برای بچه طلب آب کردم، زورشان آمد به من رحم کنند. این تکبر و استکبار تا کجاست که اینجایی که حسین خودش را کوچک کرده برای یک بچه کوچکی که نه ظلمی دارد، نه جانی دارد که اگر آبی گرفت کاری بکند. اگر آبش هم ندهند خودش دارد میمیرد. نه آبش ندادند، نه اینکه زیر بار نرفتند که آب بدهند. بچه تیر سهشعبه خورد. اصل فلسفهاش این است. آنقدری که بنده دیدم کتابها، این تیر، تیری بوده که سه تا میله داشته. از سه جهت مختلف به یک منبع وصل بوده. چرا این تیر را استفاده میکردند؟ مال کجا بوده؟ وقتی که میخواستند چکار بکنند؟ از راه دور یک کسی... شبیه مثلاً آهویی که سرعت دارد که این شکارچی احتمال داده از این سه طرف یا به عقب برود. در لحظه احتمال میدهد که به یکی از این سه طرف این شکار حرکت بکند. یا برود راست یا برود چپ یا عقب یا جلو. یک تیری به هر کدام از این سه طرف که رفت این تیر باز بهش اصابت بکند. نه اینکه این بچه روی دست بابا تکان میخورد و یک تیری زدند که... هر طرف برود. خوب نیست ولی شاید این حرف التیامی باشد برای قلب شکسته اباعبدالله که آدم بگوید ای کاش این تیر به قلب این بچه میخورد لااقل. ای کاش به تنش میخورد.
«الا لعنت الله علی القوم الظالمین.» (هان! نفرین خدا بر ستمکاران باد.)
خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، راحل، حقوق، ذوالارحام، «عصای سر سفره» ما را با برکت حضرت سکینه، پدر بزرگوارش و همه شهدای عزیز کربلا مهمان بفرما. شب اول قبر این ذوات مطهره مقدسه به فریادمان در دنیا و آخرت برس. آنی و کمتر از آنی ما را از این ذوات مقدسه جدا مفرما. مرزهای اسلام شفای عاجل و کامل عنایت کن. شر ظالمین به خودشان برگردان. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح دیدیم، هرچه نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. «بانبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحه مع...»
* «کوزت حقوق میگیریم» اشاره به شخصیت «کوزت» در رمان «بینوایان» ویکتور هوگو دارد که با وجود زحمت فراوان، حقوق بسیار کمی دریافت میکرد.
در حال بارگذاری نظرات...