* اهمیت اسلام به تحقیق و مطالعه؛ حتی وسط میدان جنگ
* خداوند سخن ظالم را به ثمر نمیرساند
* اثرات و ماندگاری عجیب شهدا در عالم
* امامخمینی رحمهالله؛ هلیکوپترهای آقای کارتر را شنها ساقط کردند!
* خداوند حق را پیش میبرد هرچند خوشایند مجرمان نباشد
* شاخصهای قرآنی برای تشخیص موسی علیهالسلام و فرعون
* بررسی آیاتی از سوره مبارکه یونس
* مدل حکومتی فرعون؛ ایجاد ترس و ناامنسازی فضا برای مخالفین
* مواجهه جمهوریاسلامی با مخالفین؛ اگر این دیکتارتوری است، صد رحمت به چنین دیکتاتوری!
* شواهد مختلف برای شناسایی طاغوت و فرعون
* تأثیرگذاری عجیب بعضی فیلمها در شهادت آرمانها
* لزوم اعلام جرم نسبت به برخی فیلمهای توهینآمیز
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
چهار ماه فرصت داریم. برو مطالعه کن! وسط جنگ، کافری که با شما در حد کُشت، دارد میجنگد. اگر یک لحظه دستش را آورد بالا و گفت: «آقا، به من فرصتی بدهید، میخواهم تحقیق کنم، میخواهم مطالعه کنم.» قرآن میفرماید: «...فأجِره حتّی یَسمعَ کلامَ الله...» و بعد از شنیدن کلام خدا «...و انْ احدٌ مِن المشرکین...» این آیه دیگر دیوانه میکند آدم را! وسط جنگ، درخواست وقت کرده، درخواست مهلت کرده برای اینکه گفتگو کند با عالِم دین، با رهبر دین و تحقیق کند و مطالعه کند. بهش فرصت میدهی، میآوریاش، منابع مطالعاتی و تحقیقی را در اختیارش قرار میدهی. مسلمان شده یا نه؟ برمیگردانیمش دوباره همانجایی که سوار اسب جنگ بود. بماند برگردد، مسلمان بشود! از آنجا باید تصمیم بگیرد، نه اینجا. این چه دینی است واقعاً؟ اسلام و قرآن این است!
امام خمینی هم یک روز را تعیین کرد: مردم بیایند جمعه آخر ماه رمضان. ۴۴ سال است، امسال شب قدر، شب جمعه بود. چند بار تا حالا اینجوری شده؟ من خودم گفتم: آقا، دیگر هیچکس نمیآید؛ هم گرم است، هم شب جمعه، مردم تا صبح بیدار بودهاند، شبهای کوتاه، با تشنگی و خستگی. ۱۰ صبح، ۱۱ صبح! این مسافت طولانی. ماشین را باید کجا پارک بکنی؟ چقدر باید تا سر این مسیر پیاده بیایی؟ بعد از اینجا تا حرم مثلاً باز پیاده بروی. این جمعیت آمده. یک بار هم امام رضا (قدس سره) گفت: «۴۴ سال است دارم میآیم.» همه جای دنیا برای روز قدس دارند میآیند، توی خود آمریکا هم میآیند توی خیابان. «روز قدس» یک شاخصه مهم است.
«إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ.» خدا حرف آدم ظالم را به ثمر نمینشاند، به جایی نمیرساند. ته ندارد، جای قلاب محکم نمیشود، وا نمیایستد، اثر ندارد، برکت ندارد، موج ماندگار ندارد. بعضی موجهای توهمی ایام انتخاباتی هستند: دروغ و فریب و اینها، دیوار میکشند و این شرّ و ورّها (بماند). اما برای اینکه حرف به توی قلبها رسوخ بکند، در این عالَم ثبت بشود، حکّ بشود، جاری بشود، خدا به کار او اثر نداده. به طاغوت و فرعون و فراعنه اثر نداده. خدا به اولیای خودش اثر داده. ماندگار میماند، میماند. شما این کار این شهدا را (آقا، شهدا دیگر شاخص خوباند). قاسم سلیمانی، حججی را شما نگاه کن تا شهدای غیرمشروبات (ابراهیم هادی را شما نگاه کن). قبر ندارد. ۳۰ سال کسی از این خبر نداشته. یک کتاب از یک آدمی که قبرش معلوم نیست، در زمان حیاتش کسی این را نمیشناخته. آدمحسابیای که به بنده میگفت: «طول عمر بده، انشاءالله.» (حالا ذکر خیرش هم شد) توی این جلسات آن فصل اول شرکت میکرد. کتاب را ۱۸ جا بردیم که چاپ کند. «سلام بر ابراهیم» را ۱۸ جا بردیم، چاپ نکردند. نویسنده طلاخانمِ همسرش را آخر میفروشد! نیتش هم این بود که: آقا، همین محله غیاثی تهران، همین محله آهنگ، همین مسجد شهدا زیر پل آهنگ. ایشان میگفت: «من میخواستم فقط همین اهل محل بشناسند که یکی از بچههای محل، ابراهیم هادی بوده.» اما ابراهیم هادی که مثلاً بچه خوبی بود، به زبان روسی ترجمه شده! خودشان ترجمه کردهاند. رفته مثلاً توی بینالحرمین دیدید؟ مثلاً به زبان عربی ترجمه کردهاند، چاپ کردهاند. بعد چقدر پرفروش بوده توی کشورهای عربی؟ آیا خبر داشته اید؟ انگلیسی ترجمه شده، چاپ شده. اوه! آثارش، چه برکاتی!
یک کتاب دیگر فقط نوشته شده است و شهدایی که در اثر ابراهیم هادی تحول پیدا کردهاند. بعد ابراهیم هادی دوباره شهید شد. ۴۰ نفرند. یک کتاب «یاران ابراهیم» تازگی چاپ شد. ابراهیم هادیاش این است. ابراهیم هادی، درگیر شو! این نشان میدهد دیگر آقا، کی طاغوت است، کی حق است. خدا به عمل ظالمین اثر نداده، برکت نداده. دیده کی میشناسد؟ ... کلمات نامفهوم ... نان تو را میداده، برایت تاکسی اینترنتی میگرفته، شبها با هم گل کوچیک بازی میکردی. آخه چی برای تو دارد که تو الان عاشق ابراهیمی؟ برایش تولد میگیرند. آقای ابراهیمی میگفت که ابراهیم هادی وقتی شهید شد، یک مجلس ختم برایش برگزار نشد توی تهران. معلوم نبوده که شهید شده یا نه. مجلس کسی که مجلس ختم در زمان خودش نداشته، پارسال فقط ۳۰۰ جا جشن تولدش را گرفتند. نشان میدهد دیگر: «إِنَّ اللَّهَ لَا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ».
این یک قاعده است برای تشخیص فرعونصفتها و فراعنه که دیشب یک نمونهاش را عرض کردم. آمریکا ۶ تریلیارد میگوید توی منطقه خرج کردهایم. «هیچ غلطی نتوانستیم بکنیم.» همانی که حاج قاسم گفت: «چه غلطی در این منطقه کرد؟» چهار تا پاپتی میگفتند: «سرباز! پوشک میبستن!» اینجا آمریکا حکم «خیس نکنم!» را میکند. به هیچ جا نمیرسی شما.
این مسیح بیچاره را ببینید؛ با این میرود، با آن میرود. با این جلسه، بالا. جلسه، پایین. جلسه با فرانسه، جلسه با انگلیس. به من گفتند که: «امنیت خودت را توی آمریکا دیگر خودت باید تحمیل کنی.» مصاحبه کرده بود و میگفت: «به من شغل نمیدهند. گفتند هویتت را افشا نکن!» آواره شد. رهبر فرمود: «والله هرکس تیر به سمت جمهوری اسلامی انداخت، والله آواره شد.» جمهوری اسلامی، جمهوری اسلامی حرم است. یعنی چه؟ «گر کسی تیر میاندازد، آواره میشود.» به خاطر چی؟ حرم است!
این هلیکوپترهای آقای کارتر را ما ساقط کردیم، شنها ساقط کردند. «پشت گوش چپم!» انگار او را منتقل کرده اند به پشت گوش چپت! این که آمریکا دارد حمله نظامی میکند، «پشت گوش چپم!» که حالا آمریکا اگر حمله نظامی به ما بکند، اگر نظامی کند، بیاید. این از کجا نشئت میگیرد؟ طاغوت مگر اینقدر آرامش دارد؟ بابا «نفس مطمئنه» است! دیگر چه جور باید داد بزنی؟ نفس مطمئنه است! یک ذره استرس، یک ذره تنش، یک ذره وا دادن، یک ذره دستپاچگی. بعضی از کلهگندههای مملکت ما پارسال لرز بهشان افتاده بود. پیش رهبری، لحظه ورود به حرم، بیشتر از همه استرس داشتند. اصلاً فرار میکند، میرود ونزوئلا! بعضی از این افرادی که حالا توی مملکت محترماند، اینها رفتند پیش رهبری با ترس و لرز. ایشان اینها را آرام کرده بود که: «بابا، یعنی چی؟» طاغوت! من عاشق همچین طاغوتیام! ای فدای همچین طاغوتی که اگر طاغوت بشود، اینجور نفس مطمئنه شد! من اصلاً طاغوتپرستم!
قاعده دستت نیست. دیکتاتور! دیکتاتور یعنی کی؟ دیکتاتور یعنی چی؟ دیکتاتور چه پیوستههای دیگری دارد؟ دیکتاتور کجا درز میکند؟ کجا میترسد؟ کجا وا میدهد؟ یکم مطالعه کن. محمدرضا پهلوی را، تتهپتههاش و ترس و لرزش و «پیام انقلاب شما را درک کردم، قول میدهم، انشاءالله چشم!» فدا! قذافی را مطالعه کن، آن یکیها را مطالعه کن تا بفهمی دیکتاتور یعنی چی. بعد بیا مقایسه کن با امام! نه امام ۶۷-۶۸، با امام ۵۱ برو مقایسه کن. به امام ۵۷ که هیچ جای دنیا راهش نمیدهند، برو مقایسه کن که پشت مرز کویت، کویتِ کُتول. جوادی میفرماید: «این امیر کویت، این هم در به در شد.» هرکس با این سید امام خامنهای علیهش افتاد، بدبخت شد. این امیر فرمان، امیر کویت نذاشت امام بیاید کویت. صدام زد کویت را صاف کرد. سال بعد، جنگ با ما، ۶۹ فکر میکنم بود دیگر. جنگ با کویت، زد اینها را صاف کرد. کویت! بعد آن یکی قبلی.
به هر حال، قضیه این است که اینها نشان میدهد: «انّ الله لا یُصلحُ عملَ المفسدین.» میفرماید که: «وَ یُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ.» خدا حق را پیش میبرد، ولو مجرمین خوششان نیاید. شما ببین کیست که دارد کارش پیش میرود، ولو آن جناح مقابلش خوشش نیاید. جمهوری اسلامی و آمریکا، دوگانه دیگر. لااقل به آدم بفهماند کی به کی است.
بعد جمهوری اسلامی هزار تا عیب دارد، هزار مشکل دارد، هزار تا مسئول فاسد دارد، هزار تا خیانت و خباثت توی هزار جایش است. حاشا ندارد که خیلی جایش میلنگد، خیلی جاهایش اصلاً هم بزنی بوی گندش بلند میشود. ولی هندسه کلیاش، این فرم کلیاش، این قالب کلیاش. این را شما مقایسه کن با نظام کلی غرب، نظام کلی آمریکا. کدامشان است که دارد میرود جلو؟ آن یکی بدون اینکه آن یکی بخواهد. این دارد کارش میرود جلو. توی این دوگانه، آن «وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ» کیاناند؟ که همه زورشان را میزنند که آن یکی کار نشود و آن هم هی کارش میشود. اینها گفتند: «چهلسالگیتان را نمیبینید.» چهلسالگیِ او را که دیدند. بعد دیگر حالا بایدن افتاده دنبال ما، پولهایمان را دارد آزاد میکند. دیگر صدای خود همین اپوزیسیون درآمده دیگر که: «آقای بایدن، تو با مایی؟ با جمهوری اسلامی؟» این «وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ» الان کیاناند؟ دقیقاً دماغ کیها به خاک مالیده شده؟ کیها هی میگویند این اینجوری نشود، بعد همانجوری میشود. میگیرید مطلب را؟
اینها شاخصهها هستند. اینها رجزخوانی سیاسی نیستها. اینها شاخصهای قرآنی هستند برای تشخیص بین موسی و فرعون. اونی که کارش پیش نمیرود، حرفهایی که میزند باد هوا میشود؛ و اونی که حرفی که میزند، مینشیند، به ثمر مینشیند. همین میشود. اینها را باید شاخص بگذاری برای اینکه معلوم بشود کی موسی است، کی فرعون.
یک شاخص دیگر قرآن میفرماید که: «إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ.» یکی از ویژگیهای مهم خود اسراف است. من در مورد اسراف امشب میخواهم یکم صحبت بکنم، انشاءالله. اونی که مسرفکذاب است، توضیح دادهام؛ باطن این عالَم یک جوری است که اصلاً قضیه را لو میدهد. تا یک جایی میشود حاشا کرد، تا یک جایی میشود دروغ گفت، تا یک جایی میشود سر کار گذاشت، یک جایی میشود حیله کرد. از یک جایی لو میرود، معلوم میشود. هزار جایی که با هم نمیتوانی مدیریت بکنی که. هزار تا قطعه را که نمیتوانی عوض کنی! هزار تا چیز دیگر. یک دروغ هزار تا پیوست دارد و همه هزار تایش را عوض کنی! همهاش را که نمیشود عوض کرد. معلوم میشود. یک جاهایی لو میرود قضیه. معلوم میشود کی به کی است. تشخیص «وَ یُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ.»
«وَمَا آمَنَ لِمُوسَىٰ إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِّن قَوْمِهِ.» ایمان نیاوردند به موسی، مگر یک ذریهای از قومش. کلاً مؤمنین به موسی یک طایفه کمی بودند از قوم خودش هم بودند. اینها هم نسل بعد هم بودند. نسل ۲ و ۳ ایمان آوردند، نسل یکم ایمان نیاوردند! خیلی عجیب استها. ذریهای از قوم موسی ایمان آوردند. قوم خودش، قوم فرعون! نه، خبری نشد. بعدش هم ذریهای از قومش. گرفتید چی شد؟ خب چی بود داستان؟ «عَلَىٰ خَوْفٍ مِّن فِرْعَوْنَ وَ مَلَئِهِمْ.» چون که فضا، فضای ترس بود از فرعون و از ملأ فرعون.
بعضی خاطرات که به یادم میآید خندهام میگیرد. ما توی این چالشِ «پیش فرضها»، جلساتی که تهران داشتیم، بچههای خوبی بودند، میآمدند. خوب بودند یعنی ادب را که توی جلسه رعایت میکردند. دیگر حالا نیامدند، خبری ازشان نشد. خوب بودند، به این معنا خوب بودند. ما آنجا به هر حال صمیمانه باهاشان برخورد کردیم و صادقانه هم برخورد کردیم که روی حساب اینکه مواجههشان خوب بود که آمدند حرف بشنوند و حرف میزدند و آمده بودند حرف بشنوند. میگفتند: «خب باریکالله!» اینها. بعد دیگر خبری نشد. دیگر حالا به بعد که دیگر خبری نشد، ما آن حرفهای قبلیمان.
یکی از این جوانها که حالا بنده خدا معقول هم توی جلسه برخورد میکرد، برگشت گفتش که یک جمله تاریخی گفت. حالا بهتان بگویم، جالب هم هست برایتان: «فرق من و شما چیست؟ شما هرچی انتقاد بکنی، کسی کارت ندارد. ما اگر انتقاد کنیم، ما را میگیرند!» من توضیح بدهم؟ یعنی وسط امنیت محض! بعد میگوید: «ما امنیت نداریم!» کجای دلم بگذارم؟ الان هیچکس هم هیچ کاری با او نداشت. من بیشتر ناامن بود برایم تا این. ناامنی برای من بود تا آن. الان «خوف فرعون» یعنی چی؟ «إلا خوف من فرعون.» نطق نمیشود آدم بکشد.
توی پیادهروی اربعین سال ۹۳ یا ۹۴ بود. یک دفترچه بود، امضا میگرفتیم و یا یادم هست مصاحبه میگرفت. حالا من بیشتر الان امضاش توی ذهن من است. با یک کسی آمدیم مصاحبه کنیم. بعد گفتیم که: «آقا، شما از کجا؟» اینجوری دستش را اینجوری کرد. گفت: «نه نه!» گفتم: «آقا مصاحبه، سعودی نیستیم! آمدیم به اسم لبنان آمدیم.» او گفت: «اگر کوچکترین نشانهای از این باشد که نه، من اربعین آمدم، من عراق رفتم، من اعدام میشوم!» که «این ایام برای چی توی عراق رفتی؟»
درکی از فرعون ندارند خیلیها. یعنی چی «إلا خوف من فرعون»؟ یعنی چی فرعون؟ یعنی این. توی بحرین اعتراض میکردند، چیکارشان میکردند؟ توی ترکیه کودتا کردند، چیکارشان کردند؟ آذربایجان که شما یک پارچه سیاه امام حسین بزنید، چیکارت میکنند؟ مداحی نشسته زیر و زبر مملکت را ۶ ماه به فحش کشیده. بعد برای محرم آمده که بچههای سپاه جلسه را برگزار کردهاند. بالا و پایین مملکت را فحش کشیده، امام خمینی را مسخره کرده، توهین کرده به بالا و پایین مملکت. بعد میگوید: «بچههای سپاه جلسه را برگزار کردند که امسال مداحی برسند.» بعد آخرم که: «دیکتاتور، حکومت فلان و ال و بل!» خب، من هم اگر سکوت بکنم که خب. فرمود: «شیطان اخرس است.» دیگر اونی که از ساکت عن الحق میبیند حق چیست و حق چیست و سکوت میکند. این شیطان لال است.
پیغمبر! عقل هم خوب چیزی است. درکی از فرعون، درکی از جو امنیتی، درک از ترس نداری. اصلاً تو نمیفهمی جو امنیتی توی دانشگاه یعنی چی که نشود کسی با کسی حرف بزند اصلاً. «إلا خوف من فرعون!» نمیفهمی یعنی چی که زمان شاه اگر توی خانهات به هر دلیلی میآمدند و نهجالبلاغه توی خانهات میدیدند، ۴ سال حداقل زندان داشت و حبس بود. نهجالبلاغه توی خانه! دو دانشجوی مملکت میآید، وامیایستد روبروی رهبر مملکت، تندترین حرفها را جلوی جمع میزند، بدون دلهره و ترس و بدون تبعات. واقعاً بدون تبعات! نه فرمالیته، نه آدم اینها باشد بچپونندش. واقعاً آدم آن هاست. و بدبختانه همانهاست. هیچ آبی از آب تکان نمیخورد. بعدش هم خیلی تأثیرگذار میرود. واقعی واقعی اینکه آمده آنجا حرفهایی که دارد میزند، اعتقاد واقعیاش است. واقعاً هم هیچکس بهش کار ندارد.
طرف نشسته توی مستند «غیر رسمی» (دیدید دیگر). اینها خیلی مهم است. بابا، ای کاش اگه کسی دیکتاتور، دیکتاتور باشه. طرف نشسته، کلاً هفت هشت نفرند توی آن اتاق گروه رهبری (توی مستند «غیر رسمی» دیدید دیگر). یکی میگوید: «خامنهای، من حقیقتش پشت سر شما یک سری حرفها میزنم. خواستم اینجا هم به شما بگویم. از یک سری چیزها من شاکیام. چرا مثلاً اینجا توی این گرمایی که میآیند، مثلاً بدحجاب مثلاً شما ندارید؟» ولی ایشان میگوید که «با چشمان ادبی، اصلاً من دیوانه و صریحم.» ایشان میگوید، ایشان با حرکت دست میگوید: «اینجا میآیند ...» چه اعتراض تند و نقد صریح! چهار تا گیت بازرسی. از این تو اگر بیت رهبری رفته باشید، آن چهار تا گیتی که باید توی اتاق برسید را طی کردهاید. میفهمید. آن گیت اول دم در اسمت را میخواهد چک بکند، همانجا خودت را خیس میکنی! چهارم که میرسی، کلاً همه وجودت چک میشود به نحو موجب کلیه. میفهمی که آنجا جو امنیتی و ترس و دلهره و اینها یعنی چی. طرف این چهار تا گیت را رد کرده، رفته توی اندرونی، نشسته. کلاً هفت هشت نفرند. دور تا دور نیروهای امنیتی، مأمور، سپاهی، نمیدانم، محافظ. آنجا راحت نشسته، رو به رو هم دارد با روبروی مواجهه با خود رهبری نقد میکند. جواب سفت هم بهش نمیدهد. میگوید: «حالا تو، من پاسخی دارم به شما.» بگما! بعد آخرش هم آقا بغل کرده، بوسیده! بابا فرعون، فیلمش را هم بازی نمیکند! فیلم بازیش که... باشه. فیلمش را هم بازی نمیکند که. که بماند که این فیلمها بعد از ۶-۷ سال منتشر شد. شخم زدند، گفتند: «بابا، اینها را اسراف گذاشتیم توی آرشیو ملت ببینند این پشت چه خبر است توی اندرونی.» انتقاد بکنی، آنجا نگفت: «من ۵ دقیقه وقت خارج از نوبت. ۵ دقیقه بیشتر شد، اشکال ندارد؟» اینجوری گفتی، اشکال ندارد؟ «این حرفهایی که زدی مثلاً فلان.» بعد فلان آقا که گوشهای توی مطلبی میدهد که آن آدم اهل دقت میفهمد. ایشان میگوید که: «همینی که اینجا چون توی این جلسه میتوانی صحبت بکنی، چیزهایی نبود که ما قبل انقلاب بتوانیم تصورش را بکنیم.» بعد ادب و تواضع. همین را هم توی سرمان نمیکوبد. میگوید: «نسل ما بالاخره حرکتی کرد، با امید بود. به همین هم تصور نمیکردیم که یک روزی بتوانیم توی همچین جلسهای مثلاً صحبت بکنیم. شما اگه قرار بود ناامید بشویم، ما باید ناامید میشدیم. آقا، چرا میخواهید ناامید بشوید؟» دیکتاتور، فرعون! دلفینها پرواز میکنند.
بیعقلی است. یک بخش عمدهاش تقصیر ماست. ما آنقدری جرأت و جسارت نداریم که صاف و پوستکنده دفاع بکنیم، شهامتش را نداریم. خیلی چیزها هم به خطر میافتد. آدم بیمبالاتی مثل ما که هیچی ندارد که به خطر بیفتد، همین جاست دیگر. چیزی که بخواهد برای من به خطر بیفتد، مشکلی نیست. به احدی نه وابستهایم و نه بندیم. پیش کسی سوژهای داریم؟ آتویی داریم؟ سوتی داریم؟ از چیزی بترسیم و آن را لو ندهند؟ آن را نگویند؟ اگر سندی دارد، خبری دارد. خلاف بزرگ من هم این بوده که توی مواد رهبری دانشگاه فردوسی با ماهی ۵۰۰ هزار تومان کار میکردم. خلاف بزرگ ماست که بعد از آنجا هم استعفا دادیم. خلاف بزرگ زندگیمان بوده. طرح وابستگی ما به این نظام بوده که همینها را توی سرمان میزنند. خب، بله! تو باید دفاع کنی! ۵۰۰ هزار تومان که اگر مریض میشدم، کسر میکردند یک روزش را، دو روزش را، پنج روزش را از ما. کسر ۲۰۰ هزار تومان را برگردانم. ۵۰۰ هزار تومان میشود. گفت: «نمیشود زد!» عزت آدم اصلاً اجازه نمیدهد خیلی چیزها را بگوید. و آدم بیتقواهایی که میبیند که دلش خیلی گرم میشود که اگر من توی مسیر وایستادم که تو مقابل منی با این همه دریدهگویی، با این دهن باز، با این همه دروغ، با این همه یاوهگویی، با این همه «حرف مفت»، افتخار میکنم به این نقطهای که من اینجا وایستادم که تو مقابل منی که اینقدر راحت تهمت میزنی، اینقدر راحت دروغ میگویی، اینقدر بیتقوایی!
«شماها مزدور نظامی، شماها نانخور نظامی!» قبل از این کی بود؟ این دیدار رهبری با مبلّغین کشور قبل از محرم، یک روز قبلش باخبر شدیم. تهران هم بودم. زنگ زدم اینور و آنور که: «آقا، ظاهراً فردا یک دیداری آقا دارند با مبلّغین کشور. میشود یک کارتی هم برایم جور کنین؟» کارتی جور نشد. کل این مدرسه تعالی که اصلاً عنوانش، هویتش تبلیغی است توی کشور، همه جایگاه دارد. یک نفر از ما که ما به حساب ظاهر گندهایم، مجموعهای بودیم با این همه اینور و آنور زدن، یک حسینیه بنشینیم. این سهم ما از این نظام است، از این مملکت و رهبری و اینهاست. این همه سنگ به سینه زدن و اینها، فحش خوردن و اینها. زمان این است که یک کارت برای دیدار با مبلّغین گیرمان نمیآید که آن فلان آقایی که زیر و زبر نظام را به هم میبافد، وسط جلسه نشسته بود. دلم شکست. نظام بیشتر جایگاه داستانهایی شد از خود. کار خدا بود نه چیزی بشود و اینها. بعضی دوستان آمدند، فرمودند مطالبی شد. کمی همچین حالمان عوض شد. حالا نمیخواهم وارد حرف این شوم. داستان یعنی میدانیم که اگه «بهبه و چهچه» گفتیم، «جانم فدای رهبر» گفتیم، یک قران توی جیبمان نمیآید. خب، همین خوب است دیگر! فرعون نیست. هیچی ازش بهت نمیماسد، فقط فحش میخوری. یک دعوت به حسینیهاش بهت نمیدهند که به آن ته بنشینی. طرف چقدر بهش میدادند که ... کلمات نامفهوم خواندهاند اینجا و هزاران هزار مورد این شکلی من میتوانم برای شما ردیف بکنم، دانه به دانه، قلم به قلم که آقا با اینها بشود تشخیص داد آقا، فرعون کیست، دیکتاتور کیست.
زبانم الکن است در حرف زدن، در بیان، در توضیح حضرت امام رحمت الله علیه. آخه شما قواره این آدم به کجای این آدم تمامیتخواهی میخورد؟ سلطنت میخورد؟ قدرتطلبی میخورد؟ شاخص اسراف را که همین آیات دارد بهش اشاره میکند و خوف را که این آیات دارد بهش اشاره میکند، اگر بخواهیم قرار بدهیم که من میخواستم در مورد این مفصلتر یک کمی صحبت بکنیم امشب. حالا اگه توی این دقایق بشود صحبت بکنیم. نمره بده. کی میترسد؟ از امام کی میترسید؟ از انتقاد به امام؟ از مخالفت با امام کی میترسید؟ خاطرات میترسم بعضی چیزها را افشا بکنم و چیزها را بگویم. آقای منتظری توی خاطراتش تعریف میکند. اینها را اگه هرکی هم حاشا کرد، بردارید کلیپ بسازید، این تیکههای تصویر از کتاب بیارید منتشر کنید. این مطالعهاش مال الان هم نیست. بنده این کتاب خاطرات آقای منتظری را و نقدش را در زمان حیات آقای منتظری مطالعه کردم. آقای منتظری ۸۸ از دنیا رفت. فیلم ۸۶ را خواندم، این کتاب زنده بود آقای منتظری. گوشی ایشان چند سال پیش بود. آره، خاطرات که خودش گفت: «بیرون چاپ نشد.» بالاترین تهمتها را به حاج احمد آقای خمینی زد که نفر دوم بعد امام بود. حاج احمد ببین! اینقدر دستش به یک جا بند نبود که برداشت کتاب «رنجنامه» را نوشت در پاسخ به ایشان. بچه فرعون مگر میآید رنجنامه بنویسد؟ آخه زیر آب کدام فرعون به مرگ کاملاً طبیعی سر وقتش از دنیا میرود؟
میگوید که حالا نمیخواستم وارد این بحثها بشوم، وقت جلسهمان کم است. قضیه مهدی هاشمی، برادر داماد آقای منتظری بود که حالا قضیه مفصلی است. امام آنقدر اعمال نفوذ نکرد که حتی برای قائممقام رهبری که دارند جلو چشمش یک کسی را تعیین میکنند، تصویب میکنند، نظر بدهد. به صورت شفاف بگویم، اشاره بکنم و اینها. بعد بریم مطالعه کنیم. یا باید یک بحث دیگری باید بگذاریم. یعنی سلسله جلسات، دو جلسه توضیح بدهم قضیه قائممقام رهبری، آقای منتظری و امام خمینی را که از کجا شروع شد، کی پیشنهادش را داد، در چه سالی تصویب شد، بعدش چه قضایایی پیش آمد. امام کی مخالفتش را اعلام کرد. ۶۳-۶۴ این قضیه تصویب شد و بردند. امام از اولش مخالف بود. آخرش هم توی آن چیز نوشت که: «من از اول با انتخاب شما به عنوان قائممقام مخالف بودم. از اول. همانجور که با بازرگان مخالف بودم، بنی صدر مخالف بودم.» فرعون مگر میتواند بیاید مثلاً بگوید: «من با این هَوامان از اول مخالف بودم؟» فرعون قدرت مطلق! فرعون داستانسرایی میکند، سناریو میسازد، حذف میکند، اضافه میکند، قدرتنمایی میکند. اصلاً کسی جرأت ندارد نطق بکشد. اصلاً کسی جرأت ندارد سناریو بسازد در برابر «إلا خوف من فرعون و ملأ شان».
بنده خدا را کرده بودند قائممقام رهبری، داستانش هم که ایشان را فهمیدند که صلاحیت برای قائممقام رهبری ندارد. از اینجا بود که وزارت اطلاعات مهدی هاشمی را دستگیر کرد و معلوم شد که اینها قتلهای زنجیرهای در اصفهان کار اینهاست. مرحوم شمسآبادی کی؟ کی؟ خود این مهدی هاشمی خفه کرده و با دستمال. بعد اینها چقدر سلاح زیرزمین خانه کار گذاشتند؟ یک گروهک تروریستی بودند به پشتوانه بیت آقای منتظری. چه غلطها که نمیکردند! کجا که نفوذ نکرده و چه کارهایی که نمیکرد. آقای منتظری هم سفت و قرص پشتش بود تا رفت تا قضیه اعدام مهدی هاشمی که نشست روبروی دوربین، خودش اعتراف کرد. منتظری باز هم قبول نکرد و گفت: «این تحت شکنجه بود.» و «این طور بود و آن طور بود.» و کلی حرف. تا دیگر رسید به قضیه عزل منتظری از قائممقام. ته کاری که امام کرد، قدرتنمایی که کرد، این که: «آقا، تو بعد از من مملکت را تحویل منافقین و لیبرالها میدهی. شیخ سادهلوحی هستی، برو حوزه! درست!» خیلی تویش حرف است ها! از حیز انتفاع ثابتش نکرد. ۲۲ بهمن آن سال یعنی ۶۷، سخنران راهپیمایی تهران آقای منتظری بود که آمد رسماً به مردم اعلام کرد که: «ما اگر بالا پایین بشود که مدیون این بابا بشوم، تو قیامت یقه من را بگیرد، خیلی برایم زور دارد.» چیها گفت؟ سخنرانی آقای منتظری ۲۲ بهمن تهران که رسماً توهین به خانوادههای شهدا و توهین به شهدا و توهین به انقلاب و توهین به امام بود. امام باز آمد گفت: «من بابت این حرفهایی که اینجا گفته شد، عذرخواهی میکنم از ملت!» قائممقام این!
توی خاطرات خود آقای منتظری میگوید که: «فلانی و فلانی و فلانی پاشو! آمدند پیش من که اَسم آوردند.» من به دلایل و اینها گفتند: «آقا، سر قضیه بیت امام و این قضیه، نمیدانم صحبتها و مهدی هاشمی و اینها که مفصل است.» گفتند: «که آقا، شما یک عذرخواهی بکن. آقای منتظری اینطوری شده، آنطوری شده، فلان!» گفت: «نه! من کار اشتباه نکردم که عذرخواهی کنم.» آخرش این است. میگوید که: «آنها گفتند که و برگشتند به ما گفتند که به هر حال، هر چی که هست، امام تلقیشان این است که منزل شما پایگاه منافقین شده است. تعبیری بیسابقه.» اصلاح بشود فضای عمومی جامعه، این نگاه بشکند. میگوید: «اعصابم را پرت کردم به اینها.» گفتم: «سه نقطه خورده است.» که آن سه نقطه را اینها کردند سه نقطه خودش. «فلان خورده است هرکس تصور کرده است که منزل ما اینطور شده است.» به امام گفته بود این را. آقای منتظر! اما پیامی که رهبر انقلاب بعد از درگذشت ایشان در سال ۸۸ خواند را بخوانیم. یک کلمه! چه پیام بلندبالایی! طلب دعا و مغفرت از خدا به خاطر اینکه پدر شهید فلان است، ساواک شکنجهاش کرده، فلان شده. یک کلمه اشاره به این ندارد که این سال ۷۶ این بابا بود که همه را علیه ما بسیج کرد. همه داستان درست کردند. همه توهین و تهمت به این نظام زدند. هیچ باری رهبری در پیامهایی که در مورد شخصیتهای مختلف داده، نه در مورد آقای صانعی، نه در مورد آقای منتظری، نه اصلاً به کارنامه اینها به بعد از امام نظر نکرده. توی پیامی که داده، فقط بابت کارنامهشان در دوران حیات امام تحلیل کرده و حرف زد. همین. همین گریز به مثلاً اشتباهات آقای منتظری هم ندارد. چرا؟ برای اینکه کارنامهاش زمان امام خوب بوده، کامل منتظری. چون کارنامه زمان امام کمی بد بوده، آقا همان تیکه را اشاره میکند. «طلای مخففش برای همونه.» کاری که نسبت به خودش کرده، مغفرت میکند که این اواخر عمر امام البته یک اشتباهاتی از ایشان سر زد که انشاءالله بابت آن خدماتی که کرده، همان را هم خدا ببخشد. همین را هم نمیگوید با اینکه داستان دارد با نظام و انقلاب و اینها. چون کارنامه زمان امام مثبت است، صاف است. اصلاً همان را فقط تحلیل میکند.
فرعون میشود. هزار تا شاهد سر تا پا شاهد: که کی طاغوت است؟ کی طغیان دارد میکند؟ از کی میترسند؟ از طغیان کی میترسند؟ «کله بازی در بیاورم، حرف حالیش نشود، یک کلمه انتقاد نکنیم، داستان نشود، اینطور نشود، آنجا حذفمان نکنند.» این فیلم، اسمش را نمیآورم. فیلمهای جدیدی که ساختند. بنده دیشب یک قطعاتش را نشستم نگاه کردم. بازیگر اصلیش هم این بابایی است که هی میآمد توی شبکه نسیم، میگفت: «اینجا فلان است و من فلان هستم.» و اینها هی جنس ایرانی تبلیغ میکرد. شبکه نسیم، «اینجا شبکه نسیم، من فلانیم. اینجا هم فلان است.» این فیلم جدیدش را دیشب بنده یک تیکههایش را فقط توانستم نگاه کنم. اینقدر حالم بد شد، نتوانستم کامل نگاه کنم. چیزی که کالای ایرانی که توی برنامه «پایین و بالا»، برنامه همین را مسخره کرد توی این نقشی که یک آدم مؤمن مذهبی به شدت نفهم و احمق و خشن. یک داستانی دارد. دو تا خانوادهاند که بچههاشان توی بیمارستان جابجا شدهاند و بعد آن خانواده سوسولِ فلان است، چی است؟ «نماینده مجلس»، «خواننده محجبه» و فلان و اینها. بعد زن این آدم، همه فکر و ذکرش حجابی به طرز حال بهمزن. مرد احمق به معنای واقعی کلمه و خشن. متمدن! آن یکیها چیز میآورند. اساسکشی! میگوید: «هرچی کالای داخله، تولید داخله، ببر بالا. هرچی جنس محصول دشمن، فلان، ببر طبقه پایین.» ای لامصب! تو آن روزی که پول میگرفتی، میگفتی کالای ایرانی، جنس ایرانی! امروز که پول گرفتی، بازیگر، پول میگیرد ادا در بیاورد دیگر. بازیگر یعنی: «پول میگیرم ادا در میآورم.» ادای کی را در میآورم؟ ادای چه آدمی؟ بازیگر!
بعد من خیلی با یک حال بدی دیشب که حالا بعد این جلسه و اینها که حالا ما تا ساعت یک اینجا بودیم و بعد رفتیم خانه و بچه کوچک هم میخواستم بخوام بخوابانم تو بغلمان. فیلم را آوردم، حال بدی خوابیدم. بعد با خودم گفتم: «بابا، الان باید ما لالمونی که نباید بگیم. لااقل علیه این فیلم باید اعلام جرم کنیم.»
فیلم در کشته شدن امثال آرمان علیوردیها چقدر نقش دارد؟ یعنی شما باورتان میشود که فیلم «دینامیت» در کشته شدن این بسیجیهای کف خیابان اصلاً نقش نداشته؟ اثر نداشته در این ذهنیتی که توی این مردم ایجاد میشود، توی این حالی که ایجاد میکند، نفرتی که ایجاد میکند، حجمی از حماقت که منتشر میکند در صورت یک آدم مؤمن بسیجی که توی این فیلم به شدت ... کلمات نامفهوم گفتم آقا، دو حالت دارد. ببین، این مؤمنه حزباللهی انقلابی بسیجی. میگوید: «من این آدمم.» یا واقعیت دارد یا واقعیت ندارد. یا واقعاً امت حزبالله، بسیجیها، حزباللهیها همیناند. یا این نیستند. اگر واقعاً همیناند، اینقدر خشن و احمق؛ همین خشن احمقی که او میگوید تو هستی، خب، بهش نشان بده. آن چهرهای که این دارد از تو میگوید، همین را بهش نشان بده. اگر هم نیست، یک جوری پدرشان را در بیاورید، بفهمند که دیگر توی این مملکت هیچکس نمیتواند با این سوژه و با این ژانر فیلم بسازد و شوخی کند و... کلمات نامفهوم داد بزنیم. یعنی اینقدر الان «خوف من فرعون» نیست که بگوییم: «آقا، این الان به چند میلیون آدم مملکت توهین کرده؟» آقای دستگاه حاکمیت انقلاب اسلامی، به خاطر اعتبار و حیثیت خودت و طرفدارانت هم که شده، علیه این فیلم اعلام جرم کن! اعلام جرم کن! این است.
توی این مملکت، بچهها، بروید ببینید که بهروز وثوقی توی «گوزنها» بازی کرده بود، زمان شاه میخواستند چیکارش بکنند؟ تا مدتها من توی جاده راه میرفتم، نوری از پشتم میآمد، میترسیدم کنار تصادف کشتم. و خیلیهای دیگر. «إلا خوف من فرعون.» شما نمیفهمی یعنی چی. همین همین آدم دو سال دیگر برمیگردد «خندوانه» میسازد برای شما. جفتکَش را میزند، هیچ ترسی هم از هیچکس ندارد. آخه چه جور دیکتاتوری این مملکت است؟ چه جور فرعونی؟ این بیان قرآن در تعریف فرعون. این تصوّر غلط را نشان بدهید به اینها هی میگویند: «شماها توتالیتاریسم و دیکتاتوری و جبر و حکومت یکنفره!» یکم تصدیق کنید اینها را، چارچوبشان را از نان خوردن بیندازید. چهار تا برنامه، چهار تا فیلمشان را تعلیق کنید، یک حبسی، یک زندانی صاف و پوستکنده و شفافی اعلام کن. بابا، قلقلَک! آزادش میکند. قلقلَک اینها این نظام قضایی ما میکند توی این مجازاتها و تنبیهها و اینها. بابا، بزن! یک برخورد بازدارنده کن. حیثیت دینی دارد! این رفتاری که ما داریم میگوییم: «نه سر تفرعن حقوق عمومی است.» دادستان کارش این است که احقاق حقوق عمومی میکند. این فیلمی که ساخته، این فیلم چپ و راست این فیلم، توهین به چند میلیون آدم توی این مملکت است. اصلاً کار خود دادستان این است، اینجا اعلام جرم. مدعیالعموم به عنوان احقاق حقوق عمومی اینجا باید وارد بشود. به چند میلیون آدم توهین کرده. بابا، تو به سه نفر آدم تهمت بزنی، این به چند میلیون بسیجی و انقلابی و حزباللهی و مذهبی و ریشو و همه اینها توهین کرده، به همه چادریها توهین کرده، به همه مذهبیها توهین کرده. توهین کرده، انتقاد کرده، توهین به معنای به همان معنایی که توی ذهنت از توهین داری، به همان معنا توهین کرده. یک حکومت چجور باید نشان بدهد شاخصهای بین فرعون بودن و فرعون نبودن را. و جالب اصلاً توی مملکت ما کسی درکی از این ندارد. یعنی اصلاً ترسی از این ندارد. زنده! آخه این چه زندانی بود که ما داشتیم؟ رفقا داشتند کار میکردند، این زندان تهران با اینها که توی حبساند که تازه اینها که توی حبس بودند، اکثر اینها را همان شب اول آزاد میکردند. اصلاً به حبس نمیکشید. اینها داستانی داشتند که افتاده بودند توی حبس. رفقا داشتند کار میکردند، ما بریم با اینها صحبت بکنیم. آذر پارسال بود. مثلاً دی پارسال بود. ما هم قول دادیم به اینها. قرار شد که بریم زندان و اوین و اینور و آنور و اینها. اسم ما را رد کردند و کارهایش را کردند که بریم جلساتی بگذاریم، کلاس بگذاریم، صحبت بگذاریم، اینها که توی زندان صحبت کنیم. تا این کارها، مراحل اداری ما تمام شد، اعلام عفو عمومی خوردند. توی زندان آزاد شدند. حکومت فرعونی طاغوتی ماست. الحمدالله! توی زندان، بیرون که مثلاً «مرگ آزاد شدم.» فکر نکنی مثلاً من فلانمها! دم در شروع کردند بعضیهاشان. عفو عمومی! خب، بعد اینجا هیچکس جرأت ندارد حرف بزند توی این مملکت! دیکتاتوری! کسی مگر خفقان من؟ کسی میتواند انتقاد بکند؟ «میبرم میکشم!» فلان! «مفت که خوردی و خوابیدی و چه سیستمی هم که توی زندان به شما چیز میکنم، سرویس میدهند به شما.» سرویسی که توی زندان میدهند که آن بماند! پاهایش قطع شده، توی زندان. «آمد بیرون.» جمهوری اسلامی نمیدانم چی میدهد به اینها که پای قطع شده را در میآید. یک قرصی میدهد، در میآید. نیم ساعت در میآید. چه حکومت پیشرفتهای واقعاً که مداوا میکند پاهای قطع شده را. دست قطع. «من که دستم قطع شد، فدای جنبش!» دیگر چی؟
«اِنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ». از چی میترسند؟ از این فتنهگری فرعون و ملأ فرعون که علامه میفرماید: «اِیْ یُعَذِّبُهُمْ.» یعنی از عذاب اینها، از شکنجه و فشار و دیکتاتوری اینها. «کُلُّ یُعِیدُونَ اِلَی مِلَّتِهِم.» برمیگردانند به همان افکار. جرأت دارد نقد بکند؟ مگر کسی جرأت دارد از این سیستم بیاید بیرون؟ فکری خارج از این داشته باشد؟ جور دیگری فکر بکند؟ جور دیگری حرف بزند؟ اینها مدلهای فرعونی است دیگر.
در حال بارگذاری نظرات...