* مدل حکومتی فرعون؛ ساختن سناریوهای مختلف برای حذف مخالفان
* نحوه مواجهه رهبر معظم انقلاب با توهینها و مخالفتهای علنی
* اصلا تصوری از دیکتاتوری و فرعون صفتی داری؟
* آیا حکومت در کشور ما دیکتارتوری است؟
* اسراف در حقوق عمومی؛ شاخص اصلی فرعون
* اگر داشتن یک وسواس خوب باشد، آن وسواس در امور مالی است
* مواجهه امام خمینی رحمهالله نسبت به خرید چند پرتقال اضافه
* دقتهای عجیب امام خمینی رحمهالله در مورد اسراف
* افراط و تفریط در انفاق صحیح نیست
* لزوم تدبیر در امور مالی و داشتن پسانداز
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
مدلهای فرعونی همینها هستند؛ اینها شگردهای فرعونیاند که به نوعی داستانی برایت درست میکنند. مثلاً همسر حسنی مبارک، وقتی حکم اعدام حسنی مبارک صادر شد، یادتان هست؟ اعلام کرد: «آقا، اگر کشورهای عربی از حسنی مبارک حمایت نکنید و این حکم را لغو نکنید، فیلم همه شما که به هتلهای مصر آمدید و کارهایی که کردید، همه را منتشر میکنم.» او گفت: «فیلم همه شما را دارم.»
حسنی مبارک تبرئه شد، محمد مرسی حکم اعدام خورد. این فرعون است، دیگر. فرعون اینگونه است.
مثلاً رئیسجمهور مملکت که پسر احمدینژاد باشد، بیاید و شروع کند... چه بگویم آخه؟ اگر اینگونه بیاید و به رهبری توهین بکند و رسماً چند ماه پیش بگوید: «حکومت شیطانی است، به جای پیغمبر، خودتان را رهبر شیطانی نشان میدهید، حکومت شیطانی»، یعنی تعابیری که تازگی گفت: «حکومت فرعونی.» مگر کسی میتواند نطق بکشد؟ بعد همین آدم، هنوز هم بیت مراسم او را دعوت میکند، هنوزم تو مجمع تشخیص مصلحت نظام است. «شیطانی، به جای پیغمبر نشسته» الهی بود که برای ما گفت: «شیطانی است.» ما در چنین وضعی داریم زندگی میکنیم. چنین مملکتی است؛ دیکتاتوری، طاغوت.
من حرفهای زیادی دارم؛ حالا امشب ذهنم را آماده نکرده بودم که اینها را بگویم. بداهتم بود که اگر قرار بود فرعونی باشی، مملکت چه مدلی میشد. ای کاش یک دورهای مملکت فرعونی اداره شود، لااقل این نسل جدید طعم حکومت فرعونی را بچشد. بعد از این به بعد در مورد فرعونی حرف بزند. زمان شاه باید مطالعه کنیم ببینیم داستان چی بود. مگر کسی میتوانست حرف بزند؟ مگر انتقاد بکند؟ نه شاه، نه یک فرماندار، نه یک بخشدار فلان قبرستان ابروء به کدخدا. مگر کسی میتواند چیزی بگوید؟ ملاک من به پولدارها، به این کارخانهدارها مثلاً چیزی بگوید! این فضا این شکلی بود. اینجا رئیسجمهوری که اگر رهبری نبود، همان شش ماه اول خورده بودم، نگهش داشتیم. بعد آمده اعلام میکند: «هیچکس رأی ندهد، این حکومت طاغوت است، هیچکس حق ندارد رأی به شیطانی بدهد.»
مردم فکر میکنند: «تو الان برای این نظام حذف بشوی، تو نه تنها معونه نداری، بلکه یک تعداد زیادی جشن میگیرند.» مملکت را زدی! همه داستانی که تو برای رهبری درست کردی و همه هزینهای که بالا آوردی، تصمیمهای احمقانهای که تو گرفتی، همین مونوریل قم هنوز جلو چشممان است. لعن و نفرین مردم پشت این بساط است که چه هزینهای روی دست مردم گذاشت. یک چیز بیخودی! ده سال گذشته شما آنجا بودی. این هم برای ما زده... یک چیز گنده چند کیلومتری کشیدند. باید جواب بدهی.
تو الان باید به صلیب کشیده شوی اگر حکومت فرعونی بود. ای کاش کمی فرعونی بود. کمی تو را به صلیب میکشیدند. تو شدی الان شهروند این قصه. اینی که این همه داستان برای مملکت درست کرد با حماقتهایش، با بعضی از عزل و نصبهایش. آن یکی را از روی هواپیما عزلش میکرد، این یکی را نمیدانم کجا نصبش میکرد، این یکی را نمیدانم فلان میکرد. با این تصمیم احمقانه یکهو یک شبی دریای خزر را بیاورم برسانم به یزد مثلاً تصویب میکردند. این حجم از حماقت، با این حجم از نابلدی، با این حجم از هزینه برای مملکت، بعد تو الان نشسته طلبکار از این مملکت و حاکمیت شدی! این را دیگر من نمیتوانم. فرعون معلوم بشود، یعنی چه؟ مثل فرعون چه کار میکند؟
این تعبیر علمایی از شکنجهها و فشارهایی که برمیگرداند سر نقطه اول. انقدر اهرم دارد. اهرمهای رسانهای، غذایی، نظامی. او یک جاهایی یک کارهایی میتواند برایت درست بکند، اینجا حذفت بکند، از آنجا بیرونت کند. دیگر لااقل حکم برای مجمع تشخیص برایت نزند. دیگر لااقل تو را در مراسمهای بینالمللی، تو را در بیت رهبری دعوت نکند. دیگر لااقل کاری است که باید بکند: «الا خوف من فرعون و ان فرعون لعال فی الارض.» فرعون آقا، آن بالا نشینی بود که با میخ خودش را به این زمین سفت کرده بود، هیچکس نمیتوانست تکانش بدهد.
سمت این تخت و این جایگاه و موقعیت دیگر من وارد نمیشوم. از علمایی که به رهبری توهین میکردند و تهی کردند. یکی از این علمایی که در مشهد بود، اسم نمیآورم. شب جمعه است، حالا مردههای دیگری اسم آوردیم و بد گفتیم. از این مرده حالا خوب میگویم. از علمای مشهد بود، چند سالی به رحمت خدا رفته، سید بزرگواری بود، صمیمی بودیم با هم. یعنی تنها بود، غریب بود اینجا. از شاگردان مرحوم شیخ عباس قوچانی بود در نجف و سیاه قاضی، بر شاگردان مرحوم آیتالله خویی بود که آقای خویی اجتهاد ایشان را امضا کرده بود. آقای میلانی هم اجتهاد ایشان را امضا کرده بود و از مسئول دفترهای او بود. دقیقتر اشاره بکنم که چون لو میرود. علمایی بود که از مسئول دفترهای علمایی بود که اینها اول انقلاب علیه امام صحبت کردند، حذف شدند. نه حذف شدن، حذف شدن در منزل. این آقا رئیس دفتر آن آقا و آقاها بود. دو تا بودند. خوب است که اشاره بکنم تا معلوم شود این شخصیت واقعیت دارد. منتشر میشود. به هر حال لو میرود. بعداً کسی بخواهد در مورد خانواده ایشان حرفی بزند، فکری بکند و اینها.
ایشان به خود بنده میگفت، این سید بزرگ موبایل را به من داد، خامنهای را نشان داد. من تکههایش را فیلم هم گرفته بودم، ولی در ماشین بود، شب بود، تاریک بود، پاکش کردم. ای کاش آنها را نگه میداشتم. بعضیهایش خوب بود برای اینکه منتشر میشد، کیفیت پایین بود. میگفتش که ما از زمان جوانی ایشان را میشناختیم. مدرسه نواب و قدیم و اینها همدیگر را میشناختیم. نقدهایی داشت به حاکمیت، با آن آقای بزرگتر اینها که خیلی نقدهای جدی داشت به حاکم و امام. ایشان میگفتش که آقا، ما در تمام زمان امام داستانهایی برایمان درست کردند. مخصوصاً برای بچههای امنیتی که به هر حال بعضی وقتها کاسه داغتر از آش هم میشوند دیگر. یعنی بیشتر هزینههایی که ایجاد میشود، افرادی که نفرت پیدا میکنند اینها هستند. بعضی برخوردهای احمقانه، بعضی از همین خود ما داستان داریم با اینها.
انقلابی، سابقه کیفری دارم! شما خبر ندارید. خودم خبر ندارم. دلیل نمیشود که نداشته باشم. دارم. من الان پرونده دارم و چند سالی زندان بودم به خاطر اخلال در نظم عمومی. یک چیزی گفت، من واقعاً متحیر شدم، خیلی برایم جالب بود. ایشان گفتش که اطلاعات من را محدود کرده بود. حروف که داستان برای من درست کردند. حالا شاید ممنوعالمنبر. اینها قابل هضم نبود، نفهمیدم چی میگوید. هشتاد و خوردهای امسال سنش بود، بنده خدا خیلی پیر بود و چند سالی است که درگیر پروستات بود. این بدنش ورم کرده بود، کفش جا نمیشد. اینقدر ورم کرده بود. خیلی بیمار بود این اواخر، ولی اسماعیل وقتی خامنهای میآمد، این گل از گلش میشکافت، عشقی داشت برای خامنهای.
بعد میگفتش که آقا، این حکومت، حاکمیت خیلی برای من... مضمون دارم میگویم، دقیقاً عین عبارتش نیست: «خیلی اذیتمان کردند، اطلاعات ما را اذیت کردند.» آن زمان، زمان امام، خیلی داستان داشتیم و اینها. نمیخواستند چیزی برای من ثابت بکنندها. یعنی اصلاً نیازی به این کار نبود. بچه بیست و خوردهای ساله، ده سال پیش است تقریباً که دارم برای شما میگویم، شاید هم بیشتر. به نظرم بیشتر. مال دوازده سال پیش است تقریباً.
میگفتش که «اخیراً برایم یک پاکت آمده. دیدم که آقای خامنهای برای من پول فرستاده. بعد به این بچهها گفته: 'هوای ایشان را داشته باشید، از دوستان قدیم ماست و حال و وضعش چطور است و کسی هم حواسش باشد اذیت و آزارش نکرده باشد.'» برای ایشان شصت سال است چقدر همدیگر را ندیدیم! پنجاه سال است مثلاً ارتباط نبوده. «حواسش به من هست. نامه فرستاده، پول فرستاده، گفته که حواستان به این باشد که هر جا هست، بچههای امنیتی و اطلاعاتی فلان اینها.»
فیلم «مارمولک» را ببینید. تنها آخوندی که من دیدم مشکل نداشت با آن، اولین آخوندی که از فیلم «مارمولک» لگد میخورد، ایشان بود. که بود؟ آقای خامنهای حمایت کرد. بعد چندین سال به توصیه ایشان تلویزیون پخش کرد. همه بدشان میآید، پخش کنید. غیررسمی اعلام شد دیگر، مستند غیر رسمی. بعد ایشان نقد داشت به آنهایی که به فیلم نقد دارند. میگفت: «گفتهام این را تلویزیون پخش کنید.» خیلی جالب است واقعاً. دیگر هر چه که در این هفتاد جلسه با چیزهای عجیب و غریب خلاف فرض داشتیم، دیگر این جلسه همهاش به تبلور رسید. دیگر اینها همهاش خلاف اصل و خلاف فرض و خلاف چیزی است که فکر میکنیم؛ خلاف چیزی که جور در نمیآید واقعاً.
آخه یک کم آخه قدرتطلبی. بابت این قضیه فحش خوردم. به ما میگفتند که تو انقدر تحلیلت با آقای خامنهای چرا انقدر متفاوت است؟ فحش خوردن خیلی عجیب است واقعاً. تجربه نداشتیم بفهمیم دیکتاتوری، خفقان، استبداد یعنی چه؟ جو متشنج یعنی چه؟ نقد نتوانید بکنید، تیکه نتوانید بیندازید. رسماً شما یک تیتر روزنامه و تیتر یک روزنامهها را میبینی که متلک به رهبری، توهین به رهبری است. برادر آقای علی مطهری به بنده میگفت، محمد آقای مطهری به بنده میگفت. میگفت: «آن بیانیهای که آقای علی مطهری نوشت...» حال و روزم اینجوری نیست که اسم افراد را بیاورم. من بهش گفتم، به علی آقای مطهری گفتم: «تو در این بیانیهای که نوشتی، آقای خامنهای را عمر سعد معرفی کردی.» برادرش دارد میگوید.
یک نفر در این مملکت توهین به رهبری! در حرم امام به خاطر حمایت از آقا حسن آقای خمینی مثلاً سر و صدا کردند. در حرم امام آن روز امیرکبیر بودند، بچههای انقلابی بودند، خیلی هم خوشحال بودند. حاجی زدیم، ترکاندیمش. اثر عشق به آقا این کار را کردند. بعد آقا بعداً فرمود: «اگر حزبالله این کار را نکند، من ناراحت میشوم.» همانجا هم صورت حسن خمینی بیانیه نوشت که اینها شبیه سربازهای عمر سعد بودند که ظهر عاشورا کف و سوت زدند که امام حسین سخنرانی نکند. «حسن آقای خمینی امام حسین بود، آقای خامنهای عمر سعد.» برادر عمر سعد! یکم درستش کن. عذرخواهی بکن. و دیگرانشان؛ فائزه هاشمی و دیگر هزار تا دیگر. چند تا آدم اسم بیاورم.
من نمیفهمم یعنی چه دیکتاتوری! من الان اصلاً در مغزم نمیرسد. تصور نسبت بهش ندارم که یعنی چه. شماها دیدید که میگویید دیکتاتوری را؟ روی کدام رفتار؟ روی کدام شاخص؟ روی کدام تصور نسبت به دیکتاتوری و فرعونصفتی؟ یکی از ویژگیهای فرعون این است: اسراف. آیات فراوانی از قرآن هم بهش اشاره کرده. اسراف یعنی چه؟ این بحث مهمی استها. خودتو آماده کن، حوصله کن، اینم باید بگویم. حالا فردا صبح هم انشاءالله ما نه و نیم تا یازده و نیم، دو ساعتی دوباره اینجا بحث داریم که بحث را به جمعبندی لااقل برسانیم. تا حالا تا سال بعد بتونیم عرض کنم که اسراف یعنی چه؟ اسراف یعنی حد نگه نداشتن که به همان اندازهها کسی مراعات نکند. غذا میخورم به جای اینکه مثلاً یک بشقاب بخورم، دو بشقاب میخورم، خب این هم اسراف است. اندازه شکم نمیدانم، حجم غذایی که لازم دارم را نمیدانم. این هم یک حدی از اسراف است.
آن اسرافی که در فرعون میگوید، این نیست. اسراف ناظر به حقوق عمومی است، ناظر به آن حد و حریم عموم است. یعنی من خودم را صاحب یک محدوده وسیع میدانم، ولو محدوده وسیع جایی باشد که شما برای خودت آنجا حد و حق تعریف کردی. یکی از رفقا حرف خوبی زد، گفت این را بگو در این جلسات. از رفقای فاضلم که اسم ایشان را هم نمیآورم. عنوان «مملکت» توسط شاهان ما وضع شده بود از اول. حالا الان استفادهای که میشود به کنار، ولی آن که اول وضع کرد، خود این پادشاهها بودند. مملکت یعنی مایملک، یعنی ملک شخصی. مملکت ما مال پادشاه بوده، مملکت یعنی این. حالا فرعون میگوید: «آقا، اینها مال من است.»
خواهر شاه بود یا زن شاه، دقیق یادم نیست، آمد مشهد قمار کرد. اشرف، خواهر شاه آنجا. بعد در قمار باخت، پول نداشت. پولهای ضریح امام رضا را خالی کردند، بردند، دادند که این در قمار باخته. خودشان گفتند: «در چه فقری از اطلاعات و محتوا ما به سر میبریم که هیچی به گوش نسل جدید نرسید؟» هم اینوری، هم آنوری. پول حرم امام رضا، پول ضریح امام رضا را برای قمار داد. به تولیت خالی میکردم، پول می بردم. اینها ملک این شکلیشان بوده. اوقافی که رضا شاه زد و ترکاند. حالا آن یک بحث مفصل است، باید خودش یک جلسه سخنرانی بخواهد. دوست بود و هر چیزی هم که کمکی بود برای این مجموعههای مذهبی و معنوی و علمی و اینها زد، همه را ترکاند. این حالا من خبرهایی دارم، نمیخواهم واردش بشوم، چون مفصل با بعضی از این اوقاف چه کار کرده. داستانهای عجیب و غریبی داریم که منفجر کردند. اوقافهای اصلی مجموعههای درست حسابی مثل مثلاً مدرسه مروی تهران را چه کارها کرد. مثلاً مدرسه آلمانها مثلاً. اوقاف مدرسه با این داستان عجیب و غریبی دارد. کارهایی که رضا شاه با اوقاف کرد.
فرعونصفتی یعنی این. اسراف یعنی چه؟ اسراف یعنی اینکه حالا این را یک اشاره در آن فصلهای قبلی کردیم که الان میفرماید که از منظر قرآن این است که مالِ خداست. تمام آنچه روی زمین است، مال همه است. حالا به من، خدا اجازه تصرف داده در حدی که نیاز دارم، نیاز ضروری، منطقی، وجدانی، عقلی. بیشتر از آن اگر پایم را دراز کنم، میشود اسراف. اسرافی هم که میکنم، فقط به این نیست که اندازه خودم را نگه نداشتم، بیش از اندازه خودم خوردم. آن مقدار اضافهای که خوردم، سهم بقیه بوده که خوردم. خیلی نکته مهمی استها. مسواک بزنم، این آب را که باز میکنم، میگویم الآن قیامت حساب که از من میکشند که آدم خوبی نیستم. ولی وقتی به ذهنم میآید که انقدر حرف میزنی، دو تا هم باید در ذهنمان بماند دیگر. چند هزار ساعت سخنرانی، حالمان عوض بشود. با خودم میگویم الان مثلاً در قیامت به تو بگویند که مثلاً تو با یک کف دست آب میتوانستی مسواک بزنی و دهانت را بشوری، مثلاً دو کف دست مصرف کردی. این دو کف دست، آن کف دست دوم مال همه بود که تو چرا یک کف دست آب اضافه را مصرف کردی؟ بعداً مثلاً ما به کسری آب و مشکل آب و اینها خوردیم. بعد مثلاً جیرهبندی شد. بعد فلان شد. بعد مجبور شدیم مذاکره کنیم، پول بدهیم آب بهمان بدهند و هزار و یک داستان.
یک کف دست اضافه آب را مصرف نمیکردی، اینطور نمیشد. اسراف کردی یعنی از سهم بقیه برداشتی. با یک لیوان آب حل میشد مثلاً، با یک کف دست آب حل میشد. از سهم بقیه برداشتی. این کولری که اضافه بر سازمان روشن گذاشتی، این چراغی که اضافه بر سازمان روشن گذاشتی، این سهم برق بقیه بود. اسراف یعنی این: تجاوز کردی به بیش از حد خودت. این بیش از حد خودت، حد کی بود؟ حد بقیه بود. ما فقط بیش از... گناههای اصلی داستانه. از شاخصهای فرعونه. خیلی ویژگیهای مهمی است ها. با اینها و شناخت از بالا تا پایین شما به هر کسی میخواهید در هر جایی رتبه بدهید، مسئولیتی بدهید، باهاش کار بکنید، اسراف را مد نظر داشته باشید. این آدمی است که تجاوز میکند از حریم خودش به حریم دیگران و تلف میکند حریم دیگران را. آقا، انقدر چسب کفایت میکرد، چرا این همه چسب زدی تو؟ اسرافکاری تو خطرناکی! تو فرعونصفتی! تو ملک دیگران را ملک خودت میدانی! تو مستکبری! تو طاغوتی! تو طغیانگری! تو اندازه خودت را نمیدانی!
فرعونی تو اندازه خودت. چسب تو فرعونی. زورت به حد چسب میرسد. دستمال برمیدارم، ده تا خلال برمیدارد. حیفش! پول بابا! پول دادی برای یک دانه خلال. پول دادی. بقیه دستمال مال بقیه است. عمومی. بیتالمال. دریا! دریا جزو اموال عموم. حالا با دریا مثلاً شوی پارچ آب مثلاً اضافه. یک وسواس خوب است! آن هم وسواس مالی. این جمله از بعضی علما دیوانه میکند آدم را. این ماسهای که از لب ساحلش آوردی، مال کی بود؟ برای چی آوردی؟ کجا ریختی؟ تو ماشینت ریختی؟ باید ماشین را رفت تکان دادی. مال همه بود. آقا، ما همه میترسیم برای چی این را آوردی؟ مال کی بود که آوردی؟ برای چی برش داشتی؟ کی به تو گفت؟ یک مشت ماسه تو برش داشتی. هر آدم بخواهد یک مشت ماسه بردارد، میدانی چقدر آنجا نشست میکند؟ آن ساحل دریا مثلاً در زمان پانصد ساله داستان درست میشود. چقدر محیط زیست آسیب میزند و چقدر هزار و یک داستان دیگر پیش میآید؟ همه از آن یک مشت تو شروع میشود. عجیب غریب است ها! دنیای چیز عجیب و غریبی است که اصلاً خلاف آن چیزی است که ما تصور میکنیم. این میشود مصرف.
ویژگیهای طاغوتیها را بخوانید. از خود محمدرضا پهلوی، بالاترشان، پایینترشان، عقبترها تا جلوترها. این چه میدانم سلبریتیها، فوتبالیستها، هزینهای که برای بازی شما میشود، این عرض کنم که امکاناتی که به شما میدهند. بگذار یک چیز دیگر بگویم. اسراف واقعاً به آن صورت نگیرد، کسی حساس باشد به اسراف. اینها ویژگی های فرعون صفت است. مقایسه کنید ما مثلاً قاسم سلیمانی، چه میدانم، فلان شهید جزو با فلان شهید کل، با فلان مسئول، با فلان رئیس تا امام خمینی. رهبر معظم خستگیتان هم در برود! از رفتارهای حضرت امام رحمت الله علیه. شب جمعه هم هست، یک یادی از این بزرگوارها بکنیم. بنده شخصاً دلم برای حرم امام تنگ شده. انشاءالله چند روز دیگر نایبالزیارهتان باشیم آنجا.
یک چند تا خاطره بگویم از خانم زهرا مصطفوی. خاطرات را سعی میکنم با آدرسهایش بگویم که کتاب «پا به پای آفتاب»، کتاب قشنگی، جلد یک، صفحه ۳۱۲ و ۳۱۳. از رو میخوانم، یادگاری داشته باشیم. خانم زهرا مصطفوی میگوید: «روزی در نوفل لوشاتو به دلیل ارزانی دو کیلو پرتقال خریدم و چون هوا خنک بود، فکر کردم تا سه چهار روز پرتقال خواهیم داشت. امام با دیدن پرتقالها فرمود: 'این همه پرتقال و این همه میوه برای چیست؟'»
ایشان ادامه میدهد: «این کار خود را توجیه کردم. عرض کردم: 'پرتقال ارزان بود، برای چند روز انقدر خریدم.' فرمود: 'دو گناه مرتکب شدهاید: یکی گناه برای اینکه ما نیاز به این همه پرتقال نداشتیم. این اسراف، آن اسراف! و دیگر اینکه شاید امروز در نوفل لوشاتو کسانی باشند که تا به حال به دلیل گران بودن پرتقال نتوانستهاند تهیه کنند و شاید با ارزان شدن آن میتوانستند بخرند، در حالی که شما یک مقدار میوه را برای چند روز خریدید. ببرید مقداری از آن را پس بدهید.'»
خانم مصطفوی میگوید: «گفتم: 'آخه اینجا حسابها با کامپیوتر صورت میگیرد، برگرداندنش مشکل است.' فرمودند: 'باید راهی برایش یافت. پس پرتقالها را پوست بگیرید و آنها را پرپر کرده نگه دارید. شبهنگام که مردم برای نماز میآیند، آن را به چادر بیاورید، بینشان توزیع کنید تا همه بخورند. شاید از این رهگذر خداوند از سر تقصیر شما بگذرد.'»
امام خمینی! اسراف بقیه بود. پرتقال ارزان بقیه بود. ارزان، زیادتر خریدم. بیش از نیاز خودت خریدی. این یک ور اسراف است. کسی که در منطقه فرعون دستش است، میفهمد و ضد منطقه فرعون است. یک جایی تصریح کرده، خیلی این عبارت امام جالب بود. یعنی وقتی این را خواندم... میگوید که در کتاب «پرتوی از خورشید»، صفحه ۱۲۹ و ۱۳۰. آقای مصطفی کفاشزاده میگوید: «خود شاهد بودم امام به فردی که باغچه آب میداد، گفتند: 'چرا آب لولهکشی را به باغچهها میدهید؟' آن آقا گفت: 'آب چشمه است.' امام فرمود: 'باز معلوم نیست که آب چشمه را هم ما بتوانیم مصرف کنیم. این مال همه است. بنابراین کمتر استفاده کنید و در حد ضرورت.'»
سخنرانی کردم که این را بگویم. سیره امام خمینی، ده ساعت سخنرانی ما بود. دو فصل میخواستیم این را بگوییم. زور زدیم. برای چی باید آب اینجا باشد، ماشینت را شستی؟ پسرِ بقیه! حاج احمد آقا، این باز خاطره این آقای اکبر هاشمی رفسنجانی در روزنامه اطلاعات، اسفند ۱۳۶۱، شماره ۱۶۹۵۹، صفحه ۱۳ و ۱۴. میگوید: «حاج احمد آقا، آقازاده حضرت امام، میگفت: 'گاهی اوقات ما دو دستمال کاغذی از یک قوطی بیرون میآوردیم. امام ناراحت و خودشان هر وقت میخواستند از دستمال کاغذی استفاده کنند، یک دستمال را چهار تکه میکردند و از هر تکه جداگانه استفاده میکردد.'»
و در جای دیگری میگفت: «امام میفرمودند: 'من اوقاتم تلخ میشود وقتی که میبینم گزارشهای مختلفی از اطراف میآید، از شهربانی، از ژاندارمری، از سپاه، وزارت کشور، جاهای دیگر. همه مطلب ثابت را امام میگفتند: این چه وضعی است که در مملکت از کاغذ اینجور استفاده میشود؟'»
کاغذ! بازم بگویم برایتان امام چه کار میکرد؟ میگوید که در کتاب «پرتوی از خورشید»، صفحه ۱۲۷، میگوید که: «همان شبی که قرار بود فرداش حضرت امام مورد عمل جراحی قرار بگیرند، برای وضو آب خواستند. ایشان نمیتوانستند حرکت کنند چون سرم در دستشان بود. من رفتم یک پارچه آب برایشان بردم. ضمناً ته یک ظرف آوردم تا آب وضو در آن ریخته شود و جای دیگر خیس نشود. پارچ استیل پر بود. حضرت امام فرمودند: 'نه، یک قوری.'» چون پارچ سرش گشاد است، آب زیاد میآید. آب نازک بیاید. چون از پارچ مقداری بیش از حد معمول آب میریخت. رفتیم قوری آوردیم. ایشان آنقدر مواظب بودند تا اندک آب اسراف نشود. آب سماور که آب میآید، وضو میگیرد. یک کانتینر آب دارد میآید. این وضو! روح و روانش به درد میآید.
من وقتی میبینم واقعاً اعصابم... تازه آمده اول جوراب را در بیاورد. تازه فکرش را میکند، جورابش را در میآورد! و بابا، این سهم مردم است. یک اسراف! این گناه حلال است. حق خودم. آب زیاد است. پولش را میدهم. یک جا رفته بودیم یک شهری، حالا پرآب است، حالا اسمش را نمیآورم. «هر چه دوست داری اینجا زیر دوش است.» گفتم: «اینجا آب زیاد است. مال بابات است که میگویی آب ملت؟»
میگوید: «در منزل امام یک چراغ اضافه پیدا نمیکردید که روشن باشد. بعضی مواقع خود امام حتی مشغول ملاقات با شخصیتها و افراد بودند که ناگهان متوجه میشدند که چراغی بیجهت روشن است.» در قضیه با فرماندههای سپاه دارد دیگر. بلند شد رفت. گفتیم: «چی شده؟» گفت: «چراغ را خاموش کن.» فرعون! فرعون! چراغ را خاموش کن. بدون آنکه به دیگران امر کند، خودشان بلند میشدند و میرفتند آن را خاموش میکردند. یا اینکه هنگام وضو گرفتن یک آب اضافی مصرف نمیکردند. حتی بین مسح سر و شستشوی دست راست و چپ، شیر آب را میبستند.
این یکی. بازم بگویم برایتان از امام؟ کاغذ را پیدا کنم. آها، اینجاست. میگوید که یکی از مسئولان دفتر امام خمینی... این را هم منبعش را بگویم بهتان. منبعش آنجا است. الان نمیبینم. حالا بخوانم برایتان. میگوید که یکی از مسئولان دفتر امام خمینی مینویسد: «یک بار مسعود مهرعلیان امور مالی پشت یک پاکت چیزی نوشت و به امام داد. امام در یک کاغذ کوچک پاسخ داد. در زیر آن چنین نوشت: 'شما نیز در یک قطعه کوچک میتوانستید بنویسید.'» یک پاکت! از این رو آن برادر کاغذ خردهها را جمع و جور میکرد. در کیسه میگذاشت. هنگامی که میخواست برای امام چیزی بنویسد، رهبر مملکت روی آن کاغذ پارهها مینوشت. امام هم در زیر آن پاسخ لازم را مینوشت. باز امام یک کاغذ زیر دستور امیرالمؤمنین داشتند. فرمود: «قلمهایتان را تیز کنید و کاغذ کم استفاده کنید. جملات کوتاه بنویسید. جوهر کم استفاده کنیم.»
امین رهبر انقلاب. این پسرشان اسد نام داشت. میثم، اگر اشتباه نکنم. معلم بهش گفته بود که مثلاً این شکل بکش؛ مثلث بکش، فلان. متن را از ایشان حضرت آقا که نوشته بودند که: «با کاغذهای قدیمی، پاکت پلاستیک که نبود. هر چه میخریدیم تو پاکتهای کاغذی میدادند، شیرینی و میوه و اینها.» رسم چیز را انجام دادم. بعد آقا زیرش با قلم خودشان نوشتند که: «این کاغذ را من به میثم گفتم روی این کاغذ بنویسد. شما هم دعوایش نکنید بلکه تشویقش بکنید بابت این کاری که کرده.» حرفهای!
یکی دیگر از اعضای دفتر امام نقل میکند: «یک روز بر اساس وظیفهای که هر ماه به عهده داشتیم، در پایان ماه، این خیلی قشنگ است، این را گوش بدهید، خیلی جالب است. در پایان ماه صورت مخارج ماهیانه را که در جماران خدمت امام میفرستادیم و ضمن آن مخارج خانه امام، از میهمانیها، رفت و آمدهای امام و پول برق خانه را نوشته بودیم. هنگامی که صورت مخارج به نزد امام فرستادیم، پس از نیم ساعت حاج احمد آقا تلفن زد و گفت: 'از وقتی که صورتحساب دادید، امام مرتب در لب باغچه قدم میزند و سخت ناراحت است. چون مخارج خانه امام در این ماه از ده هزار تومان رد شده.'» هر ماه سقف ده هزار تومان در نظر گرفته بودند برای خرج خانه امام. رد شد از ده هزار تومان. چرا؟ چه کار کردند اینها؟ امام میفرمایند: «اگر خرج خانه من از ده هزار تومان بیشتر بشود، من اصلاً از اینجا میروم.»
حاج احمد آقا به من گفت: «شما ببینید که خرج اضافی در این ماه چه بوده تا به آقا بگوییم خیالشان راحت باشد.» ما پس از جستجو در دفاتر، سه قلم خرج اضافه آن ماه را پیدا کردیم که اصلاً ربطی به خانه امام هم نداشت. مثلاً گازوئیلی که از خانه امام زیاد آمده بود و ما گفتیم آن را در انبار حسینیه جماران بریزند، بریزند توی آن مخزن انبار حسینیه. دو ماشینی که خانواده حضرت امام را میبرد، بر اثر بیتوجهی راننده خسارت دیده بود. خرج فرعون را ببین که ماشین را زده بود. جایی را پولش را از امام گرفته بودند. مملکت! آقازاده داشتیم، ماشینش خراب میشود از بیتالمال تعمیر میکرده. امام راننده زده بوده جایی و اردن را روی مخارج شخصی امام. که پولش را آقا باید بدهی این را.
امام: «سه ملامین برزنتی برای خانه حضرت امام تهیه شده بود تا داخل منزل ایشان را از بالای پشت بام کسی نبیند.» چون پاسدار آنجا پاس میدادند. صورت این چند قلم اضافه خرج را خدمت امام فرستادیم. در نتیجه ایشان آسودهخاطر شدند. معلوم شد که پس اینها خرج اضافی بودهاند. آن داستان تلفن که خانم امام از نجف میخواست به آقا مصطفی زنگ بزند، داستانی دارد که امام آنجا دعوایش میشود با خانمشان. من تلفن خاطرات خیلی است، وقت نیست بخواهم اشاره بکنم. چمنهای فرانسه، مردم، پول مردم فرانسه است که میدهند. و همینطور قضایای مختلفی که مستاجر بود. آمده بودند صاحبخانه ایشان اجاره میدادهها! این را بروید سرچ کنید در اینترنت. قضیه مستاجری امام خمینی در جماران. امام اجاره خانه میداد. صاحبخانه جای امام، جمارانی بوده که از مریدهای امام بوده. آن هم اصرار میکردیم: «خانه مفتی برای شما.» امام قبول نکرده. گفته: «باید اجاره بدهید.» قیمتش هم باید متناسب با قیمت روز باشد. الکی گفتنش ساده است. من یک کاسب بازار رضا مشهد بیاید بگوید: «آقا، این خانه را بشین، پول که نه. دیگر ما با هم رفیقیم.» اینها رهبر مملکت، جانشان را هزاران نفر میدادند. این پدر شهید محمدحسن رجاییفرد، چیه در بابل؟ پدر ایشان به بنده میگفت. میگفتش: «من پدر دو تا شهیدم. یکیاش مدافع حرم. بچه کوچک داشتم که امام سال ۵۸ که رفت بیمارستان بستری شد. من نذر کردم با خدا. گفتم: 'خدایا، من این بچه کوچکم را میدهم امام برگردد به زندگی.' بچه من مرد. امام برگشت. من میگویم آن هم شهید شد.» پدر دو تا شهید.
مردم با امام خمینی اینجور بودند. بچه من بمیرد جای او. بعد این اجاره خانه میداد ماهیانه. بعد آمده بودند برای اینکه فیلمبرداری میشد از امام، نور خانه کم بود. دو تا سوراخ به سقف زده بودند پروژکتور گذاشته بودند. امام آمده بود آن را دیده بود. عصبانی، داد و قال: «کی این غلط را کرده؟» گفتند: «آقا، صاحبخانه راضی است خودش.» امام فرمود: «نه، ما مستاجریم. شما خسارت وارد کردید، ضامنید!» صورت امام سوخت، تنش میلرزید. اینها شاخص های فرعونصفتی است. اسراف، حریم بقیه را هم حریم خودش میداند. «مال خودمه بابا! همش خودمانیم! ما هم حق داریم!» «من مملکتم.» این هم یک نکته در مورد حالا. بعد چند تا چیز دیگر هم آورده بودم از سیره بخوانم. میگوید: «در روشنایی چیز نیست.» این هم قشنگ است. پیدایش کنم. چند تا بگویم. روح امام شاد باشد. این شب جمعه است.
کتاب «آینه حسن»، صفحه ۱۹۱. «یک روز صبح که امام روی صندلی نشسته بودند، دیدند چراغ دفتر آقای رسولی و یک چراغ هم پشت حیاط منزل امام، اطراف منزل حاج احمد آقا روشن است.» خدا هم مرحوم آقای رسولی محلاتی را رحمت کند. چقدر نازنین بود این مرد! هم حاج احمد آقا. «امام به من که کنار ایشان ایستاده بودم، فرمودند که: 'بیا جلو.' نزدیک ایشان که رسیدم، با عصبانیت به من فرمود: 'در منزل من و فعل حرام! در منزل من و اسراف!' من که مثل بید میلرزیدم.» این را آقای سید رحیم میریان عرض کردم: «آقا، چه شده؟» فرمودند: «چند مرتبه باید بگویم این چراغها را خاموش کنید؟ مگر شما نمیدانید که...»
یکی دیگر. این خیلی قشنگ است. این در همان کتاب است دوباره. میگوید: «یک روز حجت الاسلام عبدالله نوری در بیمارستان قلب شهید رجایی برای من خاطرهای از قناعت امام در زندگی تعریف میکرد. ایشان قبل از سال ۴۲ بود. قبل از ۴۲، قبل از رهبری و این داستانها. که پلههای جلو ایوان منزل امام ساییده شده بود. بنایی آوردند که اینها را تعویض کند. بنا گفت: 'این کار تعداد موزاییک و ماسه و سیمان میخواهد. اینقدر خرج دارد.' امام بهش فرمودند: 'نمیشود کاری کرد که خرجش کمتر بشود؟' بنا هم گفت: 'نه، این کمترین خرجی است که من پیشنهاد کردم.' امام: 'پس من یک راه پیش پای شما میگذارم تا خرج کمتر بشود.' بنا گفت: 'بفرمایید.' امام فرمودند: 'آجرها را بردارید، زیرش ملات بریزید. بعد آجرها را از طرفی که ساییده نشدهاند، آن طرفی بگذارید.' بعد با تبسم گفتم: 'این روش خرجش کمتر نیست؟' گفت: 'بله آقا، نکرده بودم.'»
چرا خرج الکی میتراشیم؟ چرا باید گوشی دارید، کار میکند، نه آن یکی بهتر است. این لپتاپ دارد کار میکند، نه یک لپتاپ بهتر است. من خودم جهنم هستم و از خودم مثال میزنم. استفاده زیاد میکنم. ای استفاده! پنج سال است افتاده است. یک وقت میبخشد، ده تا انگشتر مثلاً. اسراف. همش اسراف است. اسراف شاخ و دم ندارد. هر چیز مازاد بر نیاز. هر چیز اضافی. هر چیزی که دیگر حالا اگر برود وارد حریم دیگران بشود که دیگر هیچی. سهم بقیه بوده. دیدید ارزان خرید؟ خب چهار تا خواننده مستضعف بودند که آنها میخواستند بخرند. بنزینی که الکی مصرف میکنیم. بابای من روشن! خیلی کوچک و ساده و ابتدایی تلویزیون را نگاه میکردم. بعد از مدتی که برای تجدید وضو برخاستم، بلافاصله تلویزیون را خاموش کرد. وقتی که برگشتم، دوباره روشن کرد. دو دقیقه الکی روشن بود تلویزیون. یک لحظه کوتاه، تلویزیون بدون دلیل روشن بود. و همینطور دیگر خاطرات دیگری که حضرت امام رحمت الله علیه نقل شده که خیلی هم قشنگ است، ولی دیگر وقتتان را بیشتر نمیگیرم.
یک نکتهای که میخواستم عرض کنم و دوستانم سؤال کرده بودند. ببین بحث اسراف هم مربوطه. صحبت کرده بودیم و صوتش منتشر نشده. ضبط نشده. یعنی اصلاً در مورد پسانداز خب ببینید آقا این اسراف، یکی از ابعاد اسراف بنا به آیهی سورهی مبارکهی اسرا میفرماید که: «لا تجعل یدک مغلولة الی عنقک ولا تبسطها کل البسط فتقعد ملوما محسورا.» سؤالات دوستان بود. دوستان همینجا هم پرسیده بودند. دوستان مجازی هم پرسیده بودند. ما هم صحبت کرده بودیم ولی خب منتشر نشده و من میبینم که اگر الان هم نگم، دیگه فاصله میافتد و این شبهه ممکنه در ذهن دوستان بیفتد. چند دقیقه عرض بکنم، دیگه کم کم بحث امشب را تمام میکنم. ببینید آقا، آیه قرآن میگوید که: «نه دست تو را سفت اینجوری بچسبان به گردنت که از دستت هیچی نرسد.» این به گردنت هم خیلی قشنگ است. یعنی فقط خودت را سفت بچسبی. گردن علامت هویت آدم است دیگر. خودت فقط فکر خودت باشی. گردن خودت را سفت چسبیدی که این را از زیر یوغ بقیه تهدیدها و خطرات بیاور بیرون که هرچی تو دستت گذاشتند بریزد. یعنی پس انداز نداشته باشی.
جامعهی قرآن، «فتقعد ملوما محسورا» که اگر دستت اینجوری وا باشد در آینده هم ملامت میشوی، هم حسرت زده میشوی. خیلی نکته مهم! ما این همه در مورد انفاق صحبت کردیم. رسیدگی به فقرا صحبت کردیم. رسیدگی به ایتام صحبت کردیم. بذل و بخشش داشتیم صحبت کردیم. مال تو فقط نیست. بیشتر از حد ضرورتش مال دیگران است. ولی این به این معنا نیست که شما پسانداز نداشته باشی. به مخارج ضروری زندگی در کوتاهمدت و میانمدت. خیلی بلندمدت و طولانی. میانمدت میگویم، تا مثلاً شش ماه دیگر، یک سال دیگر. بعضی موارد بلندمدتش هم جا دارد. جهیزیه دختر، وسایل برای خانه خریدن، وسایل معقول درست و حسابی در شهر، نه چیزهای الکی. تو برای بلندمدت اشکال ندارد و لازم است.
پسانداز کردن ما روایات متعددی داریم در این زمینه. توصیههای متعدد داریم. سیره انبیا را داریم. این نکته خیلی نکته قشنگ و فنی و عجیبی است. حضرت یوسف علیه السلام فرمود: «هفت سال ذخیره کنید.» چون هفت سال چی داریم؟ قحطی داریم. این خیلی نکته عجیبی استها. هفت سال فقط ذخیره میکردند. خدای متعال بعضی وقتها در دوره گشایش برای شما نکته فنی عجیبی استها. گرفتی نکته را؟ خدا دارد سهم هفت سال دوم را در این هفت سال بهت میدهد. اگر خوب تدبیر و برنامهریزی داشتی. نه اینکه این افسانه است: «آقا، امسال خیلی زیاد بود، همه را داریم به کشورهای دیگر میدهیم.» بالاخره قحطی، ابتلا، امتحان پیغمبر خداست. بابا، یک داستانی دارد. خدا دارد یک چیزی بهت یاد میدهد: تدبیر، تقدیر معیشت، برنامهریزی. درآمدت بیشتر شده، بله. شما به فکر دیگران هم باید باشی. خمسش را بدهی. انفقت را بکنی. ولی برنامهریزی داشته باشی برای بلندمدت. یک جایی پسانداز شود.
من خودم یکی از مشکلات زندگیم در رابطه با دست خانم مخصوصاً نسبت به کتاب، بنده اصلاً فاقد عقلانیتم. یعنی اگر جایی کتاب ببینم، خل میشوم. رسماً با این قیمت کتاب گران! یک جلدش مثلاً پانصد هزار تومان است. طبقه دیگر اضافه میخریم که جا کنیم. دیگه الان گذشته بودیم از غدیر، دیدم زده کتاب پنجاه درصد تخفیف. خانوادگی بودیم اینها گفتند: «الان این بابا، بچهها گفتند، رفتم و فقط مشکل این بود که کتابها همه عربی بود، ولی به درد من هم نمیخورد.» یعنی بنده مشکل جدی دارم. این بده است. چیز خوبی نیست. قیمت سبک! آدم عقل ندارد. کسی نمیتواند پسانداز بکند. آدم باید تدبیر داشته باشد. تقدیر داشته باشد. در عمرم بنده هیچ فعالیتی، هیچ فعالیت مثبت اقتصادی نداشتم. به طور فجیع و افتضاحی. این سیره اهل بیت نبوده. این سیره اولیای خدا نبوده. حضرت سلمان علیه السلام و توصیف میکنم. ایشان میگوید که: «آقا، در انفاق نباید افراط کرد، نه تفریط کرد. نه اینکه هیچی ازت نرسد به هیچکس. نه اینکه اصلاً همینجوری ب پاش پول.»
تازه بحث انفاقها، نه خرجهای الکی. الکی میوه بخرم. الکی با این درآمد من مثلاً فلان جای شهر غذاهای آنچنانی بخوریم. مثلاً یک بارشم اسراف است. این هزینه، این قیمت در شهرت باشد، اندازه خودت باشد. برای چی همه خرج میکنند؟ نکته مهمی استها. نسبت به این مال هم مسئول هستی. اینم برای اینکه شما بهجا خرج نکردی. باز چیزی را خرج کردی که سهم بقیه بود. خیلی دقت میخواهد. خیلی بنده در این سیره اساتید و اولیا خدا، مقداری که دیدم حساسیتهای عجیب و غریبی دارند. مؤمن بخیل است چون پول از حلال به دست آورده. قرون به قرون با وسواس خرج میکند. بله بله. حالا آن چون مردم پول داده بودند، این نسبت به پول خودش هم همینجوری است که مثلاً اگر با فلان غذا سیر میشود، مثلاً با یک قرمهسبزی مثلاً با هفتاد هزار تومان، این دیگر نمیرود مثلاً یک چلوکباب سلطانی بخورد. یا حتی مثلاً مقدار اسراف میداند. حالا من نمیخواهم بگویم خیلی هم شما وسواس و افراط باز در این زمینه به خرج بدهید. حالا خانم ما مثلاً هفتهای یک چیزی، یک خرجی هم دارد. بیرون. نه، این اسراف هم فلان. نه، یک جایی هم باید بذل و بخشش داشت. برای خانواده باید خرج کرد. بعضی از بزرگانمان هم مثلاً کوهستانی بود، مشهد که بچههایشان را میآورد اینجا. «هرکی هر چی دوست دارد.» آقای عیاضی بود یادم میآمد. از مازندرانی میگفت: «به خاطر اینکه میخواهم خاطره خوش از مشهد در ذهن اینها بماند، هر کی هر چی بخواهد واسش میخرم.» فیلم چند روز میخرم. این بچهها هر چی بخواهند، من واسشون میخرم. اینها یک تدبیری میخواهد، یک حکمتی میخواهد. اینها را باید آدم بهش توجه داشته باشد. به هر حال.
در حال بارگذاری نظرات...