* لزوم پسانداز در حد معقول و لازم برای امور زندگی
* بازگشت چند برابر صدقات به خود انسان
* سیره حضرت سلمان رحمهالله؛ انفاق از مبلغ مازاد بر خرج سالانه
* تشویش در امور مالی؛ آسیبرسان به امور معنوی
* دوره ویژه و سخت امامت امام عسکری علیهالسلام
* متوکل؛ یکی از فرعونهای وحشتناک تاریخ
* تخریب متعدد کربلا توسط متوکل
* امام عسکری علیهالسلام؛ جملهای نورانی که شهر ری را مبدل به کربلا نمود
* ابوالادیان و ماجرای شهادت امام عسکری علیهالسلام
* ساخت مسجد امام حسن عسکری علیهالسلام در قم به دستور و هزینه آن حضرت
* يَا سَيِّدَ أَهْلِ بَيْتِهِ اسْقِنِي الْمَاءَ فَإِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي ...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
توضیح دارم. میفرمایند که نه، اینطور دستت را باز کن که مبادا در آینده به سر خودت بزنی. چراکه فرمود: «معلوما لنفسک و غیرک منفقاً، ان واجبات المعاش». واجبات زندگیات را اجرا نکن. یک کسی ماشین لازم دارد. پول جمع کنی، بخری. لنگ بودیم خوب؛ باید برنامهریزی کرد. شما ماشین لازم داری و پول جمع کنی خانه باید بخری یا حتی برای رهناش، برای اجارهاش و پول جمع کنی. مخارج ضروری زندگی: شهریهٔ بچهات را داری برای مدرسه، برای دانشگاه. پول پوشاک، پول خوراک. من که اگر بخواهم پول جمع بکنم، یک قران به هیچ جا نمیشود داد. یککمی آنور شیطان بازیمان میدهد؛ به هر حال آن هم باید مواظب باشیم. کلاً هم صدقات و کارهای این شکلی، اینها هم که میدانی چند ده برابر برای خودت برمیگردد.
یک استادی میگفتش: «یک استادی به من گفتش که هر وقت تو زندگیات دیدی که آخر برج و چیزی نداری، آن مقدار کمی که مانده باهاش مهمانی بده. من ۳۰ ساله که مخارجم از این راه تامین میشود.» قواعد بر اساس اینکه کباب میخرم برای رفیقمان، احتیاج به تدبیر میخواهد دیگر.
این نکتهٔ مهم حضرت سلمان با آن همه صدقه و انفاق. سیره سلم سلمان در کافی شریف دارد که جلد ۵، صفحهٔ ۶۵ تا ۶۸، یک بحث مفصلی در مورد سیرهٔ حضرت سلمان. امام صادق (علیهالسلام) به سفیان ثوری رسیدند. این خیلی ادعای زهد و تقوا و اینها داشت. حضرت خیلی جملهٔ عجیبی فرمودند. حضرت فرمودند که: «آقا، خدا این دنیا را از اثر لطفش داده. حالا اینی که خدا از سر لطفش داده، کی مستحقتر از مؤمنی است که دوست خداست؟» من که نمیگویم بیفتیم تو اشرافیگری و بخور بخور و بچاپ بچاپ و این داستانها، ولی خدا دوست دارد که به هر حال آقا، مثلاً فرض بفرمایید که خدا لباسهایی داده برای گرما؛ مثلاً نعمت است دیگر. خدا به بنیبشر بخشیده. آن رتبهٔ اولی که خدا بهشان تفضل و عنایت کرده که مؤمنین هستند را درست محروم میکنی؟ آن کف زندگی، آن نیازهای اصلی زندگی برای معیشت لازم.
تو خانههایتان گل و گیاه چقدر دارید؟ دارید؟ ندارید؟ آقا، که خیلی ایشان که عکسهایشان را هم به ما نشان دادند، آدم تو خانه یک مقداری سرسبز ی داشته باشد. درخت، گلی داشته باشد. صدای هواپیمای استادی داریم. خیلی خوشسلیقه و خوشذوق است. بعد هر سری میرویم یک چیزی اضافه میشود. این وسط خانه برداشته از این آبنماهای گنده گذاشته. بعد پشت در حیاط یک آبنمای دیگر گذاشته. بعد باز آن بالای حیاط یک آبنمای دیگر گذاشته. دور تا دور هم اصلاً طوری میشود که اصلاً درس نیست آنجا. آدم حس درسش میخوابد. اصلاً آن فضا، فضایی مکروه نیست؛ آنقدر که آن فضا خوب است و بعد پرنده چهچه میزند.
«زمانی که بنده آن زمانی که ق خونمون یکم فرق میکرد و اینها پشتمون برداشته بودیم همین رفیق چیز کرده بود فنس بسته بود، بالا ی روی مرغ و خروس و کبوتر. بعد دو تا خروس بود و چهار پنج تا مرغ بود و هفت هشت تومن فکر کنم کبوتر بود و داستانی هم داشتیم. یک لجنزاری بود پشت بام خانهٔ ما. یک بار این خروسه پرید بیرون، رفت لبهٔ پشت بام نشست. چند طبقه ارتفاع. من هر کاری میکردم، فکر میکردم این میپرد پایین، میمیرد دیگر. با نذر و نیاز، توسل نشستم، خودش برگشت. آمد رفت تو. آن داستانهایی داشتیم. اوایل نا وارد بودیم. این مرغها را شب روی تخم اینها نمی نشاندم. بعد با چراغ روشن من رفتم دنبال این مرغها تو این لجنزار. سر میخوردم، میافتادم تو این لجن و کثافت. داستان زیاد داریم.»
طبیعت زندگی. فرمود: «تو خانههایتان گوسفند داشته باشید. حیوان داشته باشید. حیوانهای این شکلی؛ نه ببر، بنگال! ببری که بنگال میآورد تو حیاط خانه و این شکلی. حیوانهایی که اهلیاند. انس باهاشان تو خانه آرامش میآورد. سود دارد. بله، بله؛ سود اقتصادی دارد. برکت تو خانه میآورد. همین حضور این حیوان، صمیمیت میآورد. بچه عاطفه پیدا میکند به این حیوانات. سرگرم میشود.»
آیا نعمت ت را از خودت محروم میکنی؟ آیا عذاب و شکنجه میشوی تو دنیا که گفتند طغیان نکن، گفتند اشرافی نباش که هیچی نداشته باشیم نه! یک خانهٔ بزرگ داشته باش، خانهات حیاط داشته باشد، درخت داشته باشد، باغ داشته باش، ویلا داشته باش. عرض کنم که نه طاغوتی، نه اسراف، نه، نه بالاتر از شأنت باشی. با ماهی ۲ میلیون رفتی ۲۰ میلیارد ویلا خریدی. فلان قرض بگیری، هی وام بگیری. نه، اینجوری نه. که بزنی خودت را میترکانی. یک معقول، یک چیز ساده، یک چیز معمولی.
بعضی روایت سلمان را حضرت خواندند. حضرت فرمودند که: «آقا، سلمان را که قبول داری؟ سیرهٔ سلمان چه شکلی بود؟ وقتی که بهش حقوق سالیانهاش را میدادند - حالا چه جوری بوده که سالیانه حقوق میدادند؟ - ایشان مخارج سالش را بر اساس حساب و کتابی که داشت سوا میکرد.» من آنقدر مثلاً مسافرت دارم، هزینهٔ حمل و نقلام اینقدر است، لباسام اینقدر است، خوراکم اینقدر، هزینهٔ همسرم، فرزند. او تنها زندگی میکرد. بعد حضرت فرمودند که: «اینها را جدا میکرد. دیگر خرج و مخارج و کارهای خیر، چیزی بود، انفاق و اینها از اینها میداد.» یک حدی را داشت تو زندگی.
حقوق ماهیانهٔتان را - حالا آن سالیانه بود، شما ماهیانه - یک برآورد از هزینههای رایج و معمول زندگیتان داشته باشید. این ماه چقدر هزینه نرم داریم؟ هزینههای ما تو هر ماه چقدر است؟ ماهی ۱۲ میلیون حقوقم است. ماهی ۸ میلیون دیگر آن هزینههای جاری معمولی ساده و خلاف اضطرار زندگیام: اجاره خانه را بخواهم بدهم، مترو، تاکسی، تاکسی اینترنتی، اینها. این مقدار برآوردم است. میخواهم خرجی انفاقی، وقفی، صدقهای، کمکی چیزی از آن ۴ تومن بقیه باید بدهم وگرنه میآیم تو «وَلَا تَبْسُطْ كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا». بدهم، نگو: «خدا روزی من را کم کرده.» آن هفت سال دومی که تو فقر و فلاکت افتادی، نگو: «دیگر امتحان ما را خیلی پیچیده میکند.»
داستانها تا حالا خیلی آرامش داشتیم که این فقر و فلاکتمان از جانب خداست. خدا پس گلت فلان فلان که شما آنجا داده؟ چوب با پیاز هم بخورم؟ خیلی. حضرت فرمودند که: «آقا، سلمان این شکلی بود. بعد بعضیها سلمان را ملامت میکردند، میگفتند: «تو با عارفی؟ حساب بانکی پول جمع میکنی. آن گوشه میگذاری. این کارها چیست؟»» عبارت جناب سلمان خیلی خوب است. ایشان میگوید که: «آقا، آنها گفتند: «آقا، اگر فردا افتادی مردی چی؟ برای چی خرج یک سالت را جدا کردی؟ نادانها! اگر من تا سال بعد زنده بودم، چهکار کنم؟»» حالا همانقدر که احتمال دارد بمیرم، این یکی نکته دوم.
فرمود که: «آدمی که — ببین خیلی این نکته فنی و فوقالعاده است - اساتید سیر و سلوک و اینها میگویند: «آقا، کسی که میخواهد تو وادی معنویت و معرفت بیفتد، باید دغدغه نداشته باشد. باید فارغ باشد خیال و فکرش.» این نکته مهمی است. واسه همین خیلیها شاگردهایشان را اصلاً مجرد نمیگیرند، میگویند: «مجرد تشویش دارد. باید متأهل بشود. از خیلی از این تشویشها دربیاید. یک آرامش داشته باشد، بعد وارد این فضاها بشود.»» جناب سلمان فرمود: «اگر من مخارج سالم را جدا نکنم، این نفس من دائم تشویش دارد. جنبههای معنوی من را آسیب میزند. وقتی قشنگ و به رمز سالم گذاشتم کنار، دیگر از دغدغهٔ معیشت و پول و بدهی و اینها فارغم.»
ما همهاش نه درس میفهمیم، نه مطالعه، نه هیچی. همهاش استرس اجاره خانه چهکار کنم؟ ۵ روز دیگر باید سخنرانی سه ساعتم از ذهنم وِلام نمیکند. نه آب میشود، نه نان میشود. چه خاکی به سرم کنم؟ سخنرانی نمیفهمم. قلب در نماز میآید، نعوذ بالله. قلب در مطالعه، قلب در زیارت میآید. بده دیگر. تدبیر میخواهد. همقدر که داری، همان رو برنامهریزی داشته باش. تدبیر و تقدیر معیشت خیلی مهم است. خیلی مهم است. من خودم به عنوان یک شخص اشکالدارم. خودم دارم این را. انشاءالله که حالا خدا کمک بکند، امام رضا عنایت بکنند بتوانیم اصلاح کنیم این قضیه را. خود همین چهبسا سرمنشأ حقالناس میشود دیگر. خیلی از خواستههای زن و بچهام را نتوانم اجابت کنم به خاطر همین عدم برنامهریزی اقتصادی. نکتهٔ آدم وقتی بهش فکر میکند، تنش میلرزد.
از آنور هم روایت داریم که: «آقا، غصهٔ روزی سالت را تو امروز نیاور. هر روزی روزی خودش را دارد.» الان نشین فکر کن سال بعد چهکار کنیم؟ من ۸ ماه دیگر صاحبخانهٔ من میخواهد بلند کند، چهکار کنم؟ حالا به تو جیگر نشسته. فکر میکنی منظم کنی که ماه به ماهت را بدهی. برنامهریزی بلندمدت هم داشته باش. غصههای بلندمدت نخور. برنامهریزی بلندمدت داشته باش. غصههای بلندمدت نخور. سال بعد چی میشود؟ به تو توکلات هم به خدا باشد. هر روزی هم روزی خودش را دارد. جمع اینها و به آن اعتدال. سر اینکه خیلی سخت است. خیلی خب. این هم یک نکته. اینها شد بحث ما در مورد اسراف که یکی از ویژگیهای فرعون بود. این آیات سورهٔ مبارک یونس را یک مقدارش را خواندیم. یک مقدارش هم ماند.
«فقَالُواْ عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنَا» حضرت موسی به اینها فرمود که: «توکل کنید به خدا.» «إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَكَّلُواْ» باز ویژگی موسی این است که ابزارش و آن کلیدی که دستش است، توکل. به این اسباب استقلال نمیدهد. همهٔ حساب و کتابش را روی اسباب ظاهری نمی گذارد با اینکه تدبیر دارد، تفکر دارد، تقدیر معیشت دارد و آنی که واسش مهم است عمل به وظیفه است. این اصلاً این کلید وظیفه چیست؟ دنبال وظیفه. حضرت موسی فرمود: «توکل درست است. اینها از جهت ظاهری اصلاً ما برابر نیستیم.» مثلاً تصور نمیشود که از درگیری با فرعون ولی با توکل همه چی حل میشود. آنها هم گفتند: «عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» خدایا ما را فتنهای برای قوم ظالمین قرار نده. یک جور نباشد که ما بیفتیم تو مشت اینها. هرجور دلشان خواست با ما رفتار کنند. توکل کردیم، ولی ضعیف هستیم. ما جون وایستادن روبهروی اینها را نداریم. چنگال فرعون نیفتیم. خیلی قشنگ در مورد این آیات صحبت میکنند.
«وَ نَجِّنَا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكَافِرِینَ» با رحمتت ما را از شر این قوم کافر هم نجات بده و دیگر آن آیه کلیدی که میخواستم بخوانم که امشب نشد، باشد فردا صبح انشاءالله. «فِرْعَوْنُ وَمَلَؤُهُ» زینت... «وَ امْوَ» فردا انشاءالله اشاره بهش میکنم. حیف که به اعصاب-مان نرسید. خیلی مطلب ماند. توفیقی باشد، بعدیها به این نکات بدهی. این هم از بحث ما. امشب آخرین روضهای است که توی این مباحث محرم و صفر که خواندیم، محضر دوستان. امشب این آخرین روضهای است که فردا روضه نداریم دیگر. فقط یک دو ساعتی انشاءالله گفتگو و این جلسات ما، الحمدلله یک مدیریت عجیبی هم پیدا کرد. این شبهای آخرش مصادف شد با شهادت امام عسکری که ما پسفردا شب شب شهادت امام عسکری است. و جالب است که ما این طاغوت و طغیان و اینها را از آن اولاش که شروع کردیم، قوم عاد و ثمود، به آخرین حجت مدفون الهی رسیدیم تو این آخرین جلسه که امام عسکری باشد و طاغوت را در واقع امشب تا اینجا تا امام عسکری میتوانیم عرض مختصری در موردش داشته باشیم و وارد روضه بشویم.
خب، میدانید امام عسکری (علیهالسلام) شش سال امام بودند. خیلی دورهٔ امامتشان کوتاه بود و تو این شش سال هم ۴ تا از این خلفا به درک واصل شدند و توطئه داشتند برای حضرت و همهشان هم با نفرین حضرت از دنیا رفتند. آن معتزبالله و معتصم، دوتای دیگرشان مهتدی بود. چی بود اسمش؟ خب، دورهٔ امام عسکری دورهٔ بسیار ویژه و سختی است. دورهٔ عجیبی است در بین دورهٔ معصوم. امام عسکری تمام عمرشان را تو پادگان نظامی بودند. یعنی اصلاً تولدشان در سامرا بود. از تولد تا شهادت، بیست و خوردهای سال، تقریباً ۲۸ سال میشود، ایشان در پادگان نظامی و در تحت محاصره بودند و امام هادی (علیهالسلام) که خب منتقل میشوند به سامرا که دورهٔ امامت امام هادی دورهٔ طولانی است. ایشان هم خب یک دورهٔ زیادی را در سامرا بودند و عجایبی در این قضیه ما داریم از مواجههٔ امام هادی با این فراعنه؛ که یکی از فرعونهای وحشتناک تاریخ متوکل که دورهٔ امام هادی (علیهالسلام) دورهٔ مواجهه با متوکل بود. حالا سیرهٔ امام هادی و مدل کار حضرت جای مطالعه جدی دارد که حضرت چه کردند تو این دوره در محاصرهٔ تام و تمام.
ببینید شما تصور کنید مثلاً تو مشهد یک شهرک باشد. بلا تشبیه این را میگویم ولی میخواهم ذهنتان نزدیک بشود. مثلاً یک ضد انقلاب را بیاورند با یک بایکوت کامل و با یک اسکورت و با عرض کنم که جاسوسی کامل توی شهرکی که مثلاً این شهرک مال سپاهیان است، مثلاً تو این شهرک ساکن بکنند. همهٔ آن خانهها هم سپاهیهای درجهدار باشند و این آدم تو آن پادگان، تو شهرک زندگی کند که در دم در نگهبان باشد. نمیتواند برود و نمیتواند بیاید. نه تو خانهٔ کسی میتواند برود و آن هم پادگانی که همه غیر همزبان ایشان بودند. سربازهای ترک متوکل بودند. سامرا این عرب هم نبود. همه هم جاسوس. موقع شهادت امام عسکری آنی که یادم است، ۸۰ تا یا ۶۰ تا جاسوس تو خانهٔ امام عسکری که اینها تمام صندوقچههای خانهٔ امام عسکری را خالی کردند. کسانی که خدمات حشم حضرت بودند، دزد بودند. همه جاسوس بودند به اسم خدم و حشم و کلفت و این میآمد. لولهٔ آب عوض کن. همهٔ اینها جاسوس بودند، دزد بودند. تو این فضا زندگی میکردند اهل بیت. و میدانی تنها جایی که هم منزل اهل بیت بوده هم مزارشان بوده، سامراست. ما هیچ جایی اینجوری نداریم. همیشه مزار اهل بیت، غیر از رسول الله و آن احتمال جدی که در مورد صدیقهٔ طاهره داریم که مزار این بزرگوار در منزلشان است، بقیهٔ اهل بیت در منزلشان دفن نیستند.
راوی میگوید: «من آمدم تو اندرون خانهٔ امام هادی (علیهالسلام). فرصت نمیشود با همهٔ عبارات نمیخوانم. میگوید که: «دیدم آن پشت به من گفتند که: «سید، تو را کار دارد.»» اندرونی. «دیدم یک قبری کندند تو اتاق حضرت. امام هادی رو قبر نشستهاند. من تنم لرزید. گفتم: «آقا، چی شده؟» فرمود: «نترس. فعلاً من و تو این قبر نمی میرویم!»» ولی قبر حضرت تو اتاقشان کنده شده بوده. امام هادی (علیهالسلام) یعنی مظلومیت و محاصرهٔ عجیب و غریب.
بعد حالا من یک نمونهاش را فقط برایتان بگویم. شما در عظمت این اهل بیت مبهوت میشوید. متوکل طراحی کرد ۳۰ بار قبر امام اباعبدالله الحسین را تخریب کرد که کسی زیارت امام حسین نرود. امام هادی با یک جمله که به اهل ری فرمود که: «شما کربلا آمدید، خدا قبول کند، ولی اگر زیارت عبدالعظیم میرفتید، آن هم معادل کربلا بود.» جدای از اینکه این کربلا سر جای خودش ماند، ری را کرد کربلا. متوکل «إِنَّ اللَّهَ لا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ». که مفسرش بحث «لایحی من هو مصرف کذا». ۳۰ بار تخریب کرد کربلا را. هیچی به جایی نرسید. یک جمله امام هادی فرمود: «شما شبهای جمعه بیا ببین حرم حضرت عبدالعظیم چه خبر است!» این این را میگویم. حجت حق. یک کلمه. یک کلمه. با یک جمله شهر ری را کرد کربلا. داستان امام این است.
مشت امام هادی، تو مشت امام عسکری. متأسفانه ماها، امثال بنده، معرفتمان کم است. سامرا که میرویم، همچین با حضور و توجه و حال و اینها نیست. بنده قاضی را کنار ضریح عسکریه دیدم. قاضی بیشتر به خود آمد. خیلی مرد خاصی بوده. خیلی آدم! بابا، امام تو در محضر دو امام قرار گرفتی و امام سوم که غائب است. اینجا منزلش است. اینجا خانهٔ امام زمان است. دوستان میگفتند که سند زمین شهری را ثبت کردند به نام امام زمان. سرداب را سند را به نام حجت بن الحسن زده اند. منزل امام زمان. خانهٔ امام. شما مهمان امام زمان تو منزل حضرت آمدید. کسی که اشراف دارد، توجه دارد و از مهمانش هم پذیرایی میکند. در محضر دو امامی. دو تا امام رضایی. دو تا امام رضا! ولی خب معرفت کم ما باعث میشود. امامزاده سر بقالی، سر کوچهشان! بابا، دو ولی خدا، دو حجت مطلق الهی. هم امام هادی، هم امام عسکری که همهٔ این تاریخ شما ببینید در این سالها چهها کردند با این شهر سامرا و خدا چهها کرد با این دشمنان.
خاطرات را بعضی دوستان به بنده گفتند. من به خاطر اینکه میدانم باور نمیشود، نمیگویم و نگفتم. تا حالا نگفتم. بعداً هم نخواهم گفت. یکی از این دوستانی که تولیت حرم عسکریین بود از فرماندهان سپاه قدس در وسط معرکهٔ داعش در سامرا برای بنده تو سامرا وقتی که ما- وقتی توی حرم بودیم - همهٔ نیروهای امنیتی و با لباس نظامی بودند. یعنی اصلاً کسی از بیرون نبود. باورتان نمیشود. با چشم خودم دیدم که نسبت به این حرم این شکلی تعرض کردند و این اتفاق افتاد. خودم دیدم که خمپاره را انداخت، دور گنبد چرخید، برگشت. گنبد برگشت و کار نکرد. خیلی سخت است باور کردن. هیچ کس هم داعیهای نداشت که بخواهد مثلاً من را جذب بکند یا مثلاً چیز عجیب و غریب بگوید. این یکیش این بود. با کمربند انفجاری. یادم نیست چه تعدادی میگفت. ۱۰۰ نفر مثلاً این دیوار. دیوار پشت سامرا، آن جایی که الان به شما پتو میدهند، یک دیوار نازک. ۱۰۰ نفر با کمربند انفجاری داعشیها آمدند، خودشان را به این دیوار زدند. ترک برنداشت دیوار. دیوار میریزد که بیایند تو حرم. ترک برنداشت. صاحب دارد. آن روزی هم که منفجر شد، آن هم را صاحبش اجازه داده بود. صاحب دارد. صاحب هستی، صاحب این عالم است. توجه امام هادی، امام عسکری، جان عالم به قربان دو بزرگوار که حالا امام عسکری دو شب دیگر شب شهادتشان است. ما هم این مجلس را این شب جمعه تقدیم به امام هادی و امام عسکری بکنیم و دو تا قضیه را نقل بکنم و روضهٔ امشب را بخوانیم.
ابوالعدیان. این قضیه مرحوم صدوق در کمال الدین و تمام النعمه، جلد ۲، صفحه ۴۷۵. قضیه جالبی است. چون آن را کمتر شنیدهاید، میگویم. کلاً ما معمولاً بنا داریم چیزهایی که کمتر شنیده میشود بگوییم که اینها زنده بشود این معارف. لااقل از این غربت درآید. امامی داریم صحبت میکنیم که اصلاً همه غربت محض هستند. این دو بزرگوار.
ابوالعدیان میگوید: «کنْتُ أَخْدِمُ الْحَسَنَ بْنَ علی». «من خادم امام حسن عسکری بودم و احمل کتبه الی الامثال». نامههای حضرت را میبردم مناطق مختلف. عربیاش طولانی است. میخواهم وقت گرفته نشود. خیلیهایش را به فارسیاش میگویم. یک روزی در آن مریضی که امام عسکری از دنیا رفتند - تو دورهای که مسموم شدند، از دنیا رفتند - من خدمتشان رسیدم و به من تعدادی نامه دادند و فرمودند: «امْضِ بها الی المدائن». «این را ببر تو شهرها پخش کن.» بعد فرمود که: «تو ۱۵ روز نیستی. روز پانزدهم که وارد سامرا بشوی، تسمعُ الوَایَةَ فی دَاری». «میبینی اینجا صدای جیغ و داد و شیون بلند است». بعد ۱۵ و «تجدنی علی المغتسل». «به من که نگاه کنی میبینی من روی تخت غسال خوابیدهام». «از دنیا رفتهام.»
ابوالعدیان میگوید: «گفتم: «یا سیدی، فاذا کان ذلک فَمَنْ؟»» «من تو آن شرایط به کی مراجعه کنم؟» خاتون! جو امنیتی شدید به کی مراجعه کنم؟ فرمود: «مَن طَالَبَکَ بِجَوَابَاتِ کُتُبِیَ». «هرکی بهت گفت جواب نامهها را بده، او بعد از من امام است.» «فَهُوَ الْقَائِمُ مِنْ بَعْدِی». بعد گفتم که: «زَدْنِی! آقا، بیشتر بگو.» فرمود: «مَنْ یُصَلِّی عَلَیْه». «هرکی دیدی که به جنازهٔ من نماز خواند، آن امام است.» گفتم: «زَدْنِی! آقا، بیشتر بگو.» فرمود: «مَنْ یُخْبِرُكَ بمَا فِیَ الْهِمْیَان». «هرکی بهت خبر داد از اونی که تو همیان است.» همیانی که به او کم ... بعد: «ثُمَّ مَنَعَتْنِی هَیْبَتُهُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَمَّا فِی الْهِمْیَانِ». دیگر من هیبت امام عسکری اجازه نداد که سؤال بکنم که خب اونی که تو همیانه چیست داستان آن چیست؟ این هیبت چیز عجیبی هم بوده. دو نفر را فرستاد که اینها توطئه کنند علیه امام. اینها آمدند گفتند که: «هیبت امام ما را میگیرد. ما نمیتوانستیم آنجا بنشینیم. میخواستیم تو خلوتگاه امام کارهایی بکنند، شرارتی بکنند.» گفتم آقا: «اولاً سجدههای عجیب و غریبی دارد. نماز عجیب و غریبی دارد. به ما که نگاه میکند، ما تنمان میلرزد.» هیبت امام عسکری نذاشت که من چیزی بپرسم.
میگوید: «من آمدم بیرون و رفتم نامهها را دادم، جوابها را گرفتم. دقیقاً ۱۵ روز شد. وارد سامرا شدم، دیدم صدای گریه از خانهٔ امام عسکری بلند است و اذا بهی علی المختسل.» «دیدم امام بر تخت غسال خوابیدهاند.» «به جعفر بن علی أخیه». «دیدم جعفر بن علی، برادر امام عسکری که معروف به چیست؟ جعفر کذاب.» «دیدم او هم جلوی در خانه نشسته، شیعیان میآیند به این آقا تعزیت میگویند، تسلیت میگویند.» میگوید: «من گفتم.» خیلی اینجاش جالب است. «امام، فقط بطلت الامامه!» میگوید تو دلم گفتم که: «اوه اوه! نکند یک امام شده!؟ تمام شد امامت!؟ چرا؟! چونْ لَعَلِّي کُنْتُ أَعْرِفُه». «چون میشناختمش. یَشْرَبُ النَّبِیذَ». «این عرقخور است. یقامرُ فی الجوثقِ». «قمارباز است. یَلْعَبُ بِالتَّنْبُورِ». «ساززن!» «فَتَقَدَّمْتُ و حَنیتُ». «آمدم من هم تسلیت گفتم.» گفتم خدا کند فقط این امام نباشد که دیدم که از من سؤال نکرد بابت اینکه هیچی نپرسید.
بعد عقید آمد که غلام امام عسکری بود. گفت: «یا سیدی، قد کفن اخوک!» به جعفر گفتش که: «آقا، برادرتان کفن شد. تشریف بیاورید نماز بخوانید.» بعد جعفر آمد تو. شیعیان هم باهاش آمدند و آمدیم دیدیم پیکر مطهر امام عسکری را که با سم معتمد ملعون به شهادت رسیده بود. وارد خانه که شدیم، «اذا نحن بالحسن بن علی نعشه مکفنا». «دیدیم که خب امام عسکری را کفن کردند.» «فَتَقَدَّمَ جَعْفَرُ بْنُ عَلِیٍّ لِیُصَلِّیَ عَلَى أَخِیهِ». «جعفر آمد که نماز میت بخواند.» همین که دستش را آورد بالا که تکبیر بگوید، «خَرَجَ صَبِیٌّ بِوَجْهِهِ ثَمَرَةٌ بِشَعَرٍ قَطِیرٍ بِأَسَارِینِهِ تَفْلِیج.» «بچه آمد بیرون. صورت گندمگون و خالی داشت رو صورتش و بعد موهای مجعد بیرون ریخته و دندانهایش هم فاصله داشت. دندان جلوش.» «فَجَبَذَ بِرِدَاءِ جَعْفَرٍ». «این عبای جعفر را گرفت، کشید. فرمود: «تَأَخَّرْ یَا عَمِّ فَأَنَا أَحَقُّ بِالصَّلاَةِ عَلَیْهِ.»» «عمو، برو کنار. من باید به پدرم نماز بخوانم.» بچه! انقدی. ۵ ساله. جعفر فقط «ارْبَدَّ وَجْهُهُ - اصفر» یعنی زرد شد و آمد کنار. «این کیست؟ اینجا چهکار میکنی؟ بچه چیست؟ بابام چیست؟» یا «بچه وایسا جلو.» «صلى علیه ودفنا الی جانب قبر ابیه علیه السلام». نماز خواند و دفن کرد کنار قبر پدرش، یعنی امام هادی. پدر خودش را دفن کرد، امام عسکری را.
بعد فرمود: «یا بصری، هات جوابات الکتب». «جواب نامهها را بده ببینم.» به منِ ابوالعدیان. بعد میگوید: «من دادم.» گفتم که: «حاذِهِ هُنا کِنا» خب دوتایش شروع شد. هم نماز را خواند، هم جوابها را خواست. مانده همیان که من هم نپرسیده بودم داستان همیان چیست. «فَبَقِیَ الْهِمْیَانُ». میگوید: «من آمدم بیرون و رفتم پیش جعفر و بعد دیدم دارند صحبت میکنند و یکی برگشت به جعفر گفت: «یا سیدی، مِن هو الصبی؟»» «بچه کی بود؟ «لِنُقِیمَ الْحُجَّةَ عَلَیْهِ! بِرَهیم؟ توضیح توجیهش کنیم آقا امام کیست و اینها.»» به این بچه برویم بگوییم امام را زده کنار!؟ «پناه» نه «جلو» نه. «قدم» نه. «نَفَرٌ مِنْ قُمَّ». از قم آمده بود. خب امام عسکری پایگاه جدی تو قم داشتند. پایگاه جدی امام عسکری بود. مسجد امام عسکری هم الان تو قم مسجد معروفی است. از جمکران قدیمی به دستور و پول امام حسن عسکری ساخته شد توسط این بزرگوار احمد بن اسحاق قمی که توی مکانی دفن است. اسمش را یادم نمیآید. احمد بن اسحاق ساخت. آن مسجد امام عسکری پایگاهی داشت در قم و تعابیر جالبی نسبت به قوم جمعه و «دلم تعبیر جالب امام عسکری کار دارد.» گفتند که ایشان از دنیا رفته. گفت: «من به کی باید تسلیت بگویم؟» نشان دادند جعفر را. من سلام داد، تسلیت گفت. و بعد گفتش که: «إِنَّ مَعَنَا کُتُبًا و مَالًا فَتَقُولُ مِمَّنْ مِنَ الْکُتُبِ و کَمِ الْمَالِ»؟ این قمیه برگشت به جعفر گفت: «من یک سری نامه دارم، مقداری پول. بگو ببینم نامهها از کیاست؟ پول چقدر است؟» جعفر، جعفر هم برداشت این لباسش را کشید و با عصبانیت گفت: «یَقُولُ تُرِیدُونَ مِنَّا عِلْمَ غَیْبٍ؟!» میخواهد.
خادم آمد بیرون و داد زد. گفت: «مَعَکُمْ کُتُبُ فُلانٍ و فُلانٍ و فُلانٍ». «کادم» خادم را کی فرستاده بود؟ امام زمان آمد بیرون، گفت: «آقا فرمودند که نامهٔ فلانی و فلانی و فلانی را آوردی و یک همیان هم آوردی که توش هزار دینار است و یک ۱۰ دینار هم مثلاً متریه دارد.» نامهها را داد و پول را داد و عرض کنم که گفتش که: «قَالُوا الَّذِی وَجَّهَ بکَ هُوَ الْإِمَامُ إِمَامُ». جعفر بن علی هم رفت پیش معتمد و قضیه را برایش گفت و و راپورت داد عسکری بچه دارد. فرستادند بگیرندش. این را بهتان بگویم. این جالب است. رسیدیم به امام سجاد. گفتند: «بعد شما کیست امام؟» این را یادگاری داشته باشیم. حضرت فرمود: «بعد من محمد». گفتند: «بعد او کیست؟» گفت: «جعفر صادق. بعد موسی. بعد علی صادق». «گفتی اما خواستم اشتباه نشود با جعفر کذاب.» بعد امام سجاد زدند زیر گریه. فرمودند که: «این جعفر کذاب کسی که دنبال مهدی من میگردد، این را پیدا کند تحویل دشمن بدهد.» یعنی خاطره را که امام سجاد مرور کردند، گریه کردند این قضیه را. این کار این بود و مال اینجا که این بچه را دید. آمد به معتمد گفتش که این زنده است و بچه دارد و رفتند چیز آوردند و نرجس خاتون را آوردند و که لو بدهد و گفت: «ما بچه نداریم.» و دیگر حالا داستانهایی که پیش آمد آنجا که ایشان است تا پایان. این این طرف داستان.
بروم تو روضه. این داستان را بگویم و برویم تو قضیه اسماعیل ابن علی. این را در غیبت طوسی نقل کرده، جلد ۱، صفحه ۲۷. میگوید که: «من وارد شدم بر امام عسکری در آن بیماری که حضرت از دنیا رفتند. من خدمت حضرت بودم. حضرت به خادمشان عقید که خادم سیاه پوست بود، آفریقایی بود و قبل امام عسکری هم خادم امام هادی بود و حسن از بچگی این آقای عقید را امام عسکری را بزرگ کرد.» «جلو روی شما شاد باشد.» این شب جمعه این بزرگوار هم محبوب دل امام عسکری. از بچگی امام عسکری را بزرگ کرد. حضرت فرمودند که: «يا عُقَيْدُ، اِغْلِ لي مَاءً بِمُسْتَكَةٍ». «مستکی» خودمان است که ما میگوییم مست. حال حضرت بد بود. سم به بدنشان بود. تو بستر افتاده بودند. اینها. به عقید فرمودند که: «برو یک کمی برای من آب با مستکی جوش بیاور.» دم رفت. «ثقیل». که ثقیل با صاد و قاف کنیز امام عسکری بود. این را برداشت، آورد. این را داد دست عقید. این ظرف آب و مستکی را داد دست امام عسکری.
«فَلَمّا سارَ الْقَدَحُ وهُوَ بِشَبَهٍ». حالا امام عسکری خواستند یک کمی از این آب بخورند. «فَجَعَلَتْ يدُهُ تَرْتَعش». دست حضرت میلرزید از شدت ضعف و «حتی ضرب القده ثنایا الحسن». یک جوری شد که این لیوان محکم میخورد به این دندانهای جلوی امام عسکری. اینجا را داشته باشید. یک گریزی بهش بزنم. بعد چون کلمه «ثنایا» را دارد. البته دیگر نمیخواهد گریز بزنم. شما همین الان خودتان گریزاش را به یاد میآورید. کی ثناس ثریا است که اینجا دارد ضربه بهش وارد میشود با این ظرف آب؟ تو دیگر خودت به آن ثنایا منتقل شو که با خیزران... «فَتَرَكَهُ مِنْ يَدِه». حضرت گذاشتند زمین. دیدند که توان جسمیشان اجازه نمیدهد که بتوانند این ظرف را ازش بخورند. به عقید فرمودند که: «اُدْخُلِ الْبَيْتَ». «برو داخل این اندرونی. فَانَّكَ تَرَى صَبِيّاً ساجدا. برو ببین یک پسر بچهٔ کوچولو، بچهٔ کوچولو تو سجده است. برو این را ببین، ورش دار بیارش.»
عقید میگوید که: «من رفتم داخل و یک نگاه کردم. دیدم یک بچهٔ کوچکی تو سجده است. انگشت سبابهاش را تو سجده اینجور گرفته بالا به سمت آسمان و بهش سلام دادم.» تو نماز بود. فهمید من باهاش کار دارم. نمازش را مختصر و سریع کرد. جان همهٔ عالم به فدای آن آقای خردسالی که امروز آقای من و شماست. انشاءالله در این شب جمعه کربلا به یاد همه باشم. «گفتم: «أَنَّ سَيِّدِي أَمَرَكَ بِالْخُرُوجِ إِلَيْهِ». حالا این هنوز نشناخته. نمیداند که این بچه کیست. گفتم که: «سید من دستور داد. امام عسکری دستور داد به شما بگویم که بروید خدمت ایشان.»» «جَاءَتْ أُمُّهُ ثَقِيل». این ثقیل همین نرجس خاتون خودمان است. ایشان هم آمد. «فَأَخَذَتْ بِيَدِه». نرجس خاتون دست امام زمان را گرفت. امام زمان چهار پنج ساله را. ایشان را همراه خودش آورد خدمت امام عسکری. کودکی را تصور کنید که میخواهد بیاید. مادر دستش را گرفته. حال و هوای آن لحظه را تصور کنید خدمت امام عسکری.
«فَلَمَّا مَثَلَ الصَّبِيُّ بَيْنَ يَدَيْهِ سَلَّمَ». «این بچه تا رسید خدمت امام عسکری، سلام داد و...» «و إِذَا هُوَ دُرِّيٌّ». «این پوست صورت میدرخشد.» از کی؟ از امام زمان. «و فِی شَعْرِ رَأْسِهِ قِطعَةٌ...». این زلفهای بزرگوار مجعد این بغل آویزان. «مُفَلَّجُ الْأَسْنَان». بین این دندانها هم فاصله. «فَلَمَّا رِعاهُ الْحَسَنُ عَلَيْهِ السَّلامُ». «بک...» چشم امام عسکری به این بچه که افتاد، زد زیر گریه. آقا شروع کرد گریه کردن. فرمود: «يا سَيِّدَ أَهْلِ بَيْتِهِ اسْقِنِي الْمَآءَ». «ای سید خانوادهٔ خود، حالا حضرت هم دارد با رمز میگوید که اینها خیلی سریع متوجه نشوند که ایشان پسر امام عسکری است.» فرمود: «ای کسی که سید اهل بیت خودش است، یک کمی به من آب بده.» «یا اِسْقِنِی الْمَآءُ». معلوم است که آن لحظه که آب با مستکی میخواستند بخورند، تشنه بودند و چون نشده بوده بخورند، دیگر دیدند که با دست مبارک خودشان نمیتوانند بخورند. کسی باید از بیرون بهشان آب بدهد. فرمود: «تو به من یک کمی آب بده.» «فَانِّي زَاهِبٌ إِلَى رَبِّی». «من دیگر دارم میروم ملاقات رب خودم.» «و أخَذَ الصَّبِيُّ الْقَدَحَ الْمُغَلَّی بالمستک». «امام زمان ۵ ساله، کودک، این کودک این ظرف آب با مستکی را به دست خودش گرفت.»
«ثُمَّ هَرَّكَ شَفَتَيْهِ ثُمَّ سَقَهُ». «این لبهای امام عسکری را این بچه با دستش تکان داد. این آب را ریخت در کام امام عسکری.» یکم که آب نوشیده، امام عسکری فرمود: «هَيِّئُونِي لِلصَّلاةِ». «من را برای نماز آماده کنید.» «سِتارَهُ فی حجرهِ مندیل». یک حولهای گذاشتند تو دامن امام عسکری. این بچه، «فِوَضَأَهُ الصَّبِيُّ وَاحِدَةً وَاحِدَةً». «شروع کرد این بابا را وضو دادن.» اول صورت مبارکش را شست، دستهایش را شست، بعد سرش را مسح کرد، پاهایش را مسح کرد. بعد «فَقَالَ لَهُ». بعد امام عسکری به او فرمود: «أَبشِرْ یا بُنَیَّ». «فهمیدند این پسر است.» آغاز کرد. فرمود: «پسرم، به تو بشارت بدهم.» «فَأَنْتَ صَاحِبُ الزَّمَانِ و أَنْتَ الْمُهْدِِیُّ و أَنْتَ حُجَّةُ اللهِ عَلَى أَرْضِهِ وَ أَنْتَ وَ لَدُكَ بَعْدَ» کنیهٔ نام مبارکش را فرمود: «أَنْتَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِب». «وَ لَدُكَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ». «و أَنْتَ خَاتَمُ الْأَوْصِیَاءِ الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرِینَ». «وَ بَشَّرَ بِکَ رَسُولُ اللهِ وَ سَمَّاکَ وَ کَنَّاک». «اسم تو را پیغمبر گذاشت. کنیت پیغمبر گذاشت. بشارت تو را پیغمبر داد.» «و بِذَلِكَ عَهِدَ إِلَیَّ أَبِي عَنْ آبَائِهِ الطَّاهِرِینَ». «این عهدیست که پدرم از آباء طاهرینش به من داده.» «رَبَّنَا إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ» «و مَاتَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ مِنْ وَقْتِهِ».
جملهٔ حضرت که تمام شد، همانجا جان مبارک امام عسکری تسلیم حق تعالی شد در این وضعیتی که امام زمان ۵ ساله در پیش روی پدر بودند. این شب جمعه که روضهٔ آخرمان است، روضه را جمع بکنیم. دیگر ما هر شب که گوشهٔ چشم امام زمان را طلب داریم و توقع داریم به این روضههایمان. امشب دیگر روضهای است که اصلاً متن روضهٔ امام زمان است. انشاءالله که توجه خالص نابی امشب به ما بکند. محضر امام زمان عرض بکنیم در این ایام شهادت پدرشان که شما کودکی بودید. آمدید تشنگی پدر را دیدید. با دست خودتان به کام پدر آب ریختید. بابا را وضو دادید. آمادهٔ نماز کردید. با سن ۴-۵ سالگی. آن لحظات آخر ملاقات شما با پدر این شکلی بود. این روضهٔ آخرمان هم را بگذارید. یا صاحب الزمان، ما هم یک یادی کنیم از یک بچهٔ دیگری، از بچههای دیگری که حالا یکی از بچههایی که تشنگی بابا را دیدند، بودند، دیو و درد همه و میمکید «خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا». دیدند کام تشنهٔ بابا را دیدند، بی آبی را. بچههایی که «العطش» میگفتند. بچههایی که آمده بودند و پیراهن بالا داده بودند، کف این خیمه، مشک که کمی نمناک بود، این شکمها را، این پوست تن را به این کف این خیمه میمالیدند که یکم خنک شوند. این بچهها را هم یاد کنیم و روضه را این شکلی تمام کنیم.
این شب جمعه، یا صاحب الزمان، شما کودکی بودید در برابر امامی فرزند امامی کودکی. و این پدر شما. این لحظات آخر که شما آمدید و پدر را دیدید، وضعتان اینطور بود. پدر را وضو دادید و حتماً در آن لحظات در آغوش گرفتید و و حالا خودتان کفن کردید و دفن کردید و نماز خواندید و اینها. شما یک کودک چهار پنج ساله بودید. از یک کودک دیگری میخواهیم یاد بکنیم که او هم سه چهار ساله بود دلش برای باباش تنگ شد. این یک صحنه بود از ملاقات پدر، یک پدر معصوم با فرزند کودک. یک صحنهٔ ملاقات دیگری هم داریم از یک پدر معصوم با یک کودک. خیلی ولی یک دختر سیلی خورده، زخمی، درد کشیده، منزل به منزل آمده، تحقیر شده، سنگ خورده، توهین شنیده. همهٔ دلخوشیاش این است که بابا بیا در آغوش بگیردت. بابا بیاید نوازش کند. سر بابا در طبقهٔ پدر تشنه را شما آب دادید. لبهای پدر را تکان دادید که در کام پدر بریزید. یا صاحب الزمان، این بچه نگاه کرد گفت: «بابا، چرا اینقدر لاغری؟ لبات چرا اینقدر چوب خورده؟»
«عَلَی اللَّهِ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ وَ سَیَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أِیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.»
خدایا، در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار ده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار ده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق ذویالارحام را الساعه در این شب جمعهٔ کربلا مهمان اباعبدالله قرار بده. شب اول قبر اباعبدالله به فریاد همهمان برسان. شر ظالمین را به خودشان برگردان. مرضای اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت فرما. هرچه گفتی و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی، برای ما رقم بزن. «بِنَبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.»
در حال بارگذاری نظرات...