* معیار اکرام و اهانتِ خداوند، شناخت حق و وظیفه و میزان التزام به آنهاست. [19:00]
*وقتی دغدغه، حق و وظیفه و اسلام نباشد، هر آنچه به آدم بدهند یا از او بگیرند اهانت است.
[28:12]
* آنچه تعیین کننده نسبت خیر و شر انسان با خداست، موقعیت بندگی و تکلیف است و آن نسبت وجودی، همان کوثر است.[29:05]
* انسان فیذاته در موقعیت باخت قرار دارد، مگر اینکه با ایمان و عمل صالح عامل زایش حق و صبر در جامعه باشد. [31:36]
* جهاد تبیین یعنی کنشگری و تواصی به حق در بستر جنگ روایتها. [37:30]
* امام حسین(ع) در صدد اصلاح جامعهای بود که سهمش از قدرت را در چشم پوشی از منکر می دید! [42:50]
* جهاد تبیین، مستلزم کنش و حل مسئله است نه موج سواریِ بدون استدلال و هدایت گری.
[48:35]
* هدف انبیا در جهاد تبیین، شفافیت و ظهور حق بود نه الزاما پذیرش و قبول مردم. [51:38]
* حب و بغض، ریشه های عمیق انتخابهای ماست. [52:04]
* نگاه غلط به زندگی و هدفگذاری روی مؤلفه های دنیایی، ریشه همه انتخابهاست.[55:51]
* نقطه تمایز میان انسانها، انتخاب های حیاتی آنهاست که به تعریف آنها از زندگی بر می گردد.
[57:55]
* جامعه ای که ظرفیت ظهور حق در سطح پایینتر را ندارد و در ابتلائات می بازد، از ظهور حق در سطوح بالاتر محروم می شود. [1:01:35]
* اگر آیات بزرگ الهی را نفهمیدید، وارد دوره عذاب می شوید برای اینکه برگردید. « اخذناهم بالعذاب لعلهم یرجعون». این سنت خداست. [1:12:21]
* درک یا عدم درک ما از نعمات، تعیین کننده سطح استعداد درونیمان در قرب و بُعد نسبت به خداست. [1:24:11]
* روضه ابا عبدللهالحسین(ع)؛ بزنگاههای انتخاب مردم کوفه از دوران امیرالمؤمنین تا گودال قتلگاه. [1:26:35]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری، و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک، علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتک، السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
تسلیت عرض میکنم حلول ماه محرم را. انشاءالله که محرم بشویم به حریم این محرم و انشاءالله که مورد توجّه امام حسین (علیه السلام) واقع بشویم در این ماه پربرکت و پررحمت.
در ابتدا نکتهای عرض بکنم: خیلی از دوستان جلساتی را متعدّد دعوت میکردند –چه تهران، چه مشهد، چه شهرستانهای دیگر– و بنده برای محرم بهشان عرض کرده بودم که نیستم. ممکن است الان که متوجّه میشوند ما مشهد هستیم، دلخور بشوند و فکر بکنند که خدای ناکرده ما حرف خلاف واقعی به ایشان گفتهایم. دیگر حالا لازم است که اینجا عرض بکنم: ما بنا بود که محرم ایران نباشیم و اروپا قرار بود که خدمت دوستان باشیم؛ سوئیس و آلمان و اینها که تا دقیقه نود همهچیز خوب پیش رفت. مسائلی پیش آمد بین سفارت ایران و سفارت سوئیس و لحظه آخر به مشکل خوردیم. این سفر، به جای دههی اوّل محرم افتاد به دههی آخر سفر. البته الان با وجود دولت جدید، بعید میدانم که سفارت، سفارت ایران، رغبتی داشته باشد که ما را بخواهد اعزام بکند و این را هم اگر اینطور باشد از توفیقات ما خواهد بود که به هر حال یک بهایی پرداخت کردیم بابت کنش سیاسیمان؛ اگر اینطور بشود که به هر حال محتمل است. به هر حال میشود به خیلی از ادّعاها هم پی برد. لذا ما امسال محرم دیگر عملاً جلسات را قبول نکرده بودیم و تا حتی نیمهی ماه ذیالحجّه هم دعوت میکردند، تا عید غدیر دیگر ما به ما گفته بودند درست میشود کار و اینها. دیگر عید غدیر قضیه به هم خورد و بعد گفتند که ویزا آمده و مشکل هم از آن طرف نبود؛ یعنی از جانب سوئیس مشکل پیش نیامد. سفارت ایران درخواستی را از سفارت سوئیس رد کرد. آنها هم متقابلاً این درخواست را رد کردند، چون ما مهمان سفارت ایران سوئیس بودیم. اینها را میگویم که به هر حال سوءتفاهم نشود و افرادی باز دست نگیرند اینها را و فکر نکنند مسئله را به طور دیگری تعریف کنند. یک نکتهی اوّل که به هر حال توضیحی باشد به عزیزانی که شرمندهشان شدیم که دلخور نشوند که چرا پس بودی و دعوتها را قبول نکردی.
یک نکته، ما پارسال محرّم و صفر توفیق داشتیم در محضر سورهی مبارکهی فجر بودیم. به تناسب اینکه امام صادق (علیه السلام) فرمودهاند: «فانها سورة الحسین (علیه السلام)»؛ اینکه سورهی فجر، سورهی امام حسین (علیه السلام) است. مباحثی را در ارتباط امام حسین و کربلا با محتوای سورهی مبارکهی فجر در حدّ بضاعت اندکمان خدمت دوستان داشتیم. امسال هم انشاءالله در حدّی که توفیق باشد و فرصت باشد و شرایطش فراهم باشد، خدمت دوستان هستیم. البته بنده واقعاً رغبتی و تمایلی به سخنرانی نداشتم و ندارم و حسی هم برای سخنرانی ندارم، چون نه خودمان اهل عملیم و نه آنقدری که صحبت میکنیم، خیلی فایدهای میبینیم از صحبت کردنهایمان و بعضاً بعضی واکنشها هم که هست، آدم را بیشتر دلسرد میکند از صحبت کردن و به هر حال ورود در یک سری از مسائل.
حرف زیاد است. به هر حال ایّام فتنه و غبارآلودی را پشت سر گذاشتیم و پشت سر میگذاریم و در یک ابتلا و امتحان سخت اجتماعی هستیم که به نظر میرسد هرچه جلوتر میرویم، کار سختتر میشود و آن نقطهای که نقطهی خطرناک این قضیه است، آن وقتی است که انسان خوب تشخیص نمیدهد کی به کیه، چی به چیه و دوست و دشمن را درست تشخیص نمیدهد، مسائل را نمیتواند درست تحلیل بکند. بحث مفصلی است، انشاءالله این دهه، ولایت امام حسین (علیه السلام) به مطلبی میخواهیم بپردازیم ولی از زاویهی سورهی مبارکهی فجر و مرتبط با مفاهیم سورهی مبارکهی فجر. به هر حال آن چیزی که انگیزه میدهد برای اینکه اینجا دوباره جمع بشویم، روضهی امام حسین (علیه السلام) است و اینکه مفتخریم به اینکه نام امام حسین (علیه السلام) را بر زبان میآوریم و روضهی امام حسین (علیه السلام) را میخوانیم. وگرنه دل و دماغ چندانی برای صحبت و سخنرانی و اینها نیست و به بنده اگر باشد، میروم یک چند وقتی برای خودم مشغول خودم میشوم، ناپدید میشوم، کما اینکه چند بار هم تا حالا این اتفاق افتاده. بیشتر از همه نیاز میبینم که خودم با خودم خلوت بکنم ولی به هر حال امتحانات اجتماعی و وظایفی که روی دوش آدم میآید، کار را برای آدم سخت میکند. انشاءالله که خدای متعال به فضل و کرمش عنایت بکند و ما منتفع باشیم از این فعّالیتها و اینها موجب خسران دنیوی و اخرویمان نباشد.
مطلبی که میخواهم عرض بکنم این است: در سورهی مبارکهی فجر که سورهی امام حسین (علیه السلام) است، سال گذشته برخی آیات را به طور خاصتر گفتگو کردیم. آیهی ۱۵ و ۱۶ را دههی اوّل پرداختیم و در دهههای بعدی، فصلهای بعدی، به برخی از آیات دیگر بیشتر پرداختیم. یک سری از آیات بحثش مطرح نشد، این دهه انشاءالله به آن بیشتر خواهیم پرداخت. خب آن بحثهای مربوط به مال را داشتیم: «کَلّٰا بَلْ لٰا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ وَ لٰا تَحَآضُّونَ عَلَىٰ طَعَامِ الْمِسْکِینِ وَ تَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلًا لَمًّا وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا». سال گذشته به لطف خدا خواندیم، هرچند اهل عمل بنده نیستم و فقط یک چیزی میگویم و میروم. انشاءالله که بتوانیم به این مفاهیم عمل بکنیم. فرمود که: شما یتیم را اکرام نمیکنید. اکرام شما در این نیست که من بهتان پول دادم و موقعیت دادم. خب این را مفصل پرداختیم، نمیخواهم امشب به آن بپردازم. ولی یکی از مشکلات ما همین است، نیاز به تذکر هم داریم در این زمینه.
ما چون یک هدفگذاریهای خاصی میکنیم. به پیروزی مثلاً در انتخابات به چشم یک نعمت نگاه میکنیم. وقتی حاصل نشد، احساس شکست میکنیم. وقتی حاصل شد، احساس پیروزی میکنیم. در نگاه قرآن، رای آوردن به معنای این نیست که خدای متعال تو را اکرام کرد. رای نیاوردن به معنای این نیست که خدای متعال به تو اهانت کرد. مفصّل پارسال در فصل اوّل به این بحث پرداختیم: جفت اینها امتحان است. اکرام خدا آن وقتی معنا دارد که تو اکرام میکنی یتیم را. «کَلّٰا بَلْ لٰا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ» وقتی در موقعیت خودت را خوب فهمیدی، وظیفهی تو را انجام دادی، کاری که روی دوشت است ادا کردی، اینجا خدا تو را اکرام کرده، نه اینکه خدا این موقعیت را در اختیار تو بگذارد.
اگر بنده مثلاً رانندهی یک نیسانم –مثال خیلی خطرناکی میخواهم عرض بکنم، اگر به آن خوب فکر بکنید، خیلی احساس وحشت خواهید کرد–، مثلاً بنده رانندهی نیسانم، میآیم برای شما هی صحبت میکنم، صحبتهای قشنگقشنگ و عبارات نقادگونه نسبت به یک خلبانی که یک هواپیما را بلند کرده و شما وقتی بلند شدی، یک تکانههایی داشته که آن هم شاید اصلاً طبیعی نبوده، باد بوده، طوفان بوده، هی بیایم در نقد این خلبان بگویم: «مردم! دیدید چقدر اذیّت شدید وقتی هواپیما میخواست بلند شود؟ دیدید تکان داشت؟ دیدید حالت تهوّع پیدا کردید؟» هی اینها را بگویم، بدون هیچ تخصصی و بدون اینکه سر در بیاورم. من رانندهی نیسان، خلبان چه خواهد شد؟
رویش فکر کنید. مثالی که زدم برای تحلیل مسائل پیش رو هم کمکتان میکند. خیلی خسارتها خواهد زد، خیلی دلهرهها ایجاد خواهد کرد، خیلی آسیبها خواهد زد، وحشتها دارد. وقتی رانندهی نیسان توی کابین خلبان بنشیند، جای کاپیتان، هواپیما را بلند کند ولی چه میشود کرد؟ کی میشود رها شد از او؟ نکته را خوب دقت کنید: اینی که رُل هواپیما را در اختیار این رانندهی نیسان گذاشتند، این اکرام رانندهی نیسان نیست. این شادی ندارد، این تبریک ندارد. کسی به رانندهی نیسان تبریک نمیگوید که: «آقا مبارک باشد جای خلبان نشستی!» خودش باید بفهمد که خب گاهی نمیفهمد، نمیفهمد تو چه هچلی افتاده، نمیفهمد چه گرفتاری حاصل شده، نمیفهمد چه وظیفهی سنگینی، چه استرسی، چه فشاری، چه آسیبی…
چند وقت پیش یکی از این پروازهایی که مشهد میآمدم، صبحش شبی بود که آقای رئیسی را دفن کرده بودند. صبح جمعه بود. کادر پرواز شناختند و محبت کردند و اینها، ما را بردند توی کابین خلبان. یک تجربهای بود شیرین و جالب. بین کاپیتان که دهها سفر رفته بود و کلّی آقای رئیسی را اینور و آنور برده بود، خاطراتی هم داشت از آقای رئیسی. گفتم: «شما خیلی خوب با اعتماد به نفس کار میکردید.» گفت: «از جهت پرواز و اینها که نه. ولی همین که جان دویست سیصد نفر آدم به تصمیم من بند است، خیلی برایم دلهره دارد.» بعد خیلی مطالب گفت، مطالب خیلی جالب. به او گفتم: «شما پشت فرمان هم مینشینید؟» گفت: «آره.» گفتم: «پشت فرمان ماشینت مینشینی، راحت مینشینی؟» گفت: «نه هر وقت که مینشینم، یک ده دقیقهای، پنج دقیقه طول میکشد تا تطبیق پیدا کنم. پشتش بسته است، آینهبغل ندارد، آن باید با حجم کوچک آینهبغل، با آینهها، باید کاملاً یک چیز متفاوتی است.» این هم رانندهی ماشین، هم خلبان است ولی آن اصلاً یک چیز دیگر است، این یک چیز دیگر است.
اینی که مثلاً من شاید در توانم نباشد. خدا اجازه نمیدهد. این فقط بحث ریاست جمهوری و اینها نیست ها، کلاً هر جایی. بله من حالا جایی را مدّ نظر دارم برای خدمت، برای فعّالیت میخواهم امام جماعت فلانجا بشوم، میخواهم فلانجا فلان کار را انجام بدهم، میخواهم فیلمساز بشوم، میخواهم چه میدانم، بزنم توی کار ساخت و ساز، میخواهم شهردار بشوم و هزار تا چیز دیگر. جور نمیشود شرایط. ما اینجا نالههایمان بلند است: «این همه دعا کردم! این همه ناله کردم! این همه توسّل کردم! این همه صدقه دادم!» خب این اصلاً به خاطر همان صدقهها بود که خدا لطف کرد. آقا من این همه صدقه دادم، من رانندهی نیسان بشوم، خلبان هواپیما چرا نمیگذارند؟ مگر نمیگویند حدیث کسا اثر دارد؟ ختم صلوات اثر دارد؟ خب بنده خدا، این کار تو نبود. خدا بهت رحم کرد. آن یکی هم حالیش نیست. کار آن هم نیست. نفهمید. او نمیفهمد این تبریک ندارد، شادمانی ندارد، جشن ندارد، عزاء دارد.
عزاء دارد. فرمود امیرالمومنین (علیه السلام)، حالا انشاءالله مفصلتر به این مباحث جلسات بعد بیشتر خواهیم پرداخت. نگاه امیرالمومنین، نهج البلاغه، الحمدلله خیلی اعتبار سیاسی پیدا کرد در این دوره. انشاءالله ما از این به بعد خیلی بیشتر از نهج البلاغه استفاده خواهیم کرد، نه به خاطر رقابت سیاسی، به خاطر اینکه صیانت بکنیم از تحریف امیرالمومنین. دیگر کار از تحریف همهچیز گذشته، به خود امیرالمومنین رسیده و تحریف قرآن. نگران بودیم امام خمینی را تحریف کند، فلان شهید را تحریف کند. الان دیگر آرزو به تحریف قرآن و تحریف نهج البلاغه. فرمود: «هفت اقلیم را به من بدهند، یک دانه جو را از دهان مورچه به ظلم نمیگیرم.» او میفهمد، او برآورد دارد، او میفهمد خسارت چیست، او میفهمد اکرام و اهانت خدا چیست. چه دروغها که نمیگویند برای چهار روز ریاست! چه تهمتها که نمیزنند! چه پولها که خرج نمیکنند! چه ظلمها که نمیکنند! چه آبروها که نمیبرند! چه خیانتها که نمیکنند که چهار روز ریاست کنند که باز بیشتر ظلم کنند، که باز بیشتر خیانت کنند، که باز یک مملکتی را بیشتر اینجوری کنند. مفصل در مورد اینها صحبت خواهیم کرد، انشاءالله به عنایت الهی در این دهه و مشکل امام حسین هم دقیقاً همین است، همین افرادند، همین نگاه است.
فرمود: «نگو من اکرامت کردم یا اکرام نکردم با رفت و آمد نعمتها و فرصتها.» تحلیل نکن که من تحویلت گرفتم یا محلت نگذاشتم. چهار تا دعا کرده حالا مثلاً تو این قضایای خودمان، یک شب تا صبح بیدار بوده برای رئیسی دعا کرده. یک شب تا صبح بیدار بوده برای فلانی دعا کرده، مستجاب نشده، توهمات! این خودش لطف خداست که به تو فرصت داد یک شب تا صبح ناله بزنی، گریه بکنی، دعا بکنی و پاسخ خدا به این نیست که اونی که میخواهی بهت بده، اونی که میخواهی برگرداند این را رئیس کند، آن را برگرداند، این را سالم کند، آن را دفع کند. پاسخ خدا یک چیز دیگر است. اکرام خدا نسبت به تو با رفت و آمد نعمتها نیست، با شناخت وظیفه و قلب وظیفه است، با شناخت حق، با التزام به حق، با تبعیت از حق. اگر موفق شدی حق را بشناسی، اگر موفق شدی پای حق بمانی، از حق جدا نشوی، این اکرام خداست. «وَ جَعَلَنی مِنَ المُکْرَمينَ» کی گفت این را؟ مومن آل فرعون. کی؟ وقتی کشتنش: «یا لیت قومی یعلمون بما غفر لی ربی و جعلنی من المکرمین.» مکرمینش آنجا بود، وقتی کشته شد اکرام شد. پیروز این انتخابات آقای رئیسی بود. «جعلنی من المکرمین» هم در پیشگاه الهی، هم در پیشگاه مردم. اگر تو این انتخابات میماند، لجن مالش میکردند، هتک حیثیتش میکردند و اینطور هم شکست میخورد. از سپهر سیاسی ما حذف میشد با این افراد. چی بگویم؟ با این رقبایی که چه تعبیری باید به کار ببرم؟ خزانهی خالی تحویل میدهند، خزانهی پر ازت میگیرند. خزانهی پر هم محصول خدماتشان است، خزانهی خالی محصول نابلدی خودت است. با اینها که نمیدانم. خیلی تعابیر میآید به دهانم ولی خب نمیخواهم بگویم. «جعلنی من المکرمین» از این دعواها او را بیرون آورد. حتی از این فرصت، از این موقعیت که بخواهد بایستد از خودش و دولتش دفاع کند. من خودم دفاع میکنم یک جوری که تا ابد بماند. دفاع میکنم، نه این جوری که فقط یک انتخابات رای بیاوری. آن هم نمیفهمند. وقتی خودت هم دفاع میکنی بدتر هیاهو میکند، قطر سروصدا میکند، پیش میآورم نالهها بزنند و دنبالت بگردم، برای ساعتبهساعت بودن ضجه بزنم، هوار بکشند که کی را از دست دادیم. «بِئْسَ ما خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی» مال کجاست دیگر؟ «بِئْسَ ما خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی» حضرت موسی فرمود. «بعد چیزی را بعد از من جانشین من کردید.» جانشین چی کرده؟ «بِئْسَ ما خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی»!
نکته این است: این داد و ستد نعمتها علامت اکرام خدا نیست. اونی که وظیفهات را بفهمی و عمل بکنی، آن است. «وَ لَا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ وَ لَا تَحَاضُّونَ عَلَىٰ طَعَامِ الْمِسْكِينِ وَ تَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلًا لَمًّا وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا» ارث را دارید هپلیهپو میکنید، دو لپی دارید میخورید و همهی دلتان را محبت مال پر کرده. به خاطر این ویژگیهاست که مورد اکرام خدا نیستید، نه به خاطر اینکه خدا بهت پول نمیده، قدرت نمیده، ریاست نمیده، شهرت نمیده، نه به خاطر اینکه کانالت فالوورش نمیره بالا، مطلبت ویو نمیخوره که اگر ویو خورد «جعلنی من المکرمین» باشه، «رب اکرمنی». اگه ویو نخوره «رب اهانی». کارهای ما به چشم خدا نمیآد؟ میآد، میآد. به چشم خدا اومد. رهبری تعبیر بسیار بینظیری که فرمودند، فرمودند: «خدا ایشون رو دوست داشت.» خیلی این عبارت، عبارت عجیب و فوقالعادهای است. «خدا او را دوست داشت.» کم داشتیم با کسی تو جمهوری اسلامی در موقعیتهای برتر باشه و خدا او را دوست داشته باشه. عاقبتبهخیر بشه. میبینید دیگه، عاقبتها رو میبینید دیگه. پا لب گور تازه خوشخوشان دنیا میزنه زیر دلشون، دارن میروند. یک وقتی بنده نوشتم، یک زمانی هم خیلی معروف شد این جمله: «زمانهی عجیبی است، هفتادسالهها برای قدرت له له میزنند و دهههفتادیها برای شهادت.» بعد از شهادت شهید حججی بنده نوشتم. خیلی عجیب است. دهههفتادیها، دهههشتادیها دارن میروند بروند شهید بشوند، هفتادسالهها دارن رئیس بشوند. بعد این را علامت اکرام میدانند، علامت اقبال میدانند.
بعد هدف وقتی شد، مینشینیم با این تراز بندی میکنیم که چهکار کنیم رای بیاوریم. اینها مطالبی است که نمیخواهم واردش بشوم که خیلی اینجا حرف دارم، ولی چون اگر واردش بشوم، وارد دعواهای درونگروهی خواهیم شد و نقد خودی میشود. فعلاً بنا ندارم وارد این بحث بشوم. انشاءالله یک چند شب دیگر، چند روز دیگر این هیجان و التهاب که بخوابد، بیشتر در مورد این مسئله صحبت میکنم. خیلی از تحلیلهای ماها این است که مثلاً اگر فلان کار را میکردیم، رای میآوردیم. اگر فلانی کنار میرفت، رای میآوردیم. اگر آن یکی نمیآمد، رای میآوردیم. این به خاطر این است که اساساً غلط فهمیدیم. اگر جای فلانی، فلانی بود، تو دور دوم رای میآوردیم. هدفگذاری اشتباه است. مگر قرار است ما رای بیاوریم؟ پس باید چهکار کنیم؟ قرار ما از منطق انقلاب دفاع کنیم. قرار ما پای منطق انقلاب بایستیم. قرار ما منطق انقلاب را تبیین کنیم. فرصت انتخابات یکی از ظرفیتهایش خود تبیین خیلی از مسائل است. یک فرصتی است برای تبیین خیلی از مسائل، ولو لااقل چهار نفر میفهمند قضیه چیست. لااقل تحریر محل نزاع میشود. چهار نفر میفهمند تفاوتها چیست، رویکردها چه تفاوتی دارد. ولو رای نیاوری. مگر امیرالمومنین هدفش این بود که رای بیاورد؟ مگر امام حسین هدفش این بود که رای بیاورد؟
ببین! اینها نکاتی است که خود ماها ضعف بینش داریم. خیلی از مسائل بعد یکهو توی فتنهی اجتماعی، یکهو این را که میبینی، رفیقی که تا هفتهی پیش بچه هیئتی امام حسینی رد داده، رد داده، نسبت به همهچیز رد داده. یکهو برگشته میگوید: «آقا این، ما دیگه انتخابات شرکت نمیکنیم.» «ما حتماً باید بیاییم کف میدون کار کنیم برای این نظام.» «نظام نباشه…» میبینید یا نمیبینید؟ ما میبینیم از این چیزها. مسائل یکهو رد میده، یکهو قاطی میکند. چرا؟ چون مطلوبشان دولت بوده، حالا بعضی وقتها که بیشتر از این هم آمیخته به هواهاست متأسفانه. این هم آن دولت را میخواسته رای بیاورد چون احساس میکرده یک چیزی هم نصیب این میشود. نه! هنر این است که مطمئن باشی رای نمیآورد و مطمئن باشی از قبل این هم چیزی به تو نمیرسد. آنجا پاشی از این فرصت استفاده کنی، قیام لله کنی، از این ظرفیت استفاده کنی. خیلی حرفها دارم. این سینه یک حرفهایی توش است که بزنم. خیلی آسیبها دیگه باید هی بخوریم. خیلی حرف این است. مسئله وقتی این حال را نداری، یعنی خدا اکرامت نکرده. وقتی حالت این است، یعنی خدا بهت اهانت کرده. «کَلّٰا بَلْ لٰا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ» چون دغدغهات دغدغهی وظیفه نیست. دغدغهات دغدغهی حق نیست. دغدغهات دغدغهی مردم مستضعفین، اسلام، انقلاب، اینها نیست. تو هروقتی که بهت بدهند و هرچه ازت بگیرند، اهانت. ولی وقتی دغدغهات اینها بود، هرچه بهت بدهند و ازت بگیرند، خیر است.
احوالاتش را خواندیم پارسال دههی اوّل. مؤمن تو هر موقعیتی قرار بگیرد، برایش خیر است، به او بدهند، خیر. ازش بگیرند، بحث مفصلی داشتیم. فاطمیه سال ۹۸، عنوانش بود «کوثرانه». چهار پنج جلسه همین جلسه بود، همین را بحث کردیم. مؤمن در یک موقعیتی است در برابر خدای متعال که هرچه نسبت به او رخ بدهد، برایش خیر است. کافر و منافق تو یک موقعیتی است که هر اتفاقی سرش بیفتد، شر است. آن نسبتِ وجودی، کوثر است. کدام نسبت؟ کوثر. نه اینکه نعمت که بهش میدهند کوثر است. نه! آن رابطه، آن نسبت است که کوثر است. یک گیلاس وقتی به درخت آویزان است، این هر بادی که میآید، رشدش میدهد. آفتابی که میخورد، رشدش میدهد. هر آبی که به درخت میدهند، رشدش میدهد. وقتی از درخت کنده شد، هر بادی که بهش میخورد، فرسودهاش میکند. هر آفتابی که بهش میخورد، چروک و مچالهاش میکند. شرایط عوض نمیشود، باد همان است، آفتاب همان است. موقعیت او نسبت به درخت عوض میشود. لذا تعبیر مجرمین را قرآن به کار برده. مجرم آنهایی که بریده شدند از درخت. «جرم» آن حالت «جریمه» هم که میگویند همین است. برگهای که میبرند، میکنند، بهت میدهند، «جریمه». حالت بریده شدن، کنده شدن. مجرم اونی که از این درخت کنده میشود، بریده میشود، موقعیت وجودیش خراب میشود. آن موقعیت وجودی آن اتصال است، آن ارتباط است، آن موقعیت بندگی است، آن موقعیت تکلیف، موقعیت وظیفه است. اونی که بر اساس وظیفه آمده، برود بالا، پیروز است. بیاید پایین، پیروز است. زنده بماند، پیروز است. بکُشندش، پیروز است. مثل حاج قاسم. هر کاریش بکنی، این میرود بالا. آقای رئیسی الان این شکلی است، نمیتوانی بگویی، نمیتوانی، نگویی. نمیتوانی هیچ کاریش بکنی. هر حرکتی که میکنی تو یک موقعیتی است که همهچیز به نفع اوست. همه خیر دارد به سمت او سرریز میشود. شیب عالم به سمت اوست. شیب عالم به سمت اوست. کافر برعکس. رای میآورد، باخته. رای نمیآورد، باخته. بهش اقبال میشود، باخته. بهش اقبال نمیشود، باخته. سکوت میکند، باخته. حرف میزند، باخته. همهاش خسران است. «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوٓا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ تَوٰاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ.» موقعیت وجودی انسان این است که فی ذاته، فی حدّ ذاته –به قول طلبها– «لو خلی و طبعه»، به خود خودش، به طبیعت خودش، موقعیتش موقعیت خسران است. موقعیت باخته. هر اتفاقی که برایش میافتد، موقعیت شکست است. مگر این اتصال باشد. آن ایمان باشد، عمل صالح باشد. این ارتباط باشد با جبههی مؤمنین. ارتباطی که دارد میزاید در جامعه. از جانب خودش زایندگی دارد، زایش دارد. چی را؟ حق و صبر. «وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ». وگرنه باخته.
این به چه برمیگردد؟ نکتهی کلیدی را بگویم. حالا شما هم شاید بیشتر دوست دارید که ما در مورد انتخابات هم بیشتر صحبت بکنیم و اینها. ولی خب صحبت بکنیم ولی نه مسائل روحی و روزنامهای که این آن را گفت، آن، آن توییت را زد، این کنار آن بود، آن نباید. مطالب خالهزنکی، مطالب عمیقترش را البته برداشتم داده بودیم از رحلت حضرت امام. عرض کردم که ما دههی اوّل محرم این بحث را خواهیم داشت. اینجا مسئلهی به یک نقطهی کلیدی برمیگردد، آن هم انتخابهای ماست. خیلی بحث، بحث دقیقی است و اگر رویش کار بشود، ما از بحثهای پارسال الحمدلله به لطف خدا خیلی پیام داشتیم که آقا زندگی ما زیر و رو شد. اصلاً نگاهمان به زندگی و خیلی از مشکلات زندگیمان حل شد. نگاهمان غلط بود، همین مطالبی که الان یک چکیدهای عرض کردم. اصلاً توقعمان از زندگی غلط بوده. اصلاً هدفگذاریمان غلط بوده. ارزشگذاریمان غلط بوده.
این بحث امتداد آن بحث است. ما با یک مسئله مواجهیم به نام «انتخاب». معمولاً این انتخاب در صحنهی انتخابات سیاسی یکهو خود را نشان میدهد. یکهو اثرش را نشان میدهد. یکهو همهی ما را به تکاپو میاندازد. پامیشویم، جمع میکنیم، میرویم این شهر آن شهر، صحبت میکنیم. «بیست تا کال میکنیم» به قول مشهدیها، «همش هم مثل کاله، بیست تا کل، نصف کاله.» وضع من که روشن است، شما میدانید که من اوضاعم چطور است. بله بعضیها بیرون گود مینشینند، وایمیستند که آنهایی که این کارها را میکنند شکست بخورند، بعد اینها را مسخره و مذمّت کنند. اینها ویژگی منافقین است. قرآن در سورهی آل عمران گفته. وقتی که باید هزینه بدهکاری بکند، کاری نمیکند. وایمیستد آنهایی که هزینه دادهاند ببازند، آسیب بخورند، بعد تازه شروع کنند مذمّت کردن که: «بابا! هزینه ندادن!» به بنده که دیگر کسی این را مذمّت نکند بابت هزینهندادن. ویژگی منافقین. تو منبریهاشان هم داریم، تو آخوندهاشان هم داریم، توی حزباللهیاشان هم داریم. کلاً نشسته بیرون گود، یکهو آخر کار، یک توییتی میزند، یک حرفی میزند، یک تیکهای میاندازد، یک متلکی سوارت میکند: «چی شد؟ دیدی! حالا برو یک زنگ بزن! حالا پاشین بریم روستا.»
این ویژگی منافقین. نه بهعنوان کسی که توی متن کار بوده میگویم. مسئلهی انتخاب یک چیزی نیست که یک شبه و با دو کلمه حرف زدن و هرچه از این فرصتها هم باید استفاده کرد -همینها هم اثر دارد که ما هم اثرش را دیدیم- ولی دل خوش کردن به همین و رها کردن بقیهی مسائل، اساساً نفهمیدن قضیه است. گفتم به دوستان چند روز پیش، رهبر انقلاب سال پیش همین ایّام -قبل از ماه محرم، شاید تیرماه هم بود فکر میکنم- جلسهی دوشنبهی مبلّغین که متنشم من امروز دوباره میدیدم، فرمودند که: «ممکن است کسانی فکر کنند در حوزهی علمیه درس اولویت دارد، اصل تبلیغ مسئلهی دوم و فرع.» «من میخواهم به شما عرض بکنم: نخیر! تبلیغ اصله، تبلیغ اوّل است، درس دوم.» خیلی حرف سنگینی بود. در خود حوزه هم با مخالفتهای جدی این حرف مواجه شد. خب یک کسی که بصیر است، همیشه چند وقت از روزگار خودش جلوتر است. داری یک چیزی را رصد میکند. آن دورا میگوید: «جهاد تبیین! این فریضهی فوری و قطعی زمانهی ما و عینی است.» یعنی هر یک نفری به عهدهاش است. چند بار هم جهاد تبیین را مطرح کرد. بعد میآید میگوید: «آقا حوزه هم اولویتش را بگذارد روی تبلیغ.» بله. البته رهبری که فرمودند، آنور هم چون فرموده بودند فلان. بعد فلان مسئله که همیشه هستند یا افرادی که محلّلند. تحلیلگران مسائل را تحلیل میکنند یا محلّند، داروی طلاقاند. اینها تقریباً کارشان هم شبیه همان است. تحلیل میکنند. «نه، رهبری منظورشون منظورشون اون این.» این یعنی آن. آن یعنی این. آن معنی. این جهاد تبیین. یکهو یک بودجهی کلانی بریم بنشینیم جهاد تبیین یعنی چی؟ یک ناندانی میشود. خود همین آقا، یعنی هرکه هرجا است، به همان میزانی که میفهمد، کنش داشته باشد، تواصیه به حق داشته باشد. در یک بستری که جنگ، جنگ روایت است. هر اتفاقی که بیفتد، جبههی رقیب شما در روایتسازی خودش تبدیل به خیر میکند. میکروفون را برمیدارد به سمت کاندیدای خودش پرت میکند، تبدیل به اسطوره و حماسه میشود. باهاش رای میآورد. طرف تُپُق میزند رای میآورد. فحش میدهد رای میآورد. به این میگوید: «این اهانت میکند.» رای میآورد. به حاج قاسم بد میگوید، رای میآورد. به وزارت صفا تیکه میاندازد، وزارت کشور تیکه میاندازد. به نهادهای قدرت تیکه میاندازد. میگوید: «نمیتوانم.» رای میآورد. یک پوستر دیدم امروز ساخته بودند: «مردم! من آمدم بنزین را برایتان گران کنم.» میگویند: «نه دکتر! با عزت! تو آمدی ما را نجات بدهی.» گفته: «چرا؟» «چون یک جبههی قدرتمندی پشتش است، دارد برایش تولید روایت میکند.» و تو میدان را چون نمیشناسی، خودت را دست میخوری از این روایتسازیها.
نمیخواستم وارد این بحث بشوم، نمیخواهم هم اصلاً به این بحثها بپردازم ولی چون خیلی حرص میخورم از بعضی مسائل. میگوید: «آقا اگر فلانی…» من اصلاً کاری به آن ندارم. تو این انتخابات اصلاً کنار کشیدن هر کدام از اینها کار اشتباهی است، مشخص است. الان هم دیگر کاملاً معلوم است، ولی هنوز دارن، چون هنوز نیفتاده حسّ. باید بگوییم که مثلاً اگر فلانی دور اوّل میکشید کنار یا فلانی میکشید کنار. جفت شکست بود مشخص بود. بنده هم از قبلش هم گفته بودم. یکی از دوستان زنگ زد، گفت: «آقا نظرتان چیست؟» گفتم: «هرکدام کنار بکشد، تو همان مرحله میبازی. مرحلهی اگر الان که نباشیم، مرحلهی اوّل میبازیم. دور دوم، دور دوم.» ما از علیایحال گفتم. این دوستانی که اینجا هستند، از همان روزی که آن شش نفر را شورای نگهبان اعلام کرد، بنده گفتم نگفتم آقای غلامرضایی؟ آقای صمیمی؟ آقای غریبی؟ آقای غریبی نذر برداشت؟ ما با هم شرطبندی، نذربندی کردیم. من گفتم: «مختصات شرایط مشخصات.» این هم توضیحاتی دارد که عرض میکنم، اگر فرصت بشود که این تحلیل برای چی بود؟ تحلیل غیبی و مندرآوردی و اینها نبود. پایههایی دارد که این را بارها گفتم. این دوستان از کجا؟ این را میگویم: هیچوقت استناد چون فلانی خواب دیده، چون فلانی گفته. شرایط میدانی از این حکایت میکند. بخش عمدهاش به خاطر چیست؟ به خاطر خَلاَء شماست در میدان جنگ روایت. جنگ روایت بعد کجایی خود را نشان میدهد. این مطالبی که ما معمولاً تحلیل نداریم دیگر. نماینده تحلیل داریم ها! نه! من هم تحلیل ندارم. اگر تحلیل داشتم، اوضاعم این نبود. امثال ما اگر تحلیل داشتند، این تحلیل را ایجاد میکردیم. مشکل این است که امثال ما هم تحلیل نداریم. نمیفهمیم. میآید میگوید: «آقا یک وقتی فلانی با فلانی نروند دور دوم.» میگوید: «چرا؟» میگوید: «اینها اگر بروند دور دوم، آنها دست میگذارند روی فیلترینگ ما میبازیم. گشت ارشاد ما میبازیم.» میدانید چقدر این حرف خطرناک است اگر بفهمید این حرف چقدر خطرناک است.
اوّلاً که یکیش که منطقش، منطق قدرت و رای آوردن است. «فلانی اگر بیاید خونهی این که خیلی خطرناک است.» آقا! این یا یک امر مسلّم و بدیهی و درست و در چهارچوب مبانی نظام هست یا نیست. اگر نیست که شما از قبل باید درستش میکردید. مسؤلیّت داشتید. یکی تو مجلس بود، یکی جای دیگر بوده، شورای امنیّت بوده، هرچی. مجمع تشخیص بوده. حضرات هر کدام یک جایی بودند دیگر، باید حلش میکردی. مسئلهای که این قدر واضح و غلط و بد است. منکری که این قدر زشت است که اگر اسمش مطرح بشود میبازید. این قدر این منکر رشد بکند. یا منکر هست یا نیست. اگر منکر هست که غلط کردید که گذاشتید کار به اینجا برسد. اگر منکر نیست که غلط کردید این قدر سکوت کردید. چه جبههی رقیب بتواند با این منکر رای بیاورد. بعد حالا آمدید طلبکار شدید که این با این منکر نماد. اینها ساختارهاییست که امام حسین را به گودال قتلگاه میکشانند. شرایط را طوری میکنند که امام حسین حرف از یک منکری اگر بزند، کشته میشود. خیلی عجیب است ها! میفهمی جامعهی بیماری که امام حسین میفرماید: «آمدم اصلاحش کنم»، همچین جامعهایست که احساس میکند بودجهی سیاسیش، سهمش از قدرت، به میزانی است که از منکر چشمپوشی میکند. میفهمی چی دارم میگویم؟ این جامعه خراب و بیمار است و خدا رحم کرد ما تو این شرایط رئیس جمهور نداشتیم، چون با دست خودمان انقلاب نابود میشد. این قدر جنگ روایت را باختیم. یعنی چیزی که خوب! این برای چی تو روایتسازیش تولید روایت نکردی؟ برای چی توضیح ندادی؟ برای چی تبیین نکردی؟ الان باید کتکش را بخوریم. این برگ برنده است برای آن کسی که میتواند رو اینها بازی کند، اِسکی برود که: «میبینی دارم اِسکی میروم.» بازی میکند، رای میآورد. حق تو اینجا ببازی. تازه مرحلهی اوّل باختت است. اگر نتوانی از الان روایتسازی بکنی، تا خود گودال قتلگاه باید بروی.
این حرفها را جدی بگیرید ها! کما اینکه این حرفها قبلاً هم میگفتیم که میخندیدند. یادم است مسجد فرامرز گفتم: «اینهایی که دارم میگویم، ناامیدی میکرد.» حرفات از توی صدا درآورد تو جلسهی مسجد فرامرز. شما بودی؟ کی بود؟ شما بودی دیگه، کیا بودن؟ شما هم بودین. چی گفتم آنجا آخر جلسه؟ گفتم: «این حرفایی که میزنم و الان که دیر شد.» «از فردای روزی که آقای پزشکیان رای آورد.» یادته آقای غریبی؟ این را گفتم. شما یادته؟ شما یادته آنجا چی گفتند بچهها تو آن جلسه؟ میخندیدند. «آقا! برو بابا! همه درگیری.» گفتم: «اصلاً این اصل این مسئله، یعنی باخت شما تو این جنگ روایت.» جبههی رقیب تو اصلاً دعوا سر این نداشت که لاریجانی یا پزشکیان. طرف مسئول ستاد آقای لاریجانی بود، تا تائید صلاحیت نشد، آمد شد رئیس ستاد، قائم مقام ستاد آقای پزشکیان. اینجا همچین قفلی زده بودن روی نفر. سهسال طول میکشید که تازه آرامآرام تو درازمدّت شروع کنند این ستاد با آن ستاد یک کمی همکاری کنند. خب این معلوم است که میبازی! وقتی شرایط تو تو یک جنگ روایت و جنگ بینشی و فرهنگی این است، رقیبت هم فهمیده که اصلاً این آدم و آن آدم ندارد. من یک گفتمانی دارم و با یک گفتمانی درگیرم، تمام شد. اگر یک تیکهچوب هم میآوردند اینجا، پشتش وایمیستادم، برایش تولید درست میکردم. برای اینکه اصلاً درگیر آن شخص نمیماند. تولید روایت میکردم، بهاش میگفتن: «اینها را بگو.» بنده خدا نمیتوانست بگوید. از دوستان نوشتن ولی باز برای همین تولید روایت میکردم. ناتوانیهاش را پوشش میدادند. تو ستادشان اِلَی ماشاءالله آدم، کثیف و چرک را سفید میکردند. جنگ روایت است دیگر! مگر میشود اینها ریخت دور؟ بله! تو جبههی انقلاب ماشاءالله غضنفر داریم. با حرفهای شاذ، با حرفهای مفت. ولی اینی که تو تن میدهی به اینکه «فلانی تو این دور دوم لطفاً فلانیها را از دورت بردار تا رای بیاوری.» این پاس گل به جنگ روایت جبههی رقیب است. یعنی: «من هم قبول دارم یک مشت غضنفر دورشند.» «من هم قبول دارم ما غضنفریم.» «من هم قبول دارم ما عصر حجری هستیم.» «من هم قبول دارم چماق بهدست متحجّریم.» ولی کمتر. شما میگویی «ده میلیون.» من میگویم: «بالاخره یک چهل پنجاه تای اینها باخت در جنگ روایت.» طرف تولید رای میکند، ما اینها را سر درنمیآوریم بعد فکر میکنیم با دو تا تماس مسئله حل میشود. با دو تا روستا رفتن. او برای همان روستایی که تو میروی تولید روایت میکند.
یکی از این روستاهای اهل سنّت رفتیم. آقای غریبی بود، آقای غلامرضایی هم بود. یک حرفی زد به بچهها گفتم: «تنم با این حرف لرزید.» یادتان است؟ چی گفت؟ نه. نه، آن حرفی که به خود من گفت: «فردام بیایید مطالبات که من دارم پیگیری کنید. چرا فقط دم انتخابات پیداتون میشود؟» مقابل روی من وایستاد: «حاج آقا! من به چه کسی رای بدهم؟» «به فلانی.» «خب! چشم!» الان «اِلّا! برکت الله». بعد تولید روایت میکند، میگوید: «اینها پول گرفتن از فلان نهاد، آمدن ناهار میدهند.» «فلان میکنند.» اصلاً فضا را برمیگرداند. بعد اصلاً نسبت به تو گارد دارد. مهمتر از هر اقدامی، آن پیوست روایتساز آن اقدام است که ما این را نداریم. فقط احساس وظیفه داریم با یک سری کارهای گل درشت. آن هم میدانم این کارها فقط به ما آسیب میزند. میگوید: «میدان روایتسازی دست من است. هر کاری دوست دارم.»
«جهاد تبیین» یعنی چی؟ یعنی میدان روایت را دست بگیر. کی دست بگیرد؟ طلبه. تو ای طلبه! امروز اولویت کارت تبلیغ است. تبلیغ نه یعنی بروی تو فضای مجازی فوروارد کنی، هی کپشن بزنی، مثل بعضیها که نمیخواهم اسم ببرم که حالم به هم میخورد از فعالیت سیاسی اینها. فلان طلبه، کراواتی، موج میآید توضیح بدهی. باید وایسی مسئله را حل کنی، نه اینکه موجسواری کنی. آن کنش سیاسی اصلاً هدایتگری نمیکند که، برای هدایتگری نیامده. موجسواری کنه، گزینهی انقلابی تو را میگوید. آن هم برای این است که اِسکی برود روی گزینهی انقلابی تو. از آن از قبل انقلابیها برای خودش رای و آدم جمع کند. نمیخواهد کنش کند. نیامده کسی را. اصلاً کارش تبیین نیست. استدلال نمیبینی اصلاً چالش نمیبینی، درگیری منطق نمیبینی. این را میزند یک روز میبیند. یک حرفی افتاد باز از قبل این پاسخ ویو بخورد، برود بالا، دیده بشود.
جهاد تبیین! نمیخواستم اصلاً وارد زدن تحلیل کار خودیها بشوم. میخواستم چند وقت دیگر بگویم ولی دیگه نمیشد دیگه. هیچی نگفتم. الحمدلله حرف اصلیم این است: «جنگ روایت را شما باختید.» بعد مینشینید مسائل دیگر را فکر میکنید. فکر میکنی که با کنار کشیدن این و با حمایت آن، میدان روایت را شما رها کردی. شما تا وقتی میدان روایت نداشته باشی، خدمات اجتماعی هم فایده ندارد. خدمات اجتماعی رسماً نگفت چیه. گفت: «بایدن پیچش را شروع کرده.» تو خودت را کشتی فروش نفت رسیدی به روزی دو میلیون بشکه، میشود جزء الطاف آمریکا به مردم. مصرتر میکند برای اینکه به اینهایی که به آمریکا نزدیکترند، رای بدهند.
عمرو عاص کارش این است. عمروعاص یک گوشهای مینشیند، صحنه را رصد میکند، تولید روایت میکند از هر واقعهای. ما البته دست و پامان بسته است. امیرالمؤمنین فرمود: «من هم اگر تقوا نداشتم، از همه اینها واردتر بودم، حرفهایتر بودم.» آن کسی که خطبهی بدون الف خوانده، خطبهی بدون نقطه خوانده. خیلی مشتباز بود، یک چیزهایی برایتان تولید روایت کنم. ولی از آن ور، چهار تا مثل عمّار هستند. اینها بلدند تو هر مسئلهای ورود کنند، حرف بزنند، منطق اسلام را، منطق امیرالمؤمنین و منطق حکومتش را بیان کنند، عیان کنند، ولو کسی قبول نکند. آخر باز ما مشکل داریم، قبول نمیکنند. انگار باید یکجوری بگوییم که قبول کنند. مگر انبیا آمدند چیزی بگویند که مردم قبول کنند؟ انبیا آمدند چیزی بگویند که حق روشن بشود. «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» «أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ» زور که نیستش که. ولی آمده صحنه را شفاف کند، ابهام را، گره را بردارد. «بلاغ» یعنی این.
برگردم به نکتهی اصلی. مسئله به یک جایی برمیگردد به انتخابهای ما برمیگردد. انتخابهای ما هم یک اتفاق یکشبه و یکروزه و بدوی نیست. عمق دارد، عقبه دارد، ریشه دارد. ریشهاش کجاست؟ آقا! انتخابها. شما بگویید ببینم کی میگوید؟ آفرین! یک طرفش رویکرد، یک طرف دیگرش پیشفرضها. حالا رویکرد و پیشفرض یک طرفش هم حب و بغضهاست. نه فقط حب و بغضهای ظاهری که حالا مثلاً تو اینها را نیاوری دورت، آن ها را بیاوری دورت. مسئله تمام بشود. ریشههای عمیق در بین ریشههای عمیق میخواهیم تو این چند شب بپردازیم: ریشههای عمیق انتخابها. وقتی خوب تحلیل بکنید، ریشهی عمیق همهی انتخابهای زندگی ما به یک نقطه برمیگردد، آن هم چیست؟ خود زندگی. نگاهمان به زندگی، تعریفمان از زندگی.
سوره مبارکه فجر در توصیف جهنمیها چی میگه؟ «این جهنّمیها کیان؟» آنهایی که باور نکردن حرف امام حسین را، تن ندادن به منطق امام حسین را، تن ندادن به راهکار امام حسین را، به دستور امام حسین. «كَلَّآ إِذَا دُكَّتِ ٱلأَرۡضُ دَكّٗا دَكّٗا» نه، این جوری نیست. این جوری که خیال میکنی نیست. یک وقت است زمین پودر میشود، منهدم میشود. همهی اینهایی که اینجا برایت جلوهای دارد، زینتی دارد، تمام میشود. «وَجَاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا». این آیات البته میدانید بحثهای تفسیری سنگینی هم دارد که واردش نمیشوم. یک روزی میآید رب تو با ملائکه خواهند آمد. آمدن خدا آمدن مادی و فیزیکی که نیست. جلوه کردن است. این آمدن، آمدنی است که فاصله و بعد برداشته میشود. حجاب کنار میرود. کما اینکه شما مثلاً میگویی: «آقا پیامکت آمد.» یا مثلاً این عکس مثلاً ارسال کرده، میگوید: «نیامده هنوز.» وقتی که عکس باز شد، دیده شد، میگوید: «آمد.» این آمدن خیلی وقتها فیزیکی و یک جابجایی مادی نیست. یک چیزی از خفا به صحنهی ظهور میآید، این هم آمدن است. خدا در قیامت خواهد آمد با ملائکه «صفّاً صفّا» و ملائکه هم در صفهایی خواهند بود که اینها هر کدام توضیحات مفصل دارد. «وَجِيءَ يَوۡمَئِذِ۬ بِجَهَنَّمَ». روزی که جهنم آورده خواهد شد. جهنم را هم میآورندش. روایاتی دارد در مورد آوردن جهنم، عجیب و غریب که چه شکلی جهنم را میآورند. «يَوۡمَئِذٖ يَتَذَكَّرُ ٱلۡإِنسَٰنُ وَ أَنَّىٰ لَهُ ٱلذِّكۡرَىٰٓ». آنجا آدم حواسش جمع میشود ولی دیگر به چه درد میخورد آن توجه؟ آنجا آن تذکر میآید. چه میگوید با خودش؟ «يَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي قَدَّمۡتُ لِحَيَاتِي». میگوید: «ای کاش من برای زندگی خودم یک چیزی میفرستادم.» در آن لحظه که انسان بیدار میشود و و متذکر میشود نسبت به کدام مفهوم، بیدار میشود و متوجه میشود نسبت به مفهوم «حیات، زندگی». تازه میفهمد کلاً زندگی را اشتباه گرفته بود. کلاً توهم زده بود. اصلاً اینی که زندگی میداند زندگی نبود. نمیگوید: «لِحیاتی الاخری.» نمیگوید: «لِحیاتی الآخِرة.» «ای کاش برای زندگی آخرتم یک چیزی میفرستادم.» «ای کاش برای زندگی دیگرم یک چیزی میفرستادم.» «ای کاش برای زندگیم یک چیزی میفرستادم.» تازه میفهمد مفهوم حیات چیست. تازه میفهمد زندگی چیست. تازه میفهمد برای کجا آمده. تازه خواب بود. همهی اینها مردن، یک مرگ تدریجی علی الدوام بود و ریشهی همهی انتخابها همین نگاه غلط به زندگی بود. فکر میکرد قراره اینجا زندگی کنه تو دنیا. مختصات و المانهای مؤلفههایی که در این زندگی معتبره، در این زندگی فایده داره، اینها را هدفگذاری کرده بود. به اینها دل داده بود، به اینها توجه داشت. مثل پول، مثل قدرت، مثل ریاست، مثل شهرت. اینها مؤلفههایی است که برای زندگی دنیای تو تأثیر دارد، فایده دارد. این میشود مبدأ انتخابش و تفاوتهای ما، فاصلههای ما با صرف گفتگو و کنار هم نشستن برطرف نمیشود. البته فایده دارد، گفتگو خیلی فایده دارد، خیلی اثر دارد. رفت و آمد با همدیگر خیلی اثر دارد ولی مسئله خیلی عمیقتر از اینهاست. ما نقطهی تمایز و تفاوت و فاصلهمان از همدیگر نقطهای است که حیات را انتخاب کردیم. انتخاب حیاتی از آنجا شروع میشود. انتخاب حیاتی هم که خودمان میگوییم آقا این خیلی مسئلهی حیاتیه. حیاتیه یعنی چی؟ یعنی زندگیم بهش بسته است. به چی برمیگردد؟ به تعریف از زندگی.
دقیقاً کنشهای متضادی که شما تو کربلا میبینی، از همینجاست. یکی میآید در حدّ جاندادن پای حرف امام حسین میایستد، یکی همین که احساس بکند دارد فحش میخورد، فاصله میگیرد. چرا؟ به خاطر تفاوت نگاهی است که نسبت به زندگی دارد. این میگوید: «آقا! من که باید بمیرم. اینکه باید تمام بشود. قشنگ تمام بشود.» حالی که حبیب داشت شب عاشورا، حالی که بریر داشت شب عاشورا. بریر پیرمرد نود و خوردهای ساله، قاری قرآن، معلّم قرآن. دیدند شب عاشورا فقط دارد شوخی میکند. یکی از اصحاب برگشت گفت: «آقا! شب آخر زندگیمونه، امشب شب شوخی نیست.» به همین دلیل، به قول خودمان: «به همین دلیل این قدر سرحالم.» «فردا پرواز میکنم، فردا آزاد میشوم، فردا روز عروج است.» شما ببین حال حاج قاسم و شب آخر: «مرا پاکیزه بپذیر. دلتنگ دیدارت هستم. بیتاب…» چی میخواهد؟ من زندگی چی میخواهد؟ «برو نوههاتو ببین بابا!» «عروسی فلان نوه رو ببین.» حالا معلوم شد که دخترش هم تو اون ایام خواستگار داشته. زینب خانم توی دورهی ازدواجش بوده. بیشتر از همه ظاهراً حالا بهش علاقه داشته یا وابستگی داشته. «بابا! این دختری که سوگولیته، عزیزته، دردونته، یک عروسیشه.» «حالا بگذار عروسی این را ببینی، نوهات را ازش ببینی، بچهاش را ببینی.» نه! اینها زندگی نیست. زندگی یک جای دیگر است، یک چیز دیگر است.
یکی هم نه، تا وقت مرگش برای اینکه دو روز ریاستش بیشتر، موقعیتش بیشتر، پولش بیشتر. چون اینها را «یَحْسَبُ أَنَّ مَا لَهُ أَخْلَدَهُ». فکر میکند اینها جاودانش میکند. حیات را اینجا میبیند. این را پس داشته باشید. شبهای بعد بیشتر بهش بپردازیم. «يَقُولُ يَا لَيْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَيَاتِی». این کلمهی «حَیاتی» را این دهه انشاءالله باهاش کار داریم و بحث میکنیم. انشاءالله سرمنشأ انتخابهای ما اینجاست. از اینجا شروع میشود تفاوتها، اینجا شروع میشود.
چرا یکهو مردم کوفه جا میزنند؟ حالا بعضیها خیلی اصرار دارن که: «آقا مسائل را با کربلا تحلیل نکنید، مقایسه نکنید یا با ظهور مقایسه نکنید.» بله ما نمیخواهیم بگوییم فلان اتفاق لزوماً تأثیر داشت در جلو افتادن ظهور یا عقب افتادن ظهور. ما ادعای این شکلی نداریم. ولی تحلیل که میتوانیم بکنیم. مسائل را میشود تحلیل کرد. آقا جامعهای که حق را در حد آقای رئیسی تحمل ندارد، تحمل بکند. این تحمل دارد که امام زمان ظهور کند؟ نمیکشد. دارد خفه میشود. دارد دست و پا میزند. آقای رئیسی که خانمها را آورده تو استادیوم. نمیتواند. کشش ندارد. خب این جامعه کشش حاکمیت امام زمان را دارد؟ مطالب دو دوتا چهارتاست دیگه! خب یعنی چی؟ یعنی ظهور عقب میافتد؟ نه. باز مؤلفههای دیگری دارد. این جامعه در اثر ابتلاات سختی که بعد از این برایش رخ میدهد، خواهیم پرداخت که بر اساس فلسفهی تاریخ و سنتهای الهی به چه نحوی رقم میخورد مسائل.
بگویم. میفرماید که در سورهی مبارکهی زخرف، آیهی ۴۶ و «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَىٰ بِآیَاتِنَا إِلَىٰ فِرْعَوْنَ»! میفرماید که موسی را با آیاتمان فرستادیم. یادتان باشد کجای بحث بودم. برگردم بهش. یادتان ماند که اصلاً نه، قبلش کجا بود. اینکه جامعهای که ظرفیت این حق را تو سطح پایینتر را ندارد، وقتی تو ابتلا خود را نشان میدهد، خب معلوم است که محروم میشود از یک حق سطح بالاتر. حالا باید چی بشود که آماده بشود برای حق سطح بالاتر. بله. این کنشهایی که ما میکنیم حکایت از این دارد که ما آمادگی برای ظهور نداریم. تازه ما «امالقُرا»ییم. ما مبدأ حرکت ظهور در این عالمیم. ما تنها حکومت اسلامی این دنیاییم. ما تنها جمعیّت کامل وفادار به امام زمانیم که در عالیترین سطوح نصرتمان را برای امام زمان اثبات کردیم. ولی توی بزنگاه تاریخی و سیاسی چند میلیونیم، میآییم آقای رئیسی را حمایت میکنیم ولی میگوییم: «نه! رئیسی نه! بسّه دیگه! نمیتوانم.» خب فعلاً بسّه. یک جریانی متوقف میشود. حالا باید این جریان دوباره راه بیفتد. خدا که دست برنمیدارد از تربیت ما. حالا از کانالهای دیگری باید حق برای تو روشن بشود. مسئله برایت روشن بشود. تو اطلاعات دیگری میافتی.
ببین! آیه را. «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَىٰ بِآیَاتِنَا إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلَئِهِ» موسی را فرستادیم با آیاتمان به فرعون و ملأ فرعون. «فَقَالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ» گفت: «من رسول رب العالمینم.» «فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِآیَاتِنَا» با آیات ما که آمد، چهکار کردند؟ «إِذَا هُمْ مِنْهَا یَضْحَكُونَ» دست میانداختند، میخندیدند. ابزار شوخی کردن حضرت موسی میشود. ابزار شوخی و جُوک و همین کاری که با رئیسی میکردند دیگر. آقای رئیسی اسباب طنز اینها بود. اسباب جُوک. ایشان حرف بزند، سوژه کنند. کار بکند، سوژه کنند. از مسائل مختلف سوژه در بیاورند، بخندند. یک کسی دور و برش انگلیسی حرف بزند، سوژه کنند. یکی نمیدانم، هرچی دیگر، فقط سوژه پیدا کنند بخندند. حضرت موسی را کردن سوژه خندهاش. خب چون حرفهایم که میزند، حرفهای انبیاست. حرفهایی که در حد عقل اینها نیست. میشود یک جهان توهم، توهم تخصص. «تا تو نفهمی دیگه عمق راهبردیتو نمیفهمم من چند سال فلانجا بودم، نمیفهمم عمق راهبردی.» خب تو اگر میفهمیدی که خیلی مشکلات ما حل میشد و مشکل این است که نمیفهمی که نمیفهمی و مشکل این است که یک نفر هم که میفهمد، همان کاری که تو مدرسهها میکنیم دیگر هیچکس درس نمیخواند. «یک نفر که میخواند میگوییم: خرخون!» یعنی خلاف قاعده است. آدم سالم که درس نمیخواند که! برای چی یازده سال تلاش کردی برای ریاست جمهوری؟ زنبیل گذاشتی؟ «مثل من باش! ببین هیچی ندارم. هی! باید بره تشخیص نمیدهم. آمدم تو صحنه.» اینجوری آدم میآید برای ریاست جمهوری؟ یازده سال برنامه، جلسه، مسافرت! «اینها مریضی داری؟ آدم که برای ریاست جمهوری برنامه نباید داشته باشد. تدبیر، مطالعه نباید داشته باشد.» «مثل فلش بهش میگویند میروی مناظره این چهار تا را میگویی.» مینویسند میخواند. از خودش ایده، طرح، برنامه. این خوب است. این علامت چیست؟ علامت این است که توهم تخصص ندارد.
جنگ روایت میکند برای جهل. برای علم، برای تخصص، تولید روایت میکند. «کارشناس، کارشناساش.» این میگوید: «آن رفته با کارشناسان جلسه گذاشته.» آن متهم میشود به اینکه: «تو زنبیل گذاشتی.» این متهم میشود به اینکه: «حزب ندارم. من بیحزبهام. یکهوئی آمدم.» «کلاً آدم یکهوئی! این علامت بیحزب بودن من است.» برای هر چیزی تولید. حالا کارهای حضرت موسی، حرفهای حضرت موسی برایش تولید روایت میکنند. این را سوژهی طنز، تولید روایت میکنند. این را سحر میدانند، تولید روایت میکنند. این را ادعای گندهگنده میدانند، تولید روایت میکنند. میگویند که: «موسی آمده: یُرِیدُ أَن یُخْرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكُم.» آمده شما را از سرزمینتان بیرون کند. «میخواهد با همه دنیا جنگ راه بیندازد.» خیلی عجیب است ها! ببین! اینها حرفهایی است که چند بار مطرح میشود. توی یک دوره دیگر، کی مطرح میشود؟ وقتی مطرح میشود که شما دو ماه بعد موشکباران کردی اسرائیل را. باز هم میگوید: «آمده این جنگ را بندازد.» این تولید روایت توی این برهه، این دیگر خدا نمیپذیرد. تا حالا اینو قبول میکردم. دیدی این را دیگه دیدی که وایستادی حرف زدی، زدی. دشمنت هیچ غلطی نتوانست بکند. باز هم میترسی که یک کسی بیاید جنگ راه بیندازد. این دیگر قابل قبول نیست. باید وارد دورهی جدیدی بشویم. باید تو را ببرم کلاس تقویتی، کلاس تخصصی. باید تخصصی باید کار کنم. این جوری نمیشود دیگر در این حد. دمبل وقتی نمیتوانی بزنی، دیگر تو نیاز به فیزیوتراپی داری. دورهی فیزیوتراپی هم فرق میکند. تو مفاهیم ابتداییتری ازت سؤال میکنم تا مسئله برایت شفافتر بشود. هی خدا مسئله را شفافتر میکند، هی میآورد روی مسائل واضحتر و بدیهیتر.
آیه را ببینیم: «وَمَا نُرِیَهُمْ مِّنْ آیَةٍ إِلَّا هِیَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا» از آن آیات است. فرمود: «حالا هی چهکار کردیم.» شروع کردند موسی را مسخره کردن. خدا قوم فرعون را ول نمیکند. ماها زود میگوییم: «آقا! اینها جهنم میمیرند. جهنم فلان!» نه! خدا که از بندهی خودش دست برنمیدارد. فرمود: «من هی شروع کردم آیه به آیه به اینها نشان دادن.» «شروع میکنم هی آیه به آیه نشان دادم.» هر آیهای هم از آیهی قبلی بزرگتر. هی مسئله واضحتر. دیگر دروغهاش را، تناقضهاش را، دونستنهاش را. و و… نمیخواهم تطبیق با این انتخابات بدهم که آیه حیف بشود در حد این انتخابات. توی مسائل مختلف، هی مسئله را شفافتر، شفافتر، شفافتر نشان میدهم. آقا! دیگر از معاویه خدا رسانده به یزید. ببین! این اصلاً نماز نمیخواند، مسجد قبول ندارد. صلیب میاندازد گردنش. «این هم خلیفهی پیغمبر.» آره خب. «من پس باید یک جور دیگر حالیت کنم که این خلیفهی پیغمبر نیست.» بگویم «قتل عامتان کند» تا بفهمید این خلیفهیی دیگر چارهای ندارم دیگر. چهکار باید بکنم؟ بگویم «نوهی پیغمبر را بکشد» تا بفهمی این خلیفهی پیغمبر نیست. بگویم «شهر را به تعرض و جسارت بکند» به خانوادهی پیغمبر تا بفهمی این خلیفهی پیغمبر نیست. کار به اینجا برسد. تو چرا آن اوّلی که پیغمبر فرمود: «إنّ الخلافة محرمة علی آل ابی سفیان» چرا همان موقع نفهمیدی؟ «پیغمبر! خلافت بر خانوادهی ابوسفیان حرام است.» ابوسفیان را سوار کردید. معاویه را سوار کردید. به معاویه این قدر قدرت دادید، روبهروی علی ایستاد. بهش این قدر قدرت دادید، دست و پای حسن بن علی را بست. بهش این قدر قدرت دادیم، برای خودش خلیفه انتخاب کرد، در حالی که جزو مفاد تعهدش با امام حسن (علیه السلام) یکیش این بود که من خلیفه انتخاب نمیکنم. هی قدم به قدم نشانت دادم اینها کیاند.
سردمداران، یک کسی به من یک آماری داد، آمار عجیبی. الان خاطرم نیست، کجا شنیدم این را، الان یادم نمیآید. فقط یزید، اگر حالا یادم بیاید هزار و خوردهای از صحابهی پیغمبر را کشت. خیلی آمار عجیبی است. هزار و خوردهای از صحابهی پیغمبر را یزید کشت. دهها نفر از صحابهی پیغمبر را معاویه کشت، مثل حُجر بن عدّی. بزرگانی مثل ابوذر و عثمان را تبعید کرد. آقا! من دیگر چه جور به تو حالی کنم اینها صلاحیت ندارند. چه جور حالی کنم روبروی بنی امیه بایست، نگذار اینها به قدرت برسند. «وَمَا نُرِیَهُمْ مِنْ آیَةٍ إِلَّا هِیَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا» هی باید یک آیهی بزرگتر نشان بدهم. دیگر چه جور باید حالیت کنم. «وَأَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ…» دیگر وقتی که آیات بزرگ را نشان دادم و نمیفهمی، اینجا دیگر نوبت به عذاب میرسد. ولی عذاب اول عذابی نیست که بخواهم جهنم ببرم. «لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ». خیلی آیات آیات فرمود: «دیگر وارد دورهی عذاب میشویم ولی برای اینکه برگردند.»
مثل اینکه خیلی خوشی زده زیر دلش. من دارم بهت میگویم: «بابا! این جریان لیبرال که بیاید، مسجد تعطیل! هیئت تعطیل! امام حسین تعطیل! حجاب تعطیل!» مثل اینکه نمیفهمی چی دارم بهت میگویم. چرا حالیت نمیشود چی دارم بهت میگویم؟ آخه میبینی دور و بریهاشون را میبینی. کیا پشتشان خرج میکنند؟ میبینی برای کیا دُم تکان میدهند؟ تا کی قراره بفهمی؟ این همه آیه بهت نشان دادم. یک هفته هم رای آوردن اینها را تأخیر انداختم، بیشتر بفهمی، بهتر بفهمی. مسئله را واضح کنم برایت. دیگر واقعاً، دیگر وارد دورهی جدیدی باید بشویم. اینها سنتهای الهی است. اینها پیشگویی نیست. اینها از خواب فلانی و مکاشفهی فلانی و تجربهی نزدیک به برگ فلانی در نیامده. اینها سنتهای الهی است. قواعد زندگی است. اینها قواعد ربوبیّت خدای متعال است. از اینجا باید مسائل را تحلیل کنیم، نه از این پایین.
ما مینشینیم تحلیلهای کشکی و مندرآوردی. «این هشت میلیونش را میداد به آن، آن میشد یازده میلیون.» «همان دور اوّل رای میآورد، تمام میشد.» «فلان میشد.» مسائل را این قدر کودکانه تحلیل کردن با یک ذهن بسیط. عمق دارد، اینها ریشه دارد، انتخابها ریشه دارد، دلیل دارد. تحلیل بکنند. اگر وارد آن بحث میشدم، خیلی سه چهار ساعت بحث میکردیم که واقعاً انتخابات چه رقم خورد. ولی این سنت را میخواهم بگویم. خوب پس آن ور وقتی که تو به یک کسی که پنجاه درصد حقانیت داشت، ظرفیت و تحمل نداشتی، من باید ظرفیت تو را زیاد کنم. دیگر زیاد کنم. باید کفر به طاغوت تو را تقویت کنیم. مستأصلت کنم. باید مضطر بشویم. اتفاقی که برای قوم سبأ افتاد. ما این چند وقت دیگر الحمدلله خیلی صحبت کردیم. حرفهایمان همش موجود است. خیلی از حرفهایی که الان بخواهم بگویم، گفتم، همین جا دوستان نشسته بودند. اینجا گریه میکردند شب که با این صحبتها را میکردیم. بعضی گفتند: «آقا! این جوری که میگویی که پس بحث استغاثه.» شبی که به استغاثه بود، شب عید غدیر بود، شام عید غدیر بود، یادم نیست. قبلترش تو دانشگاه و زیارت مخصوص امام رضا (علیه السلام) در مورد غربت صحبت کردن. «طُوبَى لِلْغُرَبَاء.» یک جلسهی دیگر همین جا در مورد فتنهی مومنین که به هم اهانت میکنند، فرمود: «همدیگر را لعن میکنند، به صورت هم تُف میاندازند.» صحبتهای چند هفتهی بعدمان است اینها. سنتهای اجتماعی است. مثل اینکه تو نمیفهمی داستان چی شده. بگذار نعمت بعدی را ازت بگیرم. وحدت بین خودتان را بگیرم ازتان. حالیت بشود چی شده.
مثل اینکه حالیت نمیشود چی شد. مثل اینکه خیلی نعمتهای جدیتری را ازت بگیرم. ایام کرونا یادتون است دیگر؟ ما همدیگر را نمیتوانستیم بغل کنیم. به هم نمیتوانستیم دست بدهیم. هیئت نمیتوانستیم بریم. مسجد نمیتوانستیم بریم. یک هیئت رفتنمان صد تا قاعده و پروتکل داشت: «زیر آسمان باید باشد. به هم دست ندهیم و فاصله داشته باشیم.» مثل اینکه خیلی چیزها را باید بگیرم تا بفهمی چی بود، چی ازت گرفتم. باید بریم سراغ مسائل بدیهیتر. مثل اینکه آنجا با همدیگر صحبت کنیم. مثل اینکه درکی از مسئلهی امنیتت نداری. خوشی زده زیر دلت. مثل اینکه نمیفهمی این امنیّت جای دیگر نیست. نه دینداری با امنیّت بیدینی با امنیّت هم جای دیگر نیست. عرقخوری با زنبازی با امنیّت هم جای دیگر نیست. نه، نماز شب با امنیّت، زیارت با امنیّت، هیئت با امنیّت. ازت بگیرم تا بفهمی خوشی زده زیر دلت. رفتیم زیارتگاه امامزاده با رفقا نماز بخونیم، داشتن تو استان گلستان، شیعه هم بودن، داشتن فرشهای امامزاده را جمع میکردند ببرند مو بزنن بغل جاده. بعد آن آقایی که داشت اینها را جمع میکرد که قیافهی موجه و مذهبی داشت، گفتم که مثلاً رای آقای جلیلی این طرفا چطوره و اینها. گفت: «فرقی نمیکنه، حالا یا جلیلی یا آن یکی.» حالا گفتم اینجا جلیلی، آن ورا پزشکیان. یک کمی بحث انداختم دیدم که اصلاً بنده خدا نمیخواهد رای بدهد. بعد برگشت گفتش که: «جلیلی رای میآرد؟» نه. گفتم: «خب انشاءالله.» اینا. گفت: «آره دیگه، آن رای رهبر هم همین است دیگه.» گفتم: «اگر رای رهبر بود که دور اولم رای میآورد. رهبر بود که سال ۹۶ آقای رئیسی رای میآورد. بین رئیسی و روحانی رای رهبر به کدامشان بود؟» آره! خیلی جالب است. طرف دارد برای امام حسین عزاداری سینه زنی میکند. در یک سری مفاهیم ابتدایی هنوز میلنگد و تو کنش اجتماعیش نمیتواند نقش درست را ایفا کند. چون هنوز آن مسئلهی قبلیه خوب جا نیفتاده. مثل اینکه من به آن قبلیه را حالیت کنم. مثل اینکه من یک جور دیگر باید حالیت کنم. مثل اینکه نفهمیدید هیئتی که داری از انقلاب است. مثل اینکه نفهمیدید تفاوت رضا شاه و خمینی چیست. تعطیل کنم. مثل اینکه حزب الله لبنان نمیدانی چیست. مثل اینکه نمیفهمی. نه! محرومیت از این نعمتها. بله! ایشان هم هستند. خوب بگیرم بفهمی. مثل اینکه حالیت نمیشود. مثل اینکه نمیفهمی دشمن دو هزار کیلومتر آن ورتر باشد یا ۲۰۰ کیلومتر آن ورتر یعنی چی؟ چه تفاوتی دارد؟ مثل اینکه حالیت نمیشود. بگیرم! بیایم بیخ گوشت صدای تیغ تفنگ و تِرِقش بیاورم پشت در خانهات بفهم یعنی چی. «أَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» تا برگردی. برگردی.
آقا رئیسی را بگیرم. فهمیدی این موشکباران چی بود؟ چی بود؟ آوردش برای ما. چی بود؟ التهابش هم الکی انداختیم، دلار هم رفت روش. حالا چهار روز بعد شکم دلار ارزان شد. دیگه سی تومان که نشد شصت، پنجاه و خوردهای. موشکهایی که زدیم خاصیتش چی بود؟ مثل اینکه تو نفهمیدی اسرائیل چیست. مثل اینکه نفهمیدی قضیه فلسطین چیست. مثل اینکه این نعمت را حالیت نمیشود. تو با آن فلسطینی فرقی نداری. سهم جفتتان است. ولی من یک نعمت عظمایی به تو دادم. درگیر این توپ و ترقه نیستی. چیست؟ مگر همینها ما را بدبخت کرد؟ FATF اگر داشتی معلوم میشد پولهایمان کجا میرود. مشکلات دیگرمان هم حل بود. یعنی من الان بگیرم ازت، دیگه دمش کنم. خیلی آیات عجیبی دارد. من دوست دارم آیات دیگر هم بخوانم برایتان. یک آیهی دیگر را بخوانم. این آیه از آن آیات ترسناک دستور مالکیِ سبع است که آیهی چند شب پیش با هم بحثهای استغاثه و اینها اینجا خواندیم، خیلی از آن آیاتی است که تن آدم میلرزد.
میفرماید که آیات اوّلش را که خواندیم: «لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْكَنِهِمْ آیَةٌ» یادتان است؟ سورهی سبأ، آیهی ۱۵: «برای قوم سبأ توی مسکنشان آیهای قرار داده بودیم.» دو تا باغ بود. یک باغ از راست، یک باغ از چپ. «اُتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ». «بلده طیّبه و ربّ غفور.» من مگر دریغی دارم؟ من ربّ غفور! باشد مال تو. «فَأَعْرَضُوا» رو برگرداندن. «فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ» سیل عرم که سیل ویرانگری بود فرستادیم. «وَبَدَّلْنَاهُم بِجَنَّتَیۡهِمۡ جَنَّتَيۡنِ» این دو تا باغ را گرفتیم، دو تا باغ دیگر دادیم. «ذَٰتَیۡ أُكُلٍ خَمۡطٍ وَأَثۡلٍ وَشَیۡءٖ مِّن سِدۡرٖ قَلِیلٖ» میوههای تلخ و شور بیخود و بیخاصیّت. «ذَٰلِکَ جَزَیْنَاهُم بِمَا كَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِی إِلَّا الْکَفُورَ» بابت کفرانی که کردند اینطور پاداش جزا دادیم. «مگر ما جز کفور را مجازات میکنیم.»
ادامهاش حالا نگاه کنیم. تو چه موقعیت ژئوپلوتیک سراسر امکانات و نعمت. فرمود: «وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بَارَكْنَا فِیهَا قُرًى ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِیهَا السَّیْرَ» بین مردم سبأ و آن شهرهایی که توش برکت گذاشته بودیم، آبادیهایی قرار داده بودیم، به هم پیوسته بود و راه هم میشد بروند و بیایند، راحت بود. «سِیرُوا فِیهَا لَیَالِی وَأَيَّامًا آمِنِینَ» به اینها گفتیم: «شب و روز در امنیّت بروید و بیایید.» ادامهاش اینجا. این آیهای که تن ما میلرزد: «فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَیْنَ أَسْفَارِنَا» برگشتند گفتند: «خدایا! بین سفرهای ما فاصله بنداز.» علامه بحثی در اینجا دارد که اینها نگفتند «مگر کسی دیوانه است که خدایا نعمت را از ما بگیر!» فرمود: «زبانِ استعدادشان این بود.» وقتی شما برای کسی یک ظرف پسته میگذاری کنارش. یک ظرف تخمه میگذاری. یک ظرف کشمش میگذاری. یک ظرف هم مثلاً -دور از شأن شما- غذای سگ میگذاری و طرف هی غذای سگ میخورد، تهش یکی دو تا کشمش. این معنایش چیست؟ نه! معنایش این است که من پسته نمیخواهم. معنایش این است که پستهها را بردار. بله آقا برای شکل، پستهها را بردار. اینها هم برگشتن به خدا گفتند که: «خدایا! بین ما و این سفرهایمان فاصله بنداز.» وقتی شکر نمیکند، وقتی درک ندارد، وقتی توجه ندارد، معنایش این است: «خدایا! بگیر، نمیخواهم.» «وَظَلَمُوٓا أَنفُسَهُمۡ». به خودشان ظلم کردند. «فَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَحَادِیثَ وَ مَزَّقۡنَٰهُمۡ كُلَّ مُمَزَّقٍ». ما یک کاری با اینها کردیم فقط یک نامی از اینها تو تاریخ ماند. و «وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ» پودرشان کردیم. «إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِّکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ». آیههایی است برای آنهایی که صبر و شکر دارند.
ما با زبان استعدادمان حرف میزنیم با خدا. «خدایا! این را بگیر. خدایا! رئیسی را بگیر. خدایا! کسی هم جاش پر نکن. خدایا! ببر توی موقعیتی که بفهمیم رئیسی کی بوده. بفهمیم چه کرده.» ما درکی نداریم. ما ملتفت نمیشویم. ما از نعمت درکی نداریم. نمیفهمیم. باید بریم یک قدم عقبتر، مسئله جدیتر بشود تا آنجا بفهمیم. یک آیهی واضحتر، آن آیه را اگر فهمیدیم، برگشتیم، نزدیک میشویم. اگر نفهمیدیم، هی دور میشویم، هی دور میشویم، هی دور میشویم. بعضیها نمیفهمند باز. با کتک بعدی هم نمیفهمند. با کتک بعدی هم نمیفهمند. همانجور که الان انتخابات واگذار کردیم. شرایط انتخابات به چه نحوی. یعنی اینکه واگذار کردیم چی را به که واگذار کردیم؟ به چه رخ خواهد داد؟ الان نمیخواهم وارد این بشوم ولی بعضیها هنوز نفهمیدند چی شد. به جای اینکه برگردند به توبه، به توبهی اجتماعی. برگردم به اینکه از خود ببینند مشکل را. آن هم سر مسائلی که قطعی و یقینی نیست. کسی منکر بین و واضحی تو این افرادی که ظاهر مقصر به حساب میآیند، نمیشود قسم حضرت عباس خورد که اینها مقصر بودند. سر مسائل وهمی و ظنّی و جناحی و حُبّی و بُغضی افتادیم به جان همدیگر. یعنی نفهمیدیم. میرویم دوباره پلن بعدی. «نه! مثل اینکه شما حالیتون نشد. شما با این کتکی که اینجا خوردین دور هم جمع نشد.» مثل اینکه من باید اِستایِل را بیاورم تو دور هم جمع بشویم، حالیتان بشود چی شد. مثل اینکه تا اینها کودککشی نکنند تو محلههایتان، نمیفهمی و با همدیگر باشین. مثل اینکه حالیت نمیشود داستان چیست بابا.
این را دادم رفت. بعدیش را نگه دار. بعدیش هم دارد میسوزانیم. من کجا حالیت کنم؟ چرا نمیفهمی؟ چرا این امکانات و فرصتهایی که داری نمیفهمی؟ که اگر آن روز اوّل هم میفهمیدی، همان اولیش را هم ازت نمیگرفتم. که اگر شکر میکردی، همان را هم برایت زیاد میکردم. «لَئِن شَكَرۡتُمۡ لَأَزِیدَنَّكُمْ». چرا نمیفهمی؟ چرا حالیت نمیشود؟ چرا بیدار نمیشوی؟ این داستان امام موسی (علیه السلام) روایت هم آورده بودم امشب بخوانم که فرصت نشد. انشاءالله شبهای بعد بهش میپردازیم. برم تو روضه، خستهتان نکنم.
مردم کوفه هی تو بزنگاه انتخاب قرار میگرفتند، شرایط بدتر. قضیه هم یک قضیهی ما خوب. معمولاً تو تحلیل عاشورا یک بازی ۲۰ روزه، یک ماهه، ۴۰ روزه، ۵۰ روزه، اینها را تحلیل میکنیم دیگه. قضیه، قضیهی بیس سیساله است. از خود زمان امیرالمؤمنین شروع میشود. قدر نعمت امیرالمؤمنین را ندانستند، محروم شدند. خوب امیرالمؤمنین را گرفت. امام حسن را خدا جای امیرالمؤمنین گذاشت. قدر نعمت امام حسن را ندانستند. شش ماه حکومت امام حسن بود. در مسجد کوفه، معاویه رفت بالای منبر نشست. اول از حسن بن علی (علیه السلام) بیعت گرفت، بعد از تمام این مسلمین دانه به دانه بیعت گرفت. هی دانه به دانه این نعمتها سلب میشود، عقب میرود. باز هم نمیفهمد. باز هم بیدار نمیشود. باز هم حالیش نمیشود. شد جنایات معاویه. باز هم حالیشان نشد. قضیهی خلافت یزید و شهادت امام حسن (علیه السلام) و خلافت یزید. هی مسئله حل نمیشود. کار به اینجا رسیده که امام حسین (علیه السلام) خودش وارد میدان شد. بعد مسئله را جا بیندازد به منکری رسیده که دیگر جای کوتاه آمدن و سکوت و اینها ندارد. اگر ما این را سکوت کردیم، اساساً دیگر مرزی نمیماند تو دین. دیگر مرزی بین معروف و منکر نمیماند. اصلاً مرزی بین این شریعت با بقیهی مسیرها نمیماند. دارد تمام مرزهای شریعت و اسلام فرو میریزد. اسلام دارد حل میشود در تمام مکاتب مکتب عرفی سبک زندگی که مردم تو موقعیتهای مختلف هر جوری دوست دارند کش و قوسش میدهند. توجه دارید بهش؟ دوران یزید دیگر اسمی از اینکه چون خدا گفته، پیغمبر گفته، شریعت است، اینها نیست. رسماً اباحهگری، رسماً سکولاریسم. هرکی دوست دارد برود مسجد، هرکی دوست ندارد نرود. هرکی دوست دارد عرق بخورد، هرکی دوست دارد سگبازی کند، هرکی دوست دارد هر مدلی دوست دارد ازدواج کند با خواهرش، با مادرش. این فضایی که یزید به وجود آورده، دیگر چیزی از اسلام نمیماند، حتی اسمش. حالا یک وقت بود میگفتیم عمل نمیکنند ولی لااقل مرزهاش را که قبول دارند. لااقل این را به عنوان اسلام قبول دارند. میگویند: «اسلام این است و آن نیست.» این «این است و آن نیستش» هم دیگر برداشته شد. ولی تو همین فرآیند هم باز تدریجی قدم به قدم است. اول مسلم را میفرستد. مسلم میآید. مردم کوفه با مسلم بیعت میکنند. مسلم جلو چشمشان است. به گمانشان هم نمیآمد قضیه بیخ پیدا کند. چرا؟ چون تجربههای قبلی، یک مشکلی که ما داریم همین است که چون فکر میکنیم سری قبلی اینطور بود پس «آقا مگر زمان خاتمی چطور شد؟ مگر زمان روحانی چطور؟ میشود زمان این هم هیچی نمیشود.» بابا! مگر هر دورهای مثل دورهی قبل است؟ خوش! کی قراره از خواب بیدار شوی؟ بله. چیزی نمیشود. اسلام انشاءالله نابود نمیشود. انقلاب هم انشاءالله نابود نمیشود ولی هزینهها. با چقدر هزینه؟
یک وقت هست خانهات را میخواهی از یک آسیبی نگهداری کنی. یک کاری میتوانستی بکنی مثلاً برای اینکه موش نیاید تو خانه، سوسک نیاید تو خانه. حالا خانهات را سوسک پر کرده. باید ۲۰ میلیون هزینه کنی. سهماه هم وقت بگذاری. باز هم این قدر اینها تخمریزی کردهاند، تا دو سال طول میکشد. بله آخر سوسکها را غلبه میکنی بهش ولی کی؟ با چه هزینهای؟ بله. هیچی نمیشود. بله. اسلام نابود نمیشود. آخرش امام زمان ظهور میکند. ته تهش ولی با چه هزینهای. نه آقا! این قدر واضح خدا این تفاوتها را. هیچ انتخاباتی مثل این انتخابات این قدر مسئله روشن و بین نبود. برعکس دور اوّل که این قدر هیچ وقت سخت نبود. دور اوّل انتخابات که موتور سر صندوق واقعاً نمیدانستیم چهکار باید بکنیم. برعکس دور دوم که هیچ وقت این قدر ساده نبود مسئله، این قدر واضح، این قدر فاصله. مثل که پس شما پس با این فرمون باید بریم. باشه! اوضاع عوض میشود. نون فرمون دیگه. همین شرایط گل و بلبل و اینها دیگه نیست. اوضاع عوض میشود. خون دلها باید بخوری تا یک درصد کمی فقط برگردد بهت همینها. یک روزی میشود خواب و خیالت میشود افسانه برایت. یادتان است تو کرونا یک زمانی مسجد میرفتیم، همه کنار همدیگر نماز میخواندیم. مثلاً از خانهمان بیرون میرفتیم، صلهی رحم میرفتیم. عید نوروز آمده هیچ کس از خانهاش نمیتواند بیرون برود. تازه کرونا عذاب سطح پایینی بود. «لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ.» که ما زود برگشت کردیم. زودتر از همه مردم دنیا هم نجات پیدا کردیم. تقریباً تو برگشت هم همین است. مردم کوفه هم هی این آیات را خدا نشان داد و سادهلوحانه میگفتند: «این هم مثل قبلی میشود.» خب مگر چی شد؟ به امیرالمؤمنین فشار آوردن، چی شد؟ تسلیم. به امام حسن فشار آوردن، چی شد؟ به امام حسین فشار بیارن، چی میشود؟ تسلیم. برآورد مردم کوفه در که خدا هی داشت واضحتر حقّ را به آنها نشان میداد و تو این جدال باطل هی داشت وقیحتر میشد. خدای متعال مسلم را جلوی چشم اینها به اینها نشان داد که «بفهمیم داستان چیست». عبیدالله آمد در کوفه. رحمت خداست ها! خدا برای مردم کوفه هم یک شبه کار را تمام نمیکند. همان قدری که امتحان ترسناک است، یک وقتی پارسال این را گفتم. امتحان ما فقط به این نگاه میکنیم که خدا میخواهد ما را بزند! نه آقا! امتحان خدا دارد میگیرد برای اینکه رشدت بدهد، پروازت بدهد، بروز کنی ملأ و کمالات تو یک روزنهای از رحمت و خیر و صلاح در تو ببیند. با همان با تو مدارا کند، رفتار کند، بهت عنایت کند. برای مردم کوفه هم همین بود. هی این ضربهها به مردم کوفه شدیدتر میشد. یک توبهای، یک بازگشتی، تحولی، تحرکی. انگار نه انگار. کار به کجا رسید؟
شب اوّل روضهی حضرت مسلم معمولاً خوانده میشود. حرفهای دیگری است در ادامهی روضه که انشاءالله شبهای بعد عرض خواهم کرد. ولی بحث امشب را با این روضه جمعبندی بکنم. عبیدالله وارد کوفه شد. اوّل با لباس بنیهاشم. مردم فکر کردن امام حسین (علیه السلام) است. گل پاشیدن. رفت بالای دارالعماره و نقاب را کنار زد. اعلام کرد: «من پسر زیادم و اگر کسی بخواهد حمایت بکند از مسلم اینطور میشود و اگر هم بخواهید تو این مسیر بمانید، لشکری از شام یزید تدارک دیده با اسبهای فلان.» که دروغ محضی بود. از همین ترس از دشمن، لولو درست کردن از جبههی مقابل. «اگه بخوایم پای مسلم بمانید و پای حسین بن علی (علیه السلام) بمانید، اون سپاه یزید میفرسته، یک بُومب داره میفرسته، همهچیز را نابود میکنه.» اینها هم ترسیدند. دور مسلم را خالی کردند. معقل هم بعدها توانست نفوذ بکند، مسلم را پیدا بکند و بعد دیگر کامل تسلط پیدا کردم به مسلم. شد آن اوضاعی که خبر دارید. نماز را در مسجد خواند. شب عرفه نگاه کردی دور و برش خالی، تنها شد. یک کم این ایّام غُربت را فهمیدید ها! خیلی شیرین است. حرف آدم را وقتی نمیفهمند، قبول نمیکنند، ازت تنهایی را راحت روضه بخوانم. آن چراغ آخر هم خاموش کنید. راحت با همدیگر امشب گریه کنیم.
جملهی امام حسین (علیه السلام) جملهی معروفیه: «شیعتی مهما شربتم ماءعذب فاذکرونی» شیعیان من هر وقت آب گوارا خوردید به یاد من باشید. «او سمعتم به شهید او غریب فندبونی» هر وقت هم شهیدی را دیدید یا غریبی را دیدید و شنیدید برای من گریه کنید. این روزها اگر احساس غربت کردی برای امام حسین گریه کن. زراره به امام باقر (علیه السلام) عرض کرد: «آقا! از همه کس دور افتادم. از خانوادهام، از شما. احساس غربت میکنم. خیلی سختمه.» فرمود: « به یاد غربت جدم باش.» واسه همین در زیارت عرض میکنیم: «السلام علی غریب الغربا» امام حسین (علیه السلام) چقدر تلاش کرد بفهماند ابتداییترین مفاهیم را به مردم. «بابا! اینها صلاحیت خلافت ندارند. صلاحیت اینکه جای پیغمبر بنشینند ندارند.» اول فرمود: «یزید شاربالخمر، مُعلنالفسق، قاتلالنفسالمحرمه.» فرمود: «بابا! این شاربالخمر است. فسق علنی میکند، آدم میکشد. بفهمید دیگه چی دارم میگویم.» قبول نکردن. به کجا میرسد کار. مثل اینکه شما باید ببینید یزید آدم میکشد یعنی چی. ببینید چه میکند. من نمیخواهم اذیتتان کنم شب اول محرمی ولی بحثم اقتضا دارد یک چند تا گریز بزنم بیایم روضهی حضرت مسلم را تمام کنم. بابا! این آدم میکشد، شراب میخورد. چرا نمیفهمی؟ حتماً باید تو مجلس یزید مثل که تا تو تشت طلا درنیاورند کنار شراب نخورند، نمیفهمید؟ چرا کار به اینجا برسد؟ من که روز اوّل گفتم این شراب میخورد. من که گفتم این آدم میکشد. چرا قبول نمیکنی؟ چرا کار را به اینجا میرسانی؟ «خدای! آیه بزرگتری نشان بده.» چرا خودتو بیچاره میکنی؟ چرا کار را سخت میکنی؟ چرا کار را سخت میکنی؟ من گفتم این مسلمان نیست. این رحم در وجودش نیست. باید حتماً شیرخواره سر دست بگیرم. باید حتماً سر بریده را برای بچه سهسالهام ببرد. چرا کار را سخت میکنید؟ مثل بنیاسرائیل که فرمود اگر همان اوّل قبول میکردند، فرمود: «خدا به شما دستور داده بودند تذبحه بقره.» یک گاو سر ببرید. هی کار را سخت کردند. خودشان سخت کردند. هی خدای متعال دستور داد. هی جزئیترش کرد: «این گاو باید این جور باشد، آن جور باشد، رنگش اینطور باشد.» چرا کار را سخت میکنی؟ روز اوّل قبول کن. چرا هی میروی تو این روند با یک آیهی درشتتر و سنگینتر؟ و یک خب، وقتی آیه سنگینتر بود، امتحانش هم سختتره. مخالفت باهاش هم بیشتر چوب و عقوبت دارد. راه را در رویش هم تنگتره و سختتر. شرایط اینطور میشود. وقتی توی موقعیتی قرار میگیریم، امتحان پس میدهیم. وقتی نمیفهمیم، خوب عمل نمیکنیم، میرود تو یک امتحان سخت. البته ما فضل و رحمت خدا امیدواریم. به این محرم و صفر امیدواریم. بیا! اینطور نگاه کنیم. بگوییم: «خدا! چقدر مهربان بود تو این امتحانی که کوتاهی کردیم گفت اشکال نداره. امتحان را برایت با محرم شروع میکنم. ببینم محرم چهکار میکنید.» مشکیاتون را دوباره در بیارید. سفره، سفرهی رحمت است. دوباره رحمت الواسعه را باید بکشم وسط. دوباره کار حسین که درست میکند. دوباره با نالههای حسّینتان ورق را برمیگردانم. تو فقط برای حسین نفس بزن. تو فقط تو دلت آتیش بگیر. من از تو قبول میکنم: «نَفَسُ المَهمُومِ لِظُلمِنَا تَسبِیحٌ.» اینها بشارت رفیق.
فرمود یونس اگر تسبیح نمیکرد تا قیامت در شکم نهنگ نگهش میداشتم. «فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ» امتحان را بد جواب داده. تو تنگنا قرار میگیرد. «فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ» فکر کرد بقیه رو میزنیم و با این کار نداریم. به این تنگ نمیگیریم. من بهش تنگ گرفتم یونس. ولی خداست. فرمود: «تا قیامت توی شکم نهنگ نگهش میداشتم.» باید تسبیح کند. باید بگوید: «تقصیر من بود.» باید بفهمد اشتباه کرده. باید بفهمد کوتاهی کرده. باید بفهمد ناشکری کرده. باید اقرار کند. تسبیح یعنی این. به من و تو چه بشارتی دادن؟ گفتن: «همین که برای ظلمی که به ما شده آه بکشی، خدا ازت به عنوان تسبیح قبول میکند.» خیلی بشارت است. رفیق! خیلی بشارت است. امام حسین (علیه السلام) کوتاهیهای ما را هم گردن گرفته. همین آهی که میکشی به عنوان تسبیح قبول میکند. ورق برمیگردد. با این اشکی که میریزی، رحمت جاری میشود. بلا برمیگردد. فرمود: «با رحمتمان عذاب را برگرداندیم. بر عذاب را از اینها برداشتیم.» با رحمت ربّ تو، رحمت الله الواسعه. اصلاً کار امام حسین این بود که فقط یک ذره ترحم در وجود آدم بجوشد و و بنود. با همان خدای متعال رحمتش جوشش کند، جوشش کند.
برم کنار مسلم. حالا خیلی روضههای دیگر هم میشود خواند. این روضه را امشب اینجا ببینیم. مسلم یار عزیز و گرامی امام حسین (علیه السلام). شب در کوفه تنها شده. این آقا که چند هزار نفر باهاش بیعت کردن. حالا امشب جا نداره استراحت کنه. تو کوچهها راه افتاده دنبال جا میگرده. تو کوچهها پناه گرفته. این همان نقطهایست که اگر مردم کوفه اینجا، اگر میفهمیدند، اینجا اگر قیام میکردند، دیگه کار به کربلا نمیرسید. مردم! دیدید بنیامیّه چین؟ دیدید کین؟ دیدید با سفیر امام حسین (علیه السلام) چهکار کردند؟ دیگه من چه جور حالی شما کنم اینها به امام حسین (علیه السلام) رحم نمیکنند. دیگه قضیه، قضیهی آن وقت نیست که امام حسن کوتاه بیاد، امیرالمؤمنین کوتاه بیاد. اینها شمشیر از رو بستن. با مسلم. خدا اول به اینها فهموند: «بفهمید، نگذارید کار به آنجا برسد.» نفهمیدن. نفهم. سر بریدهی مسلم را بر دارالعماره زدن. پیکرش را از بلندی پرت کردن. بدنش را تو کوچهها کشیدن. نفهمیدن. نفهمیدن. بیدار نشدن. برنگشتن.
برم تو این روضه، شب اول محرم. خیلی این چند روز اوضاعمان درهم برهم بود. حواسمان نبود، آماده نشدیم. خیلی یکهوئی وارد محرم شدیم امسال. انشاءالله فاطمهی زهرا آمادهمان کند. همین امشب، همین شب اوّل. خیلی یکهوئی آمدی. خیلی بیا. آمادگی آمدیم. خیلی با درگیریها و مشغلههای جاهای دیگه امشب آمدیم ولی امشب آمدیم. «یا اباعبدالله! ما خیلی خطا کردیم. ما خیلی اشتباه کردیم ولی بر ما روا مدار. بیرقت پایین بیاد. پرچمت از سر خانههایمان پایین بیاد. یا اباعبدالله! ما را محروم نکن. یا اباعبدالله! سفرهمان را جمع نکن. در را به روی ما نبند.» «لا تَطرُدنِی مِن بَابِکَ.» از در خودت! ما خطا کردیم. این قدر مهربان است. همین، همین را اگر واقعاً صادقانه بگوییم، ورق برمیگردد. ورق برمیگردد. اثر لطفش، خدا این ابتلائات ما را سر محرم و صفر قرار داد چون ما را میشناخت. میدید از همه جا اگر رفوزه بشویم، بالاخره آخرش به امام حسین برمیگردیم. آخرش هر جایی برویم کنار گهواره علی اصغر جمع میشویم. آخرش موقع خیمههای سوخته میآییم کنار زینب. میدانست ما آن قدری هم نامرد نیستیم که به تازیانه خوردن زینب نگاه کنیم. این نقطهی آخر را برای ما گذاشت. گفت: «من اینجا میگیرمتون.» «اشکال ندارد. خیلی غلط رفتید ولی میدانم آنجا برمیگردید. پوست به دباغخانه میافتد. من شب عاشورا میگیرمتون. محرم دشتتون میکنم. صیدتون میکنم.» فدای تو یا اباعبدالله! ببین رحمت را! ببین رحمت را!
این زن نامش در تاریخ جاودانه شد، چون ترحم کرد به مسلم. یک ترحم. یک ترحم آمد دید مسلم تو کوچه پشت در نشسته. گفت: «جوان! کی هستی؟ چرا اینطور آوارهای؟ غریبی؟ کار ما در من اینجا کس و کاری ندارم.» گفت: «بیا. اسمتو بگو. کی هستی؟ چی هستی؟» گفت: «من مسلمم. سفیر امام حسینم.» گفت: «سفیر حسین اینطور تو کوچه نشسته؟ بیا! من به تو پناه بدهم. جا بدهم.» برد در منزلش. اتاقی بود مخفیانه. گفت: «فقط پسرم نفهمه که این مزدور، این رژیم مزدور بنیامیه.» و هی پذیرایی کرد که دیگه داستانش را مفصل میدانید. همین قدر این زن. همین قدر توانست. آخر هم پسر تویش فهمید و حضرت مسلم از آنجا متواری شد و در کوچهها جنگ در گرفت و این زن همین. همین امشب یک شب ترحم کرد، جا داد. همین. این زن را امام حسین خرید. این زن را امام حسین جاودانه کرد. میشود ماهی که یک عمر سیاهی زدی، مشکی پوشیدی، خانهمان را از خانهاش کردیم. به خدا ولمون نمیکند. خیلی آقاست. خیلی آقاست. خیلی آقا. شرمندهی کسی نمیماند. بدهکار کسی نمیماند. هیچ کس هم فراموش نمیکند. هیچ کس هم فراموش نمیکند. اولین کسانی که براش جان دادن کیا بودن؟ مسلم و هانی. هانی بن عروه. تو ببین وسط این قلقلهها، روضهی من اینجاشه. میخواهی ناله بزنی، گریه بکنی هرچی. این گِلِ روضهی امشب ماست. یا علی! بسم الله.
***
وسط این همه بَحبُوحِه، وسط این همه قلقله، علیاصغرش را داده. علیاکبرش را داده. عباسش را داده. وضعیت خیمهها متشنج. عطش همه وجودش را پر کرده. تیر بر تنش نشسته. بیکار شده. تنها شده. لشکر دشمن در آستانهی پیروزی. با این همه مشغلهی ظاهری، با این همه درگیری ظاهری، میخواهد برود میدان. آخرین صدایی که زد: «اصحابی که به شهادت رسیده بودند.» و صدا زد. ولی اول از همه مسلم را صدا زد. با هانی بن عروه. بقیهی اصحاب را صدا زد. یک چیز هم خطاب کرد. فرمود: «آقاتون غریب شده. قاموا! الان چه وقت خوابیدنه؟» «همه رفتهاید.» «آمدهاند سر وقت آقاتون.» این اتمام حجّت امام حسین (علیه السلام) با لشکر دشمن برای برانگیختن ترحم. دشمنی که لااقل به غربت او دلش بسوزد. به تنهایی او دلش بسوزد. به خاطر غربت و تنهاییش رحم کند. عقبنشینی کند. جنگ را همین جا تمام کند. به خدا. به خدا. به خدا، بین امام رضا (علیه السلام) قسم. اگر همان جا عقبنشینی میکردند، امام حسین شفاعتشان میکرد. دستشان را میگرفت، همه این کارهایی که کرده بودند. با همه این کارهایی که کرده بودند، قیامت در محضر فاطمه زهرا (سلام الله علیها) عرض میکرد: «مادر! اینها از قتل من منصرف شدند.» دارم قسم میخورم بابت این حرف، حرف. قسم میخورم شفاعت میکرد ولو علیاصغر را کشتن. علیاکبر را کشتن. عباس. آنجا عرض میکرد: «مادر! اینها با حرف من رحم کردند به من. من را نکشتند. من را نکشتند.» یک روزنهای گذاشتم برای ترحم. آقا بهجت میفرمود: «مرحوم دربندی فریاد میزد در حرم امام حسین (علیه السلام).» آقا بهجت میفرمود: «نمیدانیم چه حالی دست داده بود. با آن فضلش، مرحوم دربندی چه حالی، چی فهمیده بود آن لحظه.» فریاد میزد: «فقط به حق مادرت یا اباعبدالله! شفاعت نکنید.» رحمت واسعی هستند. یعنی امام حسین (علیه السلام) این است. امام حسین آن نقطهی آخر هم اگر برگردی، به شمر هم فرمود: «تو همین الان اگر برگردی، من شفاعت تو را میکنم. شفاعت تو را میکنم.»
یا اباعبدالله! ما تیر قیمت ننداختیم. ما همیشه پشت قیمت. کفشجفت به ملّت ما رحم کن. به مردم رحم کن. به رهبرمان رحم کن. به نسلمان رحم کن. نگذار این گرگهایی که دندان تیز کردند، دشمنان قسمخوردهمان جری بشوند، چنگ بیندازند. رحم کن به ما یا اباعبدالله! دیدی آقا را؟ اوّل اسمی که صدا زد مسلم بود. اوّل اسمی که صدا زد هانی بود. میخواهد اینطور بگوید: «مسلم! حواسم هست. تو اول از همه رفتی. من هم اول از همه تو را صدا زدم. حواسم هست من اینجا تو این بحبوحه و تو این قلقله یادم نرفته با لب تشنه سر از تنت جدا.» تو اشک میریختی. بهت گفتن: «چی شده؟ ترسیدی؟» نه. گفت: «چرا گریه میکنی؟» گفت: «نگرانم. من نامه دادم. روی حرف من حساب. زن و بچهاش را دارد میآورد. شرمندهی زن و بچهی علی.»
لعنة الله عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ وَ سَیَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ. خدایا! به فضل و کرمت در فرج آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بگردان. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، ذویالحقوق، ذویالارحام، ملتمسین دعا را سر سفرهی بابرکت حضرت مسلم میهمان بفرما. شب اوّل قبر حضرت مسلم (علیه السلام) به فریادمان برسان. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنانی که قابل هدایت نیستند را نیست و نابود بفرما. اسرائیل و آمریکا را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت بفرما. پرچم انقلاب را روز به روز بلندتر و مستحکمتر قرار بده. هر چشمی که طمع دارد به این انقلاب، به این پرچم کور بفرما. هر دستی که دراز شده به سمت این انقلاب قطع بفرما. ما را از سربازان سپاه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار بده. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. و النبی و آله. رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه یازده - بخش دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه یازده - بخش سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه یازده - بخش چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوازدهم - بخش اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوازدهم - بخش دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم : سنت تبدیل نعمت به نقمت
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم : فجر پس از لیالی العشر؛ طلوع پس از تاریکی
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم : انتخاب حیاتی؛ زندگی یا آزمونِ دائمی
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم : ربوبیت و آزمون؛ از استعداد تا بروز نور
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم : وسوسه، حبِ مال و سقوط در ولایت طاغوت
از حیوانیت تا حیات
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات
در حال بارگذاری نظرات...