* نوع مواجهه ما با نعمتها، شاخص اکرام و اهانت خدای متعال است. [2:05]
* اکرام تو به یتیم، علامت اکرام پروردگار به توست. [3:40]
* جریان تأخیر ظهور، به نقل از آیتالله بهجت [7:50]
* تبدیل نعمت به نقمت از قواعد و سنتهای الهیست. [13:15]
* اتمام حجت حق در انتخابات ۱۴۰۳ [21:00]
* ما در حال کفرانیم و مستحق تبدیل نعمت به نقمت.[22:25]
* دامن زدن به اختلافات، نقطه سقوط و فتنه حزباللهی هاست.
[23:49]
* تحلیل جریان انتخابات [25:00]
* اگر با نقمتها رجوع نکردید، با عذاب استیصال نابود خواهید شد! [32:02]
* ما در آستانه عذاب «لعلهم یرجعون» هستیم. [32:32]
* آنانکه نهی از سوء کنند، هنگام نزول عذاب تفکیک خواهند شد. اعراف/۱۶۵ [35:02]
* اگر برای دنیا از دین چشم پوشی کنید، خدا دری باز میکند که ضررش بیشتر است. حکمت ۱۰۶
[38:30]
* تقویت پایه های اعتقادی و کنش گری، راههای برون رفت از عقوبت الهیست. [45:55]
* انتخاب دولت گاندوها، محصول سکوت و مصلحت اندیشی ما!
[49:40]
* روضه؛ «لا یوم کیومک یا اباعبدلله» ای مفهوم قتل صبر، رتبه دار مظلومیت و غربت در شهادت، یا اباعبدلله(ع)…[58:00]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد، آلِه الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و حُلُل عقدةَ من لسانی یفقهوا قولی.
نکاتی بیشتر، البته بر اساس مبانی قرآنی، ولی در کنارش ممکن است به هر حال نکاتی مطرح شود که طرحش برای خود ما خوب است، ولی فضای عمومی و علنی برای طرح این مباحث فعلاً نیست. ممکن است اضطراب، استرس، ترس، واهمه و ناامیدی در جامعه ایجاد کند. بر اساس سوره مبارکه فجر عرض شد. خدای متعال میفرماید: انسان دچار یک اختلالی در شناخت و تحلیل خودش است که وقتی من بهش نعمت میدهم، فکر میکند که من اکرامش کردهام و وقتی نعمت از او گرفته میشود، فکر میکند که من بهش اهانت کردهام. نه، اینها شاخص اکرام و اهانت خدای متعال به شماها نیست. آن چیزی که شاخص است، آن چیزی که ممّیز وضعیت شماست، نوع مواجهه شما با این نعمتهاست.
در سوره مبارکه فجر که از سال گذشته در محضرش بودیم، میفرماید: «فأما الإنسان إذا ما ابتلاه ربُّه فأکرمه و نَعَّمه»؛ انسان را وقتی که ربّش مبتلا میکند، اکرامش میکند، بهش نعمت میدهد. «فیقول ربّی أکرَمنی»؛ میگوید: «خدا منو، ربّ من منو اکرام کرد.» «و أما اذا ما ابتلاه»؛ آن هم ابتلا بود، این هم ابتلا، «فَقَدَرَ علیه رِزقه»؛ رزقش را بهش تنگ میکند. «فیقول ربی أهانَنِ»؛ میگوید: «ربم به من اهانت کرد.» «کلا». نه، به چی؟ نه به این که اینها شاخص اکرام و اهانت خدا نیست. «کلا بل لا تکرمون الیتیم»؛ خیلی زیباست. نه، تو یتیم را اکرام نکردی که اگر یتیم را اکرام میکردی، علامت این بود که خدا تو را اکرام کرد. تو با این نعمتها مواجهه درستی نداشتی.
اینجاها باید محک بزنیم. اینجاها باید خودت را پیدا کنی، وضعیتت را پیدا کنی. نعمتی که بهت دادم باهاش چه کردی؟ چه حقی را اقامه کردی؟ چه حقی را ایفا کردی؟ چه حقی را رساندی؟ این پولی که دادم فقط مال تو نبود. «وَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ»؛ فقط مال تو نبود. هم آنی که درخواست میکند، همانی که درخواست نمیکند، ولی محروم است، اینها حق آنها هم بود که به تو دادم. رساندی یا نرساندی؟ وقتی نرساندی، اکرام نکردی. وقتی اکرام نکنی، اکرام نمیشوی. اکرام نکنی، اکرام نمیشوی. آن شاخص اکرام است، نه اینی که به تو دادم. نه این که بیشتر شد، نه این که کمتر شد. بیش شدن و کم شدن بر اساس تقدیراتی است. البته ضوابط دیگری هم دارد که امشب میخواهم یک کم به آن بحثها بپردازم؛ چون خیلی نیاز ضروری داریم برای طرح این بحث. سنتهای دیگری هم هست که نعمتها را تحت تأثیر قرار میدهد دستخوش تغییر میکند. بله، آن سیل (سیلی) خداست. آن یک بحث دیگری است، ولی آن هم محصول عمل توست. نه محصول تقدیری که خدای متعال از اول، ابتدا ابتدا به ساکن برای یکی زیاد نوشته، برای کسی کم نوشته. چرا؟ چون اساساً این را دوست داشته، چون اساساً از آن خوشش نمیآمد. دوست داشتن خدا، خوش آمدن خدا و خوش نیامدن خدا، همه مرتبط با وضع ماست. این خیلی نکته مهمی است؛ از این غفلت میکنیم. خدا ملت ایران را دوست دارد. چرا؟ خب دوست دارد دیگر، ایرانیاَند. ما پرچمداران ظهوریِم. چرا؟ چون ایرانیایم دیگر. ما امنیت داریم. چرا؟ خب چون ایرانیایم دیگر. نه آقا، اینها همه وابسته است به اصلهای مشروط است. هزاران قوم بودند تا این نقطهای که ما رسیدیم، رسیدند و منهدم شدند.
آیتالله بهجت به کرات در سخنرانیهای مختلفی فرموده بودند، در مناسبتهایی که ظهور رفت در آستانه تحققش، دو سه بار شاید به مناسبتهای مختلفی گفته بودند. حاج مهدی آقای سلحشور به بنده گفت: «یک روزی حاج آقای آقاطهرانی را دیدم، دیدم که ایشان خیلی ناراحت است. به ایشان گفتم که آقا چی شده؟» گفتند که: «من صبح خدمت آقای بهجت بودم.» البته این تکه فیلم از خود آقاطهرانی هست در اینترنت موجود. حالا این واقعه یا همان است یا یک چیز دیگر بوده. بیشتر میخورد همان باشد. فرمودند که بعد از تابستانی که آیتالله بهجت از مشهد برگشتند، تعریف کرد. شاید همین واقعه بوده. بیشتر به ذهن میآید یکی بوده. آقا تهرانی گفت: «چرا اینقدر ناراحتی؟ امروز خدمت آقای بهجت بودیم، ایشان مطلبی گفتند که ما را داغون کرد.» نمیدانم مال چه سالی بوده. شاید مال دهه ۸۰ بود، اوایل دهه ۸۰. چقدر آن فیلم هم که موجود است، این طور نقل میکند خود آقاطهرانی. مرکز نشر آثار آیتالله بهجت همین فیلم را منتشر کرد که آقای بهجت... خب، من به خاطر دارم که یکی از آقایان مراجع بود که از دنیا رفته بود. تابستان بود. بعد تابستان، درس حضرت آیتالله بهجت شروع شد. آمدیم قم. آن موقع هم تابستان در مشهد بودیم. خودشان هم مشهد مشرف بودند. آمدند اینجا، درس شروع شد. همان روز اول آیتالله بهجت قبل از درس گفتند که: «فهمیدید باز هم داستان ظهور به تعویق افتاد؟» از همان مرجع بزرگوار نقل کردند. مفصل اشاره میکنم. فهمیدم که کسی هست که من میشناسم. چندین بار تشرف داشته به نجف در خدمت... در لبنان بود. حضرت آقا بهش میفرماید که: «من مایلم که بروم نجف. میآیی؟» آدمها و در و دیوار و کوچه، قیافهاش عوض شده. آب و هوا به طور کلی فرق کرده. سبزهزارهای آنجا نیست، خیلی خشک است. احساس کردم نجف اراده کرده. ای کاش اراده بکند. واقعاً رفتیم، رفتیم تا در یک خانهای باز بود. سلام کردند. وارد شدند. مرجع بزرگوار داخل اتاق نشسته بود. ایشان دیگر نمیتوانستند پاشوند راه بروند. آقا آمدند جلو، سلام کردند، دستبوسی کردند، نشستند. من دم در ایستادم. نمیدانم نیم ساعت یا یک ساعت، تردید از من است. ملاقات او با مرجع بود. خداحافظی کردند. میآمدیم توی کوچههای نجف، آقا فرمودند: «ایشان تا یک هفته دیگر بیشتر زنده نیست.» خبر به ایشان بدهید خداحافظی کنم، ولی ایشان از ما گله کرد، گفت: «بنا بود تا ما هستیم، امام زمان (عج) بیایند.» به ایشان گفتم: «باز هم به تأخیر افتاد.» خیلی چیز عجیبی است. «باز هم به تأخیر افتاد.»
یک کار ایشان شروع کرده بود. اطلاعات اجتماعی یک محک است. این نیست که ما دل خوش کنیم بگوییم نه، عوضش فلان میشود، نه این طور میشود، نه. باز هم این طور میشود. باز هم داره. مقطعی دارد تا یک جایی. امتحان جا دارد. دل خوش کردن ندارد. امور همه مشروط است، همهاش وابستگی دارد. خدا را از چشم و ابرو ایرانیان خوشش نیامده که مگر نه اینها دیگر من با اینها حال کردم، میخواهم که اینها پیشقراول امر ظهور بشوند. مثلاً غرق در نعمت بشوم، ولو شُکر هم نکنند و کفران بکنند و پا رو حق بگذارند و ظلم ببینند و اعراض بکنند و انکار بکنند و بیمحلی بکنند، بیتوجهی بکنند. نه آقا، این جوری نیست. نیست.
حالا آیاتی هست میخوانم برایتان. خیلی این آیات ترسناک است. ما یک سنتی داریم. سنت تبدیل نعمت به نقمت. بحث مفصل. اول خدا نعمت را میگیرد. در اثر شکر نکردن ما، به ازای آن و جایگزین آن، نقمت قرار میدهد. چه آیاتی است در قرآن میخوانم. انشاءالله. اینها مشروط است، اینها وابسته است. نمیشود در یک انتخاباتی پنجاه درصد عین خیالشان نباشد، پنجاه درصدی هم که عین خیالشان است، شانزده میلیون و شانزده و نیم میلیونشان بیایند اقدامی بکنند که خلاف حق بیّنه. به خدا بگوید نه، باز هم نه، عوض میشود، ورق برمیگردد. این طور نخواهد ماند.
سنت خدای متعال این است که وقتی به واسطه... اینها را خوب دقت کنید. سنت خدای متعال این است که وقتی به واسطه یک نعمتی، یک سببی از اسباب زندگی، از اسباب مادی، به پشتوانه داشتن این، دچار غفلت شدی، به پشتوانه داشتن این، به غفلتی دچار شدی که دیگر حرف حق تو مغزت فرو نمیرود، حق را نمیفهمی، روی حق پا میگذاری، سنت الهی این است که آن چیزی که به پشتوانهاش داری به حق پا میزنی، آن را ازت میگیرد تا بیدار بشوی.
این الان در مردم ما چیست؟ امنیت. خدا چرا از ما خواهد گرفت؟ امنیت.
قطعاً منتظر آشوبهای سنگین و سختی خواهیم بود. چندین برابر سال ۱۴۰۱. اگر باور نداری، آیهاش را برایت میخوانم. آیه ۱۱۲ سوره مبارکه نحل. «و ضرب الله»؛ خدا مثالی میزند. «قَریَةً»؛ یک روستایی، یک شهری. خیلی این آیهها عجیب است، تن آدم میلرزه. «کانت آمَنَةً مُطمَئِنَّةً». سه تا ویژگی دارد به قول علامه در المیزان. یک شهری را برایتان مثال میزنم: در امنیت بود، مطمئن بود، در آرامش بود. «یَأتِیها رِزقُها رَغَداً مِن کُلِّ مَکانٍ»؛ با آرامش و گشایش از هر جایی به اینها روزی میرسید. محرومیت و فقر و قحطی و کمیابی و اینها نبود. توی مردم فراوانی بود، همه چیز در دسترس بود. «فَکَفَرَت بِأَنعُمِ اللهِ»؛ کفران کردند نعمتهای خدا را. «فَأَذَاقَهَا اللهُ»؛ خدا به آنها این مزه را چشاند، چشانید به آنها چی را؟ «لباسَ الجُوعِ وَ الخَوفِ». الان میفرماید تعبیر «لباس» را هم آورده. نه این که یک کمی گرسنگی و یک کمی ترس. لباس گرسنگی و ترس را به تنشان کرد. «بِما کانُوا یَصنَعُونَ»؛ بابت آنچه کردند.
در امنیت. علامه خیلی تعابیر زیبایی دارد در ذیل این آیه در جلد بله، جلد ۱۳ یا ۱۴ المیزان. میشود سوره مبارکه نحل. میفرماید که اینها در روستایی بودند که هر آن چیزی که نیاز داشتند، نعمتهای دنیایی در اختیارشان بود. پیغمبرشان آمد صلاح دنیاشان را هم تأمین کرد، صلاح آخرتشان را هم بهشان گفت. میرود. پشتوانه این که دارا بودند، وضعشان خوب بود. به پشتوانه همین، غفلت داشتند. دیگر چرا غفلت دارد؟ خوشی زده زیر دلش. همه چیز خوب است، همه چیز رو به راه است. همین عامل کفرانش است. خدا همین جا بیدار میکند، همین را ازت میگیرد.
خیلی مثل این که خوشخوشانت شده. نفتت را داری روزی دو میلیون بشکه میفروشی، ماهی ۴۵۰، ۴۰۰ تومان هم داری یارانه میگیری. حالا میان FATF را تصویب میکنند. تمام گردشهای بینالمللی مالی تو را رصد میکنم. از کجاها داری تحریم را دور میزنی، همه را قطع میکنند. نفت تو را به صفر میرسانند. یارانه تو را قطع میکند. دولتت مجبور میشود کسری بودجهاش را با بنزین ۵۰ تومانی جبران کند. یک هو با تورم وحشتناک مواجه میشوی. رئیسجمهور بیعرضه که نمیتواند اطرافیانش را مدیریت بکند، اینها میافتند به جان هم. رئیسجمهور بیمسئولیتت هیچکس را گردن نمیگیرد. میرود توی خانه مینشیند، میگوید: «من استعفا میدهم.» همه را میاندازد گردن نهادهای امنیتی. مملکت آشوب میشود. دشمنت هم از آشوبت استفاده میکند. سوریه تو را میزند. سوریه آشوب میشود. دست از سوریه قطع میشود، از لبنان قطع میشود. لبنانت را هم میزند. لبنان تو را زد، میآید آذربایجانت را میزند. کجا را؟ آن جایی که خاکستر ابراهیم رئیسی را باد برد. آمدید داد زدید، گفتید: «دیدید؟ امروز فرماندار سابق سلماس فیلمش درآمده.» ملت همه کف و سوت زدند.
«کَفَرت بِأَنعُمِ اللهِ»؛ میفهمید ابراهیم رئیسی برایتان چه کار کرد؟ برای شما آمده بود اینجا سد زده بود آب. یک دانه رأی آورد توی آن روستایی که به شهادت رسید. یک دانه رأی. مثل این که خوشی خیلی زیر دلت زده. مثل این که خیلی خوشخوشالت است. نه عزیزم، این نیست.
اینها سنتهای الهی است. ببین، اینها پیشگویی و غیبگویی و اینها نیست. ممکن است چیزی هم اطرافیان کسانی باشند، دیده باشند، گفته باشند. اینها سنتهای هستی است. الان شما پیش یک تعمیرکار که میبری ماشینت را نشان میدهی، میگوید: «آقا، این وضع ماشینت است، این واشر خواهد سوزاند. نه، واشر میزند.» با این که صد کیلومتر دیگر راه بروی، موتورت پیاده است. آقا، تجربه نزدیک به مرگ بوده که کسی چیزی گفته؟ نه آقا، اینها سنتهای هستی است، قاعده زندگی.
انقدر خدا حق را شفاف کرد، مخصوصاً توی این دور دوم انتخابات. حرفها را شنیدید. آقای رئیسی کشته شد. حالا از این به بعد میخواهند ادامه بدهند به این روند. بگویند هی تقصیر دولت قبل، تقصیر رئیسی، تقصیر دولت رئیسی. خوبیهایش از ما، بدیهایش از آنهاست. هی این کفران شدیدتر میشود. دولتی هم سر کار است که از آن پنجاه درصدی که بهش توی انتخابات نیامدند، نگران است که برای انتخابات بعدی باید چه کار بکند و سالگرد مهسا امینی را دولت برگزار کند که آن پنجاه تا بیاید. دور بعدیمان با شانزده میلیون که نمیشود کاری کرد. رأی آنجا است. بزن زندگی و آزادی را ما تریبونش را دست بگیریم. بقیهاش را دیگر خودتان حساب کتابش را بکنید. سال ۱۴۰۱ زن، زندگی، آزادی روبروی دولت بود. از چند وقت دیگر، زن زندگی آزادی توسط دولت خواهد بود. «بینهم اَفرقٌ بَنانٌ بَعید»؛ خواهیم کشید.
«فَأَذَاقَهَا اللهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمَا کَانُوا یَصْنَعُونَ»؛ خودتان کردید آقا. این همه گلوها پاره شد که حالیت بشود. دیگر همه چیز را توجیه، همه چیز را ندید گرفتن. حق واقعاً توی این انتخابات عرضه شد. اتمام حجت شد. توی خیلی دورهها اتمام حجت نبود. بله، آقای روحانی خب میگفتند روحانی است، آخوند است. باز صبح هم توی این شرایط روحانی را دیدی، رئیسی را دیدی. باز برگشتی به روحانی، رئیسی. این رئیسی با آن روحانی، با این آدمی که متنش را از رو نمیتواند برایت بخواند، برگههایش را روی میز پیدا نمیکند، هیچ کس را گردن نمیگیرد. من چه جور دیگر آقا وقتی میخواهد یک اتمام حجتی صورت بگیرد، چه شکلی باید صورت بگیرد؟
مثل این که خوشی زده زیر دلتان. مثل این که فراوانی مملکتتان خیلی داری کیف میکنی. نفتت را داری میفروشی. سبد کالا هم که میدهی به مردم. مثل این که دل اینها برای صف مرغ تنگ شده. مثل این که دل اینها برای صف نان تنگ شده. مثل این که باید آرزوشان بشود که هفتهای یک بار بتوانند نان بخورند. همه اینها با چی است؟ برای چی؟ «لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ». دیشب خواندم. برگردند. ما همه مقصریم، همه داریم کفران میکنیم. یک عدهای نعمت رئیسی را کفران کردند. یک عدهای نعمت وحدت را کفران کردند. بعضیها برای این که موج بیندازند توی مملکت، چون با موجی که دیده میشوند، از انتخابات مجلس شروع کردند. دو قطبیهای جعلی و الکی درست کردند. شخصیتهایی مثل آقای قالیباف را کوبیدند که صد در صد اشتباه بود. بعضیهای دیگر شروع کردند شخصیتهایی مثل آقای جلیلی را کوبیدن که صد در صد اشتباه است و همه اینها کفران نعمت است. همهمان مستحقّ (مستحق) تبدیل نعمت به نقمتیم بر اساس سنت الهی.
باید من و تو به کنیم. هنوز احمقهایی داریم میگوید: «نمیخواستم بگویم ولی چون میبینم آنها میگویند منم...» هنوز دارند میروند. آن هم باز نمیخواسته بگوید؛ چون میبیند اینها دارند میگویند. هیچ جایی قطع نمیشود. آقا، این حرام شرعی است. اختلاف از اختلاس بدتر است. آسیبش برای مملکت بیشتر است. نمیتوانیم روی خودمان پا بگذاریم. نمیتوانیم از خودمان بگذریم. قیمت به هم ریختن مملکت، ملتهب شدن جامعه: «من باید از خودم، از این رفیقهایم دفاع کنم.» آن هم همین طور. فتنه من و تو «حزباللهی» توی عرقخوری و زنبازی که نیستش که. فتنه من و تو همینهاست. همینجا سقوط میکنیم.
خیلی دلمان خوش است به این که ما هیئتمان را میرویم، امام حسینمان را میرویم. زنبازی که نمیکنیم. ما الحمدلله در اطلاعات آخرالزمان سربلندیم. داری دامن میزنی به اختلافات. تمام آقا، تمام شد. هر چی بود تمام. آدم نمیتواند. یک وقتی بیدار میشود که مثل این که خیلی خوشی زیر دلمان زده. به پشتوانه اینها، آن چیزهایی که به پشتوانهاش دچار غفلت شدیم، خدا اینها را ازمان میگیرد تا بیدار بشوی. این امنیت را خدا از سر این که عاشق چشم و ابرویمان بوده به ما نداده...
میبینی چند وقت بعد چه خواهد شد؟ التهاب را، ناامنی را، آشوب را. سنت است، دارم میگویم این ماهِ بعدش این است. آقای رئیسی را تحقیر میکردیم: «رئیسجمهور اقلیت، زورکی رئیسجمهور شده.» «توی همان میزان مشارکت، رئیسجمهور ۱۶ میلیونی.» «رئیسجمهور با تفاوت زمین تا آسمان از درک بدیهیات سیاست و مدیریت عاجز است.»
یک عکس گذاشته بودند، خیلی زیبا بود. عکس آقای رئیسی و امیرعبداللهیان با عکس آن دو تا انگشتهای ظریف پشت سر آقای پزشکیان. خدا این دو تا را گرفت، آن دو تا را داد. سفلگان بر ما حاکم شدند. آیا ظریف، که اصلاً حرکات او حرکات نرمالی نیست، رفتارها رفتار طبیعی نیست و ما همه اینها را دیدیم و چشمپوشی کردیم؟ ما همه توهینها به آقای رئیسی را دیدیم. همه نابود کردن دستاوردهایش را دیدیم. همه موفقیتهایی که درست کرده بود دیدیم و هی به ما تذکر دادند و ندید گرفتیم.
پنجاه درصد که اصلاً عین خیالشان نبود که هر کی میخواهد بشود در تمام این اطلاعات. پنجاه درصد هم گفتند نه. هرطور که بخواهد که نشود، اینها نشود. پنجاه و خوردهای درصد از آن پنجاه درصد دیگر گفتند نه. هر طور که میخورم که نه. برای ما مهم است که رئیسی ادامه پیدا نکند. آن پنجاه درصد گفتند: «میخواهد ادامه پیدا کند، میخواهد ادامه پیدا نکند فرق میکند.»
آنجا صورتمان با سیلی سرخ نگه میداریم که رأی نداده، بهتر است. ولی از جهت کنشگری سیاسی که سر خودمان نمیتوانیم کلاه بگذاریم که آن که رأی نداده گفته برای من فرقی نمیکند که رئیسی ادامه پیدا کند یا نکند. آنی که رأی داده، درصد زیادشان گفته: «نه، برای من مهم است که رئیسی ادامه پیدا نکند.» اینها چیزهایی نیستش که از کنارش بشود ساده گذشت.
این دوره دیگر آن دورههای قبلی نیست که بعضی سادهلوحهای ما میگویند: «مگر روحانی آمد چه شد؟ مگر خاتمی آمد چه شد؟» دوران روحانی. نه، این سری دیگر فرق میکند. روحانی روی خاکستر شهید اسکی نرفت رئیسجمهور بشود. این جور. خدا بابا، توی این منطقه آذربایجان، شما، استاندار شما، شهید آلهاشم شما، کنار آقای رئیسی سوخت. کل تاریخ انقلاب را هم بزنید، مگر چند تا مثال آلهاشم میشود پیدا کرد؟ ما کدام امام جمعه را داشتیم با این اعتبار، با این شخصیت، با این جایگاه، با این وفاق. اینم گذاشتم. کمک که بفهمی. با پدرش هم آمد گفت: «من به اینها رأی میدهم.» مادر آن شهید احمدی هم آمد گفت: «من به اینها رأی میدهم.»
بعد برای قومیتی برای مردم مهم نیست که وعده دارد که نمیتواند برای اقتصاد بیارد. مسکن هم که نمیسازد. بنزین هم که گران میکند. فقط تنها توقع از رئیسجمهور این است که ترک باشد و ترک بماند. تصویب بکند که آمریکا خبر داشته باشد ما پولهایمان کجا میرود. این همه توقع ما از رئیسجمهور آقای رئیسجمهور: «لطفاً اطلاعات مالیت را به آمریکا بده.»
هی اصرار داشت رو آنتن که بگو میخواهی چه کار کنی. برجام نشد میخواهی چه کار کنی؟ لیست دربیاورد جلیلی. میگوید: «بگو که من چه جوری میخواهم تحریمها را دور بزنم. برنامهام این است. از تحریم پشیمانشان میکنم.» او میگوید: «نه، این که نشد برنامه. برنامهات را بگو به کجا نفت میفروشم؟ از کجا پول میآورم؟ چه شکلی دور میزنم؟» انقدر مسئله شفاف است. مثل این که باید یک طور دیگر حالیت بکنم. نه، سنت الهی است.
خب آقا، ما که وایسادیم داد زدیم. اینها مال ماست. گناهمان چیست؟ اولاً، دیر داد زدی. زودتر از اینها باید داد میزدی. وقتی که آقای رئیسی توی میدان تنها بود، باید داد میزدی. آن موقع باید دفاع میکردیم. آن موقع بده میشدی. نمیشود از آقای رئیسی دفاع کرد. هی باید خودمان را خوب جلوه بدهیم. هیچکی حاضر نبود تعارف کنیم. خود ما حاضر نبودیم وایسیم سریع از آقای رئیسی و دولتش دفاع کنیم. هیچکی توی این میدان پشت آقای رئیسی نیامد. هیچکی وقتی که باید حق را بگویی نگفتی، سقوط کردیم که.
فقط چه کار میکردیم؟ میگفتیم: «صد رحمت به روحانی.» این که بدتر شد که بابا. اصلاً حجاب. مسئله حجاب تقصیر اینها است. خب، باشد. حالا میبینی حجاب چی میشود. تازه طرح نور داشت سامان میگرفت با تدبیر آقای رئیسی و دولت. حالا میرود توی خیابان، میبینی چی میشود. چند وقت دیگر، از یک ماه دیگر تقریباً میفهمی. او داشت کار میکرد. حجاب چی بود؟ یک حجاب. یک زمانی داشتیم یک زمانی توی مملکت روسری بود. میبینی، میفهمی آن وقت میفهمی «صد رحمت به روحانی» یعنی چی. وقت است میفهمی رئیسی فقط حرف میزند، مماشات میکند. اینها یعنی چی؟ میفهمید دیگر. خب دیگر چه کارت کنم آخر؟ نفهمیدی دیگر.
این همه گفتیم آقا، مسائل الکی و فرعی را یک زهرماری مثل واکسن انقدر برجسته نکنی باهاش. رئیسجمهور انداختیم آن طرف کردی. سرباز صهیونیستها شما شکستید کعبه امیرالمومنین را. جاهل مُتَنَسِّک. نه، این واکسن حلال است، بله، فلان است. اصرار بر نفهمیهای خودش دارد که فکر میکند علم است. حالا میفهمی حالا واکسن میفهمی یعنی چی. سیاستهای WHO را میفهمی یعنی چی. کسی رئیسجمهورت شد که مأموریت اجرایی عقیمسازی ایران را داشت در وزارت بهداشتش. میفهمی یعنی چی؟ وقتی نمیشناسی، وقتی نعمت را نمیفهمی، جور دیگری خدا حالیت میکند.
بعضیها البته بعد هم باز نمیفهمند. این دیگر خیلی دیگر ترسناکتر است. دیگر آن عذاب «لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» دیگر نیست. آن را بهش میگویند عذاب استیصال. دیگر ریشهکن میکند خدای متعال. یک امتی را میبرد. بریم بعدی. یک نسل دیگر میآید. ما الان توی این آستانهایم. ما الان وارد دوره عذاب شدیم، ولی عذابِ «لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» است. یا الان میفهمیم یا توی آشوبهایی که توی مملکت میشود میفهمیم، یا وقتی پای اسرائیلیها داخل کشورمان از مرزمان باز شد میفهمیم. یا همان موقع هم نمیفهمیم. باز فشار میآوریم به این که تسلیم شو، بده برود که میشوی مثل افغانستان. حامد کرزای را بنشیند هی برایت جلو دوربین گریه کند: «قیمت سربازم را میخواهم بهش نان بدهم. آمریکاییها بهم بگویند غذای به سربازم چی باید بدهم.»
نمیفهمیم. نه آقا، آقای ظریف انقلابی رفیق حاج قاسم است. نمایان کردند. فایل صوتیاش درآمد. اهانتهایش به حاج قاسم. اینها رسماً گفتند: «موی دماغ بود حاج قاسم.» آقا، من دیگر چه جور حالیت کنم؟ چه چی بگویم که بفهمی؟ چطور بگویم بفهمی؟ دیگر چه مدلی میشود گفت. آدم میفهمد این درد انبیاء را که آیات بینات میآوردند، هی حاشا میکنند، هی یک چیزی میاندازند.
اینقدر مسئله دیگر واضح است. هنوز بعضیها فکر میکنند مثل سال ۹۲ مثلاً دلیل قالیباف باختن مثلاً روحانی رأی آورد. داستان یک چیز دیگر است. میرود برای برجام. دیگر این برجام، برجام قبلی نیست. آن مدلی که رهبری مدیریت کرد، این اصلاً یک چیز دیگر است. این ظریف، آن ظریف نیست. پزشکیان، روحانی نیست. اینقدر مسائل شفاف شد. از جنگ ترساندن. اینها از جنگ ترسیدند. دیدی که موشکباران کردی آمریکا را، اسرائیل را. هیچ غلطی نتوانست بکند. باز هم ترسیدند.
«خوب پس من واقعاً باید بیندازمت توی جنگ.» مثل این که تو نمیفهمی جنگ یعنی چی. نمیفهمی کیها عامل جنگاند، کیها مسبب جنگاند. من دیگر چه جور حالیت کنم؟ مثل این که نمیفهمی کیها سایه جنگ را از سر مملکت دفع میکنند. مثل این که باید موشک بخورد توی سرت، خونت خراب بشود تا بفهمی.
البته آیه قرآن فرمود که این گرفتاریهایی که هست، یک عدهای که میتواند آرام بکند شماها را این است. فرمود در سوره مبارکه اعراف آیه ۱۶۵: «فلما نسوا ما ذکروا به أنجَینَا الذین ینهون عن السوء». آنها را وقتی فراموش کردند، نجات دادیم. آن کسانی که نهی از سوء میکردند، سقف اینها روی سرشان سالم. اینهایی که حرف زدند، واکنش نشان دادند. مشهد نمره خوبی آورد توی این انتخابات. قم نمره خوبی آورد. اصفهان نمره خوبی آورد. بانکِ مهْد اصلاحات، خراسان جنوبی نمره خوبی آورد. خراسان شمالی نمره خوبی آورد. سمنان هم فکر میکنم نمره خوبی از الان داشته باشد. توی ذهنتان بعد امام ان شاالله آبان، آذر میبینیم تهران چی میشود.
استانهای مرزی: آذربایجان غربی شرقی، اردبیل، گیلان، ایلام، کرمانشاه، کردستان. این ور سیستان و بلوچستان. این هم آقای رئیسی پاشد آمد توی استان شما آبشیرینکن، آبتان را راه انداخت. من میزنم. نمیشود که اسمم را تعطیل کنم. هر جور تو خواستی راه بیایی، منم همین جوری نگاهت کنم. مگر نمیشود دیگر. «فلما نسوا ما ذکروا به أنجَینَا الذین ینهون عن السوء». آنهایی که نهی از سوء میکردند را نجات دادم. حالا این «نجات دادم» یک وقت به این است که آن منطقه در امان میماند. یک وقت هم به نجات فکری و اعتقادی است. یعنی شهید میشویم، ولی با اعتقاد خوب شهید میشویم. یا گشایشهایی خدای متعال بالاخره برکت توی زندگی اینها به نحوی میآید. از اسباب زندگی، او را اداره میکند. به هر حال خدا اینها را تفکیک میکند.
البته یک آیه دیگر داریم که آن هم خیلی ترسناک است. فردا میخوانم. فرمود: «اتَّقُوا فِتْنَةً لَّا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً». یک فتنههایی هم هست که فقط به آنهایی که ظلم کردند نمیرسد. همهتان را آتیش میزند. دستوری انفال. شهید میشوی، میروی بهشت. قحطیاش میآید. تو تحمل میکنی، ثواب میبری. آن برای آن ثواب نیست. او همین را خواسته بود. خوشی زده بود زیر دلش، همین را میخواست. فکر کرده آن یکی هم میآید ماهی ۴۰۰ تومان یارانهاش را هم میدهد، روسریاش را هم تازه میگذارد بردارد. خیلی هم خوب میشود. نه، روسریات را برمیدارد. جیبت را هم میزند. شوهرت را هم ازت میگیرد. بچهات را هم میگیرد. سقف روی سرت را هم میگیرد. همه چیزت را ازت میگیرد.
کلام امیرالمومنین، خیلی کلام عجیبی است. «لا یترک الناس شیئا من امر دینهم الا استصلاح دنیاهم». در حکمت ۱۰۶ نهجالبلاغه فرمود: هر وقت مردم برای درست شدن دنیاشان یک جایی از دین چشمپوشی کردند، «الاّ فتح الله علیهما اضرّ من»؛ خدا یک دری باز میکند، ضررش بیشتر است. مقدار دنیا بیاید، دینت که میرود، آن مقدار دنیا هم که نمیآید، هیچ. یک دری باز میشود، دنیاهای بیشتری را ازت میبرد. اینها قاعده است. اینها سنتهای الهی است.
فرمود: «فلما نسوا ما ذکروا به»؛ وقتی فراموش میکنند. آنهایی که نهی از سوء میکردند را نجات میدهم. آنهایی که حرف زدند. آنهایی که پاشدند روستا به روستا رفتند، شهر به شهر رفتند، واکنش نشان دادند، نظارهگر و تماشاگر نبودند. توی همین دوران توی منبرشان یک کلمه حرف بزنند، یک توییت بنویسند، یک واکنشی نشان بدهند. چون بعضی منبرها را که گوش بدهی، نمیفهمی الان مثلاً زمان قاجار است، زمان پهلوی است، اول انقلاب، آخر انقلاب. همیشه همین است. اینها را خدا میگیرد. آنی که نهی از سوء بکند، بله فحش میشنوی. آبرو را از دست میدهی. اینها هست.
«وَاَخَذَنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِیسٍ بِمَا کانُوا یَفْسُقُونَ». هی یادآوری میکنم. بیمحلی که کنیم، اینجا حساب آنهایی که واکنش نشان دادند، از خودشان تحرک نشان دادند، سوا میکنم. بقیه را به عذاب بئیس، عذابی که ریشهکن میکند، بیچاره میکند، به خاک سیاه مینشاند، گرفتار میکنم. «بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ» به خاطر این فسق. تو همین ۵۰ روزه را دیدی بابا. دارد از بالا و پایین دولت را میزند. یکی نمیآید از همین دولت دفاع کند. همین آقای مخبر را دیدی جلو چشمت. ایشان هم یک روضه مفصل میشود برایش خواند. آقای مخبر این هم یک رئیسی است. این همه زدند، کوبیدندش. رئیس دولت الان این است. یک کلمه واینستاد دفاع کند.
یک کلمه. خب، دولتهای قبلی را هم دیدی. آن طرف رئیسجمهور معاون اولش را برداشته آورده توی انتخابات. نه ستاد دارد، نه تبلیغات دارد، فقط آمده از این روحانی دفاع کند. «استعفا بده.» گویند: «اختلاف دارند برای این که دوبرابر کنند فرصت دفاع از این دولت را و برای زدن رقبا را.» همه چشمت پشت است. تا کجا بگویم؟ نفهمیدی تا کجا بگویم؟ خبر نداری؟ نمیخواهی بفهمی؟
آنی که نمیخواهد بفهمد، من یک جور دیگر باهاش تا میکنم. چرا نمیخواهی بفهمی؟ چون اوضاعت خوب است. چون خوشی، مست به نعمتی. نعمت را میگیرم تا بفهمی، کما این که گرفتند. فهمیدیم دیگر. کمی دولت دوم روحانی، گرانیها و دلار و بورس و کرونا و نالمان بلند شد. خدا آقای رئیسی را داد، ولی دید نه، ما دیگر بیشتر از سه سال دیگر واقعاً کشش نداریم. خیلی زور زدی. میگوید: «سه سال توانستیم تحملش کنیم.» دیشب عرض کردم: «خب، تو که در حد رئیسی نمیتوانی تحمل بکنی، من الان امام زمان را برایت بیاورم؟»
منِ یک درصدیش را گذاشتم برایت. یک میزانی از حق را نمیتوانی تحمل کنی. جیغت بلند شد. امام زمان بیاید. یک جمله سنگین آقای بهجت دارد. توی این کتاب حضرت حجت، من وقتی خواندم پشتم لرزید. ایشان میفرماید که: «آیا ظهور کند تا مثل جدش زیر سم اسب برود؟» ما همان کار را باهاش میکنیم. مگر لگدمال نکردیم آقای رئیسی را توی این انتخابات؟ مگر لجنمال نکردیم؟ آیتالله هاشمی بنده خدا توی استخر خصوصی غرق شده. کسی هنوز که هنوز است جرأت ندارد یک کلمه در مورد هاشمی صحبت کند. رئیسجمهور برای خدمت، مردم را آتش گرفت، سوخت. یک کلمه دفاع کن ازش.
چه توهینهایی کردند بهش؟ تازه با توهینها باز شد. از الان پشتشان را گرم میبینم به این ۱۶ میلیون. راحتتر حرف میزند این آقا. در مورد شهید رئیسی میخواهد صحبت بکند. میگفت: «این یکی یکی دولت، این یکی خوب شد.» دیگر ما این گفته، این یکی گفته. این سطح از شعور، این مقدار بیادبی. البته هرچی که در مورد رئیسی به ناحق میگفتند، خدا در مورد خودشان به حق دارد نشان میدهد.
متن را از رو میخواند. امام رحمتالله علیه واسش ره نوشتند مثل این که میگویند: «امامِ ره راهِ پلان کنیم.» میگفتند: «رئیسی نمیتواند حرف بزند، بلد نیست حرف بزند، ۶ کلاسه است.» جراح با سوادترین رئیسجمهور تاریخ انقلاب، با سوادترین. اینها انتقام خداست دیگر. نه، سیلی خداست.
آقا! میگفتی سوتی میدهد. ها؟ بیا اینجا حالا. سوتیها مانده. اینها زبان دنیا را بلد نیستند. اینها آبرو بینالمللی را میبرند. مانده هنوز. من باشم. تازه شروع شد داستان. ولی خب، جماعتی بنا ندارند بفهمند. بنا ندارند بفهمند. این حرفها حرفهای عمومی نیست. عرض کردم اینها مطالبی نیست که از قول ما کسی برود منتشر بکند، نقل بکند. مطالبی که توی این جلسه گفته شد، جدا از این که حالا ضبط نشده، نقل نمیشود انشاءالله. در جریان باشیم دیگر. باز وحشتزده نشویم. چرا این طور شد؟ باز مثل انتخابات نشود که نتیجه را نصف شب بفهمیم، بترسیم. این است داستان.
آه، هزینههایی برای بیدار شدن و بیدار کردن چه کار بکنیم؟ خیلی حرفها توش هست. یکیش این است که اول خودمان را باید مستحکم بکنیم. اول از همه باید قوی باشی. پایههای فکری و اعتقادیمان را باید قوی کنیم. ارتباطمان را با خدا باید قوی کنیم. توی فتنهها اینهاست که دست آدم را میگیرد. زلزلههایی هست در پیش، طوفانهایی هست در پیش. طوفانهای اعتقادی، که فرمود: «صبح مؤمن شب کافر است.» روایت آخرالزمان. الان توی همین انتخابات دیدیم تا دو هفته پیش فضا چی بود. رفیقهای صمیمیمان لحنشان عوض شده. مختل شده. ریخته به هم. صمیمیترین دوستان پیامهایی که دارند به ما میدهند، تعابیر زننده و تند. آدم تشخیص نمیدهد. یک هو میرود.
تقویت بنیانهای فکری وقتی آدم گوشش همهاش به دهن این و آن است، این چی میگوید، آن چی میگوید، توی این فتنهها میبازد. حرف خیلی هست اینجا. یکیش این است. یکی دیگرش کنش است. از همین فرصتی که هست استفاده کنیم. از ظرفیتهایی که هست استفاده کنیم. حجت برای ماهایی که توی مدرسه تعالی هستیم تمام است. واقعاً. بماند که من دلم از خود مدرسه تعالی هم خون است. دیگر داریم امشب بیپرده و بیتعارف با هم صحبت میکنیم.
خودمان هم نصب کردیم. خیلی رفیقهایی که ما ازشان توقع کار داشتیم، نیامدند. خیلیهایی که توقع کار داریم، کار نمیکنند. آنقدر که توقع داریم کار نمیکنند. دوستانی هم داریم، اقلیتاند البته، خالصانه و مجاهدانه کار میکنند. چقدر من خودم را زدم شخصاً: «آقا بیا اینجا ما کمک برسانیم.» نیامده.
نام قیامت یقهشان را میگیرم. آدمهای خوبی هم هستند. مؤمناند. نماز شب هم شاید بخوانند. این میدان، میدان کمک حق است. هنوز لنگ این هستیم که اینه آنه. این این پولش چقدر است؟ حقوقش چقدر است؟ مزایایش چقدر است؟ این طور میشود، آن طور میشود. امام حسین دارد میرود کربلا. اگر آمدیم بابت هر شمشیر چقدر میدهند؟ «نه، شمشیر دو دینار نمیارزد.» علی ؟: «شمشیر ۵ دینار میدهی با اضافهکاری فلان و اینها؟»
بیاییم امروز آقا با صحنهای مواجه هستیم به تعبیر استاد عزیز حاج آقای مؤیدی که دو سال پیش فرمود: «داریم میرسیم به روزهای عاشورایی.» روز عاشورا آن روزها نبود که آرمان را توی خیابان کشتند. در پیش، آن یک سمپلی بود. به قول انگلیسیها یک مدل کوچولو بود که دستت بیاید که همچین قضایایی هست. در برابر دولت بودن از این به بعد توی دولتاند. توی دولت با دست و بال باز کار خواهند کرد. با پشتوانه کار خواهند کرد.
اگر رفیقهایتان دیشب شوخی میکردم، گفتم: «سریالهای گاندو را قشنگتر بسازیم.» گاندو ۳ و ۴ و ۵ و اینها. دولت گاندوها دارد میآید دیگر. دولت جاسوسها. بهشت جاسوسها. اینها تجربه آن ۸ سال را هم دارند دیگر. از کجاها خوردند، مدل که کار نمیکند. که پیشرفتهتر میآید. حرفهایتر. سوخت آن موقع را دیگر نمیدهد. باخت آن موقع را دیگر ندارد. به همهشان ما انتخاب کردیم. به تعدادمان. با سکوتمان. یک تعدادمان با مصلحتاندیشیهایمان.
هنوز که هنوز است به بنده پیام میدهند: «خودت را خرج شما فرستادی امروز برای من. خودت را خرج چی نکن. بازیهای سیاسی مصداق چی چی سیاسی.» عرفان و ساعت، همان ساعت عرفان و اخلاق و اینها، اینها فاضلاب سیاست با ظاهر شیک مذهبی حزباللهی است. این است داستان ما. فتنههای ماست. خودم را دارم نگه میدارم برای یک روز. آن روزه کی است؟ دقیقا. یک روزی. آن روز دقیقا کی است؟ کجا است آن روز؟ دیگر همه چیز دارد به باد میرود و بعضی نمیفهمند. مشکلش این است که نمیفهمد که همه چیز دارد به باد میرود. مسئله اینجاست. درکی از این مسئله ندارد که ما توی چه موقعیت خطیری هستیم.
ما آقای روحانی سه روز متصل گریه میکرد. یکی از رفقا: «شما یک مشت احمق دلواپس افراطی هستید. مگر چی میخواهد بشود؟ روحانی میآید چی میشود؟» هیچی. قاسم سلیمانی را ازت میگیرند. روزی ۷۰۰ تا کشته توی کرونا میدهی. هستهایات را ازت میگیرم. هزار و یک مصیبتی که سرت آمد. سند ۲۰۳۰ را میآورند. تبلت دست بچهات میدهند، وصلش میکنند به اینترنت. دو نسل گرفتار میشود. چه شکلی درش بیاورد؟ نرخ طلاقت انقدر رشد میکند. زندگی این طور مختل میشود، منهدم میشود. بعضی هنوزم نفهمیدند و نمیفهمند. با این مسئله واضحتر و شفافتر بشوم نمیفهمم؛ چون اصلاً بنا نیست بفهمند. چون نمیخواهند بفهمند. درد میکنم! درد من را ؟ ولی یک تعدادی هستند که میفهمند. آنهایی که میفهمند و باید به فهم رسانده شوند، وظیفه ماست. حرف زدن، دفاع کردن، ولو برای دو نفر.
ولی بابا ببینید. امام حسین خیلی این صحنهها عجیب است تا در آن فکر کنیم. امام حسین خودش پاشد رفت با عبیدالله بن حُر جوفی صحبت کرد. در حالی که میدانست نمیآید. اسمش جزو شهدای کربلا نبود. رفع اتمام حجت کرد. رفت جلو در خیمهاش. چرا؟ چون جزو شخصیتهای متنفذ بود. ما چقدر با این آدمهای متنفذ ارتباط گرفتیم؟ تجربه خوبی که توی این انتخابات برای ما حاصل شد این بود. متنفذین، بزرگانی که توی مجموعهای حرفشان برش دارد، صحبت کنیم، قانعش کنیم. او بهتر از من میتواند اثر بگذارد. ما با بعضی از بزرگان اهل سنت توی این چند روز نشستیم صحبت کردیم، اثر دیدیم. طیف مقابلمان خیلی وارد است توی این کارها. دقیقا دارد نفوذ میکند توی آن آدمهای اثرگذار، توی آن آدمهای کنشگر. به تعبیری هم رهبر انقلاب به کار بردند. خیلی تعبیر عجیبی بود: «حرامخوارسازی». آلودش میکند به پولهایی، بعد سر وقتش صیدش میکند.
دیدید دیگر توی این انتخابات کیها پادوی سیاسی میگردند. آدمی که همیشه صدایش علیه مسئولین بود. من بودم تقصیر من است. کردیم مشهد. پادوی سیاسی کیها به عنوان نماد ضد حکومت شناخته میشد. زیر بلیط کسایی که از این ۴۵ سال، سی و چند سالش اینها حاکم بودند، ولی آن وجهه ضد حکومتش هم آسیب نمیبیند. خیلی جالب است. هیچ وقت سیاسی هم نمیشود. خرج هیچکسی هم نشده. با مهارت البته آمد دیگر. یعنی هی تردید میانداخت توی آن لایو، آن یکی جواب میداد. بازیگرهای خوبیان دیگر.
امام حسین پاشد رفت با عبیدالله صحبت کرد. آخر هم عبیدالله برگشت گفتش که: «من که نمیآیم، ولی این شمشیرم با برکت است. هر جنگی که باهاش رفتم، پیروز شدم. اسبم هم هست. به خوبی این را به شما میدهم. ازش استفاده کن.»
جمله عجیبی گفت عبیدالله آنجا. اینها حال و روز من و شماست. احوال ماست. برگشت گفت: «اصلا منی که اینجا قصر بنیمقاتل بود دیگر، رفته بود بیرون شهر، رفته بود ییلاق، مثلا حضرت. میآیی کمک ما؟ من از کوفه آمدم بیرون؛ چون میدانستم شما وارد کوفه بشوی، من درگیر این مسئله میشوم که یا باید کمکت کنم یا اصلاً آمدم اینجا که توی این بازی نباشم. بعد شما آمدی اینجا در خانهام دنبالم. من نمیتوانم آقا، نمیشود. شرایطش را ندارم واقعاً.»
یا دیگرانی که به امام حسین علیهالسلام گفتند: «ما فهمیدیم شما بر حقی.» این داستان معروف دیگر. دو نفر عاشورا آمدند به امام حسین گفتند که: «ما یادمان میآید، من از قضیه صفین که پدر شما اینجا رد میشد، ما کنارش بودیم.» ببین بعضیها کی دوزاریشان میافتد. امیرالمومنین آن موقع از کنار این زمین رد شده، خاک این زمین را به صورت کشیده، گریه کرده که چی؟ که اینجا محل شهادت پسر من است. این صحنه را از خود امیرالمومنین دیدند. با چشمشان دیدند. این همه قضایای سیاسی اتفاق افتاده. این همه فتنهها. انگار نه انگار. الان تازه دور صبح عاشورا که نه، مثل این که جدی جدی میخواهند امام حسین را بکشند. آخه آنجا آنها هم باورشون نمیشد که امام حسین را بکشند. حتی خود «حر» این که دقایق آخر آمد به خاطر این بود باورش نمیشد که امام حسین را بکشند. فکر میکرد که فقط یک قمپز، سروصدا، فشار، تهدید، رزمایش، امام حسین هم کوتاه میآید. سابقه ذهنی هم داشتند.
گفتم چند بار این را امیرالمومنین، امام حسن دیده بودند که مردم کوفه مدارا کردند. باورشون نمیشد کار به کشتن بکشد. دیگر لحظه آخر که شد، دید اینها مصرند بر قتل امام حسین. حر آمد توی سپاه امام. اینجا این دو نفر آمدند که اسمشان موجود است. ما هم یک وقتی اینها را اسمشان را گفتیم. امام حسین علیهالسلام گفتند که: «ما فهمیدیم که شما بر حقی. موضوعتان چیست؟» گفتند که: «با هات نمیجنگیم، ولی کمکت هم نمیتوانیم بکنیم. شما را میگیرند، میکشند. مسئله جدی است. کار به کشتن رسیده. زن و بچه داریم. زندگی داریم.»
یک جملهای فرمود که جان غربت در تاریخ توی این جمله نهفته است. فرمود: «پس با شتاب از کربلا برید.» من چند دقیقه دیگر صدایم بلند میشود: «هل من ناصر ینصرنی؟» توضیح هم داد. ببینید «رحمة الله الواسعه» که میگویند این است. توضیح داد برای چی؟ فرمود: «چون اگه صدایم را بشنوید، کمکم نکنید، تا ابد در جهنم خواهید سوخت.» خواست راه بگذارد برایشان که یک بابی باشد برای شفاعت که اینها نشنیدند صدای من را، نبودند موقع تنهایی من. ببین چه آقایی است و ببینی مردم چه آقایی را کشتند.
«آقا» ؟ فرمودند: «دلم برای رئیسی سوخت.» این همه برجستگیها را دیدند و چیزی نگفتند. بلاشبیه. این جمله را اگه بخواهیم بگوییم، باید بگوییم ما دلمان برای امام حسین آتش گرفته. این همه سال؛ چون این همه برجستگی را دیدند و کشتندش. دلم سوخت که این برجستگی را زمان حیاتش میدیدند، نمیگفتند. اینها دیدند آقایی ؟. نه، امروز. در این عمر پنجاه و چند ساله او، بارها و بارها آقاییاش را دیدم، بزرگواریاش را دیدند، مردانگیاش را دیدند، مردانگی پدرش را دیدم، مردانگی برادرش را دیدم. گیرم اصلاً آن نوه پیغمبر نباشد. گیرم فرزند فاطمه زهرا نباشد. گیرم آن کسی نباشد که وقتی روی دوش پیغمبر در سجده، پیغمبر سجده را طولانی میکرد که اگر بلند بشوم، حسینم ضرب میخورد. از روی دوش من روی زمین میافتد. پیغمبر به اینها یاد داد من انقدر مراقب این حسینم با ضرب از روی دوش من سر نخورد. اینها از روی اسب آقای ما را به زمین انداختند.
حجت تمام شد. این سنت، حجت را تمام میکند و عذاب میکند. وقتی دید نه، اینها دیگر نمیفهمند، بیدار نمیشوند، محل نمیگذارند. انقدر واضح و آشکار همه چیز را عیان کردم. نمیخواهم آنهایشان که اهل فهمیدن بودند، تا دیدند نه، مسئله دارد میرود روی کشتن امام حسین، عقب نشستند، کنار رفتند. بعضیها ماندند تا آن لحظه آخر، عین خیالشان هم نبود. ممکن است مشارکت هم نکردند در قتل امام حسین، ولی نظارهگر بودند. دعا میکردند.
گفتم این را بارها: «اشیاخی از اهل کوفه بنا به نقل سید در لهوف، پیرمردهای اهل کوفه روی تلی نشسته بودند، صحنه گودال را نگاه میکردند و دعا میکردند: «اللهم أنزل علیه من نصره».» خدایا خودت حسین را کمک کن. اینجا جایی است که تو باید بیایی به میدان. نصرت خدا در بازوی تو است. در اقدام تو است. بعضیها هم بودند از این برهه استفاده کردند. از این موقعیت. بله، شرایط سخت. امتی که گرفتار شده به عذاب و عقوبت الهی. ولی توش یک خواصی هستند. اینجا فرصت عشقبازی است. این مژدهای است که با همه تلخی این صحبتی که امشب کردیم که: «آقا، تقصیر ما چیست؟ ما که کارمان را انجام دادیم.» انشاءالله که همین است. انشاءالله کوتاهی نکردیم.
آنهایی که تقصیر ندارند، اتفاقاً وقت عشقبازیشان است. اینجا وقتش است که خودشان را نشان بدهند. اینجا آنجایی که «ابس» میآید به میدان. کلاه خود پرت میکند. زره میکند. «هَلْ مِنْ مُبَارِزٍ» میگوید و دارد توی آسمانها پرواز میکند که قرارش
قرار خونش روی زمین ریخته بشود که چند ساعت بعد خون او آمیخته میشود با خون اربابش. اذیتت نکنم. خیلی روضه مکشوف نخوانم. ولی میخواهم به شکوه این مسئله پی ببریم. خیلی جنونآمیز است. خدا اجازه بدهد تن منم زیر همان سمی ؟ که تن ارباب من رفته. بله، یک اقلیتی میمانند پای حق. اینها چه گناهی کردند؟ گناهی نکردند. اینها وقت عشقبازیشان است.
امام حسین هم حتی به آنها میگوید: «پاشید برید.» اینها میگویند: «کجا بریم؟» «کجا بریم؟» قمر بنیهاشم عبارت عجیبی شب عاشورا بعد از این فرمایش امام حسین عرض کرد که: «مولای من، ما برگردیم بریم بگیم: "ترکنا مولانا"؛ بگیم آقامون را رها کردیم، حالا آمدیم زندگی کنیم؟» این همان مفهوم زندگی است که شبهای بعد بیشتر بهش خواهیم پرداخت. زندگی ما تویی اباعبدالله. زندگی ما آنجایی است که تو باشی. لذا بعضی گفتند حتی وقتی بهشتشان را بهشان نشان داد امام حسین شب عاشورا. بعضی این طور خطاب کردند که: «یا اباعبدالله، ما بهشت میخواهیم چه کار؟ تو کجایی؟ آنجا را بگو. یا نعیمی و جنتی و دنیا و آخرت، زندگی تویی. خوشبختی، آرامش تویی. چه آغوش گرمتر از آن؟ چه خوشی بالاتر از لبخند حسین بن علی.»
کجا بریم؟ بریم بگیم زن و بچهمان منتظرند؟ بچههای تو را وسط بیابان رها کنیم، بریم بچههایمان را توی خانهمان بغل کنیم؟ این جایی که صدای «العطش»شان بلند است، بریم که بچههای خودمان تشنه نباشند؟ بچههای تو امنیت ندارند. بچههای تو دارند میترسند. بچههای تو دارند. به درک که بچه من چه وضعی دارد. در امان است یا در امان نیست. بچههای ما فدای بچههای تو یا اباعبدالله.
ملکی در المراقبات اعمال محرم را که میگوید، آدابش را که میگوید، یکیاش این است. میگوید که: «کسی که وارد محرم میشود، مثلاً سالک در محرم، جزو آدابش این است. باید حرفش دائم با امام حسین این باشد: یا اباعبدالله کاش بچههای من جای بچههای تو بودند. کاش زن من را به اسارت برده بودند یا اباعبدالله.» آقا! ما شرمندهایم. خیلی برایم زشت است. ما یک فحش نخوردیم، یک زنگ نخوردیم. چهل منزل زن و بچه، سخت است، سخت است.
روزهای سخت در پیش است، ولی برای وقت عشقبازی است که سنگ بخورد، چوب بخورد. بگوید: «به فدای سنگ چوبی که به تو زدند. فدای تو ارباب.» «آقا جان، سر خمّی سلامت، شکند اگر صبوری.» ما کی هستیم ما؟ ما را هر چقدر هم لجنمال کنند، لگدمال زیر سم اسب که نمیکنند. با اختلاف رتبه اول مظلومیت و غربت توی این عالم در شهادت تویی یا اباعبدالله. جز تو اصلاً مفهوم «قتل صبر» بر کسی تطبیق نمیشود. «لا یوم کیومک یا اباعبدالله». شهید فقط تویی. غریب فقط تویی. مظلوم فقط تویی. مظلوم تر توی این عالم نیست.
اینجا هر کس هم شهید میشود، خانوادهاش محترم میشوند. با احترام دفنش میکنند. با احترام کفنش میکنم. آرمان علیوردی را با آن مظلومیت کشتند، ولی پیکرش را بردند تجهیز کردند، تشییع کردند، دفن کردند. پدر و مادرش میگفتند: «دیگر از زندگی افتادیم بس که ما را این شهر و آن شهر بردند مراسم تجلیل از آرمان و خانواده آرمان.»
فدای آن خانوادهای که آنها هم از زندگی افتادند، بس که از هر جا رفتند، گفتند: «اینها خارجیاند.» چقدر، چقدر مسخره کردند، چقدر بد و بیراه گفتند. تازیانه زدند. اینها آن چیزهایی است که آرام میکند دل ما را. میتوانیم یک فرصتی خدا میدهد، ما هم عشقبازی کنیم. ما هم زخم برداریم. ما هم آسیب ببینیم. ما هم یک کمی تنهایی و وحشت را درک کنیم. تنهایی و وحشت را درک کنیم.
سال ۱۴۰۱ خانم محجبه میترسید بیرون برود. میترسید از یک ساعتی توی خیابان باشد. خیلی قشنگ است. خدا نیارد این اطلاعات را. ولی اگر گرفتار شدیم، برای تو یک خانم چادری خیلی شیرین است که بگو: «جانم فدای آن زن و بچهای که توی بیابان بودند.» بگو: «من میترسم شب بیرون بیایم، ولی باز لااقل میدانم اوضاع آن جوری است که زنگ میزنم شوهرم بیاید، زنگ میزنم بچهام بیاید.» فدای آن زن و بچهای که امید به هیچ کس نداشتند. میدانستند دیگر کسی قرار نیست بیاید. فدای آن زن و بچهای که سر بالا میآوردند، دور تا دورشان کسانی بودند که خون حسین را به تنشان ریخته بودند. دستشان آلوده بود به خون عزیزان این زن و بچه. اینها التیام. اینها فرصت عشقبازی است.
فرصت عشقبازی امیرالمومنین هم وقتی به خاک کربلا رسید، همین را فرمود: «اینجا جایی است که عشاق خودشان را نشان میدهند.» اینجا جایی است که عشاق خودشان را نشان میدهند. کربلا صحنه عشقبازی. بله، از این ور نگاه کنی تنهایی، غربت، حرف اینها را کسی خریدار نیست. از آن ور نگاه میکنی ناز اینها را امام حسین خریدار است. خیلی تفاوت است بین وقتی که حرف تو را کسی خریدار نیست، ولی ناز تو را حسین خرید. خیلی شیرین است، خیلی شیرین است. التیام همه دردهاست. یک لبخند امام حسین. یک نگاه امام.
حبیب وایساد ظهر عاشورا دفاع کند از امام حسین. توهین کردند به امام حسین. حضرت فرمود: «چند دقیقهای امان بدهید، میخواهیم نماز بخوانیم.» حصین بن نمیر خدا عذابش را بیشتر کند، برگشت گفت: «میخواهی نماز بخوانی، بخوان. مگر نماز تو هم قبول میشود؟ کافر بیدین. تو خروج کردی بر امام مسلمین. میخواهی نماز بخوانی، برو بخوان.» حبیب اینجا عصبانی شد. فریاد زد. «نماز پسر پیغمبر قبول نشود، نماز توی یک شرابخوار قبول بشود؟» یا «خمار داشت آماده میشد برود نماز بخواند.»
حبیب این را که دید، توهین به امام حسین را که دید، حرفی زد. حبیب دفاع کرد. وارد جنگ شد با اینها. وارد جنگ شد، رفت همانجا شهیدش کردند. امام حسین بعد دقایق آمد بالای سرش. در آغوش گرفت. فرمود: «خدا رحمتت کند. تو کسی هستی که شبها تلاوت قرآن داشتی.» خیلی شیرین است این زخمها. این توهینها. لحظه آخر امام حسین در آغوش بگیرد، بگوید: «خدا رحمتت کند.»
مثل سعید بن عبدالله موقع نماز امام حسین. میتوانست برود پشت حضرت نماز بخواند. کاری که خیلی از ماها میکنیم توی فتنهها. این از خودش گذشت. گفت: «من نمیخواهم نماز بخوانم. من میخواهم وایسم سپر بشوم، تیر به حسین نخورد.» موقع نماز تیرباران شد. خودش را نگه داشته آخر نماز. خیلی شیرین است. خدا نصیب ما بکند این را. نماز امام حسین تمام شد. انداخت خودش را توی بغل «یَـا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ آقا وفا کردم؟ خوب بود؟ دوست داشتی؟» «معمولا وفا کردی. در بهشت هم مقابل در، تو خواهی ایستاد. همان طور که اینجا توی نماز دل من بود.» خیلی شیرین است. همه زخمها را التیام میدهد.
شب دوم. فردا این خانواده وارد کربلا میشوند. آقا، درد از فردا شروع شد توی این خانواده. خب، اتمام حجت میخواهد صورت بگیرد. فرایند هدایت به جاهای باریکی رسیده. به نقطه آخر رسیده. میخواهم کم کم تمام کنم. هم بحث را تمام کنم، هم روضه را.
فرایند هدایت وقتی به نقاط آخرش میرسد، اتمام حجت هی میرسد به یک آیات واضحتر و شفافتر. از این ور امام حسین میخواهد آیات بیناتی را رو کند. آنهایی که تردید دارند، تردیدشان برطرف بشود. ولی از این طرف اثرش چیست؟ از این طرف اثرش این است که اینهایی که معرفت دارند به امام حسین، حسینشناساند، امامشناساند، هی با یک درجه شدیدتری از مظلومیت و غربت امام حسین مواجه میشوند. این فرایندی که میخواهد او را هدایت بکند، نابود میکند این کسی که کنار امام حسین است. این قدمهای آخر. خدا میداند چه گذشت بر این خانواده، خصوصاً بر زینب، خصوصاً بر زینب کبری.
این فرایند هدایت رسیده به آن قدمهای آخرش. هی شما میخواهی یک چیز... همانجور که توی این انتخابات اینطور بود دیگر. هر قضیه شفاف علنی که مطرح میشود، شما بیشتر حرص میخوردی. «آقا به شهید رئیسی توهین کردند.» باشد. خدا میخواهد اتمام حجت کند. «آقا، من دارم بیچاره میشوم. به عزیز دل ما توهین کردند. به حاج قاسم توهین کردند. به رهبری توهین کردند.» خدا میخواهد اتمام حجت کند، ولی شمایی که معتقد و علاقهمند هستی، توی هر قدمی بیچاره میشوی، نابود میشوی. اینجا هم همین است.
امام حسین علیهالسلام فردا رسید به کربلا. میخواهد اتمام حجت کند. میخواهد هشدار بدهد. فرمود: «این چه زمینی است؟» گفتند: «غاضریه.» فرمود: «اسم دیگر دارد قادسیه؟» «اسم دیگر دارد نینوا؟» «اسم دیگر دارد کربلا؟» فرمود: «اینجا آنجایی است که وعده داده شده است.» میخواهد اتمام حجت کند، هشدار بدهد به آنهایی که حواسشان جمع نیست که: «ببینید اینجا آن نقطهای است که من را میکشند.» اینها بیدار بشوند. آنهایی که بیدار نمیشوند. اثرش چیست؟ اثرش این است که دل زینب کنده میشود. امام حسین انقدر حرف رفتن زد، آشوبی شد در قلب زینب کبری. قدم به قدم امام حسین دارد بقیه را آماده میکند. اتمام حجت میکند. این اتمام حجت توی هر مرحله یک مرحله جان دادن زینب است.
شب عاشورا وقتی شروع کرد امام حسین علیهالسلام شعر خواندن، «یا دهْرُ أفٍّ لكَ من خَلیلٍ»، شروع کرد آماده کردن که: «روزگار به کسی رحم نمیکنی. همه رفیقها از هم جدا میشوند.» این شعر را وقتی شنید، زینب کبری خطاب کرد که: «برادر، نَعَیتَ نفسک؟» اینهایی که داری، اینها خبر مرگ دادن است. این حرفهایی که داری میزنی، اینها حرف از رفتن زدن است. انقدر آنجا زینب کبری گریه کرد، شیون کرد. به سر و صورت کوبید. بنا به نقل سید در لهوف، زینب کبری غش کرد. کی بگویم؟ و اگه میخواهی ناله بزنی، امشب نالهات را بزنی. شب دوم محرم. عرضم را تمام کنم.
کی غش کرد؟ وقتی امام حسین توی خیمه است. همه مردها هستند. همه سپاه هستند. آرامش حاکم است. نه شمشیر، نه خونی است. فقط یک شعر خواند که وقت رفتن است. زینب اینجا غش کرد. اگر این است تأثیر شنیدن، «شنیدن کی بود مانند دیدن؟» دیگر خودت بخوان. آن وقتی که روی تل زینبیه. آن صحنهای که دید. «استغفر الله یا رسول الله هذا حسینُک». «این صید دست و پا زده در آغوش حسین توست. این کشته افتاده حسین تو است.» خیلی حرفها توی این جمله زینب کبری است. اصلاً قضیه از شهادت فراتر رفته. برای شهادت که آماده شده (بود). با یک چیز عجیبتری مواجه شده زینب. توی را خدا ناله بزن با این روضه حق ادا بشود. با یک چیز عجیبتری زینب مواجه شده. نمیگوید: «یا رسول الله ببین حسین را کشتند.» نه، حرف شهادت نیست. با یک چیز عجیبتری مواجه شده.
من نمیخواهم روضه را شب عاشورایی توضیح بخواهم بیشتر بدهم. روضه، روضه عاشوراست. با یک صحنهای مواجه شده که توضیحش را همان دو تا عبارت «مُرمَّلٌ بالدِّماءِ و مُقَطَّعُ الأعْضاءِ» است که نمیخواهم توضیح دهم. زینب کبری دارد فریاد میزند، میگوید: «یا رسول الله هذا حسینُک». یعنی میخواهد این را بگوید: «یا رسول الله، میدانم تو هم دیگر نمیشناسیاش. این این حسینی که بغل میکردی، این حسینی که رو شانه میگرفتی نیست. لب و دندانی که میبوسیدی نیست. این آن گلویی که بوسه میزد، همه را پاره پاره کردند. یارم باهاباش! شوخی نیست. دختری که چند ساعت پیش توی بغل بابا بوده، وداع کرده.» به عمه میگویم: «به این بدن کیه؟»
بلا لعنت الله علی القوم الظالمین. «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.»
خدایا، به حق این اشکها و نالهها فرج آقامون امام زمان را برسان. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام، حقوق، ذویالارحام، شهید رئیسی عزیز و بزرگوار و همراهانشان را از ساعه سر سفره با برکت اباعبدالله میهمان و دعایگو ما قرار بده. مرگ ما را شهادت در رکاب اباعبدالله قرار بده. خدایا، بابی از شهادت که گشوده خواهد شد، این باب وسیعی که سیلی از عاشقان را انشاءالله روانه لقاء تو میکند، ما را از این سیل و از این شهادت محروم نفرما. خدایا، تقدیرات این مملکت را به بهترین وجه با کمترین هزینه، با کمترین آسیب، با بیشترین فایده، بیداری این مردم را، برگشت این مردم به سمت خودت، برگشت به سمت حق و حقیقت را با کمترین آسیب تقدیر بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. شر ناامنی و فتنه و مشکلات دنیوی و اخروی را از سر این مملکت دور بفرما. رهبر عزیزمان را طول عمر با عزت تا ظهور امام زمان عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما بزن.
بن نبی و آلِهِ، رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات.
در حال بارگذاری نظرات...