* فجر روزنه نورانیست در دل تاریکی سیطره زده بر شب .[3:20]
* حجر حد و حدود انسان عاقل است، و ذی حجر، در فتنه ها، خودش را و نسبتها را گم نمی کند. [5:40]
* فجر و گشایش محصول حرکت در تاریکیهاست.حرکتی که موسی را به اوج صعود و قومموسی را به اوج سقوط رساند. [7:22]
* فرمود؛ ما معدن صبریم اما شیعیان ما از ما صابرترند چون در تاریکیها و ابهام بر مصائب صبر می کنند. [18:30]
* تکرار قواعد و سنن اقوام و ازمنه پیشین، راهیست برای تحلیل حوادث و ابتلائات در هر زمان. [25:20]
* هر آدمی به نحو فردی و اجتماعی لیال عشری دارد که در بزنگاهی که حسابش را نمی کند از او یا حر می سازد یا عمرسعد. [26:10]
* پذیرش صلح از جانب امام حسن(ع)، لیال عشر حجربنعدی بود که به امامش گفت؛ با این صلح عرب را روسیاه کردی! [33:20]
* شفع هنگامه اتصالات و اجتماعات است و وتر زمان افتراقات. گاهی نیاز به وحدت است و زمانی نیاز به تنهایی و غربت. [39:27]
* اباعبدلله هم شافع امت هست و هم وترالموتور، هم بی همه و غرق توحید و هم با همه برای اتصال امت به توحید.
[41:30]
* تفرقه و فردگرایی، هدف ذاتی رسانه های مدرن است. آدمی هرچه تنهاتر، شکار کردن و دریدنش آسان تر. [43:03]
* حجاب و جلوه گری هر دو محبوبند. و لیال عشرِ ما کشاکش انتخاب میان این دو محبوب! [48:50]
* سکوت آقای رئیسی به امر ولی امرش، لیال عشر و انقطاعی بود که به فجر شهادت گونه ختم شد. [1:07:46]
* لیال عشر لحظه بریدن است، انقطاع از حق یا انقطاع از خلق.انتخاب ميان بريدن از خدا یا به خدا. [1:08:30]
* فتنه كه آمد همه را می سوزاند، اما مؤمن اگر شفع و وترش درست باشد در فتنه ها در امان است. [1:12:35]
* آنکه در شدت و رخاء خدا را صدا می زند، در فتنه ها صدایش برای خدا آشناست و خدا صدایش را دوست دارد. [1:15:22]
* اسرار توسل بر امیرالمؤمنین برای محفوظ ماندن در ابتلائات زمانه
[1:16:40]
* عنایت خاص امیرالمؤمنین به جناب شهریار در رویای آیتالله مرعشی..
[1:19:00]
* روضه حضرت رقیه(س)؛ از لیال عشرِ بابای سفر کرده و سیلی و اسارت… تا فجرِ عروج به آسمان
[1:23:20]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد) و آله الطیبین الطاهرین. لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری ولل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در سوره مبارکه فجر، از ابتدا که قسمهایی دارد، مطالبی هست که حالا البته هنوز به آن نپرداختهایم. وارد بحث قسمهای ابتدایی سوره مبارکه فجر نشدهایم. سنتی را مطرح میکند، در واقع همان قسم که مطرح میکند، میفرماید: «هَلْ فِی ذَلِکَ قَسَمٌ لِّذِی حِجْرٍ». آیا کسی هست که اهل حجر باشد، صاحب حجر باشد، تا قسم برای او باشد؟
در یک مبحث دیگری (که در این جلسات عرض نکردیم، در یک مبحث دیگری عرض کردیم) قسم قرآن، مطالب شعاری و شعری نیست. قسمهای قرآن استدلال است. جاهای مختلف قرآن که ما قسم داریم، اینها استدلال است که مفصل چند جلسه در سوره مبارکه نجم به آن پرداختیم: «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَیٰ مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَیٰ». خود ستاره و پایین آمدن ستاره، آن کارکرد و کاربرد ستاره، محل استدلال خدای متعال است در این آیات. نه اینکه میخواهد خدای متعال بگوید ستاره خیلی مهم است، یا مثلاً اهمیت ستاره را بگوید، یا مثلاً کلمات شعرگونه که ماها گاهی مثلاً میگوییم: «آقا به جون خودم قسم»، یکچیزی میخواهیم وسط بیاوریم، یا ادبیات شاعرانهای مثلاً «قسم به سپیدهدم»، «به سپیدهدم سوگند که فلان». اینجوری نیست. قسمهای قرآن، استدلالهای قرآن است.
به فجر اول قسم میخورد. این فجر، آن حالتی است که در این شب تاریک حاکم سیطره انداخته بر زندگی. یکهو یک روزنهای میزند از یک جایی که آدم حساب این روزنه را ندارد؛ در دل تاریکی و در دل آسمان این روزنه میزند، شکاف میخورد و از همان شکاف نور میآید و تاریکی را غلبه میدهد، به محاق میبرد. از جای دیگری نمیآید، از تو دل تاریکی، از تو خودش شکاف میخورد. خیلی اینها لطیف است، خیلی آیات جای تدبر و تحلیل دارد.
فجر این حالت است، آن شکاف است. حالا یک فجر کاذب داریم، یک فجر صادق داریم. اول یکچیزی شبیه دم روباه در آسمان، یک هالهای میافتد که این آن فجر کاذب است. بعد کمکم شکاف برمیدارد در افق. یک زاویهای که ما اینها را مفصل بحث کردیم در بحثهای وقت نماز صبح و اینها، در بحثهای فقه مفصل بحثش را پرداختیم. یک شکافی، شیاری میخورد تا به خودت بجنبی، میبینی تمام آسمان روشن شده. خیلی عجیب است. به این فجر، به این وضعیت خدای متعال قسم خورده. خب قسم خورده که چی بگوید؟ چه چیزی در این قسم نهفته است؟
عجیب این است که ما آیه دیگری در قرآن نداریم که باز برگردد به خود این قسم ارجاع بدهد: «هَلْ فِی ذَلِکَ قَسَمٌ لِّذِی حِجْرٍ». عجبی! یعنی خود قسم برای همین تدبر است. اینجا دوباره ارجاع میدهد، میفرماید: «توی این قسم، توی این مطلبی که گفتم، قسمی بود برای کسی که حالیاش بشود، اهل حجر باشد.» که حجر را قبلاً یک اشارهای کردیم، آن حالتی که انسان دورچین برای خودش تعریف کرده، حد و حدود و مرزی برای خودش تعیین کرده، عقل، آن حالتی است که میبندد، مهار میکند. حجر آن حالتی است که انسان یک دورچینی دارد، یک مرزی برای خودش تعیین کرده، حد و حدودی دارد. آدمی که صاحب حجر است، حد و حدود دارد. مثلاً بعضیها هستند شما هرچقدر با آنها صمیمی بشوی، حد خودش را گم نمیکند؛ ولی بعضیها هستند یککم که صمیمی میشوی، حد خودش را گم میکند. آنی که حد خودش را گم نمیکند، «ذیحجر» است. فراموش نمیکند نسبت چیست، یادش نمیرود، خودش را گم نمیکند، نسبتها را فراموش نمیکند، نسبتها را گم نمیکند. علامت عقل است دیگر، علامت حجر است. آن کسی که صاحب حجر است، این قسم برای اوست. آن کسی که سر در میآورد از این مرزبندیها، از این حد و حدود، میفهمد خدای متعال دارد چه میگوید. که البته پارسال، توی فصلی از این مباحث، «فجر متقین»، «فجور مطرفین»، یک اشارهای به این مبحث اجمالاً شد، ولی مفصلتر.
به فجر قسم، به شبهای دهگانه قسم: «وَ لَیَالٍ عَشْرٍ». روی اینها فکر کنید شماها هم فکر کنید، قرآن برای اینکه همهمان تدبر کنیم. شما نکاتتان را بگویید، ما استفاده کنیم. «وَ لَیَالٍ عَشْرٍ» به شبهای دهگانه قسم. خب ما نمیدانیم این کدام ده شب است در قرآن؟ منظور چیست؟ ولی ده شبی را در قرآن داریم. چون قرآن را با خود قرآن باید تفسیر کرد دیگر. یک ده شبی را در قرآن داریم که به صورت ممتاز به آن اشاره شده. آن ۱۰ شب کدام شب است؟ «وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ». «وَأَتْمَمْنَاهَا» به چه برمیگردد؟ ها؟ به چه برمیگردد؟ به لیل برمیگردد. «وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا»، یعنی چه؟ و «لَیْلَةً» را به «عشرن»؟ یعنی به «لیالٍ عَشْرٍ». پس یک شبهای دهگانهای در قرآن داریم. اگر قرآن را با قرآن تفسیر نکنیم، مطالب گنگ میشود، مبهم میشود. یعنی چه: «به شبهای دهگانه قسم»؟ و قرآن به قرآن تفسیر کرد. خون شبهای دهگانه چیست؟ خیلی عجیب میشود اگر برویم توی عمق آیات ابتدایی سوره مبارکه فجر تا آخر ماه صفر و توی همین آیات بمانیم، خیلی عمق دارد.
به فجر قسم، به شبهای دهگانه قسم. چرا شبهای دهگانه را بعد فجر آورد؟ قاعدهاش این بود که فجر را بعد از شبهای دهگانه بیاورد؛ ده شب بعد، حالا فجر است. "به فجر قسم، به شبهای دهگانه قسم". بله، ده شب بعد، حالا فجر است. به همین دلیل و بله، پژوهش شاید جلو آورده. چون فجر محصول آن ادامه حرکت توی آن شبهای دهگانه است. آن فجری که برای کسی حاصل میشود، تو آن "لیالی العشر"، آن ده شبی که اضافه میشود، کمرشکن است. خیلی عجیب است ها! امت حضرت موسی _علیه السلام_ امتحانی پس دادند. تا شب سیام نبود حضرت موسی هم دچار فتنه نشدند. آن ده شب آخر، مثل ما که تو انتخابات هفته آخر اوضاع عوض شد، یکهو یک سامری میآید تو آن ده روز آخر فتنه میکند. چیزهاییهم دارد که آدم مبهوت میشود. یک گاو است که باد میخورد به دهانش، از او صوت تولید میشود: «عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ». دیالاتی نمیخواهم تطبیق بدهم و تحلیل بکنم. این ده شب، همان ده شبی است که موسی را به اوج میرساند. همان ده شبی است که قوم موسی را به اوج ذلت و سقوط میرساند. موسی را به اوج صعود میرساند، قوم موسی را به اوج سقوط میرساند. و هر کدام ما تو زندگیمان از این ده شبها زیاد داریم. از این "لیالی العشر" زیاد داریم. و فجرمان بعد از آن "لیالی العشر"مان است. اصحاب امام حسین هم فجرشان بعد این "لیالی العشر"شان بود که این ده شب محرم بود. از این جهت تطبیق دارد.
یک "لیالی العشر"ی تو زندگی همه ما هست. یک ده شبی که آنجا اوضاع به هم میریزد. خیلی آدم تو تلاطم و تو بالا پایینها قرار میگیرد. خصوصاً آنجایی که باید پا بگذارد روی یک سری تعلقاتش. این همون چیست آقا؟ امتحان یا به یک معنای دیگر چیست؟ انتخاب! امتحان و انتخاب. حضرت موسی باهاش ببینید، خیلی هم عجیب است. خدای متعال از اول بهش نگفته چهل شب. موسی، "ثلاثین". خب، خودت از اول بگو چهل شب، آماده باشم. نه، سی شب آماده باش. بریم ملاقات. طبیعت آدم این است. سی شب از زن و بچه و خانواده و آن هم رهبر سیاسی، از مملکتش، از جامعهاش دور است. نگران است، استرس دارد. آن هم شخصی مثل حضرت موسی، شخصیتش در قرآن خیلی ابعادش مطرح شده. آدمی که به شدت حساس به مسائل خاصی حساس است، حساسیت را در عالیترین درجات نشان میدهد. سی شب آمده، دیگر حالا وقت برگشته. «اَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ». ده شب دیگر. نقطهای که آدم یکهو کم میآورد. چرا؟ چون حساب این را ندارد. اساساً خدای متعال تو جاهایی از ما امتحان میگیرد که حسابش را نداریم. تو محاسبهمان نیست.
آیهای دارد در قرآن، حالا اگر بتوانم پیدا بکنم، خیلی قرآن واقعاً خیلی زیباست. نه، کتاب خوبی است. در سوره مبارکه زمر، آیه ۴۷: «وَ بَدَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ». عذاب را این شکلی تفسیر کرده، فرموده: «یکهو یکچیزهایی سر راهت قرار میدهم، تو حسابکتابت نبود». این عذاب خداست. حساب این را نداشتی. اینجور دیگر فکر نمیکردی. فکر این را نمیکردی، وسط درگیری با اسرائیل که فلسطین درگیر است تو هم در قدرتی، ملت هم هی بهت میگویم: «بزن دیگه موشک، بزن دیگه، بزن لتوپارش کن دیگه». بزن، بیمارستانهایشان را زدند. کی قرار است تو موشکهایت را بیاری وسط و اینها؟ یکهو رئیسجمهورت را بگیرم، ستون فقرات نظام بریزد. یکی دیگر را بیاورم که اساساً با این شعار آمده که ما باید از موشک دست برداریم تا بتوانیم پیشرفت کنیم. با دست خودت خلع سلاحت کنم. تو محاسبت نبود. من بخواهم بزنم، اینجور میزنم. فرمود در سوره مبارکه نحل: «من از بنیان قواعد، از ستون خونت خراب میکنم زندگیات را. من مثل بقیه نیستم از دور یکچیزی پرت کنم. من از تو خودت میگیرمت. از یک جاهایی که فکرش را نمیکنی». خیلی عجیب است. این "لیالی العشر" آن وقت است.
بعد، ده شب! شب، تاریکی است، ابهام است. بعد، این ده شب، هی ابهام روی ابهام. هی تاریکی روی تاریکی: «وَ لَیَالٍ عَشْرٍ». خدا به این ده شب قسم خورده. به این ده شبی که موسیها تو این ابهامها، تو این تاریکیها، هی خالصتر و لطیفتر و نورانیتر و باصفاتر میشوند، آسمانیتر میشوند، مستحق تورات میشوند. و آنهایی که خوردهشیشه دارند، به ایشان وعده چه چیزی داده بود؟ حضرت موسی یکماهه داده بود، یک ماه. یک روز، یک ماه، دو روز نشد. چه شد؟ مگر نگفته بودند: «آقا ما پرچم را تحویل میدهیم. فلانی تحویل میدهد. سید خراسانی فلانی است.» اینهایی که ما گفته بودند، چه شد؟ مسئله ساده نیست عزیز دلم. امتحانهایی پیش میآید. توی همهچیز، تهدید میکنی. فرمود: «شرایط قبل از ظهور طوری میشود که اساساً طیف وسیعی از شیعیان میگویند: اساساً داستان مهدویت دروغ بود.» یک بالا پایینهایی دارد که اصلاً میگویند امام زمانی نیست. این روایت ماست. «أَذَٰا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ»، وعده داده. آقا، از بیخ دروغ بود؟ امام زمان چی؟ کی میخواهد بیاید؟ دیگه چی باید بشود که بیاید؟ «بَدَا لَهُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ».
و نکته همین است که آن جاهایی که حسابش را نداری، خدا امتحان میگیرد. امتحان هر کسی هم دقیقاً توی همان نقاطی است که حسابش را ندارد. سر در نمیآورد، نمیفهمد. با عقلش جور در نمیآید. با موازین و معیارها و شاخصهایی که دارد، نمیخواند. "آخه به ذهن من همیشه اینطور میآمد، نباید من را بزنی!" تو خود حضرت موسی همچین امتحانهایی پس داد. کجا؟ تو ارتباطش با خضر. «مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ». آخه دیگه این در ذهن من نمیگنجید که استاد سیر و سلوک! ما آمدیم، ما آمدیم عارف بشویم، رشد. آمدم درس بخوانم اینجا، آمدم چیزی یاد بگیرم، رشد کنم. بچه میکشد جلوی ما. کشتی سوراخ میکند جلوی ما. دیوار آجر میگذارد جلوی ما. اینها چیست؟ کتاب را کی شروع میکنی؟ مطلب را کی میگویی؟ آن مطالب خاص سیر و سلوک و عرفان همینها بود دیگر. این «مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ» خیلی هم قشنگ به او جواب: «عَلَیٰ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا». آنچیزی که احاطه نداری تو آگاهی بهش، چهشکلی بهش صبر بکنیم؟ جان آدم به لب میرسد. با یکچیزی مواجه میشوی که تو حسابت نبود. سر در نمیآوری چیست. حالا باید صبر هم بکنی.
«شیعیان ما از ما صابرترند. نحن صبر و شیعتنا اصبر منا». ما معدن صبریم، ولی شیعیانمان صبرشان از ما بالاتر است. البته این صبر، صبر نیست که فضیلت باشد. به خاطر جهلمان است. «شیعتنا اصبر منا»، چرا؟ فرمودند: «شیعیان ما از ما صابرترند.» شما میدانید داستان چیست؟ آدمی که میداند ته قضیه چیست، شما بیست بار تا حالا آمپول خوردی، تهش میدانی چیست: حالت خوب میشود، دردهایت خوب میشود. درد دارد، اذیت میشوی، ولی صبر با آرامش است. ولی بچه نمیداند، میگوید: «آقا، من دارم همینجوری هی سرفه میکنم، دست و پای من را هم بستهاند، یکچیزی به ما بزنند. یک دریا گوزی بالا گوز!» نمیخواهم، همان سرفهام بس است. نمیخواهم آبکشم کنی، سوراخسوراخم کنی. رفته بودیم ما پارسال هم جوی ممتد مریض میشدیم دیگر. چه روزی، فکر میکنم پشت هم مریض میشدیم. هی میرفتی سرم میزدی، میآمدی. جاماندهترین درمانگاه مسجد جمکران بود. این بچهها را آورده بودند چیز بزنند، سرم بزنند. دست و پایشان بسته بود. فحش میداد به این بندهخدایی که میخواست. فحش میداد ها! باباش هم اصرار داشت که فردا شب دوباره باید بیاید. بدبخت دیشب خورده توی دستم، سرم بزنند. بقیه چهکار میکنند؟ میخندند. این اصلاً فحش میداد. آن دکتره، آن تزریقاتچی میخندید. گفت: «باشه عمو، من هر چی میگویی هستم.» پلیس خوب بود. یک پلیس بد هم آوردند: «آن دیگر من مثل این نیستم ها، فحش بدهی میزنمت!» اینها بازیهایی است که سر ما در میآید دیگر. چون سر در نمیآوریم، نمیفهمیم. «عصا تکرهوا شیئاً و هو»! جانمان به لب میرسد.
آخه برای چی یکهو با یک همچین قضیهای مواجه میشویم؟ بابا آقای رئیسی داشت کارش را میکرد. تازه داریم این ثمرات بریکس، دلار و فلان و اینها. افتادیم توی شیبی که دیگر الان ثمرات اقتصادیاش تازه میخواهد ظاهر بشود. تو زمین کی دارد ظاهر میشود؟ تو زمین آنهایی که هشت سال بیچارمان کردند. داستانی است دیگر. «مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ». حساب این را نداشتی. نه، فیلم که امتحانهایی که میگیرم، همهاش همینجوری است. اسرائیل بهتر است یا غزه؟ خب، غزه! خب، آفرین! بریم مرحله بعد. خیلی امتحانهای دشواری، دشواریهایی است. یعنی مسئله همین است که خدا جاهایی ما را محک میزند که تو حسابمان نیست. هر کسی هم همینطور. هر کداممان دقیقاً آن نقاطی که نقطهضعفمان است، نقطه عدم حسابمان است. حساب این را نداریم، اینجور حساب نمیکنی. تو همان نقاطی که نمیگنجد، نمیفهمیم، سر در نمیآوریم، مبهم است. قبلاً مفصل، یک شب چند سال پیش در مورد این صحبت کردم. در مورد معما. مثلاً معما که میگویند معما یعنی چه؟ معما از «عمایه» میآید. اصلاً معما، معما طرح میکند: «جواب بدهید». دیگر بعد هوش شما را محک میزنند با معما. حکیم معما را قشنگتر حل میکند، معلوم میشود باهوشتر است. معلوم میشود که دادههای وسیعتری تو ذهنش است. منوش، اطلاعات بیشتری دارد و بهتر میتواند اطلاعاتش را تحلیل بکند. اینها علامت این است دیگر. حالا معما یعنی چه؟ معمای چشمبندی یعنی آنچیزی که از جلو چشمت پنهان شده.
آیه در سوره مبارکه هود میفرماید که: «من آخه از یکچیزی دارم برای شما صحبت میکنم که فَحُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ». من دارم میگویم من پیغمبر شدم، ولی یک جایی پیغمبر شدم که جلو چشم شما نبوده. معماست. من چهکار کنم؟ چهجور جا بیندازم برایتان این پیغمبری من معماست. بعد اینها میگویند: «خب چرا جلو چشم خودمان خدا تو را پیغمبر نمیکند؟ ببر آن فرایند وحی را ببینیم.» بندهخدا را برداشت حضرت موسی، برد هفتاد نفر انتخاب کرد که فرایند وحی را از نزدیک درک کنند. که چه میشود؟ سر کوه صاعقه زد، هر هفتاد تا. این هم جزو محاسبات حضرت موسی نبود. گفت: «بابا، من اینها را آورده بودم شهادت.» «هفتاد تو را خدا دوباره زنده کرد.» اینها همه معماهاست. تو فرایند رشد که آدم قرار میگیرد، با معما مواجه میشود.
استاد معنوی میآید سر راه ما، همینجور از او آیات بینات میریزد، هی میخواهی بروی، هی دوباره دلیل واضحتری میآید. نه، دقیقاً برعکس است. هی میخواهی بمانی، هی دوباره یکچیز مبهمی میآید. سر در نمیآوری: «آخه چرا این را گفت؟ آخه چرا این کار را کرد؟ چرا اینجوری است؟» معماهاست. تو آن جاهایی که حساب کتابش را نداری، آنجا محک میزند.
توی تاریخ انقلاب خودمان، الی ماشاءالله این موارد را. «آقا، چرا مثلاً فلانی توی آن برهه این کار را نکرد؟ چرا امام خمینی این کار را نکرد؟ چرا رهبری آنجا این کار را نکرد؟ توی فلان برههای که دیگر میشد این کار را کرد؟» چون آنجا این کار را نکرد، معصوم نیستند، ممکن است اشتباه هم کرده باشند. ولی قاعدهاش این است. ما "لیالی العشر"ی داریم. هم موسی "لیالی العشر" را داشت، هم امتش. فرمود: «پیغمبر که هر چه هم برای اینها رخ داده، بر امت من رخ میدهد. ولو توی چاله رفته باشند، تو سوراخ رفته باشند، این هم برای امت من رخ میدهد.» کاملاً خدا زمانه پیغمبر را منطبق با زمانه موسی قرار داد. این هم جزو اولاً نشان میدهد که زمانهها قابل تکرار است. و این هم جزو الطاف خداست که با سنتها و قواعد زمانههای قبلی بقیه ماجرا را تحلیل کنید، بفهمید. اینقدر هم کور و مبهم نمانید برات. پس ما "لیالی العشر" داریم. همهمان، هم به نحو اجتماعی، هم بهنحو فردی. یک ده شبی است که اضافه بر سازمان است. یک ۱۰ شبی که تو حسابکتابمان نیست. موسیها تو آن ده شبها موسی میشوند. سامریها هم در آن ده شبها سامری میشوند. خیلی نکته است توی این. دقیقاً تو این "لیالی العشر" است که عمر سعد، عمر سعد میشود. حر میشود. زهیر، زهیر میشود.
الان معما چو حل گشت، آسان شود. بله، الان ما نگاه میکنیم، بله، شهدای کربلا واقعاً مسیر خوبی، سمت درست تاریخ رفتند. برای چه من باید شهید بشوم اصلاً؟ برای چه امام حسین پا شد آمد؟ اصلاً برای چه روی حرف مردم کوفه حساب کرد؟ از اول همه تحلیلگرای سیاسی، همه عقلای قوم برگشتند، گفتند: «آقا، پاشو نرو. عمل نکردند. با پدرت امیرالمؤمنین خدعه کردند. با برادرت امام حسن خدعه کردند. الان به تو نامه دادند برای چه میخواهی بروی؟ بازی سوخته است. بازی باخته است. کاملاً مشخص است.» حالا پاسخهای امام حسین پدر آدم را در میآورد. میفرماید که: «خواب دیدم پیغمبر فرموده که: إِنَّ اللَّهَ خدا دوست دارد کشته تو را.» آقا، پدر ما را درنیاور! اصلاً نگو اینها را. بگو تکلیف. بگو به من گفتند که دوست داریم ببینیم مثلاً با این مقدار نابود بشوی، لذت ببریم. هی یکچیزهایی سر راه قرار میگیرد. همینقدر ابهام داشت چهار تا ابهام. امام حسین میگذارد سرش. یعنی پاسخش ابهام را بیشتر میکند. چرا؟ چون قرار است امتحان بشود. و این فجر، مال بعد از آن "لیالی العشر" است. این فجری که شکاف میخورد. این نور حالا دیگر عالمگیر میشود. توی طبقاتی از ابهام و تردید و تاریکی، یکهو یک جایی طلوع میکند. میدانی که شب هم طلوع فجر بعد از آن تراکم تاریکیهاست دیگر. به اوج که میرسد تاریکیها، که امشب در مورد این بیشتر میخواهم صحبت کنم. انشاءالله با همین وارد روضه میشویم، آن طلوع مال وقتی است که تراکم پیدا کرده ظلمتها. دیگر به اوج رسیده. برای همین: «وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ وَ اللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ». به این نقطه هم قسم میخورد. قسم به شب، آن وقتی که دیگر آمده تو شیب سرازیری اتمام. یک شفع و وتر هم این وسط هست. رفتید تو عمق آیات یا نه، تو مطلب هستید؟ یک فجر است، ولی قبل از این فجر چیست؟ لیالی العشر. ببین، هر شب یک فجری برای خودش دارد ها! ولی آن فجری که قرار است طلوع باشد، نور باشد، صعود باشد، آشکار شدن حقیقت باشد، روشن شدن صحنه باشد، این یک ده شب کار دارد. ده شب کار دارد.
روایت امام که میگوید اصلاً امت موسی همه ماجراشون توی همین ده شب بود دیگر. انحرافشان، سقوطشان. تا سی شب و آمادگی داشتم و توی روایات فرمود قضیه ظهور شما هم همینطور میشود. یکچیزی در حکم ده شب دارد، آنجا همهتان سقوط میکنید. توی آن ثلاثین لیلهاش خیلی مشکلی پیدا نمیشود. چون مشخص است مسائل. از حمایت منطقهای هم دست برمیداریم. باشد، اشکال ندارد! جمهوری اسلامی برای چی میخواستیم؟ پس موشک نداشته باشیم. مثلاً دارم میگویم ها! قرار نباشد مثلاً پشت فلسطین و حزبالله باشیم. پس جمهوری اسلامی برای چی میخواهیم؟ بگذار سقوط کند. این نظام. «نه، حفظ این نظام مهمتر است.» با حفظ کدام نظام؟ نظام چهکار بکند؟ مطلب را. همه امتحانهای بعدی توی آن چیزهایی است که داریم تحلیل میکنیم که تو ذهنمان میگنجد. خب، خدا که از آنها امتحان نمیگیرد. بندهخدا، آن که خودت میدانی. چه میشود؟ اگر جنگ بشود با اسرائیل چهکار کنیم؟ امتحان سختی است. زحمت است. چهکار کنیم؟ بجنگیم دیگر. اگر قرار باشد که موشک بدهیم که جنگ نکنیم با اسرائیل، چی؟ حساب این را داری؟ این دیگر نمیگنجد. این آنجایی است که بعضی درجهیکها یکهو شک میکنند.
سلمان میگوید: «آقا، یک اسم اعظم داریم، اسم اعظم کاربرد دارد. خدا به کسی داده، الان دیگر اسلام دارد نابود میشود. خاصیت اسم اعظم کجاست؟ اگر قرار نیست اینجا استفاده بشود؟» یکهو تو دلش یکچیزی میآید که تو روایت ما خیلی هم تند و تیز نسبت به این حرف زدند که این حالی که سلمان پیدا کرد، یک آدم شک میکند. یکهو امام حسن رفته! این همه ما جنگیدیم، دعوا داشتیم سر اینکه معاویه آنجا نباشد. جنگ صفین هم داشتیم. این همه تلفات، این همه کشته، این همه هزینه برای نظام اسلامی. این هم پاگیر شده. خورده دم آخر تا نزدیکی خیمهاش رسیدیم. کار آخراش است. دارد تمام میشود. «چهار، بیعت کنیم؟» آقا، نمیگنجد. «یا مضل المومنین»! کشته نمیشدیم. «معاویه، نگذارید پدرمان نظام اسلامی. الان آخر کار که زورمان هم میرسد. همه هم عطش دارند برای جنگ. ما که هستیم. ما این درصد کم هستیم. ما میرویم، ننگ را نمیپذیریم. عرب، عرب، تو عرب را روسیاه کردی.» اینها فتنههایی است که تن آدم را میلرزاند. "لیالی العشر" این را حسابکتاب، این را من ندارم. یعنی چه؟ آخه اینطوری بشود! خیلی از مسائل هم: «آقا، شبیه مسئله قبلی فکر کردن که رفتن تو فاز تبریک به دولت و همکاری با دولت جدید.» رهبری یک کلمه از این حرفها نزدند. صاف وایسادند. مستقیم، محکم: «دولت جدید که میآید باید راه شهید رئیسی را ادامه بدهد.» گفتمانی است که توی حزباللهی باید تو جامعه تولید کنیم. نه گفتمان اینکه بلاخره رأی آورد، بلاخره مردم فلان. «انتخاب مردم فلان.» ما به انتخاب مردم توهین نمیکنیم. ولی قرار نیست تمجید هم بکنیم. انتخاب مردم را. انتخاب مردم لزوماً درست نیست. بله، ما تعهدی با همدیگر داریم که پایبند انتخاب مردمیم. ما زیر میز نمیزنیم. کف خیابان نمیآییم، بازی را به هم نمیزنیم. رأی آوردن حق نمیشود. حرفهایی که زده، شعارهایی که داده، حق نمیشود. هر چه هست، بالاخره مردم به این حرفها رأی دادند. خب، مردم غلط به این حرفها رأی دادند! اولاً شاید مردم به این حرفها رأی ندادند. به چیزهای دیگر، ویژگیهای ظاهری که در طرف دیدند، رأی مردم. رأی میدهد، مگر درست میشود؟ حق باطل، حق میشود؟ غلط مگر درست میشود؟ مردم همه رأی بدهند: «آقا، دو تا پنج تا.» بلاخره ۸۰ میلیون رأی دادند. دو دو تا پنج تا! خب، من الان کارم سختتر شد. باید به ۸۰ میلیون اثبات کنم که دو دو تا چهار تا. نه اینکه بلاخره دیگه از فردا نه، لااقل نگو دو دو تا چهار تا، ساکت باش. دیدی که مردم چی میخواهند دیگه، ساکت باشید.
بعد قواعد هم نمیدانیم. گاهی فکر میکنیم مثلاً این دیگر حالا مثل همان دوره فلانی است که سال ۹۲ آمده. نه، این دوره در دوره شرایط خودش را دارد. آن دوره، بعد افتضاحات آقای احمدی نژاد بوده، مردم خسته بودند، دلزده بودند، تورم آخر آن دولت چپ کردنش. حالا یک کسی آمده، یک طرح نویی دارد. میگوید: «تجربهنشده است، متفاوت.» دقیقاً روبروی آدمی است که تجربه کردیم خرابکاریهایش را. بله، اینجا مدارا میکنیم. آرام آرام برجامشان هم بیاورند، تصویب بکنند. ولی الان نه که این برجام. «مَنْ جَرَّبَ الْمُجَرَّبَ حَلَّتْ بِهِ النَّدَامَةُ». به قول حافظ، تجربه شده، دوباره بخواهی تجربه کنی، ندامت دارد. ما یک بار سوختیم. ما یک بار باختیم. این قضیه، نتیجهاش را نشان داده. الان دیگر وقت مقاومت در برابر برجام است، نه فرصت دادن به برجام. «فرصت بدهیم ببینیم دولت میخواهد چهکار کند.» فرصتها را دادیم. الان باید صفر وایسیم. الان باید مقاومت کنیم. الان باید به زور دولت را بیاریم تو خط. به هزینه هم میدهیم بابتش و کوتاه نمیآییم. رئیسی را تجربه کردند، روحانی را تجربه کردند. برجام را تجربه کردند، مذاکره را تجربه کردند. یکیشان مرگ بر اسرائیل مینوشتی، طرف میزد، میآمد از همهجا بیرون. یک جای یکیشان موشکباران کردی اسرائیل را، دلار سر راه رئیسی از فردا هم شروع میکنم هر چه بشود میگویند تقصیر دولت قبل است. شروع شده زمزمههایش. نفهمیده داستان چیست. چرا؟ خب، مگر رهبری روبرو مردم وایمیستاد؟ نه، رهبری کنار مردم برای رشدشان. وقتی یکچیزی هم عیان شد، پاش وایمیستاد، ولو دیگه مردم نخواهند. اگر خواست کار به تقابل برسد، به تقابل هم وایمیستاد. سال ۷۹ فرمود: «این سری دیگر اگر فشار بیاورند، قضیه صلح امام حسن تکرار نمیشود. این سری فشار بیاورند، گودال قتلگاه تکرار میشود.» این است داستان. این را "لیالی العشر".
یک ده شبی است که حالا این ۱۰ شب ممکن است واقعاً ۱۰ شب باشد، ممکن است ۱۰ ماه باشد، ممکن است ۱۰ سال باشد، ممکن است ۱۰ ساعت باشد، ممکن است عدد ۱۰ حاکی از ۱۰ مرحله باشد. ۱۰ مرحله از تاریکی و ابهام و حیرت و تیرگی و تردید. هی ده لایه این تردید قویتر و شدیدتر میشود. بله. «وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ». حالا این شفع چیست؟ آنچیزی که جفت است. و آنچیزی که تنهاست. شفع و وتر. به شفع و وتر قسم. شاید یک معنایش این باشد. میدانی که مفسرین از آیات بسیار سنگین قرآن همین آیات سوره مبارکه فجر، آیات ابتدایی که مفسرین معمولاً فقط احتمالاتی دادند، رد شدند. حالا با فضای کلی سوره میخواهیم این را بررسی بکنیم. چون میخواهیم ببینیم این قسمها چه ربطی دارد با محتوای سوره. شفع و وتر قسم میخورد. شفع آن وقتهایی است که اتصالاتی هست. وتر آن وقتهایی است که افتراقاتی هست. به اتصالات و افتراقات قسم. آدم به بعضیها جوش میخورد، از بعضیها میکَنَد. یک جاهایی جای شفع است، یک جاهایی جای وتر است. یک جاهایی جای تنها ماندن است، یک جای جای غربت است. جای جوش خوردن حساب باشد، همان جاذبه و دافعهای که مطرح میشود، به یک معنا. یک جاهایی فضا، فضای ارتباط، یک جاهایی فضا، فضای غربت است. غربتش را باید بپذیری. تنهایی خودت هستی. به هیچکس قابل جمع هم هست. شفع و وتر توی این "لیالی العشر" چهکار باید کرد؟ شفع و وتر باید داشت. خلوتهایی دارد و جوش خوردنهایی دارد. وترت کجاست؟ شفعت کجاست؟ شفعت با کیست؟ همان بحث شفاعت و اینها مطرح. اینجا دیگر امام حسین _علیه السلام_ شافع امت است. امام حسین هم شفع است هم وتر است. هم شافع امت است، هم وترالموتور است. با هم، هم بیهم است، هم با همه جوش میخورد، هم با هیچکس جوش نمیخورد. بگیرید مطلب! با هیچکس جوش نمیخورد. هرچه هست توحید است. به کسی کار از یک طرف، زمینه اتصال را برای همه فراهم کرد. زمینه ارتباط برای همه فراهم. همه را متصل به خودش میکند. میبرد به آن ساحت توحید و وحدانیت. هم شفع است هم وتر. توی این "لیالی العشر" این دو تا کمکت میکند.
یک شفع درست و یک وتر درست تو این تاریکیها و ابهامها چهکار باید بکنیم؟ شفعت به این است، با علما در ارتباط باشی. با خوبان در ارتباط باشی. با مؤمنین در ارتباط باش. با کارشناس در ارتباط باش. جوش بخوری. تنها باشی. فرمود: «اونی که از فرقه جدا میشود، از گروه جدا میشود، گوسفندی است که از گله جدا میشود. گرگ رصد میکند گوسفندی را که جدا شده را، شکار میکند.» پیغمبر فرمود: «اونی هم که از شماها، از مردم، از بقیه جدا میشود، تک میافتد، این شکار شیطان میشود.» چرا این همه سفارش شده به مسجد، هیئت، کارهای دستهجمعی؟ «إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ، عَلَیْكُمْ بِالْجَمَاعَةِ». ایاکم والفرقه! جدا نباشیم. جدا نشین. تکی نرین. تکی نمیشود رفت. بحث مفصلی دارد. وقتی هم بهش اشاره کردم که اساساً ذات این رسانههای مدرن تفرقه ایجاد کردن است. نه تفرقه فقط، تفرقه چند گروه، گروه جدا جدا میکند. فردگرایی، ایندیویدوئالیسم. هر کی جدا. هر کی خودش. هر کی یکی. تو خودت یک جهانی که در آن جهان میتوانی متناسب با خواستههای خودت مختصاتی را تعریف کنی. از جبرهای ارتباطی خارجت میکنم. هرکی را دوست داری فالو کن، هرکی را دوست داری آنفالو کن. تو هر محیطی که دوست داری باش. همسایه اونی که دوست داری باش. بچه اونی که دوست داری باش. همسر اونی که دوست داری باش. در حالی که جبرهای محیطی به شما میگوید: «آقا، اینجا شهر است، خانه است، همسایه است. پدر مادر داری، خدا قرار داده بستری برای رشدت. وظایفی داری، تو پدر مادری داری! هرچی هستند باید بر به والدین داشته باشی.» فضای مجازی میآید چهکار میکند؟ «خودت تعیین کن با کیا دوست داری باشی؟ کجا؟ چه محتوایی؟ چه حرفی؟» قمرت را تعیین میکنی. وقتی جدا شد، زدنش کاری ندارد. جای بحث مفصل، البته قبلاً به مناسبت تو بعضی مباحث اشاره کردم. این شفعت جوش خوردنها و پیوندهات.
یه وتر هم داره. یک خلوتهایی میخواهد. خلوتهایی میخواهد. تو این شلوغیها نمیشود. همهاش هم با این ارتباطات جمع نمیشود. یک سحری میخواهد. نالهای میخواهد. اشکی میخواهد. زیارتی باحالی میخواهد. نماز شبی میخواهد. قرائت قرآنی میخواهد. بدون نماز شب نمیشود. بدون نماز شب توی این "لیالی العشر" فجر نمیرسی. خود نماز شب اتفاقاً تطبیق دادهاند: دو رکعت شفعش و یک رکعت وترش. تو دل سحر این خلوت است و این انسهاست که نجاتت میدهد توی این شبهای تاریک. امام سجاد _علیه السلام_ چی فرمود؟ فرمود که: «وقتی که فتنهها بر شما هجوم آورد، فراگیر شد: کَاللَّيْلِ الْمُظْلِمِ، مثل شب فراگیر.» آنجا چهکار کنید؟ «به قرآن پناه ببرید.» یک انسی میخواهد با قرآن. این همون وترش است به یک معنا. شفع به یک معنا وترش است، به یک معنا جوش خوردنش است، به یک معنا خلوت کردنش است. جدا شدن، بریدن از دیگران. بریدن و به خدا و اولیا خدا جوش خوردن، پیوند خوردن. این اونیه که توی این "لیالی العشر" نجاتت میدهد. این محبتها، این صمیمیتها، این رفاقتها، این انسها.
آنهایی هم که تو این فتنهها نجات پیدا کردند، همهاش همین بود. طیب حاجرضایی را چه چیزی نجات میدهد؟ یک محبت مکنونی دارد نسبت به اهل بیت، نسبت به حضرت زهرا _سلام الله علیها_. بهش میگویند: "میکشیمت!" "من تهمت نمیزنم به این سید اولاد پیغمبر." به حضرت امام شهید میشود. به فجر میرسد. اینها نکاتی است که آن جوش خوردنها. و خدای ناکرده جوش خوردن به آدمهای ناباب. به آدمهای ناتو. تو این "لیالی العشر"، تو آن تنهاییها، به اینها پناه میبری. امت موسی تو این تنهایی ده شب به که پناه بردند؟ به سامری! بعد به که پناه میبردند؟ به هارون! شفع و وترشان مشکل داشت. جوشخوردن همه اهل تحلیل و فکر و فهم و اینها نیستند. خیلی از مسائل را جوشخوردن است که درمیآورد. لذا این کنش، کنش درستی است که در انتخابات شما میروید ارتباط میگیرید. این همون کنش شفع است. ولی مسئلهاش این است که دیر است. حالاً آمدی که همه جوشهایش را خورده. شفاعت نظام، شفاعتش کامل شکل گرفته. با تو با این دو کلمه حرف زدن و تو روستا آمدن، برخاستن جوش نمیخورد. تو وقت دیگری باید با این جوش میخوردی. فرمود: «مینشینید دور هم، جلسه بگیرید. با هم رفتوآمد داشته باشید که به واسطه این امر، ما را احیا کنید.» روایت از امام رضا _علیه السلام_: «تَزَاوَرُونَ وَ تُلَاقُونَ فَإِنَّ فِي ذَلِكَ إِحْيَاءً لِأَمْرِنَا». امر ما زنده میشود. چون آقا، امر اهل بیت. حالا این امر یک بخشیش معارف اهل بیت است. یک بخشیش حکومت اهل بیت است. نه معارف اهل بیت، نه حکومت اهل بیت بدون این جوش خوردنها شکل نمیگیرد. بدون شفع و وتر شکل نمیگیرد. هم باید به تو جوش بخورد، هم باید از آن یکیها بِبُرد. شفع بیوتر هم فایده ندارد. به تو هم جوش میخورد، به آن رفیقهای ناتوش هم هنوز جوش خورده. شفع و وتر را ندارد. این دیگر تو آن "لیالی العشر" خیلی در کشاکش است. کدام طرف سمبش قویتر باشد و بزند و ببرد.
غالباً ماها این شکلی دیگر. امامحسین را دوست داریم، فلان بازیگر هالیوود هم دوست داریم. کربلا را دوست داریم، پاتایا را هم دوست داریم. دبی هم دوست داریم. حجاب را دوست داریم، تیپزدن هم دوست داریم. جلوهگری را دوست داریم. درست است؟ یک جای کشاکشی است که دیگر باید بین حجاب و جلوهگری یکیاش را انتخاب کنیم. بَتولی الَاشْرَم اوضاع را همچین شسته و رفته قرار نمیدهد. هرجور حساب میکنی میبینی حجاب، حجاب. ول کنی بهتر است. صبر کن. هرجور حسابکتاب میکنی میبینی باختهای. برات پای این بمانی. نمیدانم اینها را تجربه کردهاید چیزهایی که میگویم یا نه؟ انشاءالله تجربه کنید. انشاءالله تجربه میکنیم. البته تجربه کردهاید، شاید التفات به این مسئله نداشتهاید. میخواهی ازدواج بکنی، میبینی آن معیارهای دینی که میخواهی را دارد، معیارهای دنیایی که میخواهی را ندارد. هی تو کشاکش قرار میگیرد. فتنهای است دیگر. خیلی متدین، ولی خوشگل نیست. روابط عمومی بالا ندارد. پولدار نیستم. دل نمیبرد. ولی خیلی مؤمن است. شفع و وتر چی شد؟ یک خوشگل، توجیهم که بعدش میآید. ببین، ما چون مؤمنیم نمیخواهیم به کسی نگاه کنیم. یک زن خوشگل داشته باشیم، بعداً تو خیابان کسی از ما دل نبرد. باب توجیه هم که «زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ». باب توجیه هم که باز آن "لیالی العشر" است که اتاق امتحان، لابراتوار امتحان. تو تاریکیها عکسهای قدیم را کجا ظاهر میکرد؟ میگفتند: "ظاهر عکس ظاهر کنیم تو تاریکخانه." یک جایی بود اسمش، میگفتند: "تاریکخانه." خیلی هم یک ذره اگر نور میبود میسوخت. از ظلمات محض باشد. «فَنَادَىٰ فِي الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ». "لیالی العشر" یونس اینجا بود. رضا پیغمبر فرمود: «برادرم یونس را ملامت نکنید. معراج من در آسمان بود، معراج یونس در دل درون این همونه.»
بله، چک خداست، ولی همون چک خدا هم، همون "لیالی العشر" هم باز یک فرصت پریدن است. به تعبیر حاج قاسم _رضوان الله علیه_، فرصتی که توی تهدیدهاست، تو خود فرصتها نیست. اونقدر که ما از قبل رئیسجمهورهای بد رشد کردیم، از قبل رئیسجمهورهای خوب رشد نکردیم. اگر استفاده کنیم از این فرصت. اسلام هم همینجوری رشد کرده. حالا این بحث مفصلی دارد. نمیخواهم فعلاً واردش بشوم. یک نگاهی باید به سیر تاریخ کرد که اصلاً رشد اسلام چه مدلی بود. شاید شبهای بعد، چون یک شبی در مورد وسوسه اگر توفیقی باشه میخواهم صحبت کنم که امتحان فضایش فضای وسوسه است. و خدای متعال توی این تاریکی حالا یک نغمهای هم ایجاد میکند. حالا در مورد «وَسْوَسَةَ الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِیَّتِهِ»، یک بحثی است. حالا ببینیم کی بهش میرسیم شبهای بعد. انشاءالله «وَسْوَسَةَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ».
حالا توی "لیالی العشر" مانده حضرت آدم. برای چی آخه؟ همه درختها آزاد، این یک دانه نه. این یکچیزی هست. آخه اصلاً اگر خدا نمیگفت یک دانه نه، تا هزار سال حضرت آدم سمتش نمیرفت. روی حساب احتمالات هم که بروید، دانهدانه شروع کنید درخت، درخت هزارم به این میرسد. صاف فرمود که: «ببین، هر کدام که میخواهی راحت، این یک دانه نه.» صاف رفت سراغ همان یک. "لیالی العشر" دیگر. معما دیگر. لااقل توضیح بده چرا؟ آقا دلیلش را بگو. آقا من آدم میفهمم، قانع میشوم. مشکلی ندارم. خودت را بگو، من میپذیرم. یک کلمه بگو: «آقا، این را اگر بخوری میافتی تو دنیا.» مثلاً بگویم که دیگر معما نیستش که. کدام دانشمندی که آخر فامیلیاش رنگ است؟ رنگآمیز طوسی. خواجه نصیر! خواجه نصیر. قرمز گفت؟ نه، نه، یک رنگ دیگر. خواجه نصیر. اینکه دیگر بخواهم بگویم که دیگر معما نیستش که. جواب دادم! معمایش به این است که یکجور باید بگویم که رد گم کند، غلطانداز. اصلاً ذهن از اول میرفتها! برمیگرداند. کامل دور میکند. معما. این "لیالی العشر" است. بعد یکهو ده تا از اینها میگذارد. ده پرده میگذارد. ده لایه از ابهام و تردید میگذارد. ده شب. «أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ». ظاهراً این شکلی بوده که نگفته ۱۰ شب اضافه کردیم. گفت: «حالا! حالا یکی دیگر!» آقا، من بروم؟ نه، یک شب دیگر. آقا، من بروم؟ من به اینها گفتم سی شب، اینها را سی شب بستند روی این ۱۰ شب دیگر. «لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ». حساب این ۱۰ شب را نداشتند که ممکن است اینطور بشود. خطی بستیم که خب، انقلاب که اینطور فلان، رهبرمان پرچم، تموم. خب، الحمدالله! اگه عوض حساب این را داری. هیچی دیگر. آنجا دیگر همهچیز تمام است. آفرین! قوم سامری هم همین بوده. اساساً یک شایعهای افتاد که موسی از دنیا رفته. همین که ما میگوییم: «اگر اینطور بشود که دیگر همهچیز تمام است.» مگر قرار بود کی همهچیز را تمام بکند؟ شما؟ یا یکی دیگر که همه برنامهها دستش است؟ اونی که همه برنامهها دستش است، با این هم میتواند رقم بزند، با آن هم میتواند رقم بزند. بی این هم میتواند رقم بزند، بیآن هم میتواند رقم بزند. تو ذهنت را بستی، آقا! میگیری چی دارم میگویم؟ اینها گرفته بودند روی اینکه موسی دیگر مقدس است، میرساند از شهر فرعون نجات داد. کی نجاتمان میدهد؟ موسی. کی نجات داده بود؟ موسی. موسی چند شب رفته بود؟ سی شب. موسی مگر دروغ میگوید؟ نه. کدام دروغ نمیگوید. موسی گفته بود به قول ما طلبهها: «عدد که مفهوم...» گفته: «من سی شب نیستم.» معنایش این نیستش که شب سی و یکم هستم. اینها چه شدند؟ گفتند: «آقا، موسی مرد دیگر!» یکهو یکی هم آمد گفت: «بابا، موسی رفته آنجا یکچیز خارقالعادهای که خواسته باهاش صحبت بکنم، همین بوده.» «هَٰذَا إِلَٰهُكُمْ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ». با همین. حالا یک شب مفصل این چند شبی باید در مورد حسگرایی صحبت بکنیم که در مرتبه حیات وقتی کسی در سطح حس بود، تو مرتبه حس سقوط میکند. کی به اینها برسیم خدا میداند.
پس چه شد؟ «لیالی العشر»، هی تاریکی، ظلمت، ابهام، تردید و سختی. شبسوز دارد، سرما دارد، تنهایی و غربت دارد. ۱۰ شب. شب قبل را تحمل کردید، دیگر امشب دیگر باز با مصیبت جدید. آنی که جوش خورده، نجات پیدا میکند. اساساً تو امتحان یکی از چیزهایی که جلوه میکند همین است که به کی جوش خوردی. و آنهایی که جوش خوردی با آنها میبرنت. تو امتحان این است که نجاتت میدهد. و این وقتش تو خود امتحان نیست که جوش بزنی. این را باید قبل امتحان جوشش را میزدی. به قول این جوشکارها، "خال جوش" باید بزنی. خال جوش. بعد آنجا میزدی تو وقتهای دیگر، تو جوانیات، تو فرصتهایی که داشتی. الان تو این میدان که آمدی، اینجا آن جوشهایی که خوردی، خودش را نشان میدهد. میبینید دیگر. فرمود: «الولایات مزامیر الرجال». امیرالمومنین فرمود: «ریاست آنجایی است که آدم خودش را نشان میدهد.» یکی میشود آقای رئیسی، یکی میشود آن عدد آدم بیخودی. تفاوت اینها توی چیست؟ خالجوشهای قبلیشان. بعضیها هم خوب آمدند، تا چند سال هم خوب آمدند، یکهو روی یکی قفلی زده، روی سر همان قمار میکند. هرچه هم دارد به باد میدهد. یکجوری هم سقوط میکند که آنهایی که این روبرو آنها وایستاده بود، مفسد میدانست و اینها، اینها همه پای نظام وایستادند. خاتمی رأی میدهد. اساساً این در تقابل با آنها بود که آمد جلو، جلوه کرد. چی تو این فتنهها خودش را نشان میدهد؟ این خالجوشها.
یک بار هم که شده کنار اکثریت بایستیم، رأی ندهیم! بدبخت، یک بار هم که رأی نداد. تو انتخابات چهار ماه بعد انتخاباتش را مجبور شد دوباره تکرار کند. بنده خدا خدا، چهار ماه پیش فکر نمیکردم چهار ماه بعد قبر رئیس جمهور معرفی کند. معلوم میشود بقیه هم دیگر حالا طول میکشد تا بفهمند. بدبختیها باید بکشند. نفاق است که یعنی چه؟ تو هر انتخاباتی شرکت نمیکنیم خب یعنی چه؟ چه انتخاباتی؟ حجم کباب بده. شرکت میبازیم. شرکت دموکراسی است. این چیست؟ احترام به رأی مردم است. تو آن انتخابات شرکت نکردن، باختن. بعد آمده تو مناظره میگوید: «بگو ۶ درصد رأی داری.» چند درصد مردم؟ بندهخدا، تو آن انتخابات خود شماها شرکت. یک درصد هم نیاوردید. شما لیست دادید دیگر. تو همین انتخابات اخیر. یعنی مردم هم، مردم داریم تا مردم. انتخابات داریم تا انتخابات. اساساً این ویژگی منافقین است که تو هر مسئلهای تا داریم تا دارند. انتخابات داریم تا انتخابات. مردم داریم تا مردم. رأی داریم تا رأی. رئیس جمهور داریم تا رئیس جمهور. رئیس جمهور از ما باشد، ۱۶ میلیونش هم رئیس جمهور است. رقیب ۱۳ و نیم میلیون رأی آورده از شما باشد، با ۱۸ میلیون رئیس جمهور هیچکس نیست. رقیبش دو و نیم میلیون رأی آورده. رئیس جمهور داریم تا رئیس جمهور. انتخابات داریم تا انتخابات. دزدی داریم تا دزدی. فحش داریم تا فحش. پسماند و اینها شماها بگویید فحش است. میکروفون ما پرت کردیم، اعتراض مدنی است. فحش داریم تا فحش. اعتراض، اعتراض شماها. عین شما چون طالبان اعتراض ماها چون نخبگانیم. اعتراض. قرآن هم به اینها اشاره کرد. تا داریم تا.
ویژگی منافقین، این جوش خوردنها تو آن فتنهها خودش را نشان میدهد. یکهو خوب آمده ها! یک جای بزنگاهی میرسد. بین رفیقش و انقلاب گیر میافتد. فکر این را نمیکرد که رهبری اینجا پشتش را خالی کند. خدا رحمت کند دوستی داشتیم از نزدیکان همین جریان بود. به رحمت خدا رفت چند سال پیش. خیلی هم آدم باصفایی بود. اصلاً آشناییام با هیئت و روضه و اینها یک بخشش توسط ایشان بود. مرحوم آقای کیا تهران، تو محلهای که ما زندگی میکردیم، مرزداران. بچه که بودیم ایشان فاطمیه ۱۸ شب روضه میگرفت. آشنایی با فاطمیه و هیئت و اینها واسطه ایشان بود. خب، ما را دعوت میکرد برای سخنرانی و اینها. چند سالی است همین، تو کرونا و اینها فکر میکنم به رحمت خدا رفت. ایشان نزدیک بود به این جریان بهار و اینها، از همان مستند ظهور نزدیک است که منتشر شده. ایشان دو شب دستگیر کرده. تو سخت است ازش میپرسم که: «چه شد آخه این بندهخدا یکهو اینجور چپ کرد؟» وزیر اطلاعات را که خواست بردارد، چیزهای روی ذهنیتهای حسابکتاب مصلحت. حالا مثلاً که مثلاً وزیر اطلاعات عوض بشود. وزیر اطلاعات را برداشت. آقا فرمودند: «برود سر جایش، وایسا کار کن.» این برداشتش این بود که: «آقا، به من اعتماد ندارد.» فکر این را نمیکرد که یکهو آقا این شکلی پشتش را خالی کند. گفت: «ما دیده بودیم آدم رگش را میگذارد برای آقا، ولی تو حسابش نمیآمد که یکهو تو همچین شرایط آقا پشت این را خالی کند.» پشت آن وزیر را بگیرد. «یکهو آخه برای چی؟ من که خیر را میخواهم. من که میخواهم کار درست انجام بدهم.» بعضیها عزیزانشان مورد ظلم واقع میشوند. و این هم که ظلم شده واقعاً به ناحق ظلم شده. ولی به واسطه ظلمی که به ناحق به اینها شده، از انقلاب میبُرند. «کسی حق ندارد حتی به خاطر ظلمی که به ناحق بهش شده، از انقلاب…» «آقا، بچه من را به ظلم انداختند زندان.» خب، من برای چی نباید از انقلاب ببُرم؟ «تو حسابم نمیآمد.» فیلم آدم داشتیم تو همین دوره اخیر، نماینده مجلس بود. بچهاش تو کهریزک به ناحق کشته شده بود. فامیلیاش نماینده تهران. آی، روحالامینی. خدا حفظش کند. خدا رحمت کند آقای روحالامینی. بچهاش را به ناحق تو کهریزک کشتند سال ۸۸. اعتراض هم کرد، پای نظام هم ایستاد. بعداً هم جزو انقلابیها آمد، تو مجلس هم بود. میتواند از همدیگر تفکیک کند. برای نظامی جان بدهد که به ناحق بچهاش را کشته. چرا؟ چون جوش خورده. پس میشود.
آقا، خیلی سخت است. بچه من را نظام بِکُشد، «جانم فدای رهبر. خدا لعنت کند آنهایی که بچه من را کشتند.» آن حساب نمیشود! اینها چیست؟ اینها آن جوش خوردن است. آن جوش خوردن است. بچه من یکهو چپ میکند. میمانم در دوگانهای که با بچهام بمانم، با انقلاب، با امامحسین. تو فتنه، تو امتحان چه چیزی تو را میبَرَد؟ (عبورت میدهد.) جوش خوردنها. میخواهم کمکم تمامش کنم. حرفم خیلی مانده. حالا باید بخشش را فردا شب ادامه بدهیم. این شفع و وتر. این جوش خوردنهاست. آنی که عمیق جوش خورده با امامحسین، با انقلاب، با امام خمینی، با رهبری، ولو بهش فشار میآید. چهقدر جمله عجیبی آقا فرمود. دیروز قطعاتی از پازلهایی دارد همینجور چیده میشود. یعنی تا مدتها بعد از شهادت شهید رئیسی ما خواهیم شنید که هی بیشتر مبهوت میشویم. فرمودند که توی مسئلهای گلایهای داشت. تحت فشار هم بود. من بهش گفتم نگو. سختش بود برایش. اگر میگفت، مملکت به هم میریخت. حق هم به آقای رئیسی میدهد. چون اگر به ناحق بود که آقا توجیهاش میکرد که این درست نیست. به حق بوده.
خود آقای رئیسی هم تو آخرین جلسه، تو هیئت دولت چی گفت؟ گفت: «مسائلی است که من خیلی تحت آن لحظه انقطاعم.» این را «لیالی العشر». آخه آقا نمیگذارد من بگویم. فقط چون آقا گفته. مثل استادم شهید بهشتی که میگفت: «چون امام گفته، سکوت من. سکوت میکنم.» مسائلی که برای خودم روشن است. هی هم به من فشار میآید که با خودم میگویم: «تو که میدانی این است.» بعد چه شد؟ «لیالی العشر» تبدیل به چه شد؟ فجر دارد میدرخشد. مثل خورشید. و بعدها بیشتر خواهد درخشید. اینها آن نقطه انقطاع است رفقا. "لیالی العشر" توش انقطاع نهفته است. دقت! یا انقطاع از حق، یا انقطاع از خلق. فشار که میآید، دیگه کَنده میشوی. از کی؟ از خدا. یا به خدا. تفاوت چه چیزی تعیین میکند که از کی به کی کنده بشویم؟ شفع و وترت. اتصالات با کیست؟ خلوتات با کیست؟ رفیقهای خوب داشته باشی. درد و دلها و خلوتات هم با امام رضا باشد، با اهل بیت باشد. تو این "لیالی العشر" اوج میگیری. وقتی به این و آن دل بستی، با آلودهها رفیقی، با اینها روی هم ریختی، تو "لیالی العشر" میکندت. میبرتت. یککم فشار میآید. خدا و پیغمبر. نماز، با خود امام رضا قهر میکنی. توهین میکنی. میبینیم دیگر. یکهو کلی ما پیام الان داریم که به ما میگویند که: «آقا، داریم دیوانه میشویم. داریم دق میکنیم. هر روز دارد پیام میآید برایمان.» دق کردن، داستان همین است. «هذا ما وعدنا الله و رسوله». باید دق کنی.
«يَرْعَبُ اَلْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ رَبِّهِ». امام حسین _علیه السلام_ فرمود اتفاقاتی رخ میدهد که مؤمن آرزو میکند به لقای خدا بپیوندد. «اِرقَبُهُ»! میخوندند. آیتالله بهجت «لِیرقَب» میخوندند. فعل امر. مؤمن باید رغبت کند در لقاء رب. باید آرزوی مرگ کنیم. محمود، این شرایطی که من میبینم، مؤمن باید آرزوی مرگ کند. امام حسین و کسانی با حسیناند که آماده دق کردن. دیگه دارند دق میکنند. همون تعبیر حضرت عباس که «ضاقت صدری»، سینهام دیگر تنگ شده، دیگر نمیکشم، دیگر نمیتوانم. به این حالت نرسیده باشی، نه درست نه هیچی نمیشود. نه درست میشود، نه آنطور میشود. میبردت. سینهات باید تنگ بیاید. ولی این سینهای که تنگ میآید چهکار میکنی؟ شروع میکنی همه آنهایی که فکر میکنی عامل باختت بودند، فشکش میکنی. اینوری آنوری را میزنی. یا خودت را ملامت میکنی، یا برمیگردی، رجوع میکنی.
تو ظلمات یونس چهکار کرد؟ شروع کرد ناله و نفرین. «اگر بگویم این قوم ما را خدا چهکار کند. چه آشی برای ما درست کردید شما فلانفلانشدهها. ما به شماها باختیم. چرا مثل آدم دو ساعت زودتر اجماع نکردید. از آب برداشته بشود. گذاشتید من که رفتم اجماع کردیم. تو سرتان بخورد این توبهتان.» چهکار کرد تو آن ظلمات؟ آیه را هم خواندم برایتان چند شب پیش. فرمود: «اگر تسبیح نمیکرد، تا قیامت تو شکم نهنگ نگه میداشتم.» اینجا «من غلط کردم. من تقصیر من است. من اشتباه کردم.» «لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ». من اشتباه کردم. خب، چه اشتباهی کردی یونس؟ تو حسابش نمیآمد که من هم قرار است بخورم. فکر میکردی عذاب بقیهاش است. همانجور که ما فکر میکنیم مثلاً ما مردم اینها یک مشت بیشعور فلان. ما که نمیشود. ما که اینقدر خوب، انقلابی، جواد صفت تبیین این حرفها. من که اصلاً بلاها و عذابهایی از انقلاب به واسطه من برداشته میشود. من بخورم اینجا. بعد وقتی میخورد یکهو شاکی میشود. خب، من را برای چی زدی؟ حرفهایی که زیاد میشنیدیم و میشنویم. از این به بعد هم خیلی خواهیم شنید. ما برای چی باید بخوریم؟ «اِتَّقُوا فِتْنَةً لَّا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُمْ خَاصَّةً». بعضی فتنهها هست، فقط ظالمین را نمیگیرد. ظالمین مبدع آن هستند، ولی وقتی میآید همه را میسوزاند. و البته مؤمن برایش خیر است. فتنه که بد نیستش که. موقعیت تو تو فتنه مهم است. فتنه که مشکل ندارد. ولی بعضی فتنهها، بعضی امتحانها میشود شرایط طوری کنی تو این امتحان قرار نگیری. خودت امتحان دشوار میکنی که دیشب یک اشارهای کردم. چی میشود؟ شفع و وترت وسط میجوشد. آن خلوتها اینجا نجاتت میدهد.
آقای رئیسی را چهچیزی نگه داشت تو این فتنهها؟ آن عشق خالص و صاف و پوستکنده با آقا. بقیه نداشتند آن ارتباط زلال با امام رضا. خیلی اهل توسل، به رفقا میگفتم زمان حیاتشان، شاید شنیده باشید از بنده، بعضی خلوتهای ایشان دعای کمیل، دعای ندبه اینها سه چهار ساعت طول میکشید. همهاش هم با اشک و ناله. این محافظها پدرشان در میآمد. سه ساعت باید بنشینم دعای کمیل. بعد باز بعد آن دعا، بعد این زیارت هر روز هر چند روز امیرالمومنین. یک تسبیح خاصش ۵۰ تا. سر عدد ۵۰ قلاب زده بود. نماز امیرالمومنین با ۵۰ تا توحید. آن نمازهای طولانی، نماز شب، یک ساعت قرائت قرآن، زیارتهای طولانی. محافظ آن یکیها خوب بودند. همهاش باغ و ویلا و کیش و قشم و همهاش. آخر هم که تو هلیکوپتر، محافظها را بندگان خدا، رئیس محافظ! این شفع و وتر است. به کیا جوش خورده؟ تو هواپیما وقتی بهش میگوید که شما نماینده ایرانی دارید میروید، یکهو بغض میکند. نیویورک دارد میرود. میگوید: «من نماینده ایرانم. شهدا زحمتش را کشیدند.» یک جوش عمیقی با شهدا خورده. یک ارتباط عمیقی با شهدا دارد. میآیند میبرندش. شهدا به جوش عمیقی خورده. جوری باید باشیم، خیلی تو خلوتها جوش بخوریم. آن وقت تو فتنه، آشنایی روایت دارد. بعضیها صدایشان آشناست برای خدا. فقط موقع گرفتاریها میآیند. من آن صدای آشنا را خدا دوست دارد. این هر شب صدایش میآید در شدت و در رخا. این فقط وقتی که کار بیخ پیدا میکند، یاحسین نمیگوید. بعضیها هیئت محرم و اینها، وقتی که دیگر خیلی گرفتارند، میآیند. البته جواب هم میگیرند سر سفره رحمت. ولی بعضیها میآیند همیشگی. کرونا باشد، عید باشد. بدون شام باشد، با شام باشد. سخنرانی دو ساعت باشد، سه ساعت باشد، نیم ساعت باشد. اینها خیلی قشنگ است. اینها تو فتنهها خیلی کارها میکند. این شفع و وتر جوش خورده آشناست. و آن آشنا، آشنای خودش را میشناسد. همانطور که تو برای او آشنایی، صدایت برایش آشناست. وقتی که تو گرفتاری نالهات بلند میشود، او میگوید: «صدای رفیقمان است.» این صدا با بقیه صداها فرق میکند. موقع انقطاع جواب میدهد. مخصوصاً رفقا این را یادگاری بگویم. میخواهم بروم تو روضه.
مخصوصاً این، نمیدانم بگویم سر چیست. از یک طرف سر است. از یک طرف از هر امر عیانی عیانتر است. یک انس خاص و یک ارتباط خاصی با امیرالمومنین _علیه السلام_ داشته باشید. داشته باشیم. یک رفاقتی. جوش خوردن. امیرالمومنین خیلی جوشخور خوبی دارد. میکشد. بعد وقتی جوش خوردی، خیلی جاها کارها میکند. کارها میکند. یا محمد، یا علی. «یا علی، یا محمد، اکفیانی فإنکما کافیان و نصرانی فإنکما ناصران». ارتباط با اهل بیت، خصوصاً با امیرالمومنین. حالا با همه اهل بیت خوب است. امام حسین، حضرت زهرا، امام زمان، امام رضا. ولی میدانند بعضیها فرق جنس توسل به امیرالمومنین و انس با امیرالمومنین با بقیه چیست. یک جنس دیگری است. یک مدل دیگری است. چون سلطان امیرالمومنین است. همهکاره. سلطنت تامه مال امیرالمومنین است. آنی که جوش خورده با امیرالمومنین، نگهش میدارند تو فتنهها. احوال آقای رئیسی، احوال عجیبی است. میشد تو این چند روز باقیمانده یکهو یکچیزی بگوید، تو این فشار روانی مملکت هم به هم بریزد. و از دنیا نوع انقطاع رسیده. لبریز دارد تحمل میکند. به خاطر آن ارتباط قلبی عمیقی که با اهل بیت دارد. آن خلوتهای پاک و زلالی که دارد. به فرج میرسیم. «عِنْدَ فَنَاءِ الصَّبْرِ الْفَرَجُ». وقتی صبر تمام میشود، آنجا فرج میآید. بعد از «لیالی العشر»، فجر میآید. هی تو ابهام میماند. آن رابطهها دستت را میگیرد. این رابطهها دستت را میگیرد. شهریار نشسته تو خلوتش، چهار بیت سروده. آیتالله مرعشی نجفی تو خانه خودش، بدون اینکه شهریار را بشناسد، خواب دیده مجلسی. اینها برای من و شماست دیگر. این خوابها برای این است که برای من و شما مسئله روشن بشود. آیتالله مرعشی اصلاً نمیشناسد شهریار را. تو خواب میبیند امیرالمومنین در مجلس باشکوهی میفرماید به شهریار ما بگویید بیاید شعرش را بخواند. میآید شروع میکند: «علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را». آقای مرعشی بیدار میشود. یادداشت میکند. میسپارد به اینها. «برید ببینید شاعری به نام شهریار داریم که همچین شعری سروده.» میگردند. مدتی میفهمند در تبریز. میآورند. مقابل که میکنند، میفهمند همان شبی شعر را سروده بوده. شهریار چی میخواهد بگوید؟ امیرالمومنین: «من حواسم هست. مگر میشود تو توی خلوتی نشستی ابیاتی گفتی، خبر ندارد. اینها جوش خوردن با من است.» این روضهها، این اشکها، این هیئتها. یک وقتهایی یک جاهایی خودش را نشان میدهد. وقتی که از همهجا بریدهای و شرایط به هم ریخته است، ملتهبی، نمیدانی چهکار باید بکنی، یک دستی میآید، نگهت میدارد. عبورت میدهد. یک ابیاتی بودهاند شهریار این را آخر عمر زیاد میخوانده. ظاهراً با همین ابیات از دنیا رفته. شاید نشنیده باشید. گفتند که اصلاً این را زمزمه میکرد تا از دنیا رفت. یادی بکنیم امشب از اینها. بریم تو روضه.
«جلوه جلال و جمال خدا علی در هرچه جز خدا به جلالت جدا علی/ در تو جمالی از ابدیت نمودهاند ای آبگینه ابدیتنما علی/ ای مظهر جمال و جلال خدا علی/ یا مظهرالعجائب، یا مرتضی علی». این بیت آخرش خیلی زیباست. آنهایی که لمس کردهاند، تجربه کردهاند، بیت را میفهمند. «از شهریار پیر زمینگیر دستگیر/ ای دستگیر مردم بیدست و پا.» ای دستگیر مردم بیدست و پا! آنهایی که بیدست و پا هستند، توی دست و پاهایشان تجربه کردهاند. امیرالمومنین دستگیر است. یکچیزی باید تجربه کنیم همهمان تو زندگیمان. تو آن وقتهایی که از عمق جان میفهمیم بیدست و پایی هستیم. توی آن "لیالی العشر"، آنجا این دست خودش را نشان میدهد که دست یدالله است. دست خداست. چه شد؟ اصلاً امشب اینجا رفتم، چی میخواهم بگویم؟ این دست امیرالمومنین، ولو از آستین اهل بیت بیرون بیاید، دست امیرالمومنین است. این دست، دست کریم است. این دست، دست یتیمنواز است. بلاتکلیف میمانیم و هر کس در انقطاع قرار میگیرد، برای همین عرفا احوالشان با امیرالمومنین یکچیز دیگر است. توسلاتشان با امیرالمومنین برای اینکه آن نقطه اتصال در انقطاع تام، آنجا دست امیرالمومنین، آنجا کار، کار امیرالمومنین است.
بریم تو روضه. «لیالی العشر». ده لایه از حجاب. این بچه برایش سؤال است. «بابا رفت کجا؟ رفت چرا؟ من چند روز بابا را نمیبینم؟» بچه است دیگر! چهقدر مگر میفهمد؟ چهقدر سر در میآورد؟ حالا سؤال میکند. طبق بعضی نقلها، عمه به او میفرماید: «پدر سفر کرده، پدرت پیش خداست.» بچه برایش سؤال است. «خب، پیش خدا رفته، چرا برنمیگردد؟ بابای من هیچ وقت اینقدر طولانی نمیشد سفرش. مگر بابا منو دوست ندارد؟» این «لیالی العشر» این بچه است. پردههای بعدی هی این ابهامها بیشتر میشود. «عمه، چرا من هرچه سیلی میخورم، بابا نمیآید؟ اصلاً چرا من اینقدر باید سیلی بخورم؟ چرا اینها ما را اینقدر میزنند عمه؟ عمه، چرا هرجا میرسیم میخندند؟ مگر ما چهکار کردیم عمه؟ چرا به ما میگویند خارجی عمه؟ چرا من را با انگشت نشان میدهند؟» اینها هی ابهام است این بچهاست. هی بیشتر میشود، هی بیشتر میشود. هی بیشتر. «لیالی العشر» این بچهاست. ولی این بچه جوش خورده. جوش خورده. نوه امیرالمومنین، نوه امیرالمومنین. این آقایی که یتیمنواز است، همه عالم، حواسش به یتیم خودش هست. هر بار که از ناقه افتاد، امیرالمومنین در آغوش کشید. هر بار که تازیانه خورد، امیرالمومنین نوازشگر بود. ولو خود این بچه نفهمید آن دست کریم یتیمنواز دست امیرالمومنین است. «ای دستگیر مردم بیدست و پا علی!» مردم بیدست و پا. این زن و بچه این که الان تو خرابه است، از همه هم بیدست و پاتر این بچه سه ساله. ای دستگیر مردم بیدست و پا! تو انقطاعی که فرج حاصل میشود، فجر حاصل میشود. نمیدانم بچه چی شد برایش. این روزهای آخر که این بچه دیگر به انقطاع کامل رسید. بابا! ببین رفیق، آن شفع و وتر برای وقت انقطاع یکیش حضرت رقیه _سلام الله علیها_ست. غوغا میکند. آن اوقات انقطاع، وقتی از همهجا بریدهای، میفهمی این بچه برایت چهکار میکند. میفهمی یک کسی هست تو زندگیات، دستهای کوچولویی دارد، دستهای زخمی دارد، ولی خیلی کارها میکند. خدا میداند. سربسته میگویم، خدا میداند کیها شب سوم محرم شهادتشان به دست حضرت رقیه امضا شده. یک سری یک سری یک سری. چه شد؟ این بچه در این «لیالی العشر» این ۱۰ شب عجیب هم هست دیگر. سی شب از محرم گذشت، این پنج شب آخر در ماه، به «لیالی العشر» نکشید، پنج شب. این بچه تو شب پنجم پرواز کرد. تو شب پنجم پرواز کرد. چی دیده بود؟ همینقدر میدانیم امام سجاد _علیه السلام_ فرمود: «هیچجا مثل شام به ما سخت نگذشت.» اینقدرش را میدانی، ولی چه شد نمیدانی. خیلی این بچه دلتنگ بابا شد. خیلی این بچه به هم ریخت. خیلی سختش بود. خیلی تو فشار بود. نمیدانم به خاطر مسخره کردن بچههای شامی جشن و سرور اینها بود. دید هرکی آمده با باباش آمده. نمیدانم چی بود. چیزهایی بو برده بودیم. بچه تو مجلس یزید تشت را که آوردند، خیزران که به لب و دندان میزدند، درست کوچک است، ولی از یک چیزهایی سر در میآورد. میبیند عمه یکجور دیگری دارد بابا را صدا میزند. میبینم یکجور دیگری دارد: «یا حسین!»
بچه سر در میآورد از یک چیزهایی. زینب چشم این بچهها را در مجلس یزید میگرفت، نبینند. «وَ اللَّیْلِ إِذَا یَسْرِ». قسم به آن شبی که، آن ساعتی که شب، این برای رقیه نزدیکهای سحر بود. خیلی دیگر ناله زد. خیلی دیگر بیتابی کرد. این بیتابی با بقیه بیتابیها فرق میکند. این بچه زیاد گریه کرده. این بچه زیاد ناله زده. امشب کوتاه بیا نیست. فقط بابام را میخواهم. من هیچی، امشب فقط بابام را میخواهم. «ای دستگیر مردم بیدست و پا!» اینجا امیرالمؤمنین اذن داد. دستور داد. الان وقت رفتن است. به امام حسین دستور داد: «وقتش است که بروی.» امام حسین به امر امیرالمؤمنین کار میکند. چرخ هستی به اشاره او میچرخد. بلاتکلیف میمانیم. الان وقت اکرام یتیم است. این بچه دیگر بس است. هر چی که سلامتش را شنید. هر چی اذیت شد. یککم هم وقت این رسیده که این بچه اکرام بشود. یککمی بچه نوازش میخواهد. ولی چه بگویم از نوازش این بچه. خب، قاعدهاش این است که بابا بیاید نوازشش کند. نه اینکه بچه بابا را. چقدر غریب است که باز خود این بچه باید بابا را نوازش کند. بابا چقدر غریب است. السلام علی غریب الغربا. رقیه غریبتر که باید محاسن خونی را تو رقیه ببینی! با چه وضعی بابا آمد! چه دردهایش یادش رفت. دیگر نگفت تازیانه خوردم. از کجا میگویم؟ ببین، بگذار من توضیح بدهم. برگردم تو روضه.
سید ابراهیم دمشقی، این پرانتز روضه. برمیگردم. تمام میکنم. مکرر دخترهایش خواب دیدند حضرت رقیه _سلام الله علیها_ فرمود: «قبر من دارد آب میافتد. خراب میشود. به پدرت بگو بیاید تعمیر کند.» سه شب اینها خواب دیدند. شب چهارم خود سید ابراهیم خواب دید. جمع شدند، آمدند. قرار شد کلید بیندازند. در این مقبره به دست هرکی باز شد، خود همان قبر بشکافند. همه جمع شدند. هرکی کلید را چرخاند باز نشد. سید ابراهیم چرخاند باز شد. سید بود. محرم بود به این خانواده. بس است هرچی نامحرم تن این بچه. قبر! وقتی کفن سالم بود، بدن هم انگار نه انگار که چند صد سال گذشته از دفنش. دیگر میدانی روضهاش را. چند بار. سه روز این بچه را در آغوش گرفت. به اذن الهی، نه نیاز به غذا پیدا کرد، نه نیاز به آب پیدا کرد. نه نیاز به غذای حاجت پیدا کرد. فقط وقت نماز میگذاشت روی زمین، وایمیستاد نماز میخواند. سه روز نخوابید. این بچه در آغوش، بزرگان نقل کردند این قضیه را. قبر را تعمیر کردند. رقیه را در قبر گذاشتند دوباره. فقط یک جملهاش عجیب است. روضهام را میخواهم روی این جمله سوار کنم. میگوید: «بدن سالم بود.» ولی این سالم یعنی این بدن بعد از این همه سال مندرس نشده. سالم بود ولی جای سالم به این تن نبود. تعبیر این است. میگوید: «دیدم تمام بدن کبود است.» این جمله سید ابراهیم فیلم از دمشق است. میگوید: «همه بدن کبود بود.» ببین وضع این، همه بدن کبود بوده. بیایم تو روضه. تمام کنم. با همه این بدن کبودی که داشت، ببین بابا چی بود. برگشت گفت: «چرا حالت اینطور است؟» شکسته. «چرا سرت و گردنت بریدهبریده است؟»
بابا، خانه دو نفر سرویس. بگویم عرضم تمام. دو نفر در کربلا اینطور، امام حسین جلوهای کرد که عالم متحیر شد. وقتی به انقطاع رسیده بودند. «لیالی العشر» دیگر پر شده بود. امام حسین این حرکت را کرد. اینها به فجر رسیدند. معلوم میشود فجر اینها در لبان اباعبدالله بوده. فجر عالم در لبان اباعبدالله. آن لب اگر باز بشود، نور است. معدن نور است. ولی با آن لبهایت چه کردهاند؟ یکی علی اکبر بود. وقتی به انقطاع رسید، گفت: «بابا، من دیگه نمیکشم. من دیگه نمیتوانم.» فرمود: «یا هات لسانک، یا هات فمک.» بیا بابا، لبهایت را بیا جلو. لبها را جلو برد. خیلی اتفاق عجیبی است. این فجر علی اکبر بود. از لبهای اباعبدالله. لبها رسید به لب امام حسین. دیدند علی اکبر برگشت. رفت جنگید. شهید شد. معلوم میشود تشنهام بوده تا یا جدم رسول الله سیرابم کرد. معلوم میشود تشنگی حل نشده، ولی فجر حاصل شده بعد از این «لیالی العشر». یکی علی اکبر بود. یکی هم این بچه بود. همه نالههایش را. لبها را گذاشت روی لبهای بابا. یکهو همه دیدند ساکت شد بچه. گفتند: «شاید خوابش برده.» بالاخره گریه کرده. بچه وقتی زیاد گریه میکند، خسته میشود. بیتاب میشود. بیهوش میشود. خواب میرود. آمدند هی بچه را تکان دادند. تکان دادند، دیدند تمام شد. فدای آن لبها. یا اباعبدالله چهطور توانستند اینقدر چوب به آن لبها بزنند. «الا لعنت الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون».
خدایا به حق امام حسین، به حق انقطاع بچههای امام حسین، فرج آقامان امام زمان برسان. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق ذوالأرحام، تمسین دعا، شهدای خدمت، رئیسجمهور عزیز محترم و مغتنم از ما سلب شد (شکرش را به جا نیاوردیم). همه اینها را سر سفره حضرت رقیه میهمان بفرما. شب اول قبر حضرت رقیه به فریادمان برس. خدایا به فضل و کرمت ما را حسینی زنده بدار و حسینی بمیران. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت، اگر قابل هدایت نیستند نابود بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود. هرچه نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما. بِزَن. بِزَن. نبی و آله. رحم الله من قرا الفاتحه. الصلوات.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه یازده - بخش چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوازدهم - بخش اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوازدهم - بخش دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول : جنگ روایت و جهاد تبیین در میدان سیاست
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم : سنت تبدیل نعمت به نقمت
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم : انتخاب حیاتی؛ زندگی یا آزمونِ دائمی
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم : ربوبیت و آزمون؛ از استعداد تا بروز نور
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم : وسوسه، حبِ مال و سقوط در ولایت طاغوت
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم : ابتلا بهعنوان شاخصِ شناخت واقعیتها
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم : ابتلا؛ آزمون هویت انسانی
از حیوانیت تا حیات
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات
در حال بارگذاری نظرات...