‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
دانلود این بود که کدام استقلال (بنابر اصالت ماهیت) ماهیت هم در خارج هست، به این معنا که ماهیت خودِ واقعیت خارجی است. شبکهٔ تلویزیون استان زنجان شبکهٔ اشراق یکی از روستاهای زنجان: سهراب چانک اشراق شیراز، یک شبکهٔ متعالی. بنابر اصالت وجود، ممکن نیست در خارج ماهیت یافت شود. واقعیت خارجی امری است غیرماهوی. جایگاه ماهیت فقط مفهوم است، و ماهیت ضرورتاً از صنف مفهوم فقط مفهوم خارج است. یک گوشههایی؛ حال این بحث امتداد واقعیت ماه رمضان ۱۷ جلسه واقعیت صحبت میکردیم، و اینکه کفار واقعیتی ندارند. خودشان سراباند. ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾. الف لام، الف لام استقراء. واقعیت آنی که در بیرون است و واقعیت دارد، چیست؟ ﴿إِنَّهُ الْحَقُّ﴾، همه، واقعیت خوب. و چیزی که مصداق بروز و تجلّی او (خدا) و او این تجلیل و تجلی اراده کرده باشد. اگر چیزی شما فکر کنی هست و خدای متعال او را اراده نکرده... مظهَر فعل خودش: ﴿وَلَاكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾. این قتلی که در بیرون صورت گرفت، کار من (خدا) است. تیراندازی من اعتباری است، تیر از اینجا جابهجا شد... اینها را من کُشتم، من بُردم، من آوردم.
خب حالا اگر یک تمدنی، تمدن کافرانه بود و همه مبنایش اومانیسم (انسانمداری) بود. این اصلاً نیست. ﴿أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ﴾. و کافر واقعیت دارد؟ نه. عمل کافر نه. تمدن کافر سراب است. و آیات در این زمینه خیلی زیاد است. چقدر کمک بکند...
اولاً که هر آنچه در بیرون است، حقّ خداست، و هر آنچه که نسبت داده میشود که هست یعنی فعل خداست. گناهکار هم موجودیتش، موجودیت گناه، خلقت تکوینیش با خداست. خدا دارد این ﴿مِنَ اللَّهِ﴾ را در نظر بگیریم.
﴿وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ ... وَكَذَٰلِكَ يَضْرِبُ اللَّـهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ﴾. خدا حق و باطل. چیزی که انتزاع میشود از آب به شیخ انصاری؛ کدام منتقد بزرگتر از آخوند خراسانی برای شیخ انصاری؟ و کی بیشتر از آخوند وابسته است به این مکتب شیخ انصاری؟ یک کسی آمده یک تکونی داده معارف را. ازش قواعد کشیده بیرون، هزار تا اشکال. با مدار قرآن، روی زاویهای دارد به ما میدهد برای ظاهر شده اینها. یادآوریش خوب است. میخواهیم دنبال امتدادش باشیم.
حالا این تهاش از این اصالت وجود، ماهیت و تمدن ماهیت اینها را برای مردم تبیین بکنید. کارشناسان ارشد، دکترهای کارشناسی دانشگاهی زحمات... جناب بحث نقد تمدن غرب با مبانی فلسفی. چرا میگویید که این تمدن یک تمدن توهمزده است؟ واقعیت پشتش نیست. تمدن واقعیت نظم دارد. نظماش واقعیت راست میگوید؟ راست گفتنشان عین دروغ است؛ چون خودش واقعیت ندارد. کافر خودش واقعیت ندارد. بروز صدق از او باشد؟ خودش واقعیت ندارد. چرا؟ چون خودش مظهر فعل خدا نیست. تا مؤمن نشود، تا خدا فعل او را به خودش اسناد ندهد.
وقتی باطل شد در ذهن من و شما هست. اعتبار وقتی از دنیا میرود. خودت به حمل شایع دروغ میگویی. حمل شایع یعنی همه مصادیقش، مصداق دروغ است. حالا یک چیزی که تماماً مصداق دروغ است، حالا من یک چیزی، یک تهمتی، یک جملهای که سرتاسر تهمت است به شما بگویم. لابلایش دو سه تا، اگر جواد شالبافیان فرزند فلانی در فلان جا انجام داده... پلیس دنبال یک چیزی که اساساً دروغ است، میگردد و حساسیت پیگیری میکند. سایت خودرو بریم ببینیم که تهش اکبر، اکبر برای ما چکار میکند.
نظام سیاسی که اگر اقتصاد شما تکیه به واقعیت نداشت؛ اقتصاد دروغ، اتخبه الشیطان. مثالی داریم که آماس داریم. ربا همان ورم پول است. پول که جریان داشته باشد، نیاز برطرف میشود. انباشت نژاد متمرکز شد. بزرگ شدن نیست، حجمش، حجیم شدنش، اثر تورم است. ورم از طریق این نیست که دارد رشد میکند. عضله ندارد، خطرناک است. میمیری، میترکد. خلاصه این اقتصادی هم که از توش در میآید این است: اقتصادی که واقعیت ندارد. پس اقتصادی هم داریم که واقعیت داشته باشد. نظام سیاسی هم داریم که نظام آموزشی... ﴿الَّذِينَ يَعْدِلُونَ بِاللَّهِ﴾. به کسی که از خدا عدول کرده، دروغ میگوید. همین که قبول نکرده واقعیت را، یعنی خودش واقعیت ندارد.
جوان حزباللهی، مذهبی، آخوند ما، آخوند انقلابی، آنی که تمدن و پیشرفت میبیند؛ چون درگیر ماهیت ماهیات است. اگر وجود نگاه بکند، وجودی آنجا نیست که وجود به واقعیت... بعد حالا وجودی نیست یعنی چه؟ وجود یعنی وجود تکوینی اعتباری حقیقی. بعضی چیزها را خدا به خودش نسبت نمیدهد. ﴿مَا قُلْتُهُ﴾ ... ﴿ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَلَمْ تَرْحَمْنِي﴾. ظلمناه؟ وَلَاكِنْ أَنْفُسَهُمْ. کانون ظلمی آخر محقق شد یا نشد؟ محقق شد. ظلم نمیشود به او اسناد داده بشود. ظلمت تو که نور باشد. منظومه، منظومهٔ بینظیر نیست. اگر ما با این نگاه وارد قرآن بشویم... خیلی چی باعث میشود که دل نفهمد واقعیتها را؟ ظلم شفا است و رحمت امیرالمؤمنین. چرا این برای مؤمن شفاست، برای ظالم خسارت؟ ظالم ابزار دریافت را ندارد. خودش واقعیت ندارد. ظلمی که ملکه شود آقا. وگرنه هر کسی نه. حضرت موسی هم گفت ﴿رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾. حضرت... یک ظلم عرضی داریم، یک ظلم ذاتی داریم. ظلمی عارض میشود، آن برای همه است غیر از پیغمبر اکرم و ۱۴ معصوم. همه. حضرت موسی ﴿رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا﴾. ﴿ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾. یک مقدار زود. ظلم عرضی هست، ظلم ذات. اگر کسی ملکه کدام ظلم در واقع بود، بیاید با ساختار وجود انسان، همان عقیده است، همان باور، همان ملکات است.
وقتی این جور شد که هیچ درکی از واقعیت و قرآنی که مظهر بروز همه واقعیتهاست، و همه حقیقت است. شمارهٔ زبان گویای حق و هرچه میگوید حق است. اگر واقعیت به قلب او رسوخ کرد و خلأ، ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾. ولی خدا دست و پا، دارد تکان میخورد. اعتبار هم بهش میگویند ظلم. این الان دارد سر دست او، دارد حرکت میکند. خنجر را دارد حرکت میکند. این رگها دارد بریده میشود. اینها هست. اینها همه هست. یک چیزی هم اعتبار از این میشود به اسم وجود. آن هم هست. وجود یعنی شما در اصالت وجود، وحدت وجود. یعنی اینها را هم مظاهر خدای متعال، دقیقش اینجاهاست که قفل درمیآید. تجلّی خداست. بله، تجلّی تکوینی خدا هست. اراده کرده. اراده کرده که تو اراده به آن ربات هم اراده بدهی که برای خودش کارهایی را بکند. اراده بدهی که او برود سر یخچال غذاهایی که دوست دارد، انتخاب کند. خود این کار شما خیلی کار ویژهای است. خلقت بزرگی. ژله خوردن او کار شما هست یا نیست؟ مظهر ارادهٔ شما هست یا نیست؟ در عین حال شما چون خلق احسن انجام دادی، اراده را نمیتوانی از او بگیری. اراده به او دادی. دستور هم به او دادی. رباتهایی که خلق کردی، از یک میلیون دقیقی که مرحوم علامه طباطبایی فرمودهاند که به نسبت حساب بکنیم، حداکثر میآید. اکثر جهنمی. اکثر به مقصود اصلی نمیرسند.
خب اینها همه مظاهر ارادهٔ خداست. ولی فعل او را الان این که دارد ژله میخورد، این ژله خوردن به شما اسناد داده میشود. هر آنچه که به ماده برگردد. خدای متعال خوردن و نوشیدن را به او نسبت نمیدهد. تو غذا را نخوری بلکه من خوردم. او غذا به من میدهد و آب به من میدهد. الحمدلله خوردن و نوشیدن و اینها داده نمیشود. اگر کمال ماده است، کمال من و شما هم نیست. کمال ماده است. کمال نیست. نیاز اینکه ماده اگر غذا نباشد میمیرد. نه تنها کمال نیست بلکه نقص است. وقتی هم که غذا خورد، این دوباره بروز نقصش است. کمالی نیست. وقتی بهش انرژی رسید، این دارد نشان میدهد که این نقصش دارد برطرف میشود که باز برطرف کاملاً از بین نمیرود، کم میشود. نقصی او که باز دوباره تجدید میشود بعد از مدتی.
علم کمال است. ﴿عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾. به سگ میخواهی شکار یاد بدهی. همین شکار را خدا به تو یاد داده. به معلم، از آنی که خدا بهت یاد داده، به سگ یاد بده. سگ علم دارد؟ بحث تجرد را قبول میکنیم. اتحاد مردم را قبول میکنیم. بعد اینجا این جنس جدّی داریم. شاید آخر مجرد نیست. هیچ بهرهای از عقل ندارد. کما اینکه ما در درس اسفار نرفتیم. آره، قرآن نفوسی برنامه تسبیح میکنم. ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ﴾ همه موجودات قبول علم است. این را قبول است. تجدیداً تشکیل کیست؟ یادآوری بکنید. یادمان نرود یعنی تو بحث فضای حوزه میخواهند بیایند نیازهای روز را برطرف بکنند، میروند درسهای قدیمی و مسائل قدیمی را بررسی میکنند که باهاش بیایند. بعد مصیبت این جاست، همه دغدغه این میشود که وسایل و مسائلی که آخوند داشته، آنها را یک شعبهای بعد یک مدت بهش اضافه میشود، و همین جور هزار مسئله وارد مباحث کتاب. چند نفر خواندهاند کتاب دانشگاهی را؟ ۱۵۰۰ تا چاپ کرد. این ۱۵۰۰ تعداد ۱۵۰۰ یک پاورقی دارد اینجا.
ملا علی نوری اعلام میکند: منظور از اصالت وجود در موجودیت اصالت چیزی نیست، مگر اینکه آنچه یعنی ضد عدم. به ذات وجود یا ماهیت، عدم. عدم مطلق و عدم اضافی بگوییم بهتر است. عدم اضافی نه عدم مطلق. ضد عدم مطلق: وجود. اگر متناقض است، الله. آیا این یک شیء شیری است که بنفسه مفهومی است؟ مقبره بزرگان فقط از باب چی میگوید؟ اشاره سریع بهش بکنیم. یک امری است برای عشای مفهومی. عشای مفهومی موجود را میسازد و منافی با عدم، و به خاطر اینکه آن امری که برای شیء مفهومی است، به خاطر آن منافات با علیرضا و مراقب با اوست، به مهوّت ذاتش. پس وجود فقط نقیضه برای عدم ملا علی نوری. مشخص: موضوع فیلمی که منتشر شد.
استاد مطهری اینجا علی مدرس زنوزی. ارجاع دادن مسئله اصالت وجود. معناش همین است. یعنی در مقابل معانی و مفاهیمی که ما داریم، درخت، نظرات. آن مفاهیم موجودیت و معلومیت را به حسب ذات خودشان فاقد هستند. واقعیتی و چیزی است که موجودیت از ذات او انتزاع میشود. یعنی او عین موجودیت است. او در مرتبه ذاتش استحقاق حمل موجودیت نام وجود را دارد. بله، و ممکن نیست هیچ واقعیتی خود در قالب مفهوم به ذهن نمیآید. یعنی خود همان گونه که هست، در ذهن... یک چیزی از او انتزاع میشود، به صورتی از او انتزاع میشود، یک مفهومی از او انتزاع میشود. در جای دیگر فرمودهاند: «إِنَّ الْوُجُودَ مِنَ الْهُوِيَّاتِ الْعَيْنِيَّةِ الَّتِي...» وجود، از هویتهای عینیهای است که امر ذهنی محض آن نیست. «... إِشَارَةٌ إِلَيْهَا إِلَّا بِصَرِيحِ الْعِرْفَانِ الشُّهُودِيَّةِ.» اشاره اعتباری نیست. کشورهای حقیقی، مشارالیه را به تمام یافتن تو. اشارهٔ شما با مشارالیه فاصله داری که اشاره بهش میکنی. وقتی شما عجین شدی و او را همه مستهلک شدی و ذوب شدی، دیگر به خودت مشاور رسیدی. مانند قطره به دریا اشاره، خودش وجودش اشاره است.
خارجی. وجود هر موجودی همان عین خارجی است. خارجی هم نمیتواند. «لَيْسَ الْوُجُودُ مِنَ الْأُمُورِ الْاِنْتِزَاعِيَّةِ الَّتِي لَا یَحْوِي بِهَا أَمْراً فِي الْخَارِجِ.» وجود از امور انتزاعیهای که امری در خارج محاضیاش نباشد، نیست. «بَلْ هُوَ حَقُّ الْقَوْلِ فِيهَا.» بلکه موجود از امور انتزاعی نیست. وجود امری خارجی محاضیاش نیست. یعنی انتزاعیه که امر خارجی معزی ندارد. یا حس شادی. ولی خب شادی را انتزاع میکنیم. در بیرون امور که در خارج یعنی خودش اولاً در خارج است. همه خارج گرفته. خارج محسوس، ملموس، متصوری نداریم که محاضی آن باشد. این وجود، وجود ندارد. این صندلی وجود دارد. صندلی که الان با این حملی که کردیم، تازه صندلی را به وجودش پیبردیم. ما اول به وجود صندلی پیبرده بودیم، ولی علم به علم نداشتیم. علم به علم مکتوم بود. این تذکری که آمد: «صندلی وجود دارد، له الوجود.» تذکر بود. در مورد تعلیم نبود. برهان نبود. تذکر این تذکر علم به علم. این هم در رساله ی دیگر. «لا صُورَةٌ مُسَاويةٌ لَهَا عِنْدَ» این صورت مساوی با او از خودش. خودش صورت مساوی شما از خودش انتزاعی وجود از خود وجود. نه، این یک چیزی هست یک وجودی هست، یک چیزی مساوی با وجود از این یک صورتی باشد، مساوی اغلب مصاحبه خودش. نفس صورت تجلی کرده. وجود در تجلی.
حالا اینی که شما هستی، خب صورت چه صورتی است که در من، تو ذهنم دو تا چیز است؟ یک دانه صورت شما یا نه؟ صورت شما عین وجود شماست. ده مرتبه نازل یافتش. همان وجود مراتبی دارد. هی آمده پایین. پایین، پایین، پایین، پایین، پایین، پایین. آنقدر تنزل یافته، یافته آن وجود. دوباره در همین کتاب آمده: «إِنَّ حَقِيقَةَ کُلِّ شَيْءٍ هُوَ وُجُودُهُ الْخَاصُ وَ هُوِيَّتُهُ وَ شَخْصِيتُهُ.» این هویت شخصی شناخته نمیشود، مگر به حضور عینش. یعنی الان من هویت شخصیام حاضر است. صورت لها. چون وجود که صورت در ذهن ندارد که خود وجود. «إِنَّ حَقِيقَةَ الْوُجُودِ لَا صُورَةَ لَهَا.» حافظه وجود تصوربردار نیست. علمش هست، ولی صورت حضور. تو تعریف علم که مشکلی که داشتیم تو منطقه حضور و صورت نفس به ذهنم. جاذبه علم اصلاً ابتدا اولاً و بالذات شهود. اصل وزن مال این است. بقیه را مجاز میدانم. غیرمستقیم.
اصل شهودم وجود صورت. صورت نداشته باشد. وقتی که صورتش این نبود و هر جایی هم که علمی هست، لا بدّ لا محاله یک چیزی آن وسط هست که صورت ندارد. نمیتواند. «إِنَّ وَجُودَ کُلِّ شَيْءٍ نَفْسَهُ وَ حَقِيقَةَ هُوِيَّتِهِ الْخَارِجِيَّةِ» هر چیزی خود همان هویت عینیه، خود همان حقیقت خارجی، خود حقیقت خارجی است. نه دو تا. یک شما باشد، یک دانه صورت. یک دانه بدنت. حتی بدن هم بعضیها هم یک جوری انگار فلسفی تعریف میکنند انگار من غیر از این بدنم. قبرش را بسته، این نگرش پایین. بگذار هم باهاش حرف بزن. نازلترین منطقهٔ نازلهٔ وجود. قویترین با همین دنیا تعلق است. این ماده ماده سوار متعلق ماده دارم. خب اینها درد دارند. بعد از مرگ آزاد نمیشود. گرفتاریم که فشار اهل بیت با زبان تمثیل و کنایه با ما حرف زدند. دیگر گرفتاری و حبس و فلان.
مفصل مشاهده، مشاهده ممکن نیست علم به آن هویت عینی و هیبت خارجیه، مگر به واسطه مشاهده حضوریه و انکشاف مقام نورانیت گرفته میشود. انکشاف نوری هی از این حجاب خودش هی میرود بالا. هی نفس ارتباط پیدا، از ماده رد میشود. حجاب که رد شد، در یک سطحی، در یک مرتبهای قرار میگیرد که وجود خودش را بیپردهتر میبیند. به نور وجود خودش نزدیک میشود. روحی، چون روحیه. اگر این را شناختم: ﴿عَرَفَنِي بِنُورَانِيَّتِي فَقَدْ عَرَفَ اللهَ﴾. کسی من را به نورانیت بشن ملاقات کند. کسی که در سطح جسم بود. اگر تازه خیلی لطافت، کسی که در سطح جسمی محصول در سطح جسم رفت به عالم عقل و سطح حجابها سیر ارتقایی و تصاعدی نفس. این هم از این ور هم. این هم در مراتب خودش دارد رشد میکند. هم در مناطق امام و ولی دارد رشد میکند. هم درجات معرفت به خدای کشاف نوری که مشاهده حضوری و انتشار امرون کلی. به خاطر اینکه هر آنچه که صورتش در ذهن حاصل شود، امر کلی است. تا وقتی شما از خودت یک تصوری تو ذهنت داری، تشخص ندارد.
ملاصدرا و مشرب ملاصدرا خیلی نزدیک است به شیخ اشراق و تمایلش با مشائیون خیلی بیشتر است تا برعکس چیزی که رایج مثلاً فکر میکنند که مثلاً ملاصدرا به بوعلی نزدیکتر است. درحالیکه این جور نیست. چون «پای و ملکوت و اینها» چون جدّی گرفته میشود، از این جهت خیلی همخوانی دارد. حرف صدرا. به هر حال تناقضات جدی گرفته نمیشود. بالاخره اول حرف است. هر حرف اولش به لوازمش خیلی توجه میشود. دیگر مطلب در مجموع.
بعد میفرماید که: «وَ الْوُجُودُ هُوِیَّتُهُ عَیْنِیَّةٌ مَتَشَخِّصَةٌ.» وجود، هویت عینی متشخصه. و ذات شما. تا به وجود خودت نرسی. خودت را اگر خودت را شناختی، یعنی به نورانیت شناختی. آن هم که شناخت نوری شد، شناختش عین شناخت خداست. عین شهود روحی است. من روحیهام. نمیشود این را منفک از او شناخت. صبح رضا. اگر به خودت داری نسبت میدهی، خودت را نشناختی. با تو نماز خواندی، بگو لطف خدا. خدایا شکرت. نماز انفاق کردم. ۱ ۲ ۳ ۴ ۵. من چی هستم. من چی هستم؟ شهود کرده. من روحی. ریاضی تعین و تشخصی نمیبیند، غیر از بروز او. بله، تعین دارد. تشخص دارد. تشخص نیست که جزئیاتش به این است که او یک بروز جزئی داد. ظهور جزئی کرد. او ظهور جزئی کرد. رؤیا. خدا ۴۰ سال ۵۰ سال در و دیوار میزدم. گفته شده پلاک کلاس. مثال مکاشفه. چرا خواب خوب خیلی ظرایف دارد. آنهایی که خیلی مستعدند، ردشان میکند. سریع تو مثال ماندن ضعف است. استاد زهره و نخبه. اصلاً شاگرد. به محض اینکه استعداد دارد. کاری بزرگان. خواب که حالا هم کشف حال خوشی دست. بیدار شدم. حاضر بود این حالت یا نه؟ اگر تمام روزت شد فدای آن حال فوقالعادهای که در خواب بود، هنوزم شهود نیستها. شهود این همان است که پشت در بوده ۴۰ سال. این است همه روزش، اوج آن خواب. وجود را خواندهام. در مورد علامه طباطبایی فرمودند: آخر عمر سؤال کردم در چه مقامی انکشاف رسیدند؟ تعین و تشخص. توپ عربی از شاهکاری که دارد این است که حاصل شد بر حسب موسی. در بعد از دنیا. در المیزان میفرماید که در بعد از مرگ حاصل شد. بزرگترین اثر الولایه در جوانی ایشان. ایشان میفرماید که مقام شهود مقامی است که نه تنها در دسترس است، بلکه برای همه در دسترس است. روایات را میآورد. و یکی از آیات و روایاتی که میآورد، همین بحث بعد از در زمان حیات موسی بن عمران بالاتر بوده که او بعد از مرگ به این میرسد. یک مراتبش را گفت که یک لقایی است که آن دیگر لحظه مرگ با من تعلقی به ماده نباشد. خودی نشان بدهد که... خبر شد، خبری باز. خلاصه، وجود را به حقیقت یافتن هویت عینی، هویت مطلق رسیدن، هویت مطلق که دیگر هیچ تعیینی ندارد. مرتضی نمره دکتر اخذ اعتباری. به اعتباراتم تعلق و اضافات. به تقییدی به قیودم اضافه بشود. اطلاق کسی شاهد که شد. تعینات را دیگر از زاویه او، از آن من ایران. مثل شهید، شهید به کل شیء شهید. شهید مشهور به کل شیء شهید است. در حج. در هر چیز به کل شیء مشهود است. متعین مستجری خود شنیدنش بود برامون. داره کارش. این مفهوم عام مشترک انتزاعی اثباتی وجهی از وجود شما هویت خارجی شما. همینهایی که همه اینها که داری از خودت میگویی با جزئیات این هم کجا درس خواندم؟ آنجا بودم. مدرک اینها را بلدم. همه اینها کلی نمیشود به آن تعین رسید، الا خودت را نیافتی. اینها تو نیستی. همش انتزاع جزئی. نون که هست. آنی که هست. عین فقر است. عین نیاز است.
در حال بارگذاری نظرات...