‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل محمد، من الآن الی قیام یوم الدین.
گمان میکنند که ماهیت همان خود واقعیت خارجی اشراقیها (اصالت الماهیتیها) است و در نتیجه آن را موجود میپندارند و حکم میکنند که ماهیت، همان چیزی است که جهان خارج را تشکیل داده است. در خارج چه چیزهایی داریم؟ میگوید میز و صندلی. و در نگاه اولیه نمیشود انکار کرد که مثلاً دستمال نیست. ترجمهی ظاهر قضیه دقیقاً همین کار را سخت میکند که وقتی این وجودی است که اسم آن دستمال کاغذی است، نه دستمال کاغذی که وجود است.
حکم میکنند که ماهیت همان چیزی است که جهان خارج را تشکیل داده است؛ در حالی که حقیقتاً چنین نیست. به عبارت دیگر، اینکه ماهیت موجود است، به این معنا که بر واقعیت خارجی صادق است و پاسخ از آن کیست؟ به غلط، این گمان را پدید میآورد که ماهیت، ماهیتِ حاکی، موجودِ دالّ، مرآت، تجلی، جلوهای از آیتِ واقعیت نیست. ماهیت فقط آیت الان تصویری که الان در آن تلویزیون روبرویم افتاده، تصویر من و شماست، آن چیست؟ «هست» نیست، چیست؟ تصویری از... یعنی یک کس دیگری است؟ یعنی یکی ما، یکی آنها؟ یا نه، آنها نیست؟ هست و نیست؟ هست ولی نیست. نمیشود گفت مطلقاً نیست، به واسطه در عروس نمیشود گفت هست.
کوه مشهد آنجا است. آن خودش از خودش چه کار میخواهد بکند؟ من سر تکان میدهم، آن دارد تکان میخورد. نیست مطلقاً. اگر بگوییم نیست، که میشود سوفسطاییگری. این تفکیک بین این دو تا خیلی ظریف، لطیف و عمیق است و کار فلسفهی صدرایی همین است و هنر قرآن و هنر انبیا این است که این دو تا را از هم تفکیک کنند و بفهمانند به بشر.
همهی المیزان را اگر خلاصه کنیم، به نظر من از جهات مختلف و حیثیتهای مختلف، چند تا جملهی کلیدی میشود. یکی از آن جملات کلیدی این است که «هیچ وجود مستقلی در عالم نیست و نگاه استقلالی، نگاه مردود است.» همهی قرآن برای محوری که میخواهد عمل کند، این است که همهی آنچیزی را که شما مستقل میدانی از استقلال بیندازد. همه بشود آیه، همه بشود دالّ، همه بشود حاکی. هر آنچه از ماهیات هست، حکایت، دلالت، آیت نیست.
این دلالت، بد است، حالا اگر لطیفتر باشد. حالا یکی دیگر از هشت تا جملهی ما این است که وقت علت به چه چیزی است؟ به دلالت به "اسماءالله". اسماء دلالت به صفات دارد، صفات دلالت به هر کدام از هر یک مظهر دارد. "هو المصور"، مظهر اوست. باد که ما میخوریم، بوی خوش آن را ایجاد میکند و میفرستد. مفصل هر چه که هست، اوست و اسماء تجلی کرده است. الان آن گلی که مثلاً آنجا است، مظهر جمیل است. گل هم هست و هم نیست. گل که میگویی خب گل چیست؟ گل نیست، هست ولی نیست. در واقع بروز اسم جمیل الهی است. بروز اسم "جمیل" را به او میگوییم. تازه آن فهم جمیل روی قوهی درّاکی میخواهد که ادراک جمیل کند. آن هو المدرک که آن مدرک دارد "جمیل" را درک میکند، بر "جمیل" احاطه دارد. اینکه میگوییم برخی اسماء الهی و برخی دیگر احاطه دارند، همین مدرک بر جمیل احاطه دارد.
حالا بحث این شکلی، بحثهای مفصل است. عرض میکنم فلسفه را از عرفان نمیشود جدا کرد. من اصلاً آدمی هستم که اگر مسیر غلط فلسفه را بفهمد بدون قدسی گفته بودن و هنر ملاصدرا این است که آن شهود او را توانسته در قالب ادبیات علمی و برهانی برایش تنظیم کند.
به این معنا که **خود همان واقعیتی است که جهان خارج را پر کرده است.** *ان الوجودُ المُمکِنُ موجودٌ بِالذات، و الماهیةُ موجودٌ بِالعرضِ بِعَینِ هذا الوجود.* ماهیت به واسطهی آن وجود، به ذات وجود بالعرض پیدا میکند. اول او هست که این هست. وجود نباشد، دستمالی نیست. وجود نباشد، کاغذی نیست. وجود نباشد، کامپیوتری نیست. تلویزیونی نیست. عبایی نیست. وجود هست و اسم این عبا است. او و بالارض است، نه اینکه وجود بر او عرض شده باشد. وجودی است که اسم عبا گرفته.
پسفردا مندرس میشود، مثل این زیرپوشهای ما که دستمال میکنند. خانم، الان زیرپوش به تن من و شماست، خب وجودی است که زیرپوش است. چند ماه دیگر هم وجودی است که دستمال است. اسم جدید دیگری پیدا میکند. بالا تن شماست و خیلی شرافت و احترام دارد. کسی الان تُف روی آن بیندازد؟ دستمال تُف میدادند که پاک کند. کامل تغییر، انقلاب ماهیت پیدا میکند.
خلاصه اینجا ماهیت عرض میشود: **هجومٌ عندنا ماهیت موجودی است که به عین این وجود، وجود دارد.** این بالعرض متعلق به موجودٌ، نه به الوجود. یعنی موجودٌ بالعرضِ عینِ هذا الوجود، بالعرضِ وجود است، بالعرضِ که لَم یَکُن مَصدَقٌ لها. بهخاطر اینکه این "لکونهی لها"، ضمیرش به کجا برمیگردد؟ امنیت موجوده، مصداق برای وجود، بهخاطر اینکه این بالعرض مصداق است برای آنِ به ذات. مصداقش چیست؟ این مصداقِ اوست. مصداق وجود و مصداق موجود فیالارض و مصداق ذات. در واقع دستمال مصداق وجود به ذات موجود است، موجود بالعرضی است که مصداق موجودِ به ذات است. علم موجود به ذات، کلیه که در بیرون دارد. مصادیقش در بیرون. کلی هم تازه خود کلی هم باز دوباره ماهِ کلیه. چون کلی بشود باز ماهیت میشود. حقیقت بسیط که تجلی میکند با مراتب شدید و ضعیف. کلی را حاجی میگوید، بعد توضیح میدهم جهت وساطتش را. ماهیت واسطه در عروس یا حیثیت تقیدی بحث بعدیمان است. اینجا دیگر بحثهای دقیق با دقت بیشتری بخوانیم. بحث کلی طبیعی و اینها هم بحث بعدیمان است که الان سرعت بیشتر بکنیم و با «گاز» بخش را که چندین صفحه هم هست، خیلی حالا حالا کار داریم. بله، ۸۷ تا ۳۰ میشود چند صفحه؟ ۳۲۳، ۲۶ صفحه. جلسه دو سفر بکنیم. ۱۳ جلسه.
همانطور که گفتیم ماهیت حقیقتاً در خارج موجود نیست؛ اما چون تصویر ذهنی موجود در خارج است، عقل آن را با صاحب تصویر اشتباه میکند. این فکر میکند که آن صورت تصویر، تصوری که ما نسبت به خودمان داریم و به جسم، اینکه نشسته کیست؟ میگوید نشستنی نیستی. این تنزل، تنزل، تنزل شماست. من میروم در قبر یعنی من الان زیر آب. مثلاً من، مرگ دارد دیگر؟ مرگ منو میمیرد. من که 'موتی' ندارم. باقی وجهالله، وجهِ جسم شما نیست. تازه همان هم ممکن است برای برخی، مثل ائمه، وجهالله بشود و باقی بشود. در صورت من نیستم. ما داریم اشتباه میکنیم. تصویر را، زود تصویر را داریم اشتباه میکنیم و حکم میکنیم.
وصف واقعیت و صاحب تصویر را به ماهیت و تصویر نیز تعمیم میدهد و آن را نیز موجود فرض میکند. چون صاحب این تصویر وجود دارد و واقعیت دارد، هر آنچه از اوصاف او است، به این نسبت عجولانه این نوع تعمیم و فرضی و مجازی به این مورد اختصاص نمیپذیرد. بلکه بهطور کلی اگر دو موضوع، مانند "ای" و "بی" به نوعی با هم توأم و به اصطلاح متحد شوند و یکی از آنها مانند "ای" دارای محمول یا وصفی مانند "سی" باشد، انسان ناخودآگاه غالباً وصف یکی را به دیگری نسبت میدهد. آن علاقهی چیچی بود در بلاغت؟ حال و محل مثلاً، یا مثلاً علامت التزامی؟ رفت تو ذهن من. آن بخش علاقههای بلاغی در بلاغت بهتر بود، جزئیتر. مثلاً حرکت مال سفینه است، جریان مال من است. من دارم میآیم تو راه، در حرکتم. حرکت کردم، نشستم. تو حرکتم متحرک نیستم. ماشین متحرک است. نسبت به خود آن راننده، راننده جالسه. ذرهای هم تحرک ندارد. اصلاً مربوط به این ماشینهاست که معلولین مینشینند پشتش. اصلاً نمیتواند راه برود. میگوید آقا من هزار کیلومتر راه آمدم، خستهام. وصف "ای" را برای یعنی وصف "سی" که وصف است و مال "بی" است، به خاطر تناسب "ای" و "کی" که یکی محسوب میشوند، این وصف "بی" را به "ای" نسبت میدهد. یک امر رایج است و این هم وجود و ماهیتمان همینطور است.
کمالات همه مال وجود است. ماهیت که کمال ندارد، اعتباری است، امر حقیقی است. که کمال دیگر، کمال آن چیزی که هست، چیزی که انتظار میرود و کمال نیست. چیزی که تصور و تخیل میشود و اعتباری است. انتظار در ذهن؛ وقتی در ذهن بود، یعنی واقعیتی ندارد. وقتی واقعیت ندارد، نمیتواند کمال باشد. کمال چیزی است که "میباشد"، نه چیزی که در ذهن فرض کردیم و "بودن" آن را اعتبار کردیم. "بودن" آن را. پس این کمال مال آن وجود است.
اگر حل شود خیلی مسائل حل میشود. کمال مالِ وجود است یا مال ماهیت؟ وجود به هر دو یکسان داده است؟ اگر حل شود، خیلی مسائل حل میشود. این ریزهکاریهایی که عرض میشود، هی تأکید میکنیم که موقعیت هنری این را داشته باشیم. این را بتوانیم گفتمانش بکنیم، بفهمانیم به مخاطبمان. یک ادبیاتی باید برای اینها پیدا کنیم. منبرمان بگوییم، مدیر رسانه، فیلم، انیمیشن، کارتون. کین کمان مال وجود است. ماهیت فقط صرف تصور و انتزاع است.
وجود، مشترک است. همهی وجود، همهی وجود به ذات را دارند که او تشکیکی است و مراتب دارد. حالا وجود کسی ۶ تا انگشت، یکی ۵ تا انگشت. یکی قویتر است، یکی ضعیفتر. یکی سالم است، یکی مریض. اعتباریات و ماهیت که همان هم باب ابتلاست، همان هم بالاخره بابتش برکات و عنایات و تفاوتهایی هست. اینی که یک سری چیزها ندارد، بهشت او تسهیل میشود، تکلیف او تسهیل میشود. اینها همه سر جای خودش درست است؛ ولی اصل موهبت وجود است. چرا خدا وجود داده؟ خدا فقط وجود میدهد. خدا وجودی میدهد که ماهیت از او انتظار دارد. چون ماهیت نقص است، نقص هم که از خدای متعال نیست. همین الان هم، حالا ممکن است شبهاتی ایجاد شود. اینکه نقص از خدا هست یا نیست، بحثهای مفصل قرآنی دارد که "من عندالله" نیست. منالله، ماهیاد "من عندالله" نیست. وجود "من عندالله" است، ماهیت منالله واسطه میخورد. به همان وجود بساط، اوست که "من عندالله" است و از او "من عندالله" میجوشد. آخر نسبت داده میشود به خدا؛ ولی با واسطه. حالا این واسطه در اورجینال، یک همچین مباحثی است. در صورت، اصل و مثالش هم واسه همان که در کفایه خوانده میشد، همین جریان میزاب تحریک سفینه است. سفینه متحرک است، جالس سفینه میخواست حمل بشود به واسطه کشتی بود. این کشتی میشد واسطه در اول کفایه. بحث مفصلی، خاطرتان هست که وسیله در عروس بود، حیثیت تقیدی. یک تفاوتی هم بود بین واسطهای که برای موضوع میآید، یعنی وصف موضوع، واسطهای در عروس، محمول. حالا خیلی گیر الفاظ و معانی آنها بیشتر گیر بحث استعمالیش میشود که کجا برای چه مقصودی استعمال شده.
کلیاتی که در فلسفه مطرح شده این است. اسمش این است در فلسفه. یعنی همان چیزی که اتحادش با B سبب شده، از عقل بپندارد که B نیز محکوم به C است. اونی که عقل را گول میزند که حکم A و B را بدهد، خود همان A است دیگر. همان میشود واسطه در عروض. در حالی که حقیقتاً چنین نیست. این نوع مجاز فراوان یافت میشود. مثلاً میگوییم: «نادرشاه هندوستان را فتح کرد.» رضاشاه شمال تا جنوب خطِ آهن، یا مثلاً حاج قاسم سلیمانی داعش را نابود کرد. حاج قاسم قوتکی، با اینکه نادرشاه و لشکرش همه با هم هندوستان را فتح کردند. پس حکم متعلق به کل نادرشاه و لشکریان است. به جزء آن، یعنی نادر نسبت دادیم به احتمال اینکه کل و جزء همواره توأمند. همچنین هنگامی که اندازه دو جسم با هم مساوی است، میگوییم دو جسم با هم مساویند. چرا؟ که نه اندازهی بیجسم داریم، نه جسم بیاندازه. یعنی اندازه و جسم همواره توأم و متحده. در نتیجه و نمیگوییم با هم مساویند. دو جسم با هم مساویاند، باید بگوییم اندازهی دو جسم با هم مساوی است. چرا اندازهاش را انداختی شما آنجا؟ بگویی لشکر نادرشاه هندوستان را فتح کرد. چرا لشکر را انداختی؟ چون نادرشاه و لشکرش یکی است. اندازه و جسم یکی است. اندازه دو جسم با خود دو جسم فرقی نمیکند. اندازه همیشه، یعنی اندازه و جسم همواره توأم و متحده و در نتیجه ناخودآگاه حکم اندازه را به جسم نسبت میدهند.
این اسنادات: «۵۰ سال عمر کردم.» خب ۵۰ سال من، ۵۰ سال دارم. ۵۰ سال دارم. ۵۰ سال دارم. سال یعنی چی؟ کمیت کامل خورشید به دور زمین، به دور خورشید، خورشید هیئت بطلمیوسی هستند، جدید نیستند، اینها قدیمی هستند. پس این زمین حرکت انتقالی بهش میگویند در حرکت انتقالی. انتقالی زمین به دور خودش، یک حرکت که میکند میشود یک سال. ۵۰ سال یعنی چی؟ ۵۰ بار زمین دور …سننه. من ۵۰ سال دارم؟ من ۵۰ بار گردش زمین به دور خودش را درک کردم، نه ۵۰ سال دارم. سال داشتنی نیست. سال داشته باشی، تعبیر عمر هم به همین معناست دیگر. «۵۰ سال عمر کردم.» ۵۰ سال عمر از باد رفت، از دست دادی. اتفاقاً برعکس است. ۳۰ سالش است، ۳۰ سال را داده رفته. ۳۰ سال را سوزانده. آنی که مثلاً ۱۰ سالش است، ۱۰ سال را سوزانده. اگر به حسب عمر بخواهی نگاه بکنی، کی عمرش بیشتر است؟ کسی که کمتر داده. آنی که ۱۰ سال رفته، عمرش بیشتر است دیگر. یعنی به حسب آنچه که اگر بدانیم البته چقدر مانده. آنی که ۳۰ سالش رفته، آنی که ۱۰ سالش رفته، کی بیشتر عمر کرده؟ عمر دارد که بیشتر عمر دارد، بیشتر عمر کرده؟ آنی که ۳۰ سال بزند، عمر کرده. یعنی همان که گفتیم همهی اکثر چیزهایی که در زندگی ما گفته میشود، همین اسنادات مجازی است.
«من عمری ندارم. من تو راهم. من مثلاً کتاب را نوشتم. کتاب من.» «من تو این کتاب گفتم.» دنبال آن تعبیر دقیقترش هم که قشنگ مجاز را برساند: «شما که تو کتاب، کتابی که شما چاپ نکردی. شما تو این کتاب اینو گفتی.» «شما که تو کتاب نگفتی که اینو فلانی که اینو نوشته تو کتاب گفته.» کسی که نوشته و سُفارَش چاپ کرده، آنی که حروفچینی کرده و صفحهآرایی کرده، اینها را که لحاظ نمیکند دیگر. برای خودش که به خیلی از این قبیل چیزهایی که اسناد و استعداد مجازی. مدرسه این را اینجور بار آورده. مدرسه، معلم، فضای جامعه بد شده. جامعه خوب. جامعه بد. جامعه منظم. جامعه منظم نداریم. افراد جامعه.
**و المراد من ما بالعرض ان یکون اتصاف الموصوف بالحکم مذکور له هو مجازی متعلقه بالموصوف او اعتصاف اتصاف.** منظور از ما بالعرض این است که اتصاف موصوف، آن اتصاف به حکم مذکور، اتصاف به این حکم مذکور برایش چی باشد؟ هرجا یک وصفی آمد، آن وصف برای موصوف مجازی بود، واسطه در عروض میخورد. روز کمالات که میگوییم، اصل مال خداست. بابالارض اول مال پیغمبر است، دوباره حمل امام میشود. تو نماز اول به پیغمبر: «السلام علیک ایها النبی و رحمت الله و برکاته.» «السلام علینا.» یک پیغمبر، یک عباد صالحین، یک خودمان. همهی مخلوقات را اول پیغمبر را دیدیم، بعد خودمان را، صالحین را دیدیم، بعد حالا عالم را دیدیم. ترکیب برعکس دیگر. ما از بیرون به خودمان منتقل میشویم. اگر حساب بکنی، از خدا به پیغمبر منتقل میشویم، از پیغمبر به خودمان منتقل میشویم. «اللهم عرفنی نفسک.» حجت معرفت نفس چه نسبتی دارد معرفت رب؟ ولی اینی که اول او خودش را بشناسد، بعد پیغمبر را، علت واسطه در عروض هم مشخص میشود دیگر.
**الا ان له علاقه اتحادیه غیر اتحادیه مگر اینکه برای آن حکم مذکور یک علاقه اتحادیه یا یک غیر علاقه اتحادیهای است مع ما یکون موصوفاً به حقیقتاً.** با آن چیزی که حقیقتاً موصوف است، کَـاِتصافُ الجِسمِ بِالمَساواتِ وَ عدمُها بوساطه اتحادش. مثل اتصاف جسم به مساوات. میگوید این و آن باید مساویاند. کمیت، کیفیت. زَردیاش. این خودش که زرد نیست. رنگ این دستمال با آن دستمال مساویاند. باید بگوییم اندازهی و عدم مساوات به واسطه اتحادش. در مقدار توضیح مدعا با زبان اصطلاح، با توضیحات فوق میتوان گفت ماهیت موجود است بالعرض و بالمجاز. ماهیت موجود به صورت عروض میخورد. برای اینکه ماهیت موجود بشود و بالمجاز. اگر گفتیم این تلویزیون موجود است، این نسبت وجود به تلویزیون چه اسنادی است؟ مجازی. چرا؟ به واسطهی وجود موجود است. کلاً یک گزاره در این عالم حقیقی وجود دارد و هر آنچه موجود است، دیگر چیست؟ مجازی. واسطهی آن موجود، موجود است، بهش خورده. حله؟
و بهاصطلاح ماهیت اعتباری است و امری غیر ماهوی که مصداق حقیقی مفهوم وجود است. مصداق، مصداق که میشود حمل مفهوماً که فرق میکند. مصداقاً این دو تا وجود دارند. یعنی حقیقت وجود موجود است به ذات و با حقیقت و بهاصطلاح وجود اصیل است. *ان الوجود عندنا دلیلٌ مَن خالفنا.* یادش بخیر. به همین حقیقت وجود یک سال ما بحث وجود، ماهیت بودیم. چون مصداق ماهی حقیقت وجود. ماهیت واسطه در عروض و حیث تغییر یت در حمل موجود بر ماهیت. در یک جمله: **واقعیت خارجی که اصیل است، حقیقتی است ذاتاً نقیض عدم.** نقیض عدم مطلق، یعنی همان حقیقت. همهی اینها مصداقاند برای حقیقت وجود که حقیقت وجود نقیض مطلق است. وجود حقیقی مال اونی است که دیگر نقیضش عدم مطلق است. ممکن که نقیضش عدم مطلق نیست که! پس نمیشود وجود را بر ممکن حمل و اسناد حقیقی کرد. همیشه اسناد وجود به ممکن میشود اسناد مجازی و به واسطه در ...
من که حقیقت ماهوی شرط از وجود دارد. حقیقت ماهوی لا به شرط از وجود و عدم است، مگر به حسب فرض اعتبار که اعتباری میشود. گفتش که این از وجود و ماهیت. ضمناً با این توضیح روشن شد که در تعبیر "اصالت وجود و اعتباریت ماهیت"، اصطلاح اصالت به معنای "موجود بودن حقیقی و به ذات" و اصطلاح اعتباریات به معنای "موجود بودن مجازی" روشن شد. کلاً اصیل است و معتبر است و اعتباری و اصالت دارد. اعتبار کلاً یعنی چی؟ اسناد حقیقی، اسناد مجازی. اسناد مجازی هم چی بود؟ واسطه در عروض.
و نیز روشن شد که واژهی "موجود" به معنای واقعیت خارجی است. یعنی چیزی که مَلَأ خارج را تشکیل داده و جهان خارج را پر کرده است، نه معنای چیزی که بر واقعیت خارجی صادق. پس این واقعیت خارجی موجود است. موجودی که واقعیت خارجی است. همهی بیرون را چه پر کرده؟ وجود. وجودی که هیچ جا بدون تجلی نیست. بیرون را همه را وجود پر کرده؛ ولی وجود صرف بدون تجلی که نداریم. همهی وجود در بیرون همش تجلی کرده در مصداق که آن میشود همان ماهیت. حله؟
در حال بارگذاری نظرات...