‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدُلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد اللهم صل علی محمد و آل طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
**توضیح مدعا با زبان اصطلاح**
با توضیحات فوق میتوان گفت ماهیت موجود است بالعرض و بالمجاز. آهنگ خوانده بودیم: "آیا کلی طبیعی موجود است؟" عجیب بود برایم! "آیا کلی طبیعی موجود است؟" این بحث مکمل بحث اصالت وجود است و لازم است آن را به تفصیل مطرح کنیم. بدین منظور، ابتدا واژههای "کلی طبیعی" و "موجود" را توضیح میدهیم. سپس مقدمات مورد قبول فیلسوفان و به اصطلاح مفروضات مسئله را ذکر میکنیم. پس از آن به طرح سؤال میپردازیم؛ یعنی مقصود از این سؤال را که "آیا کلی طبیعی موجود است یا نه؟" معلوم میکنیم و در پایان، نظر فیلسوفان را در پاسخ به این سؤال شرح میدهیم.
**کلی طبیعی یعنی چه؟**
کلی طبیعی در برابر جزئی قرار میگیرد. جزئی، امری است که تشخّص پیدا کرده و آن چیزی که در و نسبت به این مصادیق و افراد، از همه یک حکم کلی ساخته که بر همۀ اینها منطبق است، طبیعتش است. تقلیلگرایی طبیعی مربوط به جهان طبیعت است. «پارچ» مفهوم «پارچ» در ذهن من است. مفهوم «پارچ» امور انتزاعی مربوط به امور خارج در مصادیق است و کلی طبیعی ماهیت روحانی طبیعت خلاصۀ لحاظ است. حالا میخواهیم ببینیم که این وجود دارد یا نه؟
در نظر صدرا، کلی طبیعی وجود بالعرض و ماهیت موجود است و ماهیت هم که بالعرض است و جایش کجاست؟ نمیشود کلی باشد. مقصود از کلی طبیعی، پاسخ شما، ماهیت «لابِشَرْط» است. هم ماهیت "به شرط" و هم ماهیت "لابِشَرْط".
ما سه تا چیز داریم: به شرط شیء، به شرط لا، لابِشَرْط. به شرط شیء میگوییم: "آقای کمالی! کلاس بیاید به شرط اینکه شیرینی بیاورید." در شهریور انشاءالله. من به شرط این میآیم که شیرینی نیاورم. شما به شرط این میآیید که شیرینی بیاورید. بهتر از این نمیشد جا انداخت.
این "به شرط شیء"، "به شرط لا"، "لابِشَرْط". چه فرقی میکند "به شرط" با "لابِشَرْط"؟ "لابِشَرْط" که اصلاً هیچ شرطی ندارد. این گزارهها بود، منفی، مثبت میگذاشتند. توی ریاضی چه بود؟ منفی پشت کل پرانتز. گاهی حتی توی پرانتز منفی داشتیم، ولی این "به شرط منفی بودن محتوای پرانتز" بود که اگر آن هم منفی بود، منفی در منفی میشد مثبت. این همان "به شرط" به زبان ریاضی است. خیلی قشنگ. اگر هیچ منفی، مثبتی نداشت، مثبت داشت. "به شرط شیء" به شرط مثبت بودن مجموع گزاره، اگر منفی بود "به شرط منفی بودن مجموع گزاره". کار هم نداریم مجموع گزاره باز میخواهد منفی باشد یا مثبت.
پس کلی طبیعی اول یک ماهیت لابِشَرْط است. ماهیت پارچ، ماهیت لیوان، ماهیت دستمال، ماهیت تلویزیون، ماهیت کولر... نه، همۀ ماهیات. کلی طبیعی ماهیت لابِشَرْط کولر است. به شرط موجود بودن در خارج یا به شرط موجود نبودن در خارج، یا علی السویه میخواهد در بیرون خارج باشد یا نه... سیمرغ کلی طبیعی هست یا نیست؟ چرا؟ به این شرط نیست که در بیرون مصداق داشته باشد، بیرون وجود داشته باشد. نسبت به وجودش آن ماهیت نسبت به وجود لابِشَرْط است.
نسبت به شیرینی با دستهبندی کردیم دیگر. شما باید شیرینی را بیاورید؛ میشود "به شرط". من باید نیاورم. آقا میخواهد بیاورد، میخواهد نیاورد؛ میشود "لابِشَرْط". ماهیت به حسب وجود میخواهد وجود داشته باشد، به شرط وجود نداشته باشد به شرط لا. وجود داشته باشد یا نداشته باشد؛ لابِشَرْط میشود. لابِشَرْط میخواهد وجود داشته باشد، میخواهد وجود نداشته باشد. ماهیت، خب که چی؟ این میشود کلی طبیعی. اگر ماهیت لابِشَرْط شد، میشود کلیه (که به آن ماهیت مرسل هم میگویند). مرسل به معنای آزاد دیگر، رها شده. ارسال سلسله سند افتاده. وله… قال رسول الله مهندس به کجا بنده! به آن میگویند روایت مرسل. رسول هم آزاد، یعنی این پرندۀ قدسی بوده که خدا از این قفس کانهو به قفس انداختهاش. ولی از آن قفس قدسی موقع باغ ملکوت را رها کرده، فرستاده به عالم طبیعت که این بیاید خلاصه راه بیندازد این جماعت. این هم میشود رسول؛ آزاد شده است، آزاد شده از قیود، آزاد رها شده از آن عالم، رها شده. آمده پیامی... خلاصه، میشود ماهیت مرسل. ماهیتی که آزاد است، از چه آزاد است؟ از قید "به شرط شیء" و "به شرط لا". از قید "به شرط شیء" (این قیدی بود که روسری چی میآمد).
**توضیح آنکه هر ماهیتی حداقل به سه نحو قابل ملاحظه است.**
دادم دیگر. هر ماهیت سه جور میشود فرض کرد: به شرط لا، به شرط شیء و لابِشَرْط. مقصود از ماهیت "به شرط لا"، ماهیتی است مشروط به اینکه هیچ امر مغایری همراه آن نباشد. مغایر یعنی چه؟ غیر از. و منظور از ماهیت "به شرط شیء"، ماهیتی است مشروط به اینکه اموری مغایر با آن امر مربوطه همراه و قرینۀ آن باشد. یعنی هم ماهیت داشته باشد، هم... و مراد از ماهیت "لابِشَرْط"، همان خود ماهیت است، غیرمشروط به مقارنت یا عدم مقارنت امری. میخواهد وجود مقارنش باشد یا نه.
خواجه حل بحث، که به آن ماهیت "بِما هو هُو" یا به اختصار ماهیت "بِماهیه" هم میگویند. ماهیت از حیث خودش با هیچی دیگرش کار ندارد. به حساب وجود اصلاً کاری نداریم، میخواهد وجود داشته باشد یا نداشته باشد. من با خود این کار دارم. میگوید: "آقا پارچ چی؟" میگوید: "پارچ را بیاور." میگوید: "پارچ چی؟ پارچ دوغ بیاورم؟ پارچ آب را بیاورم؟ پارچ شیر را بیاورم؟" میگوید: "نه، من با پارچ بماهیه پارچ کار دارم." امر مغایر با آن لحاظ نکرده. اگر گفتم: "پارچ به شرط دوغ بودن"، میشود "به شرط شیء". "پارچ به شرط دوغ نبودن". "پارچ بیاور فقط دوغ نباشد"، میشود "به شرط لا". "پارچ را بیاور بماهیه". "هرچه هست بمیر و بدم، بدم بمیر و بدم." گفت: "بخوابم؟" بدم گفت: "بخواب." "گل را روی شکم بخوابم؟" گفت: "بخواب." گفت: "غذایم را بخورم؟" گفت: "غذا." گفت: "مختصاتت را وسط لابلا داشته باشم؟" گفت: "داشته باش." ببین، تو بمیر، ولی بدم، یعنی من هیچکدام دمیدن را از تو نمیخواهم. "بماهیه دمیدن." "پارچ میخواهم بماهیه." یا "پارچ ماهیت بماهیه". درست شد. این میشود ماهیت لابِشَرْط.
ماهیت لابِشَرْط که شد، میشود کلیه. الان کلی طبیعی پارچ چیست؟ پارچی که میخواهد دوغ تویش باشد، شیر باشد، آب انگور باشد. اگر پارچ به شرط شیء شد، جزئی است. اگر لابِشَرْط شد، باز هم وجود شد که اصلاً دیگر نیست دیگر. پارچ لابِشَرْط، پارچ به شرط لا دیگر نیست دیگر. نه، کلیاش. پارچ به شرط پارچی که وجود نداشته باشد. کلی هست. وجود آنجا دوغ بود. الآن بحث با وجود خارجی، به شرط اینکه وجود خارجی، حالا یا مطلقش وجود دارد، میگوید یا نه، به شرط اینکه وجود خارجی نداشته باشد، حرف زد دیگر. چون اگر نباشد...
آخوند چه فرمودند؟ پاورقی بیست و هشت و بیست و نه، تو همین فصل آخر فصل. «فصل سوم شفا و الهیات»، یعنی مال و محسوسا هو الحیوان اول الانسان ماده و عوارض. اینجا ما چیزی داریم، مخصوصاً کما هو الحیوان او الانسان، ماده و عوارض. ماده با جسم چه فرقی میکند؟ ماده جسم است. جنس به شرط لا. جنس به شرط لا. یا جسم مانده با جسم چه فرقی میکند؟ ماده جسم متصل است، ماده متصل نیست. نسبت متعصب را متاثر میکند. جسم اعم از ماده. نگاه. جسم ماده دارد، ماده ندارد. هر جسم لزوماً ماده میتواند داشته باشد، میتواند نداشته باشد. چون جسم تعصب یافته همان صورت است. ماده به شرط ترس و نیافتن. یا میتواند به شرط لا و لابِشَرْط باشد. لابِشَرْط میتواند مخزن باشد برای ... به قیاس نکته مهم.
ماده قابل، قابل جسم است. حاصل است. من ملا باب معاد میگوید که معاد مادی نیست. خلطی که حضرات کردهاند، میگویند فکر کردهاند که گفته جسمانی مادی نیست، ماده نیست. بعد از مرگ مادهای نیست. ماده یعنی چی؟ چون ماده قابل، یعنی قابلیت کمال دیگر از بین میرود. معادلات برزخ، روی بحث قابلیت بمیرد دیگر چیزی نیست برای تربیت. قابل نیست یا اینکه گلی نیست که دیگر بشود رویش کار کرد. حاصل. حالا این حاصل هم در جسم شماست، هم در روح شما. آنچه تحصلیافته برای شما، اینکه حاصل شده هر آنچه که ماده را فعال کردی، اینجا داری دیگر. بیشترش را نداری حضرت پدر. پس معاد مادی نیست، ولی جسمانی است. هیولا دیگر نیست. هیولایی که بشود فعالش کرد و تربیتش. انکارش انداخت. از محسوسات داریم که حیوان است یا انسان است، ماده و عوارض هم دارد. این همان انسان طبیعی، ماهیت انسانیت به شرط شیء که وجود دارد دیگر. عوارض دارد، ماده دارد، طبیعی است، ولی کلی. جزئی طبیعی متحصَل. "هو الحیوان او الانسان منظورا الی ذاته." چقدر قشنگ است.
ببین، موضوعی که الان قشنگ شما هم شفا داری میخوانی، هم اسفار داری میخوانی، هم شرایع تجریدی میخوانی. مرتب حاجی چی گفته، آخوند چی گفته. کاملتر از این دربیاید. قشنگ کل فلسفه را اینجوری مرتب بکن، تطبیقی بکنم. مثل درس خارج اسفار، تقریباً مدلش این مدلی است. ولی خب باید درسی بشود دیگر. کتاب درسی مرتبه با فضای روز آکادمیک ما جور درمیآید. متن بیاید، قشنگ پاورقی بخورد، حاشیه بخورد. مثل این رسالههای مراجع که تهشیه زدهاند، حاشیه زدهاند. این تیکه اینجا فلانی فقط این احتیاط واجب را داده، آن یکی فتوا. قشنگ مشخص میشود نقاط افتراق، معلوم بشود. یک کار جامع قشنگ است. یکی دو تا هم نیست. کاری که طلبهها باید بکنند و الحمد للّه مشغولش نمیشوند. در هر حوزهای بروی صد تا کار روی زمین مانده.
**فضای علمی و فضای اجرایی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، فلسفه پایه**
تمدنسازی است. چجوری میخواهد فلسفه بیاید توی تمدنسازی ما؟ مثلاً توی پزشکیمان، توی مهندسیمان اینها مثلاً از فلسفه، مثلاً فلسفه صدرایی، چطوری میتوانیم استفاده کنیم؟ یک بحثی من تازگی داشتم پریروز. تمدن ندارد، الان دارد کار میکند دیگر. آیا من مثلاً اصالت وجودی بشوم، کامپیوتری که تولید میکنم غیر از این است؟ اصلاً کامپیوتر تولید میکنم؟ ببخشید. ما روز یکشنبه داشتیم با جناب پروفسور ابوالبشری، از اساتید خوبمان در دانشکده مهندسی. استادیار مکانیک. چندتای دنیاست یا ایران؟ رده اولهای ایران. انسان فوقالعاده، شصت و خوردهای سال...
این هفته اخیر یک بحثی را من با ایشان مطرح کردم. خیلی برایش جالب بود. بنویس، من رویش کار میکنم. موضوع پروژه. بحث این بود که مثلاً ما در استاتیک (یکی مبانی مکانیک است و در مهندسی بحث فیزیک، عرض کنم که مهندسی) در فیزیک ما بحث جرم را داریم، بحث حجم را داریم، بحث گرانش را داریم. بحث اینها همه تکیه به علوم پایه بستگی دارد که شما اول عالم را چه تعریف کردی؟ ماتریال تعریف کردی یا بالاتر از ماده چیزی را در نظر میگیری؟ عوامل تأثیرگذار بر این ماده را چه میدانی؟ ضربهای که وارد شد، چقدر مثلاً چی داشت، چقدر عکسالعمل؟ شما به این صندلی که نشستی، چقدر وزن وارد میکنید؟ این مثلاً اگر یک چوب مثلاً دویست گرمی باشد، فشار اول میترکد. این مثلاً باید چند گرم باشد؟ چند تا قطعه میخواهد؟ چند تا پایه میخواهد؟ ناروتو استاتیک بحث میکند. من ایشان را آوردم سر علوم پایه. حالا خیلی جلسات ما با هم مفصل داشتیم، ولی در این فضا نرفته بودیم تا حالا.
ربط علوم پایه چیست؟ زمینشناسی، سنگ، سنگ است دیگر. آلیاژش فلان است. آلومینیوم چی چی است؟ آب. شما فلسفه قبول داشته باشی یا نداشته باشی، خدا را قبول داشته باشی یا نداشته باشی. هیدروژن و نیتروژن، ببخشید. اکسیژن، هیدروژن، پشتو، کلرو سدیم، مثلاً کلر و سدیم، نمک. آخه قبول کنی آخه قبول پیغمبر. قبول داشته باشی یا نداشته باشی. این خیلی اینجا دخالتی یک آب دو نفر، چه موحد چه کافر، بخورند. یک تأثیر... خوب گفتم من با این کار دارم که حالا این پایی که شما میگویید توانش اینقدر است. بگویید این پا میتواند مسافت یک کیلومتری را در مثلاً یک کیلومتری، مثلاً در پنج... یک کیلومتر مسافت با گام مثلاً نیم متری. آدم با این وزن، با این قد، با این سلامت جسمانی فلان اینها. این من به شما میگویم که این انسان اگر نفس قوی داشت و از ماده عبور کرده بود و مسلط بر با ارادۀ خودش، مسافت ده هزار کیلومتری را با یک گام طی میکند. او میگوید: "خیلی خوب. تو بیا اثباتش بکن. من گیری ندارم. تو بیا تو آزمایشگاه." آزمایشگاهی نیست. اگر شما نسبت جسم و روح را فهمیدید و این عوامل تأثیرگذار بر ماده، یکیاش را خود نفس و اراده نفس دانستید، اینجا کلاً علوم شما تغییر میکند. ماهیتاً. نه، خروجیاش تغییر میکند. خروجی پلان.
**ذکر بگو آقای قاضی.**
در مهر و آبان که آقای قاضی میفرمود در هفتههای اول سوره طهارت، متن بخوانم. درنمیآید. بمب اتم در همین خاک. البته یک صحبتی هم من از آقای وکیلی شنیدم، به نظر جالب بود. ایشان میگفتند که شما میگویید تجربی. تجربی. خوب، مسئله این است که ما همین مسائلی که شما میگویید، اینها معنوی، شخصی، فلان اینها میگویید. اینها تجربی نیست. در حالی که ما میگوییم تجربه کن. ابزارش فرق میکند دیگر. این ابزارش را همه دارند، آن ابزارش، ابزار دیگری است. به شرط مقدمات درست چیده بشود. همه تجربه میکنند. هزار تا حرف داریم که خب علوم جدید و ساینس به ما میخندد. طیالأرض میخندد، خرافاتی. تسخیر جن شما میخندد. تسخیر ملائکه میگوید آقا تکلم با مردگان. به شما میخندد. در قرآن هست یا نیست؟ "قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ" یا "قُلْ قَطِّعْنَا الْأَرْضَ " یا "قُلْ كَلِّمْنَا الْمَوْتَىٰ". قرآنی هم که خاصیتهایی دارد. "سیر به الجبال"، سیر داده میشود کوهها. "تخفف الارض"، زمین قطعه قطعه کنیم. با مرده حرف میزنی.
اگر ابزار ارتباطی درست کردی، این سیگنالها را پیدا کردی. مادی هم قبول ندارم. میگوید: "بیا تو پشت دستگاه بنشین." دیدید سیگنال را؟ حالا من بهت میگویم که فلان آنتن را بگذار رو به این طرف. این دستگاه گیرنده را هم داشته باش. این فیش را هم بزن. من با فرستنده میفرستم تصویر را بگیر. حالا آن میگوید: "یک سیگنال است." یک سیگنال دیگر هم هست: "توی نفس را فعال کن. یک ارتباطات و سیگنالهایی برقرار میشود." آنها دریافت، تصاویر دیگری میبینی که دیگران... من یک مثالی واسه شنیدم. این شکلی بودش که میگفت: "در پزشکی." مثالی که زدهاند. حالا به قولی قابل اعتنا. در پزشکی گفتند: "ببین، پزشکی اصالت ماهیتی دارد. ماهیت خصلتش تکثر است." بعد حالا وقتی که کفار، نمیتواند اصالت وجودی بشود. یکی اصالت جسم توی هستیشناسی دارد. اصالت، اصالت ماهیتی توی انسانشناسی، اصالت جسمی که میشود. اینها یک انسان را فقط یک جسم میبینند. یک یکم که این جسم را باز خیلی متکثر میبینند. ما میرویم فوق تخصص. فقط قرمه. میگوید:
"اگر پزشکی شد اصالت وجودی، ما دیگر متخصص قرنیه نداریم. ما متخصص انسان داریم که آن هم نه از حیث جسمش، بلکه از حیث روحش بحث میکند."
خیلی از دردها میبینید نه با داروهای مادی، بلکه با داروهای معنوی درمان میشوند. "وَمَا أَصَابَكُم مِّن سَيِّئَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ" اشاره به آیه ۳۰ سوره شوری: و هر مصیبتی به شما رسد به سبب اعمالی است که انجام دادهاید. خیلی حرف است. هر سیئهای بهت میرسد، از نفست بهت میرسد. "فَلْيَكُنْ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ سَيِّئَةٌ " اشاره به "اِنْ اَحسَنتُم اَحسَنتُم لِاَنفُسِکُم و اِنْ اَسَاْتُم فَلَها". هر سیئهای دور و برت است، نفست سیئه را ایجاد کرده. یعنی مرکز تولید سیئات چیست؟ نفس. مرکز تولید حسنات چیست؟ "إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا." اگر نیکی کردید برای خودتان نیکی کردهاید و اگر بدی کردید به زیان خودتان است. اگر نفست که مجرد است روبروت باشد، به چشمانت نگاه میکند، میگوید فلان مهرۀ کمرت مشکل دارد. خوب، اگر مادی بخواهد باشد، ماده که چشم و چشمۀ کمر مهره، آن با همدیگر فاصله دارند. مجردی دارد نگاه میکند که همش یک چیز است. تکثر ندارد. اینها با همدیگر بحث خیلی شیرینی داریم. اگر خدا توفیق بدهد و برسیم، این از آن قلههای فلسفه صدرایی است.
**میگوید نفس جسم را به وجود میآورد.**
یک بحث فوقالعادۀ این روح بچه است که دارد این جنین را شکل میدهد. استرس مادر و استرس به نفس بچه وارد میشود. نفس بچه دچار اختلال میشود. مادر استرس دارد. غددی ترشح کرد، آسیب زد به چشم بچه. استرس مادر، در حالی که اینها همه خودش معلول است، جفتش معلول است. نه اینکه این علت و معلول است. غدهای که در مادر ترشح شد، معلول اتفاقی است که در نفس او اول افتاد. اول در نفس مادر اتفاق میافتاد. معلولش همیشه رابطۀ جسم و روح یک بحث بسیار مفصلی است که ما شروع کرده بودیم مقدماتش را در قم که رابطۀ جسم و روح چه رابطهای است؟ که این دو طرفه است یا یک طرفه است؟ فقط از زاویه روح به جسم است یا نه؟ از این هم بحث منتقدانه است که خوب کلیتش این است که دو طرفه است. ولی اینکه کجا این است، کجا آن است، این خیلی سخت است. کجاها جسم معلول واقع میشود، کجا روح معلوم میشود. یک بحث بسیار مفصلی است. خیلی بحث پیچیدهای است. این اگر حل بشود، پزشکی مدرن کلاً یک تحول اساسی پیدا میکند برای تولید علم. مثل همین بیست و هفت باب که دوباره باز شده. بیست و پنج بابش اینهاست. نفس را تازه باز بکند، معلوم بشود این نفس آثار و پروضاعاتش چیست؟ این پس شد اثر نفس.
**اصالت وجودی کثرت میآورد.**
چه اتفاقی ما بعدش میتوانیم هواپیمایی بسازیم که همه با این هواپیما طیالأرض کنند؟ فرمول دارد یا ندارد؟ میگوید آقا "بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا" اشاره به آیه ۴۱ سوره هود. خیلی عجیب است. حضرت نوح کشتیاش بادبان، لنگر، فرمون و اینها نداشته. "بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا". این مبتدا خبر. بسم الله راه میافتاده، بسم الله گفته متوقف میشود. بسم الله گفته جهتیابی میکرد. کدام بسم الله که جریان میکند؟ با بسم الله، همیشه این کارها را کرد. نه اینی که شما لنگر ساختی، این جلوه عملی بسم الله شماست. بسم الله را مکانیزه کردی، تبلور ایجاد کردی. این بسم الله، حالا آن نفس قوی داشت، میگفت با "کُنْ" میبرد. شما نفس ضعیف داری، رفتی در ماده، پیدا شده مظهر اسم خدا در نگه داشتن کشتی. خوب، حالا مظهر اسم خدا در بردن این قالیچه، فلان موتور، پروانه چی چی است. من این را میگذارم، نصب میکنم. این باد میزند، کار میکند. این هواپیما را میبرد. خوب، چطور حضرت سلیمان خودش ایجاد باد میکرد؟ موتور نداشت. اتمسفر را نابود کرده. لایۀ اوزون را نابود. ایجاد آلودگی میکند. فلان آلودگی صوتی دارد، اختلال روانی دارد. باد بکنم. سلیمان خودش با نفسی که داشت ایجاد باد میکرد. باد را به تسخیر آورد. شامباد را تسخیر کردی؟ چون تو ماده باد تحت تسخیر مثلاً فلان فشاری است که وارد میشود با موتور با سوخت. وقتی میسوزد، این پروانه کار میکند، این باد ایجاد میکند و میرود. شما رفتی خیلی دور. دردسر ندارد. نفس را قوی کن. به جای آن موتور فلان اینها، یک سبب دیگر میانبری بردارد. اراده میکنی، میرود. نه، باد ایجاد میکند. همان روند خودش را دارد. خلاف عادتها؟ این عین عادت است.
**خلیفه، خلیفه باید با اراده.**
مگر خدا مسخّر و رهیان نیست؟ مگر خدا اراده نمیکند، باد راه میافتد؟ وقتی اراده میکنیم به مباشرت. بین اراده و ایجاد بادیمان اتفاق نمیافتد. اول باید اراده بکنیم، بعد این چرخه بچرخد. سوخت بسوزد، بعد این چرخه بچرخد، تازه باد راه بیفتد. چرا بین اراده و راه افتادن باد اینقدر فاصله است؟ چقدر گمه از این مثلاً تکنیک بزرگان فلسفه و عرفان است دیگر. خوب، علامه طباطبایی آمده از این فلسفه صدرایی، از این حکمت صدرایی استفاده کند در مهندسی. باز تولید جدید من سراغ ندارم. فرهنگستان علوم اسلامی، آقای میرباقری و محمدرضا آسد آسد منیر. کار شبیه به این را نه با فلسفه صدرایی، خودشان تولید فلسفه کردهاند. فلسفه جدید تولید. ولی مسیر را گفتم. ما از زیر، از بیس میخواهیم بیاییم. کلاً همین را میسازیم، ولی با بی. بیس ما تهش هم اگر هواپیما در آمد، هواپیمای شما با هواپیمای ما دو تاست. بلا تشبیه. مثل بچهای که "بسم الله" برایش گفتم. "بسم الله" تخم "بسم الله" باشد. تخم "بسم الله" باشد. بچه همان است. بچه که بچه است. شاکله و شخصیت و حقیقت او خیلی فرق میکند. متصل به یک جریان از آفرینش. او متصل به یک جریان دیگر از آفرینش است.
مال اگر غرب یک فلسفهای دارد، الان محصول فلسفیاش هم تولید کسانی است که تولید است و نشستهاند برایش فلسفه بافتهاند. اینجوری نبوده که یک فلسفهای امتداد پیدا کرده باشد. اصل وجود، اصل روح است. یک نمونه فکر میکنم پزشکی، اگر با آن چیزی که من گفتم درست باشد، فکر میکنم پزشکی مثالی که بشود برای این قضیه پزشکی زد، مثلاً. خب، او اصالت ماهیتی میشود. کسی که بد میآید، چند تا تخصص میگذاری فقط برای یک چشم، قرنیه. تازه باز تو تخصص به وجود میآورد. هی زیاد میشود، هی زیاد میشود. انگار ته هم ندارد. بعد هیچ کس هم از کار همدیگر سر در نمیآورد. یکی اینجوری به چشم نگاه میکند، یکی... اگر میخواهم بگویم که پزشکی، تقریباً پزشک سنتی و پزشکی اسلامی به یک طرف دارد میرسد. به چشم را به عنوان یک موجود به قولی چیز، یکپارچه. کل متصل بسیط. تازه جزم. نه، یک کل متصل بسیط که این تجلی میکند در چشم. الان خیلی اینجا بحثی نداریم. الان متوجه چشممان میشود اگر همه نفس باشد. اگر همه نفس فعال شده باشد، مظهر قوی شده باشد، مظهر غنی شده باشد. حضرت مسیح چه شکلی درمان میکرد؟ مگر اینکه او اراده کرده بود اراده خدا را. و خدا اراده کرده بود بیماری او را.
من که با اسباب مطلقاً کار ندارم. نه، میرود دارو هم میخورد. ولی این دارو را آن نفس مظهر شافی دارد میخورد. مسئله گرا است. تغییر میکند یا نه؟ توی ظهور و بروز مادی هم تغییر میکند؟ میخواهم این برایم مشخص شود. جفتش است. پس ممکنه واقعاً ما به روزی برسیم که مثلاً تمدن اسلامی با همین حکمت صدری یا حالا هر حکمت دیگری، محصولات دیگری تولید کند. کامپیوتری نباشد. فیلسوف که نیست. حالا به نظرم تخصصش چی بوده در آمریکا؟ گفته بود که تحقیقات من، فیوچرولوژی من، آیندهپژوهی من میگوید که بشر روزی میرسد که از همه اسباب و ابزارها مستغنی میشود. آدمی که میخواهد در آمریکا باشد. متوجه خودش میشود و خودش را بازتولید میکند. در آمریکا با اصطلاحات خودش میگوید: "من نمیفهمم چهچیزی دارد میگوید." اما منظور انسان شناسی اسلامی، یعنی من میخواهم به شما حرفی را برسانم. کاری که اولیای خدا میکردند. یعقوبی در خاطراتش است (خدا رحمتش کند).
یک آقایی آمد پیش من. از من شناختی داشته. میگوید که رفت پیش علامه طباطبایی. از علامه طباطبایی پرسیده بود که "از من چقدر؟" کتاب سفینهالصادقین. ایشان میگوید که من در خانه نشسته بودم. یک لحظه احساس کردم آقای طباطبایی کنار حوض منزلش میخواهد مرا بشناسد. خودم را به او عرضه کردم و شناساندم. آقای طباطبایی مرا شناخت. گوگل میکنیم و ویکیپدیا. و بعد در ویکیپدیا، رزومه. ابزارش علمی نیست. ابزارش علمیه است. نه، تجربی نیست. فیزیکی پیش برویم به اینجا برسیم. آثارش فیزیکی. شاید ممکنه در مسیرش هم به چیزهای فیزیکی برسد. یعنی مثلاً من یک ابزاری تولید میکنم که با این ابزار توجه ایجاد میشود. مثلاً میگویم نمیشود دقیق با جزئیات گفت. یک بحث کاملاً خامی است. من شما را متوجه نفس خودت میکنم. مثلاً با این وسیله. وقتی متوجه نفس تو یوگا و اینها، یک همچین کارهایی است دیگر. یک سری افعالی را طراحی کردهاند که محصول این افعال توجه است. آن توجه محصولش درمان افسردگی است. نزدیک شده به این فضا دیگر.
میآید روی نقش. با نفس درمان میکند. در خط مشی علامه طباطبایی، سیر مراقبه است. از توجه به افعال. وقتی مسلط شدی به افعالت، مسلط میشوی به صفات. مسلط میشوی بر ذاتت. مسلط روی ذات که شدی، میشود معرفةالنفس. بعد دیگر از آنجا حالا سیر و... از آنجا تولید میشود. وادی فلسفه خودمان. اگر بخواهیم چیز کنیم. بگوییم مسیر رسیدن به این علم، تهذیب نفس است. این علمی نمیشود. به قول چیز میشود. دهن دینی. پس ما یک حیوانی و انسانی داریم که نظر ما به او فقط چیست؟ بماهو. یعنی چه؟ ماهیت اعلام غیر ماخوذ معه ما خالطه. دیگری را که با آن قاطی میشود را در خودش لحاظ نکرده. حالا آنجا تعبیری که در کتاب داشتیم چی بود؟ امر مغایر. مغایر (اینجا امر مخالف به کار برده). تبریک. بوعلی امر مخالف و غیر مشروطٌ فیه شرطٌ. و هیچ شرطی هم درش شرط نیست. "و هو ماهیه الانسانیت لابِشَرْط شیء." این همان ماهیت...
نمیدانم از خود جناب بوعلی است، از جناب خواجه است. از خود این مؤلف عزیز کتاب معلوم نیست. به نظر من هم میآید شاید منظور ایشان همین یعنی پرانتز از خود جناب عبودیت باشد. این اصطلاحات خیلی در زمان بوعلی رایج نبود. این ما که میفهمیم، تعبیر مثلاً مال شاید به نظر میآید، شاید مال اصولیون هم باشد. نمیدانم. اول فلاسفه این را درآوردند یا اصولیون؟ ولی به نظرم میآید مال دو سه قرن اخیر باشد. یعنی مقاله امام حسین، سلطان العلماء و اینها بیشتر مثلاً توی این، مال این دورهها است. خیلی به دورۀ بوعلی با آن ادبیات و اینها نمیخورد. در صورت معادلگذاری دارد میکند. غیر مشروطٌ فیه شرطٌ، منظور همان ماهیت لابِشَرْط. و برای تفاوت بین ماهیت "به شرط لا" و "لابِشَرْط" رجوع کنید به همین. یعنی همین دوتا کتاب، صفحه ۲۰۳ و ۲۰۴. دوتا کتاب که یعنی یک کتاب دیگر. شفا الهیاتش دو تا نیست. در شفا و الهیات، صفحه ۲۰۰ و صفحه ۲۳ و ۴ بین ماهیت "بیشتر جلو" و "لابِشَرْط" توضیح به خواجه هم در «تجدید اعتقاد» یا «شروحش»، مقصد اول، فصل دوم، مسئلۀ دوم در اقسام کلی، آنجا بحث کرده، اشاره کرده.
و پاورقی بیست و نهم: "درباره اعتبارات ماهیت اختلاف نظر وجود دارد. به نظر برخی، ماهیت به سه نحو قابل اعتبار است: به شرط شیء، به شرط لا، و لابِشَرْط. چه کلی طبیعی، یا ماهیت بما هو هی، همان ماهیت لابِشَرْط. کلی طبیعی ماهیات." به نظر برخی دیگر، "ماهیت به چهار نحو قابل اعتبار است: به شرط شیء، به شرط لا، به شرط اسمی و لابِشَرْط." و کلی طبیعی یا ماهیت بما هو هی، همان ماهیت لابِشَرْط. به نظر برخی، ماهیت به پنج نحو قابل اعتبار است: "به شرط شیء، به شرط لا، لابِشَرْط اسمی، لابِشَرْط مخزنی، و ماهیت بما هو هو." آدرسی که دادهاند، جلد ۱۰ آثار شهید. آنی که ما میخوانیم جلد ۹ بود، بعدی شرح منظومه.
برای جلسۀ بعد شما یک چکیدۀ پروژه "مّموسا" چی میفهمند آنجا. این را بیاورید برای ما ارائه دهید. ممنون میشوم. قاعدتاً همه را بحث با توضیحات و مفصل گفتند که چی. "چه کلی طبیعی همان ماهیت بما هو هی". خب، پس این هم قرار شد که شما انجام دهید. باید توجه داشت که اختلاف نظر درباره اعتبارات ماهیت تأثیر در این بحث ندارد. طبق همه نظریات، مقصود از کلی طبیعی، همان ماهیت لابِشَرْط است. بالاخره از چه این باشد، چه آن باشد؟ مخسمی باشد یا قصدی باشد. منظور این است که آقا کلی طبیعی ماهیت وجود، چیزی که کسی نمیداند. صرف نظر از امور مغایری که به آن ماهیت بما لَهْ ما کار هم نداریم. از به حیث وجودش هم کار میخواهد وجود داشته باشد. ما با ماهیت خالی که پارچ خالی دوغ و شیر کال خواجه اعتباری، اعتبار لابِشَرْط در نظریه اول منطبق باشد یا بر اعتبار لابِشَرْط مقصدی در نظریه دوم یا خود اعتبار مغایر آنها باشد، چون که نظریه سوم مُعتقدانی قائل است. این هم شد. این دو تا.
پس اگر خود ماهیت انسانی را در نظر بگیریم و هیچ امر دیگری را در نظر نگیریم، به طوری که حتی از این امر که ماهیت مذکور در این حال در ذهن ما مورد توجه ماست، غفلت داشته باشیم، در این صورت کلی طبیعی انسان را تصور کردهایم. ماهیت در نظر گرفته بشود. هیچ امر دیگری در نظر گرفته نشود. حتی از این هم که الان ما داریم به ماهیت فکر میکنیم، غافل باشیم. زن، زن میخواهد. زن میخواهد؟ الان دقیقاً در این عبارت ما چی داریم میگوییم؟ نه چادری، نه قدبلند، نه قدکوتاه. وجود دارد، ندارد. واقعاً معلوم نیست. اصلاً ممکنه الان روی کره زمین هیچ زن مجردی نباشد. زن میخواهم. ماهیت زن را میخواهم. من ماهیت میخواهم. پس اینجا حتی از این هم غافل است که اینی که الان در ذهن است، ماهیت کلی است. آن را میخواهم. من عاشق شدم. خوب مبارکه. پسرم! عاشق کی؟ گفت: "هر کی شما بگی." همین ماهیت است دیگر. دقیقاً عاشق کلی طبیعی شده. کیست؟ چیست؟ اصلاً چی هست؟ چی دارد؟ هیچی را نمیدانی. فقط عاشق کلی طبیعی. "من بما هُو هیَ". دقیقاً مصداق بارز بما هُو هیَ. هیچ کاری با جزئیات و افراد و امور مخالف. امور مغایر هیچ کاری با اینها. این میشود کلی طبیعی.
**باید توجه داشت که در نظر نگرفتن امور مغایر و صرف نظر کردن از مقارنت به معنای شرط عدم مقارنت نیست.**
اوه، چه جمله سنگین. مرتب، منظم، جمع و جور. سه تا جمله است که الان یک جمله: "باید توجه داشت که در نظر نگرفتن امور مغایر و صرف نظر کردن از مقارنت با امور مغایر، به معنای شرط عدم مقارنت با امور مغایر نیست." غیرقابل قبول است. به به. "اقتصاد عدم لحاظ مقارنت که به ماهیت لابِشَرْط مربوط است، به معنای لحاظ عدم مقارنت نیست." ما دو تا چیز داریم: یکی لحاظ مقارنت، یکی لحاظ عدم مقارنت. یک وقت میگوییم عدم لحاظ مقارنت. یک وقت میگوییم لحاظ عدم مقارنت.
من میگویم آقا این کلید با این کلید کنار هم باشند. لحاظ میکنم کنار هم بودن این دو تا را. یک وقتی میگویم من لحاظ کردم که این دو تا کنار هم نباشند. حالا یک وقت میگویم که من نسبت به اینکه اینها کنار هم باشند یا نباشند، لحاظی ندارم. عدم لحاظ. یک وقت لحاظ کردم مقارنت اینها را. یک وقت لحاظ کردم عدم مقارنت اینها را. در مورد کسی فکر مثبت میکنم. در مورد کسی فکر منفی. اصلاً فکر نمیکنم. مارمولک مثال. رضا مارمولک میآید رد بشود. آن پسره که دارد قرآن حفظ میکند با دوست دخترش نشسته لاس میزند. بعد این پسره دنبال میدود، میآید میگوید: "حاج آقا، حاج آقا! من غلط کردم. اشتباه کردم. ده بار دستم را سوزاندم که این کار را نکنم. فلان اینها." حاج آقا! من میدانم شما در مورد من چی فکر میکنی؟ "نه!" میگوید: "عزیز دل برادر! من اصلاً در مورد تو فکر نمیکنم." همین است. عدم لحاظ.
یک وقت لحاظ عدم لحاظ میکنم عدم صلاحیت وجود. فکر نمیکنم که حالا صلاحیت داری یا نداری. موضوعیت ندارد. پس این دو تا. اینی که مقارنت را لحاظ نکند، به این معنا نیست که لحاظ کرده عدم مقارنت را. چی چی وجود و ماهیت؟ همان چیزی که خودمان گفتیم خیلی سادهتر بود. مثال شیرینی که جلسۀ بعد هم... جلسۀ پیش فروش بشد سیاست به شرط نه. میخواهد بگیرد یا آخر معلوم نیست چیست. ما که خودمان در کلاسهایمان شیرینی به دنیا آمد که ماهیت لابِشَرْط بود مربوط است به معنای لحاظ عدم مقارنت نیست. که ماهیت به شرط... فلسفه شروع شد دیگر. طرح کلی بود. بعد کلی خورد به اربعین. تعطیل شد این بچه. بعد اربعین با این توضیح، واژه کلی طبیعی هنگامی بر ماهیت اطلاق میشود که لابِشَرْط در نظر گرفته شود. کلی طبیعی را کی بر ماهیت اطلاق میکنیم؟ وقتی که آفرین. نه لحاظ عدم، عدم لحاظ عدم وجود. که دیگر چیز هیچی. "انها شیاً." این دیگر طریقه خود آخوند است و حکمت الاشراق. دلم تنگ. "منظور الی ماهیت." اینجا یک چیزی داریم که انسان است. نظر چیست؟ به ماهیتش. "من حیث هیَ، غیر ماخوذ معها ما خالطه." من حیث هیَ، از جهت خودش، به خودی خود، خودی خود. آشپزخانه بودیم. با خودت کار داریم. با چیز دیگر کار نداریم. خود پارچ. من کار دارم با خود کلید. یک کلید به من بدهید. نیکل کجا رو؟ خود کلید. یک کلید میخواهم. کلید بدون اینکه اخذ بشود همراهش آنچه که مخالف با آن باشد. "من الوحده بالمقدار و البرز و غیر." یکی است. چند تا نه. میگوید: "یک انسان." در ذهن مان انسان را تصور کن. میگوید: "چند تا؟" چند کیلو؟ چه شکلی باشد؟ کرد، لر، بلوچ، ایرانی، افغانی، آفریقایی. یک انسان. قضیۀ حضرت موسی در قضیۀ گاو بنی اسرائیل. ماهیت را آیه کرد. میگفتش که خیلی از احکام این شکلی است. خدا میگوید انجام بده این را. این شکلی. همین دیگر. شما شرط شما به قولی مکتب خشخاش نگذار. گذاشتی. بعد او سخت میگیرد. خیلی وقتها در احکام یا خیلی چیزها به قولی احکام عبادی و فلان اینها، خدا وقتی میگوید: "بی جماعت. و هذا هو المعروف عند القوم ب کلیه طبیعی." اینکه فلاسفه میگویند کلیه، منظورشون همین است. خیلی قیمتی است این عبارتها. یک نیم خط این شکلی پیدا بکند. ملاصدرا تعریفش از کلی طبیعی چیست؟
یک وقتی زده، حالا آخوند یک حال خوشی داشته و یک تعریف به ما داد. این وسط که "کَلَّه کِی را داری میتراشی؟" خب، وقت چقدر داریم؟ احتمال میدهم که اگر این را شروع بکنیم، نصفه بماند. باشد، انشاءالله بقیهاش را جلسۀ بعد. آمدیم روی متن. داریم کیفش را میبریم دیگر. آن اگر قبلاً نیامده بود مقدمات هی نمیشد. الان این کیف را نمیبردیم. قبول داری؟ یعنی آن منظومه و بدایه و اینها خلاصهاش دارد الان به ثمر مینشیند. این بحثها. ملاصدرا، بوعلی، اینها. قشنگ اشراقیها. اینها حرفشون چیست؟ دعوا سر چیست؟ ماهیت. چند جلسه ما از حضور جنابعالی محروم بودیم. آره. اینها بحث منظومه را فکر کنم اکثرش را ندیدید. ولی منظور چون اینجا سخت بود، ما آن را خواندیم دیگر. اول فلسفه شد یونان را خواندی. حالا بیا کلاس بالاتر. کارشناسی ارشد است. ارشد فلسفه.
در حال بارگذاری نظرات...