این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
* خروج حضرت موسی (علیهالسلام) به همراه 6 هزار نفر از مصر [5:29]
* پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله): هر آنچه برای بنیاسرائیل پیش آمد برای امت من نیز رقم خواهد خورد [7:37]
* مطالعه بنیاسرائیل در قرآن؛ راه پیبردن به آینده بشریت و تاریخ [11:16]
* جانشینی 12 نقیب به عنوان رهبر معنوی بعد از حضرت موسی (علیهالسلام) [12:24]
* تأکید قرآن بر مورد لعن و غضب الهی واقع شدن قوم یهود [17:47]
* عجایب غیرقابل باور تاریخ؛ بتپرست شدن بنیاسرائیل بعد از تحمل سختیهای فراوان و رسیدن به ارض مقدسه [19:40]
* محتویات تابوت عهد: 10 فرمان حضرت موسی (علیهالسلام)، عطای هارون و تورات اصلی [21:38]
* تابوت عهد نشانه پیروزی بنیاسرائیل؛ مخفی شدن تابوت بعد از حضرت سلیمان (علیهالسلام) [22:34]
* رسیدن نژاد حضرت دواود و سلیمان (علیهالسلام) به یهودا [33:41]
* انسجام و وحدت بنیاسرائیل و ساخت معبد در زمان حضرت سلیمان (علیهالسلام) [39:05]
* ساخت 12 قلعه و مسجدالاقصی توسط حضرت سلیمان (علیهالسلام) در شهر بیت المقدس [44:36]
* حمله بختالنصر به بیتالمقدس؛ از بین بردن تورات و کشتن تمام حافظان آن [53:47]
* کمک کورشکبیر به بنیاسرائیل در از بین بردن بختالنصر و بازپسگیری بیتالمقدس [55:42]
* شباهتهای حضرت یحیی (علیهالسلام) و امام حسین (علیه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد، فعال الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی. بحث شام، موقعیت تاریخیش را با هم گفتگو میکردیم و به مهمترین بخشش رسیدیم که بحث بیتالمقدس بود. مطالب خیلی زیادی هست اینجا که واردش میشویم. ببینیم چند جلسه تمام میشود. ما دوست داریم حالا زودتر به بخشهای بعدیش برسیم و به تاریخ معاصر برسیم؛ ولی خب، یک سری نکات خیلی مهم اینجا هست که یک جای خالیش حس میشود. باید بهش بپردازیم. فردا شب هم بنا به نقلی، شب شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) است. دوست داریم که بحث با یک سرعتی پیش برود که فردا شب بتوانیم به معاویه برسیم و کاخ سبز معاویه (لعنت الله علیه) در شام و بنیامیه در شام. انشاءالله که میرسیم.
حالا بحثی که امشب آوردم، با آچار نمیدانم چند صفحه میشود، چون OneNote فکر میکنم با آچار بیش از صد صفحه باشد، مطلبی که امشب دارم. ولی حالا سعی میکنیم تندتند بگوییم. شبهای قبلم دستکمی نداشت، دیگر حالا هی از مطالب رد میشدم، سعی میکردم فقط یک جاسازی در مطلب بشود که بعدها اگر خواستیم دوباره این بحث را تکمیلش بکنیم، نقشهی بحث را داشته باشیم. هرچند که بعید میدانم فرصت تکمیل بحثم بعداً پیش بیاید. حالا به هر حال نکاتی هست مطرح میکنیم. انشاءالله خدای متعال هم برکت بدهد، هم به وقتمان. حالا انشاءالله با هم بحث را پیش ببریم. اگر احیاناً در این ده شب به سفیانی نرسیدیم، انشالله میرسیم و انشاءالله که نباشه، انشاءالله او نباشد و ما باشیم. حالا بعدش هم فرصت هست که شبهای بعدش هم حالا جاهای دیگری بحث را ادامه بدهیم و حالا صوتش را دوستان پیگیر بکنند، چون واقعاً بعضی از مقاطع این بحث را حیفم میآید که مطرح نشود، مثل همین بحث امشب. تازه اینم که میخواهم امشب بگویم، واقعاً جا داشت که خودش یک دهه بحث باشد. یعنی بحث بیتالمقدس و حضرت سلیمان و معبد سلیمان، چون اینها دیگر آن بخشهای حیثیتی ماجراست که همین الان هم دقیقاً نقطه درگیری معبد سلیمان است دیگر در اسرائیل دروغین و فلسطین اشغالی. و مسئله دقیقاً همین است. یعنی به پشتوانهی اینکه اینجا سرزمین ماست، دارند فلسطینیها را میکشند. بله، ما میگوییم که آقا چرا مثلاً اینجور آدم میکشند؟ آن که اینجوری نمیگوید. میگوید اینجا شام است، اینجا مال ماست. شماها غصب کردهاید، شما آمدهاید در سرزمین ما، بهتان گفتیم بروید، نمیروید وایستادهاید. میخواهید ما را هم بکشید. تازه میخواهید ما را هم بیرون کنید. بزرگ و کوچک هم نداریم، مرد و زن هم نداریم، بچه هم که باشد، همین است. شما غصب کردهاید، بزرگ هم که بشوی میشوی تروریست. خب، از این زاویه که نگاه میکنی، کاملاً حق با اینهاست. سیر تاریخی بحثم که میآیی جلو، میبینی که دقیقاً اینها با همین سیر تاریخی، همچین ادعایی دارند.
این سیر تاریخی خیلی جای دقت دارد. حالا انشاءالله که جمعوجورتر بتوانیم بگوییم، نکات زیادی مطرح بشود تا بتوانیم حالا لااقل یک جلسه هم به همین اسرائیل فعلی برسیم و ماجرای فلسطین و این قضایایی که در این هفتاد هشتاد سال اخیر رقم خورد و بازگشت اینها که خب بحث مهمی است. بحث روزمان هم هست و برای خیلیها سوال است که اصلاً داستان فلسطین و اسرائیل... خوب در قضیهی حضرت موسی (علیهالسلام)، ایشان ۱۲۰ سال زندگی کردند. ۳۰ سالش را در کاخ فرعون بودند. ۱۰ سالش را پیش شعیب در مدین. که در مورد مدین چند تا نظر است. یکیاش که حالا دیشب هم عرض کردیم، این است که منطقهای است در تبوک که تبوک یک جورایی جز شام محسوب میشود. خیلیها گفتند تبوک جز شام است؛ ولی در موقعیت جغرافیای فعلی جز عربستان است. ایشان حرکتی که انجام دادند، حضرت موسی (علیهالسلام)، بعضی گفتند ۶۰۰ هزار مرد همراهشان بودند، برخی هم گفتند ۶۰۰۰ نفر. قرن ۱۳ قبل از میلاد، ۱۳۰۰ سال قبل از تولد حضرت مسیح، ایشان از مصر خروج کردند و نزدیکی کوه قادش ایشان از دنیا رفتند. وصی ایشان حضرت یوشع، برخی قائلند این همان شخصیتی است که با حضرت موسی بود در داستان خضر که قرار بود که به پای ماهیه باشد. هر وقت ماهی زنده شد خبر بده که اینجا محل قرار موسی و خضر. ایشان گفتند یوشع بوده که وصی موسی، ایشان دفنشان کرد حضرت موسی را و گفتند قبرشان را هم پنهان کرد. نکته: قبر حضرت موسی در کوه پنهان. حالا وجه چی؟
بعد از رحلت حضرت موسی، ۱۲ نفر حکومت کردند و بنیاسرائیل اینها قدرت سیاسی نداشتند، فقط رهبر معنوی بودند. علامه طباطبایی هم این ۱۲ تا نقیب را که قرآن (اثنی عشر نقیباً) ازشان یاد میکند، علامه طباطبایی قائلند که اینها پیغمبر نبودند، یک جورایی رهبر معنوی، یک جورایی همین ولی فقیه خودمان. ولی فقیه تورات حساب میشود. حالا یک نکته طلایی بهتان بگویم که خیلی مهم است. این را بهش توجه داشته باشید. اساساً داستان بنیاسرائیل خیلی مهم است مطالعهاش و توجه بهش. یکی از این جهت که قرآن سنگ تمام گذاشته. هر جای قرآن نگاه میکنی، یک یادی از بنیاسرائیل و انبیاء بنیاسرائیل هست. نمیدانم اصلاً شاید به ندرت ما سورهای داشته باشیم که یادی از انبیاء بنیاسرائیل توش نشده. وجه دوم این است که پیغمبر اکرم فرمود: «هر آنچه برای بنیاسرائیل رقم خورد، مو به مو در امت من تکرار خواهد شد.» ولو اینها به یک سوراخ رفته باشند، شما هم همان قضیه برایتان تکرار میشود. این خیلی نکته عجیب و مهمی است. میطلبد یک دور آدم تاریخ بنیاسرائیل را با این نگاه مطالعه کند. خب، یک وجهش همین است، یک سیری داشته بنیاسرائیل از پیدایشش، شکل گرفتنش، رشدش تا تشکیل حکومتش، بعد سقوط حکومتش، آوارگیهایش، دوباره تشکیل حکومتش. این سیری که در بنیاسرائیل رقم خورده، در بنیاسماعیل هم رقم خواهد خورد، با این افراد، تو شبیه به این افراد. آنها سامری داشتند، ما هم سامری داریم. آنها فرعون داشتند، ما فرعون داریم. آنها انشعاب داشتند، ما انشعاب داریم. آنها نقیب داشتند، ما نقیب داریم. آنها اسباط داشتند، ما اسباط داریم. یک چیزهایی رمز تشکیل حکومتشان بود، به قدرت رسیدند. رمز به قدرت رسیدن ما هم همانهاست. یک چیزهایی رمز سقوطشان بود، همانها رمز سقوط ما. یک چیزهایی رمز ذلت و آوارگی و دربهدریشان بود، همانها رمز آوارگی و دربهدری ماست. این نکته طلایی است که با این نگاه اگر آدم مطالعه بکند بنیاسرائیل را، بله، داستان میگوید: خب به هر حال داستانهای قشنگی است، عبرت توش است، نکته دارد. مثلاً چه جالب، مثلاً اینها پیغمبرشان گفتند که به ما رهبر معرفی کن، مثلاً این هم طالوت معرفی کرده و اینها چه داستان قشنگی بود. خیلی نکات جالبی داشت.
بله آقا، خب آن نکات جالب قشنگ قرآن که کتاب داستان نیست. یک سیری را دارد، یک نقشهای را دارد برایت تعیین میکند. برای شما هم قضیه طالوت پیش خواهد آمد. قضیه داوود پیش خواهد آمد. قضیه سلیمان پیش خواهد آمد. اینها یک قواعدی دارد. من اینها را دارم میگویم مدل قرآن. امام صادق فرمود: «اصلاً قرآن علی ایاک اعنی و استمعی یا جاره.» قرآن این مدلی نازل شده، به در میگویم دیوار بشنود. اصلاً مدل حرف زدن قرآن اینجوری است. با همین مدل هم کاری کرد که نتوانند تحریفش بکنند. بله، خدا خودش متولی حفظ قرآن بود از تحریف؛ ولی یک مدلی هم قرآن را گفت که نمیشود تحریف کرد. تحریف لفظی نمیشود کرد. تحریف معنوی میکنند. آیهای که در شأن امیرالمؤمنین میگویند در شأن ابن ملجم نازل شد. اینها را انجام میدهند؛ ولی یک جوری قرآن مبهم، گاهی مبهم نه، یعنی معلوم نمیشود چی گفتهها؟ میفهمی چی گفته؛ ولی میتوانی به رو خودت نیاری که چی گفته. آنها میتوانند انکار کنند که چی گفته. رسماً دارد غدیر را میگوید ها، ولی یک جوری گفته که آنها میتوانند بگویند غدیر را نگفته. چون میتوانند بگویند غدیر را نگفته، دیگر حساس نمیشوند که تحریفش کنند. تو هم که میخوانی میگویی غدیر را گفته. تو میخواهی این نباشه که غدیر نباشه. باشه، غدیر را نگفته. بگذار قرآن بماند. اهل بیت همین مدلی قرآن را حفظ کرده. بحث مفصلی است، چون قرآن این مدلی با ما حرف زده. هرچی که خواسته به ما بگوید که اینطور میشود آنطور میشود را چه مدلی گفته؟ بنیاسرائیلش را گفته. نسخهی بنیاسرائیلیاش را بگیر، داستانش دستت بیاید میفهمی. من همهی آینده بشریت را بهت گفتم چی میشود. سیر تمدنی را بهت گفتم. من تاریخ را که بهت گفتم، هیچی، آینده را هم بهت گفتم. من فقط گذشته را نگفتم. باید سیکل داستان دستت بیاید. سیکل بنیاسرائیل دستت بیاید. آن که دستت آمد، سیکل بنیاسماعیل هم دستت میآید. قشنگ میتوانی بفهمی چه فتنههایی رخ خواهد داد. چه خواهد شد؟ چرا اینگونه شد؟ اگر چی میشد اینطور نمیشد؟ این خیلی چیز مهم و بهدردبخوری است. اگر آدم بتواند همچین نقشهای از قرآن داشته باشد، اصلاً کار به کاهن و غیبگو و رمال و اینها نمیرسد. تو یک نقشهی ذهنی داری، قشنگ میتوانی تصمیم بگیری که آقا اینجا در این جدال وارد بشوم یا وارد نشوم. اگر وارد شدم اینطور شد چیکار کنم؟ با کجا تطبیق پیدا میکند؟ با کجای بنیاسرائیل؟ این نکته را هم یادگاری داشته باشید.
۱۲ نفر نقیب بعد حضرت موسی، رهبر معنوی بودند که حضرت یوشع یکی از این ۱۲ تا بود. اینها را هم حضرت موسی انتخاب کرده بود. هر کدام از این ۱۲ تا هم از یک سبطی بودند. روشن شد؟ از ۱۲ تا سبط اصلی بنیاسرائیل که ۱۲ تا سبط کیا بودند؟ از فرزندان حضرت یعقوب (علیه السلام). کلاً داستان یعقوب را جدی بگیرید. حالا من آخر سخنرانی قبل از روضه، انشاءالله یک نکتهای در مورد این عرض خواهم کرد. خیلی قرآن، تا نه فقط اول تاریخ، تا همین آخرها هم به این آل یعقوب نظر دارد. فقط یک اشاره بهش بکنم، حالا در روضه بهش میرسیم. حضرت زکریا وقتی که وارث میخواهد از خدا، میگوید خدایا یکی را بفرست که «یرثنی و یرث من آل یعقوب.» بابا یعقوب کجا، زکریا کجا؟ چند صد سال گذشته. یکی باشد که از آل یعقوب ارث ببرد. دارد آل یعقوب بیوارث میشود، بیرهبر میشود. کی؟ زمان زکریا. که حضرت زکریا معاصر با حضرت مسیح، تقریباً. حضرت مسیح هم تقریباً ۵۰۰ سال قبل از پیغمبر است. ۱۰۰۰ سال تقریباً گذشته. خیلی سال از حضرت موسی، تقریباً ۱۰۰۰ سال گذشته، ۸۰۰ سال گذشته. از یعقوب که خیلی بیشتر از اینها گذشته. مثلاً فرض کن ۲۰۰۰ سال از یعقوب گذشته، تازه زکریا دارد میگوید: خدایا آل یعقوب بیوارث میماند. گمان کلمات قرآن که میخوانم... چه جالب! بابا اینها همش کد است. آنی که نقشهخوان است، کدها را میگیرد. این تدبر یعنی مدل نقشهخوانی با قرآن برخورد کن. من که آل یعقوب... آره، آل یعقوب میدانم کیام. خب، چرا دارد میگوید یعقوب؟ یک چیزی دارد میگوید. سر همین یحیی یک ویژگی خاصی پیدا میکند که حالا انشاءالله در روضه بهش...
این شد قضیهی بنیاسرائیل. ۱۲ تا نقیب آمدند، هر کدام از یک سبطی بودند که عرض کردم این سبطها مقارن همان قبیلههای بنیاسماعیلاند که قبیلههای مختلفی که در قریش و فلان و اینها که استفاده... این ۱۲ تا مأمور شدند که کارهای مختلفی داشتند. یکی از کارهایشان این بود که قرار شد بروند نفوذ کنند در شام، اطلاعات جمع کنند برای حضرت موسی که میخواست حرکت کند به سمت شام. اینها را بعضیهاشان دیشب گفتم. میخواهم با یک توضیح بیشتری بگویم که حالا بحث چون نکته هم زیاد دارد، حیفه که همینجوری رد بشویم. نفوذ کنند به شام. اینها مأمور شدند بروند جاسوسی بکنند، اطلاعات جمع بکنند، خانهبهخانه از بعضی افراد که وضعیت شام چطور است؟ که ما میخواهیم حمله کنیم. این شامیها را هم که اینجا میگوییم شامی، اصطلاح دقیقتر و بهترش کنعانیان است. کنعانیان و بنیاسرائیل. حالا تعبیر بهترش باز: کنعانیان و اسرائیلیان. کنعانی که الان ساکن شامند. اسرائیلیها آنهایی که ساکن شام بودند. شام از منطقهی آباء و اجدادی اینهاست. مال ابراهیم و اسحاق و یعقوب است. اینها در قضیهی یعقوب رفتند مصر. بنیاسرائیل در استخدام فرعون قرار گرفتند. حالا دنبال اینند که برگردند؛ ولی اینور هم کنعانیان حکومت تشکیل دادند، اسرائیلیها را راه نمیدهند. درست شد؟
این شد کنعانیان. باز بعضی جاهای دیگر قشنگترش را بخواهم بگویم که ذهنت به جنگ امروز کامل تطبیق پیدا کند، بعضیهای دیگر به جای کلمه کنعانیان، از کلمه فلسطینیان استفاده میکنند. فلسطینیان و اینهایی که الان ساکنند، از اقوام مختلف هم هستند. یک بخشیشان عرب است، از تیرههای مختلفی هستند. زبانهای مختلفی هستند که شبهای اول بهش اشاره کردم که حالا فرصت نشد من تکتک زبانهایشان را برایتان آورده بخوانم، از آشوریها و بابلیها و کی و کی و کی که آثاری که از اینها به جا مانده؛ ولی خب دیگر آنقدر بحثمان مفصل است، به اینها دیگر نمیرسیم که بخواهیم بگوییم؛ ولی آن کتاب ۸۰ جلدی که معرفی خدمتتان، تاریخ مدینه دمشق، بخش زیادی از جلد یکش همین بحث است که اگر خواستید مراجعه کنید.
اینها ۱۲ تا رفتند. ۱۰ تا از اینها وقتی برگشتند، هم گفتند: آقا، دشمن خیلی قوی است، کنعانیها خیلی زورشان زیاد است. آقا میجنگیم، چیزی نیست. در آن قضیهی فتح ارض مبارکه هم در سوره مائده یادتان است که اینها همه گفتند: «اذهب انت و ربک.» خدا فرمود: «یک چندتایی هم بودند که اینها از خدا میترسیدند، گفتند: آقا، میرویم، چیزی نمیشود.» یک اقلیتی همیشه در اینها هست. بنیاسرائیل متأثر شدند از حرف آن ده تا و گفتند: آقا، ما نفوذ نمیکنیم به شام. برگردیم مصر. موسی (علیهالسلام) فرمود که از کسانی که از مصر خارج شدند و آمدند، دو نفرشان میرسند به سرزمین موعود که این دو تا یکی یوشع بود، یکی کالب. بقیه در این صحرا هلاک میشوند. همان قضیه اینکه رسیدند به پشت در ارض مقدس، مورد لعن خدا قرار گرفتند، مورد غضب خدا قرار گرفتند. این هم یکی از کدهای مهم قرآن است که یکی از آن اقوام ستارهدار مورد غضب واقع شده را قرآن تأکید دارد که این یهود است. که یک طایفهای از بنیاسرائیل. حالا عرض میکنم یهودی که ما میگوییم با بنیاسرائیل که میگوییم چه نسبتی دارد؟ که در قضیهی زمان حضرت سلیمان خیلی معنا پیدا میکند. شما در هر نماز میگویی: «صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین.» در روایت، و آن «مغضوب علیهم» هم «الیهود» است و «ضالین» هم «النصارا» است. خیلی مهم است شما در هر نماز یاد میکنی: «علیهم باشم نه با یهودیان، نه با مسیحیان.» یهودیها مغضوب علیهم، مسیحیها ضالین. آنقدر این مسئله مهم است، آنقدر قرآن روی آن تأکید دارد. خب، چقدر منبرهای ما، جلسات ما، کتابهای درسیمان این بحث را گفته؟ نگفتهاند. چرا؟ به خاطر اینکه متأثر از همان امپراطوری رسانهای که حالا جلوتر بهتان میگویم چیکارها که نکرده...
هیچی آقا، فرمود که شماها منهدم میشوید، مورد غضب قرار میگیرید. در این بیابانها آواره میشوید. همین طور هم شد. چهل سال آواره شدند. «یتیمون فی الارض اربعین» که قرآن میگوید. بعد چهل سال، به رهبری یوشع، اینها وارد فلسطین شدند. کالب هم همراه یوشع بود. یوشع ۲۸ سال بعد از حضرت موسی زندگی کرد و از دنیا رفت. بعد از مرگ یوشع، اینها البته به فلسطین که رسیدند، نتوانستند حکومت تشکیل بدهند. بعد از ۴۰ سال هم که آمدند، فقط در حد اینکه قاضی، حاکمی چیزی، رهبر معنوی. اینها مثلاً افتادند به درندگی. بعضی چیزهای اینها خیلی عجیب است. یعنی یک بخشهایی از تاریخ در مورد بنیاسرائیل باورش خیلی سخت است؛ ولی چیزی که باورش را برای آدم ساده میکند که قرآن چیزهای عجیبوغریبتر از اینها نقل کرده. اگر قرآن اینها را نمیگفت، واقعاً ما باورمان نمیشد. مثلاً آقا، اینها به سمت ارض موعودی که زمین اسحاق بود و یعقوب و اینها حرکت کردند. برای فتح آنجا، از هیچ جنایتی فروگذار نکردند. تا جایی که گفتند که به هر جایی که رسیدند، غارت و تجاوز کردند، فساد و فحشا. زن و مرد و اینها را میکشتند، حتی حیواناتشان را میکشتند. آخرش هم آنجا که رسیدند، خوب به ارض موعود رسیدهاند.
حکومت دینی، رفتند متأثر از کنعانیان. آن موقع که بتپرست بودند، اینها هم بتپرست شدند. آنها بت بعل را میپرستیدند، اینها هم شروع کردند پرستش بعل. قوم موسی که رفته به سرزمین موعود برگردد که سرزمین آباء و اجدادیشان است، برویم خدا را بپرستیم. اینجا ارض مبارک است. رسیدند چیکار کردند؟ هم شروع کردند گوسالهپرستی که از قبل داشتند، هم شروع کردند بتپرستی. مگر میشود، با موسی راهبیفتی بروی، بعد آخر بت بپرستی؟ قرآن عجیبترش را دریا رد شدند، اولین خشکی را گرفتند، گفتند: «عه، چه خداهای خوشگلی!» «و اجعل لنا الهًا کما لهم آلهة.» خوب قرآن یا عجایبی از بنیاسرائیل نقل کرده که ما تاریخش را میتوانیم باور کنیم وگرنه من خودم واقعاً باورم نمیشد که بخواهم برای شما که اینها آنقدر عجیبوغریب...
رسیدند آقا، و حضرت موسی وصیت کرده بود که رهبری با یوشع باشد. یوشع هم سه روز بعد از رحلت حضرت موسی حرکت کرد به سمت فلسطین و یوشع قوم خودش را از سمت اردن حرکت داد. تابوت عهد را گذاشته بود روی دوش کاهنان. این تابوت هم که حالا آن شبهای اولم یکی از عزیزان بحثش را مطرح کرد، یکی از آن نقاط تاریخی و اصلی داستان که هنوز که هنوز است اسرائیلیها دنبال تابوت میگردند. دارند میگردند در این معبد سلیمان تابوت پیدا کنند. این تابوت داستانی دارد. بهش میگویند تابوت عهد. یکی این ده فرمان حضرت موسی توش بود. حالا این تابوت قبلاً هم روی آن بحث است که این تابوت همان تابوتی بود که نوزاد موسی را توش گذاشتند؟ تابوتی بود که جسد موسی را توش گذاشتند؟ یا یک چیز دیگر بود؟ که حالا در مورد اصل تابوتش بحث است. ولی چیزهایی توش بوده. حالا یکیش عصای حضرت موسی بوده و اینها ده فرمان حضرت موسی که آن فیلم معروف ده فرمان بر اساس همین ساختند. عصای هارون توش بود و تورات اصلی توش بود، تورات تحریفنشده. و این تا وقتی بین اینها بود، نشانهی خدا بود که «تحمله الملائکه» که قرآن گفت. و این علامت فتح بود برایشان، نماینده خدا بود. هرجا که این بود، اینها قوت قلب داشتند. این نشانهی جدی مقدسی بود که بین اینها بود. معادل اسلامی برایش بگوییم باید چی بگوییم؟ ولی خب مثلاً در حکم قرآن دیگر. حالا تورات، تورات بود. نمیدانم حالا چی را باید گفت. حالا مثلاً شمشیر پیغمبر بگوییم، عمامهی پیغمبر بگوییم، نمیدانم. همچین چیز حیاتی بود برای اینها که از موسی به جا ماند. این را گذاشتند جلوی سپاه. دنبالش حرکت کردند.
تابوت عهد درگیر شد با فلسطینیها. فلسطینیها تابوت عهد را از بنیاسرائیل به عنوان غنائم جنگی گرفتند. اوضاع ریخت به هم. هر دو تا ترسیدند. اسرائیلیها ترسیدند که خب ما باختیم. فلسطینیها هم ترسیدند گفتند که این مال آنهاست. خیلی هم چیز حیاتی است. دست ما بشود بیچاره میشویم و گذاشتند روی چیزی، حرکتش دادند به سمت خود اسرائیلیها. برگشت به سمت اینها که حالا آوردهام برایتان میخوانم. پس گرفتند اسرائیلیها. که بعداً حضرت داود (علیهالسلام) این را آورد به اورشلیم و سلیمان همین را گذاشت در معبد. این تابوت، و بعدش هم دیگر مخفی شد. بعد از حضرت سلیمان دیگر این تابوت عهد مخفی شد. تا امروز دارند دنبال میگردند. این باشد پیروزند. این رمز قدرتشان است. میگویند همینجوری معبد سلیمان را... معبد سلیمان، عرض میکنم چی بود و چی شده. از معبد سلیمان هیچی نمانده غیر از دیوار ندبه. دیوار ندبه که میروند بهش دست میچسبانند، گریه میکنند که آقای شاهزاده پهلوی که آقای علی کریمی و خانم کیمیا علیزاده بهش وکالت دادند که شاه باشد، ایشان رفته بود دست گذاشته بود با کلاه یهودی به این دیوار. یهودیها کسی را بین خودشان راه نمیدهند. معلوم میشود که آقای پهلوی خیلی «مِنهم» اهل بیت محروم شدیم از اینکه شاهی داشته باشیم که ما را به بنیاسرائیل پیوند بدهد. امام خمینی بساط را ریخت به هم. خب، اینها.
خلاصه رسیدند به شهر اریحا. بعد که به شهر رسیدند، همه شهر را قتلعام کردند. زن و مرد و کودک و حیوانات. همین کاری که الان دارند اسرائیلیها در غزه انجام میدهند. و آثاری هم که از این شهر به جا مانده، نشان میدهد که اینها قرن ۱۵ قبل از میلاد، این شهر به آتش کشیده شده. که البته عرض کردم قبل از حضرت موسی میشود. بر اساس آن چیزی که نصیحتهای حضرت موسی را هم یادشان رفت. هرجا میرسیدند غارت میکردند، آتش به پا میکردند، قتلعام میکردند. حرف یوشع را هم گوش نمیدادند. کمکم خود یوشع هم مظلوم واقع شد. همان موقعی که موسی بود، مظلوم واقع شد. هارون بود، مظلوم واقع شد. هارون گفت: «اصلاً مگر حرف میزدم، اینها من را میکشتند.» موسی و هارون بودند، گوسالهپرستی کردند. دیگر حالا که دیگر حالا یوشع است؛ این که یوشعشان است. آن که محمدشان بود اینطور کردند. خلاصه آقا، مشکلات زیادی داشتند. با این همه قتلعام نتوانستند تمام فلسطین را دست بگیرند. همه اورشلیم و فلسطین را نتوانستند بگیرند. آخر هم در این درگیری، فلسطینیها غلبه کردند. بنیاسرائیل هم که تابوت عهد آورده بودند، فلسطینیها اولش از تابوت عهد وحشت کردند، بعد باز آمدند و مردانه جنگیدند. ۳۰ هزار تا یهودی را کشتند. تابوت را هم با خودشان بردند اورشلیم. یهودیها ترسیدند، گفتند این نشان میدهد که پس کار ما تمام است. آنور هم فلسطینیها نگران شدند از اینکه تابوت دست اینهاست. گفتند عذاب نازل میشود. تابوت را سپردند به اینها. برگرداندند و در بیت الشمس اینها تابوت را گرفتند. گذاشتند بالای یک سنگی. ۲۰ سال آنجا بود. حضرت سموئیل آمد اینها را وادار به حرکت کرد. حرکت نکردند. قضایایی داشت و اینها. و آن قضیه بعل که اشاره کردم، خدای طوفانها. که قرآن هم بهش اشاره کرد: «اتدعون بعلا و تذرون احسن الخالقین.» این بعل بتی بود که در فلسطین، که قرآن از معدود بتهایی است که اسمش را آورده.
بعد خدمت شما عرض کنم که روز به روز اوضاع اینها در بتپرستی بدتر شد و بنیاسرائیل رسماً تبدیل شدند به بتپرست. برای همین دوباره انبیاء دیگری آمدند که اینها را دعوت بکنند دوباره به توحید که باز مشکلاتی داشتند و انبیاء با اینها که بحثهایش مفصل است، نمیخواهم بهش بپردازم. از آن طرف فلسطینیها روز به روز قوی میشدند. از دریای مدیترانه اینها آمده بودند در فلسطین. ۱۲۰۰ سال قبل از میلاد، حرکت کردند بروند مصر را بگیرند. فلسطینیها آنجا شکست خوردند. سواحل فلسطین در غزه و عسقلان آنجا ماندند. فلسطینیها به شدت آنجا با بنیاسرائیل درگیر میشدند. به شدت همین اسرائیلیها را آنجا لول کردند در غزه. یک مدت گذشت، این سموئیل که یکی از این داورهای بنیاسرائیل بود، آخرین داورشان هم بود، ایشان خدمت شما عرض کنم که در این دوره داوران، کسی را انتخاب کرد که پیروزی هم نرسیدند، حالا اسمهایشان اینها تکتک گفته شده. دو تا ویژگی جدی دارد دوره داوران. یکی اینکه اینها، این داوران کمکم خطشان از خط انبیاء بنیاسرائیل جدا شد. قرآن خیلی روی این نکته تأکید دارد که احبار و رهبان، اینها مسیر بنیاسرائیل را کج کردند. هم تحریف کردند تورات را، کتاب آسمانیشان را، هم افتادند به حرامخوری، به غارت مردم، دینسازی. کندن از مردم، بخوربخور، سکوت در برابر ظلم و جنایت، مشارکت با جنایت و جعل حکم و جعل دین و تحریف دین و دست بردن در تورات و به گند کشیدند هرچی که از این معارف و حقایق دست اینها مانده بود. این بندگان خدا که حالا خودشان البته آدمهای ناجوری بودند؛ ولی آن علمایشان خیلی در حق اینها ظلم کردند که قرآن از آن علمایشان تعبیر میکند به احبار و رهبان. احبار: علمای یهود. رهبان: علمای مسیح که قرآن خیلی تعابیر تندی...
مگر یک جاهایی به ندرت، «و الاحبار» یا «مستحفظون» به ندرت یک جاهایی از اینها تعریف کرده. یک جاهایی هم جز «راسخون فی العلم» اینها را گفته. تک و توکی از اینها بودند که آدم حسابی بودند، که مظلوم بودند و معمولاً هم کشته میشدند. در بعضی از آیات هم: «يقتلون النبيين بغير الحق.» در بعضی روایات گفتند این بنیاسرائیل در بینالطلوعین ۷۰ تا پیغمبر سر میبریدند. ۷۰ تا پیغمبر. نه احبار، نه علما، پیغمبرانشان را خودشان یکییکی میکشتند. آنقدر وضعیت بنیاسرائیل وضعیت عجیب و فاجعهباری بود. پیغمبران اینها خیلی سختی کشیدند. یکیش این بود که منحرف شدند. یکی دیگر هم این بود که افتادند در چنگ دشمنان خدا. عذاب به اینها میداد بابت این ظلمهایی که به انبیاء و خدمت شما عرض کنم که کمکم کنعانیها پیروز شدند. ۱۸ سال اسرائیلیها را به بردگی گرفتند.
و رسید به دوران سموئیل که حالا ظاهراً یک ۴۰ سالی طول کشید. سموئیل همان پیغمبری بود که دیشب عرض کردم اینها خسته شدند. گفتند: «آقا، یکی را معین کن، فرمانده ما بشود، برویم بجنگیم با اینها.» ایشان کی را معرفی کرد؟ یادتان است بحث دیشب یا نه؟ حضرت طالوت. باریکالله. طالوت اسم عبری شائول بن قیس که از اسباط بنیامین است، برادر یوسف. و اتفاقاً اینها به یوسف و بنیامین هنوز حساس بودند. خیلی جالب است که قرآن از آن ریشه این داستان بنیاسرائیل چه جالب، یک دعوای برادری مثلاً ۱۱ تا به این یکی دارد. ریشهی اسباط را از آن اول میگوید که از آن اول جنگ و حسادت بین خود این اسباط بود. در سرآمدهایش بود، چه برسد به پایینهایشان که در پایینهایشان هم قشنگ دیده میشود تا همین امروز، یک بخشی از اینکه شما میبینی مثلاً این یهودیها با آن یکیها مشکل دارند، یک بخشیش به خاطر همین نژادها و اسباط و طایفهشان است. این فلان طایفه، اینها طایفهی ما رئیس شده. اینجا هم طالوت. بعضیهاشان قبول نکردند. گفتند این از نسل بنیامین است. آن قبول نیست. نسل یهودا باید باشد. واسه همین اولش مِن و مِن کردند. خلاصه بعد هم که راهافتادند رفتند و طالوت قدرتی داشت و یک ملت متحدی شدند، جلو رفتند، غلبه کردند. جالوت را کشتند. حضرت داود (علیهالسلام) به اقتدار رسید. طالوت دخترش را به داود داد. یک مدت هم طالوت حکومت کرد. در جنگهای قبلی این تابوت عهد را از دست داده بودند، توانستند دوباره تابوت عهد را به دست بیاورند و طالوت هم خودش کشته شد. حکومت رسید به حضرت داود.
وارد فصل جدید بحث، حضرت داود (علیه السلام). داود خودش پسر یسا است از اسباط یهودا. اینش جالب میکند. واسه همین داود و سلیمان یک چیز دیگرند در انبیاء. یهودیاند، این نژادند در این اسباط از نسل یهوداً. بله، فلان، درجه یک. ولی اینها چون نژادپرستند، این دو تا پیغمبر را از این جهت، یکی اینکه هم حکومت تشکیل دادند، هم یهودی بودند. این حکومت چی خوانده شد؟ حکومت یهودیها خوانده شد. نه فقط حکومت اسرائیلیها. اولاً اسرائیلیها که سرورند از همه دنیا. اینجا هم که سرزمین پدریشان است. در همه اسرائیلیها هم یهودیها سرورند. حکومت هم که مال داود و سلیمان بوده. همه اسرائیلیها باید بیایند تابع یهودیها بشوند. اینجایش را داشته باشید تا جلوتر بگویم. حالا باید برسیم به همین زمان خودمان هم که این قضایا، قضایای مهم. خلاصه آقا، حضرت داود (علیهالسلام) به حکومت رسید و بعد از مبارزات و جنگهای زیاد. این یکی از آن قواعد اسرائیلی است که در بنیاسماعیل جاری است. هر وقت اینها به حکومت رسیدند در اثر چی به حکومت رسیدند؟ جهاد. هر وقت رفتند به سمت مذاکره و ذلت و تحقیر و فلان و اینها، باختند و ذلیلم شدند و برده شدند. هرجا که سفت و مردانه وایستادند، به حکومت رسیدند، هیچکس هم نتوانست بهشان چیزی بگوید.
حضرت داود از این جهت برجسته است. بعد داود قرآن را ... باید مطالعه کنیم. خیلی داود قرآن جذاب است. زرهبافی میکرد. قرآن اینها را میگوید. دم دست. آن صوت قشنگ داود و مناجات و عبادت و قضاوتهای آنچنانی که یک بار هم که حرف اینور را نشنیده بود و حکم کرد، با اینکه حکمش درست بود، چون حرف این را نشنیده بود گریه کرد و زاری و تا مدتها توبه و اینجور داود حکومتداری میکرد. نه مثل این سگهای صهیونیست که خودشان را به داود میچسبانند. چه ربطی دارند اینها؟ در نهایت عدالت، انصاف، مهربانی، حکومت داود. و با جنگ با دشمن، وایستادن در میدان سفت و سخت آمدند جلو. اورشلیم را تسخیر کرد حضرت داود. اینجا یکی از مرکز حکومتش و مزامیر داود و زبور داود هم که خوب معروف است، نغمههای توحیدی بود که ایشان میخواند. میدانید قاری بهشتیان حضرت داود است که از همه خوشصداتر است. قرآن هم از مناجاتهای او و خلوتهای او حکایتهایی دارد. به این کوهها گفتیم وقتی داود میخواند، شما هم باهاش گروه ارکستر تشکیل بدهید، با هم بخوانید. نماز جماعت میخواند. به تعبیر استاد جوادی: «نماز جماعت بخوانید.» داود با کوه و در و دشت اینها بهش اقتدا میکردند. نماز آنها چی بوده؟ خلوتهای حضرت داود، عبادتهایش. اینها خیلی شخصیت فوقالعادهای است. بحث را رد بشوم، میخواهم یک چیز قشنگ بگویم کیف کنید.
حضرت داود (علیهالسلام) شهر قدس را فتح کرد. پادشاهی یهود را تشکیل داد. ۵۵ سال ایشان پادشاهی داشت. این فلسطینیها را هم دور کرد. بتپرست بودند. فلسطینیها بتپرست بودند، مشرک بودند. از مرز کنعان دور کرد. هرجا هم که میرفت غلبه میکرد بر همه قبائل بنیاسرائیل. هم پادشاهی داشت و عرضم کردم که قضاوتهای عادلانه و عجیبوغریب و استفهام زبان حیوانات را هم میفهمید. منطق الطیر. با پرندهها حرف میزد. سپاهش هم کمکم طوری شد که نه فراملی بود، جنسیت هم که هیچی دیگر. چی داریم؟ فراگونهای بود. از انس و جن و حیوان. که البته اصل این حکومت فراگونگی مال حضرت سلیمان (علیهالسلام) است. مقدماتش از داود شروع شد. ایشان منطقه را از بتپرستی نجات داد. دولتش که قدرت پیدا کرد، تصمیم گرفت که در محل عبادت جدش در قدس مسجد بسازد. روشن شد؟ بالای کوه مروه. و اینجا را آمد ۵۰ مثقال نقره خرید. این مثقال همان است که الان استوریها بهش میگویند. بهش میگویند شِکِل. شِکِل همان مثقال است. ما میگوییم درهم و دینار، مثلاً میگویند مثقال. ۵۰ مثقال نقره خرید. مسجدی آنجا ساخت و در کنار آن هم یک حیواناتی را قربانی کرد. ناحیه شرقی فلسطین، بالای یک تپهای، شروع کرد شهر اورشلیم را ساختن. البته خود اورشلیم بنای قدیمی داشت؛ ولی این را تجدید بنا کرد و اورشلیم را کرد پایتخت. از اینجا به بعد دیگر اورشلیم شد پایگاه سیاسی و دینی یهودیها. همه قبیلههای بنیاسرائیل آنجا جمع شدند. حضرت سلیمان هم آمد اینجا معبدی ساخت که حالا بحثی است که باید بهش برسیم.
اورشلیم را که داود ساخت، تصمیم گرفت که معبد بسازد. دید دیگر عمرش کفاف نمیدهد. وصیت کرد که سلیمان معبد را بسازد. سلیمان را به عنوان پادشاه بعدی انتخاب کرد. همهی بزرگان و شیوخ همهی اقوام و همهی اسباط پذیرفتند حکومت سلیمان را. و وصیتی هم کرد به حضرت سلیمان که حالا نقل شده، وقت نیست نمیخوانم. انسجام و وحدت عجیبوغریبی پیدا شد در زمان داود. ذرهای این اسباط با همدیگر اختلاف نداشتند. به واسطهی همین وحدت حکومت تشکیل دادند که کسی نمیتوانست بهش نزدیک بشود. نکات اصلی که اگر بنیاسماعیل هم میخواهند به قدرت برسند، بعد اینها را داشته باشند.
نکتهی قشنگی که میخواستم بگویم گذاشتم الان چیه؟ حالا ببین بعضی آیات قرآن برایت یک جور دیگر معنا پیدا میکند. در سورهی مبارکهی انبیاء آیهی ۱۰۵. خیلی شنیدید؛ ولی با این نکاتی که الان عرض کردم، آیه را که بخوانم چهرهتان عوض میشود. بخوانم؟ «و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر.» در کتاب زبور، زبور داود، «من بعد الذکر» که علامهی طباطبایی میفرماید این ذکر، کتاب تورات است. یک چیزی را در تورات گفته بودیم، بعدش هم در زبور گفتیم: «ان الارض یرثها عبادی الصالحون.» یعنی چی؟ در کتاب داود گفتیم غره نشوید. حکومت مال بنیاسماعیل، مال آن نفر آخر، سبط آخرشان است. «یرثها عبادی الصالحون.» و «ما ارسلناک الا رحمة للعالمین.» یعنی خود داود و حکومت داود هم مقدمهساز حکومت بنیاسماعیل بوده. در زبور نوشته. خب چرا در زبور نوشته؟ به خاطر اینکه آن قلهی حکومت بنیاسرائیل بوده که اصلاً تکرار هم نشده در تاریخ. به قله حکومت که رسیدند، خدا بهشان گفت: «خب دارین آماده میکنید. تحویل بدهید دیگر بنیاسماعیل. شما مقدمهی این «عبادی الصالحون» هستید.» بعد هم دارد میگوید آنی که اصل است، باز هم نژاد نیست. «عبادی الصالحون.» بنیاسماعیل «عبادی الصالحون.» نه «عبادی الاسرائیلیون.» نژادتان نیستش که این حکومت را تشکیل داده و حق بهتان داده. صالح باید باشید.
حالا بیایم بعضی چیزها را برایتان بگویم جلوتر که آدم شاخ در میآورد. حج را برداشتند، به هم ریختند. بانک دیشب اشاره کردم. حضرت موسی حج میرود. در روایات، فراوانی از روایات ما هست. امام صادق، امام باقر، پیغمبر، جزئیاتی از حج حضرت موسی را نقل کردند. از مصر محرم میشد، میآمد از مصر محرم میشد. در مسیر چه اعمالی انجام میداد. کجا لبیک میگفت. چه مدلی لبیک میگفت. تمام این اعمال حج را به جا میآورد. اسرائیلیها آمدند حج را عوض کردند. به سمت بیتالمقدس. قربانی را عوض کردند. در یک دورههایی قربانی را تبدیل کردند به قربانی بچههای زیر ۱۰ سال. اتاقکهایی در ظروف، از بغلها همه تیغتیغ. فشار میدادند، خون این بچه بیرون میآمد. بعد خونش را در فطیر میزدند. میدادند به این کاهنهای معبدشان میخوردند برای سحرهای بعدیشان. به دردشان میخورد. قربانی حج. فرصت بشود به این بحثها برسیم. همه چیز را ریختند به هم. هیچ ربطی هم اینها به حضرت موسی ندارند، به هیچ کدام از انبیاءشان ربطی. زمان حضرت داود به حکومت رسیدند. قرآن تعابیر قشنگی در مورد اینها دارد. «اعملوا آل داود شکرا.» به آل داود فرمود که شکر به جا بیاورید. اصلاً نماد شکر است، هم داود، هم سلیمان.
حضرت سلیمان (علیهالسلام) وقتی ۱۳ سالش بود، حضرت داود او را خلیفه کرد. هم پادشاه شد، هم پیغمبر شد. و از خدا خواست: «خدایا، حکومتی بهش بده که «لا ینبغی لاحد من العالمین.» اصلاً به هیچکس تا حالا در عالم نداده باشد.» همچین حکومتی که همین هم شد. خدا دعایش را مستجاب کرد. باد را در تسخیرش درآورد. قرآن هم قشنگ میگوید: «و لسليمان الرياح عاصفة تجري بامره الي الارض التي بارکنا فيها.» برای سلیمان باد را در اختیارش قرار دادیم. به امر او حرکت میکرد به سمت کجا؟ «الي الارض التي بارکنا فيها.» به سمت آن زمینی که توش برکت گذاشته بودیم. یعنی کجا؟ شام، بیتالمقدس. یک جورایی دارد میگوید که مرکز عالم و مراکز فرماندهی عالم آنجا بود. این باد را هم که تسخیر قرارداد، چند جلسهای این باید یک مدل میچرخید که برساند آخرش سلیمان را به بیتالمقدس. جن را تسخیرش کرد، شیاطین را تسخیرش کرد. بعضی جاها را شیاطین برایش ساختند. قرآن هم اشاره کرده. به «منطق الطیر» داشت. با پرندهها حرف میزد. با هدهد حرف زده، قرآن نقل کرده. با مورچه حرف زده، قرآن نقل کرده. زبان همهی حیوانها را میفهمید. آخرش هم که هدهد برایش عملیات اطلاعاتی پهپادی کرد. رفت شناسایی منطقه بلقیس. پهپادهای قبل و بعد این کلاً سوءتفاهماند. پهپاد هدهد. آن هم بدون اینکه مأموریت بفرستید، خودش رفته. حضرت سلیمان میگوید: «این کو؟ نمیبینمش. در سپاه نیست.» پهپاد خودش برود، هوش طبیعی به جای هوش مصنوعی. باریکالله. خودش برود. بعد تازه بپرسی کجا بودی؟ بگوید: «رفتم یک جایی دیدم یک خانمی پادشاه یک جایی است. پرستشش میکنند و این حرفها.» حوزهی استحفاظی ما دور و بر ما. حالا با فاصلهی دور. در منطقهی اسرائیل هم نیست، در شامات هم نیست. در یمن است، سبأ. آنجاها یکی دارد بت میپرستد. زن را میپرستند. پول خورشیدپرست. قرآن میگوید نامه نوشت. عملیات پهپادی، هدهد انجام داده، شناسایی کرده. در روایت البته داریم. میفرماید که این هدهد برای حضرت موسی کار پهپادیاش کشف ذخایر آبی زیرزمینی بود. امام باقر فرمودند: «الان هم هدهد را برای ما این کارها را میکند.» امام زمان بیاید پهپاد بزنیم، گنبد آهنین رهگیری کرده. اینها مسخرهبازی است. ما هدهد میفرستیم، سوسک میفرستیم، عملیات اطلاعاتی میآید، پر میزند، فیلمبرداری میکند، برمیگردد. عالم دست امام زمان شما. حکومت حق داشته باش. اینها تسخیر شماهاست. سر و کله میزنیم.
خلاصه اینجور حکومتی داشت حضرت سلیمان که هدهد برایش عملیات اطلاعاتی کرد. بعد هم که نامه نوشت به بلقیس، پادشاه سبأ که میآیی یا بیایم بتونم مسلمین؟ قبل اینکه بیایم شتاک و پتکتون کنم، این را ندارد. قبل اینکه بیایم شتاک و پتکتون کنم، پا میشوی اینجا میآیی بیسر و صدا. که او هم بنده خدا گفت: «چیکار کنیم؟» و مشورت گرفت و خلاصه حرکت کردند. خودش پا شد با پای خودش آمد. حضرت سلیمان قبل اینکه او بیاید گفتش که میخواهم تختش اینجا باشد وقتی میرسد. کی میآورد؟ یکی برگشت. آصف بن برخیا. انس بود، افریتون من الجن. اول آن جن برگشت، گفت: «قبل اینکه از جات بلند شوی میآورم.» آصف بن برخیا که بعداً وصی حضرت سلیمانم شد که زیر بارشم نرفتند. به خاطر همین هم حکومتشان متلاشی شد. آصف بن برخیا که «عنده علم من الکتاب.» قرآن وقتی آصف بن برخیا را معرفی میکند، وصی سلیمان میگوید: «عنده علم من الکتاب.» امیرالمؤمنین را که در آیه معرفی میکند: «و الذی عنده علم الکتاب.» علم من الکتاب کجا؟ یک کوچولو یک چیزهایی میدانست. امیرالمؤمنین را «علم الکتاب.» همهی کتاب پیش اوست. این وصی پیغمبر ماست. او وصی سلیمان. یک علمی از کتاب داشت. گفت: «قبل اینکه چشم به هم بزنی، تختش را میآورم.» و آورد که وقتی بلقیس آمد گفت: «کأنّهُ.» انگار تخت خودم اینجا چیکار میکند؟ حضرت سلیمان کرد زیر شیشه کرد و اینها که حالا باید بگویم معبدی که ساخت و کاخی که ساخت چه مدلی بود که همین حیوانها برایش عملیات پهپادی و اطلاعاتی انجام دادند. میرفتند از کف دریاها سنگ میآوردند. چند ده کیلو طلا برایش جمع کردند. خلاصه این مدلی حضرت سلیمان حکومت تشکیل داد و شهر بیتالمقدس را با این جن و شیاطین ساخت. ۱۲ تا قلعه گذاشت. این ۱۲ خیلی جدی است. همیشه ۱۲ کار داریم. حضرت موسی وقتی که عصا را میزد، از سنگ ۱۲ تا چشمه میجوشید. این ۱۲ تا سبط. ۱۲ عدد، ۱۲ عدد عجیبوغریب. ۱۲ تا قلعه ساخت. وقتی شهر بیتالمقدس را ساخت، شروع کرد مسجدالاقصی را ساخت. سنگهای سفید، زرد و سبز. ستونهایش را از مرمر بلوری. با جواهرات مختلف هم تزیینش کرد. غیر از این هم معابد ساخت. حوزهی سنگی ساخت. ساختمانهای مهم دیگر ساخت. قصر سلطنتیاش را از چوبهای گران با طلا و مرتب و جواهر که خیلی باشکوه و اینها بود که خلاصه اینها را با استفاده از این شیاطین و جنیات و گفتند دیگهایی ساختند. قرآن میگوید: «قدور راسیات.» اینها دیگهایی برای حضرت سلیمان ساختند که بعضی روایات گفتند هزار نفر سر دیگ وایمیستادند غذا میخوردند. هزار نفر سر دیگ. پایگاه عبادی اورشلیم، شهر دیگر ساخته. نه همانجاست دیگر. در واقع اورشلیم. آره دیگر. بیت المقدس اورشلیم. عرض کنم که در واقع هی مثل مسجدالحرام، مثل مکه و مسجدالحرام و کعبه. اینجا هم شد اورشلیم و بیت المقدس و مسجدالاقصی هی حرم در حرم.
حالا قضایایی هم دارد که من میروم، وقت کم است. که یک طاعونی آمد زمان حضرت داود. یک طاعون سختی آمد. حالا این قضیه مسجدالاقصی که حالا پرسیدید، حضرت داود (علیهالسلام) دیده بود که در این محل فعلی مسجدالاقصی، فرشتهها دارند از اینجا میروند آسمان. نکته دارد ها. یاد چی میافتید؟ معراج پیغمبر. حضرت داود فرمود: «بریم با مردم آنجا دعا کنیم که طاعون برطرف بشود.» رفتند و دعا کردند و طاعون برطرف شد. اینجا بود که دستور داد اینجا مسجد بسازند و دیگر شد قضیه حضرت سلیمان که ایشان کار را ادامه داد و گفتند صد هزار وزنهی طلا، یک میلیون وزنهی نقره، مس، آهن. بهای تلاش ۸۸۹ و نیم میلیارد لیرهی انگلیسی بوده و سال چهارم سلطنتش، این هیکل را، هیکل سلیمان که معبد سلیمان است، شروع کرد ساختش را. ۱۸۳ هزار و ۶۰۰ نفر هم در این ساختنش کار میکردند و هفت سال و نیم طول کشید. خدمت شما عرض کنم که ۱۰۰۵ قبل از میلاد مسیح اینجا تمام شد. شد مهمترین جای اورشلیم و مهمترین محل بنیاسرائیل و اسرائیلیها که آقا دیگر آنجا را تبدیل کردند به پایگاه خودشان و قبله خودشان. نماز. اینها مطالبی آورده بودم بخوانم که از همانجا دیگر نماز شروع کردند. نمازهای خاصی هم دارند. ۱۰ نفر که باشند، به جماعت میخوانند. نفر جلویشان امام جماعت، چون تورات میخواند. فقط هم رکوع دارد یک جاهایی نمازش و خیلی توضیحات در مورد اینکه این معبد را چه شکلی ساختند.
برای مروارید اینها میرفتند ته دریا که قرآن هم یک اشارهای کرده، مروارید دریا را برداشتند آوردند برای اینها و حجارهای درجه یک، سنگتراشهای درجه یک اینها را آوردند. معماری عجیبوغریب دیگر حالا خلاصه ساختند معبد را. بود این معبد، مسجدالاقصی تا کی؟ تا زمان بختالنصر. البته ما میگوییم بختالنصر. بخت و نصر اسمش است که بختالنصر آمد این معبد را خراب کرد. هفتاد هزار اسرائیلی را کشت و اینها را هم اسیر کرد. برداشت برد بابل. که این بحث بعدیمان است که چون وقت کم است، بروم سر وقت بختالنصر. این همه گفتیم تازه وارد فصل بختالنصر شدیم. بخش جدی بحثمان. حالا مختصری از بختالنصر بگویم. بختالنصر اسمش است؛ ولی دیگر چون فارسی معمولاً بخت و نصر میگوییم.
این بختالنصر مال چند قرن بعد، حاکم بابل بود و حمله کرد به فلسطین. البته بعد از حضرت سلیمان اینها منشعب شدند. این منطقه اورشلیم هم دو قسمت شد. یک قسمتش را یهودیها دست گرفتند که شد منطقه یهودی. شمال و جنوب اورشلیم. یک طرفش شد منطقه یهودی. یهودیها با یک سبط دیگر. آن ده تا دیگر هم یک منطقه دیگر را دست گرفتند. شد منطقه اسرائیلی. منطقه یهودی و اسرائیلی. اینها هم با هم درگیر شدند. به مرور چون یهودیها میخواستند به همه اسرائیلیها سر باشند دیگر. بعد از حضرت سلیمان دچار انشعاب شدند. اختلافات شدید. روز به روز ضعیفتر و کمکم دوباره باز بتپرستی، ظلم و جنایت و کثافتکاری و آلودگی و اینها. روز به روز این بخشهای مختلف حکومت را از دست دادند تا بختالنصر آمد و پدری از اینها درآورد که در تاریخ به جا مانده.
یک مختصری از بختالنصر هم بگویم. بختالنصر تعداد زیادی از اینها را به اسارت برد. یکی از آنهایی که به اسارت برد حضرت دانیال بود. همین حضرت دانیال «خدا من» اینها را آورد در منطقه بابل و آنجا هم که همه چیز اینها را از بین برد. رفت. معبد را از بین برد. تمام تورات اینها از بین رفت. حافظان توراتشان را هم همه را کشت. عملاً دیگر صفر شد. اسرائیلیها به نقطه صفر رسیدند بنیاسرائیل با بختالنصر و سالها هم که در بابل اینها را نگه داشت. بعدها کی اینها را نجات داد اسرائیلیها را؟ چقدر تاریخمان خوب است. البته اینها تاریخهایی است که اینجوری نمیگویند، معمولاً جور دیگر میگویند. کوروش. کوروش کبیر حمله کرد به بابل. بابل را تسخیر کرد و یهودیها را آزاد کرد. به اینها گفت: «برگردید خانهتان عزیزای دلم. قربانتان بشوم.» تهمت نزنی. اینها را برگردانید به منطقه خودشان. دوباره اینها تورات را سر و هم کردند. دوباره علمایشان برگشتند. شکوهشان، هیبتشان و معبد دوباره از نو شروع کردند ساختن. کلاً تشکیلاتشان برگشت. برای همین آنقدر کوروش را دوست دارند خلاصهاش این است. و اینی که در مغز شما ایرانیها هی کوروش کوروش میکنند، از آنجا نشأت گرفته. کوروش، کسی که شما باید دوستش داشته باشید، باید الگو باشد برایتان. کوروش. کتیبه کوروش باید در ذهن شمای جوان ایرانی مقدس باشد. متن اصلی حاکمیت باشد. چرا؟ چون شما این را که بخوانی علاقه پیدا کنی، میفهمی باید تحویل اسرائیلیها بدهی. ما را آقا. واسه همین کوروش خیلی وری است. خیلی خوب. کوروش گوگولی نازنین. فداش. کوروش بد بود ها. شاید پیغمبر هم بوده. علامه طباطبایی احتمال میدهند که همان ذوالقرنین باشد ولی دلیل علاقهی ما به کوروش با دلیل آنها خیلی فرق میکند. و این موج رسانهای داستان. اگر از کوروش گفتند بگو: «قربانش بشوم. خدا لعنت کند یهودیها را.» کوروش خیلی بین اینها مقدس و عزیز است. اینها نجاتشان داد در واقع دیگر.
و خدمت شما عرض کنم که حضرت دانیال هم که در زندان بختالنصر بود. این بختالنصر اصلاً موجود عجیبوغریبی بود. از بچگی حرامزاده بود. مادرش هم ولش کرد. یک سگ مادهای گرفت این را شیر داد. داستان عجیبی دارد و با شیر سگ بزرگ شد. قیافهی کریه، موجود عجیبوغریب، شخصیت عجیبوغریب، بیرحمی که درو کرد اینها را. رسماً جنایتکار عجیبوغریبی. برایتان بخوانم از امام جواد (علیهالسلام). یک چند تا نکته اینجوری بگویم و کمکم برویم در روضه. امام جواد (علیهالسلام)، سلسله الذهب. میرسانند به پیغمبر. روایت را میگویند که دانیال نبی که پیامبر زمانه اینها بود. ارمیا و دانیال معاصر بختالنصر. ۹۰ سال حضرت دانیال دست بختالنصر اسیر بود. شنید که اینها به دانیال به چشم منجی نگاه میکنند. میگویند که دانیال ما را از شر بختالنصر نجات میدهد. آزادمان میکند. انتظارش را میکشیم. حالا این هم اصلاً این روایت شیخ صدوق در کمالالدین آورده، به عنوان غیبت انبیاء. شیخ صدوق در کمالالدین اصلاً یک بخش مهمی از مباحثش مربوط به غیبت انبیاء است. اصلاً این کتاب را کی نوشته؟ آمد مشهد برمیگشت. یک کسی باهاش گفتگو کرد. شیخ صدوق دید که یک شایعهای افتاده بین شیعیان که آقا اصلاً داستان غیبت و اینها همه کشک است، دروغ است که غیبت نداریم. ما امام همین ۱۱، ۱۲ تا بودند. اگر امام زمانی بوده، دیگر به رحمت خدا رفته، تمام شد. غیبت یعنی چی؟
خواب میبیند شیخ صدوق امام زمان را کنار کعبه. حضرت بهش میفرمایند که: «یک کتاب بنویس.» به اینها بگو این همه ما روایت داریم در مورد غیبت انبیا. کتاب کمالالدین شیخ که خیلی بین آثارش هم دوست دارم. همین بحث هم در مقدمهی کتاب کمالالدین میگوید. این روایت هم در کمالالدین گفته. یکی از آن غیبتهای انبیاست. نکته دارد. از باب بنیاسرائیلش میشنوید، این نکتهاش را هم داشته باشید. این آقا منتظر بودند که بیاید بیرون. بختالنصر دید اینجوری است. این منجیشان است. دستور داد بیندازندش توی چاه بزرگ با یک شیر گرسنه [بخور]. این شیر را انداختند. شیر نزدیک دانیال نرفت. دستور داد حریمش کنند. غذا ندهند. ته چاه با شیر غذا نداشته باشد. خدای متعال به یکی دیگر از انبیا وحی کرد. کی؟ «مقدار غذا و نوشیدنی که داری، میبری بغل چاه آن وقتها که اینجوری است، خلوت است، فلان است. به این طریق میرسانی به دانیال که این بخورد، زنده بماند.» روزها را روزه میگرفت. شبها هم با آن خوراکی اندکی که داشت افطار میکرد.
خیلی دیگر این گرفتاری برای هم خودش شدید شد، هم برای قومش. اینها هم داستانهای اسرائیل است که در بنیاسرائیل آنچه گذشته در بنیاسماعیل هم رخ میدهد. داشته باشیم شما این نکته را در تمام بحثها تطبیق بدهید. خیلی بهشان سخت شد و کمکم دیگر شک کردند مردم که آقا دانیال مرده و غیبت هم نکرده و برنمیگردد و ما دیگر منجی دیگر هم نداریم. تمام است. بختالنصر آقا همهی ما را به کشتن میدهد. بیچارهمان میکند. بختالنصر اینجا در خواب دید. کیه؟ چند فوج از این فرشتهها آمدهاند دارند دور این چاهی که دانیال توش بود فرود میآیند و به دانیال مژده فرج میدهند که آزاد میشود. صبح که شد، پشیمان شد. به دلش افتاد. آقا، چیکار کرده بودی؟ دستور داد از چاه درآوردندش. بابت شکنجههایی که کرده بود عذرخواهی کرد. آوردش. گفت: «بیا. اصلاً تو حکومت بغل خودم.» برد قاضیالقضاتش کرد. بنیاسرائیل دوباره آمدند با افتخار که ما هم جز اسرائیلیها هستیم و اینها. چون یکی از اسرائیلیها در دستگاه حکومت رفته. دور دانیال را گرفتند و یقین کردند که فرج حاصل میشود. یک مدت که گذشت دانیال هم از دنیا رفت. البته دیگر شد داستان بقیهی انبیاءشان که حالا این در همان زمانی بود که کوروش هم آمد و اینها را برشان گرداند به منطقه خودشان.
یک مطالبی هم اینجا علامهی طباطبایی دارند که دیگر چون وقت نیست، فقط آدرسش را بگویم بهتان در المیزان جلد ۱۳ صفحهی ۵۹. ترجمه خواستید مراجعه کنید که همین قضیه کوروش و برگرداندن اینها به، خدمت شما عرض کنم که اورشلیم بود. اینها وقتی برگشتند شروع کردند کنیسه ساختن. کنشت. کنیسه از اینجا بود بعد از برگشتشان توسط کوروش. خب این هم قضیه بختالنصر.
بخش پایانی که دیگر روضهی ماست. در واقع این بختالنصر. برخی گفتند که همین بخت و نصر. برخی قائلند که بختالنصر دیگری آمد که آن هم حالا اسمش بختالنصر بود چون این بختالنصر نمیخورد به حضرت زکریا و حضرت یحیی. خیلی جلوتر زمان حضرت یحیی و زکریاست. عرض کردم حضرت زکریا همدوره حضرت عیسی است. منجی آخر بنیاسرائیل که دیگر همه منتظرش بودند به عنوان منجی بنی از نسل بنیاسرائیل چی بود؟ حضرت عیسی (علیهالسلام) که دیگر اینها هی دانه دانه گفتند آقا فلانی منجی است. نشد، نشد، رفت. دیگر رسید به آن منجی آخر که حضرت عیسی. شاید اگر روی حساب برویم جلو نفر دوازدهم هم بشود که اگر اینطور باشد، دوازدهمی آنها با دوازدهمی ما در بیتالمقدس با هم بیعت میکنند و بیتالمقدس را پس میگیرند که این خیلی نکتهی قشنگی میشود. حالا یک حسابوکتابی میخواهد. به نظرم میرسد که حضرت عیسی باید نفر دوازدهمشان بشود در این سلسله حکام بنیاسرائیل. چون علامهی طباطبایی میفرماید که یک اسباط دوازدهتایی اینجور داریم. یک اسباط طولی هم داریم. مثلاً حضرت داود یکی از اسباط میداند. سلیمان یکی از اسباط میداند. اینجوری باشد سبط دوازدهم عیسی که منجی آخرش هم میشود و زنده هم هست و قرآن هم اشاره کرده به زندهبودنش. آیهاش را آوردهام برایتان هم بحث المیزانش را ولی وقت نیست. یک شب دیگر فرصت بشود، میخوانم برایت که «قبل موته» قبل از مرگ عیسی همه اهل کتاب میبینندش و ایمان میآورند و زنده است.
حالا بحثی دارد این قضایا گذشت. در مورد بختالنصر یک روایتی داریم که بختالنصر وقتی رسید به او و بیتالمقدس و مسجدالاقصی، این دید که یک جایی یک تلی است که حالا من روایتش را هم آوردهام برایتان. این همینجور دارد میجوشد و سرخ هم هست. خدمت شما عرض کنم که سوال کرد که این داستانش چیست؟ بهش گفتند که این وقتی که سر یحیی (علیهالسلام) را از تن جدا کردند، یک قطره خون از یحیی ریخت روی زمین. این شروع کرد جوشیدن. هی خاک ریختند روش، هی جوشید. هی خاک ریختند روش، هی جوشید. تا انتقامش گرفته نشود. که گفت: «هفتاد هزار تا را به این دلیل کشت.» به عنوان اینکه: «کیا مشارکت داشتند در قتل یحیی؟ عوامل اصلی چه؟ دیگرانی که میتوانستند کمک بکنند و کمک نکردند، شنیدند، بیاعتنایی کردند.» کش. باز خون میزد تا آمار گرفت. کی زمان یحیی مانده هنوز؟ گفتند: «یک پیرزن از بنیاسرائیل مانده.» دستور داد آن را هم کشتند. خوابید. روایت پیغمبر فرمود که این قضیه برای حسین منم تکرار میشود. اصلاً حضرت یحیی از جهت شهدای بنیاسرائیل معادل، یعنی سیدالشهداء بنیاسرائیل معادل امام حسین ماست. و این خون عجیب است. خیلی نکتهی عجیبی که دارد این است که خون امام حسین هم دارد میجوشد. هر سال تربت خاک میریزیم، باز دارد میجوشد. هر سال تربت خون میدهد. دیگر خیلی از این تربتهای اصل ظهر عاشورا خونی میشود. مطابقت قضیه امام حسین با حضرت یحیی است. و خیلی شباهتها دارند امام حسین و یحیی. چند تایش را بگویم که حالا هم مطلبمان تکمیل بشود، هم روضهی ما انشاءالله آقای محمدی فیض را تکمیل میکند.
یکیش این است. از امام رضا (علیهالسلام). چند تا نکته، چهار پنج تا نکته در مورد حضرت یحیی بگویم. بحثمان. امام رضا (علیهالسلام) فرمود که در علوم اخبار رضا، ریان بن شبیب معروف که میشناسیدش. میگوید: «روز اول محرم رفتم خدمت امام رضا. شبیب، آیا تو روزهای؟» گفتم: «نه.» فرمود: «چرا روزه نیستی؟ امروز روز مهمی است. امروز روزی است که خدا حاجت زکریا را داد.» در بحث گفتم. حاجت زکریا چی بود؟ «من بیوارثم. آل یعقوب بیوارث است.» حالا این همه گذشته یعقوب، آل یعقوب وارث مانده که حالا قضایایی دارد میخوانم برایتان بعضیهایش. «روز اول محرم بود که از خدا درخواست کرد و به حبلی من لدونک ذریة طیبة.» خدا هم اجابت کرد و بچهدار شد. حضرت فرمود این را هم به عنوان یادگاری داشته باشی. فرمود: «هر که روز اول محرم روزه و دعا بکند، همانطور که روز اول محرم خدا دعای زکریا را اجابت کرد (روزه بود و اجابت شد) شما هم اگر روزه داشته باشی مخصوصاً برای بچه، خاصه دیگر. کسی بچه میخواهد اول محرم روزه بگیرد و دعا بکند از خدا بچه بخواهد.» روزی بود که خدا یحیی را به زکریا داد. پس حضرت یحیی محرمی هم هست. این یکی از شباهتهایش با امام حسین.
یکی دیگرش این است. دیالوگ لا به لا هم مطلب هم روضه است دیگر. هم بشنوید و هم گریه کنید. خدمت شما عرض کنم که یکی دیگر از ویژگیهایش این است که «لم نجعل له من قبل سمیا.» هماسم یحیی در تاریخ نبود. اسمش تک بود. تا قبل یحیی ما همیشه اسمی فرمودند: «این شباهت دومش با امام حسین است. حسین نداشتیم تا حالا در عرب، در بنیاسماعیل، در بنیاسرائیل، یحیی نداشتیم. در بنیاسماعیل، حسین نداشتیم.» اسمهایشان تک. شباهت سومشان: دوتاییشان ۶ ماهه به دنیا آمدند. شباهت چهارمشان: یحیی که به دنیا آمد بردندش آسمان، آسمان تغذیهاش کردند. امام حسین (علیهالسلام) همین طور شد. خیلی شباهتها به قضیه شهادتش. سر از تنش جدا کردند و دسیسهای که شد برای شهادتش که عرض میکنم. فقط این روایت فعلاً برایتان بگویم. حیفم میآید.
در روایت دارد که این روایت از امام زمان است. حالا یادی از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بکنیم. یک کلامی از ایشان هم بخوانم در کتاب احتجاج طبرسی. سعد بن عبدالله از امام زمان سوال میکند: «آقا، این «کهیعص» چیست؟» دل بده. دو سه تا روایت ناب میخواهم برایت بخوانم. اصلش که روضه است؛ ولی رفقا گفتند: «آقا، دستت باز است از این مطالب اینجوری هرچی دوست داری بگو که کمتر خوانده میشود، کمتر گفته میشود.» امام زمان فرمودند: «این حروف جز مطالب غیبی و خبرهای غیبی است که خدا زکریا را مطلع کرد. زکریا از خدا خواسته بود پنج تا اسم بهش یاد بدهد.» اسم اصلی. جبرئیل آمد پنج تا اسم را یاد داد. «هر وقت به یاد پیامبر و علی و فاطمه و حسن علیهم السلام میافتاد، «سری عنه همّهُ و غمهُ.» غم و غصهاش برطرف میشد و «و انجلت کربهُ.» دلش باز میشد. «و اذا ذکر اسم الحسین خنقه العبره.» ولی تا حسین میگفت، اشکش میآمد، گریه و «وقعت علیه البحره.» دلش میگرفت. یک غمی مینشست به دلش.
یک روز برگشت گفت: «الهی! ما بالی؟» خدایا، چرا من آن چهار تا را که میگویم، «تسلیتی واسمائه من عمومی همام.» یادم میرود و «و اذا ذکرت الحسین فتمنینی و تفور و ظفرتی.» ولی حسین را که میگویم، در دلم آتش میافتد، اشکم جاری میشود. این چرا این اسم اینجوری است؟ «قصه حسین را بهش خبر داد.» کهیعص. این پنج تا را بهش گفت که اول سورهی مریم هست، مرتبط با حضرت زکریاست. «فالکاف اسم کربلا.» این پنج تا حرف هر کدام نماد یک چیزیند. کافش کربلاست. ها؟ «هلاک العتره.» عترت پیغمبر بیچاره میشود. یا؟ «یزید لعنت الله علیه و هو ظالم الحسین.» والعین؟ «عطشهُ و عطش حسین.» والصاد؟ «صبره.» صادش چیست؟ «صبر حسین است.» زکریا که این را شنید از مسجدش سه روز بیرون نیامد. دستور داد که مردم هم نیایند در این سه روز. «و قلل علی البکاء و النحیب.» برای امام حسین سه روز روضه گرفت زکریا. «و کان یرثیه.» مرثیه میخواند برای حسین. «اینجور مراسم خیر جمیع خلقک به ولده.» خدایا، یعنی واقعاً میخواهی اجازه بدهی بهترین مخلوقاتت را داغ بچه ببینی؟ «أتنزل بلوة هذه الرضیة بفنائه؟» اجازه میدهی همچین بلایی به همچین کسانی وارد بشود؟ «أتلبس علی و فاطمه ثياب هذه المصیبة؟» تو واقعاً رخت این مصیبت را به تن فاطمه و علی میکنی؟ «أتهل كربة هذه المصیبة بساحتها؟» تو میگذاری همچین مصیبتی به این خانواده وارد بشود؟
بعد چی گفت؟ خیلی قشنگ است. چقدر باحال است این تاریخ انبیا. چقدر قشنگ است! گفت: «خدایا! وارثی که میخواهم، ولی برای این میخواهم یک بچه به من بده. «نوری چشمی علی الکبر.» نور چشمم باشد، «فإذا رزقني ففتني بحبه.» به دنیا که آمد خیلی عاشقش بشوم. «سم افجعني به بعد.» یک کاری کن، داغش آنجوری که پیغمبر آخرالزمان داغ حسین را میبیند، من هم این شکلی داغ این بچهام را ببینم. شریک غم پیغمبر آخرالزمان. «فرض الله یحیی.» خدا یحیی را روزیاش کرد و سر بریده یحیی را هم دید که همدرد باشد. خب این از [این]. خیلی عجیب است. چه شباهتهای دیگری هست بین امام حسین و حضرت یحیی؟ فرمود که خیلی قشنگ.
امام صادق فرمودند: «زوروا الحسین.» زیارت حسین را بروید. رفقایمان یکییکی دارند میروند اربعین. دیشب بعضیها رفتند، خیلیها راهی. «و لا تجفوه.» امام صادق فرمود: «نکنه نروی. جفا کنی به امام حسین. برو. فانه سید شباب الشهدا.» آقای شهدا امام حسین و «سید شباب اهل الجنه.» آقای بهشتیان. «و شبیه یحیی بن زکریا.» شبیه یحیی است. «و عليهما بکت السماء و الارض.» به این دو تا بود که آسمان گریه کرد، خون گریه کرد. هم برای یحیی، هم برای حسین. این هم شباهت بعدی امام حسین با حضرت یحیی.
یک جملهای امام سجاد دارند. این را بگویم بعد امشب مقتل حضرت یحیی را یکم برایتان بخوانم. با همین هم برویم کربلا و شام. جمله عجیبی دارد. امام سجاد میفرماید که: «خرجنا مع الحسین.» ما با امام حسین راهافتادیم. از مکه به مدینه، از مدینه به مکه، از مکه به کربلا. «فما نزل منزلا و لا ارتحل منه.» میگوید: «هرجا پدرم امام حسین منزل گزید و هرجا که از منزلی خارج شد.» یعنی خیمه زد و جمع کرد. «هرجا که رسیدیم الّا یک چیزی بود. هرجا که رسیدیم یک کار میکرد و ذکر یحیی بن زکریا.» پدرم همیشه این مسیر هرجا رسیدیم و بلند شدیم یاد زکریا کرد. به چی میفهمی؟ روضهی امام حسین برای خودش است.
مدل قرآن میگوید که به در میگوید دیوار بشنود. یحیایش را میگوید. «دنیا علی الله چقدر این دنیا کوچک است؟ چقدر این دنیا پست است؟ أن رأس یحیی بن زکریا اهدی الی بغیة من بقایا بنی اسرائیل.» سر یحیی را برای حرامزادههای بنیاسرائیل بردند! چقدر این دنیا؟ چقدر این دنیا خوار است؟ هرجا رسیدیم پدرم گفت سر یحیی را برای حرامی… این چند روز امام سجاد لابد زیاد یاد میکند در مجلس.
قضیه چی بود؟ پادشاه بنیاسرائیل که حالا دو سه تا نقل هم دارد، شیفتهی یک زنی شد. این زن حالا بعضی گفتند خواهرزاده آن پادشاه بود. بعضیها گفتند زن یک پادشاه دیگر بوده. بعضیها گفتند دختر یک زن فاحشه بوده. سه تا نقل که آن پادشاه با آن زن فاحشه در ارتباط بود و او پیر شد و بعد دخترش را در اختیار او گفت: «باشد.» آن دختره گفت: «نه، من اینجوری قبول نمیکنم.» حالا آن دو تا نقل دیگر هم هست. گفت: «خب، شرطت چیست؟ اگر میخواهی من را بگیری، من عقدم به یک شرط. سر بریده یحیی را باید بیایی برای من بزنی.» این شرط عقد من. خودش هم آرایش کرد و عرضه کرد و حسابی تحریک کرد این پادشاه را. خلاصه راهافتاد رفت. هستهی یحیی را آوردند. گردن زدند. سر این را در تشت طلا برای این پادشاه حرامی، برای اینکه به آن حرام برسد گذاشتند. که آنجا آن قطره خون از این سر به زمین ریخت و هی قلقل کرد. این پیغمبر خدا را کشت به خاطر اینکه میگفت این یحیی مانع از این است که من و تو به هم... اینها هم همین کار را کردند. میخواست به ملک ری برسد. سر حسین مانع بود. حسین برای اینکه من به ملک ری برسم از معشوقم جدا میشود. باز یاد کنیم از جمله امام حسین. چقدر این دنیا پست است! سر را برای حرامیها بردند. ما باید چطور روضه بخوانیم که حرامیها سر را برای بچه سه ساله… هرچه بود دیگر، بچهای نداشت یحیی که بهانه بگیرد، روپوش را کنار بزند، خودش را پرت کند…
در حال بارگذاری نظرات...