این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
* تکرار سنتهای الهی و تاریخ در بیان آیات و روایات [1:32]
* غیبت امام زمان (علیهالسلام)؛ اراده الهی بر تکرار تاریخ تمام غیبتهای انبیاء (علیهمالسلام) [6:02]
* خطبه جناب سلمان در ماجرای سقیفه؛ ای مردم سنت بنیاسرائیل بر شما جاری شد [9:21]
* امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام)؛ شهیدِ حکومت شام [22:27]
* پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله): بنیامیه یهودیان امت من هستند [28:39]
* توجه یهودیان به کوروشکبیر و صهیونیست خواندن وی [33:33]
* حضرت یحیی (علیهالسلام) و معرفی حضرت عیسی (علیهالسلام) به عنوان منجی [40:09]
* شک بنیاسرائیل در مورد حضرت عیسی (علیهالسلام) و انتظار عدهای از ایشان برای ظهور حضرت مسیح[46:26]
* معجزه حضرت عیسی (علیهالسلام) در بیان قرآن کریم: سخن گفتن در گهواره و پیری (بعد از 2400 سال) [49:56]
* منجیهای دروغین: سفیانی برای مسلمانان و دجال برای یهودیان [55:10]
* تحریف چهره حضرت عیسی (علیهالسلام) توسط یهود؛ جنگآوری و شمشیر کشیدن ایشان بر علیه یهود [59:33]
* فقال الحسن عليه السلام إن الذي يؤتى إلى سم يدس إلى فأقتل به ، ولكن لا يوم كيومك يا أبا عبد الله عليه السلام [1:08:01]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
اول، نکتهای را عرض بکنم. دیشب هم اشاره شد. روایت را برایش بخوانم؛ چون چند روایت دارد و نکاتی هم در این روایتها هست در مورد اینکه این سنتها تکرار میشود، آن چیزی که در بنیاسرائیل رخ داده، تکرار میشود. روایت جالبی در این زمینه داریم. اولاً که خود قرآن در سوره انشقاق، آیه ۱۹، فرمود: «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ». شماها این شکلی، طبقه طبقه از طبقهای رکوب داده خواهید شد، سیر داده خواهید شد که حالا این طبقه از طبقهای، یک معنایش این است که مرتبهبندیهای زندگی، کودکی میشود نوجوانی، نوجوانی میشود جوانی، جوانی میشود پیری. اینها طبقه طبقه است و تو طبقات سیر داده میشوید.
یک معنای دیگرش که علامه هم در المیزان اشاره میکند، خود همین مراتب حیات است؛ زندگی دنیاست، بعد برزخ است، بعد قیامت، حسابوکتاب. یک معنای دیگر که خود علامه باز جای دیگری به این مسئله اشاره میکند: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ». ماشاءالله، خدا پدر حفظت بکند. برای سلامتیاش صلوات بفرست. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
این آیه میفرماید که شما فکر کردید که من بهشت میفرستمتان، هنوز آنهایی که سر قبلیها آمده سر شما نیامده. بهشت میفرستمتان. بعد میفرماید: «مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ». سر آن قبلیها چه آمده بود؟ گرفتاریهایی بود، مشکلات شدید شد که: «حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ». پیغمبری که وعده داده بود پیروز میشوید، برگشت گفت: خدایا پس نصرت کی است؟ «زُلْزِلُوا»، تعبیر «زُلْزِلُوا» دارد. اینقدر دچار لرزشها و لغزشها شدند که صدایشان بلند شد. تازه به آنها گفتیم: «أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ». باش، نزدیک است، میآید، غصه نخور. تازه اینطور تو گرفتاری افتادند.
ذیل این آیه، علامه طباطبایی بحث تکرار تاریخ را مطرح میکند که تاریخ تکرار شونده است، تکرار شوندگی دارد. همین آیه سوره انشقاق را هم آنجا بهش اشاره میکند: «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ» که شماها طبقه طبقه سیرتان میدهند، بر مرکبی میبرند شما را. یکی از معانیش همین است؛ تکرار این قضایایی که در تاریخ رخ داده. خصوصاً آن چیزی که در بنیاسرائیل رخ داد. نسبت به همه امتهای قبلی همش تکرار میشود، ولی نسبت به بنیاسرائیل دقیقاً تکرار میشود. نسبت به حضرت آدم و نوح و دیگران هست. آنچه که رخ داده، رخ میدهد. کلامش ازش تعبیر میکند به "عودت التاریخ"؛ "یسمی به تکرار تاریخ و عودته"، نظریه تکرار تاریخ، بازگشت تاریخ.
بازگشت تاریخ خیلی مسئله مهم و کلیدی است که یک عده کارشان تخصصشان آیندهپژوهی است، دیگر پول میگیرند، تحقیقات میکنند، سالها مینشینند فکر میکنند. به قول امروزیها پلنبندی کنند. ما یک چیزی داریم به نام نظریه تکرار تاریخ و یک کتابی داریم به نام قرآن. خیلی کار ما را جلو انداخته. خیلی دست ما رو باز کرده. قشنگ نقشه آینده تاریخ برایمان معین و محسوس است. راه برایم روشن است که چه خواهد شد. مسیرهایش هم کاملاً مشخص است.
یک روایت از امام صادق علیه السلام فرمود که: «مهدی غیبتی دارد که یقول عمدها». خیلی طول میکشد. صویر میگوید که پرسیدم: «لمذالک آقا؟» چرا؟ چرا اینقدر طول میکشد؟ فرمود: «چون که خدا ابا الا ان تجری فیه سنن الانبیا فی غیباتهم». خدا اراده کرده تمام غیبتهای انبیا در مورد امام زمان رخ بدهد. تمام غیبتهای انبیا، هر کدام هر فرمی که غیبت داشتند، امام زمان طوری غیبت میکنند که غیبت همه اینها توش شکل میگیرد. بعد فرمود که: «وانه لابد له یا صویر من استیفا مدد غیباتهم». باید سالهایی که اینها غیبت سر کردند، یکی چهل سال بود، یکی فقط حضرت عزیر صد سال غیبت کرد. فقط آن غیبت عزیر را امام زمان بخواهند به جا بیاورند صد سال میشود. حالا نه دقیقاً با همان کیفیت که حالا عزیر مثلاً از دنیا رفت و زنده شد، ولی صد سال غیبتش بود. مجموعه سالهای غیبت اینها را امام زمان سر میکند. بعد حضرت به این آیه اشاره کردند: «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ»، «ای سنن من کان قبلکم». سنتهای قبلیها را باید طی کنید، میگذرانید. این پس یک نکته، چند تا روایت دیگر هم دارد.
یک خطبهای خواند جناب سلمان که حالا همیشه میگویند سلمان فارسی، ما میگوییم سلمان فارسی، چون ما که کیف میکنیم. میگوییم سلم سلمان فارسی. بگویید سلمان محمدی. اللهم صل علی محمد و آل محمد. ما احتمالاً چون بعدش باید صلوات بفرستیم و زحمت دارد و اینها، به همین دلیل میگوییم سلمان فارسی که دیگر صلوات. یک خطبهای خواند جناب سلمان که مرحوم طبرسی در احتجاج نقل کرد. حضرت زهرا سلام الله علیها خطبه خواندند تو قضیه فدک و سقیفه. سلمان هم خطبه بعد اینکه پیغمبر دفن شده بود، سه روز بعد: «الوا یا ایها الناس». «اسمعوا انی حدیثی ثمقلوه» «انی». خیلی جواب جالبی، همین ده پانزده خط، شاید ده خط باشد. من خیلی سریع برایتان بخوانم. یادگاری باشد. سلمان چیزی، حالا چند وقت دیگر فیلمش را میسازند، از مختار معروفتر میشود. غصه مختار را هم کسی نمیشناخت. اسمش را که میآورد، میگفتند مختار کی است. حالا سلمان را میسازند. فقط بدبختی این است که این سلمان با مسلمان هم یک کم فرق میکند؛ چون حالا آماری که بنده داشتم از رفقای دستاندرکار، میگفتند خیلی ابعاد عرفانی و اینهایش مطرح نیست. اینی که دارند بیشتر همان صحابه پیغمبر و ایرانی بودنش و ابعاد این شکلیش. حالا آنجوری که من رفقای تهیهکننده شنیدم.
سه روز بعد از دفن پیغمبر فرمود: آی مردم، حرف من را گوش دهید و روی حرف من فکر کنید. «انی اوتیت علما کثیرا». من خیلی علم بهم دادند. سلمان گفت من خیلی چیزها بهم یاد دادند. وارث علم امیرالمؤمنین. دیگر گوش دهید چه میگویم. «فلو حدثتکم بکل ما اعلَم». خیلی قشنگ است. «من فضائل امیرالمومنین لقال لطائفه منکم هو مجنون». اگر آن چیزهایی که من از فضیلت علی میدانم برای شماها بگویم، یک گروهتان برمیگردید میگویید که این سلمان خل شده. «و قال طائفه اخری اللهم مغفر لقاتل سلمان». یک گروه دیگرتان هم برمیگردید میگویید که خدا رحمت کند هر که سلمان را بکشد. چیزهایی از علی میدانم که اگر بگویم، میگویند دیوانه است و میکشید من را، چیزی نمیگویم.
بعد روی یک چیزی دست گذاشت در مورد امیرالمؤمنین و تحلیل قضایایی که در سقیفه رخ داد. خیلی اینها مهم است. گفت: «الا ان لکم من آیات تتبعها بلایا بَهَار». یک قضایایی پیش میآید که پشت بندش بلایایی پیش میآید و «ان عند علی علم المنایا و البلایا». ولی هرچه که در آینده پیش میآید و علی و «میراث الوصایا»، میراث اوصیا دست اوست؛ «فصل الخطاب و اصل الانصاب»، نسبشناس اوست. «الا منهاج هارون بن عمران من موسی». همانطور که هارون از موسی به ارث برد که پیغمبر بهش گفت: «انت وصیه فی اهل بیتی و خلیفتی فی امتی». تو خلیفه منی، وصی منی. «انت منی بمنزلت هارون من موسی». سلمان روی این، این همه کلام بود از پیغمبر. دست گذاشت روی نقطه که پیغمبر به امیرالمومنین فرموده که نسبت من و تو نسبت موسی و هارون است. «ولاکن نکنم اخذتکم سنت بنی اسرائیل». مردم فهمیدید چه شد؟ در سنت بنیاسرائیل روی شما پیاده شد. دوباره کلام سلمان را ببینید چه تحلیلی است، چقدر مهم است این مسئله! شما حق را فراموش کردید و «والله لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ». هرچه که آنجا رخ داده، برایتان رخ میدهد. حرفهایش اینها دقیقاً عبارتهای پیغمبر هم هست که سلمان دارد میگوید. لفظش را آوردم، پا جای پای آنها میگذارید و «والقضا بالقوه مو به مو». هرچه برای آنها رخ داده، برای شما رخ میدهد. مو به مو. خیلی عجیب استها. مو به مویش خیلی عجیب است. غضب الغضه.
بعد فرمود که حیفم میآید نخوانم، چون شب شهادت امام حسن مجتبی هم هست. انشاءالله ثواب هدیه باشد به امام حسن که همه جانش مشتعل از محبت امیرالمومنین بود و درد از مظلومیت امیرالمومنین. فرمود: «اما والذی نفس سلمان بیده». قسم به کسی که جان سلمان دستش است. «َلَوْ وُلِّیتُمُوهَا عَلِیَّ». اگر میگذاشتید این کار دست علی باشد و «ومَن تحتِ اقدامِکُم». از بالا و پایین روزی میرسید برایتان. از آسمان و زمین برمیداشتید میخوردید. «ولو دعوتُم الطَّیْرَ لَأجَابَتْكُم فی جَوّ السَّمَاء». اگر حرف علی را گوش میدادید پرنده را دیشب بود یا پریشب بود، غذای پهپاد را گفتم. هدهد، دیشب اینها، هر کدام کارکردی دارند، مأموریتی دارند، خاصیتی دارند. «سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ». برای تو خلق کردند. ما بیچارهایم، باید بنشینیم خودمان را بیچاره کنیم. یک چیزی سرهم بکنیم، تازه تهش چقدر خاصیت داشته باشد، میفرستی آنور میزنند میترکانندش. حیوانات در اختیار شماست. مورچه برایت کار اطلاعاتی امنیتی میکند. سلیمان، هدهد برایت کار میکند. کلاغ، قضیه قابیل. مگس و همینطور زنبور عسل که اصلاً قرآن عجایبی در موردش نقل کرده، عنکبوت، هر کدام قرآن مطالبی دارد، نکاتی دارد. روی این حیوانات دقتهایی هست. فرمود: حرف علی را گوش میدادید، به پرنده در آسمان خطاب میکردید، «لأجابتکم»، جواب میداد بهتان. «وَلَوْ دَعَوْتُمْ الْحِیتَانُ مِنَ الْبِحَارِ لَأَتَتْکُمْ». ماهیها از تو دریا صدا میزدید، میآمدند. «ولَمَا آلَ وَلِیُ ﷲِ و لَا تشَلْکُم سَهمٌ مِن فرائض ﷲ». ولی خدا فقیر نمیشد و سهمی از فرائض خدا هم کم نمیشد. «وَلَا اخْتَلَفَ اثنٰینِ فی حکم ﷲ». دو نفر هم در حکم خدا اختلاف نمیکردند. «ولاکن ابیتم». زیر بار نرفتید. «فلیتَموها غیره». دادیم به یکی دیگر.
کارها شبهای بعد، سر وقت این حضرات هم میآییم انشاءالله. حالا این جلسات ما پنج شب اضافه شد. بعد از دهه، جای دیگری یک پنج شبی حالا فعلاً به بحث اضافه شد. واسه همین سرعت و آن شتاب که بحثم داشت با شدت پیش میرفت را یک کمی کم کردیم که بعضی از نکات مهم این وسط بهش توجه بشود، حیف نشود. فرمود کسی دیگر را رئیس کردید: «فَبَشِّرُوا بِالْبَلَايَا». منتظر بدبختیها باشید. «وقنطوا من الرخاء». دیگر از خوشی ناامید باشید. سلمان فرمود: «وَقَدْ نَابَتْكُمْ عَلَى سَوَاءٍ». من هم شما را انداختم کنار. دیگر انگار نه انگار شدم. «فَنُقْطَعُ الْاسْمَةُ فِيمَا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ مِنَ الْوَلَاءِ». ولایتی هم بین من و شماهایی که به سقیفه رأی دادید دیگر نیست. خیلی جملات عجیبی، جرأت میخواهد تو آن بحثها.
فرمودی که شما را به آل پیغمبر توصیه میکنم. اینهایند که شما را به بهشت میبرند. اینهایند که شما را روز قیامت هدایت میکنند: «عَلَيْكُم بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ». بروید به علی بچسبید. «أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَاللَّهِ لَقَدْ سَلَّمْنَا عَلَيْهِ بِالْوِلَایَةَ و أَمْرُ الْمُؤْمِنِينَ مِرَاراً جَمَّةً مَعْنَوِیًّا كُلُّ ذَلِكَ یَأْمُرُنَا بِهِ». به خدا ما همیشه علی را به اسم امیرالمؤمنین صدا میزدیم. «السلام علیک یا امیرالمؤمنین» میگفتیم. به دستور پیغمبر و در محضر پیغمبر هم بود که این کار را میکردیم. سلمان ایها الناس، بالاترش پیغمبر خیلی به ما تأکید میکرد که علی را امیرالمؤمنین بگویید. «فَمَا بَالُ الْقَوْمِ عَرَفُوا فَضْلَهُ». میدانید کی است؟ حسادت میکنید؟ «وَقَدْ حَسَدَ هَابِیلُ قَابِیلَ فَقَتَلَهُ». از همان جنس حسادت قابیل به هابیل، همین حسادت. این همان داستان قابیل است که اشاره شد. «وَكَفَارَ قَدْ ارْتَدَتْ أُمَّةُ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ». این همان ارتداد امت موسی است. بعد موسی همانهاست که دارد قشنگ رقم میخورد. «أَمْرُ بَنِي إِسْرَائِیلَ». چقدر جملات کلیدیهای است!
فرمود: داستان این امت، داستان بنیاسرائیل است. ایها الناس کجا میبرندتان مردم؟ «وَحُكْمٌ مَالَنَا وَأَبُو فُلَانٍ وَ فُلَانٍ». ما به طایفه فلانی و فلانی چه کار داریم؟ چه ربطی داریم؟ بنیهاشم را گذاشتیم کنار، وصی پیغمبر، جان پیغمبر را گذاشتیم کنار. اینهایی که اصلاً حضرت قبیله هم به حساب نمیآیند در قریش که ابوسفیان آمد به امیرالمومنین گفت: من سختم است. ما نمیتوانیم زیر بار اینها بیاییم. آخه رئیس عددی نیستند. قبیلههایشان هم عدی و تمیم تو قریش. بنیامیه باشد، فلان باشد، اینها باشند، این سرآمدان قریش باشیم، بعد این یکیها رئیس بشوند. برای ابوسفیان هم سخت بود از جهت قومی و قبیلهگیش. سلمان فرمود: شما به اینها چه کار دارید؟ «أَجْهِلْتُمْ أَمْ تَجَاهَلْتُمْ». نمیفهمید یا خودتان را زدین به نفهمی؟ «أَمْ حَسَدَتُمْ». واقعاً حسودی میکنید یا ادای حسودی درمیآورید؟ «وَاللَّهِ لَتَرْتَدُّنَّ كُفَّارًا». به خدا مرتد میشوید اگر به علی برنگردید و کافر میشوید. «یُذَرِّبُ بَعْضُكُمْ رِغَابَ بَعْضٍ بِالسَّيْفِ». گردنها زده میشود. بعد از این داستان خونها ریخته میشود. نحلههایی شکل میگیرد. افتراقات و انشعاباتی شکل میگیرد. نگذارید کار از علی عبور کند. خیلی مسائل و فرداش که چیزی، بعدش یک چیزی میشود. خیلی چیزها میشود. وقتی که باید جدی بگیری، جدی نمیگیری، بعداً میفهمی چقدر چیزها میشود. اینجا سلمان به اینها گفت: خیلی خبرها میشود. چیزی نشد برای تو، اولش هم چیزی نشده. «يَشْهَدُ شَاهِدٌ عَلَى النَّاجِی بِالْحَلَکَةِ وَ یَشْهَدُ شَاهِدٌ عَلَى الْکَافِرِ بِالنَّجَاتِ».
بعد دیگر آخر خطبه که باز دوباره توصیه کرد به ولایت امیرالمؤمنین. پیامبر اکرم فرمود: هرچه در امتهای قبلی بود، در امت ما رخ میدهد. یکی دیگر، این خیلی جالب است. پیغمبر فرمود که: «بَلِیدِیْ بِالْحَقِّ نَبِیًّا وَبَشِیرًا». قسم به آن کسی که من را پیغمبر امتی، «سُنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَ أُمَّتِي سَتَطِیعُ». امت من سنت امتهای قبلیش را طی خواهد کرد. «حِذْوَةَ النَّعْلِ وَالنَّعْلِ قَدَمًا بِقَدَمٍ». گام به گام، آ آنها میروید جلو. حتی اینجایش خیلی قشنگ است: «حَتَّى لَوْ أَنَّ حِیتًا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ لَدَخَلَتْ فِی جَوْرٍ، لَدَخَلَتْ». اگر یک ماری در سوراخی رفته در بنیاسرائیل، در امت من هم همان مار در همان سوراخ خواهد رفت. خیلی جالب است. فرمود: چون داستان این است که یک دست قرآن و تورات را با هم نوشته، دست تقدیرات قرآن و تورات یکی است. این کلام پیغمبر است. دست تقدیرات قرآن و تورات یکی. آن کسی که سناریوی بنیاسرائیل را نوشته و تورات را نوشته، همان سناریو بنیاسماعیل و پیغمبر اکرم را نوشته. تمام آنچه آنجا رخ داده، اینجا رخ میدهد.
خب این نکته خیلی داستان. مطالب قضیه انبیا را میخواندیم، میگفتیم قشنگ است. داستان سلیمان خیلی جالب و چه جالب. نامحسن با مورچه حرف میزده، بعد مثلاً داوود مثلاً این کارها را میکرده، آن یکی پیغمبر بنیاسرائیل آنطور بوده. داستان عوض شد. اینها دقیقاً سرفصلهای تقدیرات ماست که رخ خواهد داد در امت پیغمبر. تمام اینها رخ خواهد داد. قضایا به همین مناسبت رفتیم سراغ بنیاسرائیل. خصوصاً قضیه شام که محور بحثمان بود. مطالبی گفتیم. باز هم نکات دیگری هست عرض بکنم. امشب انشاءالله اگر برسیم، میخواهیم وارد نکات مهمی بشویم. قضیه حضرت عیسی علیه السلام که یک فصل بسیار مهمی است در بحثمان. اگر امشب بهش برسیم انشاءالله خیلی خوب میشود. حالا هر چقدر هم بتوانیم بگوییم. و قضیه روم و دیگر میآییم اینور از بعدش؛ یعنی بنیاسرائیل دیگر با حضرت مسیح داستانش تقریباً تمام میشود. میآییم این طرف پیغمبر و کمکم میرویم قضیه دوباره شام و فلسطین و بنیامیه که خیلی داستان عجیب و غریبی دارد. دوباره قضیه شام و فلسطین و اینها تا بیاییم جلوتر ببینیم چه خبر است و داستان فلسطین چی است که دو تا سبط پیغمبر را حکومت شام کشت. دو تا سبط پیغمبر. خیلی عجیب است. خیلی عجیب است. امام حسن و امام حسین هر دو شهید شامند. امام حسن را معاویه ترور کرد. آخه روز عرض میکنم انشاءالله. امام حسین را هم یزید. جفتشان از مرکزیت شام. شهید شامند و دقیقاً همین عبارت آمده که معاویه حالا من آوردم اینها را. اینقدر مطلب هست که مطلب پیدا کنم. سی ثانیه وقت جلسه را میگیرم. خودش دو تا نکته است، بخوانم که اصلاً دلیل ترور این بود. معاویه گفتش که: اگر من این را نکشم، اینها «یقدمهو و اخوه الشام». اینها برنامه دارند بیایند شام را بگیرند. امیرالمومنین اصلیترین جایی که به عنوان هدفگذاری گذاشت برای حکومت به شام بود و طرد معاویه. حالا فقط میخواهم الان یک کامینگسونی است. فقط از بحث دیگر. دوباره میخواهم برگردم بنیاسرائیل. بدون اینکه قضیه چی است.
پیغمبر اکرم هم به طور خاص دست گذاشت رو آل ابوسفیان. «اِنَّ الْخِلَافَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلَى بَنِي أُمَيَّةَ». خیلی عجیب است. بابا این همه قوم و فرقه و گروه مستقیم. بعد تازه این همه تأکید شده. این شد. خیلی عجیب است. خیلی عجیب نیست. دیگر داستان بنیاسرائیل است. دیگر که رخ داده. این همه تأکید شده، این همه حضرت موسی به هارون به امت تأکید کرده که این هارون تو این چهل روز، آخرش گوسالهپرستی. عجیب نیست دیگر؟ هرچه آنجا رخ داده، اینجا هم. حالا گوساله حتماً نباید گوساله باشد. یعنی منظور این گوساله ظاهری نیست. ممکن است گوساله باطنی باشد. خلاصه امیرالمومنین هم آنجایی که روش دست گذاشت که من زیر بار آن نمیروم، حکومت معاویه در شام بود. پیغمبر هم آنجایی که روش دست گذاشت که حواستان باشد بعد از من بهشان نرسد، آل ابوسفیان بود که بنیامیه. و حتی پیغمبر گاهی شمشیر دست میگرفت.
معاویه خب خیلی هم چاق بود. بغل پیغمبر وایساده بود. پیغمبر میفرمود که یک کسی میآید این ویژگیها را دارد. ویژگیهایش را حالا مثلاً شکمش گنده است و خیلی بخور، که معاویه این شکلی بود. هرچه میخورد سیر نمیشد که نفرین پیغمبر بود. فرمود یک کسی میآید این ویژگیها را دارد. معاویه بغل پیغمبر وایساده بود. بعدا امام مجتبی به همین حدیث استناد میکردند. مردم دیده بودند اینها را. دیگر تو محراب پیغمبر فرموده. بعد پیغمبر از اینجا به بعد تصویری کردند حدیث را. شمشیر را گذاشتند رو شکم معاویه. فرمودند یک کسی میآید این ویژگیها را دارد. هر وقت دیدید کسی که این ویژگیها را دارد، «عَلِیٌّ مِنْ بَرِ»، هر وقت دیدید رو منبر من نشسته، شمشیر را گذاشتم شکم معاویه. فهمیدم. «فَبَقِّيْ بِبَطْنِهِ». اینجور شمشیر را تو شکمش، شکمش را پاره میکنی. دیگر با رسم شکل حضرت دارند توضیح میدهند، پروژه ارائه میدهند. دیگر همین. آقا این را میبینی، همین. این همه تأکید شد، چون امیرالمومنین را دیگر دست بالا آورد. آقا همین فاز علی. باز نگویید یک علی دیگر. همین علی. «فَاذَا عَلِيٌّ مَوْلًی». اینجوری هم دیگر پیغمبر گفت، باز قبول نکردند. تصریح کرد. دیگر چه کار باید بکنیم؟ علی را آن شکلی گفت. معاویه را هم این شکلی گفت. «اذا رأیتمو» اصلاً فرمود: دیدین رو منبرم نشسته، شکمش را پاره. «اِنَّ الْخِلَافَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلَی آلِ أَبِي سُفْيَانَ». اینقدر این قضیه کش پیدا کرد که امام حسن مجتبی میآمد برای مردم دوباره همین حدیث را میخواند که مگر پیغمبر نگفت معاویه رو منبر نشسته بود، شکمش را پاره کنید. امام حسین: «الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى جَدِّي». جدم نگفت که خلافت بر آل سفیان حرام است؟ چرا؟ این کلماتی که از سلمان خواندیم خیلی کلیدی بودها. نمیدانم حالا چقدر تو کنه مسئله، از ریشه داستان را گفت چی است. گفت: یا میروید مسیر علی که اینطور آدم میریزد برایتان. دیگر پرنده را در آسمان صدا میزنی، جواب میدهد. ماهی را از تو دریا صدا میزنی، جواب میدهد. یا میروید همانهایی که سنت بنیاسرائیل بوده، مو به مو برایتان رقم میخورد. وقت بیچاره میشوید. آن وقت همین داستانهایی میشود که: «يَقْتُلُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَهُمْ». و این داستان که شد. دیگر هنوز هم که هنوز اگر آن روز سقیفه نبود، امروز هم غزه نبود. این شهدای مظلوم غزه محصول سقیفه و صاحبان سقیفه، تو خیابانهایی به نام اینها داریم، نمیدانم. خبر ندارند که از کی خوردند؟ از سقیفه. در برابر یهود چیزی درنمیآید. سقیفه خودش محصول یهود است. مفصلتر بهش بپردازیم. سقیفه خودش محصول یهود است. طراحی یهود است. این امیه، فقط دارم اشارهای میکنمها. تو ذهنتان باشد. الان میخواهم بگویم، چون میدانم امشب به اینها نمیرسم، میخواهم که حلقه بحث گم نشود. یعنی فکر نکنید که مثلاً جای دیگر داریم سیر میکنیم.
امیه فرزند عبدشمس. عبدشمس و هاشم برادر دوقلو بودند که بهم چسبیده بودند، با شمشیر جدا کردند که آنجا منجمین گفتند که نشان میدهد که کار اینها تا آخر شمشیر است. دو تا برادر با شمشیر از هم جدا شدند. عبدشمس یک پسری دارد. تازه گفتند آن هم پسر واقعیش نیست، پسرخواندهاش است به نام امیه. این امیه مال روم بوده اصلاً، از آنجا گرفته آورده و به محض اینکه فلسطین فتح میشود در زمان خلیفه دوم، میدهند به بنیامیه. خیلی داستان دارد. این سرزمین مادری بنیاسرائیل باید محافظت شود. اسلام نباید به اینجا برسد. یک طایفهای است که میتواند تو اسلام باشد و نگذارد اسلام به شام برسد. آن هم بنیامیه است. یهودیان. پیغمبر فرمود: به اینها یهودی و «هٰذِهِ الْأُمَّةُ»، خیلی این تعبیر، تعبیر عجیبی است. یهودی امت من، یهودی امت من حسین را میکشد. یهودیان امت. خیلی اینها تعابیر عجیبی است. و دیگر حالا بقیه تحلیلهایمان که داستان شام و بنیاسرائیل و اینجور ماجراها و قضیه اینکه اساساً چه شد، یکهو بنیاسرائیل سر از حجاز درآورد. البته از قبل هم پراکنده بودند، ولی قضایایی شد که اینها از شام منتقل شدند به حجاز.
خب، برگردیم به بحثمان. بحث ما این بود که اینها آمدند، دوباره برگشتند به کنعان که حالا قضیهاش را عرض کردیم شبهای قبل. و چهل سال اینها تو صحرای سینا سرگردان بودند. به سمت شام که حرکت میکردند. آن دوازده نفری که رفته بودند تو شام عملیات اطلاعاتی، دیشب اشاره کردم، آمدند ده تایشان به اینها گفتند: آقا خیلی هوا پست است. ما غلبه نمیکنیم. اینها هم برگشتند گفتند: ما میخواهیم برگردیم مصر. آی موسی ما را برگردان مصر. ما شامبیا نیستیم. دو نفر به اینها گفتند که: آقا بریم شام، نترس. حالا یکیش یوشع، حضرت موسی فرمود: این دو تا میرسند. چهل سال توی صحرای سینا سرگردون شدند. و خدمت شما عرض کنم که یک نسل اینها کامل از بین رفت. چهل سال یک نسل است. اینها چهل سال یک نسل. امیرالمومنین هم سال چهل هجری به شهادت رسید. حساب و کتابی تو این هست، نمیخواهم بیشتر از اینها توضیح بدهم. ممکن است چهل سال اول، چهل سال دوم. اینها حالا توضیحاتش باشد.
که بعد از حضرت موسی یوشع آمد و اینها را برگرداند به شام و به کنعان. برگشتند کمکم ساختارشان عوض شد. اولش دامپرور بودند، کمکم کشاورز شدند. و قبل شیوه رهبریشان پدرسالاری و رئیس قبیله و اینها بود، کمکم به سمت ریاست رفتند. دوره داوری شکل گرفت که چهارصد و ده سال دوره داوری تو اینها ادامه داشت تا به قضیه پادشاهی رسید که طالوت پادشاه شد. «ملک الناقد» طالوت پادشاه اولشان بود تو بنیاسرائیل. بعد حضرت داوود پادشاه شد، بعد سلیمان پادشاه. بعد سلیمان، پسر سلیمان بود. کمکم تفرقه افتاد. ایشان هم ضعیف شد و دشمن غلبه کرد که حالا آوردم اینجا برایتان بخوانم. وقتی که اختلاف افتاد، دو بخش شدند. اشاره کردم. میخواهم دقیقترش را بگویم که در جریان باشید. یک بخش شمالی بود که این پادشاهی اسرائیل بود. توی آن ده تا سبطش که عرض کردم شد منطقه اسرائیل. دو تا سبط هم بنیامین و یهودا. اینها هم تو جنوب یک پادشاهی کوچک راه انداختند. این هم شد حکومت یهودا. اسرائیلیها و یهودیها فعلاً اینجا این انشعاب را داشته باشید تا بعداً برسیم به اینکه داستان چی شد که جفتش یکی شد.
دیگر الان هم اسرائیل و یهود یکی. آن داستان بختالنصر که دیشب اشاره کردم. اینها را به اسارت بردند. کوروش بابل را فتح کرد و دستور داد که یهودیها برگردند سرزمین خودشان. به اینها هم خیلی محبت کرد. اینها رفتند معبد اورشلیم را ساختند. برخی گفتند که خود کوروش ساخت. نشانههای تاریخی را نشان نمیدهد که کوروش پول داده باشد، بودجه داده باشد برای اینکه اینها معبد بسازند، معبد را دوباره بازسازی بکنند، معبد سلیمان را. یک مصاحبه شیمون پرز دارد. اینها را لابهلاش میگویم تو ذهنتان بماند. چون نکته دارد. اینها بعضی مسائل را ما در جریانش نیستیم. مثلاً نمیدانیم چرا دشمن با همه دشمنیش مثلاً اینقدر به جناب کوروش ما علاقهمند است. در حالی که ما بین علما مثلاً میگویند کوروش ذا، چه اصراری اینقدر حالا از کوروش خوب بگویند، اصرار به اینکه جوانهای ما کوروشگرا بشوند، قبر کوروش بروند. این همه حکومت پهلوی، حکومتهای قبلش یک نفر نیامد قبر کوروش را بازسازی بکند. «آرام بخواب که من زندهام»، درست است. هیشکی کوروش را گردن نمیگرفت.
یک مصاحبهای دارد شیمون پرز. ازش میپرسند که اگر مثلاً تموم بشود، شما صلح بکنی با فلسطینیها، قضیهاش تموم بشود، داستانتان با ایران چی میشود؟ میگوید که ما با ایرانیها جنگ نداریم. ما اصلاً یکیم، کوروش صهیونیست بوده! حالا بعضی از این رؤسا و حکام جمهوری اسلامی شب خوابیدند، صبح پا شدند گفتند اسرائیل و صفحه روزگار. یکی هستیم. این منشور کوروش هم همین اخیراً دست آمریکاییها که ما داده بودیم آنجا ثبت جهانی شده بود. دنیا ازش استفاده بکند. آمریکاییها عادت دادند دست اسرائیلیها. رونمایی منشور کوروش. خدمت شما عرض کنم که این مفاهیم بلند منشور کوروش باید به همه دنیا برسد. یاد بگیرند همه دنیا حکومتداری را. چرا؟ چون این آقایی بنیاسرائیل توش حفظ میشود. ما دعوایمان اصلاً اینها، ذهنشان اینها را بکشیدشان. ذهنشان از این فضای نژادی و تاریخی در ماهان [نامفهوم]. نمیفهمیم این قضیه را. چون ما نسبت به نژاد و فلان اینها که حساس نیستیم که طایفه آمد، آن طایفه رفت. حالا مشهدی قوچونی است، مثلاً کجایی است، آنقدر حالا حساسیتمان زیاد نیست، ولی دیگر حالا این روی نژاد که این باید اسرائیلی باشد، بعد باید فلان باشد، باید یهودیالاصل تهش به کجا برگردد و اینقدر ارجاع به تاریخ، به نمادهای تاریخی، حفظ این نشانههای تاریخی، ملاحظه نشانههای تاریخی، این همه جمود، این همه تعصب اصلاً برای ما قابل فهم نیست.
فضا بیرون نیامدند با اسرائیل که قضیه بنیاسرائیل و کوروش و فلان. لامصب تو داری مسلمانها را رنده میکنی! آمدی غصب کردی، به ناحق گرفتی. زندگی میکنند، از خودشان دارند دفاع میکنند که تو بیشتر از این نگیری. نکات توجه داشته باشید. خلاصه آقا کوروش آمد و اینها بازسازی کردند معبد را. تورات را دوباره نوشت، زنده شد. خلاصه، البته دو شقه شدند دیگر. یک شقه آنها تو بابل شد. یک شقهشان توی اورشلیم. تو بابل هم کمکم قدرت پیدا کردند. تورات را ترجمه کردند. یک کمی هم فاصله زبانی پیدا کردند با اورشلیم. این طرف هم خلاصه توانستند یک مناطقی را دست بگیرند. بعضی از انبیاشان هم تو همین منطقه بابل، حضرت دانیال مثلاً در ایران دفن است. و خدمت شما عرض کنم که بعضی انبیای دیگرشان به خاطر همین است تو این منطقه بودند دیگر. توی منطقه بینالنهرین. خلاصه کمکم دچار پراکندگی شدند. درست است که معبد را ساختند، ولی آنقدر بینشان اتحاد شکل نگرفت.
بعد ایران که حالا اینها کوروش بود و داریوش بود و اینها که خب رابطهشان هم خوب بود نسبتاً با همدیگر، افتادند دست یونانیها و بطلمیوسیها و سلوکیها و رومیها. رومیها دیگر آمدند پدر اینها را درآوردند. داستان عوض کردند. سال هفتاد میلادی دوباره رومیها آمدند حمله کردند و دوباره معبد را خراب کردند برای بار دوم. بعضی گفتند این، آن آیات ابتدایی سوره اسرا است که دوبار طغیان میکنید و دوبار بیچارهتان میکنم. بعضی گفتند این دو بارش همین است. دفعه اولش بختالنصر، دفعه دومش این قضیه که رومیها آمدند، سال هفتاد میلادی بود و دیگر بعد این قضیه عملاً اورشلیم آن هیمنه یهودی خودش را از دست داد. پراکنده شدند. یک تعدادشان رفتند روم، همه اروپای خودمان. یک تعدادشان رفتند بابل، قدرت پیدا میکرد. یک تعدادشان آمدند حجاز. داستان هم از این قرار بود که منتظر منجی بودند. غذای منجی داستان جدی است که حالا امشب میخواستم بگویم، ببینم چقدر وقت میشود. فقط اشاره بکنم. مطالبش را برایتان بخوانم. بعد قضیه بختالنصر منتظر منجی بودند. تو یه دورهایاش منجی را دانیال میدانستند که دیشب عرض کردم برایتان. عزیر، ارمیا اینها شخصیتهایی که به عنوان منجی بینشان مطرح شده. تا رسید به قضیه حضرت یحیی که دیشب آخر بحث به اینجا رسید. حضرت یحیی شد معرف منجی برای اینها. کی را به عنوان منجی معرفی کرد؟ بفرمایید. احسنت. حضرت عیسی علیه السلام. عیسی مسیح. عیسی شد منجی.
چند تا نکته ملس بگویم، کیف کنیم. بنیاسرائیل منجی را. مطلب آخه اونی که حیفم میآید این است که اینها را اینجوری خرد خرد که میگویم، بحث حیف میشود. بعد از رو برایتان بخوانم، نکاتش حفظ شود. ولی حالا چون مطلب زیاد است و تیکه به تیکه خواندنش هم خسته میکند، دیگر حالا یک جاهایی میگویم رد میشوم. ببینید آقا بنیاسرائیل منتظر منجی بوده. اینها هی روز به روز گرفتار میشدند. از بیرون هم به اینها حمله میکردند. هی شرایطشان به هم میریخت. دنبال یکی بودند که بیاید از خود بنیاسرائیل اینها را نجات بدهد. حکومت اسرائیلی را برپا کند. به اینها بشارت داده شد عیسی میآید شما را نجات میدهد. این مسیح هم که گفته میشود، همان ماشیح خودشان یا ماشیاح. این همان منجی همه اسرائیلیهاست. این نکات قشنگ را داشته باشید، حیف است. یهودی و مسیحی هم اینجا فرقی نمیکند. بنیاسرائیل منجیشان شد حضرت عیسی که همه انبیاشان بشارت دادند، خصوصاً حضرت یحیی. اصلاً به این عنوان مثلاً مسیح یعنی منجی. کلمه عیسی هم یعنی منجی. حالا من اینها را آوردم، اگر وقت بشود برایتان بعضیهایش را میخوانم. هم عیسی به معنای منجی، هم مسیح هر کدام به یک معنا.
نکته قشنگش این است تو تورات. اصلاً عبارتش را بگویم برایتان که این کلمه مسیح و عیسی معنایش چی است. علامه طباطبایی در جلد سه المیزان، صفحه صد و نود و سه به بعد میفرماید که مسیح به معنای منسوخ از مسح میآید. مسح میکشید سرتان را. میفرماید که به چند دلیل به عیسی گفتند مسیح. یکیش این است که دست میکشید. این دست کشیدنش یمن و برکت داشت. یا دست میکشید، از گناه درمیآمد. با روغن زیتون مسح میکرد که این توش برکت بود و انبیا هم با این مسح میکرد. یا به خاطر این است که وقتی به دنیا آمد، جبرئیل با دو تا بالش او را مسحش کرد تا از شیطان حفظ شود. دعایی بود که مادر مریم کرده بود که بچههایم را هم این دخترم را هم نسل او را از شیطان حفظ. یا به خاطر این بود که روی سر یتیمها دست میکشید. یا به خاطر این بود که روی چشم نابینا دست میکشید، بینا میشد. یا به خاطر این بود که روی کسی که پیسی داشت دست میکشید، خوب میشد. همه اینها را در مورد مسیح گفتند. رد نمیکند علامه طباطبایی. نکته قشنگش این است، میگوید که ولی اونی که میشود بهش تکیه کرد، این است که این لفظ تو آن بشارتی آمد که جبرئیل به مریم داد. گفت: «اِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِّنْهُ اِسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ». خدا تورو بشارت میدهد به یک کلمهای از خودش که اسمش مسیح عیسیبنمریم. ایشان میفرماید که این همان عربی کلمه ماشیاح است که تو کتب عهدین آمده. اونی که ازش استفاده میشود این است. خیلی قشنگ است. میخواهم از رو بخوانم، چون حیف است مطلب.
بنیاسرائیل، «مُلْکٌ مِنْهُمْ». درب بنیاسرائیل شیوهشان، روششان این بود. پادشاهشان وقتی که میشود، تو پادشاهی کاهنها میآمدند روغن میکشیدند بهش، با روغن مقدس بهش میکشیدند تا مبارک شود و آن حکومتش مبارک باشد. برای همین به آن میگفتند ماشیاح. معانی که حالا این مثلاً پادشاه است و مبارک. از کتب اینها اونی که ظاهر میشود این است که مسیح را بهش گفتند مسیح، چون ماشیاحی است که بشارت دادند به حکومت میرسد. خوب دقت کنید: «و سَیُظْهِرُ فِي بَنِي إِسْرَائِیلَ». خیلی نکته است الان تو دلش. برید میبینید چه نکته عجیب و غریبی. بنیاسرائیل «مَلِکٌ عَلَیْهِ مُنْجِیٌ لَهُ». به اینها بشارت داده شد. یک پادشاهی در بنیاسرائیل میآید نجاتتان میدهد. حکومتتان دوباره تو بیتالمقدس برقرار میشود. بعد کی؟ بعد سلیمان. بعد سلیمان همه چی از دست رفت. ذلیل شدند، آواره شدند. اینور آنور چشمانتظار یک کسی بودند که بیاید حکومت را برایشان برقرار کند. حکومت اسرائیلی را برقرار کند. بیتالمقدس را دوباره بکند مرکز حکومت، مثل سلیمان. اونی که بشارت بهش داده بودند کی بود؟ ماشیاح بود. ماشیاح همان مسیح خودمان است.
به مریم جبرئیل گفت که مسیح دارد از تو متولد میشود. حالا یک عبارتی را از انجیل لوقا میآورد علامه در این بشارتی که بهش داده شدند: «لا یَکُونُ لِمُلْکِهِ انقِضَاءٌ». یک کسی میآید که حکومتش پایان هم ندارد. این پادشاه اسرائیلی که میآید، دیگر پادشاهیش تموم نمیشود. و آن کی است؟ عیسی است. حالا نکتهای که مطرح است این است. بنیاسرائیل از همان موقع دیگر چشم به راه عیسی بودند. منجیشان. هنوز هم که هنوز عیسی است. آقا اینها که عیسی را قبول ندارند. یهودی. منجی مسیحیها باید عیسی باشد، درست است؟ سؤال جا افتاد؟ نکته، نکتهاش تو این است که اینها در مورد عیسی شک کردند. ولادتش عجیب و غریب بود. سازو کارش عجیب و غریب بود. خیلی رمزآلود بود. در گهواره حرف زد. بدون پدر متولد شد. مرده زنده میکرد. نابینا را شفا میداد. این همه آثار ازش بود. توش هیچ بحثی نبود. ولی به ما گفته بودند این حکومت تشکیل میدهد. اینکه حکومت تشکیل نداد. توضیح بیشتر بدهد.
یهودیهایشان که مسیحی نشدند، گفتند: اینکه حکومت تشکیل نداد. این دروغ بود. الکی بود. معاذالله شیاد بود، کلاش بود. مسیحیهایشان گفتند: نشد حکومت تشکیل بدهد. رفت آسمان. برمیگردد حکومت تشکیل میدهد. یهودیها گفتند که این او نیست، ولی ما منتظر آن عیسی واقعی هستیم که بیاید حکومت تشکیل بدهد. حالا داستان برایت معلوم میشود که قضیه بیتالمقدس که محل ظهور حضرت عیسی از کنار امام زمان، داستانش چی است؟ نکته را گرفتید؟ از باب همراهی با رهبر، همه دنیا مثلاً ایشان هم تشریف میآورند… نه آقا. منجی حکومت بنیاسرائیل است. اصلاً آن منطقه مال حضرت عیسی است. ایشان هم خلیفه امام زمان است، وصی امام زمان. حضرت عیسی هم منجی یهود است، هم منجی مسیح است.
حالا آقا. قرآن دیوانه میکند آدمها را. بخوانم، کیف بکنید. قرآن یک چیزهایی میگوید، یک کدهایی میدهد. خیلی جالب و عجیب و غریب. یکیش که خب خود همین اسم مسیح، خب خیلی جالب است. کلمه عیسی هم اصلاً «یَشُوع» از کلمه «یَشُوع» گرفته شده، به معنای منجی، مخلص. آن کسی که خلاص میکند، نجات میدهد. بعضیها هم یعیش گفتند. یعیش یعنی زنده است. مثل یحیی. یحیی یعنی زنده است یا «یَعِیشُ» هم یعنی زنده است. این دو تا اسم شبیه هم است.
یک نکتهای که اینجا دارد این است. قرآن یک چیز جالبی میگوید. قرآن کلاً یک جوری در مورد عیسی صحبت میکند که مشخص است قبول ندارد عیسی کشته شده. مسیحیها میگویند عیسی کشته شد، به صلیب کشیده شد، کشته شد، سه روز بعد زنده شد، رفت تو آسمان و برمیگردد. واسه همین نجوا میکنند، دستهاشان را اینجوری میکنند، صدایش میکنند، حرف میزنند، فلان و اینها. چون زنده میدانند هست. عیسی درست شد. میگویم سه روز بعد از اینکه کشته شد، زنده شده، رفته بالا. مسلمانها چه میگویند؟ میگویند اصلاً کشته نشد: «مَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ». اصلاً عیسی نبود. یکی دیگر شبیه عیسی بود که اینها گرفتند به صلیب کشیدند، کشتندش. یک نکته، پس عیسی زنده است سلام الله علیه.
نکته بعدی. قرآن یک چیزی میگوید، میگوید معجزاتی من در عیسی قرار دادم: «یُكَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَكَهْلاً». نکتهها حیف است. میگوید دو تا ویژگی خاص دادم به عیسی: در گهواره و در پیری حرف میزند. تو گهوارهاش مشخص است خاص است. کسی تو گهواره حرف نمیزند. ولی تو پیریش که خب همه تو پیری حرف میزنند، چیز عجیبی است. یعنی چی؟ آقا من عیسی را خاص کردم، تو گهواره حرف میزند، تو پیری هم حرف میزند. خب تو گهواره همان روز اولی که به دنیا آمده بود، حرف: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ». ولی پیریش که دیگر عجیب و غریب نیست. نکتهاش چی است؟ نکتهاش این است که حضرت عیسی کلاً سی و چهار سال بیشتر در قید حیات نبود. و به سی و چهار ساله نمیگویند پیر، کهلاً نمیگویند. این میماند تا پیر شود و تو پیریش حرف میزند. بعد از دو هزار و بیست و چهار سال که هنوز گذشته. این آن چیز عجیبش است. الان دو هزار و بیست و چهار سالش است، تازه بر اساس اطلاعات آنها. حالا ممکن است دقیق خیلی نباشد. پس دو تا ویژگی خاص دارد عیسی: یکی اینکه تو گهواره حرف زد، یکی اینکه تو پیری حرف میزند. یکیش را نشان داده، یکیش را الان نشان نداده. «يُكَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَكَهْلاً». این دو تا مال یک نفر است. پس آن حرف یهودیها نیست که هنوز به دنیا نیامده. یک نفری که دو تا ویژگی را با هم دارد، هم تو گهواره حرف میزند. ما کس دیگر نداشتیم تو گهواره حرف بزند جز مسیح. پس «الا و لابد» همین آدم تو پیری هم حرف میزند. آن وقتی که کسی فکر نمیکرده که او باشد. بعد بیاید تمام آن نشانهها را هم نشان بدهد.
حالا شما فرض کنید حضرت عیسی علیه السلام تشریف میآورند. این تابوت عهدی که اینها خودشان را میکشند. الان نتانیاهو به اینها گفته که برمیدارید میروید. این زیر مسجدالاقصی را کلاً کنفیکون، میکوبید، میکنید، میروید بگردید، تابوت پیدا کنید. یکی دو سال پیش به اینها گفت. این بیاید بیرون، ما به دنیا حاکم. بعد تو تابوت هم میدانند چی است. حتی میدانند نقشه اجمالی آن اندرونی بیتالمقدس را چه فرمی تابوت را گذاشته بودند. یعنی مثلاً اتاقک اتاقکی که بود، اتاقک آخر میرسد به تابوت. این را هم میدانند. خب، حالا حضرت عیسی علیه السلام میآید به اینها میگوید که مگر دنبال منجی نمیگردید؟ بیا من بهتان بگویم کجاست تابوت. تابوت درمیآورد. این است که تو روایت فرمود تابوت بنیاسرائیل دست امام زمان است و «مکین تابوت» حضرت مسیح این قضیه مال کجا است؟ مال فتح بیتالمقدس است. حالا بحث بیتالمقدس بهش میرسیم انشاءالله. قبل از ظهور امام زمان، پای ایرانیها به بیتالمقدس باز میشود انشاءالله. حکومت یهودیها قبل از ظهور منهدم میشود، خودشان متفرق میشوند. ایرانیها میگردند تو لانهها اسرائیلیها را پیدا میکنند. روایت فرمود سنگ صدا میزند، میگوید که: «إِنَّ فِيَّ یَهُودِیًّا»، بیا یهودی اینجا قایم شده. میرود خرکشش میکند، خفتش میکند. «فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّیَارِ». امام باقر فرمود: این آیه رخ میدهد. میگردند شماها را. بله، الان را نگاه میکنی اینها مدرسه را میزنند، بیمارستان را میزنند. اینجور نمیماند. آخرش است انشاءالله. الان که نه. اصلاً دست اینها نیست. حضرت مسیح میآید نشانهها را بهشان میگوید، میفهمند مسیح است. میفهمند منجی. منجیشان ظهور میکند. منجی همهشان همین است. نشانههایی دارد که هم یهود این نشانهها را قبول دارد، هم مسیحی. همهشان هم میگویند منجی ما کجا ظهور میکند؟ تو شام، بیتالمقدس. اصلاً برای همین آمدند آنجا را گرفتند. شرایط را فراهم کنند که منجی ظهور کند. حکومت نهایی را تشکیل بدهد. همهشان هم منجی را مسیح میدانند.
البته اینها یک فریبی داده میشوند. دجال میآید فریب میدهد به اسم منجی. برای اینها ظهور میکند. کما اینکه سفیانی هم به اسم منجی برای مسلمانها ظهور میکند. خیلی از مسلمانها فکر میکنند چون اوضاع میریزد به هم، به اسم اینکه من میآیم شما را از شر یهودیها نجات میدهم، سفیانی ظهور میکند. ولی تیغ را میگیرد سمت کی؟ به سمت شیعه. روز اولش فتنه است. بله، ابر فتنه است. یک ابر فتنه رخ میدهد. خودشان که میگویند جنگ هستهای میشود. بله، بله. حالا داستانهایی دارد آن قضیه آرماگدون و اینها. داستان قرقیسیهای اینها. کشتاری میشود که فرمود به دفنش نمیرسند. کرکسها میخورند جنازههایشان را. چند ده هزار نفر کشته میشوند که احتمال زیاد همان جنگ هستهای باید باشد تو همان منطقه شام هم است. درگیریهای شدید. رومیها میآیند، روسها میآیند در سواحل شام. دیگر خیلی پریدم جلو، دیگر بسته. شب آخر بود. امشب گفتم همهشان با تجهیزات آنجا جمع میشوند. با هم درگیر میشوند. هم شیعه آنجا هست. سپاه خراسانی. هم یمنیها آنجا کار دارند. هم اسرائیلیها با آنجا کار دارند. همه تو آن منطقه درگیر میشوند. و که حالا بیشتر در دمشق. مقدماتش در دمشق. حکومت مرکزی دمشق سقوط میکند. حکومتهای دیگری میآید. فتنه توسعه پیدا میکند. درگیریها شدید میشود. در دمشق کشتار عجیب و غریبی میشود. در دمشق سفیانی به اسم منجی مسلمانها. منجی از کدام نسل؟ از بنیامیه که همیشه این بنیامیه منجی کی بودند؟ یهود بودند. اتفاقاً روایت امام گفته که این را یهودیها علم میکنند. به اسم مبارزه با یهود میآید. سپر یهود میشود. میآید این هسته مقاومت مردم به شور آمدند که مثلاً بریم اسرائیلیها را نابود بکنیم. اسرائیلیها ضعیف. حکومت مرکزیشان پاشیده. شرایط دیگر فراهم شده. مردم یک جونی گرفتند که بیایند دیگر کار را تموم بکنند. یوسفانی میآید که حتی تاریخ ظهورش هم روایت، در مورد زمانبندی روایت عجیب و غریبی. خلاصه ظهور میکند و ولی تیغ را میگیرد رو شیعه. قتل عامی میکند از شیعیان. دخترهای شیعه به کنیزی میروند. میرسد این خونریزی به شهر کوفه، به شهر نجف. بزرگان نجف را سر میبرد. اوضاع عجیب و غریبی در منطقه.
ولی ایرانیها پایشان به ایلیا رسیده. ایلیا همان بیتالمقدس خودمان است. این درگیری همه جانبه و فراگیر و وسیع. آن هم کشورهای منجیشان نیستند. دجال آنجا به اسم منجی یهودیها ظهور میکند. به اسم مسیح. حالا دجال برخی گفتند که آقا همین دیجیتال و فلان و این حرفها. دیجیتال هم کجا؟ شخص باید باشد. ممکن است حالا یک جریانی هم باشد، ولی به یک شخصی میخورد و دجال هم به دست کی کشته میشود؟ حضرت عیسی علیه السلام. کلاً آقا این قضیه شام را حضرت عیسی درمیآورد. لذا شخصیت کلیدی هم پایان این دوره بنیاسرائیل که دیگر مضمحل میشود. پراکنده میشوند که سی و چند سال بین اینها زندگی کرده. قضایایی هم دارد که حالا فردا شب انشاءالله بیشتر بهش میپردازیم. برعکس این چیزی که از حضرت عیسی معرفی کردند که این گوش را زدند، آن یکی را هم بگیر بزن و اینها. اتفاقاً شخصیت حضرت عیسی شخصیت کاملاً جنگی در قرآن. «مَنْ أَنْصَارِی إِلَى اللَّهِ». نصرانی هم که میگویم به خاطر این است که حواریون داشت که اینها گفتند: «نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ». برای اینکه آمدند در کنار حضرت عیسی با بنیاسرائیل بجنگند. اینش عجیب است. این منجی بنیاسرائیل بود که آمد، تیغ را گرفت رو خود بنیاسرائیل!
وقت نیست که بگویم یک آیه دیگر هم یادگاری داشته باشیم. در سوره مبارکه آلعمران در سوره مائده فرمود: «لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن بَنِی إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ». کفار بنیاسرائیل را هم داوود لعنشان کرد، هم عیسی لعنشان کرد. داوود به عنوان شاخص حکومت، پادشاه برتر بنیاسرائیل که اینها را به قدرت رساند. عیسی به عنوان منجیشان. اصلاً درگیر میشود حضرت عیسی با این بنیاسرائیل. یک بخشی از اینکه زیر بارشان نرفتند، همین بود. تو آمده بودی به ما قدرت بدهی و حالا درگیر با ما شدی، ما تو را قبول نداریم. منجی به ما سواری بدهی، ما را رئیس کنی. این نژادپرستی که امروز اسرائیل را گرفته به اسم یهودیت بنیاسرائیل، این لعن شده به زبان خود حضرت عیسی: «ذَلِكَ بِمَا عَصَوا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ». به خاطر گناههایشان، به خاطر تعدیشان که حالا قضیه تعدیشان یکیش قضیه شنبه، هر کدام بحثهای مفصلی است. دیگر بعضی رفقا میگویند آقا ما هر کدام که میگویی، میدانیم که یک پرونده وسیعی است که داری ردش میکنی. واقعاً هم همین است. هر کدامش یک پرونده. واسه همین حضرت عیسی اصلاً اونی که اینها میگویند نیست. اینها اسرائیلیات است. اصلاً یک دستگاهی است در تاریخ جعل روایت میکند. اسم این دستگاه را گذاشتند چی؟ «اسرائیلیات». خیلی قشنگ است اسمش. واقعاً بهش میخورد. دستگاه رسانهای بی بی سی، بابابزرگ بیبیسی از اول یهودیها جعل روایت میکنند برای مسیحیها، جعل روایت میکنند برای مسلمانها. جعل روایت میکنند. تولید روایت تولید تحلیل میکند. مطالب را عوض میکند، تحریف میکند. مهمترین ویژگی بنیاسرائیل یکیش همین تحریف است که ازشان حکایت شد. عهدشکنیهایشان غلط. بحث جدایی است. همه چیز را عوض کردند. عیسی را هم عوض کرده. عیسی که قرآن میگوید یک عیسای جنگجو بود، رزمنده بود. حواریون هم کسانی بودند که باهاش بیعت کردند سر چی بیعت کردند؟ که با بنیاسرائیل بجنگند. اینها انصارالله نصارا جماعت توسریخور است، مثل این پاپشان ادامه راه مسیر، لجن میبارد ازش. کلمه در مورد اسرائیل حرف بزند. بابا اینها کسانی که عیسی لعنشان کرده. بعد یکی در مورد اسرائیل یک چیزی بگوید، این اثر رحمت. همه دنیا با هم خوب باشیم. به ادیان توهین نکنیم. این شده ادامه راه مسیح. پاپ. بابا عیسی این است. آن سالهایی هم که بین مردم بود، این چهره ازش به جا ماند که اینها تحریف شده معرفی.
و عیسی میآید و میجنگد. عیسی با شمشیر میآید. عیسی با شمشیر ظهور میکند و اول هم میرود سر وقت خود بنیاسرائیل. همین بیتالمقدس را کارش را حضرت عیسی یکسره میکند. انشاءالله نابودی اسرائیل و نابودی نهاییشان به دست حضرت عیسی علیه السلام خواهد بود. ولی خب آن موقع، سپاه امام زمان که بخش عمدهایش ایرانیان. خود حضور حضرت مسیح باعث میشود که مسیحیهای زیادی جلب میشوند. یک تعدادی از یهودیان قبول میکنند، چون همه نشانهها کاملاً صادق. یک تعدادشان هم قبول نمیکنند. یک تعدادشان قرارداد میبندند. قرارداد هفت ساله میبندند تو روم. برسیم انشاءالله با همدیگر بخوانیم. بعداً قراردادشان را نقض... قشنگیش به این است که حضرت عیسی وصی شمعون. امام زمان هم از مادر به شمعون میرسد. مادر خود امام زمان هم اروپایی است. اسباب خلاصه جمع شرایط فراهم.
این داستان بنیاسرائیل است تا فعلاً قضیه حضرت عیسی علیه السلام. تخریب دوم معبد که سال هفتاد میلادی و رومیها آمدند و حضرت عیسی علیه السلام را هم که رومی به دار بستند و که به حسب ظاهر اینها به یهودیها ربطی نداشتند. ولی واقعش این است که به تحریک یهودیها بود. حالا وقت بشود شب دیگر این را برایت توضیح میدهم که داستان صلیب کشیدن از عیسی علیه السلام چی بود. دیگر عملاً ترور حضرت عیسی و پراکندگی اینها و بیچارهگی و آوارگیشان و دیگر انتظار حضرت عیسی. ولی نکتهاش این است که خود حضرت عیسی مبشر بود و قرآن روی این تأکید کرده و انجیل هم از او حکایت کرد. حالا وقت چون گذشته سریع بگویم. عیسی آمد گفتش که آقا من منجی نیستم، من منجی بنیاسرائیل هستم، ولی منجی عالم نیستم. من مبشرم به یک رسولی که «یَأْتِي مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدَ». یک کسی بعد من میآید اسمش احمد است. من بشارت به او دارم میدهم. یعنی حضرت عیسی خودش مقدمهساز حکومت بنیاسماعیل و نبی اکرم بود و گرا هم داد. هم تورات این را گفته، هم انجیل این را گفته. آیاتش را هم آوردم که وقت نمیشود.
و یک تعدادی از بنیاسرائیل از سر شوق همین آمدند حجاز که آن منجی که عیسی گفته بود از مکه ظهور میکند. کنار به چشم انتظاری پیغمبر آمدند. سالها آنجا زندگی کردند. ولی پیغمبر که بزرگ شد، «یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ». خوب هم میشناختندش. اما دستوراتش را دیدند که نژادپرستی اینها ندارد. آبی برای بنیاسرائیل اینها گرم نمیشود. طاغوت ما را محل نمیگذارد. ریاست ما را قبول ندارد. نمیآید با همدیگر ببندیم. آن سه تا قبیله بنینظیر و بنیقینقاع باهاش درگیر شدند و رسید به آن داستانهای بعدی، جنگ احزاب و خیبر و قضایای بعدی و اینها، و داستانهایی که ما با یهود داشتیم تا بعدها نفوذشان توسط بنیامیه و حکومتی که شامیها دست گرفتند یهودیها در واقع اداره میکردند که همان بنیامیه است. بنیامیه رابطهشان با روم خیلی قوی است. از اینجا بروم تو روضه، دیگر بخش تمامش بکنیم.
اساساً ماجرای شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام که حالا امشب بنا به نقلی. البته نقلش معمولاً بین علما قویتر است. علمای ما بیشتر هفتم صفر را به عنوان شهادت امام مجتبی قبول داریم تا بیست و هشتم صفر. برخی قائلند که بیست و هشتم صفر اصلاً مال دوره قاجار بوده که به دلایلی که حالا نمیخواهم بهشان اشاره بکنم، بیست و هشتم صفر را به عنوان شهادت امام حسن. چون نقل دارد البته منابعی، ولی ضعیفتر. نقلهای بیشتر هفتم صفر. علما هم هفتم صفر شهادت امام مجتبی را میگرفتند. قضیه اینطور شد که در داستان ترور امام مجتبی، جعده که همسر امام مجتبی بود، که خدا عذابش را بیشتر بکند، دختر اشعث بن قیس که این اینها چه نژاد عجیب و غریبی هستند. اشعث خودش، پسرش، دخترش، هر کدام توی تروری، توی جنایتی نقش. جعده همسر امام حسن بود. معاویه به جعده گفتش که: تو اگر ترور بکنی حسن ابن علی را، من هم در شام بهت یک زمین خوبی میدهم، هم بهت صد هزار «معت الف درهم»، صد هزار درهم بهت میدهم و هم بهت وعده میدهم که بعد حسن ابن علی همسر یزید بشوی. خیلی عجیب است. جعده با این سه تا وعده امام حسن را تر… سمش را از کجا آورد؟ اینجا نکته عجیبش است. سمش را از پادشاه روم گرفت. ربط اینها با همدیگر چی بوده؟ پادشاه روم که همین اهل کتاب بنیاسرائیلند. اینها رابطهشان با هم اینطور بوده که سم را او داده. سمی هم سمی بود که عجیب و غریب اثر کرد که حالا تو روضه عرض میکنم برایتان. حضرت فرمود: خیلی به من سم داده بودند، ولی این سم یک سم دیگری بود. بارها سم داده بودند به امام حسن. یک کمی بیمار میشدند، حالشان اینطوری میشد. تو بعضی روایات هم دارد مثلاً یکی از ائمه میفرمودند: فلانی مثلاً امام رضا علیه السلام فصل میکردند، خون میآمد، حال حضرت خوب میشد. سم دادن زیاد بود، ولی این سم کشنده این شکلی که حالا عرض میکنم چه کار کرد. این سمی بود که پادشاه روم داد به معاویه. معاویه داد به جعده. وقتی هم که امام حسن را کشت، آمد که بهش وعده را عملی بکنند. فقط پول را بهش دادند که حالا همانم گفتند بعضی گفتند هزار درهم بهش گفت: خب، همسر یزید چی؟ ما تو را به عنوان همسر حسن هم قبول نداشتیم. تو را همسر یزید کنیم؟ همان حسن بن علی که شوهر خودت بود، ترور کرد. بعد بچه خودم را به تو بدهم؟ آدم پستی هستی که این زن پست. بعدهها هم که با یک کس دیگر ازدواج کرد، پسری به دنیا آورد. تو عرب وقتی آن پسرش را میخواستند صدا بزنند، میگفتند: ای بچه آن زنی که شوهرش را کشت. شوهرش را سم داد. اینطور رسوا شد جعده در طول تاریخ. ولی خب کرامت امام حسن علیه السلام خیلی عجیب است. امشب البته شب شهادت حضرت است، ولی چهل روز بعضی گفتند که حضرت در اثر این سم بیمار بودند. بعضی گفتند دو ماه. بعضی گفتند یک ماه. یک زمان طولانی طول کشید تا سم اثر بکند. و گفتند حضرت روزه بود. آمد منزل، افطار میخواست بکند. افطاری که برای حضرت آوردند سم آلود بود. و حضرت وقتی حالشان دگرگون شد، به جعده فرمودند: از این در پشتی فرار کن. نمیخواهم برادر و خواهرم که میآیند بفهمند قاتل من کی است. تو را بگیرند، اعدامت کنند. چقدر اینها با معرفتند. همسرش، هرچه است همسرش. چقدر اینها با معرفت. هرچه هم امام حسین پرسید: برادر کی بهت سم داده؟ نفرمود. فرمود: یا زنده میمانم یا میمیرم. زنده ماندم خودم میدانم باهاش چه کنم. اگر مردم هم که آنور حسابمان باشد. نمیخواهم قصاصش کنی بابت من. کریم الکی نیست که کریم اهل بیت میشود. کریم اهل بیت این است داستانش.
ولی این سم آخری که دادند را تعبیری که از حضرت شده این است. خیلی تعبیر عجیبی است. اینها را مقلات [نامفهوم] اهل سنت با اینکه این قضیه خوب قضیهای است که خیلیها تو اهل سنت سانسور کردند، چون معاویه خلیفه است. معاویه بچه پیغمبر را کشته. خیلی مایه آبروریزی است. اکثراً سانسور کردند، کتمان کردند. ولی منابع متعددی از اهل سنت این را نقل کرده. یکیش زمخشری است که این تعبیری که میخوانم مال زمخشری است. میگوید که: «جَعَلَ مُعَاوِیَةُ لِجُعْدَةَ بِنْتِ الْأَشْعَثِ لَعْنَتُ اللَّهِ عَلَیْهَا مِائَةَ أَلْفٍ حَتَّى سَمَّتْهُ». خب، عجیب است. زمخشری عالم بزرگ اهل سنت. این را سند معتبری است در حقانیت حرفی که میگوییم و معرفی این شخصیتهای پست مثل معاویه که سخت است هنوز هم که هنوز اثبات اینکه اینها همچین شخصیتهای جنایتکاری بودند. بابا این قاتل میوه دل پیغمبر است. چقدر اصحاب پیغمبر و اینها کشتند. بابا قاتل امام حسین است. قبول نمیکند. این نقل مهم است. میگوید که معاویه به جعده دستور داد. گفتش که صد هزار درهم داد. سم بده. و «مَكَثَ شَهْرَیْنِ». حالا این عبارت را داشته باشیم. خیلی عبارت عجیبی است. دو ماه طول کشید این سم کارگر شد و حضرت را به شهادت رساند. «وَ أَنَّهُ لَیَرْفَعُ مِنْ تَحْتِهِ کَذَا تَسْتَنْ». من تو این دو ماه دائم خونی بود که امام مجتبی از بدن مطهرشان خارج میشد. «وَ کَانَ یَقُولُ». این جمله خیلی جمله. ببین چه مظلومیتی در این جمله. این شهادت، چه شهادت عجیبی. میفرمود: «سُقِطَ مُرَا». خیلی به من سم دادند. «مَا أَصَابَنِی فِیهَا مَا أَصَابَنِی فِی هَذِهِ الْمَرَّةِ». هیچ کدامش مثل این دفعه نبود. این سمی بود که رومیها داده بودند. فرمود: «لَقَدْ لَفَظْتُ كَبِدِی كَمَا فِيهِ یَدِی». فرمود: این سری استفراغ خونی که کردم تو این تشت با چوب که گشتم دیدم پارههای پارههای جگرم در تشت قرار گرفته. این سم دیگر کار من را تموم کرد. هیچ کدام مثل این سم نمیشد. لا اله الا الله.
روضه امشبمان که هم به شب شهادت مرتبط باشد، هم به این ایام امام حسینیمان مرتبط باشد. این عبارت باشد از «لهوف»، «لهوف سید بن طاووس» در صفحه بیست و پنج نقل میکند. امشب هم روضه امام حسن را گوش دادید. یعنی روضهای که برای امام حسن خواندیم. هم روضه امام حسن را گوش بدهید. یعنی روضهای که امام حسن برای امام حسین خواند. خیلی جالب است. میگوید که: «مفضل بن عمر» از امام صادق، ایشان از امام باقر، از امام سجاد نقل میکنند: «أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ دَخَلَ یَوْمًا عَلَى الْحَسَنِ عَلَیْهِ السَّلَامُ». یک روزی امام حسین علیه السلام آمد. تازه اینجا نگفتن تو آن قضیه سم و اینها. چون آنجا که اصلاً امام حسین حالشان عجیب شد. بعد امام حسن که فرمودند: «چي شده برادر؟» فرمود: «غارت زده اونی نیستش که مالش را ببرند، زندگیش را ببرند. غارت زده اونیه که برادری مثل حسن بن علی داشته باشه از دست بده. غارت زده منم». خب این خیلی معنا دارد. امام حسین، من اینجا غارت شدم. نه ظهر عاشورا. آن شمشیر و انگشتری که بردند غارت نبود. این برادری که بردند غارت بود. من اینجا غارت زده شدم. آن مال وقتی بود که صحنه شهادت را دید اباعبدالله. ولی یک روز همینجوری چه عشقی بود بین این دو برادر. عشق عجیب و غریب. خیلی روایات هست. یک وقت دیگر حالا فرصت باشد بعضیهایش را بخوانم در مورد محبت شدیدی که این دو برادر به همدیگر.
اینجا امام حسین وارد شدند تا نگاهشان به امام حسن افتاد، «بکی». شروع کرد گریه کردن. امام حسن فرمودند: «مَايُبْکِیکَ؟» چرا گریه میکنی؟ عرض کرد: «أَبْکِی لِمَا یُصَنَعُ بِکَ». یکهو یاد مصیبتها افتادم که سرت قرار است بیاید. بهت سم میدهند. پارههای جگرت در تشت میریزد. خب اینها همه را پیغمبر به اینها گفته بود. میدانستند. یکهو یاد آن افتادم. گریه کردم. «فَقَالَ الْحَسَنُ عَلَیْهِ السَّلَامُ». امام حسن، امام حسین فرمود: «إِنَّ الَّذِی یَطْؤُ إِلَیْهِ سَمٌّ». به من فقط یک سم میدهند. از دنیا میروم. «ولکن لایؤیّن مِنْ کُلِّفٍ لَا یَصِیرُ مَرِیرٌ». من کجا است نهایت یک بار جگر است. یک سمیه خونی است. برای این داری گریه میکنی؟ تو خودت کربلا داری. برای چی گریه میکنی؟ بعد فرمود: «یَدْلُفُ إِلَیْکَ فَلَسُونَ فَرَجٍ». سی هزار نفر پشت به پشت هم میدهند در برابر تو. همه هم ادعا از امت پیغمبرند و «یَنْتَهِلُونَ الْإِسْلَامَ». ادعای مسلمانی دارند. «فَیَجْمَعُونَ عَلَى قَتْلِکَ». همه جمع میشوند بکشنت. و «سَفْکِ دَمِکَ». خونت را بریزند و «وَ انْتَهَکَاتِ حُرْمَتِکَ». همه جمع میشوند که هتک حرمتت کنند. و «سَبْیِ ذَرَارِیِّ نِسَائِکَ». همه جمع میشوند همسران و بچههایت، دخترهایت را اسیر کنند. و «وَ انْتِهَابِ ثَقَلِکَ». هرچه داری به غارت ببرند. «فَعِنْدَهَا یَحُلُّ اللَّهُ بَنِی أُمَیَّةَ لَعْنًا». آنجاست که خدا بنیامیه را دچار لعن خودش میکند. و «تُمْطِرُ السَّمَاءُ دَمًا وَ رَمَادًا». آسمان خون میبارد و خاکستر میبارد. و «یَبْکِی عَلَى کُلِّ شَیْءٍ حُسَیْنَ». همه عالم برای تو گریه خواهد کرد. «حَتَّى وُحُوشَ الْبَرِّ وَ حَیْتَانَ الْبَحْرِ». حتی درندههای بیابان برای تو گریه میکند. ماهیهای دریا برای تو گریه میکنند. خیلی. یعنی آخرش هم تو خود روضه امام حسن و اشکی که امام حسین برای امام حسن میریخت. امام حسن فرمود: همان جمله امام رضا. همهشان یک نورند دیگر. همان جمله را به یک معنی دیگر، یک طور دیگر فرمود که: «إِنْ کُنْتَ فَبُکِ لِلْحُسَیْنِ». یعنی برای حسینم میخواهی گریه کنی. آخرش ختم میشود گریت به گریه برای حسین. تو این عالم هیچ کسی مثل حسین مستحق اشک نیست. چون هیچ کسی همچین مصیبتی ندیده. جدیدترین مصیبت تو این عالم این است. امام حسن و البته سم دادن غریبانه بود. ولی هم اباعبدالله بود، هم قمر بنیهاشم بود. برادران قمر بنیهاشم بودند. محمد بن حنفیه بود. زینب کبری بود. خواهران جنایت کردند. ولی این خواهر و برادر دور قبر را گرفتند. دور جنازه را گرفتند. پیکر را تیرباران کردند. فردا که خواستند دفن بکنند. آن زن حسود گفت: من اجازه نمیدهم تو خانه من، خانه پیغمبر این را دفن کنی. از جمل کینه داشت. چون شتر او را امام حسن پایش را زده بود در جنگ جمل. گفت: ببرین تو قبرستان دفن کنید. بغل عمویش عباس دفنش کنیم. اینها آمدند. امام حسن وصیت کرده بود: حسین جان، راضی نیستم در تشییع جنازه من به اندازه ظرف حجامتی خون بیاید. به اندازه محکمه. یکهو دیدند این دشمنها. ببین چه کینهای است از سبط اکبر رسول الله. این آقایی که جُرو [نامفهوم] رو دوش پیغمبر بوده. رو سینه پیغمبر بوده، میخواهند تشییعش بکنند. تو خانه پیغمبر که نگذاشتند دفن شود. دستور دادند تیراندازها آمدند پیکر مطهر را تیرباران کردند. امام حسین هم اجازه نداد بحث شود با مظلومیت. فرمود: برادرم وصیت کرده. بردند و دفن کردند. خب سخت است. سخت است. پیکر را تیرباران کردند. مظلومانه دفن شد. ولی خیلی فرق است بین کسی که تیرباران میشود و دفن میشود با کسی که تیرباران میشود. «جَعَلُوکَ الْقُتِیلَ». گفتند: یک جوری تیربارانش کرده بودند، مثل خارپشت شده بود. یک جوری تو بدنش بود که وقتی من بگویم این روضه را یا نه. شب شهادت امام حسن ناله بزنید. امام حسن هم شاد بشود. یک جوری تیرها در بدن نشست که وقتی اسب. بعضی از این تیرها هیچ وقت از این بدن خارج. مدینه تیرها را امام حسین درآورد از بدن امام کربلا. اصلاً بدن لعنت الله علی القوم الظالمین.
خدایا، در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمرمان را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق ارحام، ملتمسین دعا را از سفره با برکت امام مجتبی متنعم بفرما. شب اول قبر امام مجتبی به فریادمان، به آبروی امام مجتبی. مردم مظلوم غزه، مردم فلسطین را به فضل و کرمت خلاصی به همین زودی زود نصیبشان بفرما. اسرائیل و آمریکای جنایتکار نیست و نابود. رزمندگان اسلام در نبرد با صهیونیست پیروزی، غلبه نهایی و کامل نصیبشان بفرما. رهبر عزیزمان را تا صبح ظهور امام زمان در کنف حمایت و عنایت و مواهب مادی و معنوی خودت مؤید و منصور. بیماران اسلام شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. حاجتمندان را به فضل و کرمت حاجت روا بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتم صلاح ما میدانی، برای ما رقم بزن. نبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحه.
در حال بارگذاری نظرات...