این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
* آرمان تشکیل حکومت در اورشلیم؛ هدف همیشگی یهودیان در تاریخ [4:46]
* شاخه مسیحی مانوی؛ اکثریت حاکمان کشورهای مسیحی و با اصلیت یهودی [8:31]
* نقشه مسیحیان مانوی: از بین بردن عثمانیها و فرستادن یهودیان به فلسطین [10:03]
* قدرت یافتن یهودیان در سراسر جهان و سودای تشکیل حکومت [12:46]
* ممنوعیت فروش زمین به یهودیان توسط دولت عثمانی، اواخر قرن 19 [17:39]
* ماجرای خبرنگاری به نام تئودور هرتسل؛ بنیان گذار صهیونیست [20:03]
⚜️ آیهای در قرآن که یک میلیون و 200 هزار ترجمه دارد؛ در مورد سحر یهودیان [22:19]
* آلبرت انیشتین؛ اولین گزینه معرفی شده برای ریاست جمهوری در اسرائیل [25:57]
* حییم وایزمن (کاشف اَسِتون)؛ جانشین هرتسل و اولین رئیسجمهور اسرائیل [29:17]
* حمایت انگلیس از یهودیان به شرط ورود آمریکا به جنگ جهانی اول [33:31]
* ادعای مضحک برخی بر قصد تشکیل حکومتی با دو دولت در فلسطین؛ بررسی بیانیه بالفور [35:49]
* کمتر از 10 درصد سهم یهودیان و مابقی سهم فلسطینیان؛ مصوبه سازمان ملل [50:06]
* إنما طلبت ما أخذ منا لان فيه مغزل فاطمة (سلاماللهعلیها) ومقنعتها وقلادتها وقميصها [58:31]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَصَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا أَبِي الْقَاسِمِ الْمُصْطَفَى مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ مِنَ الْآنِ إِلَى قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ. رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
این ایام در محضر دوستان بودیم. بحثی که مطرح شد در مورد شام بود. بیشتر بنا داشتیم به مباحث آخرالزمانی شام برسیم؛ ولی بدون اطلاع از پیشینه شام و سابقه آن، نمیشد مباحث آخرالزمانی شام را تحلیل کرد و به همین مناسبت، وارد بحث تاریخ شدیم. منطقه شام چه سابقهای داشته، چه کسانی در آنجا بودهاند و خصوصاً بنیاسرائیل بهعنوان کسانی که خودشان را مالک این منطقه میدانستند. مباحث آخرالزمانی هم در واقع به همین مسئله بازگشت دارد. منجی آنها هم در همان سرزمین ظهور خواهد کرد که حضرت مسیح باشند و قضایای جدی و مهمی را ما در آخرالزمان در منطقه شام خواهیم داشت که قبل از ظهور امام زمان (عج)، مرکز رویدادهای آخرالزمانی شام است.
خب، مطالبی عرض شد. تا قرن نوزدهم میلادی را عرض کردیم که چه گذشت و مشکلاتی که برای یهودیها پیش آمد در دنیا. تأسیس رژیم صهیونیستی که حالا امشب این برهه پایانی تأسیس رژیم صهیونیستی را عرض بکنم. (۱۹۴۸ برسم انشاءالله امشب). و تأسیس رژیم صهیونیستی، به قول خودشان، آغاز دولت اسرائیل.
فرداشب انشاءالله، بحث اسرائیل، اتفاقاتی که بعد از تشکیل دولت اسرائیل رخ داد، وضعیت منطقه، جنگهایی که در این شصت هفتاد سال رخ داده، وضعیت فلسطین، وضعیت امروزیمان که در چه موقعیتی هستیم الان در آن منطقه، و انشاءالله روایات مربوط به آینده که حالا شب اولش احتمالاً مباحث باز شصت هفتاد سال اخیر را عرض بکنیم، شبهای بعدیاش انشاءالله مباحث آینده رژیم صهیونیستی را که رهبر معظم انقلاب سال ۹۴ فرمودند اینها بیستوپنج سال آینده را اصلاً نخواهند دید. یعنی نشانه وعده محکمی دادند. بیستوپنج سال بعد از سال ۹۴ که میشود سال چند؟ ۱۴۱۹ شمسی، یعنی شانزده سال دیگر. بعدها فرمودند که ما گفتیم بیستوپنج سال، ولی اینها مثل اینکه عجله دارند برای اینکه نابود شوند، انگار جلو انداختند با این کارهایی که کردند. وعدهای بود که ایشان دادند، یعنی بر اساس این وعده، تا قبل از ۱۴۱۹، کار اسرائیل انشاءالله تمام خواهد بود.
قرن نوزدهم. صهیونیستها دنبال تشکیل یک دولت و یک حکومتی بودند که مستقل باشند. زور داشته باشند. پول داشتند. رسانه و تبلیغات هم تا حدودی داشتند. ولی زور. دنبال این بودند که قدرت نظامی داشته باشند تا زور نشنوند. البته فقط این نبود که زور نشنوند، دنبال این بودند که واقعاً به آن ارض موعود و آن حکومت مطلوبشان برسند. یعنی هرچه آدم تاریخ اینها را بررسی میکند، میبیند این آرمان اینها همیشه جدی بوده که برمیگردیم اورشلیم، میرویم دوباره در اورشلیم حکومت تشکیل میدهیم. حتی این هم که مثلاً اینجا زدند، ما را کشتند، نابودمان کردند و ذلیل و حقیر و اینهامان کردند، این هم باز بهانه است. اصل داستان نیست که مثلاً برای اینکه ذلیل نباشند، رفتند دولت تشکیل بدهند. نه، اینها واقعاً مطلوبشان همین حکومت اورشلیم بود. نکاتی هم هست که عرض میکنم، نکات مهمی.
دو تا ادعای جدی داشتند برای این منطقه: یکیاش این بود که نژادمان و دینمان، چند هزار سال قبل از میلاد تا پانصد سال قبل از میلاد که قضیه بختالنصر و اینها باشد، همیشه آنجا ساکن بودیم و آیات کتاب مقدس هم به ما وعده داده، گفته که خدای متعال این اراضی شام را به ما بخشیده که بعضی از محققین اشکال کردند به این دو تا حرف. اشکال خوبی هم کردند. اشکال قشنگی هم هست. اشکال اولشان این است که آقا ساکن آن منطقه کنعانیها بودند. کنعانیها اجداد همین اعرابند. این اعراب امروز نسلشان به کنعانیان برمیگردد. نسل دیگری هم که وارد آن منطقه شد، عبرانیها بودند که با حضرت ابراهیم از عراق آمدند که اینها در واقع عراقیالاصل میشوند، بابلیالاصل میشوند. پس اینجور نیستش که بگوییم این مال نژاد یهود یا نژاد شامی باشد، لزوماً نه. نژاد کنعانی شامل همه اینها میشود و بعد هم این آیاتی که از کتاب مقدس وعده داده، گفته مال فرزندان ابراهیم. خب، شما چرا آن یکی فرزندان ابراهیم را نمیبینید؟ چرا فرزندان ابراهیم... خلاصه که در اسحاق، پس بنیاسماعیل چی میشوند؟ اگر قرار است مال فرزندان ابراهیم باشد، مال بنیاسماعیل هم هست که این بنیاسماعیل هم باز دوباره میشوند همین اعراب خودمان، مال مکه. دیگر، پس هرجور حساب میکنیم، اعراب در آن سرزمین سهم دارند، حتی با همین مبنای خودتان. حالا بماند که اینها کشتار کردند، اینها را بیرون کردند که حالا عرض خواهم کرد.
بحثی مطرح شد. دولتهای مختلف به این رسیدند که آقا ما یهود را به قدرت برسانیم. بعضیشان از سر اینکه اینها از شرشان خلاص بشویم، به هر حال، عرض کردم نکاتی که دیشب گفتم. به عنوان یکی از «شرشان خلاص بشویم». بعضیشان هم یهودی بودند. حالا من مباحث مختلفی را آوردم که وقت نمیشود اشاره کنم. یکی از مباحث جدی که مطرح در مورد غیر یهودیها که فقط حالا اینجا یک اشارهای به آن بکنم تا از بحث نگذشتیم. یکی از این مباحث مهم این است که بسیاری از کسانی که ظاهراً مسیحیاند، اینها مسیحی واقعی نیستند و به اینها میگویند «مارانو». مارانوها کسانیاند که به ظاهر مسیحی شدند، در فشار و زور و به طمع و به خیانت و دروغ. یکجورهایی امروز میشود گفتش که اساساً مارانوها قدرت جدیاند در مسیحیها. اصلاً ما آنچنان مسیحیها را الان در قدرتهای دنیا در بازی نمیبینید. مارانوها قدرت اصلیاند. مارانوها همانهاییاند که اصلشان به یهود برمیگردد که خب که شما تحلیل میکنید، انشاءالله من آینده اگر فرصتی باشد بیشتر در مورد این عرض میکنم. امروز آمریکا را در واقع یهودیها و مارانوها دارند اداره میکنند. یعنی این نیست که بگوییم آقا حکومت آمریکا یک حکومت مسیحی است. نه این را مسیحیت است که ادایش را دارد درمیآورد. مسیحی واقعی نیست، برای همین سواری میدهد به یهودی.
پس یکبخشی از این هم که اینها دنبال تشکیل حکومت برای یهود بودند، به ظاهر مسیحی بودند ولی در واقع مارانوها دنبال این بودند که یهود را به آرمانش (برسانند). فلسطین هم که بهترین جا بود برای اینها، چون هم ادعای تاریخی برایش داشتند هم اینکه جزء امپراتوری عثمانی بود. امپراتوری عثمانی هم یک امپراتوری اسلامی بود و اینها دیگر ابداً چشم نداشتند که حکومت را برای مسلمانها ببینند. دنبال این بودند که عثمانی را متلاشی بکنند، دنبال تجزیه عثمانی بودند و چی بهتر از اینکه وسط این تجزیه، یکتکه گلشان، گل هندوانه را بدهیم به کیا؟ به یهودیها، به صهیونیستها. از آنجا این طرح مطرح شد که یهودیها را بفرستند فلسطین که هنوز دست کیا بود؟ آقا عثمانیها.
اواخر قرن نوزدهم که قضیه تشکیل حکومت اسرائیل مطرح شد، ما صهیونیست میدانیم. صهیونیسم فرهنگی در برابر صهیونیسم سیاسی. صهیونیسم فرهنگی برگشت گفتش که برای چی ما اصلاً (برگردیم اورشلیم؟) این مطالب خیلی جالب است. یعنی نکات مهمی. حالا نمیخواهم وارد تحلیلهای امروزیاش بشوم. شبهای بعد شاید بعضی تحلیلهای امروزیاش را عرض بکنم. ولی فعلاً طرحش در ذهنتان بماند. خودتان هم اگر روی آن فکر بکنید، به نکات جالبی (میرسید).
صهیونیسم فرهنگی برگشت گفت که اصلاً برای چی ما برگردیم اورشلیم؟ کل دنیا مال ماست. زمین مال (ماست). چرا ما اورشلیم؟ چرا محدودش میکنیم؟ همه دنیا اورشلیم است. بعدشان گفتند که آقا همین اشتوتگارت آلمان، این همان اورشلیم است. بعضی دیگر گفتند آقا کوه صهیون همین نیویورک است. صهیون این کوهی است که در بیتالمقدس، پشت بیتالمقدس، مزار حضرت داوود (علیه السلام) است. صهیونیسم از همین جا گرفته شده. این کوه مقدسات برای اینهاست. اسمشان را از این باب گرفتند که یعنی میخواهیم برگردیم به کوه صهیون و حکومت صهیون، یعنی حکومت داوود در اورشلیم. این شد اسم صهیونیست. (بعضی) گفتند: آقا، ما کل دنیا (را) کار کنیم، محدودش نکنیم. برنگردیم اورشلیم، محدود میشویم. (عدهای دیگر) گفتند: نه آقا. تا ما برنگردیم اورشلیم، قدرت سیاسی و نظامی نداشته باشیم، کاری کار فرهنگی این مدلی جواب نمیدهد. ما را از اینور به آنور آواره و بیچاره (میکنند). باید یک جایی حکومتی داشته باشیم که حرفمان شنیده بشود، اقتدار داشته باشیم. این شد که قضیه بازگشتشان به اورشلیم مطرح شد.
یک نکته دیگر که هست این است که بعضی گفتند آقا اینها خیلی بدبخت و بیچاره بودند، از سر مظلومیت آمدند حکومت تشکیل دادند که اتفاقاً این قرائت، معمولاً قرائتی است که خود یهودیها خیلی درش میدمند. ولی آن شواهد تاریخی که من آوردم برایتان، بعضیهایش را ولی وقت نیست اشاره بکنم، شواهد تاریخی نشان میدهد اتفاقاً یهود در وقتی به فکر تشکیل حکومت افتاد که در اوج دوران اقتدار خودش بود. اقتصاد دنیا را قبضه کرده بود. روز به روز هم اوضاعش بهتر بود. یک تشکیلات منسجم. البته این ظلمی که بهش میشد، آواره شده بودند و اینها آسیب زده بود بهش ولی همین هم باعث اتحاد بیشترش شده بود. و این باعث شد که به فکر این بیفتند که اصلاً بریم یه حکومت تشکیل بدهیم. خیلی محکم شدیم، سفت شدیم. الان دیگر میتوانیم حکومت تشکیل بدهیم. این برعکس آن روایتی است که معمولاً صهیونیستها دارند میگویند که آقا ما بدبخت، بیچاره، توسریخور بودیم، ما را میکشتند، میسوزاندند. اینها دیگر ما آمدیم اینجا، برگشتیم سرزمین خودمان. نه، این نیست.
از یک طرف هم در اروپا اواخر قرن نوزدهم، ناسیونالیسم خیلی باب شد. ناسیونالیسم یعنی ملیگرایی. شروع کردند آقا مملکت من و میهن من و این کشور و آن کشور و این حرفها. و یهودیها چون کشور محسوب نمیشدند، در این فضا گم بودند دیگر. به حساب نمیآمدند. این هم باعث شد که اینها بیشتر به این فکر بیفتند که حکومت تشکیل بدهند که در این اوضاع ناسیونالیسم دنیا، یک کشوری صدایشان شنیده بشود و از این وضعیتی که کشورها هیچکس اینها را گردن نمیگیرد، هیچ جای دنیا اینها را جزء ملیتهای خودشان حساب نمیکنند. شروع کردند مهاجرت. اول قرن بیستم، سه میلیون یهودی اول قرن بیستم مهاجرت کرد یا تعدادشان. رفتند آمریکا. تعداد زیادشان که به نظرم دو میلیونشان رفتند آمریکا. تعداد زیادشان رفتند کانادا، استرالیا، زلاندنو، آرژانتین، آفریقا. یک تعداد هم آمدند فلسطین که تعداد قابلتوجهی نبود. ولی به هر حال اینها به چشم منطقه آب و اجدادی نگاه میکردند. خصوصاً که فلسطین هم منطقه بسیار محرومی بود. یک کشور آسیایی و کشور جهان سومی، عقبافتاده، بدون امکانات. که بعضیشان سر همین مردد بودند که بیایند فلسطین، امکانات ندارد. ولی چند تا چیز اینها را تشویق میکرد. یکی اینکه به اروپا نزدیک، از دریا. و یکی دیگر اینکه میگفتند ما پول داریم، دانشمند داریم، میرویم میسازیم. اتفاقاً چون کشور بکری است، آنجوری که دوست داریم میسازیم. حالا سرزمین پدریمان هم که هست، سرزمین موعودمان هم هست. اینی که کشور عقبافتادهای است، اتفاقاً تهدید نیست، فرصت هم هست. اینجوری نگاه کردند فلسطین.
بعد قضیه روسیه که تزار روسیه سال ۱۸۸۱ اینها را سرکوب کرد. دو تا جنبش شکل گرفت. یک جنبش اسمش را گذاشتند «عشاق صهیون». یک جنبش هم اسمش را گذاشتند «پیشتازان بیلو» که این کمکم در اروپا منتشر شد. و کاری که تزار با اینها کرد که میخواست اینها را در قواره فرهنگی حکومتی خودش وارد بکند، اثر عکس گذاشت. اتفاقاً اینها بیشتر نمایان شدند در دنیا. از همان جنبش بیلو و عشاق صهیون، یک تعدادشان رفتند فلسطین، شروع کردند زمین خریدن، آرامآرام، بیسروصدا. مردم فلسطین گفتند: ا... مثلاً شماها آمدید، مثلاً یک تعداد زیادی بیایید بگیرید؟ نه. آرامآرام. خُردخُرد. به هر حال، آنقدری داد و ستد بود دیگر. حالا خُردخُرد از اینور و آنور، از یک نفر، از آن یکی زمین میخریدند. اینها آرامآرام. یعنی این قضیه زمین خریدن، اولاً چیز خیلی عجیبی نبود. بعدش هم آنقدری زیاد نبود که امروز (در مورد آن) شبهه میکنند که آقا فلسطینیها خودشان فروختند. روند خیلی طبیعی بود که الان شما فرض کنید مثلاً از عراق، مثلاً میآیند مشهد، مثلاً خانه میگیرند یا مثلاً زمین میخرند. کشورهای مختلف، جاهای مختلف، ایرانیهایی که رفتند عراق، مثلاً زمین گرفتند، خانه گرفتند. ما این همه الان حسینیه و موکب داریم، ایرانی در کربلا. چقدر جاها را ایرانیها خریدند. اصلاً جای ترس و دلهره و اضطراب آنها نداشت. ما داشتیم. دقت میکنید؟ جای ترس و اضطراب نبود. روند کاملاً طبیعی بود.
ولی حکومت عثمانی کمکم شاخکش حساس شد که داستان چیست؟ یهودیها آمدند، خُردخُرد دارند اینجا خانه میخرند. سال ۱۸۹۱، آخر قرن نوزدهم، حکومت عثمانی اعلام کرد که مهاجرت یهودیها (به) فلسطین ممنوع! فروش زمین هم (به) یهودیها ممنوع! زمین فروختن به یهودیان ممنوع!
این از یک طرف. از یک طرف دیگر، یک قضیه دیگری شد در فرانسه. یک افسر درجهداری به نام آلفرد (دریفوس). این آقا داستان مفصلی هم دارد. دوست داشتم اتفاقاً به داستانش هم اشاره کنم. داستانش همان فیلم سینمایی «پاپیون» معروف است که بعدها ساختند، الهام گرفتند ازش. این آقا متهم شد بر اساس شرایطی. کاغذپارههایی پیدا کردند در دفترش. یک دانه کلمه «دی» بزرگ داشت که اینها گفتند این «دی» احتمالاً مال همین دریفوس است. گفتند احتمالاً اول اسمش بوده و اینها متهم شد به اینکه برای آلمانیها جاسوسی میکند. گرفتند، دادگاهیاش کردند. اسناد ولی حکایت از این نداشت. خودش هم گردن نگرفت، قبول نکرد که جاسوس باشد. ولی چون یهودی بود، با اینکه کلی تا به حال جاسوس در فرانسه گرفته بودند، این یک دانه چون یهودی بود، آن روح آنتیسِمیتیسم که دیشب اشاره کردم (یا) یهودستیزی، سامیستیزی، باعث شد که روی این بهطور مخصوصی حساس شدند. حکم کردند که این جاسوس است. تبعیدش کردند جزیره شیطان «گینه». در مراسم تحقیرآمیزی آمدند این درجههایش را از روی دوشش کندند و اول همه فریاد میزدند: «مرگ بر خائن!» یهو همه شروع کردند صدا زدن: «مرگ بر یهودی!» (این) جوی شد در فرانسه.
چند سال (بعد) تبرئه شد. معلوم شد پیدا کردند کسی که جاسوس اصلی بوده و این تبرئه شده. داستان عجیبی هم شد. این آقا که در دادگاه بود و این قضایا طی میشد، این داستان «مرگ بر یهودی» را که برایش پیش آوردند، یک خبرنگار جوان اتریشی در دادگاه بود که برای روزنامه میخواست اینها را بنویسد. این آقا این صحنهها را که دید، به ذهنش رسید که ما تا حکومت و دولت نداشته باشیم، همینجوری تحقیر میشویم. این آقایی که آنجا خبرنگار بود و این به ذهنش آمد، اسمش چيست؟ تئودور هرتسل. بهش میگویند پدر معنوی اسرائیل، پدر معنوی صهیونیست، بنیانگذار صهیونیسم. چهلوچهار سال البته بیشتر عمر نکرد و اصلاً ندید. ۱۹۰۴ از دنیا رفت. ۱۹۴۸ دولت اسرائیل تشکیل شد. وصیت هم کرد که: «من را همینجا کنار پدرم دفن بکنید تا روزی که برگردید به اسرائیل، اورشلیم.» اتفاقاً روی تپهای هم بعد (از) تشکیل دولت اسرائیل دفنش کردند، به نام تپه هرتسل. جزء شخصیتهای بسیار معتبر و بزرگ اسرائیلیهاست «هرتسل». و این کتابی نوشت به نام کتاب «دولت یهود»، «کشور یهود» و رفت در نخ اینکه ما باید حکومت تشکیل بدهیم و باید برویم یک جایی را خلاصه بگیریم. بدون این نمیشود. دنبال این هم بود که یک کشور سکولار بسازد، دنبال کشور مذهبی نبود. ولی اولش هم مذهبیهای یهودی ازش حمایت نکردند. دنبال اینکه یک حکومت مذهبی شکل بدهد، نبود. حکومت سکولار شکل بدهد. اولاً مذهبی ازش حمایت نکردند. ایده او را بعدها گرفتند، ولی آخرش تبدیل شد به حکومت مذهبی که عرض میکنم، آن کسی که جایش آمد، اتفاقاً کاملاً نگاهش نگاه مذهبی بود به دولت اسرائیل. نگاه مذهبی یعنی چه؟ یعنی اینکه ما میخواهیم برویم به ارض موعودمان. میخواهیم برویم به آن حکومت جهانی برسیم. به آن سرزمینی که خدا وعده داده برسیم. میخواهیم برویم معبد سلیمان را احیا کنیم. و یکی از تزهای جدی که من این شبها بهش نپرداختم، اصلاً اصلاً وارد این بازی کثیف نشدم این شبها، قضیه جادوهای معبد سلیمان بود که اینها از اولی که میخواستند بروند به سمت اسرائیل، این مدنظرشان بود و این برایشان ترجیح میآورد که ما ورد و جادوهایی داریم در معبد سلیمان. اینها را اگر داشته باشیم، با سحر و جادو و تسخیر و شیاطین و جن و این حرفها، دنیا را میگیریم. که اتفاقاً در این چند سال واقعاً یک اتفاقات عجیب و غریبی بعد از اینکه اسرائیلیها برگشتند به اورشلیم، رخ داده که دیگر وارد آن اصلاً نمیشوم چون اصلاً یک داستان دیگری دارد. یک مستند شنیداری میطلبد. خودش یک چیز دیگری، بحث جداست. کلاً وارد آن بحثهای سحر و جادو و مادو نشدم در این قضایا. که اسرائیلیها به شدت از اینها رفقا میگفتند ماه رمضان که میشود وقت بدبختی و گرفتاری اسرائیلیهاست. بیشتر فتوحات ما در ماه رمضان است. به خاطر اینکه اینها دستگاههای سحرشان از کار میافتد. ماه رمضان پیغمبر فرمود شیاطین در غل و زنجیرند. خیلی از این کارهای اطلاعاتی که جن برای اینها انجام میدهد، شیاطین انجام میدهند، در ماه رمضان از کار میافتد. یک داستان مفصلی دارد داستان یهودیها و جادو و سحر و تسخیر و جن و این حرفها که واردش نشدیم.
قرآن هم بهش اشاره کرده. هم آن جنی که کنار حضرت سلیمان بود و گفت من تخته بلقیس را برایت میآورم، هم آن را نقل کرده. هم سحری که در خود حکومت سلیمان انجام میدادند. با اینکه حضرت سلیمان جنها را تسخیر کرده بود، ولی در خود حکومت حضرت سلیمان، آیه ۱۰۲ سوره بقره که از آیات اعجابانگیز قرآن، در حد ترجمهاش، آنقدر احتمالات، بر اساس هر کلمه (وجود دارد). یک کلمه چهار جور معنا میشود. یک کلمه شش جور معنا میشود. علامه طباطبایی میفرمایند مجموعه این احتمالات (در) ترجمه این آیه را اگر کنار هم بگذاریم، این آیه یک دویست هزار ترجمه فقط دارد. آیه عجیبی. آن آیه حالا جدا از عجیبی (لفظی)، عجیبی محتواییاش هم به این است که میگوید در کنار گوش سلیمان، در حکومت سلیمان، سحر میکردند. سحر یاد میدادند. داستان حکومت سلیمان این بود. و یکی از جاذبههای بازگشت به اسرائیل برای یهودیها همین بود که برویم پیدا کنیم. زیر زمین اگر خوب بگردیم، پیدا میشود. این وردهاش پیدا میشود. دستوراتش پیدا میشود. شیاطینش را میتوانیم تسخیر کنیم. ۷۲ تا شیطان هم که آنجا حضرت سلیمان زیر آن معبد اسمشان هم هست، سرچ بکنید، میآید. این ۷۲ تا را حضرت سلیمان به بند کشیده بود زیر معبد که اینها آمدند آنها را آزاد کنند. و برخی هم گفتند که دیگر حالا خلاصه آقا اینها دنبال این بودند که برگردند اسرائیل، همچین حکومتی تشکیل بدهند.
هرتسل اول آمد در شهر بازل سوئیس، کنفرانس بال را راه انداخت. بعدها این تبدیل شد به کنگره جهانی صهیونیست که هر سال مراسم میگرفت. اعضایی داشت. اعضای کنگره بودند. انیشتینم جزء اعضای آن کنگره بود. نکته جالب و عجیبی که برایتان حتماً جالب خواهد بود، بعد از اینکه حکومت اسرائیل را تشکیل دادند، اولین گزینه برای ریاست جمهوری اسرائیل کی بود؟ انیشتین. بزرگترین دانشمند آن روزگار. بهش گفتند که بیا حکومت اسرائیل را تو اداره کن. که پاسخ آن هم جالب بود. برگشت گفت من آنقدر که شما فکر میکنید مذهبی نیستم و به همین دلیل طفره رفت. ولی باز هم نفر بعدی که حکومت، یعنی بعد انیشتین، چون به هرتسل که نرسید، یکی دیگر از دانشمندهای معروف یهودی بود که عرض خواهم کرد. نه، این بنده خدا اصلاً مؤحد و... چه برسد به من که حالا نمیدانم در اواخر عمرش خیلی بعید است کسی با این سابقه صهیونیستی، یعنی آدم معمولی هم نبوده. بگوید مثلاً صهیونیست بوده، طرف جزء مؤسسین اسرائیل است. بعد آخر عمر عاقبتبهخیر شد. مثلاً هیئت میرفت، شبهای محرم خیلی بعید است.
خلاصه آقا آنجا هرتسل گفتش که ما در همین جلسه، دولت یهود را تشکیل دادیم و تا ۵۰ سال دیگر، الان باورتان نمیشود ولی ما تا ۵۰ سال دیگر برمیگردیم به اورشلیم. حکومتمان تشکیل میشود. همین هم شد واقعاً. و دنبال این بودند که طرحهایی ارائه بدهند که فلسطین را از چنگ حکومت عثمانی در بیاورند. بروند ساکن فلسطین بشوند. طرحهایی هم که داشتند، یک تعدادی از خودشان و سیاستمداران انگلیسی برداشتند، بردند برای عثمانی. عبدالحمید دوم فرمانروای عثمانی بود و جواب منفی داد و تازه گفتش که اتفاقاً امنیت بیتالمقدس را هم بیشتر بکنید. اینها چشم طمع دارند. یهودیها به بیتالمقدس (نظر دارند). از یک طرف بعضی سیاستمداران انگلیسی مثل ژنرال گلداسمیت، اینها دنبال این بودند که برای یهودیها یک حکومت مستقل تشکیل بدهند و چند تا کشور هم گزینه بود. لیبی و آنگولا و آرژانتین. مخصوصاً آرژانتین کشوری بود که تعداد یهودیهایش خیلی زیاد بود. مستعمره انگلیس هم بودند اینها و به هرتسل پیشنهاد دادند که بیا حکومتت را ببر اینجاها. ببر مثلاً در آرژانتین حکومت تشکیل بده. هرتسل اولش برایش فرقی نمیکرد. میگفت ما فعلاً اصل حکومت را تشکیل بدهیم، بعد جابجایش میکنیم. ما فعلاً قدرت نیاز داریم. حتی راضی به آنگولا هم شده بود. دولت اسرائیل در آنگولا شکل (بگیرد). فقط ما یک دولت یهودی داشته باشیم، یک قدرتی داشته باشیم. ولی بعدها همان بحث فلسطین مطرح شد. یعنی راضی نشدند آن کنگره صهیونیستی که (دولت) صهیونیست جای دیگر شکل بگیرد. حتی ایدهاش به این بود که آقا ما صهیونیسم بدون صهیون داشته باشیم، کجا؟ کوه صهیون. ما صهیونیسم بدون صهیون داشته باشیم ولی باز هم قبول نکرد.
بعد (از) هرتسل، وایزمن (آمد). اسمش آشنا نیست برایتان؟ وایزمن کاشف است. دانشمند معروف (است) در دنیا. این آقای وایزمن جانشین هرتسل شد و شد اولین رئیسجمهور اسرائیل. کلاً با دانشمندها بسته بودند: «حامل الکتاب ثم لم یحملوها.» قرآن، علمای بنیاسرائیل (را) حامل کتاب، باسواد، اهل مطالعه، اهل کتاب اینجور معرفی (کرده). ایشان شیمیدان بود و اصلاً هم قبول نکرد که غیر از ارض موعود، جای دیگر ما دولت اسرائیل تشکیل بدهیم که (گفتم) آن بحث سحر و جادو و معبد سلیمان و این قضایا (مطرح بود).
آقا، شد داستان جنگ جهانی اول. عثمانی با آلمانیها بست. اینور هم که متفقین بودند. متفقین کیا بودند؟ انگلیس، روسیه، ایتالیا، فرانسه. ضد عثمانی شدند و گفتند که آقا عثمانی را تجزیه بشود. از آن طرف هم گفتند که اصلاً همان قضیه شکلگیری دولت یهود هم همین وسط تجزیه خوب (است). تکهتکه صهیونیستها بروند همان جا دولتشان را تشکیل (دهند). انگلیس و فرانسه دو تا دیپلمات کارکشته فرستادند که اینها با همدیگر مذاکره بکنند. مارک سایکس و فرانسوا پیکو، توافقنامه سری نوشتند به اسم سایکس-پیکو معروف است. بعد قرارشان اینطور شد که عثمانی را که شکست دادند، متلاشی شد. عثمانی، همین ترکیه فعلی. عثمانی همهاش رفت، فقط ترکیه. عرض کردم دیشب که این اردوغان خیلی هوس این را دارد که دوباره عثمانی را زنده کند، یعنی برای ماست. یعنی آن هم وسط ادعا دارد. این نگاهی که به سوریه دارد، به اسرائیل دارد و اینها از این باب است. آخرین بار مال عثمانی بوده، دست آخر دست ما بوده، الان باید به ما برگردد. به همینها باعث میشود که آخرالزمان محل دعوای همه میشود. ترکان میآیند وسط. شبهای (آینده) اشاره خواهم کرد. نبردهای عجیب و غریبی است (که) از همه هم کشته میشود این وسط در این منطقه شام. حالا امشب اسرائیلش است. خیلی نمیچسبد. انشاءالله بحث آخرالزمانیاش را بعداً در خدمتتان هستیم.
عرض کنم خدمتتان که اینها نشستند برنامهریزی کردند که بعدها این کشورها را بین خودشان تقسیم کنند. عثمانی که رفت چه جور تقسیم (شود)؟ چند چند بدهیم؟ گفتند آقا یک تکههایش برسد به انگلیس، یک تکههایش برسد به فرانسه، یک جاهاییاش هم برای روسیه در نظر بگیریم. به آن هم بالاخره یک چیزی میرسد. رفتند سراغ شریف حسین که حاکم مدینه بود، پاک مکه و مدینه و حجاز بود. گفتند که ببین، تو بیا با عثمانی درگیر شو. بزن عثمانی را بترکان. بعدش ما یک کشور مستقل به تو میدهیم. همین عربستان. عربستان مال تو. آنقدر بهت حال میدهیم که اصلاً مرزهایش را خودت تعیین کن. فقط یک تکه را برای ما بگذار. همین دمشق و حلب و حمص و اینها را بگذار. اینها برای ما بماند. برگشت برای خودت. آن هم قبول کرد. و از آن طرف صهیونیستها تا قبلش با بعضی آلمانیها و عثمانیها بسته بودند. اینجا آمدند با متفقین بستند که متفقین قرار شده به ما پا بدهند. رفتند مذاکره کردند. یک تکه سهم ما را سوا کردند. برویم سمت متفق (یا) بین متفقین هم خصوصاً با کیا بستند؟ بله، «الذی سُمّی فی السماء به ابلیس و فی الارضه به اِنجلیزی (انگلیسی)»! رفتم با انگلیس. انگلیسیها هم به قدرت یهودیها کار داشتند.
خیلی اینجا نکته هست. نمیدانم وقت چقدر (است). ده دقیقه (صحبت) میشود. نکات خیلی مهمی است. انگلیسیها برای چی پا دادند به یهودیها؟ با اینکه اصلاً قضیه اخراج یهودیها را دیشب اشاره کردم. اولین جایی که یهودیها را اخراج کردند، انگلیسیها بودند. اینها دیدند که یهودیها روی آمریکاییها خیلی اثر دارند و تا آمریکا وارد جنگ جهانی نشود قضیه تمام نمیشود. نکات بسیار مهمی است. خیلی از این جوانهای ما (از) داستان خبر ندارند. یک مشت سیاسی شیاد (هم) در مملکتمان داریم از همین جهل و بیخبری نهایت سوء استفاده را میکنند. (میگویند) ما رفتیم با مذاکره با آمریکاییها بستیم. اسرائیلیها ناراحت شدند. یعنی ما (و) آمریکا با هم. اسرائیلیها آنقدر بزرگوارند (که) آمریکا که اصلاً به واسطه اسرائیلیها وارد جنگ جهانی اول شد (و) دو قرن هیچرقمه پشت اسرائیل و یک قرن و نیم (را) خالی نکرده و کوتاه نیامده. بعد مثلاً در مذاکره ایران با آمریکا، رفت پشت ایرانیها. آمریکاییها (را) اسرائیل فروخت تا کی؟ تا وقتی که ما قانون راهبردی مجلس را نوشتیم. بازی ریختیم برای آمریکا. آمد بیرون.
نه آقا، اینها اساساً دولت فعلی آمریکا و قدرت فعلی آمریکا از صهیونیستهاست، از یهودیهاست. انگلیسیها از یهودیها حمایت کردند. گفتند به این شرط که تو هم آمریکا را بیاوری وسط. اینها گفتند: باشد. آمریکا از اواخر جنگ جهانی اول (وارد شد). انگلیسیها فلسطین را اشغال (کردند). بالفور که وزیر دفاع انگلیس بود که خودش حامی یهودیهای انگلیس بود، از آنور البته نمیگذاشت که یهودیهای روسیه بیایند در انگلیس ولی از اینور موافق بود که یهودیهای انگلیس بروند اسرائیل (و) بروند فلسطین. این آقای بالفور که خانوادگی همه اسمهای معروفاند، هرتسل زیاد شنیدهاید اگر در فضای تحلیل اسرائیل و اینها بوده باشیم. این آقا سال ۱۹۱۷ که سال پایانی جنگ جهانی اول بود، یک نامهای نوشت خطاب به روچیلد، (کسی که) هم مجلس عوام بریتانیا بود هم جزء جنبش صهیونیستی بود. (این نامه را) ارسال بکند به کنگره صهیونیست که معروف شد به «بیانیه بالفور» که یکی از آن گامهای اساسی بود در تشکیل دولت اسرائیل. و جالب است که در این بیانیه، نمایندگان یهودی نظر دادند. نمایندگان عرب هیچ کدام نظرشان را نخواستند. اصلاً از همان اول بحث این نبوده که دوتایی با هم داشته باشیم. یک بازی دروغ خندهداری که از اولش میخواستند نصف نصف دو دولت باشند در فلسطین، یک یهودی، یک عرب. اصلاً از اول طرحشان این بود که دولت یهودی باشد. یک بازی سرکاری بود که سر فلسطینیها در آوردند. هنوز هم ما یک جماعتی داریم که رکب میخورند.
من هی وارد جنبش خودگردان که قضیه اسلو پیش آمد، اینها دو دولتی را قبول کردند (که) یک دولت فلسطین باشد (و) یک دولت اسرائیل باشد که حماس قبول نکرد. اینها جدا شدند. محمود عباس با اسماعیل هنیه حسابی سرشاخ شدند. بعد در مملکت خودمان، یک آقایی که تا پریروزها شورای راهبردی بود، الان چیکار است؟ چند وقت پیش، اول طوفان الاقصی آمد گفتش که بابا خود فلسطینیها قبول کردند دو تا دولت (باشند). شما از فلسطینیها (تندترید). رئیسجمهور ما پشت حماس درمیآید. خیلی شیر تو شیر است. ما نمیفهمیم الان کی به کی است. اینی که برایش رأی جمع کردند با محمود عباس است. بعد این با اسماعیل هنیه است. آنها خودشان آن دو تا ضد هماند. الان کی به کی است دقیقاً؟ و اینها از تز دو دولتی در فلسطین حمایت میکنند، به شدت. و این ایده دولتی، ایدهای است که پشت حماس را خالی میکند. پشت حماس را خالی میکند یعنی نظرش این است که غزه را بیخیال شوید. (میگویند) حالا باشد.
تا از همان اولی که بیانیه بالفور نوشته شد، هیچ حرفی از عربها نبود. از اول حرف این بود که فلسطین مال یهودی است. من جملهی بالفور را برایتان بخوانم چون مهم است اینها. خیلی مهم است. در تحلیلهای سیاسی اینها را خبر ندارند. میگویند آقا برای چی شما با دولت اسرائیل لج (میکنید)؟ ببینید این جملات را. ببینید (و) بدانید این مسائل را. بالفور، ۱۹ اکتبر ۱۹۱۷، بیانیه بالفور منتشر شد. اینطور نوشت: «میگوید دولت اعلیحضرت، یعنی انگلیس، نسبت به ایجاد یک خانه ملی برای یهودیان در فلسطین، نظر مساعد دارد.» حرفی از فعلاً اعراب نیست. حالا در ادامه، نکتهای میگوید که مهم است: «و تمام تلاش خود را برای تسهیل دستیابی به این هدف به کار خواهد بست؛ ولی هرگز نباید کاری انجام شود که ممکن است به حقوق مدنی و مذهبی جوامع غیر یهودی در فلسطین، یا حقوق وضعیت سیاسی یهودیان در هر کشوری، خدشه وارد کند.» (یعنی) «نباید کاری بکنیم که غیر یهودیهای فلسطین آسیب ببینند.» این قولی بوده که از اول دادند. این متن بیانیه بالفور است.
آقا، بعد از جنگ جهانی، کشورها تجزیه شد. یهودیان گفتند سهم ما را هم بدهید. آمریکا که وارد بازی شده بود. عثمانی متلاشی شد. انگلیس در فلسطین قدرت گرفت. صهیونیستها امید داشتند که انگلیسیها برای اینها کاری بکنند. تند تند بگویم چون بحثهای مهمی است. اعراب آن منطقه تن نمیدادند به اینکه بخواهد دست صهیونیستها بیفتد. بعد آن قضیه توافق سایکس-پیکو و بیانیه بالفور، شریف حسین ناراحت شد. گفت که آقا سهم ما چی شد پس؟ ما رفتیم زدیم اینها را ترکاندیم. (و حالا) رفتید خودتان تقسیم کردید! اینجا هوگارت را فرستادند مذاکره کند با شریف حسین. بهش تضمین داد که آقا «ما تضمین میدهیم که استقلال اعراب شما. فقط بگذار یک گوشه یهودیها بیایند بنشینند. ما تضمین میکنیم هیچ آسیبی به عربها نرسد. کوچولو. قول یهودیها دست به هیچی نمیزنند. فقط کوچولو بهشان جا بدهیم. کوچولو. بعد گفتش که ما اصلاً تضمین میدهیم بیتالمقدس دست یهودیها نیفتد. میدهیم جامعه جهانی اداره کند. بیتالمقدس، نصف بخشهای یهودیاش مال یهودیها. همین که الان میبینید. بخشهای مسلماناش هم دست مسلمانها. قشنگش این است که قشنگ اسرائیل به شدت پایبند به این مسئله بوده. تا به امروز هیچ کاری ندارد. نماز بخوانند مثلاً در بیتالمقدس دست مسلمانهاست. مثلاً برای نمازشان مشکل ایجاد میکند. چه سنی میتوانند بیایند. بعد تازه هر وقتی نمیتوانند بیایند. مثلاً دست جامعه جهانی. خیلی جامعه جهانی خوبی داریم. قدرش را بدان. خلاصه گفتند که اینجوری است. شما غصه نخور. شریف حسین هم استقبال کرد. فیصل، پسرش را فرستاد. رفت با فلسطینیها مذاکره کرد.
یکی از چیزهایی که مهم بود، فقط میگویند زمین فروختن فلسطین. یک کوچولو شما جا بدهید. اینها هم قرار شده این شکلی، نصف نصف. اینها مهمان ما. مهمان حبیب خدا. جا بدهید. مهمان گناه! دیشب عرض کردم اینها اصلاً به اسم پناهندگی وارد فلسطین شدند. «به ما جا بدهید. تو رو خدا یک گوشه بگذارید. ما هیچ جایی نداریم. ما را بیچاره کردند. دارند ما را میکشند.» آنها گفتند: «خب مهمانی. اینور نیا.» گفت: «برو گمشو. مهمان که ما اینجا صاحبخانهایم. تو مهمانی. تازه مهمانم نیستی، مزاحمی. جمع میکنی میروی.» شروع کردند شهرکسازی و خُردخُردی از زمین اینها کندند و خراب کردند روی سرشان. هی رفتند تجاوز کردند. قشنگش این است که این شهرکسازیها را آنقدر آشاش شور شد که آمریکا صدایش درآمد. چند سال پیش، در دولت شارون. که آقا تو (باید) به این مرزهایی که بستیم، دو دولتی که قبول کردند، تصویب کردند، به این مرز (پایبند باشی). و بعد قرارداد اسلو (آمد). جاهای ظریف. میگوید مردم فلسطین اسلو را انتخاب کردند. قرارداد ۵ ساله بود. حرف خیلی داریم اینجا. بعد قرارداد اسلو، دو دولت که شد، اینها هی دولت (و) منطقه فلسطین را خراب کردند، شهرکسازی کردند. صدای آمریکا که درآمد، به دولت شارون گفت: «بیا. (از) کجا عقبنشینی کن؟ (از) شهرکسازی کجا عقبنشینی کرد دولت شارون؟ (از) شهرکسازی در غزه. به خاطر حماس که اینها گفتند: «ما دیگر مذاکره نمیکنیم. سفت وایمیایستیم.» آنور که دست خودگردان بود، تا همین امروز هی تکهتکه دارند خراب میکنند. میآیند. اینها میگویند: «اشکال ندارد. دو تا دولت. عوضش دو تا دولت.» این است داستان دنیا. ببینید، اگر حواست نباشد، آنجا (یک طرف برایت) نباشد، پسفردا اینها در مشهد و تهران و جاهای دیگر است که پیاده میشود. تاریخ اگر حواست نباشد تکرار میشود دوباره.
خلاصه آقا، شریف حسین اینجوری بستند و اینم پسرش را فرستاد. رفت فلسطینیها را مجاب کرد که (به یهودیها) جای کمی بدهند. از آنور هم آقا، بعضی شخصیتهای دیگر پرنفوذ عرب شاکی بودند که به ما چیزی نرسید که. به آنها وعده دادند به شما چیزی میرسد! خلاصه گفتند که ما میآییم شما را از دست حکومت عثمانی نجات میدهیم. سال ۱۹۱۸، سال بعدش هم کنفرانس صلح را برگزار کردند در پاریس. کشورهای پیروز جنگ جهانی جمع شدند. به آلمان گفتند که آقا آلمان باختی. دنگ گردن تو. غرامت جنگ را باید بدهی. و نماینده ترکها و عربها و صهیونیسم را هم آوردند آنجا که قضیه هلال خصیب معلوم بشود. «هلال خصیب» مجموعه عراق و سوریه و لبنان و اردن (و) فلسطین است. «هلال خصیب» یعنی هلال حاصلخیز. هلال خصیب. برنامهریزی بکنند که چی بشود. قرار شد فلسطین را بدهند دست یکی از کشورها. قیمومش باشد. دعوا شد که حالا به کدام یکی از این کشورهای پیروز بدهیم؟ فرانسه (و) انگلیس (و) ایتالیا. دعواشان، چند سال هم دعواشان طول کشید. منطقه دست یکی دیگر باشد تا سال ۱۹۲۲ که سازمان ملل آمد به رأیگیری گذاشت. قرار شد دست انگلیس و فرانسه مشترک باشد. فلسطین (و) قیمومت فلسطین (دست) انگلیس (و) فرانسه باشد. از اینور هم شریف حسین با آل سعود درگیر شد. شکست خورد. دولت عربستان هم افتاد دست آل سعود. شریف حسین هم جمع کرد رفت عراق. پسرش فیصل شد رئیس عراق، شد پادشاه هاشمی عراق.
عرض کنم خدمتتان که شد قضیه یهودیستیزی آلمانیها و قضیه هیتلر و ۲۰ سال بعدش که دیگر داستان خیلی جدیتر شد. البته قضیه هولوکاست و اینها، هیچ خبر مطمئنی ازش (نیست). (میگویند) شش میلیون یهودی را در کورههای آدمسوزی. شش میلیون؟! شش میلیون یهودی را هیتلر در کورههای آدمسوزی سوزانده. شش میلیون میدانی یعنی چه؟! باور هم کرده دنیا به اسم هولوکاست. حالا ما اینجوری نیست که از بیخ بگوییم هیچی نیست. حالا شاید یک تعداد سوزانده. بعید نیست. به هر حال آن دیوانگی که هیتلر داشت و دشمنی که با یهودیها داشت، ۶ میلیونش باورش سخت است. ولی به هر حال بله، هیتلر خیلی به یهودیها سخت گرفت. اول قرن ۲۰، ۵۰ هزار تا یهودی در فلسطین بودند. جنگ جهانی دوم که شروع شد، ۳۰۰ هزار تا یهودی در فلسطین بودند. خُردخُرد هی از همه جای دنیا یهودیها جمع میشدند و کمکم یهودیهایی که میرفتند فلسطین، احساس کردند که انگلیس انگار پشت اینها را خالی کرده. سال ۱۹۳۹ اینها احساس کردند که از انگلیس آبی برایشان گرم نمیشود. کشیدند سمت کی؟ آقا بفرمایید آمریکا!
سال ۱۹۴۲ در نیویورک، در کنفرانس بیلتمور، اینها گفتند که آقا هیتلر دارد نسلکشی میکند. ما دیگر منتظر شما واینمیایستیم. ما دولتمان را تشکیل میدهیم. هرکی هم جلوی ما بایستد، نابودش میکنیم. از آنجا جنگ مسلحانه را در فلسطین شروع کردند. اولش هم با انگلیسیها درگیر شدند. اینش خیلی خندهدار است. صهیونیستها به کسی رحم میکنند؟! کفتارها فقط پول و زمین و قدرت و موقعیت خودشان را میبینند. انگلیس یکم پشت اینها را خالی کرد با اینکه دیدید قضیه چی بود. یکم که پشت اینها را خالی کرد، کشیدند سمت آمریکا. درگیر شدند با انگلیسیهای در فلسطین. دفترهای مهاجرت دولت قیمومیت در بیتالمقدس را آتیش زدند. در تلآویو، در حیفا، شروع کردند مقامات انگلیسی که در فلسطین بودند را ترور کردن. مملکت ما (چقدر) عجیباند اینها! خستهکننده میشود بحثهای تاریخی ولی واقعاً یک سری نکات مهمی تویش است.
اینجا آقا، جنگ جهانی دوم و از آنور هم با خود عربها جنگ مسلحانه داشتند. از اینور با انگلیسیها جنگ مسلحانه داشتند. از اول خلاصه نطفه این قضیه دولت اسرائیل با جنگ و خونریزی و تنش و آتیش بسته شد. انگلیس هم زورش را زد که بیاید بیرون. دید با اینها نمیتواند درگیر بشود. بعد جنگ جهانی دوم، انگلیس رفت سازمان ملل. (گفت) یهودیها را بفرستیم یک دولت تشکیل بدهند در فلسطین. طرحهای مختلفی ارائه شد. بعضی گفتند آقا یک کشور فدرال اسلامی، مثلاً عرب داشته باشیم. یک کشور فدرال یهودی داشته باشد. بعضی گفتند آقا دو تا کشور داشته باشیم با یک اقتصاد. آخرش سازمان ملل تصویب کرد که دو تا دولت شکل بگیرد. دو تا کشور باشد. آن منطقه تجزیه میشد دیگر. اردن و عراق و فلان در همان سالها داشت هی تجزیه میشد. تا حالا به اسم فلسطین. فلسطین را دو بخشش کنیم. یک تکهاش دست یهود، به اسم دولت اسرائیل. یک تکهاش هم دست فلسطین. حالا این چیزی که تصویب شد در سازمان ملل چی بود؟ اینها را بدانید خیلی مهم است. تصویب کردند که آقا کمتر از ۱۰ درصد فلسطین مال اسرائیل (باشد). بقیهاش مال عربها، مال مسلمانها. کمتر از ۱۰ درصد. الان برویم ببینیم چند درصد! خیلی عجیب است. و صهیونیستها هم روی هوا قبول کردند و سریع رفتند دولت تشکیل دادند و از روز اولی که اینها اعلام دولت کردند. بنگوریون و وایزمن هم اولین رهبرهای صهیونیستی بودند.
سال ۱۹۴۷، ۳۰ نوامبر ۱۹۴۷، یعنی فردای روزی که تصویب شد دولت اسرائیل، فلسطینیها شروع کردند به درگیری با اسرائیلیها. روز اول مصر و اینها را بدانی خیلی جالب است. چند تا کشور با همدیگر متحد شدند که نگذارند اسرائیلیها در فلسطین دولت تشکیل بدهند. کیا؟ یک: مصر. دو: عراق. سه: سوریه. چهار: لبنان. ارتشهایشان وارد (این) کشور شدند. روبروی رژیم صهیونیستی. شش ماه با همدیگر جنگیدند. ولی خب این جنگها سر درازی پیدا کرد (و) در همهاش هم هی پشت هم باختند و باختند و باختند. در هر جنگی هم یک تکه را اسرائیلیها کندند. که مثلاً جولان را در همان داستانها کند. یک تکه از مصر را کند. یک تکه از لبنان را کند. (عربها) میرفتند بزنند، میخوردند. اسرائیلیها میگرفتند. که آخر به نتیجه رسیدند که آقا ما از (این) جنگ چیزی در نمیآید. برویم سمت مذاکره که دیگر یاسر عرفات – یا به تعبیر قشنگتر یاسر تلفات – را آورد (پای) مذاکره با اسرائیلیها، به واسطهگری آمریکاییها که آقا نجنگیم. فقط همین تکهای که الان دیگر داریم، این را دیگر بگذارید برای ما بماند. بماند برایمان. کرانه باختری، یک کوچولو آنور هم یک غزه بهمان بدهید. بقیهی فلسطین اسرائیل.
(مرحوم) ظریف گفتند من با یاسر عرفات صحبت کردم و اینها تصدیق میکرد. میگفت خیلی کار خوبی (بود که) قبول کردند دو تا دولت. شما کاسه داغتر از آشید! هنوز هیچی نشده. من حالا نمیخواهم شما را بترسانم. چهار روز دیگر که همه قیمتها یهو کنفیکون شد، منفجر شد، بعد دولت خودمان برگشت گفت که اینها به خاطر این است که شما در فلسطین ماجراجویی میکنید. (میگویند) از فلسطینیها تندتر شدید. قبول کنید دو تا دولت را. از اسرائیل بیاییم بیرون. آمریکا قول داده (که) از اسرائیل بیاییم بیرون، همه تحریمها را برمیدارم. آن وقت میبینمتان انشاءالله. ببینم چند تا مسلمان در این مملکت میماند بعد از آن. آره، این یک برنامهای بود شبکه افق پخش میکرد: «به افق فلسطین». یادتان است؟ آن اولهای طوفان الاقصی. حضرات اصلاحطلب (را) خیلی دعوت (میکردند). دو سه بار دعوت کردند، گفتیم: «نمیآییم.» ناراحت شدند. البته محبت داشتند بندگان خدا. میگفتند آقا تو هر وقت تهران آمدی خبر بده، ما شبش هماهنگ میکنیم. تو فقط بگو کی (میآیی). خودت بگو دنبال این ماجرا. فعلاً ولی الان اگر میشنوند صوت بنده را، الان بهشان پیشنهاد میکنم. الان دعوت کنید آقایان اصلاحطلب را برای حمایت از فلسطین. الآن! الآن خوب است. آن موقع که همه ماشاءالله پشت فلسطین بودند. الان دوست دارم ببینمتان. الان ببینم کیا هستند پشت داستان. الان ببینم کدام یکی از اینها از انتقام اسماعیل هنیه دفاع میکند؟ مهمان ما را زدند در مملکت خودمان (ترور) کردند. الان افق فلسطین باید نشان بدهد. زنگ میزنند بگویم. ولی از این تریبون بگویم قشنگتر است چون یک مطالبه عمومی هم شکل میگیرد. بله، آن روزی که هزینه ندارد که همه جمع میشویم بله! فلسطین. حالا ببینم الان کسی میآید! تازه هزینههایش مانده. این مردمی که اینجوری دارند قتل عام میکنند.
شما بعد از این فیلمها که مخصوصاً این چند روز منتشر شد (از) فلسطین، میدیدیم واقعاً آدم احساس فاجعه میکند. بسیار وحشتناک و ترسناک. بعد شما فکر کردهاید که اسرائیل به همان تکه قناعت میکند؟ (به) آنها اکتفا میکند؟ غزه را گرفت. تمام. با اردن کار ندارد. با سوریه کار ندارد. با لبنان کار ندارد. با عراق کار ندارد. با ایران کار ندارد. عراق را بگیرد. بیا تا لب مرز ایران. بعد میگوید که آقا خیلی ارادت داریم. همین آمدم پشت در یک سر بزنم. صله رحمی بکنم بروم. اینجوری است فیلم (قضیه). آقا سر وقت تک تکتان میآید. اینها به انگلیسیها رحم نکردند وقتی موقعیتشان به خطر افتاد. (آیا) به اصلاحطلبان رحم بکنند؟ مگر اینکه شما بگویید که نه، اینها فایدهشان بیشتر از آنهاست. که آن یک بحث دیگری میشود. بحث دیگر، محل تحمل است که بگویید خب شاید به اینها رحم کنند چون اینها بیشتر فایده دارند. واقعیت داستان این است.
و اگر همان جا جلویش را نگیری، این سگ هار را مهار نکنی، میآید. کما اینکه همان روز اول اگر اینها سفت وایمیایستادند، عقبنشینی نمیکردند، مردم کشورهای عربی پشت اینها وایمیایستادند، خود مردم فلسطین هم محکم وایمیایستادند. البته ما دولت خودمان، حکومت خودمان هم خیانتهای بزرگی کرد پهلوی. اگر ما، این کشورهای اسلامی وایمیایستادند که امام آن موقع فرمود هرکی اگر یک سطل آب بریزد آب میبرد، کار به اینجا نمیرسید. وضعیت این شکلی نمیشد که الان شما میبینید چیزهایی رخ میدهد که آدم واقعاً اصلاً نمیتواند تصویرها را نگاه بکند. بچه کوچک سرش متلاشی شده. تنش چند تکه. از توی ماشین کسی را درمیآورند، دو تا دستش تکه تکه (و) آویزون. تمام بدنش متلاشی. خدا انشاءالله که به آبروی امام حسین (علیهالسلام)، نابودی اینها را درش تعجیل بفرماید و به همین زودیِ زود انشاءالله انتقام مردم مظلوم را بگیریم.
خب شب جمعه است. شب پایانی شبهایی که خدمت دوستان این منطقه بودیم و هیئت (برگزار شد). امشب شب جمعه است. روضه را میخواهم عرض بکنم. با همین روضه برویم کربلا انشاءالله. و شب جمعه بعد احتمالاً خیلی از رفقا کربلا هستند. انشاءالله دعا بکنند، به یادم باشند. انشاءالله روزیمان بشود همین ایام کربلا. انشاءالله زیارت اربعین. در کتاب «لهوف» سید بن طاووس، صفحه ۱۹۴، اینجا دارد که یزید (لعنتالله علیه) به امام سجاد (علیهالسلام)، اواخر که حضرت در شام بودند، فرمودند که: «اذْکُرْ حَاجَاتِکَ الثَّلَاثَ اللَّوَاتِي وَعَدْتُکَ بِقَضَائِهِنَّ.» یزید به امام سجاد گفتش که من سه تا درخواست تو را اجابت میکنم. بخواه از (من) ببینم چیها میخواهی. درخواست امام سجاد (علیهالسلام) خیلی عجیب است. حضرت این سه تا درخواست را مطرح کرد. فرمودند: «الاولى عن تریننی وجه سیدی و مولای و ابی الحسین علیه السلام.» درخواست اولم این است که اجازه بده یک بار دیگر آقا و مولا و پدرم (است که) سر مبارکش را زیارت کنم. چهره پدرم امام حسین (علیهالسلام) را ببینم. «فَتَزَوَّدَ مِنْهُ.» توشه ای بچینم. یعنی منظور اینکه خداحافظی کنم، دیگر نمیبینم این چهره.
«وَ الثَّانِيَ أَنْ تَرُدَّ عَلَیْنَا مَا أُخِذَ مِنَّا.» درخواست دومم این است که هرچه از ما به غارت رفته است به ما برگردانید. «وَ ثَالِثَهُنَّ إِنْ کُنْتَ عَزَمْتَ عَلَى قَتْلِي أَنْ تُوَجِّهَ نِصْفَ مَنْ یُرَدُّهُ إِلَى حَرَمِ جَدِّهِ.» اینها مال همین سرزمین شام است دیگر. همین جنس اطلاعات و گرفتاریهایی که امروز در فلسطین میبینیم. مصیبت امام حسین (علیهالسلام) کجا اشرف همه مصیبتها و اعظم همه مصیبت امام سجاد فرمود. درخواست سومم این است که اگر میخواهی من را بکشی، یک نفر از بنی هاشم را، یک مردی از بنی هاشم را، با این زنها راهی کن تا مدینه، همراهشان باشد. یزید در جواب گفت: «أَمَّا وَجْهُ أَبِیکَ فَلَنْ تَرَاهُ أَبَداً.» اینی که گفتی پدرت را ببینی، نه دیگر نمیشود. حالا نامرد وعده داده سه تا درخواست تو را اجابت میکنم. اینها ایناند. ذات اینها این است. گفت نه، اولیاش که نمیشود. بابایت را نمیتوانی ببینی.
(در مورد) دومیاش بهت بگویم. «وَ أَمَّا قَتْلُکَ فَقَدْ أَعْفَوْتُکَ.» این هم که گفتی که اگر میخواهی من را بکشی کسی را جای من از بنی هاشم بگذار، نه، تو را هم نمیکشم. عفو میکنم. خودت با اینها برگرد مدینه و «وَ آمَنْتُ النِّسَاءَ عَلَى أَنْ یُرَدَّنَ غَیْرَکَ إِلَى الْمَدِینَةِ.» خودت این زنها را برگردان به مدینه. «وَ أَمَّا مَا أُخِذَ مِنْکُمْ.» درخواست دیگر هم داشتی که چیزهایی که ازتان به غارت رفته را بهت برگردانیم. «فَإِنِّي أَعُوضُکُمْ عِوَضَ عِشْرَ أَضْعَافِهَا.» گفت من ده برابر قیمت آن چیزهایی که ازتان بردند، انگشتر بوده، گوشواره بوده، خلخال بوده، ده برابر قیمتش را بهت میدهم. از آن ها بگذر. تمام شد. پولش را میدهم. حالا فکر کرده امام سجاد مثلاً نگران ارزش مالی آن چیزهایی است که به غارت رفته. گفت پولش را میدهم. ده برابر هم میدهم. تمام شد دیگر. آن ها رفت. ولش کن.
پاسخهای امام سجاد (علیهالسلام) خیلی جالب است و تویش نکتهای دارد که این روضه امشبمان باشد. شب جمعه است. با این روضه کربلا برویم. فرمود: «أَمَّا مَالُکَ فَلَا نُرِیدُهُ.» فکر کردی من به پول تو نیازی دارم؟ من پول تو را نمیخواهم. «وَفِّقْ عَلَیْکَ.» باشد برای خودت. «وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ مَا أُخِذَ مِنَّا لِأَنَّ فِیهَا کَانَ.» چرا بهت گفتم آنهایی که از ما به غارت رفته به ما برگردد؟ چیزهایی که از ما به غارت بردی تویش یک چیز خیلی مهمی هست. من نگران آنم. «لِبَاسُ أُمِّي فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ.» لباس مادرم فاطمه زهرا در این چیزهایی بوده که به غارت رفته. «وَ مَقْنَعَتُهَا.» روسری مادرم فاطمه زهرا. مقنعه فاطمه «وَ قَلَادَتُهَا.» گردنبند مادرم فاطمه زهرا. «وَ قَمِيصُهَا.» پیراهن عربی مادرم فاطمه زهرا. اینها لباسهای مادرم بوده. لباسهای فاطمه زهراست. اینها را میخواهم که اینجا «فَأَمَرَ بِرَدِّ ذَلِکَ.» یزید دستور داد بگردند اینها را پیدا کنند، برگردانند. «وَ زَادَ فِیهِ مِنْ عِنْدِهِ مِائَتَی دِينَارٍ.» گفت دویست دینار هم روی آن بگذارند. «فَفَرَّقَهَا فِي الْفُقَرَاءِ.» امام سجاد هم که گرفتند این پولهایی که یزید داد (را) بین فقرا تقسیم کرد. خودش برنداشت و این خانواده برگشت با امام سجاد به مدینه.
خب، چی شد این وسط؟ امام سجاد (علیهالسلام) فرمودند لباس مادرم فاطمه زهرا (سلامالله علیها) بین این چیزهایی است که به غارت رفته. دو تا نکته ظاهراً تویش است. یکیاش این است که اینها یادگاری است. یادگاری مادرم فاطمه زهراست. یادبود مادرم فاطمه زهراست. از باب یادگاریاش است که میخواهم برگردد. نکته دومی هم که به ذهن میرسد این است، انشاءالله نالهی حضرت زهرا (سلامالله علیها) از کنار ششگوشه بهمان توجه بکند، نکته دومی که تویش احتمالاً این است: امام سجاد (علیهالسلام) برایشان سختشان بود گردنبند و روسری و لباس فاطمه زهرا (سلامالله علیها) دست نامحرم افتاده. این گردنبند، این لباس اختصاصی. آن غیرت مردانه اجازه نمیدهد این لباس اختصاصی زنانه دست نامحرم باشد. غیرت امام سجاد (علیهالسلام)، امام سجادی که به حسب ظاهر فاطمه زهرا (سلامالله علیها) را ندیده. به حسب ظاهر ندیده. اینطور غیرت دارد. خب، این شبهایی که گذشت یک شبش بر اساس برخی روایات شب شهادت امام حسن مجتبی (علیهالسلام) بود که تازه ازش گذشتیم. امام سجاد (علیهالسلام) حساس بود به اینکه پیراهن فاطمه زهرا (سلامالله علیها) دست نامحرم افتاد. از یزید درخواست کرد. امام سجاد (علیهالسلام) از یزید درخواست کرد: «روزت» به قول ماها که این پیراهن را برگردانید، این لباس مادر. ببینید اولاً و بعد نسبت به بقیه چی کشید امام سجاد (علیهالسلام)؟ عمهاش زینب کبری (سلامالله علیها) بین نامحرمان. خواهرش سکینه (سلامالله علیها) بین نامحرمان. این زنها بین نامحرمان، این زنهایی که آنقدر (دشمن) دست دراز کرد بهشان (و) سیلی زد، تازیانه (زد)، چادر از سرشان کشید. چقدر سخت گذشت به امام سجاد (علیهالسلام). تازه اینها هاشمیات بودند که امام سجاد (علیهالسلام) فرمود: «هر وقت یادشان میافتم اشک چشم پر میکند.» وقتی یاد زنهای بنی هاشم میافتم در آن اوضاع. اینها کجا جلالت قدرشان، موقعیتشان. اینها کجا موقعیت فاطمه زهرا (سلامالله علیها) کجا. و تعرضی که به این زنها شد کجا. تعرضی که به فاطمه زهرا (سلامالله علیها) شد کجا. روضهی این شب آخری اینجا باشد (که) حیفه. (در) ماه صفر، مدینه نرویم. ماه رحلت رسولالله (صلیالله علیه و آله).
این روضه انشاءالله شب جمعه از کربلا سلطنتش را فاطمه زهرا (سلامالله علیها) بهمان بدهد. عرضم همین چند کلمه. هرچه بود، این زنها چند تا زن بودند. سکینه هم گفت: «یا ابتا انظر الی عمتی الم (مغتصبه).» یعنی چی؟ یعنی زینب کبری (سلامالله علیها) خودش را سپر میکرد. (وقتی میخواستند) زن را بزنند. چند تا بودند، از هم دفاع میکردند. سپر میشدند. خیلی فرق میکرد. یک حرامی میآمد و به چند زن تعرض میکرد. چند تا زن از هم دفاع میکردند. فرق میکند با آن حالتی که چهل تا حرامی به یک زن تعرض کنند. در میدان جنگ اسیرند. این دیگر حرف آخر است. ناله این روضه انشاءالله بزنید و عرض من تمام.
از آن بخشهای مهم روضه فاطمه زهرا (سلامالله علیها) یکیاش اینجاست که خیلی باید بهش توجه کرد. خب میدانید امام حسن (علیهالسلام) در شب دفن فاطمه زهرا (سلامالله علیها) آنطور ناله میزد. بر اساس نقل، امیرالمومنین (علیهالسلام) فرمود: «بزرگتر اینهایی. تو باید آرام کنی.» (امام حسن) عرض کرد: «آخه اینها هیچ کدام کوچه را ندیدند. کوچه را فقط من دیدم. برای همین اینها آراماند، من ناله میزنم.» داستان کوچه چند تا بخش دارد. از سادات جلسه عذرخواهی میکنم. یک بخشش این بود که گمانی نمیدادند. بله، اسیری که از کربلا دارد میرود آماده است هر لحظه این دشمن نامرد حمله کند، دست بلند کند، تازیانه بزند. ولی خانمی که با بچه در کوچه دارد (میرود) گمانی نمیدهد. این یکیش بود. یکی دیگرش هم این بود، ببخشید دیگر بد دارم روضه میخوانم ولی انشاءالله مادرمان نظر کند امشب. در روایت فرمود از خود فاطمه زهرا (سلامالله علیها) وقتی پرسیدند برای زن چی بهتر از همه، فرمود: «بهترین چیز این است که لا یَرَاهُنَّ الرِّجَالُ وَ لَا یَرینَ الرِّجَالَ.» نه مردها زن را ببینند نامحرم را، نه زن نامحرم را (ببیند). این معنایش چیست؟ معنایش این است که وقتی آن نامرد راه را به فاطمه زهرا (سلامالله علیها) بست، بیبی سرش پایین بود. بیشتر توضیح بدهم یا بس است؟! وقتی گفت قباله را بده. جدای از اینکه گمانی نمیدادند در همچین موقعیتی، فاطمه زهرا (سلامالله علیها) نگاه نمیکرد به دشمن. سرش پایین بود که یهو زوزه یک سیلی «یا امام مادر» نقش زمین شد.
در حال بارگذاری نظرات...