این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
* محتوای الواح تورات: هدایت و رحمت برای خداترسان [1:19]
* قرآن کریم: در مورد ماجرای شنبهای که آنها از حق تجاوز کردند سوال کن [6:10]
* یکی از عذابهای عجیب و شدید بنیاسرائیل: مسخ شدن به صورت میمون [13:51]
* خداوند خطاب به یهود: تا قیامت گروههایی را میآورم تا شما را به بدترین شکل عذاب کنند [16:59]
* خداوند: اگر آوارگی در دنیا را بر یهود نمینوشتم ایشان را عذاب میکردم [27:45]
* سیره پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله): تخریب نخلهای قبیله بنینضیر بعد از شکستدادن ایشان [30:27]
⚜️ تفاوت مسیحیان و یهود در بیان قرآنی: [34:03]
1️⃣ دارای فرهنگ دنیاگریزی و دوری از پول و شهرت هستند
2️⃣ نوعی از رأفت و محبت در وجود ایشان است
* پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله): امامان بعد از من 12 نفر هستند مانند عدد نقبای بنیاسرائیل [38:06]
* مداومت بر قرائت سوره بنیاسرائیل (اسراء): دستور امام صادق (علیهالسلام) برای قرار گرفتن در لشگر امام زمان (علیهالسلام) [39:40]
* کمال وجودی از جانب خداوند ابتدا به اهلبیت (علیهمالسلام) رسیده و از وجود ایشان به سایرین رسیده است [44:22]
* أصبحنا في قومنا بمنزلة بني إسرائيل في آل فرعون ... [50:13]
* أنّ يزيد أمر أن يصلب الرأس الشريف على باب داره ... [1:01:28]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
من مذاکره نیستم، تدبیری هستم. من ترسیدم تو بُت بگیری! که تو برای چه بین بنی اسرائیل تفرقه انداختی؟ تمام بنی اسرائیل، کل این دنیا، همه کافر و بُتپرست بودند. این هم تو تفرقه انداختی، بُتپرستی هم که جمع نشد. از لج تو بدتر بُتپرستیدند، بعد چند گروه هم شدند، بعد همدیگر را کشتند. قشنگش این است. بله، دیگر، خدا تطبیق به هارون داده شد دیگر. منزلت هارون هم این بود که: «یقتلوننی». اینها تا مرز کشتن من رفتند پیش دشمن. برو تو سر ما نزن برادر، دشمن. «وَلَا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ». من را هم قاطی اینها نگیر، من با اینها نبودم.
«قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلِأَخِی». اینش قشنگ است. حالا وقتی استغفار هم برای خودش، استغفار هم برای برادرش _فکر کنید_ «وَأَدْخِلْنَا فِی رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ». برو وارد رحمتت کن و تو ارحمالراحمین هستی. خوب، حضرت موسی گفت: «إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ»؛ آنهایی که گوساله پرستیدند، «سَیَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ». بهزودی به آنها میرسد غضب از جانب ربشان، «وَرُلَّةٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا». یه ذلتی هم در زندگی دنیا به آنها میرسد.
پس عقوبت گوساله پرستی چی شد؟ یک غضبی و یک ذلتی. «وَكَذَلِكَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ». هر که افترا ببندد، این شکلی با او تا میکند. بریم در ادامه سریال ببینیم که خدا چگونه غضب کرد و چگونه اینها را ذلیل کرد. جان! سامری از قبل مشکل داشته؟ نه، سامری میگوید: «بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ». من چیزهایی دیده بودم که اینها ندیده بودند، ولی تو از خلا استفاده کردی. دیدی که کمکم دارد تردید میافتد و همه در شک و ابهام و اینها هستند که چی شد و موسی کجا ماند و مگر خدا کجاست و برای چه آنجا و چرا گفت سی روز و این ده روز چی شد و این حرفها. خلاصه، بله. حالا خب آن هم یک زمینهای شاید داشته. بههرحال بله.
تو هفت روز؟ شش، هفت روز؟ آره، آفرین، «وَلَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ». اینها هم کمین کرده بودند برای آسیبزدن، ولی فضای عمومی نداشتند. یعنی حرفشان خریدار نداشت. ولی تو این ده روز دیگر حرف خریدار پیدا کرد. آره، آره. آن هم خودش میگوید: «فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ». از اثر رسول چیزی برداشتم که اینها خیلی روی آن بحث شده. این اثر رسول چیست؟ بعد گفتند اثر رسول یعنی از همین حرفهای موسی چیزهایی استفاده کردند، باهاش گِل اصلی این گوساله را درست کردند. بعضی روایات ما هم گفتند که جبرئیل را دید، وقتی اینها را از دریا عبور میداد. از اسبی که جبرئیل روی آن نشسته بود، از زیر پای اسب یک تکه خاک برداشت که آن خاک را کنار گذاشت، بعداً با آن گوساله را درست کرد. من وارد آن نشدم. گفتم رویش فکر کنی، یک بخشش همین. واردش نشدم. مغفرت.
مغفرت یک بحث وسیعی است. مغفرت یک بخشش هم در رفع اتهامات است: «لِیَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ». که آنجا این شکلی مغفرت معنا میشود. یک بخشش هم به ترتیب اثر ندادنهای مادی و دنیایی است. این حالا بحثش مفصل است. «الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئَاتِ»؛ حالا آنهایی که بد تا میکنند، «ثُمَّ تَابُوا مِنْ بَعْدِهَا». ولی بعدش توبه کنند، «إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ». بازم باب توبه باز است. اگر توبه کنند میبخشم. «وَلَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ». مدتی طول کشید. حالا حالا آرام نشد موسی، یک مدتی که طول کشید غضبش، نمیگوید غضبش نشست، نمیگوید «سَكَنَ»، میگوید «سَكَتَ». معروف است غضب زبان دارد. ساکت شد. غضبش ساکت شد. خیلی لطیف است. روانشناسی غوغا میکند.
«وَأَخَذَ الْأَلْوَاحَ». الواح را برداشت. رفت سراغ الواح. یعنی پرت کرد، رفت سر وقت هارون. حلوا میخواهم چهکار؟ یککم که آرام شد، رفت دوباره سر وقت الواح. «وَفِی نُسْخَتِهَا هُدًى وَرَحْمَةٌ». حالا توی این الواح چه بود؟ هدایت بود و رحمت بود. برای چه کسانی؟ «لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ». آنهایی که رهبه نسبت به خدا دارند، پرهیز دارند، حواسجمعاند، اهل مراعاتاند. اگر پی اینها را بگیرند، هدایت میشوند و رحمت. بخش بعدی آیات در جریان هستید که چقدر آیات را تندتند رد شدیم. دیگر اینها هر کدامش، هر یک آیهاش چند جلسه بحث میخواهد. آیات ۱۶۱ به بعد. به یک معنایش اینجوری میشود گفت.
خوب جالب شد. بهشان گفتیم تو همین روستا. میخواستند بروند ارض مقدسه، نرفتند. در روستا، قریهنشین شدند. به شهر نرسیدند. مدینه آنجایی است که بشود احکام دین را جاری کرد بدون حضور کفار و طاغوت. لذا به خود شهر پیغمبر هم آن وقتی که پیغمبر شهر را نگرفته، نمیگوید مدینه، میگوید یثرب. اینجا یثرب است. یک وقت مدینه است. کی مدینه است؟ وقتی که پیغمبر حاکمش بشود. تا پیغمبر حاکم نشده، یثرب است. کوفه، تا وقتی امام زمان حاکم نشده، قریه است، روستا است، روستای کوفه است. کی شهر میشود؟ وقتی حکومت جهانی میآید. نکات لطیفی فرمود که به اینها گفتم: «اسْكُنُوا هَذِهِ الْقَرْیَةَ». تو این روستا ساکن بشوید، «وَكُلُوا مِنْهَا حَیْثُ شِئْتُمْ». هرچه هم که میخواهید بخورید. البته علامه میفهمد که این قریة «الَّتِی كَانَتْ فِی الْأَرْضِ الْمُقَدَّسَةِ». تو ارض مقدسه بوده که دستور داده شد که واردش بشوند و با اهلش بجنگند. آن اهلش هم که دوستان یک جلسه دیگر پرسیدند که چه کسانی بودند؟ عمالقه بودند. امالیق یا عمالقه. و خدمت شما عرض کنم که علامه میفرمایند که اینها تمرد کردند و مبتلا به «تِیه» شدند. و تو همان بستر ارض مقدسه، روستایی را ساکن شدند، یک قریه. «وَقُولُوا حِطَّةٌ». بهشان گفتیم: ساکن قریه بشوید، بگویید: «حِطَّةٌ». یعنی چه؟ بریز! این بریز یعنی افتادگی و حتی انحطاط. انحطاط از همین «حَطَّ» میآید. پایین بودن. حالا این «قُولُوا حِطَّةٌ» چندین معنا میتواند داشته باشد. یکیش این است که بگویید که آقا ما ریختیم، خاکی شدیم، سر به زیر شدیم. بعد داستان توبهشان است که «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ». یکی دیگرش این است که: بریز روی سر ما مغفرت، بریز رحمت. یکی دیگرش این است که این آنجایی که میخواهیم نیست. «قُولُوا حِطَّةٌ»؛ منحط شدیم، در حد روستا. ما ارض مقدسه مال ما بود. و خیلی معانی دیگر.
«وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا». در حالی که سجده کردید، وارد در این روستا بشوید با این حالت افتادگی و شکستگی و اینها، «نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِیئَاتِكُمْ». تا گناهانتان را ببخشیم. «وَسَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ». آنهایی که اهل احسان باشند و بهشان اضافه میکنیم. «فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ». ظالمهایشان حرف را عوض کردند. ما گفتیم بگویید «حِطَّةٌ» که آقا ما بدبختیم، بیچارهایم، زمین خوردهایم، افتادهایم، اشتباه کردیم، معذرتخواهی میکنیم. اینها حرف را عوض کردند. چی گفتند؟ «هِنْطَ». «فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ». اینجا یک دانه عقوبت از آسمان، بلا. آره، که حاضر نشدند حتی اقرار بکنند به اینکه ما اشتباه کردیم، ما خطا کردیم و ما پایینیم و خیلی غده. بابت ظلمشان.
«وَاسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتِی كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ». وارد بحث قشنگ شدیم. نامش مقدمه بود به اینجا برسیم. خوب! سؤال کن از قریهای که «كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ»؛ در کنار دریا بود. «إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ». تو داستان شنبه، تجاوز. پایشان را از گلیمشان دراز کردند. «إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتَانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعًا». شنبهها که میشد ماهیها همینجور فلهای میریخت. «وَیَوْمَ لَا یَسْبِتُونَ»؛ روزهای غیرتعطیل، «لَا تَأْتِیهِمْ». به اینها گفت: شنبهها ماهیگیری ممنوع. شنبه روز تعطیل است، روز عبادت است، روز مناجات است. این جماعت دنیاپرست، پولپرست، قلدر، شنبهها که باید میرفتند عبادت میکردند، ماهیانه میگذاشتند. عرض مقدسه نیست، بغل دریا بودند دیگر. شام بغل مدیترانه است دیگر. اصلاً با حضرت موسی نرسیدند به عرض مقدسه. کلاً زمان حضرت موسی را شیفت دیلیت کن. ارض مقدسه را. آن کنار دریا باید مشغول عبادت شنبهها، بقیه روزها آزاد. دقیقاً شنبهها. این هم امتحان. اینها وقت. پس نقطهضعفشان را هم باز دارد نشان میدهد. پول و اینها که میآید، خدا دیگر میرود کنار.
حالا تو این امتحان چه شد؟ «كَذَلِكَ نَبْلُوهُمْ بِمَا كَانُوا یَفْسُقُونَ». این شکلی امتحانشان میکنیم بابت فسقشان. پس معلوم میشود که خود این امتحان سخت هم باز خودش یک عقوبت است چون: «بِمَا كَانُوا یَفْسُقُونَ؟» خیلی نکته دارد. خود امتحان که در زندگی همیشه هست، ولی بعضی امتحانها سختتر است که خودمان امتحان سختتر را عقوبت یک فسق قبلی میدانیم. «كَذَلِكَ نَبْلُوهُمْ بِمَا كَانُوا یَفْسُقُونَ». چون فاسق بودند این شکلی امتحان کردیم، سختش کردیم.
اینهمه تحریکشان نمیکرد؟ ماهیها همه بریزند جلو. میآمدند عمو بیا من را بخور. یکشنبه بیا. نه عمو! فقط شنبهها. آقا من کار دارم، درس، امتحان. برو! نه عمو! بیا من میآیم. عموها! عمو رفتند. «تَنَالُهُ أَیْدِیكُمْ وَرِمَاحُكُمْ». به شما میگویم چهکار نکن. به آهوها میگویم برو تو بغل حاجی. آهو میآید حال حج، آنجا بزنی کباب. شب بنشینیم با همدیگر با لباس احرام دور هم کباب آهو بزنیم اصلاً.
«وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ». اینجا یک تعدادی از اینها برگشتند گفتند: «لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا». معلوم میشود یک گروهی شروع کردند از بین بنی اسرائیل یک اقلیتی موعظه کردن یک اکثریتی را. نکنید این کارها را. حریم خدا را تجاوز نکنید. این کارها را نکنید. یک اقلیت دیگری هم بودند. خوب دل بدهید! خیلی اینها مهم است. شدند سه تا گروه: یک اکثریت که شنبهها میرفتند ماهیگیری. یک اقلیت که به اینها تذکر میدادند. یک اقلیت که: ما اکثریت مشکل دارند، برای چه کسی رانندگی میکنی؟ آیا رانندگی اینها همه خواباند؟ اینها کسانیاند که «اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ». نابود کند. «أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا». یا میخواهد شدید اینها را عذاب بکند. پس هی حرف عذاب هستها. همه منتظر عذاب هستند. خبری نیست. از آن موقع تا الان همه منتظرند. «مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا».
این اقلیت به آن اقلیت چه گفت؟ «قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ». میخواهم در برابر تو هم وظیفه داری. نه! «رَبَّنَا رَبُّكُمْ». یعنی آن خدایی که از تو بعدها سؤال خواهد کرد چرا سکوت کردی؟ از من هم سؤال میکند. ولی من یک جوابی دارم بدهم. «مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ». آره. آنها حجتیهایشان بودند که: ولشان کن. دانشجویان خط امام بودند که: ریختند سفارت را گرفتند. «وَلَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ». دو تا. به دو دلیل: یکی اینکه عضویی داشته باشند پیش رب شما. یکی دیگر هم اینکه شاید اینها هم تقوا داشته باشند. پس معلوم میشود یک کوچولو نهی از منکر هم توی اینها بوده.
«فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ». وقتی فراموش کردند تذکرات که بهشان دادیم، تذکراتی که داده شد. چهکار کردیم؟ «أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ». از این سه تا گروه، آن یک گروهی که نهی از سوء میکردند که همان نهی از منکر است، نجات دادیم. «وَأَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا». آقا! آن یکیها که بد بودند چه؟ اقلیت دوم. آنها را هم قاطی ظالمین زدیم. «وَأَخَذْنَا». بعد همهشان را به تعبیر چی یاد کرده؟ «الَّذِینَ ظَلَمُوا»؛ همه ظالم بودند. با چه زدیم؟ «بِعَذَابٍ بَئِیسٍ». یک عذابی آمد. عذاب «بَئِیسٌ». عذاب «بَئِیسٌ» چیست؟ خدمت شما عرض بکنم که وقت نیست وگرنه میخواندم برایتان نکات علامه را. خیلی نکته دارد. خیلی نکته دارد. نکات فوقالعاده. نه حیف میشود. آره. و وقت هم نیست. یعنی وقت گرفته میشود. مطلب. خیلی مطالب دیگر هنوز مانده که بهش نمیرسیم. خلاصه، آقا! اینها را زمینگیر میکرد عذاب «بَئِیسٌ». خوب، بعد چه شد؟ «بِمَا كَانُوا یَفْسُقُونَ». بابت چه؟ بابت فسقشان عذاب.
«فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ مَا نُهُوا عَنْهُ». این آقا خیلی دیگر سرکشی کردند. اول یک عذاب «بَئِیسٌ» دادیم. دیدیم بابا! اینها حالیشان نمیشود. خیلی زدند به آن درش. از «بُؤس» میآید. نه، «بُؤس». «بُئْسًا». حالت تنگنا. تو تنگنا و فشار قرار میدهد. «بُؤس» این است. از بیرون. وقتی که دیگر خیلی به آن درش زدند، هرچه ما نهی کردیم زیر بار نرفتند، «قُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ». به آنها گفتی: میمون. با یک پدیده جدیدی الان ما در تاریخ یهودیها مواجه شدیم. «قِرَدَةً خَاسِئِینَ» شدن. ظاهراً حالا بحث مسخ بحث مفصلی است که منصب ظاهر مسخ شدن. همهشان شدن؟ یک تعدادشان شدن؟ تو دنیا بودن؟ صورت برزخیشان بود؟ موقع مرگشان جلوه میکرد؟ بعد از مرگشان جلوه میکرد؟ بحثهای مفصل که نمیخواهم واردش بشوم. بحث پشت بحث، مفصل. ولی آنچه که یقینی و قطعی است و رویش دیگر بحث نیست، این است که صورت ملکوتی و باطنی اینها شد میمون. قطعی است، قدر یقین. صورت ملکوتی شد میمون. چرا؟ چون هی دارد بازی در میآورد، ادا در میآورد. بعد میمون این محل پژوهش جدیهاست، رویش باید مطالعه کرد. میمون چه ویژگیهایی دارد؟ میمون حالت ثابتی ندارد. چهار دست و پایانی که هیچ وقت چهار دست و پا راه میرود. نه! هیچ وقت دو دست و پا روی دو دست میرود. یعنی معلوم نیست که این موجود قاطی چهار دست و پاهاست یا قاطی دو پاهاست. موجود دوپا یا چهار دست و پا؟ این یکی از ویژگیهای میمون است. یک وقتهایی چهار دست و پا میرود. بعد دیگر ترفندهایی که دارد. دغل میکند، دروغ میگوید، فریب میدهد، دزدی میکند، منفعتطلب. حدیث مکار. تقریباً همه بدیهای همه حیوانها را دارد. اشرف بهائم بهش میگویند. میگویند در برزخ بین حیوانیت و انسانیت میمون. بوزینه هم که میگویند لقب چیز، ابوزنه. بوزینه از همان میآید. «بوزنه» میشود بوزینه. درست شد؟ کنیه میمون.
خوب! پس چی شد؟ با یک برهه دیگری از تاریخ مواجهیم. یک عذاب دیگری. تا حالا خدا این شکلی عذاب نکرده بود. دیشب بحث کثافت عذابشان چی شد؟ «كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ». عذاب بعدی را بگویم کیف کنید، جانتان حال بیاید. خیلی مهم است اینها. خیلی قشنگ است. خیلی غریب است. «وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ». از اینجا خدا اجازه داد. اجازه چه داد؟ آقای غلامرضایی! «وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ». از اینجا خدا اجازه داد: «لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ». همهاش به خاطر یک آیهاش بود که خواندم. دو شبی. آیا تو سوره اعراف را خوانده بودم؟ به خاطر. گفت: اجازه دادم تا قیامت گروهی به اینها سوار بشوند، همان جنس عذابهایی که فرعون سر اینها میآورد که: «یَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ». «یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ». از آن روز به بعد دیگر یهود روز خوش، آرامش، قدرت، برتری ندیده. مگر توی برهه کوتاهی که دوره داوود، سلیمان بوده که آن هم چون توبه کرده. اصلاً داوود هم عموماً بی مهل [یعنی همیشه در حال توبه]. داوود نماد توبه در قرآن است. یکی از پیامبرهای شاخص در توبه، داوود است.
و اینها با داوود توبه کردند و سلیمان هم باز قرآن توبه سلیمان را یاد میکند وقتی که مشغول اسبها شده بود، جنگی بود که نمازش عقب افتاد. «فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ». مشغول اسبها شده بود. آیهاش که گفت خورشید برگردد، اسبها برگردند، یا خورشید برگردد که حالا تطبیق دادند به برگشت خورشید و رد الشمس. حضرت سلیمان دستور داد خورشید برگشت. آنجا توبه کرد. سلیمان هم نماد توبه است. وقتی رهبر نماد توبه است، معلوم میشود که اینها هم همراه همچین رهبری بودند و توبه میکردند. وقتی توبه کردند، خدا فرمود: در باز. همین امروزش هم اگر توبه کنند در. و تا توبه نکردند «كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ» این است. و تا توبه نکردند کسانی را بهشان سوار میکنم که چکارشان کند؟ «یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ». «إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِیعُ الْعِقَابِ». خدا، رب تو سریعالعقاب است، عقوبتش سریع است، زود میزند. «وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ». در عین حال هم سریعالعقاب است هم غفور رحیم. بستگی دارد تو بخواهی با کدامش مواجه شوی.
«وَقَطَّعْنَاهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَمًا». از آنجا آقا! تو زمین چند تکهشان کرد، چند امت شدند. «مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ». یک چند تاشان آدمهای خوب درست و حسابی. «وَمِنْهُمْ دُونَ ذَلِكَ». بعضیهایشان هم نه، بهدردبخور نبودند. «وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّیِّئَاتِ». هی هم امتحانشان کردیم. گاهی با چیزهای خوب، گاهی با چیزهای بد. «لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ». شاید برگردند. «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتَابَ». بعد اینها هم یک نسلی آمدند که همین کتاب را به ارث بردند. کدام کتاب؟ تورات. «یَأْخُذُونَ عَرَضَ هَذَا الْأَدْنَى». اینها تورات را گرفتند، نسل بعدی، نسل بعدی. بعد همراهان موسی، کسانی آمدند وارث کتاب بودند ولی دنبال چرب و شیرین دنیا بودند. «عَرَضَ هَذَا الْأَدْنَى». «أَدْنَى» مذکر دنیاست. دنبال همین چیزهای ظاهری دنیا بودند و «وَیَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنَا». بعد هم چی میگفتند توجیهشان چی بود؟ بخشیده میشویم. بابا! روی پایشان. چی میگفتند؟ بخشیده میشویم. نژاد برتر! احبا الله! ابناء الله! تکبر! و این حرفها. ما که بخشیده شدیم. «وَإِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یَأْخُذُوهُ». هرچه هم از این چرب و شیرین میافتاد جلویشان میچسبیدند. تو قید و بند هیچ تقوا و مراعات و اینها نه. فقط پول، دنیا، خانه، ماشین، زن، امکانات، قدرت، زمین. این حرفها وجود یهودیها را، اینها پر کرد.
«أَلَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثَاقُ الْكِتَابِ». مگر ما از اینها میثاق نگرفتیم؟ امتی که تو قرآن بارها رویش تأکید شده که من با اینها قرار گرفتم. حتی یک بار میگوید: من کوه آوردم بالا سرشان، طور را آوردم بالا. گفتم: یا اقرار میکنید، قبول میکنید، میپذیرید یا کوه را میاندازم روی سرتان. این شکلی میثاق گرفته بود. باز هم زدند زیرش. پس این آقا پایبند هیچ تعهد و قول و قراری هم نیستند که. الحمدلله فعلاً حماس فهمیده. برعکس بعضیهای دیگرشان که هی با اینها وعده وعید و قول و قرار. بعد بهت هیچی به هیچی. اینها فهمیدند که اینها قول و قرار درنمیآید. همینهایی که فکر میکردند نژاد برترند و نسل ابراهیم، نسل اسحاق است، نژاد برتر حق ورود هم ندارد. و معمولاً هم اوضاع مالیشان تو برهههایی بوده، تو جاهایی بودند که شرایط مالیشان خوب بوده، ثروت داشتند که تاریخ همیشه از اینها اینجور حکایت میکند. «نَحْنُ أَغْنِیَاءُ». «إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیَاءُ». خدا گدا گرسنه است. ما که جانمان پر است. به پشتوانه نابودی. با همین شاخصها میسنجیدند. خدا دنیا را به کی داده؟ زمین را به کی داده؟ قدرت را به کی داده؟ بچه را به کی داده؟ تازه ما گفتیم کیف نمیکنیم. خیلی دیگر تکراری شده. یککم عوض کن. منویش را عوض کن. خلاصه: «عَلَیْهِ مِیثَاقُ الْكِتَابِ». مگر من از اینها میثاق کتاب نگرفتم؟ «أَنْ لَا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ». قول دادند که به خدا چیزی جز حق نبندند، نگویند، نسبت ندهند. «وَدَرَسُوا مَا فِیهِ». چیزایی که در آن کهنه شد، مندرس شد. آنقدر که بیمحلی کردند.
«وَدَارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ». ولی آخرت بهدرد آنهایی میخورد، برای آنها خوب است که تقوا دارند. «أَفَلَا تَعْقِلُونَ». عقل ندارید؟ خود عقل پس آنی است که آخرت را انتخاب میکند. «وَالَّذِینَ یُمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ». ولی آنهایی که سفت بچسبند به کتاب، «فَلَا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ». اینها اولاً مصلحند، اجرشان هم ضایع باز نیست. حساب. «وَإِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ». یاد بیاور آن وقتی که کوه بالا سرشان، ابر آمده بالا سرشان، مثل یک ابر. کوه آوردم بالا سرشان. «وَظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ». «خُذُوا مَا آتَیْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ». گفتم: بچسب! بگیر تورات را. میگیری یا بیندازم؟ «وَاسْكُرُوا مَا فِیهِ». «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ». خدا غلط کردیم ما را نخور! این حرفها پرچم. باز زدند زیرش. «وَاذْكُرُوا لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ». شاید تقوا داشته باشید.
بخش پایانی. پایان شد دیگر. تمام. آخر، نسل بعد. دارد صحبت دوران پسا موسی. آره. اینها بعد اینکه به ارض موعود رسیدند، این گرفتاریها را داشتند چون دورانی بود که کتاب بها پیدا کرد. مردم مراجعه کردند به کتاب. ولی اینها شروع کردند از قبل کتاب خوردن به کتاب چسباندن. دوره احبار و رهبان. این داستانهایش. آره، آره. اینها به قیمه تورات رسیدند. آیات بعدیاش هم که دیگر نخواندیم. آیات عالم ذر. یک نکته که دیگر بهش. نپکینگ. عهد باطنی تو وجود همهتان هست. پایبند بهش باشید. مثل بنی اسرائیل نباش. میثاق گرفت از شماها. میثاق گرفتم. فکر نکنی فقط میثاق مال بنی اسرائیل بود. همهتان، یکیکتان. میثاق. یکیک میثاق دادید. این تا اینجا.
یک آیه دیگر هم بخوانم سوره حشر که عذاب اینها تکمیل بشود. از بحث عذاب بنی اسرائیل بیاییم بیرون. پس عذابهایشان یکی شد: عذاب «بَئِیسٌ» که داشتند. یکی «فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ» که بعد زمان حضرت عیسی بود. تفرقه. یکی دیگر شد: «قِرَدَةً خَاسِئِینَ». یکی دیگر هم: «لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ». تا روز قیامت هم یهودیها هستند. نمیزندشان. عذاب استیصال ندارم. کارشان تمام نمیشود. تا قیامت هستند و تا قیامت هم ذلیل و حقیر و زیر چنگ هستند. روز خوش و روی خوش نخواهند دید. کمااینکه همین هم شد. حتی بعد از اینکه اسرائیل فردای روزی که اعلام کردند اسرائیل، جنگ شروع شد تا الان. تازه اول داستان. انشاءالله کارشان هم دارد تمام میشود.
این تا اینجا. یک آیه طلایی دیگر برایتان بخوانم از عذاب بنی اسرائیل در سوره حشر. میفرماید که دیشب بعضی آیاتش را خواندم: «فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ». خدا توی دلهای اینها ترس انداخت. «یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ». خدا فرمود: آره! هیچ کس تو نیامد. تو دلت ترساندمت. اینجا را من دارم. فکر کردی غلط تو را میخواهم بگیرم. دلت تو مشت من است. «وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ». «كَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلَاءَ». داشته باشید کلمه را. آخرالزمانیاش ها. فردا شب که آیتهایش را بخوانیم، قشنگ میفهمیم داستان چیست. تکمیل بحث حضرت عیسی این کار را میکند. قبل ظهور اینطور میشود. بعد ظهور اینطور میشود. میگوید: آها! پس به خاطر این است. معلوم شد داستان. «لَوْلَا أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلَاءَ». اگر نبود خدا برای اینها جلا نوشته بود. جلا یعنی چه؟ یعنی آوارگی. اگر نبود برای یهودیها آوارگی نوشته بودم، «لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا». تو دنیا میزدمشان. چرا تو دنیا عذاب نکردم؟ چون آوارگی برایشان نوشتم که از هر عذابی بدتر است. عذاب اصلی بنی اسرائیل. «وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ».
البته آخرت هم که عذاب نار را دارند. چرا؟ «ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ». چون با خدا و پیغمبر شقاق داشتند. شقاق یعنی چه؟ شقاق از «شَقّ» میآید. میگویند: شق اول، شق دوم. خدا و پیغمبر تو این شق بودند، هرجا خدا و پیغمبر تو این شق بودند، آنها تو آن یکی شق وامیستادند. بسکه قلدر، کلهشق و نفهم بودند. خود برتربین بودند. زیر بلیط نمیرفتند. زیر بار نمیرفتند. تازه در مورد خدایشان میگفتند که: «نَحْنُ أَغْنِیَاءُ وَیَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ». خدا که نمیتواند کاری کند. بنده خدا هیچ. هر پیغمبری فرستادند، «بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُكُمْ». همینکه خوشتان نمیآمد، «فَرِیقًا کَذَّبْتُمْ وَفَرِیقًا تَقْتُلُونَ». یا تکذیب میکنند یا میکشند. خوشتان نیاید میکشند. یکی دیگر از ویژگیهای بارز بنی اسرائیل در طول تاریخ قتل است. آدمکشی مثل آب خوردن است برایشان. در طول تاریخ این ازشان نمایان. عقوبتشان هم در گوسالهپرستی قتل بود که همدیگر را بکشید. عقوبت و گرفتار قتل هم میشوند. قتلهای گسترده و وسیع. داشته باشید! فردا شب به نکات جالب و انگیزناکتر میرسیم انشاءالله.
«وَمَنْ یُشَاقِقِ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ». هرکه برود تو آن شق روبهروی خدا، خدا شدیدالعقاب است. یک جمله قشنگ دیگر. همهاش قشنگ است. «مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ». پیغمبر دستور نخلهایشان را هم این را یادگاری داشته باشید. پس فردا شبهاتی مطرح میشود با این جواب بدهید. پیغمبر وقتی بنی نضیر را بهشان حمله کرد، دستور نخلهایشان را هم بزنند. آقا! لااقل نخل را نزن. هم آنها صدایشان درآمد، هم اینها صدایشان درآمد. هم یهودیها میگفتند: آقا! ما را میخواهی بزنی به نخلمان چهکار داری؟ همینها میگفتند: بابا! نخلشان را میگیریم یا رسولالله. آفرین! «أَوْ تَرَكْتُمُوهَا». یک عده گفتند که اسراف شد. بعد به پیغمبر میگفتند: تو آمدی ما را از در برابر مفسدین نجات بدهی. تو که خودت داری فساد میکنی. فساد است دیگر. چون پس فردا یک عده میگویند: آقا! این زمینهای استایل را اینجوری نزنید. چقدر برجها را میزنی؟ چرا استادیومشان را میزنی؟ چرا فلان را میزنی؟ اینها پشت بدان استفاده میشود.
با بچهها میخواهیم برویم سواحل. «أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا». نخلهایی که زدید یا ول کردید گذاشتید روی ریشه بماند. «فَبِإِذْنِ اللَّهِ». همهاش به دستور بود. همهاش به اذن خدا بود. درست زدین. «وَلِیُخْزِیَ الْفَاسِقِینَ». گفتم: «سَأُرِیکُمْ دَارَ الْفَاسِقِینَ». نشانتان میدهم دار فاسقین را. فرمود: این کارها را میکنم فاسقین را خوار کنم، خرد کنم. یک بخشش عذاب آنهاست. به خاطر این همه آدمکشی. دیدی چه برجی به هم زدی؟ ببین برجت را. ای کو برجت؟ جکوزی دیگر نیست. دیدی قانون هم برای همین توی قصرش فرو رفت. این هم یکی دیگر از عقوبتهای خدای متعال.
خوب! رسیدیم آقا به آیاتی که بخش جدی بحثمان است. فردا شب انشاءالله به این بحث میپردازیم. آیات ابتدایی سوره مبارکه اسرا که گل بحث آنجاست. فردا شب انشاءالله آیات اول سوره مبارکه اسراء که دو بار در زمین طغیان کردید، دو بار پدرتان را در میآورم. دفعه دومش دیگر اینها پایشان به مسجد الاقصی باز میشود. پس معلوم میشود مسجد الاقصی میماند. مسجد الاقصی خراب نمیشود. و پای دشمنان یهود به مسجد الاقصی باز میشود. آیاتش را انشاءالله فردا شب میخوانیم. روایاتش را انشاءالله میخوانیم. و داستان یهود و شام و روایات مربوط به فتنههای شام در آخرالزمان. اوضاع شام که چندین روایت، روایت یککم ترسناک هم هست. فردا شب انشاءالله آخر بحثمان یک بحث آتشین خواهیم داشت. فردا شب یک فصل بحث تمام میشود. فصل بعدی انشاءالله برمیگردیم با سفیانی که اصل داستان شام، فتنه سفیانی خواهد بود در شام و در کوفه و عراق و منطقه و دجال و اینجور قضایا که انشاءالله یکی سفیانی را داریم، یکی دجال را داریم که بحثهای بعدی، فصلهای بعدی. فعلاً یک جمعبندی نسبت به بنی اسرائیل رسیدیم که گیر کار کجا بود. داستان ما با اسرائیل چیست؟
تفاوتی هم که گذاشت بین یهودی و مسیحی که گفت مسیحی یک آب پاکتر است. گفت: «بِأَنَّهُمْ أَنَّهُمْ لَا یَسْتَكْبِرُونَ». چرا گفتم مسیحیها بهتر از یهودیها هستند؟ چون اینها تکبرهای یهودیها را ندارند. یک زُهدی دارند. پرهیز از دنیا. فرهنگشان فرهنگ اینکه سگدو برای دنیا و پول و اینها نمیزند. برعکس یهودی. این خودش باعث شده به شما نزدیک بشود. یک رأفت و محبتی هم تو وجودشان است. برعکس قساوتی که تو وجود یهودیهاست که چند آیه در مورد قساوت قلب یهودیها. بهشدت قسیالقلباند. بایدم بکشیم. من خوشحالم که اینها را کشتند. بهشدت قساوت قلب دارند و تکبر حق به جانب. من هرچه هم که بشود حق سمت این. انشاءالله فردا شب با آن بحث خواهیم رسید.
خوب! برم تو روضه این بحث فصلیها. اصلاً واردش نشدیم. میگویم رد شویم. اینهمه از بنی اسرائیل خوب گفته بود: «فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ» و این حرفها. خوبیهای بنی اسرائیل چی شد؟ یک جواب این است که خوب! بههرحال خوبیهایی داشتند، قدرش را ندانستند، گرفتار عقوبت شدند. نکته قشنگتر بهتان بگویم؟ کیف این اسرائیلی که تا حالا شنیده بودی بنی اسرائیل، اسرائیل، کدام اسرائیل بود؟ یعقوب بود. بنی اسرائیل هم نسل یعقوب بودند. ما یک استایل دیگر هم داریم. آن کیست؟ روایت از پیغمبر اکرم: «أَنَا عَبْدُ اللَّهِ اسْمِی أَحْمَدُ وَأَنَا عَبْدُ اللَّهِ اسْمِی إِسْرَائِیلُ». قشنگترش را بگویم بیشتر کیف کنید. آیه اول سوره اسرا. اول از سوره اسرا دو تا اسم دارد. سوره اسرا، سوره بنی اسرائیل. آیه اول سوره اسرا که بعد در ادامهاش میگوید مسجد الاقصی فتح میشود. اول مسجد الاقصی را معرفی میکند. مسجد الاقصی کجاست؟ «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا». آن ده شب بود، این یک شبه. «لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا». مسجد الاقصی آنجایی است که «بِعَبْدِهِ»؛ به بندهاش خدا سیر داد. بنده اش را از مسجدالحرام به مسجد الاقصی. از آنجا عروج تا آیاتش را نشان بدهد. «عَبْدِی» کیست؟ سیر داد. «عَبْدِهِ» عبدالله. عبدالله عبریاش میشود چه؟ اسرائیل. اینجا اصلاً اسراء، اسرائیل. همه ارزش و اهمیت مسجد الاقصی به این است که اینجا اصلاً خود استایل هم یک بخش سیر داده میشدیم از این شهر به آن شهر، از این منطقه به آن منطقه. آن سیر حقیقی مال که بود؟ آن سیر واقعی مال پیغمبر بود.
از کجا به کجا بود؟ از مسجد الاقصی بود. پس آنکس که مسجد الاقصی و مسجد الاقصی کرد، پیغمبر بود. از آن بود که مبارک شد. ارض مقدسه شد. محل حاکمیت شد. محل حاکمیت خود همان هم شد. اینها هم چون یک اسرائیلی بودند، گفتم: شما هم اسرائیل. بیایید داخل بازی. اسرائیل واقعی آنهایند. واسه همین بنی اسرائیل واقعی هم اهلبیتاند که تو روایت دارد خود حضرت فرمود: «فَمَا أَمَرَهُ فَقَطْ أَمَرَنِی». هرجا اسرائیل امر کرد به من کرد. به من هم کرده. و «وَمَا أَنَاهُ فَقَطْ أَنَانِی». تو روایت دیگر هم که فرمود که بنی اسرائیل ماییم. «إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِی كَعَدَدِ نُقَبَاءِ بَنِی إِسْرَائِیلَ». علمی و فهمی. پس بنی اسرائیل آقا! بنی اسرائیل واقعی اهلبیتاند چون اسرائیل پیغمبر است. بنی اسرائیل هم دوازده تا. خوب! امیرالمؤمنین که فرزندشان نبودند که. چرا؟ دیگر ابوالقاسم قسیمالجنسه. ببندند به امیرالمومنین. اینجا فرزند پیغمبر حساب میکند. یک جای دیگر برادر است. یک جای دیگر نفس است. بستگی دارد کجا بخواهی امیرالمؤمنین را حساب کنی. اینجا جز اسبات حساب میشود. فرزند حساب ابوالقاسم دیگر، به خاطر اینکه قسیمالجنان او را تربیت کرده، بهش گفتند ابوالقاسم. پدرم بود برای امیرالمؤمنین. این شد بنی اسرائیل. مسجد الاقصی هم مال بنی اسرائیل است. در قضیه بنی اسرائیل که این حالا مقدمه شد برای بحثهای بعدیمان که فردا شب میخواهیم بگوییم تو آن وعده آخری که داد که اگر آدم نباشید دوباره پای اینها را وا میکنم و میآیند خوفتان میکنند، پدرتان را در میآورند. یعنی چه کسانی میآیند؟ یعنی بنی اسرائیل واقعی را میآیند به این بنی اسرائیل فیک سوار. بنی اسرائیل واقعی که هستند؟ اهلبیتاند و اصحابشان.
یک نکته قشنگ دیگر هم بگویم کیف بکنید. روایت امام صادق فرمود: «مَنْ قَرَأَ سُورَةَ بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی كُلِّ لَیْلَةِ جُمُعَةٍ»؛ هرکه هر شب جمعه سوره بنی اسرائیل را بخواند، یعنی سوره اسرا، «لَمْ یَمُتْ حَتَّى یُدْرِكَ الْقَائِمَ فَیَكُونُ مِنْ أَصْحَابِهِ». از دنیا نمیرود مگر اینکه امام زمان را درک میکند، بعضی از اصحاب او خواهد شد. پس یک شاهکلید هم به ما دادند برای اینکه به ارض موعود با امام زمان برسیم. مداومت بر خود قرائت سوره اسرا شبهای جمعه. نمیمیرد. یعنی اگر بمیرد با رجعت برش میگردانند. به فتح بیتالمقدس میرسد.
چون اساساً حقیقت بیتالمقدس در مسجدالاقصی، مسجدالاقصی هم مسجدالحرام. محل نزول و هبوط بود. هبوط پیغمبر بود. نزول پیغمبر. انتلن به هذا البلد. حلول کردی در این شهر از بالا به پایین آمد پیغمبر در مسجدالحرام. در مسجد الاقصی از پایین به بالا رفت. و فرمون فتنه آخرالزمان امام رضا فرمود: بینالمسجدین. بین این دو تا مسجد است که همه دعوا، همه اتفاقات فتنه آخرالزمان بین دو تا مسجد. همه قضایا اینجاست. بین مکه و شام. این هم شد آن روایت بعدی که وعده داده بودیم. البته چند تا روایت ناب دیگر هم داشتم که انشاءالله فردا شب یادم باشد برایتان میخوانم.
پس بنی اسرائیل هم داستانش این بود. آن «فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ». ببین آقا! این پیاس خیلی چیزها دارد. برای معرفی ابعاد معرفتی، برای توضیح واقعاً چیزهای بینظیری تویش است. یعنی اگر انبیا و اولیا اینها را داشتن، برای مثالزدن خیلی از حقایق، خیلی دستشان باز بود. الان شما میگویی که من پیاس بازی کردم. مثلاً فرض کنید که تیم پرتغال را برداشتم. تو پرتغال کی بود؟ رونالدو. با رونالدو گل زدم. میگویند: کی گل زد؟ میگوید: رونالدو. میگویند: نه! کی گل زد؟ محمد گلدانی. آخرش محمد گلدانی گل زد یا رونالدو؟ جفتش درست است دیگر. گلدانی هم پرتغال. آفرین! شما هم میتوانی با پرتغال گل بزنی، هم میتوانی با آرژانتین گل بزنی، هم با سوئیس، هم با فلان. هرکه گل زد، گلش از که بود؟ از شما. حالا آن هم باز خودش آن «من» که میگویی خودت را، فکرت را، هوشت را و توان و جسم و انگشتت را در سلسله طولی همهاش هست. نسبت ما با خدای متعال تقریباً همچین نسبت تقریباً. میگویم چون این باز یک بُعد مادی دارد. نسبت این شکلی است.
بعد بحث استعداد هم این وسط هست. بالاخره یکی رونالدو استعداد گلزنیاش بالاتر است. فلان بازیکن هم که مثلاً اسپیدش، مثلاً ۳. اسپیدش ۹. خیلی سخت است. خیلی زحمت بیشتر ازش. همینقدر خواستن. ازش همینقدر توقع میرود. نه! باز شد آن در که باید وا میشد. خیلی از این در اگر آدم برود، خیلی مطلب تویش است.
حالا به چه کار داشتم؟ به اینکه آقا! خدا کمال هر موجودی، حقیقت هر موجودی، وجود هر موجودی است. عبارتش را نمیگویم که به دعوا نیفتیم با عبارت وحدت وجود اینها. خدا وجود هر موجودی است. درست شد؟ این کمال تو این عالم اولاً و به ذات از خدا که صادر شده به کی رسیده؟ به ۱۴ نفر. از آن ۱۴ نفر منشعب شده به هستی. «نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَیْرٍ». «إِنْ ذُكِرَ الْخَیْرُ كُنْتُمْ أَوَّلُهُ وَآخِرُهُ وَأَصْلُهُ وَفَرْعُهُ وَمَعْدَنُهُ». خیر اگر باشد، شما هستشین. شما ریشهاید. هم اولید هم آخرید. همانجور که تو بازی فوتبال پیاس اولش تویی، آخرش هم تویی. آنکس که فوتبال بازی میکند، همهاش تویی. پس رونالدو چیست؟ رونالدو منشعب از وجود توست. تو کار میکنی که او کار میکند. تو پاس دادی که پاس داد. رونالدو وقتی میزند تو شوت، شما میگویی من اشتباه کردم؟ زد تو شوت زدن تو اوت. حالا اینجا نمیخواهم وارد آن بخشش بشوم که خوب مثلاً حالا گناهان چهشکلی نسبت داده میشود و اینها که بحث دیگری است. ولی کمالات هرچی که کمال دارد، اگر گل میزند، خوب پاس داده، خوب شوت زده، خوب پنالتی زده، خوب پنالتی گرفته. «بِشُوتِهِ رُونَالْدُو». ول کن! هزار سال به این پنالتی میزند تا تو اراده نکنی. تو زدی که زد. تو زدی یعنی تو فرمان دادی. این فرمان اول باید بیاید توی این جعبه، این سختافزار، این پیاس. تفسیر به تو. تعریف از آنجا صادر بشود. فرمود: مشیت خدا بیت شما هبوط میکند. از آنجا صادر میشود. در زیارت امام حسین علیه السلام مشیت خدا به بیت شما هبوط میکند، از آنجا صادر میشود.
بلا تشبیه دارم همه اینها را میگویم. فقط مسئله نزدیک میشود به ذهنم. فرمانی که شما میدهی مستقیم که به رونالدو نمیرسد که. مگر تو میتوانی به رونالدو از اینجا فرمان بدهی؟ تو کجا رونالدو کجا؟ یکی باید این وسط باشد هم به تو بخورد هم به رونالدو، آنکس که تویی بخورد که تو منزهی از اینکه آن رونالدو آن تو باشی. مگر میتوانی؟ تو مگر آنجا جا میشوی؟ تو مگر اندازه میشوی؟ تو مگر اینقدر محدود میشوی؟ تو خیلی فراتر از این است که بخواهی محدود بشوی به یک پاس دادن و شوتزدن رونالدو در بازی. متعالی از این هستی. «تَعَالَیْتَ عُلُوًّا كَبِیرًا». ولی یک واسطهای هست که از اینور به این بیکرانگی تو متصل است، از آنور به آن محدودیتهای آن بازی. این میشود واسطه فیض. حالا آداپتورش هرچیزی. واسطه فیض هر کمالی که تو عالم بوده مال این ۱۴ تاست که واسطه فیض است. واسه همین هرجایی که تو قرآن از کسی تعریف شده، هر قوم ممدوحی، اینهایند. اصلاً اینهایند. نه! «شبیه» نگو. شبیه بنی اسرائیل اهلبیت ما. شبیه بنی اسرائیل. امشب بخوانم روضه را. نخواندم این شبها. یادگاری امشب. اینها خودشانند. در واقع بنی اسرائیل نسخه منقطع و محدود شده و برش خورده اهلبیتاند در یک برههای از تاریخ. بنی اسرائیل. هرجایی که کمالی ازشان هست، اهلبیت است. تو بگو بنی اسرائیل. تو بگو انبیا. تو بگو اولیا.
آفرین! هرجا که به خاطر حقیقت و حقانیتی مظلوم واقع شده، هرکسی، آن مظلومیت، مظلومیت پیغمبر و اهلبیت است چون اینها نماد کامل حقانیت، نورالله. نورالله که شده به اینها آسیب وارد شده، از قبل اینها به آنها رسیده. همه دردهایی که به هر مسلمانی تو این عالم وارد میشود، اول ضربهاش به این حقایق است. خیلی نکته دارد ها! حقیقت وجودند اینها. حقیقت نور، باطن تو و به واسطه نور باطن آنهاست که تو این درد را در خودت مییابی و میفهمی. او فهمید که تو فهمیدی. او دردش آمد که تو درد احساس کردی. خیلی مطلب بلندی است. واسه همینها کمالات همه امتهای گذشتهاند و مظلومیت همه امتهای گذشته.
حالا برم تو روضه. روایت آخر. منهال نقل میکند. چند مدل این روایت نقل شده. منهال بن عمرو هم در تفسیر قمی روایتش را داریم، هم در طبقات کبری داریم. میفرماید که: میگوید «دَخَلْتُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ»؛ رفتم خدمت امام سجاد علیه السلام. گفتم: «كَیْفَ أَصْبَحْتَ؟» کجا بودیم؟ در شام. گفتم: «كَیْفَ حَالُكَ؟» حالت چطور است؟ «أَصْلَحَكَ اللَّهُ». خدا صالحت کند. فرمود: «مَا كُنْتُ أَرَى شَیْخًا مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ مِثْلَكَ لَا یَدْرِی كَیْفَ أَصْبَحْنَا؟» چطور میشود یک پیرمردی مثل تو تو این شهر باشد نداند حال ما چطور است که از ما حالمان را سؤال میکند؟ «فَلِمَ تَدْرِ أَوْ تَعْلَمْ فَسَأُخْبِرُكَ». اگر نمیدانی بهت بگویم. فرمود: «أَصْبَحْنَا فِی قَوْمِنَا بِمَنْزِلَةِ بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی آلِ فِرْعَوْنَ». همه اینها که امشب گفتیم روضهاش اینجاست. فرمود: اوضاع ما اوضاع بنی اسرائیل در فرعون است. قرآن فرمود اوضاع آنها چی بود؟ «یَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ». همه جور عذابی سر اینها ریخت. مهلت میخواهد بفهمند ما اینیم.
«یَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ». هر طرف را که نگاه میکنی یک گرفتاری، یک فشار، اذیت، یک آزاری. عذاب. همانجوری که فرعون اینطوری. بعد خود حضرت توضیح داد. فرمود یعنی چه؟ «إِذْ كَانُوا یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَهُمْ». پسرهایشان را سر بریدند. هر کاری که فرعون با بنی اسرائیل کرد، اینها با ما کردند. این مستکبرین، این فراعنه، این طاغوت. «وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَهُمْ». زنها را کنیزی میبرد، زنها را اسارت میبرد. «وَأَصْبَحَ شَیْخُنَا وَسَیِّدُنَا». جانِ جان! تعبیری. «شَیْخُنَا وَسَیِّدُنَا». پیرمان، آقایمان. که را میگویند؟ «شَیْخُنَا وَسَیِّدُنَا». امیرالمؤمنین. اوضاع ما این شکلی است. شیخ ما و آقایمان یعنی امیرالمؤمنین «یُتَّقَى إِلَى عَدُوِّنَا بِشَتْمِهِ أَوْ سَبِّهِ عَلَى الْمَنَابِرِ». میخواهند به دشمنان ما نزدیک بشوند به آقای ما توهین میکنند. نام میبرند، شتم میکنند روی منابرشان به آقایمان امیرالمؤمنین. به شیخ ما امیرالمؤمنین. به سید ما امیرالمؤمنین. همانجوری که هر کس میخواست به فرعون نزدیک بشود به موسی دشنام میداد. بد و بیراه میگفت، سعایت میکرد. بعد هرچی بیشتر بدجنسی برای موسی میکردند، به فرعون نزدیکتر میشدند، مقربین. خودش گفت. اینجا هم هرچی بیشتر به علی بدجنسی میکنند، نارو میزنند، ناروا میگویند، بیشتر به دشمن. اوضاع ما این است. منهال! پرسیدی حالت چطور است؟ حال ما این است. ما بنی اسرائیلیم در چنگ فرعون.
«وَأَصْبَحَتْ قُرَیْشٌ». تعابیر عجیبی است. فرمود: قریش را میبینی «تَعُدُّ أَنَّ لَها الْفَضْلَ عَلَى الْعَرَبِ». قریش میگوید آقا! در بین همه عرب فضل از آنِ ماست. چرا؟ چون پیامبر اکرم از ماست. «لَا یَعْدِلُهَا فَضْلٌ إِلَّا بِهِ». میگوید: همه فضیلت قریش. قریش برای خودش فضیلت قائل بود به خاطر اینکه پیغمبر از قریش. باز عرب برای خودش فضیلت قائل است به غیر عرب. قریش بین عربها خودش را فضیلت قائل بود به غیر قریش. میگفت که پیغمبر از ماست. حالا عرب فضیلت به غیر عرب میگوید. پیغمبر از ماست. «وَأَصْبَحَتِ الْعَجَمُ مُقِرَّةً لَهُمْ بِذَلِكَ». غیر عربان قبول دارند این فضیلت را. آنور عربها قبول داشتن فضیلت قریش را، که پیغمبر از شماست. راست میگویید. اینور هم غیر عرب قبول دارد فضیلت عرب را. میگویند پیغمبر از شماست. راست میگویید. «فَلَإِنْ كَانَتْ الْعَرَبُ صَدَقَتْ أَنَّ لَهَا الْفَضْلَ عَلَى الْعَجَمِ». اگر عربها راست میگویند که ما فضیلت داریم به خاطر اینکه پیغمبر از ماست. «إِنَّ لَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ الْفَضْلَ عَلَى قُرَیْشٍ». پس ما اهلبیت هم باید به قریش فضیلت داشته باشیم که پیغمبر از ماست. «فَسَبَّحُوا یَأْخُذُونَ بِحَقِّنَا».
بچههای پیغمبریم. در مجلس یزید وقتی دستور داد یزید این خانواده را وارد کردند، همه با طناب و ریسمان به هم بسته شده بودند، دستها بسته. یک جملهای گفت امام سجاد. چطور این را یزید شنید؟ دستور داد گفت این غل و زنجیرها را باز کنید. خیلی جمله عجیبی است. خیلی، خیلی جمله سادهای است. امام سجاد فرمود: یزید! الان اگر پیغمبر اینجا نشسته بود، روت میشد این شکلی ما بچههای پیغمبر جلو پیغمبر این شکلی وارد میکردی؟ با این دست و پای بسته؟ یزید دستور داد دست و پایش را باز کردند. فرمود: این همه فخر فروشی کرده قریش گفته پیغمبر از ماست. عرب گفته پیغمبر از ماست. ما زن و بچهایم پیغمبریم. اسیریم. ببین کجاها بردند ما را. آنها به فضیلت پیغمبر. ما که زن و بچهاش بودیم. اوضاعمان این است.
زینب کبری به یزید گفت: تو؟ کنیزات؟ دخترهای پیغمبر. اوضاع این زن و بچه چطور بود؟ این روضه را نخواندم این شبها. امشب بخوانم. از اوضاع این زن و بچه گفتن که: «جَعَلُوهُمْ فِی بَیْتٍ خِرَابٍ وَاهِیهِ الْحِیطَانِ». این زن و بچه را توی خرابه، این خرابه شام که میگویند سند دارد. توی خرابهای این زن و بچه را جا دادند که دیوارهایش در معرض ریختن بود. بعد «فَقَالَ بَعْضُهُمْ». ببین اوضاع این زن و بچه را. امام سجاد فرمود: همه عرب افتخارش به این بود، غیر عرب که پیغمبر از ماست. اینها نوههای پیغمبرند. بچهها برگشتند به همدیگر اهل این کاروان گفتند: «إِنَّمَا جَعَلْنَا فِی هَذَا الْبَیْتِ لِیَسْقُطَ عَلَیْنَا». ما را تو این خرابه آوردند تا این دیوار بریزد روی سرمان، همهمان بمیریم. واسه همین ما را اینجا جا دادند. بعد «فَقَالَ الْمُوَكِّلُونَ بِهِمْ مِنَ الْحَرَسِ بِالْقِبْطِیَّةِ». بعضی از این سربازها به زبان قبطی، مصری برگشتند به همدیگر گفتند: «انْظُرُوا إِلَى هَؤُلَاءِ لَا یَخَافُونَ أَنْ یَقُومُوا؟» گفتند: اینها را ببینید. ترسیدند. انقدر ترسیدند میگویند که الان این دیوارها میریزد روی سرمان میمیریم. یعنی وضع این زن و بچه طوری بود که دائم در هراس بودند. الان این سقف و این دیوار روی سر ما میریزد. سربازها مسخره میکردند اینها را. اینها را ببین چه ترسیدند. «وَهُوَ أَصْلَحُ لَهُمْ مِنْ أَنْ یُخْرَجُوا غَدًا». ببین چه جملاتی با هم میگفتند پیش این زن و بچه میگفتند: همین جا زیر این دیوار، دیوار بریزد روی سرشان بمیرند بهتر است چون فردا میخواهند گردن همهشان را بزنند. اینجور راحتتر میمیرند.
گفتند که: «فَحَبَسَهُمْ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ فِی مَحْبَسٍ». اینها را زندانی انداختند «لَا یَقِیهِمْ مِنْ حَرٍّ وَلَا قَرٍّ». نه در برابر گرما پوششی داشتند، حفظی داشتند، نه در برابر سرما. عبارت عجیبی است. عبارت عجیبی است. میفرماید: «وَسَكَنُوا فِی مَسَاكِنَ لَا تَقِیهِنَّ مِنْ حَرٍّ وَلَا بَرْدٍ». نه چیزی تو سرما رویشان بیندازند، نه چیزی داشتند تو گرما خودشان را خنک کنند. روزها گرم بود، شبها سرد بود. اوضاع این زن و بچه چی شد؟ الان هم پیادهروی کربلا بعضی وقتها این شکلی میشود دیگر. میبینی روزها چقدر گرم است، شبها چقدر سرد است. حالا هم روزها پذیرایی میکنند کولر گازی، هم شبها پتو بهت میدهند. این بچه توی خرابهای که سقف داشت میریخت، دیوار داشت میریخت، اینها زن و بچه رسول الله.
«حَتَّى تَغَشَّرَتِ الْجُلُودُ». پوست این زن و بچه کنده شد. «تَقَشَّرَتْ». آن حالتی است که پوست تخممرغ ترک میشود. هی این ترکها جدا. پوست این زن و بچه این شکلی شد. «وَسَالَتِ الْقُرُوحُ مِنْهَا». چرک از بدن این زن و بچه جاری شد. بدن عفونت کرد، چرک زد بیرون. بعد «كُنَ الْخُدُودُ» بعد از اینکه روسری از سرشان میکردند. روضه پایانی امشب. خوارزمی در مقتل الحسین میگوید: اینها روزهایی بود که نخوانده بودم دیگر. امشب دیگر حالا قسمتمان بود. روضه این شکلی تمام شد: «إِنَّ یَزِیدَ أَمَرَ أَنْ یُضْرَبَ بِرَأْسِ الشَّرِیفِ عَلَى بَابِ دَارِهِ». یزید دستور داد سر را بزنند روی سردر خانه خودش. سر او را بزنند سردر خانه خودش. «وَأَمَرَ أَنْ یُدْخِلُوا أَهْلَ بَیْتِ الْحُسَیْنِ دَارَهُ». بعد دستور داد خانواده حسین را بیاورند تو خانه خودش. یعنی از در بشوند که سر حسین بر سردر خورده. بیایند تو خانه.
«فَلَمَّا دَخَلَتْ نِسْوَةُ دَارِ یَزِیدَ». زنهای بنیهاشم وقتی وارد خانه یزید شدند، «آلُ مُعَاوِیَةَ إِلَّا اسْتَقْبَلْنَهُنَّ بِالْبُكَاءِ وَالصُّرَاخِ وَالنِّیَاحَةِ وَالسَّیَاحَةِ عَلَى الْحُسَیْنِ». همه زنهای کاخ یزید شروع کردند فریاد و شیون و گریه و زاری. «وَأُلْقِینَ». حالا ببینید اینها «أَلْقَینَ». یک اشاره من شرح نمیدهم فقط ترجمه میکنم ببینم چه میگیرید از این مطلب. اولین کاری که کردند اینها زن و بچه حسین را که دیدند: «أُلْقِینَ مَا عَلَیْهِنَّ مِنَ الْحُلِیِّ وَالْأَقْرَاطِ وَالْأَسَاوِرِ». هرچه گوشواره و دستبند و گردنبند داشتن کندند. زنهای قصر یزید جواهراتشان را کندند. «وَأَقَمْنَ الْمَأْتَمَ عَلَیْهِ ثَلَاثَ أَیَّامٍ». سه روز اقامه ماتم کردند برای امام حسین. «وَخَرَجَتْ هِنْدُ بِنْتُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرِ بْنِ كُرَیْزٍ أَمَةَ یَزِیدَ». یک زنی داشت یزید به نام هند. هند دختر عبدالله بن عامر. «كَانَتْ قَبْلَ ذَلِكَ أَدَمَتْ زَوْجَةَ الْحُسَیْنِ». این آقا یک مدت قبلتر توی برههای، توی یک دورهای همسر امام حسین بوده. حالا یا کنیز بوده یا ازدواج. این هند یک مدت کوتاه همسر امام حسین بوده، الان زن که است؟ زن یزید است. این وقتی که دید «فَشَقَّتْ جَیْبَهَا». گریبانش را پاره کرد. از شدت فریاد. این زنی که یک دوره کوتاهی یک جایی الان زن یزید است، یک زن امام حسین بوده، گریبان پاره کرد. لباس گریبان چاک داد. «أَلَا یَزِیدُ». حمله کرد به سمت یزید. گفت: «أَرْسِلْ ابْنَ فَاطِمَةَ مَصْلُوبًا عَلَى الْبَابِ». پسر فاطمه را زدی سردر خانه من؟ «فَقَامَ یَزِیدُ وَقَالَ نَعَمْ». یزید دستور داد بپوشانند از جلو چشم این زن. «وَقَالَ نَعَمْ». یزید یک جملهای گفت. گفت: آره حق دارد. «فَاعْوِلِی عَلَیْهِ یَا هِنْدُ». آره هند! شیون کن برای حسین، «وَبْكِی عَلَى ابْنِ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ». برای پسر دختر پیغمبر گریه کن. «وَصَرِیحُ قُرَیْشٍ». برای بزرگ قریش گریه کن. بعد بهانه و توجیه: «عَجَّلَ عَلَیْهِ ابْنُ زِیَادٍ فَقَتَلَهُ». ابن زیاد عجله کرد. حسین را من نمیخواستم بکشمش. «قَتَلَهُ اللَّهُ بْنُ زِیَادٍ». خدا عبیدالله را بکشد که حسین را کشت. و بعد هم که دستور داد که اهلبیت را آوردند توی آن سالن اختصاصی خودش. و هیچ غذایی را نمیخورد صبح و شب مگر اینکه امام سجاد کنارش باشد که از باب احترام و این حرفها میخواست ادا در بیاورد که احترام خانواده را نگه داشت.
من روضهام را تمام کنم. ببخشید طولانی هم شد. روضه آخر. جمله آخر این است. هند یک دوره کوتاه همسر امام حسین بود. یک بار هم فقط این سر را دید. بین نامحرمها هم نبود. تو خانه خودش بود. گریبان چاک داد. تو فرض کن رباب چهل منزل آمده. هرجا رسیده این سر را بر سر نیزه دیده. خورده سیلی. خورده تحقیر. بین نامحرمها رفته. حالا این سر را بالای این در ببیند چه باید بکند؟
«عَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ».
در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق ذویالارحام، ملتمسین دعا، عصای سفره با برکت امام سجاد و اباعبدالله متنعم بفرما. شب اول قبر امام سجاد به فریادمان برساند. اسرائیل و آمریکای جنایتکار را نیست و نابود بفرما. رزمندگان اسلام در نبرد با رژیم صهیونیستی را فاتح و غالب و ظفرمند قرار بده. رهبر عزیزمان را تا صبح ظهور مؤید و منصور قرارش بده. بیماران اسلام شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. هرچه گفتی و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. «بِنَبِیِّ وَ آلِهِ رَحِمَ اللَّهُ مَنْ قَرَأَ الْفَاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوَاتِ».
در حال بارگذاری نظرات...