این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
* "تمحیص" در قرآن و روایات؛ غربالی که جهان را برای ظهور آماده میکند [04:15]
* بیان طلایی آیت الله حائری از قرار نانوشته با ظالمان: "هرچه طیّب برای ما، هرچه خبیث برای آنها" [07:41]
* حضرت ابراهیم (علیهالسلام)، از ذبح فرزند تا اوج امامت؛ آزمونهای الهی محل ظهور گوهرهای ناب [10:27]
* هر گامِ سختتر، گوهری درخشانتر؛ امام خمینی در آزمونهای سخت تاریخ [13:05]
* غبار آزمون، درخشش خورشید وجودی #آیتالله_خامنهای؛ راز تکان تاریخی امام خمینی [18:06]
* ایمان و کفر، تعیینکننده گوهر وجودی؛ پرتویی از اسرار توحیدی در المیزان [24:21]
* پاکی دامن، دریچهای به روحالقدس: داستان حضرت مریم (سلاماللهعلیها) و قدرت روحایمان [26:45]
* "فرع به اصل ملحق میشود"؛ وابستگیها در بحران آشکار میشود [31:37]
* اسمها تغییر میکنند، اما باطنها همان است: فتنهای که پیامبر (صلاللهعلیهوآله) پیشبینی کرد [38:03]
* ظهور هر چه نزدیکتر، فتنهها شدیدتر: سقوط دلبستگیها و تعلقات [42:24]
* ۳۱۳ نفر خالص: در امتحانهای سخت، کمتر از آنچه فکر میکنید! [44:16]
* آیتالله پهلوانی: اگر همه عالم یک طرف بودند، شما طرف #آیتالله_خامنهای باشید [52:05]
* فتنهها و دامن اهل بیت (علیهمالسلام): فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) کلید حل مشکلات [58:55]
* پاره تن پیامبر (صلاللهعلیهوآله) پشت درب سوخته... [01:03:10]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی
در مباحثی که در این جلسات خدمت عزیزان داشتیم و پیش از این جلسات، عزیزانی که به صورت مجازی بحثها را پیگیری کردند؛ مباحثی که در مشهد در ماه صفر داشتیم و بعد ماه صفر، بحثی داشتیم در مورد اینکه قضایای شام را مرور کردیم از ابتدای تاریخ که در شام چه چیزهایی رقم خورده و چه چیزهایی رقم خواهد خورد. اجمالاً آینده شام را هم یک مروری کردیم. قضایایی که قبل از ظهور امام زمان، وظیفههایی که در این منطقه شامات، حالا فلسطین و لبنان و اینها رخ میدهد را به بعضی از مباحثش پرداختیم. یک بخش دیگر از آنچه که رخ خواهد داد مربوط به سفیانی است. حالا مباحث مربوط به سفیانی را هم جسته و گریخته در جلساتی عرض کردیم و ان شاء الله اگر توفیقی باشد، بعدها مفصلتر به آن خواهیم پرداخت.
چیزی که هست این است که آنچه الان برای ما مهم است این است که ما الان کجای تاریخ ایستادهایم؟ الان کجای داستانیم؟ شرایط امروزمان را بتوانیم تحلیل بکنیم و درک بکنیم. بعضی وقتها به هر حال آدم خوشش میآید؛ چه از داستانگویی، چه از تاریخ گفتن و شنیدن، چه از پیشگویی. پیشاپیش بدانیم که چه خواهد شد. اینها فینفسه اشکالی ندارد، به شرط اینکه ما را مشغول نکند از آن کاری که الان باید انجام بدهیم، باز نمانیم.
بعضی وقتها آنقدر درگیر آنچه در آینده رخ خواهد داد میشویم و خصوصاً تطبیق اینکه این الان فلان قضیه است، این فلانی است، اینجور شد، که یادمان میرود الان در متن چه داستانی هستیم، در متن چه وقایعی هستیم. چند جلسهای سعی کردیم به این نکته اشاره بکنیم که شرایطی که ما امروز در آن هستیم و حالا شرایطی که قبل از ظهور با آن مواجهیم، دو تا داستان دارد: داستان ارتداد و استبداد، یا به تعبیری ریزشها و رویشها. افرادی برمیگردند، از مسیر اهل بیت برمیگردند، ریزش میکنند. افرادی هم البته اضافه میشوند، میآیند.
این جلسه یکم کاملتر به این موضوع میخواهم بپردازم و ان شاء الله این بحث را اگر بشود اینجا، توی این بخش، تمام بکنیم. توی این جلسه، یک داستانی داریم ما، سنتی داریم در زندگیمان، در عالم، به نام سنت تمحیص و تمییز. خدای متعال محک میزند، جدا میکند. محک میزند، جدا میکند. محک میزند، جدا میکند. این را بهش میگویند: تمحیص و تمییز.
اول یکم در مورد خود این قاعده عرض بکنم. بعد روایاتی که داریم، خصوصاً نسبت به آخرالزمان، که چیزی حول و حوش ۲۰-۲۵ روایت داریم. روایت عجیب است حقیقتاً، کمر آدم میگیرد وقتی این روایات را میخواند و میشنود. آدم میلرزد. روایات خیلی عجیب غریبی است در مورد ابتلائات و محکهایی که خدا قبل از ظهور میزند و ریزشهایی که قبل از ظهور هست که تقریباً فرمودند که خیلی تکوتوکی باشند که از امتحانات سربلند بیرون بیایند و به کار بیایند، به درد بخورند، سقوط نکنند که حالا روایاتی دارد که باید عرض کنم.
دو تا آیه در قرآن داریم به صورت خیلی واضح به این مطلب اشاره میکند. آیه اول در سوره مبارکه آلعمران، آیه ۱۷۹: «ما کان الله لیذر المومنین علی ما انتم علیه». چقدر این آیات جالب و عجیب غریب است! چقدر غریبند این آیات قرآن! آدم وقتی میشنود، یکم رویش فکر میکند، تدبر میکند، احساس میکند اصلاً تا به حال در عمرش نشنیده است این آیه را. «ما کان الله»: اینجوری نیست خدا، این مدلی نیست. «لیذَر المومنین علی ما انتم علیه»: خدا همینجوری، رو همین فرمی که هستید، ولتان نمیکند. همین که حالا یک قیافهای در جامعه، آدم میبیند از نمای مسلمانی، یک نشانههایی از مسلمانی، خدا همینجوری رها نمیکند. «حتی یمیز الخبیث من الطیب»: تمایز میدهد، جدا میکند ناپاک را از پاک.
خیلی عبارت قشنگی است. عبارت—اون چیزی که این همه بنده دست و پا میزدم در این جلسات مکرر—بهش برسیم که آقا دو تا گروه در برابر هم. قشنگترین عبارت، رساترین عبارت، کاملترین عبارت این است: این دو تا گروه را اگر بخواهیم در دو کلمه خلاصه بکنیم: خبیث و طیّب. خیلی عبارت قشنگی است. دیگر حتی به مؤمن و کافر و اینها نمیپردازد. کافرند و منافقند. شماها مؤمنید؟ نه، خود مؤمنان را هم ول نمیکند. «لیذَرَ المومنین علی ما انتم علیه»: مؤمنان را همینجوری ول نمیکنم. اینکه حالا خودت را یکم از کافرها جدا کردی، از منافقین جدا کردی، تمام نمیشود. «حتی یمیز الخبیث من الطیب»: باید خبیث از طیب جدا بشود. خیلی تعبیر جالب و شگفتانگیزی است. دو تا گروهند، دو تا جریانند: دسته خبیث، دسته طیب؛ پاک و ناپاک.
جمله طلایی مرحوم آیتالله حائری شیرازی (رحمتالله علیه). به نظرم دهه ۶۰ بوده این مطلب را ایشان فرمودند. انسان بسیار حکیم و بصیری بود ایشان. قبلش هم دانسته نشد. متأسفانه خیلی جفا شد بهش در طول حیاتش، بعد از رحلتش یکمی فهمیده شد که گوهری بود که از دست رفت. فرموده بود که ما با سردمداران ظالم عالم یک قرار نانوشتهای انگار داریم. این داستان ادامه پیدا میکند، این ابتلائات و محکها میخورد. هر چه پاک بین شماست—این «ما»، منظور خودش و رفقایش نبود؛ «ما» یعنی این جریان، این طرف عالم که خودش را منتسب میداند به خدا و اهل بیت و قرآن و اینها—هرچه ناپاک بین شماست، به ما ملحق بشود. هرچه هم ناپاک بین ماست، به شما ملحق بشود. آنقدر این گردونه هم میخورد و تکان میخورد. سوا بشود، پاک و ناپاک از هم سوا بشود. تعبیر «طیّب» دارد، خیلی عبارت فوقالعادهای است. پاک را از ناپاک جدا میکند. «حتی یمیز الخبیث من الطیب».
«و ما کان الله لیطلعکم علی الغیب و لکن الله یجتبی من رسله من یشاء فآمنوا بالله و رسله و ان تومنوا و تتقوا فلکم اجرٌ عظيم». تعبیری دارد مرحوم علامه طباطبایی در «المیزان»؛ میفرماید که این آیه نشان میدهد که سنت ابتلا بین اینها جاری است. «لِیَتِمَّ کَمَّلُهُم»: اینها را هی کامل میکند. این فقط برای این نیست که جدا کند. امتحانات فقط برای سقوط نیست. ما فکر میکنیم هی امتحان میگیرند که سقوط بکنند عدهای. یک طرفش این است. یک طرف دیگرش هم این است که هی امتحان میگیرند که صعود بکنند عدهای، بروند بالا. این صعود هم وابسته به امتحان است. هی بیرون بریزد اون جواهر پنهانی که در وجود آدم است.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) تا این امتحان را پس نمیداد، آن گوهر وجودیاش معلوم نمیشد که چقدر خالص است، چقدر پاک است، چقدر ناب است. امتحانی نمیگیرد که رسوایت کند، بزند تو سرت، یک چماقی باشد که دیدی فلان فلانشده! نه. خدا اتفاقاً میبیند در وجود ابراهیم (علیه السلام) یک گوهری است. میخواهد او را به مقام امامت برساند. مقام امامت یعنی اینکه برمیگردد به همه کائنات، به همه هستی میگوید: آی کائنات! هرچه ایشان گفت، گوش میدهیم. حرف این، حرف من است. بین حرف من و این دیگر تفاوتی نیست. این میشود مقام امامت. همه هستی تابعش میشود. میگوید بچهات را بذار سر ببر! پایه است این، جدی جدی پایه است. شوخی هم ندارد. چاقو را هم میگذارد که ببرد. وقتی که فشار میدهد، بریده نمیشود. دوباره میزند به سنگ. همچین محکم میزند به سنگ، سنگ دو نیم میشود. دوباره چاقو را میگذارد زیر گلو. در بعضی روایات دارد: آنقدر کشید زیر گلوی حضرت اسماعیل که زخم شد. چاقو نبرید گلوی اسماعیل را ولی گلوی اسماعیل را زخم کرد. اینطور با فشار و جدیت تصمیم گرفته بود ذبح بکند اسماعیل را. شیطان هم کلی آمد آنجا سوسه آمد.
روایت عجیبی هم داریم. برگشت بهش گفتش که تو پیغمبری! تو نمیگویی الان سر بچهات را ببری، این سنت میشود، فردا همه راه میافتند سر بچههاشان را میبرند؟ آدم در آن موقعیت همچین شبههای به دلش بیفتد، چه کار میکند؟ از پا درمیآورد آدمها را این تردیدها، این شبهات. راست میگوید، باب نشود بعد از ما، بعداً بچههاشان را سر ببرند! ما موظف بودیم، ما خواستیم عشقمون را به خدا نشان بدهیم. بقیه که حالیشون نمیشود. اینجا آدم میریزد به هم. اینجاها اون خباثتها خودش را نشان میدهد. «حتی یمیز الخبیث من الطیب». به اینجاها معلوم میشود بعضیها چقدر پاکند، چقدر طیّبند. هیچی غبار در وجودش نیست. هیچی اضافه ندارد. هیچ توهمی در وجودش نیست. این چیزها آلودش نمیکند. اسیرش نمیکند. هیچ تعلقی در وجودش نیست.
آنچه آدم را زمینگیر میکند، تعلقات است؛ تعلقات غیر الهی. یک سرسوزن، یک ذره محبت به غیر خدا. آن طیّب محض، آن کسی است که جز خدا، جز اهل بیت، جز حق و حقیقت، هیچی در وجودش نیست. هیچ دلبستگی ندارد. هیچ وابستگی، هیچ کرنش به کسی ندارد. هرچه هم بیشتر تکان میخورد، بیشتر نشان میدهد چقدر حق است.
حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) را به عنوان یک مدرس میشناختند در قم. آدم باسوادی است. تدریس دارد. حالا به هر حال، مواضع سیاسی هم دارد. حرف میزند، موضعگیری میکند، بیانیه مینویسد. بعضیها هم که اسم ایشان را گذاشته بودند: «سید روزنامهخوان»، «آخوندی روزنامه میخواند» و به هر حال دیگر، حالا اینجوری هم پیدا میشود در حوزه. هرچه هی بیشتر این ابتلائات جدیتر شد، هی امام جدیتر خودش را نشان داد. برای مردم هم جدیتر شد. تبعید شد، دیدند که نه آقا کوتاه نمیآید. سر حرفش ایستاده. فشارها بهش بیشتر شد، مواضعش صریحتر شد. تا رسید به شهادت فرزندش که نزدیک چند وقت یا گذشته، نمیدانم. همین ایام باید باشد شهادت حاجآقا مصطفی خمینی (رحمت الله علیه).
بعضی بزرگان میفرمودند که امام آنجا معلوم شد برای مردم کیست. پسرش را داد و آن صلابت، آن شجاعت، آن قدرت، آنجا دیگر مردم واقعاً دل دادند به امام. دشمن هم جدیتر گرفت امام را. شروع کرد به فحاشی و اهانت به حاجآقا مصطفی و امام. خب مجالس ختمی راه افتاد در قم. تبعیدش کردیم برای ۱۳-۱۴ سال، تازه مجلس ختم دارند برای بچهاش میگیرند! پرش سرمقاله نوشتند. آنکه معروف است، یادتان است؟ حالا نمیدانم «کیهان» یا «اطلاعات» نوشته بود امام را هندی گفته بود که: «این اجدادش هندیاند و ایرانیها برای چی باید برای این دل بسوزانند؟ این اصلاً هندی است.» قومیها گفتند آقا این اهانت کرد به امام. راه افتادند تظاهرات و اینجور قضایا. و شد داستان ۱۹ دی قم و کشتار و بعد دیگر این چلهگیریها متصل شد به پیروزی انقلاب، خورد به محرم و صفر، دیگر اصلاً اوج گرفت قضیه. امام خودش را نشان داد به مردم.
ولی هرچه امتحانات سختتر شد، امام برای مردم جدیتر شد. تازه فهمیدند چه گوهری در وجودش است. چقدر این آدم بینظیر است. چقدر این آدم فوقالعاده است. در شرایط پیروزی انقلاب، به نحوی. بعد از پیروزی، به نحوی. در داستان بازرگان، به نحوی. بنیصدر، به نحوی. داستان جنگ، به نحوی. هرچه این فتنهها و امتحانات سختتر شد، امام هی آن گوهر وجودیاش را بیشتر نشان داد. خیلیها ریزش میکردند. خیلیها یکم که اوضاع به هم میریخت، دیگر نمیتوانستند. یکم که مجبور میشدند بین انقلاب و بچهشان یکی را انتخاب بکنند، دیگر نمیتوانستند از یک موقعیتی چشمپوشی بکنند، دیگر نمیتوانستند چهار تا توهین بشنوند، در یک موقعیتی قرار بگیرند که افکار عمومی اینها را متهم بکند، دیگر نمیتوانستند.
امثال شهید بهشتی خیلی زجر کشیدند. این مسجد هم به نام این بزرگوار (خداوند رضوانش را عنایت فرماید، مرد بزرگ) خیلی فشار آمد. جانش به لبش رسید واقعاً. سیبلش کرده بودند، میزدند. ولی تا آخر ایستاد. و خدا هم به هر حال به ایشان رحم کرد، یعنی دیگر در اوج آن ابتلائات ایشان را برد. اینها خودشان را نشان میدهند جاهایی، در امتحانات. مشاور افراد معلوم میشود وضعیتشان چه مدلی است. همین رهبر حکیم و فرزانهای که امروز سکاندار این انقلاب است و خدا را شکر میکنیم بابت این نعمت. یهو در یک امتحان سنگینی، حالا جدا از اینکه قبل از این هم امتحانات سنگین ایشان پس داده بود از اول نهضت. قبل از نهضت. «کتاب خون دلی که لعل شد» را شاید دهها بار بنده عرض کردم، اسم آوردم. واقعاً خواندنی است این کتاب. وقتی آدم میخواند، میبیند چقدر این مرد بزرگ است و چقدر با تحمل و صبر و درایت و حکمت. تازه تا پیروزی انقلاب. به خاطرات ایشان ما بعدش هم چاپ بشود چه سختیهایی: قبل انقلاب، شکنجههایی، چه فشارهایی، چه تبعیدهایی، چه زندانهایی، چه گرفتاریهایی، از جانب چه کسانی!؟ بعد تازه اول انقلاب، اول مصیبت و گرفتاری برای ایشان. و ایشان میآید رئیسجمهور میشود. در حد نخستوزیرش هم آنکه خودش میخواهد را نمیتواند انتخاب بکند. چیزی که مصلحت آن روز بوده. به صورت جدی به این نتیجه میرسد که آقا من واقعاً دیگر به درد این موقعیت و منصب نمیخورم. تصمیم میگیرد برای دور دوم شرکت نکند در ریاست جمهوری. امام به ایشان میفرمایند: «شما وظیفه است به گردنته، حتماً باید، وظیفه است که من بیایم دوباره بخواهم حتی نخستوزیر نتوانم خودم را معرفی کنم که؟»
دور دوم، عمو فضا. مثالهای آخر. ایشان نماز جمعه خطبه میخوانده، مطلبی میگوید در مورد ولایت فقیه. حضرت امام احساس نگرانی میکنند که این مطلب جور دیگری در جامعه فهمیده بشود. نقدی مینویسند. حضرت امام در بیانیهای. خب رویه این بوده که نامهها اول خصوصاً در فضای اول به خودمان، اشخاص داده میشد. خود آنها یکجوری موضع میگرفتند، تلطیفش میکردند.
الحمدلله ایشان بین دوروبریهای حضرت امام دشمن و مخالف و حسود و عنود و اینها داشته که با یک طراحی، با یک بازیهایی، با یک داستانهایی نامه را مستقیم به صداوسیما دادند. رهبر انقلاب شنبه در حال حرکت به سمت قم بودند. جمعهاش نماز جمعه را خوانده بودند. شنبه داشتم میرفتم قم. اخبار ۱۴ رادیو را روشن میکنند در جاده. بسم الله الرحمن الرحیم. نامه سرگشاده امام خمینی به حجتالاسلام خامنهای. با تعابیر تند و سفت. تن ایشان لرزه میافتد به خاطر جراحتی هم که دارند. وقتی که یک حالت این شکلی بهشان وارد میشود، دستشان قفل میشود. و بعضی دیگر حالا همراه ایشان گفتند: سه بار آمپول زدیم دست ایشان [فلج] بشود. دیگر قضایایی.
خب هرکی در آن موقعیت بود. ما داشتیم بعضی افراد دیگر را که امام یک تشر زده بود، سه روز اینها غایب شده بودند. بعداً آخر امام باز یک توبیخ دیگر کرده: «که یعنی چی آقا تو یک چیزی میشود قهر میکنیم؟» شاید امام، حالا امامی که بنیصدر را تحمل کرده، بازرگان را تحمل کرده، دفاع کرده، حمایت کرده، یهو همچین وضعیتی! در این دانشگاه تهران پلاکارد درس گرفتند، عکس آقای خامنهای را آتش میزدند، کفن پوشیدند به سمت جماران که: «امام! اگر بگویی میکشیمش! ما پای توییم، عاشق توییم، مرگ بر ضد ولایتت!» این در این موقعیت نامه مینویسد که باز این هم نقل قولی از مرحوم آیتالله حائری شیرازی (رحمتالله علیه) خطاب به امام که مثلاً ایشان میخواست بگوید که اول میخواست بگوید من نامه شما به سموعم رسید و مثلاً گوش دادم از رادیو. فرموده بودند که من احساس کردم این هم تند است. همین هم تند است. گفتم مثلاً من مشرف شدم به این نامهای که مستقیم به دست خودشان نرسیده بود، از رادیو شنیده و این فرمایش شما را دریافت کردم و ما همان نظر شما در مورد ولایت فقیه داریم و اصلاح میکنم اگر جور دیگری مطلب فهمانده شده و گفته شده. که بعد میآید ایشان برمیگردد تهران، میروند جماران. با احترام خاصی خدمت حضرت امام. این جوری که حالا نقل شده، امام سه بار به ایشان با یک حالتی شبیه—حالا نمیخواهم تعبیر عذرخواهی به کار ببرم—سه بار امام فرموده بودند که: «جبران میکنم، جبران میکنم، جبران میکنم.» که بعد آن نامه را میدهند که «شما مثل خورشید میدرخشید.» چند روز بعدش به ایشان خطاب میکند و گفتم: «برای اولین بار امام تا دم در ایشان را مشایعت کرد.» که همه تعجب کردند.
در بیرونی امام یک تکان حسابی—در تعبیر آیتالله حائری این بود که این قالیچه وجودی آقای خامنهای را یک تکان داد، ببینم غبار دارد یا ندارد. نه، این بیغبار است. این خوب است. این به درد ادامه کار میخورد. کار با دست این باشد. این تکانها برای ما بیاید، چه کار میکنی؟ یک تشری بشنویم که به ناحق بوده. میدانی من به ناحق بودم؟ تو هم در اصل ولایت فقیه هم شک میکنیم. میرود در اصل بعثت پیغمبر. آنقدر شک جدی میشود که اصلاً نکند پیغمبر هم مثل همینها بوده، مثل همین آخوندها! در همه چی شک میکنی. معلوم میشود آقا در وجود آدم چه خبر است. این سنت ابتلا، یک سنت تمییز و تمییز است. «یتمیز الخبیث من الطیب»: جدا میشوند از همدیگر.
بعد میفرماید که چون احتمال این میرفت که برخی فکر کنند: «خب خدا خودش بیاید معرفی کند.» الان میفرماید که این مؤمنان که قاطی دارند زندگیشان را قاطی کردند با منافقین و «الذین فی قلوبهم مرض». با منافقین و بیمار دلان. خب خود خدا بیا دانه به دانه اینها را معرفی کند دیگر. چرا این کار را نمیکنی؟ خدا که علم غیب دارد. ایشان میفرماید که ادامه آیه برای همین آمده است. این را گفته. گفته که خدا علم غیب دارد ولی به کسی این علم غیب را نمیدهد. ابتلائات را به کسی نمیدهد. شما باید محک بخورید. یک بخشی از این محک هم به واسطه همین منافقین و بیمار دلان است. حدیث میخواند برایت. آیه میخواند. روایت میخواند. جذبت میکند. باید تشخیص دهی دیگر. هرکی حدیث خواند، هرکی عمامه دارد، هرکی آیتالله، هرکی حاجآقا، هرکی روضه امام حسین میخواند، هرکی قرآن میخواند، نهجالبلاغه میخواند، حدیث میخواند، دیگر بالاخره شما باید رشد کنی دیگر.
پس شما کی قرار است رشد کنی؟ هی بچسبد از روز اول. چرا این تربیت صلاحیته شد؟ چرا شما کی قرار است رشد کنی؟ تو کی قرار است این کاره بشوی؟ تو هم باید محک بخوری. تو هم باید بشناسی. تو هم باید بفهمی. ببینی تشخیص بدهی. ببینی چه مدلی است. بفهمی پشت این آیه و روایت چه خبر است. بو بکشی، دستت بیاید که این اینجوری میخواند، آنجوریها. مقام معظم رهبری، مقام معظم رهبری میگوید: «اصلاً خود همین یکمی شک دارد. همین بو دارد.» آدم نرمال آنقدر رهبری رهبری نمیکند. کارش میلنگد. آن کسی که زرنگ است اینجوری میشود. آبدیده میشود.
بعد میفرماید که آن چیزی که خب تیم خبیث و طیّب را از هم جدا میکند: کفر و ایمان. یک تعبیری هم اینجا علامه طباطبایی دارد. خیلی قشنگ میفرماید که آن گوهر وجودی تقریباً دست آدم نیست ولی آن ایمان و کفر دست آدم است که آن ایمان و کفر گوهر وجودی را تعیین میکند.
بعد اینجا بنده ندیدم جایی در «المیزان» خیلی این تعبیر عجیب غریب است. میفرماید: «هذا من لطائف الحقائق القرآنیة التی تنشعب منها کثیرٌ من اسرار التوحید.» اینی که گفتم یکی از لطایف قرآنی است که اسرار فراوانی از توحید از این منشعب میشود. علامه معمولاً بنا ندارد این مدلی حرف بزند. در «المیزان»، خلاصه سری بود بهت گفتم. از توی دلش هزاران سر درمیآید که ایمان و کفر چه کارها که نمیکند در دل آدم و در ذات آدم. چه تحولاتی که ایجاد میکند.
بعد یک آیه دیگر را ایشان اشاره میکند که: «من عمل صالحا من ذکر او انثى». میفرماید که اینی که این حیات برای آدم ایجاد بشود، وابسته به عمل است. یک مثالی میزند، فوقالعاده است. میفرماید شما فرض کنید روح حیوانی، خب روح حیوانی همه دارند دیگر. هم خود حیوانات دارند، هم انسان دارد. روح حیوانی به همه دمیده شده است. ولی این روح وقتی میخواهد حفظ بشود و قویتر بشود، وابسته به چیست؟ وابسته به به کار گرفتن است. هرچه این ابزار و ادواتی که در خدمت آن روح است، این خیلی نکته است. میفرماید که روح حیوانی هرچی که ابزار و ادواتی که در خدمتش است را به کار بگیرد، قویتر میشود. آدم هرچی بیشتر میخورد، این خوردن در او قویتر میشود. هرچی بیشتر میزند، از این دست و بازو و لگد و پا و اینها استفاده میکند، دست و پایش قویتر میشود. ابزار و امکاناتی که در خدمت این روح است، هرچی بیشتر استفاده بشود، خودش روح قویتر میشود. دیگر قوتش وقتی بیشتر میشود، قوت مال جسم است یا مال روح است؟ مال روح است دیگر. با چی آن قوت بیشتر میشود؟ با این ابزار. هرچی دست و پا بیشتر کار میکند، آن قوت روحی، قوت مال روح است. مال روح القوه، البته روح منظور روح حیوانی است. هرچی هم استفاده نمیکند، آرام آرام هی این خمودگیها و اینها باعث میشود که هی ضعیف میشود، از کار میافتد. هرچی بیشتر استفاده میکند، قویتر میشود. میگوید: روح ایمانی این مدلی است. هرچی آن ابزار و ادواتی که در اختیارش است را بیشتر استفاده میکنی، قویتر میشود.
ابزار و ادوات که در خدمتش است چیست؟ عمل صالح. چقدر این مطلب فوقالعاده است! ما روح ایمانی هم داریم. این هم دست و پا دارد. هرچی از این دست و پایش بیشتر استفاده کنیم، آن روح قویتر میشود. دست و پایش چیست؟ عمل صالح. همین چیزهایی که حق و حقوقی که به دست و پا و چشم و زبان و… آن کسی که چشمش را بیشتر کنترل میکند، چشمش قویتر میشود. کدام چشمش؟ چشم ایمانیاش. چشم باطنیاش. آن کسی که زبانش را بیشتر کنترل میکند، زبانش قویتر میشود. آن کسی که گوشش را بیشتر کنترل میکند، گوشش قویتر میشود.
و همینطور: «و مریمَ التی احصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا». مریم دامنش را نگه داشت، پاک نگه داشت، ما هم از روحالقدس در دامن او دمیدیم. دامنی که پاک بود، جایگاهی میشود که جبرئیل بیاید عیسی را به آن دامن بدهد، که همین آیه را در مورد زهرای مرضیه هم در روایات ما تطبیق دادند به ایشان. یک صلاحیتی میخواهد. به کار باید بگیرد این عمل صالح.
بعد یک نکته فوقالعادهای در آیه بعدی، آیه دوم، علامه دارد که، اول آیه را بگویم بعد آن نکته را بگویم که خیلی اینجا باز نکته است. آیه دومی که به این سنت اشاره میکند، آیه ۳۷ سوره انفال: «لیمیز الله الخبیث من الطیب». آیات قبلیاش بحثهایی دارد، خود عزیزان مراجعه میکنند، میخوانند. میفرمایند: «این کارهایی که کردم به خاطر این بود که خبیث را از طیب جدا کنم و یجعل الخبیث بعضه علی بعضا فیرکمه جمیعا». سبحان الله از این تعابیر قرآن! میفرماید انگار من یک بشکه دارم، یک بقچه دارم، حالا هر تعبیری که میخواهید بکنید، یک صندوق دارم، یک کیسه دارم. هی این خبیثها را میریزم رو همدیگر. «فیرکمه بعضه علی بعض جمَّع»: تا میبینم خبیث است، میگویم ای خبیث تو هم برو تو بابا!
تو اون گونی نتانیاهو، باشه. تو هم نتانیاهو، بیا. زن زندگی آزادی. این گونی زن زندگی آزادی. همهتان توش: آخوند پیدا میشود، مجتهد پیدا میشود، ریشو پیدا میشود، بسیجی سابق پیدا میشود، تا نتانیاهو، ترامپ و همه، همهتان خباثت. همهتان شعارتان یک چیز است. زن زندگی... این خبیثها را یک جا جمع میکنم. هی میریزمشان رو همدیگر. «فیجعله فی جهنم»: همه را پرت میکنم تو جهنم. خبیثها را سوا میکنم، میاندازم تو این گونی، بعد هم جهنم. «اولائک هم الخاسرون»: اینها خسارت زدند.
علامه یک بحثی میآورد؛ میفرماید که آیات قبلش مربوط به این بود که این کفار دارند زور میزنند نور خدا را خاموش کنند و راه خدا را ببندند. هرچی هم دارند، دارند خرج میکنند. پول خرج میکنند. تلاش میکنند. فکر میکنند. نیرو میگذارند ولی به جایی نمیرسد. خیلی قشنگ است. به درد این روزهایمان هم میخورد. تعابیرش را بخوانم: «لا یهتدون الی مقاصدهم»، مقصودشان نمیرسند. «ولا یبلغون اعمالهم»، به آرزوهاشان نمیرسند. «بل تضیع اموالهم»، همه پولاشون هم هدر میرود. هفت تریلیارد دلار ما در این خاورمیانه هدر دادیم، ترامپ گفت به هیچی که میخواستی بهم نرسید. بعدش هم سودی هم این. «و تهبتو اعمالهم»، کاراشان هم به جایی نمیرسد. «و تزل مساعیهم»، تلاششان هم به باد میرود. چیزی جز حسرت و شکست ندارند.
به خاطر این است که کارهای عالم بر اساس سنت الهی پیش میرود و متوجه به آن غرضی که خدا دنبالش است. آنی که خدا میخواهد محقق میشود. خدا به خواسته بقیه کار ندارد. خدا دارد در این عالم از شر من الخیر والخبیث من الطیب، خیر و شر را از هم جدا میکند. خبیث و طیب را از هم جدا میکند. خبیثها را رو همدیگر متراکم میکند. همه را در جهنم میریزد. این غایتی است که این قافله شر دارد به سمتش میرود و همهشان هم به دارالبوار میرسند. به پوچی دست خالی، هیچ گیرشان نمیآید. این ور خیر و طیب به بهشت میرسد. این وریهایی که میروند جهنم، خسارت میکنند. آنها که میروند بهشت، سود میکنند.
این جمله فوقالعاده از علامه طباطبایی! ای کاش هرکدام اینها را یک دهه میتوانستیم بحث بکنیم. «والحاقه شیر الی قانون کلی». میفرماید این آیه اشاره به یک قانون کلی میکند. چه قانونی؟ سبحان الله از این قانون! سبحان الله از این علامه طباطبایی! «و هو الحاق فرع کل شیء باصله». میگوید این عالم یک قاعده دارد. فرع هر چیزی را به اصلش ملحق میکنند. به به! از توی امتحانها معلوم میشود آدم فرع کیست. یکم که مشکلات اقتصادی پیش میآید، خودمان را به دم کی میبندیم؟ آمریکاییها، انگلیسیها و غربیها. اینها فرعونند. هر فرعی هم به اصلش ملحق خواهد شد. یک روزی.
لو، خیلی عجیب است ها این مطلب. خودش یک دهه بحث دارد. ما خودمان در گرفتاری، خودمان را به کی میبندیم؟ این نشان میدهد که فرع کیست. اهل بیت میبندد. مسجد جمکران میرویم، توسل میکنیم. در گرفتاریها هر فرعی به اصلش منتقل میشود، ملحق میشود. اصلاً خدا این تکانها را میدهد که معلوم بشود به کی بند بودی. فرع کدام اصلی تو. کیش از کشمش میشود. راهحلشان چیست؟ مذاکره. راه دیگر ندارد. دوباره مذاکره. مسلمان! ای نفرین به تویی که این را مسلمان میدانی. چون این اسلامی که تو قائلی، اسلامی است که از خواصش خیانت میخواهد، از عوامش حماقت. من کافرم به این اسلام و آنی که تو مسلمان میدانی که سرش را بزنی، تهش را بزنی، از آمریکا و انگلیس و صهیونیستها و مذاکره و [گفتگو]، این کوفت و زهرمار سر درمیآورد. اهل بیت بنده میشود. کسی به اهل بیت بند باشد، مذاکره هم بکند، ولی یک جور دیگر میشود. یک طور دیگر درمیآید. یک جور دیگر مذاکره میکنی. یک جور دیگر رقم میخورد. یک نتیجه دیگر حاصل میشود. خار و خفیفش نمیکنند. یک چیزی هم نمیبندند که تا ۱۰ سال، ۲۰ سال همه ماندند چه کارش کنند. یک جوری یک چیزی بستیم که تا ۴۰ سال نمیشود بهش دست زد.
هر رقم میروی، باختی. مذاکره میکند آدم! دختر شوهر نمیدهد این شکلی: ۳۰ تا سکه مهرش میکنم که هر وقت ندادی هم ندادی. ندادی هم شکایت هم نمیتوانم ازت بکنم. مشکلی دارد. میخواهی به من بدهی؟ نه. من عاشق توام. بچه میخوام. این میشود مذاکرههایی که این چند سال کردند. آن رفت بیرون، کاری نمیتوانی بکنی. ما باید بمانیم. رفت بیرون، شکایت هم نمیتوانیم بکنیم. هیچی. باید بنشینیم، باز یکی دیگر بیاید با ما مذاکره کنیم. حالا یک کاری باید بکنیم. محسن جز مذاکره، کاری ما فرع شماهاییم. مفرعین اصلی جریان خبیث دامنه اونه. حالا نماز میخواند، مسجد میرود، زیارت عاشورا میخواند، سینه میزند. این پوشش کار است. یک روز این پوشش هم میافتد. تا یک جایی پوشش کفاف میدهد. این داستان امتحانها و ابتلائات ماست. هی این تکانها میآید، معلوم بشود ما به کی بندیم، به کی تعلق داریم. خطرناک است. ترسناک است.
بگذارید من چند تا روایت برایتان بخوانم در مورد این غربالگریها. این چیزی که میخواستم امروز عرض بکنم در مورد روایات. روایات زیادی هم دارد. امیرالمومنین وقتی که دوباره به خلافت رسیدند بعد از خلیفه سوم که روز عید غدیر هم بود مجدد، یعنی ۲۵ سال بعد دوباره در عید غدیر امیرالمومنین باهاش بیعت کرد. خیلی دردناک. ۲۵ تا غدیر گذشت. فهمیدند که علی باید، علی را برای آب و علف میخواست، نمیخواستند بیاید امر خدا را اجرا کنیم. گفتند: «تو باشی باز لااقل بیتالمال را نمیخورند.» اینها. خیلی بیتالمال زیر بار نمیرفتند. «لَيْسَ أَمْرِي وَ أَمْرُكُمْ وَاحِدَةٌ». هدف من و شما یکی نیست. شما به خاطر شکماتان آمدید سمت من. به خاطر خدا. با شما کار نمیکنیم با همدیگر. آخرش هم معلوم شد که نمیخورد.
وقتی نشست بر مسند، یک سخنرانی کرد حضرت. در جلد ۸ کافی، صفحه ۶۷ به این خطبه اشاره کرد. خیلی خطبه مفصلی است، خیلی هم نکته دارد. یک جایش این است. میفرماید که: «إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّاً وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبْلَبُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُصَادُنَّ صَوْبَ الْقِدْرِ». این گرفتاریاتان شد مثل اون روزی که خدا پیغمبر را مبعوث کرد. قسم به آن کسی که پیغمبر شد، خدا پیغمبرش کرد، به خدا خیلی تکانتان میدهند، خیلی غربال میکنند. مثل کفگیری که ته دیگ میزنند. دیگی که دارد میجوشد، یک هم میزنند، یهو از آن ته میآید بالا، یهو از آن بالا میروند پایین. خدا از این همها زیاد میزند. جامعه شما را.
اونایی که تهنشین شدند، از جلو چشم دور شدند، بعد آن آشغالها، کفهایی که آمدند بالا، خودشان را آوردند به صحنه رساندند، بالامالاها رفتند بالا، بالانشین شدند، یک هم میزند دوباره جابجا میشود. آن تهیها میآیند بالا، این بالاییها میروند پایین. دوباره یکم دیگر میگذرد، قل میزند. دوره میرود آن پایین. دوباره یک هم دیگر میزند. اینها میآیند بالا. فرمود: «خدا این دیگ را هی هم میزند حتی یعود اسفلکم و اعلاکم». بالاییها میروند پایین. «و السابقون کما خسروا» و تعابیری که حالا چون وقت نیست دیگر به بعدش اشاره نمیکنم چون خیلی روایت مانده باید بخوانم. امروزم نیست. یعنی ادامه مطالبشان به این است که این حالا حالاها این داستانها ادامه دارد. در جامعه شما از این محکها زیاد میخورد.
در خطبه ۱۵۶ نهجالبلاغه هم حضرت مطالبی فرمودند. یکی پا شد گفتش که «یا امیرالمومنین فتنه چیست؟». بعد فرمود که «من از رسولالله شنیدم داستان فتنه...» بخوانید وقت نیست. اشاره کنم. آخر خطبه است خیلی نکته دارد. پرسیدم که چه میشود و اینها و من میدانستم تو وقتی پیغمبر هست این فتنههای جدی رخ نمیدهد. بعد رحلت پیغمبر اینها رخ میدهد. پیغمبر به من فرمودند که «علی جان! اینطور میشود، اینطور میشود، اینطور میشود.» چیزهایی را فرمود. چه چیزهای عجیبی بود. این جامعه دچار چه مسائلی میشود. شراب میخورند اسمش را عوض میکنند. رشوه میخورند اسمش را میکنند هدیه. و همینجور مسائلی. اسما را حفظ میکنند. آن باطنها را عوض میکنند. ظاهر اسلامیشان را نگه میدارند. کسی نمیآید داد بزند ما عرق میخوریم. ما عرقخور هستیم. نه اسمش را عوض میکند. گند و کثافتهای قبلاً هست. اسمش میماند. اسمش عوض نمیشود. باطنش را عوض میکند.
همینطور امیرالمومنین آنجا سؤال میکند: «یا رسولالله! من با اینها مواجه شدم چه کار کنم؟ چه جور با اینها برخورد کنم؟» به منزله «با ابو» به منزله «فتنه». من با اینها مدلی که با مرتد برخورد میشود، برخورد کنم؟ ارتداد اینها را حساب کنم؟ یا با مدلی که با فتنه برخورد میشود؟ فرمود: «بَلْ بِمَنْزِلَةِ الْفِتْنَةِ» یعنی درست است این ارتداد باطنی هست ولی احکام ارتداد ظاهری ندارد. فتنه به حساب آورد. معلوم میشود در این فتنهها که هی ریزش هست، همان تعبیر ارتدادی است که این چند جلسه بحث کردیم. این ارتداد آنجا رقم میخورد. هی از آن چیزی که منطق دین و اصل دین است، هی برمیگردد. حرفش عوض میشود.
حالا روایتهایش را بخوانم. ما دو تا کتاب جدی داریم در مورد امام زمان که از کتابهای منبع حساب میشود. یکی غیبت شیخ طوسی است، یکی غیبت نعمانی. خب شیخ طوسی که شخصیت بسیار ممتاز و فوقالعادهای است. گفتند: «شیعه را شیخ طوسی شیعه کرده.» شیخ الطایفه بهش میگویند. اصلاً شیعه را شیخ طوسی متمایز کرد از اهل سنت. آنقدر شخصیت درجه یک و فوقالعادهای است. مؤسس حوزه علمیه نجف بود. وقتی رفت سختش بود، میخواست برگردد. امیرالمومنین در خواب دید حضرت فرمودند: «ما خواستیم تو بیا اینجا.»
شیخ طوسی، خب در کتاب غیبت چون خیلی مطالب فوقالعادهای دارند، چند تا روایت در این موضوع دارند ولی مرحوم نعمانی چون کاملتر این باب را مطرح کرده، بنده روایت آنجا را میخوانم. ولی اگر کسی حوصله دارد، اهل تحقیق به هر دو تا باب مراجعه کند، از نکات استفاده کند. مرحوم نعمانی در کتاب غیبت نعمانی، باب ۱۲: «ما يَلْحَقُ الشِّيعَةَ مِنَ التَّمْحِيصِ وَ التَّفَرُّقِ قَبْلَ الظُّهُورِ». تمحیصی که رخ میدهد، این تکانهایی که قبل ظهور داریم و «تَشَد و تشتت عند الغ…» حسابی تکان میدهند و حسابی همه از هم پخش و پلا میشوند. «حَتَّى لا يَبْقَى عَلَى حَقِيقَةِ الْأَمْرِ» عنوان بابش بر این حقیقت امر ولایت و امامت امام زمان کسی نمیماند «إِلَّا الْأَقَلْ»، تکوتوکی میمانند پای این حرف. تا آخرش ۲۰-۲۵ روایت میآورد. ببینیم چند تایش را میتوانیم بخوانیم. خدا کمک کند ان شاء الله.
روایت اولش همین روایتی بود که از امیرالمومنین بود در این خطبه بعد از رحلت عثمان. روایت دومش این است. محمد بن حلات میگوید از امام رضا (علیه السلام) شنیدم این آیه را خواند: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُوا ءَامَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُون». معروف. فکر همین که گفتند مؤمن میشوند، خدا ولشان میکند دیگر، امتحان نمیکند. حضرت این آیه را خواندند بعد به من فرمودند: «فتنه چیست؟». گفتم که «آقا ما به امتحان در دین میگوییم فتنه.» حضرت تأیید کردند. بعد فرمودند: «يُفْتَنُونَ كَمَا يُفْتَنُ الذَّهَبُ». طلا را چه شکلی محک میزنند؟ عیار میدهند؟ همانجوری دچار فتنه و امتحان میشوید. «يُخْلَصُونَ كَمَا يُخْلَصُ الذَّهَبُ». خالصتان میکنند. هی هی میگیرند میگیرند ناخالصیها را میگیرند. خالص که شدید آن تهش میماند. خیلی نکته دارد. چون حیفم میآید روایت خوانده نشود. حالا میگویم اگر لابلایش وقتی شد بعضی نکات را اشاره میکنم. بیشتر روایت بخوانید. ببخشید. عمده از آن چیزی که بنده میخواهم بگویم، بلکه فراتر از آن میرسید در اثر شنیدن این روایت پشت همدیگر. چون این روایت خیلی تویش نکته است.
امام باقر فرمودند که: «إِنَّ حَدِيثَكُمْ هَذَا لَتَشْمَئِزُّ مِنْهُ قُلُوبُ الرِّجَالِ». این حرفهایی که بین شماها مطرح است، روایاتی که میخوانید، حرفایی که میزنید، خیلی از این حرفها بدشان میآید. خیلی خوششان نمیآید. «فَنُبْزُهُ إِلَيْهِمْ نُبْزاً». خیلی کار نداشته باشیم به اینها. انگار مثلاً چیزی نگوییم. «فَمَنْ أَقَرَّ فَزِدْهُ». اگر میگویید مطلب را یک جوری بگویید که حالا مثلاً خیلی دنبال اینکه بخواهد قبول بکند و اینها نباشیم. اگر دیدید واکنش مثبت نشان میدهد، خب بیشتر بهش [بگویید]. اگر دید واکنش منفی نشان میدهد، «فضا روح». ولش کنید.
بعد فرمود: «لَابُدَّ أَنْ تَكُونَ فِتْنَةٌ». یک امتحاناتی میشود، فتنههایی میشود بین شما. هرچی هم به ظهور نزدیکتر میشود، این در روایت دیگر فهمیده میشود، فتنهها شدیدتر میشود. فتنههایی میشود که «يُسْقَطُ فِيهَا كُلُ بِطَانَةٍ»؛ هر چیزی در دل است، هر تعلقی، هر محبتی میریزد. «وَ وِلَاجَةٍ». همه دلدادگیها و دلبستگیها و گروهبندیها و اینها میریزد. «حَتَّى يَسْقُطَ»؛ یعنی آدمهایی که به غیر خدا و اهل بیت دلبستگی دارند، سقوط میکنند. «حَتَّى يَسْقُطَ فِيهَا مَنْ يَشَاقُ شَعْرَةً»؛ بعضیها در این امتحانات سقوط میکنند که آنقدر تیزبین و زیرک و دقیقند که میتوانند یک دانه جو را دو تیکه کنند. آنها هم در این امتحانها سقوط میکنند. به اینکه سوادت چه جور تحلیل سیاسی [داری]، به اینها نیست. صفا و اخلاص و پاکی میخواهد. «حَتَّى لَا يَبْقَى إِلَّا نَحْنُ وَ شِيعَتُنَا». تهش فقط ما و شیعیان ما میمانند، که منظور شیعیان خالص است.
روایت دوم، روایت سوم میگوید که مردی آمد خدمت امام صادق (علیه السلام). گفت: «آقا والله احبک و احب من یحبک». آقا به خدا دوستت دارم و هرکی هم شما را دوست داشته باشد، دوست دارم. «ما اکثر شیعتک» ... عراق. کتاب اشتباه! «ما اکثر شیعتکم». چقدر شما شیعه داری! حضرت فرمودند: «خب بگو ببینم چقدر داریم؟». گفت: «کسی خیلی شما شیعه داری. تو صیحه، میتوانی بشماری؟ به شماره نمیآید. خیلی ماشاالله شما شیعه، طرفدار داری.»
حضرت فرمودند که، خیلی نکته است: «لَوْ كَمُلَتِ الْعِدَّةُ الْمَوْصُوفَةُ ثَلَاثَ مِائَةٍ وَ بِضْعَ عَشَرَةً». اگر این همه شیعهای که تو میگویی ۳۱۰، ۱۲، ۱۳ تا بودند، اگر همه اینهایی که میگویی ۳۱۰، ۱۲، ۱۳ تا بودند، تا حالا ما قیام کرده بودیم. کار، آمده. میگوید: «چندصد هزار شیعه داری؟»، ۳۱۳ تا بین اینها پیدا نمیشود. «كَانَ الَّذِي تُرِيدُونَ» همین که شما میخواهید شده بود تا حالا. ۳۱۳ تا در ناخالص، اونجوری که ما میخواهیم، پیدا نمیشود. یکمی امتحان شدیدتر بشود، همینها هم بیدین میشوند. بعضی از امتحانهای شدید را در بعضی برههها خدا نمیگیرد از باب رحمت. حالت قبلی هم در همان حالت بماند. شما نمیخواهد حالا با مراحل آخر ولی بروی به آن سمت جدی جدی طلب جدی بشود. دیگر جدی جدی خدا تکان میدهد دیگر.
«وَلَكِنْ شيعَتُي». بعد چند تا ویژگی فرمودند: «آن شیعه خالصی که ما میخواهیم، مَنْ لَا يَدُورُ صَوْتُهُ سَمْعَهَ». صدایش از گوشش فراتر نمیرود. منظور این است که اهل جار و جنجال و داد و بیداد و سر و صدا نیست. «وَ لَا شَحْنَاءُ بَدَنَهُ». کینه و نفرتش از خودش تجاوز نمیکند. اگر کینه و نفرتی دارد از بدیهای خودش، حواسش به خودش است و بدیهای خودش. خیلی عجیب است ویژگیهایی که اینجا میگوید.
«وَلَا يَطْعَنُ بَنَا مَعْلَنًا». کسی که پرچم دشمنی ما را برداشته، هیچ وقت از آن ستایش، تعریف از آن نمیکند. «وَلَا يُخَاصِمُ بِنَا قَالِیّا». «وَلَا يُجَالِسُ لَنَا عائِباً». «وَلَا يُحَدِّثُ لَنَا صَالِباً». هیچ وقت به کسی که از ما بدش میآید محبت ندارد. هیچ وقت به کسی که نسبت به کسی که محبت دارد بغض ندارد. همانی که در این جلسات هم خیلی رویش مانور میدادم. ان شاءالله در این فاطمیه هم که یکی دو شب دیگر شروع میشود چند تا جلسهای در تهران هست. حالا نمیگویم وقت اذان گرفته نشود، معطل نشود هلال. بعداً اگر دوست داشتند، حوصله داشتند، صوتهایش را بشنوند. آن هم ملحقات همین بحث است. در این جلسه، این «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» را میخواهیم ان شاءالله رویش بحث بکنیم. در یک جلسه دیگر هم آیه من ان شاءالله بهش بیشتر بپردازیم که این مطالب آنجا ان شاءالله بیشتر میآید. همان «إِعْزَةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَذِلَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ». نسبت به مؤمن ذلیل، نسبت به کافر عزیز. اصلش این است.
خب آقا اینکه ظاهر همه داریم، نه آقا. یکم یک تکان میدهم. چقدر آدم نسبت به مؤمنین بغض دارد. بخش عمده از امتحانات بر اساس این روایات در محبت نسبت به کفر نیست. اینکه آن چیزهای اولیه است. آدم زود از کفار میگذرد. در آن ارتباط جدی با مؤمنین است که آنجا همه سقوط میکنند. چندین روایت داریم اینجا. فرمود: «آنقدر بین شماها این اختلافات میافتد و محک میخورید، تو صورت همدیگر تف میاندازید. جَدْوَلُ بَعْضِكُمْ عَلَى وُجُوهِ بَعْضٍ». اینطور بین شما کینه و نفرت میافتد و اینطور سقوط میکنید. هی اختلافات بین شماها میشود، هی سر چیزهای الکی و بیخود که نمیخواهم تطبیق بدهم. بعضی مثالهای امروز را در جامعه میبینیم. همین چند نفریم که مؤمنند، مسلمانند. همین چند تا باید امام زمان را دوش بگیرند. همینها به جان هم افتادند. این هیئتیها، پای این منبر، پای آن منبر. طرفدار این مداح، طرفدار سیاسی این کاندیدا، طرفدار آن کاندیدا. اینها سقوط.
«لَا يُبْغِضُ لَنَا مُحِبًّا». نسبت به کسی که محبت ما را دارد، بغض ندارد. این خیلی سخت است. خیلی ایثار و از خود گذشتگی میخواهد. یک جاهایی بهت توهین میشود، اشتباهاً تصوراتی نسبت بهت میشود. بگوید آقا مؤمن است، شیعه امیرالمومنین است. اشکال ندارد. حساب نمیکنم. نادیده میگیرم. دعایش میکنم. دعایش میکنم.
گفته بود که برنامه طباطبایی (رحمت الله علیه)، حالا خستگیتان هم دربیاید، لابلایش داستانی چیزی هم بگوییم. در مشهد ایشان را سوار کرده بود ببرد طرقبه و شاندیز. بعد برنامه گفته بود که: «شما من را اهل نجات میدانی؟». «بله، محب امیرالمومنین. چرا اهل نجات ندارد؟». آدم پررو گفته بود: «چرا فیلسوفی؟ فیلسوفی بهشت نمیرود. فیلسوف جایش جهنم است.» از وقتی که برگشتم قم، در همه ثواب زیارتهایم شریکش کردم. از آنکه هیچی. از استادش هیچی. از خانواده و طیفش هیچی. از کل آن شهر حالم به هم میخورد. یک کتاب علیه علامه طباطبایی نوشته بود که نمیخواهم اشاره بیشتر بکنم چه موضوعی و اینها. یک دو واسطه شنیدم از شاگردان علامه. جواب بده. تواضع و ادب و محبت و صمیمیتش عجیب بود که همین را هم نقل کرده است!
این آقا آمد خواستگاری دختر ما. شرایط جور نشد. ما دخترمان را نتوانسته بودیم. از آن وقتی که رفته هی دارد علیه این کتاب برای همین نوشته. بنیان فکری آدم عوض میشود. تا الان طرفدار علامه طباطبایی، دخترش را هم میخواست بگیرد. نظریاتش کلاً عوض شد. یک خواستگاری نفهمیده بودی دروازههایی از غیب به رویش باز شد که آقا منحرف است. اینها همان خباثتهایی است که یهو در وجود آدم بیرون میریزد. سوا میشود آدم. خیلی از مؤمنین سوا میشود.
یک اشارهای هم این وسط بکنم. ظاهرا یک بخش جدی از امتحانات که ما در پیش داریم، نسبت به محبتمان نسبت به این حکیم، رهبر عزیز انقلاب، ظاهراً اینجوری است. مرحوم آیتالله ناصری دولتآبادی، خب انسان بزرگواری بود. انسان اهل معنایی بود. یک وقتی یک بچه آوردند. بچه را گرفت اذان بگوید. یکم نگاه کرد. فیلمش هست، این فیلمش را نگاه کنید. آقا جان این بچه را که اذانش را گفتی، چرا وقت ما را میگیرید؟ بگیر آقا بچه را. بچه اذانش گفته شده. ایشان فرمود: «من به شما سربسته میگویم. فتنههایی در پیش است که هر آنچه شد در این فتنهها شما از آقای خامنهای جدا نشوید.»
مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی که از بزرگان بود، از شاگردان خاص علامه طباطبایی که سالگردشان تازگی بود. عکس رهبر انقلاب پشتش زده بود در عکسها موجوده. عکس ایشان ۲۰ سال از دنیا رفته. سلوک و عرفان و اینها. ایشان فرموده بود که: «من میخواهم از همین اول خطم را نشان بدهم که هرکی با ایشان مشکل دارد، پیش من نیاید.» بعد به شاگردان خاصش فرموده بود که: «هر آنچه شد. اگر همه عالم—این جمله از ایشان است با یک واسطه نقل میکنم—اگر همه عالم یک طرف قرار گرفت و آقای خامنهای طرف، شما در آن یک طرفی باشید که آقای خامنهای است.» این هم دومیش.
این محبت ایشان از دلها کنده بشود. متهم بشود. به هر حال امتحانات جدی است. فتنهها هم یک جوری است که در محاسبه شما نمیگنجد. اگر بخواهیم از قبل محاسبهاش را داشته باشید که دیگر امتحان نمیشود. ضمیر ناخودآگاه را خدا میخواهد تکان بدهد. از یک جاهایی میزند که در خیالت نمیآمد، به فکرت نمیآمد، به حسابت نمیآمد. الان که چیزهای سادهای است. الان چیزهای معمولی است. در همینها هم خیلیها ماندند. البته در واضحاتی که منطق قرآن، تجربه خودمان در این سالیان است، باز هنوز خیلی حالیشان نمیشود. چه برسد به اموری که ما دسترسی نداریم به فهمش. پشت پرده اتفاقاتی دارد رقم میخورد که از جلو چشم ما پنهان است. اتهاماتی زده میشود. حرفایی زده میشود. به هر حال ابتلائات ماست. نسبت به محبین بغض پیدا میکنیم.
خب این روایت انشاءالله پس بماند جلسه بعد میخواستم بیشتر بخوانم که فرصت نشد. یک روایتش را بگویم و تمامش کنم. امیرالمومنین فرمود که: «کونا کالنحل بین الطیر». مثل زنبور عسل بین پرندهها باشید. «لیس شیء من الطیر الا وهو یستضعفها». معمولا پرندهها زنبور عسل را به حساب نمیآورند. چند وقت پیش مشهد بودیم. پدرخانم، مادر حرم. یک ماشین بغلمان رد شد. گفتش که: «این ماشین میدونی تویش چیست؟». گفتم: «نه.» گفت: «این غذای حضرت حرم که این سالن فلان جا درست کردند، از آنجا دارند میبرند.» مردم بدانند که در ماشین چه خبر است. نمیگذارند این سالم برسد. یاد این روایت افتادم.
فرمود که: «زنبور عسل بین پرندهها کسی به حسابش نمیآورد.» لابلایش دارد میرود. کسی خبر ندارد این چیست؟ این وسط همه دست کم میگیرند. به ظاهرش که نگاه میکنند، گرانترین چیز را همین دارد در درونش. عسل توی این است. بقیه سر و ته. یک مثقال عسل این قیمت ندارد. میخواهد بفهمد که از آنهایی باشیم که باطنتان خبری است. ظاهرتان ولو هیچی نبود و کسی به حساب نیاورد. باطنش درست بشود. ولو به حسب ظاهر کسی اعتنایی برای شما ندارد. فحشتان هم بدهند در جامعهای. غریب بشوید. تحقیر بشوید. مسخره کنند. یا هرچی.
بعد فرمود که: «خَالِطُوا النَّاسَ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ أَبْدَانِكُمْ». با مردم با بدنتان و با زبانتان قاطی بشوید. «وَ غَذُّوا قُلُوبَكُمْ». ولی در دلتان با اینها نباشد. «وَ أَعْمَالِكُمْ». در اعمالتان با اینها نباشد. بعد فرمود: «قسم به کسی که جانم در دست اوست.» امیرالمومنین فرمود: «مَا تَرَوْنَ مَا تُحِبُّونَ». آنی که دوست دارید ببینید، نمیبینید. تا شرایط طوری میشود در همین فضاهای رفاقتی بین خودتان، یک جوری میشود. «حَتَّى يَتْفِلَ بَعْضُكُمْ فِي وُجُوهِ بَعْضٍ». بعضیهایتان در صورت بعضیها تف میاندازید. بعد منتظر باشید. اگر میخواهید به امام زمان برسید، از بین همین بچهمسجدیها تو صورتتان تف میاندازید. هیئتی و همین انقلابیون. «وَ حَتَّى يُسَمِّي بَعْضُكُمْ بَعْضاً کذابین». بعضیهایتان به بعضی دیگر میگویند کذاب. من منتظر این چیزها باشید.
«حَتَّى لَا يَبْقَى مِنْكُمْ إِلَّا كَكُحْلِ فِي الْعَيْنِ وَ الْمِلْحِ فِي الطَّعَامِ». آنقدر تکانتان میدهند، جدایتان میکنند، هی سواتان میکنند. تهش از شیعیان من به اندازه سرمه در چشم و نمک در غذا میماند. نمک در غذا چقدر است؟ چند پیمانه برنج میریزند. چند پیمانه آب میریزند. چند پیمانه نمک میریزند؟ طعم بدهد دیگر. یک قاشق، یک دیگ غذا مثلاً ۵ قاشق نمک تویش. آنقدر میماند. از یک دیگ شما ۵ قاشق تهش درمیآید. رمز نمک در غذا آنقدر کم میماند تهش.
مثالی برایتان میزنم. فرمود: «فرض کن یک نفر گندمی دارد. یک کیسه دارد. ازش بره. دوباره میگذارد بماند. اگر کرمی چیزی دارد. دوباره بعضی جاهایش کرم زده. دوباره مقدارش را سوا میکند. دوباره برمیگردد. چند بار این کار را میکند. تهش یک مقدار کمی میماند که میفهمد که این دیگر کرمخور نیست.» خیلی تعبیر حضرت فوقالعاده است. این را داشته باشید.
دیگر بحث را تمامش کنم. فرمود: «کَذَلِكَ أَنْتُمْ تُمَيَّزُونَ». شما را هم این شکلی محک میزنند. آنقدر تکانتان میدهند و آنقدر از بین شما ریزش صورت میگیرد. «حَتَّى لَا يَبْقَى مِنْكُمْ إِلَّا عُصَابَةً لَا تَضُرُّ الْفِتْنَةُ شَيْءٌ». آخرش از بین شماها آنقدری میماند که دیگر فتنه رویش اثر نداشته باشد. چه جمله عجیبی! آنی میماند که دیگر شیطان هیچ رقمه رو این راه ندارد. از هیچ طرف نمیتواند بزند. از هر طرف میآید، به بنبست میخورد. اینها آنهایی هستند که امام زمان یارشان میکند. دیگر ضد فتنه میشوند. آنقدر در جامعه ما فتنهها و گرفتاریها و امتحانات هست تا به یک حدی برسیم و یک تعدادی بمانند که اینها دیگر واقعاً هیچ رقم شیطان از بالا و پایین و زمین و آسمان و دنیا و آخرت و سحر و جادو و دوست و دشمن و بدن و روح و از هیچ جا نمیتواند به اینها دیگر آسیب بزند. ۳۱۳ تا اگر اینطور باشند.
اینجور داستانی دارد این امتحانات باید رقم [بخورد]. خب سخت است. چه میخواهد؟ یکی از چیزهایی که خیلی کمک میکند در این فتنهها همین که گفت: «فرع را به اصل برمیگردانیم.» همین است که آدم دست به دامن باشد. اصل خودش را اهل بیت قرار داده باشد. در همه این گرفتاریها و تکانهها دستش از این دامن جدا نشود. از این خاندان جدا نشود. آنقدری که از تعابیر بزرگان و روایات و اینها فهمیده میشود، اصل داستان بین اهل بیت است. آنی که اگر امضا کند، تمام است. آنی که توجه کند، تمام است. اصل داستان صدیقه طاهره است، فاطمه زهرا.
فاطمینیا میفرمود که وقتی خدمت استاد آیتالله بهاءالدینی بودیم، ایشان یک سکوتی کرد. حالش عوض شد. من نفهمیدم چی شد. چی دید آقای بهاءالدینی. یهو آقای بهاءالدینی فرمود که: «مادر ما فاطمه زهرا فوقالعاده است. او اگر امضا کند هم امضا. او اگر امضا کند هم امضا.» و چقدر دل سوزاند فاطمه زهرا برای اینکه کسی دچار فتنه نشود، در این فتنه سقوط نکند. یک بار در این دنیا نشان داده. فاطمه زهرا برای اینکه مؤمنان را نجات بدهد در این فتنهها و امتحانها چقدر مایه میگذارد. بعد از پیغمبر وقتی فتنه شدید شد، همه سردرگم بودند. فاطمه زهرا آمد وسط میدان نجات بدهد. چه مایهای گذاشت! فقط به سخنرانی اکتفا نکرد که حالا هرکی گوش نکرد به درک. از نالهای که زد، گریهای که کرد، شب و روز با مردم صحبت کرد. با مردها جدا، مهاجرین و انصار. با زنها جدا. افاقه نکرد. وسط میدان این دختر پیغمبر که پیغمبر دولا میشد، پیغمبر دولا میشد نه دست او را بالا بیاورد، پیغمبر دولا میشد دست او را میبوسید. هر وقت فاطمه وارد میشد: «قام الیها». تعبیر روایت این است، نه پیغمبر جلو پای فاطمه بلند میشد، نه. بلند میشد به سمت او حرکت میکرد. «قام الیها». هر بار این سینه را میبوسید. میفهمید بوی بهشت را احساس میکند از این سینه. پیغمبر با توجه اینها را جلو مردم میگفت. عشق پیغمبر به فاطمه خیلی عمیقتر از این حرفهاست. با غرض این را میگفت. میخواست توجه بدهد که هرجا دیگر اگر این فتنهها خیلی بیخ پیدا کرد، یادت بیفتد از این دست و بازو و اینها دیگر کمکت کند. بفهمی چی بشود. این مادر برای اینکه اینها بیدار بشوند چه مایهای گذاشت. از این دست هم مایه گذاشت. از این سینه هم مایه گذاشت. از این صورت هم. این صورتی که آفتاب و مهتاب ندیده. چه مایهای گذاشت! جان به قربان این مادر. میشود من و شما دست به دامنش بشویم، در این فتنهها ولمان کند. این مادری که خودش از سر شب تا سحر. امام مجتبی فرمود: «شب جمعه دیدم مادرم تا طلوع فجر دعا کرد. تدعو للمومنین و المومنات و المسلمین و المسلمات.» و چیزی برای خودش دعا نکرد. دیدم همش برای این همسایههاست. برای مؤمنین است. برای مردم است.
در این فاطمیه دست بیندازیم به این چادر. ما از این چادر جدا نشویم در این فتنهها، در این امتحانات. سر از جای دیگر درنیاوریم. یهو چشم باز نکنیم ببینیم کسی غیر از اهل بیت، فرع آنها شدیم. اصلمان شدند آن کسانی که رو فاطمه تازیانه زدند، پشت در خانهاش هیزم آوردند. یهو ببینیم با اینها یک جا جمع شدیم، با اینها یک طرفیم. کمک کند مادر ما را. دستمان را بگیرد. چقدر مایه گذاشت. پشت در خودش آمد حجت را تمام کند. اگر یک کسی در وجود اینها یک ذره محبتی است، بگوید فاطمه آمده. به خاطر فاطمه عقب [نشینی کنند]. کینههای علی در وجودشان است.
حالا هم مشتبه شده. فتنه است. اختلافاتی دارند با علی. علی بیاید پشت در که حجت تمام نمیشود. فاطمه باید بیاید پشت در. فاطمه که دیگر اختلافی باهاش ندارد. چه بدی ازش؟ صدایش را بلند کرد. بعضی از این اراذل پشت در به همدیگر گفتند: «اِنَّ فِیهَا فَاطِمَةُ». اوه، فاطمه آمده، برگردیم. آن نامرد گفت: «هرکی میخواهد باشد، من این خانه را آتش میزنم.» دستش را گذاشت پشت در. مادر که به احترام دست خودش میگوید: «آنقدر، آنقدر با تازیانه به دستش زدم، دستم پشت در انداختم، بازم عقبنشینی نکرد.» مادر ما! تعبیری که در بعضی مقاتل دارد این است که این خانمی که آبستن، باردار. قاعدتاً اگر این خانم—من عذر میخواهم اینطور عریان دارم روضه میخوانم، خصوصاً از سادات عزیز، متن مقتل را دارم میگویم—قاعدتاً وقتی این خانم میخواهد از ورود جلوگیری کند، با این وضع پشت به در بایستد، تکیه بدهد که نگذارد کسی بیاید داخل. ولی تعبیر این است: «نه تنها رو به در بود، این فرزند در رحم خودش را ولی یک طوری در را فشار میداد.» چه شد؟ چه گذشت در لحظات بر مادر ما؟ چه مایهای گذاشت! چه مایهای گذاشت! دیگر پنهان کرد. خیلی مادر پنهانکار بود. آنقدر نداریهای علی را پنهان میکرد. امیرالمومنین میآمد خانه. بعد فاطمه زهرا هر روز یک چیزی گذاشته بود سر سفره. بعد به امیرالمومنین عرض میکرد که: «علی جان! سه روز است هیچی در خانه نداریم. دیگر هرچی بوده خورد خورد جمع کردم.» امیرالمومنین میفرماید: «فاطمه جان! چرا زودتر بهم نگفتی؟». عرض میکرد: «پدرم به من گفت مراقب باش یک وقت از علی چیزی نخواهی. نتواند اجابت کند، شرمندهات بشود.» حواسش به همه چی هست این مادر. در این لحظه هم از علی، شاید علی نتواند اجابت کند، شرمنده بشود. چه کار کرد؟ فضه! صدا. علی دستش بنده. علی دور و شلوغه. علی گرفتار است. «یا فضه، لَقَدْ قَتَلُوا مَا فِي بَطْنِي». اسرارآمیز صحبت میکند، نامحرم اینجاست. پیغام میکند: «بچهام...» فرمود: «یک چیزی پنهان داشتم، کشتنش.» فضه بیا.
الا لعنت الله علی القوم الظالمین.
خدایا در فرج آقا امام زمان بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمرمان نوکری حضرتش. نسل ما نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوقالوالدین، ارحام، التماس دعا. سر سفره با برکت فاطمه زهرا متنعم بفرما. شب اول قبر فاطمه زهرا به فریادمان برسان. اسرائیل آمریکای جنایتکار نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت بفرما.
خدایا ما را در زمره مؤمنانی که رشته اتصالشان به ولایت ظهور قطع نمیشود قرار بده. ما را از ریزشیهای در امتحانات قبل از ظهور قرار مده. به فضل و کرمت بلایای زمینی و آسمانی را از امت اسلام بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
در حال بارگذاری نظرات...