این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
* امام صادق (علیهالسلام): آقای من غیبت تو، خواب را از چشم و آرامش را از دل ربود [28:35]
* قائم ما؛ تولدی چون موسی، غیبتی چون عیسی، صبری چون نوح (علیهمالسلام) [34:48]
* از صبر نوح تا انتظار قائم؛ فرجی که درختانش دیر به بار مینشینند [39:57]
* صبر نوح و میوههای آزمون؛ تنها خالصترینها نجات یافتند [44:10]
* فرج، ثمرهای برای دلهای خالص، نه همراهان ظاهری [48:46]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین. بخش دوم عرایض در مورد مَحکهایی است که در این فتنهها خورده میشود و اتفاقاتی که رقم میخورد و ارتدادهایی که رخ میدهد. وقتی ارتداد رخ داد و کسی از مسیر ولایت و تعلق و وابستگی به خدا و اهلبیت خارج شد، حذف میشود و به زبالهدان تاریخ میرود. سپس، استبداد رخ میدهد و خداوند قوم دیگری را جایگزین این افراد میکند.
خوب، در مورد ارتداد مفصلاً در چندین جلسه و بحثهای مختلف اشاره کردهایم. یک جمعبندی نسبت به آن بحثهایی که در ارتداد داشتیم و نسبت فتنهها و ارتداد، عرض میکنم که در این بخش دوم، یعنی این یک ساعت یا یک ساعت و خردهای دوم، آیاتی از سوره مبارکه عنکبوت را میخواهم عرض بکنم، به همراه روایتی از امام صادق (علیهالسلام)، تا این بخش دوم تمام شود. انشاءالله بخش سوم بحث فتنه شام است که آن هم یک ساعت و خردهای انشاءالله به آن خواهیم پرداخت. انشاءالله دوستان هم خسته نباشند.
در سوره مبارکه عنکبوت میفرماید: "الم احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون"؛ «آیا مردم گمان کردند همین که گفتند ما مؤمنیم، رها میشوند و مورد فتنه قرار نمیگیرند؟» مردم فکر کردند همین که گفتند ما مؤمنیم، اعلام کردند که «من مؤمنم»؛ «بهبه، حاجآقا اعلام کردند. بزن کف قشنگه رو به افتخارش!» بفرمایید آقا! تمام شد؟ از پل رد شد؟ شما دیگر... من خودم در روسیه ماندم. دیگر اصلاً خجالت میکشم در حرم بروم بگویم آقا من سلاح همراهم نیست. خواهش میکنم، این در مورد چیزی است که میگویی «من سلاح ندارم.» تو را باید جدیتر گشت! گاهی ما طلبهها را از مردم عادی، در این حرمها و اینها بیشتر میگردند. میگویند اتفاقاً آن کسی که میخواهد یک چیزی به حرم بیاورد، با ظاهر خوب و لباس این شکلی میآورد که رد گم کند! طرف با سبیل نیچهای و قیافه آنجوری که نمیتواند سلاح بردارد و بیاورد تو حرم! آن کسی که میگوید ایمان دارد، او را اتفاقاً بیشتر تکان میدهند، بیشتر محک میزنند، او بیشتر دچار فتنه میشود. این یک قاعده است؛ اتفاقاً شرایط قبل از ظهور، آماج فتنههاست برای آنهایی که بیشتر ادعای محبت امام زمان را دارند، بیشتر "اللهم عجل لولیک الفرج" میگویند، بیشتر سرک میکشند در حوادث قبل از ظهور، تا ببینند از انتهای این چه روزنهای به سمت ظهور دیده میشود. اینها را اتفاقاً جدیتر تکانشان میدهند، پدر اینها را بیشتر درمیآورند!
حالا باز سر همین مطلب، خب بعضیها پایههای اعتقادی سفت و قرصی ندارند. «جلسات عزیز، یک چیزی گفته. تازگی قانع نمیشویم.» از این حرفها... خب این یک مبانی سفت اعتقادی میخواهد که برای چه ما اگر مؤمن میشویم، مثلاً باید اینقدر بدبخت باشیم، گرفتار باشیم؟ اگر کافر شویم، خب این اصلاً یک بخش جدیاش برمیگردد به تعریف غلط از بدبختی و خوشبختی، نگاه یکسویه داشتن به زندگی و تمام زندگی را در دنیا خلاصه کردن و اینها، که ما در آن جلسات بحث سوره فجر، مفصلاً به این مباحث پرداختیم. یک بحث جدی هم که منتشر نشد در کانالها، ولی در خود مدرسه تعالی مطرح شد، سی و خردهای جلسه، نمیدانم چهل جلسه، چقدر! که بحث محرم امسال بود: «انتخاب حیاتی». آنجا باز بحث مرتبط با این فضا را داشتیم که انسان با چه ضابطهای انتخاب میکند و اصلاً فایده واقعی چیست؟ ضرر واقعی چیست؟ و بحثهایی از این قبیل، که اینها باز خودش یک شاکله اعتقادی به آدم میدهد که خودش را برای فتنهها و آزمونهای جدیتر آماده کند.
فرمود: «اینهایی که اعلام میکنند ما ایمان آوردیم، ولشان میکنیم، "لا یفتنون"؟» اینها دیگر دچار فتنه نمیشوند؟ «و لقد فتنا الذین من قبلهم»؛ ما قبلیها را هم هر که گفت «ایمان داریم»، دچار فتنه کردیم. «فلَیعلمَنَّ الله الذین صَدَقوا و لیعلمَنَّ الکاذبین»؛ باید معلوم شود چه کسانی راست میگویند، چه کسانی دروغ میگویند. ملاک روی راست گفتنهاست، خیلی نه اینکه معلوم شود چه کسانی انجام میدهند. نه، «انجام دادن» با «راست گفتن» فرق میکند. یعنی خیلی خدا حتی از ما «عمل» هم نمیخواهد. خود عمل هم مطلوبیت بالذات ندارد. «صِدق» مطلوبیت بالذات دارد؛ کما اینکه از حضرت ابراهیم آن صدق را میخواست، «سر بریدن» را نمیخواست. برای خدا چه فرقی میکند سر اسماعیل را ببرد یا نبرد؟ مگر خدا به خون اسماعیل، سر اسماعیل، احتیاج دارد؟ احتیاج ندارد! ولی آنچه که از ابراهیم میخواهد، سر بریده شدن اسماعیل نیست، «صدق» است. این خیلی مهم است و در این فتنهها، کذبها و دروغها و خالیبندیها خود را نشان میدهد که یککم هوا پس میشود، آدم خالی میکند، همه آن چیزهایی که تا حالا گفته بود، میزند زیرش. اینکه پایش بمانی، پایش وایسی، هزینه بدهی، حرف دو تا نشود، هر چقدر اوضاع عوض شد... بله، شرایط تا وقتی خوب است، میگویی. وقتی که یککم شرایط بد شد، وقتی همه دارند میگویند: در هیئت امام حسین (علیهالسلام) «یا حسین» گفتن که هزینه ندارد! وسط داعشی «یا حسین» گفتن هزینه دارد، ارزش دارد! کنار ضریح امیرالمؤمنین (علیهالسلام) «یا علی» گفتن که خرج ندارد! مثل رضا اسماعیلی، زیر تیغ تکفیری «یا علی» گفتن، آن ارزش دارد. تیغ را گذاشته، میخواهد سر ببرد، میگوید: «به زینب اهانت کن، به رقیه اهانت کن.» این هی داد میزند: «یا علی، یا علی.» این «یا علی» واقعی است، این صدق است، این آن مَحک است. خدا این را میخواهد. «یا علی»های من که توش کلی هم کاسبی و همهچیز چرب است، «یا علی» خرج ندارد.
ملاک چیست؟ در فتنه، «صدق» و «کذب». "أم حسب الذین یعملون السیئات ان یسبقونا سائ ما یحکمون"؛ «آیا کسانی که مشغول گناهاند، خیال میکنند که از دست ما در رفتند؟» نه بابا، اینجوریها نیست. "من کان یرجو لقاء الله فان اجل الله لآتٍ"؛ حالا هر که مشتاق ملاقات خداست، بداند مرگ میآید. دست میگذارد روی نقطه کلیدی این علامت صدق. علامت صدق ایمان، ایمان واقعی و صادق. ایمانی که آدم توش مشتاق ملاقات خداست. خداوکیلی، این مَحک از آن مَحکهایی است که فیلم بازی کردن، داستان آمادگی برای مرگ، نترسیدن از مرگ... دیگر تعارف ندارد، دیگر تو بمیری ندارد. خیلی جدی، خیلی واقعی است. در شرایطی هستی که قشنگ داری حضرت عزرائیل را سینه به سینه درک میکنی، گرمای دهان مبارکش را داری حس میکنی، نمیترسی، جا نمیزنی. اتفاقاً در آن لحظه بعضی اوج میگیرند، چون لحظه انقطاع است، یکهو پرواز میکند. او غوغایی میشود برای بعضیها در آن لحظه! امیرکبیر یک چیزهای این شکلی نقل شده که لحظه شهادتش امام حسین (علیهالسلام) را میبیند. چون تشنه هم بود. یعنی رگش را که میزنند، تشنه میشود. برخی بزرگان نقل کردهاند، پرسیده بودند از او: «اوضاع چطور است؟» گفت: «من رگم را که زدم، تشنه شدم. در آن حال، اتفاقاً یاد امام حسین (علیهالسلام) افتادم. یکهو یک دری باز شد. امام حسین (علیهالسلام) یک غوغایی کرد برای من. در عالم برزخ با آن حال وارد برزخ شدم.» یعنی اتفاقاً در آن لحظه وقتی پا پس نمیکشید و جا نمیزند، یک دری هم باز میشود، یک غوغایی! اصلاً یعنی یک رفتنی دارد. در آن لحظه پرواز باشکوهی دارد. این علامت ایمان صادق است. ایمان کاذب نه، یککم هوا پس میشود. در مورد بیماردلان فرمود، یککم شرایط به هم میریزد، شروع میکنند بد و بیراه گفتن، پشت همدیگر را خالی کردن. دیدید این روزها در سوریه سربازهای بشار فرار میکردند، لباس نظامی را درمیآوردند، قایم میکردند. نخستوزیر یکهو پشت رئیسجمهور را خالی کرد، در رفت. وزرا فرار میکردند. این علامت آن عدمِ عمقِ ایمانی، عدم صدق است. همش بازی، همش کشک است. آن کسی که صادق است، اتفاقاً آنجا خودش را نشان میدهد، سینه سپر میکند و تا لحظه آخر وامیایستد، خودش را میرساند، خودش را جدا نمیکند. مثل ابومهدی با حاج قاسم. مثل صفیالدین، سید حسن نصرالله. مثل یحیی سنوار. آن لحظه آخر... روپوش اصلاً خیلی فوقالعاده است. صورتش را پوشانده که معلوم نشود یحیی سنوار است که او را بزنند، که او را نبرند، که زنده نماند. بفرمایید یحیی سنوار است. زنده میبرم. بعد خدا تومان، این سر ارزش دارد. بعد با او معاملهها میشود کرد: «فلانی را نزن.» میپوشاند در آن لحظه که «بزن، نفهمی که را داری میزنی!» شوخی نیست آقا. در آن لحظه این قشنگ، آن عمق ضمیرت جلوه میکند که واقعاً در عمق وجودت چه داری. تک و تنها نشسته، دست زخمی، بدون سلاح، هیچی هم ندارد. دشمن هم مسلح. پهپاد بالا سرت است. تانک روبرویت است. تو محاصرهاش هستی. تا آن لحظه آخر هرچه داری میگذاری وسط. تو رفتار میکنی که «بزن!» این صدق است. خدا یک طوری میزند، تکان میدهد، غربال میکند، این معلوم شود. کجا مَحک میخورد؟ صدق واقعی در امید به لقاء الهی، ایمان واقعی. ایمانی که از او شوق به لقاء الهی میجوشد و میروید، این علامتش است.
ایمان واقعی وقتی میآید در دل، دلی که سالم است، نه دلی که مریض است. دلی که سالم است، دلی است که آماده است! بلکه مشتاق، بلکه بیتاب! دیگر به میزان آن سلامت و طهارت دل، این دیگر هی اوج میگیرد. میشود حاج قاسم شب آخر. بیتاب! دیگر به هر چیزی دارد چنگ میزند. دیگر برداشته روی کاغذ مینویسد. به هر که بتواند دارد رو میزند. همه را دارد واسطه میکند. هر جا بتواند دارد یک تیری میاندازد که برود. این اوج آن ایمان است. "فَانَّ اَجلَ الله لَآتٍ". در مورد اصحاب امام زمان (علیهالسلام) فرمود: "یتمَنَّون الشهاده"؛ اینها کسانیاند که تمنای شهادت دارند. این علامت برداشتن بار امام زمان است. این همان حلقهای است که هسته یاری امام زمان را دارد. عشق شهادت دارد. اینها اینجایی نیستند، برای همین از فتنههای اینجایی آسیب نمیبینند. برای همین شیاطین حربهای پیدا نمیکنند که اینها را در دام بیندازند، چون اینجایی نیستند. برای همین "لا تَضرُّهُم الفِتنه". فتنه به او ضرر نمیزند، چون قلاب ندارد، جاگیر ندارد، جا دست ندارد. شیاطین حلقهها و عرض کنم قلابهایی که گرفتار میکنند، همه همین "مالَنا فی الارض" است؛ همینکه روی زمین است. وقتی کسی از روی زمین کنده، "تَجافی عن" دارد، غرور پیدا کرده، رفته بالا، از اینجا دل کنده. دیگر چیزی نیست که دامش شود. علامت اینکه کنده چیست؟ از دنیا کنده. آماده شهادت. ترسی از مرگ ندارد. "فَاِنَّ اَجلَ الله لآتٍ". حرف از مرگ و کشته شدن و توپ و ترکش که میشود، نمیترسد، جا بزند، فرار کند. اتفاقاً استقبال میکند، سینه سپر میکند و اتفاقاً همین هم باعث قدرتش میشود، ها! چون دشمن وقتی این را در آن میبیند.
"و من جاهد فانما یجاهد لنفسه ان الله لغنی عن العالمین". البته هر که هم جهاد کند، برای خودش جهاد میکند. فایدهاش مال خودش است. خدا از همه عالم غنی است، که در بحثهای استبداد عرض کردیم. "والذین آمنوا و عملوا الصالحات لَنُکَفِّرَنَّ عنهُم سیئاتِهِم"؛ آنهایی که ایمان و عمل صالح دارند، پاکشان میکنیم، سیئاتشان را پاک میکنیم. "وَ لَنَجزیَنَّهُم أحسن الذی کانوا یعملون"؛ به بهترین چیزی که به آن خالصترین و پاکترین و نابترین، عملشان، در آن سطح پاداش میگیرند. "وَوَصَّینَا الانسان بوالدیه حسنا"؛ به انسان توصیه کردیم که «تقوا داشته باشید.» پشت هم علامه غوغا کرده در المیزان. در این ۱۳ آیه، بحث فوقالعادهای را مطرح میکند: «به انسان سفارش کردیم نسبت به والدینش خوب رفتار کند.» حالا این خوب رفتار کردن را یکهو دست میگذارد روی گزینهای که خیلی عجیب و جالب است. "وَ إِن جاهَداکَ لِتُشرِکَ بِی ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ"؛ هر چه زور زدند که تو را مشرک کنند، یک چیزی را شریک من کنی که به آن علم نداری، که نیست، واقعیت ندارد. یعنی هواهای نفسانی، طاغوتها و خوشآیند این و آن را رعایت کردن و اینها. پدر و مادرت هر چه زور زدند که تو را مشرک کنند، "فَلا تُطِعْهُما". اطاعت نمیکنی. "إِلی مرجعکم خبر می دهم چه کردی".
خدا میفرماید: اینجا آیه دست گذاشته است روی یکی از آن نقاط جدی ارتداد، که پدر و مادر... پدر و مادر، عامل ارتداد هم! رشته عاطفی با اینها، هم مراعات بههرحال جایگاهشان، هم حربه که شیطان دارد که یک جنبههای تقدس دارد و این برای مقدسها خیلی خطرناک است که اطاعت از پدر و مادر واجب است. این برای آن خوب خوبهاست. شیطان از آن حربههای مقدس وارد میشود برای ارتدادشان، برای زمینگیر کردنشان. یکی به اسم «حقالناس» از تکلیف میاندازد، که «حقالناس». امام حسین (علیهالسلام) را ول کرده بودند، رفته بودند: «بدهی دارم.» امامِ حیِ حاضر که خودش منبع حق، مبدأ حق است، همه حقوق را گردن میگیرد، پرداخت میکند. بله، امام حسین (علیهالسلام) فرمود: «هر که حقالناس دارد برود.» ولی معنایش این نیستش که اینجا پرداخت ۵ قران به حاج محمد بزاز ترجیح دارد به نسبت اینکه جان امامت را نجات دهی. نه! آن را که میتوانی دفع کنی و پرداخت کنی، پرداخت کن، ولی معنایش این نیست که امام را ول کن و برو آن را پرداخت کن. تو اگر اینجا بمانی، امام برایت پرداخت میکند، به هر طریقی که بداند و بتواند، خود امام متوسل شود، درست میکند. اینها قاطی میشود. اینها برای مقدسها است که شیطان استفاده میکند و با اینها آدم را مرتد میکند، از تکلیف میاندازد. «پدر و مادر.» «مادرت ناراحت میشود، بچهجان! به خاطر من این موضوع را نگو، این حرف را نزن، اینجا را نرو، از فلان گروه جدا شو. فلان جایی که باید بروی، خودت را فدا کنی، اقدام کنی، نکن! مادر گریه میکند.» این خودش فتنه است. یکی از آن فتنههای جدی مؤمنین. فتنه آنجایی است که ظاهرش یک طور است، واقعش یک طور است. ظاهرش طاعت خداست، واقعش معصیت خداست و این خطرناک است. این است که علم لازم دارد، این است که تقوا میخواهد، این است که اخلاص میخواهد، این لطافتهای خاص میخواهد. خیلیها با همین عناوین مقدس، خدا پیغمبرانه، یکهو سر از جای دیگر درمیآورند. به اسم وظیفه، شانه از وظیفه خالی میکنند. به اسم حقالناس، حقالناس گردنشان میآید. چه بالاتر از رها کردن امام (علیهالسلام) جلوی تیغ؟ دیگر از این حقالناس بالاتر داریم؟ ۵ قران پول فلان کاسب را میخواهی بدهی، در ذهنت مقدس جلوه میکند و خوشحال هم هستی که امام حسین (علیهالسلام) را لب تیغ ول کردی، عوضش حقالناسی گردنت نیست! امام حقالناس را شفاعت میکند. بندهخدا! تو این وظیفهات چیست؟ از تو چه خواستهاند؟ در وضعیت طبیعی که نیست که بگوییم آقا اینور خوابیدن، غذا خوردن، ناهار خوردن، آنور حقالناس است. خب حقالناس اینجا دفاع از امام (علیهالسلام) است، این حقالناسی که همه کائنات دارد متأثر و متضرر میشود. تو به فکر حاج احمد بنایی که متضرر نشود؟ این رذیلهای که کل تاریخ را دارد منهدم میکند، حقالناسی دارد گردنت میآید که کل بشریت و کل ابدیتت دارد نابود میشود. هم نسبت به همه داری حق پیدا میکنی و همه یقه تو را میگیرند، بعد تو میگویی «یک نفر ۵ تومان ازت طلب دارد!» اینها بازیهایی است که شیطان درمیآورد. یکیاش هم داستان پدر و مادر است. اینها فتنههای جدی ماست.
در مورد برخی علما در روایات دارد، اینها خودشان عامل فتنه در آخرالزمان. نگاه میکنی با سواد است، کتاب خوانده، تألیفات دارد، تفسیر قرآن میکند. «عالم مفتون» که فتنهزده است، فتنه ایجاد میکند. اینجا هم باید حواست باشد، دربست نداریم که خودت را اتومات بدهی به این آقا، دیگر صاف میرفتهی به بهشت! هی باید رصد و خودت باید اهل علم شوی، خودت باید اهل تشخیص شوی، خودت باید اهل تقوا شوی، خودت باید اخلاص و لطافت داشته باشی که آنجایی که یک چیزی دارد میگوید که دارد از منطقه شریعت و قرآن و دین و اینها میرود بیرون، حالیات شود. «این آقا پشت، نری جهنم!» آقای بهجت به آن آقا گفته بود: «در روایت داریم، علمای آخرالزمان خیلیهاشان...» گفت که «تو کوچه را کنده بودند اینجا در قم برای گاز، یک تپه درست شده بود. میرفتیم، رسیدیم این تپه خاک.» گفت: «دستهای بهجت را گرفتم آوردم بالا.» آقای بهجت خیلی لطیف بود، یکهو از هر چیزی به یک چیزی منتقل میشد. عجیب و غریب! ایشان یکهو حالا چی شده و چه احوالی پیدا کرده و فرموده بود که «تو روایت دارد: آخرالزمان علما مثل شمع میمانند. آب میشوند، به بقیه روشنی میدهند. خودش آب میشود، خودش نابود میشود، بقیه روشن میشوند و خودش میرود جهنم، بقیه میروند بهشت.» حالا این دستش را گرفته بود، ردش کند بیاورد اینور. خلاصه گفتم: «اگه من را جهنم دیدی، تعجب نکنی. علمای آخرالزمان اینجوری است. نیاز دارند یکی دستشان را بگیرد.» «دستش را گرفتم.» پس بعضی وقتها این شکلی است ولی یک غروری، یک غرور علمی، یک چهار تا اصطلاح، مانع از این میشود که یک جایی که باید سوال کند، بپرسد، یاد بگیرد، شبههای را برطرف بکند، پیش یک اهلِ کسی که وارد و اطلاع دارد، برود سوال کند، مراجعه کند. نمیکند. خودش را عقل کل میداند. هر چه هم به ذهنش میآید، به پشتوانهای که چهار تا چیز دیگر را درست تحلیل کرده و درست فهمیده، فکر میکند اینها را همه را خوب میفهمد و از همه چی هم سر درمیآورد و بعضیها هم که هر چه میگویند تایید و «استاد، استاد» میبندند و به پشتوانه این، دیگر هی احساس میکند که همهچیز بلد است و هر چه هم بگوییم، انگار واسه ما موضعمان پایین نمیآید و جهنم.
اینو صور مقدسیه که شیطان باهاش فتنه ایجاد میکنه و این فتنه اوناییه که فرمود: «مخلصین در خطر عظیمه.» شیطون با اینا اصل کارشه، اصل فتنهها ایناست. یک مراعاتهاییه، چیزایی که از توی دلش اتفاقاً یک احتیاطهایی گاهی بعضیها میکنند که از توی دل اون احتیاط، صد تا چیز گنده داره هدر میره. یک چیز کوچولو یکهو آسیب نبینه، صد تا چیز گنده را داره نابود میکنه. ولی شیطون متمرکزش میکنه رو همین که «این گَل زیر پا میره.» آخه حجت خدا را دارند میکشند! تزاحم است دیگر؛ گردن آدم بیاید. ولی تو حالت تزاحم، اینها خیلی مهم است. بعد فرمود: «وَ مِنَ النّاسِ مَن یَقُولُ آمَنّا بِاللهِ فَإِذا أُوذِیَ فِی اللهِ جَعَلَ فِتنَهَ النّاسِ کَعَذابِ اللهِ». بعضیها هستند میگویند: «ایمان داریم به خدا.» ولی همینکه در راه خدا یککم اذیت میشود، جعل فتنه ناس را که عذاب الله است. این گرفتاریهایی از جانب مردم که میآید سمتش، این را یکجوری بزرگنمایی میکند، انگار عذاب جهنم از خدا به او رسیده است. به جز و ولز میافتد. یککم که یک دردی در راه خدا به او بخورد، یک زخمی برمیدارد، اینطور غوغا و هیاهو و سروصدا میکند، اینطور جز و ولز میکند. «آقا! این اینجور شد. آقا! اینقدر خرجش بود. آقا! این فلان شد. آقا! فلانی کشته شد. آقا! اینجا یک مظلومی فلان شد.» از همین داستانهایی که داریم دیگر.
«وَلَئِنْ جَاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ إِنَّا کُنَّا مَعَکُمْ». حالا همین که باز نصرت خدا میآید، اینور که وقت هزینه دادن است، هی جز و ولز و جیغ و داد که «آقا! میدانی چقدر هزینه شد؟ آقا! میدانی فلان شد؟ از جیب مردم دارید میدهید. آقای حقالناس! مردم را فلان کردید. مردم را سپر کردید. مردم را بیچاره کردید. مردم را به جنگ انداختید. مردم را اینطور کردید.» یک دانه هم که میزنند، پیشروی میکنند، یک نصرتی که میرسد، حالا تا روز قبل هی سروصدا میکرد به اسم حمایت از مردم و به اسم فلان و اینها. امروز که جبهه حق، روزی که داشت خسارت و هزینه میداد، اینها جیغ و دادشان بلند بود. یک روز هم که یک فتحی حاصل میشود برای جبهه حق، میآید وسط میگوید: «ما با هم بودیم.» «آقا! با هم بودیم، تصمیم ما با هم گرفتیم. پول موشک را کی داد؟ ما با هم بودیم.» «لَیَقُولُنَّ إِنَّا کُنَّا مَعَکُمْ. أَوَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فِي صُدُورِ الْعَالَمِينَ؟» خدا خبر ندارد در سینه اهل عالم چه خبر است؟ میداند در باطنت چیست. «وَ لَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْمُنَافِقِينَ». خدا هم مؤمنان را میشناسد، هم منافقان را. منافقین آنهایی هستند که در دل اینوری نیستند، اهل هزینه نیستند، هزینهها را خسارت میدانند. مؤمن اونی است که حاضر است برای خدا هزینه متحمل شود.
«وَقَالَ الَّذِينَ کَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَايَاکُمْ». حالا اینجا را گوش بدهید. این هم شد یک عامل دیگر ارتداد. به یک عامل دیگر از ارتداد میپردازد آیه که علامه هم این را مرتبط با همین بحث میداند و فرمود: «وَ قَالَ الَّذِينَ کَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَايَاکُمْ». گاهی کافرها به مؤمنان میگویند: «آقا! بیا تو خط ما. گناهش گردن من، هزینههایش با من. اینور گردنگیر هست برای هزینهها.» ببین، منافق، یا بگوییم مؤمن ضعیف، منافق که فقط از هزینههای مادی میترسد، از هزینههای معنوی ترسی ندارد. مؤمن ضعیف از هزینههای مادی هم میترسد. بیماردلان از هزینههای مادی هم میترسد. بههرحال هزینههای معنوی هم بههرحال یککم واسش اهمیت جهنم حقالناس است. این چون ضعیف است و بیشتر حسگرا و مادیگراست، زود در چشمش جلوه میکند آن منافع و ضررهای دنیوی و حسی. یکی فقط بیاید یککم سرش را شیره بمالد، سر آن ضررهای معنوی و اخروی، بند و آب میدهد. «آقا! این هیچی، بابا! خدا کریم است. خوب است. بابا! هیچی نمیشود دیگر!» یکی هم که گردنگیر قضیه باشد، یک آخوندی پیدا شود، بلاگری پیدا شود، بلاگر (حالا خر لباس شده!). هر چی که گردنگیرش خوب است. این هم که دیگر خیالش تخت میشود که «پس اینجوری، من اصلاً عاشق این دینم. میدانستما! ولی از کسی قرائت خیلی دوست دارم. خدا خیرت بده! همین. اصلاً به نظر من اسلام واقعی همینه.» دنبال یک گردنگیر میگردد که این عذاب وجدانش، نسبت به آن عقوبت اخروی و معنوی، در وجودش بخوابد، که «آقا! این ترس بخوابه.» این یکی از عوامل ارتداد است، به قول علامه. اینها میگویند: «آقا! گردن من.» «بابا! هیچی نمیشود.» سرش را شیره میمالد. «وَ مَا هُمْ بِحَامِلِينَ مِنْ خَطَايَاهُمْ مِنْ شَيْءٍ». «آن گردن نمیگیرد. مگر کسی خطای کس دیگری را هم میکند؟» «إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ». «دروغ میگویند.» «وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالًا وَ أَثْقَالًا مَعَ أَثْقَالِهِمْ». البته این، آن وزر و وبال گناه خودش است، وزر و وبال فریب دیگری هم هست. «وَ لَیُسْأَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَمَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ». روز قیامت بابت این افتراهایی که بستند خدا ازشان حساب و کتاب میکشد.
اینجا علامه بحثهای بسیار قشنگی دارد در مورد سنت فتنه و امتحان و ارتداد در این فتنهها و عوامل این ارتداد، که من بخشی از آن را در قالب مطالبی که عرض کردم، اشاره کردم. اگر کسی دوست داشت، به بحث این آیات در تفسیر المیزان، از جلد ۱۶، صفحه ۹۸ به بعد مراجعه کند. نکات قشنگی دارد. مطالبی که آنجا علامه فرموده که اجمالاً عصاره و مطالبی که علامه آنجا فرمودند را عرض کردم خدمتتان. این داستان این ابتلائات و ریزشهای در این ابتلاها. آن روایت امام صادق (علیهالسلام) را بخوانم و بخش دوم را فعلاً تمام کنیم.
بخشی از این روایت، بخش معروفی است، شنیدهاید. روایت هم در غیبت شیخ طوسی، جلد ۱، صفحه ۱۶۷ است. صدیر صیرفی میگوید: «من و مفضل بن عمر و داوود بن کثیر رقّی و ابوبصیر و ابان بن تغلب رفتیم خدمت امام صادق (علیهالسلام). دیدیم حضرت روی خاک نشستهاند، یک عبای خیبری هم تنشان است که آستین ندارد» و حضرت دست روی زمین گذاشته بودند و «وَ هُوَ َیَبْکی بُکَاءَ الْحَسِیرِ وَ الْتَحَتَ ذَاتَ الْكَبِدِ الْحَرِّيْ». مثل یک مادری که جوانش مرده، با جگر آتشگرفته دارد ناله میزند. دیدیم حضرت دست گذاشته، آنجور دارد ناله میزند و گریه میکند که از چهرهاش این غم سنگین معلوم بود و تمام چهره و بدن حضرت نشان میدهد که «آقا! اصلاً حضرت انگار به هم ریخته.» و «أَبَلَّ الدَّمْعُ مَحْجِرَيْهِ». این اشکی بود که تمام این گلو و بغلهای صورت حضرت، همه را خیس کرده بود. دیدیم در آن حال حضرت دست گذاشته روی زمین، آنجور اشک میریزد و دارد ناله میکند و میفرماید: «سَيِّدِي غَيْبَتُكَ نَفَتْ رُقَادِي»، «سید من! غیبت تو خواب را از چشم من گرفته». «وَضَيَّقَتْ عَلَيَّ مِهَادِي»، «آرامش من را از من دریغ کرده». «وَابْتَزَّتْ مِنِّي رَاحَةَ فُؤَادِي»، «راحتی حال خاطر آسوده من را از من گرفته». «سَيِّدِي غَيْبَتُكَ مَصَائِبُ بَفَجَائِعِ الْأَبَدِ»، «غیبت تو من را گرفتار مصیبتهایی کرده که اینها فاجعههای ابدی به بار میآورد». «وَفَقَدُ الْوَاحِدِ بَعْدَ الْوَاحِدِ لِفَنَا الْجَمْعِ وَالْعَدَدِ، فَمَا أَحُسُّ بِدَمْعَةٍ تُرْقِعُ مِنْ عَيْنِي وَ عَلِينٍ يَفْشَا مِنْ صَدْرِي». «من دیگر اصلاً درکی از این اشکی که از چشمم دارد میآید و نالهای که در سینهام است، ندارم، اینقدر که این غم غیبت تو وجودم را پر کرده است.»
امام صادق (علیهالسلام). صدیر میگوید که: «عقلهایمان پرواز کرد.» وقتی این، بهقول ما، برق از سرمان پرید، مغزمان سوت کشید. «وَ تَصَدَّعَتْ قُلُوبُنَا جَزَعاً مِنْ ذَلِكَ الْخَطْبِ الْحَادِثِ». دلمان آتش گرفت از این نوع سخن گفتن امام صادق (علیهالسلام) و این حال حضرت. گفتیم که ما احساس کردیم که یک بلایی سر حضرت آمده است. یک گرفتاری عجیبی آمده است. «حُلَّتْ بِهِمْ مِنْ دَهْرٍ بَائِقٌ». گفتیم: «آقا! روزگار چه کرده با امام صادق (علیهالسلام)؟ چی دیده؟ از کی چی دیده؟ چی سرش آمده؟ حالش اینطور شده؟» گفتیم: «آقا! خدا چشمتان را گریان نکند. مِنْ أَيَّةِ حَادِثٍ تَسْتَضْعِفُ دَمْعَتُکَ؟» «از کدام حادثه اینطور اشک جاری و حالتان اینطور است؟ ماتم این شکلی وجودتان را گرفته؟» «فَزَفَرَ الصّادِقُ زَفْرَةً». یک نفسی کشید امام صادق (علیهالسلام). «لَانْتَفَخَ مِنْهَا جَوْفُهُ». باد این ناله تمام درون حضرت را پر کرد. یک آهی که اصلاً یک حال این شکلی. یک آه سنگین. «وَاشْتَدَّ مِنْهُ خَوْفُنَا وَ تَرَسَّهُمْ» ما را برداشت از این آهی که او کشید. فرمود: «صبح امروز نگاه کردم در کتاب جفر، المشتمل علی علم البلایا و المنایا» که از آینده خبر میدهد. خیلی مسئله را شوخی گرفتهای! فتنههای آخرالزمان را شوخی گرفتهای! فرمود: «یک نگاهی کردم ببینم بعدها چی میشود در کتاب جفر که علم بلایا و منایاست، آینده در اینجاست، و آنچه که هست و آنچه تا قیامت میشود، که خدا اختصاص داده به پیامبر و ائمه بعد از او». «وَ تَعْمَقْتُ فِيهِ مَوْلِدَ قَائِمِنَا وَ غَيْبَتَهُ وَ طُولَ عُمْرِهِ». یکی از چیزهایی که دیدم، تولد قائم ما بود، غیبت او بود، طول کشیدن غیبتش بود. حالا عبارتها را دقت کنید، خیلی عبارتها عجیب است. «طول کشیدن غیبتش بود، طول عمر او بود و بلای مؤمنین بعد از او در آن زمان». «وَ تَوَلُّدَ الشُّكُوكِ فِي قُلُوبِ شِيعَتِنَا مِنْ طُولِ غَيْبَتِهِ». دیدم از طول غیبت امام زمان (علیهالسلام)، چه شکهایی که در دلهای شیعیان تولید میشود. «وَارْتِدَادَ أَكْثَرِهِمْ عَنِ الدّينِ». دیدم اکثر شیعیان ما در زمان غیبت او از دین مرتد میشوند. تعبیر ارتداد را امام صادق (علیهالسلام) به کار میبرد! این فتنهها چه حالی پیدا کرده امام صادق (علیهالسلام) از اینکه دیده اکثر شیعیان مرتد میشوند! ما کجا همچین نالهای داریم؟ همچین حسی داریم؟ همچین ترسی داریم؟ چطور دارد ناله میزند و گریه میکند امام صادق (علیهالسلام)؟ دیده او، چه کسانی میریزند؟ چه میشود؟ چه اوضاعی؟ «وَ خَلْعَهُمْ رُبْقَةَ الْإِسْلَامِ مِنْ أَعْنَاقِهِمْ». این گردنبند اسلام را از گلو میکنند در زمان غیبت، با این فتنههای رنگارنگ و عجیب و غریب. «فَاخْتَنَقَتْ رُقِّي وَ اسْتَوْلَتْ عَلَيَّ الْأَحْزَانُ». این بود که رقت وجودم را گرفت، حزن بر من مستولی شد. دیدم چی میخواهد بشود در زمان غیبت.
بعد دست روی سه تا نکته میگذارند حضرت. یعنی سؤال میکنند که «آقا جان! فداتون بشویم، قابل بدونید به ما یککم بگید چی، مگر قرار است بشود در زمان غیبت؟» خیلی حدیث فوقالعادهای است. حضرت فرمودند که در مورد قائم ما خدا سه امر را دایر میکند که این هر کدام نسبت به داستانی است که در مورد یکی از انبیا رخ داده است. خوب دل بدهید، خیلی این روایت مهم و کاربردی است. روایت بخوانم، انشاءالله یک استراحتی و بعد دیگر میرویم در فتنه شام که یکی از این فتنههاست که با این فتنه، خیلیها میریزند. فعلاً دارم در مورد فتنههای آخرالزمان میگوییم تا برسیم به فتنه شام که به صورت خاص، فتنه الشام در روایات به عنوان فتنه یاد شده. داستان شام فتنه است. ما فقط میگوییم «قضایای شام»؛ قضایای شام نیست، فتنه شام است. یکی از آن فتنههای جمعی جدی قبل از ظهور، فتنه شام است که خیلی رنگارنگ است، خیلی عجیب و غریب است، همه میخورند، همه میریزند، همه عالم را هم درگیر میکند. حالا حضرت از زاویه داستان امام زمان به زمان غیبت را معرفی میکند. هر کدامش زاویه در مورد یکی از انبیا. فرمود: «تولد قائم ما، غیبت قائم ما، طول کشیدن غیبت قائم.» تولد او شبیه موسی (علیهالسلام) است، غیبت او شبیه عیسی (علیهالسلام) است، طول کشیدن غیبت او شبیه نوح (علیهالسلام) است. حالا هر کدام را توضیح میدهم.
داستان حضرت موسی (علیهالسلام) را که اشاره میکند به اینکه خب همه را کشتند موسی (علیهالسلام) به دنیا نیاید. فرمود: «کَذَلِکَ بَنُی أُمَیَّةَ وَ بَنُی الْعَبَّاسِ». بنیامیه و بنیعباس هم همینطور بودند. خیلیها را ترور کردند، خیلیها را کشتند، خیلیها را در حساب و کتابهایشان حذف کردند که مهدی به دنیا نیاید و خدا اراده کرد و او به دنیا آمد و خیلی بنا کردند که او را بکشند، فقط تولدش نبود، ولی نتوانستند، دستشان نرسید. دومیاش غیبت عیسی (علیهالسلام) است، که یهود و نصارا متفق شدند برای اینکه او کشته شده، ولی خدا آمد اینها را تکذیب کرد. فرمود: «مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ». در یکی از این جلسات بهوقت شام، همین آیات را میخواندیم، بحث حضرت عیسی (علیهالسلام) بود. منزل شهید جاودانی که بحث حضرت عیسی (علیهالسلام) مطرح شد و داستان رزمآوری حضرت عیسی (علیهالسلام). پدر شهید در آن جلسه حاضر بود که آخر جلسه هم روضه خواندیم، چقدر گریه کرد پدر شهید! آن شب اصلاً حال عجیبی به جلسه بخشید. ناله میکرد پدر شهید که دیروز این پدر عزیز به رحمت خدا رفت، به شهیدش پیوست و ما داغدار شدیم. این جلسه را هدیه کنیم به روح شهید جاودانی و پدر عزیزش که اصلاً آن جلسه بهوقت شام، جلسه خاصی شد چون شهید شام بود شهید جاودانی و در منزل آن شهید بود. نالههای آن پدر اصلاً جلسه را متأثر کرد و روضه هم که آخر خواندیم، اتفاقاً روضه در مورد پدر شهید بود که به داستان حضرت علیاکبر (علیهالسلام) زدیم. خیلی پدر شهید گریه کرد. بنده را هی بغل میکرد، توان حرف زدن، خیلی بیمار بود، حرف نمیتوانست بزند. دقایقی من را بغل گرفته بود، فقط گریه میکرد که خوب انشاءالله امشب مهمان شهید عزیزش باشد و ما را هم دعا کند و انشاءالله که دعا کند ما از این فتنهها سربلند بیرون بیاییم.
آنجا این آیات را خواندیم: «مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَلَکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ». «او را نکشتند، خیال کردند که کشتند.» فرمود: «غیبت قائمِ ما همین شکلی میشود.» حالا ببینید عبارت امام صادق (علیهالسلام) چه میفرماید. فرمود: «فَإِنَّ الْأُمَّةَ سَتُنْکِرُهَا لِطُولِهَا». «امت مهدی (علیهالسلام) را انکار میکند به خاطر طول غیبت.» بعضی میگویند: «لَمْ یُولَدْ». «اصلاً به دنیا نیامده.» امت اسلام منظور همه شیعه و سنی و همه نحلهها. بعضی میگویند: «وُلِدَ وَ مَاتَ». «به دنیا آمد و مرد.» بعضی میگویند: «که یازدهمین اهلبیت عقیم بود.» بعضی میگویند که: «یَتَعَدَّى إِلَى الثَّالِثِ عَشَرَ فَسَائِدًا». «آقا! دوازده تا نیستند، بیشترند، سیزده، چهارده، پانزده.» همین کلی امام دیگر داریم که اینها همه خدا را معصیت میکنند! بعضی میگویند که: «آقا! روح قائم در پیکر یکی دیگر حلول کرده و ظهور کرده» و خودشان را آنجا نشان میدهند! این هم فتنهای شبیه آن چیزی که در غیبت حضرت عیسی (علیهالسلام) رخداد که هر کسی به یک چیزی افتاد، به یک حرفی افتاد که اینها همه دروغ بود و ارتداد بود.
بعد دست گذاشتن روی طول غیبت. اصل غیبتش عامل ارتداد و فتنه، طول غیبتش از همه اینها بدتر و سنگینتر که عرض کردم. آنقدر طول میکشد که اگر میخواست بشود، دیگر شده بود! دیگر فرمود: «آن قضیه طول کشیدن عذاب برای نوح در طول کشیدن غیبت برای مهدی ما رخ میدهد.» حالا چی بود داستان؟ فرمود که وقتی که حضرت نوح (علیهالسلام) از خدا عقوبت خواست از آسمان، خدا جبرئیل را فرستاد، هفت تا دانه همراه جبرئیل. جبرئیل گفت: «یا نبیالله! به تو میفرماید که اینها خلایق منند، بندههای منند. من نمیخواهم اینها را با صاعقه نابود کنم مگر بعد اینکه دعوت خوب تأکید بشود و حجت به اینها تمام. تو زورت را بزن، تلاشت را بکن، من هم بهت ثواب میدهم. نمیخواهم خیلی سریع اینها را نابود کنم. یککم میخواهم مهلت بدهم، خوب حجت تمام. به تکتکشان حجت تمام بشود. این دانه را بکار، هر وقت که رویید، شاخه داد، آمد بالا، میوه داد، «إِذَا أَسْمَرَتِ الْفَرَجُ وَ الْخَلَاصُ». میوه که داد، آن روز روز فرج و خلاص است. این دانه را بکار تا درختی بشود که به میوه برسد. مثلاً هفت سال. فرج آن موقع است و مؤمنینی که با تو هستند، بشارت داشته باشند. این روایت تن آدم را میلرزاند. از داستان سفیانی و اینها ترسناکتر اینهاست. سفیانی چیزی نیست. این است که ترس دارد. تعدادی از مؤمنین با او بودند. مأمور شد به اینها بشارت بدهد که «آقا! این درخت را که بکاریم، به ما خبر رسیده میوه بده، بشارت تمام، خلاص میشود از شر کفار.»
«فَلَمَّا نَبَتَتِ الْأَشْجَارُ». درخت را کاشتند، رویید، ساقه داد، شاخه داد. بعد زمان طولانی میوه داد. «استوْنُجِزَ مِنَ اللَّهِ الْعِدَّة». دیگر وقتی بود که وعده خدا باید محقق میشد. خدای متعال به او دستور داد که از دانههای این میوهها، دوباره دانهاش را برمیداری، میکاری و در این مدت دوباره کارت را ادامه میدهی. صبر میکنی، تلاش میکنی، حجت را بر قوم تمام. میوه این درخت بعدی که آمد، نابودشان میکنم. حضرت نوح خبر داد به مؤمنینی که باهاش بودم که در روایت هم دارد که «وَ مَا آمَنَ هُوَ إِلَّا قَلِيلٌ». آیه قرآن. آیه دیگر هم فرمود که «لَمْ يُؤمِنْ بَعْدَ ذَلِكَ». همچین تعبیری که دیگر کسی هم اضافه نمیشود. هر چی بنشینی دیگر کسی اضافه نمیشود. یعنی مؤمن که دیگر اضافه نمیشد. تعداد تکمیل شده بود. از خدا درخواست عذاب کرد. حالا همین تعدادی که ماندند، هی بین اینها ریزش شد، ریزش شد، ریزش شد. «فَارْتَدَّ مِنْهُمْ ثَلَاثَ مِائَةِ رَجُلٍ». در ریزش اول ۳۰۰ نفر ارتداد پیدا کرد. کلمه ارتداد را حضرت به کار میبرد! «در فتنه ارتداد رخ میدهد.» پناه میبریم به خدا. گفتند: «لَوْ كَانَ مَا يَدَّعِیهِ نُوحٌ حَقّاً لَمَا وَقَعَ فِیهِ خَلَفٌ». «اگر اینها که نوح میگفت حق بود، خلفوعده نمیشد.» رسماً در چشم ما وایساد. گفت: «این میوه را بکاریم، میوه بدهد، تمام است.» چی شده؟ دوباره میگوید «میوه بعدی؟» سر کار گذاشتهای ما را! خالی! حالا خود حضرت نوح به اینها وعده داده، خودش بندهخدا یکهو دچار فاجعه شده. میگوید: «آقا! من یک چیزی به اینها گفتم، از اول به من نگفته بود اینطور میشود. من خودم یکهو فهمیدم صبح جمعه فهمیدم. نمیدانستم.» حالا من چه جوری به اینها بگویم؟ "رُسُلْ" کم میآورند. خود رسول هم آنجا دچار فتنه میشود. ارتداد پیدا میکنند. به اوج انقطاع میرسند. برای آنها ارتداد نیست، انقطاع است. تفاوتش این است. و آن خالصهای همراه، آنها به انقطاع میرسند، به ارتداد نمیرسند که به همان هم بالاترین درجه و بالاترین حد ولایت بهشان داده میشود. آقا! هیچی. دوباره به اینها خدای متعال دستور داد که هی بکارند. میوه بعدی دوباره بکارند، میوه بعدی دوباره بکارند، میوه بعدی. هفت بار این قضیه تکرار شد. هی میوه داد، بگو: «دوباره بکار!» «میوه دوباره بکار!» «مَا زَالَتْ تِلْكَ الطَّوَائِفُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ تَرْتَدُّ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ بَعْدَ طَائِفَةٍ». در هر مرتبه هم یک تعدادی مرتد میشدند. تا رسید به «نَیِّفٍ وَ سَبعینَ رَجُلاً». از این چند صد نفر، هفتاد و خردهای. خدای متعال اینجا به او وحی کرد که: «این همان است که دیگر به اینها ضرر نمیزند.» صد بار دیگر هم اگر این میوهها کاشته میشد، دیگر به اینها آسیب نمیزند. این را میخواهد. این، آن تمیز و جدا شدن است، که دیگر الان قرار است طوفان بیاید. طوفان باید بیاید، همه را ببرد. همه آنهایی که مستحق رفتناند، قرار است سوار کشتی شوند. آنهایی باید سوار کشتی شوند که مستحق سوار شدناند. اینها هنوز وسطها قاطی پاتی دارد. بینابینیه. نمیشود که بگویم «برو بالا کشتی.» این قلبش با آنهاست. کشتی را یک تکان دیگر بدهم، میریزد. این هم سر میخورد. این هم قوام ندارد. اینکه بخواهد در کشتی باشد، در این سربلند بود، در آن یکی میریزد. دومی را هم تحمل کرد. سومین «آقا! دیگر ۵ تا!» «آقا! چه خبر است دیگر؟» «هی ما هیچی نمیگوییم. احمق این! مگر اول نگفت میوه میدهد؟» شد دو تا، شد سه تا، شد پنج تا. تو دیگر قرار است کی حالیات بشود نادان؟ چقدر باید اینها سرت کلاه بگذارند؟ حالا در فتنه اولی خیلی شارلاتانها بودند. «آقا! در این چهارمیه دیگر استاد اخلاقمان ریختن!» دیگر بعد اون داره در سر من میزند که «بابا! ۴ بار این آقا دروغ گفت، پنجمیش را باز تو میخواهی بمانی با این؟ دیگر این باید چهکار کنی که حالیات بشود این خالیبندی پیغمبر نیست!»
موجها میریزند. اوج سختی کار امام وقتی بود که آدمهای موجه، حالا که ایشان با تعابیر بیشتری به کار نبرد، آدمهای موجه: «انقلاب نکن! حقالناس است، خون مردم گردنت است.» آنجایش خیلی سخت است. پهلوی تو سرت بزند. ساواک روبروت وایسد که سختی ندارد که! آدمهایی که به حسب ظاهر میکنند، اینها اهل باطناند. میدانی این برگرده این کار را نکن که تو حجت داری برای کاری. این تو دلت را خالی کند. اینجا آدم میریزد. استاد عرفانها، استاد اخلاق، آنها که ازشان کرامات دیدی که در بعضی از این فتنههای ما خودشان را گاهی نشان دادند. او دارد بهت میگوید: «این انقلاب غلط است.» او دارد میگوید: «امام زمان درنمیآید.» «جمهوری اسلامی کشته شهید است، مگر نگفتند افرادی که از اینها کرامات دیده شده بود: جمهوری اسلامی هر که را کشتی شهید است و من از همهشان متنفرم، در پیشگاه الهی لعنشان میکنم.» «آقا! این آدم کمی نیست، استاد اخلاق، استاد عرفان.» این علامت گفته: «من را چهکار کنم؟» خیلی پایههای قرص و محکمی میخواهد. فرمود: «همه مرتد شدند. این بود که امام صادق آنطور ناله میزد.» فرمود: «داستان نوح تکرار میشود در غیبت قائم.» آنقدر که طول میکشد الان هنوز تقه اول سوریه را خورده، همه میگویند: «سفیانی! برو بابا! جان سفیانی مگر با این تقهها میآید؟» داستان در سوریه تازه! حالا به آن اشاره میکنم ساعت بعدی. «تا اینجوری شد که اَسْفَرَتِ الصُّبْحُ الْجَلِیلُ لِعَیْنِکَ حَتَّى صَرَّحَ الْحَقُّ عَنْ مَحَضِ فَرِقَةٍ». «آنقدر ریختند که دیگر حق صریح شد، محض شد، امر برای ایمان، صاف صافی پیدا کرد، کدورتهایش گرفته شد.» «وَ ارْتَدَّ کُلُّ مَنْ كَانَتْ طِينَتُهُ خَبِيثَةً». «هر که که طینت خبیث داشت، ارتداد پیدا کرد.» که ما این را بحثهای قرآنی که ازش کردیم، تبدیل به چی کردیم جلسات قبل؟ بیمارستان. «هر که ذرهای بیماری در دلش بود، ریخت.» پناه میبریم به خدا. «فَلَوْ أَنِّي أَهْلَكْتُ الْكُفْرَ وَ أَبْقَيْتُ مَنْ ارْتَدَّ مِنَ الطَّوَائِفِ الَّتِی کَانَتْ آمَنَتْ بِكَ لَمَا کُنْتُ صَدَّقْتُ وَعْدِيَ سَابِقاً لِلْمُؤْمِنِينَ». «اگر من کفار را هلاک میکردم، این مرتدهایی که کنار توأند را هلاک نمیکردم، وعدهای که داده بودم، خالیبندی. وعده من دروغ میشود.» چون من وعده دادم این دروغ بود، ایمان آن دروغ بود. نه وعدهای که من دادم. «هر وقت میوه درآمد، عذاب میکنم.» اگر من با همان میوه اول عذاب میکردم، دروغ گفته بودم. گرفتی؟ چقدر لطیف شد! آن دروغ بود نه حرف من.
آن بیمار دل میگوید: «حرف من دروغ شد.» فوقالعاده بود. «کما اینکه گفتم اهلت را بردار ببر، اگر بچهات را هم میبردی این دروغ بود، چون آن واقعاً اهل تو نبود.» نگو «حرفت چرا دو تا شد خدایا؟ مگر نگفته بودی اهلت را ببر؟» گفتم «اهلت را ببر، اهل واقعیت را ببر.» «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ». «این که اهل تو نیست!» فرمود: «من وعده دادم مؤمنین را نجات میدهم. اگر همان دفعه اول کافرها را هلاک میکردم، اینهایی که خرده شیشه دارند بغل تو را نجات میدادم، وعدهای که داده بودم مؤمنها را نجات دادم، دروغ درمیآمد، چون مؤمنها را نجات ندادم، منافقها را نجات دادم. من اینقدر باید تکان بدهم. از یک جاهایی امتحانهایی بگیرم. خوب تکان بخورم. خوب معلوم بشود مؤمنند. بعد وعده من راست میشود. اگر مؤمن را نجات دادم، اینها میگویند: «خدا دروغ گفت!» «نوح دروغ گفت!» چون گفت: «این هر وقت میوه بدهد، هلاک میکنم.» میوه داد، هلاک نکرد! «خدا دروغ گفت!» نه عزیزم! آنجا دروغ نگفتم. اگر آنجا شماها را نجات میدادم، دروغ گفته بودم که غیر مؤمن را نجات دادم. این دروغ میشد. حرف من که من گفتم بلافاصله بعد میوه دادن درخت اول گفتم هر وقت میوه داد هلاک میکنم. کی؟ بعد ۲۰۰ سال؟ بعد ۷ بار میوه دادن؟ آن هم درست است دیگر. آن هم میوه این است دیگر. در ابهام نگه میدارم، در ابهام، تکان میدهم. بحث ابهام را عرض کردیم. به صراحت گفته بودم مثلاً یک روز بعد میوه دادن درخت اول گفتم بعد درخت اول. کی؟ ۲۰۰ سال بعد! تو بد برداشت کردی، تو عجول بودی، تو نپرسیدی، تو نفهمیدی، تو خرده شیشه داشتی، تو دروغ گفتی. نه من دروغ نگفتم. از تو بود. خیلی لطیف است. این است که میترساند آدم را.
خردهشیشهها در امثال وجود بنده تا کجا میمانیم پای امام زمان؟ پای رهبری؟ پای انقلاب؟ منبر دعوت کند، پاکت ندهد، تبلیغات نکند، پای منبری نباشد. ما که به خاطر جهاد تبیینش میرویم. آن پاکت نباشد، دیگر جهاد تبیین نیست؟! ها! نزدیکتر به هدایت و نجات است. لااقل خود آدم سر خودش کلاه نمیگذارد وگرنه یکهو با یک چیزی مواجه میشوی، بیچاره میشوی. «آنقدر تکان دادم تا آنهایی که «اخْلَصَ لِیَ التَّوْحِيدَ مِنْ قَوْمِكَ»، آنهایی که برای من توحید را خالص کردند از قوم تو، آنها بمانند. آنهایی که اعتصام دارند به حبل نبوت تو، آنها را در زمین نگه دارم. دین خدا را «اَمْكِنْ لَهُمْ دِينَهُمْ»، تمکین کنم برایشان. خوفشان را تبدیل به امر.» آیه قرآن سوره نور در مورد ظهور و امام زمان (علیهالسلام) است. «لِکَيْ تَخْلُصَ الْعِبَادَةُ لِيَ» تو برای من خالص عبادت کنند. «بِذَهَابِ شَكٍّ مِنْ قُلُوبِهِمْ». دیگر شک در این دلها نباشد. یکی را میخواهم که شک برندارد، تردید! تازه این ۳۱۳ تا که از همه مَحکها درآمدهاند، دور زمین بگردند که دیگر واقعاً خاطرشان جمع باشد که غیر از ایشان امام زمانی نیست. میخواهم کامل دیگر مطمئن باشی که منم حجت حق. بروید بگردید، پرده از چشم قشنگ، بگرد، با نشانههایش نشان میدهم، کسی به غیر از من پیدا نمیکنی که قرص بشوی! تازه آنهایش این است. «آقا! آمدن؟ به به!»
بعد فرمود که: «وَ مَا كُنْتُ أَعْلَمُ مِنْ ضَعْفِ يَقِينِ الَّذِينَ ارْتَدُّوا». «اینها که مرتد شدند ضعف یقین داشتند، خبیسه طینت داشتند، سوء سریره داشتند.» باطنهای خراب، انگیزههای فاسد، آلودگیها، تعلقات «الَّتِي كَانَتْ نَتَائِحَ نِفَاقٍ». اینها نتیجه نفاق است. آن اعماق دلش قبول ندارد. تهِ تهِ وجودش باور ندارد. میگوید «ایاک نعبد و ایاک نستعین که میشکافی کجایی؟» همه نستعین از همه کوچک و بزرگ، نستعین از آمریکا به بالا، به پایین، شده از خود ابلیس نستعین. بعد فرمود: «فَلَوْ أَنَّهُمْ تَنَسَّمُوا مِنَ الْمُلْکِ الَّذِي أُوتِیَ الْمُؤْمِنُ وَخْتَ إِلَّا اسْتِخْلَافَ إِذَا حَلَّ أَعْدَاؤُنَا لَنَرَوْا رَائِحَةً صِفَاتِهِمْ وَ لَاسْتَحْكَمَتْ سَرَائِرُهُمْ وَ نِفَاقُهُمْ». نفاقهای پنهان باید بیرون بیاید و خودشان را نشان بدهند. «لَکَاشَفُوا إِخْوَانَهُمْ بِالْعَدَاءِ». «دشمنیهایشان با مؤمنین معلوم بشود.» «وَ حَارَبُوهُمْ عَلَى طَلَبِ الرِّئَاسَةِ». «سر ریاستطلبی با همدیگر بجنگند، شمشیر بکشند رو همدیگر.» منفعت بیاید وسط. «وَ تُفَرَّجَ الْأَمْرُ وَ النَّهْيُ عَلَيْهِمْ». من دستور بدهم، من آقا باشم، من بالا باشم! و «کیف تمکین فی الدین و انتشار الامر فی المؤمنین و عصاره الفتن». زمین را به عنوان خلیفه نمیدانم دست آن کسی که وقتی زمین را دادم، تازه بخواهد فتنهانگیزی کند. او باید دیگر فتنه نپذیرد وجودش، که زمین را بدهم دستش بگویم تو خلیفه من باش. کاملاً برهان است در آن، استدلال است در آن. بعد به آن حد از خلوص و تبعیت و تسلیم برسد که در وجودش هیچی جز خدا نیست. چون میخواهد خلیفه خدا باشد. خر خودش را میراند! این دیگر خلیفه نشد که. دوباره میشود فتنه. دوباره! امروز داریم. آنقدر باید بریزم بیرون، هیچی نماند در وجودش جز خدا. اینجا است که میگویم: «بیا بگیر تو امینی، امین اللهی.» این دست از خودت هیچی نداری. «هر چه میگویم، «لا یَعْصُونَ مَا أَمَرَهُمْ وَ لَا یَسْبقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ». مثل ملائکه، عصیان ندارد، جلو نمیزند، همش مطابق با امر. اینطور که شد، کار را دست میگیرد و این نمیشود مگر اینکه غیبت. آنقدر غیبت طول میکشد. «لِتَصْرُحَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِها». تا حق صریح بشود، ایمان صاف بشود، کدورتهایش دربیاید. «وَ ارْتَدَّ کُلُّ مَنْ كَانَتْ طِينَتُهُ خَبِيثَةً مِنَ الشِّيعَةِ». هر که یک ذره خرده شیشه دارد، هر شیعهای که یک ذره خرده شیشه دارد، مرتد بشود. آنقدر خدا غیبت را لفت میدهد، پدر آدم درمیآید با این تعابیر. «الَّذِينَ يُخْشَى عَلَيْهِمْ». هر که آقا یک ذره احتمال نفاق توش داده میشود، آنقدر خدا غیبت را طول میدهد تا این هم خودش را لو بدهد. کامل معلوم بشود کی به کی است، چی به چی است. ظهور رخ میدهد. بعد خدا تحویل اینها میدهد که امر را در دست بگیرند و فرمود که بعد سؤالی میکنند اینها و پاسخی از حضرت میدهند که دیگر چون وقت گذشته به آن بحث نمیپردازم.
یک ۵ دقیقهای یک استراحتی بفرمایید تا به فتنه شام برسیم و یک ساعت، یک ساعت و خردهای در خدمت شام باشیم. ببینیم در سوریه چه خبر میشود. عزیزانم خسته شدند، یک استراحتی فعلاً بکنند، یک صلوات بفرستید.
در حال بارگذاری نظرات...