این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
فتنههای آخرالزمان؛ شعلههای نابودی منافقین [2:32]
صبر حسینی در فتنه کربلا؛ نصاب تازهای از بندگی که آسمان را به حیرت انداخت [4:58]
فتنههای جدید، اتفاقات حساب نشده؛ در شیب صعودی ایمان بمان! [9:21]
تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا؛ تمام سیر و سلوک در دو کلمه از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) [10:35]
دل کندن از تعلقات خوب؛ راز صعود به مراتب بالاتر، ماجرایی فراتر از #تجربه_نزدیک_به_مرگ [12:00]
رجل صابونی؛ تعلقی کوچک که مانع دیدار امام زمان (علیهالسلام) شد [14:55]
راز وجود ۱۹ ملک در جهنم؛ پردهبرداری از دلهای بیمار [18:23]
ظهور امام زمان (علیهالسلام)؛ در اوج ناامیدی و جانهای به لب رسیده [22:57]
در سایه ابهام؛ محل بازشناسی اهل تسلیم از دلهای مریض [31:42]
پیامبر (صلاللهعلیهوآله)، زینب و زید؛ فتنه سنگین شکستن سنتهای جاهلی [36:09]
وقتی عدالت وارونه شد؛ فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) و ظلمی که تاریخ ندید [40:44]
یاری نکردن مردم؛ چراغ سبزی به کینهتوزان قدیمی برای انتقام [44:16]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا ق.
دیشب مطلبی عرض شد که خدای متعال در سوره مبارکه حج فرمود: «من اجازه میدهم شیاطین وسوسه بیندازند، القا کنند وسوسهها را. هدفم این است که فتنهای باشد، محک و آزمونی باشد برای آن کسانی که دلشان بیمار است یا قساوت قلب دارند.» یعنی مؤمنین آسیب نمیبینند، مؤمنین رشد میکنند، خالصتر میشوند. فتنهها مؤمنین را خالصتر میکند، پختهتر میکند. هر کدام از این فتنهها یک کارتی از کارتهای شیطان است. شیطان، بله، مؤمنین امتحان میشوند؛ ولی آنهایی که مؤمن واقعی باشند، آسیبی برایشان ندارد. کسانی سقوط میکنند که مؤمن واقعی نیستند؛ به تعبیر قرآن، «الذین فی قلوبهم مرض»، بیماردلاند.
هر کدام از این فتنهها یک کارتی از کارتهای شیطان است. شیطان هم آنقدر حالیش میشود که کارتهایش را یک جا خرج نکند، لو ندهد آن چیزهایی که مخفی کرده را، خیلی زود مشتش را وا نکند. وقتی که مشتش وا میشود، آن آدم مؤمن میبیند: «عه! عجب! پس این هم کار شیطان است، این هم طرح شیطان است، این هم خواست شیطان است، این هم آدم شیطانی بود!»
پیغمبر فرمود: «لا تکره الفتنه فی آخر الزمان.» در آخرالزمان از فتنهها کراهت نداشته باشیم، بدمان نیاید فتنهها زیاد [باشد]؛ ولی کراهت نداشته باشیم. «فإنها تبیر المنافقین.» اینها منافقین را ریشهکن میکند. منافق در این فتنهها، شرایط طوری میشود که احساس میکند کار اینها تمام است. ۴۰۱ یادتان هست؟ فکر کردند کار نظام تمام است. یکهو یک روی دیگر خود را نشان داد. حالا که کار اینها تمام است، بگذار از الآن ما برای بعدیها یک دم تکان بدهیم. بعدیها که میآیند، بدانند ما از قبل آماده بودیم. یک خودی نشان میدهند، یک دمی تکان میدهند. خیالشان هم جمع است که کار تمام است؛ «این سری دیگر کار تمام است، این داستانی که شده است را هیچکس نمیتواند جمع کند.» خوب که خود را نشان دادند، آب از آسیاب میافتد. این هم رسوا میشود، این هم میسوزد. مهرههای شیطان در این امتحانها، در این فتنهها میسوزند.
بعضیها را انگلیس بیست سال در آبنمک نگه داشته بود. سال ۸۸ خودشان را نشان دادند. بیست سال آبونانش داده، پرورشش داده، از او محافظت کرده، اعتبارش داده، خوب جاسازیش کرده، تر و خشکش کرده برای همچین روزی. یکهو میآید نقاب را برمیدارد. «کار تمام است! این سری دیگر کار تمام است.» این هم میسوزد. این مدل کار شیطان هم لو میرود. این سبک هم دستمان میآید. برای مؤمنان خاصیت و فایده است. بلایی که دلش مرض دارد، خودش خوردهشیشه دارد، خودش تعلقات و وابستگیهای بد دارد، برایمان خطرناک است. بله، مؤمن اتفاقاً عیارش معلوم میشود. مؤمن اتفاقاً یک درجه جدیدی از خلوص را نشان میدهد، یک درجه متفاوتی از بندگی را نشان میدهد. شما کربلا را نگاه کن؛ این اصحاب امام حسین علیه السلام یک نصاب جدیدی از بندگی را عرضه کردند، یک سبک جدید، یک چیز متفاوتی ارائه کردند. خود امام حسین علیه السلام، به تعبیر زیارت ناحیه مقدسه: «عجبت من صبرک ملائکة السماوات». خیلی تعبیر عجیبی است. امام زمان خطاب به اباعبدالله عرض میکند: «ملائکه آسمان از صبر تو در روز عاشورا تعجب کردند. فکر نمیکردند بشر این مقدار صبر در وجودش خدا قرار داده باشد.» این فتنه، خوب، خیلی فتنه شدیدی بود؛ ولی سطح جدیدی از بندگی و ایمان به عالم ارائه شد. یک نصاب جدیدی ارائه [شد]. مصیبت حضرت علی اصغر علیه السلام یک چیز جدیدی بود. ابراهیم تا آن نقطه رفته بود، خدا برش گردانده بود. «بیا، برو، فدیناه به ذبح عظیم.» گفتند: «معنایش این است که شما نه، شما این کاره نیستید. این را دادم.» حالا آن ذبح عظیم خود اباعبدالله باشد یا فرزندانش باشند. فتنه شدید میشود. از آن ور، یک عیار جدیدی از مؤمن ارائه میشود.
در داستان سقیفه هم همینطور شد. فتنه شدید شد. خیلی این فتنه شدید بود، خیلی این طوفان تند بود؛ ولی یک ستون قرص و محکمی به نام فاطمه زهرا (سلام الله علیها) یک سطح جدید، یک حد جدیدی از بندگی را به عالم ارائه کرد. از استقامت را، از عشق را، از پایداری پای ولایت را. نمیشود؛ اصلاً بشر نمیرسد به این حد. هیچکس اینجور فرصتی پیدا نکرد، اینطور در میدان بیاید، خود را نشان دهد؛ عشقش را، اطاعتش را، ولایتش را. پس این طوفانها تند است. بیماردلها میریزند. آنهایی که قساوت قلب دارند، دلهای مهرخورده بی عاطفهای که تأثیر نمیگیرند، منعطف نمیشوند، جمود دارند، اینها میشکنند، اینها میریزند؛ ولی آن دلهای مؤمن اتفاقاً یک حد جدیدی از عشق و ایمان و خلوص را نشان میدهند.
حالا امشب، با توجه به اینکه کمی دیر شروع کردیم، بحث مفصلی است. فردا شب، بحث جدی ماست. آیات سوره مبارکه احزاب، چه خوب! مطالب خیلی مهمی دارد. آن را دیگر امشب اصلاً واردش نمیشوم، میگذارم انشاءالله فردا شب؛ ولی آن بحث یکساعتی، بحث میخواهد دیگر. خودتان را آماده کنید برای فردا شب. امشب فقط آیه ۳۱ سوره مبارکه مدثر، یک اشارهای به آن میکنم. خیلی عجیب است این مباحث؛ یعنی این آیات اصلاً هر کدامش نکات عجیب و غریبی است که خدا دنبال چه داستانی، دنبال چه قضیهای است؟ خیلی عجیب است. پس این ور در وسوسههای شیاطین، خدا اجازه میدهد تا ببیند چهکسانی گوش میدهند، تا معلوم شود چهکسانی همافقاند، ارتعاشات را چهکسانی میگیرند. این باید یک مرضی داشته باشد که این ارتعاشهای ابلیس را بگیرد. شما هم نترس! اگر سالم باشد، میماند؛ اگر مرض داشته باشد، میریزد بیرون. یک جایی بالاخره مرض را باید نشان دهد. خیلی چیز عجیبی است. کمی آدم احساس بیرحمی میکند که خدا همینجور این امتحانها را میریزد. بعد میگوید: «اگر چیزی در دلت نباشد، غیر از ایمان، میآیی بیرون. غصه نخور.» آدم حسابی باشی، نجات پیدا میکنی. آدم حسابی هم نباشی، یک روز بالاخره سقوط میکنی. با آرامش داری نگاه میکنی. «پدر ما درمیآید، ما سقوط میکنیم، میافتیم.» میگوید: «خب! از قبلش بنشین فکر خودت را بکن. خودت را بساز، ایمانت را بالا ببر، خودت را خالص کن، خودت را پاک کن. پیچ و مهره فکر و اعتقادت را سفت کن، تا آنجا که تکان میدهم، نریزی.» «خدایا! تکان ندهی! ما میریزیم. همین دو قران ایمانی که داریم، بگذار بماند.» ایمان را نگهداری. کسی اینجا میماند که باید روزبهروز در مسیر ازدیاد ایمان باشد. سعادت هم ایمان باید باشد که قرآن فرمود: «هر بار تلاوت آیه میکند، هر بار قرآن به گوشش میرسد، ایمانش تقویت میشود.» اینجور نباشی، در این شیب صعودی ایمان نباشی، تکان میخوری. دل خوش نکن به اینکه از فتنه قبلی، امتحان قبلی، سربلند بیرون آمدی. از آن امتحان قبلی تا الآن کلی همهچیز عوض شده است. تو هم کلی عوض شدی؛ یا همان آدم دیروزی هستی. امتحان دیگر، امتحان دیروز نیست! امتحان فردا فرق میکند. تو باید آدم فردا باشی. فردا سخت است. فردا روزهای سختی در پیش داریم.
لذا امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «خیلی این جمله فوقالعاده است. اگر از این مجموعه جلساتی که این شبها خدمت شما بودیم، جز این یک جمله نبود، همین برایمان بس بود.» «اگر خود بنده هم غیر از همین یکی را نفهمم و بنا نداشته باشم عمل کنم، همین یکی بس است.» «یعنی همین یکی را بنا کنیم عمل کنیم، بس است.» آمده است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) کم پیش میآمد خطبه بخواند، سخنرانی بکند و این یک جمله را نگوید. یک جملهای که دو کلمه است: «تَخَفَّفوا تَلْحَقوا»؛ سبک شوید تا ملحق شوید. هر بار میآمد، خطبه میخواند، سخنرانی میکرد، مسجد میآمد، برمیگشت، میگفت: «سبک شوید، جا نمانید. سبک نشوید، جا میمانید.» خیلی این جمله دریایی از حکمت و معرفت است. به تعبیر برخی اساتید ما، تمام سیر و سلوک در این جمله است: «تَخَفَّفوا تَلْحَقوا.» ملحق شوی. اللازم لکم لاحق. آنی که به شما چسبیده، میرسد. سنگین باشی، میافتی.
یک ذره محبت، یک ذره تعلق، یک ذره... عجایبی گاهی نقل شده. حالا نمیخواهم وارد این بحثها بشوم. فعلاً در بعضی از آنهایی که وارد این وادیها میشوند یا مثلاً وادی مکاشفه و سیر و سلوک و در تجربیات نزدیک به مرگ، یک ذره تعلق، یک ذره سبکنگری، او را پایین میآورد، عقب میاندازد، جا میماند، محروم میشود؛ گاهی از روزهای سنگین و بزرگی. این خانمی که دیشب داستانش را عرض کردم، گفت: «بهم گفتند که مثل اینکه به این دفترهایت وابسته شدی.» حالا هر چه نوشته بود، معارف توحید بود. [گفت:] «مجبور شدم برای اینکه نشان دهم وابستگی ندارم، چند تایش را هم در آب انداختم.» [پرسیدند:] «چی شد؟» [گفت:] «محکم زدند که مثل اینکه دفترهایت را دوست داری؟» [گفتم:] «خوب، دوست دارم، آره.» [گفتند:] «نه، مگر من گفتم دوست داشته باش؟ باید اول از من بپرسی. دوست داشتنت هم باید با دستور باشد.» خیلی عجیب است. بزرگان فرمودند: «اگر این آیه نبود که 'الاّ نباشد'، (فرمود: 'روزه گرفتی، ارتباط با همسر قطع.')» «خب آقا، روزه گرفتن، هر عاقلی میفهمد که خب حالا که افطار کردی، وصل کن.» گفت: «نه، الاّ نباشد.» بعضی بزرگان گفتند: «اگر این 'الاّ نباشد' را نمیگفتند، اولیا خدا تا قیامت دیگر سراغ همسر نمیرفتند. چون گفت: 'نرو.' نگفت که 'برو.' من هر وقت گفت 'برو'، میروم.» خیلی حرف است. من که نمیفهمم اینها را. خدا انشاءالله به ما هم بفهماند. یعنی در عادیترین مسائلش به دستور. اگر خدا نگفته بود: «کُلوا و اشْرَبوا»، اولیا الهی تا آخر عمر نمیخوردند. [گفتند:] «چون تو گفتی بخور، میخورم.» بقیه کار ندارند. تهش خیلی بخواهند به خدا محل بگذارند، به همان «ولا تُصْرِفوا». «خودم میدانستم.» «بله، مرا نمیخواستی تو یاد بگیری؟ گفتم که میخواست دستور داشته باشد.» بیاجازه کار انجام نمیدادند و کار به یک جاهایی میرسد که تا این حد از اخلاص و فرمانپذیری نباشد، سقوط است. خیلی عجیب است. چقدر سبکوزنی میخواهد! چقدر خلوص میخواهد! چقدر سبکبالی!
در بصره بود، به نظرم عطاری داشت. اوتاد و ابدال امام زمان که از دنیا میرفتند، برای سدر و کافور میآمدند از عطاری این آقا به دستور امام زمان خرید میکردند. این هم میدانست که اینها اصحاب حضرتاند. به اینها گفته بود که «ما را هم یک بار ببرید خدمت حضرت.» گفته بودند: «بعد اجازه بگیرم. حالمان یکطوری میشود. گفتن آن هم عواقب دارد برای آدم.» انشاءالله خودشان توجه بکنند، اهل این داستانها بشویم واقعاً؛ وگرنه حالا گفتن و شنیدنش درد دوا نمیکند. گفتش که «بگو ما را هم ببرد.» گفتند: «باش، میسپاریم. دستور بیاید.» یک بار آمدند دنبالش، گفتند: «آقا اجازه دادند، بیا برویم.» به نظرم مرحوم عراقی در دارالسلام این داستان را نقل میکند. گفتند: «برویم.» رسیدند به آب. حالا خلیج فارس بوده یا به کدام سمت میرفتند، نمیدانم. ظاهراً به خلیج فارس میرسیدند. این دو نفر میگویند که «دستت را بده، ما با سرعت رد میشویم.» همانجور که داشتند میرفتند، یکهو میبیند ابر آمده در آسمان. «اوه اوه! هوا ابری است! میخواهد باران بیاید. من چند تا قالب صابون گذاشتم پشتبام مغازه. باران بزند، صابونها خراب میشوند.» تا آمد در ذهنش، پرت شد در آب. این دو نفر دستش را گرفتند، از آب آوردندش بیرون. بردند. رسیدند. حالا کجا بوده؟ جزیره خضرا بوده؟ چه بوده؟ نمیدانم. یک دور یک خیمهای دیدم که نور داخل خیمه، بیرون خیمه را پر کرده بود. خدا روزی! فهمیدم محل حضور امام زمان (ارواحنا فداه). آنجا که رسیدند، این دو نفر به او گفتند که «اجازه نهایی را باید برویم از آقا بگیریم. همینجا وایستا.» رفتند داخل. برگشت. پرسید: «چی شد؟» گفتند: «امام زمان فرمودند: «رُدُّوهُ فَإِنَّهُ رَجُلٌ صَابُونِیٌّ.» (برش گردانید! آقا به فکر صابونهایش است.)» «رجلٌ صابونی!» «تَخَفَّفوا تَلْحَقوا.» یک ذره غبار، یک ذره تعلق. این کوران فتنهها این است داستان قبل از ظهور. خیلی اخلاص میخواهد! خیلی صفا میخواهد! خیلی لطافت میخواهد! خیلی، خیلی! و این فتنهها خالص میکند. هی غربال میکند. هی آنهایی که خوردهشیشه دارند، تعلق دارند، میریزند.
در آیه ۳۱ سوره مبارکه مدثر میفرماید که: «وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً.» خیلی آیه جالبی است. ببینم چی میگوید خدا. در این آیه میفرماید که حالا آیه قبلش: «وَمَا أَدْرَاكَ مَا سَقَرُ * لَا تُبْقِي وَلَا تَذَرُ * لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ * عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ.» نوزده تا فرشته گذاشتهام در جهنم. کل این داستان جهنم، عذاب در جهنم را، نوزده تا ملک دارند انجام میدهند. حالا چند میلیون انس و جن یا چند میلیارد انس و جن در جهنم؟ نوزده تا ملک دارند عذاب میکنند. بعد میفرماید که: «گفتم نوزده تا. چرا گفتم نوزده تا؟» «وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً.» اولاً همه اینها فرشتهاند. «وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ...» عده اینها را اینطور قرار دادیم. منظور عده تکوینی نیست که یعنی عدهای که در عالم خلق کردیم به این دلیل است. منظور این است که اینی که گفتم اینها این تعدادند، چرا بود؟ چرا این نوزده تا را اسم آوردم؟ میشد هیچی نگویم. چند تا ملک داریم مسئول عذاباند در جهنم. تأکید داشتم بگویم نوزده تا. چرا؟ «إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا.» میخواستم ببینم کی مرض دارد. میخواهم کفرشان دربیاید روی این عدد نوزده. میخواهم کفرها دربیاید. علامه طباطبایی میفرماید که وجهش این است که اینها میگویند که: «آخه نوزده تا به چند میلیون؟» یک وجه دیگرش این است که این ابهام است که سر و تهش معلوم نیست. این اصل کاری است که خدا انجام میدهد که پدر همه را درمیآورد. داستان امتحان همین ابهامش است. گاهی وعده را میدهد صاف و پوستکنده، وعده میدهد. بعد میخواهد محقق کند، در ابهام میگذارد. کاری که وزن ۹ میکرد، که این هسته را بردار، بکار. هر وقت درخت شد، طوفان میآید. کاشت و درخت شد و گفت: «خب خدایا درخت شد، میوه داد.» «خوب، بله.» هسته میوهاش را دوباره بردار، بکار. حالا هفت سال طول میکشید. این میوه دوباره بعدیش هفت سال طول میکشید میوه بدهد. هفت بار خدا این کار را کرد. پنجاه سال فقط برای درخت. درخت برگشته بود. به این آلعمران گفته بود که «خدا به شما یک پسری میدهد، اسمش جهانگیر میشود و اینها.» وعده را داده بود و به این خانواده (مادر مریم) این وعده را از انبیا گرفته بود. خاطرجمع که «آقا! من پسردار میشوم، چه پسری!» برداشت روی این حساب نذر کرد. بچه را خادم مسجد کرد. بچه به دنیا آمد: «انسی، پسر الانسا.» بعد من نصب کردم خود مسجد. رهبری گفته: «۲۵ سال آینده نمیدانم فلان.» امام خمینی گفته: «فلان.» سید حسن نصرالله گفته: «در قدس نماز میخوانیم.» خودش هم که شهید شد. اینجاها میریزیم بههم. یکهو از خود پیغمبر مستقیم شنیدی که «آقا! شما، خدا بهت یک پسر میدهد، فلان میگذاریم.» یا «دختر است؟» خدا دو نفر برایش نوشته. یک دختر که از آن دختره یک پسر، آن دختر هم بدون ازدواج. پسر خود دختره هم اندازه آن مریم و عیسی. در حسابت چیز دیگر بود. درست هم هست. همان که گفتم شد دیگر. پسره را بهت دادم. بعد یک جا یک چیزهایی که گفته را، جانبهلب. این بحث فردا شب ماست. «بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ.» جانبهلب میرسد تا آنی که گفته عملی بشود. قشنگ میگذارد مطمئن بشوی که نمیشود. داستان ظهور هم به یک جایی میرسد که همه مطمئن میشوند که امام زمان دیگر ظهور نمیکند؛ اصلاً مطمئن [میشوند] امام زمانی نیست. این روایات ما فرمود: «همه کسانی که اعتقاد به او دارند، این تعبیر امام عسکری (علیه السلام) است. آنقدر امر ظهور او تأخیر میافتد که همه کسانی که قائل به امامت [او] هستند، مطمئن میشوند که اصلاً مهدی نیست؛ از ریشه دروغ بود داستان. آره، مگر یک تعداد نادری، آنهایی که خدا ازشان عهد گرفته بر امامت.» جای بحث مفصلی داریم. این بود که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «صبح داشتم جَفر را نگاه میکردم.» وقتی آمدند، آن چند نفر یاران خاص دیدند حضرت لباس عبای پشمی خیبری پوشیده، دستش را روی زمین گذاشته، دارند گریه میکنند. «سیدی، غیبت! و نفرت.» اشک میریخت. امام صادق (علیه السلام) گفتند: «آقا چی شده؟» فرمود: «صبح داشتم در کتاب جَفر نگاه میکردم، دیدم مهدی غیبتی میکند، کسی جان سالم [و] ایمان سالم از این غیبت درنمیآورد. همه میریزند.» امتحان: آبات به راه، نانات به راه، هیئت تو داری، چیزی نشده. خیلی تکان دارد. تکانهایی که یک چیزهایی که اصل داستان فتنه این است: چیزهایی که توقعش را نداری. همان مدل کاری که حضرت خضر با موسی کرد. امتحانهای خضر از موسی که این نبود که مثلاً «حال داری نماز بخوانیم؟» «نه، یا رسولالله، نماز بخوانی امتحان است.» «خب، برویم.» «خیلی امتحان سختی بابا!» میگفت: «کمرم درد گرفت.» میگوید: «برویم، برویم.» میروند جلو. «عه! چه بچه خوبی!» چاقو کرد در شکمش. «به غیرتت! بچه چرا میکشی؟ تو استاد سلوک ما بودی. تو گوشش هم میزدی، ولت میکردم. بچه را برای چی زدی؟ بچه را کشتی؟» «خدا به ما چی فکر کردی که اینها را برای ما تعریف میکند؟» «استاد برایت فرستادم.» «اَشْهَدُ...» استاد سیر و سلوک این است که برای چهار تا خلاف، شهر و بین [مردم] انجام دهد. «ایشان استاد برای چی؟» گفت: «بعد این داستان استاد شاگردی چی شد؟» میخواهد بگوید: «آقا، استاد دست [به] آن چیزهایی که توقعش را نداری، ضابطه است.» حالا هر کسی بر اساس فهمش و درجهاش و برای [خودش]. خلاصه اینجوری است که توقعش را ندارد. اصلاً اصل داستان در آن ابهامهای قضیه است. نوزده تا! خدا چیزی که بیشتر از همه خلق کرده، فرشته است. در روایت دارد از هر یک وجبی، کل آن یک وجب ملائکه. یعنی موجودی که حالا تعبیر زشت است، موجودی که خدا خیلی [از] آن آفریده، ملائکهاند. بیشتر از ملائکه چیزی خلق نکرد. یعنی قطره باران کمتر از تعداد ملائکه است. قطرههای آب دریا کمتر از تعداد ملائک است. چند صد تریلیاردی که خدا ملک خلق کرده، باید کل این جهنم را داده دست نوزده تا. هر قطره باران یک فرشته کنارش دارد میآید. بعد کل جهنم نوزده تا! پدر همه را دربیاورند نوزده تا! نوزده تا! آخه عددی هم هست که هیچ جای قرآن هم به این کار نداشته. حالا دوازده بود، من یک کاریاش میکردم. تعداد امامها، تعداد هفته است. سه، چهار، هر چه. بعد میبینی چرا گفتم. میخواستم کفرت دربیاید. (این برای کافر فتنه است.) «لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ.» آن کسانی که اهل کتاباند، برای اینها یقین است؛ چون میبینند قرآن چیزی را گفت که کتابهای [خودشان]... «وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَانًا.» همان چیزی که برای آنها فتنه است و باعث سقوط است، برای مؤمنان افزایش ایمان است. تصدیق همان چیزهایی که از قبل شنیدهاند، هی تقویت باورهایشان. برای مؤمن این است که «من میدانستم یک تعداد ملائکه جهنم را میگردانند و الآن دیگر خاطرم جمع شد که پس نوزده تاست.» «وَلَا يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ.» آن اهل کتابی که به کتابهای منبع مراجعه میکنند، شک نمیکنند. مؤمنین هم شک نمیکنند. «بَلْ يَقُولُ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْكَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا؟» بیماردلها و کافران میگویند: «خب که چی؟ وقت ما را گرفتی!» یک چیز بگویم، کمی همچین اعتقاداتتان بریزد! قول بدهید فتنهگری کنم برایتان. گاهی آتئیستها، شیطان (میخواستم بگویم خدا) شیطان را در زبانشان جاری میکند. خیلی فنی. یک گروهی داشتند در تلگرام. هر شب یک ساعت و نیم نقد و بررسی قرآن. احسن! محشر بود! یعنی دو جلسهاش را شرکت میکردی، صد در صد تضمینی کافر. شبهه میانداخت ملس! یکیشان من ده دقیقه شرکت کردم، شبهه انداخت. گفتم: «من شبههام این بود که به اینها میگوییم چرا اسم امامها در قرآن نیامده؟ میگوید مگر قرآن قرار است جزئیات بگوید؟» بعد میبینی تعداد ملائکه جهنم را هم میگوید نوزده تا. بهش میگوییم: «لااقل یک اسمی از علی میآوردی!» میگوید: «به من چه؟ من کتاب قانونم. کلیات میگویم.» خدا به موسی میگوید: «این چیست دستت؟ این عصای من است. میزنم برگ میافتد، میزنم گوسفند... دعوا نشود.» حضور بنده در گروه آتئیستها بود که دیگر دیدم نمیتوانم. من دیگر خیلی فنی فیل را زمینگیر میکند. آنجایی هم که اسم نمیآورد، برای این نبود که نمیخواست جزئیات را بگوید. جواب اصلیاش همین بود که «میخواستم ببینم کی کرم دارد؟» اصلاً مخصوصاً آنجاها نمیگویم و اینجاها میگویم، یک دلیلی هم دارد: «میخواهم ببینم که کرم دارد.» «تو بودی؟ شما مطلب علمیات را بگویی، خیلی به کرم ما کار نداشته باشی!» «نه من خدایم و آمدهام. من ربم. میخواهم پرورش بدهم. المل...» میخواهی برو دانشگاه تاریخ، جغرافیا. این کتاب علمی نیست که اطلاعات به شما بدهد. ویکی پدیا نینداختهام اینجا در قرآن که برای هر چیزی باید فکس بیاورم و توضیح بیاورم و تو را قانع بکنم. بعد در ساختارهای علمی، مثلاً یک همچین چیزی ارائه بدهم. «خب الآن یعنی چی نوزده؟ الآن چی بود این وسط؟» بحث علمی نداشتم. من ایمان میخواهم، من دل سالم میخواهم، من باور میخواهم، من اطاعت میخواهم. و اطاعتم دقیقاً باید در آن ابهام باشد. لو نمیدهد. بمانی. خیلی جالب است. امتحانهای ما این است که «آقا، ته جمهوری اسلامی چی میشود؟» «الآن مثلاً رهبری، رهبری اینها اگر یک روزی خدای نکرده چیزی بشود، خدا قطعاً یک امتحان مشتی از ما میگیرد.» و امتحان هم در آن قشنگ چند تا ابهام حسابی میگذارد. داستان چون مرض در آن حالت درمیآید. «كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ.» این مدلی خدا اضلال میکند و هدایت میکند. «وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ.» خدا، کسی سپاه رب تو را نمیشناسد. این ابهامها... «فَأَثْبِتْ عَلَيْكُمْ...» یک تعبیری دارد قرآن. حضرت نوح به اینها میگفت: «آقا، به من خدای پیغمبری داده، پیغمبر کرده.» «معما» که اصلاً به آن میگویند معما. معما از «تهمیه» میآید. «تَعمِیه» از «عَمی». «تَعمِیه» یعنی چشمبندی. معما یک کار جالب دیگر، یک چیزی که یک عبارتی به شما میگوید، ظاهرش اصلاً نمیخورد به آن چیزی که این منظورش است. ظاهرش کاملاً میبردتان یک سمت دیگر. مشهدیها «کوخ» دارد. این هرچه نگاه میکنی، خیلی مقدسی اراده کرده. بعد میگوید خیلی در ذهنت خراب است از این عبارت. همچین معما. خدا قشنگ امور ظاهری را یکجوری میچیند. این قضیه فتنه سقیفه اینجور بود دیگر. چند تا پیرمرد، پدرخانم پیغمبر، سالها کنار پیغمبر. تا لحظه آخر کلام پیغمبر بوده. در سفر و حضر با پیغمبر بودهام. آمدهام میگویم: «بابا! ما خودمان از پیغمبر شنیدهایم، فرمود ما انبیا ارث نمیگذاریم.» این ور داستان هم یک کسی دارد نسبت به یک چیزی ادعا میکند که خیلی بو دارد: منفعت مادی، پول، امکانات اینها. امتحان سختی است. شما تصور کن در آن موقعیتی که ولی خدایی، برای اینکه حقش را بخواهد بگیرد، دست بگذارد روی حقوق. تمام بکنم.
یک چیزی فقط بگویم این وسط. خیلی خطرناک است سوره مبارکه احزاب. کلاً این سوره عجیب و غریبی است، ترسناکی است. یعنی اصلاً من میترسم سمت احزاب بروم. حس عجیب و غریب این سوره. آیات اولش شروع میکند، دست یک داستانی میگذارد. وسطهایش بحث را میبرد سمت آزار پیغمبر. بعضی مفسرین قشنگ بحث کردند، گفتند که این آزار چی بود؟ این چیز معمولی نیست؛ چون در آن آیات میگوید: «شماهایی که پیغمبر را آزار دادید، اعمالتان حَبْط کرده، میفرستمتان جهنم.» یک نیشی به پیغمبر میزدند، یک متلکی میانداختند. متلک زیاد پیش میآمد به پیغمبر. چیزهای معمولی میانداختند؛ ولی اینی که آقا میگوید: «میزنم نابودتان میکنم، میفرستمتان جهنم.» این خیلی سنگین است. گفتنی از آیات از سیاق سوره فهمیده شود و آیات ابتدایی سوره... آیات ابتدایی سوره چیست؟ فقط یک اشاره میکنم، اصلاً نمیتوانم توضیح بدهم، وقتش هم نیست. غرضم این است که اتفاقاً به شبهه بیفتید. میخواهم درک بکنی آن موقعیت بودنها را. توضیح بدهم، خیلی درک نمیشود. پیغمبر یک پسرخوانده داشت به نام زید. در فرهنگ جاهلی عرب وقتی کسی، کسی را به عنوان پسرخوانده انتخاب میکرد، میشد مثل بچههای خودش؛ حتی ارث میبرد. کاملاً پسر آدمیزاد بود. پیغمبر مأمور شد با این سنت مبارزه کند. حالا این زید، پسر پیغمبر، محبوب پیغمبر، با یک همسری ازدواج کرد به نام زینب؛ در اوج کمالات، در اوج زیبایی. اینها به هم [رسیدند]. بعد یک مدتی به اختلاف خوردند. پیغمبر هم خیلی تلاش کرد که رابطه اینها حفظ بشود. رابطهشان حفظ نشد. زید از زینب طلاق گرفت. حالا پیغمبر وسط امور مملکت و مملکتداری و جنگ با یهود و نصارا و کفار و قریش و فلان. و دستور آمد که: «من هر چه به اینها میگویم، اینها حالیشان نمیشود که پسرخوانده پسر آدم نمیشود.» «میروی زینب را میگیری تا بفهمند این عروس واقعیات نیست.» اصلاً ریخت بههم مدینه. «تو از آن موقع برنامه داشتی پسرت را از این زن خوشگله جدا کنی؟ طرح تو بود که طلاقشان داد؟ بعد این خوشگلی برای این طرح داشتی؟» «بعد آدم با عروسش؟! یا رسولالله! خیلی زشت است.» قرآن فرمود: «این بیماردلها افتادند به متلکگویی به پیغمبر. پدرشان را درمیآورم. اینها که پیغمبر متلک میاندازند.» «آقا! سنت جاهلی! من چهکار کنم؟ تو حالیت نمیشود هرچه میگویم این عروسش نیست؟ خودش با این ازدواج نکند، سنت جمع نمیشود از بین شما.» امیرالمؤمنین ازدواج میکردند؟ نه! امیرالمؤمنین مگر پسرخواندهاش بود؟ دستور داد. حالیتان نشد. این میماند. همینجور رسوخ میکند. نسلاً نسل. حال یک مدل دیگر. «آقا! تقصیر خودت. من چهکار کنم پیغمبر باشم؟» یکی از داستانهای سوره احزاب، چهار مدل کار اینجوری داشت. در سوره احزاب چهار تا حرکت پیغمبر کرد که همه [صدایشان درآمد]. «پیغمبر زن بگیرد؟ حالا رفته زن پسرخواندهاش را گرفته. خیلی سخت است. خب، چرا خدا این کار را کرد؟ ابهام دارد دیگر.» «آها! میبینم! الحمدلله دارد بیماریها میریزد بیرون.» «خیلی ایمان آنجوری سفت و محکم به پیغمبر، باورت نیامده. این پیغمبر معصوم است، هوای نفس ندارد.» «خدایا! حق! به دنیا. آدم ۶۰ کیلویی. هر روز باید ببینیم با هم سلامعلیک کنیم. بعد زن دارد، بعد غذا میخورد.» «نتایج چه توقعاتی از اینکه این هوای نفس ندارد؟ این شبیه ما نیست! همه چیزش ملکوتی است. توقعاتی از ما داری. تو چه طبقاتی از من داری؟ تو وقتی این... همین است دیگر. من یک تکان بدهم، میریزی.» «خودت را درست کن، بیا بالا.» داستان سقیفه همین مدل. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) دست روی چیزی گذاشت که اصلاً شد موضع اتهام. که: «حسن! شما فکر جیبتانید، فکر باندتانید، فکر پولهایتانید. مملکت پیغمبر واقعاً خیلی زشت است زمینش را بگیری.» افکار عمومی یکهو. شیطان هم که وارد، چه شکلی تولید روایت و خوانش بکند از یک واقعه. خیلی این فتنهها سخت است؛ یعنی ما از اینها خواهیم داشت. از اینجور فتنههای سنگین قبل از ظهور. آنجا مرد میخواهد کسی پای این حقیقت. دیگر بحث ولایت فقیه و اینها گذشته و رسماً گفتند: «خدا میخواهد امتحان بگیرد نسبت به خود امام. آدم شک میکند.»
این شد که برگشتند. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) گفتند که: «شاهد بیاور.» «از صدیقه شاهد میخواهد؟» «صدیق از معصوم؟ از سیده نساء عالم؟» «کی آورده؟» امیرالمؤمنین (علیه السلام) یک تعبیری به کار بردند. من هیچوقت در جلسات نگفتم و نخواهم گفت. خیلی تعبیر زشتی را آن شخص بالای منبر گفت که یک ضربالمثلی شبیه به آن ما در فارسی داریم که به فلانی گفتند: «شاهدت کیست؟» گفت: «فلان.» وقتی شاهدش را امیرالمؤمنین (علیه السلام) معرفی کرد، این تعبیر را به کار بردند. او به فاطمه زهرا گفت که: «شاهد علی را آوردی؟ تو خودت متهم بودی، علی هم متهم بود به تو. او را به عنوان شاهد آوردی؟» هی موضوع فاطمه زهرا تضعیف میشود در جامعه. «این هم که زن است. این هم که از تیم خودتان است. یکی بیاید در تیم شما نبود.» «آقا! کی میآید آخه به نفع ما شهادت؟» عجایب اینجا نقل شده. بعد فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: «از من شاهد میخواهی؟» گفت: «بله.» گفت: «یعنی قول مرا قبول نمیکنی؟» این را سختم است ولی باید بگویم؛ چون این تعبیر در متن خطبه فرمود. ببخشید دیگر، من عذر میخواهم. خیلی هم سختم است بخواهم این را نقل بکنم. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به آن شخص فرمود: «یعنی اگر چهار نفر بیایند شهادت بدهند فاطمه زنا کرده، بر فاطمه حد جاری میکنی؟» گفت: «بله که جاری میکنم.» اصلاً آدم دوست دارد بمیرد با این [وضعیت]. فرمود: «اگر دو نفر شهادت [دهند] فاطمه دزدی کرده، دست فاطمه را قطع میکنی؟» گفت: «بله که قطع میکنم.» مگر پیغمبر نفرمود: «من معصومه [هستم]، من سیده نساء عالمین هستم؟» اصلاً عرق برگشت. سیده نساء عالمین، معصوم، شد متهم. متهم به جعل و دروغ و اتهام به پیغمبر و بند [بازی] و اختلاس و از بیتالمال فدک را تا به حال بالا کشیده بوده. معاذالله! «چی شد اوضاع؟» چهار نفر هم که این وسط زبانی داشتند از فاطمه دفاع کنند، زبان آنها هم بند آمد. «چی ما بگوییم آخه؟» داستان یکطوری شد. تا قبلش فقط داستان غدیر بود. حالا یکجوری درستش میکردیم، میگفتیم: «آقا با علی بیعت کردیم.» اصلاً یک جا دیگر داستان فاطمه متهم شد به ویژهخواری، به رانتخواری، دست گذاشتن روی بیتالمال. این فتنه است. «عه! شک کردی؟» این همه پیغمبر فرمود: «این سیده نساء عالمین است.» باورت نیامد؟ پیغمبر اینها را که گفت. واقعاً فاطمه را مثل بقیه زنها فرض کردی؟ ایمان محک میخورد. دل بیمار خود را نشان میدهد. مثل اینکه تا به حال شما اعتقاد واقعی به این خانواده [نداشتهاید]. بعد دیگر وقتی میدان اینطور میشود، دور علی و فاطمه خلوت میشود. میدان باز میشود برای آنهایی که کینههای عمیق دارند، کینههای کهنه دارند، کینههای کهنه دارند. شیطان سالها منتظر این موقعیت بوده زهرش را بریزد به علی. سالها منتظر [بوده]. معین حسادت. هر وقت یک آیهای آمد در فضیلت این خانواده، این منافقین به جوشوخروش افتادند. سوره انسان نازل شد در وصف اینها. ببین حال آن منافقین چی بوده وقتی این آیات، آیه مباهله، آیه تطهیر آمده. هی این کینهها و نفرتها انباشته [شد]. دنبال یک موقعیتی میگردد، فاطمه را از چشم مردم بیندازد. لگدش را بزند. لگدش را بزند. منتظر بود لگدش را بزند. همین برای روضه امشبمان بس بود. پشت در خانه هیزم جمع کردند. این سالهاست چشمش دنبال موقعیت میگردد، آرام بشود این آتش. «این خانه را من یک روزی باید آتش بزنم.» «کی میشود این خانه را آتش بزنم؟» هر جا نشست، پا شد، هی گفت علی، هی گفت علی، هی گفت علی. هی آیه نازل شد، گفت: «این هم در شأن علی. این هم در مدح علی.» هی ما خود نشان دادیم، ما هیچی به حساب نیامدیم. آیهای نازل نشد. «علی در خلوت بود. آیه نازل میشد علی در خلوت فلان کار را کرده.» «یک روزی من تلافی میکنم برایت.» خودش در نامهاش به معاویه میگوید. میگوید: «پشت در که آمدم، صدای فاطمه که آمد، «کَادَ قَلْبِی یَلِینُ» نزدیک بود دلم نرم بشود؛ ولی ذکر [و] احقاد و کینههای علی یادم آمد. نفرتها جلو چشمم آمد.» «هی علی را به ما ترجیح دادند. هی علی، علی.» خودش گفت: «فَلَكِ الْبُطْشُ بِرِجْلِي.» آنچنان با لگد به این در زدم. سخت است اینجا. منزل سادات، محضر سادات. در محضر سادات روضه خواندن سخت است؛ مخصوصاً جاهایش دیگر. اصلاً این روضه ناموسی است. خیلی تعبیر عجیبی است. گفتنش برایم سخت است. من عذر میخواهم. خیلی این روضه گفتنش سخت است. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) خودخوری میکرد، توداری میکرد. میآمد ولی صدای نالهاش بلند نمیشد. اصلاً این مادر همین بوده. یک عمر اینجور زندگی کرده. گرسنگیها را تحمل کرد، دردها را تحمل [کرد]، زخمها را تحمل کرد. به علی (علیه السلام) نمیگفته، چهبرسد به اینکه جلوی نامحرم. ولی تعبیر دومی این است: «فَسَمِعَ الْمَخَاضُ.» میگوید: «ببخشید، میگوید آن صدا [و] ناله، وقتی یک زن میخواهد وضع حمل کند، فاطمه بین در و دیوار صدای اینجور نالهها ازش میآید.»
أسْأَلُكَ اللَّهُمَّ وَ نَدْعُوکَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَمِ، بِمُعْظَمَتِكَ يَا اللَّهُ، يَا رَحْمَانُ وَ يَا رَحِيمُ، يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ، ثَبِّتْ قُلُوبَنَا عَلَی دِينِكَ، إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. إِلَهِي يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ، يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ، يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ، يَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ، يَا قَدِيمَ الْإِحْسَانِ بِحَقِّ الْحُسَيْنِ. اللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیکَ الْفَرَجَ. خدایا! به دل داغدیده صدیقه طاهره، به اشک چشمان حسن و حسین، فرج آقامان امام زمان را برسان. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را در حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات ما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق ذویالارحام ملتم، سفره با برکت صدیقه طاهره را متنعم بفرما. شب اول قبر، فاطمه زهرا را به فریادمان برسان. شر ظالمین را به خودشان برگردان. آمریکا و اسرائیل جنایتکار نیست و نابود. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت و طول عمر عنایت بفرما. الهی! رزمندگان اسلام را فتح و غلبه و نصرت عنایت بفرما. بیمار اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. حاجات مسلمین را از صاحبالامر بفرما. هر چه گفتیم و صلاح ما بود و چه نگفتیم و صلاح ما میدانی، برای ما رقم بزن. بِنَبِیِّكَ وَ آلِهِ. رَحِمَ اللَّهُ مَنْ قَرَأَ.