⚜ از ترک عمل تا خروج از ایمان، فاصلهای کوتاه [6:38]
1⃣ آنجا که زکات و انفاق، آزمون بندگی است [10:05]
2⃣ حجگریز در شب اول قبر: انتخاب بین یهودی یا مسیحی [12:30]
3⃣ بخیلان کافر؛ فراموشی فضل الهی و وظایف بندگی [15:17]
4⃣ حسادت؛ زمزمهای از کفر و جنگ با خدا [17:23]
* رجبعلی خیاط؛ مردی که با فرار از گناه، چشم دلش گشوده شد [19:55]
6⃣ انفاق؛ آزمون سخاوت یا سقوط به کفر؟ [21:31]
7⃣ عیبجویی و فضاحتطلبی؛ قدمی به سوی ظلمت کفر [23:50]
* احوالات حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)؛ تصویری از باور عمیق قیامت [27:34]
* محشر حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) در صحنه قیامت؛ هفتاد هزار ملک، عود، و پرچمهای تسبیح [30:18]
* قیامت در التهاب؛ روشن شدن آتش جهنم به خونخواهی فرزندان حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) [37:27]
* محشر در حسرت: ای کاش ما هم فاطمی بودیم! [41:44]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بله، بیت حافظ چیست؟ میگوید: «عروس حضرت قرآن، نقاب آنگه براندازد/ که خالی بيند از غوغای "دارالملکِ ایمان" را.» دارالملکِ ایمان کجاست؟ قلب. خالی بیند از غوغا، یعنی ببیند که شلوغپلوغ نیست. عروس چقدر لطیف است. حافظ، آن دیگر کی بوده است! میگوید این «عروس حضرت قرآن»، وقتی دعوتش میکنی در خانه دل، عروس حضرت قرآن، همین معارف لطیف قرآنی، همین حقایق، همین فهم این آیات که در همین سوره مبارکهای که در محضرش هستیم، یکی از آیات این است که: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا.» چرا تدبر نمیکنی؟ دلهایتان قفل خورده است. بحث دل در این سوره از بحثهای جدی است که آن هم نتیجه اعمال است. در سوره مطفّفین فرمود: «كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ.» نتیجه رفتارهای قبلی شده این چرک و کثافت دل. و الان دل کثیف و سیاه است، نمیگیرد، نمیافتد تویش، نمیفهمم، اصلا نمیفهمد، اصلا نمیفهمد چی میگویی، اصلا نمیفهمد چرا ناراحت شدی، اصلا نمیفهمی چرا خوشحال شدی. حرص بخوری، «تو فلسطین دارند میزنند...» به تو چه؟ تو برای چی داری حرص میخوری؟ شما راحت باش. درکی از این ندارد. عروس حضرت قرآن کِی وارد قلبت میشود؟ عروس حضرت قرآن را] تشبیه کرده به عروس. عروس هم ناز دارد، حجله میخواهد. حجله خلوت. نامحرم و غریبه نباید باشد. اگر میخواهد بیاید بشیند آنجا، نقاب بردارد. «نقاب آنگه براندازد...» اگر میخواهد بیاید نقاب بردارد، نامحرم نباید باشد، غریبه نباید باشد.
این عروس حضرت قرآن، قرآن میخوانیم. میآید تا دم دلمان. میبیند: اوه! خیلی شلوغپلوغ. سر و صدا، رفت و آمد، میآیند و میروند. و به تعبیر مولوی اینجا دل نیست، اینجا دَهَه است. مولوی میگوید، میگوید: «این دل نیست، دَهَه است.» میگوید آنجایی که گاو و الاغ میآیند و میروند، آنجا دَهَه است، دل نیست. میآید نگاه میکند، اوه! چقدر شلوغپلوغ! این دارد هفتتیر میکشد آنجا، فیلم سینمایی است. اینور «داباِس داباِس»، یکی آنجا دارد پول میشمارد. او، چه خبر است تو این دل ما؟ نمیآییم بابا. نه، شرمنده. اینها از کجا میآید این لطافتها؟ اینها خودش محصول عمل است.
بعد میفرماید: «مَنْ یَکفُرْ بِالإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِی الآَخِرَةِ مِنَ الخاسِرِینَ.» من حالا چشم (نمیبینم) نمیدانم اِعراب را درست میخوانم یا نه، «حَبِطَ عَمَلُهُ» یا «عَمِلَه» (نمیدانم). آیه 5 سوره مبارکه مائده. همین که به این بیاعتنایی میکنی، به یک دستور خدا بیاعتنایی کردی. عروس حضرت قرآن، عروس حضرت ایمان خیلی ناراحت میشود. میگوید: نه، تو به خدا توهین کردی. خدا بهت گفت اینجور. گفتی برو بابا. کفر یعنی برو بابا. کفر اگر بخواهد تصویرسازی بشود و زبان داشته باشد، حضرت کفر، عروس حضرت ایمان، روبرویش چی میشود؟ چیست؟ حضرت کفر میشود شیطان. کفر این مدلی حرف میزند. خیلی دیگر داری سخت میگیری. بابا یهودی است، بروم بهش بگویم بیا عقد شرعی بخوانیم؟ اصلا قرآن را قبول ندارم. حاج آقا تو که قبول داری قرآن را! تو میخواهی با من ازدواج کنی، باید عقد شرعی بخوانی. بابا سخت نگیر دیگر! حاج آقا! تو قرارداد محضر نوشتیم اینها را دیگر. خدا دارد میگوید. آقا این کار. بابا خدا، بابا وَلکام، بابا کوتاه بیا، بابا حاجی اذیتمان نکن! ایمانم مینشیند، میگوید آخی گوگولی! با خدا به هم زدن. خب شما الان حضرت ایمان، چکار میکنی؟ من مینشینم دیگر. من این موقع. عروس حضرت ایمان میگوید: چی گفتی؟ برو بابا! برو بابا! ما رفتیم. ما این همه خرجت کردم تو بشوی حضرت ایمان، تا اینجا رسیدی. میگوید: به درک که خرج کردی! فقط هرچی تا حالا خرج من کرده بودی، پرید. من همه نماز را برای تو خوانده بودم که تو کنده بشوی، رشد کنی. مکه، حج، کربلا اینها... با خدا اینجوری صحبت نکن. میگذارم میروم. البته میگذارد میرود، بعد پشت در مینشینَد ها! بدانید. زود هم اسنپ نمیگیرد. مجموعه روایات است که دارم اینطور با فُکاهی و طنز و اینها میگویم ها! چند جلد روایت است اینها که دارم میگویم. روح ایمان فاصله میگیرد. تا هفت ساعت گناه، اتومات بخشیده میشود. ضعیف میشود. این شُعاعِ اتصالش ضعیف میشود. اگر توبه کرد که هیچی، توبه نکرد ضعیفتر، ضعیفتر، ضعیفتر. یک لکه سیاه تو دل میافتد. توبه نکردی، هی سرایت پیدا میکند، منتشر میشود این سیاهی، هی بیشتر میشود، بیشتر میشود. کبره میبندد، چرک میکند، کثیف میشود، لجن میکند، بو گند برمیدارد. نور توش نمیآید. بعد گلاب میریزی، اصلا گلاب هم بو گند میگیرد. «وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا. وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا.» قرآن هم دیگر رویش اثر ندارد. اینها محصول رفتار است. تو رفتار بیاعتنایی کردی. نه، من ایمان دارم، من اعتقاد دارم، من علاقه دارم، من خدا را دوست دارم. نماز بخوان بابا! خدا را اذیت نکن دیگر! بگذار رابطهمان همینجور بماند دیگر. حالا باید پاشم و نماز و وضو؟ بابا سختم است. ول کن دیگر. من قبولت دارم. ذکر میگویم. «اللهم صل علی...» ابلیس هم همین را میگفت. آخه پدر آمرزیده! خراب نشود. من تو را قبولت دارم دیگر. حالا اینقدر دوست دارم، این همه نماز خواندم. اجنبی نیار وسط دیگر. رابطهمان دوتایی با همدیگر، من عاشق خودت هستم. آدم نیار وسط. برو گمشو بابا! «فَاخرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ مِنَ الصّاغِرِينَ.» برو گمشو بیرون ببینم! بابا چی میگویی؟ من از تو مگر خم و راست شدن خواستم؟ حرف باید گوش بدهی. بندهای. فایده برای خودت است. مگر خدا این سجده را (معاف کن) یک سجده برایت میروم، چهار هزار سال طول میکشد، روایت است دیگر. ابلیس به این: «یک دانه را معاف کن.» نه، همین یک دانه را میخواهم. آن چهار هزار تا اصلا، این را اگر انجام ندهی، تمام آن شش هزار حبط میشود. بابا! حالا خدا یکم انعطاف دیگر. زاویه، حالا چهار درجه زاویه، اینقدر مهم است؟ چهار لاخ مو دیگر! اینجا هم چهار درجه زاویه است. همه گناهها کلا هم شده. خیلی چیز عجیبغریبی. زیاده؟ چهار لاخ مو است؟ یا چهار درجه انحنا؟ چهار تا دانه اسکناس. اسکناس است. همش همینهاست. روح قضیهمان اطاعت است. آن پذیرش است. پذیرش از کی میپذیری؟ به کی واکنش نشان میدهی؟
چند تا آیه برایتان سریع بخوانم. اینجا علامه یک بحث مفصلی دارد که اگر یک وقتی فرصت شد میخوانم، چون اصلا خودش یک درس است. یک جلسه درس ذیل آیه 5 سوره مبارکه مائده. چند تا آیه برایتان بخوانم. آیات جالب، شاید نشنیده باشید در مورد عمل. چقدر مهم. سوره مبارکه فصلت. سریع میخوانم پشت هم. سوره مبارکه فصلت آیات 6 و 7: «وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ.» آی، آی بدبخت مشرکین! آی نفرین بر مشرکین! آی بیچاره بشوند مشرکین! حالا خود کلمه «ویل» یک بحث مفصلی است. فکر میکنم 10 جلسه (یادم نیست چقدر) اول بحث سوره مبارکه مطففین که توی آن مدرسه تعالی صوتهایش هست، آنجا فکر میکنم 10 جلسه شد. حالا کمتر یا بیشتر، در مورد «ویل» صحبت کردیم. بحث مفصلی دارد که اصلا «ویل» چیست؟ کجاست؟ معنایش چیست؟ «وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ.» ای بدبخت مشرکین! ای نفرین به مشرکین! خوب، خدایا ببخشید، مشرکین کیان؟ این بتپرستها را میگویی دیگر؟ آره تو سرشان بخورد، خاک بر سرشان! برای گوساله خم میشوند. گوساله میپرستند، آهن میپرستند، سنگ میپرستند. مشرکین ایران دیگر؟ الان به نظرتان آیه بعدی چی میگوید؟ مشرکین را میخواهد معرفی کند. بفرمایید: «الَّذِينَ لَا يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ.» اینهایی که وقتی بهشان میگویم خمس بده، نمیدهند. میگویم زکات بده، نمیدهند. «الَّذِينَ لَا يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ.» اینها باوری به آخرت هم ندارند. عجیب نیست؟ آقا مشرک؟ تا حالا فکر میکردی مشرک را خدا این شکلی معرفی کند؟ همین یک کلمه! مشرکین آنهایی که زکات نمیدهند. حالا از زکات فطره بگیر. روزه ماه رمضان فطریه نمیدهد، «ببینید، مشرک!» زکاتش را تو روایت گفته علامت قبولی روزه تو است. زکاتهای واجب نمیدهد، صدقههای واجب نمیدهد. الان حمایت از این مردم لبنان، رهبر انقلاب فرمودند بر همه واجب است. انگار نه انگار، عین خیالش نیست. مشهد هم میرود، کربلا هم میرود، حرم هم میرود. فلسطین، اسرائیل، لبنان اینها خیلی برایش مطرح نیست. قرآن میفرماید: «وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ.» این مشرک است. آنی که زکات نمیدهد. اینقدر بحث عمل مهم است. زکات؟ بابا طرف قبول دارد خدا را، قبول دارد. حالا زکات نمیدهد. اینجوری تو سرت نرخ نزن. تو سر جنس نزن. بگو: آخه تو که ایمان داری عزیزم، گل من، گل من! چرا آخه این زکاتت را نمیدهی؟ تو اینقدر بچه جذب کنی، همه را میگوید: برو بابا! من دارم از واقعیت حکایت میکنم. جذب چی است؟ این زکات نمیدهد، ایمان ندارد. اصلا همین زکات ندادنت باعث میشود ایمانت برود. دارم دستور بهت میدهم، گوش نمیدهی. انگار نه انگار. کار نداری با حرف من. این یک آیه.
آیه بعد سوره آل عمران آیه 97. میخواهم همینجور دیگر رگباری فقط پشت هم آیه و روایت بخوانم، پدر بچه در بیاید با این آیات و روایات ترسناک. «فِیهِ آَیَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آَمِنًا وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِیلًا.» خیلی معروف است دیگر. اینجا را همه همهتان بلد هستید. هر کسی که استطاعت دارد، وظیفهاش این است که برود مکه، طواف کند دور کعبه. خب، آخر آیه چی میگوید: «وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ.» نگفته هرکی نیاید. گفته هرکی کافر بشود! به درک! «وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ.» یعنی آنی که حج نمیرود را نمیگوید: خوبه، حالا بچه خوبیه، ای کاش حج هم برود. حج نمیآید، کافر است. تو روایت هم دارد شب اول قبر بهش میگویند که یهودی دوست داری باشی یا مسیحی؟ اگر حج نرفته، حج واجب نرفته، بهش میگویند: «مُتْ يَهودِيّاً أَوْ نَصْرانِيّاً.» شما دوستداری یهودی باشی یا مسیحی؟ نکته لطیفی هم دارد. چرا یهودی؟ چون اینها مشرکین اهل کتاباند دیگر. یعنی کتاب را قبول دارد و کافر است. میگویند: خب تو هم کتاب را قبول داری و کافری. یک دسته دیگر از کفار اهل کتاب هم نمونههای اهل کتاباند که کافرند. آنهایی که انگار نه انگار! «جهیزیه بده به بچه دختر محلت!» هک چیست؟ «بدین عربها بخورند.» خدا حالیش نبود؟ عربها میخورند؟ تو فهمیدی؟ هیشکی نمیفهمید؟ مصلحت سر در نمیآورد؟ نمیفهمیده؟ هزار جا مهمتر است. فهمیدی خدایا، ولی یک چیزی فرمودی مهم نیست؟ فرمودی؟ نفرمودی؟ اینها نظر خودمون را داریم. من مستقلم در نظریاتم. نظر من این است. نظرت را بگذار در کوزه. نظر تو چه ارزشی دارد؟ گفته: «برو.» تمام شد. سجل. مهمترم هست. اصلا یک بحث در مورد حق حج مفصل صحبت کردیم. چهار جلد] آنجا روایتش را خواندیم. فرمود: اصلا گشایش در امت به واسطه حج ایجاد میشود. مشکلات اقتصادیتان چند نفری که مکه میروند، اینها میروند برمیگردند، هم خودش پولدار میشود، هم خانوادهاش که اینجا بودند این چند روز. روایتش را خواندم. فرمود: پیدا نمیکنی کسی که حج برود و بعدا دیگر مشکل مالی داشته باشد. به کرات دوستان گفتند: «بعد از آن روایتی که شما خواندی، ما نگاه کردیم تو اقوام و دوستان حتی آدمهایی که خیلی هم حزباللهی بودند] مشکل مالی شدید نداشتند که دستشان جلو کسی دراز بشود.» مشکلات اقتصادی را برطرف میکنند. نفهمی. تو فهمیدی؟ میگوید: یا حج میروی یا کافری. کافر اهل کتاب. یهودی، مسیحی. مسلمان؟ بغل همدیگر. «مَنْ كَفَرَ.» این هم کفر است.
آیه دیگر بخوانم برایتان؟ سوره مبارکه نسا آیه 37: «الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ.» آنهایی که حقوقی که به گردنشان است را نمیدهند. بخل دارند، بقیه را هم امر به بخل میکنند. «ندیا! خمس ندیا! تو جیب آخوندها! بهزیستی، کهریزک، من خودم اصلا سراغ دارم، آنجا بیا ببرمت.» بخل خرج میکند، بخل میورزد، بقیه را هم امر به بخل میکند. «وَالَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَيَكْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ.» به روی مبارک نمیآورد خدا چی بهش داده و چه وظایفی دارد. «وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُهِينًا.» اینکه بخل نشان میدهد و امر به بخل میکند، قرآن میفرماید این کافر است. برای کافرین هم دارم، دارم برای کافرین عذابی مهین. خوب، چند تا آیه دیگر هم بخوانم، روایت بخوانم. یک چند تا از امام رضا (علیه السلام) عرض کنم که اینقدر روایت آوردم اینجا که اصلا نمیدانم کدامش را بخوانم. این خودش چند جلسه بحث روایت است.
پیامبر: «رشوه، رشوه، رشوه کار...» پیامبر (ص) فرمود: «اياكم والرِّشْوَةَ فَإِنَّهَا مَحْضُ الْكُفْرِ.» مبادا رشوه بگیری. رشوه محض کفر است. «وَ لا يَشَمُّ الْعاطِي وَ الْمُرْتَشِي رِيحَ الْجَنَّةِ.» کسی که رشوه بگیرد، بوی بهشت هم به دماغش نمیرسد. تو روایت دیگر فرمود امام صادق (ع): «الرشا في الحكم هو الكفر بالله.» در حکم کردن اگر رشوه بگیریم، کفر به خدا است. تو روایت دیگر فرمود: «فَإنَّ ذَلِکَ الْکُفْرُ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ وَ بِرَسُولِهِ.» این کفر به خدا و پیغمبر است، رشوه گرفتن. دیگر چی؟ حسادت داریم. امشب خلاصه جمعمان جمع است. فرمود: «إِيَّاكُمْ أنْ يَحْسُدَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً.» مبادا کسی ازتون به یکی دیگر حسادت نشان بدهد. حالا حسد بیرون نپاشد، دست خودمان نیست دیگر. زورمان میآید دیگر. بالاخره گوسفندهایش را فروخته، آمده اینجا شاسیبلند خریده. زورمان میآید، چکارش کنیم؟ من با این وجنات باید همچین شوهری گیرم بیاید؟ بعد این یالقوز! ببین کی آمده خواستگاریش. زورم میآید دیگر. خب حالا زورتم میآید، لااقل چیزی بروز ندهی تو رفتارت، تو کلامت. فرمود: «فَإِنَّ الْكُفْرَ أَصْلُ الْحَسَدِ.» ریشه کفر حسادت است. تو روایت دیگر دارد: کافر با قضا و قدر خدا، حسود با قضا و قدر خدا درگیر شده است. با خود خدا دعوا دارد. برای چی به این دادی؟ خدا! رسما صدای حسادت این است، صدای ملکوتی: برای چی بدون اینکه با من هماهنگ کنی به این دادی؟ از من میپرسیدی، من مشورت میکردی. بهت میگفتم این لیاقت ندارد. میفهمی، این لیاقت نداشت. برای تو خدا ثابت میشود که نباید به هر کسی نعمت بدهی. «من به این خوشگلی، به این خوبی، به من نمیدهی. بعد رفتی به کی دادی؟» ببین صدای باطنی حسادت این است. رسما اصلا کفر نیست. این دعوا با خدا است. این جنگ با خدا است. عمل این است. بعد حالا ببین از آنور مهار کردنش چیست؟ چه نوری ایجاد میکند. تو روایت دارد یک غضب غلط را وقتی مهار میکند، یک جایی است که فوران کرده. میخواهد یک فحشی بدهد، ولی میداند ناحق است. وقتی فوران میکند، تمام تمام وجودش پر از ایمان میشود. خیلی روایت فوقالعاده. طعم ایمان رو هم میچشد. یا وقتی از یک شهوتی میگذرد، یک صحنه حرامی است، نمیبیند. اقدام حرام نمیکند. خدا یک طعم خاصی از ایمان را نصیبش میکند. آنهایی که تجربه کردند، میدانند، دیدند خودشان. از یک حرام سنگینی وقتی عبور میکند، یکهو یک دری باز میشود. یک طعمی از مناجات، یک طعمی از انس با اهل بیت، گاهی مکاشفات، گاهی عنایات عجیب و غریب. این مرحوم رجب علی خیاط که این کنار این صحن دفن است، از آن صحنه گناهی که فرار کرد، چشم باطنیاش باز شد دیگر. یکی از دختران اقوام، ایشون شرایط گناه را فراهم کرد. تو منزل رفت پشت بام، پرید، فرار کرد. میگوید: «پریدم تو خیابان، دیدم همه را دارم باطنشان را میبینم.» یکهو یک دری از ایمان باز میشود. عمل این است. از آنور هم وقتی انجام میدهی، یکهو یک دری از ایمان بسته میشود. این همه شهدا، امام، بهشت زهرا، همه پرید رفت. یک گناه، یک پیک شراب، یک پارتی. همان یک شبی که هزار شب نمیشود. هزار شب تو را میسوزاند. یک عروسی. «یک عروسی، یک 10 دقیقه رقصیدیم دیگر. حالا چکار کردیم دیگر؟ حالا جمع خودمانی بود. دبستان ما همدیگر را ندیده بودیم. دلمان را به دست آوردی دیگر.» خب باشد دیگر. خدا گفت: «با همان خوش باشی. سیولتر میبینمت.»
باز هم بخوانم برایتان از این روایتهای آیات و روایات ترسناک؟ آیه 254 سوره بقره، نمیدانم خدا چرا اینقدر جدی بحث انفاق را جدی گرفته است؟ زکات، انفاق. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لَّا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ.» آی مومنان از آن چیزهایی که روزیتان کردم انفاق کنید، «مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لَّا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ.» قبل از اینکه یک روزی بشود که آنجا دیگر کار و ک... پارتیبازی و وساطت و اینها نداریم. تا میتوانی خودت خرج کن. «وَ الْکَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ.» آنهایی که کافر باشند، اینها ظالمند. که اینجا علامه میفرماید: «دلالت دارد إن الاستنکاف عن الإنفاق کفر و ظلم.» استنکاف از انفاق کفر است. حتی زکات واجب هم نگفته ها! میدانم یک کسی گرفتار است، میتوانم یک کمکی بکنم. مجموعه شرایطم وقتی آدم میسنجد، بعضی وقتها شرایط یکطوری است که با یک دلیل عقلی، با یک بههرجهتی آدم به این نتیجه میرسد که این را الان به فلان دلیل کمک نکند. آن یک بحث دیگری است. الان من آن را ندارم، فقط بخلمه. فقط طمعم است. زورم میآید. برای چی من باید پول در بیاورم، کار کنم، بدهم یکی دیگر بخورد؟ او هم محتاج است واقعا. واقعا گیر است. تقصیر هم ندارد. یکهو به مشکل خورده. کوتاهی میکنم. این کفر است. بسته میشود درهایی از ایمان. باورهایی در وجود آدم فروکش میکند. بعد میبیند دیگر بهش میگویند: «کربلا میآیی؟» میگوید: «نه دیگر. حالا از همین دور یک سلام میدهیم.» کربلا میرود، میبیند خیلی حس و حالی هم ندارد. انگار امام رضا نیست. یکی از رفقا آمده مشهد، حرم امام رضا که رفقای معروفمان میشناسیدش. حال زیارت نداشت. گفت: «حاج آقا احساس میکنم امام رضا نیستم. احساس میکنم امام رضا رفتند جایی.» اینجوری میشود. نه، امام رضا هست، من نیستم. آن دلی که باید بیاید، دل نیست. یک کاری کردیم این دل رفته.
بخوانم باز هم؟ اوه اوه! چند تا روایت دارم. اینها دیگر ترسناک. روایتهای آخر را بریم تو روضه، تمامش کنیم. خیلی اینها ترسناک است دیگر. اصلا یعنی واقعا دیگر چه بگویم]؟ پیامبر اکرم (ص) فرمود: «أَدْنَى الْكُفْرِ أو أدنى مراتِب الكفر» (کمترین مراحل کفر) اوه یا اباالفضل! «أَنْ يَسْمَعَ الرَّجُلُ عَنْ أَخِيهِ الْكَلِمَةَ فَيَحْفَظُهَا عَلَيْهِ يُرِيدُ أَنْ يَفْضَحَهُ بِهَا.» اوه اوه! یک کسی از یک کسی یک چیزی میشنود، نگه میدارد برای روزی. «یک روزی با این جمله خارت میکنم. یک روزی با این جمله ضایعت میکنم. اسکرینش را نگه میدارم. اسکرینشاتش را.» یک روزی دنبال یک لغزشی، یک سوتی، یک اشکالی از یک کسی است، برای یک روز مبادا. برای یک روز زدن. فرمود: «این از دایره ایمان خارج میکند.» این کفر است. «أُولئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ.» اینها اصلا تو دم و دستگاه ما نیستند. کسی که این مدلی است، کسی که دنبال عیب و ایراد از بقیه میگردد، مینشیند یک ساعت سخنرانی گوش میدهد ببیند کجایش میشود اشکال کرد. این ایمان نیست. ایمان عشق است. ایمان انعطاف است. ایمان تواضع است. آدم نسبت به بقیه مومنین احساس کوچکی میکند. احساس علاقه میکند. ایمان اتصال است. ایمان پیوستن است. ایمان انجذاب است. جذب شدن. آهنربا. آن آهنربای بزرگ و مطلق و مغناطیس محض که نبی اکرم باشد، اهل بیت باشند. این دلها را دارند میکشند. و تو اگر واقعا جنست آهن باشد، به این آهنربا بخوری، تو هم چسبیدی به آن آهنربا، به همه آهنهایی هم که به آن آهنربا چسبیدند، چسبیدی. بکنی، وقتی از آنها میکنی، از آن آهنربا جدا میشوی. این ایمان نیست.
فرمود امام باقر (علیه السلام) فرمود: «نَزديکترين حَالَةٍ يَکُونُ الْعَبْدُ إِلَى الْكُفْرِ أَنْ يُوَاخِيَ مَنْ كَانَ یَحْسَبُ لِأَخِيهِ الْعَثَرَاتِ وَ الزَّلَّاتِ عَلَيْهِ لِيُعَنِّفَهُ بِهَا يَوْماً إِذَا سَاءَهُ.» نزدیکترین حالتی که بنده به کفر دارد این است که با یک کسی برادری کند، فیحسی الیه اثرات و ذلاته. اشتباهها و اشکالات. این هم هی دانه دانه میشمارد، هی جمع میکند. «لِيُعَنِّفَهُ بِهَا يَوْماً.» یک روزی یک جا به دردمان بخورد. مومن آنی است که اصلا ندید میگیرد. اگر اشکالی هم دارد سعی میکند اصلاح کند. «من که، آی آخ جون! چه سوتی! ببین چی نوشت. دارم برات ها!» اینجور، «یک روزی یک جایی به درد میخوره.» این فرمود: «خروج از ایمان.»
خوب، آن روایتی که گفتم برایتان بخوانم، عرض بکنم، مرتبط با همین فضای رابطه مومنین با همدیگر هم هست. محبت اهل بیت و ارتباط مومنین با همدیگر. این روایت هدیه این شب جمعه باشد. به هر حال بین دو تا فاطمیه هستیم دیگر. هفته قبل شب شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. شب جمعه. چند روز بعد هم که باز فاطمیه دوم. این جلسه حالا شب جمعه است. هم مرتبط با حضرت زهرا (سلام الله علیها) است، هم مرتبط با امام حسین (علیه السلام). این روایت را تقدیم میکنم. انشاءالله که به هر دوی این دو بزرگوار قلب متصل بشود. روایت در کتاب تفسیر فرات کوفی است. این تفسیر اولا از کتب معتبر شیعه است. ثانیا کلا روایاتی را آورده در تفسیر آیات قرآن که فضائل اهل بیت را بیان میکند]. جلد 1، صفحه 444. ابن عباس میگوید که از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) شنیدم، یک روزی پیغمبر اکرم وارد شدند بر فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و هی حزینه. حضرت زهرا (سلام الله علیها) خیلی ناراحت بودند. پیغمبر فرمودند که: «يا بنيه، ما حزنک؟» فرمودند که: «دخترم، چرا اینقدر ناراحتی؟» عرض کرد که: «يا أَبَةِ، ذَكَرْتُ الْمَحْشَرَ وَ وُقُوفَ النَّاسِ عُرَاةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ.» خیلی عجیب است احوالات اهل بیت. خیلی عجیب است. اینها آن باور واقعی و ایمان واقعی را نشان میدهد]. پیغمبر فرمودند: «دخترم، چرا ناراحتی؟» عرض کرد: «پدر جان، شما فرمودی، از شما روایت شنیدم، این جمله را شنیدم، فرمودی روز قیامت همه عریان محشور میشوند.» این است که اینطور ریختم به هم. ما بشنویم چی میگوییم؟ اگر دست نندازیم، مسخره نکنیم، خیلی نه! «آنها مال محبین اهل بیت که نیست.» فاطمه زهرا به خودش گرفت. این علامت ایمان است. این ایمانی که آسیب میبیند، اینجا خودش را نشان میدهد. آن ایمانی که میرود بالا، اینجاها خودش را نشان میدهد. باورش میشود تمام این چیزهایی که در مورد قیامت میگویند. باورش میشود. باور میشود. همه وجودش واکنش نشان میدهد. آیات جهنم را که میخوانند زار میزنند. همه بدنشان میلرزد. آیات بهشت را که میخوانند غرق میشوند در این نعمتهای بهشتی. من نه با آن بهشتش حالی پیدا میکنم، نه با آن جهنمش. ولی پیدا میکنم. اصلا بهش هست واقعا؟ کی دیده؟ کی گفته؟
پیغمبر فرمودند: «دخترم، إنه ليوم عظيم.» آره، خیلی روز بزرگی است. ولی من میخواهم یک بشارتی به تو بدهم از اوضاع تو در قیامت. بخوانیم این روایت را کیف کنیم انشاءالله. ایمانمان به اهل بیت، خصوصا حضرت زهرا (سلام الله علیها) بعد این روایت بیشتر بشود. خود این اینها کار است دیگر. این کاری است که باور میآورد دیگر. خود خواندن فضائل اهل بیت، گفتن فضائل اهل بیت، این خودش یک کار است. یک عمل صالح است. نتیجهاش هم تقویت ایمان. این کارها خیلی مهم است. اینها رو احوالات ما اثر دارد. پیغمبر فرمود: «جبرئیل به من خبر داد از خدای متعال.» فرمود: «اولین کسی که روز قیامت زمین برایش منشق میشود و از زمین خارج میشود، منم. بعد پدرم ابراهیم است. بعد همسر تو علی بن ابیطالب است. بعد خدا جبرئیل را میفرستد برای اینکه تو از دل زمین خارج بشوی.» من دیگر عربیهایش را چون هم وقت کم است هم زیاد است خیلی از عربیهایش را نمیخوانم. تند تند تند روایت را پیش بریم. «جبرئیل را میفرستد که بیایند کنار قبر تو. تو از زمین خارج بشوی. جبرئیل با 70 هزار ملک میآید بر سر قبر تو. هفت قبه نور قرار میدهند. بعد اسرافیل میآید با سه حوله از نور کنار سر تو قرار میگیرد. صدا میزند تو را: يا فاطمه! صدا میزند: ای فاطمه، دختر پیامبر! قُومِي إِلَى مَحْشَرِکِ! بلند شو به سمت محشر. آمِنَةً، مَسْتُورَةً عَوْرَتُکِ، أو مَسْتُورَةُ عَوْرَتُکِ.» درحالیکه در امان کاملی و پوشیدهای. حضرت زهرا نگران بودند، روز قیامت همه عریانند. اسرافیل میآید تو را صدا میزند درحالیکه پوشیدهای و در امانی از قبر خارج میشوی. اسرافیل حولهها را به تو تقدیم میکند. این حولههای نور را به تن میکنی. بعد زُفاعِیل میآید که ما اصلا نمیدانیم کدام ملک است. زفاعیل میآید با یک مرکبی از نور. افسار این مرکب از مروارید. بر روی این مرکب یک پوششی، یک پالانی از طلا. تو سوارش میشوی. زفاعیل افسار را میگیرد. 70 هزار ملک هم در پیشاپیش تو حرکت میکنند که تو دستشان پرچمهای تسبیح است. وقتی جلوتر میآیی، 70 هزار حوری بهشتی به استقبال تو میآیند که تو دست هر کدامشان یک دانه منقل از این منقلهای اسفند که ما دستمان میگیریم، مجمره. مجمره در دست هر کدامشان یک منقل است. بدون اینکه آتش توش باشد، عود روشن است. بوی عود همه جا را پر کرده. بر سرشان هم اکلیلهایی است، یعنی این کلاههای مثل این لباسهای پادشاهی که از جنس جوهر و با زبرجد سبز این را تزئینش کردهاند. میآیی جلوتر. اینها سمت راست تو حرکت میکنند. از روبرو مریم دختر عمران به استقبال تو میآید. شبیه آن وضعیت آن حوریهایی که به استقبال تو آمدهاند. به تو سلام میدهد. تو همراهش حرکت میکنی. مریم و همراهانش سمت چپ تو حرکت میکنند. جلوتر میروی. مادرت خدیجه به استقبال تو میآید که اولین زن مومن به خداست. 70 هزار ملک هم با خدیجه میآیند که دست اینها پرچمهای تکبیر است. حالا یک اهل فضلی، اهل فنی باید بیاید تک تک اینها را توضیح بدهد. آنها چرا پرچم تسبیح دستشان بود؟ اینها چرا پرچم تکبیر؟ آنها چرا راستند، اینها چرا چپند؟ چرا اول آن میآید بعد این میآید؟ هر کدام اینها اسراری توش است. خدیجه میآید به استقبالت با پرچمهای تکبیر. جلوتر که آمدی، حوا میآید با 70 هزار حوری. آسیه همراهش است. اینها هم همراه تو حرکت میکنند. به وسط این صفحه محشر که رسیدی، همه اینها که دور تو را گرفتهاند، این زنهای بزرگ، هر کدام با 70 هزار ملک کامل احاطه میکنند از همه طرف زهرای مرضیه را. اینجا تازه خدای متعال خلایق را جمع میکند در صحرای محشر. دستور میدهد همه بیایند. بعد اینجا صدا میزند. صدایی از زیر عرش میآید که همه خلایق میشنوند. خطاب میکند: «غُضُّوا أبصَارَكُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ الصَّدِيقَةُ.» چشمهایتان را ببندید. فاطمه زهرا میخواهد عبور کند و همراهانش میخواهند عبور کنند. «فَلَا يَنْظُرُ إِلَيْكَ يَوْمَئِذٍ.» نگران چی بود حضرت زهرا؟ روز قیامت همه عریانند. هم بهش بشارت داد که تو عریان نیستی. پوشیدهای. دور و ورت هم این حجم وسیع از ملائکه با این پرچمهای بلند احاطه کردهاند. تازه خدا دستور میدهد کسی اصلا به تو نگاه نکند. هیچکس هم به تو نگاه نخواهد کرد مگر ابراهیم خلیل الرحمن و علی بن ابیطالب. دو نفر فقط در صحرای محشر به تو نگاه میکنند. ابراهیم و علی. آدم در طلب حوا میفرستد که حوا کجاست؟ میبیند که حوا کنار مادر تو خدیجه است و کنار تو ایستاده. اینجا برای تو منبر قرار میدهند. به به! انشاءالله ببینیم این صحنهها را. محشر در قیامت. منبری قرار میدهند. منبری از نور. هفت تا پله دارد. بین هر پلهای با پله بعدی صفوفی از ملائکه است که در دست اینها پرچمهای نور است. پرچم تسبیح و تکبیر بود. اینجا پرچم نور. چرا پرچم نور است؟ تو این نور پوشیده بشود. زهرای مرضیه دیده نشود. هفت پلهای هم که میخواهد بالا برود، هر پلهای را ملائکه با پرچمهای نور، تو اینجا و حورالعین از سمت راست منبر و چپ منبر همه صف کشیدهاند. و نزدیکترین زنهایی که به تو هستند حوا و آسیه هستند. وقتی بالا منبر رفتی، جبرئیل میآید به تو میگوید: به به! «عَطَاء کَهْ!» جبرئیل (علیه السلام) حالا با این شکوه، این دم و دستگاهی که خدا راه انداخته. جبرئیل میآید. وقتی فاطمه زهرا بالا منبر رفت، عرض میکند: «يَا فَاطِمَةُ، سَلِي حَاجَتَكِ.» فاطمه، چه میخواهی؟ حاجتت را مطرح کن. این چراغها را اگر دوستان کم بکنند، رفقا راحتتر احساساتشان را به این متن این روایت نشان بدهند. خیلی زیباست. تو این شکوه، خدای متعال تازه به فاطمه زهرا میفرماید: «حاجتت را عرض کن. بگو، مطرح کن چی میخواهی.» فاطمه! حالا ببینید بیبی چی میگوید. عرض میکند: «يا رَبِّ أرِنِي الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ.» خدایا حسن و حسین را بهم نشان بده. حسن و حسین را میخواهم. تو این شکوه، تو این وضعیتی که در این قلقلهای که در محشر راه افتاده. خب هنوز امام حسن و امام حسین از قبر بیرون نیامدند. حاجتش چیست؟ فاطمه زهرا؟ «خدایا حسن و حسینم را بیار.» شب جمعه است. مادر امشب کربلا است. از آنجا میشنود فاطمه صدای ما را. «فَیُؤْتَيَانِكَ.» (یعنی «فَأُتِيَتْ بِهِمَا».) لا اله الا الله. حسن و حسین را میآورند برای فاطمه زهرا. در چه حالی میآیند؟ امام حسن و امام حسین؟ «...وَعِلاَجَ الْحُسَيْنِ دَمَا.» در حالی میآورند اباعبدالله را که از رگهای مبارکش خون میزند. این رگهای بریده. با این وضع وارد محشر میشود امام حسین. «وَهُوَ يَقُولُ» همانطور که خون میزند از رگهای بریده، امام حسین اینطور عرض میکند: «يَا رَبِّ، خُذْ لِي حَقِّي مِمَّنْ ظَلَمَنِي.» خدایا امروز حقم را از آن کسانی که به من ظلم کردند بگیر. «فَيَغْضَبُ عِنْدَ ذَلِكَ الْجَلِيلُ.» اینجا خدا غضب میکند برای امام حسین. «وَيَغْضَبُ لِغَضَبِهِ جَهَنَّمُ...» از غضب خدا جهنم غضب میکند. «...كُلُّ الْمَلَائِكَةِ وَ كُلُّ الْمَخْلُوقَاتِ.» و همه آن ملائکهای که آنجا هستند غضب میکنند. جهنم آنجا به تکاپو میافتد. یک فوجی از آتش آنجا خارج میشود از جهنم. کفالت قاتلان حسین را میآید میگیرد. این شعلهای که از آتش بیرون میزند، قاتلان حسین را و فرزندانشان را و فرزندان فرزندانشان را میگیرد. یعنی در آتش شعلهور میکند این بچهها و بچههای بچهها را. میگویند که: «خدایا ما که حسین را نکشتیم، ما چرا داریم آتش میگیریم؟» ببینید جمله را ببینید عظمت را! چقدر این روایت شورانگیز! چقدر بشارت است! چقدر شیرین است! چقدر شیرین است! خوب، قاتلهای امام حسین میسوزند. خوب معلوم است. فرزندانشان چرا؟ نوههایشان چرا؟ اینها میگویند: «خدایا کربلا نبودیم. إنَّا لَمْ نَحْضُرِ الْحُسَيْنَ.» ما چرا آتش گرفتیم؟ خدای متعال دستور میدهد به شعله آتش که: «اینها را بگیر با چهرههایی که صورت کبود دارند و سیاهاند، پرت کن توی درکات عمیق جهنم.» چرا؟ «فَإِنَّهُمْ كَانُوا أَشَدَّ عَلَى أَوْلِيَاءِ الْحُسَيْنِ مِنْ آبَائِهِمْ.» میگوید شما کربلا نبودید، ولی شماها همان ظلمی که پدرانتون به حسین کردند، شماها همان ظلم را به محبین حسین کردید. این مردمی که در لبنان زیر موشک هستند] چرا؟ چون لبیک یا حسین میگوید. چون محبت فاطمه زهرا دارند. داعش چکار میکرد با اینهایی که محبت اهل بیت داشتند؟ قیامت خدای متعال میگوید شماها کربلا نبودید، ولی بعد کربلا با محبین حسین همان کاری را کردید که تو با حسین کردی. «فَيُسْمَعُ شَهِيقُهُمْ فِي جَهَنَّمَ.» صدای فریاد اینها از تو دل جهنم شنیده میشود. اینجا جبرئیل دوباره به فاطمه زهرا عرض میکند: «يَا فَاطِمَةُ، سَلِي حَاجَتَكِ.» فاطمه بخواه چی میخواهی؟ اینجا خانم میفرماید: «ยَا رَبِّ، شِيعَتِي.» خدایا شیعیانم. خدای متعال میفرماید: «قَدْ غَفَرْتُ لَهُمْ.» شیعیانت را بخشیدم. دیگر چی میخواهی؟ عرض میکند: «يَا رَبِّ، شِيعَةَ وَلَدِي.» شیعیان بچههام. خدای متعال میفرماید: «آنها را هم بخشیدم. دیگر چی میخواهی؟» عرض میکند: «يا رَبِّ، شِيعَةَ شِيعَتِي.» شیعه شیعیانم! یعنی به من نمیشناختند، به من محبت کنند. بچههام را نمیشناختند، به آنها محبت داشته باشند. به شیعیان محبت داشتند. آنها را هم میخواهم نجاتشان را از تو بگیرم. ببینید چه تعبیری است! خدای متعال بهش میفرماید، به فاطمه زهرا: «انتلقی.» اصلا خودت راه بیفت. تو این صحرای محشر. ببین هرکی را میخواهی سوار کن با خودت ببر بهشت. اینجا تعبیر روایت عجیب است: «ذَلِكَ الْيَوْمَ الَّذِي يَتَمَنَّى الْخَلَائِقُ أَنَّهُمْ كَانُوا فَاطِمِيّاً.» اینجا همه اهل محشر آرزو میکنند ای کاش تو دنیا فاطمی بودند. یک بار اگر برای فاطمه اشک ریخته، مشکی پوشیده، خرج داده، فاطمیه گرفته، حرم نگه داشته، صدای ضبطش را کم کرده. گفته: «فاطمیه است.» قیامت! فاطمه سوا میکند. عمل این است. اثر عمل این است. یک ذره محبت، یک ذره عاطفه به این ذوات مقدسه نشان دادن، اثرش این است.
«فَتَسِيرِينَ وَ مَعَكِ شِيعَتُكِ.» فاطمه جان وارد بهشت میشوی با شیعیانت. با شیعیان فرزندانت و شیعیان امیرالمؤمنین. درحالیکه همهتان در امانید و همهتان پوشیدهاید و دیگر هیچکدامتان عریان نیستید. به واسطه فاطمه همه از این عریانی قیام نجات پیدا میکنند. «قَدْ ذَهَبَتْ عَنْهُمُ الشَّدَائِدُ.» این چند خط هم حیفم میآید نخوانم. دل بدهید، خیلی قشنگ است. این شیعیان و محبین با فاطمه وارد بهشت میشوند درحالیکه همه این غصهها دیگر از بین رفته. شدایدی که در قیامت دیدند، توی این عرصههای قیامت بهشون وارد شد، همه فروکش کرده. همه این سختیها آرام شده. مردم هنوز تو ترسند. آنهایی که تو صحنه محشرند. «يَخَافُ النَّاسُ وَ هُمْ لاَ يَخَافُونَ.» ولی فاطمه سواشان کرد. اینها دیگر ترسی ندارند. «يُسْمَعُ النَّاسُ وَ هُمْ لاَ يَسْمَعُونَ.» همه فاطمه زهرا سواشان کرد. دیگر تشنه نیستند. به در بهشت که میرسند. «فاطمه جان تو به در بهشت که میرسی، 12 هزار حوری به استقبالت میآیند که تا به حال به استقبال کسی نرفتند و بعد از تو به استقبال کسی نخواهند رفت. در دستانشون ظرفهایی از نور، سوار بر مرکبهایی از نور. تمام آن مرکب ابزار و ادواتش از نور است. از طلای زرد، از یاقوت. افسار اینها از لؤلؤ. و همینطور روی هر مرکبی یک متکایی است. متکا از چه جنسی است؟ سندس. وارد بهشت که میشوی. تو که] باشی و] رَبِّکَ أَهْلَهَا.» به به! اهل بهشت همه میآیند دور تو جمع میشوند. «وَ وُضِعَ لِشِيعَتِكِ مَوَائِدُ مِنْ جَوْهَرٍ.» برای شیعیان تو سفره پهن میکنند. حالا که دور تو جمع شدند، سفرههایی پهن میشود، «عَلَى أعمِدَةٍ مِنْ نُورٍ.» بر ستونهایی از نور. «فَيَأْكُلُونَ مِنْهَا وَالنَّاسُ فِي الْحِسَابِ.» اینها نشستهاند دور تو سر این سفره مشغول خوردنند. مردم هنوز در صحرای محشر مشغول حساب و کتاب اینها غرقند در آن چیزهایی که میخواهند. «فِي مُشْتَهَى أَنفُسِهِمْ خَالِدُونَ.» وقتی اولیا خدا در بهشت مستقر شدند، آدم و بقیه انبیا میآیند به زیارت تو در بطن فردوس. دو تا لؤلؤ از یک ریشه است. یک لؤلؤ سفید است، یک لؤلؤ زرد است. توی این دو تا قصرهایی است، خانههایی تو. هر قصرش 70 هزار خانه است که خانههایی است «لنا و لشیعتنا.» خانههایی است برای ما و شیعیانمان. همه آنجا دور محبین و شیعیان تو آن قصرها و خانهها دورتند. آن خانههای زرد هم منازلی است برای ابراهیم و آل ابراهیم.
این هم روضه فاطمیهمان باشد. خط آخر این مطلب. همه اینها را پیغمبر به فاطمه زهرا گفت. حالا اینجا فاطمه چی عرض کرد؟ عرض کرد: «بابا جان، فَمَا كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ أَرَاكَ بَعْدِي، يَوْمَ الْمُصِيبَةِ.» بابا جان! نمیخواهم یک روزی بیاید، دوست ندارم یک روزی بیاید که من باشم و تو را نبینم. نمیخواهم روزی را بدون تو سر کنم. اینجا پدرش فرمود: «يَا بُنَيَّةُ، ياَ فَاطِمَةَ، أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ يَوْمَ وُفَاتِكَ.» دخترم، جبرئیل به من خبر داد از خدای متعال که تو اولین کسی هستی که از خانواده من به من ملحق میشوی. «فَالْوَيْلُ لِمَنْ ظَلَمَكِ، وَالْفَوْزُ الْعَظِيمُ لِمَنْ نَصَرَكِ.» وای به حال کسی که به تو ظلم کند. خوش به حال آن کسی که تو را کمک کند. اینجا این حدیث بود که خواند. بعد این آیه را بعدش فرمود: «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ.» خیلی قشنگ هم از این آیه فرمود: «آنهایی که عمل صالح دارند، ذریهشان را بهشان ملحق میکنیم.» یعنی آن کسی که عمل صالح داشته باشد، ذریه فاطمه محسوب میشود و در بهشت ملحق میکنند به فاطمه زهرا.
شب جمعه است. این یک خط هم بگوییم چه عملی بهتر از این عمل اشک بر سیدالشهداء. فاطمه زهرا خریدار این گریههاست. عاشق این گریههاست. عاشق این نالههاست. این نالهها داغ او را آرام میکند. امشب شب جمعه است. فاطمه زهرا داغدار. هر شب جمعهای با داغی به کربلا. اصلیترین داغش هم ظاهرا این است. آنی که از این روایات و اینها میفهمیم این است: هر بار کربلا میآید، شب جمعه ناله میزند: «بُنَيَّ، قَتَلُوكَ وَ لَمْ يَسْقُوكَ.» پسرم، کشتنت، آبت ندادند. «أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ. وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.» خدایا به آبروی صدیقه طاهره، در فرج منتقمش و فرزندش امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی. عمر ما را نوکری حضرتش قرار ده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار ده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق ذیالارحام، ملتمسین دعا، الساعه از سفره بابرکت زهرای مرضیه متنعم بفرما. شب اول قبر فاطمه زهرا به فریادمان برسان. اسرائیل و آمریکا را به آبروی فاطمه زهرا نیست و نابود بفرما. رزمندگان اسلام را غلبه و فتح و نصرت عنایت بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و طول عمر و نصرت عنایت بفرما. حاجت حاجتمندان اسلام به فضل و کرمت برآورده بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. نبی و آله رحم الله من قرأ فاتحة ال...
در حال بارگذاری نظرات...