* از بود و نبود تا باید و نباید: مرز باریک تکوین و تشریع [3:18]
* تشریع، راهنمای کاربری عالَم تکوین [10:18]
* نقشه هستی و راهنمای عمل: خالقِ تکوین همان قانونگذارِ تشریع است [12:33]
* هر تشریعی، تکوینی را رقم میزند و هر تکوینی، قانونی را میطلبد [14:00]
* ابلیس را راندند به خاطر تو، اما تو با او همنشین شدی؟! [17:35]
* بیخبر از تکوین آسمان و زمین و حتی خودش؛ تو چرا حرف شیطان رو گوش میکنی؟ [20:31]
* صدای حق در جدال تاریخ؛ صاحب "سلونی قبل ان تفقدونی" در برابر نادانهای سقیفه [23:58]
* صفهای طولانی برای حجاب در هلند؛ صفهای کوتاه برای فهم در اینجا! [34:52]
* طرف درست تاریخ، همان است که با تشریع خدا منطبق باشد [45:32]
* وقتی خداوند آب را مامور میکند: داستان مادر حضرت موسی (علیهالسلام) و گذاشتن ایشان در سبد [48:01]
* کائنات، گوش به فرمانِ بندهی خدا [53:51]
* صبر و تقوا در برابر گرفتاریها: وعده پاداش از سوی خداوند [1:08:27]
* حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)؛ میراث خدیجه کبری (سلاماللهعلیها) پس از فداکاریهای بیپایان [1:10:30]
* حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)؛ تنها دختر پیامبر (صلاللهعلیهوآله) و این همه سختی و مصیبت؟! [1:17:06]
* شب اول زندگی مشترک حضرت زهرا و امیرالمؤمنین (علیهماالسلام): بشارت و روضهخوانی جبرئیل بر امام حسین (علیهالسلام) [1:24:00]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. صلی علی محمد، و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رَبِّ اشرَح لی صَدری، وَ یَسِّر لی اَمری، وَ احلُل عُقدَةً مِن لِسانی، یَفقَهُوا قَولی.
بحثی که خدمت عزیزان داشتیم در این جلسه پیرامون سوره چهل و هفتم قرآن کریم بود که به نام مبارک نبی اکرم، سوره محمد صلی الله علیه و آله و سلم، عرض شد که در این سوره بر یک مفهومی خیلی تأکید شده؛ آن هم مفهوم عمل. که به این مناسبت بنا شد در مورد عمل کمی گفتگو بکنیم. نکاتی را در جلسات قبل عرض کردیم. آیاتی که در ابتدای این سوره مبارکه خواندیم، در آیه سومش به این مطلب رسیدیم. فرمود: «اینکه کارهای کافران نتیجه ندارد و گم میشود و اینکه کارهای مؤمنین نتیجه دارد و اتفاقاً اگر اشتباه و خطایی هم توش باشه، درست میشود، اصلاح میشود، هم حالشان را خدا اصلاح میکند، هم کارشان را خدا اصلاح میکند.» بازگشتش به این است، از اینجا نشئت میگیرد که مؤمنان دنبال حق میروند و کافران دنبال باطل. این باعث میشود که کار مؤمنان به نتیجه میرسد و کار کافران به نتیجه نمیرسد.
یک بحثی اینجا هست که حالا فعلاً یک اشارهای بهش میکنم. اگر بشود، ان شاءالله جلسات بعد باز بیشتر بهش بپردازیم؛ چون بحث بسیار کلیدیای است. این بحث یک نکتهای فعلاً به عنوان مقدمه در این جلسه عرض میکنم. آن نکته این است که ما دو تا ساختار داریم در این عالم: یک ساختار تکوین، یک ساختار تشریع.
تکوین همین عالم هست و نیست، عالم بود و نبود، همین چیزهایی که هست. میگوییم: «آقا، در این عالم خورشید هست، ماه هست، شب و روز هست، آب هست، دریا هست، انسان هست. یک نوع از انسان مرد است، یک نوع از انسان زن است. بعضی انسانها پیرند، بعضی انسانها خردسالند، بعضی انسانها جوانند.» همه اینها میشود عالم تکوین. این مربوط به هست و نیست، مربوط به بود و نبود است.
عالم تشریع، عالم قانون، عالم باید و نباید است. خود این قانون در عالم چیزی که بخواهد به حساب بیاید و مشتش را پر بکند، نیست. ولی نسبتگذاریای که در این عالم تکوین انجام میدهد. مثلاً میگوید: «آقا این میکروفون، اگر میخواهی که ازش صدا منتشر بشود، باید مثلاً این دکمهاش بالا باشد. اگر دکمهاش پایین باشد، صدا ازش در نمیآید.» پس این میکروفون دو حالت دارد: یا حالت وصل دارد، یا حالت قطع دارد. حالت وصلش آن وقتی است که دکمهاش بالا است. تازه باید سیمش هم وصل باشد. سیمش باز به یک دستگاه آمپلیفایر مثلاً وصل باشد، آن به برق وصل باشد. آن دستگاه آمپلیفایر که مثلاً میکروفون بهش وصل است، از آنور باند بهش وصل باشد. باز خود آن باند و شرایطی داشته باشد که بتواند این صدا را دریافت بکند. هر باندی به این دستگاه نمیخورد. هر میکروفونی به این دستگاه نمیخورد. هر میزان ولتاژ برقی به این دستگاه نمیخورد.
مجموعه اینها یک سری چیزهای تکوینی است. حالا میآیند اینها را با همدیگر میسنجند. میگویند: «آقا اگر میخواهی این میکروفون به این آمپلیفایر وصل بشود، آمپلیفایر به این باندها وصل بشود، صدایت بیاید در میکروفون، از آنجا برود در باند، اگر میخواهی این اتفاق رخ بدهد که مجموعهای از عناصر تکوین است، اینها. باند یک موجود در عالم تکوین است، آمپلیفایر یک چیز تکوینی است، میکروفون همینطور، برق همینطور. هر کدام از اینها به صورت جدا جدا یک عنصر تکوینی است. اگر میخواهی مجموعه این چند تا عنصر تکوینی کنار هم جمع بشود، یک کارکرد متفاوتی داشته باشد، یک نتیجه متفاوتی داشته باشد.» همین صدای حجم کم تو که به صورت معمولی تا فاصله دو سه متر میرسد، ۱۰ ۱۵ نفر میرسد، اگر این عنصرهای تکوینی را با این قاعده کنار هم قرار بدهی، این صدا تا دههزار متر آنورتر هم میرود.
در این جلسهای که شرکت کردی که نهایتاً این صوت برسد به گوش یک نفر، در لحظه بتواند گوش بدهد و بفهمد، با یک دستگاه مثلاً رکوردر که اینطور باشد؛ میکروفونش آنطور باشد، باتری داشته باشد، برق داشته باشد، این عوامل را کنار هم داشته باشد، تو میتوانی این صدا را ضبط کنی. این صدایی که ضبط شد، شعاع میدهد به این کار تو، کاری که داشتی انجام میدادی، سخنرانی که داشتی میکردی، مجموعه افرادی که در آن جلسه حاضر بودند تازه اگر بهشان میرسید و اگر حواسشان جمع بود، میتوانستند بشنوند. ولی این باعث میشود که این صدا مثلاً تا هزار سال دیگر هم میماند. به کرات میشود این را شنید. حواست هم نبوده، دوباره گوش میدهی.
این یک چیزی است که در این عالم تکوین هست. قطعاتی در این عالم تکوین بود، از اول هم بود. ابزار و ادواتی که باهاش میشد رکوردر را تولید کرد، باهاش میشد میکروفون را تولید کرد، حالا اصطلاحات فارسیش: بلندگو را، چه میدانم، ضبط دستگاه ضبط صوت را، اینها را میشد تولید کرد. همه اینها قطعاتش در این عالم طبیعت بود. در عالم تکوین بود. اولاً رسیدن به خود این یک قاعده داشت، فرمول داشت، دستورالعمل داشت که آن دستورالعمل خودش میشود از جنس بایدها. یک نقشه میخواهد که آقا برو فلان عنصر را از فلان خاک به عمل بیاور، به این حد برسان، با فلان عنصر ترکیب کن، بعد از فلان نیرو استفاده کن. این میشود مثلاً یک دستگاه ضبط صوت. پس اینها هم شد دستورالعمل. خود استفاده از این ابزار برای آن کارکرد هم دوباره چه میخواهد؟ دستورالعمل.
اینکه این دستگاه ضبط بکند یا این دستگاه صدای من را پخش بکند، مجموعه این امکانات که کنار هم باشد، باز چیزی را حل نمیکند. من میکروفون داشته باشم، سیم داشته باشم، باند داشته باشم، آمپلیفایر داشته باشم، سیم برق داشته باشم، مشکلم حل میشود؟ یک سری قوانینی اینجا هست که معلوم میکند نسبتها را. میگوید: «آقا این میکروفون را باید بزنی به ورودی، به خروجی نزنیا! میکروفونت میسوزد. باند را باید بزنی به خروجی، به ورودی نزنیا! دستگاهت میسوزد. میکروفون را که میزنی به ورودی، باید حجم صدا را اینجا قرار بدهی. به برق ۲۲۰ باید بزنی، به برق بیشتر نزنی، به برق کمتر نزنی.» درست گفتم دیگر؟ ۲۲۰ باید بزنی دیگر. اینها همش چیست؟ قانون. همش چیست؟ باید. یا به تعبیر دیگر چی بود؟ تشریع. قوانین. آن چیزی که باعث میشود از این تکوین درست استفاده بشود چیست؟ تشریع. قانون.
حالا این نکته، نکته فوقالعادهای است. اگر به من باشد، میگویم اول دبستان باید از اینجا شروع کرد دین را یاد داد. داستان دین از اینجا شروع میشود، در مدرسه و دانشگاه و تلویزیون و کار فرهنگی و اینها، از این نقطه باید شروع کرد که خدای متعال یک عالم تکوین ایجاد کرده، یک عالم تشریع هم در قالب دین به ما داده. گفته که این دو تا یکی است. اگر میخواهی آن را به نهایت استفاده برسانی، باید از این استفاده کنی. اگر هم از این استفاده کنی، آن اتوماتیک به تبع این خودش به نهایت اوج خودش و کارکرد خودش میرسد.
این نکته خیلی عجیب و غریبی است. دستورات انجام میدهیم، حالا شاید خاصیت داشته باشند، نداشته باشند، به درد دنیایمان که اصلاً نمیخورد. حالا شاید برای آخرت یک چیزی توش دربیاید. این چیزی که به ما گفته، عیناً مطابق با آن چیزی است که در این عالم خلق کرده. عیناً مطابق با عالم تکوین است. علامه طباطبایی به این نکته خیلی توجه دارد. در واقع این نکته را باید جزء اصول دین به حساب آورد. نه اصول دین رایجی که حالا توحید و نبوت و اینها. ریشههای اعتقادی، جزء آن بحثهای کلیدی اعتقادی که عالم تکوین با عالم تشریع مطابقت دارد. کاش برای این حرف ما صد هزار جلد کتاب داشتیم. صد هزار پژوهشگر مینشستند روی این موضوع کار میکردند، بررسی میکردیم، به دو تا پایاننامه درست حسابی نرسیدیم در این موضوع. و از آرزوهای بنده این است که همه کارهایم را تعطیل بکنم، جلسات و درس و بحث و اینها، متمرکز شوم روی این موضوع، ۲۰ سال وقت، یک چیز تروتمیز، اگر توفیقی باشد، عمری باشد، حیاتی باشد، اینها، یک چیز تروتمیز تحویل عالم بدهیم. بگوییم آقا ما نقشمان را در این عالم ادا کردیم، رفتیم.
بیایید بنشینیم روی این فکر کنیم، ببینیم چه شد. آنقدر این مسئله مهم است: مطابقت عالم تکوین و عالم تشریع. همان کسی که این هستی را آفریده، همان قانونگذار است. و نکته فوقالعادهای که هست این است که در سوره کهف یک آیهای داریم. به ذهنم میرسد، میگویم. این نکته را میگویم، ۵ دقیقه توضیح میدهم. ببینم نکته بعدی. آن نکته خودش ۱۰ تا نکته به ذهنم میآورد، ۵۰ دقیقه گذشت، نکته دوم باید برسم. یک مشکلی است که گاهی در بعضی جلسات داریم.
در سوره مبارکه کهف آیهای داریم، آیه ۵۰ و ۵۱: «و إذ قلنا للملائکة...» این نکته را داشته باشید. در مورد چی داشتم صحبت میکردم؟ بله، رابطه تکوین و تشریع، مطابقت تکوین و تشریع. «اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم.» به ملائکه گفتیم: مثل بچه آدم به حضرت آدم سجده کنید. البته مثل بچه آدمش از مجموعه آیات فهمیده میشود. «فسجدوا الا ابلیس.» همه سجده کردند، غیر از کی؟ ابلیس. «کان من الجن.» معلوم میشود که پس جن زودتر از انسان خلق شده و بعضی از افراد جن هم قاطی با ملائکه بودند. این خودش نکته دارد. «ففسق عن امر ربه.» نسبت به امر رب خودش فسق ورزید. این امر وقتی گفته میشود، منظور دستور است. این دستور منظور چیست؟ تشریع. نسبت به این تشریع خدای متعال فسق ورزید. زیر بار نرفت.
خب، هر جا که شما یک تشریعی را زیر پا بگذارید، یک تکوین هم بعدش درش تحولاتی رخ میدهد. این خیلی مهم است. هزار تا نکته دارد ها! تکوین و تشریع هزار تا نکته دارد. یکیش این است: هر تکوینی که میآید، پشت بندش یک تشریعی ایجاد میکند. هر تشریعی هم که میآید، آثار تکوینی دارد. شما اگر اطاعت کردید، در تکوین آثار مثبتی دارید. اگر عصیان کردید، در تکوین آثار منفی تکوینش به هم میریزد. در تکوین اصلاً تحول ایجاد میشود. خود تکوین هم وقتی عوض شد، در تشریع اثر دارد. بیمار میشوید، یک سری تکالیف ازتان برداشته میشود؛ روزه دیگر نمیخواهد. پولدار میشوی، یک سری احکام میآید؛ باید بروی مکه، حج، باید بروی. اینها تحولاتی است که در عالم تکوین است.
مردها وظایفی دارند، زنها وظایفی دارند. در حالات مختلف جسمیشان، تکالیف شرعیشان فرق میکند. حالا اینجا تشریع را مراعات نکرد، باید را گوش نداد. خب خدا از آن درگاه راندش. از آن عوالم بالا سقوط کرد به عوالم پایین. حالا اینجا خدا کاری ندارد با اینکه ابلیس چه شد. اینجا با من و شما کار دارد. این قضیه آدم و سجده ملائکه و شیطان و اینها را که میگوید، هر بار که خدا میگوید، با یک رویکرد باز دوباره تکرار شد. چه جالب! بابا تکرار نیست، این دوباره دارد میگوید با یک رویکرد دیگری. هر جا گفته با یک رویکرد گفته. یک جا گفته فسق شیطان را نشان بدهد و اتفاقاتی که برای شیطان رقم خورد. یک جا گفته آدم را نشان بدهد و مقاماتی که در پیش خدا دارد و نسبتش با ملائکه. یک جا گفته به خلقت انسان توجه داشته باشد. یک جا دیگر گفته به داستان بعد از شیطان و ربط ما و شیطان اشاره دارد که یکیش اینجاست. یکی هم در سوره مبارکه اسراء.
چه میگوید؟ میگوید: خب اینطور بود. بله، عزیزان، گفتم سجده کن، سجده نکرد، فسق ورزید. حالا بیرونش کردیم، اینها به کنار. اینکه به گوهر وجودی شما سجده نکرد، «افتتخذونه و ذریته اولیاء من دونی.» حالا شماها رفتید همین را به عنوان ولی قبول کردید؟ که این ولی معمولاً در فرهنگ قرآن، آن کسی است که اختیار دارد دستور بدهد. پس این هم توجه داشته باشید. ولی معمولاً، البته معانی دیگری هم در ولایت هست، ولی معمولاً وقتی ولی گفته میشود در قرآن، آن کسی است که اختیار دارد دستور بدهد و آن کسی که باید ازش حرف گوش بدهی، دستورش دستور خداست. این کسی که خودش حرف من را گوش نداده، ابلیس. این را بزرگیاش. بعد شما میروید باز حرف این را گوش میدهید. شما دیگر که هستید؟ این کسی که حرف من را گوش نداد، من به این گفتم به گوهر وجودی شماها سجده کند. این به گوهر وجودی شماها سجده نکرد. به خاطر گوهر وجودی شماها بیرونش کردم. بعد تو با آن گوهر وجودیت میروی به این سجده میکنی؟ دیگر به آن چه باید بگویم؟ به آن گوهر وجودی. به خاطر گوهر وجودی تو دستور دادم سجده کند، گوش نکرد، بیرونش کردم. بعد تو با این گوهر وجودیات میروی باز حرف این را گوش میکنی؟
خیلی دردناک است، نه؟ اصلاً خودش یک روضه است در قرآن. خدا به خاطر ما یک بار ابلیس را بیرون کرده. بعد ما رفتیم پشت تو کوچه آتیش به آتیش داریم با ابلیس سیگار میکشیم. عجیب و عجیب نیست؟ خیلی واقعاً. حالا خدا چه میگوید؟ حواسها جمع. خیلی قشنگ است. میخواهد بگوید اشتباه کردید. میخواهد بگوید شیطان صلاحیت ندارد که حرفش را گوش بدهید. دست روی چی میگذارد؟ «انهم لک عدوّ.» اولاً که این دشمن شماست. اینها دشمنتونند. «بئس للظالمین بدلا.» بدبخت آدم ظالم با این جابجاییای که میکند. کی را از ولایتش در میآید، به ولایت کی میرود؟ از ولایت خدا و اولیاء خدا در میآید، میرود در ولایت ابلیس و بچههایش. « بئس للظالمین بدلا.» اوه، از این تبدیل برای ظالمین! این چقدر این نکته فوقالعاده است. سبحان الله. چقدر این قرآن غریب است.
«ما أشهدتهم خلق السماوات و الأرض و لا خلق أنفسهم و ما کنتم متخذ المضلین.» از آن آیاتی که هو کشید. بعدش میگوید برای چی حرف ابلیس را گوش میدهید؟ ابلیس که صلاحیت ندارد. خب چرا خدایا همچون سجده نکرد؟ اینها آن به کنار که حالا با شماها دشمن است و به شما سجده نکرده. اینها آن یکی.
اگر این داستان سجده هم نبود و داستان دشمنی با شماها هم نبود و اینها، به این دلیل، به این دلیل صلاحیت ندارد: «من خلق آسمانها و زمین را بهش نشان ندادم.» شاهد بر خلقت آسمانها و زمین نیست. ۲. حتی دستگاه خلقت خودش را هم ازش سر در نمیآورد. «و لا خلق أنفسهم.» حتی شاهد در دستگاه خلقت خودش هم نیست. از نظام تکوین هستی که سر در نمیآورد، هیچی. از نظام تکوین خودش هم سر در نمیآورد. این دو تا. ۳. حالا یک وقتی هستش که از ساختار تکوین هستی سر در نمیآورد، از ساختار تکوین خودش هم سر در نمیآورد ولی چون دوست دارد مجری فرمان خدا باشد، خدا پشتش را میآورد، نظام تکوین را به حمایت او میآورد. این هم گاهی میشود.
یک مورد دیگر است. میفرماید چون شیطان گمراهکننده است، هادی نیست. «ما کنا متخذ المضلین عزدا.» از این باب هم دستش را نمیگیرم که از این باب که بگویم بالاخره دارد برای من آدم جمع میکند، حرف من را اجرا میکند. از این باب نظام تکوین قرار بدهم. این سومی را هم ندارد. حالا در آدمیزاد نادان، خطاب به من و امثال من دارد میگوید: تو آدمیزاد نادان، برای چی رفتی اینها حرفش را گوش میدهی؟ چه شیطان جن، چه شیطان انس، اینها در کار خودشان ماندند. برای رفع گرفتاریهای خودشان ماندند. بعد تو باز میخواهی بروی از اینها نسخه بگیری گرفتاری خودت را حل کنی؟ تو دیگر چقدر بدبختی؟!
اینها خودشان برای رفع گرفتاریهایشان، مخصوصاً در این یکی دو سال اخیر، آمار مراجعشان به جن و ساحر و جادو جنبل و اینها چند ده برابر شده، بس که گیر کردند در باتلاق. این آمریکاییها و اسرائیلیها و غربیها و اینها پشت بند اینها. به اینها دستت دراز است که باز اینها تو را نجات بدهند؟ مجسمه حماقت است. (که الحمدلله داریم دیگر. حالا افرادی را داریم که بعداً ان شاءالله وقتی رفتند مجسمه حماقت جانم را میسازی.) دست میگذارد روی چی؟ میگوید: «کسی باید دستور بدهد که خبر داشته باشد ساختار هستی چیست.» ولی امر این است. تشریع باید به دست کسی باشد که از تکوین سر در بیاورد. «له الخلق و الأمر.» خدا که دستور میدهد، هم خلق دست خداست، هم امر دست خداست. بین خلق و امر، نسبت. این خیلی مهم است. این خیلی مهم است. دوست دارم داد بزنم.
کسی باید دستور بدهد که خبر داشته باشد از ساختار تکوین، از ساختار خلقت. از خودش خبر ندارد. خودش را نمیشناسد. «خلق أنفسهم» چه برسد به ساختار هستی. بعد آنور داستان، یک گریزی بزنم به قضایای فاطمیه که حالا ایام فاطمیه هم است. یک طرف داستان، در این جدال سقیفه و غدیر، که صدیقه طاهره ایستاده. تو در این پیچ تاریخی مردم را منصرف کند از اینکه به آن سمت بروند، به سمت سقیفه بروند. مردم به سمت غدیر بیایند. یک ور داستان، عالم آگاه به کل کائنات و هستی که با صدای رسا فریاد میزند: «سلونی قبل أن تفقدونی.» هر چه میخواهید بپرسید، تا هستم بپرسید. یک ور داستان کسی است که با فریاد رسا فریاد میزند که: «زن در حجله و زنهای در حجره از من آگاهترند.»
جالب است، یک فیلم ساختند به نام «عمر بن خطاب»، نمیدانم مصریها ساختند، کی ساخته. من یک تیکهاش را میدیدم این فیلم را. حالا روزی ما هم بود. تا زدم، این تیکه از فیلم آمد که عمر بن خطاب وایساد، سخنرانی کرد، یک مسئله شرعی گفت. یکی از زنها در آن فیلم اصلاً مشتاق شدم بنشینم یک دور فیلمش را کامل ببینم. یعنی آنقدر خوشم آمد از این صحنه، خیلی برایم جالب بود. مصریها ساختند، نمیدانم ۴۰ قسمت، ۱۵۰ قسمت. ترجمه فکر کنم نشده فارسی. عمر بن خطاب دارد یک چیزی میگوید، یک صحبتی میکند. یکی از بین جمعیت، یک خانم، یک سوالی میپرسد. یک جوابی میدهد. یک پیرزنی در جلسه نشسته: «یا امیرالمومنین، این مسئله اینطور نیست، آنطور است. این را اشتباه گفتید.» بعد عمر بن خطاب میگوید که: «عجب! این پیرزنها هم حتی از من آگاهترند.» تواضع ایشان را معرفی میکند در فیلم. ببین چقدر امیرالمومنین متواضع بودند. پیرزن هم حرف شنوی داشت، متواضع بودند. باید خودش را میکشیدند کنار، حتی پیرزن هم به من صلاحیت دارند برای دم و دستگاه خلافت. اسمش تواضع نیست. چیزهای دیگر است. حالا وحدت به هم میخورد. توضیحات بیشتر ندهم.
تواضع، یک کسی که ابتداییات را بلد نیست. به کرات آیات قرآن را ازشان پرسیدند، بلد نبودند. مسئله شرعی میپرسیدند، بلد نبودند. چیزهایی که حتی پیغمبر فرموده بود، بلد نبودند. چیزهایی که اصلاً خیلی از راویان و صحابه بلد نبودند. چه برسد به کائنات و هستی و تاریخ و ماقبل خلقت و مابعد خلقت و قیامت و ملکوت و ملائکه و جن. و بین این دو تا گزینه اینجوری انتخاب کردن. خیلی واقعاً چه میخواهد؟ چیزهایی میخواهد دیگر. باز وحدت به هم میخورد. خیلی عجیب است واقعاً.
یک گزینه داری که دارد میرود در بیابان، صحرایی میرسند که این صحرا را مورچه برداشته. همراهش میگوید: «سبحان محصیها.» کی میتواند اینها را بشمارد؟ امیرالمومنین فرمود: «نگو سبحان محصیها! بگو سبحان خالقها و أنا محصیها.» شمردنش که کاری ندارد، من هم میتوانم انجام بدهم. بگو کی این را خلق کرده. نه تنها تعدادشان را میدانم، میدانم چند تاشان مذکرند، چند تاشان مونث، چقدر عمر میکنند، کجا متولد شدند، کجا از دنیا میروند. این صحرای پر از مورچه را، دونه دونهشان، آمار این شکلی دارم. واسه همین، این آدم وقتی یک دستوری به شما میدهد، همه کائنات را میسنجد در این دستور که به شما میدهد که هیچ جای خلقت به هم نریزد.
خیلی مسئله استا! اگر همین یک دانه خوب فهمیده بشود، آدم به اضطرار میرسد که اصلاً مگر با غیر معصوم میشود زندگی کرد؟ همه ما را به اضطرار میرساند نسبت به امام. کسی باید بیاید در خردترین مسائل نظر بدهد که وقتی دستور داد، میداند کل عالم ساز و کارش چیست؟ کهکشان داستانش چیست؟ ویژگی ساعتها را میداند، ویژگیهای زمانها را میداند، ویژگیهای مکانها را میداند، ویژگی افراد را میداند. شما را با همه جزئیاتت میشناسد. مزاجت را میداند، طبعت را میداند، ویژگیهای خلقیتت را میداند، ویژگیهای ژنتیکی آیندهت را میداند. دوش به دوش مالک شمشیر میزدند. مالک یک لحظه در دلش آمد که ما هم داریم با امیرالمومنین میزنیم و میرویم، به به! فلهای گرفتی داری میزنی میروی. که من میزنم، دارم اعقابشان را تا قیامت نگاه میکنم. اگر شیعهای چند نسل بعد او باشد، نمیزنم. بماند. آن چیست را تحویل بدهم؟ الحمدلله زدن. بله، شمشیرها شبیه هم است. وقتی میزند، زدن با زمین زدن، تو تومانی دو قرون به قول تهرانیهای قدیم توفیر دارد. خیلی فرق میکند این زدن با آن زدن. بله، ظاهرش این است که آن هم میزند، این هم میزند. گردنش. این وقتی دارد میزند نسبت این زدنش را با کل کائنات از اول خلقت تا آخر خلقت به چه ربطی دارد؟ این کاری که داری میکنی با آن، خیلی مهم است.
کسی باید تشریع دستش باشد که از تکوین سر در بیاورد. کسی باید دستور بدهد که بفهمد ساز و کار خلقت چیست. با این نکته به این میرسیم که فقط یک نفر صلاحیت دارد دستور بدهد. آن هم کیست؟ بله، «ان الحکم الا لله.» فقط خداست. اگر پیغمبر هم دستور میدهد، چون حرف خدا را میزند. اگر امیرالمومنین هم میگوید، چون دستور خدا را میدهد. هیچ کسی صلاحیت ندارد در این عالم باید و نباید بگوید. این خیلی نکته مهمی است. باید این کار را کرد، باید آن کار را کرد. بعضی چیزها هست البته. خب در این عالم نظام تکوینش تا حدی قابل درک است با تجربه و اینها. «آقا این دارو را مثلاً این مقدار که میخوری اثر دارد، مثلاً روی فلان بیماری، مثلاً بن میدهد. خون در این جراحت را مثلاً این پمادی که میزنی زخم را خوب میکند.» به کرات ثابت شده. تا همین حدش البته میشود پذیرفت. البته همین هم اگر بخواهی عمیق نگاه کنی، همین هم حتی باید آن کسی بگوید که از کل کائنات سر در میآورد. چنین مادهای که برای این پماد استفاده شد، آیا همین قدر استفاده باید بشود؟ کمتر استفاده بشود؟ بیشتر استفاده بشود؟ جایگزین نداشت؟ راه سادهتر نداشت؟ بهتر از این چیزی نبود؟ این پماد که حالا مثلاً برای پوستت خوب است، ممکن است برای عروق ضرر داشته باشد، برای کبدت ضرر داشته باشد، بوی این پماد استشمامش برای مغز ضرر داشته باشد. از اینها دیگر سر در نمیآورد. بشر همین است دیگر. «ظلوماً جهولا.»
قرآن هم میگوید این امانت را آنهایی برداشتند، «ربود ان الانسان کان ظلوما جهولا.» این امانت را آسمان و زمین زیر بارش نمیرفتند. امانت خلافت و ولایت الهی که بخواهد از جانب من دستور بدهد، در این عالم به بقیه باید و نباید بگوید، بکن نکن بگوید، دستور بدهد، آسمان و زمین زیر بار این قضیه نمیرفتند، گردن نمیگرفتند. انسان احمق نادان آمد گفت: «من خلیفهام.» کار به اینجا رسید که آمد برگشت گفت: «پیغمبر فلان چیز را حلال کرده بود، حرامش را من حرامش میکنم.» کار به کجا میرسد؟ امیرالمومنین فرمود: «اگر همین یک دستور به هم نمیریخت تا ابد در ساز و کار عالم کسی زنا انجام نمیداد.» این یک نکته.
نکته بعدی: آدم زرنگ پختهای که این حرف را خوب بفهمد، از یک طرف میفهمد که چقدر این باید و نبایدها مهم است. از یک طرف دیگر میفهمد از در خود همین باید و نباید هم چقدر چیز در این عالم تکوین میشود کشف کرد. این نکته را هم یکم توضیح بدهم. بخش بعدی صحبت آدم زرنگ میرسد به اینکه: آقا اگر این دستور دین است، پس یک ربطی به عالم تکوین دارد. این خیلی مهم است. نه تنها نمیآید به هم بزند نظام تشریع را، بلکه اتفاقاً میشود روش فکر کرد، مطالعه کرد.
تازگی فیلمی میدیدم، خیلی برایم جالب بود. در آمریکا یک پزشکی دارد، دکتر پوست است، دارد با یک خانمی صحبت میکند. بعد بهش میگوید که: «ببین، آفتاب روی پوست زن اثر دارد و برای زن خوب نیستش که بدنش در برابر آفتاب مستقیم، آفتاب را دریافت بکند.» بعد میگوید که: «یکی از آسیبهایی که دارد، حالا یک سری آسیبها دارد، یکی از آسیبهایی که دارد روی پوست گردن زن است.» و میگوید: «حتی الان با این جراحی پوست و فلان و اینها، این کارهایی که در زیبایی و فلان و اینها انجام میدهند، حتی اینجا هم نتوانستند درستش بکنند. پوست زن وقتی که چیزی گردنش نباشد و چیزی سرش نباشد، در اثر تابش نور خراب میشود.» بعد آنجا برمیگردد میگوید: «این مسلمانها گردنهای زنهاشان را میپوشانند، آنها زنهاشان خوشگلترند.» گردنهای زنهاشان هم زندگی آزادی. (از قبرس وارد مسئله این است.) آن کسی که دارد پژوهش میکند، دارد میفهمد یک چیزی بوده. یک چیزی در اینها هست.
۵۰ سال از آمریکا عقبیم دیگر. جلسه دو سال پیش گفتم، گفتم وسط زن زندگی آزادی بود چیذر بود. سخنرانی اینجا، روسریهاشان را برمیدارند. ما ۵۰ سال از غرب عقبیم. تا ۵۰ سال بعد غرب همه محجبه میشوند، بعد ما تازه میرسیم به غربی که مح. آنها افتادند در مود، در شیب محجبه شدن. بروید ببینید فروشگاه حجاب، مثلاً یک مغازه کوچکی در هلند، صف کیلومتری بستهاند زنها، خانمها آنجا، برای اینکه روسری بخرند. فیلمهاش آنجا. دارند میفهمند داستان چیست. بحث دین و اینها ربطی ندارد. ۵۰ سال بعد ان شاءالله اینجا همه محجبه میشوند، درست میشود. آنها خرد خرد دارند میفهمند چه در دل ماجرا است.
آن آدم زرنگ و هوشمند میرسد به اینکه: «آقا، این توش یک چیزی هست. من باید ساز و کار خلقت و تکوین را چه کار بکنم که خدا اینجوری دستور داده؟» بعد الان مثلاً در ایران ما باب میشود مثلاً گردن را باز میگذارند. تجدد. فرودگاه مشهد چند روز پیش یکهو به ذهنم آمد، برای خودم جالب بود. یک خانمی در صف بودیم که این بلیط را بدهیم، هواپیما شویم. یک خانم گردنش باز بود. ناخودآگاه یادم آمد. خیلی برای خودم عجیب و جالب بود. یکهو یاد این آیه افتادم که «یدنین علیهن من جلابیبهن.» و اینکه اصلاً این پوششی که اینجور گردن باز است و اینها، این پوشش مال عصر جاهلیت بود. یعنی این بنده خدا الان نمیداند که مثلاً برای اینکه از حجاب ۱۴۰۰ سال پیش فرار کند، رفته به ۱۶۰۰ سال پیش رو آورده. اسلام حجابش را توضیح بدهم، بگویم که: «خواهرم چه شد... به حجاب ۱۶۰۰ سال پیش.» شرایطش نبود. میخواهد فرار کند مثلاً فکر میکند این تجدد مدرنیته است. بابا این باز، یعنی بهروزترین مدل حجاب مال اسلام است دیگر. ما از این بهروزتر نداریم. هر چه هست، قدیمیتر از این است. هر مدل پوششی غیر از اونی که اسلام گفته، داری مال قبل او است. مال قبل ۱۴۰۰ سال پیش است. بعد به ما میگویند شما اُمّلی، در ۱۴۰۰ سال پیش ماندید. دنیا عوض شده. دنیا عوض شده. دنیا ۱۴۰۰ سال عوض شده، به بعد. آن دیگر دو دست. آن دیگر عوض شدن نیست. نیامده مدرنتر از آن دیگر ما نداریم.
خیلی مهم است. اینکه خدا دستور داده توش قاعده است. یک چیزی است. در تکوین یک اثری دارد. هر جای داستان که بروی این را بررسی بکنی، به یک عجایبی میرسی. خود همین آدم را متعبد میکند. خود همین نکته تعبد میآورد. آقا وقتی اسلام گفته فلان کار مستحب است، به همین مقید میشوم. الان آمدند بررسی کردند: «آقا، برای چی مراجع شیعه ماشاءالله آخوندها، خدا طول عمر بدهد، سن همه ۱۰۰ سال به بالا با این حجم فشار کار و درگیری و زندگی و چشم نخورند! ما گاهی میگوییم آیتالله وحید خراسانی با ۱۰۴ سال سن هنوز دارند تدریس میکنند. با ۱۰۴ سال سن آیتالله جوادی آملی در این دیدار مسئولین با ۹۲ سال سن از حفظ روایت میکند، شعر میخواند، نکته میگوید، چه میدانم تذکر میدهد.» من ۹۲ سالم بشود، آشپزخانه را با سرویس بهداشتی قاطی میگیرم، قطعاً. در این شکی ندارم. این چه مغزی است؟ موتور دارد کار میکند، فکر میکند. مراجع و نوعاً سنشان حدود ۱۰۰ سال است. آیتالله مکارم شیرازی. آیتالله نوری همدانی. آیتالله صافی گلپایگانی ۱۰۳ سالشان بود از دنیا رفتند. آقای شاهرودی وقتی در سن ۷۰ سالگی از دنیا رفت، همه عزا گرفته بودند که مرجع جوانمرگ شیعه. مرجع نداریم ۷۰ سال از دنیا برود. جوانمرگیشان ۷۰ سال سن نیست برای مرجع اول کار. امام ۷۸ سالگی تازه انقلاب پیروز شد. تا حول و حوش ۹۰ سالگی داشت مدیریت میکرد. آخوند جماعت تازه از ۸۰ سالگی کارش شروع میشود. ۵۰ سالگی بازنشست میکنند ملت را. ۵۵ سالش است، سردش میشود میرود در بانک مینشیند. به ۶۰ سال برسد بنده خدا فشار میآید به ۶۰ سال. جای مراجع ما ۶۰ سالگی.
در کودکی مثلاً من میرفتم چند سال، ۴۵ ساله، فلان جا کلاس میرفتم. آیتالله حسنزاده تازه سنین ۴۰ و خردهای سالگی از تهران پا میشود میرود قم، تازه کار علمی شروع میشود. مراجع ما این است. این برای دنیا سوال است. برای اینکه شما متفکرین غرب را، نوابغشان، دانشمندانشان، وقتی بررسی میکنید به ندرت کسی حول و حوش ۸۰ سال توشان پیدا بشود. ۶۰ سال، ۵۰ سال سن نیچه و اینها را بروید ببینید، سنشان چقدر بوده. ۱۰ سال آخرش هم که اصلاً دیوانه شد و خل شد و مشکلات جدی خورد و مغزش کوچک شده بود. دیگر گندهترینشان است در غرب. بقیه هر کدام یک گرفتاری، مریضی، بدبختی. موزیسینهاشان که اصلاً یک داستان مفصلی دارد که اکثرشان دیوانه شدند، خل شدند، از دنیا رفتند با گرفتاری. اینها را مطالعه کنید. کتابهایی هم نوشته شده در این زمینه. (متفکرینشان، دانشمندانشان.) این سوال. آقا چرا اینها اینجورند با این همه فشار کار؟ آقا مرجع تقلید شوخی نیست. آیتالله مکارم شیرازی خدا به ایشان طول عمر بدهد. با همین سن، شما حجم کاری که ایشان دارد انجام میدهد، میزان کتابهایی که در طول سال مینویسد، گاهی فکر میکنم به سالی ۲۰ جلد کتاب میرسد. تدریسی که صبح تا ظهر دارد. تألیفی که دارد. دفتر خودش را باید مدیریت کند. شهریه باید پرداخت کند. استفتاء را باید جواب بدهد. مقلدینش در سراسر دنیا. رهبر عزیز انقلاب با ۸۵ سال سن، هم مدیریت نظامی، مدیریت سیاسی، مرجعیت تقلید، استفتائات. تدریس هم که میکرد، حالا تا قبل کرونا. مطالعه ایشان. این کتابهایی که ایشان فقط شبها قبل خواب میخواند و هی تقریظ میزند، یکهو ۲۰ تا کتاب میدهند. قبل خواب ۳۰۰ صفحه میخواند، میخوابد. فقط مطالعه سبک قبل خواب دارد. یا ۳۰۰ صفحه قبل خواب، چون نفر اول تندخوانی مجموعه نصرت است در تهران. مطالعه سبک قبل خوابش ۳۰۰ صفحهای است برای اینکه چشمهایش سنگین بشود، میخواند، میخوابد.
این نتیجه چیست؟ نتیجه این است که کسی که بر اساس تشریع حرکت کرد، در تکوین هم آثارش ظاهر میشود. بهتر از همه عمر میکند، بیشتر از همه عمر میکند، سالم زندگی میکند. برای اینکه همان کسی که عالم را خلق کرده، دستور نسخه استفاده از عالم را کنارش گذاشته. شب زود میخوابد. سحر بیدار میشود. بین الطلوعین بیدار است. ظهر یا خواب مختصری میکند. غذا کم میخورد. شراب نمیخورد. غذاهای مضر نمیخورد. موسیقیهای هیجانی ندارد. زندگی هیجانانگیز، هیجانآمیز پر تپشی که از یک روال عاقلانه و عادی خارجش بکند، ندارد. خدا حرام کرده دیگر. پاک. با ناموس کسی ارتباط سری ندارد. همش نابود میکند آدم را. خاصیتش کجا معلوم میشود؟ در عالم تکوین.
این نکته اولی بود که میخواستم ۵ دقیقه در موردش صحبت بکنم که ۵۰ دقیقه شد. این نکته اولمان بود. نکته دوم ان شاءالله هفته بعد. چهارشنبه ان شاءالله. چهارشنبه، پنجشنبه، جمعه سه شب خدمتتان هستیم. اگر توفیق باشد، به این بحث بیشتر میپردازیم که حالا ربطش به داستان فاطمیه این بود که نفهمیدن این نکته را. اگر این نکته فهمیده میشد، مردم مدینه نمیگذاشتند کسی غیر از امیرالمومنین حاکم بشود. این نکته اصلی و کلیدی است که: مگر تو از هستی چقدر سر در میآوری که بخواهی به ما دستور بدهی؟ رئیس میخواهیم که وایسا مثلاً هر کی ماست را گران کرد، بزند در سرش. مگر کارتان این است؟ ما امام میخواهیم. آقا، از کل کائنات باید سر در بیاوری، از ازل و ابد خلقت. دانه به دانه ما را باید بشناسی. با جزئیاتمان، با همه ویژگیهای مادی و ملکی و ملکوتی.
نکته کلیدی چرا؟ چون عالم تکوین با عالم تشریع مطابق است. همه خب. برگردم به این سوره. نکتهای که به اینجا داشتیم. فرمود که چرا مؤمنها کارهایشان به نتیجه میرسد، کافرها کارهایشان به نتیجه نمیرسد؟ چون مؤمنان «اتبع الحق من ربهم» دنبال حق میروند. کسی که حرف گوش کن خداست. خودش را مطابقت داده با نظام تشریع. چون نظام تکوین و تشریع با همدیگر پیوسته است و یکی است. اونی که تشریع خدا را گرفته، منطبق در میآید با تکوین خدا. همیشه این درست. این طرف درست تاریخ که هی میگویند این است داستانش. در یک جلسه تازگی یک عزیزی پرسید که: «آقا، از کجا معلوم ما طرف درست تاریخیم؟» طرف درست تاریخ، طرف درست تاریخ. این طرف درست تاریخ منظور همان حق. حق و باطل است. قرآن گفته دیگر حق و باطل است. طرف درست تاریخ یعنی آن طرفی که حرف گوش کن خداست. منطبق با تشریع خداست. منطبق با تعالیم انبیا است.
این یهودیها حتی نسبت به تعالیم حضرت موسی هم تابع نیستند. حتی نسبت به همین کتب مقدسی که همین الان دارند هم تابع نیستند. عهد عتیقش، عهد جدیدش، تحریف شدههاش. همین هم اگر تسلیمش بشوند، گوش بدهند، اوضاعشان عوض میشود. تسلیم همین هم نیستند. بماند که در همینها چقدر اشاره به این دارد که به پیغمبر آخرالزمان، اهل بیت پیغمبر را در توراتش به نحوی، در انجیلش به نحوی که اگر دنبال اینها راه بیفتند ناگزیر به اسلام کشیده میشوند، به تشیع کشیده میشوند. آن طرفی که طرف تعالیم انبیاست میشود طرف حق. میشود طرف درست تاریخ. هر کی حرف اینها را گوش میدهد آخرش پیروز است. تمام است. چون کل کائنات باهاش است. کل کائنات در این مسیر است. در این حرکت است. خیلی عجیب است ها! این خیلی نکته عجیبی است. کل کائنات. این در و دیوار شعور دارد، درک دارد. میز درک دارد. این ابر و باد و خورشید و طوفان و دریا و همه اینها درک دارد.
گفتم یک وقتی در یک جلسهای مجدد عرض میکنم از آن آیات بسیار لطیف قرآن است در سوره مبارکه طه، اگر اشتباه نکنم. میفرماید به مادر موسی گفتیم که بچه را شیرش بده. شیرش بده. نکته دارد. بچه را شیرش بده. بعد بگذارش که حالا یک سبدی چیزی درست کرد مادر موسی. در یک سبدی گذاشت. فرمود: «ما وحی کردیم به مادر موسی. بچه را بگذار در آب.» نکتهاش اینجاست. «فل یلقه الیم بالساحل و یأخذه عدو لی و عدو له.» خیلی خیلی محشر است این قرآن. فرمود: «همانطور که به تو گفتم بچه را شیرش بده، بگذار در آب، الیم، به آب گفتم بچه را برسان به فرعون. به فرعون هم گفتم بچه را بگیر بزرگش کن تا روزی که دشمنت بشود.» محشر نبود؟ یک آیه از قرآن. «فلیلقه الیم بالساحل.» «فلیلقه» فعل امر است. دستور دادم. مثل اینکه به شما میگویند که: «آقا، نامه را میآوری آنجا مثلاً پشت مقبره شیخ طوسی میدهی به آقای فلانی. آقای فلانی میرساند بنده.» یعنی چی؟ یعنی من یک مأموریتی از قبل با آقای فلانی دادم که هر کی به تو نامه رساند میآید تح. به مادر موسی میفرماید: «بچه را میدهی به آب. آب آب نیستش که. آب مأمور من است. لله جنود السماوات و الارض.»
در این سخنرانی اخیر رهبری به این نکته تأکید کردند. در نوع خودش منحصر به فرد بود. به این شکل اشاره کردند. فرمودند: «همه هستی سپاه ملائکه و چه و چه و چه و ما همیشه دیدیم بارها کمک اینها را در این مواقف مختلف این انقلاب دیدیم. به بعدش هم همینطور.» گفتم: «البته دست ما نیست. فرماندهاش خداست ولی ما اگر در مسیر خدا باشیم، خدا آنها را هم به استخدام ما در میآورد، به نصرت ما در میآورد.» که آن آیه ۵۰۰۰ ملک جنگ بدر را ایشان آن آیه را خواندند که ما نصرت کردیم در جنگ بدر با ملائکه.
یک قطعه ۳ سانتی از کل هستی را داری میبینیم. بعد این قطعه ۳ سانتی را که نگاه میکنیم: «اوه اوه چقدر وضع خراب است!» «رو ببین سوریه شروع شد.» بابا این کل کائنات است. چه میگویی؟ بنده خدا، اپسیلون هم در کل این هستی به حساب نمیآید. آن هم از باب امتحان. یک چهار روزی بخشیش از باب عقوبت کفران نعمت. بخشیش از باب امتحان. برخیش از باب سنت املا و امهال. خدای متعال سنتهای مختلفی هست که دارد اجرا میشود در این قضایایی که امروز دارد رقم میخورد در فلسطین و لبنان و سوریه و اینها که ظاهراً روز به روز بدتر خواهد شد. فعلاً حالا حالاها که «بلوغ القلوب الحناجر» باید بشود. که بارها این را عرض کردیم. این قضایایی که به سوریه کشیده میشود که از یک سال از مجموعه روایات اینها فهمیده میشود که فحشمان میدادند آن موقع. الان کم کم دارند بعضی میفهمند. الحمدلله.
اگر بفهمند که داستان چیست. مثل اینکه همچین غزه فقط کش دارد. داستان به یک جای دیگری دارد کشیده میشود. نخواهد ماند. کل دنیا را درگیر خواهد کرد. فرمود: «آنقدری جنگ و کشتار طول میکشد، دو سوم کره زمین از بین بروند.» این روایت، سندش هم صحیح است. از امام صادق علیه السلام. بیاید با مرگ سرخ یا مرگ سفید. مرگ سرخ ظاهراً کشتار. مرگ سفید هم ظاهراً مشکلات بیولوژیکی. این قضایا که اینطور کش پیدا میکند، اینها ظاهر قضیه است. باطن قضیه عالم دست خداست. خدا دارد کار خودش را میکند. به کسی هم کاری نداشته. هیچی هم عوض نمیشود. همه چی هم سر جای خود است. همه چی هم درست است. همه چی هم روی حساب است. هیچ مشکلی هم هیچی. حالش هم خیلی خوب است. همه هم حالشان خیلی خوب است. کسی که میفهمد باطن قضیه چیست، حال خیلی خوب است. «ما رأیت الا جمیلا.» خیلی هم قشنگ بود. «الا جمیلا.» ما بعدش کمتر خوانده میشود. فرمود: «علتش این است.» زینب کبری فرمود: «خدا برای یک تعدادی از عاشقهای خودش شهادت نوشته بود. اینها آمدند، پرواز کردند، رفتند در بغل خدا.» حالا مثلاً به این مضمون. خب کجایش بد بود؟ خیلی هم قشنگ.
آن زاویه دید این است: تویی که فقط اینجا یک قطعه را نگاه میکنی، میبینی: «آقا، یک زمینه است که آمدند چند هزار نفر، ۸۰ تا مرد را گرفتند، کشتند با فجیعترین وضع. پیکرهایشان هم روی زمین رها کردم. بعدش هم هیچی به هیچی. نه اینها به حکومت رسیدند، نه به جایی رسیدند و زن و بچهشان هم که اسیر شدند و تهاش هم که میخواهند برگردند خانه و زندگیشان. اکثرشان هم که دق کردند، در یک سال و یک سال و خوردهای از دنیا رفت.» ثماذا چی شد؟ کربلا چی شد؟ کربلا همه هستی را پر کرده. کربلا همه چیز است. کربلا همه تاریخ است. کربلا همه خوبیهاست. همه اتفاقات خوبی است که در این عالم میافتد. اگر کسی باطن را دید، اینطور میشود.
قاعدهاش پس چیست؟ قاعدهاش این است که وقتی بر اساس تشریع عمل کردی، همه عالم تکوین اصطلاح قشنگی که گاهی بنده از این کلمه زیاد استفاده میکنم. خود آنهایی که این کلمه را ازش استفاده میکنند، حالیشان نیست این کلمه معنایش چیست و کجا استفاده میشود. حالا معنیش نیست که من حالیم ها! میخواهم بگویم معنای کلمه عمیق است. این کلمه کائنات که حالا گاهی هی از در شرور تولید میکنند و اینها. این کلمه کائنات خیلی کلمه قشنگی است. همان عالم تکوین خودمان است. همه کائنات در خدمت شماست. وقتی شما به فرمان خدا بودی، حرف گوش کن خدا بودی، همه کائنات در اختیار شماست.
خیلی عجیب است. ما گاهی میخواهیم این را دور بزنیم، به بهانه چیزهای دیگر. آمده میگوید: «خانم چادری محجبه، دختر جوان، آمده میگوید پدرم به من میگوید یکم رویت را باز، خواستگار برایت نمیآید. یکم با این پسرها لاس بزن، حرف بزن، یکم فلان کن، خواستگار نمیآید.» این همان حماقتی است که فکر میکند اگر نظام تشریع را دور زد، در نظام تکوین یک چیزی برایش رقم میخورد. آدم زرنگ باهوش میگوید: «همانی که به من گفته بپوشان با اینها حرف نزن، کل کائنات هم دست اونه. همانم شوهر مطلوب بهدردبخور و درست و نیمه گمشده من را برایم بفرستد. آن باید بفرستد. من که خانم فلانی در جلسه فلان ببیند، یکی را معرفی کند.» خیلی نکته مهمی است. این مؤمنی که اینجور میرود به نتیجه میرسد، او همسر دلخواهش را پیدا میکند، همسر درست را پیدا میکند. همسر دلخواهت درست. لزوماً مثلاً چه میدانم حاج قاسم سلیمانی و چه میدانم شهید حججی اینها نیستند. بعضی وقتها در توهماتشان این است که مثلاً من یک جای کارم میلنگید که الان شوهرم اینجوری است. گاهی نماز صبحش قضا میشود. «نیمه گمشده من و سلمان فارسی باشد.» خب خودت چی بزرگوار دنبال سلمان فارسی میگردی؟ نه، آقا گفته «از طیبات لطیبین الخبیثات للخبیسین.»
سوالات عجیب غریب قرآنها که خیلی آیه عجیب غریب و پر معناست. آدم در عمقش که میرود که قشنگ هم به همین تشریع و تکوین ربط دارد. میفرماید که: «مردهای پاک این زنهایی که مشهور بودند به فحشا، با اینها ازدواج نکنند. زنهای پاک هم با آن مردهایی که مشهور به فحشا بودن، ازدواج نکنند. «لا ینکحها الا زانی.» در سوره مبارکه نور اینها را از هم جدا کرده. بعد میفرماید: «طیبات مال طیبین است، خبیثات مال خبیثین.» خودش بحثهای خودش را دارد. ولی نکتهای که هست این است که اولاً، خود من مگر چقدر پاکم که حالا دنبال آن سطح از پاکی میگردم. ثانیاً، شاید رشد من حالا تو هم همین همسریه که در بعضی چیزهاش به هر حال آنقدری مطلوب نیست، آنقدری درجه یک نیست. مگر آقا همسر همه عرفا در حد خودشان عارف است؟ مگر همه عرفا رفتند خواستگاری و همسری در سطح عرفان و معنویت خودشان گرفتند؟ برنامهاش را قاضی گفتم این قضیه را چند بار. همسر ایشان به ایشان گفته بود که: «تو آیتالله آنقدر وارد و عالم و اینها. من زن توام، یک قرآن نمیتوانم از رو بخوانم. زشت است. بیا برایم قرآن به ما یاد بده.» ایشان فرموده بود که: «هر وقت خواستی هر آیهای بخوانی، یک صلوات قبلش بفرست. شروع کن بخوان.» بعد گفته بود: «مگر صلوات روشن میشد؟» آیا خواستگاری بگویم که: «خب شما قرائت قرآن، تفسیر قرآن به قرآن که باید بلد باشید دیگر. بالاخره من مراحل قاضی، شاگرد امام حسین طباطبایی، قرآن عرفا، نماز خواب بماند.» مگر هر کی در آن سطح است باید همسر باشد؟
این هم نکتهای بود که حالا مرتبط با آن بحث قبلی، چون بعضی در این وادیها میافتند. ولی نکتهاش این است که وقتی تو پاک بودی، درست حرکت کردی، اینجا هم خدا اونی که لازم داری، اونی که رشدت میدهد. گاهی ممکن است یک زن بد دهن باشد. آن قضیه کی بود؟ بایزید بود دیگر. بایزید بسطامی. به نظرم بایزید بود. «با یزید نباش، با حسین باش.» بایزید بسطامی، ابویزید اسمش است. ابویزید میشود ابا یزید. برای همین بسطام شاهرود هم قبر ایشان هم قبر خرقانی. بسطام شهر عجیبی است. منطقه عارفخیزی. بایزید بسطامی ظاهراً ایشان بوده. یکی آمده با ایشان کار داشته. در بیابانها بوده. میرود در خانهشان را میزند. خانمش میآید: «با کی کار داری؟» میگوید: «آمدهام محضر استاد بایزید.» «بایزید فلان فلان شده! خدا فلانش کنه! ای الهی فلان بشه! الهی جیگر بگیره!» دیدم اوه! چه بد و بیراه پشت هم رگباری گذاشته بود، روی رگبار میزدم روی پشتم. یکی سوار شیر نشسته دارد میآید. سوار شیر. از تعجب از این خلق عادت بهش گفتم: «شما بایزید بسطامی نیستی؟» گفت: «چرا، من همانم که زنش آن گونه او را معرفی کرد که اگر اینگونه شدم، چون زنم آنگونه است.» لقمه حرامیم به کسی نداریم.
«نخون.» چی شد واقعاً؟ «حاجی، کجای راه اشتباه رفتی واقعاً؟ چرا لامصب دو کلمه ساده حرف نمیزنه؟» خدایا این همه زیارت. دلت را از دنیا و آخرت، از همه چی خالی کند. جانت را به لبت برساند. روزی صد بار مرگت را بخواهی. درهایی به رویت باز میشود که بعد میفهمی چه به چه است. یا مادر خانم سید هاشم حداد که جانم به لبم رسیده بود. پیش آقای قاضی که میرفتم میگفت: «میخواستم زنم را طلاق بدهم.» حالا با زنش خوب بوده مادر خانم. «میخواستم زنم را طلاق بدهم. آیا قاضی قبول نمیکرد؟ شما که با همدیگر خوبید، به همدیگر علاقه دارید.» یعنی کار به اینجا رسیده که میخواهد زنش را اصلاً ول کند به خاطر مادرخانم که حالا قضیهاش را بنده عرض کردم. آیا قاضی بهش این جمله تاریخی را میفهمند. «میفهمد خدا تربیت تو را به دست مادرزنت قرار داد.» این نگاه به عالم یک چیز دیگر است.
محمد، باز تو همین هم در تکوین و تشریع هم باز دوباره به همان راحتترین حالتش که من یک نماز شهید مدافع حرمم. آمده فکر کنم وضو نداشتم نماز را خواندم. مگر قرار است که آقا همه در دراز مدت عوض بشوند؟ مگر روز همین شهید حججی از اولش همین مدلی بود؟ فاز دیگری بود. به مرور عوض شد. یکهو اینجوری اوج گرفت. هم خودش هم خانمش. خدا ازت چه میخواهد؟ از این توهمات و از این چیزهایی که برای خودمان بافتیم و هدفگذاری کردیم باید بیاییم بیرون. «همسر خوبم این است. اونی که با تشریع میآید جلو.» چون اینی که مثال حجاب و ازدواج و اینها مسائلی است که خیلی نه فقط الان. من از ۲۰ سال پیش میخواندم بعضی مطالب این شکلی را که از آن کتاب رساله نکاحیه مرحوم تهرانی که حالا خود آن کتاب مال ۳۰ سال پیش است. من ۲۰ سال پیش میخواندم این یک نامهای بود که یک خانمی به ایشان داده بود. از آن موقع مواجه بودیم با این مسئله تا همین الان که مواجهیم که: «من پاکم، دوست پسر ندارم، معاشرت ندارم، فضاهای غیراخلاقی ندارم. چرا برای من خواستگار خوب نمیآید؟ میآید ولی آنجوری که میخواهم نیست.» مثلاً گیر کار ما کجاست؟ چرا اینجوری میشود؟ ابعاد دیگری هم داشته باشد. یعنی آدم خوب بگردد شاید به هر حال جای دلی شکسته. کاری کرده. حق الناسی چیزی خودش.
ولی اگر کسی واقعاً منطبق بر شریعت دارد میرود جلو، در اینکه خدا بیبرو برگرد نتیجه میدهد، مزد میدهد، نباید شک کند. «ان الله لا یضيع اجر المحسنین.» این قاعدهاش است. «من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین.» در سوره مبارکه یوسف که همانجا چقدر نمونه دارد در آن سوره. اونی که تقوا دارد و صبر دارد. این صبر خیلی مهم است. به تعبیر یکی از اساتید، یک بار: «دندون رو جیگر بگذاری.» من واقعاً اونی که ایشان از ما میخواست همین بود. دندون رو جیگر. هیچ عبارتی از این قشنگتر نمیشد برای آن. اگر دندون رو جیگر بگذاری، درست میشود. دندون رو جیگر بگذاری، حل میشود. دندون رو جیگر بگذاری، تو دو تا میخواهی، بهت میدهد. آن وقتی که از این گرفتاری رد میشوی، وقت چیدن محصولش میشود. آن وقت میبینی آن چهار تایی که تو میخواستی اصلاً به حساب نمیآید. آنقدر که خدا. بالا بالاها میگفتش که من تدریس داشتم دانشگاه. یک پیکان به قول مشهدیها لخهای داشتم. «لخمه» میگویند مشهدیها. آقای موسوی کجایی؟ مشهدیهای جمع. لخته. به نظرم روی پیکان لخهای داشتیم و باتری خالی میکرد و خاموش میشد و اینها. هی باید بکسلش میکردیم، سر پایینی باشد تا دانشگاه، دانشگاه. ولی موقع برگشتن دیگر سر پایینی پرنده سربالایی شرمنده. گفتم: «من اگر یک پاترول داشتم، هر وقت ماشینم خراب میشد، خاموش میشد، با پاترول این را بکسلش میکردم، میبردم.» تو پاترول داشته باشی دیگر نمیخواهد که پیکان. خود پاترول میرود دیگر.
این داستان زندگی ماست. گاهی که از خدا پاترول میخواهیم برای اینکه پیکانمان را بکسل کند. سوال غلط است. اصلاً نفهمیدیم که: «بابا، بیا من بهت پاترول خالی میدهم. تو پیکانت را بده.» حالا به این آدم ن، آقا پیکانت را بده، من بهت پاترول میدهم. میگوید: «ببین خدا، پیکان پاتر ... میخواهم این را بکشد، ببرد.» میگوید: «باشه، تو بده من.» به نفهمیدی چه شد. میگویم این پیکانی که میخواهم یک پاترول کنارش. میگوید: «نادون، این را بگذار بهت پا.» برخورد میکند. داستانش این است. پیکانت را بدهی، پاترول بهت میدهد. باید بگذری. نمیگذرد. بگذرد از آن هم نمیتواند بگذرد. از پیکان هم نمیتواند بگذرد. از پاترول هم نمیتواند بگذرد. جفتش را هم با هم صنعتی و سنتی همه چیز هم با هم زده. مشکلات جدی دارد.
اصل حرف چی شد؟ کسی که بر اساس تشریع حرکت میکند، تکوین هم به نفع او است. هم در دنیا هم در آخرت. حرف گوش میدهد. که یک نمونهاش این بحث حجاب و مسائل این شکلی بود که بعضی گاهی فکر میکنند باختند. ما حجاب رعایت کردیم و مثلاً امور شرعی و اینها را رعایت کردیم. البته گاهی هم اشتباه تصور دارند. یعنی همه ابعادش را رعایت نکردن. چهار تا را رعایت کردند. همان چهار تا بود. ۶۰ تا دیگر هم بود. ۶۰ تا را هم باید توجه داشته باشی. آن خواستگار خوب، مؤمنی که داشتی که حالا نه تحصیلات آنچنانی داشت نه مثلاً خانواده آنچنانی داشت ولی به هر حال کف تقوا و ایمان و صلاحیت و اینها را داشت. همین را رد کردی، آن هم خلا پاکی و ۶۰ جای دیگر هم هست که از آنجاها داری میخوری. ولی این هم قاعدهاش این است: تقوا و صبر داشته باشی، خدا اجر محسنان را ضایع نمیکند.
به حسب ظاهر گرفتاری دارد ها. سر جای خود است. گرفتاریها زیاد است. حالا الان زندگیها همه فانتزی شده. مخصوصاً با این اینستاگرام و اینها. گاهی هم بعضی خانوادههای طلبه و اینها این کار را میکنند. هی عکس میگذارد با حاج آقا لب دریا. «وای! زندگی طلبگی چقدر خوب است!» مردم: «وای! من هشت تا بچه دارم چقدر مزه میدهد!» دومی را که میآورد، میگوید: «اوه اوه! یا ابوالفضل! این دومیش این است. ۸ تا بشود چه میشود؟» ببین، توهماتی که بلاگرها، تاجر توجهند دیگر. بلاگر تاجر توجه. آن میخواهد از آن چیزی که دارد توجه شما را جلب کند. با آن توجه کلی در میآورد دیگر. نمیآید بگوید که این هشت تا بچهای که من دارم چه پدری از من در میآورند. هی میآید شیرینیها و خوشگلیهاش را اینها. میگوید شما جذب بشوی که هی بیایند جذب بشوند و هی شلوغ میشود و نان میخورند اینها. زندگیها کلاً توهمی و فانتزی شده. الان همشان چیزهای خوشگل زندگیشان. نه آقا زندگی با عرفان سختی دارد. زندگی با علما سختی دارد. زندگی سختی چیست؟ خستگی دارد. زندگی چه میدانم با «وای! من ای کاش یک خواستگاری مثل سید حسن نصرالله بیاید باهاش ازدواج کنم.» صحبت کنم. چی میگوید؟ یک مصاحبهای کرده بودم. رفته بود. گفته بود: «اگر فلافلفروش بیاید مثلاً باهاش ازدواج میکنم؟» گفته بود: «نه.» گفته: «شهرداری بیاید؟» نه. گفته: «با شهید چی؟» مثلاً اگر این شهیدهایی که از دنیا رفتند برگردند، باهاشان ازدواج میکنیم؟ بله. فلان شهید فلافلفروش بود؟ شهرداری بود؟ در توهمات سر میکنیم گاهی.
زندگی سختی دارد آقا. زندگی امیرالمومنین و فاطمه زهرا سلام الله علیها هم سختی داشت. گاهی جان به لبشان میرسید. بله. ما هی میآییم میگوییم: «وای! این زندگی آسمانی آرم.» بروی در متنش: «با علی زندگی کردم. مگر کار راحتیه؟» یا میدان جنگ است، یا یک جایی در دل معرکه است، یا داخلی یا خارجی. این همه دشمن دارد. این همه حسود دارد. میخواهم سر به تنش نباشد. در خطر است. ترور شوخی نیست. زندگی با اینها. همین حاج قاسم سلیمانی، بروید ببینید وضعیت زنان همین رهبر معظم انقلاب. خدا به ایشان طول عمر بدهد. حالا الحمدلله گفتند همسر ایشان در کما نیستند. شکر خدا. آقا میفرمود: «من از زندان میآمدم خانه. بعد مدتها گاهی به مناسبت میفهمیدم که یکی از این بچهها در یک بیمارستان بستری بوده.» خانم هم ملاقات. من که میآمدم اصلاً به من نمیگفت که این بچه بیمارستان بوده یا بیمارستان. «وای! آدم زن خامنهای باشد، خیلی حال میدهد.» به کرات. گاهی یک خواستگاری مثل آقای خامنهای. آقای بهجت بنده خدا چی؟ از دور با توهمات داری میبینی. دو روز مگر میشود با این بزرگان، با این سختیها؟ چقدر ایشان بیمارستان بود. همسرشان در برههای یک ماه دو ماه. چقدر آخرش روز آخری که حالا میخواستم ترخیص کنند آقا آمده بودند عیادت ایشان. تازه اهل آن بیمارستان فهمیده بودند که ایشان همسر رهبر معظم انقلاب است. بیمارستان رفتی؟ بعد دو ماه بیاید بهت سر بزند. مشکل نداری؟ تحمل میکنی؟ شوخی نیست اینها. ولی چون در مسیر تقواست، برای خداست، این برکات هم هست.
زندگی با امیرالمومنین خیلی سخت است. گاهی حضرت زهرا سلام الله علیها میآمدند به گلایه و شکوه و گریه با پیغمبر درد دل میکردند که: «پدر جان، این زنان قریش به من این را میگویند. اینطور تحقیرم میکنند. اینطور آزارم میدهند. اینطور فقر علی را هی در سر من میکوبند. تو دختر خدیجه بودی. مادرت با آن ثروت، با آن امکانات.» کما اینکه خود خدیجه کبری را هم وقتی ازدواج کرد، فقر پیغمبر و یتیمی پیغمبر هی در سر خدیجه میزدند. «چطور رفتی با یکی از کارمندای اداره ازدواج کردی؟» کارمند اداره. خدیجه بود دیگر. نبی اکرم تحقیر داشت. بچهها هم که هی از دنیا میرفتند. زندگی سختنگون. مشکلاتی که خدیجه کبری هرچه داشت برای پیشرفت کار پیغمبر داد. آن ثروتهای کلانی که وقتی کاروان گوسفندش حرکت میکرد، ته این کاروان گوسفندها دیده نمیشد. شمرده نمیشد. آنقدری در داستان شعر ابیطالب خدیجه خرج کرد که وقتی از دنیا رفت، کفن نداشت. خدای متعال از بهشت برایش کفن فرستاد. از فاطمه زهرا درخواست کرد، گفت: «به پدرت بگو اگر میشود عبایش را به من بده که وقتی از دنیا رفتم در عبای پدرت دفن شوم.» که خدا برایش کفن فرستاد.
بله، از دور که نگاه میکنی دل آدم میرود که و خوش به حال خدیجه. خوش به حال پیغمبر. خیلی سختی دارد. «من یتق و یصبر.» صبر میخواهد. اینی که میخواهی بر اساس تشریع حرکت بکنی، استخوانهایت خرد میشود. ولی وقتی که استخوانها خرد شد، بعدش یک آثاری خدا بهت میدهد که اصلاً دیگر به خیال نمیآید. کی فکر میکرد این خدیجه کبری که بچههایش از بین رفتند، یک دانه بچه برایش بماند؟ آن هم بشود فاطمه زهرا. بعد این فاطمه زهرا بشود این کائنات و این هستی که هر گوشه عالم را نگاه میکنی، میبینی یک سیدی از اولاد فاطمه یک جایی شیاطین را و پدرشان را درآورد. در لبنان سید حسن نصرالله، سید هاشم صفیالدین. روحشان شاد. در عراق آیتالله سیستانی، خدا به ایشان طول عمر با عزت بدهد. در ایران رهبر عزیز انقلاب، قبل ایشان حضرت امام، قبل ایشان آیتالله بروجردی. در نجف آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی. و همینطور علما، مراجع، بزرگان در اقصی نقاط عالم. از آن بچهای که بعد این بچهها برای خدیجه ماند، سلام الله علیها. این فاطمه به دنیا، با آن همه سختیها و آسیبهایی که به او وارد شد، به فاطمه زهرا فرزندی که از او از بین بردند. بعد اینها خدا این بچهها و این نسل امامت را به او بدهد. بعد داستان کربلا از همین امام سجاد. بیماری که حتی دشمن دید صرفه ندارد کشتن امام سجاد برایش که به همدیگر متلک میزدند که: «کی مگر میخواهد این بچه را بکشد؟» یعنی حس تحقیر داشت برایشان که بخواهند امام سجاد را بکشند. آنقدر امام سجاد آنجا ضعیف و نحیف بودند. دیدند آرش است که بخواهند همین آقا را بکشند. کی فکر میکرد از همین آقا این عالم اینطور زیر و رو بشود؟ از نسل او. این است. بعد این رنج زیاد و سخت اینطور گشایش ایجاد میکند.
یکمی در مورد داستان ازدواج حضرت زهرا سلام الله علیها امشب نکاتی را عرض بکنم. عرضم تمام. یعنی با همین وارد روضه میخواهم بشوم. روضه شب جمعهمان این باشد. حالا ان شاءالله شبهای دیگری که فاطمیه خدمت عزیزان میرسیم، ان شاءالله مطالب بیشتری خواهیم گفت. داستان ازدواج حضرت زهرا سلام الله علیها داستان مفصلی است. حالا در یک جلسهای اما یک وقتی بیشتر به این قضیه پرداختیم. عنوان آن جلسه بود: «ازدواج دو دریا.» چه مقداری در مورد مقدمات ازدواج امیرالمومنین و حضرت زهرا نکاتی را عرض کرد.
در خود فرایند این ازدواج، فقر امیرالمومنین، آن گرفتاریها و اینها خیلی قضایا رقم خورد که هی فاطمه زهرا یک حالت دل شکستهای داشتند. به کرات این عبارت از پیغمبر در این داستان ازدواج که هی آرامش میدادند به حضرت زهرا، میفرمودند که: «دخترم، غصه نخور. اولاً این ازدواج از جانب خداست. ثانیاً این مرد بهترین اولیاء خداست و خدا اراده کرده با این ازدواج تو سیده نساء عالمین باشی و خدا از این دودمان ذریه طاهره به تو بدهد.» نشان میدهد هی این گرفتاریها و سختیها به اوج میرسید، هی پیغمبر بشارت میداد، آرام میکرد. صحرای مریضی سخت بود. عرض کردم با چند تا بچه قد و نیم قد کوچک زندگی کردن در آن مشکلات اقتصادی. اینها. وقتی مسئول میشوند که دختر و داماد و پسر و اینها را به بغلشان نمیچسبانند که. اینها وقتی مسئول میشوند، پدر همینها را در میآورند. بیشترین فشار را دخترش است، پسرش است، دامادش است. موقع غنائم آخرین نفری که بهشان اینها میرسد، این زن و بچه. موقع وظایف اولین کسانی که باید بزنند به خط وظیفه، نشان بدهند، زحمت بکشند، این زن و بچه. اینها گرفتاریهای آقازاده پیغمبر و امیرالمومنین بودن. به فاطمه زهرا چیزی نرسید. به قول ماها، چیزی ماسید؟ نه از آقازادگی پیغمبر، نه از همسر خلیفه اول بودن و وصی پیغمبر بودن. جز درد و مصیبت و گرفتاری و تحقیر اجتماعی چیزی حاصل فاطمه زهرا سلام الله علیها نشد.
دو تا نکته میخواهم عرض بکنم. یک نکتهاش مربوط به روزهای پایانی، یک نکته مربوط به ازدواج حضرت زهرا سلام الله علیها. نکته اول: روزهای پایانی. شما ببینید هر کی دیگر بود، چقدر از قبل این فرزند پیغمبر بودن، خصوصاً بعد رحلت پیغمبر در آن فضای احساسی آن جامعه مدینه، چقدر میتوانست مانور بدهد. چقدر برد داشته باشد. امیرالمومنین از قبل دامادی پیغمبر، برادر پیغمبر، فرمانده ارشد پیغمبر، وصی پیغمبر. هر یک دانه از اینها را اگر کسی داشت، چه کارها که نمیکرد. یک دامادیاش را بعضیها داشتند. چقدر از قبلش خوردند. نسبتهای اندک و پستی گاهی بعضیها با پیغمبر داشتند، چقدر رویش مانور دادند. همسر پیغمبر بود، چقدر رویش مانور داد. حالا اینجا دختر پیغمبر است، آن داماد پیغمبر است، برادر پیغمبر است. پیغمبر همه مهاجرین و انصار را با همدیگر عقد و قوت خواندند. آخر با علی خودش برادری را اجرا کرد. خیلی اینها عجیب است. چه نصیب امیرالمومنین شد جز درد و رنج و مصیبت و طعنه و زخم زبان و دشمنی و کینه؟ چه نصیب فاطمه زهرا شد؟ چه نصیب حسن و حسین شد که نوههای پیغمبر بودند؟ آقازادههای پیغمبر. پیامبر تأکید داشت که اینها پسرهای منند. و تا وقتی که پیغمبر زنده بود امام حسن و امام حسین به امیرالمومنین پدر نمیگفتند. به رسول الله میگفتند: «یا ابتا.» اگر امیرالمومنین میخواستند صدا بزنند، امام حسن میگفت: «یا ابوالحسین.» امام حسین میگفت: «یا اباالحسن.» بعد از رحلت پیغمبر به امیرالمومنین پدر میگفتند. یعنی فضای جامعه این بود که برای همه واضح و مسلم بود که اینها انگار قبل از اینکه فرزند امیرالمومنین باشند، فرزند پیغمبرند.
ولی چه کردند با این حسن و حسین؟ چه شد؟ این روزهای مدینه را شما نگاه کنید. این خانهای که دختر پیغمبر دست به دیوار میگیرد، با پهلوی شکسته. چند روز بسترش پهن است. امام صادق فرمود: «یغشا ساعتا بعد ساعه.» ساعت به ساعت یک بار مادر ما غش میکرد، از حال میرفت. «معصبت الرأس.» سرش را بسته. «الجسم هی داره آب میشه.» «منحدت الراک.» کمرش شکسته. چه نصیب فاطمه شد از این جامعه؟ از دختر پیغمبر بودن؟ یک در سوخته، یک پلک کوبیده، یک بازوی ورم کرده، یک سینه شکسته. سینه که هر وقت پیغمبر میرسید، این سینه را میبوسید، میفرمود: «بوی بهشت میدهد.» چه نصیب فاطمه شد از این آقازادگی؟ چه نصیب امیرالمومنین شد؟ کفن و دفن پیغمبر را عهدهدار شد. تک و تنها در همان ساعتهایی که شروع کرد دفن پیغمبر، از نبودش استفاده کردند. سقیفه را شکل دادند. برای پیغمبر خلیفه انتخاب کردند. جز بار زحمت و تکلیف و مصیبت، برای جانفشانی در راه رسول الله، چه نصیب امیرالمومنین و فاطمه زهرا؟ چه نصیب حسن و حسین شد؟ جانم به قربان این خانواده. این اوضاع و احوال این دختر پیغمبر است. این آقازاده است. بعد از رحلت پیغمبر که صدای گریهاش هم تا بلند میشد، تذکر میدادند که: «خسته شدیم از صدای گریه.» که وقتی امیرالمومنین به فاطمه زهرا این را گفت که حالا رفتند جایی برایش درست کردند، بیت الاحزان. این جمله را وقتی گفت، اولین واکنش فاطمه زهرا این بود. وقتی امیرالمومنین فرمودند که: «فاطمه جان، این شیوخ مدینه به من میگویند که از صدای گریه فاطمه خسته شدیم.» فرمود: «علی جان، خیلی دیری نمیپاید. خیلی طولی نمیکشد. این صدا به زودی خاموش میشود. راحت میشوند. بهشان بگو غصه نخورند.»
قضیه اولی بود که میخواستم عرض کنم. قضیه دوم هم این است که شبی که شب زفاف بود و فاطمه را به خانه امیرالمومنین فرستاد که خب خیلی مفصل قضایایی که رخ داد. این تنهایی حضرت زهرا خیلی نمایان بود که مادرش از دنیا رفته بود. مادر نداشت. زنهای بنی هاشم هی سعی میکردند خلأ خدیجه را پر کنند برای فاطمه زهرا. ولی خب خیلی محسوس بود این حالتی که غریبانه فاطمه زهرا وارد خانه امیرالمومنین شد. شبی که به خانه امیرالمومنین رفت، ساعاتی گذشت. پیغمبر آمدند. آخر سحر بود. امیرالمومنین روایت میکند: «دم سحر بود. احساس کردم پیغمبر حاضر شدند. من بلند شدم و اینها.» پیغمبر فرمودند که: «سر جای خودت باش علی جان.» و وارد شدند و من بیدار شدم مثلاً از جا بلند شدم. فاطمه هم همینطور. یک نگاهی کرد. «فبکا و بکت فاطمة و بکیت لبکائهما.» پیغمبر نگاهی به ما کرد. نگاهش به فاطمه که افتاد، پیغمبر زد زیر گریه. فاطمه هم زد زیر گریه. من هم زدم زیر گریه. رسول الله به من فرمودند که: «ما یبکیک؟» «تو چرا گریه میکنی علی؟» گفتم: «فداک ابی و امی یا رسول الله. پدر و مادرم فدایت بشود آقا جان. بکیت و بکت فاطمه فبکیت لبکائکما.» «شما گریه کردی، فاطمه هم گریه کرد، من از گریه شما دو تا به گریه افتادم.»
فرمود: «ببینید، این دیگر روضه امشبمان است. شب جمعه است. این روضه شب جمعه. امشب این گریه پیغمبر است در آن شب اول ازدواج فاطمه زهرا و امیرالمومنین.» آن شبی که همه شادند از این وصلت و همه امیدوارند به اینکه از این وصلت بچههایی به دنیا میآیند. زن و شوهر در آن اول ازدواج آرزوهایی دارند، با هم افکاری دارند. بچه دار میشویم، بچهمان اینطور میشود. ببینید این خانواده اوضاعشان چطور بود؟ آن شب اول پیغمبر آمد چه گفت به اینها؟ شب اول پیامبر آمد. فرمود: «أتانی جبرائیل.» «جبرئیل آمد پیش من. فبشّرنی بفرخین یکونان لک.» «به من بشارت داد دو تا نوه از شما، که اینها بچههای تو اند علی جان. ثم أوصیت باحدهما.» «ولی برای یکی از این دو تا نوه، جبرئیل برای من نوحه سرایی کرد.» شب جمعه است، دلها کربلا باش. تعبیر را ببینید. «و ألمت أنه یقتلون غریباً عطشاناً.» فرمود: «جبرئیل به من گفت یکی از نوههای من را غریبانه با لب تشنه…» «غریبا» حالا ببینید شب ازدواج این خانواده همه زندگیشان رنج درد غم. حتی آن شبی که باید به حسب ظاهر شادترین شب زندگیشان باشد. «فبکت.» از این جمله فاطمه. «فدای گریه مادر.» گریه کرد حتی «الا بکائها.» صدای گریه فاطمه بلند شد. شروع کرد بلند گریه کردن. معلوم میشود در روضه حسین باید بلند بلند. حسینی که هنوز به دنیا نیامده، مادرش برایش بلند بلند گریه میکند. برای این بیکفن باید بلند بلند گریه کرد. «الا بکائها.» بلند شد فاطمه زهرا. حالا ببینید چطور واکنش نشان داد؟ فاطمه زهرا به این خبر پیغمبر چطور واکنش نشان داد؟ «ثم قالت یا أبتاه.»
روضه آنچنان مکشوفی ندارد که بخواهد صدای نالهتان را بلند کند ولی روضه عمیقی دارد. اگر کسی برود در این روضه، از عمق جان آتیش میگیرد. چه فرمود؟ چه عرض کرد فاطمه زهرا وقتی این خبر بهش داده شد؟ خیلی عجیب است. عرض کرد: «یا أبتاه، لِم یقتلوه و أنت جَدُّهُ؟» «بابا جان، آخه مگر این نوه تو نیست؟ برای چی میکشندش؟ برای چی باید نوه تو را بکشند؟ و أبوه علی.» «مگر باباش علی نیست؟ برای چی باید بچه علی را بکشند؟ مگر بچه من نیست؟ برای چی باید بچه من را...» فرمود: «یا بنیه، لِطَلَبِ الْمُلْکِ.» «دخترم، بر سر ریاست و حکومت میکشند.» و این بشارت را داد. این بشارت هم امشب بشنویم. با همان روضه. آتش گرفتیم با همین جمله هم. خبر داد از فرزندش حسین و غربتش، با زبان تشنه جان دادنش. و یک بشارت دیگر داد با یکی دیگر از بچههای فاطمه. فرمود: «أما إنّهم سَیَظهرُ علیهم سیفٌ لا یُغْمَدُ إلّا علی ید المهدی من ولدک.» «غصه نخور دخترم، یک روزی شمشیر پسرت مهدی از نیام بیرون میآید. انتقام خون حسینت را میگیرد.»
بعد این جمله را به امیرالمومنین فرمود: بگویم و عرضم تمام. «یا علی، من أحبّک و أحبّ ذریتک فقد أحبّنی.» «علی جان، هر کی تو را دوست داشته باشد، بچههایت را دوست داشته باشد، من را دوست دارد. و من أحبّنی أحبّه الله.» «هر کی من را دوست داشته باشد، خدا او را دوست خواهد داشت. و من أبغضک و أبغض ذریتک فقد أبغضنی.» «هر کی از تو بد و از بچههای تو بدش بیاید، از من بدش میآید. و من أبغضنی أبغضه الله و أدخله النار.» «هر کی از من بدش بیاید، خدا از او بدش خواهد آمد و او را وارد جهنم خواهد کرد.»
خدایا به فضل و کرمت فرج آقامون امام زمان را برسان. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوقدارام، ملتمسین دعا را از سفره با برکت صدیقه طاهره متنعم بفرما. شب اول قبر فاطمه زهرا به فریادمان برسان. آمریکا و اسرائیل جنایتکار را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت و عنایت بفرما. همین دعایی که رهبر عزیزمان به تازگی کردند که آن چیزی که همه صالحین چشم انتظارش هستند، تحققش را هرچه زودتر رقم بزن. خدایا بیماران اسلام را به کرمت شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. بنبی و آله. رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه چهارم
آن مانایی
جلسه پنجم
آن مانایی
جلسه ششم
آن مانایی
جلسه هفتم، بخش اول
آن مانایی
جلسه هفتم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه نهم
آن مانایی
جلسه دهم
آن مانایی
جلسه یازدهم
آن مانایی
جلسه دوازدهم
آن مانایی
جلسه سیزدهم
آن مانایی
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات آن مانایی
جلسه چهاردهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه شانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه شانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه سوم
آن مانایی
جلسه چهارم
آن مانایی
جلسه پنجم
آن مانایی
جلسه ششم
آن مانایی
جلسه هفتم، بخش اول
آن مانایی
در حال بارگذاری نظرات...