* شأن نزول "سوره قتال" در ابتدای شکل گیری جامعه اسلامی و اولین مواجهه نظامی با براندازان بیرونی [03:53]
* "سوره محمد(ص) "، مانیفست مقاومت برای تحلیل فضای عاشورایی جامعه امروز [10:14]
* کربلا یک استثناء در خلوص!.. تاریخ فقط یکبار یکرنگ شد [15:25]
* "الهیات جنگ" یعنی، درک خطر موشکِ بدون تقوا و اقتدارِ بدون اعتقاد [18:22]
* ترامپِ مشکلگشا و رهبریِ مشکلساز!.. خطر نفوذِ نرم کوفی مآبان با پمپاژ شبهه در جامعه [20:16]
*روایتِ تنهایی روزهای عاشورایی، وقتی صداقت، قربانی تعلقات جناحی میشود [23:45]
* نظریه همسانیِ مذاکرات با صدام و ترامپ!.. قصهی نطقِ شیطان و ذهنِ بیمار [28:36]
*چالش استفاده ابزاری از نام رهبری در خدمت اهداف برجامی! [38:53]
* سوره محمد(ص)، نقشه راهبردیِ ورود به جنگ و پرهیز از جنگ [41:45]
* بیتوجهی به منطق قرآنی، عامل شکست در میدانهای نظامی، اقتصادی و اعتقادی [43:44]
* انطباق با منطق رهبری، شرط لازم برای دستیابی به پیروزی [47:40]
* فداکاری اهلبیت علیهمالسلام برای حفظ "ظاهر دین" به قیمت“ گشاد بودن پیراهن خلافت” بر تن غاصب [01:04:05]
* ضرورت فداکاری از جنس انفاق، از جنس سکوت، از جنس تحملِ حماقتِ دیگران! [01:08:14]
* خطر بیثباتیِ ناشی از بیدولتی، یکی از تهدیدهای جدی برای جمهوری اسلامی [01:12:36]
* تحلیلی بر تفاوتهای تفسیری تسنیم و المیزان، از توجه ویژه به شأن نزول، تا تمرکز بیشتر بر تحلیل عقلی- فلسفی [01:19:31]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد صل علی محمد و آل محمد، فعال طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری ولل عقدة من لسانی یفقهو.
خوب، این جلسه اولین جلسه حضوری اینجاست که ما خدمت دوستان هستیم. در سال جدید نوروز را خدمت دوستان و عزیزان تبریک عرض میکنیم. اعیاد گذشته و آینده را هم تبریک عرض میکنیم؛ خصوصاً میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها که در پیش است.
خوب، ما بحثی که این شبها خدمت دوستان داریم، که البته ما پیشنهادمان این بود که هر شب باشد، اما دوستان شرایطش را فعلاً نداشتند. اینجا روزهای زوجِ زمانی را فعلاً داشتند. ما البته برای روزهای فرد هم مشکلی نداریم، اگر ساعت دیگری را بتوانیم به توافق برسیم؛ چون بحثمان بحث بسیار دامنهدار و مفصلی است و میترسیم که در این دو سه ماهی که تا پایان سال تحصیلی مانده، بحث تمام نشود و نصفه نیمه بماند. اگر هر روز بود با سرعت و شتاب بیشتری بحث را پیش میبردیم. انشاءالله به یک جمعبندی برسیم. سابقاً، یعنی پارسال، این بحث را آغاز کردیم در مقبره مطهر مرحوم شیخ صدوق رضوان الله علیه. وقفهای افتاد. البته همانجا در جلسه پایانی عرض شد که یک چند ماهی این جلسه وقفه دارد که همان هم شد؛ تقریباً سه چهار ماه از آن وقفه گذشت. انشاءالله ادامه جلسات را داشته باشیم. آنجا خوب البته فضا، چون فضای عمومیتری بود، بیشتر فضای خطابی بود بحثمان، هرچند که محتوا همین سوره مبارکه بود؛ ولی اینجا به هر حال فضا فضای خاصتری است. البته معنایش این نیست که مخاطب بحث دایرهاش محدود بشود، همان دایره وسیع را انشاءالله خواهیم داشت ولی کمی ادبیاتمان، نمیگویم طلبگی، ولی کمی ادبیاتی است که بیشتر با مباحث تفسیری سازگاری دارد؛ یعنی کمی غلظت تفسیریاش بیشتر میشود. البته سعی میکنیم بیان، بیانی سادهای باشد. بیان سختی نباشد، ثقیل نباشد؛ ولی نکات بیشتری را انشاءالله با یک انسجام و نظم بیشتری مد نظر داشته باشیم.
خوب، این سوره مبارکه، سوره بسیار مهمی است. یک نامش نام شریف حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم است. نام دیگرش هم در بعضی روایات و تعابیر، سوره قتال اسم این سوره است. اصلاً اسم سوره، سوره جنگ است. این سوره معروف به سوره جنگ است؛ بنابر احتمالات یا در قضیه جنگ بدر این سوره نازل شده یا در قضیه اُحد یا بینابینش. خوب، امروز سالگرد واقعی اُحد هم هست و شهادت حضرت حمزه سلام الله علیه که انشاءالله خدای متعال در طبقاتی از نور، بالاترین تحیات و صلوات خودش را به این شهید والامقام و بقیه شهدای اُحد هدیه بفرماید. همین ایام، اگر در واقعه اُحد این سوره نازل شده باشد، این ایام ایام نزول این سوره است.
بعد از اینکه مدتی را مسلمانها در فضای کادرسازی و هویتیابی اجتماعی خودشان، خصوصاً در سالهای مکه، پشت سر گذاشتند. حالا که آمدند مدینه به یک هویت اجتماعی رسیدند، به یک دولت مستقری رسیدند، حکومتی توانستند تشکیل بدهند و به عنوان یک جامعه دینی دارند شناخته میشوند، حالا با یک سری گرفتاریهایی، خصوصاً از بیرون، مواجه اند. تا به حال از درون خطر فروپاشی اینها را تهدید میکرد. این سالهای مکه سالهایی بود که با چنگ و دندان، در این فضایی که از درون خودش خطر فروپاشی داشتند، پیامبر اکرم اینها را نگه داشت. خوب، هجرت پیغمبر رخ داد. پیغمبر انقلابی، به قول معروف، کردند. حکومتی تشکیل دادند، دولتی تشکیل دادند. حالا این دولت در معرض خطر و در دورهای است که براندازها به صورت جدی گلآویز شدهاند با این دولت و حاکمیت. به سمت چه فضایی میروند؟ این براندازها به سمت جنگ نظامی. در موقعیتی که حکومت اسلامی هنوز آنقدر پایه و بنیه ندارد؛ نه امکاناتی دارد، نه توانی دارد، نه آنقدر عده و عُدهای دارد، نه سلاحی دارد، نه رزمندهای دارد، نه تجربه نظامی دارد. امیرالمومنین بیست و خوردهای ساله، جوان، یعنی دیگر فرمانده ارشد، یک همچین جوان ۲۲، ۲۳ ساله، مثلاً ۲۴، ۲۵ ساله نهایتاً. این شخص دیگر رشیدترین سردار نظامی سپاه پیغمبر است کنار حضرت حمزه که البته ایشان دو سال یا چهار سال از پیامبر اکرم بزرگتر بود، چهل و خوردهای ساله. اینها سرداران سپاه پیغمبرند. خوب، در قضیه اُحد میبینید دیگر؛ این بیتجربگی و کمبود نیرو چه آسیبی میزند به این لشکر.
بله در جنگ بدر پیروز شدند، البته پیروز که چه عرض بکنم. حالا البته مردانه ایستادند، نمیخواهیم اهمیت کارشان را پایین بیاوریم یا مثلاً بیارزش جلوه بدهیم؛ ولی به هر حال هر چه که بود رشادت امیرالمومنین بود. سه هزار ملک هم، طبق یک آیه، هزار ملک، که حالا شاید جمعبندی هم چهار هزار فرشته در جنگ بدر آمدند کمک اینها و جنگ را غلبه کردند. غلبه در جنگ بدر این مُدلی بود: امیرالمومنین این وسط هر چه که از لشکر دشمن بود، او کشت. اینور هم که ملائکه آمدند کمک. این جنگ اولشان بود که به هر حال دلشان کمی گرم بشود که میشود با دشمن جنگید. بعد آمدند در قضیه اُحد، چند روز بعدش کلاً ورق برگشت و سر غنائم و پول و بندگان خدا، به هر حال، دیدند دلار دارد ارزان میشود آنجا، جنگ شده و اینها، و تنگه اُحد. آمدند که خلاصه دلارها و طلاها و اینها را سفت بچسبند. این شد که آنجور قضیه عوض شد و جنگ اُحد با یک فاجعهای به پایان رسید و پیغمبر دیدند تک تک یارانشان، اسم مردان بیاور انگار دانه به دانه از تپه با آن شیب بالا میرفتند و فرار میکردند؛ بعضاً هم شخصیتهای معتبر و محترم.
پیامبر اکرم، دانه به دانه، اسم بیاورند، بعد مثلاً سه نفر بایستند از پیغمبر دفاع کنند. یکی امیرالمومنین باشد، یکی عُبیدالله باشد، یکی هم یک خانم که سپر یکی از اینها که داشت فرار میکرد را گرفت و پیغمبر فرمودند: «لااقل سپرت را بینداز ما برداریم.» این سپرِ خود را انداخت، این خانم برداشت. سه نفر ایستادند جلو پیغمبر که پیغمبر کشته نشود در جنگ اُحد. اول داستان، اولین جنگ، اولین جنگها بود دیگر. در آن آغاز نبردهای جامعه اسلامی یکهو اینجوری شد. در آن فضا این سوره نازل میشود. یک مانیفستی باشد، یک اساسنامهای باشد برای تبیین داستان جنگ. سفت کردن پیچ و مهره اعتقادی و فکری اینها که اصلاً نگاهشان نسبت به جنگ چی باشد. خیلی مهم است این سوره؛ خصوصاً در این فضایی که امروز در جامعه ما حاکم است.
آدم خوب میبیند یک بخشش ضعف در تحلیل مباحث اعتقادی است. یک بخشش ضعف در تحلیل مسائل سیاسی و کلان تمدنی و بینالمللی است. یک بخشش ترس از جنگ؛ برمیگردد به ضعفهای شخصیتی و اخلاقی. ترس از مرگ، ترس از فقر، ترس از ناامنی. به تعبیر آن استاد عزیز و بزرگواری که خدا انشاءالله به ایشان طول عمر بدهد، آدم حال و هوای روزهای عاشورایی را احساس میکند. فضا به سمت عاشورایی شدن دارد تند میشود و هی دارد شتاب پیدا میکند. روز عاشورایی این مُدلی است؛ یعنی در فضایی است که باید شما پیرهن ژنده به تن بمالی، هم خودت را برای اقلیت بودن آماده بکنی. روز به روز فضا علیه شما سنگینتر، هجمهها سنگینتر، فضا و اختناق شدیدتر و محاصره تنگتر میشود و روز به روز ریزشها بیشتر و رویشها... رویشهای درونی جامعه شما کمتر. رویشهای بیرونی نه. رویشهای بیرونی چرا اتفاقاً از یک جاهایی حرف امام حسین یکهو خریدار پیدا میکند که کسی حسابش را نمیبرد. فرستاده روم که آمده در جلسه یزید، شیفته امام حسین علیه السلام میشود. فلان راهب مسیحی شیفته امام حسین علیه السلام میشود. از اینجاها رویشها شکل میگیرد. ولی فلان قاری معروف کوفه هم قاتل امام حسین علیه السلام میشود. فلان شخصیتی که نماز شبش ترک نمیشد هم، یا فلان قاضی برجسته هم حکم به قتل امام حسین علیه السلام میدهد. از درون ریزشهای شدید، از بیرون البته رویشهایی که خیلی به درد این کسانی که وسط این معرکه هستند نمیخورد. آن رویشهایی که در آنجا رخ میدهد، اینها امتحانشان روز به روز دارد سختتر میشود. چیزی گیر اینها نمیآید از این رویشها. قدرتی برای اینها بر حسب ظاهر تولید نمیشود. اینها مختصات روز عاشورایی است.
اگر کسی منطقش منطق این سوره مبارکه نباشد – سورهای که به نام پیغمبر اکرم است یا سوره قتال – از پس این ابتلائات و امتحانات روز عاشورایی برنمیآید. اتفاقاً یکی از محورهای اصلی، حالا هفت تا محور را حضرت استاد آیت الله جوادی در «تسنیم» به عنوان محورهای معارفی این سوره مطرح میکنند. یکیش محور «بلاء» است که در دو تا و سه تا، در واقع دو تا آیه بهترش بگوییم ولی مضمونش هست سه تا آیه باشد از آیات این سوره به طور خاص، خدای متعال دست میگذارد روی مفهوم بلا که «اینهایی که من دارم میکنم، من میتوانستم کمکتان کنم ولی ولکن لیبلغ بعضکم به بعض.» قرار بلا بدهم. این بلا خوب مختصات کربلا است دیگر. روزهای کربلایی که آنجا بلا به اوج میرسد، این ریزشها به اوج میرسد. «من میخواهم محک بزنم.» خیلی جالب است. حتی حرف از این نیست که میخواهم شما را قوی بکنم. یک وقت هست میگوید: «من شما را لای منگنه گذاشتم که قوی بشوید.» مختصاتی دارد. نمیفرماید: «شرایط را پیش آوردم که قوی بشوید.» یا «جنگ را راه انداختم که قوی بشوید.» نه! اصلاً نمیخواهم قوی بشوید. «من جنگ را راه انداختم که ببینم چهکارهاید.» تفاوت داردها! اینها خیلی با همدیگر تفاوت دارد.
البته نتیجهاش آن خلوص و آن رفع ناخالصیها و آن کثافت و اضافیها است که میآید بیرون. در آن غربالها وقتی که یک جمعیت خالص و زلال میماند، آن البته نتیجهاش و دامنش اقتدار میشود. در ادامه در آینده از دلش قدرت درمیآید. ولی این دیگر در واقع از لوازمش است. یک جمعیتی وقتی که ذرهای درش ناخالصی و کدورت نبود، خوب طبیعتاً این جمعیت نفوذ هم درش معنا ندارد. شکست هم برایش معنا ندارد. دویی رنگی هم برایش معنا ندارد. یک تعبیری را در یک جلسه اخیراً کربلا عرض کردم، حالا فکر کنم هنوز منتشر نشده آن جلسه که در مورد اصحاب امام حسین علیه السلام جلسه بود. کربلا مرحوم علامه طباطبایی تعبیری دارد در المیزان. این جزو تعابیر بسیار زیبا و جذاب ایشان مرحوم علامه است. البته الان خاطرم نیست جلد چند است ولی وقتی که بنده میدیدم خیلی شگفتزده شدم، خیلی به هیجان آمدم از خواندن این عبارت. ایشان میفرماید که یک بحثی را میآورد در مورد اصحاب پیغمبر. یک چالشی ما داریم با اهل سنت. یک چالشی داریم در مورد صحابه دیگر. آنها قائل به عدالت صحابه هستند یکجورهایی، بلکه قائل به عصمت صحابه هستند. اصلاً عصمتی که برای صحابه قائلند حتی شاید برای خود پیغمبر هم قائل نباشند. خیلی عجیب غریبند از جهت فکری و حرفهایی که میزنند. مرحوم علامه خوب به این نکته نظر دارد در مباحث المیزان که یک جاهایی یقه اینها را میگیرد که «این آیه چی میگوید؟» «چی میگفتید صحابه عادلند؟» «پس این چی میگوید؟» «در دور پیغمبر منافقین بودند.» «این که میگوید درشان تو زرد بود.» «این که میگوید اینها به پیغمبر دروغ گفتند.» «پیغمبر را خالی کردند.» «گذاشتند رفتند سیبزمینی گوجه بخرند.» «پس اینها چی میگوید؟» هی دانه دانه دست میگذارد. یک قاعدهای بعدش مطرح میکنند. اینجا خیلی قشنگ است. ایشان میگوید که «بابا مگر میشود یک جامعهای باشد، حالا به تعبیرِ ترجمه من، درش نخاله نباشد؟» «مگر میشود یک جامعهای باشد همه یکدست باشند، همه یکرنگ باشند؟» «منافق نباشد؟» «بیمار دل نباشد؟» «دور و برشان نباشد؟» «تاریخ به خودش ندیده.» این تعبیر را داشته باشید یادگاری از ایشان.
ایشان میفرماید که: «تاریخ به خودش یک همچین جامعهای ندیده، مگر در کربلا در سپاه امام حسین.» ایشان میگوید: «تاریخ به خودش یک جمعیت کاملاً یکرنگ ندیده، مگر یاران امام حسین.» وگرنه ما دیگر نداریم در طول تاریخ که هیچی خردهشیشه درش نباشد. خیلی تعبیر عجیبیها! یعنی شما از جهت تاریخی هم اگر این را بحث بکنیم به عجایبی میرسیم. هیچ جمعیتی در طول تاریخ پیدا نمیشود که درش خردهشیشه نبوده باشد، مگر اصحاب امام حسین علیه السلام. چقدر اینها زلال بودند! چقدر اینها خالص بودند! دیگر راهی برای نفوذ ندارد. راهی برای آسیب ندارد. این اتحاد، این همبستگی، این همدلی البته ایجاد قدرت میکند؛ ولی بعد از اینکه این همدلی شکل گرفت، قدرت شکل میگیرد. قرآن نمیفرماید: «من دارم تکان میدهم که مقتدر بشوید.» بله. تکان میدهد. چه ریزشها از توش در بیاید. ناخالصیها در بیاید. خردهشیشهها بریزد بیرون. بعد آنهایی که خالص ماندند، اینها با همدیگر همدل شدند. یک جامعه یکدل مقتدر و منسجم شدند. در آینده از توش یک قدرتی هم در میآید؛ ولی محور آن نبود. محور همین بود که ناخالصی نماند. «ببینم تو چهکارهای.»
اینها اصطلاحاً به ادبیات امروز دانشگاهی ازش تعبیر میکنند به «الهیات جنگ» که کلمه قشنگی هم هست. در این سوره مبارکه با الهیات جنگ مواجه هستیم. یک مومن جدای از سلاح نظامی... امروز یک چالش جدی که داریم، این دوستان نظامی هم خیلی به ما، حالا نمیدانم چرا به ما مراجعه میکنند، وقتی که باید به اهلش مراجعه کنند که «آقا مثلاً جلساتی برای پاسداران، برای ارتشیها، چه میدانم نیروهای نظامی، نیروهای امنیتی، نیروهای اطلاعاتی. اینها از جهت فکری و مثلاً معرفتی ارتقاء پیدا کنند.» خوب! شما مجهزی به انواع و اقسام سلاحهای پیشرفته. چه تجهیزات امنیتی و نظامی خوب و پیشرفتهای داریم! صدای وقتی از یک جاهایی یک چیزهایی در میآید مثل همین قضیه پلاسکو اینها. خوب! این دل شما را قرص نمیکند به اینکه آن اقتدار و آن پیروزی و آن نفوذناپذیری در آن سپاه شما باشد تا وقتی که آن منطق در این سپاه شکل نگرفته.
این ابزار هم به کار نمیآید. کما اینکه شما در لیبی و امثال این میبینید سلاح هم دارد. خودش تحویل میدهد. خودش تحویل میدهد. این عنصر نرم، نفوذ نرم، نفوذ فکری یک کاری با تو میکند که تو پیشرفتهترین موشکها را داشته باشی و تسلیم بشوی. تحویل بدهی با دست خودت. از جهت امنیتی و نظامی کار دشمن در کشور ما بُردی ندارد؛ ولی از جهت فکری و اعتقادی و نفوذ نرم، بُردی ندارد. باختی ندارد. شوخیش این است. هر چه میخواهند میگویند و هر چه میخواهند میبَرند. و خیلی خندهدار! وزیر اقتصادی که عرضه اداره ندارد، نمیدانم بردارند، بزنند، بماند. نمیدانم با برداشتنش دلار را گران کنند یا با ماندنش بزنند دلار گران بشود. بعد برش میدارند، دلار گران میشود. این عنصر موذی کثیف تریبوندار آلوده در جامعه شروع میکند. «عنصر» منظورم آن مجموعه فکری و رسانهای آلودهای است که دارد پمپاژ شبهه میکند در جامعه. «مقصر این گرانی دلار کی بود؟» «آن نماینده جوانی که آمد این وزیر را استیضاح کرد.» «اقتصادی که صاحب ندارد. همین ۱۱۰ تومان شد.» «خاک بر سر فلانی که با ۳۰۰ هزار تا از تهران رأی بهش دادند.» «مجری، نماینده را برداشتند و فرستادند.» «همین میشود دیگر.» «وزارت اقتصادی که صاحب ندارد باید دلار ۱۱۰ تومان هم بشود.» ولی همین وزارت اقتصادی که صاحب نداشته و ندارد، یک نسیمی از مذاکره میآید تا ۸۰ تومان میآید. همان روزنامه تیتر میزند که «تا ۷۰ تومان هم میآید.» «عه! لامصب! مگر تو نمیگفتی حساب ندارد؟» «حالا حالا باید برود بالا.» نه! این فکر مملکت است که صاحب ندارد.
این نفوذ نرم اینجاست که ازش تعبیر میشود به «جهاد تبیین». میروی بازار، همه خوشحال، سرحال. «حاج آقا! دلار آمد پایین! دارد ارزان میشود.» اصلاً او همین خوشحالی تو را محاسبه کرده. تو در داستان خودش فکر میکند که میدانسته تو خوشحال میشوی. همین را اهرم کرده. بعد خندهدار! شما ببین در این جامعه یکهو چه موجی میافتد! اینکه ترامپ میخواهد شما را به شکوفایی اقتصادی برساند، خامنهای نمیگذارد. خیلی عجیبها! اینها روزهای عاشورایی است. اینها آن داستانی بود که مردم کوفه فکر میکردند یزید میخواهد گشایش اقتصادی ایجاد بکند و امام حسین با تندرویها و شعارها و حس افراطی... بعد ثمرش میشود گودی قتلگاهها. انشاءالله البته اینجا نخواهد رسید به آن؛ ولی این مسیر است. این فرآیند است. این همان خط است. شما توقع داری جوان مملکت باورش نشود که "ترامپ میخواهد گشایش اقتصادی بیاورد." همان جوانی که بهش گفتم: "بنشینی همستر قرقلکش بازی میدهد پولدار میشود." چقدر آدم علاف ما داشتیم در این کشور! صبح تا شب پول سیاه کف دست اینها گذاشتند. خوب! تجربه شد. فهمیدند نه. اصلاً مگر قرار است بفهمد؟ «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَفْقَهُونَ» اینها حالیشان میشود. دستگاه ادراکی را ندارد. یک نورانیتی میخواهد. یک صفایی میخواهد. یک لطافتی میخواهد. ندارد. غرق در این توهمات و هیجانات و تعلقات.
بابا! این سر رشته این تعلقات هم شیاطین جن و انس بازی اش میدهند. علف سبز میگیرند جلویش: «بیا اینور. بیا از اینها بهت میدهیم.» این همان مردم کوفه است. همان وقایع بلا. داستانش این است. کربلا وقتی به اوج میرسد، این حقایق خودش را نشان میدهد. این ناخالصیها، این توهمات، این تعلقات خودش را نشان میدهد. البته آن روز روز وحشتناکی است. کما اینکه الان کمی اوضاع در مملکت خودمان به هم میریزد. شما میبینید یکهو یک کسانی خودشان را نشان میدهند. یکهو یک کسانی یک چیزهایی میگویند آدم توقع ندارد. آدم باورش نمیآمد. کدام باورش نمیآمد! از چه کسانی چه چیزهایی، سر چه مسائلی، سر چه اتفاقاتی. در این بحث بیشتر نمونه و مصداق ذکر بکنم خود شما میبینید دیگر این داستان ماست.
یکهو این تعلقات جناحی مثلاً فرض کنید برای من طلبه علاقه به تریبون، چه میدانم سخنرانی در تلویزیون، مثلاً لجَم میگیرد که مثلاً چرا برنامه سحر تلویزیون من را دعوت نکردند و این را دعوت کردند. مثلاً یک کلمه حالا گفته، یک چیزی. حالا آن کلمه هم خوب نبوده. مثلاً «گوشت تلخ» گفت. حالا ممکن است به آن عزیز بزرگوار صد تا نقد جدیتر و مبناییتر هم وارد باشد اگر کسی بخواهد حسابی بحث بکند. یکهو میبینی سر این کلمه "گوشت تلخ" از یک آدمهای معتبری شما یک مواضعی میشنوی که تو در شب که خواب هستی هم نمیدیدی سیاستمدارها، سر اینها داد بزنند. چه کسانی از چه کسانی بازی میخورند! دستمال اشک هم مثلاً هدیه میدهد به کیک. «شرمندهام!» خوب! آدم باید نگاه کند ببیند کی من را هول داد که بیایم دستمال اشکم را هدیه بدهم. بعد تازه بگویم: «این مخالفینتان را ببخشید.» «شما حلال کن!» حالا این بوده گفته که آقا: «اگر رشد ۸ درصد...» میخواستم بگویم: «الان مثلاً ما بگوییم آقا تیم مذاکره کننده بروند مذاکره کنند. اگر مذاکرات به کجا نرسید و دوباره برجام رقم خورد، اینها را اعدام کنیم.» دیدم نمیشود ولی در ایام انتخابات این حرفها را زدند. هیچی نگو! الان نماد وفاق هم هستم، ضد تندروی هم هستم. یعنی از این حرف ما در تاریخ مناظرات سیاسیونمان تندتر نداشتیم در طول تاریخ انقلاب. ولی اینهایی که این حرف را زدند نماد اعتدالند.
ببین رسانه چهکار میکند! که «فلان مسئولیت را بدهیم این یک شعاری داده.» «مسئولیت بهش بدهی نتوانست عمل کند، اعدامش کنید.» آقا میگویند: «چقدر میلیارد دلار آمریکا میخواهد سرمایهگذاری کند. رفتی مذاکره، خب بیا این یک سال این درصدش هم باید اجرایی بشود. نشد، همهتان را اعدام میکنیم.» تندرو، افراطی، طالبانیست، فلان، قتل، اعدام، خشونت. بعد کسی که این حرف را زده، یک آدم معتبری بیاید بهش بگوید که «شما ببخشید آنهایی که بهت توهین کردند.» اینها روز به روز روز عاشورایی میکند. یکهو نگاه میکنی خیلی شلوغ پلوغ است. هیچ کس نیست. علی مانده و سید علی مانده و حوضش. روز واقعه روزی که باید فداکاری بشود. روزی که باید عرصه شناخته بشود. روزی که باید بچه فدا بکنند که عرصه را به بقیه بشناسانند. خود این بزرگوار نمیداند اصلاً چند چندیم. نمیدانی کی به کی است؟ نمیدانی از کی داریم میخوریم؟ یقه کی را باید بگیرد؟ نمیدانم به کی باید اعتراض کند؟ یکهو سر گوشت تلخ حرف اضافه داد میزند. خیلی هم عزیزند ها! یعنی ما برای اینجور آدمها، بعضیهایشان حاضریم بمیریم، سر محبتشان به امام حسین و ولی. یکهو آدم احساس تنهایی میکند. چقدر ما غریبیم آن وسط! از چه کسانی توقع داشتیم چه روزهایی به کمک ما بیایند. خالی بود. ما همه رفته بودیم وسط خیابان به پشتوانه اینکه اگر یک دونه هم خوردیم، چهار تا مثل اینها هستند پشتمان در بیایند. خود اینها هم یکی میزنند در سر ما. اینها مختصات روز عاشورایی است.
در روز عاشورایی، آنی که الهیاتش الهیات این سوره مبارکه باشد، منطقش منطق این سوره باشد، بافت فکری و اعتقادیاش بافت این سوره باشد، او است که میتواند از این بیرون بیاید. نکته خیلی مهمی است. این سوره این بافت نرم را برای آدم ایجاد میکند. آدم بفهمد کی به کی است، چی به چی است، چهخبر است؟ ترامپ توقع گشایش آورده، میگوید که میگویند که با قاتل قاسم سلیمانی مذاکره نکنید. «ما با قاتل «همت» چطور مذاکره کردیم؟» «با قاتل حاجیها مذاکره کردیم.» خون قاسم سلیمانی... حالا این بنده خدا که اصلاً کسی هم ازش توقعی ندارد. توقع داریم که تو هر مسئله و موضع گیری که بفهمیم حرف شیطان چی است. شیطان از تو دهان اینها میپاشد در جامعه. خوب ببین! وقتی کسی نمیفهمد، فکر کردم مثلاً ما الان چالشمان با ترامپ سر قتل قاسم سلیمانی است. که هست. اصلاً جنس این قتل با بقیه قتلها فرق میکند. یک وقت بحث درگیری بوده، یک فضایی بوده، یک واقعهای رخ داده، زد و خوردی شده، یک هیجانی یک جا دمیده شده، منجر به یک قتلی شده. این یکی. بعد هم حالا طرف بابت کاری که کرده پشیمان. یا اگر هم پشیمان نیست از موضع برابر و در مقام امتیاز دادن حاضر است با شما وارد یک معادلهای بشود. یک جایی هم ریشش دست گرو است. بله ما با صدام مذاکره کردیم ولی صدام هم دست ما گرویی داشت! تأثیر داشتم! خیلی جاهای دیگر دست ما گیر بود. این بعد هم بود.
یک مذاکره پایاپای، قدم به قدم، در هر قدم به تعهداتش عمل کرد. «بله ما با صدام مذاکره کردیم.» عنوانی که مثلاً این قاتل «همت» است یا آن قاتل قاسم سلیمانی است، اینکه آن عنوانی نیستش که. اینجا دارد سطح دعوا و سطح تنازع را آنقدر میآورد پایین. آدم میفهمد بدبخت! با احلام مذاکره کن جوری که میخوانند و دور هم شما داستان ترامپ را میبینید. یک مذاکرهای که ما کامل تعهداتمان را عمل کردیم. کل دنیا هم ناظر بوده. بعد یکهو آمده بیحساب و کتاب پاره کرده و انداخته دور. بهش تعهدی هم پایبند نیست. به همه رفقای خودش هم دارد خیانت میکند. دیگر از کانادا که ما با اینها رفیقتر که نداریم. «جزیره مکزیک مال من!» «دریای مکزیک مال من!» تعرفه چقدر میگذارد برای اروپا. دیگر از اروپا که با اینها رفیقتر که همه دعوا را... یعنی انگار هیچی دیگر نداشتیم. فقط قاتل قاسم سلیمانی بود. «تو بهم کردهای! از موضع برابر هم دارد برخورد میکند.» شما فقط گیر دادید که این قاتل قاسم سلیمانی است. «میگویم نه! ما با تو حرف نمیزنیم قاتل قاسم سلیمان!» اینها پمپاژ کردن آن کثافات به جامعه است که از یک ذهن کثیف و بیمار به جامعه منتقل میشود.
«فنطَقَ کاظمَ القوین» تعبیری که زهرا مرصی سلام الله علیها در خطبه فدکیه به کار برد که: «آنهایی که تا وقتی پیغمبر بود شیاطینی که خفه خون گرفته بودند، یکهو نطقشان باز شد. یکهو صدایشان در میآید. یکهو صدایشان شنیده میشود. سر و کلهشان یکهو پیدا شد.» در فتنهها یکهو اینطور میشود. اینها آن روزهایی است که آدم میفهمد چقدر وسط این معرکه و این میدان غریب است. آنجا دیگر اوج این بلا است. میفرماید که: «من میتوانم انتظار کنم. میتوانم کمک برسانم.» ولی باید این ساز و کار بلا هم خوب پیش برود. غربتت را ببینی. از همه کس منفک بشوی. ببینی از جایی کمکی نیست. ببینی کسی به دادت نمیرسد. ببینی خبری نیست. بعد راه را ادامه بدهی. با قدرت ادامه بدهی. یک جای دیگر صدایت بلند میشود. «حَتَّی یَقُولَ الرَّسُولُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ» همه دیگر جیغشان بلند میشود. حتی «یقول الرسول». این «الرسولش» میکشد آدم را. حالا یک وقت میگویی مومن ضعیفالایمان است. نمیدانند وعده را، خبر ندارند، یقین ندارند. طبیعتاً جیغشان باید بلند شود. پیغمبر برای چی باید در بیاید اینجا!؟ میگوید صدای پیغمبر هم در میآید که: «پس چی شد؟» «پس دیگر کی!؟» «مَتَى نَصْرُ اللَّهِ» «نکند نمیخواهد بیاید؟» خدا امید داد که میخواهد بیاید. دیگر تازه خیلی دیگر خدا سر کیسه را شل میکند. اینجا برای اینهایی که دیگر به مخمصه رسیدهاند: «نزدیک است. دارد میآید.» اینجا دیگر آن ضعیفالایمان، که چه عرض بکنم، آن مومنین پاکی هم که ده تا قدم قبلی را دلاورانه آمده بودند، اینجا که میرسند کم میآورند. میبَرند.
خیلی عجیبها. من نمیخواهم هی مصادیق و مثالهایی بزنم که حالا استرس هم بیفتد در وجود شما. حالا گاهی گفتم به یک بیانهایی... توییتهای اخیر تاجزاده را که «هر چی که رهبری گفت که برعکسش.» حالا دیدید چه تعابیر تند و اهانتآمیزی که متناسب هم با همان شخصیت پوچ ایشان. ایشان با همان ادبیات صحبت کرده بود که ای کاش برود یکی بقیه چیزها، حرفهای ایشان هم بهش بگوید که اینها بقیهاش هم شعار است و پوچ است و از این توهمات پیامبرگونه ایشان در بیاید. «ما با ترامپ مذاکره نمیکنیم.» «لایق نمیدانیم.» بعد که رفت مذاکره کرد. بعدش «آنجا هم که سوریه و لبنان هم که اینطور شد و آن هم که آنطور شد.» هنوز تازه هیچی نشده اینها زبانهایشان اینقدر واضحها! هنوز خونی ریخته نشده، نه پای اجنبی به کشور ما باز شده. نه ما در موضع ضعف و شکستیم. اینقدر اینها... حالا ببینید یک شرایطی بشود که شما فرض کنید که یکهو یک آسیب جدی نظامی هم بخورید. یکهو چهار تا تأسیسات شما را هم بزنند. یکهو یک شکست نظامی هم پیدا بکنید. یکهو یک آسیب جدی محسوس عیان هم بهتان وارد بشود. آنجا چهکار میخواهی بکنی؟ آنجا دل خود شما هم خالی میشود. الان اینجا میزنی در دهانمان که «راست میگفت این فلانی!» «قِرِه حالا دینهم چی میگفتند؟» این شر و ورها. «۲۵ سال آینده و نزدیک قلهایم.» «ته درهایم.» «قلهتان کجاست؟» «چی میزنی؟» «کجایید شماها؟» الان که روزهای خوشش است. دلار هم که دارد میآید پایین و طلا هم که ارزان شد و حالا مثلاً بر فرض این مذاکرات میخواهد پیش برود. دیگر بر فرض حالا یا مستقیم یا غیرمستقیم. حالا به هر حال طرف مقابل هم چیزهایی از شما میخواهد. درسته که الان از "هارت و پورت" افتاده. ترسیده که آمده دارد مذاکره میکند. او ترسیده. او چهار تا نعره زده که: «جنگ میشود.» چهار تا از اینور خواباندند در گوشش. دیده که: «نه بابا!» بله. ولی آن لشکر پیاده نظام ترامپ در این مملکت که باید قدرت نرم برایش تولید بکند، دارد این کار را میکند.
در تیتر روزنامهها را حتی گاهی از این شخصیتهای اهل وفاق به ظاهر اصولگرا شما ذوقزدگی بیشتری میبینی تا اصلاحطلبها. یعنی خود آنها میترسند خیلی سفت بگویند: «آقای مذاکرات!» «اَلو، اَلو!» اینها سفت میگویند: «نه آقا! رهبری پشتش است. اصلاً ترس ندارد.» «آقا میرویم.» مثلاً حالا نمیخواهم خیلی وارد این بحث مذاکرات فعلاً بشوم که حالا البته بحثش هم داغ است. شاید شما هم دوست داشته باشید بیشتر در مورد این صحبت بشود. ولی فعلاً وقتش نیست. حالا باید بیشتر زمان داد که خود حقایق خودش را نشان بدهد.
ولی حالا مثلاً پس فردا توقعاتی را مطرح بکند این مرتیکه حرامی كثیف بیعقل که دوستانش ازش در امان نیستند. دوستانش یکهو بابت تصمیماتی که میگیرد جا میخورند. یکهو چهار تا درخواست نامشروع مطرح کرد. میخواهی چهکار کنیم؟ خوب! حالا یک "نهی" گفته بشود. آنی که توانسته با یک بادی مذاکره سی تومان دلار را بکشد پایین، با یک باد "نه" میتواند شصت تومان بکشد روی دلار. خوب! روز چه خواهد شد؟ مقصرش کیست؟ آموزش دنده کیست؟ و آنی که امروز باید روشن بکند برای جامعه، دارد اتفاقاً کفه اینکه «همه این مذاکرات گردن رهبری است!» این را دارد هی تقویت میکند. برایم روزی که قرار است از این جمله سوءاستفاده بشود. این را نفهمی خواص! اینها هی غربت کربلایی در شما ایجاد میکند که: «چقدر ما تنهاییم!» «چقدر بیکَسیم!» «چقدر آنی که باید بفهمد نیست!» «شجاعانه وارد بشود حرف بزند.» مفقود است! مفقودالاثر است! حالا شما بله داری خیال مردم را راحت میکنی. میخواهی در دهان چهار تا حزباللهی هم بزنی که: «آقا رهبری موافق بوده که اینها رفتند مذاکره کردند.» «حزباللهی نفهم! اینقدر سر و صدا نکن! بِتَمَرگ! رهبری موافق بوده!» خوب! باشد. تا حالا تو که نمیدانم چه عقدهای داری که اینها را در دهانشان میزنی، آرامش پیدا میکنی! خوب میشود که هی بگویی: «اینها ضد انقلابند.» «اینها دیوانهاند.» «اینها بیعقلند.» «اینها حالیشان نیست.» «اینها هزینه ایجاد میکنند.» باشد. حالا تو به ارضای نفسانی رسیدی از اینکه در دهان اینها زدیم. ولی با این آرزوها و با این توقعاتی که در جامعه دارد شکل میگیرد، با این چه خواهی کرد که رسماً داری همه را میاندازی به گردن رهبری؟ «هر چی که شده کار اینهاست.» «اینها یک مشت دیپلمات انقلابی گوش به فرمان خادم حرم، خادم امام رضا، سید جلیل القدر، قدم به قدم با فرمایش و امر رهبری، قدم به قدم بر اساس فرامین رهبری، دارد پیش میرود.»
زمانی در قضیه برجام همین حرفها را از بعضی آدمهای معتبر آدم میشنید. نتیجهاش هم دید. بعدش هم دید. آدم از موضع رهبری نسبت به همین مذاکرات، هم در مذاکره برجام هم بقیهاش، آن که دیگر جای خود دارد. یک آرامشی بیاوری که به هر حال اینی که رفتند بله با دستور بوده. ولی آیا همه قدمهای بعدی هم با دستور میخواهد برداشته بشود؟ آیا طرف مقابل ما برنامهریزی ندارد برای اینکه این را از مدار خودش خارج کند؟ آیا سربازان داخلی ترامپ برنامه ندارند برای اینکه با کارت رهبری مذاکرات را به آن چیزی برسانند که رهبری نمیخواهد؟ این را چقدر میشناسی؟ این را چقدر حالیت است؟ اصلاً چقدر حالیت است؟ نمیگویم چقدر میگویی، تبیین میکنی؟ خودت چند چندی؟ چقدر فهمیدهای این را؟
اینجاست که یکهو وسط معرکه میبینی سلاحی نیست. بلکه اینکه جایی که باید تیر بزند دارد، هنوز دارد این ضد انقلاب، آنی که از دیوار سفارت بالا رفت را هم دارد. اینها را میزند؛ یعنی چهار تا گلوله هم که دارد سر اینها دارد. خیلی فضای ترسناکیهها! یعنی دلهره برمیدارد. در این فضای ایتا و اینها یک دوری که میزنیم از بعضی آدمهای معتبر و اینها که اعتماد به نفسی دارند، بعضاً لیدر میدانند و مثلاً تئوریسین میدانند و اینها که مثلاً «برای جبهه انقلاب ما داریم روشنگری میکنیم.» فلان. اینها اینقدر آدم گاهی شاتل شوت است! بعضی حضرات! ترس همه وجود آدم را برمیدارد که آن روز معرکه، آن روز خطر چه خواهد شد. پیام انتخابات را هم دیدیم دیگر. همه تیربارشان را گذاشتند برای زدن نیروی حزباللهی. وقتی میگفتی: «بابا این دعوا را ولش کن.» «یا این یا آن.» «الان باید با یک جای دیگر درگیر بشوی.» یا «نسبت به یکی دیگر باید حرف بزنی.» رادیو آن شد آنچه که نباید میشد. افتادیم در این حج. حرف درش زیاد است. نمیخواهم وارد این مباحث سیاسی بشوم فعلاً. به نظرم یک مقدار کفایت میکند.
چرا اینها را عرض کردم؟ به خاطر این نکته: ما در این سوره دنبال این منطقیم، الهیات جنگ. زمینههایی که باعث بشود ما یک اقتداری پیدا کنیم، یک طرح درست و یک بینش درستی داشته باشیم که اصلاً به جنگ نیفتیم. هم این را در این سوره داریم، هم اگر یک روزی قرار شد وارد میدان جنگ بشویم، چه محاسباتی باید داشته باشیم، چه ذهنیتهایی داشته باشیم. یک روزی اگر وارد معرکه جنگ شدی، من با چه محاسبه ای، با چه دستگاه محاسباتی باید وارد میدان جنگ بشوم؟ کی بجنگیم؟ با کی بجنگیم؟ تا کی بجنگیم؟ چطور بجنگیم؟ اگر مثلاً هنوز اسیر نگرفتیم، اگر میدان جنگ تنورش گرم شد، کی اسیر بگیریم؟ اگر اسیر گرفتیم، کی اسیر آزاد کنیم؟ اینها همش محتوایی است که در این سوره میبینیم. اجمال یک شمای کلی از این سوره را در این جلسه عرض میکنم که انشاءالله از چهارشنبه جزئیات بیشتری را بیان کنیم. این نکته را پس فعلاً عزیزان داشته باشند که این نکته الهیات جنگ در این سوره نکته خیلی مهمی است. در آیه ۲۰ این سوره فعلاً یک مرور اجمالی به محتوای سوره داشته باشیم. این را هم عرض کردم دیگر که نزول این سوره را گفتند یا سال دوم هجری است یا سال سوم هجری که در قضایای بعد از جنگ بدر و قبل از جنگ احد است.
خیلی جالب است. یعنی اگر ما منطق رزمنده را در جنگ احد، منطق این سوره را داشتیم، آن شکست عجیب و آن فاجعه در جنگ احد رخ نمیداد. این قرآن که برای این نیستش که حالا ثواب دارد، قرآن به سر بگیریم شب قدر، هر آیهاش در ماه رمضان انقدر ختم قرآن و... خوب اینها ثواب و خوب است. یک جایی است برای یک کاری است. هر جایی شما در هر کاری آفت و آسیبی میبینی، به خاطر این است که یک آیه از آیات قرآن مورد بیتوجهی قرار گرفته. دوباره این جمله را میگویم چون جمله مهمی است. هر جایی یک آسیب و آفتی میبینی، به خاطر این است که آیهای از آیات قرآن مورد بیتوجهی قرار گرفته. نمیشود شما با منطق قرآن، با راهبرد قرآن، حرکت بکنی به بنبست برسی، به آسیب و آفت برسی. چرا آسیب و آفت ظاهری؟ کشته بشوی، فقیر بشوی، گرسنه بشوی. اینها هست. اینها که آسیب نیستش که. آسیب آسیب در دین است. مصیبت واقعی مصیبت در دین است. آن شکست اصلی این دین هم مجموعهای از مسائل است دیگر؛ هم در ساختار فکریش هم در ساختار فردیش هم در ساختار اجتماعیش.
فلان جا وا میدهی برای اینکه مثلاً با این فکر که مثلاً دینداری مردم اگر فلان کار را بکنی ضعیف میشود، فلان کار را نمیکنی. نمیخواهم دیگر حالا وارد مسائل بشوم. شما میدانید چی دارم میگویم. خودتان ذهنتان آماده است. یک جایی شل میگیری که «مردم بیدین نشوند.» بعد میبینی که صد برابر آن چیزی که فکر میکردی بیدین شدند. یعنی شست با شلاق هم میخورْدند اینقدر بیدین نمیشدند که با این وا دادن شما. یک جای کارت مشکل دارد. حالا تو داری قرآنت را میخوانی، نهج البلاغهات را میخوانی. یک جایی از کارت با قرآن نیست. یک جایی بر مبنای نهج البلاغه نیست. نباید این بشود. تو قرار بود با مدارا مردم را متدین کنی. این چه مدارایی بود که نتیجهاش این شد که متدینین به قهقرا رفتند. متدینین به انزوا رفتند. غیرمتدینین سوار شدند. برگرد به کارت. دیگر مشکلاتمان حل میشود. کجا بود؟ در داستان جنگم همین است. هم در جنگ نظامی هم در جنگ فکری و اعتقادی هم در جنگ اقتصادی. انواع اقسام جنگها است دیگر. اتفاقاً یکی از محورهای این سوره بحث جنگ اقتصادی است که اشاره خواهم کرد، عرض خواهم کرد. شما وقتی در این میدانها شکست میخوری، یک حرفی از حرفهای خدا، یکی از آنهایی که بهت گفته بود را گوش نکردی. برگرد ببین کجا بود.
این سوره را واقعاً میشود گفت جزو آن سورههای کلیدی است که تماما دارد این میدان درگیری حق و باطل را تبیین میکند که اگر قرار است طرفدار درست تاریخ بایستی، یعنی باید اینجا بایستی. یعنی باید اینجور بایستی. یعنی باید در برابر آن یکی آن کار را بکنی تا طرف درست باشی. کمی اگر این جابجا شد میریزد به هم. بعد برنگری بگویی «ما که بر حق بودیم.» «ما که شیعه بودیم.» تو در سپاه امیرالمومنین هم باشی، امامت امیرالمومنین هم که باشد، اگر سر جای خودت وانهایستادی، دقیقاً منطبق بر منطق دین و قرآن نباشی، امام علی بن ابیطالب هم که باشی، شکست میخوری. «امیرالمومنین هستی و میروی جهنم.» اینش خیلی جالب و خندهدار و خطرناک است. دلت را خوش نکنی به اینکه فرماندهمان امیرالمومنین است. دارم میگویم فرمانده امیرالمومنین ها! نمیگویم ولایت فقیه. ولی فقیه مملکت، رهبر دارد. ما سال ۹۲ که انتخابات رخ داده بود، خیلی دمغ بودیم. شاید من دو سه روز گریه میکردم. سال بعد انتخابات ۹۲ مشهد هم بودیم. خیلی حالم بد بود. یک دوست داشتیم اینجا اهل برق، آدم خیلی مومنی هم بود. برگشت به ما گفتش که «بابا شماها دیگر شورش را درآوردید.» «خیلی افراطی هستید.» «مگر چی میخواهد؟» «ناراحت چی هستی؟» گفتم: «خیلی چیزها میخواهد بشود. ما بدبخت بشویم.» «برو بابا! مملکت رهبر دارد.» «مملکت رهبر ندارد؟» گفتم: «داشتن و بهرهمند شدن از این رهبر هم قاعده دارد. اگر با قاعده رفتی، آن وقت میتوانی بگویی از این نعمت ما بهرهمند خواهیم شد.»
اجسام که ازش فلاکت و بدبختی میبارید. من گاهی با خودم فکر میکنم که مثلاً فرض کنیم که آن ۸ سال آقای روحانی نبوده. تصور کنیم. یک آقای روحانی با مختصاتی بخواهد در آینده رأی بیاورد. من از الان تنم میلرزد. بعد میگویم ما چه شکلی آن ۸ سال را گذراندیم. خیلی وحشتناک بود آن ۸ سال! الان هم همه گرفتاریهایی که داریم، تقریباً میشود گفت همش مرتبط با آن ۸ سال است. در بحث حجاب، در بحث فضای مجازی، روابط دیپلماتیک، فضای بینالملل، مشکلات اقتصادی، مشکلات معیشتی، ازدواج؛ همش یا در آن هشت سال ایجاد شد یا در آن هشت سال شدت پیدا کرد. خیلی وحشتناک! یک آدم سادهدلی هم نگاه میکند میگوید: «بابا! مملکت رهبر دارد.» «این مملکت امام زمان دارد.» آن وقت خود امیرالمومنین بود کار دستش بود، فرمانده بود، بدبخت شدند. دلت خوش است که مثلاً زیر سایه عنایات امام زمان هیچی نمیشود. «آخرش هیچی نمیشود. آخرش حق پیروز است. آخرش آخر چرخ پیروز است.» این همه غم و غصه اهل بیت برای چی بود؟ آن نالههای فاطمه زهرا در دل شب برای چی بود؟ آن هدیههای امیرالمومنین برای چی بود؟ دعای ندبه برای چی؟ «آخرش امام زمان میآید.» «خیلی شورش را درآوردی.» «همه جیغ و داد میآید آخرش دیگر.» آقا! از حضرتت حالیت نیست چهخبر است. تو نفهمیدی عمق مصیبت و بدبختی را؟ بله. او فرمانده است. در میدان سپاه هم علی الظاهر مال اوست. ولی منطبق بر منطق او نیستند. آن نصرت، آن پیروزی، آن فوز و آن نتیجه عالی مال وقتی است که با منطق او بیایند جلو. وگرنه خود همین نعمت کفران میشود. بابت همین نعمت چوب میخورند. نفرین کرد امیرالمومنین. فرمود: «از خدا میخواهم که من را از شما بگیرد. یکی از قماش خودتان بهتان بدهد.» حجاج را میگوید یعنی اینها.
اگر فرماندهشان امیرالمومنین نبود، اینطور مورد نفرین هم واقع نمیشدند. مردم شام اگر بودند، آنقدر مورد نفرت امیرالمومنین نبوده. کما اینکه گفت. و فرمود: «دوست دارم ده تا از شماها را بدهم، یکی یکی شامی بگیرم. جای شما. بیع درهم و دینار با من انجام بده. معاویه ده تا بگیرد، یک دونه.» خیلی عجیب است. آقا! دلمان خوش بشود. «بابا! ما سپاه امیرالمومنینیم.» «ما مردم سرباز علی بن ابیطالبیم.» اصلاً همین چالش است. همین اوج بدبختی است. همین آدمها را میترساند. منطبق بر این منطق باید بود. این منطق را اگر کسی دنبالش میگردد، در این سوره پیدا میشود. این نکته بسیار مهمی است که باید بهش اشاره کرد. خوب.
در آیه بیستم شما ببینید: «وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُو لَوْلَا نُزِّلَتْ سُورَةٌ» خیلی عجیب است ها! این احوالات ماهاست ها. میگوید که: «چرا آیه نازل نمیشود در مورد جنگ؟» ایام اول داستان غزه یادتان است؟ حتی غیرمذهبی گاهی یقه ما را میگرفتند: «چرا موشک نمیزنید به اسرائیل برای دفاع از غزه؟» در بازار تهران یادم است، اولای داستان غزه، یک آقای سر و صورت تراشیده در صحن مسجد جامع ما را گرفت. «گرانیها و اینها جانم!» «اعتراضی دارم، غزه با اسرائیل بجنگیم.» گفتم: «یعنی میروی؟» گفت: «بله آقا! همین فردا اگر اعزام کنند من میروم.» آن فضا را قیاس کن با فضایی که امروز هست. خیلی خندهدارها! جالب نیست برایتان؟ این داستانی است که در آیه ۲۰ میفرماید: «وَیَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا لَوْلَا نُزِّلَتْ سُورَةٌ» «قطع محکم، قطعی، مشتی دادم بهشان. بدهید. جنگ و ظهر که رفت فی حلقها القلوب.» «آنها که در دلشان مرض است، مثل کسی که در لحظه مرگ نگاهش سفید میشود، به تو نگاه میکنند.» چشمانت را میبینی باباقوری شده. مثل چی داری میلرزی. «این چی بود الان؟» که وقتی جنگ بود در آن شرایط. منظورم این بود که همین رئیسی اینها، امیرعبداللهیان اینها که آنجور خوب خوب است و میروند حرف میزنند اینها. خوب! نه! خوب اینها که میروند کنار آنهایی که میآیند... خوب! حالا همان که شما که میگفتی جنگ. «حاج آقا را ببینم در آن صحنه جامعه مسجد، مسجد جامع تهران نظرش را بپرسم.» الان باز دوباره میرود غزه!؟ خیلی استرس داشتی؟ چند تا از آنها که میخواستند بروند تا فرودگاه، بعضی رفتند. همانها به تردید میافتند. کما اینکه الان من گاهی بعضی دوستان حزباللهی، بعضی پیامهایی که میدهند کامل این را میبینم که آقا: «جمهوری اسلامی اِسکُل کرده ما را.» «بی تعادل و عملکرد اکله نظامی دارد.» «هر جا که لازممان دارد کار میکند. به هر چی هم که ما میگوییم انگار نه انگار. در هیچ جای معادلات و محاسبات نیستیم. همیشه آن طرف بیدین عیاش، همیشه همه چیز را به طرف آنها میچربد. مال جای قضیه نیستیم.» کمی دیگر این حس تقویت بشود، کی حاضر است برای همچین جمهوری اسلامی جانش را فدا کند؟ هزینه بدهد؟ خیلی عجیبها!
ببین! اینها آن روزهای سختش است. حالا اینها که در احدش خودشان را نشان داده بودند. روزی که پیغمبرش بود، سر تنگه احد پیغمبر را ول کردند رفتند دنبال غنیمت. اینها. حالا آن روزی که قرار است پای منبر خلفا بچینند، تحمل بکنند، آن روز کجایند؟ میگوید امام مجتبی پای منبر مروان بن حکم مینشست. از اول تا آخر مروان به امیرالمومنین توهین میکرد. خطبهاش که تمام شد، امام مجتبی بهش اقتدا میکرد. نماز جماعت میخواند. تصور بکنیم شرایط! احساس بکنیم! امام حسن مجتبی پای منبر مروان بن حکم. هم بابایش را پیغمبر لعن کرد. هم خودش را لعن کرد. اینها در دوران پیغمبر مطرود بودند، منفور بودند. اینها را پیغمبر رد صلاحیت کرده بود. یعنی شورای نگهبان نه! خود پیغمبر رد صلاحیت کرده بود. بعد از پیغمبر اینها آمدند رو کار شدند. خلیفه پیغمبر. نحوه پیغمبر پای منبر مینشست. مروان بن حکم از اول تا آخر به داماد پیغمبر، به جان پیغمبر توهین میکرد. تمام میشد. امام مجتبی نماز عید بود یا نماز جمعه بود، بهش اقتدا میکرد. میخواند و میرفت. بعد تازه مثلاً یکهو یک اسبی هم چشم مروان را گرفته بود. اسب مجتبی را. حضرت فرمودند: «این هم باشد هدیه به او.» هدیه هم بهش میدادند. روابط دیپلماتیک هم داشتند. چرا؟ «مصالح مومنین» خیلی حرف است. آن روزها کی میتواند خودش را فدا کند؟ ماهایی که در جنگ احد پیغمبر را ول کردیم، کافران گرفتند دندان پیغمبر را شکستند. تمام پیکر پیغمبر خونآلود شده. آن روز خودمان را نشان دادیم. حالا اینجور جاها میخواهیم از خودگذشتگی کنیم؟ آن روز که معلوم است کدام بریم. اینها بلا است. تازه هنوز دوران مروان است. هنوز بلا به اوج نرسیده که بشود کربلا. هنوز دارد امام حسن است. باید برود تا دوره امام حسین که این بلا به اوج برسد. این محک به عالیترین حدش برسد. غربال دیگر کامل سفت بِتِکانَد. «خوشش میآید ملت بترسد.» نمیدانم دیدید یا نه؟ میگویند: «ملت را میترسانند.» «خوششان میآید ملت بترسد.»
حالا خندهدار این است که میگوییم و اتفاق هم میافتد. یعنی همان که مثلاً گفته شده و بعد هم رخ داده و اینها. بعد باز هنوز بابت همان میخوریم که «این دارد ملت را میترساند.» شد. ببین عمو! به طرف گفتم که میخواهم یک خبر تلخی بهت بدهم. گفت: «چی شده؟ من آمادگیش را دارم.» گفتند که: «بابات از دنیا رفته.» گفت: «نه! یک چیزی شده! داریم از من پنهان میکنید.» همین بود. ترسید. دیگر این ترس را که آدم باید داشته باشد. آن توکل هم باید داشته باشد. این ترس هم باید داشته باشد. آن روزی که این غربال «لتمحسنه» است. این تأکیدات عجیب و غریبی که امیرالمومنین فرمود. آن غربالهای سفت و سخت ولش. افتادیم با همین قیمت سکه و طلا. ما اعتقاداتم به جمهوری اسلامی بالا پایین میشود. از دامن رهبری میرویم به کجا، دوباره به رهبری برمیگردیم. چقدر یکهو همه ولایتمدار شدند! همانها که تا چند روز پیش تیکه میانداختند، متلک میانداختند، یکهو از پشت رهبری. «گناه کبیره است فلان وزیر را بردارند.» یکهو آمده میگوید که یک جایی پشت یک حرف رهبری در آمده باشد. مثلاً طرف آقایون شاخص ولایت. یادم است آقای احمدینژاد همین ایام بود. سال ۹۰ خانهنشینی کرده بود. آقای کواکبیان در مجلس داد میزد. میگفت: «تنها راه نجات مملکت تبعیت بصیرت!» یکهو یک کسانی میآیند و میگویند «تویی عمو!» «تویی آقامون!» «آقاجونمون!» پیغمبر را ول کرده بودند. پیغمبر آقا! پیغمبر! آمده در خانه فاطمه زهرا حمله میکند، آتش میزند. میگوید که: «این برای حفظ امت پدر تو بهتر است.» فرزند. خطاب به فاطمه زهرا گفت پیغمبر «این کاری که دارم میکنم این خانه تو است. جان پیغمبر را دارم آتش میزنم برای اینکه دل پیغمبر به دست بیاید.» خدایا! چه دنیای کثیفی! چقدر این دنیا وحشتناک است! چیها که ندیده این دنیا به خودش! «تو همانی بودی که پیغمبر با اسم صدا زد و گفت ”یبن خطاب!” برگرد جنگ احد.» صدا آیه نازل شد در توصیف شماها در سوره آل عمران. مجموعه تشخیص مصلحت پیغمبر در حدی که مصلحت را در این دیدی که خانه دختر پیغمبر را آتش بزند. دختر پیغمبر باید بکشد. «برگرد جنگ احد» به اسم دارد برای پیغمبر. این آدم دلسوز پیغمبر است. این خیرخواه پیغمبر است. یک مشت دلواپس افراطی و تندرو میخواهند امت پیغمبر از هم بپاشد. اینها میخواهند جنگ بشود. اینها میخواهند فلان بشود. فرمود: «آخه جنگم که میشد، شماها که نمیرفتی. علی بن ابیطالب میرفت جنگ.» آخه تو که تو که نباید ایام انتخابات گذشته، کسانی از جنگ میترسیدند که تمام ۸ سال جنگ آمریکا بودند. آنها از آن جنگ ترسیده بودند. از کسانی میترسیدند که طرف یک پایش را در جنگ از دست داده. دارد ملت را از این میترساند کسی که ۸ سال یک ترقه دفاع مقدس به گوشش نرسیده. از کسی که یک پایش را در جنگ داده، دارد مردم را نسبت به امر جنگ میترساند. آخه جنگم که بشود باز همین که یک پایش را داده، آن یکی پاش را میدهد. تو چرا ترسیدی؟ ولی میگیرد حرفش. اتفاقاً چون یک پایش را داده میگوید «جنگ میشود.» این چون اصلاً نبوده میگوید «جنگ نمیشود.» خندهدار! واقعاً حماقت چه چیز عجیب و غریبی است. اتفاقاً چون علی همیشه خط مقدم بوده میگفت «جنگ میشود.» اینها چون دیپلماتند نمیگذارند جنگ بشود. بعد دیدند اینها چهها که نکردند! شما بروید ببینید چه پدری از این امت مسلمان همینها درآوردند. نمونه بارزش خلیفه سوم بود که ریختند کشتند، کشتش. تو خودت گفتی کشتیش.
خندهدار این است که حالا باز این آمده آن را بکشد. باز کی ایستاده میگوید: «نکشید!» علی بن ابیطالب!؟ چهکار کنیم با این دنیای اینقدر احمقانه!؟ باز بعداً پیرهن خونی او را کی بلند میکند؟ معاویه! انتقامش را از کی میخواهد بگیرد؟ از علی بن ابیطالب! کیام رسانده به عثمان در ایام حصر؟ علی بن ابیطالب! آب را کی میبندند در صفین به تلافی تشنگی خلیفهمان؟ علی بن ابیطالب! آب را رسانده به عثمان در حصر. حسن و حسین! کی را با لب تشنه میکشند به تلافی تشنه مردن خلیفه؟ حسین بن علی بن ابیطالب! دیوانهخانه است رسماً! یک مشت خل و چل! «أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ» «اکثرهم لا یعقوب» «اکثرهم لا» واقعاً دارالمجانین. این دنیا است. «من را فانی کجا میبری؟ دیوانه نبودی که اوضاعت این نبود.» «لَوْلَا نُزِّلَتْ سُورَةٌ» آقا! برویم. بسم الله! وقتی که میگویم: «خوب حالا برویم.» «نه! من آن روز گفتم با آن شرایط. منظورم این بود که آن و آن بروند بجنگند.» «نه! الان با این شرایط با دلار اینقدر و دولت فلانی که من بروم گوشت جلو تانک بشوم که اینها حکومت کنند.» «لااقل ما کشته میشویم و چهار تا بچه حزباللهی حکومت کنند.» «من حسین بن علی کشته بشوم که یزید حکومت کند؟» تازهیزید هم حکومت نکند. بعدش باز بنیامیه حکومت کند. «لااقل ما کشته میشویم و به بنیهاشم برسد.» یک چیزی. اینها مختصات آن روز کربلا است که روز عاشورایی است که حتی از همین هم باید آزاد بشوی. هیچی گیر هیچکسی نمیآید. خانوادهات هم اسیر میشوند. پسرت هم تا آخر عمر با غربت زندگی میکند. تو همان غربت هم از دنیا میرود. «هیچی! نه! حالا حالا نصیب بنیهاشم نمیشود.» ولی دین با بنیامیه حفظ میشود. تعبیر فوقالعاده و استثنایی امیرالمومنین که اصلاً دیوانه میکند آدم را.
این تعبیر در خطبه شقشقیه. خیلی این تعبیر فوقالعاده است. خیلی زیباست. فرمود: «فلانی با من سر پیراهن خلافت نزاع کرد ولی من دیگر چنگ نینداختم پیراهن خلافت را از دستش در بیاورم. هم او میدانست هم من میدانستم این پیرهن به تن او گشاده. ولی من نخواستم بزن و بکش راه بیندازم و پیرهن خلافت پاره بشود. گفتم به تنش گشاده بگذار تنها همان باشد ولی پیرهن سالم بماند.» چه حرفی از چه منطقی!؟ اینها الهیات جنگ. این حجم از فداکاری میخواهد. اگر مانده دست من و شما که امشب اینجا نشستیم تفسیر وا میکنیم، قرآن میخوانیم، ماه رمضان داریم، شب قدر. این فداکاریها بوده که اینها الان هست. قرآنی هست و توسلی هست و حرمی هست و قومی هست و حوزهای هست و طلبهای است و عمامهای است و نماز میخوانیم و مسجد میرویم. هیچی نمانده بود. آن هم از شیعه سه تایش. به قول آیتالله بهجت، سه تایش تبدیل شد به ۳۰۰ میلیون. سه تایی که مخفی میکردند: «ارتد الناس بعد النبی الا ثلاثه و اربع.» سه تا بودند شدند ۳۰۰ میلیون. چه جور خون دلها خوردند! فداکاریها کردند! این سوره یکی از محتواهای اصلیش فداکاری است. اگر قرار است چیزی بماند باید بگذری. باید فدا کنی خودت را. حالا این فدا کردن جان که حالا جان که فدا نمیشود. به قول استاد آیتالله جوادی: «تن فدا میشود.» «جانباز نداریم، تنباز داریم.» هیچکس جانش را نمیبازد. همه تنشان را میبازند. جان که فدا نمیشود. تن فدا. تن یکیش ه پولت هم باید بدهی. یک جایی گذاشتن از پول سختتر از گذشتن از جان. کما اینکه اتفاق در سوره مبارکه انفال دارد. اینها که رفته بودند در میدان بجنگند، کشته بشوند. به غنیمت رسیدند. برگشتند. حالا آیه نازل شد: «آقا! آقای محترمی که رفتی در جنگ کشته بشوی. حالا کشته نشدی. لطفاً خمسش را بده!» یعنی طرف از جبهه برگشته رفته جان بدهد، خمس نمیدهد! جان حاضر بوده واقعاً تا مرز شهادت رفته! حالا خمس غنیمتی که از جبهه آورده را نمیدهد. میشود آدم جان بدهد واقعاً. حالا جان میدهد، پول هم میدهد. آبرو سختتر از همه اینها است. آبرو نمیدهد. من از خودم خرج میکنم که این سرکار باشد.
اعتبار امیرالمومنین را نگاه کنید. چی بود؟ کی بود آن کسی که خطبهای از پیغمبر نبود که یک ربطی به امیرالمومنین نداشته باشد. آیهای از قرآن نبود که ربطی به امیرالمومنین نداشته باشد. این همه اعتبار. آن وقت یکهو خرج کی شد؟ خرج عثمان شد. فرمود: «انقدر من از این دفاع کردم که میترسم در گناهان شریک بشوم.» سر چهکارهایی میفرستاد امیرالمومنین که با چه کسانی رایزنی کند که از چه چیزهایی دست بردارند. فلان گروهی که از مصر مثلاً پا شدند آمدند، فلان چیز اعتراض دارند. امیرالمومنین برود اینها را راضی کند. پا میشد میرفت. راضیشان هم میکرد. میآمد. مروان دوباره رأی عثمان را برمیگرداند. دوباره یک غلطی میکردند. امیرالمومنین وسط، خُرد میکردند. یعنی از طرف حاکمیت وعده. باز هم خودشان را خرج میکردند. آقا! خیلی عجیب است. من اصلاً نمیفهمم اینها را. بیچارهایم که اگر قرار است ما اینجوری امتحانهایی را بدهیم. اگر خدا از ما اینها را میخواهد که ما بیچارهایم. ما کجا خودمان را خرج کردیم؟ «راهپیمایی را.» «صد تا منت خدا! روز قدس امسال دیگر رهبری ایستاده میکروفن گرفته، آنها احساس کردند خطری هست و اینها پا شدم آمدم.» «دیگر خیلی سخت بود، آفتاب بود و اینها. ما شب کم خواب. دیگر ببینم چهخواهی کرد تو با این عمل ما؟» «فقط راهپیمایی رفته.» آن هم کوچه بغلی ماشین را گذاشت. از آن کوچه بغلی تا مسیر اصلی سوار ماشین شده. ته جهادی است که در طول عمرش بزرگوار برای اسلام مسلمین انجام داده. حالا چه جاهایی که آبروها باید گذاشته شود برای چه کسانی، سر چه موضوعاتی. رهبر عزیز انقلاب با آن اعتبار بعد اعتبارش را خرج مثلاً آقای روحانی کند برای گران شدن بنزین. آن حجم از اعتباری که برای رهبری است، چه روز خطرناکی باید خرج بشود سر چه مسئلهای برای چه آدم بیسر و پایی، برای چه مسئله پیش پا افتادهای. شعور امنیتی و مدیریت یک کسی داشته باشد میفهمد چه شکلی باید اجرا کند. بعدش میخندد. «آب از آب تکان نخورد.» دیگر من هم «صبح جمعه فهمیدم.» کی خرج چی شد مسئله را. آنی که میخواهد حفظ بکند، این همان قضیه دو تا مادر است که آوردند «بچه را نصف کنم.» مادر واقعی گفتش که: «این اصلاً بچه من نیست.» آنی که دلسوز واقعی است. میگوید: «آقا! این بچه را تو بغل او باشی ولی حفظ بشود.»
رهبری بعد اینکه این دولت رأی آورد، بابت این نعمت خدا را شکر میکنیم. خوبی که خطراتی که تهدید میکرد و هنوز هم تهدید میکند وجود دارد. بدون شک نکته مهمی است که: از خطراتی که به صورت جدی الان جمهوری اسلامی را تهدید میکند، خطر بیدولتی است. حالا نمیخواهم فعلاً در مورد این بیشتر صحبت بکنم. ما با خطر بیدولتی مواجهیم. شرایط طوری بشود که کما اینکه بعضی کشورها هم شکلی بود دیگر. بیست سال است که مثلاً در تشکیل کابینه مانده اند. رئیس جمهور ندارند. یا رأی میآورد، کابینه نمیتواند تشکیل بدهد. یا کابینه میآورد، بعد از ناکارآمدی از بین میرود. شما به چه چالشهایی میخوریم که بابت همینی که مثلاً ما رئیس جمهوری داریم که میآید در مناظره مسخره میکند یکی را که اصلاً «آلترناتیو میدانی چیست؟» بعد مثلاً «مترصد نمیتواند از رو بخواند.» «رئیس جمهور دارد.» مدل خودتان با شما برخورد بشود که دیگر خویشتنداری کنیم. ما باید آبروداری کنیم. ما باید به رو نیاوریم. ما باید مسخره نکنیم. «رئیس جمهوری ما باید دفاع کنیم.» آن روزی که قرار باشد ما جان بدهیم که همچین رئیس جمهوری و همچین دولتی بماند، چند نفرمان حاضریم خودمان و بچههایمان فدا بشوند که جمهوری اسلامی بدون دولت نماند؟
میتوانم خوب بترسانمتان یا نه؟ سعیم را میکنم. به هر حال انشاءالله که موفق بوده باشم. میگوید: «آن روز شرایط اینطور میشود.» «میبینی که آقا! یک طوری نگاهت میکنم.» چرا؟ چون بیماری دل یکهو معلوم میشود. همین است که تا دیروز میگفتند: «عه! چی شد آقا!؟ پس چرا نمیرویم!؟ پس چرا فلان!؟ کجا گذاشتی؟» همانهایی که انتقام. «آقا چند میلیون آدم کف خیابان انتقام سخت گفتند.» «چند نفر گفتند تهران پایین فردا بگیریم بکشیم.» همین امروز برو دوباره از همان نظرسنجی کن. چند نفر میگویند: «آقا ترامپ را بگیر. انتقام سخت قاسم سلیمانی.» خیلی عجیبها! گفتم گذاشت. الان بعد چند سال گذشت، شش سال بعد. شش سال بعد میگوید: «خوب! دوستان! انتقام سخت کجایند در مجلس نشستهاند.» «اینجوری میکردید هی! اینجوری اینجوری بودید.» «کجایند مجلس دوستان ترامپ اینها؟» بزنید بکشید! اینها اصلاحطلبها دست گرفته بودند ترامپ را. در پایتخت ترامپ را مسخره میکردند. یادتان است که سریال پایتخت وقتی که بایدن رأی آورد، اینها این شادی را راه انداخته بودند که: «قاتل قاسم سلیمانی رفت.» «مردم ایران خوشحال باشین!» «بله، این قاتل قاسم سلیمانی بود.» اصلاً هر کی بوده ما منافع مملکتمان باید بنشینیم با قاتل «همت» مذاکره کنیم. امروز بزنی. بابا! تو همچین شرایطی بگویی تو آن روز این را گفتی. خوب! بسم الله! این یکی از آن مطالب این سوره است.
یکی دیگر از محتواهای این سوره، من حالا خیلی سریع این محتواها را بگویم. خطوط کلی معارف این سوره را انشاءالله چهارشنبه وارد مباحث آیات بشویم. آیتالله جوادی میفرمایند که عمدتاً مباحث این سوره درباره جهاد و تحریک مومنان به جنگ با دشمنان اسلام؛ جهاد با جان و مال ایشان. توسلی این را میگوید. علامه در المیزان میفرماید محور این سوره تقابل و دوگانگی کفار است که البته یکی از این تقابلها و درگیریها به هر حال آن بحث جنگ هم هست. علامه اصل این دو ستون و دو خط را در این سوره مطرح میکنند که دو تا جریان وجود دارد. آیتالله جوادی نه! میگویند داستان جنگ. به بحث شأن نزولشان هم توجه دارند. علامه خیلی معمولاً به شأن نزول توجه ندارد. این هم نکته را داشته باشیم. حالا لابلایش اگر فرصتی باشد بعضی نکات تفسیری هم سواد اندکی ما اجازه بدهد و وقت اجازه بدهد عرض میکنم که به درد دوستان هم انشاءالله خواهد خورد. یک تفاوتی که در سبک تفسیری آیتالله جوادی و علامه هست، تفاوتها زیاد است البتهها! حرفم اینجا زیاد است. اگر یک وقتی دوره درسی میشود گذاشت در مورد اینکه سبک تسنیم در تفسیر چی است یا سبک المیزان در تفسیرش.
یکی از تفاوتهایی که هست همین مباحث لغوی است. خوب! تسنیم خیلی جدیتر کار کرده. نه اینکه المیزان کارش بیارزش است. کاری در حد معمول بحثهای تفسیری است. آنقدر دیگر علامه در بحثهای لغوی مانور نداده. این یک نکته بعدی این است که معمولاً علامه طباطبایی به شأن نزول در تفسیر آیه توجه ندارد. نه اینکه میگویی شأن نزول به درد نمیخورد. شأن نزول هم نکاتی دارد. بند نمیکند محتوا را به شأن نزول. محتوا را به شأن نزول بند بکنند. ولی از فضای شأن نزول برای جهتدهی به محتوا استفاده میکند. یکیش همینجاست که این تفاوت دیده میشود. اینی که این کی نازل شده. اصلاً بحثی در موردش که مثلاً قبل جنگ احد بوده ولی در تسنیم از همین استفاده میکنند که چون در فضای جنگ احد بوده، اگر هم دوگانگی جبهه مومنین و جبهه کفار را مطرح میکند، چون فضا فضای جنگی است، دارد این دو تا را روبروی هم به عنوان دو تا دسته معرفی میکند. این بدن به دردمان میخورد ها! در آن آیه «فَضَرْبَ الرِّقَابِ» بهش میرسیم انشاءالله. آنجا به درد میخورد. «الذین کَفَرُوا» را با با این فضا باید تفسیر کرد نه هر کافری را. «اذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ» هر وقت کافرها را دیدی بزن گردنش را. بسم الله! شما الان راه افتادی سوئد. در خیابان وارد مترو که میشوی میشود «إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا» تا دیدی بزن «فَضَرْبَ الرِّقَابِ»! نه! فضا چون فضای جنگ است: «إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا» کجا؟ در میدان جنگ. وقتی دیگر به این حد از تقابل رسیده که لشکر کشیدهاند، روبروی هم ایستادهاید دیگر. نه هر وقت که هر جا دیدی بزن. این نکته را داشته باشید به درد میخورد. پس یک نکته جدی این شد.
بعدش هفت تا محور در این سوره ایشان میفرماید که علامه به این شکل در المیزان مطرح نمیکند. محور اول را ایشان میفرمایند که بحث مبارزه با دشمنان و حکم اسیر جنگی و صلح. کی اسیر بگیریم؟ کی صلح کنیم؟ که خیلی بحث مهمی هم هست؛ خصوصاً با فضای امروز. فضای جنگ. کجای داستان اسیر گرفتن ما است؟ دست از جنگ برداریم وقتی که اسیر گرفتیم؟ وقتی اسیر آزاد کردیم؟ کی اسیر آزاد کنیم؟ این را که مهم نیست. آیات ۴، ۳۱ و ۳۵. کلاً هم ۳۸ آیه است. بعضی تا سی و هفت آیه گفتند. بعضی تا ۳۹ آیه هم گفتند ولی معمولش به ۳۸ آیه است.
محور دوم این سوره حال مومنان و کفار را مقایسه میکند در دنیا و آخرت و اینکه آقا! کار مومنان نتیجه دارد و کار کافران نتیجه ندارد. این بحث مفصلی بود که در آن جلسات شیخ صدوق مفصل به این بخش پرداختیم که هم آیات ۱ تا ۳ این را میگوید هم آیات ۵ تا ۱۵ این را میگوید هم آیات ۳۱ تا ۳۴ این را میگوید. این هم محور دوم.
محور سوم بعضی نعمتهای بهشتی. حالا انشاءالله چهارشنبه بعضی از روایات در مورد فضایل این سوره را میخوانم برایتان. خیلی جالب است که آن هم کمک میکند به برای فهم محتوای سوره. که مثلاً شما این سوره را که بخوانی از شراب بهشتی سیراب میشوی. از عجیبترین آیات قرآن که توصیف دقیق شرابهای بهشتی کرده در این سوره است. آیه پانزدهم که اصلاً نهر عسلش و نهر خمرش و اینها همه را تفکیک کرد که بحثهای عرفانی سنگین عرفا در این آیه دارند که چرا این تفکیک از کجا میآید. این شرابهای بهشتی، نهرهای بهشتی اصلاً چه داستانی است. چرا در این سوره آمده؟ چرا این را اینجا گفته؟ ربط دارد دیگر باید دامن روش بحث بکنیم.
محور چهارم این وسط این درگیری بین جبهه مومنین و جبهه کفار. ما با یک شخصیتهای مرموزی مواجهیم که اینها این وسط معلوم نیست از میدان اینان. آنها کیان؟ منافقین و بیماردلان که خوب البته ما مفصل پارسال در مورد منافقین و بیماردلان مطالبی را داشتیم، خیلی به این بحث اینجا مانوری نخواهیم داد ولی نکاتی را که مرتبط با بحثمان انشاءالله عرض خواهیم کرد: ۱۶، ۱۸ و آیات ۲۰ تا ۳۰. مفصل در مورد بیماردلان و منافقین که بحثهای خیلی مهم اند. یعنی در واقع اینها مرزهای این تقابل را به هم میریزند. اگر یکور داستان یزید باشد، یکور داستان حسین بن علی بن ابیطالب تقریباً روشن است چی به چی است. ولی اینی که یک طرف حسین است، یک طرف یزید است. بعد آن وسط مثلاً یک آدم معتبری مثلاً مثل نعمان بن بشیر مثلاً یکهو این وسط این آدم یزید است و معلوم نیست این آدم عاقل است یا آدم معتدل. در فیلم مختار هم یادتان است دیگر. پدر خانم مختار بود. یک آدم موجه، یک آدم عاقل، یک آدم معتدلی است. یکهو موضعگیری این همه چیز را به هم میریزد. بازی به هم بخورد. دقیقاً اوج بلا و فتنه همین «هُمَا زغیری» همازهگیری همین است. آنجا بیمار معلوم میشود. حَمید خطر همانجاست. اینها مرزها را به هم میریزند. معلوم نمیشود کی به کی است. مفصلتر در موردش بحث میکنیم.
محور پنجم توصیه به خود قرآن است. خیلی جالب است. از آیات کلیدی و مهمی که ما در مورد تدبر داریم: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» در این سوره است. یعنی آن چیزی که جزو الهیات جنگ و جزو سلاح فکری آن رزمنده در این میدان است، یکیش چی است؟ یکیش خود قرآن است. تدبر در قرآن. این آن سلاحی است که در میدان کمکت میکند. هرچی بیشتر با قرآن مأنوس بشوی، بیشتر قرآن را بفهمی، بهتر تشخیص میدهی کی به کی است. بند موضعگیری آقای ایکس و آقای ایگرگ و این هم سابقه دارد. آن هم حزباللهی است. آخه این هم فلان است. آخه این در دفتر رهبری آخوند است. در سایت رهبری آخه این فلان است. آخه آن روز با رهبری چایی میخورْد. بند اینها نمیمانی. لنگ اینها نمیمانی. با این چیزها بالا پایین نمیشوی. با این چیزها فریبت نمیدهند. همان قضیه برجام. یک حرفی یکهو درآمد که آقا! فلانی که مثلاً مسئول کجاستی که بیت رهبری است. با فلانی کجا کنار هم شب قبلش صحبت کردند. امروز که این آمده اینجا دارد تصویب میکند، دیشب با فلانی بوده. همان رفیقی که گفتم میگفت سال ۹۲ تو چرا اینقدر ناراحتی؟ همان در همین قضیه میگفت: «بابا! رهبری هم که با برجام موافق است.» «چی؟» حالا باهاش میبینی این وقتی منطق داستان دست آدم نیست، نمیفهمد کی به کی است، چی به چی است. با همینها میرود. خیلی اینجا هم حرف زیاد است. کلاً که ما آدم پرحرفی هستیم. در هر چیزی که میگوییم حرف زیاد است. حالا انشاءالله برویم سر وقتش چقدر فرصت بشود.
یکی دیگر از آن سلاحهای فکری که قرآن بهش توجه دارد، توجه به معاد برای رزمنده. آن سلاح فکری و اعتقادی و ایمانی یاد مرگ است. این اتفاقاً در میدان کمک میکند. لذا شما هم در کربلا این را در حد عالی میبینید. عشق به شهادت. عشق به مرگ. عشق به منزل بهشتی. این آن اهرمی است که اهرم محرک این عنصری که قرار است برای امام حسین تکه تکه بشود. «هَوَانِقَهُ الْعُورِ العِینِ» تعبیری که از چند نفرشان نقل شده. هم از بِکْر نقل شده. هم ظاهراً از حبیب نقل شده. از چند نفر نقل که: «الان دو تا ضربه شمشیر ما الان بخوریم رفتیم خانه حاج خانم منتظر.» «کتری را آب گذاشته.» در بهشت حورالعین چایی. «برسیم شام منتظرم. امشب پایتخت میخواهد نشان بدهد.» در بهشت آنجا من جنگی بیمه گنگستر ؟!. در میدان کشته بشوم بروم آنجا به شامم برسم. این توجه به توجه به بهشت، عشق به ملاقات خدا. باور مرگ. معاد. هم در کربلا این را میبینی هم یکی از محتواهای جدی و عمیق نهج البلاغه همین است. عنصری که میخواهد سپاهش را امیرالمومنین با این تراز بکند، بالا بیاورد، راه بیندازد، همین است. عمیقترین و جدیترین محتواهای نهج البلاغه یاد مرگ است. توصیه به تقوا. یاد مرگ. چکیده کنید نهج البلاغه را در این دو کلمه خلاصه میشود: تقوا و یاد مرگ. همش همین است تقریباً. چرا؟ آن آدمی که قرار است این وسط فداکاری کند، باید آنجایی باشد. با این حساب کتابهای اینجایی با ریاست و پول و موقعیت و اینها ممکن است دو روزی هم برای تو دو تا کاری انجام بدهد. ولی آن روزی که روز واقعه است، ازش چیزی درنمیآید. داشته باشید. انشاءالله بعداً بیشتر بهش بپردازیم. تدبر در قرآن و یاد معاد که البته خوب آثار اخروی کارهای اینها در معاد.
بگویم و تمامش کنم که یک بخشش هم اعمال کفار است که «حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ» اینهاست. این هم محتوای دیگری است. آیات ۹، ۲۴ تا ۲۹ و آیه ۳۲.
محور ششم مباحث این سوره بحث انفاق و پرهیز از بخل است که این هم یک اشارهای بهش کردم البته. گذشتن که یک بخشی از این گذشتن، گذشتن از پول. خلاصهاش این است که آقا! تو این مسیری که آمدی اگر میخواهی اهل حق باشی، باید سر کیسه را شل کنی. باید بدهی برود. به خدا بدهی برود. نه به ترامپ، نه به بایدن و اوباما بدهیم برود. «بابا! میخواهیم چهکار هستهای؟» «میخواهیم چهکار موشک؟» «بدهیم برود بابا!» «دنیای آینده دنیا ی دیگر است.» گفتم به آنها ندهی برود. به خدا باید بدهی برود. آن هم که باید بدهی برود مال مردم نیست که. باید بدهی برود با پول ملت درست کردند. جان مبارکی که باید بدهی برود، آنی که در حلقوم آقازادهها ریختی را باید بدهی برود. بحث مفصل. انشاءالله بهش خواهیم پرداخت.
و محور هفتم هم اینی که آقا! خود موضوع بلا و اینکه برو ببین که اصلاً کلاً در طول تاریخ من چهمدلی امتحان کردم. چه بلاهایی گرفتم و چی شده. حال و احوال اینها که تا به حال بودند چطور شد؟ چطور گذشت؟ تا به حال تاریخ چهشکلی گذشت؟ بقیهاش هم همین است. چقدر اینها ماندند! یک شعیب بود با یک جماعت حرامخوار. یک ابراهیم بود با یک جماعت نفهم. امروز ابراهیم کجاست؟ آنها کجایند؟ بتپرستها کجایند؟ آنهایی که ریختند ابراهیم را بیندازند در آتش کجایند؟ یزید کجاست؟ بنیامیه کجاست؟ و همینطور حالا این سوره رم را که امام صادق فرمودند: «هر آیهای از این سوره مبارکه یک آیهاش ماست.» «یک آیهاش در مورد دشمنان ماست.» در یک روایت دیگر فرمود: «هر آیهای از این سوره مبارکه یک آیهاش در مورد ماست. یک آیه «فینا» و یک آیه بنیامیه است.» این خیلی نکته مهمی است. این را هم داشته باشید. این دیگر نه در المیزان است نه در تسنیم. این بحث که به مباحث این سوره را منطبق با جدال بنیامیه و بنیهاشم کار کرده باشند. اگر خدا توفیق بدهد و فرصتی باشد، آن را هم که به این موضوع هم انشاءالله بپردازیم. پس اینکه حال و احوال این اقوام گذشته چی بود و قضیه بلا در طول تاریخ چهمدلی بود، که البته یک میزان تقریباً از بحث امشبمان به همین بحث گذشت، این محور هفتم که داستان بلا و این رویدادهایی که در طول تاریخ رخ داده و در این تقابل این دو گروه و جنس این اطلاعاتی که رقم خورده. این هفت تا شد. هفت تا محور این سوره مبارکه که انشاءالله چهارشنبه مفصلتر بهش میپردازیم.
اگر دوستان وقت داشتند و حوصله داشتند، آمادگی داشتند برای اینکه هر روز جلسه را داشته باشیم، انشاءالله اعلام بکنند که برای روزهای فرد هم یک ساعتی را هماهنگ بکنیم. انشاءالله بتوانیم مباحث را ادامه بدهیم. ببخشید که وقت دوستان را گرفتیم. اگر احیاناً حوصلهشان سر رفت، انشاءالله که مأجور باشید و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهر.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هفتم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه هشتم
آن مانایی
جلسه نهم
آن مانایی
جلسه دهم
آن مانایی
جلسه یازدهم
آن مانایی
جلسه سیزدهم
آن مانایی
جلسه چهاردهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه چهاردهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات آن مانایی
جلسه چهاردهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه شانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه شانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه سوم
آن مانایی
جلسه چهارم
آن مانایی
جلسه پنجم
آن مانایی
جلسه ششم
آن مانایی
جلسه هفتم، بخش اول
آن مانایی
در حال بارگذاری نظرات...