عمل در آیینه هستی؛ تأملی بر جایگاه و معنای آن
* نورِ عمل؛ چراغی که راههای بسته را روشن میکند [4:20]
* نورانیت نماز شب؛ گشایش قلب، تغییر اخلاق [4:58]
* شرح صدر؛ گنجینهای برای دلهای نورانی [7:31]
* علم به فایده؛ کلید رفع نیاز و رسیدن به کمال [15:31]
* تشکیک وجود در اندیشه ملاصدرا؛ شعور و محبت، در تمام مراتب هستی [19:27]
* #تجربه_نزدیک_به_مرگ؛ وقتی سنگها هم انس و تعلق دارند [22:03]
* لذتهای حیوانی؛ وقتی انسان مسیر کمال را گم میکند [24:48]
* آنجا که اراده انسان، محض اراده خدا میشود [31:25]
* کمال انسانی؛ جایی که هیچ قدرتی را یارای مقابله نیست [35:30]
* عمل صالح امیرالمؤمنین (علیهالسلام) زمینی؛ تضمین اوج کمال امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آسمانی [37:23]
* حلال و حرام؛ نقشهای برای رسیدن به کمال انسانی [42:11]
* صبر؛ کلید طلایی رسیدن به کمال انسانی [46:59]
* لذت حقیقی؛ در گرو بندگی و انجام وظیفه [50:50]
* چادر فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها)؛ نجاتبخش خیل عظیم خلائق در عرصات قیامت [59:11]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ.
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِی الْقَاسِمِ الْمُصْطَفَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلَی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ مِنَ الْآنَ اِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّینِ. رَبِّ اِشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی اَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی.
بحثی که چند جلسهای خدمت عزیزان در موردش صحبت میکردیم مربوط به اعمال بود و نظام حاکم بر اعمال. اعمال از کجا نشئت میگیرد؟ چه اثری دارد؟ چه سازوکاری در نظام اعمال حاکم است؟ یکی از آثار اعمال را این گفتیم که اعمال روی اعتقاد، روی باور اثر دارد. انسان متناسب با هر باوری که کاری انجام میدهد، چه آن باور درست باشد و چه آن باور بد باشد، عمل باعث میشود که آن باور در ما تقویت شود. نسبت به یک کاری، انسان وقتی چیزی را تکرار میکند، نفس نسبت به آن کار پذیرش پیدا میکند. هم طاعت این شکلی است و هم گناه این شکلی است. روی انسان اثر میگذارد؛ اثر متناسب با خودش میگذارد.
اول انفاق بر آدم سخت است، صدقه دادن سخت است، باور اینکه این پول فایده دارد، نه اینکه حالا برگردد و اینها، همین که مثلاً ۷۰ تا بلا دفع میکند و اینها. خود همین باورش برای آدم سخت است، چرا؟ برای اینکه امری است که فراتر از حس ماست. ما که نمیبینیم با چشممان. بله، قرص را میخوریم، آمپول را میزنیم، سرم را میزنیم و میبینیم خوب شد؛ ولی صدقه را که اینجوری نیست که بدهیم و ببینیم خوب شد؛ همان لحظه که دادیم اثرش را به عینه ببینیم. باید اعتقاد داشته باشیم. یعنی وقتی میخواهیم انجام دهیم، این انجام دادنمان قبلاً اینطور نبوده که دیده باشیم. شنیدهایم، گفتهاند، حالا ما باور کردیم، باورمان هم آنقدر جدی و محکم نیست.
انجام میدهیم و میبینیم چه میشود. یک بار که آدم انجام داد، حالا فایدهای هم اگر دید که چه بهتر، حتی اگر فایدهای هم به حسب ظاهر نبیند، خود انجامش برای آدم راحتتر میشود. به نسبت دفعه دوم، دفعه دوم راحتتر، دفعه سوم راحتتر. گناه هم همین است. اینهایی که جنایت میکنند، اولین باری که جنایت میکردند برایشان سخت بوده. آدم کشتن اولین بارش سخت است، دفعه دوم راحتتر، دفعه سوم راحتتر، دفعه چهارم راحتتر. کمکم برای آدم...
بعد، اگر عمل نورانی باشد، نور میآورد. آن نور خودش میطلبد، شوق ایجاد میکند، اُنس ایجاد میکند، زمینه ایجاد میکند برای کارهای بهتر. بعد خودش جا باز میکند در جان انسان، در نفس انسان، سعه صدر میآورد به تعبیر آیات قرآن. نور وقتی میآید در قلب انسان وسعت ایجاد میکند، آن وسعت خودش گرهگشایی میکند. اینهایی که عرض میکنیم خیلی مباحث فوقالعادهای است، یعنی محصول آیات و روایات است. مثلاً در روایت دارد: «نماز شب باعث خوشاخلاقی میشود.» ربطش با همدیگر چیست؟ نماز شب چه ربطی دارد به اینکه آدم اخلاقش خوب بشود؟ نماز شب نورانیّت دارد، نور میآورد، از این تنگخلقی آدم را خارج میکند. عصبانیّت محصول گرفتگی، گرفتگی روح، گرفتگی قلب، ضیق قلب و تنگنظری است. حوصلم کم است. ما یک سال به نظرم فاطمیه بود، مشهد پنج جلسه در مورد حوصله صحبت کردیم. اصلاً حوصله یعنی چه؟ حوصله به این بُنگاه مرغ میگویند حوصله؟ حوصله معنایش این است: چیزی که آدم یک چیزی را بپذیرد. مثلاً، حالا کلمه حوصله را خیلی جاها مختلف استفاده میکنیم. اینکه مثلاً من حوصله ندارم یعنی الان پذیرش برای همچین کاری، برای همچین ارتباطی، برای همچین گفتوگویی ندارم. جا ندارم انگار از تو. جا ندارم، حوصله ندارم یعنی این.
حالا اینکه آدم برای باطل حوصله نداشته باشد چیز خوبی است ولی نسبت به امر حق بیحوصلگی چیز... حوصله سخنرانی ندارم، حوصله روضه ندارم، حوصله هیئت ندارم، حوصله زیارت ندارم، ولی حوصله مثلاً چه میدانم پارتی را دارد، حوصله ۱۰ ساعت مهمانی و جشن تولد را دارد. چه میشود که حوصله این را پیدا میکند، حوصله آن را پیدا نمیکند؟ این برمیگردد به نورانیّت و تاریکی باطن، تاریکی دل. یک کار خوب که انجام میدهد، نورانیّت میآورد. آن نورانیّت حوصله میآورد، ظرف قلبش را باز میکند، جا باز میکند، پذیرش ایجاد میکند برای بیشترش. یک کار بد که انجام میدهد...
دیدیم دیگر، سعه صدر پیدا میکند، شرح صدر پیدا میکند. فرمود: «من هر که را بخواهم هدایت کنم، یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ.» شرح صدر پیدا میکند. این شرح صدر هم مال آن کسی است که نورانی است: «عَلَی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ.» نورانیّت شرح صدر میآورد، وسعت پیدا میکند. بعضی آدمها را آدم نگاه میکند، این به اندازه ۱۰۰ میلیون آدم ظرفیت دارد، به اندازه چند میلیارد آدم ظرفیت دارد. هم در تحمل سختیها، هم در تحمل علم معرفت. خود علم و معرفت هم ظرفیت میخواهد. علم و معرفت هم نصیب هر کسی نمیشود. طغیان میکند، نمیتواند تحمل کند. امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه فرمود: «خود اینکه آدم یک حرفی را بهش یاد بدهند و بتواند تحمل کند، این خودش ظرفیت میخواهد.» ظرفیت با چه میآید؟ با نورانیّت، شرح صدر. میفرماید: «تو را پیغمبرت کردم، شرح صدر بهت دادم.» حضرت موسی (علیهالسلام) از خدا شرح صدر خواست. حوصله پیغمبری. پیغمبری حوصله میخواهد، خیلی هم حوصله میخواهد. مادری حوصله میخواهد، پدر بودن حوصله میخواهد، معلم بودن حوصله میخواهد. معلم بودن خیلی کار بافضیلتی است، خیلی کار خوبی است به شرط اینکه حوصلهاش را داشته باشی. حوصلهاش را نداشته باشی میروی جهنم. یک مشت بچه مردم را ... اعصاب مصاب نداری. اخلاقهای تند، رفتارهای بد. وظیفهای که باید انجام دهی را انجام نمیدهی. حوصله میخواهد اینها. هر کدام یک شرح صدر میخواهد، یک نورانیّتی میخواهد، یک صفایی میخواهد. این نورانیّت و شرح صدر خودش محصول عمل است. کدام عمل؟ عمل نور، عمل صالح. از آنطرف گناه حوصلهها را کم میکند. حوصله ندارد، حوصله حق را ندارد. هی ظرفیتش کمتر و کمتر میشود.
این یک رابطه... چی خود ایمان را افزایش میداد؟ عمل. عمل صالح. عمل محصول چی بود؟ محصول اراده. اراده محصول چی بود؟ محصول علم. اینها را اشاره کردم شبهای قبل، یکمی حالا بیشتر بهش بپردازیم چون بحث مهمی است. علم به چه؟ علم به فایده. فایده یعنی چه؟ یعنی آقا من به این چیز نیاز دارم. نیازی از من را برطرف میکند. همانطور که مثلاً ما وقتی شیرینی میخوریم، اینی که میرویم حرکت میکنیم شیرینی را برمیداریم میخوریم، حرکت از کجا نشئت میگیرد؟ اول اراده میکنیم دیگر. چرا اراده میکنیم؟ چون علم داریم. علم به چه داریم؟ به اینکه شیرینی خوب است. یعنی چه خوب است؟ یعنی مناسب با ذائقه من است، خوشمزه است، تناسب دارد با ذائقه من. حالا یکی ذائقهاش شیرین میپسندد، یکی ذائقه شورپسند دارد، یکی ترش میپسندد، یکی قرهقروت دوست دارد آن یکی حالش هم به هم میخورد. یکی خرمالو دوست دارد، آن یکی حالش به هم میخورد. یکی سرکه دوست دارد، آن یکی حالش به هم میخورد. این میرود برای قرهقروت کلی پول خرج میکند، آن بهشت رایگان هم بدهند با جوایز نقدی و غیرنقدی قبول نمیکند؛ ولانچیکو هم بزنندش نمیخورد. قرهقروت بخورم؟ آن یکی میرود خودش پول میدهد. تفاوت در چیست؟ در اراده است. چرا؟ به خاطر اینکه نگاهشان، علمشان با همدیگر متفاوت است. حالا البته اینجا بحث ذائقه و اینها مطرح میشود، بحث سلیقه و اینها مطرح میشود. ولی داستان علم این است. اینجا علمی که به اراده منجر میشود، اراده به عمل منجر میشود، فیلمش به این است که این برای من مفید است. مفید است یعنی تناسب دارد. تناسب با نیاز من دارد. من ذائقهام نیاز دارد به یک چیز شور. ذائقهام نیاز دارد به یک چیز ترش. آن چیزی که متناسب ذائقه من است یک چیز ترش است. به این علم دارم که معمولاً علمش هم خودآگاه است، یعنی محصول یک زحمت و فعالیت و تربیت نیست. چون خیلی وقتها خود این علم تربیت میخواهد. «یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ.» برای اینکه آدم بفهمد، بشناسد، بداند، باید یک مقدماتی را طی کند تا به خود این شناخت و این علم برسد. ولی مثلاً اینی که بخواهد بفهمد مزه قرهقروت خوب است یا مزه مثلاً شیرینی ناپلئونی خوب است، این دیگر تربیت نمیخواهد.
دوره آشنایی با مزه ناپلئونی در مثلاً مقبره شیخ صدوق برای دور ۲۰۰ هزار تومان میگیرند که یک دوره آموزش میدهند که شیرینی ناپلئونی چقدر خوشمزه است. ولی مثلاً کارگاه چه میدانم ارتباطگیری، نمیدانم کارگاه فواید فلان. خود فوایدش را نه اینکه حالا مهارتش را بخواهد یاد بدهد. یک دور مینشیند بحث میکند که آقا مثلاً فواید فرزندآوری مثلاً... یعنی اینطور نیستش که کسی تا تصور کرد بچهدار شدن را بگوید: «عه، چه جالب، چقدر خوب!» نه، این تصور که میکند ۱۰۰ تا چیز دیگر هم کنارش میآید، آقا درسم را، پولش را چکار کنم؟ پوشکش را چکار کنم؟ آن یکی بچه را چکار کنم؟ صد تا مانع کنارش میآید. اگر کسی میخواهد، یعنی وقتی یک کسی میخواهد شما را تشویق کند نسبت به این کار، خود اینکه بهت بگوید برو این کار را انجام بده کفایت نمیکند، باید در تو اراده ایجاد کند. آن اراده علم میخواهد. الان شما ارادهات نمیآید نسبت به این کار. چرا؟ برای اینکه تصدیق نمیکنی به اینکه این کار برایت فایده دارد. اینجا اصطلاحاً میگویند تزاحم شکل گرفته است. این بحث مهمی است. تزاحم بین چند تا فایده شکل گرفته. میگویم بچهدار شدن را من میدانم خوب است. آره خوب است، ولی برای آدم بیکاری که تحصیلات بکند، قیافهاش هم برایش مهم نیست، هیکلش هم برایش مهم نیست، بچهام ندارد. نه منی که دو تا دارم، میخواهم درسمم بخوانم، هیکلم به هم میریزد. یعنی وقتی تصدیق میکند فایده بچهدار شدن را، سه تا چیز دیگر هم کنارش میآید، میبیند باید قید چند تا منفعت دیگر را هم بزنم.
اینجا اراده دچار تزاحم میشود. ببین، این بحثها چقدر مهم است. دارم در مثالهای ساده میگویم ولی خیلی این بحث، بحث عمیقی است. اینجا اراده دچار تزاحم میشود، اینجا سردرگم میشود، اینجا میماند چکار کند. علم به فایده. علم به فایده از کجا میآید؟ نیازی که من دارم. نیاز از کجا میآید؟ «تند تند پشت سر هم میگویم هر کدام از اینها را اگر تخته بود باید پای تخته مینوشتیم، کلی بحث میکرد.» من میگویم: «آقا این فایده دارد.» فایده دارد یعنی یک نیازی را از تو برطرف میکند. میگویم: «آن فایده ندارد.» یعنی نیازی را ازت برطرف نمیکند. نیاز یعنی چه؟ نیاز یعنی آن چیزی که کمال من به این وابسته است. نمیخواهم بحث را سخت بکنم ولی دیگر بعضی اصطلاحات را مجبورم بگویم. حالا انشاءالله در قالب مثال با توضیحات بیشتری بحث را انشاءالله به عنایت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) بتوانم توضیح بدهم. ببینید کمال. کمال یعنی چه؟ یعنی آقا آن چیزی که وقتی من بهش میرسم، احساس میکنم گمشده من حاصل شد. احساس میکنم ارتقا پیدا کردم. احساس میکنم خلائی از من پر شد. این بهش میگویند کمال. بعضی چیزها کمال گیاهان است، بعضی چیزها کمال حیوانات است. مثلاً نیاز به یک انیس و مونس، نیاز به احترام، نیاز به رسیدگی. گیاه نیاز به رسیدگی دارد. حالا برویم مرحله پایینترش، نیاز جمادی، نیاز جمادات. نیاز به آب، نیاز به هوا، نیاز به اکسیژن. اینها نیاز است دیگر. ساختار فیزیکی این موجود نیاز دارد به آب. این گیاه نیاز دارد به آب، نیاز دارد به نور. نور بهش نرسد، آب نرسد پژمرده میشود، خراب میشود. نیاز دارد. بالاتر از این شما میبینید گیاه فقط به آب و نور نیاز ندارد، مثلاً آن رسیدگی، آن محبت، آن توجه. اینها الان اثبات شده دیگر که یک کسی مثلاً با یک گیاه وقتی با احترام و محبت رفتار میکند این توی رشد آن گیاه اثر دارد، در قیاس با آن گیاهی که بهش توجه نمیشود، محبت نمیشود. یا بین حیوانات مثلاً شما به یک گربه رو سرش دست میکشی، خودش را شَل میکند. گربه خوشش میآید. مورد داشتیم گربه یک بار دست کشیدند دوباره برگشته خودش را شَل کرده. یعنی: «حاجی یک بار دیگر لطفاً!» وقتش را بیشتر کنیم. معنایش چیست؟
یک فیلمی تازگی من دیدم در این فضای مجازی، نمیدانم شماها هم دیدید یا نه، سنجاب دست میکشد رو سرش، نمیدانم گردو بهش میدهد، چی میدهد. یکهو انگار یک نرمافزار جدیدی نصب میشود رو کله این سنجاب. همینجوری اینجوری نگاه میکند، کلاً نگاه کردنش هم که یک حالت تعجبی، همینجور پایلوت دارد همیشه خودش اینجوری یک نگاهی میکند بعد دوباره کلهاش را میگیرد پایین. بعد انگشتهای این را میگیرد، نمیدانم فیلمش را دیدید یا نه، این بابایی که دست میکشد رو سر این، نوازش میکند، این سنجاب میآید انگشتهای این را میگیرد، میآورد سمت کلهاش: «دوباره نوازش کن.» نشان میدهد که همه عالم درک از محبت دارد.
حالا اینجا ملاصدرا چقدر بحثهای قشنگی دارد که به درد ما میخورد. عالم را وقتی تشکیکی تفسیر میکنیم، فقط میگویم که در ذهنتان باشد، آنهایی که اهل مطالعه و اهل پژوهشند روی آن بیشتر کار کنند. نمیخواهم بحث را سنگین کنم. ملاصدرا قائل به این است که عالم تشکیکی است، مراتب وجود است و هر چیزی که در عالیترین درجات وجود هست در پایینترین درجات وجود هم هست. هر چه از آن بالابالاها هست این پایین مانی هم هست. مثلاً حیات را آن بالاییها دارند، پایینیها هم ضعیفترش را دارند. اراده را آن بالاییها دارند، پایینیها هم ضعیفترش را دارند. علم را آن بالاییها دارند، پایینیها هم ضعیفترش را دارند. همه ذرات وجود علم دارد، همه ذرات وجود شعور دارد، محبت را آن مراتب عالی وجود دارد، این مراتب پایین وجود هم دارد، ضعیف.
الان ما فکر میکنیم این میز یک موجود مرده است، این محبت حالیش نمیشود، احترام حالیش نمیشود، در حالی که همین میز هم محبت حالیش میشود. پیغمبر اکرم به یک ستونی تکیه میدادند سخنرانی میکردند، شنیدید دیگر قضیهاش را. یک مدت زیادی پیغمبر در مسجد که سخنرانی میکردند به ستون تکیه میدادند. برای پیغمبر منبر ساختند. نماز پیغمبر تمام شد، بلند شدند بروند رو منبر بنشینند، آن ستونی که همیشه پیغمبر موقع نماز تکیه میدادند یکهو شروع کرد ناله کردن. همه شنیدند. اسمش را ستون حنانه گذاشتند. بنواخ! نور مصطفی آن اُستوانه حنانه را، کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو حنان. چوب هم محبت دارد، چوب هم درک دارد، چوب هم تعلق دارد. مؤمن وقتی از دنیا میرود، تمام آن قطعات، ولو جماداتی که با او زندگی میکردند، گریه میکنند برایش. شما وقتهایی که در این جلسه نیستید این صندلیها دلشان برای شما تنگ میشود. ما باورمان که نمیآید. که شما روی این صندلی مینشینی یا رو آن صندلی. وقتی در هر جلسه روی این صندلی نشستی، یک جلسه آمدی یک صندلی دیگر رفتی، «صندلی ما» که نمیدانیم اینها را. خودت را لوس نکن دیگر. حالا این همه صندلی. آنهایی که لطیفند گاهی در بعضی از این تجربیات نزدیک به مرگ این مسئله بود. حالا حاج آقای عمادی عزیز خودمان، عزیز بزرگوار و محبوب ما در جلسه حضور دارند، ما شرمنده تواضع و محبتشان هستیم. یک وقتی موردی بود، مشترک بود البته منتشرش نکردیم. چند سال پیش یک آقایی تجربه نزدیک به مرگ داشت. ایشان گفت: «من رفتم آنطرف ارتباط جمادات را با همدیگر دیدم که اینها با همدیگر فرکانس دارند و نسبت به هم تعلق پیدا میکنند.» یک چیز جالبی که گفت این بود: «گفت از آن موقعی که این تجربه را پیدا کردم، میگفت قبلها میرفتم لب مثلاً رودخانه، سنگ را برمیداشتم، تلخ پرتاب میکردم. الان که میروم دیگر دلم نمیآید. برای اینکه میدانم این سنگه با آن یکی سنگها اُنس دارد، تعلق دارد. برای چه الپرتش کنم؟ بعداً باید جواب بدهم.»
همین را، اگر اینها را باید جواب بدهیم، کودک میکشند اینها. آن چی میشود داستانش؟ خدا میداند. مادر باردار را میکشند، بچهکوچک را میکشند، بچهشیرخوره را میکشند. خدا انشاءالله زودتر و زودتر و زودتر به حق حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) صهیونیستها را نابود کند. و هر کسی که به آنها کمک میکند از هر جای عالم، آنها را زودتر از صهیونیستها نابود کند. همه عالم بر مدار محبت است، همه عالم بر مدار حب و بغض جاذبه و دافعه است. در زیارت امام رضا (علیهالسلام) عرض میکنیم: «سیدی!» در دعای بعد از زیارت انشاءالله خدا به همین زودی نصیب کند زیارت امام رضا (علیهالسلام). «سَیِّدِی لَوْ عَلِمَتِ الْأَرْضُ لَو عَلِمَتِ الْأَرْضُ بِذُنُوبِی لَسَاخَتْ، أَوْ لَأَغْرَقَتْنِی السَّمَاوَاتُ أَوْ تَنَافَرَتْنِی الْجِبَالُ أَوْ لَهَدَّتْنِی.» اگر زمین میدانست من چه گناههایی دارم، من را میبلعید. اگر دریا میدانست من چه گناههایی دارم، من را غرق میکرد. اگر آسمان میدانست من چه گناههایی دارم، من را میربایید. اگر کوه میدانست من چه گناهی دارم، فرو میپاشید. چون اینها حس دارند. این هم یکی از مصادیق ستاریّت و لطف خداست که من گناه میکنم در لحظه منفجر نمیشوم. وگرنه اگر همین ستونها و صندلیها و میز و میکروفون و اینها بدانند من چکار کردهام، همان در لحظه همهشان پدر من را درمیآورند. چون دافعه دارند نسبت به گناه، نسبت به گناهکار بدشان میآید. این لطف خداست، نمیگذارد اینها باخبر بشوند. تمام ذرات وجود علم دارد، شعور دارد، محبت دارد، نفرت دارد، اراده دارد، ادراک دارد. هر چه میرود بالاتر قویتر میشود.
خب این را برای چه گفتم؟ به تناسب این مراتب وجود، کمال معنا پیدا میکند. بعضی چیزها کمال جمادات است، بعضی چیزها کمال نباتات است، بعضی چیزها کمال حیوانات است، بعضی چیزها کمال انسانهاست. حالا اینجا یک چالشی شکل میگیرد، یک مشکلی که پیش میآید اینجاست که انسانی که تربیت نشده چشم باز میکند، زندگی میکند. چقدر سیب خوشمزه است، چقدر گلابی خوشمزه است. بعد مثلاً یک ادراکاتی دارد، یک سری چیزها را میبیند خوشش میآید. بزرگتر میشود، به بلوغ میرسد، احساس میکند که نیازهایی، نیازهای حیوانی دارد. البته خودش که درک ندارد از اینکه اینها نیازهای حیوانی است. فکر میکند این همان گمشدهاش است و از همه آن چیزهایی که تا به حال حس میکرد و نیاز داشت و برایش لذیذ بود، لذیذ لذتش بیشتر است. دیگر لذت خوردن و خوابیدن کجا، لذت مباشرت با همسر کجا؟ بعد دیگر ادراکی از این ندارد که این خودش یک قاعدهای دارد، یک ضابطهای دارد. همین که با یک کسی ارتباط میگیرد، حرف میزند، حالا چه ارتباط کلامی، چه ارتباط فیزیکی، میبیند این نیاز دارد، تأمین میشود، ارضا میشود، کیف میکند. نسبت به این عمل شوق پیدا میکند. علم پیدا میکند به اینکه این چقدر خوب است. میرود سمت این گناه. دیگر حالا میخواهد عمل منافی عفت باشد، فحشا باشد. بعد هی میبیند که مثلاً من دیگر... عذر میخواهم، نمیخواهیم بحث را خیلی پر و بالش بدهیم چون بحث کثیف و حال به همزنی است. هی دیگر به یک مدلهای جدیدتری میرسد در این ارضای نیاز که میبینید دنیای غرب به کجاها رسیده، دیگر نمیخواهم وارد آن بحثها بشوم. احساس میکند که این مدل جذابتر است، لذیذتر است، شیرینتر است. این یک مشکلی دارد. مشکل این است که فکر کرده که این کار کمالش است. کمالش هست یا نیست؟ کمالش هست ولی کمال کدام مرتبه وجودش است؟ بفرمایید: کمال حیوانی.
اگر میفهمید یک مرتبه بالاتر از این دارد که آن مرتبه انسانیاش است. کمال آن بالاتر از این است. و میفهمید از یک جایی به بعد دیگر این کمال حیوانی مانع از این میشود که کمال انسانیّت راه بیفتد. خیلی بحثهای عمیقی است. حواسها جمع است به این نکات. اگر ما حیوان بودیم خب بله خروسها و گاوها و... روزی صد بار از این کارها میکنند، محرم و نامحرم قاطی. گاو را میاندازند تو گاوداری دیگر نگاه نمیکند این شهرام بهرام است. بعضی انسانها هم همینند، فرقی نمیکند این محرم نامحرم است، زن دارد، شوهر دارد، مرد، زن، همجنس، غیرهمجنس. مهم این است که من نیازم تامین میشود، کیف میکنم. اگر تو حیوان بودی خب این درست بود ولی مثل این میماند که یک حیوان بخواهد در حد کمالات گیاهی خودش را تامین کند. چقدر فاصله است؟ یک حیوان نفهمد بابا تو یک درجه بالاتری. کمالات حیوانی تو خیلی با کمالات گیاهی فرق میکند. تو خیلی بیشتر از یک گیاه میتوانی لذت ببری. تو خیلی بیشتر از یک گیاه ابزار و امکانات داری. خودت را محدود نکن به کمالات گیاهی. مثلاً یک گیاه همین که یکجا ثابت باشد، آفتاب بهش بخورد زنده میماند، کیف هم میکند. خب یک حیوان هم مثلاً یکجا ثابت باشد فقط نور بهش بخورد. بابا تو پاشو، تو پلنگی! بابا بزرگوار پاشو، بدو، راه برو. این کوهها را. خدا پنجهای که به تو داده، سرعتی که تو داری، آن دندانهایی که تو داری، برو یک گوزن بزن، کیف دنیا را ببر. بگوید نه آقا ما همینجا یک آفتابی به ما بخورد خیلی حال میدهد. حاج آقا اینجا آفتاب میآید، زندهایم.
بابا خدا به تو، برای تو یک کمالاتی... تو باید گوزن بکشی، کیف کنی. میدانی چه لذتهایی میتوانی ببری؟ تو چه امکاناتی داری برای لذت بردن؟ آن میشود کمال حیوانی، او روشن است. حالا همین مقیاس. این مقیاس که چه عرض کنم، ضربدر ۶۰ میلیارد برابر، بلکه بیشترش بکنیم، میشود تفاوت کمالات انسانی با کمالات حیوانی. این همین از زندگی فقط این را میخواهد که صبح چشم باز کن و یک چیزی بخورد و با یک کسی باشد و حلال و حرام و یکم برقصد و یک چیزی گوش بدهد و یک آبی، آبکیاش، یک چیزی هم بزند و کنارش هم یک مزهای باشد بگیرد تلخیاش را. بابا تو میدانی تو را برای کجا خلق کردند؟ تو تا کجاها میتوانی بروی؟ به چه چیزهایی میتوانی برسی؟ به چه قدرتهایی میتوانی برسی؟ تو میتوانی اراده کنی، دستور بدهی خورشید برگردد عقب. «رد الشمس.» یک بحثی ما داشتیم در حلّه، حالا صوتش منتشر شد، در مسجد رد الشمس امیرالمؤمنین. در مورد رد الشمس آنجا صحبت کردیم. یک مقداری که امیرالمؤمنین به خورشید دستور داد برگشت. حالا چطور بوده و چی بوده و اینها، آنجا مفصل یک کمی بهش پرداختیم. چون بعضی کمی شبهه میکنند که مگر میشود خورشید برگردد عقب؟
بیا آنجا توضیحاتی عرض کردیم. ولی نکتهاش این است که حالا جدا از اینکه آقا خورشید میتواند برگردد، خورشید برگردد کلاً ساعت برمیگردد، کلاً زمین میریزد به هم. اصل نکته رد الشمس این است که خدا یک قدرتی به انسان داده. خدا انسان را برای یک جایی آفریده. خورشید دستور میدهد، خورشید برمیگردد. این فقط هم مال امیرالمؤمنین نیست، مال تکتک من و شماست. ما را برای این آفریدهاند، این کمال انسانی ماست. تازه این هم خودش کمال انسانی ما نیست. این اثر کمال انسانی ماست. یعنی اگر به خدا نزدیک شدیم، بنده خاص خدا بودیم، کمال انسانی ما این است: قرب خدا، ارتباط بیپرده و بیمانع با خدا، شدیدترین ارتباط وجودی با خدا. آنقدر من بالا بروم، بالا بروم، بالا بروم به یک نقطهای که دیگر از این نقطه مرتبه وجودی بالاتر دیگر نیست. بالاترش خود خداست. «لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ خَلْقُکَ.» اهل بیت یک جاییاند، در یک مرتبهای از وجودشان دیگر فرقی بین اینها و خدا نیست. آقا یعنی چه؟ میشود آدم به یک جایی برسد بین این و خدا فرقی نیست؟ فقط یک تفاوت است: آن خالق است، این مخلوق. بعد ما را برای این خلق کردند. خدا چکار میکند؟ خدا اراده میکند، محقق میشود. اراده میکند، محقق میشود. اصلاً گفتن نمیخواهد. همه موجودات مطیع اراده اویند. همه موجودات محض در توجه میشوند.
انسان به اینجا برسد، اهل بیت اینطور بودند دیگر. با چه به این میرسد؟ به این کمال انسانی با مهار کردن و کنترل کردن آن کمالهای پایینی. یعنی چه؟ یعنی آن جاهایی که... دقت! حواسها جمع! من خیلی دوست ندارم در این جلساتی که حالت عمومیتر دارد، جلسه سخنرانی تبدیل به کلاس درس کنم ولی دیگر حالا این جلسه دیگر کنار شیخ صدوقیم دیگر، فضایش الحمدلله فضای علمی هست، الحمدلله افرادی هم که در جلسه حاضرند معمولاً عزیزانی هستند که ثابت در این جلسات شرکت میکنند و خودشان هم الحمدلله اهل فضیلت، اهل مطالعه، اهل علمند. یکم میشود راحتتر صحبت کرد. سخنرانی عمومی بشود مطرح کرد. انسان دائماً در انتخاب است بین چیزهایی که وقتی نگاه میکند، بررسی میکند، ممکن است هر کدامش یک فایدهای داشته باشد ولی این فایدهها همه در یک سطح نیست. بعضی فایدههایش در حد کمال جمادی من است، بعضی در حد کمال نباتی من است، بعضی در حد کمال حیوانی من است. اینجا قوه عاقله میآید وسط، عقل انسان خودش را نشان میدهد. تفاوت انسان با بقیه موجودات فهمیده میشود. عقل یعنی این. نه آنی که معاویه دارد، میگردد، میبیند در کمالات حیوانی کدامش بیشتر حال میدهد. آن که عقل نیست. عقل آنی است که میگردد بین چند تا انتخاب نگاه میکند کدامش کمال انسانی است. فریب نمیخورد. البته معنایش این نیست که کمال حیوانی و نباتی و جمادی خودش را کامل رها کند. آنقدر که مزاحمت ندارد، آنقدر که مانع نمیشود میگیرد ولی آنجاییاش که دیگر دارد تزاحم پیدا میکند، بروم سمت این کمال حیوانی، از آن کمال انسان میافتم، آنجاهاش را دیگر فاکتور میگیرد، میرود سمت کمال انسانی. این رشد میکند، این میرود بالا، این هی وسعت وجودی پیدا میکند. به یک مرتبهای میرسد که هر آن چیزی که در این عالم هست این در قلب خودش دارد.
آنچه از قدرت که همه موجودات کره زمین با همدیگر جمع کنید... چه حرفی میخواهم بزنم سبحانالله! همه انسانهای کره زمین را جمع کنید، دست به دست هم بدهند، قدرتشان را رو همدیگر بریزند، به اندازه قدرت این انسانی که به کمال انسانی رسیده نمیرسند. چرا؟ مرتبه وجودیاش بالاست. نه تنها همه انسانها دست به دست هم بدهند، همه گرگها و همه ببرها و همه جنها و همه ملائکه را هم جمع بکنند دست به دست هم بدهند، قدرت این را ندارند. چرا؟ چون به بالاترین حد قدرت رسیده، چون به بالاترین حد کمال رسیده. چه حرفی است این حرف! اگر کسی گرفت نوش جانش، برود صد سال با این جمله زندگی کند. انشاءالله خودم هم بفهمم. خیلی حرف معرکهای است.
آنجا یک تنه وایمی ایستد، میگوید: «آقا کل کائنات بیایید با من بجنگید هیچ غلطی نمیتوانید بکنید.» حرفی که حضرت امام به اینها زد. چرا امام این را گفت؟ چون به کمال انسانی رسیده بود. همه جنها هم جمع بشوند نمیتوانند به امام آسیب بزنند. ملائکه هم جمع بشوند نمیتوانند بهش آسیب بزنند. چون قدرت ملائکه پایینتر است. کمال ملائکه از کمال انسانی پایینتر است. کسی که به کمال انسانی رسیده، به یک قدرتی رسیده فراتر از قدرت همه ملائکه با همدیگر، فراتر از قدرت همه جنها با همدیگر. کل کائنات جمع بشود هیچ غلطی نمیتواند نسبت به این بکند. بلکه همه مطیعاند، همه در مشتش هستند، همه در دایره تدبیر و طراحیاش هستند. اراده بکند همه را... ولیالله الاعظم این میشود. عالیترین درجه قرب. با چه میشود به این رسید؟
حالا اینجا بعضی از شبهات که آقا اینها آنقدر قدرت دارند پس چطور امیرالمؤمنین دستش را میگیرند، میبندند؟ نکتهاش اینجاست. چرا امیرالمؤمنین وقتی دستش را میبندند کاری نمیکند؟ این کدام امیرالمؤمنین است؟ این امیرالمؤمنین آسمان که نیست. این امیرالمؤمنین زمین است. دست امیرالمؤمنین آسمان را که نمیشود بست. مراتب دارد دیگر. انسان هم مراتب دارد. این بدن امیرالمؤمنین است. دست روح امیرالمؤمنین را که نبستند. دست بدن امیرالمؤمنین را بستند. این یک. دو. امیرالمؤمنینی که در دنیا است دارد انتخاب میکند. دائماً باید کار انجام بدهد، باید عمل انجام بدهد. چون آن امیرالمؤمنینی که آسمان است، در اوج است به واسطه عمل. دقت! چقدر حرف دارم میزنم امشب الحمدلله. آن امیرالمؤمنینی که آسمان است، در اوج است. برای چه در اوج است؟ به واسطه این امیرالمؤمنینی که رو زمین است و دارد کار صالح انجام میدهد. او در اوج است. این اگر کار صالح بیفتد، آن هم از آن بالا میافتد. کار صالح چیست؟ وقتی کارها با همدیگر تزاحم پیدا میکند، آنی را انتخاب میکند که کمال انسانی است. اینجا تزاحم پیدا کرده، منفعت شخصیاش با منفعت اجتماعی. دستور خدا هم به این است که به خاطر آن منفعت اجتماعی از این منفعت شخصی بگذرد. چکار میکند؟ اجازه میدهد دستش را ببندند. البته حالا چرا اینطور شده؟ آیا میشد یکطور دیگر بشود؟ او یک بحث دیگری است. الان در این لحظه امیرالمؤمنین کمال انسانیاش را به کمال حیوانیاش ترجیح داده. این است که اهل بیت در دنیا مظلومیّت را میپذیرند. بعد آدم سادهلوح احمق میآید میگوید: «میخواهی بروی برای زندانیات به موسی بن جعفر متوسل بشوی؟ این آقا که همه عمرش در زندان بود!» آن موسی بن جعفر در دنیا بود که در زندان بود. موسی بن جعفر در آسمان و آن موسی بن جعفر در آسمان به خاطر این موسی بن جعفر در زندان، که به خاطر خدا زندان را تحمل کرد، یک اوجی دارد. البته همان موقع هم اگر اراده میکرد نه تنها خودش را از زندان آزاد میکرد، همه دنیا زندان...
سر سفره نشسته بودند... خستگیتان در برود. خیلی دیگر حرفهای فلسفی پشت هم زیاد شد. یادتان باشد برگردم به مطلب موسی بن جعفر... این کمالات... برگردم سر سفره نشسته بودند. این را باید... معروف است دیگر. حالا هم در مورد موسی بن جعفر داریم، هم در مورد امام رضا (علیهالسلام) داریم. بر فرض موسی بن جعفرش را میگویم. هارونالرشید سفره انداخته بود. موسی بن جعفر نشسته بودند. این در مورد مامون هم دارد. بعضی نشسته بودند سر سفره، امام را مسخره میکرد. یک دانه ساحر نشسته بود. موسی بن جعفر دست دراز میکرد لقمه بردارد، آن ساحره یک کار میکرد این نان میآمد عقب. همه میزدند زیر خنده. میرفت عقب. دوباره از آنطرف میخواستند از اینور نان بردارند دوباره یک کاری کرد، نان رفت عقب. یک پرده بود، عکس شیر بود رویش. موسی بن جعفر بهش اشاره کرد، فرمود: «یا اسدَالله! شیر خدا! بگیر دشمن خدا را.» عکس شیر از روی پرده شد خود شیر. آمد این را خورد. برگشت رفت رو پرده. همه ریختند به هم. گورخیدند دیگر. حالا دندانها ریخت، موها ریخت، چی شد دیگر من نبودم آنجا، در جریان نیستم. هارون برگشت گفت: «آقا دستم به دامنت، بگو برگردد.» فرمود: «اگه آنی که عصای موسی خورده بود برمیگشت، این هم برمیگردد.» آیتالله جوادی این روایت را در درس میخواندند. بعد نشسته امام را مسخره میکند. امام اراده کند. تازه این یک عکس شیری بود. یعنی موسی بن جعفر برای اینکه اینها دیگر نَگرخند، در عکس شیر اشاره کرد. امام به همین عکس نیاز ندارد اشاره کند. امام اراده کند، شیر خلق میشود. این کمال انسانی است. این مقام ولایت. با چه میشود به این رسید؟ حالا بعد نادان چسبیده به اینکه با چهار تا زن و چهار تا مرد آشغال سر کند، فکر کرده زندگی همین است. تازه این هم کمال ما نیست که به شیر دستور بدهیم. این آثار کمال است. خود کمال نیست. کمال بندگی، قرب، شدت اتصال به خدای متعال. در نقطهای انسان قرار بگیرد که در برابر خدا هیچ باشد. آن نقطه، نقطه است که خدا هر آنچه دارد از این بنده است. میگوید اصلاً منم مال تو. چون تو اصلاً اینجا دیگر نیستی، هیچی. این کمال انسانی است.
عمل صالح یعنی چه؟ یعنی انتخاب کمال انسانی در برابر کمال حیوانی. خب حالا چکار کنیم ما؟ چه شکلی تشخیص بدهیم هر لحظه کدام کمال انسانی ماست؟ کدام کمال حیوانی ماست؟ یا از کجا، بیشترش دیگر کمش کمال حیوانی آسیب میزند به کمال انسانی؟ این را لطفی است که خدا در حق ما کرده. قرآن را نازل کرده، دین را نازل کرده، پیغمبر فرستاده، شریعت فرستاده. جانم فدای شریعت. دستور خدا، دستور اهل بیت دقیقاً روی این فرمول چیده شده. همه اینها را حساب کتاب کرده. حلال و حرام هم همین است. چقدر شیرین شد. وقتی بهت میگوید آقا بیشتر از این دیگر حلال نیست. اینقدرش حلال است. ۱۱ ماه هر ساعتی خواستی بخور، این یک ماه از اذان صبح تا اذان مغرب نباید بخوری. این دیگر، این خوردنش آن کمال حیوانی است که به کمال انسانیات آسیب میزند. یک ماه از سال نباید بخوری. با این همسر هر ساعت و هر وقتی میخواهی ارتباط داشته باش. این وقتهایی که مثلاً در فلان شرایط فیزیکی است، این ارتباط قطع. اینش دیگر آسیب میزند. جدای از اینکه این خودش هم آسیب مادی هم دارد، آثار فیزیکی هم دارد. فقط این نیست که آثار معنوی مثلاً روی نفس من داشته باشد. نه خودش را هم خدا وقتی لحاظ میکند همه عالم را با هم لحاظ میکند. چه دینی است این دین! چقدر مهم است! چقدر احمق است آن کسی که به حرف خدا پشت پا میزند!
چقدر مهم است همین حلال و حرام! چقدر مهم است رسالههای عملیه. اینقدرش حلال است، اینطورش حلال است، آنطورش حرام است. قرض میدهی؟ اینجوری قرض بدهی حلال است. شرط کنی وقتی میخواهد پول را برگرداند دو قران رویش بگذارد دیگر حرام میشود. آن کمال حیوانی است که به کمال انسانیات آسیب میزند. این میشود که برگردم به آیهای که با همدیگر شروع کرده بودیم. فرمود: «آنهایی که ایمان دارند، عمل صالح دارند، ایمان دارند به آن چیزی که بر پیامبر نازل شده و هو الحق من ربهم. این حق محو میکند از ایشان سیئاتشان را و اصلحوالهم. این بهای کسانی است که کفر ورزیدند. باطل را دنبال کردند.» باطل چی بود؟ کافران دنبالش میرفتند؛ توهماتشان، هواهای نفسانیشان، حیوانیّتشان، محض حیوانیّتشان. این دیگر به کمال انسانی نمیرسد، به موقعیت برتر نمیرسد، بالا نمیرود بلکه پایین و پایینتر میرود. این حتی در حیوانیّت هم نمیماند، این از حیوانیّت هم پایینتر میآید. از حیوانها هم پایینتر است. از حیوانها هم ضعیفتر است. این نیست که اگر یک انسانی حیوان شد از بقیه حیوانها قویتر است. نه، از همه حیوانات ضعیفتر است. چون خدا ساختار فیزیولوژیکی و ساختار خلقت او را جوری آفریده که در هیچکدام از ابعاد این حیوانات بستهبندی نشده. میمون یک بُعد خاص دارد، گاو یک بُعد خاص دارد، طاووس یک بُعد خاص دارد. آنها در آن بُعد خودشان در اوج کمالند. انسان در هیچکدام از اینها نمیتواند از آن حیوان جلو بزند. خودش را بکشد نمیتواند به قدرت فیل برسد. خودش را بکشد نمیتواند به قدرت مباشرت جنسی مثلاً دلفین... خدایا، قدرتی در این مسئله به دلفین داده. هزار تا آدم جمع بشوند به آن نمیتوانم برسم. همیشه این انسانی که صبح تا شب مشغول شهوترانی است، همیشه شش هیچ از دلفینها عقب است. این است که از همه حیوانها هم عقبتر است، حتی لذت حیوانی دنیا را هم نمیفهمد. از آنور وقتی رفت بالا چون میرود به آن نقطه اوج میرسد، هر آن چیزی، به به به به به به هر آن چیزی که در این عالم هر موجودی دارد لذت میبرد چون به آن قله لذت رسیده تمام لذتهای همه موجودات عالم را یکجا دارد میچشد. چه حرفی بود! به کجا میشود رسید؟ چرا؟ چون به نقطه اوج هستی رسیده. همانطور که خدا خودش اگر حالا در مورد خدا تعبیر لذت را درست بدانیم، خدا دارد اصل لذت را میبرد. ریشه لذت دست خداست. خود خود لذت اورجینالش مال خداست. اینهایی که پیش ماست آن خردهریزهایی که آن بالا ریخته. شما وقتی به آن نقطه رسیدی، آن نقطه این است. ولی راهش چیست؟
راهش این است که این، اینی که اینجاست در این دنیا باید انتخاب کند و تحمل کند، باید صبر کند. کلیدواژه رسیدن به آن کمال انسانی چیست؟ صبر است. صبر یعنی چه؟ صبر یعنی برای بُعد حیوانی من آزار دارد، برای بُعد نباتی من آزار دارد ولی برای بُعد انسانی من... حالا قرار نیست هی به بُعد حیوانیمان آسیب بزنیم. آن آسیبی به بُعد حیوانی اشکال ندارد که برای بُعد انسانی فایده داشته باشد. اگر فایده نداشته باشد که شما مسئولی. یک کسی برود یک کاری بکند که «آقا سیستم جنسیاش قطع بشود اصلاً تعطیل کند.» خود این عقوبت دارد. باید تنظیم کنی، نباید تعطیل کنی. شهید مطهری چقدر به این بیت میپراند: «بسازم خنجری نیشش ز فولاد بزنم بر دیده تا دل گردد آزاد.» شهید مطهری میگوید: شما خیلی غلط میکنی. حالا شاعرش آدم محترمی است، میگوید کسی که همچین فکری دارد شما خیلی بیجا میکنی. به چه حقی میخواهی خنجر ز فولاد بسازی بزنی به چشم؟ چشم را تعطیل کنی دل گردد آزاد؟ چشم را باید تنظیم کنی، نباید تعطیل کنی که. هنر نیستش که از کار بیندازم دیگر گناه نکند. خودی را از کار انداختن گناه است.
باید در عین حالی که چشم داری دائم مراقبت کنی چشمت برود سمت آن چیزهایی که کمال انسانیاش است، نه آن چیزهایی که کمال حیوانیاش است. بله، مهیج کمال حیوانی اش است، شهوت حیوانیاش را تحریک میکند، بُعد حیوانیاش کیف. این را مهار کن. بعد تازه چشمت باز میشود به یک حقایقی که آنها کمال انسانیت در خواب. اهل بیت را میبینی، معصومین را میبینی، ملائکه را میبینی. تازه اینها قدمهای اول داستان است. «آنچه نادیدنی است آن بینی.» که او نادیدنی کیست؟ خود خداست. او را میبینی. من که بدن برزخی امام را ببینم که همینم خیلی است برای امثال بنده که یک بار در عمرمان بتوانیم بدن برزخی مثلاً حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) را ببینیم ولی آن عارف، آن ولی خدا مثل آقای بهجت در یک مرتبهای از ایمان و معرفت که اصلاً این چیزها برایش به حساب نمیآید، او دارد خود خدا را در هر لحظه مشاهده میکند. چه کیفی دارد میکند آقای بهجت از این عالم! یک بار بعد نماز یک جای خلوتی بودیم آقای بهجت نمازش که تمام شد برگشت گفت: «کجایند پادشاههای عالم؟ بفهمند لذت سبحانالله، لذت رکوع، لذت سجده.» هیچکس نمیتواند، هیچ عیاشی در این عالم نمیتواند درک کند آقای بهجت چقدر از زندگی کیف میکند. برای اینکه به قله حیات رسیده، به آن قله که میرسی همه این کمالات آنجا در اوج لذتش هم در اوج است. همه عالم را جمع بکنند آنقدر نمیتوانند درک لذت داشته باشند، قدرت داشته باشند.
همه کائنات جمع بشوند میتوانند با خدا گلاویز بشوند؟ زورشان به خدا میرسد؟ همه عالم جمع بشوند همانطور که زورشان نمیرسد همه عالم هم لذت، لذتی نمیشود که فاطمه زهرا در نماز شب میبرد ولی رسیدن به آن لذت چی میخواهد؟ ببین قاطی میشود مسائل با همدیگر. رسیدن به آن لذت این بندگی را میخواهد، این عمل صالح را میخواهد، این وظیفه را میخواهد، این اخلاص را میخواهد. اینجا وظیفهام را تشخیص بدهم، خودم را فدا کنم، آن کاری که خدا از من خواسته را انجام بدهم، این میشود تبعیت از حق. تبعیت از حق یعنی آنی که خدا خواسته، چون آن کمال انسانی من است. بندگی آنی که خودم میخواهم میشود کمال حیوانی من بلکه پایینتر. دنبال آنی که خودم میخواهم بروم میشود «اِتْبَاعَ الْبَاطِلَ.» دنبال آنی که خدا میخواهد میشود «اِتْبَاعَ الْحَقِّ.» تبعیت از حق کنم چی میشود؟ عالم حریف من نمیشود. تبعیت از باطل کنم چی میشود؟ یک قران گیرم نمیآید. فاصلهاش اینقدر است، تفاوتش اینقدر. تفاوت فرعون و موسی است. فرعون کجاست؟ موسی کجاست؟ فرعون چی گیرش آمد؟ فرعون الان اصلاً کجا هست؟ در جهنم، بدبخت، گرفتار، بیچاره. آن که در اوج عیاشی و التذاذ حیوانی بود، میزد و میکشت و عیاشی میکرد، کیف میکرد. موسی که همهاش در بدبختی و رنج و آوارگی و از این شهر به آن شهر و با یک مشت احمق کله زدن، خب در همانها ساخته شد، شد موسی. در همین درگیریها و تنشها کمال انسانی من بروز پیدا میکند.
خیلی بحث مهمی بود امشب. انشاءالله که صدیقه طاهره (سلاماللهعلیها) عنایتی بفرمایند این بحث به عمق جانمان راه پیدا کند. آنقدر این بحث خوب بود که میشود تا دو سه ماه این جلسه را تعطیل کرد و به این بحث فقط فکر کرد. فعلاً این جلسه تا اطلاع ثانوی تعطیل میباشد. انشاءالله اگر جلسه بنا بود باشد اطلاعرسانی میشود در آن کانالی که اگر عزیزان عضواند خبر بگیرند. پنجشنبه بعدی فعلاً اصل بر تعطیلی است. اگر جلسه برگزار بشود، چه این پنجشنبه چه پنجشنبههای بعدی انشاءالله اطلاعرسانی خواهد شد. در مورد کمال انسانی عرض کردم، خوب شب آخر این جلسه است و فاطمیه. این چند روایت را بخوانیم، قلبمان را اتصال بدهیم به حضرت زهرا (سلاماللهعلیها). کمالات انسانی را ببینیم. کمالات انسانی در قیامت بروز پیدا میکند. آنجا عالم بالاست. اینجا ظرفیت ندارد کمالات انسانی را نشان بدهد. اینجا یک نفر را تحقیر میکنند، تو سرش میزنند، مسخرهاش میکنند. آنور که میرود معلوم میشود این کی بود، چی بود. خیلی از این شهدای ما آدمهای معمولی بودند. دور و برهایشان به حساب نمیآوردندشان. کمترین مؤلفههای زندگی عادی معمولی که بین مردم، زندگی نرمال حساب میشود بین اینها نبود. نه قیافه آنچنانی داشتند، نه قد آنچنانی داشتند، نه پولی داشتند ولی ایمان داشتند. ایمان کمال انسانی است، ایمان بندگی سلطنت دارد، سلطنت دارد. همه پولدارها غلامش هستند آنطرف. چون ایمانش بالا بود، فرمود: «آنهایی که نماز شب میخوانند اشرف بهشتند.» بالاشهر نیاوران بالای بهشت مال کیهاست؟ مال آنهایی که نماز شب میخوانند، مال حملة القرآن. آنهایی که با قرآن اُنس دارند. مثل شماهایی که با این محبت و صمیمیّت به احترام قرآن در جلسات شرکت کردید. انشاءالله خدا به همین انگیزه خوبی که داشتید بهترینها را هم نصیبتان بکند. انشاءالله همیشه قرآنی باشید.
اینجا به حساب نمیآورند، میگویند: «آقا یک کارگاهی برو یکم بهت یاد بده کوچینگ بهت یاد بده، چه میدانم پول درآوری، راههای درآمدزایی.» هی هفته به هفته پا میشود میرود شیخ صدوق، تفسیر نمیدانم سوره چیچی یاد میگیرد. حالا دو کلمه قرآن، خودت را الاف کردی. برو پول درآوری. این ثروت است، این دارایی انسان است. دارایی حقیقی در قرآن، در این معارف است. آنی که اینها را دارد دارا است. ولو به حسب ظاهر نگاه میکنی علامه طباطبایی لباسهایش پاره بود، مندرس بود. استاد ما میفرمود خدا حفظ کند استاد عزیز ما را، میفرمود: «من اولین بار ایشان ۸ سال شاگرد علامه طباطبایی بود. میفرمودند که من اولین باری که علامه طباطبایی را دیدم.» این استاد عزیز ما، پدرشان هم سالها شاگرد علامه طباطبایی بود، تا به حال از نزدیک ندیده بودم. «مشهد رفته بودیم زیارت. من هم سنم کم بود، ۱۶ سال. به نظرم ایشان فرمود داشتم رفته بودم منزل آیتالله میلانی. روضه بود. بیرون جلسه من دیدم یک سیدی دارد میآید. عمامه کوچولوی پاره پوره، به هم ریخته، دکمههای عبایش هم باز است، لباسش هم پاره پوره است.» استاد ما میفرمود: «من خودم را کنار کشیدم فکر کردم ایشان روضهخوان جلسه است. به احترام سید بودنش کنار کشیدم، گفتم آقا سید بفرمایید. ایشان رفت تو، دیدم همه بلند شدند. رفت کنار آیتالله میلانی نشست. از بغلیام پرسیدم: "ایشان کی باشند؟" گفت: "ایشان علامه طباطبایی است." گفتم: "علامه طباطبایی این است؟"» ثروتی دارد علامه طباطبایی. وقتی برادر ایشان که به واسطهای با ارواح ارتباط برقرار میکرد، از پدرش میپرسد که: «از ما بچههات راضی هستی؟» پدر ایشان میگوید که: «از همهتان راضیام از محمدحسین گله دارم.» علامه طباطبایی! چرا؟ گفته بودند: «یک ثروت عظیمی دارد که یک قرانش را به من نداده.» برنامه طباطبایی میگویند: «آقا این داستانش چیست؟» پدر توقع داشته احتمالاً تفسیر المیزان است. حالا ببینید چقدر آدم بزرگ میشود، سبحانالله! گفته بودند خوب چرا شما پدر را شریک نکردی؟ ایشان فرموده بود: «آخه فکر نمیکردم ثواب داشته باشد. حالا که میگویی ثواب داشته و اینها، ثوابش باشد مال پدرم.» دوباره با روح پدرش ارتباط میگیرند. گفت: «اینجا اوضاع من کن فیکون شد. از وقتی محمدحسین به من هدیه داد منم ثروتمند شدم در عالم برزخ. الان از هیچکس به اندازه محمدحسین راضی نیستم.» این است ثروت. این مال آن کسی است که کمال خودش را فهمیده، فهمیده در این زندگی چکار است. کمال حقیقی انسان در گدایی در خانه فاطمه زهرا است. در این اشکهاست، در این نالههاست، در این مجالس روضه است. هر چه هست اینجاست. اینی که میگوییم: «چادرت را بتکان روزی ما را بفرست!» یک حقی مبدأ کمال اوست. همهچیز از رشتههای چادر... از رشتههای چادر او جاری میشود. هر خبری هست آنجاست.
این روایت را بشنوید. عجب روایت عجیبی است. مرحوم مجلسی در جلد ۸ بحار این روایت را نقل میکند. پیغمبر فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى إِذَا بَعَثَ الْخَلَائِقَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ نَادَى مُنَادٍ رَبُّنَا مِنْ تَحْتِ عَرْشِهِ.» خدای متعال در قیامت همه خلایق را جمع میکند. یک منادی از زیر عرش خدا صدا میزند: «یَا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ!» ای مخلوقات! «غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ!» چشمهایتان را ببندید. چرا؟ «لِتَجُوزَ فَاطِمَةُ.» فاطمه زهرا میخواهد وارد صحرای محشر بشود. همه چشمها را ببندید. «سَیِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ عَلَی الصِّرَاطِ.» فاطمه میخواهد وارد صراط بشود، بر صراط میخواهد پا بگذارد. «فَتَقِلُّ الْخَلَائِقُ کُلُّهُمْ أَبْصَارَهُمْ.» همه مخلوقات چشمهایشان را میبندند. «فَتَجُوزُ فَاطِمَةُ عَلَی الصِّرَاطِ.» حضرت زهرا بر صراط قدم میگذارد. «وَ لَا یَبْقَی أَحَدٌ فِی الْقِیَامَةِ.» همه کسانی که در قیامت هستند چشمهایشان را میبندند مگر این چند نفر: پیغمبر اکرم و علی و الحسن و الحسین و طاهرین من اولادهم. غیر از ۱۳ معصوم دیگر. غیر از حضرت زهرا. همه خلایق چشمهایشان را میبندند. «فَإِنَّهُمْ أَوْلَادُهَا.» فرزندان معصومش و همسرش و پیغمبر، چشمشان باز است، به جمال فاطمه زهرا نگاه میکنند.
«فَإِذَا دَخَلَتِ الْجَنَّةَ.» فاطمه زهرا وارد بهشت میشود. به به به به به به. «بَقِیَ مُرْتَهَا مَمْدُودًا عَلَی الصِّرَاطِ.» چادر فاطمه زهرا روی صراط همینجور کشیده باقی میمانَد. خودش وارد بهشت میشود، چادرش روی صراط میافتد. «طَرَفٌ مِنْهَا بِیَدِهَا وَ هِیَ فِی الْجَنَّةِ.» عجب روایتی! آدم دوست دارد با این روایت بمیرد از شدت شوق. یک طرف چادر دست فاطمه زهراست در بهشت. سر چادر را دست گرفته. «وَ طَرَفٌ آخَرُ فِی عَرَصَاتِ الْقِیَامَةِ.» یک طرف دیگر چادر هم در عرصه قیامت منتشر شده. «فَیُنَادِی مُنَادٍ رَبُّنَا.» دوباره منادی خدا صدا میزند: «یَا أَیُّهَا مُحِبُّو فَاطِمَةَ!» ای محبان فاطمه! «تَعَلَّقُوا بِأَهْدَابِ مُرْتَهَا.» به رشتههای چادر فاطمه، به رشتههای چادر فاطمه را بگیرید. هر کسی به یک رشتهای دست بیندازد. «سَیِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ فَلَا یَبْقَی مُحِبٌّ لِفَاطِمَةَ إِلَّا تَعَلَّقَ بِهِ مِنْ أَهْدَابِ مُرْتَهَا.» هر دانه از محبان فاطمه یک رشتهای از رشتههای چادر فاطمه را میگیرد. انشاءالله ما آن موقع با این محبت از دنیا برویم ما هم یک رشتهای از این چادر به دستمان باشد. «حَتَّی یَتَعَلَّقَ بِهَا أَکْثَرُ مِنْ أَلْفِ عَامٍ.» به تعدادی مثلاً ۱۰۰ میلیون جمعیت رشتههای چادر فاطمه را گرفتند. «وَ أَلْفِ عَامٍ. قَالُوا کَمْ بُهْوَاحِدٌ؟ قَالَ أَلْفٌ وَ أَلْفٌ وَ أَلْفٌ حَرْفٌ.» یک میلیون است. آنجا تعداد زیادی چادر فاطمه را هر کدام یک رشتهای را، یعنی یک رشته از چادر فاطمه را آنجا داشته باشد. تعبیر «یَنْجُونَ بِهَا مِنَ النَّارِ.» با همان یک رشته از جهنم نجات پیدا میکند. شما باورتان میشود مادر ما در آن عرصه قیامت گریه کنهایش را یادش برود؟ عزادارانش را یادش برود؟ سینهزنهایش را یادش برود؟ آنهایی که برایش مشکی پوشیدند؟ آنهایی که برایش خرجی دادند؟ آنجا هر چه هست در چادر فاطمه است، غوغا.
ولی این کمال انسانی از کجا نشئت گرفت؟ در دنیا یک صبری کرده، خدا بهش این را داده. چه صبری کرد؟ این چادری که آنجا غوغا میکند یک روزی در دنیا یک وضع دیگری... بگویم نالهاش را بزنید عزیزانم فیض بدهد. کمال انسانی پا گذاشتن، کمال حیوانی میخواهد پا گذاشتن رو کمال ظاهری میخواهد. این چادری که هر یک رشتهاش یک نجات میدَهد، همان چادری است که ۴۰ نفر زیر پا گذاشتند. همان چادری است که بین در و دیوار رو زمین رها شد. هر نامحرمی روی این چادر پا گذاشت. این همان چادری است که بین در و دیوار آتش گرفت. این همان چادری است که از روی این چادر به او زدند. این روضه را کمتر خواندهام. برخی مقاتل گفتند آن نامرد یکطوری از روی چادر به مادر ما سیلی زد. دو تا گوشواره از زیر چادر از گوش مادر جدا شد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هفتم، بخش اول
آن مانایی
جلسه هفتم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه هشتم
آن مانایی
جلسه نهم
آن مانایی
جلسه دهم
آن مانایی
جلسه دوازدهم
آن مانایی
جلسه سیزدهم
آن مانایی
جلسه چهاردهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه چهاردهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش اول
آن مانایی
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات آن مانایی
جلسه چهاردهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه شانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه شانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه سوم
آن مانایی
جلسه چهارم
آن مانایی
جلسه پنجم
آن مانایی
جلسه ششم
آن مانایی
جلسه هفتم، بخش اول
آن مانایی
در حال بارگذاری نظرات...