* سهل و دشوار؛ تقابل عادت و خلاف عادت در میدان عمل [6:20]
* از تمرین تا تمرکز؛ عبور از سطح به عمق معارف دینی [16:19]
* عمل قلبی؛ سختترین میدان خودسازی [19:15]
* وقتی خدا با ما سخن میگوید؛ زمزمههای حمد و سوره [26:16]
* حضور قلب از نگاه آیتالله بهجت؛ گرمای دل در زمزمه با خدا [28:48]
* عمل و محبت؛ هرچه خالصتر، اثر عمیقتر [32:28]
* عبادت بنیاسرائیلی؛ پوستهای زیبا، اما بیعمق معرفت [39:00]
* خواب با یقین؛ بالاتر از بیداری جاهلانه در عبادت [45:29]
* معرفت، کلید اثر؛ چرا شناخت، عمل را متحول میکند؟ [47:45]
* اشکهایی که هرگز خشک نشد... [51:48]
📚 معرفی کتاب: رساله النبوات والمنامات از مجموعه رسائل معرفتی علامه سید محمدحسین طباطبایی(ره)
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد -اللهم صل علی محمد و آل محمد- الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و حُلّ عقده مِن لسانی.
بحثی که خدمت عزیزان داشتیم به این مطلب رسید. بنا شد کمی در مورد این مطلب گفتوگو کنیم. تعبیر کردیم به «هستیشناسی عمل»؛ یعنی ببینیم که عمل چیست و در عالَم و در درون ما چه نقشی دارد، چه کاربردی دارد، چه اثری دارد. وعده کرده بودیم از کتاب «النبوات و المنامات» مرحوم علامه طباطبایی -رضوانالله تعالی علیه- مطالبی را مرور بکنیم که حالا این سه شب با توجه به اینکه پشت سر هماند و میشود به هر حال یک مطلب متصل را مطرح کرد. انشاءالله در این سه جلسه بحث کمی پیش برود. با توجه به اینکه خوب، الحمدلله جمعیت جلسه محدود است و تعداد خیلی کمی از عزیزان حضور دارند، میشود بحث تخصصیتر در این جلسه داشت که طبعاً اثرش میشود که جمعیت کمتر هم خواهد شد.
مرحوم علامه طباطبایی در رسالهی نبوت و منامات، در فصل دوم -یعنی اول مقدمهای را مطرح میکنند، بعد فصل اول غرضی که از این مطلب هست- فصل دوم "فی ما ینبغی تقدیمه مِن احوال الانسان و امور اُخر یبتنی علیه البیان" میفرمایند که در مورد حالات انسان و امور دیگری که مرتبط با این مسئله است، مطالبی را مطرح میکنند که بنده مقداری از آن مطالب ابتدای فصل دوم را نمیخوانم. به اینجا میرسیم. حالا همهی عبارات عربی را هم وقت نمیشود بخواهم جمله به جمله بخوانم و پیش برویم، وقت گرفته میشود و مطلب خیلیاش میمانَد. میفرمایند که این اعمالی که، این افعالی که از ما صادر میشود -حالا اگر کسی متن عربی را خواست داشته باشد بنده عبارت را میخوانم که بعداً اگر کسی به متن عربی خواست مراجعه کند بداند کجا- "و اعلم ان هذه الافعال از صادره منا تختلف." بدان که این کارهایی که از ما صادر میشود مختلف است. بعضی از کارها سهلالوقوع است؛ مثل وقتی که فرض کنید که موافق با عادتمان باشد یا خُلق راسخ نسبت بهش داشته باشیم. مثلا فرض بفرمایید که برای بعضیها -چه میدانم- حالا برای نوع ماها بعضی کارها خوب خیلی ساده است، مثل مثلاً حرف زدن زیاد حرف زدن یا چه میدانم مثلاً فیلم نگاه کردن. بعضیها که مینشینند ۱۰، ۱۲ ساعت هم یکسره فیلم نگاه میکنند، سریال دیدن، چه میدانم موسیقی گوش دادن و از این قبیل چیزها. اینها کارهایی است که خیلی فشار به آدم نمیآید انجام دادنش، سهلالوقوع است؛ حالا یا موافق عادت یا خُلق راسخ انسان نسبت بهش دارد. دیگر توضیح... میبینید هر عبارت جای توضیح مفصل دارد ولی بنده دیگر وقت چون نیست توضیح نمیدهم، کلیت مطلب چون خیلی نکته دارد. همان کلیت را پیش برویم، انشاءالله مطالب فوقالعادهای در این بخش خواهیم داشت.
یکی از مهمترین کتابهای علامه طباطبایی است که واقعاً غریب و مهجور است و حالا انشاءالله اگر بحث ادامه داشته باشد و این جلساتی که خدمتتان هستیم دوام داشته باشد، جلوتر اگر رسیدیم و مطلب پیش رفت میبینید چقدر این کتاب نکته دارد و چقدر مطلب گیر آدم میآید و اصلاً ذهن آدم را نسبت به خودش و زندگی و عالَم عوض میکند؛ نسبت به دنیا و آخرت، همهچیز عوض میشود. پس کارها، کارهایی که ما انجام میدهیم دو مدل است. بعضیهایش سهلالوقوع است، عادتمان و خُلق راسخمان؛ یعنی آن خُلقی که در ما ریشه گرفته، با آن هماهنگ است.
بعضی کارها سهلالوقوع نیست. انجام دادنش خیلی راحت نیست. انسانی که میخواهد این را انجام بدهد، بهش فشار میآید. مشقت دارد، باید به خودش تحمیل بکند این کار را. حالا یک وقت است از جهت بدنی باید به خودش تحمیل بکند، یک وقت از جهت روانی باید به خودش تحمیل بکند. مثلاً یک کسی بخواهد زبانش را کنترل بکند، بهش فشار میآید؛ حرف زدن، راحت است. کنترل زبان، سخت است. فیلم دیدن، راحت است ولی مثلاً کنترل چشم، سخت است. اینکه من مثلاً حواسم باشد که این تصاویر نامحرم را نبینم. بعضی وقتها هم که از جهت توان بدنی به آدم فشار میآید. مثلاً فرض کنید روزه گرفتن برای یک دختر مثلاً ۸ ساله یا بچهی ۸ ساله، فشار بهش میآید، مشقت دارد. پس کارها دو مدل بود. بعضی کارها سهلالوقوع بود، بعضی کارها سهلالوقوع نبود.
کارهایی که سهلالوقوع نبود، مثل کارهایی که مخالف خُلق انسان است که به قول علامه طباطبایی "فیحتاج الی ترون کثیر." این نیاز دارد به کلی فکر و زحمت فکری و باید خودم را از جهت ذهنی آماده کنم و خیلی باید از جهت ذهنی نسبت به این مسئله روشن باشم و از این قبیل مسائل. فرض کنید همین جلسهی سخنرانی که شما تشریف میآوردید، این جلسه تشریف میآورید. همین جلسهی خوب سخنرانی گوش دادن برای بعضیها سخت است، فشار میآید. تازه سخنرانی بخش شنیدن که حوصله میخواهد، یک بخش دیگرش فکر کردن است. فکر کردن است با سختترین مطلب را در ذهن پرورش دادن، حَلّاجی کردن، بالا و پایین کردن، روی مطلب فکر کردن، دقت کردن، تمرکز داشتن.
در این زمانهی ما، با این ابزار و ادوات و امکانات و اینستاگرام و بازیهای در گوشیها و روزگار پر از شلوغی و سر و صدا و روزگار پر از خبر در گوشی... یک دقیقه شما به گوشیتان مراجعه میکنید، گاهی با ۵۰ تا مطلب متنوع روبهرو میشوید. همین یک کانال خبری را که چک میکنی، دو دقیقه همین اسکرول میکنیم میآوریم بالا، ۵۰ تا خبر؛ یکیاش مال یمن، یکی مال سوریه است. کرهی جنوبی هم که اضافه شده، کرهی جنوبی کم داشتیم دیگر! اخبار نمیدانم افغانستان، تا به حال نگران داعش بودیم پدرمان را در نیاوَرَد و اسرائیلیها، الان باید نگران باشیم که دولت بنزین را گران نکند. کم بود، آنها کم بودند اینها هم اضافه شدند. از ۶۰ جا، ۶۰ تا خبر. خوب، این دیگر تمرکز بر آدم نمیگذارد. شما دو دقیقه در گوشی بروید، ۱۰ ساعت دیگر تمرکز آدم ندارد. پس تمرکز همینجوریاش سخت بود. مطالعه همینجوری سخت بود.
گفتم یک وقتی این خاطره را برای شماها -حالا شاید در این جلسه که نگفتم ولی جلسات دیگر گفته بودم-، یک وقتی ما اثاثکشی داشتیم. بنده سال دوم طلبگی بودم، ۱۷ سالم بود. قم یکسری اثاثی داشتیم بردیم کرج. من در این کامیون نشسته بودم که خلاصه اگر اثاثها را دزد برد صاحب اثاث هم ببرد با خودش هر جا آنها را برد این را هم ببرد کنار اثاث، بچه ۱۷ ساله. در کامیون راننده و آن کارگر اثاثکش اینور و آنور ما نشسته بودند، ما با اثاثها. بچه ۱۷ ساله مراقب. بعد در کامیون که نشستیم، من تا نشستم آن وسط یک کتاب درآوردم شروع کردم مطالعه تا برسیم وقتمان تلف نشود. این کارگری که اینور ما نشسته بود، هنوز ریشهای ما هم درنیامده بود برگشت به ما گفتش که: «بچه جون چی میخوانی؟» مثلاً حالا اینجوری یادم میآید، یک نگاهم کرد و دید مثلاً کتاب تخصصی و نام است و گفت: «تو چه حوصلهای داری! من ۱۰ تا اثاثکشی حاضرم بکنم ولی ۵ دقیقه مطالعه! خیلی حوصله میخواهد، چه جور تو حوصلهات میکشد کتاب دستت میگیری؟» جابهجا میکرد. بخش عمدهاش کتاب که بود و اینها معمولاً این مشکل را با کارگرهای اثاثکش همهشان یک چالش جدی که دارند نسبت به کتابها. آقا مثلاً تیر و تخته هیچی نیست. چند هزار جلد کتاب! یک جملهای که خیلی وقتها میگویند همین است، میگویند آقا ما ۱۰ تا یخچال جابهجا میکنیم ۴ تا کارتن کتاب جابهجا! خلاصه آقا کتاب بارش سنگین است. دست گرفتنش حوصله میخواهد اینکه آدم شروع کند ۵۰ صفحه را، ۱۰۰ صفحه را، یک جلد کتاب را ممتد. با این شرایط روزگار ما که یک صفحه کتاب نمیشود مطالعه کرد دیگر! تا میخواهی بخوانی، «راستی! فلان چیز را شماره کارت نفرستاد؟» دوباره میرویم. «این شماره کارت این را میخواهی چک کنی؟» «عه! فلانی هم پیام داده!» و یک دور دیگر هم اخبار را چک کنیم و همینطور در شبانهروز آدم در فضای وب وِل میگردد، وِلگردی، وِبگردی.
این از آن کارهای پرمشقت است، تمرکز و دقت و مطالعه. ولی کمکم برای آدم عادت میشود. آن کسی که برایش عادت شد، مطالعه نکردن برایش سخت میشود. همین که یک سطر را نگاه میکند با یک نگاه کل مطلب دستش میآید. هرچه آدم تمرین کند کار ساده میشود، هرچه هم تمرین نکند این ذهن خنگ میشود، مغز جمع میشود. هر روز هی مغز کوچکتر و کوچکتر. هرچه که کار میکند ورزیده. آن جلسهی قبل که در مورد علما عرض کردم. شما ببینید گاهی بعضیها به سنهای ۶۰، ۷۰ سال که میرسند دیگر همینجور مات و مبهوت در و دیوار نگاه میکنند. ذهنی که کار نکرده آرامآرام دیگر کمکم از کار میافتد دیگر. ولی علمای ما شما ببین با سنهای ۹۰ سال، ۱۰۰ سال چه ذهنهای قُراق و آماده و بانشاط و فعال! این مهم است. حالا آن توان جسمی هم خوب است آدم تا ۱۰۰ سالگی روی پا باشد ولی اینکه آدم تا ۱۰۰ سالگی مغزش کار کند، فکرش روی پا باشد، این هنر است، این ارزش است. نه اینکه تا ۱۰۰ سالگی راه میروی، کار میکنی، غذایت را خودت میخوری ولی مغز دیگر منجمد.
این هم کار دیگر. کار فکری است، کار ذهنی است. پس یک بخشی از کارها، کارهایی است که مشقت دارد، سخت است، تمرین میخواهد. طبع اولیهی آدم به این نیستش که با این کار ارتباط برقرار کند. یک بچه را شما وِل کن، یک گوشی دستش بدهی به طبیعت اولیهی خودش نمیرود بنشیند کتاب دانلود کند، مقاله بردارَد بخواند، سخنرانی گوش بدهد؛ خسته میشود، حوصلهاش سر میرود. الان هم که روزگاری است که هی میگویند: «فتیله را بکش پایین.» یعنی یک زمانی سخنرانی ۵۰ دقیقه بود: «۵۰ دقیقه صحبت کن.» بعد کمکم: «حاج آقا ۴۰ دقیقه صحبت کن.» کمکم: «۳۰ دقیقه.» امروز یک جا بودیم گفت: «حاج آقا دیگر ۲۰ دقیقه انشاءالله مطلب را.» که ما نمیرویم البته اینجور جلسات دیگر. حالا گاهی چی بشود، همان یک ساعت و نیم، دو ساعت، سه الی چهار ساعت جلوی کسی که طالب ذهن آماده است باید داشته باشد. کسی میخواهد بیاید، حوصله نمیکشد. التماس دعا. صوتش را اگر خواستی آن هم گوش ندادی، ندادی، مشکلی ندارد. برو باشگاه شما. باشگاه که میروی: «یک دوتوپ فقط بده من پام به توپ بخورد یکم عرقمان در بیاید.» نه آقا ۴ ساعت اینجا باشگاه میخواهی بروی آنجا برو در کوچه با بچههای محله گلکوچیک بازی کن. یک جلساتی هم به هر حال لازم است برای ۴ نفری که میخواهند یک کار فکری قوی را انجام بدهند با حضور ذهن. اینکه حالا همهجا را تبدیل کردیم به جلسات ۱۰ دقیقهای، یکربع، ۲۰ دقیقهای و هم از مطلب آن آب میرود. فقدان هم داستان بگوییم و سر و تهش هم یک چیزی بگوییم که خیلی ذهنها را اذیت نکند. حالا این هم لازم است. نمیخواهم بگویم این هم نباشد ولی اینها ذهن را تنبل میکند. معارف ما نیاز به تأمل دارد، نیاز به دقت دارد، تمرین میخواهد، تمرکز میخواهد. تا وقتی که آدم اینجور جلسات را شرکت کند ۱۰۰ سال هم که برود دو خط المیزان دستش نمیآید؛ نه یاد میگیرد نه میفهمد. وقتی آدم ورزیده شد، بعد با ذهن ورزیده وقتی آمد خدمت مثلاً مثل آثار علامه طباطبایی، بعد تازه میفهمد دین چقدر پخته است! دین چقدر عمیق است! دین چقدر مطلب دارد! این تقصیر خود ماست. ما باید مطالبه کنیم، ما باید بگوییم آقا این مطلب را هفتهی پیش فرمودید، این را فلان جا گفتید، این را فلان، اینها مطلب عمیقتر، پختهتر. حرفم این است که ماها خودمان سعی کنیم اهل فکر بشویم، اهل تأمل بشویم، اهل مطالعه بشویم، ذهن قوی پیدا کنیم، تمرین و ممارست فکری پیدا کنیم.
بزرگان قائلند که کسی که میخواهد وارد وادی سیر و سلوک و معنویت بشود، قبلش باید از جهت ذهنی قوی باشد. اگر کسی از جهت ذهنی قوی نباشد، گیرپاژ میکند وارد فضای سیر و سلوک و معنویت بشود، هنگ میکند، قاطی میکند. برای همین بعضی بزرگان سفارش و اصرار داشتند که بعضی اساتید، بعضی بزرگان شرط ورود به این وادی سیر و سلوک را میدانستند که طرف با فلسفه خوانده باشد. چون وادیای است که خیلی قدرت فکری و ذهنی میخواهد اینکه باید طرف از جهت عمل قوی باشد فقط عمل جوارحی نیستش که مثلاً روزههای زیاد میگیرد. حضرت فرمود: «کیف عقله؟» گفتند آقا بعضیها خیلی کثیرالعباده هستند. حضرت فرمود: «عقلش چطور است؟» در مورد ابوذر فرمودند: «کان اکثر عبادة أبی ذر التفکر فی الله.» ابوذر بیشتر عبادتی که میکرد چی بود؟ تفکر بود. این هم عمل است، این هم عبادت است. این از آن بقیهی عبادتها سختتر است. هی گِروگِرو نماز... گفتم خوبها! نمیخواهم بگویم آقا مطلقاً بد است. هرکی این کار را میکند زشت است. دیگر بالاخره از پشت هم سریال دیدن، از سبزی خرد کردن، غیبت کردن که بهتر است! از همهی کارهای خالهزنکی در تلگرام، واتسآپ و اینها کردن که بهتر است! لااقل هی آدم ذکر صلواتی، چنان استغفاری چیزی به زبان میگوید ولی آن چیزی که از این مهمتر است و بهتر است، ساخت فکر آدم است. فکر قوی پیدا کند، ذهن قوی پیدا کند. به همین هم اکتفا.
ذهن قوی و فکر قوی مقدمهی این است که عمل... خوب دقت بکنید، خیلی مطلب در این نکات هست. یک عمل جوارحی داریم که همین کارهایی که با تنمان انجام میدهیم. یک عمل جوانحی داریم. آن عمل جوانحی که باطنی است یک بخشش کارهای فکری و ذهنی است که اینها مقدم است. بعدش عمل قلبی است. عمل قلبی خیلی مهم است. عمل قلبی از همهی اینها سختتر است. عمل قلبی مثل چی؟ مثل حضور قلب در نماز. چقدر سخت است حضور قلب در نماز! این هم عمل است دیگر، این هم کار است؛ دلت را باید بیاوری، با دلت باید حرف بزنی. تمام اینهایی که میگویی را یک بار باید پشت بندش با دلت بگویی.
خوب، همین عمل نماز، همین خواندنش سخت است. "إِنَّهَا لَکَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ." همینش حس و حال میخواهد. آدم پاشود نماز صبح. اُف! پتو را در زمستان بدهی کنار. بعضی خانهها هم که سرویس بهداشتی در حیاط و اینها! پاشی بری در حیاط در این سرما که بعضی حیوانات چهارپا را اگر با لانچر بزنی در حیاط نمیآیند! پاشی بری در حیاط وضو بگیری رو به قبله. بعد حالا شمایی که مثلاً یک ساعت دیگر خودت بیدار میشوی میروی اداره. اینجایش خیلی قشنگ است. بخش آهنگ جالب داستان اینجاست که باید پاشی وضو بگیری نماز بخوانی بخوابی دوباره یک ساعت دیگر برای اداره! اصلاً یعنی یک خواب کوفتی! این یک ساعت روی مخ! قشنگ ممتد میخوابیدیم بعد هم پا میشوم میرفتیم اداره. بازسازی. این زمستانش است. تابستانش هم که به وقت مشهد اذان صبح ساعت چند است؟ ۲:۲۵ دقیقه. محرم تا ساعت ۱ جلسهمان طول میکشید، ۲:۲۰ دقیقه اذان بود. نماز شب هم بخوانی، نماز صبح باحال هم بخوانیم. سخت است دیگر. همین عمل ظاهری جوارحی سخت است. بعد تازه این مقدمه است. مرحلهی بعدیاش چیست؟ حضور ذهن داشته باشی در نمازت.
پس اول از همه حضور تن در نماز. همین. همینجا کُلّیها میروند. همین. همین که بخواهد پاشود نماز صبح بخواند: «یا علی! آقا کار و کاسبی داریم حاج آقا مال آدمهای علاف است!» همینجا کُلّی ریزشها رخ میدهد. مرحلهی بعد حضور ذهن. این هم مقدمه است. لااقل چیزهایی که در نماز میگویم -حالا من خودم اینها را ندارم، همان حضور تنم به زور دارم- حضور ذهن لااقل این چیزهایی که در نماز میگویم، ذکرهایی که میگویم، حضور ذهن نسبت بهش داشته باشم، حالم باشد. لااقل الفاظی که دارم میگویم به خود کلماتش. همین خود کلمه را با توجه بگویم، نه معنایش را. حواسم باشد که اینجا "سُبْحانَ رَبّیَ الْعَظیم" بودا. آن "سُبْحانَ رَبّیَ الْاَعلی" مال یک جای دیگر بود. همین با توجه بگویم اینجا. کمکم کمکم بروم در معنایش، بروم در همین الفاظ دقت کنم. لفظی که میگویم معنایش را حضور ذهن داشته باشم. معنایش را قصد کنم وقتی دارم میگویم "الله اکبر" که دارم میگویم معنایش را قصد کنم. این میشود حضور ذهن. این حضور ذهن وقتی قویتر شد، اینها همش تمرین است دیگر. نماز جزء آن کارهایی است که علامه ۱۰۰ صفحه مطلب. پاراگراف اول اینقدر که نکته دارد این کتاب.
پس کارها دو جور است. بعضیها سهلالوقوع است، خوردن، خوابیدن. بعضیها صعبالوقوع است، سخت است. مثل چی؟ مثل نماز. اصل نماز سخت است. نماز با حضور ذهن سخت است. نماز با حضور قلب هیچ! اصلاً میمیرد آدم، جان میدهد تا بتواند یک رکعت با حضور قلب. در کل عمرت ۷۰ ساله اگر یک رکعت خوانده باشی اصلاً طلایی است با حضور قلب. نه فقط دیگر حضور ذهن که حواسم باشد که این کلماتی که دارم میگویم چیست. با حضور قلب. یک معشوق، یک عاشق با یک معشوق وقتی صحبت میکند، یک دختر و پسری که مثلاً نامزدند وقتی با هم صحبت میکنند، اینکه مثلاً کنار او نشسته -حالا دیگر خیلی نمیخواهم هندیش کنم و پیازداغش را زیاد کنم- ننشستند کنار هم، دستهایشان را گرفتند مثلاً روبروی هم دارند با هم صحبت میکنند. اینکه دست همدیگر را گرفتند، این حضور تن. بعد حضور ذهن. کلماتی که دارد میگوید پرت و پلا نمیگوید، حواسش هست یا دارد میگوید. بعد هم حضور قلب در تمام این کلمات عاطفی که دارد رد و بدل میشود. حس خوابیده است. وقتی میگوید دوست دارم، این انفجار محبت رخ میدهد. وقتی میخواهد ابراز علاقه کند، حسش در این کلمات بروز پیدا میکند. یکهو اشکش جاری میشود. یکهو چه میدانم قلبش انعطاف نشان میدهد. اینجوری نیست که بگوید: «خیلی دوست دارم.» فکر کن که چه جملهی عاطفی بود یادم نبود. نه، همین که دارد میگوید: «خیلی دوست دارم.» از خودش محبت در میکند. آن هم وقتی میگوید: «دوست دارم.» باز تاپتاپتاپ تپش قلب پیدا میکند. این حضور قلب است. ولی وقتی میگوید: «دوست دارم.» آن هم سرش در گوشیاش است، میگوید: «آره آره.» گفتم: «دوست دارم.» میگوید: «آره آره!» میگوید: «ببین یابو! گفتم دوست دارم، کجایی؟» در روایت دارد کسی که نمازش بدون حضور قلب است، خدای متعال میفرماید صورت ملکوتی نمازش صورت الاغ است. همان یابویی که عرض کردم. چرا؟ چون خدا هم دارد باهاش حرف میزند. بخشی از نماز تکلم خدا با ماست، بخشی از نماز تکلم ما با خداست. حمد و سورهای که میخوانیم حرف زدن خداست دیگر. امام باقر -علیه السلام- گاهی به "مالكِ یومِ الدین" که میرسیدند تا ۱۰۰ بار تکرار میکردند. بعد میفرمود که: "ما زلتُ اُکَرِّها الآیة حتی کأنّی سمعتُها مِن قائِلِها." اینقدر این را تکرار میکنم که انگار دارم از خود خدا میشنوم. او برای اینکه ما سختمان نباشد فرمود: «انگار دارم از خدا خدا میشنوم.» انگار ندارد دیگر، واقعاً دارد از خود خدا میشنود. "مالكِ یومِ الدین" را خدا دارد میگوید. سورهی مثلاً "انا انزلنا" را که میخواند، این "انا انزلنا" را خدا دارد میگوید. آقای بهجت شبهای جمعه سورهی اعلی و سورهی جمعه را که در نماز میخواندند، آن آیات "مثل التوراة کمثل الحمار یحمل اسفارا" این آیه را که میخواندند گریه میکردند. سختش بود. خدا دارد اینطور حرف میزند. احساساتش جریحهدار میشد. خدا در مورد بعضی عالمان تشبیه به درازگوش میکند.
"و ینقسم کلٌّ مِنهما الی اقسامٍ کثیرةٍ شدةً و ضعفاً." هر کدام از این کارها، سهلالوقوع و صعبالوقوع، ضعیف و شدید دارد. پس بعضی کارها ساده است، بعضی کارها سخت است. خود آن کار سخت هم شدت و ضعف دارد. مثل حضور قلب در نماز، شدت و ضعف دارد. آقای بهجت ازشان میپرسند که حضور قلب در نماز چیست؟ ایشان میفرمایند که کمترین مرتبهی حضور قلب در نماز این است که دلت یکهو گرم میشود. یکهو در نماز یک حس خاصی گاهی شاید برای آدم پیش آمده باشد. مثلاً یکهو در داغ سنگینی که به دل آدم وارد میشود، یک عزیزی را از دست میدهد ناگهانی، مثلاً یک مادری فرزندش را از دست میدهد، مثلاً آدم -خدای ناکرده- همسرش را در تصادف از دست میدهد، یکهو یک داغی در دل آدم میآید. بعد آنجا آدم نماز میخواهد بخواند، شاید تجربه کرده باشیم ماها. در نماز یک حس خاصی دارد. با خدا دارد حرف میزند، توجه خاصی با خدا دارد حرف میزند. واقعاً دارد حرف میزند، دلش میگوید بعد زبانش میگوید. اینکه دیگر خیلی اوج است، خیلی خوب است. ولی پایینترش این است که زبانش میگوید، دلش هم میگوید. امثال بنده زبانم هم بگوید اصلاً دلی نیست که بخواهد بگوید. دل در بازار است، درگیر است و پس حضور قلب هم شدت و ضعف دارد.
اونی که دلش در نماز است، آنجایی که خدا دارد صحبت میکند میفهمد. از خدا میشنود. قرآن را خدا دارد میخواند. گفتگو دیگر. نماز گفتگو دو طرفه است. یک جاهاییاش هم این دارد صحبت میکند. قنوت، ذکر رکوع، ذکر سجده است، دعای در سجده است. این دارد نجوا میکند. این دارد حرف میزند. از عمق جانش دارد حرف میزند. با توجه دارد حرف میزند. آقای بهجت فرمود: «کمترین مرتبهی حضور قلب در نماز گرم شدن دل است.» بالاترین مرتبهاش را باید از سلمان پرسید. دل آدم یکهو یک اتصالی برقرار میکند، یک حسی پیدا میکند. میفهمد که من در نمازم واقعاً دارم با یک کسی حرف میزنم. واقعاً یک کسی هست روبروی من. این خودش یک مرتبه از حضور قلب است. ولی چی میخواهد؟ تمرین. این پس شد عمل. عمل دل. عمل جوانحی. عمل جوانحی یک بخشش کار ذهن بود، یک بخشش کار قلب بود.
فصل سوم کتاب میفرماید که: "الاثار الصادرة عن الانسان بالاراده و ضعف." آثاری که از انسان صادر میشود به واسطهی اراده; یعنی کارهای ارادی که ماها انجام میدهیم. کارهای غیرارادی که خوب هیچ. الان همزمان مثلا گردش خون در بدن من است، مثلاً مثلاً فرض بفرمایید که معده دارد غذا را هضم میکند. اینها کارهای غیرارادی. خوب، این هیچ. کارهای ارادی که من اراده دارم، خودم قصد دارم دارم انجام میدهم اینها آثارش با همدیگر تفاوت دارد. بعضی آثار قویتر و شدیدتری دارد. بعضی آثار ضعیفتری دارد. این آثار که متفاوت میشود بعضی مثلاً مثل نماز، مثلاً مثل روضه، مثلاً مجلس روضهی اهل بیت. این خیلی اثرش فرق میکند. اینکه من بیایم در مجلس روضه شرکت میکنم، پیراهن مشکی میپوشم، روضه گوش میدهم، گریه میکنم. تأثیرش در محبتی که نسبت به اهل بیت پیدا میکنم خیلی زیاد است، خیلی شدید. اثر خیلی محسوسی دارد. اینی که من مثلاً خرج میکنم برای اهل بیت، ای چه بسا اثرش از این هم بیشتر است! دیگ میگذارم، پول خرج میکنم. یک مرحله بالاتر. النگویم را میفروشم که مثلاً برای حضرت زهرا -سلامالله علیها- غذا بدهم، مجلس بگیرم. این اثرش شدیدتر از آن قبلی است.
یک وقت هم فقط یک پرچم سر خانه میزنم. یک وقت هم فقط یک "لبیک یا زهرا" پشت ماشینم مینویسم. این هم کار است. این هم کار خوبی است ولی اثر کدامش شدیدتر بود؟ هرچه آمد بالاتر، اثر شدیدتر شد. اینها پس تفاوت میکند. آثارش تفاوت دارد. این کار با آن کار فرق میکند. اینی که من یک پرچم جلو در خانهام بزنم با اینکه غذا درست کنم پخش کنم، فرق میکند. اثر این یکی بیشتر. اینی که کربلا بروم به نسبت اینکه مجلس روضه در خانهام بگیرم. کربلا رفتن اثرش بیشتر. اینی که کربلا را پیاده بروم اثرش بیشتر است. زیارت اربعین چرا با بقیهی زیارتها فرق دارد؟ اینکه با هواپیما بروم نجف بهترین هتل، هتل ۴ ستاره، ۵ ستاره، بهترین غذاها، منو باز. یک حرم هم حالا میرویم برای خالی نبودن عریضه. یک زیارت است. یک زیارت هم زیارت آن عزیزانی که هر سال از مشهد پیاده راه میافتند میروند کربلا. از مشهد پیاده میروند کربلا. یک جماعتی داریم هر سال پیاده از مشهد میروند کربلا. نمیدانم ۷۰ روز قبل از محرم یک همچنین وقتی. آن زیارت هم فرق میکند. یک آقایی را من یک سالی دیدمش گفت از قم پیاده آمدم کربلا. درب و داغان بود. له له. مدلی که آقای همسایه میگوید لهله. همان مدلی بود ولی حس و حال معنوی یک چیز دیگر.
نظام بزرگان سفارش میکردند حرمها که میروید سعی کنید یک مسافتی را پیاده بروید. آقای بهجت مقید بودند که مسافتی را با فاصله ایشان با ماشین نمیرفت. از همان جایی که محل اسکانشیشان بود، خیابان دانش مشهد، از آنجا پیاده میرفت. ایشان مقید بود پیاده برود، پیاده برگردد. هرچه که این رنج بیشتر میشود، اثر این زیارت بیشتر میشود. سختی بیشتر میشود، اثرش بیشتر. هر چقدر هم که خوشخوشان باشد، کیف و حال باشد، اثرش کمتر میشود. پس کارها با همدیگر تفاوت دارد.
بعد الان میفرماید که اختلاف شدت و ضعف اثر در چیست؟ چی میشود که این اثر شدیدتر میشود یا ضعیفتر میشود؟ میفرماید که: "ذالکه به سبب قوة الادراک و ضعفه." اونی که آقا خیلی مهم است. به به! چقدر این کتاب فوقالعاده است! چقدر این مطالب ناب است! آن چیزی که باعث میشود اثر کار شدیدتر بشود، قوت ادراک و معرفت بالاتر است. بعضی ۶ ساعت هم پیاده میروند حرم، آنقدر هم چیزی از زیارت گیرشان نمیآید. بعضی هم مثل مرحوم آقای خوشبخت -رضوانالله علیه- که حرم حضرت عبدالعظیم دفن ایشان، ایشان فرموده بود که به بعضی بزرگان فرموده بود: «من حرم امام رضا -علیه السلام- یک زیارت امینالله میخوانَم به بعدش دیگر فقط مشاهده است.» تو مشاهده. من هم میروم یک دور مفاتیح آنجا. اگر حال داشته باشم تازه من که بروم گوشی دستم بگیرم میروم آنجا مینشینم بازی، علاف. تازه حال داشته باشم هی مفاتیح دور میکنم. خوب تهش چی خوب باشد؟ خوب است. این هم خوب بود. این به نسبت اینکه در خانهات مثلاً به امام رضا سلام بدهی بهتر بود از جهت خود کار. ولی چی به کار ارتقا میدهد؟ چی کار را میبرد بالا؟ معرفت. ادراک.
این بزرگان خیلی وقتها این بَند و باریهای ما را نداشتند. در مجلس روضه مثلاً شاید اینجور مثل ما جیغ و داد نمیکردند، هوار را نمیکشیدند. حالا نمیخواهم کسی هوار کشید بد است. چه بسا یک وقتهایی ممکن است این اولیا خدا همینجور هوار هم میکشیدند. من نمیدانم. کما اینکه حضرت زهرا -سلامالله علیها- بعد از رحلت پیامبر فریاد میزدند. شیون میکشیدند یا وقتی روضهاش را هفتهی پیش خواندم در مصیبت امام حسین -علیه السلام- با صدای بلند گریه میکرد. "الا بکائها." گریهاش بلند بود. این هم سر جایش ولی یک وقتهایی عربده هم میزنیم، معرفت درش نیست. خیلی امام حسینش، خیلی اصلاً واقعیت ندارد. دو کلمه مینشینی باهاش صحبت میکنی گفت که این را باید چند بار خواندم. یک عابدی بود در بنی اسرائیل ۲۴ ساعت عبادت میکرد. ۲۴ ساعت! خواب و خوراک اینها نداشت. تعطیلی، مرخصی اینها هم نداشت. با حقوق، بیحقوق. صبح تا شب بکوب نماز پشت نماز. این تمام نشده مثل اینها که سیگار پشت سیگاری، نماز پشت نماز تمام نشده الله اکبر بعدی. ملائکه برگشتند به خدا. این روایت در اصول کافی است. برگشتند به خدای متعال گفتند: «خدایا این خیلی همش نماز اینها خیلی کار درست.» خدای متعال فرمود که: «باهاش حرف بزنیم ببینیم کیف عقله.» همین "کیف عقله" که عرض کردم. ببینید عقلش، فکرش. اینی که عرض کردم پوستهی عمل یک دریچه است برای اینکه به آن هستهی عمل برسیم که هستهی عمل یک بخشش جنبههای ذهنی، یک بخشش جنبههای قلبی. آن جنبهی قلبی میوهاش، اصل داستان همه.
خدای متعال برویم ببینیم که این عقلش چه مدلی است، چطور است فکرش چیست؟ این دو تا مَلَک به شکل انسان آمدند کنارش نشستند و به قول ما گفتند: «حاج آقا التماس دعا حاج آقا! خیلی شما ما به شما غبطه میخوریم، چرا نمازهای خوبی؟ واقعاً برایم دعا کنید حاج آقا!» بعد گفتند: «حاج آقا اگر مطلبی چیزی هم هست بفرمایید ما استفاده کنیم، یک نکتهای بفرمایید استفاده کنیم.» این حاج آقااشان هم برگشت به اینها گفتش که: «من اینجا چند سال است هستم و اینها اینجا فصلهای بهار و تابستان و اینها خیلی علف میدهد بعد دوباره دوباره پاییز و زمستان که میشود علفها همه خشک میشود میریزد. ای کاش یک روز خدا با خرش میآمدند اینجا یک خر خدا یک کمی علفها را میخورد اینها اینقدر حرام نشود! جان! خدا با خرش! بعد خر خدا علف بخورد!» بعد الان یعنی ته غصهی شما از اینجا، ته درکش از سیاست و مناسبات دنیا و مشکلات فرهنگی و وارد نقد سیاسی و تحلیل و اینها که میشوی. وارد نقد اجتماعی و سیاسی که شد، مشکلات مملکت وقتی خواست دسته بندی کند اولین مشکلی که به ذهن، مهمترین مشکل این بود که این علفها حرام میشود! خر خدا کی میآید اینها را بخورد؟ خر خدا! بعد اینها برگشتند پیش خدا، خدای متعال فرمود: «عقلش را دیدید؟» عبادت کسی بالا میرود که عقلش زیاد باشد. آن اتفاقاً هر چقدر هم که عبادتش به به ظاهر کمتر باشد، کیفیتش بالاتر است. این خیلی مهم استها! خیلی مهم است.
مرحوم علامه طباطبایی این شکلی بود. بعضی از بزرگان آدم میبیند، میدید آنهایی که در قید حیات بودند. بله دیگر حالا من یکسری خاطراتم یادم میآید که همین کارهای سادهای که ما به حساب نمیآوریم، آنها آنقدر توجهشان در همین کارها قوی و عمیق بود! همین کارهای ساده. همین یک دانه ذکر، همین یک دانه کلمه، همین یک دانه نمیدانم دست کشیدن، همین نمیدانم همین همین کارهای معمولی آنقدر پشتش پشتوانهی عمیق فکری و معرفتی و ایمانی و قلبی دارد. همین کارهای سادهاش به اندازهی هزار تا و هزار سال کار بقیه اثر دارد. اندازهی هزار سالهی امثال بنده، هزار سال نماز بخوانی آنقدری نورانیت و صفا ندارد که مثلاً آقای بهجت یک دانه "یا الله" میگوید. گفتش که: «رفتم خدمت آقای بهجت -رحمتالله- چی بودن اینها؟ کی بودن؟ رفتم خدمت آقای بهجت -رضوانالله علیه- بچهام مریض بود میخواستم به آقا بگویم برای بچهام دعا کند. یکم نشستم دیدم ایشان تسبیح دستش بود داشت ذکر میگفت.» خوب، خیلی هم آقای بهجت از جهت ظاهری هم عباداتش زیاد بود. سنگین بود. دعای صباح میخواند، چه میدانم هر روز چندین جزء قرآن، زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام، نماز جعفر طیار، نافلهی روزی ۱۰، ۱۲ ساعت فقط کارهای عبادی ایشان بود. «نشستم دیدم آقا مشغول ذکر است. وایستادم گفتم الان ذکرشان تمام بشود سؤال کنم. دیدم دارد ذکر میگوید. بعد با خودم گفتم که بابا کار ما به چه دردی میخورد؟ الان حاج آقا مشغول ذکر من هم یک چیزی میگویم حاج آقا را از ذکر میاندازم.» در ذهنم گفتم: «بهجت!» یک لحظه سکوت کرد، به من رو کرد فرمود: «ذکر ما مگر اصلاً چه ارزشی دارد؟» دوباره گفت: «من دیگر اصلاً این را که آقای بهجت گفت دیگر اصلاً کلاً ناکوت شدم. دیدم هیچی نگم بهتر است. پاشدم رفتم. به این نرسید اصلاً با آقای بهجت بگویم برای بچهام دعا کن که خوب شود که آه، بهجت بخواهد دعا کند.» رفتم خانه دیدم بچهام خوب شده است. همین یک کلمه گفت: «ذکر ما مگر چه اثر دارد؟» بچهام خوب شد. دعا میکرد چی میشد؟ چقدر نور در این وجود است که همین یک توجه به این بابایی کرد، بچه خوب شد. نگاه به این کرد.
پس میزان شدت و ضعف اثر به چیست؟ به میزان ادراک، به میزان معرفت، به میزان عقل است. همین کارهای ساده را آن کسی که با عقل بیشتر، با معرفت بیشتر انجام میدهد خیلی بیشتر از اینها اثر میبیند. این خیلی مهم است. در روایت دارد خواب عالِم در بعضی روایتها "نوم العالم" دارد، در بعضی روایتها "ان النوم علی یقین." یعنی چی؟ خواب عالم. در بعضی روایتها خواب با یقین بهتر است از عبادت جاهل. یعنی این آقا خوابیده با علم و معرفت دارد خرخر میکند. آن یکی هم پاشده هی دارد نماز شب میخواند. این خرخرش در عالم ملکوت چهار پله جلوتر از نماز شب این آقاست. خرخر حاج آقا! به خرخر حاج آقا برسد. چون خرخرش با معرفت است، با فکر است، با عمق است. این خوابش با اخلاص است. خود خوابش اخلاص دارد. این اخلاصش در خوابش از اخلاص آن آقا در نماز شبش بیشتر است، عمیقتر است، لطیفتر است، صفا و نورانیتش بیشتر است. این در نان خوردنش، در پنیر خوردنش بیشتر به خدا توجه دارد تا آن در نماز شبش. این نان خوردن و پنیر خوردنش از نماز شب آن یکی بالاتر است. معنایش این نیست که نان خوردن از نماز شب بالاتر استها! ببین ما یک بار خود اعمال را با همدیگر مقایسه کردیم نه اثرش را. اثرش در وجودش، اثرش. اثر کدام کار در وجودش بیشتر بود؟ اثر برای کی بود؟ اثر بر اونی بود که ادراک و معرفتش بیشتر بود. اگر شما آن معرفتی که در پنیر خوردن داری به خدا، به صاحب این نعمت، به خود. اگر این معرفت از آن معرفتی که در نماز مثلاً باید آدم داشته باشد بیشتر باشد، اینجا این پنیر خوردنش از نمازش بالاتر است.
این هم شد عامل اثربخشی عمل. ادراک که رتبهی عمل را بالا و پایین میکند. هرچه معرفت بیشتر، اثر بیشتر. آن دلی که معرفت دارد یک "یا زهرا" که میگوید تمام است. لذا یک چیزی که معمولاً بزرگان به ما سفارش میکنند، توصیه میکنند، همین است: معرفت خودتان را زیاد کنید. بعضی میگویند: «آقا ما زیارت میرویم خیلی حالی پیدا نمیکنیم.» اتومات که قلمبه نمیافتد در شکم آدم. کار میخواهد، تمرین میخواهد، زحمت میخواهد. یک بخشش معرفت است. شما همین قبوری که اینجا در محضرش هستیم، این شخصیتهایی که اینجا دفناند، طبیعتاً آنهایی که آدم نمیشناسد نسبت بهشان حس خاصی هم ندارد. بر اونی که آدم میشناسد، معرفت پیدا میکند. حسش نسبت به این عوض میشود. این همه اسم بزرگراه و اتوبان، بزرگراه خرازی، بزرگراه همت، اتوبان باقری. اتوبان باکری! اسمها را صبح تا شب ۱۰۰ تا میگویی هیچ حسی هم آدم پیدا نمیکند ولی وقتی یک شهید را میشناسی، باهاش ارتباط برقرار میکنی. یک جا عکسش را که میبینی حسش عوض میشود. کنار قبرش که مینشینی قبر این با بقیهی قبرها برایت فرق میکند. چرا؟ چون میشناسی. حالا به اندازهی خودت، به میزانی. هرچه بیشتر میشناسی ارتباطت باهاش خاصتر میشود. در مورد حضرت زهرا -سلامالله علیها- آدم باید مطالعه کند. زیارت که میخواهد برود کربلا میخواهد برود در مورد امام حسین مطالعه کند. نجف میخواهد برود در مورد امیرالمؤمنین مطالعه کند. مشهد میخواهد برود در مورد امام رضا مطالعه کند. معرفتش را افزایش بدهد. درکش را افزایش بدهد. بعد همین زیارت سادهی مختصری که همیشه میخوانده یک گاهی یک صلوات خاصهای میخواهد برای امام رضا -علیه السلام- بخواند میبیند آقا از همان اول تا آخر حال آدم متفاوت است که ۱۰۰ تا زیارت جامعهی کبیره اگر میخواندم اینقدر حال بهم نمیداد. گاهی معرفت. حالا همانقدر معرفت ظاهری و معرفتهای عمیق و باطنی که برای امثال بنده خیلی دور است. همین معرفت ظاهری که من پیدا میکنم فرق میکند. یکم شناخت پیدا میکنم نسبت به حضرت زهرا -سلامالله علیها-، حس و حال آدم عوض میشود.
مرحوم میرزای شیرازی روضهخوان برایش در مجلس ایشان آمد روضه بخواند. شروع کرد روضه خواندن. "دَخَلَت زینَبُ و ابنُ زیاد." حالا این اول روضه است. روضهی سنگینی هم دارد. وسطهایش عبارات سختی دارد. حالا از همین عبارت هم. بعدش این است: "و هی علی ارذل ثیابها." زینب کبری وارد شد بر عبیدالله بن زیاد در حالی که فرسودهترین و مندرسترین لباسهای عالَم بر تنش بود. بعد حالا بعد تعابیر تندی که عبیدالله گفت، تحقیر کرد، توهین کرد. عبارت "دخل زینب علی ابن زیاد" همین یک کلمه. حتی بعدش هم نخواند که "و هی علی ارذل ثیابها" به آنجا هم نرسید. همین یک جمله را که گفت، گفتند: «میرزای شیرازی عمامه را از سر برداشت زد به زمین. آنقدر گریه!» به این روضهخوان فرمود: «نمیخواهد بقیش را بخوانی. ما حق همین را هم نمیتوانیم ادا کنیم.» این کسی که معرفت دارد با همینی که زینب وارد مجلس عبیدالله ابن زیاد شد با همین آتش میگیرد. دیگر اصلاً جا نمیمانَد. تفاوت زهرای مرضیه با بقیه این بود. بقیه پیغمبر را دفن کردند، نهایتاً اگر خیلی احساسات نشان دادند یک روز ولی مدت تا روزی که از دنیا رفت اشک فاطمه خشک نشد. او میفهمید چه را از دست داده است! او معرفت داشت. این مردم بیمعرفت قدر پیغمبر را ندانستند. فقدان پیغمبر را نفهمیدند. فقدان فاطمه را هم نفهمیدند. این شد که امشب شب آخری شد که فاطمه زهرا بین اینها بود. امشب دیگر این صدا برای آخرین بار این صدای گریهها از فاطمه زهرا آمد. فردا دیگر این صدا خاموش شد.
من چند کلمهای هم روضه بخوانم. انشاءالله عزیزمان فیض ببرند. بعد از ما امشب که شب شهادتش بود، "لما حَضَرَتهُ الوفاةُ قالتْ لِاسماء." وقتی که موقع شهادت فاطمه زهرا -سلامالله علیها- شد به اسماء فرمود: "ان جبرئیلَ أتی النبی." جبرئیل برای پیغمبر، وقتی پیغمبر میخواست از دنیا برود مقداری کافور از بهشت آورد. سه قسمتاش کرد. یک قسمت مال خود پیغمبر، یک قسمت مال علی، یک قسمت هم برای من. فاطمه زهرا به اسماء فرمود که: "اِیتِنی بِبَقِیَةِ حَنوتِ والدی." از آن کافور -ادوات دفن- که جبرئیل برای پدرم آورد، بقیهای که ازش مانده را بردار بیاور برایم. برو از فلان جا بردار بیاور بگذار کنار سرم. اسماء رفت آورد گذاشت کنار سر فاطمه زهرا و حضرت زهرا -سلامالله علیها- با پیراهنشان اینها را مخفی کردند. بعد به اسماء فرمودند که: "اَنْتَظِرینی هُنَیئةً." یک مدت کمی منتظر من باش. برو کنار من اینجا رها کن. "ثُمَّ ادعینی." بعد بیا صدایم بزن. "فإِنْ أجَبتُ" که اگر جواب دادم که دادم "وإلّا فاعلَمی انّی قَد قَدِمتُ علی أبی." اگر جواب ندادم، بدان من رفتم پیش پدرم. از دنیا رفتم. اسماء میگوید که من یک مدتی منتظر شدم. منتظر شد. بعد آمد صدا زد بانو. جواب نمیدهد. صدا زد: "یا بنت محمد المصطفی، یا بنت اکرم مَن حَمَلتِ النساء، یا بنت خیر مَن وَطِئَ الحصا." تعابیری است که هر کدامش جای توضیح دارد. با اسامی و القابی فاطمه زهرا را صدا زد. "فَلمْ تُجبها." هرچه صدا زد دید بانو جواب نمیدهد. "فَکَشَفتْ صَوبَ عن وجْهِها." پیراهن را، این روپوش را از روی صورت فاطمه کنار زد. "فإذا بِها قَد فارَقَتِ الدنیا." دید بیبی از دنیا رفته. "فَخَرَّتْ علیها تُقَبِّلُها." خودش را انداخت روی بدن حضرت زهرا. هی، و اینطور عرض کرد: «فاطمه! "إذا قَدِمْتِ علی أبیکِ رسولِ اللهِ -صلیاللهُ- فاقرِئی ان أسماء بنت عمیسٍ السلام." فاطمه! وقتی که رفتی محضر پدرت رسول الله از طرف اسماء بنت عمیس هم به او سلام بده.» میگوید: «در همین حال بودیم "دخل الحسن و الحسین."» حسن و حسین وارد شدند. صدا زدند: "یا اسماء، ما یُنیمُ اُمَّنا فی هاده الساعَة؟" گفتند: «مادر ما هیچ وقت این موقع روز نمیخوابد.» اسماء به این دو بزرگوار عرض کرد: "یابنَی رسولِ اللهِ! اُمُّکما نائمةٌ." «آقازادههای پیغمبر! مادرتان خواب نیست.» "قد فارقتِ الدنیا." «مادرتان از دنیا رفته است.» "عَلَیَها الحسنُ." امام حسن خودش را انداخت روی بدن حضرت زهرا. "یُقَبِّلُها مرَّةً." هی میبوسید و صدا میزد: "یا اُمّا! کَلِّمینی قبلَ أن یُفارِقَ روحی بدَنی." «مادر باهام حرف بزن قبل از اینکه روحم از بدنم جدا شود.» امام حسن آمد "یُقَبِّلُ رِجْلَها." خودش را انداخت روی پای مادر. پای مادر را میبوسید. صدا میزد: "یا اُمّا! عَنِّبْ بنَکِ الحسینَ." «مادر! به پسرت حسین خبر بده.» "کَلِّمینی قبلَ اَن یُنْسَجَ قلبی." «قبل از اینکه قلبم تکهتکه شود باهام حرف بزن. فاموتُ." «دارم میمیرم مادر! باهام حرف بزن.» اسماء میگوید به اینها گفتم: «بروید پدرتان امیرالمؤمنین را صدا کنید.» که من همین یک فقط اشاره کنم که وقتی این دو آقازاده آمدند خبر را به امیرالمؤمنین علی دادند، امیرالمؤمنین با صورت به زمین خورد. "علیه اللعنة الله علی القوم..."
هدیه به محضر منوّر حضرت زهرا صلواتی هدیه بفرمایید.
در حال بارگذاری نظرات...