عمل در آیینه هستی؛ تأملی بر جایگاه و معنای آن
* ادراک، فرمانده اراده؛ چگونه باورهایمان مسیر تلاشمان را عوض میکنند؟ [1:51]
* فراتر از حس؛ کورهراه دشوار باور و اراده [8:52]
* کمرنگی علم، خاموشی اراده؛ چرا ترک گناه دشوار میشود؟ [15:47]
* هشدارهای الهی؛ وقتی تجربیات نزدیک به مرگ چراغ راه میشوند [17:09]
* نامها و نیتها؛ عشق به اهل بیت (علیهمالسلام)، برترین انرژی مثبت عالم [22:25]
* زیارت عاشورا به دستور آیتالله حقشناس؛ وقتی شرطها، مسیر دعا را هموار میکنند [27:48]
* پاکی جان، شرط اثرگذاری؛ چرا بعضیها زودتر نتیجه میگیرند؟ [30:21]
* استغفار حقیقی؛ کلید قفلهای بسته زندگی [33:33]
* وعده الهی درباره استغفار: باران رحمت اموال و بنین [36:28]
* رب لا تذرنی فرداً؛ دعای روی سنگ فیروزه، کلید فرزند دار شدن [38:14]
* از یک استغفار ساده تا دگرگونی زندگی، اما شیطان ناامیدت میکند [47:00]
* عبادت، جنگی با شیطان؛ راه یقین از استمرار میگذرد [49:04]
* یک قطره اشک برای روضه؛ بخشش گناهان ۷۰ ساله [53:05]
* از سحرهای تنهایی تا نالههای بیپاسخ؛ غربت خانه فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) [58:24]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنهالله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
بحث به اینجا رسید: ما وقتی کاری را انجام میدهیم، اراده داریم و کاری که اراده میکنیم و انجام میدهیم، اثرش گاهی قویتر و گاهی ضعیفتر است که دیشب توضیح دادم. این به این برمیگردد که آن ادراکی که قبل از این کار داریم، قویتر باشد یا ضعیفتر؛ که این را هم دیشب مقداری توضیح دادم.
علامه طباطبایی میفرمایند: فرض کنیم کسی کاری را انجام دهد. وقتی کاری را شروع میکند، آن را ادامه میدهد. تا کی ادامه میدهد؟ تا آن وقتی که ارادَهاش قطع شود. یعنی وقتی که آدم کار را رها میکند، اراده قطع شده که کار قطع میشود. مثال: کسی که ذکری را شروع میکند، فرض کنید به او گفتهاند که شما فلان نماز را بخوان، فلان ذکر را بگو، فلان دعا را بگو تا فلان حاجت را بگیری، فلان مشکلت برطرف شود. این اولش با شوق و ذوق شروع به انجام دادن میکند؛ مخصوصاً وقتی چهار نفر میآیند و میگویند که آقا من از این کار حاجت گرفتم، اثر دیدم، این انرژیاش بیشتر میشود و جدیتر میشود تا این کار را انجام دهد.
فرض کنیم یک نفر یکهو میآید و به او میگوید که نه بابا، من انجام دادم، حاجتم را نگرفتم. این کمی شل میشود. آنقدر که تا دیروز همت داشت، دیگر ندارد. یک مدت هم میگذرد، بعد آن چیزهایی هم که میخواست را میبیند که حاصل نشد و اتفاق خاصی هم نیفتاد. کمکم کار را رها میکند. چرا؟ ارادَهاش از بین میرود. اراده تابع چه بود؟ اراده تابع ادراک بود، تابع علم بود. قبلش چرا ارادهاش جدی بود که این کار را انجام دهد؟ چون میدانست که این کار فایده دارد. آدم وقتی میداند که کاری فایده دارد، انجام میدهد. وقتی شک کند، خب انرژی و انگیزش کمتر میشود. وقتی هم که میبیند فایدهای ندارد، علمش وقتی از بین میرود، دیگر رها میکند.
بعد تازه، آن موضوع هم باید چیزی باشد که من بتوانم با آن ارتباط برقرار کنم. مثلاً یک وقتی در مورد یک خوراکی به من میگویند که آقا فلان چیزی که بخوری، خوابت میپَرَد. مثلاً قهوه بخوری، خوابت میپَرَد. این میشنود و میرود قهوه میخورد. حالا روی بعضیها قهوه اثر دارد، روی بعضیها اثر معکوس دارد. اینجوری هم داشتیم: قهوه میخورند و بیشتر خوابشان میگیرد. یا مثلاً فلان مدل قهوه، مثلاً قهوه اسپرسو دبل باید بخورد. این وقتی که قهوه را میخورد، اگر فایده دید، دید که نه جدیجدی خوابم پرید، برای دفعه بعد انگیزه پیدا میکند. دفعه اول با شک و تردید خورد، دید که نه، مثل اینکه کمی خواب از سرمان پرید. دفعه دوم که میخواهد قهوه را بخورد، با انگیزه و انرژی بیشتری قهوه را میخورد. دفعه سوم با انگیزه بیشتری یا بگویید با اراده قویتری قهوه را میخورد. به جایی میرسد که دیگر اصلاً برایش یقینی میشود. همه عالم جمع شوند و به او بگویند آقا قهوه روی خواب اثر ندارد، روی این بابا ذرهای اثر نخواهد گذاشت. چرا؟ برای اینکه این با همه تار و پود وجودش این را درک کرده، به قول معروف برایش علم حضوری شده و به یقین رسیده است.
این یک سیری است. ارادهِ عمل؛ آن اراده هم چه میخواهد؟ علم میخواهد. آن علم من گاهی یک طوری است که به چیزی که میتوانم به آن علم پیدا کنم، خوب دل دهید. مثلاً قهوه میخورم، اثرش را میبینم. اصطلاحاً میگویند آقا این جزء محسوسات است، یک امر حسی است. همه درک میکنند، خیلی ایمان و معنویت و اینها هم نمیخواهد. گبر هم باشی، کافر هم باشی، بتپرست هم باشی، یهودی هم باشی، مسلمان باشی، نمازخوان باشی، بینماز باشی، فرقی نمیکند؛ قهوه بخوری، اثر میگذارد.
ولی یک وقت به آدم میگویند که آقا حدیث کسا بخوان، مشکلاتت حل میشود. بعد ده نفر هم میآیند و میگویند: بله آقا، ما حدیث کسا خواندیم، مشکلمان حل شد. اول آدم با یک اطلاعاتی مواجه میشود. نسبت به آن معلوم، علم دارم، نسبت به چیزی که نمیتوانم با همه وجودم تصدیقش کنم، یعنی اصلاً راه به آن ندارم. چرا؟ برای اینکه چیزی است که فراتر از چشم و گوش و حس و تجربه است. اثر حدیث کسا را که نمیشود رفت با چشم و گوش فهمید. بهت اعتماد کنیم، مثلاً روایت گفته، مثلاً یک عالم ربانی گفته، مثلاً چه میدانم آیتالله بهجت فرمودند. یک آقایی به ما میگوید خانم جلسهای گفته. الان که دیگر مرجع تقلید همهمان بلاگرهای محترم در اینستاگرام هستند. نمیدانم چندم صفر یک تکه طلا بخریم، برکت میآورد در زندگیتان. چندم صفر میگویند ۱۳ صفر. بعد میبینی بازار طلا سکه میشود، بازار طلا قلقله. مغازههای طلافروشی کیپ تا کیپ مردم وایسادهاند طلا بخرند. چرا؟ برای اینکه بلاگرهای محترم در اینستاگرام فرمودهاند: «۱۳ صفر یک مقدار طلا بخریم، در خونه داشته باشیم، برکت میآید.»
حالا او از همان بابا کی هست، چی هست؟ اصلاً نکند اینها خودشان دست به یکی کردهاند با طلافروشها؟ اعتماد میکند، فکر میکند که این حرف دین است، فکر میکند حرف خدا و پیغمبر است. بعد میرود، دو ماه بعد ورشکست میشود، به خاک سیاه مینشیند. بعد میگوید: «مگر به ما نگفتند طلا بخری، اوضاعَت خوب میشود؟ پس چرا اینطور شد؟ آقا همش خالیبندیه! بابا دروغه! همهشون هم مثل همند.» اینجا آنجایی است که آدم نمیداند و دسترسی ندارد برای اینکه بداند. اینجور کارهایی که ریشهاش اعتماد علم است، علمی است که فراتر از حس و تجربه است. با چشم و گوش و دست و پا نمیتواند آدم تجربه کند. اینجور کارها یک علم قویتر میخواهد، یک باور شدیدتر میخواهد. هم علمش دیرتر بر آدم حاصل میشود، هم ارادَهاش دیرتر بر آدم حاصل میشود، هم انجام دادنش برای آدم سختتر است. بعد تازه یک بار هم انجام دهد، مثل قهوه اسپرسو نیست که وقتی خورد، بگوید چه خوابمان پرید؟! وقتی انجام میدهد، میگوید که آقا پس چی شد؟
بعضیها هم هستند که ما شاء الله آمادهاند. یک کاری که انجام میدهد، دیگر خدا نکند که از جایی یک گرفتاری، بدبختی، چیزی هم سرش بیاید. همین که مثلاً زیارت عاشورا شروع کرد خواندن، چله گرفته، روز اول تصادف کند؛ دیگر بزن، چه میدانم، فلان ک... مریض بشود، دیگر هیچی! اصلاً اینها اثرات زیارت عاشورا داریم! میگوید آقا اینها اثرات زیارت عاشورا بود، ما اصلاً فهمیدیم زیارت عاشورا نباید بخوانیم! زیارت عاشورا که میخوانی، بلا و بدبختی و گرفتاری میآید. شیاد هم که در این وسط زیاد است. شیطان هم که در این وسط خوب مانور میدهد.
حالا برای قهوه اسپرسو خیلی شیطان دنبال این نیستش که بین ما و قهوه اسپرسو فاصله بیندازد. خیلی فرقی برای شیطان نمیکند. مگر اینکه بخواهی قهوه را بخوری که شبش بیدار بمانی که مثلاً هیئت بروی، حرم بروی، قرآن به سر بگیری، شب زندهداری کنی. آنجا چرا، میآید با همان قهوه اسپرسو هم ور میرود. ولی اتفاقاً میخواهی قهوه را بخوری تا صبح بنشینی فوتبال ببینی. یک پیشنهادات فوقالعادهای در ذهنت میآورد؛ خودش بهت قهوه اسپرسو معرفی میکند، بهترین مدلش را. شیطان بلد است.
میآید یک کار خوب، مثلاً میخواهد اسم بچهاش را بگذارد به نام یکی از اهل بیت. داریم دیگر، از اینها زیاد داریم. مثلاً اسم دخترش را میخواهد بگذارد زینب. خب، مگر شیطان ول میکند؟ این از آن کارهایی است که پدر شیطان را در میآورد. برای اینکه صبح تا شب میخواهد این اسم در این خانه بپیچد. یک چیز سادهای نیست که حالا مثلاً یک اسمی گذاشتیم، تمام شد؛ نه بابا! از آن چیزهایی است که کمر شیطان را میشکند. هی صبح: «علی پاشو! زینب پاشو! زینب بشین! زینب برو! زینب بیا! زینب مدرسه دیر نشه!» هی هر بار که این کلمه میپیچد، انگار یک پُتک میخورد در سر شیطان. خب، میآید چهکار میکند؟ میآید میخواهد اراده شما را ضعیف کند. چهکار میکند اراده را ضعیف کند؟ میرود در علم شما اختلال ایجاد میکند. کجای علم شما؟ یا میآید اطلاعات غلط به خوردت میدهد یا میآید اطلاعاتت را یک طوری به هم میزند، مغلطه کند، دچار سوء برداشت بشوی، مطالب بیربط را به همدیگر ربط بدهی، سر از جای دیگر در بیاورد که ببین حضرت زینب چون خیلی گرفتاری و مصیبت و حالا من تعابیری که حالا بعضیها میگویند نمیخواهم آنها را استفاده کنم، مثلاً چه میدانم کلمه بدبختی و اینها را استفاده میکنند، چون حضرت زینب در زندگیشان از اینها زیاد داشتند، اصلاً این اسم آقا، انرژی منفی دارد! خیلی رایج است ها! نمیدانم شما شنیدهاید یا نه، ما که خیلی مواجه بودیم؛ مخصوصاً نسبت به همین نام مبارک حضرت زینب سلام الله علیها. که اصلاً معنای این کلمه، معنای فوقالعادهای است. زینب یعنی «زین اب»، یعنی زینت پدر. شما ببینید چقدر بار مثبت در این اسم است، در این کلمه است. زینت پدر. یعنی همین فقط تلقین بشود به آن بچه، معنای این اسم بس است برایش. آنقدر که این کلمه مثبت است، آنقدر انرژی مثبت دارد. خب، شیطان که علاف نمینشیند. نه بسم الله، بفرما، بچههاتم بگذار زینب، آن را هم بگذار نمیدانم علی، آن را هم بگذار فاطمه، بینداز دیگر، هیچی به هیچی. چون خود این الفاظ اثر دارد. خود همین الفاظ تلفظش برای شما فایده دارد، نورانیت دارد. بلکه چه بسا تلفظش ثواب دارد. اثر دارد، اثر دارد.
همین که مثلاً شما یک اتوبانی را اسمش را گذاشتهاید امام علی. خب، خیلی اسمهای دیگر میشد گذاشت. این نام آنقدر نورانیت دارد، آنقدر انرژی دارد، آنقدر بار معنوی دارد. همین که شما هی میگویی آقا امام علی شمال، امام علی جنوب، بینداز توی امام علی، بیا پایین. این لفظ روی زندگی شما اثر دارد. اگر قیامت دیدی کسی به خاطر آدرس دادن و همین که گفته امام علی جنوب، امام علی شمال، رفت بهشت! تعجب نکنید. جدی دارم میگویم! آنقدر که این لفظ اثر دارد. بعضی مطالب هم دارم که دیگر نمیگویم، چون میترسم شبهه ایجاد شود که گاهی یک لفظ، حتی اگر توجه هم در آن نباشد، همین که این کلمه بر زبان جاری میشود، اثر دارد در زندگی آدم. همین نام.
خب، این یک کار دیگر است. آدم اسم بچهاش را به نام یکی از اهل بیت میخواهد بگذارد. خیلی فرق میکند با اینکه یک اسم خنثی، بیربط. آدم نمیداند این اسمی که گذاشتهاند، یکی از قطعات لوازم یدکی ماشین، سرویس بهداشتی، اسم یکی از پادشاهان قاجار بوده! آنقدر بیمحتوا. من نمیخواهم دیگر مثال بیاورم که حالا ممکن است بعضیها صاحب این اسامی باشند. یک بار یک اسمی را اسم آورده بودیم، یک عزیزی پیام داده بود، گفته بود آقا من ازت ناراضیام، اسمی که مسخره کرده بودی، اسم من است! پیدا میشود. ثوابش، این اسمها مشکل ایجاد میکند. اثر دارد. خب، میآید چهکار میکند؟ میآید شبهه میاندازد، اراده شما را ضعیف کند نسبت به اینکه این اسم را بگذارید. داریم مثال میزنیم دیگر. مثال برای چی؟ برای اینکه یک کاری که آدم میخواهد انجام دهد، قبلش باید چه داشته باشد؟ اراده داشته باشد. برای اینکه اراده داشته باشد، باید چه داشته باشد؟ علم داشته باشد. علم به چه داشته باشد؟ علم به فایدهاش داشته باشد. یک کاری که آدم میخواهد ترک کند، باید اراده داشته باشد. برای اینکه اراده داشته باشد، باید چه داشته باشد؟ باید علم داشته باشد. علم به چه داشته باشد؟ علم به ضررش داشته باشد. خیلی مهم است ها! این همین دو خط ساده، خیلی معمولی، زندگی آدم را زیر و رو میکند.
همین که آدم بعضی گناهها، حتی متوجه آثار اخرویاش هم نباشیم که حالا برای قیامتمان چه ضرری دارد، که خب خیلی از ماها اصلاً نمیتوانیم منتقل بشویم به آن ضرر اخروی. یعنی چی؟ مثلاً در برزخ مثلاً این مدلی میشود. مثلاً اگر ربا بخوری، در عالم قیامت شکمت، روی شکمت قل میخوری. داریم در بعضی روایات. خب حالا یعنی چی؟ مثلاً هر چقدر بهش بگویی، رویش فایده ندارد. ولی وقتی بگویی آقا مثلاً این فلان اثر مادی را برایت دارد، نطفت فلان اثر را دارد، روی بچهات فلان اثر را دارد. حالا یا مثلاً در عالم برزخ، حالا بعضیها الان مخصوصاً در این داستانهای تجربیات نزدیک به مرگ و اینها، به هر حال بعضیها وقتی میبینند، میشنوند که فلان کار فلان اثر را داشته، متنبه میشوند، اثر میگیرند که ببین فلان کار چه داستانی داشت! این وقتِ او را مثلاً اینطور تلف کرد. آن طرف بهش گفتند که این ۱۰ دقیقهای که وقتش را تلف کردی، باید بهش برگردانی. همین آدم میشنود، میبیند همین کارهایی که ما اصلاً به حساب نمیآوردیم چون علم نداشتیم به ضررش، یا اگر علم به ضررش داشتیم، آنقدر جدی نمیگرفتیم، احتمال میدادیم حالا مثلاً یک چیزی هم باشد، فکر نمیکردیم آنقدر جدی باشد که اگر یک نفر را مثلاً برای داستانی سرکار گذاشتیم، یک ۱۰ دقیقهای هم سرکار بود، دنبال یک چیزی گشت، آن طرف عالم یقهمان را بگیرند بگویند ۱۰ دقیقهای این را باید بهش برگردانیم.
بعد که آدم با یک صحنهای مواجه میشود، با یک داستانی مواجه میشود. خیلی از این حالا تجربیات نزدیک به مرگ، خیلی از این رویاهایی که ما میبینیم یا دیگران میبینند برای ما نقل میکنند، اینها خیلیهایش هشدار است، لطف خداست، تذکر هم نسبت به کارهای بد، هم نسبت به کارهای خوب، هم نسبت به اینکه فلان کار، فلان حرف، فلان کلمه چقدر بد بود، چقدر آسیب داشت؛ هم نسبت به اینکه آقا فلان کار، فلان کلمه چقدر آثار مثبت داشت، فلان کار کوچک چقدر برکت داشت. همین که مثلاً دولا شدی، دم در مجلس اهل بیت، یک کفشی را جفت کردی، مثلاً بهت یکهو نشان میدهند که آقا چه خبر شد آن طرف عالم! داشتیم بعضیها مثلاً در این زمینه رؤیا دیدهاند که همین کفشی که جفت کردند، مثلاً یا جفت میکنند پشت در مجلس اهل بیت، به کجاها که نمیرساند آدم را!
شیطان میآید چهکار میکند؟ برای اینکه اراده را از بین ببرد؛ شبهه میاندازد، تردید میاندازد. دیگر مثل قهوه اسپرسو هم نیستش که وقتی خواست تردید بیندازد، بگویی: «برو عمو! من خوردم، دیدم فایده دارد.» اسم بچهات را میگذاری زینب. شش ماه بعد، بچه مریض میشود. شیطان هی میآید چی میگوید؟ «دیدی بهت گفتم این اسم سنگین است؟ دیدی گفتم این اسم را نگذار؟ بیا اسمش را عوض کن. اَجق وَجق بگذار. این اسمها سنگین است. بار فلان دارد. آسیب دارد.» الان که بازار یک دکانی هم راه افتاده به اسم همین چیزهای اسم و اسم و اینها. مشهد داستانی تازگی پیش آمد برای ما. سوار هواپیما شدیم برگردیم. هواپیما خراب شد. آمد تیکآف بکشد، خراب شد. اولاً یک ساعت و نیم تأخیر داشت. بعد یک ساعت و نیم ما را سوار کرد، راه افتاد بپرد، خراب شد! یک ساعت و نیم در هواپیما نشستی. بعد هم گفتش که حالا فعلاً کمی پیاده شویم، یک هوایی بخوریم، ببینیم اگر درست شد، برویم. ما را پیاده کردی، یک ساعتی هم در فرودگاه بودیم، دیدیم درست نمیشود. من هم میخواستم برگردم همین فاطمیه اولی که اینجا بنا بود خدمت شما باشیم، که به هم خورد. یکی از دوستان ظهرش به ما زنگ زد و نمیدانست ما مشهدیم. فهمید ما مشهدیم، ناراحتم شده از ما. من در دلم آمد که اگر این پرواز نپرید، برگشتم مشهد بروم خانه اینها. دیگر از فرودگاه به این آقا زنگ زدیم. رفیقمان خیلی هم خوشحال شد. آمد دنبال ما، ما را برداشت برد خانه. و خانمش گفتش که آقا، ما یک بنده خدایی، حالا در آشناها و اینها، یک داستان این شکلی برای ما درست کرده که این اسم به آن اسم میخورد، آن اسم به این اسم نمیخورد. هر اسمی هم نمیدانم ۱۰، ۱۲ میلیون پول میگیرد. دیگر کمی توضیحات دادیم و اینها. آن رفیقمان برگشت گفت: «کارهای خدا را ببین! آن تیکآف باید عمل نکند که این جیب ما از اینجا هی غارت نشود.» اساماس میکند اینها کارهای خدا بود، هواپیما نپرید. البته اتفاقات دیگر هم افتاد بعدش که برای ما عجیب و جالب و شگفتانگیز بود. احساس کردیم این یک داستانی این شکلی هم داشت که این هواپیما که نپرید، اتفاقات عجیب دیگری هم رخ داد.
حالا غرضم این است که یک کاسبی هم راه میاندازند. همانجا یک صحبتی که کردم، گفتم که الان شما جای خدا باشی، احساس نمیکنی خیلی این ظلم است؟ که مثلاً این مثال را زدم که قانع شدند. گفتم: «ببین، یک نفری از سر علاقه به اهل بیت، اسم بچهاش را مثلاً گذاشته زینب. حالا کار ندارم که آن قضیه به این اسم ربط داشت یا نداشت. اسم بچهاش را گذاشته زینب به خاطر این بوده که میخواسته به یاد حضرت زینب، بچهاش را زینب صدا کند. بعد حالا مثلاً اسم باباش فلان بوده، اسم مامانش فلان بوده. خدا میگوید: ببین بنده من، درسته تو خواستی ابراز علاقه کنی به اهل بیت، ولی شرمنده! امتیاز مرحله را از دست دادی! این اسم به آنها نمیخورد.» خدا خیلی دارد نامردی میکند! گفت: «آخه میگویند که این چیزها اثر دارد.» گفتم: «بله، اثر دارد. ولی مهمترین چیزی که در این عالم اثر دارد، محبت اهل بیت است. این هم اثر دارد. این اثرش از همه چیز بیشتر است؛ ولو یک کار اشتباهی است.»
که بعد این آیهای که در همین جلسات با همدیگر خواندیم: "کفّر عنهم سیئاتهم و اصلح باله". این آیه را گفتم که خدا وعده داده: «مؤمنی که میآید جلو، برای خدا حرکت میکند، باور دارد حرف خدا و پیغمبر را، حتی اگر یک جاهایی اشتباه بکند، من اثر آن کار اشتباهش را بر میدارم.» یکی از مصادیقش است دیگر. فرض کن یک اسمی گذاشته که مثلاً نسبت به اسم بابا و مامانش، این اسم مثلاً به قول امروزیها، انرژی منفی دارد. خب، یکی از آن جاهایی که "کفّر عنهم سیئاتهم" همین جاست. خدا میگوید: «تو اخلاص داشتی، محبت به اهل بیت داشتی، بر فرضم که مثلاً این انرژی منفی داشته باشد، من این را بر میدارم.» درسته این اسم اثر دارد، ولی نه در این حد که من بگویم: «میزنم تو سرت، بنده من! برای چی این اسم را گذاشتی؟» بعد تازه بدبختی این است که دسترسی هم نداریم. آخه بگوید: «ببین، این اسم را که گذاشتی، شر میشود برایت.» بگویم: «خب خدایا، من چهکار کنم بفهمم که شر نشود؟» میگوید: «هیچی، هر اسم ۱۲ میلیون میدهی خانم فلانی برایت تعیین کند.» اول بدبختی است دیگر. همین که آدم نیت میکند، به خدا میسپارد، با خدا معامله میکند، همین حلش میکند، همین درستش میکند.
حالا غرضم چی بود که این را گفتم؟ غرضم این بود که شیطان میآید چهکار میکند؟ وسوسه میکند، طوطیوار وسوسه میکند. در آن چیزهایی که من نسبت بهش علم ندارم، برایم معلوم نیست، به همدیگر ربط میدهد، چیزهای بیربط را. در بنی اسرائیل هر بدبختی و گرفتاری که میآمد، میگفتند تقصیر موسی است! "و یطیروا به موسی و من معه". کار شیطان است دیگر. به هیچی دیگر هم ربط ندارد. از وقتی موسی آمد اینجوری شد.
یکی از رفقایم میگفت: «دیروز بود، پریروز، پریروز گفت رفتم یک جلسهای، دو نفر آن پشت نشسته بودند. تا یکیشان تا چشمش به من افتاد، برگشت به آن یکی یک چیزی گفت. فکر میکرد من نمیشنیدم. حالا این رفیق ما ماشاءالله گوشش تیز است.» گفت: «برگشت گفتش که دیدی کرهجنوبی هم ریخت به هم؟ معلوم نیست آخوندها آنجا چهکار کردند!» هر جا میریزد به هم، پای آخوندی را در میآورد! اینجور میشود. یعنی باب سوءِ ظن و تهمت و کینه و نفرت را از همین جهلش، شیطان استفاده میکند. از همین مغالطهها استفاده میکند. نه تنها مانع از این میشود که کار خیر بکند، بلکه عامل چی میشود؟ شروع میکند هی حرفهای بیهوده، تهمت، سوءِ ظن. «چرا این بدبختی سرمان آمد؟ چشم خوردیم. چرا چشم خوردیم؟ فلانی، فلانی چشمش شور است. خانه هر کسی میرود، بدبخت میشود.» من نمیخواهم مطلق نفی بکنم. چشم شورِها، آن هم به هر حال اثر دارد. ولی این مدل سفت و محکم و قرص و الان مثلاً از آن عالم بالا با میکروسکوپ داری نگاه میکنی، مگر چشم شور! مگر تو تشخیص میدهی آخه بنده خدا چشم شور سنج مگر داری؟ گفت: «رفت مغازه، گفت آقا خیارشور داریم؟» گفت: «بله.» دست کرد تو جیبش، خیار در آورد، «بزحمت برای من بشورید!» حالا چشم شور با چشم شور. مگر ما داریم چشم را بشوید؟ حالا میخواهیم در دلت هم یکهو دلت یک طوری میشود که نکند این بنده خدا چشم بزند. آنجا به ما راهکار گفتند، یک ذکری بگو. حالا مخصوصاً ذکر "لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم". هر ذکری که گفتی، اسماء الهی را که بگویی، دفع بلا میشود. آخه گفتیم، نشد. شیطان ول نمیکند. یک جای دیگر مشکل دارد.
این هم به عنوان قاعده باید توجه کرد: "انما یتقبل الله من المتقین". فرمود: «کار کی اثر دارد؟ کار اونی که تقوا دارد.» مرحوم آیتالله حقشناس یک دستوری دارند، چله زیارت عاشورا. خیلی ایشان به این زیارت عاشورا اعتقاد داشت. این مدل زیارت عاشورا یک زیارت عاشورای خاصی است که از روز چهارشنبه (...) باید شروع کند.
هر روز هم باید صدقه بدهد. هیچکس هم نباید باخبر باشد؛ حتی اهل خانه نباید بدانند که این بنده خدا دارد زیارت عاشورا (میخواند.) حالا شاید اهل خانه را آخِرش استثنا بکند. خانمها آن ایامی که نمیتوانند باید نائب بگیرند برای خودشان. بعد ایشان به شدت سفت و قرص در حد قسم حضرت عباس به این زیارت عاشورا، به این چله اعتقاد داشت. میفرمود: «مینویسم مثلاً با این مضمون، مینویسم، امضا میکنم که این چله را اگر انجام دهید یا حاجتتان را میگیرید یا بهتان حالی میکنند مصلحتتان نیست، یک چیزی بهتر بهتان میدهند یا یک طوری میشود، وسطهای راه یک کاری میکنند که نتوانی تا آخر بروی اگر مصلحتت نباشد.» بعد ایشان فرموده بود یک شرطی دارد، دو تا شرط. یک شرط این است که در این چهل روز نمازت نباید قضا شود. چه روز بتوانیم گناه نکنیم؟ زیارت عاشورا نمیخواهد. دیگر حقشناس هم زرنگ بود دیگر، این را گذاشته بود که گرو گرفته بود آن ور قضیه را درست کند. مزار ایشان حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام. مشرف میشوید، بروید کنار قبر با برکت ایشان. صاحب تشرفات بود خدمت امام زمان. مرد بزرگی بود آیتالله حقشناس، انسان پاک ربانی. گفت: «امام زمان را کنار حوض در این مسجد دیدم. گفتم من اگر بیشتر از اینها بخواهم شما را زیارت کنم، باید چهکار کنم؟» ایشان فرمود: «زبانت را کنترل کن، غیبت ... غیبت آنجایی هم که غیبت میکنند، ننشین. جاهایی که غیبت میکنند...» بعد ایشان میگفت: «من اگر ببینم دیگر مجلسی باشد که دیگر مثلاً سخنرانی و فلان و اینها تمام شد، دیگر ببینم الکی الکی دور هم نشستیم، دیگر پا میشوم میروم.» مراقبت میخواهد. وقتی کسی اینطور جان پاک پیدا کرد، یک کلمهاش را که میخواند، اثر میبیند. ما دیده بودیم، دیدیم، گاهی میبینیم افرادی که آدمهای پاکی هستند، یک دستوری که مثلاً یک ذکری که باید چهل روز انجام شود، اینها یک روز انجام میدهند، اثر میبینند! یک روز! عجیبا! بس که این آدم پاک است. یکی هم شصت بار تا حالا همین را چله گرفته. «تو سر ما فلان فلان شده! برای چی به ما گفتی این را؟ علاف کردی؟ چهارمین بار است دارم این را انجام میدهم.» بعد فکر میکند که الان مثلاً موضعش پیش ما قوی میشود. نه بابا! بنده خدا، تو این است که میگویی هی موضع پیش ما ضعیف میشود. یعنی در ذهن ما میآید بنده خدا چهکار است مگر اثر نمیبیند؟ کجای کارش میلنگد؟
نماز استغاثه به حضرت زهرا سلام الله علیها برو برگرد ندارد. نماز جعفر طیار برو برگرد ندارد. نماز استغاثه به امام زمان برو برگرد ندارد. مداومت بر سوره یاسین برو برگرد ندارد. زیارت عاشورا، حدیث کسا، این همه چیزهایی که هر یک دانه اش کُن فیکُون میکند. بعضی حدیث کسا را برای حاجتی شروع میکنند، تمام نشده حاجتشان را میگیرند. ملائکه اش میآیند دیگر برای رفع حاجت. مشتی دارد دیگر بنده خدا! ولی شیطان چی میگوید؟ شیطان که نمیگذارد من به خودم برگردم، شک کنم. میگوید این روایتها مثل اینکه خیلی هم سند ندارد. حرفهای آخوندها را هم خیلی مثل اینکه جدی نمیشود گرفت. این حاجآقا هم الکی یک چیزی به ما گفت. اگر شیطان دید استعداد خوبی دارد، میگوید: «بنده عزیز من! خیلی باهات حال کردم! تو حیف است دست دو بازی کنی. تو باید بیایی لیگ برتر! حیف است به آخوندها بپری.» الان دیگر وقتش است به خود خدا و پیغمبر بپری. کمکم میگوید: «بابا اینها همش اصلاً همین قرآنش هم معلوم نیست! همینهایی که توش باشد واقعاً گفتن! همون اول از کجا به کجا رسیدی!» تو کمکم در همهچیز شک میکنی. این شک محصول چیست؟ محصول این است که یک جایی کار میلنگد. یک جای کار میلنگد.
این رابطه عمل با اعتقاد است که یک شب در موردش صحبت کردیم. عمل صالح اعتقاد آدم را قوی میکند. همین کار را هم هر چقدر هم آدم در کارهایش مشکلدار باشد، جاهای دیگر کار. ممکن است کسی بگوید آقا به هر حال ما جاهای دیگر کارمان میلنگد، خب پس اینطور بشود، دیگر هیچی نباید انجام بدهیم، دیگر نخوانیم دیگر. نه! همین را اگر آدم مداومت بکند. البته ذکر استغفار، ذکر استغفار یک گنج بزرگ. آیتالله بهجت، کسی ازشان پرسیده بود که آقا یک ذکر به ما بدهید. خودش را آماده کرده بود که آقای بهجت یک ذکر هفت هشت خطی از این نسخههای زیر خاکی تر و تمیز که ۸۰۰ ساله دست کسی نبوده، تهش دست یک خانم دکتر بوده، باهاش مطب میرفته و اینها... آقای بهجت فرمودند: «انجام میدهید؟» گفت: «بله آقا، بگید. یک ذکر خوب، حاجآقا. از آن خوبهاش ها! تضمینی، مجرب، اینها...» «ذکر استغفار.» این بنده خدا یکهو یخ کرد. «استغفار؟ استغفار خودمان؟» «بله آقا! مردم دست کم میگیرند. همین استغفار، همین مشکلات را حل میکند.» بعد این حدیث پیغمبر را خواندند. پیغمبر فرمود: "إِلَّا أُخْبِرُكُمْ بِدَائِكُمْ وَ دَوَائِكُمْ." بهتان بگویم دردتتان چیست و درمانتان؟ گفتند: "بَلَى یَا رَسُولَ الله!" به نظرم این حدیث را مرحوم صدوق هم نقل کرده، روحشان شاد. گفتند که بگویید آقا بفرمایید. فرمود: "دائِكُمْ الذُّنُوبُ وَ دَوَاؤُكُمُ الْإِسْتِغْفارُ." «دردتان گناه است، درمانتان هم استغفار است.»
واقعاً آدم اگر مقید باشد به استغفار، استغفار جدی، نه استغفار پیسبیسی. استغفار جدی یعنی چی؟ یعنی "استغفرالله" که میگویم، واقعاً پشیمان باشم. واقعاً با توجه. یعنی منظور دارم که دارم میگویم. من که ذکر استغفار دارم میگویم، بعد در ذهنم این است که آن پول را اگر این هم نزول نداد، بروم از آن یکی بگیرم. «استغفرالله!» کی را سرکار گذاشتی بنده خدا؟ استغفار میکنی، استغفار یعنی من تصمیم جدی گرفتم دیگر گناه نکنم. بابت اینهایی که تا حالا رخ داده، پشیمانم. بعد در استغفار، آدم وقتی دارد استغفار میکند، کنارش میگردد ببیند خب چه کارها کردم. کسی اگر مقید باشد، شبها، سحرها، ولو یک دانه "استغفرالله ربی و اتوب الیه" با توجه. حالا اگر صد تا، هفتاد تا که خیلی عالی. یک دانه "و بالاسحار هم یستغفرون". کسی که اهل استغفار شب و سحر باشد، خدا نجاتش میدهد، گرفتاریهایش برطرف میشود. قرآن وعده داده. عجیب است آقا! بگذارید من این آیه را بخوانم برایتان. ببینید وعدههای قرآن؛ سوره مبارکه نوح. این را یادگاری داشته باش. آقا اینها وعده خداست. اینها حرف خداست دیگر. حرف فلان حاجآقایی که علوم غریبه بلد است و فلان کسی که نمیدانم ستارهشناسی بلد است و فلان کسی که سر کتاب وا میکند و حتی حرف آقای بهجت هم نیست. حتی حرف پیغمبر هم نیست. حرف خودِ خودِ خودِ خداست. خود خدای متعال فرموده در قرآن. البته نقل قولش از حضرت نوح است ولی خدا در قرآن فرموده: " فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا." «به اینها گفتم استغفار کنید. خدا غفار است، میبخشد.» خب، بعد چی میشود؟ "یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا." «آسمان بر سر شما خواهد بارید.» هم آسمان مادی، هم آسمان معنوی. بعد چی میشود؟ "وَ یُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِینَ." «اموال و بنین.» این وعده خدا در قرآن، سوره مبارکه نوح. فرمود: «استغفار کنی، من هم بهت کمک میرسانم.» با چی؟ «با پول و بچه.» به کرات افراد تجربه کردهاند. ذکر استغفار برای بچهدار شدن به کرات تجربه کردهاند. حالا البته چیزهای دیگری هم هست برای بچهدار شدن؛ انگشتر فیروزه در دست راست و اینها، که آن هم خیلی مجرب است. روایتش از امام رضا علیه السلام هم هست.
حالا این را گفتم، یاد یک خاطره افتادم. شب جمعه است، یاد کنیم از اساتیدمان، علما. مشهد، خیلی سال پیش. این قضیه تقریباً سال ۹۰ فکر میکنم باشد، ۱۳ سال پیش. روبروی ضریح امام رضا علیه السلام نشسته بودیم کنار یکی از علمای مشهد. حالا اسم نمیآورم. ایشان را به رحمت خدا رفتند، روحشان شاد باشد. از شاگردان آیتالله خویی، از شاگردان آیتالله میلانی، از شاگردان شیخ عباس قوچانی، وصی مرحوم آقای قاضی. سید جلیلالقدری بود. چهره نورانی و چهره علمایی درجه یک داشت. آدم جالبی هم بود. ایشان نشسته بود، روی صندلی نشسته بود. بنده هم کنارشان نشسته بودم. یک جوان عراقی آمد. ایشان، این حاجآقا همسرش عراقی بود، عراقی بلد بود. خودش هم که سالها در نجف درس خوانده بود، یک مدت رئیس کتابخانه نجف بود. ایشان رو کرد به آن آقا، جوان عراقی، رو کرد به این سید. گفت: «سید!» عربها میگویند سید، سیدنا، آقا سید! بعد به عربی شروع کرد، گفت: «آقا من بچهدار نمیشوم، چهکار کنم؟» خیلی از این کار این عالم، بنده به وجد آمدم. خیلی برایم جالب بود. خیلی حرکت جالبی زد. ایشان به جوان عراقی گفت: «چند سالته؟» گفت: «مثلاً ۳۷ سال.» مثلاً «۱۷ ساله ازدواج کردم.» رو به ضریح نشسته بود. ایشان با دستش ضریح را نشان داد، گفت: «این آقا که آمدی زیارتش کنی، خودش تا ۴۹ سالگی بچهدار نمیشد.» امام رضا تا ۴۹ سالگی بچهدار (نشده بودند). نزدیک ۵۰ سالگی امام رضا بچهدار شدند به نظرم. حالا شاید هم کمتر، الان دقیقش خاطرم نیست، ۴۵ سال... یک همچین سنی. «کلی جا دارد تا فقط به امام رضا برسد. هفت هشت سال دیگر، تازه ما همسن امام رضا میشویم.» خالیاش کرد که مثلاً غصه نخور بابا! آمدی زیارت کسی که خود ایشان تا چهل پنجاه سالگی بچهدار نمیشدند. این بنده خدا کامل دیگر داشت خالی میشد. آن عالم در خوف و رجا نگه میدارد. دیگر این قشنگ دیگر پنچر داشت میخوابید ماشینش. یک دو تا تلمبه ایشان زد، باز ماشین آمد بالا. گفت: «غصه نخور! همین آقایی که بچهدار نمیشدند، یک دستور دادند برای آنهایی که بچهدار نمیشوند. انجام دهی، بچهدار (میشوی.)» امام رضا علیه السلام که خودشان بچهدار نمیشدند تا اواخر، به بقیه یک چیزی یاد میدادند که آنها انجام میدادند، بچهدار میشدند. خیلی روی این نکته روی این فکر کنید. خیلی توش حرف است! خیلی قشنگ.
آن دستور چی بود؟ «انگشتر فیروزه با رکاب نقره. یک دانه آقا، یک دانه خانم. دست راستشان میگیرند. روی سنگش این آیه را مینویسند: "ربِّ لاتذرنی فردًا و أنت خیر الوارثین" در سوره مبارکه انبیا. "ربِّ لاتذرنی فردًا و أنت خیر الوارثین". این را مینویسند. یک دانه را آقا دست میکند، یک دانه را خانم دست میکند.» ما موارد دیدیم، بعد ۱۱، ۱۲ سال با همین دستور بچهدار شدهاند. جالب هم این است که معمولاً، معمولاً، آنی که حالا دیدیم، غالباً پسردار میشوند. جالبش هم این است که در روایت هم امام رضا فرمودند: «بچهدار شدی، اسمش را بگذار محمد.» قاعدهاش این است که معمولاً پسردار میشوند. حضرت فرمودند اگر بچهدار شدی، اسمش را بگذار محمد.
حالا غرضم این بود که مهمتر از این دستور فیروزه و انگشتر و اینها، قرآن گفت: «آقا تو استغفار کن، من به تو پول میدهم.» نه از این پولهایی که آدم را میبرد جهنم. آخه ما انجام میدهیم، باز میآید پیش ما. «حاجآقا، من چهل شب است شبی هزار تا استغفار میگویم، چکم پاس نمیشود هنوز! بدبختیم!» اولاً خدا نشسته تو بروی همینجور الکی چک بکشی، بعد خدا بگوید: «بنده، شرمندگی میمانم! تو باز دیشب استغفار کردی! چهکار کنم دیگر! بده من دستچکت را!» خدا علاف ما نیست. خدا میگوید بنده من، من یک چیزی بهت دادم به نام عقل و شعور. خیلی آن مهم است. آن را باید به کار بگیری. وقتی چک میخواهی بکشی، باید حواست باشد چقدر داری، نداری. حالا یک دو بار زندان بیفتی، حالت میشود. دفعه سوم، که چهشکلی از این نعمت استفاده کنیم. این هم پاسخ خدای متعال. خیلی باهوش و باذکاوت میباشند و اصلاً ارتباط با بندگان خود فریب نمیخورند. دو تا استغفرالله گفتم دیگر حله! «الان خود خدامون چی شد؟ ما اصلاً یک چیز دیگر در تغییرات نوشته بودیم، شرمنده شدیم دیگر! حالا در عمل انجام شده قرار گرفتم!» این استغفار کرده. پولی که لازمش داری و برایت خیر است و باهاش بهش میروی و باهاش عزتت حفظ میشود، و اگر بهت ندادم، به خاطر این است که یک جای کار را غلط رفتی و اشتباه کردی. این را با استغفار بهت میرسانم. دو سه ساعت سخنرانی بود همین جملهای که گفتم: "وَ یُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِینَ." دیگر چی؟ "وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ." «خدا جنات به شما میدهد.»
اینکه دنیایش بود. با همین استغفار دست و پا شکسته ما، خدا به ما بهشت میدهد. همین اعمال شکسته ما خیلی جالب است ها! همین مشهد اخیر که عرض کردم مسجد گوهرشاد. خدا انشاءالله به زودی نصیب همهمان بکند زیارت امام رضا علیه السلام. مسجد گوهرشاد، نماز مغرب و عشا را خواندیم. نماز تمام شد. ایستاده بودم آن وسط صحن مسجد گوهرشاد، ایوان چیچی بهش میگویند، وسطیه اسمش یادم رفت. آنجا وایساده بود نماز بخوانیم. یک پیرمردی از خادمهای حرم آمد گفت: «حاجآقا، نماز واجب میخواهی بخوانی؟» گفتم: «نه.» گفت: «من اینجا شیفتم بوده به نماز نرسیدم. اگر نماز واجب است که من اقتدا کنم.» گفتم: «نه، نماز مستحبی است.» گفت که: «چهکار کنم من الان میخواهم به یک کسی اقتدا کنم، نماز واجب بخوانم.» هر چقدر هم میگشت کسی را پیدا نمیکرد. گفتم که: «حاجآقا بخوان، فرادا بخوان، اشکال ندارد.» گفت: «نه حاجآقا! میخواهم جماعت بخوانم.» گفتم: «روایت داریم وقتی شرایط جماعت نیست، شما فرادا که میخوانی، ملائکه بهت اقتدا میکنند. نمازت میشود جماعت.»
«گاز (چراغ) نمازم ما مفت نمیارزه!» گفتم: «در مورد همون نمازهایی که مفت نمیارزه، این را گفتند!» بابا! وقتی که معصوم گفته، که نگفته. بله البته منظورم آقای بهجت میباشند. «نماز همه را گفته. گفته: الْمؤمن وحده جماعة. مؤمن فرادا هم که بخواند، جماعت است.» همین نمازهای دست و پا شکسته ما. باز آخه یکی از کارهایی که این هم تجربه داریم. همینجا یک جوانی آمد چند هفته پیش، بعد هم گذاشت رفت. ناپدید شد، از رجال الغیب بود. نمیدانم اسید پاشیده بودند، چی بود! این را پرسید و رفت. گفت: «از آنور شهر آمدم همین را بپرسم. بابا من خیلی گرفتاری دارم و اینها...» گفتم: «استغفار کن، مثلاً فلان کار انجام بده، فلان ذکر فلان نماز.» «من گناهکارم!» گفتم: «اونیکه گفته انجام بده، بالاش ننوشته بود مال غیرگناهکاران میباشد!» گفت: «نه، ما انجام بدهیم، اثر نمیبینیم.» بعد هم گذاشت رفت. میگفت: «تنبلا آنهاییان که فقط به دعا میچسبند. تنبلتر از آنهایی که از بقیه التماس دعا دارم.» بعضی موارد این شکلی است. همهکار را تو یک نسخه، تو یک کپسول داری بهش میدهی. باز همان میشود. شما این را بخورید من خوب بشوم. پدیدهای است واقعاً جذب کند دیگر. اینها را دان بکارد، دان بریزد. یاسین خواندیم، یک دو رکعت نماز استغاثه کنیم، خدا زد پس کلهمان، نمازخوان شدیم. پیش میآید دیگر. خدا را چه دیدی؟ خدا دود پاشیده دیگر، گفته با همین بهانهها میآید. همین گناهکارها، آنها. بهشان بگو بیایند یک نماز استغاثه بخوانند، یکهو دیدی جلب شد، همینجا ماند. موارد اینجوری هم زیاد داشتیم. یک دو رکعت نماز خوانده، چسبیده بهش. حالش عوض شده. زندگیش زیر و رو شده.
غرضم این است که همین، همین اعمال ساده. ولی شیطان چهکار میکند؟ شبهه میاندازد. یکی دیگر از شبهههایی که میاندازد برای علم من را خراب کند، بعد ارادهام را بگیرد، چیست؟ «که این مال امثال من و تو نیستش که! بابا ماها که این کارها فایده ندارد که! آقای بهجت استغفار کند مثلاً خدا بهش پول میدهد! آقای بهجت اصلاً تو این وادیهاست، اصلاً نیاز به این داستان ندارد.» مال امثال منه! اینها! حضرت نوح به کفار گفته. بنده خدا! این آیهای که برایت خواندم که استغفار کنیم خدا دنیایتان را آباد میکند، آخرتتان را آباد میکند، این جمله حضرت نوح به کفار است. یعنی آن کفار آن زمان اگر استغفار میکردند، مشکلاتشان برطرف میشد. بعد این مسلمان، شیعه اهل بیت، گریهکن حضرت زهرا، وقتی بهش میگویی این کار را بکن، «نه حاجآقا! نه! این مال ما، ما گناهکاریم. از ما اثر ندارد.» نه! تو مشکل چیز دیگر است عزیزم. شیطان لانه کرده، مغزت را گرفته. این بدبختی اینجاست. "فَیَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهَارًا." «هم باغ بهت میدهم، هم چشمه بهت میدهم.» بعد خدا ما را میشناخته. آیه بعدیش خیلی قشنگ است. فرمود: "مَا لَكُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا." «چرا شما برای خدا وقار قائل نیستید؟» آخه قبول نمیکنی همین حرفها را. یکی دیگر بهت میگوید، قبول میکنی. ۱۳ صفر طلافروشیها قلقله. حالا من میگویم یک استغفار هم بکن، شاید حل شد! نشاید، قطعاً حل میشود. چه ربطی دارد آخه؟ من بگویم "استغفرالله ربی و اتوب الیه"، کارت به کارت میشود. اینور آنور پول میآید تو حسابم. باورش نمیشود. اینجا ایمان میآید وسط. اینجا ایمان محک میخورد. اینجا ایمان تقویت میشود. وقتی این عمل را انجام داد، با شیطان مبارزه کرد، موانعی که میخواهد ارادهاش را بگیرد، وقتی باهاش جنگید، کار را انجام داد. زمینه فراهم میشود برای اینکه کار بعدی را محکمتر انجام بدهد. کار بعدی محکمتر، کار بعدی محکمتر. این آخرش به کجا میرسد؟ به یقین میرسد.
این سؤالی که هی میآیند از ما میپرسند «چهکار کنیم به یقین برسیم؟» راهش همین است. قرآن فرمود: "وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ." «عبادتت را ادامه بده تا به یقین برسی.» همین که ولش نکنی به یقین میرسی. همین که ولش نکنی اثر میبینی. نه فقط اثر این عمل را میبینی، به واسطه این عمل اثر ایمان را میبینی. چقدر نکته گفتم! زیادی شد دیگر. خیلی نکته گفتم. خیلی. همین چهار پنج دقیقه آخر به اندازه ۷، ۸، ۱۰ جلسه نکته گفتم. قشنگ جا دارد هفت هشت ده هفته دیگر. کاری که انجام میدهی، مداومت میکنی. هم اثر خودمان، کار را میبینی. مثلاً اثر استغفار، همین استغفار و شبها تو بگو ده تا، تو بگو هفت تا، ولی مداوم. هم اثر استغفارت را میبینی، هم این عمل صالح باعث میشود ایمانت افزایش پیدا میکند. بعد کمکم دیگر فقط اثر استغفار را نمیبینی، اثر ایمانت را هم میبینی. بعد میبینی یک سری کارهای دیگر، خیلی انجام دادنش برایت راحت شده، سنگینیاش گرفته شده. نماز اول وقت راحتتر میخوانی. سحرها میتوانی بیدار شوی، نماز شب میتوانی بخوانی. مسجد میتوانی بروی. خیلی کارهایی که میدیدی قبلش بهت فشار میآورد، فشارش کم میشود. این آقا، یک فرمول بود، چند تا فرمول بود! امشب کلی نکته بود. الحمدلله.
روح علامه طباطبایی شاد باشد. دو خط از مطالب علامه طباطبایی را خواندیم امشب. این همه نکته توش بود. پس این شد رابطه عمل. عمل وابسته به اراده است. اراده وابسته به علم است. علم یعنی علم به چی؟ علم به فایده یا علم به ضرر. خیلی از گناهها را ما همین که ضررهای دنیاییاش را بفهمیم، ول میکنیم. خیلی از این گناههای ناموسی و گناههای جنسی و اینها، جدا از اینکه آخرت آدم را نابود میکند، دنیای آدم را نابود میکند. خانواده آدم را نابود میکند. جسم آدم را نابود میکند. چشم آدم را نابود میکند. نسل آدم را نابود میکند. همینها را اگر آدم هی مرور کند، به یاد بیاورد. توجه به همین باعث میشود که اراده پیدا میکند. اراده برای ترکش پیدا میکند. باز اینجا شیطان چهکار میکند؟ نمیگذارد به این توجه پیدا کنی. میآید ذهنت را درگیر میکند، تو اینها شک و شبهه میاندازد. یک نکته کلیدی بود، نکته کلیدی بود.
امشب شب جمعه است و شب شام غریبان حضرت زهرا سلام الله علیهاست. من امشب روضهای که میخواهم بخوانم را میخواهم از عبارتی استفاده بکنم که شیخ صدوق، این بزرگوارانی که در محضرشان هستیم، این عالم ربانی، ایشان در کتابشان نقل میکنند. به نظرم رسید که این روضه را بخوانیم در محضر شیخ صدوق. امشب ایشان برای ما در واقع روضه بخوانند. ثواب این روضه هم هدیه باشد به این بزرگوار. و انشاءالله ایشان شب جمعه حتماً کربلا مشرف میشوند. روح مطهرشان سلام ما را برسانند محضر امام حسین علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها. خود این شنیدن روضهها، این از آن چیزهایی است که هم عمل صالح و هم ایمان را افزایش میدهد، هم محبت را افزایش میدهد. این خیلی مهم است. یک جلسه در مورد محبت عرض کردم. بین اعمال صالح، اونی که بیشتر از همه قیمت دارد، محبت است. محبت اولیای خدا، محبت دوستان خدا. این است که برای یک قطره اشک آثار عجیب و غریب گفتم. گفته: «آقا فقط پلکش تر بشود!» نه فقط نه، اشک قلمبه، اشک روی چشمش بنشیند یا اشک جاری بشود، پلکش فقط تر بشود، گناه هفتاد سالش را خدا میبخشد. فرض کن کسی هفتاد سال گناه کرده، صبح تا شب. پلکش که تر میشود، صاف میشود. خیلی عجیب است! اصلاً باورمان نمیآید آنقدر اثر دارد. آنقدر خدا در این اعمال اثر گذاشته. غوغا میکند. مخصوصاً توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها که کلیدی است برای همه قفلها، برای همه درها. آنهایی که اهلاند، آنهایی که تجربه کردهاند، آثارش را دیدهاند، میدانند چه غوغایی در گریه بر حضرت زهرا سلام الله علیها…
مرحوم شیخ صدوق در کتاب امالی، جلد ۱، صفحه ۱۱۲، حدیثی را نقل میکند. ابن عباس میگوید: «من یک روزی خدمت پیغمبر اکرم بودم. دیدم پیغمبر نشسته بودند. امام حسن علیه السلام وارد شد. پیغمبر یک نگاهی به امام حسن کردند، یکهو زدند زیر گریه. بعد با دستشان اشاره کردند، فرمودند: "إِلَیَّ إِلَیَّ یَا بُنَیَّ!" پسرم بیا پیش من، بیا جلو. هی امام حسن را به خودشان نزدیک کردند. نشاندند روی پای چپش. لحظاتی گذشت. امام حسین علیه السلام وارد شدند. تا امام حسین را دیدند، زدند زیر گریه. دوباره فرمودند: "إِلَیَّ إِلَیَّ یَا بُنَیَّ!" پسرم بیا جلو. نزدیک کردند امام حسین را به خودشان. نشاندند روی پای چپش. لحظاتی گذشت. حضرت زهرا سلام الله علیها وارد شدند.» اینها عباراتی است که شیخ صدوق نقل میکند. حضرت زهرا وارد شدند. پیغمبر تا نگاه کردند، دوباره زدند زیر گریه. فرمودند: «دخترم، بیا، بیا جلو! بیا سمت من.» حضرت زهرا نزدیک شدند. پیغمبر حضرت زهرا را روبروی خودشان نشاندند. دوباره لحظاتی گذشت.
امیرالمؤمنین وارد شدند. دوباره پیغمبر امیرالمؤمنین را دیدند، زدند زیر گریه. اشاره کردند: «علی جان، جلو بیا!» امیرالمؤمنین را سمت راستشان نشاندند. این اصحاب گفتند: «آقا چیست؟ چه خبر است؟ هرکه آمد شما دیدید، گریه کردید. چیست مگر؟ چه شده؟ یعنی هیچی نبود که شما ببینی خوشحال بشوی، غمت برطرف بشود؟ هرکدام از اینها وارد شدند، مجدداً زدید زیر گریه! چیست قضیه؟ چه شده؟» پیغمبر فرمودند: «به خدایی که من را پیغمبر کرد، قسم! ما این جمعی که اینجا جمع شدیم، این پنج تن بالاترین مخلوقات خداییم. خدا ماها را بالاترین مقامی که در این عالم بوده، به ما داده. و اینهایی هم که اینجا نشستهاند، محبوبترینها هستند برای من. ولی هرکدام از اینها یک داستانی دارد که من هرکدامشان را که دیدم، به یاد آن قضیه افتادم. به همین خاطر اشکم جاری شد.»
بعد دانه دانه اینها را معرفی کرد پیغمبر، مقامات معنویشان را گفت، و اتفاقاتی که بر سرشان میآید را پیغمبر فرمود. اولی امیرالمؤمنین بود. فرمود: «علی بن ابیطالب برادرم است. صاحب امر بعد از من است. پرچمدار من در دنیا و آخرت است. صاحب حوض من است. صاحب شفاعت من است. مولای هر مسلمانی است. امام هر مؤمنی است. رهبر هر آدم با تقوایی است. وصی من است. خلیفه من است. اونیکه او را دوست داشته باشد، من را دوست دارد. هرکه از علی بدش بیاید، از من بدش میآید. به واسطه ولایت علی، امت من مورد رحمت قرار میگیرد. به واسطه دشمنی او مورد لعنت قرار میگیرد.» بعد فرمود: «چرا گریه کردم؟ چون علی را که دیدم، یاد آن وقتی افتادم که بر فرق مبارکش ضربهای وارد میشود. بعد از من امیرالمؤمنین از حقش محروم میشود. از جایگاهی که برایش هست، محروم میشود. این ادامه دارد تا آن وقتی که بر فرق مبارکش ضربه وارد میشود؛ ضربهای که وقتی به فرق او وارد میشود، محاسنش از خون پیشانیاش سرخ میشود. در ماهی که بهترین ماههاست، ماه رمضان، این ضربه بر علی بن ابیطالب وارد میشود.»
نفر دوم دخترم:
«اما ابنتی فاطمه. فاطمه سرور زنهای عالم است؛ چه آنهایی که قبل بودند، چه آنهایی که بعد میآیند. پاره تن من است. نور چشم من است. میوه دل من است. روحیه که در تن من است. حوریهای است که به شکل انسان. هر وقت در محراب عبادت قرار میگیرد، میخواهد نماز بخواند، نور او برای ملائکه آسمان طلوع میکند، همانطور که برای اهل زمین نور ستارهها دیده میشود. وقتی فاطمه به نماز میایستد، خدای متعال به ملائکه میفرماید: "یَا مَلَائِکَتِی! انْظُرُوا إِلَی فَاطِمَةَ." به کنیز من فاطمه نگاه کنید. ببینید وقتی در محراب قرار میگیرد، تمام تنش در حین عبادت وقتی با من صحبت میکند از ترس گفتگو با ربش، با پر و تمام بدنش دارد میلرزد. ببینید این بنده من چطور عبادت میکند. ببینید با دلش با من حرف میزند. با دلش به من رو میکند.»
بعد خدای متعال آنجا این را میفرماید. این وعده برای ما و شما انشاءالله هست که گریهکنها و عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها هستیم. خدای متعال به ملائکه میفرماید: «ای ملائکه! شماها را شاهد میگیرم، این فاطمهای که اینجا عبادت ایستاده. "قد آمنتو شیعتها من النار." شیعیانش را از آتش در امان (میگذارم)، نمیگذارم شیعیانش جهنم بروند.»
بعد پیغمبر فرمودند: «من فاطمه را که دیدم، یاد مصیبتهایی افتادم که بعد از من سر دخترم میآید. یادم آمد: "قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ بَیْتَهَا." با رفتن من، ذلت وارد خانه فاطمه خواهد شد. این بچه را بعد از من خار خواهند کرد. خوار و خفیفش میکنند. حرمتش را هتک میکنند. حقش را غصب میکنند. ارثش را ازش (میگیرند.) پهلویش را میشکنند و "أُسْقِطَ جَنِینُهَا." جنینش را سقط میکنند. در حالی که او دارد من را صدا میزند، ولی کسی جواب بهش نمیدهد. ناله میزند. گریه میکند. کسی به فریادش نمیرسد. دخترم بعد از من دائماً حالش، حال حزن و غم و اشک و ناله است. گاهی بابت این گریه میکند که با رفتن من وحی قطع شد از این خانه. گاهی هم یاد فراق من میافتد، گریه میکند. شبها وقتی که به عبادت بلند میشود، میبیند دیگر صدای قرآن خواندن من در سحرها به گوشش نمیرسد. تنهایی همه وجود فاطمه را پر میکند. وقتی به یاد این میافتد که سحرها من اینجا قرآن میخواندم، "ثُمَّ تَرَى نَفْسَهَا ذَلِیلَةً."» خیلی تعابیر عجیبی است.
پیغمبر فرمود: «دخترم خوار میشود. خودش را بعد از من دیگر خوار میبیند. میبیند کسی برایش حرمتی قائل نیست. احترامی بهش نمیگذارند. در حالی که وقتی پدرش زنده بود، "کَانَتْ فِی أَيَّامِ أَبِیهَا عَزِیزَةً"، حرمتی داشت، عزتی داشت.» اینجا وقتی خدا تنهایی فاطمه را میبیند، خدا با او انس میگیرد. ملائکه را میفرستد. ملائکه میآیند، همان چیزی را که به مریم گفتند، به فاطمه میگویند. و در درد و بیماری فاطمه، پرستار برایش میفرستد. آن پرستار کیست؟ مریم است. خدا در بیماری فاطمه، مریم را میفرستد که از او پرستاری کند. و در دردها و غصهها، انیسش باشد. وقتی که بیماری او مدتی میگذرد. اینجا میگوید: "یَا رَبِّ إِنِّی قَدْ سَئِمْتُ الْحَیَاةَ وَ تَبَرَّمْتُ بِأَهْلِ الدُّنْیَا." «خدایا، من دیگر از این زندگی با اهل این دنیا خسته شدم. "فَأَلْحِقْنِی بِأَبِی." من را به پدرم ملحق کن.» اینجا خدا فاطمه را به من ملحق میکند. در حالی وارد میشود فاطمه پیش من، عبارات را ببینید. میخواهی ناله بزنید. شب دفن حضرت زهرا سلام الله علیهاست. این ساعتهایی که امیرالمؤمنین دارد غسل و کفن میکند، ساعتهای تنهایی و غم و غصه امیرالمؤمنین و بچههای فاطمه است.
این ساعت را، ساعتهاییست که این تعبیر پیغمبر صادق است.
پیغمبر فرمود: «دخترم در حالی پیش من: "فََتَقَدَّمَ عَلَیَّ مَحْزُونَةً مَکرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَخْذُولَةً" در حالی پیش من میآید که غصه همه وجودش را پر کرده، با یک دل پر از درد میآید، با غم میآید، در حالی میآید که حقش را غصب کردهاند. و در حالی میآید که دخترم را به شهادت رساندند.» اینجا وقتی با این حال به من وارد میشود، من میگویم: "اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا." «خدایا، هرکه به فاطمه ظلم کرد، لعنتش کن. هرکه حقش را غصب کرده، عقوبتش کن. هرکه ذلیلش کرده، ذلیلش کن. "وَ أَخْلِدْهُ فِی نَارِکَ." خدایا، در جهنم ماندگار کن.» کی را؟ "مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّى أَلْقَتْ." «اون کسی که ضربهای به پهلوی دخترم زد که این ضربه باعث شد بچهاش را از دست بدهد. این را تا ابد در جهنم بسوزان.»
بعد پیغمبر امام حسن را فرمود که:
«این پسر من است. پاره تن من است. نور چشم من است. سید جوانان بهشت. حجت خداست بر امت. امر او امر من است. قول او قول من است.» خوب معرفی کرد امام حسن را. بعد فرمود: «او هم مظلوم واقع میشود بعد از من، "حَتَّى یُقْتَلَ بِالسَّمِّ." او را سم میدهند، میکشندش. وقتی از دنیا برود، همه عالم برای او گریه میکنند. حتی پرندههای در آسمان برای مظلومیت حسنم گریه میکنند. حتی ماهیهای در دریا برای او گریه میکنند. "فَمَنْ بَکَاهُ لَمْ تَطْمَئِنَّ عَیْنُهُ".» هرکه برای پسرم حسن گریه کند برای این مظلوم که امشب (امام) ناله میزند، گریه میکند. هرکه برای مظلومیت امام حسن گریه بکند، پیغمبر فرمود: «آن روزی که (همه) کورند در قیامت، گریهکن حسنم کور نخواهد بود. هرکه برای او ناراحت بشود، آن روزی که همه دلها در قیامت ناراحت است، ناراحت نخواهد شد. هرکه هم زیارت او در بقیع برود، قدمش بر صراط نخواهد لغزید.»
و اما حسین. شب جمعه است. بریم کربلا از کنار مزار این خوبان، این شهدا، از این شهر ری، از اینجایی که به خاطر گندمش پسر فاطمه را کشتند. فرمود:
«امّا پسرم حسین، "فَإِنَّهُ مِنّی وَ هُوَ ابْنِی." او از من است و او پسر من است. "خَیْرُ الْخَلْقِ بَعْدَ أَخِی." بعد برادرش بهترین است. امام مسلمین است. مولای مؤمنین است. خلیفه ربّ العالمین است. "غِیَاثُ الْمُسْتَغیثینَ". فریادرس کسانی که فریادشان بلند است. "کهف الْمُسْتَجیرینَ." پناه بیپناه. "حُجَّةُ اللهِ عَلَی خَلْقِهِ أجْمَعینَ". سید و شباب اهل الجنّة. باب نجات، دروازه نجات امت. امر او امر من است. طاعت او طاعت من است. هرکه از او (اطاعت کند) از من است. هرکه معصیت او را کند، از من نیست.»
بعد اینجا روضه امام حسین خواندن. بگویم این روضه را از قلم شیخ صدوق بشنوید. اشک بریزید کنار قبر این مرد بزرگ. گریههایمان امشب برسد کربلا در این شام غریبان، در این شب جمعه.
پیغمبر فرمود: «یادم آمد با حسینم چهکار میکنم. "کَأَنِّی بِهِ"، انگار دارم میبینم حسینم را. "وَ قَدِ اسْتَجَارَ بِحَرَمِی وَ قَبْرِی." به حرم من پناه آورد حسینم، ولی کسی بهش پناه نداد.» "فِی مَنَامِی إِلَی صَدْرِی." من در خواب میروم حسین را در آغوش میگیرم. بهش دستور میدهم از مدینه خارج شود، کوچ کند و بهش خبر میدهم که در اثر این سفر به شهادت میرسد. به حرکت میکند به سمت زمینی که آنجا محل شهادتش است. و "مَوْضِعُ مَصْرَعِهِ أَرْضُ کَرْبٍ وَ بَلَاءٍ." به زمینی میرود، زمین کرب و بلا و قتل و فنا که آنجا محل کشتار است، محل نابودی. "تَنْصُرُهُ عِصَابَةٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ." یک تعداد مسلمان کمکش میکنند که سرور شهدای امت منند در قیامت. "کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِ."» ناله بزنید با این چند خط. دل حضرت زهرا را هم شاد کنید در این شام غریبان، در این شب جمعه.
پیغمبر فرمود: «انگار دارم حسینم را میبینم. "وَ قَدْ رُمِیَ بِسَهْمٍ فَخَرَّ مُنْهَرِسًا." دارم آن لحظهای را میبینم که پسرم را تیرباران میکنند. تیری میخورد، از روی مرکب به واسطه این تیر به زمین میافتد. "ثُمَّ یُذْبَحُ کَمَا یُذْبَحُ الْکَبْشُ مَظْلُومًا." بعد که این بچه به زمین میخورد، آن طوری که سر از حیوان چهارپا جدا (میکنند)، سر از حسینم جدا میکنند.»
اینجا پیغمبر دوباره زدند زیر گریه. همه اصحابی که دور پیغمبر بودند، زدند زیر گریه. صداهای "وا حسینا" بلند شد. بعد اینجا پیغمبر فرمود: "اللَّهُمَّ إِنِّی أَشْکُو إِلَیْکَ مَا یَلْقَى أَهْلُ بَیْتِی بَعْدِی." «خدایا، من به تو گلایه میکنم بعد از من با این زن و بچه، با این بچههای من، با این دخترم، با این نوهها، با این برادرم چهکار میکنند.» این گلایهاش را پیش تو میبرم. علی لعنة الله علی القوم الظالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه ششم
آن مانایی
جلسه هفتم، بخش اول
آن مانایی
جلسه هفتم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه هشتم
آن مانایی
جلسه نهم
آن مانایی
جلسه یازدهم
آن مانایی
جلسه دوازدهم
آن مانایی
جلسه سیزدهم
آن مانایی
جلسه چهاردهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه چهاردهم، بخش دوم
آن مانایی
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات آن مانایی
جلسه چهاردهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه شانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه شانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه سوم
آن مانایی
جلسه چهارم
آن مانایی
جلسه پنجم
آن مانایی
جلسه ششم
آن مانایی
جلسه هفتم، بخش اول
آن مانایی
در حال بارگذاری نظرات...