*وقتی تقابل حق و باطل به مرحله" بود و نبود" رسید، مذاکره با قاتل یعنی ساده انگاری سیاسی! [01:06]
*تقابل نظامی و هیاهوی رسانهای دشمن، نشان استیصال او و گواه قدرت ماست. [11:15]
*خطر ترس افکنی منافقِ بی منطق و پر تناقض در جنگ روایت ها! [16:20]
*اهمیت شناخت و مقابله با “مُرجفون” به عنوان عوامل اصلی جریان تحریف [18:10]
*مهمتر از اِذن رهبری برای مذاکرات، هشدار رهبریست درباره عدم تکرار تجربه برجام! [31:30]
*"پایتخت"، سنگر مقاومت!.. نقش رسانه در تقویت یا تضعیف باورهای دینی و انقلابی. [36:20]
*اِهمال در تحقق خواستههای رهبری، گواهیست بر شکستهای ناشی از موانع درونی و نه الزاما دشمنان بیرونی! [43:10]
*مسئله فلسطین و غزه، تکرار تقابل تمام ایمان است در برابر تمام کفر، و هر اقدامی دراین میدان، معادل عبادت ثقلین! [46:30]
*ضرورت مدیریت هوشمندانه فضاهای سیاسی و رسانهای، برای حفظ منافع ملی و پرهیز از اشتباهات برجامی [56:50]
*جمهوری اسلامی؛ و کیش و مات دشمن با استراتژی متهورانه، "بالاتر از سیاهی رنگی نیست"! [1:07:00
]
*تبیین شرایط حساس جنگ اُحد و نقش تاثیرگذار حمایت های کوچک در میدان های بزرگ [1:15:00]
*هشدار قرآن در باره سوءاستفاده منافقین از خلاء محاسباتی و تحلیلی مردم برای تاثیر گذاری در جامعه [1:25:50]
*پشتوانه الهی؛ برگ برنده جبهه حق در تقابل میان جریانهای مختلف و تضمین ظفر نهایی [1:31:35]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و علی آلالطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در مباحث مرتبط با این سوره مبارکه که در محضرش هستیم، سوره مبارکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم، نکاتی هم در جلساتی که سال گذشته برگزار شد، خدمت عزیزان عرض شد و هم در جلسه گذشته دوباره مروری بر مباحث آیات ابتدایی این سوره مبارکه داشتیم که مجدداً یک مروری به آن خواهیم داشت و انشاءالله عبور خواهیم کرد.
آیه اول میفرماید: «الذین کفروا و صدوا عن سبیل الله اضل اعمالهم.» یعنی آن کسانی که کافر شدند و از مسیر خدا منحرف شدند؛ به تعبیری دیگر، سد راه مسیر خدا شدند، خدا اینها را از مسیر خارج خواهد کرد. آن کسی که در مسیر الهی نیست، اعمالش هم در مسیر بازدهی نخواهد بود. قبلاً عرض شد که فضای این سوره مبارکه، فضای قتال است. نام این سوره را هم قتال گذاشتهاند. خب قتال یعنی چه؟ یعنی دو تا گروه که با همدیگر تعارض و تقابل دارند. این تعارض و تقابلشان به حد زد و خورد میرسد؛ به مرحله زد و خورد میرسد. این زد و خورد هم ممکن است به مرحله بود و نبود برسد. این دیگر اوج این تقابل است.
رهبر انقلاب سال گذشته در دیدار با یکی از مسئولین لبنانی فرمودند که: «این تقابلی که امروز شکل گرفته با رژیم صهیونیستی به مرحله حیاتی رسیده؛ دیگر طوریست که بود و نبود ما این وسط مطرح است.» طرف مقابلمان هم البته همین را گفته. نتانیاهو تعابیر شبیه به این را چند باری گفته. دیگران هم، هم از جبهه کفر و هم از جبهه ایمان، تعابیری شبیه به این داشتند، در قضایای سال گذشته.
اینکه یک دورانی بود که مثلاً یکی میزد، یکی میخورد و حالا مثلاً آنی که میخورد، یکی میزد، باز دوباره یکی میخورد. به یک حدی میرسید که در این زد و خوردها هر کدام یک کارت برنده دستشان بود، از آن استفاده میکردند، طرف مقابل را میکشاندند پای امتیاز دادن. الآن دیگر شرایط ما اینجور شرایطی نیست. مسئله، مسئله امتیاز دادن، کنار آمدن و اینها نیست. طرف مقابل شما را نمیخواهد در مرحلهای نگه دارد که باشی، ولو ضعیف باشی و مثلاً امتیازاتی بدهی. نه! صرف بودنتان الان کار را به جایی کشانده که زنده ماندن شما خودش آسیب و خطر برای جبهه مقابل است. کمااینکه برای رژیم صهیونیستی هم همین است. یعنی بودن این رژیم، ولو به نحو ضعیف و ذلیل، مثلاً در بعضی از بخشها با ما راه بیاید و امتیاز بدهد، صرف بودنش آسیب است، خطر است. نمیشود با بودنش کنار آمد. این صرف بودنش رنج و مصیبت و بدبختی ایجاد میکند. این تعبیری که حضرت امام به زیبایی به کار بردند: «غده سرطانی.» و اینجا در این زد و خورد، زد و خورد به مرحلهای رسیده که یکی میماند، یکی میرود.
خب، خودِ شناخت این موقعیت و این دوره خیلی کمک میکند در تحلیل آدم نسبت به مسائل مختلف. جلسه قبل هم که پریشب بود، مطالبی مرتبط با این بحث عرض شد. اینی که مثلاً طرف میگوید آقا شما با قاتل مذاکره کردید، کنار آمدید! قاتل سلیمانی! مثلاً چه فرقی میکند؟ اینها نفهمیدن عرصه است، نفهمیدن میدان است، نفهمیدن تفاوتهای اینها با همدیگر است و هم نفهمیدن شرایط و موقعیت را. نفهمیدن اینی که اصلاً ما الان در چه دورهای هستیم. شما در دوره بود و نبود و هست و نیست نمیتوانی بگویی که خب من یک امتیازی حالا اینجا میدهم، طرف مقابل ما را آدم حساب کند، فقط بگذار ما هم چیزی بشویم. تبریک گفته بودند سازمان… بعد دیگر ما سلاحمان را هم میگذاریم زمین، آنور هم سلاحش را بگذارد زمین، سومی بیاید بین ما و آنها امنیت را برقرار کند. خب، اینها اصلاً نمیخواهم حالا تعابیر تند و رکیکی در مورد تحلیل و فکر اینجور افراد به کار ببرم. دیگر حالا قشنگ و سادهاش این است که اینها سادهلوحی است و محترمانه و خیلی خوشبینانهاش این است که هیچ چیزی از مناسبات نبرد تمدنی حق و باطل سر در نیاوردهاند.
حالا گاهی هم قرآن و نهجالبلاغه این لابلای خوانده میشود. اگر نور قرآن، حالا نور قرآن یک بحث است، مفاهیم قرآنی یک بحث دیگر است، شما همین سوره مبارکه که الآن در محضرش هستیم، همین مفاهیم را اگر کسی خوب روی آن تأمل بکند، موقعیت خودش را در قبال جبهه کفر میفهمد و میفهمد در شرایط بود و نبود و در شرایط حیاتی باید چطور مواجه بشود با جبهه کفر. اینجا جایی است که باید شمشیر از دستت نیفتد. مرحله، مرحله حیاتی است. دیگر کار به اینجا رسیده که آمده است که آش را با جایش بردارد.
دیگر دشمن شما تا به حال از لطائف الحیل استفاده میکرده برای اینکه شما را ضعیف بکند، از درون متلاشی بکند، بترساند، وادار به عقبنشینی بکند، ساکتت بکند، یا تطمیع میکرده، یا تهدید میکرده، یا سر کیسه را گاهی شل میکرده، یا در فشار و منگنه قرار میداده. یک بار میآیند به پیغمبر میگویند فلان قدر بهت پول میدهیم تو فقط این حرفها را نزن که پیغمبر میفهمد، آن جمله معروف که از بچگی شنیدهایم: «خورشید را در یک دستم و ماه را در یک دست دیگرم بگذارند، کوتاه نمیآیم.» یک بار هم در موقعیت شعب ابیطالب قرار میدهد. همانی که میخواست سر کیسه را شل بکند، آنقدر بریزد به پایش بکند، حالا در این موقعیت قرار میدهد که آش به اینها به زور برسد. همه اینها را که انجام میدهد میبیند که از پس شما برنمیآید. آن هم دوست ندارد کار به جنگ بکشد.
دشمن شما عاشق جنگ است که بعد شما هی بخواهید یک جوری دور بزنی که مبتلا به این گزینه نشوی. انگار مثلاً دشمن کیشش از کشمش میشود. به قول مشهدیها، کیشش از کشمش که میشود، این میآید بگوید جنگ، وارد جنگ بشویم. انگار مثلاً اولین گزینهای است که دشمن همیشه برایش مد نظر است. جنگ؟! نه آقا! دشمن شما اینجور عاشق جنگ نیست. او به مراتب بیشتر از جنگ میترسد تا شما. به مراتب آسیب و خطری که جنگ برای آنها دارد بیشتر است تا شما. شما میخواهی از سرزمینت دفاع کنی، از خونت دفاع کنی. او میخواهد پاشود از چند هزار کیلومتر آنورتر سرباز بفرستد، پاشود بیاید اینجا در کشور عراق، با این گرما، با این وضعیت معیشتی زندگی بکند، از خانوادهاش دور باشد، در تهدید کشته شدن باشد، در رنج کشتن باشد. خودِ آن کشتن هم خیلی... شما همین سربازهای رژیم صهیونیستی را دیدهاید. چقدرشان خودکشی کردند در یک سال یا دو سال اخیر. همه اینها برایشان آسیب است. شما چه شکلی میخواهید این سرباز را راضی کنید به اینکه بیاید بجنگد؟ به مراتب راضی کردن آن جوان عراقی برای اینکه تفنگ دستش بگیرد راحتتر است تا اینکه شما بخواهی این جوان آمریکایی را راضی کنی که تفنگ دستش بگیرد. اینکه برود سر کوچه بایستد، سنگر بگیرد، نگذارد که بیایند به ناموسش تجاوز بکنند، انگیزش بهتر ایجاد میشود تا اینکه بخواهد از آنور عالم پاشود بیاید اینجا، دو سال هم اینجا بماند، خطر کشته شدن، قطع عضو، این همه را نگاه میکند به رفیق رفقایش، این نصف پایینش رفت، آن نصف بالایش رفت، این از وسط دو نیم شد و همین طور... هر کدام مشکلات خودش را دارد.
جنگ گزینه اول او نیست. وقتی کار او به جنگ میرسد و میآید به میدان جنگ، بدان که کارش بیخ پیدا کرده که آمده در میدان جنگ. خب، این از یک طرف خطر است، از یک طرف بشارت. این نشان میدهد که شما در موقعیتی هستید که اگر از پس این جنگ بربیایید، کار طرفتان تمام است. ولی اینجا یک عنصری مانع میشود به اسم ترس در وجود یک عناصری به اسم منافقین که یکهو یک واهمه میاندازند در جامعه که آقا جنگ نشود، جنگ بشود میدانی چه میشود؟ فلانی که نمیآید بجنگد، بچههای شما این وسط کشته میشوند. خیلی آشناست برایتان دیگر. من خیلی ظریف اشاره میکنم به مطالب، شما خودتان باید منتقلِ مطالب بشوید. یکهو یک واهمهای میافتد. شما در موقعیت برد هستید. اصلاً شما اگر ضعیف بودید، آنقدر دشمن وادار نمیشد که با شما بجنگد. با دشمن ضعیفش نمیجنگد، دشمن ضعیف را میبلعد.
نکته اینی که بخواهد پاشود بیاید آرایش نظامی بگیرد، در موقعیتی قرار بگیرد که با شما تقابل نظامی بکند، آماده این حجم زد و خورد میشود، خود همین نشان میدهد که کار آن هم بیخ پیدا کرده، کار آن هم به اضطرار رسیده و از پس شما برنمیآید. خیلی در آن حرفها است. جمله قشنگی تازگی میدیدم کسی نوشته بود که «ایران ضعیف را چند هزار شبکه ماهوارهای برای تقابل با آن درست نمیکنند. ایران ضعیف را در زمان متفقین سه ساعته میگیرند.» در زمان جنگ جهانی که ما چند هزار رسانه علیهمان کار نمیکرد. خرج ندارد، آنقدر زحمت ندارد. آنی که آنقدر دارد برایت خرج میکند، خود همین حکایت از قوت توست. ولی خود همین را تبدیل میکند به ترس و واهمه. میگوید: «ببین چقدر بلندگو علیه ما دارد حرف میزند!» خب، لابد نمیتوانند بزنندت که هی این بلندگوها را بیشتر میکنند. «ببین چقدر پایگاه نظامی دور ما ایجاد کردند، دور تا دور ما صد تا پایگاه نظامی! آقا شوخی نیست. در بحرین است، در عمان است، در کویت است، در امارات است، آذربایجان، پاکستان، افغانستان!» لابد نمیتوانسته بزندت که این پایگاهها را بیشتر کرده. اگر زورش میرسید که آنقدر پایگاه نظامی نمیزد. هر چه که او پایگاه نظامی بیشتر میکند، علامت بر این است که در تقابل با تو ناتوان و عاجز و ضعیف است. ولی چطور وانمود میکند؟
یکی میرود مثلاً رفیقهای محلش را میآورد که شما را بزند. اینکه با ده نفر نمیآید، با دویست نفر میآید. خود این علامت چیست؟ علامت این است که با ده نفر از پس شما برنمیآید. نکته است دیگر. بله. خب، یک معنا هم دارد که شما یک نفر به دویست نفر... بله، اینها همه حالیشان میشود. یعنی میخواهی بگویی آن دویست تا میآورد، یعنی باز هر چه بیشتر کند تو هم زورت به آن بیشتر میرسد؟ نه. خب این که معلوم است. میخواهد به یک حدی برساند که مطمئن باشد که شما را نابود میکند. ولی اینی که پاشده رفته کمک گرفته، این همه تجهیزات راه انداخته، خود همین یک حکایتی دارد. خود همین علامت بر این است که او میداند در این تقابل از پس تو برنمیآید. از محاسبه او حکایت دارد. میداند که با جنگ نرم نتوانسته، میداند با تبلیغات نتوانسته، میداند در فضای نظامی... داد میزنند دیگر. دیدید تازگی این مرتیکه کی بود، وزیر جنگ اسرائیل که برش داشتند، گالانت گفتش که آقا فکر نکنید که آمریکا میتواند یمن را از کار بیندازد، از پس یمن برنمیآید. هم در اواخر دورهاش هم در مورد حماس گفتش که آقا ما از پس حماس برنمیآییم. خب این خیلی عجیب است. آقا شوخی نیست. حماس، غزه، یک تعداد مردم گرسنه و بی امکانات. اسرائیل با این حجم از امکانات!
آقای روحانی گفته بود که شما بدانید که اگر قرار شد با اسرائیل دعوا کنید، غریبه... حالا حرفهای ایشان را تحریف نکنیم. حوصله دیدن ایشان را در قیامت... میگفتش که: «اگر با اسرائیل بخواهیم سرشاخ بشویم، بدانید که اگر یک دانه به اسرائیل بزنید، آمریکا جوابتان را میدهد. محاسباتتان را درست کنید. بدانید با کی قرار است دعوا کنیم.» حالا خندهدار است. حالا اسم مبارک ایشان آمد. میگفتش که همان بعد از خروج ترامپ که گفتش که یک مزاحمی بود، آمریکا خارج شد، راحت شدیم و اینها. گفتش که: «میگویند که بیا مذاکره کنیم. مگر عقلمان کم باشد!» یادتان است دیگر. این جمله از ایشان هم در همان ایام بود. چیز نقد حاضر را زده، خرابش کرده، انداخته بیرون. بعد میگوید بیا یک مذاکره دیگر کن، یک وقت غیر مستقیم. فقط مستقیم، اصل مذاکره را میگفت: «مگر عقلم کم باشد؟» میگوید: «مگر عقلمان کم باشد که بخواهیم غیر مستقیم با اینها مذاکره کنیم؟» نفاق تعارف ندارد. پیچیده نیست. یعنی این حد از نفاق که خیلی واضح و نمایان است.
ما بیشتر از اینهایش را باید بتوانیم تشخیص بدهیم. منافق بنبست ندارد. منافق هیچ جا گیر نمیافتد. منافق سر تا پا تناقض است و باکی از تناقض ندارد. منافق میترساند، منافق سوار موج است. منافق است که شما را وادار به شکست میکند. منافق است که شما را میترساند. منافق است که تمام سلاحهای شما را از کار میاندازد. منافق است که این انگاره را در شما ایجاد میکند که با همه سلاحهایت از پس هیچکس برنمیآیی. نمیگذارد دست به سلاح ببری. یعنی دیدید یک چیزی، یک چالشی بینشان شکل گرفت. نمیدانم معاضدی، هشتگ: «همه یمنیها...» اصلاً بحث نظامی و غیر نظامی هم از هر یمنی هر سوالی کردند، میگوید معاضد. دیگر طنز آن هم راه افتاده که مثلاً در تلویزیون یک سوال پرتی از طرف دارد میکند، اگر یمنی میگوید: «ما همه...» میخندند. قیمت مرغ! چالش نظامی روز ما در ایران راه بیفتد، من نمیگویم حالا عموم مردم چه برخوردی میکنند. همین خواص ما، همین طیف همیشه حاکم، همیشه خورنده، همیشه طلبکار، اصلاحطلب و غربزده چه بازی را راه میاندازند، چه داستانی سرهم میکنند.
نکته اساسی. رهبر انقلاب فرمودند: «تا جریان تحریف شکست نخورد، جریان تحریم شکست نخواهد خورد.» از آن جملات کلیدی است که کسی باز نمیکند. اصلاً کسی کاری به این جمله خیلی ندارد. خیلی این جمله مهم است. خیلی این جمله راهبردی است. جریان تحریم که بابا همه بیست ساله فهمیدیم که تحریم آمریکا هیچ کاری نمیتواند بکند. چه شد؟ دیگر آقا از سال ۹۰ تا الان که چهارده سال گذشته! از آن روز اول گفتند که اینها تحریمهای فلج کننده است، نابود میشوید. بعد آن موقع برای زیارت عتبات مشرف شده بودیم. چه ماهی بود؟ چه سالی بود؟ سال ۹۰ بود دیگر. پاییز ۹۰ بود. نه، تحریمهای اوباما بود که بانک مرکزی را تحریم کردند، دلار... فضای مجازی و اینها هم نبود که مثلاً بتوانیم اخبار و اطلاعات را... همین خبرش که آنجا رسید. ایران نبودیم. حالا بماند که چه جوی ایجاد شد. روزهای سخت و تلخی بود. یعنی دوست نداشتم این روی عراق را هیچ وقت ببینم. در آن ایام، بازارهای شهرهای عراق... امروز مثلاً ما سامرا داشتیم میرفتیم حرم سید محمد، بازارچه حرم سید محمد، جنس به ما نمیفروخت بعضی مغازهها. ایرانیها را بیرون میکردند، پول ایرانی نمیگرفتند. در حرمها، در ضریحها پول که میریختند ساعت یک بار ضریح را تخلیه میکردند: این پول بیارزش است، تا بیارزشتر نشده، تبدیلش کن! خیلی روزهای تحقیرآمیز و تلخی بود.
اصلاً دوست ندارم آن خاطرات را به یاد بیاورم. بعد جو بیرونی به این بود که اینها کارشان تمام است. شوخی نیست که آقا بانک مرکزی کشور، اقتصاد مملکت را اینجوری تحریم کردند و یکهو اینجوری نوسان قیمت در کشور بیفتد که حالا مثلاً دلار میخواست بشود چقدر؟ مثلاً هزار تومان میخواست بشود ۱۲۰۰ تومان. مثلاً داشت میشد ۱۲۰۰ تومان. همه باخته بودند خودشان را که آقا کار تمام است. مگر میشود از پس این؟ مگر جایی میشود اینجوری روبروی کل دنیا، روبروی اقتصاد کل دنیا ایستاد؟ خب شما دلار هزار تومانی را دیدید، ۱۲۰۰ را دیدید، ۳ تومانی را دیدید، ۱۰ تومانی را دیدید. میگفت: «رئیسی رأی بیاورد دلار میشود ۵ تومان!» دلار را رساندند به ۳۰ تومان با آرامش خیلی خوب و ملایم، بدون درد و خونریزی. دلار ۱۰۵ تومانی را هم دیدید. این روزها که روزهای گشایش است، الان دلار چقدر است؟ ۷ ۸۰ تومان! چه ۸۸! اینها را خیلی... اینکه میگویند قیمت خیلی خوب است. دلار تیتر فاتحانه میزنند در روزنامههایشان که دلار به ۸۰ تومان رسید! انتخاباتی زدند که خوشحال باشیم. حالا کار ندارم به این حرفها. میخواهم بگویم که دیدید تحریم استخوان شما را نشکست. ولی اینی که کی هی در مغز شما فرو کند که بدبخت شدیم، بیچاره شدیم. با دلار ۱۰ تومان هم میتوانند به شما حس نابودی بدهند، با دلار ۱۰۰ تومان هم میتوانند به شما امید و آسایش بدهند. خیلی عجیب است! خیلی عجیب. اینکه رهبر انقلاب «مرجفون» را فرمودند.
من همیشه منتظر بودم به یک تعبیری، حالا تعبیر یک کمی توش تسامح، خیلی من منتظر بودم که یک جایی، یک وقتی این داستان مرجفون جدی بشود. یک کسی بیاید این علم مبارزه با مرجفون را... در جلسات متعددی هم هی میگفتم: یک طایفه، طایفه موقّعین، یک طایفه، طایفه مرجفین... هر کدام تعریفی دارد. مرجفین آنهایی هستند که دلهره میاندازند در جامعه، میترسانند، استرس میاندازند، میلرزانند جامعه را. که رهبر انقلاب این آیه را خواندند. از مطالب عجیبی که در فقه ما خیلی جدی به آن پرداخته نشده. یعنی باید حالا دوستان طلبه در جلسه هستید دیگر، مباحث فقهی، کتب فقهی فراوانی داریم ولی در این حوزهها. علت اصلیاش این است که هیچ وقت شیعه امکان اجرای این احکام را... شیعهای که همیشه در دوران تقیه بوده. حالا با مرجفون میخواهد بیاید برخورد بکند. زمان حکومت! وقتی یکی شما حکومتی داری، منافقینی داری، کسانی هستند که دارند در این جامعه سیگنال میدهند، ملت را میترسانند و قرآن نه تنها حکم اعدام برای مرجفون صادر کرده، بلکه به شدیدترین برخورد سفارش کرده با مرجفون. یعنی در مورد دزد ما یک همچین چیزی نداریم. به مراتب شدیدتر حکم مرجفین است تا مثلاً اختلاسکنندگان.
خود همین گفتمان میخواهد. خود همین تبیین، خود اینکه شما این مطالبه را و این حساسیت را در جامعه ایجاد بکنی که آنقدر که از اختلاسگر میترسند و بدشان میآید را صد برابر کنند، بشود حجم نفرت از مرجفین. جریان تحریف. چون جریان تحریف باعث میشود که هم اختلاسگر بتواند کار بکند، هم اختلاسگر آرامش داشته باشد، هم اختلاسگر اصلاً بتواند اختلاسش را سیستماتیک کند، با آرامش اصلاً میآید کل ساختار را مبتنی بر اختلاس خودش دست میگیرد و شما هم صدایت درنمیآید، بلکه یک آرامش و امیدی هم داری که باز اگر آن یکیها بودند بدتر بود. خیلی چیز عجیبی است. میشود یک نفر را لخت مادرزاد کرد، مصلوبالحیثیت کرد، همه را وادار به خنده بر او کرد، ولی این آرامش و امید در او ایجاد کرد که «برو خدا را شکر کن من دارم این کار را باهات میکنم. اگر آن یکی بود به مراتب بدتر این کارها را با تو میکرد.» طرف خیلی هم خوشحال است که «من الان درست است وضعم این است، ولی خدا را شکر آن چوب فلانی به ما نرسید.» میشود این کار؟ جریان تحریف است.
آنی که تحریم میکند، نمیتواند آسیب بزند. برای اینکه وقتی حربه را استفاده کرد، یک روز، دو روز، ده روز که گذشت، میبینی تحریمش اثر نکرد. آقا دیگر الان ملت غزه را از چه میخواهند بترسانند؟ دیگر مگر بالاتر از این چیزی هست؟ ولی اگر یک جماعت تحریفکنندهای پیدا بشود که از تحریمهای خیالی و واهی این ملت غزه را بترساند، اینها فلج میشوند، تسلیم میشوند. بعد اینکه این همه مسائل را طی کردند، این همه داستانها را از سر گذراندند. همه دنیا فهمید که اسرائیل از پس همین حماس آنقدر... حالا شما ببینید آن حواس اسرائیل، داستان غزه، همه دارند میبینند. اینجا یک کسانی میآیند میگویند که شما به اسرائیل تف بیندازی، آمریکا میزند در گوشت. در دلممان میبینم، نامرد! چه جوری تو آخه در روز روشن اینجور میتوانی فریب بدهی؟ البته آن جماعتی هم که فریب میخورد واقعاً احمق است. تا یک جایی آدمی که فریب میخورد را میشود توجیه کرد، فریب خوردنش را میشود حمل بر صحت کرد، میشود گفت حالا خبر ندارد. دیگر کسی که این آیات بین جلو چشمش است، این واضحات را دارد میبیند، باز گُل میخورد. آقا آمریکا میزند. خب، مگر آمریکا الان نمیزند غزه را؟ همه دارند با هم میزنند. غزه که هیچ هم ندارد، دور تا دور هم محاصره است، از پسش هم برنمیآید. وادار به توافق شد با همین حماس. تحقیرش کرد.
همین حماس از توی تونلها ماشینهایی که از طوفان الاقصى از اینها گرفته بودند دانه دانه درآورد. بعد توی جمهوری اسلامی که سلاح درجه ده تو، از تونلهای کج و کاج، پنج تاش را دادند به حماس که حماس اینجور شاخ و شانه میکشد، تو را وادار به ترس و عقبنشینی میکند. خیلی چیز عجیبی است. فکر کنید، خیلی اتفاق عجیبی است. اینها ذهن جامعه است که حالا جلسه قبل هم یک بخشش را عرض کردم. که مثلاً یک نمایندهای میآید یک وزیری را استیضاح میکند. تمام مشکلات مملکت دیگر گردن آن نماینده است. بعد هم همان روال طبیعی دارد به همان صورت پیش میرود، نه وزیر دارد، نه هیچی. یکهو همه قیمت را میکشد پایین. اگر قرار است که بیصاحاب بودن یک وزارتخانه علت اصلی این باشد که آن وزارتخانه بیفتد توی آسیبها و گرفتاریها و اینها، همین جوری پیش برود دیگر. وقتی یک عوامل دیگری میآید این را مدیریت میکند، یعنی از روز قبل هم صاحب نداشته. این ذهن بیصاحاب جامعه است که اینجوری است. این است داستانش. جامعه مضمون روایت ماست که آقا عامه شیعیان ما، عامه مردم بی دفاع، بیپناهند. عالمی که باید از اینها حمایت بکند، عالِم است که کافل یتیم، کفیل یتیم. منظور آخوند و روحانی و مرجع تقلید لزوماً نیست. عالِم یعنی آن شخص آگاه، آنی که سوادش را دارد، در جریان مسئله است، خودش بفهمد و بفهماند. داستان این است.
منافقین عنصر کلیدی شکست مومنین در زد و خورد مومنین و کفار هستند. تیغ کفار آنقدر برنده نیست. شمشیرشان آنقدر نفوذ ندارد، آسیب ندارد. این موج فکری که میافتد، این دلواپسی، این دودلی، این تردید، یکهو تردید میافتد. خیلی اینها چیزها عجیبی است. اگر میشد به این بحث بپردازیم. ما تقریباً ۶۰ تا آیه در سوره مبارکه آل عمران داریم که مرتبط با جنگ احد است. اصلاً جنگ احد تقریباً میشود گفت شاید جدیترین و اساسیترین اتفاق در تاریخ اسلام به نظر بنده میآید. میتوانم شاید قطعی هم بگویم که ما در مورد هیچ جنگی در قرآن این مقدار آیه نداریم. ۶۰ آیه مستقیم فقط در سوره آل عمران. پراکنده هم حساب بکنی، شاید تا ۷۰ تا ۸۰ تا هم برود. این همه این واقعه. حالا کلاً که این سوره هم، این سوره مبارکه هم که کلاً قبل از جنگ احد فرستاده شده که اینها آماده وارد میدان جنگ بشوند.
خیلی این اتفاق، اتفاق مهمی است. جنگ بدر به هر حال با یک سلامتی، با یک عشقی، یک کمی هم ناگهانی هم شد دیگر. به هر حال قضیه یک جوری پیش آمد در داستان بدر و به هر حال یک اخلاصی نشان دادند، یک دلاوری نشان دادند، غلبه کردند. ولی این زمانی که گذشت و واقعه احد شد، اصلاً خیلی، خیلی حال و روز مسلمانان عوض شد. در میدان با همان توکل، با همان آرامش، با همان حس و حال خوب، با همان نترسیدن از مرگ و هم از فقر. دمپایی لاانگشتی که دیگر این حرفها را ندارد. با ۵ دلار رفته، با یک دمپایی ۵ دلاری رفته و هیچ سلاح دیگر ندارد. فقط دمپایی ۵ دلاری داشته باشه. رفته مثلاً یک زیردریایی مثلاً چند میلیون دلاری شکار کرده. شب مهمان داشتیم. عروسی میبردند با بچهها. دور هم عروسی میگرفتند. دیگر توش یادتان است؟ التماس کردند به ما برگردانند، برنگرداندند. دیگر خود آمریکاییها بمباران کردند. گفتند: «لامصب! لااقل در این عروسی نگیر!» یمنیها در اینها جمع میشدند. جشن و مراسم، تحقیر کردن.
چشم شماست دیگر. آقا شما هر چه که باشی، از یمنیها که بدتر نیستی. از مردم غزه که بدتر. ولی این دلهره یک کاری میکند با دست خودت تحویل میدهی. خیلی شرایط عراق این روزها شرایط ترسناک و حساسی است. یک وقت نکند عراقیها دچار این محاسبات بشوند. یک کمی هم یک جاهایی، یک وقتهایی احساس گاهی اختلال محاسباتی میکند. بعضی حرفها. لبنان هم تا حدی چیزهایی که آدم دارد میبیند و میشنود، نگرانی را در آدم ایجاد میکند. سخنرانی امام جمعه معروف. امام جمعه چیست؟ چهاردانگه. ایشان در پایان صحبت... این سخنان در مجموعه ائمه جمعه مطرح شد و با هماهنگی رهبری به ما ابلاغ شده. ۱۱ الی ۱۵ دقیقه بیشتر نیست. ایشان در واقع مذاکره را تأیید کرده. بعد استدلالهای بحث سر تأیید مذاکره که نیست. یعنی اگر قرار است شما تصورتان به این بشود که اینها پاشدند، خودشان رفتند مذاکره کردند، حرفی هم با رهبری نبود و اجازهای هم نبوده، این کاملاً غلط است. یک آدم اصرار دارد بگوید که خب، رهبری اجازه داده. خب ما که بحثمان سر این نیست که رهبری اجازه داده. سر چه شد که رهبری اجازه داد؟ حرف این است. بله، اینی که دارد مذاکره میکند بر اساس اذن ولی رهبری چی میفرماید؟
بعدش میفرماید که «اینها رفتند و یکی از ده تا کاری است که باید انجام بدهند و کار نباید مسائل دیگر به این داستان گره بخورد و نباید تجربه برجام تکرار بشود.» یکی از دوستان، حالا این ایام خیلی ایام پردلههای بود برای بچههای حزباللهی و انقلابی و اینها. بعضی رفقای درجه یک خوب ما هم از جهت علمی و هم از جهت رسانهای و اینها که اسم ببرم، بعضی رفقا را میشناسی. امروز یکی از دوستان پیام داده بود که مضمونش این بود که «آقا ما سنگ روی یخ شدیم و رفتیم آن جلو ایستادیم که حرف رهبری زمین نخورد که هی رهبری گفته بود که آقا این شرافتمندان و اینها نیست. رهبری آمدند یک جوری برخورد کردند انگار ماها بدبینی افراطی داریم. ما شدیم آنورِ اصلاحطلبها. دو گروه جفتی افتادیم بیرون. آنها خوشبینی افراطی، ما بدبینی افراطی.» بعد نوشته بود که «من دیگر اصلاً نسبت به مذاکرات حرف نمیزنم. به ما چه که ما خودمان آنجا سپر میکنیم، در سر ما میخورد.» اصل حرفمان همین بود. به ایشان هم عرض کردم، این دوست عزیز و بزرگوار و فاضل که شما سلاح را زمین بگذارید. بحث این است که آقا حالا تا به حال به هر دلیلی که ما سر داستان مذاکره داشتیم که رهبری فرموده بودند و مذاکره انجام نمیشد، الان به هر دلیلی دارد مذاکره انجام میشود. شما باید در میدان باشی که نگذاری دوباره خاطره و واقعه برجام تکرار شود.
آرامشی در جامعه ایجاد میکنی که بابا اینها سرباز رهبریند. اینها به اذن رهبری رفتند، شیرمرد، دلاور نیروی انقلابی جمهوری اسلامی. بله، حالا این خوشبینی را به مسئولین ما باید داشته باشیم، ولی دیگر توهم هم نباید داشته باشیم. حضراتی که رفتند برای این کار، مضرات برجام دیگر عوض به در که نشده، همانها هستند دیگر. با همین حضرات ما خاطره برجام داشتیم. همین حضرات الان شیرمرد این میدان که ما هم پشتشان هستیم. یک زمانی آن برخوردشان با آن داستان خودکار یا پرت کردن یا از دستشان افتاد یا هر چه. اینها بود دیگر. که همان هم تبدیل به حماسه شد دیگر. بعدها که مثلاً در جلسه خودکار اینها انداختند، طرف مقابل زیر و زبر شما را به هم دوخته. شما آنجا مثلاً خودکار حالا از دستت افتاده یا انداختی، نباید بگذاری جریان تحریف دوباره میدان بدهد برای اینکه کانال ایجاد کند، بزند مسائل بعدی را هم پیش ببرد. این نکته مهم است. جنبه تحریف این است. نفاق کارش این است. همان که عرض کردم، منافق بنبست ندارد. هر جایی که بیفتد، یک اهرمی دارد. یک کلید. یک کلید دقیقاً همان کلید میشود. خیلی قشنگ. کلید برای همه درهای کلیدی دارد. پشت در بسته نمیماند. از قرآن برایت میخواند، از کربلا درس مذاکره میگیرد. دیگر میخواهی چه کار کنی؟ درس مذاکره بگیرد.
حاج قاسم به شهادت رسیده بود. طرف آمد در سخنرانی گفتش که: «این شهید ما در میدان جنگ کشته نشد. این داشت برای جلسه دیپلماتیک میرفت که کشتنش.» تو وقتی از حاج قاسم که جلو چشم ملت است، پنجاه ساله لباس رزمش را در نیاورده، یک عنصر دیپلماتیک بی خطر میسازی که مثلاً داشته گفتوگو میکرده، وسط مذاکره کشتنش. پس بیایید راه او را ادامه دهیم! یعنی چه بکنیم؟ یعنی به مذاکرات ادامه دهیم! این جوری رنگ کرد، یک چیز دیگر نشان داد. جلو چشم ملت نیست. چه توقعی داری؟ برای هر چیزی میتواند تولید یک روایت بکند. اما محرم مفصل بحثی داشتیم که حالا منتشر هم نشد در مورد همین جنگ روایتها. سه چهار ساعتی مباحثی بود. این تولید روایت خیلی مهم است. ما در این عرصه واقعاً ضعیفیم و منافقین واقعاً در این عرصه قوی.
این عرصه رسانه، یعنی همین رسانه که فقط فیلم پر کردن و فیلم سینمایی ساختن و اینها نیستش که. حالا من این وسط نقد که زیاد میکنم، یک نکته تأییدی هم بگویم. حالا شاید این هم برایتان عجیب باشد. مثلاً سریال پایتخت که حالا به هر حال میدانیم همهمان دیگر سابقه سریال، خصوصاً سری قبلیش، نقدهای جدی که بهش بود. بعضی گردانندگان اصلی سریال پایتخت که به هر حال ما حال و هوای فکری و سیاسیشان را میشناسیم و سابقههایشان را دیدهایم که حالا اینها همه سر جای خودش. ولی از حق و انصاف نگذریم، مثلاً قسمت دیشب برای بنده واقعاً عجیب بود. این صحنهای که یکهو یک طلبه اینطور درخشان و کریمانه در این سریال بها داده میشود. واقعاً آقای تنابنده با این کارش یک میخی کوبید به تابوتِ «زن زندگی آزادی». یعنی یک لگدی بود به همه آنهایی که عمامه پرونده بودند. یعنی با دو دقیقه نابودشان کرد. هر چه آنها زده بودند، پرید. رسانه این است. حالا من نمیخواهم باز به همین هم بدبینانه نگاه کنم که ممکن است دنبال یک چیزی بودند. من به عنوان یک مخاطب، به عنوان یک ناظر عام، وقتی دارم این صحنه را نگاه میکنم، احساس میکنم یک آخوند، یک طلبه در چشمم بزرگ شد. به یک آخوند علاقهمند شدم. دقیقاً برعکس آن آخوندی که مثلاً در سریال دودکش و ده تا سریال دیگر است که از این حجم وقاحت و حماقت حالم به هم میخورد. از این همه پپه بودن، از این همه نادان بودن، گاهی از این همه خودشیفتگی، گاهی از این همه ادعا. خیلی از فیلمها میخواهند یک آخوند خوب نشان بدهند، ۶۰ تا آخوند را در آن فیلم نابود میکنند که بگویند: «این با بقیه فرق میکردهها! این خوب بود! ببین از دم همه یک مشت گرگ بودند، ولی این یک دانه خوب بود.» اینها همش تولید روایت است دیگر. تو میتوانی حتی آن وقتی که داری شخصیت برجستهای برایش ذهنیت مثبت ایجاد میکنی، هم یک جوری تولید روایت بکنی که جمعبندیش این است که بازم حالشان بیشتر به هم میخورد. حالا این یک دانه خوب بود خودت هم گفتی در فیلم دیگر. تو که توقع نداری من در جامعه بروم از بین آن صد تا یک دانه را غلبه بدهم و مثلاً همه را به حساب آن یک دانه بگذارم. تو که خودت تأیید کردی که ۹۹ تایشان مشکل دارند.
تولید روایت سریال. یک بچهای را نشان میدهد که این بچگیاش مثلاً ده سال پیش، پانزده سال پیش مثلاً بچگی این را دیدم. یک خانوادهای که از قبل میشناسیم. حالا مثلاً بعد ۲۰ سال میخواهد گزارش بدهد که این بچه چه شد؟ این پول حلال زحمتکش که بچه خوبی شده. یک بچه باحیا، بااخلاق دارد. یک بچه کوچک بازی میکند. بعد بهش امر و نهی میکنند. مهماننواز، مؤدب و همینطور. گاهی شما تصاویر دیگری هم مثلاً میشود. حالا مثلاً میخواهد بگوید این آخونده خوبیه. صد بار بیان بگوید. اول که دیدم که مثلاً خانمها وارد شدند، این سرش پایین بود. گفتم این میخواهد بگوید این آدم حزباللهی است. حالا حساس شدم بگویم بچه مثلاً کیه؟ چیه؟ یکهو خودم هم جا خوردم که اینطور یکهو با این حجم از بها دادن که این اصلاً روحانی معمم، درس خارج، اینهایش هم دارد. برجسته میکند آخوندیه که درس و مدرسه هم نخوانده، ولی مثلاً در کار خیریه دارد فلان. نه، الان دارد میرود درس عقد و نقد و اینها هم انجام میدهد. این مجموعه مؤلفات را کنار هم گذاشتن خیلی مهم است و در جامعه الان چه فکری داری؟ چه نگاهی دارد ایجاد میشود؟ جنبه مثبتش بود. من ده تا نقد دیگر هم میتوانم نسبت به پایتخت عرض بکنم. در ده تا چیز دیگر هم در تولید روایتش ممکن است چیز دیگری باشد. ولی این یک دانهاش را وقتی نگاه میکنم، ببینم این برده در فضای رسانه، این است که کار میکند در فضای فکری جامعه، این است که کار میکند. شما با یک جملهای که آقا این ۲۰ سال وفادار مانده. بعد مثلاً در یک جلسه بینالمللی که همه جمع هستند، یک عکسی از همسر فلانی نشان میدهند. آنقدر گریه میکند. علامت ضعف است؟ این بد است؟ این اصلاً زشت است؟ از همین هم تولید روایت میکند. پمپاژ احساسات و هیجانات میکند. این همان منطق دین در مورد خانواده است.
بابا امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا. سی سال هم ازت سخنرانی کرد، یک بار از این کارها نکرد. چه ربطی دارد آقا؟ یک کسی در یک جلسه بینالمللی، ملت آمدهاند چند ساعت نشستهاند. چقدر هزینه از بیتالمال؟ چقدر مهمان خارجی، مهمان داخلی از همه جا پاشدهاند آمدهاند. چقدر ادارات و جلسات و اینها کنسل شده که این جلسه شکل بگیرد. تأمین امنیت همان جا. این همه هزینه برای مملکت برداشته. روایت بکند که آقا این همه بیت المال تلف شد که تو یاد خانمت بعد ۲۰ سال افتادی گریه کردی، نتوانستی ادامه بدهی. اینها آن دسته پایین بودند در جنگ روایتها و تولید. مانور دادن بر امور محسوس واضحی که جلو چشم ملت است و این را جلو چشم ملت نگه داشتن خیلی سخت است. خیلی هم هزینه دارد. جریان ایمان و جریان حق سختیش در همین است که این مقدار باید هزینه بدهد. اگر یک جایی میخواهد یک تابلویی را نگه دارد. فاذکرهم بایامالله، یک یومالله را میخواهد جلو چشم همه نگه دارد، این خیلی فحش دارد. خیلی... شما تا چند سال یادتان است؟ داستان ۹ دی از زبان رهبری نمیافتاد. فتنه ۸۸ از زبان رهبری نمیافتاد. علمدار داستان یادآوری فتنه ۸۸ و یادآوری قضیه ۹ دی خود رهبری بود. خب الان چند سال است رهبری اصلاً حرفی از فتنه ۸۸ نزد. چند سال است اصلاً اسم ۹ دی نیامده در کلمات رهبری. جای فکر دارد دیگر. چرا اینجوری میشود؟ چرا دیگر از دهان میافتد؟ چرا میسوزد؟
یک چیز میدیدم جالب بود برایم. یعنی توقع این را نداشتم. همین سالگرد شهید صدر که چند روز پیش بود، سایت رهبری، کانال رهبری فیلم منتشر کرد در مورد صحبتهای آقا در مورد شهید صدر. نمیدانم دیدید یا نه. بعد یک جایش بهم برخورد، ناراحت شدم از این قضیه. در ذهن من نبود. رهبری فرمودند که: «من خیلی سال پیش آمدم این حرف را انداختم که بعضی کتابهای شهید صدر کتابهای درسی بشود در حوزه. مثل تالیفاتش.» و دهه ۷۰ ایشان قم صحبت کردند و همانجا هم فیلمش را منتشر میکند در دارالشفا که آقا میفرمودند: «همین کتاب شهید صدر در اصول و اینها همین چیز خوبی است. همین دست.» بعد، بعد چند سال رهبری فرمودند این تیکه فیلم در آن کلیپ نیفتاد دیگر. نیفتاد دیگر. «آنی که میخواستیم نشد. ما میخواستیم مثلاً کتب شهید صدر در حوزه جا بیفتد.» خیلی فاجعه بزرگی است. یعنی شما اگر بروید به عمق مطلب برسید، وقتی یک علمی بلند میشود برای یک نهضت فکری، برای یک تحرکی، برای یک اتفاقی، برای تولید یک روایتی که حالا از این به بعد شما باید به شهید صدر اینجور نگاه کنی، باید در مورد شهید صدر اینجور مطالبه داشته باشی، باید در حوزه اینجور اتفاقاتی رقم بخورد، باید ورق برگردد در حوزه، در نظام درسی حوزه هیچ اتفاقی نمیافتد که بابا تالیفات این ده تا نقد بهش وارد است. نظریه علمیاش را دارد میگوید. این نابود کردن جایگاه، اینها همه در پازل مرجفون تفسیر میشود. نمیخواهم بگویم اینها مرجع فن هستند حکمشون همان است. ولی این ساختار ساختار موجخانه به واهمه میاندازد نسبت به آن چیزی که رهبری میخواهد دلت را نسبت بهش قرص بکند. حالا یک وقتی مسئله سیاسی و امنیتی، یک مطالبه علمی، آموزشی، یک گفتمان فرهنگی، توی طلبه میترسی بروی شهید صدر بخوانی. این هم همان ارجاف است. خیلی چیز عجیبی است. روی اینها فکر کنید. این است که مسائل را به هم میریزد.
ما باختمان در اینهاست. از بعد غدیر خدای متعال به ما وعده داد: «شما از بیرون دیگر نمیخورید.» بروید ببینید هم علامه بحث میکند در المیزان، هم شهید مطهری بحث میکند: «شما از این به بعد دیگر از بیرون نمیخورید. از این به بعد اگر قرار است از کسی بخورید، از من میخورید. فلا تخشهم و اخشون. خشیت شما از آنها نباشد، از من باشد. و الله یعصمک من الناس. نگهت میداریم.» بعد غدیر از بیرون هیچ وقت نخوردیم. هیچ وقت آسیب جدی از بیرون نداشتیم. از بیرون هم اگر خوردیم، داخلیها یک کاری کردند که بیرونیها توانستند به واسطه داخلیها از بیرونیها خوردیم. داخلیها ضعیفمان کردند که از بیرونیها خوردیم، داخلیها در یک هچل انداختند. داخلیها دست و پایمان را بستند که ضعیف شدیم که از بیرونیها خوردیم. خیلی نکته مهمی است. بعد داستان غدیر وضعیت ما این شکلی بوده در این تقابل حق و باطل.
برگردم به اول بحث و ادامه بحث. پس حق و باطل، ایمان و کفر با همدیگر تقابلی دارد. این تقابل به زد و خورد میرسد. این زد و خورد گاهی به بود و نبود میرسد. به یک مرحلهای از زد و خورد میرسد که آخرش یکی میماند. ما یک بار مثلاً در تاریخ اسلام این قضیه را داشتیم. ببینم کی یادش میآید. ببینم کی سریع منتقل میشود به مطلب. کجا بود در تاریخ اسلام که زد و خورد به مرحله بود و نبود رسید؟ خب کجا؟ عمر بن عبدود. تمام اسلام در برابر تمام کفر. آن ضربت امیرالمؤمنین فرمود: «از عبادت ثقلین بالاتر است.» خیلی در این نکته است. وقتی این تقابل به این مرحله بود و نبود میرسد، آن قدر ضربات کوچک تو حیاتی میشود. داشته باشید. خیلی حرف عجیبی است. الان تک تک توئیتهای من و شما در حُکم عبادت ثقلین است. چون در روزگار حیاتی اسلام و کفر داریم زیست میکنیم و در تقابل حیاتی اسلام و... داریم حرف میزنیم و کار میکنیم. یک، یک دانهاش اگر به اشتباه به خودی برگردد، شما در کفر تمام ثقلین شریک هستید. داستان این است امروز. بله. آن عظمت کار امیرالمؤمنین را میخواهد نشان بدهد که اندازه عمل کجاست، چقدر است. ولی میخواهد موقعیت را هم ترسیم بکند که وقتی به این نقطه حیاتی میرسد که همه اسلام در برابر همه کفر و دو تا نماینده روبروی هم قرار گرفتند که زد و خورد اینها حکم این دو تا جریان را تعیین میکند. هر کدام بخورد، کار طرف مقابل تمام است.
الان امروز این مرکز این تقابل، آن نقطهای که این دو تا جبهه روبروی هم قرار گرفتهاند و یکیشان میماند، یکی تمام میشود، آن یکی هم آن تعداد آدم آنجا نیست، کل آن... این مرکز این تقابل کجاست؟ از جهت جغرافیایی؟ فلسطین، غزه است. یک عده شیعه احمق ما داریم که اینجا تولید روایت میکند که: «شما این همه سینه چاک برای یک مشت سنی!» حالا مثلاً چهار تا ناصبی هم در اینها پیدا میکند. دو چهار تا حرف و چهار تا موزمز هم پیدا میکند. بعد در این جنگ روایتها آن حرفی که ابو جهاد دیشب در جمکران زد، شما هیچ جا نیست. این خیلی مهم است. یعنی بعد آقا من جای تلویزیون بودم ۶۰ بار این را در مهمترین ساعتهای خبری گزارش، اینها، این جمله را پخش میکردم. ابوجهاد دیشب در این برنامه جمکران خواننده جهت... در ایران، جواد اسلامی، فلسطین در ایران، گفتش که آقا ما منتظر امام زمانیم برای اینکه امام زمانی که سفیانی را از بین میبرد، امام زمانی که دجال را میکشد، امام زمانی که جریانهای قاتل عالمگیر را نابود میکند. این حرف را شما از زبان یک فلسطینی در این رتبه داری میشنوی. من حالا جسارت میکنم، حاج آقا ببخشید، عمامهبهسر احمق... من تعبیر دوست ندارم به کار ببرم، ولی گاهی دیگر آدم میبیند. خود همین هم تولید روایت میکند، تولید ذهنیت میکند.
بحثی شد که حالا از منبریهای معروف ایران هم هست. یک جایی منزل کسی مهمان بودیم و آن آقا هم برای ناهار آمد و نمیشناختیم. دوستان ما میشناختند و اینها. یکهو بحثهایی شد و یکهو آقا شروع کرد حرفهایی زدن. من هم با لباس شخصی بودم و آن هم از موضع بالا با ما برخورد میکرد که حالا با چهار تا عوام برخورد کرده و اینها. بنده خدا شاید دو سه ساعت بحث کردیم. خیلی دلهره در تن من افتاد. حرفهای عجیب و غریب. یعنی این حجم از حماقت واقعاً ترسناک است. این حجم از نفهمی. ناصبیاند! اصلاً تعبیر شهید برای اسماعیل هنیه. اصلاً یعنی چه؟ هزار تا حرف دیگر که گفت. اینها بود که گفتم. گفتم خب، اینکه یحیی سنوار میگوید که امام حسین و کربلا و امیرالمؤمنین و اینها، اینها چی میشود؟ گفت: «این را میگوید که دل این جمهوری اسلامی را به دست بیاورد که اینها بهش پول بدهند.» گفتم: «خب، آن چه مردمی هستند که ببینند که این اینطور به آرمانهای اینها دارد خیانت میکند برای اینکه آنها بهش پول بدهند؟ باز اینها پشتمان باشند؟» پایانی دارد یا ندارد جهان؟ حماقت ندارد. یک کسی اینطور. نه، ناصبیاند، دشمن اهل بیت، به خون اهل بیت تشنه. یک رهبری دارد که دارد اینجور از اهل بیت مایه میگذارد که پول بگیرد. ملت هم پشتش است. یک نفر هم بهش انتقادی ندارد. یک ذره محبوبیتش کم نمیشود. علاقه به اهل بیت است و این مردم به اهل بیتی علاقهای دارند. مدیونی اگر اینطور فکر کنی. امیرالمؤمنین! میخواهم شما هم هدایت بشوید، سر به راه بشوید. ما هم یک زمان مثل شما بودیم. موقعی هم میروم حرم، برایتان دعا میکنم. اعتماد به نفسش هم کشته بود من را.
اینها نکات مهمی است. امروز داستان غزه آن نقطه تلاقی است که فضا «لقیتم الذین کفروا» در این نقطه واقع شده که اینجا دیگر جای عقبنشینی و سلاح زمین گذاشتن و کوتاه آمدن و اینها نیست. سلاح زمین بگذاری، همهتان لول هستید. تمام! این را هم آنی که آنجاست باید بداند، هم آنی که در لبنان است، هم آنی که در عراق است، هم آنی که در یمن است، هم شمایی که که به حسب ظاهر و ترقی فعلاً بالا سرتان نیست. همه با هم، هر کی نمیفهمد که امروز او با مردم غزه تفاوتی ندارد و داستان او با داستان بچههای غزه تفاوتی ندارد، این واقعاً در محاسبه مسائل سیاسی و تحلیل مسائل سیاسی آچمز است. بیکلام است. چی بگویم؟ با کلمات مناسب تعطیل است. هر کی این تحلیل را ندارد تعطیل است. نفهمیده این زد و خورد به چه مرحلهای رسیده. قشنگ این است که آمریکا فهمیده. قشنگ این است که حتی آمریکایی طرفدار ترامپ هم فهمیده. ۶۰ میلیون نسخه کتابهای منجیگرایانه غربی در این یکی دو سال چاپ شده و فروخته شده. ۶۰ میلیون نسخه. کاملاً به این اتفاق با رویکرد آخرالزمانی دارد نگاه میکند. ربطی به آخرالزمان دارد؟ تا یک سال باید جواب بدهیم به حضرات که اینی که گفتیم دلیل دارد که گفتیم. فهمیده میشود جلسه فضلا و علما که جواب پس بدهیم. اینها که گفتیم برای چی گفتیم؟ چرا ما داستان فلسطین را به آخرالزمان و ظهور ربط دادیم؟ همه عالم فهمیدند. همه عالم فهمیدند این رژیم آخوندیه. خود آخوندها هنوز گردن نگرفتهاند. همه عالم فهمیدند این زد و خورد بوی آخرالزمان میدهد. یکی میماند، یکی میرود. تأییدش دانه به دانه اینکه گفتی مثلاً این روایت درست است. سندش را گفتند ولی به هر حال یک سند خوبی فلان جا هم دارد. دانه به دانه باید بیاییم یک حرفی که زدیم را اثبات کنیم. کی واقعاً نمیفهمد که این حجم زد و خورد، زد و خوردی نیستش که در آن مسامحه و رحم و کوتاه آمدن و فرصت دادن و اینها باشد. یعنی شما واقعاً فکر میکنی الان در جمهوری اسلامی یک تنفسی بدهد، دلار ۱۰۵ تومانی افتاد مثلاً. الان تهران که نگاه میکند میگوید آخی! الهی بگردم! یک کمی مردم ایران هم یک دلار ۷۰ تومان تجربه کنند. چه محاسبهای میرسد؟ خوش میگذرد ما چه کار کردیم در مذاکرات که به اینها خوش گذشت؟
یک جایی داریم اشتباه میرویم. شما رحم بکنی این جمله که به کار بردند که بعضی از این حضرات داخلی حزباللهی تحریفگر ما افتادند سریع بعدش به توجیه که منظور ترامپ که مثلاً جمهوری اسلامی نبوده. منظورش اروپاییها بودند. بابا نادان! اصلاً بحث این نیست که منظورش کیا بودند. اینکه گفت: «فلان جای من را میبوسند برای اینکه با من توافق کنند.» ذهنیت این آدم در تقابل و در تعامل و در مذاکره این است. من با این کار دارم. حالا قرآن در... ما را وا کرده دیگر. تیم مذاکره کننده ایرانی نگفته. این را به تیم مذاکره کننده کانادایی. یکی دیگر بدتر که آخه بنده خدا این وقتی نگاهش به کاناداییها این است، تو چی؟ میگوید نگاهش به تو چیست؟ ماستمالی شد که نه منظور به ما که توهین نکرده بود. به همان اروپاییهای چلغوز، به همانها گفته بود. آن که بدتر شد که. یک وقتی رفیق رفقا خودش را در این مرحله میبیند. در این ساعت تصور میکند. شماره در کدام ساعت تصور میکند؟ با شما با کرامت و از موضع برابر حمایت از در این در میآید. وقتی نمیفهمد مسئله این است، فکر میکنی که هنوز یک راهی دارد برای اینکه این تقابل فرو بنشیند. نه بابا! این حجم از زد و خورد که به مرحله حیاتی رسیده، فقط دنبال این است که یک موقعیتی برای نفوذ و شکاف و آسیب ایجاد کند.
اتفاقاً بنده پرسیدند در مورد داستان مذاکره. من فقط نگاهم یعنی تصورم این است که فقط این نبوده که رهبری در موضع مثلاً جبر و اکراه واقع شده که مثلاً قضیه مذاکره را مطرح کرد. البته یک بخشیش این هست که به هر حال حتماً این راهبرد اولیه ایشان نبوده، دنبال راهبردهای دیگری بودند. به هر حال احساس کردند که شاید الان زمان آن راهبردها نیست یا جواب نمیدهد یا هر چه. حالا وارد این راهبرد شدیم. ولی فقط هم این نیست که از در ضعف و اجبار و اکراه و اینها نباشد. یک شیار و یک شکاف و اینی که بخشیم برای خوشبینی نسبت به این قضیه همین است. بانک قبلاً نبوده در قضایای دیگر و واقعاً هم این تیم مذاکره کننده، حالا درست است گفتیم تجربه برجام و اینها در آن دخالت داشتند، ولی واقعاً این تیم مذاکره کننده با آن تیم برجام کلیتش متفاوت است. یعنی آن نظامی که حاکم است، آن ساختار متفاوت است. رئیس جمهور فعلی رئیس جمهور متفاوت. بحثی نیست. رهبری دنبال این است که از هم یک آسیبی بزند به آمریکا و راهش هست. این نکته مهم است. از یک طرف شما باید در این تولید روایت کاری بکنیم که تجربه برجام تکرار نشود. از یک طرف یک کاری بکنید که دست تیم ایرانی باز بشود و این ذهنیت در فضای گفتمان عمومی شکل بگیرد که ما اصلاً در این مذاکرات میتوانیم یک آسیب جدی به ترامپ و آمریکا بزنیم. تبیین بشود آنقدری که در فضای عمومی قابل طرح است.
آنقدری که مردم میفهمند اینها گفته بشود. اینها آنجاهایی است که همان نیروی حزباللهی دوباره مفقود است وایساده، یک دادی میزند بعد میبیند که رهبری با داد این همراهی نکرد، ناامید میشود، ول میکند میرود آب میشود. مگر خودتان نباشید. «جمهوری اسلامیتان دیگر مرغ عروسی و عزای شما شدیم، هر جا ما را میاندازید وسط تیکه تیکه میکنید.» نکته را دقت میکنید. راهی دارد برای آسیب زدن. آسیب به او وارد میشود. این فضا را باید در جامعه ایجاد... اول باید این را، این باور شکل بگیرد که آقا این حجم از تقابل دیگر راه برگشت ندارد. در نقطهای نیستیم که مدار سازش، کرنش، کوتاه آمدن... در هیچ کدام از دو طرف، برای اینکه دو طرف در موقعیتی که احساس میکنند دارند نابود میشوند. واقعیت قضیه اسرائیل که هیچ. این حس در استرالیا که در نابود شدن که هیچ. این حس در خود آمریکاییها نمایان است. خصوصاً در دولتمرداشان. چرا در قضیه تعرفه یکهو اینجور سر شیر را بست. احساس کرد که آغاز آن هنوز تو لپ مثل قدیمها بکنیم. یال و کوپال آن موقعها نمانده. ما دیگر آمریکای دهه ۶۰ و دهه... میخواهد یک کاری بکند، همه بروند در لانههایشان تک و تنها، بدبخت ما بدبخت شدیم. باشه، حالا من منظورم که چیزم فقط با چینیها. همان چینش هم الان آمریکا هم دولتش هم از جنبه فضای عمومیاش در فشاری است که در همین تعرفه را برای دست گرفتن ترامپ، که در همین کلاهی که سرت است چینی است. در همین تعرفهای که گذاشتی قیمتش هم رفته بالا ابزار مضحکه و تمسخر مردم شده.
بابا این دیگر گذشت آن زمانی که یک تریبون بود که به فکر همانجور که ما الان روایت رسمی نمیتوانیم دیگر با صدا و سیما تولید بکنیم، در آمریکا هم همین است. صحبت بکنم. حالا نمیدانم شما حوصلهتان سر میرود این حرفها به دردتان میخورد یا نمیخورد. به نظر خودم که میآید مهم است. حالا نمیدانم به نظر شما. نظر شما برای خودتان محترم است البته. ببینید ما در قضیه فتنه ۸۸ خیلی دستمان بالا بود در برخورد با فتنه. بانک حجم فتنه از یک جهاتی میشود گفت شاید شدیدترین فتنه طول تاریخ انقلاب بوده. یا در سه چهار تا اول باید باشد دیگر. یعنی فتنه ۸۸ واقعاً فتنه سنگین و عجیب غریب بود و تقریباً هر جا که این مدل فتنه پیاده شده برنده بوده. این سبکی که شما بیا در انتخابات هیجانات را به اوج برسانی، یک همچین آدم موجهی که خودش ۸ سال نخست وزیر بوده در این رئیس مجلس بوده، آن یکی خودش ۸ سال رئیس جمهور بوده. اینها آمدند کار را دست گرفتند. فقط در تهران ۴ ۵ میلیون نفر را آوردند کف خیابان و اینطور فضا پر از تردید و ابهام و آنور داستان هم کامل دمیده در این اختلافات و درگیریها و نفرت و دوقطبی به اوج خودش رسیده. شواهدی که هست برای اینکه این تردیدها را در دل مردم بیشتر بکند که آقا مثلاً فلان عضو شورای نگهبان آمده رسماً گفته به فلانی رأی بدهید. اینها قضایایی بود که سال ۸۸ داشتیم دیگر. اینها هی این پازل را تکمیل میکرد. ولی یکهو قضیه جمع شد در ۸ ماه. چرا؟ برای اینکه در فضای عمومی شما روایت رسمی آن چیزی که دارد رقم میخورد تلویزیون به عهده داشت و به همین دلیل تلویزیون خیلی حرفها را نمیزد. سال ۸۸ صدا همه در میآمد چرا نمیگوید؟ یک دانه خبر مثلاً سال ۸۸ خبر ۲۰:۳۰ بود که میگفت آن هم فقط با یک اشاره با تیتر گذرا.
مثلاً اینکه آقا مثلاً خبر ۲۰:۳۰ ته خبر ۲۰:۳۰ دو دقیقه امروز مهندس موسوی مثلاً آقای موسوی رفت تشییع جنازه فلان دختره مثلاً. یا مثلاً دختره که رفته بود تشییع جنازهاش بعد چند روز شد که اصلاً نم.. دختر فراری بود. اصلاً نمرده. برگشت خانه. تلویزیون همینقدر واکنش نشان میداد. رفته بود مجلس ختمش. زنده بود؟ یا فلان دختره که نمیدانم ترانه موسوی که مثلاً عکسش را فلان جا زدهاند و اینها. این زنده است. زنگ زدم به مامانش صحبت کرد. یک دانه خبر تلویزیون در حد ۲ دقیقه. برای اینکه خود این پرداختن به این موضوع دمیدن در این آتش بود. نمیخواست آن کسی که روایت رسمی دارد تولید میکند یک جوری با این مسئله برخورد کنی که مردم احساس کنند که الان همه مسائل کشور تعطیل شده فقط همین قضیه است. نمیخواست آنقدر ضریب بدهد به این داستان. چون تولید روایت دست صدا و سیما بود. واسه همین وقتی صدا و سیما آمد گفت اینها یک مشت آدم هرزه اراذلند که ظهر عاشورا پرچم امام حسین را آتش زدند. کار تمام شد. تمام شد. آنقدر اطمینان به صدا و سیما بود. آنقدر صدا و سیما میداندار رسانه بود اصلاً جای دیگر به این مرحله نمیرسید که مگر با روزنامهها و چه میدانم با سایتها و اینها میتوانستند روبروی صدا و سیما در بیایند. چند نفر در سایت بودند؟ چند نفر روزنامه میخواندند؟ همه پای اخبار یک کلمه که صدا و سیما گفت قضیه بعد شما میبینید بعدها مثلاً این قضایایی که مخصوصاً این سالهای اخیر صدا و سیما خودش را بکشد هم در تولید روایت... نه اینکه حالا کامل تعطیل باشد. به هر حال امروز هم قدرتی دارد. به هر حال موقعیتش موقعیت ویژه است ولی داستان کلاً برگشت. یعنی قضیه مهسا امینی از یک جای دیگر شروع شد. آقا به خدا ما نکشتیم. آقا به خدا خودش مُرد. بخندید خستگیتان در برود. گفتش که طرف را بردند گزینش. بهش گفتند که چند تا از این شعارهای اول انقلاب بگو. گفتش که: «یک شوهر داشتیم.» خونی که در رگ ماست، هدیه به... آفرین! یکی دیگر هم بگو. گفت: «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی.» یک شعاری بود آن اوایل وقتی که آقای طالقانی از دنیا رفته بود. منافقین یک جوی انداختند در کشور. یک شعاری که بهشتی، بهشتی طالقانی را تو کشتی. اول انقلاب. بهشتی، بهشتی... این یک. آنی که داشت گزینش میگرفت، چشمهایش اینجوری شد. گفت: «چی؟» گفت: «طالقانی را خودش مُرد.»
تولید روایت رسمی در قضیه مهسا امینی این بود. صدا و سیما راه افتاده خودش مرد. کسی قبول نمیکند. یکهو یک منبری از اینور در میآید یک چیزی میگوید، میدمد به آن روایتی که جریان مقابل دارد تولید میکند. اثر خیرخواهی و دلسوزی هم هست. دلش برای نظام میسوزد. میگوید آقای پلیس بیا جواب بده. ولی تو این فضای ابهام و غبار جواب بده. دیگر کسی اصلاً به صدا و سیما کار ندارد. این موضوع ماست در این نبرد حیاتی. الان در موقعیتی قرار گرفتیم که میدان تولید روایت از دست ما خارج شده. یعنی ما دیگر تولید روایت رسمی نمیتوانیم داشته باشیم. خب این خیلی فرصت یعنی خیلی دوره خطرناکی است. ولی این همینقدر که برای ما خطر دارد و یک چاقوی بیخ شاهرگمان است، این همینقدر برای نظام استکبار به مراتب شدیدتر و خطرناکتر است. برای اینکه ما همیشه در مملکتمان چهار تا روایت غیر رسمی هم داشتیم. اصلاً معروف بوده دیگر. همیشه میگفتند آقا تاکسی دیگر نیروی امنیتی بود. میگفتش که ما چند جا اشتغالمان ممنوع است ۱۲۳. همین راننده تاکسی. گفتم چرا؟ رسالت تاکسی هم مینشینی، اصلاً اطلاعاتیه که تبادل پیدا میکند. نیروی امنیتی اطلاعاتی باشد. تاکسی خودش یک تریبون است دیگر. یعنی بسیاری از تحلیلهای روز کشور در تاکسی رقم میخورد. میگفت نشسته بود در تاکسی در مورد مسائل خاورمیانه اینها صحبت کنه. گفت اینجا فقط تحلیل فوتبال داریم. مسائل خاورمیانه در آن تاکسی سبز اینجا فقط... آن هم تازه فوتبال خارجی. داخلی نمیتوانیم حرفی بزنیم.
خب شما ببینید همیشه ما این روایت غیر رسمی را داشتیم. بالاخره از چهار جا به مردم خبر میرسد، حرفش میرسد. ولی در غرب این قضیه نبوده. هیچ وقت غربی با آن چیزی که دارد در غزه رقم میخورد مواجه نبوده. این اتفاقات بارها رقم خورده البته در این حجم و در این سطح نبوده. ولی همیشه این کودککشی بوده. ولی چون تولید روایت رسمی دست رسانههای غرب بوده هیچ وقت هیچکس نفهمیده در قضیه چه خبر است. همین قضیه طوفان را یادتان است؟ اولش چه شد؟ یعنی تولید روایت گرفتن نمیدانم چه جور ما را کشتند. چه پدری از ما درآوردند. همین بیمارستان المعمدانی اولش که زده بودند یادتان است دیگر؟ آمدند چه گفتند؟ پایگاه حماس بوده. بعد هم گفتند خود حماس زده. حتی ناظرهای بینالمللی آمدند گزارش رد کردند که این نشان میدهد که با موشکهای خود حماس خورده. احتمالاً اشتباهی خود حماس زده. قضیه داستان المدانی بود. الان چه شد؟ همه بیمارستان... خب از آنور شما احساس میکنی که آقا خب پس معلوم میشود که ما باختیم دیگر. یعنی آن اول یک هراسی هم اسرائیل داشت که مثلاً میترسید از اینکه واکنش مردم نسبت به زدن بیمارستان چیست. آن از آن هراس افتاد. قضیه این هست ولی یک ور قضیه هم این است که دیگر کار از دست اینها خارج شده در تولید روایت. قلدری و زوری که دارد، خوشش میآید. میگوید آره من زدم. من که نمیتوانم توجیهت کنم که من نزدم، ولی حالا تو چه غلطی میخواهی بکنی. این خیلی اتفاق مهمی است. یک طرف قضیه را وقتی نگاه میکنی دلهره میآورد که پس ما در موضع ضعفیم. ولی یک طرف قضیه حکایت از این میکند که او خودش را در موقعیت مرگ دارد میبیند. او میداند که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. دلش به بمبش خوش است. میگوید من زدم. میخواهی کاری کنی؟ بیا بمب میزنم در سرت. اگر شما این را هم از دستش گرفتی که ترس از بمب بریزد. مردم دنیا در نقطهای قرار بگیرند که از بمبهای اینها نترسند. تمام است. اول باید کجا این اتفاق بیفتد؟ آنجایی که نوک پیکان این تقابل و درگیری است. جبهه حق است که امروز جمهوری اسلامی، مردم ایران است. لذا آن کسی که این وسط دارد سوسه میآید، بازی را به هم میریزد، این در این نبرد حیاتی دارد بازی را به هم میریزد. این نکته، نکته مهمی است. امشب روی این نکته مانور دادم. خیلی نکته دقیقی است و روی آن دقت کردهام. ما در نقطهای هستیم که شرایط بود و نبود است. هر یک تیر و ترقهای که درست... رهبری فرمود این روز قدس با همه روزهای قدس قبلی متفاوت است. امیرالمؤمنین هم شکلش یکی بود بلکه ضربات دیگری که امیرالمؤمنین به بقیه زده بود، بعضی وقتها خیلی حرف قشنگتر و دقیقاً دو نیم مساوی بود. یک چهارم میانی را مثلاً به عمق راهبردی بازی وارد کرده. یکی نگاه کند میگوید آقا آن ضربه قبلی که خیلی خوشگلتر بود. یک دانه زده بود امیرالمؤمنین فرق طرف دو نیم شده بود. چیز خاصی هم نبود. این آن چیز خاصش به این ضرب شست و اینها نیست. به آن نقطه خاصی است که قرار گرفته.
بله، این راهپیمایی روز قدس را شما ۳۰ بار تا حالا رفتهاید. همیشه هم همین قدر رفتهاید. در روزهای گرم تابستان هم رفتهاید. یک بار هم در تابستان رفتهاید که شبش تا صبح بیدار بودید. شب قدر بود همین چند سال پیش بود دیگر. آب میپاشیدند روی سر ملت. هم خوابشان میآمد، هم گرم بود. یعنی اصلاً همه همینجوری با یک حالت راهپیمایی همایون. روزهای روز قدس هم دیدیم. آن روز کسی نگفت حالا همیشه در شرایط حساس کنونی هستیم دیگر. هی شرایط حساس کنونیتر میشود. هر سال انتخاباتها این شکلی است. هر انتخاباتی نسبت به انتخابات قبلی این حساسیتش بیشتر میشود. هر راهپیمایی نسبت به راهپیمایی قبلی این شکلی میشود. راهپیمایی ۲۲ بهمن گذشته با قبلیها خیلی فرق میکرد. چقدر رفت. یکهو در یک هفته افسار گسیخت. دیگر همینجور کشید بالا. باز آن صبح ملت خسته، گرسنه، با کفش پاره، کالسکه درب و داغون گذاشته کف خیابان. آقا خیلی چیز عجیبی است. بعد برای شما این در موقعیت حیاتی دارد در این زد و خورد. این زد و خورد هم حوزههای وسیعی دارد دیگر. یک بخشیش زد و خورد نظامی و فرهنگی است. اینکه قرآن میگوید شما هر قدمی که برمیداری، لزوم آنها در میآید برای شما عمل صالح مینویسم. به خاطر اینکه هر قدم شما در این تقابل تفسیری دارد. اینها را داشته باشید. من وقتم رو به اتمام است. خیلی دوست دارم این بحث خیلی بیشتر ادامه بدهم چون خیلی نکته دارد. هر حرکت کوچک شما تفسیری دارد. هر چقدر شرایط حیاتیتر و کانونیتر و حساستر میشود، اثر این کاری که ولو کار کوچک شماست. سریال پایتخت کار ویژه و ماندگاری بود برای اینکه در این فضا. بعد زن، زندگی، آزادی. کسی که خودش آمده از قاتلین زندگی، آزادی حمایت کرده. در این فضای بلبشوی ضد روحانیت که خود آنهایی که روحانیت را دوست دارند جرئت نمیکنند یک سریال در این با این حجم از مخاطب بسازند. از آخوندها این شکلی دفاع کنند. یک همچین اتفاقی دارد رقم میخورد. خیلی اتفاق بزرگ است. بنده حاضرم به خاطر این کار دست تنهای بنده را ببوسم با همه مشکلات و قضایایی که سر مسائل قبلی با ایشان دارم. من که خیلی این اتفاق، اتفاق بزرگی است. چهره دیگری نشان میدهی. یا همین قضیه مشهد و اینجور مسائلی که دارد مطرح میکند. اینها همش اتفاقات بزرگی است. دست کم گرفت. اینی که مثلاً آمدهاند مشهد میخواهند بروند عقد بخوانند. در حرم بخوانند. این علاقه به امام رضا، اینها خیلی اتفاقات مهمی است. اینها اصلاً شوخی نیست. برای من و شما عادی است. امام رضا همیشه بوده. حرم همیشه بوده. نه، ما الان شرایطمان این امام رضا... امام رضا سال قبل نیست. واقعیتش این است. شما در فضایی قرار گرفتی که امام رضا یک گفتمان سیاسی شده. حرف از امام رضا زدن تو را متهم به یک جناح... سالهای قبل مراسم محرم چه شد؟ دیگر هر کی مشکی بپوشد با نظام است. یادتان است؟ توییت کرده بود دو سه سال پیش. خیلی اتفاقات مهمی است. شما دیگر آقا مشکی پوشیدنت هم یک جور دیگر خوانده میشود. این مشکی پوشیدن با بقیه مشکی پوشیدن فرق میکند. حتی اسمی که روی بچهات میگذاری در فضای نبرد حیاتی. اینها بهایش میشود عبادت ثقلین. وقتی موقعیت این شکلی زد و خورد به اینجا، علی میگذاری. این خودش عبادت ثقلین است. کاری که امام… وقتی بنی امیه این شکلی گرفته، روی امیرالمؤمنین هر پسری خدا بهش میدهد اسمش را میگذارد علی. آن علی گذاشتنها با این علی گذاشتن فرق میکند. نبرد حیاتی است. میتوانم برسانم ۱۰۰ تا مثال میشود برایش آورد.
فضای این سوره مبارکه، مال فضایش فضای است که از همه جا گفتی غیر از تفسیر این سوره. این جلسات اول داریم فضای کلی سوره را مرور میکنیم که در آیات این تصور را داشته باشیم. در فهم آیات در چه موقعیتی این سوره دارد نازل میشود. در موقعیتی که داستان جبهه اسلام و جبهه کفر به زد و خورد رسیده. زد و خورد هم به عالیترین حد رسیده. اتفاقاً چون یک دانه محکم زدند در بدنه این است که داستان احد را خیلی حساسش میکند. دو تا محکم قبلی وعده صادق ۱ و ۲ را اسرائیل زدیم. اگر آن دو تا را نزده بودیم، اینها این طیف تحریفگر از همینها لجش میگیرد. ما اگر نبودیم وعده صادق ۳ راه افتاده بود. دیگر یک دوره وزارتی داشت که حالا نمیخواهم بگویم چرا از وزارت رفت. این حرف مهم است. ما که بودیم وعده صادق. حالا نمیخواهم بگویم درست است ها، حرف او به آن کار ندارم. به این نگاه و این ذهنیت و این تولید روایت کار دارم و آن کسانی که این روایت را خوششان میآید و چه بسا به خاطر این نگاه و این ذهنیت و این تحلیل رأی دادند و پشت این دولتاند. قطعاً من این حرف را قبول نمیکنم. یعنی تصوّرم نسبت به رئیس جمهور این نیست. ولی این حرف، حرف مهمی است. معنایش این است که ما اگر بودیم وعده صادق ۱ و ۲ هم نمیشد. چون شما وقتی دو تا محکم زدی، یا باید سومی را محکمتر بزنی یا سوم محکمتر میخوری. داستان نبرد حیاتی این است. وقتی دارد خفه میکند باید یک دانه مشت بزنی. پس هنوز جون داری، یک فشار بیشتر. فضای تقابل، نبرد حیاتی این است. داستان احد.
داستان احد، داستانی است که آمدند برای اینکه این سران را قلع و قمع کنند. رسماً هند گفته به وحشی: «کیا؟ پیغمبر را میزنی یا علی را یا حمزه را؟» آمدند برای ترور سران. تازه این کینه شخصی هند بوده حالا از داستان قبلی. یعنی یک زن حالا از یک جایی یک کینهای دارد. ببین چقدر فضا، فضای آمادهای بوده که این تا این حدش آمدند کار را تمام کنند. ببین اینکه یک زن غیر رزمنده نگاهش این است و احساساتش در این جنگ این است، بقیه حسشان چی بوده؟ بقیه که در بدر داداششان کشته شده، زخمی شدند، مجروح شدند، در رفتند، آنها حسشان چیست؟ نکته را نمیدانم میتوانم با زبان نارسا و ناقص خودم برسانم یا نه. این فضا را حساس میکند و این وسط اتفاقاً آن دلهرهای که دقیقاً در سوره آل عمران همینها را میآید مطرح میکند که یک عدهای از شب جنگ شروع کردند دل اینها را خالی کردن. به همانها داستان احد را برگرداندند. آل عمران مفصل یک جایی چند سال پیش دانشگاه فردوسی مقدار یک مروری به مباحثش کردم. یک بحثی بود در رحلت پیغمبر اسمش هم بود نفی و اثبات پیامبر. مرور اجمالی کردم. ولی خب بحثش مفصل است. اگر لازم بشود یک وقتی باید تمام آیات خوانده بشود. چه حرفی را اینها میانداختند در دل آن سپاه؟ چه شد یکهو شُل شدند؟ در حالی که اینها که بدر را زده بودند که. اینها که اتفاقاً باید در احد محکمتر بیایند. اینها حتی نسبت به پیغمبر تردید پیدا کردند. خیلی عجیب است. حتی نسبت به حفظ جان پیغمبر مسئله برایشان بیاهمیت شد. خیلی اینها چیزهای عجیبی است در داستان احد.
بابا اینها مردم این شکلی نبودند. اینها در بدر هم که چند روز قبلش بود این پیغمبر را گرفته بودند، هر کی هر جا کشته میشد، آنقدر حلقه درست کرده بودند که آن حلقه آخر پیغمبر بود. ۱۰ تا حلقه بود. مگر کسی میتوانست به این راحتی به پیغمبر برسد؟ آن پیرزن نصیبه بود چی بود اسمش یادم رفت. آن خانمه دلش برای پیغمبر سوخت. به همراه عبیدالله و علی بن ابیطالب. این سه تا جلو پیامبر که پیغمبر کشته نشود به دست طرف مقابل. خیلی اتفاق عجیبی است. ورق برگشت از بدر تا احد. مگر آنقدر تفاوت است؟ داستان این است. اینی که در این سوره میخواهد بیاید به من و شما تفهیم بکند این است که تو اگر نگاهت به قضایا این نباشد، در این مسائل هم نمیتوانی مسئله را این شکلی تحلیل کنی و تشخیص تو در این زد و خورد، زد و خورد را نمیفهمی. حساسیتی که روز به روز دارد شدیدتر میشود را نمیفهمی. نمیفهمی همین چیزهای کوچک چقدر در این تقابل بها پیدا میکند. همین حمایت کوچولو. حمایت خیلی کوچولوها. یعنی وقتی فضا به این حجم از تنش و این حجم از هزینه میرسد، کوچکترین حمایت و کوچکترین تردید یکهو... نبرد طوفان الاقصی شده.
یکی اینجا در میآید میگوید: «آقا مردم ایران خستهاند. تا کی خیانتهای دست کم...» بعضیها تصور میکنند گیر دادی الان مگر چه کاره؟ «دولت گذاشتنش غیر قانونی بود. خودش هم رفت. خدا خیرش دهد. بنده خدا. دیگر مسئله را حادش نکنیم. دیگر ول کنیم برود. دیگر.» شما شوخی میگیرید. شوخی نیست. من این بابا جایگاهش یک جایگاه غیر قانونی بوده که حالا ولش کردند پاشده رفته. نه، گفتمانش همچنین گفتمانیه. نه کسی که کد درآورده دست یکی را بالا گرفته. یک زمانی آیتالله هاشمی رفسنجانی را کسی رئیس جمهور میکرد. یک زمانی اینجوری رئیس جمهور میشود. اینها مهم است. نکته دارد. شهر به شهر پاشده راه افتاده، همایش گرفته. بعضاً از همایشهای آن که قرار است رأی بیاورد شلوغتر بوده. یعنی رسماً به این رأی دادند. تعارف که ندارد که. حالا شما هی سانسورش کن. شما دوست ندارید. من هم دوست ندارم. این تولید این روایت را در فکر مردم دوست ندارم. اینجا بیفتد ولی در خودمان که نمیتوانیم تعارف کنیم که واقعیت قضیه این است. حالا این غیر قانونی، قانونی، راهبردی، بالا پایین، سوپور، دربان هر چی که حساب کنی، این بابا همه کاره است. این بابا که این مدلی و جایگاهش این است که حالا دولت را هم که دادند، این آقا نوشت اگر کسی مسلمان نباشد، نمیدانم ۱۰ امتیاز، مسلمان بشود، نمیدانم دست گرفتیم دیگر سوژه طنز کردیم. اینها شوخی ندارد.
آقا در این فضای تقابل. در این شرایط طرح اینجور حرفها شوخی نیست. اینجور پالسها، اینجور سیگنالها را فرستادن شوخی نیست. پاشود میرود در سوئیس میگوید که سران حاکمیت، رهبری حاکمیت! بعد میگوید منظورم رهبر حاکمیت نیست. رهبری! خیلی در اینها حرف است. رهبری حاکمیت به این رسید که در قضیه حجاب کوتاه بیاید. سران سه قوه کوتاه آمدند که اگر ما نبودیم اتفاق رخ نمیداد. شما بگو آقا این غلط میگوید. این اصلاً چه کاره دولت است. باشد. میخواهم بگویم چی باعث شد که یک همچین فکری با خودش کرده؟ یک همچین جرئتی کی او را به این تحلیل رسانده؟ و تأثیر اینکه این حرف وقتی گفته میشود، این چه اثری دارد؟ این حرف در بین مردم خودمان وقتی گفته بشود فاجعه است. چه برسد به اینکه تو رفتی آنجا داری با دشمن صحبت میکنی. بدون چه فرصتی هستیم برای شما. ما اگر نبودیم اینها نبود ها! در این نبرد حیاتی که شما یک پر تیرت میتواند داستان را زیر و زبر بکند، این طرح این حرف خیلی اثر دارد. اینها دیگر خیانتهای قرون ۲۰۰۰ نیست. این خیانت به کل تاریخ است. خیانت به کل شیعه است. خیانت به همه شهدای طول تاریخ. قاتل قاسم سلیمانی. من میگویم همه ما الان در شرایطی هستیم که یک طرف میز ماییم، یک طرف میز از قاتل هابیل اینهایی که امروز در غزه کشته شدند. همه یک ور نشستهاند. شما به همه خیانت کردی. یعنی یک طرف داستان شمر و عمر سعد. به همه خونها خیانت کردی. من واقعاً حس خودم در این داستان این است. یعنی احساس میکنم اگر ما آن کاری که باید انجام بدهیم انجام ندهیم، این دستهای همه اینها در یقه خودم است. احساس میکنم. تعبیر از خودم نیست. یکی از اساتید این شبیه به این عبارت را به کار برده بود. مؤیدی خدا ایشان را طول عمر آن... بدهد که امروز داستان این شکلی است. یقه ما در مشت همه شهدای طول تاریخ است. همه کسانی که در طول تاریخ قدمی برداشتند. همه اینهایی که راهپیمایی... بابا شوخی نیست. اینها میآیند اینجور راهپیمایی میکنند با دلار ۹۰ تومان. با آن مشکلات، با آن گرفتاری. با این همه نجابتی که ملت دارند به خرج میدهند و تو میآیی میروی اینجوری پالس میدهی. اینجوری سیگنال میدهی. قیمت دلار بالا پایین میکنی. بعد یک قیمت بالا پایین میشود دوباره همچین سیگنالی میدهی. معناش این است که پس کار را تمام کنید. به آمریکا. نه شوخی نیست.
اینی که بعد نبرد طوفان الاقصی یکهو پاشدی میآیی بگویی که آقا ملت خسته شدهاند از هزینه دادن برای فلسطین. مجری بنده خدا گُرخیده بود. گفت منظورتان ملت فلسطین است یا ملت ایران است. ۹ ماه بعد هم دولت تشکیل بدهد. دست بگیرد دولت برای شما بنویسد. یهودی هم ۱۰ امتیاز. شیعه باشی امتیاز ندارد. این سیر این اتفاقات شوخی نیست. اینها را باید فهمید. کوچکترین واکنش شما بزرگترین اثر را در این اتفاق دارد. یک شمشیر میتواند عبادت ثقلین باشد. این دیگر داستان نبرد علی بن ابیطالب و عمر بن عبدود نیست که تا حالا از علی مثلاً از بابت یک چیزهایی بدت میآید. انتقاد داری. از عمر بن عبدود هم بابت یک چیزهایش خوشت میآید و حمایت داری. این عقبه این دو تا را باید دید. این یک تاریخی است که اینجا ایستاده. آن هم یک تاریخ با تمام مؤلفهها و مشخصات. این دو تا اینجا به هم رسیدهاند. هر کی بزند کار آن یکی تمام است. واقعاً هم همین شد. در احزاب کار طرف مقابل تمام بشود. یعنی از صفحه روزگار محو بشود. ولی ما اگر میخوردیم از صفحه روزگار محو شده بودیم. در بدر و احد هم همین بود. واقعاً این نکته را باید بهش دقت کرد. در این فضا این سوره میخواهد بیاید ترسیم بکند. یک اشارهای برای بحث را تمام کنم. این تقابل شکل میدهد. اولین نکتهای که قرآن بهش نظر دارد که تو باید بهش متوجه باشی این است که آقا اینها درست است که آنقدر پشتشان گرم است. این همه پشتشان شلوغ است. ولی مسئله این است که خدا پشت اینها نیست. این اولین درک محاسباتی است که تو باید داشته باشی.
در این تقابل تو درست است که آنقدر دور و برت خلوت است. دست و بالت خالی است. ولی خدا پشت توست. تا این را نفهمی از پس این نبرد برنمیآیی و منافقین تو را مشغول مسائلی میکنند که از این محاسبه خارج بشوی. «ان الناس قد جمعوا لکم.» آقا ببین تو به اینها بزنی دیگر اسرائیل جواب نمیدهد. آمریکا جوابت را میدهد. با اف۳۵ جواب میدهد. فضایی که او ایجاد میکند. کار منافق همین است که نمیگذارد تو دستگاه محاسباتیات را حساب و کتاب کنی. «ولاکن المنافقین لا یفقهون.» اصلاً حالیشان نمیشود این محاسبات. کجا میآورد در سوره منافقون. اینها برگشتند گفتند کی عزیز است؟ کی ذلیل است؟ یکی از چالشهایی که ما منافقین داریم در همین مسائل ظاهری. دقیقاً مانور روی همین مسائل عدد و رقم است و در سوره منافقون گفتش که عبدالله بن ابی گفت: «من برگردم مدینه از... میرود آنجا ازل را خارج میکند.» «لیخرجَنّ الأعزّ منها الأذلّ.» همچین گفت. آنی که عزیزتر است میرود. آنی که ذلیلتر است را از شهر میاندازد بیرون. منظور عزیز، خودش بود. ذلیل، پیغمبر. چرا؟ برای اینکه میبیند که آقا ما وقتی که چون ما گفتمانمان گفتمان آب و نان است. پیغمبر گفتمانش گفتمان بهشت و حوری خدا و این حرفهاست. وقتی هم که میآییم به رأی میگذاریم همیشه گفتمان ماست که رأی دارد. میگویی نه؟ بیا من یک رفراندوم در نماز جمعه برگزار میکنم. پیغمبر خطبه بخواند. بیرون هم بگویند گوجه ارزان، سیب زمینی ارزان. درست است؟ رفراندوم بود دیگر. پیغمبر در یک نبرد نابرابر با گوجه و سیب زمینی شکست خوردند. یعنی دور گوجه و سیب زمینی شلوغتر از پیغمبر بود. این برای منافقین محاسبه میآورد. میگوید خب پس من هم اگر بتوانم گوجه و سیب زمینی مملکت دستم باشد کاری کنم که گوجه و سیب زمینی دور پیغمبر کم باشد. گوجه و سیب زمینی دور من زیاد باشد، دور من شلوغ. نکته را بگیرید ها. خیلی در اینها حرفها است. ساده ساده داریم صحبت میکنیم. رد بشویم. خیلی حرف داریم میزنیم در این مباحث. این محاسبه میآورد برای منافقین. بعد میآید روی همین حساب کتاب میکند. میگوید آقا «لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ینفضوا من حوله.» یک همچین تعبیری. اگر اشتباه... یک کاری کنیم دور پیغمبر، پول از دور پیغمبر برداشته بشود، دور پیامبر خلوت میشود. کما اینکه پیغمبر ژتونی کرد ملاقات خودش را. کارت بکش بیا در. بابا سینما میروم بلیط میگیرم. آقا هیچکس نیامد. سوره مجادله است دیگر. فقط علی بن ابیطالب که خودش جان پیغمبر بود، تربیت شده پیغمبر بود، امیرالمؤمنین روزی یک درهم در میآورد. میداد. میآمد دیدار پیغمبر. یعنی فقط سینمای پیغمبر بلیطش را باید امیرالمؤمنین میخرید. میآمد مینشست.
هیچکس نیامد. خب اینها محاسبه میآورد برای منافقین. شنیدید که نمیخواهم دوباره اسمش را بیاورم. گفتش که مشارکت چند درصد شده؟ در ترکیه انتخابات چند درصد مشارکت کردید؟ دیدید دیگر این حرفها را در ترکیه چقدر بوده؟ در خود آمریکا در انتخابات چقدر شرکت کردند؟ در ایران چقدر بود؟ ۳۹ درصد. تازه دور دوم هم که ملت آمدند رأی دادند خادم که فلانی رأی نیاورد. از اینها استفاده میکند. معنا دارد. معنایش چیست؟ معنایش این است که آقا اگر قرار است که جمهوری اسلامی را هم کسی نگه دارد. پایگاه رأی داشته باشد. دور شلوغ بشود. کی میتواند دور تو را؟ کیا نان گوجه میآورد برای مردم؟ سیب زمینی مردم؟ آخرش احساس میکنند گوجه سیب زمینیشان را کی تأمین میکند؟ آیا شما... یک چیز خوبی در آن فیلم افسر اژدها بود. ملت با هواپیما رد میشوند. زمینهای ما را میبینند. به ما فحش میدهند. انتخابات هم به ما رأی میدهند. موقعیتی است برای اینکه تهش بپرسی که کدام اینها آب و نانت را تنگ میکند. میگوید این. این یک نقطه کلیدی است. این را فعلاً اینجا داشته باشید. بحث را تمامش کنم. اینها محاسبه خودشان روی این گوجه و سیب زمینی و روی این ادراک عمومی مانور میدهند. این جریان تحریفی که تولید روایت میکنند از این نقطه ضعف مردم استفاده میکنند و از این خلأ محاسباتی و تحلیلی مردم استفاده میکنند که اگر ما باشیم گوجه و سیب زمینی برقرار است. ما نباشیم جنگ است. نه گوجه و سیب زمینی دارد، نه امنیت داریم، نه سر پناهی داریم، نه خانه داریم. در این گفتمان اینها توانستند به پیغمبر آسیب بزنند. اینها قرآن دارد میگوید تحلیل شخصی و تاریخی و اینها نیست. اینها قرآن است میگوید. ولی اینها در محاسبهشان یک جا میلنگد که «لِله خزائن السماوات و الارض». نصرت الهی. اینکه خدا خزانه دارد. اینکه خدا همه کاره است. «ولاکن المنافقین لا یفقهون.» اینها چیزهایی است که منافقین حالیشان نمیشود.
کجا منافقین شکست میخورند؟ کجا شما تیغت میبُرد جریان تحریف را؟ وقتی این ایمان را در جامعه... وقتی این روایت را دست بگیری. خب، مگر میشود دست گرفت؟ آقا کی باورش میشود خدا همهکاره است. آره. آنها دست روی محسوسات میگذارند. شما یک امر معقولی که فراتر از وهم و اندیشه و فکر و حس است میخواهی بگویی. این کار سخت است. ولی ما ایاماللهی داریم. «اذکرهم بایامالله.» اینها را اگر دست گرفتی، نشان دادی، این روایت سرپا بود. این ایمان ایجاد میکند. دیگر تیغ منافقین نمیبُرد. یکیش چیست؟ یکیش همین داستان غزه است. حالا نمونههای دیگرش مثل ۹ دی و چه و چه و چه. اینها یومالله است. همین قضیه شهید رئیسی. ایام سالگرد ایشان. سال گذشته یا مثلاً دو سال پیش یک حجم وسیعی تولید نفرت و تولید محتوا نسبت به آقای رئیسی. من و شما جرئت نمیکردیم حتی آقای رئیسی را با ذکر نیک یاد بکنیم. درست است؟ یکی از رفقای خیلی انقلابی و حزباللهی ما دیشب پریشب بود در این مسجد میگفتش که: «من موقع تشییع جنازه آقای رئیسی اینجا قم که رفتم ماشین حمل تابوت ایشان نرسیدم. پاشدم تا تهران رفتم. گفتم من فقط آمدهام عذرخواهی.» ما خیلی انقلابی بودیم. در ستاد تو بودیم. کسی که ستاد زده بوده برای رئیسی در شهری. آقا کی باورش میشد آن فضایی که نسبت به آقای رئیسی بود که آنقدر جو سنگین است که هیچ حمایتی نمیشود ازش کرد. الان یک فضایی است که هیچ کسی نمیتواند راحت ایشان را تخریب بکند. تخریب نمیکند راحت. یعنی آنقدر ورق برگشت شیشه. چه تعبیری؟ جعبه آهنی آقای رئیسی الان قرار دارد. هیچکس جرئت رئیس جمهور را نمیکند. بیندازد. باید یک جوری خودش را بالاخره موافق و حامی و علاقهمند و فلان. ولی آقای رئیسی برنج چند بود؟ چند کرد؟ یعنی این آقای رئیسی روز به روز دارد درخشندهتر میشود. حالا شما امسال سالگرد رئیسی را خواهید دید. انشاءالله آن اوج عشق مردم به ایشان و آن جایگاه ایشان را. خب اینها چیست؟ اینها یومالله است.
تولید روایت کرد. این کاری است که من و شما باید انجام بدهیم که آقا نترس از فحش و ناسزا و غربت و بدنامی و هجمه و اینکه هیچکس ازت حمایت و دفاع نمیکند. ببین تهش چی میشود. این روزها را دارد. این مال آنی است که خدا پشتش است. آنی هم که خدا پشتش نیست ببین یک تعدادشان که جلو چشمند، یک تعدادشان هم که دارد رقم میخورد. بعداً خواهیم دید. ببین اینهایی هم که روزهای خوششان را صدایشان بلند است و زبانشان دراز است، چهار روز بعد اینها را میبینی. قبلیها هم همین بوده. بهشتی و بنیصدر هم هست دیگر. جلو چشممان بنیصدر در آن دانشگاه هر کی که احتمال میدادند یک ربطی به بهشتی داشته باشد را گرفتند در دانشگاه تهران همان بالا ۱۴ اسفند پرت میکردند پایین. کسی مگر جرئت داشت از بهشتی حمایت کند؟ کی باورش میشود این شهید بهشتی که شما هر جا میخواهی آدرس بدهی؟ میگفت: «گفتگوی پسر شهید بهشتی با شهید پسر شهید مطهری. میگوید چهارراه بابام که رد شدی، وارد چهارراه بابات که شدی، دست راست شهید بهشتی.» که هر جا میروی یک چهارراه بهشتی، خیابان بهشتی، خیابان طولانی بهشتی، دانشگاه دانشگاه بهشتی. خدا پشتش است. این اولین نکتهای است که در این تقابل باید در مانیفست فرهنگی و اعتقادی ما باشد که جریانی که خدا دارد و جریانی که خدا ندارد هر چقدر در ظاهر نامتعادل باشد، محاسبات ظاهریش نمیگنجد. یک طرف همه چی دارد، یک طرف همه چی ندارد. آنی که خدا را دارد، حق را دارد و نتیجه دارد. آخر دارد. پشتوانه دارد. آنی که خدا ندارد، هیچی ندارد. «اضلّ أعمالهم.» کارش هم به جایی نمیرسد. این نکته اول و طلایی در این درگیری است که باید توجه داشت. انشاءالله جلسات بعد بیشتر به این بحث میپردازیم. عذرخواهی میکنم طولانی شد وقت عزیزان که همینجوری میگیریم. امشب بیشتر هم گرفتیم. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هشتم
آن مانایی
جلسه نهم
آن مانایی
جلسه دهم
آن مانایی
جلسه یازدهم
آن مانایی
جلسه دوازدهم
آن مانایی
جلسه چهاردهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه چهاردهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه شانزدهم، بخش اول
آن مانایی
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات آن مانایی
جلسه چهاردهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه شانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه شانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه سوم
آن مانایی
جلسه چهارم
آن مانایی
جلسه پنجم
آن مانایی
جلسه ششم
آن مانایی
جلسه هفتم، بخش اول
آن مانایی
در حال بارگذاری نظرات...