* در تقابل ایمان و کفر، برتری عددی و ظاهری سهم کفار، اما نصرت و هدایت الهی سهم مؤمنان [01:06]
* ایمان در برابر سهگانه کفر، فسق و عصیان...ضدیت نهفته درتقابلهای معنایی، کلید فهم عمیق مفاهیم قرآنی [06:43]
* قرآن و رتبه بندی کفار؛ بالاترین مرتبه ظلم و استکبار از آن کسانیست که "سد عن سبیلالله" کنند [13:00]
* در هندسه تقابلی قرآن، عمل صالحی که از دل ایمان میجوشد، در مقابل فسق و عصیانیست که از دل کفر می جوشد [15:43]
* نجات از خسران، فقط با "تواصی به حق و صبر"حاصل می شود که خود زاییده عمل صالح است
]22:55[
* تبیین سنت الهی "فی تضلیل"، و نقشه های اهل کفر که ابزاریست برای نابودی خودشان![25:01]
* در میدان جنگ ترکیبی و تقابل وجودی؛ هر کنش و بیکنشی، انتخاب میان رحمت الهی و لعنت الهیست [29:36]
* نقش انگیزه اعمال در پیشگاه خدا و تفکیک کفاری که راه خدا را می بندند از آنانی که صرفا از مسیر خدا دورند! [34:00]
* شهر قم؛ خط قرمز خدا! هر دستی که برای تعدی دراز شد، بریده شد [41:19]
* در تقابل کفر و ایمان، پیروزی تضمینی نیست! نصرت الهی مشروط به خلوص است و انقطاع [44:25]
* ”قوانین مدیریتی خداوند” در جهان؛ نصرت الهی برای مؤمنان، آزادی برای کافرانِ خوشگذران و نابودی برای براندازان! [48:50]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسماللهالرحمنالرحیم. الحمدلله ربالعالمین و صلیالله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صلِ علی محمد و آلِ محمد الطیبین الطاهرین. و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یومالدین.
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
مطلبی که در جلسه قبل به آن رسیدیم این بود که تقابل این دو جبههای که با هم درگیر هستند، جبهه مؤمنین و جبهه کفار، به هر حال، به حسب ظاهر، امکانات نامتوازن، نامتقارن، و نابرابر است. و به حسب ظاهر، جبهه کفر معمولاً این شکلی است که زورش بیشتر، امکاناتش بیشتر، عِدّه و عُدّهاش بیشتر است. یکی از آن چیزهایی که باید در الهیات جنگ مد نظر باشد برای کسی که در این میدان و در این میدان تقابل واقع میشود، این نکته است که با همه کمبودها و کسریها، یک چیزی در جبهه حق و جبهه ایمان هست، آن هم حضور و نصرت خدای متعال، که این در جبهه کفار نیست. و اینکه خدای متعال اثر و نتیجه میدهد به حرکت مؤمنین، و از آن طرف، به حرکت کفار اثر و نتیجهای نخواهد داد؛ «أَزَلَ أَعمالَهُم»، اعمال اینها را از مسیر خودش، از مدار خارج میکند و اضلال میکند اعمال اینها را. این نکته در واقع این است که در همین سوره مبارکه توضیح میدهد چرا این حمایت و این نصرت و این به نتیجه رسیدن برای مؤمنین هست ولی برای کافرین نیست. البته کمی ادبیات قرآن متفاوت با این چیزی است که عرض کردم، و البته دقیقتر و بهتر: «الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعمَالَهُمْ». اینهایی که کافرند و سنگ جلوی راه خدا هستند، اینها را خدا اعمالشان را از راه به در میکند.
«وَالَّذِينَ آمَنُو وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ». در این تقابل دقت بکنید که خیلی در آن نکته است. اصلاً کلاً تقابلهای قرآن و این دوگانگیها خیلی نکته و عمق دارد. یکی از قرینههای تفسیری هم قرینه تقابل است. یعنی در تفسیر قرآن به قرآن، این نکته را داشته باشید؛ نکته ی یادگاری، و نکته فنی در تفسیر قرآن به قرآن. اگر میخواهیم ببینیم که قرآن یک کلمه را چه شکلی تفسیر کرده و توضیح داده، از جاهای دیگر مثلاً کمک بگیریم برای تفسیر یک آیه، یکی از کلیدهای استفاده از آیات قرآن این است که جاهای دیگر هم خیلی به دردمان میخورد. این نکته است که این کلمه، و این مفهوم و این مضمون کجاهای قرآن در برابر چه مفاهیمی واقع شده؟ مثلاً در قرآن، ایمان را یک وقتی در برابر کفر میفرماید. خب، در تفسیر قرآن به قرآن اگر میخواهیم ببینیم کفر که در برابر ایمان است، چه معادلهای دیگری برایش پیدا میشود؟ یا تفسیر قرآن از این کفر چیست؟ چه حیطه و گسترهای دارد؟ یکهو با یک کلمه مواجه میشویم و یک مفهومی در سوره دیگر میفرماید: «أفَمَن كَانَ مُؤمِنًا كَمَن كَانَ فَاسِقًا». روبروی مؤمن کی را قرار داد؟ فاسق. این فاسق یک گروه سوم که نیست! این نیست که مؤمن داریم، فاسق داریم، و کافر داریم. تقابل قرآن یا مؤمن است یا کافر: «فَمِنهُم مُّؤمِنُونَ وَمِنهُم كَافِرُونَ». اول سوره مبارکه **به اصطلاح** مُسَبِّحات، آها، چی میگوید اولش؟ اول «يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ». ادامهاش: «هُوَ الَّذِی خَلَقَكُمْ فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَمِنكُمْ مُّؤمِنٌ». خدا شما را خلق کرده، بعضیهایتان کافرید و بعضیهایتان مؤمنید. دسته سومی در قرآن از آیات فراوانی این فهمیده میشود. البته یک دستهی منافق هم داریم ولی معلوم میشود که منافق را کجای این داستان باید قرار بدهیم. منافق هم آخر، جز یکی از این دو گروه است: «إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ»؛ آخرش منافق را، به قول امروزیها، در سایت کفار، خدا تفسیر میکند. با مؤمنین هیچ جا مؤمن و منافق را با هم نمیآورد. سوره مبارکه حدید هم که میگوید: اینها در قیامت به آنها میگویند: «ما که با شما بودیم! ما مگر در دنیا با شما نبودیم؟» پس چرا حسب ظاهر با ما بودید؟ «طَرَب بَستُ وَارتَبَتُم غَرَّتْكُم الْأَمَانِیُّ». شما دچار این مشکلات و آفات شدید و ظاهراً با ما بودید، باطناً با ما نبودید. پس یک دوگانهای در قرآن داریم؛ در این دوگانه مؤمن و کافر. حالا میآییم با یک مفهومی مواجه میشویم به این مفهوم و به این دوگانه مؤمن و فاسق. معلوم میشود اینجا هم فاسق یک عبارت دیگری است، یک پردازش دیگری از چیست؟ از کافر. یک گروهی است، یک فرعی از فروع کفر است. فسق هم آنجاست، دقیقاً میبینیم مفهوم فسق و کفر هم اتفاقاً با همدیگر مینشیند مثلاً کجا؟ «وَلَاكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ». دوباره این سه تا مفهوم آمد روبروی مفهوم ایمان. این تقابلها. حالا تا حال کفر و فسوق بود، یک مفهوم دیگر هم اضافه شد: عصیان. عصیان هم در برابر ایمان است. کسی که میخواهد تدبر در قرآن کند و تفسیر قرآن به قرآن را بفهمد، اینها شاهکلید است. یکی از قرینههایی که در تفسیر قرآن به ما کمک میکند، مقابلهای کلمه است. قرآن در برابر این کلمه چه کلماتی را قرار داده؟ این خیلی کمک میکند به فهم آن کلمه. این خود این ضدیت به ما کمک میکند. پس ایمان یک چیزی است که هم ضد کفر است، هم ضد فسق، هم ضد عصیان.
حالا اینجا، در این آیات ابتدای این سوره مبارکه میفرماید: «الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا سَبِيلَ اللَّهِ». ولی روبروش چه را میگوید؟ خب، باید بگوید آقا کافر و مؤمن، اما دست میگذارد روی کفر با یک کار خاصی در کفر که آن «سَدٌّ مِن سَبِیلِ اللَّهِ» باشد؛ راه خدا را بند آوردن، که عرض کردم قبلاً این را توضیح دادم در آن جلسات، شیخ صدوق این «سَدٌّ مِن سَبِیلِ اللَّهِ» را کمی توضیح دادم که معنایش چیست. پس در کفر اینجا، این اثر خاصی که میخواهد بگوید «أَزَلَ أَعمَالَهُمْ»، مال آن کافرینی است که این فعل خاص در آنها نمایان است، با هر کافری کار ندارد، به هر فعلی از کفار هم توجه ندارد؛ فقط کافرانی که این کارشان مد نظر است. نکته مهمی است دیگر. مثلاً آمریکا و اسرائیل هر دانشمند هستهای را که ترور نمیکند. دانشمند هستهای که در صنعت هستهای جمهوری اسلامی خاصیت دارد، اثر دارد، نقشی در پیشرفت دارد، با آن کار دارد دیگر! اگر هم میگوید دانشمند هستهای، منظورش کیست؟ مثلاً میگوید: اطلاعات دانشمندان هستهایتان را باید به ما بدهید. منظورش کیست؟ آیا دانشمند هستهای که جاسوس است، منظورش است؟ دانشمند هستهای وابسته و واداده است؛ درست است؟ به آن هم دانشمند هستهای میگویند. مفهوم گسترده دانشمند هستهای را در ذهن داشته باشیم. ولی این با دانشمند هستهای کار دارد به خاطر یک کار خاصی که آن نقشش در پیشرفت صنعت هستهای است. هر کس دیگری هم که این را داشته باشد، باهاش کار دارد، حتی اگر دانشمند هستهای هم نباشد. ولی ترکیب این دو تا خیلی دیگر در اوج آن چیزی است که او مطلوبش است؛ دانشمند باشد، نقش هم داشته باشد. این دو تا اگر با هم باشند، درصدد حذف آن آدم برم. اینجا پس با کافر کار دارد؛ کافری که سد از راه خدا میکند. چون کافرها هم داریم که تمایل به مؤمنین دارند. کفاری داریم که عناد ندارند. حق را وقتی میشنوند، تقابل نمیکنند. قرآن خیلی قشنگ اینها را از همدیگر تفکیک میکند. یعنی حتی مثلاً اهل کتاب را هم که میآورد، که یک بار کل اهل کتاب را میبرد در زمره کفار. اول سوره مبارکه بینه چی میفرماید؟ «لَمْ یَکُنِ الَّذِينَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَالْمُشْرِکِينَ مُنفَکِّينَ حَتَّی تَأتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ». آیات قرآن فوقالعاده است. یک کفاری داریم از اهل کتاب، یک مشرکین داریم. اینها از همدیگر جدا هم نیستند، جدا نبودند «حَتَّی تَأتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ». خو بینه خودش آیه خیلی مفصل و پُرداامنهای است که اصلاً تفسیر این آیه جز آیات سخت قرآن است. یعنی چی؟ تا وقتی بینه آمد، از هم جدا شدند. تا بینه نیامده بود، جدا نبودند. و تا بینه آمد، جدا بودند یا نبودند؟ همینطور هی اقوال مختلفی است. که قرآن همه اهل کتاب را میبرد در زمره کفار. یک جای دیگر باز میآید، در اینها دستهبندی میکند. میگوید: بعضی از اینها هستند که: «إِن تَأْمَنْهُ بِقِنطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيکَ». بعضیهایشان آدمهای خوبیاند، اگر بهشان قرض بدهی، بهت برمیگردانند. بعضی هم بهشان قرض بدهی، هر چند بالای سرش (مادامت علیه قائماً) هر چه بالای سرش وایسی، هیچی نمیدهند. و همینطور باز بین خود همین اهل کتاب، یهودی را از مسیحی جدا میکند. بعد میگوید که این مسیحیها خیلی به شما نزدیکند: «ذٰلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا». اینها فرهنگشان فرهنگ دنیاگریزی است. رقابت برای دنیا ندارند. ارزش و هنجار نیست در زندگی اینها هر که بیشتر داشته باشد، هر که متمولتر باشد، هر که بیشتر سگدو برای دنیا بزند. برعکس فرهنگ یهودی. با اینکه همه اینها کافرند، ولی مسیحی و یهودی در یک دسته نیستند. با اینکه یک جای دیگر مسیحی و یهودی را با هم لحن کرده: «ها! با هم میرن جهنم، همهشان اهل کتاب هستند؛ کفار اهل کتابند». ولی باز وقتی میآید روی مختصات و صفات هر جایی، اثر و نتیجهای که مد نظر قرآن است، به ویژگیهای مرتبط میپردازد. این خیلی نکته فوقالعادهای است. این نیست که وقتی این شد اهل کتاب و کافر دیگر کلاً هر چه مال همه کفار بود، مال همه اینهاست. بله، البته یک سری چیزها هست مال همه کفار، ولی یک سری چیزها هم هستش که نه، مال همه کفار نیست. مثلاً «حَبْطَ»، یک بحث. «أَزَلَ أَعمَالَهُمْ»، یک بحث دیگر. حَبْط مال همه کفار است، ولی اینجا «أَزَلَ أَعمَالَهُمْ» را آورده روی کفر و سَدّ از سبیل خدا. البته به یک معنا، همه کافران مانع راه خدا هستند، لااقل نسبت به خودشان که اینطور است. خودش مانع خودش است دیگر. ولی اینجا در آن ساحت اجتماعی و سیاسی مد نظر است؛ آنی که نمیگذارد بقیه مؤمن بشوند، نمیگذارد حرف خدا به بقیه برسد، دیکتاتورمآبانه برخورد میکند، قلدری هم میکند، باور ندارد، اعتنا نمیکند، قبول نمیکند، قلدربازی هم در میآورد. اینها تکبر ندارند. برای همین با یهودی متفاوت است، از یک جهت دیگر حساب کنی که هر که کافر است تکبر دارد. آن تکبر یک چیز است، این تکبر یک چیز دیگر است. ما همین الان توی فضای بینالملل میبینیم دیگر. مثلاً آقا، همه مستکبرند. هر کی که مسلمان نیست، هر کی با جمهوری اسلامی نیست، هر کی که توی این محور مقاومت نیست، یک جورایی مستکبر است. ولی خب، مستکبر داریم تا مستکبر! زیمبابوه مستکبر، آمریکا مستکبر. درست است، آن هم طاغوت این هم طاغوت است، ولی خداوکیلی دو قران با همدیگر تفاوت دارند. طاغوت این و طاغوت آن. این طاغوتی است که بهت لااقل دیکته نمیکند، زور نمیکند، فشار نمیآورد. البته حضورش هم ندارد؛ حضورش اگر داشته باشد، باید آن روز دید که چطور برخورد میکند. مثلاً چین و روسیه و همینطور قدرتمندند. بعضی وقتها فقط حق را قبول نمیکنند. بعضی وقتها حق را قبول نمیکنند، مانع از اینکه دیگران هم بخوان دنبال حق بروند میشوند.
اینجا پس بیشتر کافری مد نظر است که مانع حرکت دیگران هم میشود. این دو تا که آمد کنار هم؛ کفر و سَدّ از راه خدا. این «أَزَلَ أَعمَالَهُمْ»، عملش نتیجه ندارد. از آن ور حالا روبروی اینها کی را معرفی میکند؟ «وَالَّذِينَ آمَنُو وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ». خب، ایمان آن کفر بود؛ روبروش ایمان. عمل صالح هم آمد. عمل صالح روبروی چی قرار گرفت؟ آها! حالا اینجا نکتهاش این است. روبروی سَدّ از سبیل خدا قرار گرفت، یا روبروی خود کفر؟ با آن توضیحاتی که الان چند دقیقه پیش دادم، کدامش میشود؟ روبروی خود کفر میشود. چونکه ایمان در برابر چیها بود؟ کفر و فسوق و عصیان. باز خود فسوق و عصیان در برابر چیست؟ در برابر عمل صالح. دوباره ببینید، ایمان داریم اینجا سه تا چیز مقابلش است. این ایمان این ور کفر است، فسوق و عصیان. حالا اینها چه فرقی با همدیگر دارد؟ کفر به حالت بیاعتنایی و باور نداشتن. فسوق حالت تن ندادن به دستور و تو آن قاعده و تو آن موقعیت و تسلیم بودن، قرار نمیگیرد. در موقعیت تسلیم نیست. خودش را در موقعیت تسلیمیِ دانشآموزی که خودش را در موقعیت اینکه اصلاً بخواهد از این معلم حرف بشنود، و جایگاه نمیبیند. شان معلم را تو جایگاه دستور دادن نمیبیند. یک کسی توی کلاسی هم هست، اصلاً به این معلم شأنی برای معلم قائل نیست. شان معلم فقط این است که یک حاضری برای ما بزند. اینی که حالا به من بگوید آنجا بنشین، اینجا ننشین، این را تنت کن، آن را تنت نکن، این ساعت بیا، امتحان میگیرم یا نمیگیرم، امتحان بده یا نده، اصلاً اینها دیگر ربطی به استاد ندارد. یعنی من برایش این جایگاه را قائل نیستم. این میشود فسوق. عصیان هم که نسبت به دستور او، تک تک مواردی که امر میکند، وقتی که زیر بار نمیروم، میشود عصیان. این سه تا چیز روبروی ایمان آمد. نه فقط کفر روبروی ایمان میآید. در حالی که ما معمولاً ایمان را فقط در برابر کفر میآوریم دیگر، یا مؤمن است یا کافر است. در حالی که میفرماید: یا مؤمن است یا کافر است، یا مؤمن است یا فاسق است، یا مؤمن است یا عاصی است. هر کدام از این سه تا که باشد، مؤمن نیست. چه کار باید بکند؟ چه کافر نباشد، فاسق نباشد، عاصی نباشد؟ باید هم ایمان داشته باشد، هم عمل صالح. عمل صالح که آمد، نشان میدهد که این فاسق و عاصی نیست. این ایمان و عمل صالح دوتایی با همدیگر روبروی سه تا مفهوم قرار گرفت: کفر و فسق و عصیان. ولی در واقع فسق و عصیان هم ذیل کفر بود، از تو دل کفر در میآمد. عمل صالح هم از تو دل ایمان. برای همین آخر آخرش میشود گفت چی چی؟ فقط روشن است. عزیزم، پس اینجا یک کفر داشتیم، یک ایمان. از تو دل کفرش فسوق و عصیان در میآمد، این هم از تو دل ایمانش عمل صالح درمیآمد. از بین همه فسقها و عصیانها، دست را روی یکی گذاشت؛ آن هم چی بود؟ سَدّ عن سبیلالله. در بین همه اعمال صالح دست روی چیز میگذارد. دقت بکنید. ای کاش من روی تخته مینوشتم. حالا تخته نیست، البته تخته بود کار سخت میشد با این دوربین، ولی حالا با همین دستم سعی میکنم توضیح بدهم دیگر. ایمان و عمل صالح را این ور داریم، این ور در آیه دیگری کفر و فسوق و عصیان را داشتیم. اینجا کفر و سَدّ عن سبیلالله. حالا نتیجهاش هم که این ور کفر و سَدّ عن سبیلالله شد «أَزَلَ أَعمَالَهُمْ». این یکی حالا در برابر کفر و سَدّ عن سبیلالله. گفتم این تقابلها خیلی مهم است. خیلی چیزها را اگر در خودش ماندیم که این معنایش چیست، به مقابلش که نگاه کنیم میفهمیم معنایش چیست. روبروی کفر و سَدّ عن سبیلالله، مفهومی را قرآن مطرح میکند: ایمان، عمل صالح. خب، این را که خیلی جاهای دیگر هم گفته است. ببین، قرآن مثلاً در مورد خسران وقتی دارد صحبت میکند: «وَالْعَصْر». اولاً خود این قسم خیلی در آن نکته است. چرا به این قسم میخوری؟ چه ربطی دارد؟ «وَالْعَصْر إِنَّ الْإِنسَانَ»، انسان، «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ». حالا یک دسته را میخواهد جدا کند: «الَّذِينَ آمَنُو». خب، همین کفایت میکرد! «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ». عمل صالحات از تو دل چی درمیآید؟ ایمان. ایمانی که ختم به عمل صالح بشود، ایمانی که تو آن عمل صالح هست. این برای من مد نظر است. این تو را از خسران نجات میدهد. بعدش چی؟ عمل صالح کفایت میکرد؟ خب، همه صالحات را باید انجام بدهد دیگر. باز بین همه اعمال صالح دو تا هست. یک جایی یکیاش را گفته یک جایی دو تااش را گفته: «وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ». و «تَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ». درست است؟ چند جای قرآن «تَوَاصَوْا» دارد. به نظرم همین دو جای قرآن است. در این دو جای قرآن سه تا «تَوَاصَوْا» دارد که یک «تَوَاصَوْا» در دو تا، در دو دسته از آیات مشترک است. یک «تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ» دارد، یک «تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» دارد، یک «تَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ» دارد. سوره «تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ» را گفته با «تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» در سوره بلد «تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ». این «تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» مشترک است در دو تا بحث. حالا آنجا باید دید. به نظرم بحث اطعام و فیامزی مسخره. آن چیز دیگر، «فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ». چرا از این عقبهها، از این عقبههای سرکش عبور نمیکند؟ بعد چرا با سرعت هم نمیرود؟ بعد توضیح میدهد که کیا میتوانند از این عقبه رد بشوند که آن عقبه میفرماید آن کسی است که روز گرسنگی اطعام بکند، به یتیم رسیدگی بکند، «تَوَاصَوْا» داشته باشد به صبر و مرحمت. آن از این عقبه رد میشود. آنجا به بحث عبور از عقبه توجه دارد. حالا خودمان ببینیم عقبه چیست و آن گردنه چیست ؟ داستان. اینجا به خروج از خسران نظر دارد. تا ایمان نباشد، در خسرانی. ایمان هم کدام ایمان؟ ایمانی که برسد به عمل صالح. تا ایمانی که نرسیده است به عمل صالح، در خسر است. ایمانی که برسد به عمل صالح ، از خسارت در میآید. برسد به عمل صالح؛ عمل صالحی که برسد به تواصی. چه تواصی؟ تواصی به حق و توصیه به صبر.
از امشب وارد بحث حق میشویم و یک چند جلسه در مورد حق میخواهیم انشاءالله صحبت بکنیم. پس اینجا سفارش، وادار کردن، فرهنگسازی، گفتمانسازی نسبت به دو تا چیز: حق و صبر. در فرهنگ قرآن هم وقتی کسی دارد کسی را سفارش به یک چیزی میکند، باید خودش هم متصف بهش باشد. این نیستش که من خودم اهل حق و اهل صبر نیستم، و فقط راه بیفتم به بقیه بگویم حق و صبر است. خودش اهل عمل صالح که بود، اهل عمل به حق و صبر بود، ولی یک عمل صالح خاص است. چطور آن تو وجودش جوانه نزند و از خسران در نمیآید؟ ببین چقدر قشنگ است فرهنگ قرآن! چقدر فوقالعاده است! معلوم میشود که ایمان هم باشد، عمل صالح هم باشد به صورت کلیاش، ولی هنوز از تو دل این عمل صالح «تَوَاصَى بِالْحَقِّ» و «تَوَاصَى بِالصَّبْرِ» تولید نشده، و زاییده نشده، باز هم هنوز از خسارت در نیامده. نه فقط عمل به حق و عمل به صبر، نه دانستن، دانستن که هیچی است. نه فقط عمل بکند، باید نظارت بر عمل دیگران هم داشته باشد. باید تو مکانیزم عمل دیگران هم این را فعال کند که همه متناسب با حق و صبر رفتار کنند. تا این نباشد، در خسارت است. خب، پس هر جایی تو قرآن به یک، یعنی هر اثری را معطوف کرده به یک چیز خاصی. درست است که همه آثار خوب مال ایمان است، همه همه آثار خوب مال… همه آثار بد مال کفر است، همه آثار خوب مال اعمال صالح است، همه آثار بد مال گناه است، و مال معصیت است، ولی میآید هی این را شفافتر و ریزترش میکند. فلان گناه فلان اثر، فلان طاعت فلان خاصیت. «أَزَلَ أَعمَالَهُمْ» مال آنی است که کفر دارد و سد از راه خدا هم دارد. البته تمام کفار به یک معنا اعمالشان حبط است، ولی اینی که هیچی الان. «لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ». «فِی تَضْلِیلٍ». نقشه کشیدند، همه نقشهها را ما گذاشتیم. حالا بعضیها گفتند همه نقشههای اینها را در گمراهی ما قرار دادیم. واقعاً آیات جزء ۳۰ جزء آیات مظلوم قرآن است. یعنی سمبل کردن، سر هم کردن به سادهترین معانی است. سختترین معانی اتفاقاً تو همین آیات جزء ۳۰ و سختترین سورههای قرآن است. از بچگی ترجمه میکردم: «أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ». آیا خدا نقشههای اینها را در گمراهی قرار نداد؟ عتاب دارد، و تابش به این است که «فِی تَضْلِیلٍ» میگوید هرچی که این نقشه کشید، من آنجایی قرار دادم که او نمیخواست. نقشه دقیقاً حفظ کردم ها! نقشهاش را دادم جبهه مؤمنین. یعنی هر چی که این رفت، اتوبانی را رفت که دقیقاً باید مسیری که دشمنش برایش نقشه میکشید، دشمنش یعنی پیغمبر، یعنی مؤمنین. اگر میخواستند نقشه بکشند که یک راهی به این بدهند که این از تو آن راه برود و پرت بشود تو دره، من یک کاری کردم که آن نقشهای که خودش به دست خودش کشید، تبدیل بشود به همان نقشهای که باید دشمنش بهش میداد و میرفت. یعنی خدا الان ترامپ را باهاش یک کاری کرده که اگر قرار بود جمهوری اسلامی بهش نقشه بدهد، بگوید آقای ترامپ اول این کار را کن تا نابود بشوی. فکر کرده برای اینکه ابرقدرت بشود، همان کارها را دارد یکی یکی با سعی انجام میدهد و فکر هم میکند که دارد مسیر را میرود که به سمت ابرقدرت شدنش است. نمیداند این مسیر به نابود شدن میرسد. «فِی تَضْلِیلٍ» یعنی ما اگر میخواستیم ابرهه را نابود بکنیم، من و شمای مؤمن و حزباللهی باید یک نقشه بهش میکشیدیم که به کعبه حمله کند و وادارش کنیم بیاید به کعبه حمله کند که نابود بشود. ولی خود حمق و نادانتر از فیلش، همین طرح و نقشه را برداشت. خودش به دست خودش اجرا کرد به اسم اینکه کعبه را نابود کند. نتیجه چی شد؟ خودش نابود شد. کاری را دست خودش کرد که دشمنترین دشمنش نمیتوانست با این بکند. نقشهای را خودش برای خودش کشید که دشمنترین دشمنش هم نمیتوانست برای این بکشد و نقشه عمل کند؛ نقشه او را در گم... «فِي تَضْلِيلٍ أَزَلَ أَعمَالَهُمْ». سر جایش نیست. آنی که میخواهد قدم به قدم پیش میرود، احساس میکند دارد پیش میرود. پیش میرود. ولی به سمت چه هدفی؟ به سمت آن هدفی که خودش میخواهد، یا به سمت هدفی که دشمنش میخواهد؟ چالش دشمنش، خدا و پیغمبر و اهل بیت و مؤمنین و اینها. قدم به قدم دارد جلو میآید. ولی به سمت آن مطلوبی که خودش حالیش نیستش که دقیقاً دارد از مطلوبش بیشتر دور میشود. هر چی جلوتر میآید، شما دنبال اینی که از نیل تا فرات توی منطقه رقم بزنیم! با این کارهایی که دارید میکنید، دو وجب منطقه خودتان که اسرائیل است و کرانه باختری و غزه و فلان. همان تکه را نمیتوانید حفظ بکنید، همان تکه فروپاشی توش رخ میدهد. حالیشان البته نیست، نمیفهمند که حالا بعداً عرض میکنم چرا اینی که دارم میگویم از کجا دارم میگویم. البته یک منطقی پشتش است. حالا بعداً عرض میکنم. پس این نتیجه چی بود؟ «أَزَلَ أَعمَالَهُمْ».
دوباره برگردم به اول بحث. اینها آن اولین معارفی است که کسی که وارد این درگیری مؤمنانه با کفار میشود، باید جز اصول دینش باشد. هر رزمندهای باید اولین امری که برایش واضح و بدیهی شده این تقابل جبهه مؤمنین با جبهه کفار باشد. و بفهمد که این تقابل از چه جنسی است. و بفهمد که خدا توی این تقابل چی قرار داده. اینهایی که جبهه مؤمنند، کیاند، چی اند و چی نصیبشان میشود؟ آنهایی که جبهه کافرند، کیاند، چی اند و چی نصیبشان میشود؟ و چرا این نصیبشان این است؟ اینها آن چیزی است که برای هر کسی که تو این تقابل واقع شده... البته وقتی از تقابل میگوییم یک جوری است که میدان جنگ است. یک تعداد خاصی آنجا میآیند. افراد خاصیاند؛ رزمنده و میدان نظامی. یک وقتی هم مثل من و شما، من و شما الان بخواهیم و نخواهیم تو این تقابل جبهه حق و باطل و جبهه مؤمن و کفار واقع شدیم و یک طرف داستان هستیم، و یا داریم میزنیم یا داریم میخوریم. یک وقتی دامنه این تقابل گستردهتر میشود. حالا امروزیها ازش تعبیر میکنند به جنگ هیبریدی، جنگ شناختی، جنگ ترکیبی. یعنی دیگر یک میدان نیست. همزمان چندین میدان با همدیگر فعال است. هم جنگ شناختی، هم جنگ نظامی، هم جنگ اقتصادی، هم جنگ فرهنگی، هم جنگ سیاسی و دیپلماسی. هر چی، هر جایی که میشود این دو تا گروه با همدیگر زد و خورد داشته باشند، این زد و خورد فعال است. و شما اینجا با دلار خریدنت، با سکه خریدنت، با خانه خریدنت، با رأی دادنت، با رأی ندادنت، با سکه نخریدنت، داری یا گلوله میخوری یا گلوله میزنی. داری یکی از این دو تا جبهه را یا تقویت میکنی یا تضعیف میکنی. وسط داستانی و تو وسط دعوایی. هر کنش تو این، هم مال آن وضعیت تقابلی است که جلسه قبل عرض کردم. مال آن وقتی که تقابل از زد و خورد به حد چی میرسد؟ مرتبه وجودی که دیگر زد و خورد به حد بود و نبود دارد میرسد. آنجا دیگر همه تو این داستان درگیرند و کوچکترین حرکت بیشترین خاصیت را دارد. یک ضربه کوچیکش عبادت ثقلین محسوب میشود. ممکن است یک سکوت کوچیکش هم به اندازه فسق ثقلین محسوب بشود، عصیان ثقلین محسوب بشود. گناه همه جن و انس به گردن تو است. خیلی چیز عجیب است. بابت این سکوتی که کردی، بابت واکنشی که باید نشان میدادی و نشان ندادی. کما اینکه تو بعضی از برهههای تاریخی این قضیه نمایان است، مثل قضیه کربلا و از این قبیل ماجراها که دیگر اینجا ساکت و ممتنع و بینظر و اینها نداریم. «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ سَمِعَتْ بِذَلِکَ فَرَضَتْ بِهِ». کسی که شنید و محل نذاشت، این هم قاطی آن هاست. این هم در دسته ملعونین است، در دسته مرحومین نیست. اینجا دیگر آقا، از هر دو نفری که روی کره زمینند، یکیشان یا در دایره رحمت خداست یا در دایره لعنت خداست. قضیه کربلا دیگر کار این شکلی کرد. قضیه طوفان حضرت نوح دیگر کار را این شکلی کرد. دیگر الان یا اینور است یا آن ور است. امروز ما همین شکلی هستیم. خیلی عجیب است. حالا در مورد این حرف زیاد است، انشاءالله توضیح خواهم داد. قضیه فلسطین امروز یک کاری کرد. روی کره زمین یا با اسرائیل هستی یا با فلسطین، یا با ظالمی یا با مظلوم، مورد رحمتی یا مورد لعنتی. این مورد رحمت و لعنت واقع شدن هم لزوماً به کنشگری تو نیست. همین عدم کنشت هم فعل محسوب میشود. داستان جنگ وجودی این شکلی است. حرف نزدنت هم یک کاری است. محل نذاشتنت هم یک کاری است. رأی ندادنت هم یک فعل است. یک خوانش است. یک نوع مبارزه است. یک نوع ابراز وجود است. یک نوع تأیید و تعاضد. بازوی یکی را داری میگیری. بازوی یکی دارد تقویت میکند. ولو حالیات هم نیست، ولی خودت هم نمیدانی که به یک نفر داری آری میگویی. اینجا سکوتت هم آری گفتن است. خیلی این نکته مهم است ها!
حالا این «أَزَلَ أَعمَالَهُمْ» مال کیست؟ مال آنی است که هم کافر است هم میخواهد بیاید راه خدا را ببندد. اینی که میرود به سمت اینکه راه خدا را ببندد، به بنبست میافتد به خودش. یک وقتی کافر است ولی دنبال بستن راه خدا نیست، نمیرود. مسیر خدا را نمیرود. تفاوت دارند ها! این «أَزَلَ أَعمَالَهُمْ» نیست. خیلی بحثهای دقیق و مهمی است در اینجا. ولی آنی که دنبال بستن راه خدا است، تمام اعمالش اینجا دارد محوریت پیدا میکند در تقابل با خدا. آن کافری که دنبال بستن راه خدا نیست، لزوماً همه اعمالش تو این فضا تفسیر نمیشود. مثلاً در مورد ادیسون هست که دیدید دیگر، یکی از این مستندهای تجربیات نزدیک به مرگ ماه رمضان امسال پخش میشد. تو بهشت دیدم! بحث جدی در موردش باید بشود. یعنی اصلاً اینها نباید پخش بشود از تلویزیون. آن هم به این شکل زمانی. کارشناسی هم دو دقیقه حرف میزد. دیگر همان دیگر نیستش. بنده خدا. اینجور مطالب اینها خیلیهایش حاصل تلقینات و تلقیات و بلکه گاهی توهمات اشخاص که بعد مثلاً با این توجیه که «من دیدم هر که کلید برق وصل میشود، مثلاً مسلمان صلوات میفرستند». این را فرستادند بهشت! ادیسون تو بهشت بود چون با هر بار روشن شدن برق که میآید ملت صلوات میفرستند. حالا من کار ندارم، خود این تجربیات محل ارزیابی باید واقع بشود. مطالبی که میخواهد گفته بشود مطرح بشود. آن هم مخصوصاً مطالب این شکلی که کلی روش بحث است. حالا در مورد ادیسون شما میدانید اولین کسی که اولین فیلم سینمایی که ساخته شد، را ادیسون ساخت. و بحث جدی در موردش هست که این چند دقیقهای که ساخته اسلامستیزانه بوده. یعنی اصلاً صنعت سینما، گفتند بعضیها تحلیلشان این است. من کار ندارم، حالا این اگر تحلیل به این است که تلویزیون برق میآید صلوات میفرستند، این هم یک تحلیل دیگر است. صنعت سینما را این بابا علم کرد. اولین فیلم کوتاه هم که ساخته شد، گفتند ادیسون ساخته و گفتند که برای فحشا و فلان. من کاری به این تحلیل ندارم. برخی گفتند، نظر شخصیشان است، یعنی برداشتشان است. حالا صهیونیست بوده یا نبوده، حالا بماند که اصلاً ادیسون جز کسایی بوده که ابراز میکرده بیخدایی خودش را تا آخر عمر. یعنی مقالاتی است که در موردش نوشتند. حالا چطور میشود که حالا مثلاً چون برق میآید ملت صلوات میفرستند، تو بهشت است؟ ولو طرف آخر عمر اعلام میکرد آقا خدایی نیست، من اصلاً خدا را قبول ندارم. نه حاجی شما تعارف تواضع میفرمایید. این همه صلوات! من چه کار کنم؟ نه آقا، مگر بدون ایمان کسی بهشت را راه میدهند؟ ایمان یعنی این تصدیق قلبی نسبت به خالقیت خدا، ربوبیت خدا، الوهیت خدا و پذیرفته و وحدانیت خدا. خدا. حالا این خدایی که اینها میگویند ولو گاهی هم اینه که اینها میگویند همین خدایی که مسلمانها میگویند، هم خدایی که موسی میگوید، من به همان ایمان دارم و قلباً تصدیق میکنم. مراتب دارد. تصویر قلبی خیلی درجات میشود مرحله ایمانش. حالا آن کفر و فسوق و اینها هم که سر جای خودش. حالا میخواهم این نکتهاش را عرض بکنم. یک وقتی طرف یک کاری انجام داده، مثلاً صنعت چاپ را اختراع کرده است. نه انگیزهاش این بوده که با این صنعت چاپ قرآن چاپ کنم، نه انگیزهاش این بوده که با این صنعت چاپ مجله پورن منتشر بشود. هیچ کدامش انگیزهاش نبود. این بنده خدا رسیده به اینکه آقا میشود از تو دل کاغذ و فلان و اینها یک این شکلی کتابی درست کرد و کاغذها را این شکلی کرد و اینقدر راحتتر به جای اینکه کتابها را بخواهند شیرازهبندی کنند، فلان کنند، من صنعت چاپ را راه میاندازم. این شکلی حروفچینی میکند، این شکلی کلمات را در صفحه منتشر میکند و خیلی کار است. شما یک کتاب را تو یک ساعت میتوانی تو یک هزار تا نسخه منتشر کنی. این دنبال این بوده که حالا یا خدمتی کند. حالا انگیزهها بحثش جداست. انگیزهها هم خیلی مهم است. یعنی در دایره حسابرسی خدای متعال، محور اصلی انگیزههاست. سؤال میکنند که چرا حتی میگوید از صادقین بابت صدقشان سؤال میشود. خیلی عجیب است. آقا صادق است دیگر. از دروغگو میپرسند چرا دروغ گفتی؟ میگوید نه، از راستگو میپرسند چرا راست گفتی؟ «یُسْأَلُ الصَّادِقِینَ عَنْ صِدْقِهِمْ». از صادقین سؤال میکنند که این صدق تو برای چی بود؟ صدق به آن انگیزه و آن باور ارزش پیدا میکند. هر صدقی ارزش ندارد. کلام دو جور نیست که یا دروغ باشد یا راست باشد. کلام سه جور است: یا راست است یا دروغ است یا مصلحت. مصلحت یک چیزی است که نه راست است نه دروغ است. نکته خیلی قشنگه. نکته فنی است. ممکن است راست باشد ولی مصلحت نباشد. ممکن است راست باشد ولی با غرض آسیب زدن، اثر حسادت باشد. مگر غیبت صدق نیست؟ مگر تو غیبت دروغ میگوید؟ تهمت است. از همین غیبت کننده راستگو سؤال میکنند چرا این راست را گفتی. پس میشود راست باشد و آدم برود جهنم. راست باشد و غیبت باشد. راست باشد و حسادت باشد. راست باشد و ایذا باشد. تخریب باشد. افشا باشد. افشای سر باشد. این همه ما گناه داریم که همهاش کلام راست است.
حالا آن بحث انگیزه جدا است. این بابا یک کاری کرده کارش هم صنعت چاپ بوده. دنبال سد از سبیل خدا نبوده. کافر هست. ممکن است با این کار دنبال پول در آوردن بوده که حب دنیاست. ارزش معنوی ندارد: «فِی ظِلِّ سَعْیِهِمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا». این هم چیز بدی است. ولی «أَزَلَ أَعمَالَهُمْ» مال اینها نیست. هر که کافر بود، هر کاری کرد، «أَزَلَ أَعمَالَهُمْ» نیست. کافری که کاری که میکند برای چیست؟ برای بستن راه خداست. اینها را دقت داشته باشید. این سنت خدا نیست. سنت خدا تو آن کاری است که بر مدار بستن راه خدا انجام شده. با آن انگیزه، با آن هدف، با آن ساز و کار، تو آن شرایط که قرار بگیرد. بله، تمام. حالا مثلاً شبیه نمونه بگویم. حالا بامزه باشد این که میگویند جباری که قم را بهش تعرض بکند، نابود میشود. بعضی بزرگان بودند، میگفتند که خدا کند این پهلوی یک حرکتی برای قم بزند. بر اساس این روایت، نابودی پهلوی کی رقم خورد؟ ۱۹ دی که به قم تعرض کرد. الان هم بعضی میگویند انشاءالله این صهیونیستها یک حرکتی را قم بزنند. حالا شما البته استرس نداشته باشید. میگوید چون اینجا وعده خاص دارد، تضمین شده است. در طول تاریخ همین بوده. هر که چنگ به سمت قم دراز کرده، نابود شده. سریع هم نابود شده. خیلی دیگر مهلت پیدا نکرده است. روایت تضمین شده است. خدا ملکی هم برای شهر قم قرار داده. توصیفش هم کردند تو روایات که این مأموری که کسی بخواهد بیاید اینجا... بعضی زمینها این شکلی است. بعضی مکانها و بعضی زمانها مختصاتی دارد. بعضی افعال این شکلی است. بعضی گناهها این شکلی است. مثلاً فلان گناه را که انجام بدهد، خدا بهش مهلت میدهد. ولی فلان گناه نه. این آبرو زود میرود. این زود پایش را میخورد. این زود تو دنیا عقوبت نصیبش میشود. مال یتیم این شکلی است. ظلم پدر و مادر این شکلی است. قتل این شکلی است. آدمکشی این شکلی است. بله، خیلی چیزهای دیگر هم هست. شبیه قتل است. شبیه قتل است ولی خود قتل نیست. این اثر مال خود قتل است. شما اگر یک کسی را کشتی، تمام گناهان مقتول میافتد گردن شما. یعنی در پرونده اعمال شما. این خودش هم چیز عجیبی است ها! علامه بحث میکند در قرآن اخرا چه شکلی جور در میآید؟ مگر قرار نیست هر که بار خودش را بکشد؟ آنجا علامه بحث میکند که چرا. یک وقتی بنده توی بحثی اشاره کردم مائده به این اشاره میکند. دریایی از معارف است دیگر. تفسیر المیزان دریاست. هر یک جمله، امروز به رفقا خیلی مطلب ندهید وقتی میرویم شبیه به جاهای دیگر میخوانیم، تازه میفهمیم که علامه طباطبایی چه کرد. به آن یک کلمه، همان جایش هم که فکر میکنی مطلب ندارد، دریایی از معارف و مطالب است. آنجا بحث میکند چرا همه گناههای مقتول میافتد گردن قاتل؟ چه جور جور در میآید با این وضعی که قرار نیست کسی از کسی باری بکشد. خب مثلاً آقا شما افشای سر اهل بیت هم بکنید، در حکم قتل است. یا مثلاً تخریب مؤمن هم که بکنی، در حکم قتل است. مثلاً میگویم آبروی مرا ببری در حکم قتل مؤمن در حکم قتل مؤمن است. ولی فرق میکند با اینکه تمام... البته بعضیهایش هم همان را دارد. مثلاً غیبت، تمام گناهان و سیئات او میآید تو حساب شما. ولی ممکن است یک گناهی باشد که در حکم قتل باشد ولی این اثر قتل را نداشته باشد. میخواهم عرض بکنم بین خود این افعال، آثار خاصی هست. اینها قرآن با توجه، یعنی میخواهد ما را متوجه کند به اینکه ببین که اینی که دارم میگویم مال چی بود. این دو گروهی هم که روبرو هم قرار داد، این اوصافشان خیلی مهم است. توی این تقابل و این درگیری. هر جایی که یک طرف به حسب ظاهر حزباللهی و مؤمن است، یک طرف هم به حسب ظاهر کافر است، را خدا بازی را این شکلی تعریف نمیکند که بازی راه افتاد. اینها آنطور، اینها اینطور. همه اینهایی که تو این سوره مبارکه است، نه آقا باید بیفتد تو مدار خودش. خیلی مهم است.
حالا این مطلبی که توی شنود بود. بعضیها هم خیلی حمله کردند به این قضیه که مثلاً آن دوست ما میگفت: آقا من رفتم دیدم مثلاً آن حجم اخلاصی که لازم بود توی غزه نبود. مثلاً در یمن نبود، در فلان جا نبود. و نصرت خدا نمیرسد. مال آن موقع هیچ وقت نیست ولی اصل این بحث و مطلب درستی است. آلمان اینجاست. در صدد این نیستیم که هر که هر چه دیده و نقل کرده، بگوییم الاّ و بالله قرآن. ولی اصل رمان کبری که قابل دفاع این نیستش که هر که علم یک جبهه مؤمنی را برداشت، ادعا شدش که من مؤمنم، هرچی که بود نصرت بهش برسد. نه، قاعده دارد. دقیقاً بحث نصرت و ادامه همین آیات است دیگر. آیه ۴ و ۵ به بعد، ۵۶ به بعد بحث نصرت: «تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ». این «یَنصُرْکُمْ» را باید ببینی کی را دارد میگوید؟ اصلاً میدانی که اینجا تعریف کرد. تقابلی که تعریف کرد کی و کی بود؟ معلوم بشود هر که راه افتاد گفت بسمالله، میچرخد، بهش نمیخورد. هر که روبروش قرار بگیرد میبازد و نابود میشود. نه آقا، یک حدی از خلوص میخواهد. یک ماجرایی دارد. یک المانهایی باید در او باشد. هر که هم که کافر بود میخورد پس کلش اوت میشود و هر کاری هم که بکند به هیچ جا نمیرسد. نه، آنی که به جایی نمیرسد آن وقتی است که میافتد تو مدار بستن راه خدا. میافتد تو مدار حذف مؤمنین. میافتد تو مدار ترساندن مؤمنین و عقبنشینی و وادار کردن مؤمنین به عقبنشینی و دست برداشتنشان از این اعتقاد. فرعون هم تا وقتی که دنبال براندازی موسی و نابود کردن موسی و جبهه مؤمنین نیست، این گرفتاریها سرش نمیآید. کافر است ها! طغیان میکند. اسراف میکند. حتی آدم میکشد، بچه میکشد. ولی غرق شدن، غرق شدن مال آنجاست که دیگر راه افتاده دنبال موسی. حالا آن هم قواعد خودش را دارد که حالا موسی باید تو چه موقعیتی باشد. عرض کردم جلسه قبل: «حَتَّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَی نَصْرُ اللَّهِ». این زلزله و باید باشد. صدای اینها هم باید در بیاید. انقطاع و اضطرار هم باید اینور باشد. «أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَكْشِفُ السُّوءَ». کشف سوء مال وقتی است که مضطر دعا میکند. خدا جواب کی را میدهد؟ خدا البته جواب شما را در مقام دعا، جواب همه را میدهد. ولی جواب دادنی که بعدش کشف سوء باشد، مال کیست؟ مال مضطر. «و کَذَلِکَ نُنجِ الْمُؤْمِنِینَ». «نَجِّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنجِی الْمُؤْمِنِینَ». خدايا! خدایا! قشنگ! نهنگ او را میبلعد. پیغمبر یکی از گلوی نهنگ پایین میرود. اصلاً در پیغمبریاش شک میکردی که پیغمبر نهنگ بخورد. قشنگ میخورد، قشنگ تو معده نهنگ میرود. آنجا تازه ذکر میگوید. تا چهل روز هم گفتند بوده تو شکم نهنگ. «این شکلی نجات میدهیم که من برم تو شکم نهنگ، چهل روز هم بمونم». اینجور جیغ و دادشان بلند میشود. این شکلی غم نجاتش دادم. فدات بشوم خدایا نجات بده. بنده خدا دیگر زهر ترک وقتی شده است. دیگر چه نجاتی؟ نه، یک قاعده دارد. خیلی این قاعدهها مهم است. خیلی مهم است. همه عالم روی قاعده است. آنی که این قواعد دستش باشد، برده. اصلاً اصل قاعده اینهاست. فلان قاعده فیزیک آقا مثلاً میزان گرانش و فلان و انرژی و از اینجا اینقدر انرژی وارد میکند، از آن ور اینقدر انرژی خارج میشود. فرع بر این قضایاست. آنها همه از تو دل این قوانین در میآید. همه اصل قوانین عالم این است. اینکه خدا چه میکند در عالم. خدا چگونه این عالم را اداره میکند؟ دوباره این جمله را میگویم. چقدر جمله تو دهن خودم مزه کرد: خدا چه مدلی این عالم را اداره میکند؟ کسی اگر این را فهمید و طبق این قاعده عملکرد، برده. خدا عالم را چه شکلی اداره میکند؟ خدا در برابر مؤمن، کافر قرار میدهد. خدا با کافر، مؤمن را امتحان میکند. آن هم که اجازه دادم بماند و ابراز وجود بکند و کارش تازه اثر هم داشته باشد. تا کجا اثر گذاشتم تو کارش؟ تا جایی که تو محک بخوری. از کجا به بعد کارش دیگر اثر نمیکند؟ هر جا که خواست راه خدا را ببندد. هر جا که دیگر میخواهد پایش را در کفش من بکند، اینجا دیگر نه، اینجا دیگر هر چی میزند به جایی نمیگیرد. ولی تا جایی که روی تو اثر میکند، پدر تو را در میآورد. اجازه میدهم. اگر هم انگیزهاش سَدٌّ مِن سَبیل الله نباشد، حالا کافر است، دنبال اینکه دنیایش را آباد کند، دنبال اینکه پول در بیاورد، دنبال اینکه خوش بگذراند، این هم که طبق حَبْط است ها! حَبْط یعنی چی؟ حَبْط یعنی اینکه کار مادی و دنیایی انجام میدهد ولی اثر متناسب ملکوتی برایش نمیشود. فرآورده مادی دارد ولی فرآورده ملکوتی ندارد. فرآورده مادی دارد و خوش میگذراند، کیف میکند، حال میکند، مشهور میشود، فالوور پیدا میکند، عزت و آبرو پیدا میکند. فرآورده اخروی و ملکوتی برایش ندارد. حالا وقتی از اول کافر است، از اول هر چی انجام میدهد حَبْط است. یک وقتی مؤمن بوده کافر میشود. وقتی کافر میشود حَبْط میشود. حَبْط غیر از «أَزَلَ أَعمَالَهُمْ» است. البته خیلی مشترکند با همدیگر. از جهت اینکه خب، آن آثار اخروی و ملکوتی نیست. خب، جفتش مشترک. ولی در «أَزَلَ أَعمَالَهُمْ» خدا نمیخواهد فقط اینجا وعده به شما بدهد که خیالت جمع باشد اینها تو قیامت هیچی ندارند. اینجا ما دیگر وقتی به باد فنا رفتیم، حالا اینها تو قیامت چیزی نداشته باشیم چه دلخوشی برای ما شد؟ تو تقابل با جبهه کفار، آنی که دلخوشی است برای جبهه مؤمنین در تقابل با کفار این است که اینها براندازی که دارند انجام میدهند آن هم با این رویکرد که بکنند ریشه دینداری و راه خدا را، هیچ وقت محقق نمیشود. این نکته اصلی است. خیلی نکته مهمی است ها! براندازی اگر به این معنا باشد که دیگر آقا حرفی از خدا و پیغمبر و شریعت و دین و بندگی و صراط و عبودیت و اینها دیگر نیست و احکام الهی و دستور و واجب و حرام و همهاش ور افتاد و ور افتادن ما تو مسیر خدا، اگر بروند به سمت براندازی و ور انداختن اینها، خودش ور میافتد. هر آن کس پف کند، ریشش بسوز د که آتش میگیرد. اینجا اگر بیاید تو این تقابل «فِي تَضْلِیلٍ» میشود داستان ابرهه و ابابیل و اینها. ولی اگر نه، خوشخوشان خودش است و میخورد، میچرخد، و فالوور پیدا میکند، هنا فالوور عزت آن ور دیگر عزتی نیست. اینجا قدم و حَشَم و اعتبار و اسباب دنیا برایش فراهم است. و با پولی که دارد اراده کند هر جای دنیا بخواهد برود و هر چقدر بخواهد بماند و با هر چی بخواهد برود و همه فراهم است. ولی آن ور دیگر خبری نیست. حُسنا دیگر آن ور نیست. در آیه فرمود که اینها بعضیهایشان فکر میکنند آن ور هم که بروند: «إِنَّ لَهُ لَلْحُسْنَىٰ»، آن ور هم اوضاعش خوب است. به توهم این ور که همه چی برایش به راه بوده. نه، آن ور به راه نیست. این میشود حَبْطش، ولی «أَزَلَ أَعمَالَهُمْ» نیست. کارکرد اثرش را میبیند. تلاش کردی که مشهور بشوی، مشهور میشوی. تلاش کرده که پولدار بشود، پولدار میشود. توی این شهوات غوطه بخورد، از این شهوات متنعم بشود، متنعم میشود. ولی اگر قرار شد با اینها براندازی بکند، براندازی نمیشود بلکه چه بسا خود این امکاناتی که در خدمت براندازی به کار گرفته، امکانات هم ازش گرفته میشود. گرفتی تا حد براندازی؟
در حال بارگذاری نظرات...