* مرز انگیزههای دشمنی، از حسادت و رقابت تا جنایت؛ ..و وعدهی حتمی عذاب الهی برای براندازان! [00:00]
* کشتن ناقهی صالح، مصداق سنت الهی در زدنِ ضربه ناگهانی در اوج امنیت و بی خبری!
[08:07]
* معکوس شدن نقشههای دشمنان از یکسو، تکفیر خطاها و پیروزی مؤمنین از سویی!.. به شرط «ایمان و عمل صالح» [09:40]
* معیار اصلی قرآن درتفکیکِ "حسنات" از "سیـّئات"؛ تناسب با مسیر بندگیست [13:51]
* پذیرش و تبعیت از وحی و ولایت؛ رمز تکفیر سیّئات..و این یعنی «ایمان و عمل صالح» [21:08]
* وحدانیت و نبوت ریشه همه "حقیقت" است، مستقیم یا غیرمستقیم [26:50]
* "نصرت خاص الهی" سهم باورمندان واقعی به "ما نُزِّلَ عَلی محمّد" است، نه مؤمنان نیم بند با ایمان ظاهری و سنتی! [30:42]
* راز شکست ناپذیری جامعه قرآن باور؛ حذف پندارهای باطل از جان جامعه است و اتصال به حق ناب [35:12]
* «مدرسه تعالی»، تجربهای زنده از نصرت الهی در طوفان بحران ها، برای متمسّکین به حق و باورهای مومنانه [40:28]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
آن مانایی جلسه چهاردهم، بخش دوم. گرفتی تا حد براندازی، دیگر؟ خب، یک بخشش که آدم خودش تا حدی از انگیزههای خودش خبر دارد؛ دیگر. یک وقتی من با شما مخالفم، سر اینکه مثلاً حالا در معاملهای با هم به اختلاف خوردیم، شما کاسب مغازه بغلی ما هستید، مشتری شما بیشتر است، من از تو خیلی خوشم نمیآید. ولی یک وقت از تو خوشم نمیآید به خاطر این نیست که درآمدت خوب است، پولدارتری، خوشگلتری، طرفدار داری، فالوور داری؛ به خاطر اینکه حزباللهی عزیز، تیپ از این، فکر از این، حال و هوا از این، منطق از اینها حالم به هم میخورد.
یک وقتی به خاطر همین حال و هوایی که داری میخواهم دم تو را قیچی کنم؛ حوزه نفوذت را میخواهم قطع کنم. یک وقتی به خاطر اینکه کاسب خوبی هستی، اینجا در اتحادیه و صنف ما موقعیتی داری، بروبیایی داریم، میخواهم یک کاری کنم بارت بگذارم رویت، ببری. ولی وقتی اینها نیست؛ کاسب هم نباشی، پول هم نداشته باشی، به خاک سیاه هم بنشینی، من به یک دلیل دیگری میخواهم به خاک سیاه بنشانمت. آن را میخواهم ازت بگیرم. «رُبَما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَروا» چیست؟ اول سوره مبارکه... حالا دیگر ما حافظمان نیستیم، اینجا مشکل میخوریم پیدا کنم. خیلی مهم است.
«رُبَما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَروا لَو كانوا مُسلِمينَ *» یکی این است که اینها خودشان دوست دارند که ای کاش خودشان مسلمان بودند. یک جای دیگر هم میفرماید که: «وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ كَفَرُوا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ» (سوره بقره، آیه ۱۰۹) یک وقت هم هست حق برایش معلوم شده، میداند مسیر تو درست است، تن نمیدهد؛ نه تنها تن نمیدهد، حسادت به تو هم میکند؛ نه تنها حسادت میکند، زور هم میزند که از مسیر ایمان هم خارجت کند. اثر این حسادت، مؤمنان خوشش نمیآید از کافرها خوشش میآید. خب این هم یک حدی. مفهوم ضلالت سر جای خودش است، این ضلالت کفر.
ولی آن حدی نیست که به مرحله تقابل بکشد. با اطرافیان امام حسین و اینها حال نمیکند، با اطرافیان شمرصفت خودش هم حال میکند؛ ولی وقتی به آنجا میرسد که میبیند دیگر باید تیزی بکشد، کار به تیزی و اینها میرسد، میخواهم آنها را بکشند، آنجا یکهو یک محبتی جوانه میزند. معلوم میشود که آن حد کفر که بود، به این «صدّ عن سبیل الله» نرسیده بود. کفر بودا، فسق بودا، عصیان بودا، ولی تقابل و براندازی نبود؛ براندازی ولو به قیمت آدمکشی نبود؛ براندازی و آدمکشی، ولی ولو به قیمت امامکشی نبود.
بعضی براندازی میکنند تا جایی که قرار نباشد آدم بکشند. در راهپیمایی هم میآید، شعار هم میدهد، سرباز که نمیکشد. سرباز میکشد، ولی دیگر آخوند و مرجع تقلید که نمیکشد. آخوند و مرجع تقلید را میکشد، دیگر امام زمان را که نمیکشد. تفاوت دارد با هم. در دستگاه الهی هم اینها کاملاً با همدیگر تفاوت دارد. ابوالحَطوف را میبینید در سپاه عمر سعد، خارجیمسلک بود، با امیرالمؤمنین جنگیده، تا به حال هم شیعه نبوده. ظهر عاشورا هم تمام اصحاب امام حسین کشته شدند، بوده در سپاه عمر سعد. آن وقتی که گروهی آمدند جنگیدند، کشته شدند، بوده. حبیب کشته شده بوده. قمر بنیهاشم کشته شده. علیاکبر کشته شده. علیاصغر کشته شده. همه اینها را بوده. کار رسیده به میدان آمدن امام حسین، باز هم بوده. کار کشیده به اینکه اینطور، با این جنایت و قساوت امام حسین را بکشند. اینجا دیگر نبوده. اینجا منتقل شده به سپاه امام حسین.
آخرین کسانی که به امام حسین ملحق شدند، دو نفر بودند: ابوالحَطوف و برادرش. آخرین لحظه به امام حسین ملحق شدند و آنجا شهید شدند. تلفن بسته. «اَلو؟ اصحاب الحسین». نکاتش را عرض کردم، معرفی کردیم.
بزرگوار، یک داستانی هم داشت آنجا، قضیه بود. عرض کردم، این دو برادر یک قضیه عجیبی داشتند. در همان جلسات خودمان یک اتفاق عجیبی از این دو تا برادر رخ داد که آنجا عرض کردم، اینها پس معلوم میشود که تقابل حد دارد. تا اینجا که نه. انقدر نه. میگوید میخواهم جمهوری اسلامی بربیفتد، ولی دیگر این آرمان علیوردی را اینجوری کشتن، اینجور دیگر نه. بروند شعار میدادند، میگفتند: «سید علی ببخشید، دیگر باید بلند بشی!» سید علی ببخشید، دیگر باید بلند بشود. خودتان لطف کنید بروید، درخواست میکنم، خیلی محترمانه. بگذار من هم اذیت نشوم. اینجا بخواهیم بیاییم در کف خیابان، خون و خونریزی اینها دارد و اذیت میشویم و زخم میشویم و اینها. خودت پاشو برو دیگر، با احترام. در حدی که من رأی ندهم باهات؛ اگر بدانم با رأی ندادنم میافتی و میروی، من رأی نمیدهم. با رأی ندادن براندازی میکند. با همدیگر بزنیم به برق اتو را. در این حدش را هستم. ۱۰ شب بیاییم «الله اکبر» بگوییم روی پشتباممان. اینهایش را هستم. روبان سبز هم ببندم و چه میدانم پشت ماشینم یک چیزی بزنم و اینها هم هستم. آهنگ فلانسکو گوش بدهم، نمیدانم برای چی چی و فلان و اینها، آنها را هم هستم. راهپیمایی اینها میآیم. روسری بردارم؛ هزینه خسارت و خطری ندارد. روسری با روسری براندازی میکنم. اگر با این میافتد، ما برمیداریم. این هم یک حجمی است، یک حدی است. ولی شدت و ضعف دارد. خود آدم خیلی وقتها میفهمد. خیلی وقتها آن کسی که در طرف مقابل است، میفهمد. ولی ملاک نفهمیدن من است، نفهمیدن آن شخص. فهمید، خدا مهم است. تو او را که قرار است ملغی کند اثر را، خداست. «ازل اعمالهم» خدا ایجاد میکند. به آن حد اگر برسد، دیگر اثر ندارد اینها.
بشارتها، در عین حالی که اذیت میکند من و شما را. شما وقتی به این حجم از درندگی میرسد، خب خیلی دارد شما را اذیت میکند. خیلی دارد فشار ایجاد میکند. بچه میکشد، بچه تکهتکه میکند، آتش میزند. با چه جنایتهایی! بچههای معلول. بچه معلول را آتش میزند در چادر هلال احمر که مثلاً محل امن و پناه تو همه دنیا. بیمارستان میزند، بیمار را در بیمارستان میکشد. خیلی درد دارد. ولی وقتی به این نقطه میرسد، این نقطهای است که دیگر این حجم از دشمنی را وقتی آورد، وارد این حوزه درگیری وقتی شد، دیگر راه برگشت … دیگر قسر در نمیروی. دیگر ولش نمیکنم.
«اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ» اول سوره مبارکه فجر را بخوانید. وقتی به آن حجم میرسد: «فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ» رهبری دقیقاً همین تعبیر را به کار برده. شلاق عذاب در انتظار رژیم صهیونیست، ولی یک جوری نمیزند که از قبل گارد کتک خوردن گرفته باشد. اتفاقاً یک جوری میزند که در اوج امان و آسایش، خیالش جمع است که دارد کار قدم به قدم پیش میبرد، تمام میکند. در اوج آسایش، تختخیالی و آرامشش، خدا میگیرد. اینها را همشان همین کار را با آنها اتفاقاً میآید، چه کار میکند؟ شتر صالح را هم میکشد. شتر صالح را میکشد، بچه شتر هم میکشد. خیلی عجیب است!ها. استدلالشان به این بود که این آب زیاد میخورد. حضرت صالح هم که فرمود دستهبندی میکند، یک روز «یوم لکم» یک روز آب مال شما، یک روز آب مال این. جیرهبندی آب قم. یک روز مال این شتر است، یک روز مال شما. هر کسی باشد برانداز میشود دیگر.
خودش آب زیاد میخورد، بچهاش را دیگر چرا کشتی؟ خودش و بچهاش را کشتند. همان روز اول نابود شدند. روز دوم چی؟ نه. روز سوم چی؟ تمام روز هیچ خبری نشد. غروب روز سوم نابود شدند. خیلی جالب است!ها. خیلی در اینها نکته است. خدا چه مدلی عالم را اداره میکند؟ این مدلی اداره میکند. خدا چه مدلی با کفار برخورد میکند؟ این مدلی برخورد میکند. داشته باش اینها را. خیلی مهم است. «ازل اعمالهم» مال آن کاری بود که در حوزه براندازی من میخواهم این مؤمن از جهت ایمانش و آن نفوذ ایمانش دست و پایش را قطع کنم، ببرم. جهت اینکه کار و کاسبی خوبی دارد، مزیت اینکه از خودش بدم میآید، نه از این جهت که با همدیگر دعوای خانوادگی و قومی و قبیلهای داریم. دقت بفرمایید. آنها هم سر جای خودش آثار خودشان را دارد. ولی این «ازل اعمالهم» که دیگر اثر ندارد. همه نقشهها معکوس میشود و خودش میافتد در مدار براندازی مال این است. روبروی این کیست؟ کدام مؤمن است که حالا اینور کافر نشسته، خوب طراحی و برنامهریزی کرد، قدم به قدم پیش رفت، ولی شرایط طوری شد که همه ابزار و امکانات شد علیهاش. اینور یک مؤمنی داریم که برعکس، چالش زیاد دارد، کمبود زیاد دارد، مانع زیاد دارد، از خودش هم خطا زیاد دارد. واسه جمهوری اسلامی، دیگر حالا ما کم دشمن خارجی داریم؟ کم آسیب داریم؟ کم تحریم داریم؟ کم پایگاه نظامی دور و ورمان داریم؟ کم عملیات تروریستی بیرون و داخل کشورمان داریم؟ کم بدخواه داریم؟ کومله داریم؟ گروهک رجبی داریم؟ بهایی داریم؟ صهیونیسم داریم؟ وهابی داریم؟ اهوازیه داریم؟ بالایی داریم؟ پایینی داریم؟ تجزیهطلب داریم؟ سلطنتطلب داریم؟ کم کوفت و زهر مار داریم؟
"مغول که هر چه کرد با من آشنا کرد..." آشنام کم نداریم که پدرمان را دربیاورد. دشمن سر جای خودش، دوست است بین خود ماهاست. ما در خودمان یک کسانی داریم برنامهریزی طراحی میکنند. درش دلار سه برابر میشود، دو برابر میشود، چهار برابر میشود. در اوج کمبود طلا را تزریق میکند به بازار. مملکت، پدر مملکت در، پدر اقتصاد درمیآید. تحریمهای داخلی داریم، سوءتدبیر داریم که مانعش نمیشوم، ولی این هم یک راه دارد وقتی آن حرکت عمومی، آن جریان عمومی این سه تا ویژگی را داشته باشد.
ایمان، عمل صالح به یکی دیگر که حالا عرض میکنم کیست، مثل همان آیه خسران سوره عصر که به ترتیب آن بعدی اهمیت پیدا میکرد، این هم همین است. اینجا ایمان است، بعد اونی که در ایمان مهم است، عمل صالح. بعد دوتای اینها را یکهو یکی میکند که آن خیلی ملاک و مهم است که عرض میکنم. این سه تا که بود، خدا چی وعده میدهد؟ میگوید: «وَ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ» اینجا من عهدهدار میشوم که خطاهای درونیشان، حالا چه نسبت به فرد فردشان، چه نسبت به جامعه یک مؤمنی که این سه تا را دارد، نسبت به شخص او این وعده داده شده. یک جامعه مؤمنانهای که این سه تا را دارد، نسبت به جامعهاش این وعده داده. من چه کار میکنم؟ سیئاتشان را تکفیر میکنم. البته حضرت استاد آیتالله جوادی یک بحث در مورد اینکه این سیئات در برابر کبائر استدلال قرآنی هم میآورم. درست هم هست که در نگاه قرآن ما یک گناه کبیره داریم یا سیئات، ولی بیشتر فضای سیئات در فرهنگ قرآن، سیئات در برابر حسنات. حسنات آن کارهای درست و حسابی، درست و درمانی است که به دردت میخورد، فایده دارد، کارت را راه میاندازد. سیئات آن سنگ عرض کنم که موانعی است که تو این مسیر آسیب بهت میزند. سیئات این است. حالا من و گناه به یک معنا اشتباه، کار زشت. حالا قشنگش هم همین است. البته ما در فارسی کار زشت که میگوییم معمولاً بچه کوچیکها و اینها را بهش میگوییم کار. یک معانی دیگری. حسن و سیئه، کار قشنگ و قشنگ و زشت. وقتی گفته میشود در زشتی و زیبایی چی مد نظر است؟ ببینم چی میگوید. آن ظاهر یعنی چی؟ چیست؟ ظاهر برایمان ملاک است. نظم در واقع به تعبیر قشنگتر باید به کار ببرم: تناسب. وقتی میگویند یک چیزی زشت است، یک چیز زیباست. مثلاً میگویند آقا این فلانی بینیش زشت است، آن فلانی دستهایش زشت است، آن فلانی مثلاً موهایش زشت است. آن یکی موهایش قشنگ است. آن یکی چشمهایش قشنگ است.
اگر کسی دو تا چشم داشته باشد، یک چشمش جوباریک ژاپنی، یک چشمش هم متورم گنده. هر کدامش ممکن است در یک کله قشنگ باشد، یک جای قشنگ باشد. ولی اینجا با این هندسه و مجموعه این اعضا تناسب بفرمایید ندارد. کار زشت و کار زیبا. کار زیبا هم کاری که با مجموعه این هدف و فعالیتها و آن حرکتی که تو داری تناسب دارد، میشود حسن. خیلی قشنگ است اینها معارف ناب و زلال قرآن. حسنات کسی این است که البته خب بخواهیم خورد بشویم، دقیق بشویم، مصداقیابی کنیم، چه کاری میشود؟ میشود طاعت، میشود اطاعت، میشود همان واجبات مستحبات اعمال صالح به یک معنا صالحات. ولی صالحات یک جهت کارهای خوب مد نظر است. حسنات یک جهت دیگری است کارهای خوب مد نظر است. همین که دانشمند هستهای که مثال زدم. آن دانشمند از یک جهتی مد نظر است، از آن جهت فایدهاش برای صنعت هستهای. اینجا این کار خوب از یک جهتی مد نظر است. خود کار خوب ده تا عنوان برایش قرآن میگوید. گاهی میگوید «بر»، گاهی میگوید «تقوا»، گاهی میگوید «صالح»، «عمل صالح». و همینطور تعابیر مختلف. گاهی هم تعبیر حسنات به کار میرود. «اِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ». کار خوب، کار بد، خوبها و بدها. ولی در فرهنگ قرآن جور دیگری از لحاظهای مختلف بهش پرداخته میشود. اینجا لحاظش چیست؟ لحاظ تناسب است. تناسب با چی؟ تناسب با توی مؤمن، تناسب با بقیه کارهایت، تناسب با آن اهدافی که داری، تناسب با سرمایهها و امکاناتی که داری.
حالا شما فرض کنید که یک نفری آقا میخواهد از اینجا پاشو برو جمکران. ورمیدارد در صندوق عقبش یک سری وسایل میچیند. یک زیرانداز میگذارد، یک پیکنیک میگذارد، یک روغن ورمیدارد، تخم مرغ ورمیدارد، ماهیتابه برمیدارد. دیگر چی برمیدارد؟ مثلاً یک بقچه لباس زمستانی مثلاً ورمیدارد، اگر یک وقتی سرد شد. چیپس و پفک و اینها برمیدارد. و مثلاً تصور بفرمایید که آینه و شمعدانی جهیزیه مامانش هم برمیدارد. باریکلا! آقا، آینه شمعدانی مامان برداشتن کار بدی است؟ آیا این کار بدی است؟ به قول ارسطو این کار بدیه. آفرین! به خودی خود کسی نمیگوید این کار بد است. از آنور کسی میخواهد برود کنکور. حالا اون یکیهایی که تا حالا برداشته بود پیکنیک و فلان و لباس گرم و اینها، کنکور بدهد. شما اینجا میگفتی کار خوبیه. «حسنات الابرار سیئات المقربین» (لطیفه). این عبارت حسنات ابرار، اونی که کاره، اونی که با این ابرار تناسب دارد. دیگر با اون یکی تناسب ندارد. اونی که در اون سطح بندگیست، با اون حجم، با اون سرعت دارد میرود، با اون جنس اعمال دارد میرود، این کار با اون دیگر تناسب ندارد. گناه است. گناه است. زشت است. زشت است یعنی چی؟ تناسب. خیلی دقیق است. نمیدانم میروی در کنه مطالب یا نه. شما البته از من بهترید، بالاترید، باسوادید. میخواهم با همدیگر کیف کنیم در محضر قرآن. کیف. اگر شما ببرید باز کیف خودم دو برابر میشود.
خیلی قشنگ این زوایای مطلب را بهش دقت کردن. هیچکس نمیگوید این کار بد است، آن کار خوب است. آن کار خوب خوب و بد سر جای خودش، طاعت و معصیت نسبت به دستور. حالا همین آدمی که آینه شمعدان برداشته، اگر مامانش گفته «حالا چی خوب است یا بد است؟» درست است، تناسب با جمکران رفتنش ندارد، ولی تناسب با آن دستور دارد. پس کار خوب است. یک وقتی از جنبه دستور میسنجی، آن یک بحث است که دستور بوده یا نبود. یک وقتی از جهت تناسب و هارمونی میسنجی. حالا یک وقتی هم ممکن است دستور بوده ها، ولی با این مجموعه تناسب ندارد. از یک طرف دیگر، درست است که دستور خاص به این بوده، ولی یک دستور عام هم بوده که آقا تو این مجموعه و هارمونی را هم لحاظ کن. هارمونی را حفظ کن. خیلی سختش کنم؟
مطلبی که میخواهم بگویم همان سادهای که داشتم عرض میکردم کاری که تناسب ندارد میشود سیئه، کاری که تناسب دارد میشود حسنه. بعد حسنات که میآید سیئات را میاندازد دور. خیلی لطیف است. خیلی قشنگ. «ان الحسنات یذهبن السیئات». این را بهش دقت داشته باش. شما اگر ایمان به خدا داشتی، حالا ایمان و عمل صالح داشتی. از اونور، حالا وقتی کسی عمل الصالحات دارد، معلوم است که دیگر گناه نمیکند. خدا میگوید اگر کسی اعمال صالح انجام بدهد گناهانش را میبخشم. خدایا فدات بشوم. این خودش اعمال صالح دارد انجام میدهد. خودش سعی کرده از گناه دربیاید دیگر. گناهش را میبخشم چیست دیگر؟ خودش دیگر گناه عمل صالح انجام داده. «الذین آمنوا و عملوا الصالحات و آمنوا بما نُزّل علی محمد و هو الحق من ربهم». صلواتش را بفرستیم. «اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد».
و «هو الحق من ربهم». حالا نکتهاش را ببینید. ایمان و آن سومی که گفتم: آن چیزی که بر پیامبر نازل شده، از تو دل، ایمان برد به یک مفهوم خاصی رساندت. عمل صالح هم از تو دل. عمل صالح هم تو دل. ایمانم از تو دل. جفتش با یک مفهوم جدید تو را مواجه کرد که این کلید واژه است برای آن اتفاقی که بعدش میافتد. در مورد شکمی توضیح دادم باز هم عرض میکنم. تکفیر سیئات باشد. چی تو را به این تکفیر سیئات میرساند؟ چی جبهه مؤمن را باعث میشود که خدا نسبت جبهه مؤمنین این واکنش را داشته باشد؟ کفار سد عن سبیل الله بود که «ازل اعمالهم». اینور چیست؟ صرف ایمان؟ صرف ایمان با عمل صالح؟ نه. ایمان و عمل صالح باید برسد به ایمان به آن چیزی که بر پیغمبر نازل شده. نمیگویم قرآن. آن چیزی که بر پیغمبر نازل شده. لطافتی توش هست. یعنی جهت این قرآن این است که این آقا از توش ولایت درمیآید، از توش وحی درمیآید، از توش نبوت درمیآید. میشود کسی یک جوری با قرآن برخورد کند که پیغمبر را هم دور بزند. کما اینکه اونهایی که در غدیر بیعت کردند بعداً زیرش زدند. یا حتی در غدیر زیر بار داستان امیرالمؤمنین نرفتند. «کتاب الله». پس میشود با قرآن پیغمبر را دور زد. نمیگوید دنبال قرآن میرود. «نُزّل علی» این شخص عظیمالشأن. آنی که به این آقا از دهان او میآید بیرون. کز دهان او هم چیزی جز وحی بیرون نمیآید. «اِنْ هُوَ اِلّا وَحْیٌّ یُوحی». آنی که او میگوید: «علی انا» اگر این واقعاً از جانب تو است و حق است، تو خواستی ما را بزن، نابودمان کن. «فَتَنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ». واقعاً قلمبه خورد تو سرش.
میفرماید که به آن چیزی که به این آقا نازل شده، این تبعیت از پیغمبر، اوج اعمال صالحه است. و این باور به آن چیزی که پیغمبر با زبان مبارکش در مقام گوینده و گزارشگر تمام هستی و عوالم غیب دارد به تو منتقل میکند، این اوج ایمان است. ایمان و عمل صالح اینجا خودش را نشان میدهد. تو با آن چیزی که از زبان پیغمبر، حالا چه خودت به صورت حضوری و مشافتاً میشنوی، چه بعداً مکاتباً، با واسطه اینها به تو میرسد، تو با آن چه برخوردی داری؟ آنجا ایمان و عمل صالح معنا پیدا میکند. این ایمان و عمل صالح را میخواهم. این را من تقابل میدانم. تا کسی مؤمن به این معنا و این شکل نباشد، اینهایی که دارم تو این تقابل به مؤمنین میدهم نصیب او نمیشود. نکته مهمی بود!
البته یک وقتی هست آن ور کافر است، ظالم است. این ور هم مظلوم است. حالا حتی ممکن است مسلمان هم نباشد، کافر باشد. شما باز همانجا وظیفه دارید طرف کی باشید؟ طرف مظلوم! «کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْمًا وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْنًا» مظلوم مسلمان، حتی ممکن است کافر باشد. حالا اینکه طرف مظلوم باشی چه مدلی، بحث دیگری است. حالا چه مدلی باید طرفش باشی. حالا هزار مدل طرف مظلوم بودن یک بحث است. اینی که «أصلح بالهم» بشود، «کفّر عنهم سیئاتهم» بشود، آن یک بحث دیگر است. بله، آخرش خدا انتقام مظلوم را از ظالم میگیرد. یوم ظالم شدیدتر از یوم مظلوم. آن روزی که امروز داشت ظلم میکرد، شدت داشت. آن روزی که تقاصش را میخواهد پس بدهد، خیلی شدیدتر است. هم در دنیا میبیند، هم در آخرت میبیند. مظلوم داده این تقابلی که یک طرف «ازل اعمالهم» یک طرف «أصلح بالهم». هر کافری نبود باید «صدّ عن سبیل الله» باشد.
اینور هم هر مؤمنی نبود، مؤمن به علاوه عمل صالح، به علاوه ایمان به آن چیزی که بر نازل شده، که حالا نکته دقیق خدا میخواباند در خال این مطلب که اصلاً چرا من دارم انقدر تأکید روی این قضیه میکنم؟ چون و «هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِم». چون همه حقیقت را من اینجا قرار دادم. یک جا حق را متمرکز کردم، آن هم آن چیزی است که به نام وحی از زبان این پیغمبر دارد جاری میشود. به اسم کتاب خدا دارد به شما داده میشود. من حقیقت را همه را آوردم اینجا. تو باید چشمت به این، تو باید همه باورت به این.
ممکن است اسم پیغمبرم از دهانت نیفتد. ولی اینجور باوری نسبت به قرآن و اینجور نگاهی و اینجور دلدادگی و شیفتگی و تبعیت. قرآن خواندن غیر از مؤمن به قرآن بودن است. قرآن کلمات قشنگیه. یک استادی داشتیم، این تو همین قضیه محفل و اینها اثبات شد دیگر. واکنشهای افرادی که حتی مذهبی نبودند. در نمازخانه میگفت من بابام نماز نمیخواند، محفل را نگاه میکند. با این قرآنی که اینها میخوانند کیف میکند. او کلی آدم داشتیم که خیلی از این مسائل دینی مثل ماها مثلاً به حسب ظاهر اونقدر مقید نبودند، ولی واقعاً کیف میکردند. بابا کفار قریش، پیغمبر قرآن میخواند، پشت در وایمیستادند، کیف میکردند. تو دیگر از آنها کمتر نباش. لااقل قرآن گوش بده، کیف کن. پشت در جوری که همدیگر را نبینند، همدیگر را گوش میدادند، کیف! مست میشدند. به همدیگر میگفتند که معلوم است که زبان بشر نیست. آدمیزاد نمیتواند این حرف را بزند. بعد میرفتند همان داستان سوره چیست، داستان. غرضم این است که این قرآن یک جوری است که این آوا، این کلمات، این صوت، این محتوا کافر را هم میگیرد. کافر لجوج قریش را هم مجذوب میکند. دیگر کسی هیچ رقم به این قرآن پا ندهد و باهاش ارتباط برقرار نکند، دیگر خیلی دیگر جنسش کثیف است. ممکن است با قرآن ارتباط برقرار کند، ممکن است بعضی از مفاهیم قرآنی را هم گوش بدهد، خوشش بیاید، عمل کند. ولی هنوز آن داستان «آمنوا بما نزل علی محمد» نشده، به آن مرتبه نرسیده. آن هم یک نکتهای توش است. آن چه نگاهی به قرآن است؟ چه باوری است؟ چه انگارهای است؟ این انگاره است و «هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِم». این باور که هرچی اینجا هست حق است و جای دیگر چیزی از حق گیرت نمیآید.
ما دانشجو داریم، قرآن هم میخواند، نماز شب هم میخواند، حافظ قرآن هم هست. قرآن هم خوب است. حالا اینها که غربیها میگویند خوب است. بهار. کفار هم حرفهای خوبی دارند. حرفهای خوبی دارند. ولی هرچی که هست، یک ریشه و مبنایی از همین جا دارد. یک حقیقتی از زبان اینها به تو رسیده. ولی از دل قرآن به زبان اینها جاری شده. باید بدانی که هر حقی جای دیگری هم که هست، از اینجاست. تعبیر امام صادق که فرمود: «علم صحیح و سالمی جایی گیر نمیآید.» شب رقابت غرب و غرب. «فَلَنْ تَجِدَنَّ عِلْمًا صَحِيحًا اِلّا خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا» یا «خَرَجَ مِنْ هَذَا الْبَیْتِ». از این خانه رفته بیرون. هر حرف درستی که هر جای عالم است، از اینجا رفته. ریشه تو وحی دارد، ریشه تو نبوت دارد. از آسمان، از پیغمبر است. ولو به حسب ظاهر این ارتباط دیده نمیشود، فهمیده نمیشود. تو باید یک منبع برای علم قائل باشی، یک منبع برای حقیقت قائل بشوی. آن هم قرآن.
من یک چند دقیقهای از شما. فرصتمان خوب است ولی امشب چون میترسم اینجا نصفه بماند، این را فقط تمامش کنم. فردا شب بیشترش را عرض میکنم. پس این نگاه باید باشد. این ایمان باید باشد. این ایمان به قرآن باید باشد. این ایمان به پیغمبر باید باشد. ایمان به خدا هم بودا، پیغمبر را هم قبول داشته، ولی این جنس باور را نسبت به قرآن ندارد. آن جنس نصرت نصیبش، آن چیزهایی که دارم وعده میدهم مال این نیست. البته در یک جاهایی، در یک حسابکتابهای دیگری میگنجد. یک جورهای دیگر، نصرتهای دیگر دارد. کلاً هر مظلومی پیش من مثبتی دارد. این از آن کارتهای عام بهش میدهم، از آن نصرتهای همگانی نصیبش میشود. ولی این جور نصرتهایی، این جور نتایجی نه. بعد این جور خلوص و باوری در او نسبت به قرآن باشد. باید با همه وجود لمس بکند که «این هرچی گفته حق است».
ضوابطی را عادتی را فرهنگ و رسوماتی انجام میدادی که حالا منطبق با باید با این نگاه که قرآن گفته، قرآن یکی از زبان پیغمبر آمده بر پیغمبر نازل شده و هر چی گفته حقه. هرچی به او نازل شده حقه. هرچی او گفته حقه. هر دستوری که داده این حقیقت. حالا ببین شما چقدر از اینها که قرآن به سر میگیرند شبهای قدر این نگاه و این باور نسبت به قرآن را دارند؟ آیات قرآن تبیین میکند نسبت به مواجهه، نسبت به دشمن، نسبت به مذاکره، نسبت به هزار مسئله دیگر. خیلی واکنش اون جور شیفتگی و اعتقاد و باوری تو وجودش نیست. مسئله جا افتاده دیگر. علم روی زمین، تجربه موجود. به هر حال ما باید با واقعیتها کنار بیاییم. زندگی دیگر به هر حال و فلان و اینها ندارد. قرآن اینطور گفته، قرآن گفته این اونجور میشود. قرآن گفته اون اونجور نمیشود. «لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ». تو مواجهه با این چیست؟ ببین آخه درست است، آخه ما که الان بحث ما که تبعیت که نمیخواهیم. اونم که راضی نمیشود، حرف خودش را میخواهد ببرد. آخر باورش این نیست که قرآن دارد توصیف میکند یهود و نصاری این است، موضعشان با تو این است. راضی بابا دارد میگوید: «لَنْ تَرْضَىٰ». تمام شد. هرجور دیگری که داری فکر میکنی، داری از این مدار، این از آن ایمان عمل صالح کلیه مال پیرزنها و پیرمردها و اینها خارج نشوید. از این ایمان جزئیه که از توش «کَفَرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بَالَهُمْ» میآمد بیرون. نمیدانم زوری که زدم تونستم حرف را برسونم یا نه. این آن را ندارد. آن ایمان به ما نزل علی محمد و «هو الحق من ربهم» نگاه این به قرآن نیست.
قرآن کتاب خوبی است، به هر حال. خیلی قشنگ است. من اصلاً ماه رمضانها میخوانم، حفظم. اینها. بابابزرگم مرده بود، این چیزها و شمس و دعاهای عبدالباسط. خیلی هم کیف میکردم. جدید میخواند. بالاخره یک ارتباطی است دیگر. از آنهایی نیستش که بدش بیاید، گوش ندهد، دست بگذارد روی گوشش و اینها. اعتقاد هم دارد. خوشش هم میآید به قرآن. حتی عمل صالح تا یک حدی محسوب. یک ایمانی بالاخره هست و یک عمل صالحی بالاخره هست و فعال. بهشت تکی انشاءالله نصیبش میشود. ولی آنی که بخواهد از این بحرانها این را عبور بدهد، اینجور نصرتی نصیبش کند، این نه. این مال این جامعه نیست.
خیلی نکته فنی و دقیقهای است. شما در جامعه چه کار باید بکنی که این جامعه آسیبناپذیر بشود؟ هیچ بحرانی نتواند از پا درش بیاورد. هیچ اختلالی زمینگیرش نکند. جامعهای که اینجور ارتباط با قرآن داشته باشد. عجیب این است که شما در ۷۲ تنه شاداب کربلا این را میبینی. در آن قلههایش بری روی، میبینی حبیب را میبینی این ارتباط عجیب و غریب. خود امام حسین هم که یک شب اضافهتر وقت گرفته پیغمبر بنیهاشم میفرماید به اینها بگو تو که میدانی من چقدر علاقه به نماز دارم و علاقه به قرائت القرآن. یک شب اضافهتر میخواهم قرآن بخوانم. خیلی حرف است. ما قرآن به عنوان یک کتابی که حالا اگر بخوانیم حالا روزی یک صفحهمان هم تازه بخوانیم باز هم یک ثواب دارد. کلمات قشنگی دارد. چقدر جالب است آیات آخرش هم شبیه هم تمام میشود. وای خدا. بعضی از این چیزها هم که آمار آمارها میگویند و اینها که هی ما به حجاب درمیآوریم. اه، چه نکتهای. گاهی میگوید که فلان آسمانی گفتند و این آیه قرآن دارد آن را میگوید. سبحان الله. آخرین کتاب این شکلی برای ما اشکالی هم ندارد. به هر حال یک دریچه ارتباطی ما به قرآن میخواهیم.
هر چقدر این باوره جدیتر شد و اصلاً تو دیگر هیچ پنداری نداری غیر از اینی که از قرآن گرفتی. اگر اینطور خالی شدی از هر پندار دیگری، چه آنهایی که از خودت تولید میکردی برای خودت، چه آنهایی که از بیرون تولید میکردند برای تو. تو همه وجودت حق شد. جانم به این مطلب. اصلاً مگر میشود دیگر تو را اصلاً کسی به تو چپ نگاه کند؟ نابود شود. چون نگاه چپ کردن به تو میشود «صد عن سبیل الله». براندازی، روبروی تو وایستادند. یک قدم بردار برای اینکه به سمت تو حمله کند. تمام است کار. حالا کی تمام است؟ کجا تمام است؟ چه شکلی تمام است؟ نه، دیگر تو آن قواعد نصرت خودشه دیگر، که همان «مَتی نُصْرُ اللَّه» سر جای خودش. حالا این را داشته باشید. این را تمامش کنم، بقیهاش فردا شب. حالا چه کارش میکند؟ «کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ». نمیگوید گناههایش را به آن معنایی که گفتیم. سیئاتشان همه آن چیزهایی که ناجور بود. خیلی قشنگ ترجمه ناجور برایش قشنگتر است. کارهای ناجورشان جور در نمیآمد. به هر حال آنقدر هم هر کاری میکنند منطبق با این حرکت و این مسیر و آن قلهها و اهداف بلند و اینها نیست. دیگر خرده شیشه لا به لایشان هست. به هر حال آدم ضعیف تویشان هست. امکاناتشان کم است، توانمندیهایشان کم است، فهمشان ضعیف است. هزار و یک مشکل جور در نمیآید با این حرکتی که اینها شروع کردند. به آن اهداف بلندی که شروع کردند جور در نمیآید. ولی چون انگارهشان این است و رابطهشان با قرآن این است، این جور کارهای ناجورشان دیگر محو میشود. نمیگذارم آسیب بزند. کارهای ناجور اینها را بیاثر میکنم. آنور کارهای جور است. آنها را بیاثر کردم که دقیقاً با نقشه و طراحی و با کلی حیله و مکر و طراحی و فکر و میگوید من ۴۰ سال مینشینم فکر میکنم. آقای ۴۰ سالش است. چقدر بودجه خرج این کرده؟ ۱۰ سال برای فتنه، برای یک اتفاق کوچک سیاسی اجتماعی برنامهریزی کرده. پول داده، سرویس جاسوسی فعال، آدم آورده، آموزش داده، مهارت، کلی نیرو بسیج کرده. یکهو چند میلیون توییت در آمد از توش. آقا یک اتفاق معمولی که نمیتواند. چقدر سلاح آوردند؟ چقدر داستان؟ چند تمرین کردند؟ خب به کجا رسید؟ این حجم زحمت و تلاش و پول و اینها خرج شد، تهش چی شد؟ بن سلمان گفت ۲۰۱۷ ما جنگ را میکشیم داخل ایران. حالا داداشش میآید اینجا مینشیند به عنوان وزیر دفاع. جزوه هم میدهد رهبر ایران. میگفت میخواسته جنگ را بکشد داخل ایران، خود داداشش را کشید داخل. کشیدند داخل ایران. جزوش را هم نمیگیرند تازه.
چند سال پیش بهش گفتم. این حرفها شوخی نیست. عربستان سعودی با یکی در بیفتد، با قطر در افتاد، دیدید چه پدری در آمد از قطر. سه روزه به زانو افتاد قطر. شوخی نیست. حالا ما یک کوچولو عربستان به حساب نمیآید. عربستان این وسط گنده مانده. دشمن داریم. این میشود «کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ». این حالا آنور کلی کار جور دارد، به ثمر نمیرسد. اینور کلی کار ناجور داری، میبینی که آسیب نمیزند. آسیب نمیزند. دیگر چی؟ «اصلاح بالهم». یک وقت هست حالا کارهای ناجورت آسیب نمیزند، ولی حالت هم خوب نیست. آن اهداف و آرمانها تامین نیست. احساس نمیکنی داری بهش نزدیک میشوی. داری فقط دامنمون نگ، ولی حرکتی هم نکردیم، تکان هم نمیخوری. حالا هی میزنند، شیشهها نمیآید پایین. ضد گلوله است، ولی اینکه حالا یک دو قدم جلو برویم اتفاق نمیافتد. این «اصلاح بالهم» چیست؟ همین است. آن چیزی که تو خیالش بود، آن آرمانها و اهداف و آن قدمهای بلند بلند و آن مقاصد بلند بلند و قلهها که مد نظرش بود. «اصلاح بالهم» یک جوری میشود که تو این دستگاه فکری و ادراکی این پندار مینشیند که داریم میرویم. حالش خوب است از اینکه میبیند در حال، از این درکی که دارد نسبت به اینکه داریم نزدیک. حالا ما من نمیتوانم ادعا بکنم که مثلاً در این مجموعه خودمان ما اینطور رفتار کردیم و اینطور آثاری دیدیم. ولی خداوکیلی تو آن اندازه کم خودمان با این تجربه محدود خودمان با این ظرفیتهای اندک خودمان در همین مجموعه خودمان در این بخش مدرسه تعالی تجربه کرد. یعنی وقتی که یک چند تا نیروی خالص و مخلص و مؤمن با این اهداف با این تفکر با این باور کنار هم جمع میشوند که بنده جز آنها نبودم، آنها هستند. ما فقط نگاهمان کردیم از بیرون آدم میبیند چه جور جنس اینها جور میشود. بعد میبیند هزار و یک گیر و گور داریم. در خودمان ضعف و نقص قصور در خودمان داریم و علیالقاعده همین کم و کسری خودمان باید مجموعه را بدهد هوا. از بیرون هم هیچکس برای ما طراحی نکند. همین کم و کسری که در خودمان داریم، بیتجربگی داریم، عرض کنم که حواسپرتی داریم، بیحوصلگی داریم، تنبلی داریم، خستگی داریم، کمبود نیرو داریم، مخصوصاً کمبود نیرو، کمبود امکانات داریم، کمبود پول داریم. همه اینها سر جایش. ولی وقتی مجموعه را نگاه میکنید این مثلاً مجموعه تعالیم که بنده نگاه میکنم در این ۴ سالی که راه افتاده و حرکت کرده، قشنگ احساسم این است که همه آن چیزهایی که بابتش ما احساس میکردیم که این یک نقطه ناجور است. در مجموعه آسیب میزند. روحیه فلانی ممکن است آسیب بزند. مثلاً مدرک فلانی ممکن است آسیب بزند. فلان جا کمبود بودجه ممکن است آسیب بزند. همه این چیزهایی که ناجور، سیئاتمان بود، جور نبود با آن اهداف بلند دیگری که داشتیم با آن خطی که میخواستیم برویم. دیدیم هیچ کدام از اینها به کار آسیب نزد. بعد ۴ سال که نگاه میکنیم ببینیم چقدر حالمان خوب است از این حرکت و احساس میکنیم چقدر ما پیش رفتیم. در حالی که همان تعدادی که شروع کردیم، شاید همان تعداد مانده. خیلی هم ول کردند ما را رفتند. ۱۰ تومان مدیر عوض کردیم. ۶۰ نفر آمدند به ما وعده دادند. هیچ کدام عملی نکردند. هی دل ما را قرص کردند این را بهتان میدهیم، آن کار را برایتان میکنیم. هیچکس هم انجام از ۲۰ جا. چه بسا افرادی دنبال آسیب زدن بودند. مطب خشخاش گذاشتن، زیرآب زدن، بد گفتن، بدخواهی کردن. چله هدف هم ننشست. هیچ کدام از این کم و کاستیهایمان هم اختلال ایجاد نکرد. بلکه کلی پیش رفتیم. خب کی پیش برد؟ نه من میتوانستم پیش ببرم، نه فلانی میتوانست، نه آن ۱۰ تومان با همدیگر جمع میشدیم. یکی از این اتفاقات نمیشد رقم بخورد. کی این کار را کرد؟ این میشود «أصلح بالهم».
یک مجموعهای وقتی مؤمنانه هدفی را مد نظر دارد، یک باوری دارد، جدی گرفته آن باور. باورش این است که اگر ما روی منطق باشیم، هزینهها هم برایمان دیگر هزینه نیست. نتایج همه در دسترس است. این کار را باید بکنیم. این هدف را باید داشته باشیم. این افق را باید داشته. آن را وقتی لحاظ کرد. شخصی هم هستا، این همان بحثی که عرض. خود شخص شما این باور و اعتقاد را دارد. شخص شما، خدا این حمایت و نصرت را برایت دارد. از این تشویشها و گرفتاریها و پریشانیها درمیآیی. و این اختلالات هم برایت برطرف میشود. آنی که برعکس شما است، کفر، «صد عن سبیل الله» دارد. کلی هم امکانات دارد، کلی نیرو دارد، مشاور دارد، خرج میکند به هیچ جا نمیرسد. تهش هیچی دستش نمیآید. این را فعلاً اجمالی داشته باشید. این آن نقطه اول در منطق این تقابل است. در الهیات جنگ به یک کلید واژه میرسیم که از فردا شب انشاءالله میخواهم بهش بپردازم، آن هم همین کلمه بود «و هو الحق من ربهم» که در آیات بعدی میآید. اصلاً داستان اینکه من با مؤمنان این شکلی برخورد میکنم، با کافران این شکلی برخورد میکنم این است که اینها اتبع الحق، اینها هم اتباع الباطل. اصلاً من عاشق چشم و ابروی مؤمنها نیستم، از قیافه کافران بدم نمیآید. مسئله این است که این دنبال حق رفت، آن هم دنبال باطل رفت. هرکی دنبال حق برود عزیز میشود، ارزشمند میشود، به ثمر میرسد. هرکی هم دنبال باطل برود ذلیل میشود، میخوابد کار.
به کلید واژه حق و باطل میرسیم که شاید شش هفت جلسه حالا کمتر بیشتر در خدمتش خواهیم بود. بحث بسیار مهمی است. البته در آن بخشهای قبلی این جلسات یک اشارهای به این بحث کردیم، ولی این شکلی نبود. یعنی سیاق جلسه را میبینید دیگر. کلاً حال و هوای این سوره با آن چیزی که در شیخ صدوق بود عوض شده. یعنی ریتم درسمانند و اینها پیدا کرده و یکم سرعت شتابمان هم در مرور مباحث بیشتر شده. خب دو تا آیه اول سوره را خواندیم، انشاءالله فردا مورد بحث حق و باطل که آیه سومی میشود و بعد دیگر ادامه ماجرا را انشاءالله خواهیم داشت. بابت وقتی هم که از دوستان گرفتی و میگیریم و هر شب عذرخواهی میکنیم. دیگر حالا شب بدم عذرخواهی نکردیم. شما یک عذرخواهی را در تقدیر داشته. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهر.
در حال بارگذاری نظرات...