* تحلیل تضاد بنیادین میان کفار و مؤمنین با تمرکز بر آیه "سدّ عن سبیلالله"؛ اعراض شخصی از دین و مانعتراشی در دینداری دیگران [01:00]
* سنت الهی در گمراهکردن یا هدایت انسانها بر مبنای نیت و مقصد آنها [05:42]
* هدف جریان «برانداز»، حذف شعائر الهیست، اراده پروردگار اما، اضلال و هدایت به ذلت آنها! [16:38]
* دولت از آنِ “حق” است... از سقیفه تا داعش؛ پازل پنهان خداست برای تقویت جبهه حق [24:07]
* تبیین مصادیقی از سنت ابتلاء، بعنوان آزمونی الهی برای تشخیص حق از باطل و نقش آن در ارتقاء فضایل اخلاقی [32:05]
* "چلاندن الهی!" ابتلائیست برای برون ریزی واقعیتهای درونی و ارزیابی آمادگی فرد در مواجهه با سختیها [41:42]
* روایت مبارزات شهیدصیاد شیرازی و چالشهای سیاسی و شخصی او در مواجهه با فشارها و فتنههای دوران جنگ [44:45]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی ام ولل عقدة من لسان الذین کفروا و صدوا عن سبیل الله اول اعمال والذین آمنو و امل الصالحات و آمنو بما نزل علی محمد و هو الحق من ربهم کفر عنهم سیئاتهم و اصلح قبلاً قبل از این وقفهای که افتاد، اشارهای کرده بودم به مطلبی که علامه ذیل آیات میفرمایند، ولی مجدد یک مروری داشته باشیم به این دعای المیزان تا وارد آیه سوم بشویم. انشاءالله الان میفهمند که این سوره کفار را توصیف میکند به ویژگیهایی که دارند، از اوصاف خبیثه و اعمال سیئه، و مؤمنین را توصیف میکند به صفات طیبهشان و اعمال حسنهشان.
بعد میآید در پس این صفات، نعمت و کرامت مؤمنین را مطرح میکند. در پس صفات آنها، نغمت و هوان و خواری، و در واقع آن چوبی که اینها میخورند در اثر اوصاف و ویژگیهاشان. و ایشان میفرمایند: به هر حال مقایسه بین این دو گروه در صفاتشان و اعمالشان در دنیا و آن نتایج این اعمال و صفاتشان است که حالا هم در دنیا و هم در آخرت باهاش مواجه میشویم.
در مابین این آیات، یک بحثی هم از جنگ و قتال است که خب البته عرض شد که داستان جنگ و قتال جدیتر است، یعنی فضای کامل سوره فضای جنگ و قتال است. و میفرمایند که بنا به سیاق آیات هم، سوره را باید سوره مدنی بدانیم؛ در مدینه نازل شده، چون در مکه بحثی از جنگ و درگیری با کفار نبوده، فضایش نبوده، در مدینه.
بعد آیه اول را تفسیر میکنند. علامه میفرمایند این کلمه «سد و سدو عن سبیل الله»، اعراض از راه خداست، برگرداندن از راه خدا میشود سد عن سبیل الله. راه خدا چیست؟ «و هو الاسلام» راه خدا همان اسلام است، چیز دیگری نداریم ما به عنوان راه خدا. همین شریعتی که به ما رسیده، همین دین خدا، همین میشود سبیل الله. بعد میفرمایند که بعضی هم این را تفسیر به "منع" کردهاند. پس دو تا تفسیر برای سد عن سبیل الله؛ یکیاش این است که رو برگرداندن از راه خدا، یکی دیگرش مانع شدن از راه خداست که ایشان میفرماید که یعنی مانع بشوند از اینکه بقیه ایمان بیاورند و آن چیزی که پیغمبر به آن دعوت میکند، از دین توحید.
بعد ایشان میفرمایند که این دومی بیشتر با سیاق آیات جور درمیآید، اینکه مانع بشوند، نه فقط خودش تو مسیر نیست، بلکه نمیگذارد کسی تو مسیر خدا حرکت بکند، این بیشتر میخورد به سد عن سبیل. بعد میفرمایند که خصوصاً که این آیات هم میخواهد دستور بدهد به اینکه با اینها بجنگند و اینها را اسیر بکنند و اینها. معلوم میشود خب کسانیاند که اینطور به میدان تقابل آمدهاند، فقط این نیستش که خطشان با ما فرق میکند. آنی که قبول نکرده که باهاش جنگ و درگیری و اسیر گرفتن و اینها نداریم. هم قبول نکرده، هم سد راهمان شده، مانع حرکت ما شده، نمیگذارد ما آزادانه تو مسیر بندگی خودمان پیش برویم.
الذین کفروا، کفار مکه هستند و تابعینشان، هرکسی که در کفر اینها از اینها تبعیت کرد که اینها مانع میشدند از اینکه کسی به پیغمبر ایمان بیاورد. مؤمنین به پیغمبر را هم دچار فتنه میکردند، درگیری برایشان ایجاد میکردند و مشغولیت و اینها. و مانع از مسجدالحرام هم میشدند، نمیگذاشتند کسی برای طواف و حج و اینها پایش را به مسجدالحرام بگذارد.
پس این سدو معنایش این میشود. خب «اضلّ الله اعمالهم» چیست؟ «ای جعل اعمالهم ضالّه»، خدا اعمال اینها را گم و گور میکند. «لا تهتدی الی المقاصد التی قاصدت بها»، نمیگذارد آن مقصودی که از این کار داشته حاصل بشود. به آن مقصود هدایت نمیکند این کار. اینها دنبال براندازی بودند. مجموعه این رفتارها و این حرکات و این سکنات برای براندازی بود. خدا نمیگذارد آن هدف براندازی محقق بشود. وقتی هدف براندازی محقق نمیشود، همه این کارها چون در مسیر براندازی بود، همهاش از بین میرود، عملاً بیخاصیت میشود، بیفایده میشود، اعمال اینها ضاله میشود، اعمال اینها بیخاصیت میشود. پس این «اضلّ الله اعمالهم»، ضلالت آن وقتی است که از مسیر خارج میشود، دیگر از روند و روال خارج میشود. مسیری که یک، دو، سه، چهار، پنج، آن نقطه آخرشان مقصودی است که او دارد، میخواهد این قدمها طی بشود تا به آن مطلوب او برسد.
شما مثلاً اسنپ میگیرید، مقصد میزنید، مثلاً مقصد را میزنید حرم حضرت معصومه (سلامالله علیها)، یعنی چی؟ یعنی میخواهم شما این حرکتی که از این نقطه شروع و آغاز میشود را طی بکنید با این ماشین. حالا از هر مسیری، مسیر خیلی برای من فرقی نمیکند. البته هرچی مسیر سادهتر و کوتاهتر و عرض کنم که بدون ترافیک و فلان و اینها باشد که من زودتر برسم، بهتر است. ولی آن چیزی که مطلوب من است، همان مقصد است. من میخواهم به حرم برسم و میخواهم این حرکت ماشین یکطوری باشد که بعد از ۱۰ دقیقه، ۵ دقیقه، ۷ دقیقه که این مسیر طی شد، من به این مقصود برسم. وقتی کسی مقصودش و مطلوبش مانع شدن از راه خدا بود که بدون کفر هم نمیشود. نمیشود کسی کافر نباشد و به دنبال سد عن سبیل الله باشد، این قطعاً از دل کفر برمیآید، از دل عناد و محادّه با خدا و پیغمبر در میآید، سر ستیز دارد، سر ناسازگاری دارد.
وقتی مقصودش، مقصدش آنجا بود، من یک کاری میکنم که تمام این قطعاتی که تو در این طی میکنی، یکطوری بشود که از تو دل هیچ ذرهای، هیچ مقداری از نزدیک شدن به آن مقصود برایش حاصل نشود. از آن مقصود دور میشود. «الم یجعل کیدهم فی تضلیل»؟ این مسیری که تعریف کرده از این نقطه تا آن مقصد، از این مسیر خارجش میکنم. میرود ها، با سرعتم میرود، احساس میکند راهم برایش باز است، شرایطم مهیاست، ولی هرچی بیشتر میرود، بیشتر از آن مقصد دور میشود. گاهی هم خدای متعال با سنت استدراجش، با سنت مکر اللهش، چون خدا به مکر اینها مکر میزند، یک کاری میکند که اتفاقاً این هرچی که نقشه را نگاه میکند و این مسیریاب را نگاه میکند، میبیند همه شرایط و مختصات و علائم حکایت از این دارد که من دارم تو مسیر درستی حرکت میکنم و دارم به مقصد نزدیک میشوم. این مکر خداست، این استدراج خداست. یک حالت امنیت و آرامشی هم برایش ایجاد میشود که این را چند بار عرض کردم. فرمود خدا جبار را تو موقعیتی میگیرد که آمن ما کانو، در آن لحظهای که بیشترین امنیت را احساس میکند. آیات قرآن هم فراوان است که میفرماید: من یک وقتی شما را میگیرم که در حالت امنیت باشید. که گاهی هم از آن تعبیر میشود به امن از مکر الهی. «و لا یأمن مکر الله إلا القوم الخاسرون». کسانی امن از مکر الهی دارند که قوم خسارتزدهاند. این امن از مکر الهی یعنی همین، یعنی خاطرش جمع است که خدا ما را، خدا سر ما حیلهای سوار نمیکند، خدا سر ما کلاه نمیگذارد. همه اینهایی که میبینم واقعیت است. باورش نمیآید که خدا دارد یکطور دیگر برای این بازنمایی میکند صحنهای که دارد میبیند، صحنه پیروزی است. باورش نمیشود که خدا یک ترفندی، یک حقه ای سر این سوار کرده، کلاه سرش گذاشته.
امن از مکر الهی که شهید دستغیب هم در این «گناهان کبیره» یکی از گناهان کبیره را همین میداند، کمتر در موردش بحث میشود. البته که حالا شاید بشود گفت این جزء گناهان باطنی هم هست، گناهانی است که در حوزه اندیشه و قلب انسان رقم میخورد. آدمی که باورش این است که خدا با ما سر ستیز و فریب و تو چاله انداختن اینها ندارد، اینها نعمت است. اصلاً، بلکه چه بسا نعمت خداست. ابن زیاد به زینب کبری برمیگردد، میگوید که: «کَیفَ رَأَیتَ صُنعَ اللهِ بِأَخِیکِ؟» دیدی خدا با داداشت چه کرد؟ دیدی خدا چه شکلی داداشتو رسوا کرد؟ یعنی آن احمق در دستگاه ادراکی خودش باورش این است که خدا طرف ما بود، خدا اینور داستان وایستاد، آنور داستان امام حسین را ضایع کرد، رسوا کرد، خوارش کرد، معاذالله. یعنی از چشم عبیدالله که نگاه میکنی، این پیروزی را یک هدیه الهی میداند.
یک جمله نتانیاهو چند وقت پیش گفته بود: «ما تو موقعیتی هستیم که خدا هم اگر با دشمن ما باشد، اینها پیروز نمیشوند.» روکش تایتانیک وقتی که راه انداخته بودند آن مبتکر -انشاءالله سازندهاش- برگشته و گفته بود که حتی خدا هم نمیتواند این کشتی را غرق کند. اولین سفری که کشتی تایتانیک انجام داد، یعنی نه مثلاً بعد ۱۰ تا، همان اولین سفر غرق شد. اولین سفرش غرق شد. این داستان امن از مکر الهی است. ما را که، خدا ما را که نمیزند، که خدا که سر ما کلاه نمیگذارد. بلکه خدا دارد، به خدا با ماست، خدا طرف ماست. این هم خدا دارد به من میدهد، این یک نعمت است، یک پاداش است، لطف خدا در حق ماست، رزق خداست. خدا دارد دشمنان ما را از بین میبرد. اگر هم با ما نباشد، اصلاً خدا نیست. اگر قرار است یکی باشد که تو تیم حریف باشد، آنها بهش بگویند خدا، آن اصلاً خدا نیست. برای همین میگویم: خدا هم با شما. وقتی که اینطور شد، هرچیزی را که در مقام مقصود و مقصد خودش مد نظر قرار میدهد، خدای متعال تو مسیر این را قرار میدهد که این مسیر به آن هدف نمیرسد.
هدایت آن وقتی است که شما دارید تو فرایندی، تو مسیر حرکت میکنی که به مقصود نزدیک میشوی و به مقصود میرسی. این میشود هدایت. البته واژه هدایت را هم به معنای مثبتش ما داریم، هم معنای منفیش هم داریم. اینها را به چیزی هدایت نمیکنم، الا «طریق جهنم». خدا اینها را به راه جهنم هدایت میکند. خب خیلی اینجا تعبیر هدایت تو ذهن ما تعبیر دقیقی نیست، ولی تعبیر دقیقی است. چون این همان نقطهای است که باید میرسیده. این آن نقطه را به عنوان مقصد زده بوده. این اسنپ گرفته برای قعر جهنم. حالا فرض کن یک نفر اسنپ گرفته برود وسط طلبکارانش. هرچی هم شما بهش میگویی آقا این اسنپی که گرفتی، اینجایی که داری میگویی، این آنجایی است که وایستادهاند یقهات را بگیرند، گونی پدرت را در بیاورند. هرچی میگویی حالیش نمیشود. شما به آن مقصدی که این خواسته میرسانیش. این هم باورش نمیشده، فکر کرده حیلهای دارد سوار میکند بر اساس چهار تا اطلاعات و توهمات و اینها. فکر میکرده اتفاقاً اینجا آن نقطه امنی است که هیچ طلبکاری نیست. آن آدمی که اطلاعات داشت و دلسوز بود بهش گفتش که بابا اتفاقاً اینجا همان جایی است که طلبکارانت هستند، یقهات را میگیرند، پدرت را در میآورند. حالیش نمیشد، لج کرد و خیال کرد دارد فرار میکند، در حالی که رفت تو دل همانهایی که میخواستند یقهاش را بگیرند و پدرش را در بیاورند. حالا از آنچه که میخواست دور شد، ولی با آنچه که میخواست نزدیک شد. هر دوتاش هم نسبت به آنچه که میخواست، گم شد. هم نسبت به آنچه که میخواست، هدایت شد. آنچه که میخواست این بود که از دست طلبکارها در برود، هدایت شد، نه گم شد. آنچه که میخواست این بود که به این نقطه الف بیاید، به این نقطه ب بیاید. مثلاً فلکه بستنی بیاید. فلکه بستنی بیاید. فلکه بستنی درست شد. این فلکه بستنی همان محلی بود که پلیس اینجا بود، قاضی اینجا بود، نیروی اطلاعاتی اینجا بود، تک تیرانداز اینجا بود، طلبکارها اینجا بودند. هر جمع خوبان، همه جمع است، اندک اندک جمع مستان میرسد. همه اینجا جمع بودند. این دقیقاً فکر میکرد یک جایی همه عرقخورها و اراذل و اوباش و نسبت به آن چیزی که میپنداشت، غلط در آمد، شد تضلیل. نسبت به آنچه که میخواست. چون همه بهش میگفتند نرو اینجا، اینجا آنی که فکر میکنی نیست. پس به یک معنا ضلالت، به یک معنا هدایت است.
کسی که رفته جهنم به یک معنا ضلالت پیدا کرده، از چی؟ از صراط مستقیم. به یک معنا هدایت پیدا کرده، هدایت به چی؟ هدایت به همان چیزی که میخواسته. خودت تصمیم گرفتی. هرچی هم هرکی بهت گفت اینجا نرو، تو همینجا را -به قول امروزی- تارگت کرده بودی، تو اینجا را مقصد انتخاب کرده بودی. پس اینیم که تا اینجا رساندمت، هدایت محسوب میشود. خدا هدایت کرد به جهنم، به این معنا خود را هدایت کرد. وگرنه خدا کسی را به سبیل غی هدایت نمیکند. خدا کسی را به جهنم نمیبرد. همه خودشان جهنم میروند. به این معنا درست نیست که بگوییم خدا هدایت کرد به جهنم. ولی از آن جهت که این خودش اینجا را خواسته بود و خدا رساند به آن چیزی که او میخواست، خدا هدایتش کرد مطلوبی که بودش.
حالا تو این داستان هم همین است. آن برانداز اراده کرده براندازی این جبهه حق را، براندازی پیغمبر، براندازی این دین و این دستور، این معارف و مجموعه نشانهها و علائم و شعائر و اینها همه را میخواهد براندازد. مثل معاویه که میگفت: «این اسمی که تو اذان میآورند هم میخواهم کاری کنم که دیگر کسی نگوید حتی همین کلمه را، نه شهادت به رسالت پیغمبر.» او تا اینجا دنبال براندازی بود. چی شد؟ چه اتفاقی افتاد؟ اسم امیرالمومنین هم به آن اذان اضافه شد، اضافه خواهد شد، روز به روز گستردهتر خواهد شد. این در مقام این. حالا این دو وجهی است دیگر. یک بخشش آن براندازی است که خدا به آن براندازی هدایتش نمیکند، «اضلّ اعماله» میشود اضلال. یک بخش دیگرش هم این است که کسی تو آن نقطهای که قرار میگیرد، نقطه درگیری و دشمنی و کتککاری، با نقطه ذلت است. این کار نتیجهاش رسوایی، بیآبرویی است. خدا این نتیجه را هم از کارش میگیرد یا نمیگیرد؟ دو تا نتیجه داشت. این مقصد دو وجهی بود. یک وجهش براندازی و پیروزی بود، یک وجهش با خدا و پیغمبر در افتادن و رسوایی بود. از آن جنبه براندازی و پیروزیاش «اضلّ اعمالهم». این واژه را دارم توضیح میدهم، چون در این چند آیه خیلی با این دو تا واژه سر و کار داریم: ضلالت و هدایت. آنور دقیقاً برعکسش، «سیاحتی ناره» هدایت میکند جبهه مؤمن، آن هدایت یعنی چی؟ همین است، بهش توجه.
پس چی شد؟ این دنبال این بود که اسم پیغمبر هم بردارد. «گربه مسکین اگر پر داشتی، تخم گنجشک از زمین برداشتی.» درست شد؟ انقدر دنبال تا آنجاهاست دیگر، تخمی هم از گنج. ولی چه خواهد شد؟ این میشود. همه رفتارهایش هم در مسیر رسیدن به این مقصود است. آیا محقق میشود؟ این نتیجه به این کار بار نمیشود. خدا از آن فرایند خارج میکند، اضلال میکند. از آن مسیر میافتد بیرون آن مسیری که منتج به براندازی میشود. این خیال میکند دارد تو همان مسیر میرود. این توهمش است. ظواهر امر به این است که آقا اینجوری که داریم میرویم، شهرستان نصرالله را زدیم، صفیالدین را زدیم، فرماندهها را زدیم، تسلیحات حزبالله را در قلع و قمع میکنیم، کار حزبالله تمام است. لبنان مال ماست، سوریه را گرفتیم، شاهراه حیاتی حزبالله فلسطین را قطع کردیم، سوریه مال ماست. ظواهر امر که نگاه میکنی، قدم به قدم همان پلن و نقشهای که او میخواست، دارد اجرا میشود. او همه اینها را میخواست که آخر به کجا برسد؟ از نیل تا فرات برسد، به هژمونی صهیونی خودش، به ارض موعود و ظهور ماشی، اینجور کوفت و زهر مارها برسد. آیا محقق میشود؟ ابداً. ولی آیا اینجوری است که او هم بفهمد که دارد هی از این هدف دور میشود؟ باز هم ابداً. بلکه یکجوری است که احساس میکند که اتفاقاً دارد بهش نزدیک میشود.
از آن طرف این کار او یک طرفش براندازی بود، یک طرفش هم سر ستیز با خدا داشتن بود که چیزی جز ذلت و بیآبرویی و نابودی نداشت. خدا که اثر عملش را ازش میگرفت، کدام اثر را میگرفت؟ آن جنس اول و یک جنس دوم. جنس اول آن اثر براندازی بود، حق داستان، واقعیت داستان. چه اثری بود که باید به عمل این میداد؟ نابودی و رسوایی و فضاحت و فلاکت و بدبختی و اینها. این را هم خدا ازش میگیرد یا نمیگیرد؟ نه این را نمیگیرد. این سر جای خودش هست. آنی که خدا از راه به در میکند آنجور آثار است. «اضلّ اعمالهم» از آن جنس است، نه از این جنس. این کاری که کرده که چوب دارد، که خواری و رسوایی دارد، خدا عملش را از مسیر خارج میکند، یعنی دیگر چوبش را نمیخورد؟ نه، اینجا دیگر نمیگوید. اینجا میشود هدایت میکند. اتفاقاً خدا عمل او را به آن نقطه هدایت میکند، آن نقطهای که ما انتخاب کرده بودیم، دو وجهی بود دیگر، مثالی که زدم. این نقطه فلکه بستنی که این بابا انتخاب کرده در خیال خودش نقطه رهایی و امن و آرامش، واقعیت قضیه نقطه دستگیری است. حالا اینکه این نقطه را انتخاب کرده، دارد میآید، دارد دور میشود و دارد گم میشود از آن نقطه امنی که اتفاقاً نقطه امن واقعیاش بود، هی دارد دورتر میشود از یک طرف، پس گم شد. «اضل اعمالهم» از یک طرف دارد میافتد با آن واقعیتش که نقطه دستگیریاش است، دارد هدایت میشود به آن نقطه اصلی که باید به همانجا برسد. پس خدا هم دارد کار این را، این کار او هم اضلال ازش تعبیر میشود، هم هدایت ازش تعبیر میشود. خدا کار اینها را از راه به در کرد، از یک طرف دیگر خدا کار اینها را به مقصود رساند، چون چیزی جز این نتیجه مترتب بر این کار نمیشد. این هم نکته مهمی است. حالا این خیلی جای تحلیل دارد، مخصوصاً تو داستان کربلا اگر بخواهیم واردش بشویم، خیلی توش نکته است که فعلاً واردش نمیشویم.
خب، پس آن مقاصدی که مد نظر اینها بود، محقق نمیشود. هدایت به آن مقصود و مطلوبی که مد نظر این بود، کار به آن هدایت نمیشود، به آن نقطه نمیرسد و یکجوری همه فعالیتهاشان حبس میشود، نابود میشود، بیخاصیت میشود. این همه پول پودر میشود. گفته بود: «ما هفت تریلیون دلار تو خاورمیانه خرج کردیم، یک قرون از آن چیزایی که مد نظرم بود حاصل نشد.» ترامپ گفته بود. هفت تریلیون دلار شوخی نیست اصلاً. از خود عددش تریلی میخواهد. هفت تریلیون یعنی چقدر آدم آمده، چقدر جلسه، چقدر بودجه، چقدر امکانات، چقدر سلاح، چقدر انسان، رسانه، چقدر ماهواره، چقدر امواج مخابراتی، چقدر اشعه، چقدر نمیدانم محیط زیست، اکوسیستم، چه میدانم هزار و یک چیز، چقدر دولت، چقدر نیروی نظامی، این همه آدم به کار گرفته شد، به کار گرفته شد در مسیر این هدف. این همه تلاش پودر شد، پوچ شد. از تو دل این همه کار، چون وقتی آن هدف حاصل نشود، پوچ است دیگر. وقتی به آن نقطه نمیرسد، همه اینها هوا منصور هیچی به هیچی. درست شد؟ ولی به این معنا نیستش که هیچ اثری و هیچ خاصیتی این کارها اینها نداشته باشد. هرکدام بالاخره آثاری دارد که حالا توضیحات بیشتری دارد در موردش.
حالا آن مقصود چی بود؟ الان میفهمم و هی بال جمله. آن مقصودی که اینها مد نظرشان بود که خدا نمیگذارد حاصل بشود، یک کلمه است، داشته باشید، خیلی مهم است: «ابطال الحق و احیاء الباطل». اینکه حق را باطل کنند، باطل را حق کنند. باطل را زنده کنند، حق را بکشند، باطل را زنده کنند. این آن مقصودی است که احدی در عالم به اینجا نخواهد رسید. برای هیچ کسی محقق نخواهد شد. البته یک بحث کوتاهمدت داریم، یک بخش بلندمدت داریم. تو کوتاهمدت ممکن است به حسب ظاهر بر اساس سنت مکر خدا، یک طرف و بر اساس سنت ابتلاء خدا که در این آیات جلوتر به سنت ابتلاء اشاره میکند، بر اساس سنت مکر و سنت ابتلاء خدا یک مدتی به حسب ظاهر افرادی میآیند که ممکن است در خیال یک عدهای حق را بکشند و باطل را زنده کنند. بله، جولانیها میآیند، جولان میدهند. «وللباطل جوله وللحق دولت». دولت از آن حق، فقط از آن حق. مال حق. مال باطل هم چیست؟ یک جولانی، یک برو بیای ظاهری. یک چهار روزی به حسب ظاهر اینها سوارند، اینها میتازند، سوار بر خر مرادند. ولی ته داستان را وقتی نگاه کنی میبینی نه، آخرش چیزی گیرشان نمیآید. همین چهار روز هم که اینها سوار خر مراد بودند، آخرش به نفع جبهه حق بود. آخرش تو مشت خدا بودند، آخرش تو بازی خدا بودند، آخرش خدا با تاختن اینها داشت کار خودش را پیش میبرد. این خیلی مهم است ها، خیلی مهم است.
حالا اینها را جسته و گریخته اشاره کردم، باز یک یادآوری و تکراری میکنم. گروهکی سوار میشود، میکشد، میزند، میبرد، قتل عام میکند، این جور انقدر با جنایات متنوع و عجیب غریب آدم میکشد. خدا چرا اجازه میدهد؟ خب اولاً که خود ماها مقصریم در شکلگیری اینها. یک بخشش چوب اعمالمان است. ما کوتاهیهایی کردهایم، ما مستحق همچین سیلی و شلاقی هستیم از ظالم. «و سیف الظالم هم خود شمشیر خداست.» درست شد؟ یک بخش قضیه. یک بخش دیگر قضیه هم این است که اصلاً این خودش پازل خداست. خدا این را آورده که به واسطه داعش یک جبهه فرامنطقهای، فرامرزی تو این منطقه درست کند به نام مدافعان حرم. یک لشکرش لشکر فاطمیون است. یک لشکرش زینبیون است. یک لشکرش حیدریون است. اگر داعش نبود، کجا شما همچین چیزی داشتی تو این منطقه؟ سرباز افغانی و پاکستانی و آذربایجانی، ایرانی، عراقی و لبنانی. کی میتوانستی تو چه فرصتی میتوانستی همچین چیزی را ایجاد کنی؟ آن تعبیر قشنگ حاج قاسم خیلی حکیمانه است که: «فرصتی که در تهدیدها هست تو خود فرصتها نیست.» یعنی شما ۳۰ سال وقت داشتی یک جبهه فرامنطقی، فرصت بود دیگر، ولی درست نکردی. ولی یکهو یک تهدید داعش که شکل میگیرد، فرصتی برایت ایجاد میشود فوق آن فرصت ۳۰ سالهای که قرار بود تو آن ۳۰ سال یک همچین جبههای تشکیل بدهیم.
اگر نترسیم و نترسانیم، البته این قیدی که بعدش میآورم مهم است، بفهمیم، چشمت باز باشد، سنتهای خدا را بشناسید. کی نمیترسد؟ آنی که میفهمد خدا در میدان است. آنی که میفهمد دست خداست، کار از دست خدا خارج نمیشود و جا نمیزند. میفهمد باید با دل قرص آنی که خدا گفته را انجام بدهد. این خیلی مهم است ها. با دل قرص آنی که خدا گفته، تو اینجا وایستا، در نرو، نترس. بترسی همه چی به هم میریزد. دیگر آن جنبه فرصتش از بین میرود، فقط تهدیدش میماند. دیگر فقط چوب است، فقط چوب خدا میشود. نکته مهمی است. خود یزید هم یک فرصت، معاویه هم یک فرصت، سقیفه هم یک فرصت. چوب؟ چوب خداست. ولی فرصت هم هست. از تو دل داستان سقیفه و از تو دل معاویه و بنیامیه، مالک اشترها تربیت میشوند، عمارها تربیت میشوند، سلمانها تربیت میشوند. سقیفه است که عیار سلمان را نشان میدهد. سقیفه اگر نبود ما هیچ وقت نمیفهمیدیم کیا یار واقعی امیرالمؤمنین هستند. هیچ وقت این چهار پنج تایی که انقدر تو چشم ما بزرگاند، بزرگ نمیشدند. اینها در تقابل با سقیفه شدند. عمار و ابوذر و مقداد و سلمان و اینجور شخصیتها در تقابل با معاویه و بنیامیه، حجیر بن عدی و عمر بن حمق و عمار و مالک، محمد بن ابی بکر و اینجور شخصیتها. اینها تو آن تقابل ساخته شدند، به منصه ظهور رسیدند. اینها سنت ابتلاء خداست. آخرش که نگاه میکنی، بودن اینها هم خیر است. اصلاً لازمه عالم. مگر بدون شیطان هم میشود عالم؟ مگر بدون معاویه هم میشود عالم؟ عالم بدون معاویه چیزی کم دارد؟ عالم بدون یزید یک چیزی کم دارد؟ البته همهاش این نیست ها. چون عوامل دیگری نقش دارد در شکلگیری یزید که آن عوامل باعث میشود که ما مستحق چوب و کتک خدا بشویم. ماها هم یک نقشی داریم در شکلگیری یزید. فرمود: «اگر اینهایی که سوزن آنها را نخ میکنند، بنیامیه، اگر اینها نبودند، اینها حکومتی نداشتند، چیزی غارت نمیکردند. اگر اینهایی که نماز جماعت آنها میروند نبودند، اینها یک روز هم نمیتوانستند حکومت کنند.» بله این صهیونیستها، این دولتهای خائن عربی اگر نبودند، صهیونیستها یک روز هم تو این منطقه نبودند. از همان اولش، اردنیها، اماراتیها و سعودیها و از همان اول اینها پای اینها را سفت کردند تا همین امروز هم همین است. ولی اگر صهیونیستها نبودند، یحیی سنوارها هم نبودند، اسماعیل الهانیهها هم نبودند، محمد ضیفها هم نبودند، حسن نصراللهها هم نبودند. سید حسن نصرالله به واسطه تقابل با صهیونیستها شده حسن نصرالله. از این جهت کار خداست و عین خیر است. ولی فقط این نیست دیگر، ابعاد دیگری هم دارد. از یک جهت دیگر هم کار شیطان است و عین شر است. خود شیطانم وجودش ضروری است، لازم است.
پس آن نقطهای که خدای متعال برای هیچ کسی رسیدن بهش را فعال نمیکند، این است که حق را بخواهند محو بکنند، از میدان به در کنند، باطل را بخواهند سوار کنند، جا پای باطل را بخواهند سفت بکنند. نه، فقط باطل یک کر و فر نمایشی و ظاهری دارد، آن هم برای امتحان، برای اینکه عیار این جبهه حق در بیاید. یک عزیزی پیام داده بودند، امروز از ایتالیا دکترایشان را ایتالیا گرفتهاند، آلمان تسلا دارند کار میکنند، عرض کنم خدمتتان که گفتند که حالا با این مباحثی که از شما شنیدم و اینها، بنا دارم برگردم، ولی با هرکی صحبت میکنم، نوع رأی ما را، میزنند تو همانجا بمان. موقعیت. تو آن زمانی که همین پیشنهاد کانادا و اینها به خود ما بود، به هرکی میگفتیم، میگفت همه دنبال اینند که بروند. بمانید، موقعیت ندارند. کسی هم دعوتشان نکرده، میخواهند بروند. بله، خب به هر حال سنجشها، ابزارهاش فرق میکند دیگر. یعنی نگاههای افراد. یادم است یکی از اقوام گفتم که آره آنجا شرایط اینجوری اینها فراهم شده. گفت: «برو، هم برای خودت آینده دارد، هم برای بعد.» با بعضی اساتید مشهور که بعضاً میشناسید شما، دو سه نفر مشورت کردیم. همهشان اتفاقاً به من گفتند که خودت هم آسیب نبینی، بچههایت آسیب میبینند. بچههامون را... تفاوت نگاه است که یکی به خاطر بچههایش میرود کانادا، یکی به خاطر بچههایش نمیرود کانادا. حالا این دوستم به پیام داده که میخواهم برگردم با مجموعه چیزایی که شنیدم و اینها. چند تا چالش مواجهام، یکیاش همین است که خب خیلیها مخالفت میکنند. و یکیاش هم این است که به هر حال دنبال یک جای خوبی است که محیط خوبی باشد، به درد اسلام و انقلاب و مملکت و اینها بخورم. نیایم چیزی که تو شنود گفتن که آن ادارهای که نشسته بودند، فیلم فلان میدیدند و اینها. نمیخواهم همچین جایی. بهشان عرض کردم که حالا به هر حال، چیز برادرانه و اینها که خب شاید برگردیم بهتر باشد و اینها. که ایشان هم خوشحال شد و گفت که: «از معدود افرادی شما بودید که دل ما را گرم کردید، گفتی برگرد.» گفتم: «البته این را هم فکر نکنی که حالا برگشتی دیگر با یک فرش قرمزی مواجه میشوی و حلوا حلوات. نه، تا مدتها شاید تحقیرت بکنند، رنج و بدبختی و مصیبت و کار گیرت نیاید.» نه، سنت خداست. یعنی پیشگویی نکردم برای ایشان به عنوان سنت خدا. سنت خدا این است که وقتی یک ادعایی میکنی، قبلاً تو همین جلساتم عرض کردم، ابتلاء. وقتی یک ادعایی میکنی، خدا پدرت را در میآورد تا قشنگ معلوم بشود که راست میگویی یا دروغ. ادعایی داری که من آلمان را ول کردم، دکترای ایتالیا را ول کردم، شرکت تسلا را ول کردم، آمدم برای مملکتم یک خدمتی بکنم. خیلی ادعای گندهای. پدرت را در میآورم. غولهای چرخ گوشت میاندازند، ببینم واقعاً اینجا پدرت در آمد. توقعش را داشته باش، آمادگی داشته باش. و این هم با سنت خداست که آن لحظهای که پدرت در آمد و قشنگ دیگر معلوم شد که نه واقعاً با همه این فلاکت و استخوان خرد شدن و باز هم پای این داستان هستیم، آنجا دیگر در گشایش است که برو آدم باز میشود، داستان عوض میشود. «اتم ابراهیمَ رَبُّه بِکَلِماتٍ فَاتِمَّنَّهُنّ قالَ إِنِّي جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً». خب انداختم تو چرخ گوشت، از پسش هم برآمد. گفتم: «خب حالا.» نمیگوید باریکلا، آفرین، امتحان خوب. «حالا تو امام همهای.» همه را باید برداری، بیاوری بهشت. این کارت طلایی خداست که تو را امامت کردم. خب بله، خیلی چیز خوبی است. ولی این خودش باز اوج همه مصائب و مصیبتها و گرفتاریهاست. آدمی که قرار است فقط خودش بهشت برود، آن قدری زحمت ندارد. آنی که قرار است همه را بردارد، بیاورد بهشت، خیلی زحمتش بیشتر است.
پس این داستان ابتلاء این است. خدا به خاطر این ابتلاء اجازه میدهد یک مدتی هم یک کر و فر نمایشی و ظاهری جبهه باطل داشته باشد. سوریه هم دست جولانیها باشد، بلکه شاید یکم وسیعتر هم. یعنی باید آمادگیاش را داشته باشید برای لبنان و عراق و جاهای دیگر هم اتفاقاتی رخ بدهد تا شماها همین، همین شمای ایرانی، همین شماهایی که تو خیابان آمدید، تو خیابان داد زدید «وعده صادق ۳ و موشک و فلان و این حرفا.» همین شماها را ببینم چیکارهاید الان که تو خانهتان نشستهاید زیر کولر گازی، تو ویراستی ویراستی میکنی، توییت میکنی، «بزنید آقا هشتگ وعده صادق ۳.» نه، باید قشنگ بعد یک چهار تا خون از تو خونت ریخته بشود. یک چهار تا لقمه از دستت در بیاید. یک دلهره بیندازم ها. پیشگویی بکنم، میخواهم سنت را بگویم. خدا این مدلی هم ما را تو این مسیر نیندازد از مدلهای سادهترش از ما امتحان میگیرد. ولی غرض این است که این فشار، این چلاندن تو داستان هست. خدا اجازه میدهد که جبهه باطل یک لگد سفتی هم بهت بزند، رو سینهات هم بنشیند، یک گلویت را هم بدهد، نفست را هم یک کمی بند بیاورد. چون قرار است تو چلانده بشوی، معلوم بشود چیکارهای. بعضی که هنوز نچلانده، فلان جای ترامپ هم میبوسند. من مانعی ندارم. اگر بدانند که میتوانند دو روز بیشتر تنفس کنند، یک لقمهای گیرشان بیاید، حاضرند ببوسند. دیگر خودش هم که لوکیشن داد. دیگر لوکیشن همانجاست. لوکیشن واقعی مقصد و مقصود همه براندازها. لوکیشنش آنجاست. خب آدرس داد. قبلیهاشان خیلی به این صراحت صحبت نمیکردند، بی پروا. هرچی بقیه کتمان میکردند و در پرده نگه میداشتند، دارد خیلی آشکارا میگوید.
مگر نه همه براندازها و اینها، اولین دوست ما که از اینجا رفت، دوست سابقمان -کرفت جز برانداز- رفت کانادا. گفتم: «خب خوب شد. انشاءالله به این بنده خدا برسد، بوسه به آنجای ترامپ.» واقعاً دیگر مستحق میشود الان ولایقش. یک زمانی با آوینی و اینها سر میکرده. حالا به اینجا رسیده. میگویم که آره، نگاه به در خانه عالم عبادت است. نگاه به در خانه جاهل چیست؟ این چه حکمی دارد؟ بله، به اینجور سردبیری کیهان و فلان و اینهای. آدم از اینجاها سر در میآورد! منزلش یک بار دعوت کرده، چند سال پیش، ۹ سال پیش، در یک گروهی بودیم. حالا ما که طفیلی بودیم، نادر طالبزاده بود. آن شب منزل ایشان اینور داستان، آنور این آقای اکبرنژاد که ایشان هم دور برداشته. یک جمع عجیب غریبی، هفت و هشت شب تا سه و چهار صبح در مورد مسائل کشور و انقلاب و اینها. خب، بانی الان کانادا فرار کرده. آن رفیقش فابریکش هم زندان است. محمود طالبزاده هم تو بهشت است، انشاءالله. ما هم هنوز بلاتکلیف، معلوم نیست آخر کجا. خیلی دنیا دار عجیب غریبی است واقعاً. یعنی آدم وقتی برمیگردد آن افراد آن جلسه آن شب را من مرور میکنم با خودم، آدمهایی تو آن جلسه بودند، بعضی با دوز انقلابی خیلی بالا. بعد یکجوری بود که این آقایی که الان زندانی است که حالا اسمش ... مثلاً داشت به بقیه نهیب میزد که مثلاً شماها تو مطالبهگریتان و فلان و اینها مثلاً ضعیف. یعنی آن دوز انقلابیش از همه بالاتر بود. و یکجایی داشت به بقیه شور میداد که مثلاً الان دیگر میبینید کلیپهایی که ضبط میکند و حرفایی که میزند و اینها. خیلی عجیب غریب است. این همین داستان چلاندنهای ماست. یکهو در میآید که نه بابا! این انقلاب و خدا و حرف مفت، همهاش شکم بود، همهاش پول بود، همهاش اعتبار بود. این اصلاً خدا و پیغمبر و عدالت و بهار و زمستان و همین کوفت و زهر مارها. بهار آخریش این بهار ... کوفت و زهر مارها اینها یک نمایشی از امام زمان و عدالت و مردم و مهر و مهرورزی و خودش و رفیقاش و جناحش و باندش و خودش. اصلاً بلکه رفیق مفیقاش هم نه، فلسطین، فلسطین اینها زیاد میگفت اسرائیل. دو سال از طوفان الأحرار گذشت. لپ نتانیاهو را نکشید کسی. که اصلاً علم مبازره صهیونیستها و هولوکاست. یک روزی باید یکی یکم شیرش را کم میکرد که بابا حالا هولوکاست هم نگفتی، نگفتی. نه هولوکاست خیلی مهم است، خیلی اتفاقی. بابایی که الان داری میبینی، ۲۰ سال بعد واقعیتش این است. قطعاً ازش تست الکل میگرفتی، میزند. اوضاع و احوال امثال من همین است. کسی الان برگردد، خدای ناکرده معاذالله خدا نیاورد، ۲۰ سال بعد مثلاً وسط مجاهدین خلق دارد میرقصد. نه خودم الان باورم میشود. نه شماها حالا شما شاید البته باورتان نشود. ولی تو آن چلاندنها معلوم میشود. همه ما یک مسعود رجوی داریم. همه ما فرعونیم. مثل مو کوچولو، خیلی فرصت تاخت و تاز پیدا نکرد. برسد به یک نقطه. مخصوصاً با این نقطه ضعفهایی که ما داریم، این تعلقاتی که ما داریم و دقیقاً هم خدا تو همان نقطه ما را میچلاند.
چه بلایی سر اینکه آقا حالا یک کسی که باسواد، دکترای دانشگاهی، اجتهاد حوزوی. قشنگ خدا این ویروس چی بگویم نکبت. این جمله نکبتی که آن آدم نکبت بیخود برمیگردد یکهو میاندازد که شش کلاس سواد دارد. قشنگ آدم میبیند آقای رئیسی یک تکانی میخورد همانجا. یعنی خیلی ظرفیتش آماده است که آنجا از خود بیخود بشود، بزند به آن درش، دهنش باز بشود، راست و دروغ و حق و باطل و همه را بریزد رو دایره. این آدم و رفیقاشو بالا و پایین و ننه و بابا و آبجی کوچک و آبجی بزرگ و مثل بعضیهای دیگر که این کارها را تو کمتر تو مادون اینها، بالاتر از اینها را انجام میدادند. تو انتخابات ۹۶ چه جور چلاندنی. بنده خدا تو انتخابات ۱۴۰۰ چه جور چلاندنی. تو این سه سال چه جور چلاندن. هفته آخر، آخرین جلسه هیئت دولت برمیگردد، میگوید -رضوان الله علیه، ایام سالگرد ایشان هم هست، شاد باشد، من واقعاً گاهی به شدت دلم برای ایشان تنگ میشود، خیلی به نظرم مصیبت سنگینی است که هنوز که هنوزه ما عمق مصیبت را نفهمیدیم.- هفته آخر تو جلسه آخر هیئت دولت میگوید که: «من تحت فشارم، ولی رهبری فرمودند سکوت.» جمله خاطری که از شهید بهشتی ایشان نقل میکند. قشنگ خدا دارد میچلاند، بده. دیگر بده بیرون دیگر. نه، این هم رد کرد. دیگر اینجا خیلی توش نیست، خبری نیست. دیگر من کارم با تو تمام شد. اگر لایق باشم، یکی مثل تو را میدهم دنبالت بگردم سر همان گردنههای ورزقان و اینها. یک گردن یکی مثل تو ببینم میتوانم پیدا کنم. نکتهاش این است. این چلاندن است. خدا اجازه میدهد اینها هم یک مدت بتازند، تویوتاشان را بزنند، فحشهاشان را بدهند، هشتگهاشان را بسازند، مسخرههاشان را در بیاورند، مسخرههاشان را در بیاورند. یک مدت خر مراد، مراد. ولی بالاخره مراد سوارند. میماند دیگر روزگار که اینطور نمیماند.
خب الان مثلاً شما میبینید این فیلم -حالا من چون سینما زیاد میروم، نمیدانم شما هم سینما میروید یا نمیروید، دعوت به کار خیر، سفارش میکنم که سینما، فیلمهای خوبی که ساخته میشود اخیراً، فیلم «صیاد»، قبلش فیلم «پیشمرگ»، انیمیشن برای گوهرشاد اسمش چی بود؟ ساعت چیچی، یک ساعتی داشت. سینما رفتیم.- آن بچه زرنگ و چه میدانم فیلم شهید بروجردی و باکری و چه میدانم ستاری تفریحات و پیگیر، بعضی وقتها دو بار هم «موقعیت مهدی» سینما. عرض کنم خدمتتان که این فیلم اخیر «صیاد»، خب فیلم خوشساخت، البته حالا به هر حال میشود انتقاداتی هم بهش داشت، ولی یک کمی خب با شخصیت بنیصدر شما را مواجه میکند. دوره تاخت و تاز بنیصدر، صیاد را میبرد بالا، صیاد را میآورد پایین. سید، خانهنشین میکند، فرمانده کل قوا، جبهه را به هم میریزد. بالا و پایین میکند. آن روز کسی باورش نمیشود که یک چهار صباح دیگر هم داستان جنگ اصلاً کلاً ورقش برمیگردد. دقیقاً آن روزگار، روزگار فتنه و چلاندن همینهاست. آن فیلم خیلی قشنگ این را نشان میدهد. قشنگ دورهای است که بنیصدر میخواهد مانور قدرت بدهد. با ارتش روبروی سپاه که به قول خودش سپاه شده یک ابزار جناحی تو دست حزب جمهوری و بهشتی و اینها، دعوا میاندازد بین ارتش و سپاه. یک فتنه است دیگر. رئیس فتنه خود خداست. میدان خود خودش. «خطرناک من فتنه کردم.» اینها هم البته ابزار فتنهاند که خدا لعنتشان کند. «اکبر اشد من القتل». دو تا. یک، اکبر توضیحی. آنی که فتنه میکند، از قتل، از آدمکشی بدتر است. آن هم که اینجا دارد فتنه میکند بین ارتش، بین سپاه و اینجور داستانها. این هم مهره خداست، خدا لعنتش هم بکند. ولی آن ریشه فتنه دست خود خداست بر اساس سنت ابتلاء. یک جنبه حقی هم دارد. چرا این را میگویم؟ خدا لعنتش کند. چون این تو جنبه باطلش است. فتنهانگیزی با آن رویکرد باطلش. این هم فتنهگر. خدا هم فتنهگر است. ولی دو قرن بین این دو تا فتنهگری تفاوت است. آن فتنهگری از سر و با غرض حق است، آن با غرض باطل است. این چرا غرض حقش چیست؟ مثل صیادهایی این وسط خوب محک بخورند، معلوم بشود چیکارهاند. معلوم میشود دنبال چی هستند. آمده اینجا آقا بشود رئیس، بشود سوار، بشود سرباز. آمده فدایی باشد، تیزرش باشد. مثلاً خانهنشین شده و اینها. یک صحنهای است، رحیم صفوی میآید، صحنه اعزام این رزمندهها به جبهه. صیاد تو اتوبوس نشسته به عنوان یک سرباز معمولی برود جبهه. بعد میگوید که حالا یادم نیست کی را میگوید، شهید بروجردی. آقای بروجردی من را فرستاد، گفت برو صیاد دارد اعزام میشود، برو برش دار بیارش. خدا همچین کاری باهاش کرده. تا قبلش درجه سرهنگی را بنیصدر بهش داده. فرمانده هم کرده. رفته سردشت و اینها را آزاد کرده. بعد سر همان قضیه سردشت، بنیصدر خلعش کرده، درجه سرهنگی هم ازش گرفته، خانهنشینش هم کرده. حالا صیاد به عنوان سرباز صفر خودش راه میافتد برود جبهه. دورش برمیدارند، میگیرندش تا فرمانده نیروی زمینی که حکمش را امام بزنند. بعد چند روز بالا پایینی دارد. دنیا خیلی عجیب غریب است. جبهه امام حکم فرمانده نیروی زمینی ارتش. چقدر این دنیا عجیب غریب و این سنت ابتلاء این چلاندنهای خدا خیلی چیزهای عجیب غریبی است واقعاً. تو همه داستانها هم هست ها. اگر با یک چشم الهی نگاه کنیم، آن روزی هم که اجازه دادم بنیصدر یکم بتازد برای همین بود که ببینم صیادم را صید کنم. صیاد اصلی خود خداست. «دلم کردی بنازم چشم مستت را که کس، آهوی وحشی را از این خوشتر نمیگیرد.» صیاد خود خداست. خدا تو این فتنهها دارد صیادش را صید میکند. صیاد شیرازیها و باکریها و فلاحیها و ستاریها و اینها را دارد تو اینها. همه میریزند. همه هم نشان میدهند به درد این کار نمیخورند. این آن داستان است.
پس داستان جولان باطل بر این محور است که خدا اجازه میدهد یک دو روزی هم باطل عرض اندامی داشته باشد. یک هندو و طلوپی داشته باشد، سر و صدایی داشته باشد. معلوم بشود کی چیکاره است. اگر این نباشد، اهل حق هم معلوم. تو آن دلهرهها آدم مایه اش معلوم میشود. آنجاست که آدم تو دوراهیها قرار میگیرد و به انتخاب میرسد. ما محرم پارسال حدود ۴۰ جلسه در مورد انتخاب صحبت کردیم. به خاطر اینکه حرفهای زیرخاکی یک مقداری داشت. انتشار عمومی پیدا نکرد. عرض کنم خدمتتان که زیرخاکی، فکر بحثهای سیاسی ایام انتخابات پارسال بود. دیدیم همینجوری ما حرف نزده داستان در میآید. چیز هم که بگوییم مدرسه تعالی صوتش هست ولی حالا وقت حوصله دارد. ما که به حرفهایم به درد بخورد، نه خودم وقتتانم همینجا شرمنده اتلاف وقتتان هستیم. بیشترش هم آنجا مفصل در مورد انتخاب بحث شد که آدم سر دوراهی قرار میشود این هم بدانید این دوراهیها دقیقاً همین مدلی است که...
در حال بارگذاری نظرات...