* قید اِحترازی در تفسیر واژه “ایمان” و تفکیک مرتبه خاص ایمان از مراتب عام [01:04]
* نگاه مرگ و زندگی به قرآن! حقیقت گرانبهایی که بیتوجهی به آن، گمکردن دنیا و آخرت است [05:40]
* قرآن و عترت، امانت ثقلین پیامبر اکرم(ص) برای پیوند فرش به عرش! [09:16]
* قرآن، معیار حقانیت و سنجش حق از باطل در عصر غیبت [16:04]
* در دوران غیبتِ امام، قرآن حجتِ الهی وحقیقتیست بینقص و مصون از نفوذ هر باطل [22:46]
* حکمتهای عمیق و شگفت انگیز قرآن و روایات معصومین در عرصههای مختلف زندگی از پزشکی تا اقتصاد! [26:44]
* قرآن نسخهای تبیینی از عالم تکوین و مرجع راهگشای مشکلات جسمی، اجتماعی و اعتقادی بشر [35:03]
* معرفی دوگانه حقگرایی و حسگرایی در قرآن؛ و تفاوت ابزار سنجشِ مؤمنانِ حقگرا و کافرانِ حسگرا [41:54]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری اهلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
به این بخش از آیه رسیدیم در سوره مبارکه محمد (صلیالله علیه و آله و سلم)، آیه دوم. توضیحات مرحوم علامه طباطبایی را عرض میکنم، هرچند یک اشارهای قبلاً به آن شده، ولی عبارات را باز با دقت بیشتری مرور کنیم: «وَالَّذینَ آمَنوا وَعَمِلُو الصّالِحاتِ وَآمَنوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِم».
مرحوم علامه میفرمایند که اینجا اول همه، آنهایی که ایمان و عمل صالح دارند را بیان میکند، مطلقشان، مطلق مؤمنین، مطلق کسانی که اعمال صالح دارند. بعد میآید یک قید احترازی میزند. قید احترازی یعنی چه؟ ببینید، ما یک قید توضیحی داریم و یک قید اعتراضی داریم. مثلاً میگوییم که آقا، «هندوانه سرخ». یکوقت هستش که ما هیچ هندوانه به رنگ دیگری نداریم. مثلاً «جگر سرخ»، مثلاً «قلب پرخون». خب، هر قلبی پر از خون است، هر قلبی خون دارد. جگری سرخ است، جگر غیرسرخ نداریم، قلب بدون خون نداریم. اینجا آن قیدی که بعدش آمده (پرخون) در واقع میشود قید توضیحی؛ باشد و نباشد، جگر همین است. این معادل جگر، همه جگرها این ویژگی را دارند. این میشود قید توضیح.
قید احترازی اینطور نیست. قید احترازی این شکلی است که اگر این قید باشد، یک معنا پیدا میکند، یک شکل؛ اگر این قید نباشد، یک شکل دیگر است. مثلاً میگویند خواستگار دانشجو، خواستگار پولدار. خب، هرکی خواستگار است، آیا پولدار است؟ آیا هرکی خواستگار است، دانشجو است؟ این قید، قید احترازی است. میخواهد این جنس دانشجو را از بقیه دانشجوها سوا کند. دانشجوی پولدار داریم، دانشجوی بیپول داریم. خواستگار پولدار داریم، خواستگار بیپول داریم. خواستگار دانشجو داریم، خواستگار غیردانشجو داریم. این میشود قید اعتراضی، چون از آن عبارتهایی است که در بحثهای تفسیری خیلی بحثش مطرح میشود: "قید احترازی" با "ح" جیمی و "ز" زنبور.
خب، حالا اینجا میفرمایند که این «آمَنوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ» قید احترازی است، تأکید نیست. پس معلوم میشود که یک جنس ایمان خاص است، جدای از آن ایمان اول. یک ایمان دیگر است. خب، ایمان مراتب دارد، گستره وسیع دارد. ممکن است آدم به یک چیزهایی مؤمن باشد، به یک چیزهایی مؤمن نیست: «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ». حالا اینجا ایمان به خدا و حتی پیغمبر و اینها دارد، ولی ایمان به قرآن ندارد. ایمان به قرآن خود این یک بحث است؛ ایمان به آن چیزی که بر پیغمبر نازل شده. حالا انشاءالله اگر توفیقی باشد و حیاتی باشد، بعدها بحث قرآن را مفصلتر خواهیم داشت. جلوتر در آن آیات «أَفَلا يَتَدَبَّرونَ الْقُرْآنَ» که جزو آیات بسیار مهم این سوره است که راه تفکیک مسیر از خط کافرین به خط مؤمنین و حرکت در مسیر مؤمنین انس با قرآن است. «وَهُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِم». این قرآن است که حقی است از جانب ربشان.
خیلی این نکته دارد. حالا اینجا علامه خیلی کوچولو به این اشارهای میکنند که میفرمایند: «وَهُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِم» جمله معترضه است، همان توضیح «مَا نَزَلَ»؛ این چیزی که بر پیغمبر نازل شده، همهاش حق است از جانب ربش. و آنهایی که این شکلیاند، «کَفَّرَ عَنْهُم سَیِّئاتِهِم». ما در این عالم هیچ حقی که آنقدر راحت و گسترده و در دسترس باشد، مثل قرآن نداریم. خیلی نکته مهمی است. ما واقعاً این کتاب را دستکم میگیریم. واقعاً نگاهمان به این کتاب، نگاه مرگ و زندگی نیست. «اهالی کِتابیه» دیگر! بله، کتاب خوبی است، قشنگ است، مخصوصاً آوای حضرت آوایی وقتی میخوانند، خیلی قشنگ است. کلمات خیلی جالبی دارد و موسیقی خیلی قشنگی دارد و نکات هم دارد. بعضی وقتها بعضیها را دیدهام و اینها، قشنگ است. بعضی استوری میکنند و اینها، نکات جالبی هم بعضاً دارد. کتاب خوبی است. به هر حال مسلمانها میخوانند و علاقه دارند و اینها، به هر حال کتاب خوبی است.
این کتاب، کتاب مرگ و زندگی است. بود و نبود. نقل شده این داستان. حالا من صبحی یک مقدار گشتم پیدایش نکردم با گوگل و اینها، با هوش مصنوعی هم نشد، یعنی کار نکرد. ویپیانمان قطع شده بود. عرض کنم خدمتتان که نقل شده این داستان، نتوانستم پیدا کنم سندش را. شما اگر پیدا کردید بگویید. ولی معروف است؛ ظاهراً هم در مورد ابن سیرین. دو نفر آمدند متناوب پیش ابن سیرین. نفر اول گفتش که خب، معروف است که ابن سیرین خیلی در تعبیر خواب عجیب و غریب بوده. حالا کاری نداریم به اینکه ابن سیرین که بوده و که بود و چه کرد و اینکه حالا این تعبیر خوابش شده بود. حالا یک بحث.
نفر اول گفت: «آقا من دیشب خواب عجیبی دیدم.»
گفت: «خواب چی دیدی؟»
گفت: «خواب دیدم دنیا و آخرتم را گم کردم.»
خیلی چیز عجیب! دنیا و آخرتم را گم کردم. نفر دوم حالا بعد: «من خواب عجیبی دیدم.»
گفت: «دیدم دنیا و آخرت را پیدا کردهام.»
به آن نفر اول گفت: «قرآن شخصیت را گم کردهای.» مثل الان که نبود نرمافزار گوشی و فلان و اینها و صنعت چاپ و تکنولوژی و اینها. با کلی بدبختی، هر یک نفر یک قرآن برای خودش داشت. «قرآنت را گم کردهای؟»
«تازگی قرآن پیدا کردهای؟»
«قرآن ایشان را بهش بده.» حالا شما ببینید، تحویل! قرآنی که گم کرده، دنیا و آخرتش را گم کرده. آن هم که قرآن پیدا کرده، دنیا و آخرت را پیدا کرده. قرآن این است. ولی ما نگاهمان نسبت به این کتاب این نیست. بسته دلار داشته باشیم، اگر یک شمش طلا داشته باشیم، اگر شهابسنگ داشته باشیم، چه جور از آن محافظت میکنیم؟ چکش میکنیم. چه جور با آن ارتباط برقرار میکنیم؟ اصلاً چه نگاهی به آن داریم؟ این شهابسنگی که هست، احساس میکنیم که ما دیگر تریلیاردر هستیم، بارمان را بستیم. ولی آیا به این کتاب هم همچین نگاهی داریم؟
دو تا ثقل که حالا ما معمولاً میگوییم "ثِقَل"، ظاهراً درستش همان "ثُقُل" است، چون "بَغلین" دو تا ثُقُل که پیغمبر عظیمالشأن با آن عظمت، با آن جایگاه، با آن میراثی که تا قبل از او اَحَدی به بشریت ارائه نکرده؛ آن چیزی که او آورد، اَحَدی از انبیا نیاورده. آن بابی که او از معرفت به روی بشریت باز کرد، تا حالا کسی باز نکرده. آن افق و عمقی که او بشریت را به آن دعوت کرد، اَحَدی از انبیا تا به حال دعوت نکرده بود. به تعبیر علامه طباطبایی در برخی آثار، هر پیغمبری اُمَّتَش را به مرتبه معرفتی خودش دعوت میکند که مرتبه معرفتی پیغمبر، مرتبه توحید اَحَدی است؛ بالاترین مرتبه توحیدی است. «توحید اَحَدی» اصطلاحاً میگویند مقام احدیت. پیغمبر اکرم آمده امتش را به مقام احدیت برساند، به توحید اَحَدی برساند. آن معارف را از آن قله ریخته به دامن بشر. حالا موقع رفتن میفرماید که «دو تا چیز میگذارم و میروم.» این همه چیز آورده پیغمبر، ولی همهاش خلاصه در دو تا چیز میشود: «کتاب الله و عِترَتی». خیلی لطافت دارد، خود این عبارت خیلی لطافت دارد. حدیثش هم میدانید که در حد تواتر است دیگر، از آن معدود احادیثی است که دیگر همه سرش توافق دارند، دیگر هیچ بحثی تویش نیست. «کتاب خدا، عترت من». چقدر این عبارت لطافت دارد. «کتاب خدا، عترت من». بفرمایید: «عترت خدا» دیگر! «کتاب خدا و آل الله». «کتاب الله و آل الله». گوشی لطافت برای اینکه اینها اکبر و اصغر دارد. خیلی هم بحث بین علماست که این ثقل اکبر چیست، ثقل اصغر چیست.
این هم جالب بود امروز میدیدم که برایم "جالبانگیزنَاک" شد که رهبر انقلاب، ۲۲/۱۲/۱۴۰۲، پیچیده فرموده بودند. خیلی حسرت میخورم اینجور وقتها که میبینم یک همچین رهبری با همچین فرمایشاتی، خود ماها که مثلاً ادعاییمان میشود، خیلی از اینها را نشنیدهایم و اصلاً خبر نداریم؛ دیار جامعه که هیچ! این جمله از ایشان است در محفل اُنس با قرآن ماه رمضان گذشته، نه قبلیش، میفرمایند: «قرآن از همه آنچه خدای متعال در زیر آسمان خلق کرده، والاتر و بالاتر است. قرآن ثقل اکبر است.» فکرش را بکنید! «إِنّی تَارِکٌ فیکُمُ الثّقلین». «ثقل اکبر»، «ثقل» یعنی شیء گرانبها، عبارت است از قرآن. یعنی حالا جمله را ببین، خیلی جرئت میخواهد گفتن این جملهها. خیلی جرئت میخواهد. من میخواستم این جمله را بگویم، دیدم نمیتوانم بگویم. بعد گفتم ببینم کسی گفته این جمله را؟ ایشان گفته. خیلی دیگر دلم… یعنی من اگر یک عالم درجه سه و چهار هم پیدا میکردم، میگفتم از زبان ایشان، چون به همانم کفایت میکرد دیگر. بعضی جملات چون خیلی زهرا (س) نسبت بهش فراریه، باید آدم از زبان یکی دیگر نقل بکند. بعد دیدم که این جملهای که آنقدر جرئت میخواهد، ایشان گفته.
ایشان میفرمود: «یعنی ائمه هدی (علیهم السلام)، آن اَنوار طیبهای که عالم وجود با نور آنها منور در درجه بعد از قرآنند. خیلی حرف سنگینی است. اهل بیت ثقل اَصغرند، قرآن ثقل اَکبر.» خودش جای بحث جدی دارد که چرا؟ یعنی چی اصلاً؟ خود این ده جلد کتاب میخواهد. تفسیر همین جمله یعنی چی؟ اصلاً ثقل اکبر یعنی چی؟ ثقل اصغر یعنی چی؟ اصلاً تمایز قرآن و اهل بیت از همدیگر با چیست؟ قرآن یعنی چی؟ اهل بیت یعنی چی؟ که اینها را اصلاً دو تایش میکنید؟ درست است. قرآن ثقل اکبر است. خیلی حرف مهمی است. ما با قرآن چه جوری برخورد میکنیم؟
بعد حالا ادامه را ببینیم چی؟ تو همین مانده بودیم. جمله عجیب غریبی! کسی که ۸۰ سال با قرآن زندگی کرده. واقعاً در آن رتبه اول مفسرین شیعه است در طول تاریخ. ولی به هر حال حجاب معاصرت و سیاست حکومت و اینجور مسائل باعث شده که ما اینجور ابعاد ایشان را هنوز پی نبردهایم. چرا بعدها ۲۰۰ سال دیگر، ۳۰۰ سال دیگر، ۴۰۰ سال دیگر تاریخ جور دیگری با ایشان برخورد خواهد کرد، غیر از آن بر خوردی که ما با ایشان. همانطور که با ملاصدرا بعد ۲۰۰، ۳۰۰ سال جور دیگر برخورد کردند. در زمان خودش تبعیدش کردند اینجا اطراف قم، روستای کهک. در زمان خودش این بود ملاصدرا. الان بشریت فهمیده ملاصدرا چی بود، کی بود. کمکم میفهمد. در مورد ایشان هم همین است. در مورد حضرت امام هم همین است. در مورد علامه طباطبایی هم همین. هرچی بیشتر میگذرد، تازه بشریت دارد میرسد، دارد میآید بالا، بفهمد اینها کیاند، چیاند.
حالا ببینید این جمله را: ما با قرآن چه جوری برخورد میکنیم؟ «شما که قرآن را تلاوت میکنید، یکایک شما تلاوتگران قرآن، پیک عرش الهی به سوی ما فرشیان هستید.» چقدر این جمله، چند جمله عمیق است. از کی شنیدی این جمله را؟ تا حالا چند نفر پیدا میکنی نگاهشان این باشد و قاری قرآن به تلاوت قرآن، به مجلس قرائت قرآن؟ معنای تلاوت قرآن این است: شما دارید مضمون کلام الهی را برای ما بیان میکنید. هر کدام اهل دل باشیم، بر دلهای ما نازل میکنید قرآن را. هر کدام هم اهل گوش باشیم، گوش ما استفاده میکند. قدر خودتان را بدانید. پیک عرش الهی بر فرش، قاری قرآن، تالی قرآن. آنی که تلاوت میکند، در آن کلمات را از عرش میریزد به دامن فرشیان. چون این به خاطر این نیست که قاری قرآن آنقدر بالا است، به خاطر اینکه قرآن آنقدر بالا است.
ثقل اکبر. حالا تحویل ثقل اکبر بیشتر آشنا است برایمان. امام غیبت دارد، امام از دسترس بشر ممکن است خارج شود. ما در زمانی هستیم که دستمان به امام نمیرسد. ولی قرآن غیبت ندارد، قرآن به حجاب نمیرود. قرآن تو میدان است، قرآن تو صحنه است، قرآن در اختیار همه است. عیار حرف امام هم قرآن است. این را بدانید! اینها مهماند. گاهی تو مساجد و جلسات و اینها این حرفها را مطرح میکنیم، آدمهایی که ۳۰ سال ۴۰ سال سابقهی فعالیت دینی داشتند، پا میشوند اعتراض میکنند: «آقا، قرآن را هم فقط اهل بیت میفهمند.» چه حرفی است! خدا پدرت را بیامرزد، غلط! ای مبنا برعکس! امام میفرمایند: «حرفهای من هم که به شما میرسد...» بحث مفصلی دارد، روایاتی هم دارد. حتی به امام گفتند: «آقا، ما دو جور روایت از شما به ما میرسد.» خیلی تعبیر عجیبی هم هست: «من من نثقه به و من من لا نثق به». بعضیهایشان هم از راویهایی است که فضای درسی فقه و اصول خودمان دارند. راوی که ثقه است، آنی که ثقه نیست. آنی که راوی ثقه است روایتش ترجیح پیدا میکند. تو تعادل و تراجی، قاعده دیگر دارند. امام میگویند: «سند این روایت هم معتبر است، تو کافی هم هست.» گفت: «آقا، دو دسته روایت از شما به ما میرسد. بعضی راویهایش خوباند، بعضی راویهایش خوب نیستند. به کدامش عمل کنیم؟» حضرت فرمود: «به قرآن عرضه کن، هر کدام از این روایاتی که موافق قرآن بود، به همان عمل کن.» آقا، پس سند چی؟ ببین سند کدامش بهتر است، زیر آبش را بزنیم. ولی این فرهنگ بد جا افتاده: فقیه این است، عالم این است. اصلاً مدرسه تربیتی اهل بیت این است. ایام شهادت امام صادق (علیه السلام) هم هست، خودش یک بحث جدی جداگانه دارد که اصلاً مدل تربیتی امام صادق (علیه السلام) خصوصاً نسبت به قرآن. امام میخواهد ما را اینجوری بار بیاورد. تازه جملهای که از امام به گوش شما میرسد، باید به قرآن عرضه کنیم. باید ببینیم میخورد به معارف قرآنی یا نمیخورد.
حالا ما گاهی قرآن را هم عرضه میکنیم به تجربیات نزدیک به مرگ بعضی. یعنی این مبنا معیار است: این آقا این را گفته، پس قرآن هرچی گفته ملاک است. نه آقا، هیچ ملاکیتی ندارد. بابا، کی هست؟ چی هست؟ چی دیده؟ پیغمبر که نیستش که. بله، حرفی است که محل تنبه، محل تذکر. آن وقتی اعتبار پیدا میکند که شما هرچی کندوکاو میکنی تو آن اصول معرفتی خودت، میبینی عجب! نه او میدانست، نه تو میدانستی که این آنقدر موافق است با مجموعه معارف توصیفاتی که دارد میکند. که حالا خیلیهایش جنبه تمثلی هم دارد، تمثلات. ولی ریشهاش درست است که مثلاً ملائکه اینمدلیاند، شیاطین اینمدلاند. حسابکشی خدا اینمدلی است، حقالناس اینجوری است. هرچی میگردی، میبینی دقیقاً آیات و روایات همین را میخواهد بگوید: «وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا». خیلی لطیف است. آنچه که عمل کردهاند را حاضر مییابند. خود عمل را حاضر مییابد. جزایش را حاضر میبیند. عقوبتش را حاضر میبیند. نه «وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا».
خب، یک وقتی این آیه را شما شنیدی یا حتی نشنیدی، همه دارند همین را میگویند. میگویند: «بابا، من خود عمل را آنجا دیدم.» نه اینکه یک چیز جدایی بود و من فقط دیدم یک اثری است، گفتم این چیست؟ گفتند مثلاً بابت... نه، دیدم خود کار و اثرش یک جا حاضر است. اصلاً با من است، تو خودم است. اصلاً خودم هستم. که حالا بعضیهایشان هم خیلی تعابیر زیبا و فوقالعادهای دارند که مثلاً میگوید من دیدم من مجموعه این رفتارها هستم، خودم. یا مثلاً فلان حیوان درندهای که روبهرو من قرار گرفته، کارهای خودم است. تو این تجربیات میگویند دیگر. اینجا شما میآیی عرضه میکنی این تجربه را به قرآن، از این جهت. حالا صد تا جهت دارد، صد تا وجه دارد. این جهتش را که نگاه قرآن چیست؟ تفسیر قرآن چیست؟ ما عقوبت عمل جزای عملمان چی میشود؟ این حق است، این حق مطلق است، این حق مَحْض است، این معیار است، این مبناست. این آن چیزی است که باید بهش عرضه کرد. حتی کلام معصوم را هم باید عرضه کرد، نه اینجور مسائل را؛ حتی کلام معصوم را باید عرضه کرد.
بحث مفصلی مطرح میشود، نمیخواهم وارد بحثهای تخصصی طلبگی خودمان بشوم که حالا «تخصیص الکتاب بالخبر الواحد» یکی از بحثهای اصولی است که میگویند با روایت بلکه خبر واحد قرآن میشود تخصیص. بحث سر جای خودش است. بحث بدون اینکه اصلش این است که نه، قرآن حاکم است. قرآن سوار است. بعد البته خود قرآن هم رتبهبندی دارد: مُحکَمات دارد، مُتشابَهات دارد. باز آن مُحکَماتی که اُمُّ الکتاب است، مُتشابَهات را باید عرضه کرد به مُحکَمات. باز خودِ همین مُحکَمات مراتب و درجات دارد. آن مُحکمترین مُحکَمات تو حوزه توحید است، تو حوزه در واقع معرفی خدای متعال است. مثلاً آیه «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» در قله مُحکَمات قرآن است. هر چیزی هرجایی یک جوری فهمیده میشود که با این «لیس کمثله شیء» جور درنمیآید، باید بگذارش کنار. این مُحکمترین مُحکَمات است. خدا مثل و شبیه و اینها ندارد. نه تنها مثل ندارد، بلکه حتی «کَمِثْلِهِ» شبیه مثلش هم ندارد. نه تنها چیزی مثل او نیست، چیزی حتی شبیه مثلش هم برایش نیست. لطیف است این عبارت: «شبیه مثلش هم برایش نیست.»
این میشود قرآن، این میشود حق مطلق. شما دسترسی به امام زمان (عج) آقا. اینها فکر میکنی مثلاً حرفهای منبری مثلاً انگیزشی است؟ البته امثال بنده همین قدر، بلکه چه بسا نگاهمان هم نیست، یعنی همینها هم خوب است برایمان که گفته شود که خب دسترسی به امام زمان (عج) ندارد، دسترسی به قرآن که دارد. مطالبی است که مرحوم آیتالله العظمی بهجت خیلی بهش تاکید میکرد که آخه تو با این ثقل، با این ثقل چه کردی که دنبال آن یکی میگردی؟ کجا لَنگ ماندی؟ از این پرسیدی و جواب نگرفتی که حالا احساس درماندگی و حیرت میکنی؟ بعد تو هر کاری که با این ثقل کردی، خب آن یکی هم بیاید، همین کار را با آن هم میکنی دیگر. خیلی چیز عجیبی است. قرآن خیلی حقیقت عجیبی است. «وَهُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِم».
هیچ چیزی را تقریباً میشود گفت تو قرآن این شکلی خدا زیر و زبرش را، بالا و پایینش را، اول و آخرش را، صفر تا صدش را به عنوان «حق» عهدهدار نشده و معرفی نکرد. یک چیزی که «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ»؛ باطل هم تویش نمیآید، نه از جلو نه از پشت. یعنی چی؟ حالا از جلو و پشت اینجا یعنی چی؟ جلوی قرآن کجاست؟ پشت قرآن کجاست که از جلویش باطل نمیآید، از پشتش نمیآید؟ جای بحث دارد. هیچ رقمه، هیچ جایی، هیچ محل نفوذی نسبت به این کتاب نیست. آقا چیز عجیبی است. ما از اول چشم باز کردیم با این کتاب بزرگ شدیم، زندگی کردیم. عادی شده برایمان.
آنهایی که تو آن دوره، تو عصر نزول قرآن بودند، میفهمیدند یک اتفاق عجیبی دارد رقم میخورد. میفهمیدند چقدر این مسئله پیچیده است. یک اشاره چند شب پیش کردم که بابا آن سران قریش، سران کافرش میفهمیدند. این کلمات، ضربآهنگش، آهنگش، متنش، این اصلاً نیست تو این کره خاکی. هیچ جا این حرفها پیدا نمیشود. هیچ کسی هم به اندازه آنها لایق این داستان تحدی نبود. یعنی اگر کسی قرار بود مثل قرآن بیاورد، همانها بودند. بعدها هیچکس نخواهد توانست. یعنی آنها که نتوانستند، ببینید دیگر بعدیها هیچکس نخواهد توانست. حالا قرآن که هیچی.
امروز یک چیزی دیدم خیلی برایم جالب بود. از هوش مصنوعی پرسیده بود که: «خبر داری امیرالمؤمنین علیه السلام یک خطبه خواندهاند که تویش الف به کار نبردهاند؟»
گفته بود: «آره، این داستان خیلی معروف است.»
گفت: «خب، یک پاراگراف برای من بنویس تویش الف نداشته باشد.»
این سه چهار خط نوشته، هفت هشت تا کلمه دارد که تویش الف دارد. میگوید: «بابا اینکه این کلمه، آن کلمه، آن کلمه است. فلان چی؟ اینها همه الف دارد.»
آخرین را وادار میکند، میگوید: «یک جمله بنویس الف نداشته باشد.»
سه چهار بار جمله سه چهار کلمهای مینویسد که باز تویش الف دارد. بعد آخر که این هی میگوید: «بابا، این که الف دارد، این که الف دارد، این که الف دارد.»
میگوید: «ببین بیا یک جمله: "خورشید میآید".»
بعد هوش مصنوعی میگوید: «فکر نمیکردم اینقدر سخت باشد من بخواهم اینجور به چالش کشیده بشوم با یک پاراگراف بدون الف.»
بعد آخرش هم که این دیالوگش با هوش مصنوعی ازش تشکر میکند، آن برمیگردد میگوید: «یا علی!»
اتفاقی که دید، به عظمت امیرالمؤمنین (ع) پی برد. بابا این بشریت است که مثل امیرالمؤمنین (ع) که یکی از افراد ثقل اصغر است، یکی از خطبههای او را وقتی نمیتواند تکرار بکند. هوش مصنوعیاش نمیتواند با این همه هوش و تلوپ و سر دکوپوز ؟ کلمه نامفهوم، نمیتواند تکرار کند. دیگر قرآنش هم دیگر جایگاه خودش را دارد. بعد تو آن دوره با آن اِرتفاع زبانی، سبعه معلّقه و داستانهای این شکلی و غنای واژگانی و غنای ادبیاتی آن زمان، آنها فهمیدند داستان چیست. اصلاً مگر میشود این را مقایسه کرد با یک کلام دیگری؟
بعد این روند ۲۳ سالهای که آرامآرام دارد این آیات نازل میشود سرِ مواقفی، تو آن مواقف که نازل میشود به مناسبت آن اتفاق یک چیزی میآید. ولی همه میبینند که آقا این درست است که شأن نزول و شأن حدوث و اینها دارد که به واسطه این قضیه است، این حادثه، ولی این همه جای عالم را دربر میگیرد. خصوصاً وقتی که یک ارتباطی با معصوم داشتند و از معصوم سؤال میکردند و بعد میدیدند معصوم چه عبارت سادهای را نسبت به چه مصادیق پیچیده و عجیب و غریبی این را حمل میکند و همه هم تصدیق میکردند که راست میگوید. این عبارت به اینجا هم میخورد. وزیر کلمات قرآن این شکلی است دیگر. یک کلمهای که اصلاً ظاهرش هم مال یک جای دیگر است، فضای طلاق است مثلاً، مال فضای جنگ است مثلاً. بعد مثلاً معصوم میآورد این را تو فضای تربیتی، فضای خانوادگی مثلاً.
فضای آیه قرآن گفته که شما آب باران را «من تو شفا قرار دادم.» یک جای دیگر گفته «عسل را شفا قرار دادم.» ببین هرچی خانومت از مهریهاش بخشید، بخور، نوش جانت. «فَکُلوا هَنیئًا مَریئًا». ما تو ادبیات میگوییم نوش جانت. قرآنی نوش جانت با نوش جان بقیه فرق میکند. این دقیقاً دستور درمانی و طبی است که امیرالمؤمنین (ع) از این بعد باهاش برخورد میکند: «برو عسل بخر، بعد آب باران بریز توش، قاطی کن، بخور، خوب میشود.» میرود این کار را میکند، خوب میشود. «هرچی خانمت از مهریه بخشید، بخور، نوش جانت.» آن «نوش جانت»، خاصیت درمانیاش است. آقا مگر میشود کسی اینمدلی حرف بزند که «نوش جانت» بگوید، «نوش جانت» آنجا هم صادق باشد؟
این میشود یک کسی تو فضای حقوقی برگردد بگوید: «آقا بخور، بابا! این خانم هرچی مهریه بخشید، نوش جانت.» بعد مثلاً طرف هم برود با همین مهریه یک چیزی درست کند، بگوید: «آقا ما خوب شدیم، حاج آقا من سرطان داشتم خوب شد.» اگر یک جا صادق باشد، یک جای دیگر صادق نباشد. یعنی از یک طرف دارد بهش باطل وارد میشود. یعنی این جمله مال بستر خانوادگیاش حق است، ولی دیگر تو فضای طبی و درمانی این دیگر آنجا که این نیست که «یَأتِیهِ الْبَاطِلُ». نه، «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ». باطل تو این کتاب راه ندارد. وقتی گفته «نوش جانت»، بالا روی، پایین بیایی، تو دنیا، تو برزخ، تو قیامت، تو بهشت، توی درمان، تو طب، تو تربیت، تو مسائل خانوادگی، هر جای عالم را که بروی، آن چیزی که مصداق این باشد که خانمی از مهریهاش در برابر شوهرش گذشته و بخشیده، همه عوالم این مال را با این تعبیر «نوش جانت» میشناسند و این این خاصیت را دارد. آسیبی تو این نیست برای هیچ بُعدی از تو. تو هیچ جایی از این عالم.
حالا این، حالا تکوینش هم دیگر آدم را دیوانه میکند. که حالا خدا یک چیزی که مهریه زن شد که بخشیده بود، باز آن را تکویناً چه کارش کرده بود که همین که از سر رضایت این را داد به شوهرش، دیگر این شد یک تیکه قرص شفا. ببینید دیگر کن فیکون میکند! چه گرفتاریها و مشکلاتی که حل نمیکند! چه دردهایی که درمان نمیکند! آنقدر ساده، آنقدر عجیب. امروز بازار میوه با خودم میگفتم که مثلاً حالا بعضی دستورات خاص روایی و اینها گاهی هست نسبت به بعضی چیزها. نمیخواهم اینجا بگویم برای خودم شهرت درست کنم، شما پیگیرش نشوید. حالا وظیفه کنن که آقا چقدر چیز مهمی بود نگو. نه مثلاً فلان چیز را مثلاً فلان وقت بخور، فلان اتفاق میافتد مثلاً. خب، بعضیهایش صادق است نسبت به بعضی مسائل. نسبت به فلان خوراک، نسبت به فلان میوه. مثلاً ناشتا مثلاً «به» بخور، فلان چیز میشود. مثلاً فلان وقت فلان چیز. حالا نمیخواهم دیگر اشاره جزئیتر بکنم. تو روایت ما هست. بعضیها را حساب اینها نسخهها نوشتهاند. حتی گاهی نسخههای مثلاً اقتصادی نوشتهاند: «این کار را به این شکل، فلان چیز و فلان وقت بخورد» مثلاً گرفتاری اقتصادیش برطرف میشود. تو روایتمان است دیگر. حالا باز اگر یک موجی راه نیفتد سمت ما که این چی بود و بگو و فلان، سند درست حسابی ندارد.
بعد با خودم میگفتم که حالا مثلاً الان اینجا این «به» مثلاً موبایل! این «به» برای فلان خورش خوب است. برداریم بخوریم، ببریم. کی میداند که تو این «به» چه خبر است؟ بعد اگر کسی میدانست که تو این «به» چه داستانهایی نهفته است تو زمین و آسمان، مگر این تخته چوب میگذاشتند؟ بعد داد میزدند: «آقا بیا ببر، ۵ تومان هم تخفیف میدهم.» اینجا کتک کاری میشود سر یک دانه «به». اگر میدانستند فقط تو همین «به» چه داستانهایی است. اگر میدانستند هرکسی با فلان جزئیات اگر با این «به» برخورد بکند، چه آثاری نصیبش میشود. اگر این را صبح ناشتا بخورد، صبح سهشنبه بخورد، فلان ساعت چی میشود. اگر با فلان چیز قاطی بکند، چی میشود. «به» و با عسل بخورد، چی میشود.
حالا مثلاً یک مقدارش را میدانیم. مثلاً در ایام بارداری مثلاً خانم بخورد بچهاش خوشگل میشود مثلاً. چقدر تقاضا نسبت به «به» زیاد است برای خانم باردار! آقا چی؟ «بچهام خوشگل بشود؟» اگر خودم خوشگل میشوم بخورم. درست است. خب، دیگر آقا رغبت نشان نمیدهد. هیچ آقایی را پیدا نمیکنیم بگوید: «۴۰ روز است دارم «به» میخورم.» ولی مثلاً اگر این آقا بداند که این را مثلاً با سیاهدانه قاطی بکند بخورد چه درمانی است، با عسل قاطی کند چه درمانی است، با شیر قاطی کند چه درمانی است، با آب باران قاطی کند چه درمانی است، فلان ذکر و فلان تعداد بهش بخوانه بخورد چه درمانی است. ببینند آقا با یک دانه «به» میشود یک میلیون مشکل را حل کرد. بعد دیگر «به» تو بازار پیدا نمیشود که. بعد این را که راحت. یعنی از سر جهل آدمیزاد است که اینها همینجور مفت و رایگان همه چی پیدا میشود. اگر میدانستیم، هیچ کدام از اینها پیدا نمیشود.
اگر میدانستیم فلان چیز مثلاً حالا پیاز مثلاً که حالا تو بعضی روایتها هم دارد مثلاً فلان وقت اگر شما فلان ساعت فلان روز اگر این را بخوری با فلان ذکر، تو آن هفته به طرز عجیبی به شما پول کلانی میرسد. خب یکی از رفقا میگفت: «یکی به من گفت تو زندگیت را چه شکلی تنگ میکنی؟» گفته: «من با پیاز دارم زندگی میکنم، خوب چیز مجرب عجیب غریبی.» البته خب، اعتقاد هم میخواهد. یعنی بعضیها هم بودند شنیدند و خندیدند و بعد هم چی چی نشد. ولی بعضی باور کردند، عمل کردند، اثر خوب مثلاً. اگر این نگاه را، اگر این فهم و شعور را داشتند که آقا مثلاً پیاز فقط تو حوزه اقتصاد و پول چه خاصیتی دارد؟ دیگر به جای اینکه همه پولها برود سمت بازار ارز و دلار و طلا و اینها، همه میآمد تو بازار پیاز. پیاز میشود جنس قاچاق. بچهها تو دیوار مثلاً یک کیلو پیاز ۳ میلیون میخریدی! اینها تو عالم تکوینش است دیگر.
حالا ما چه راهی داریم برای اینکه بفهمیم تو عالم تکوین خدا چه کرده؟ یک نسخهای هست از عالم تکوین که خودش از جنس عالم تکوین است ولی در مقام تبیین عالم تکوین است که این نسخه هیچ جای دیگر هم نیست. آن نسخه قرآن است: «تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ». خیلی چیز عجیبی است. میگوید: «ببین من با یک دست مثلاً به قول ما با یک دست عالم را خلق کردم، باید از عالم را معرفی کردم.» آن یک دستی که عالم را باهاش معرفی کردم، قرآن است. همه عالم یک طرف، قرآن یک طرف. نمیفهمیم چه کتابی است. باورمان نمیآید. آقا: «لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ اِلاّ لِبُعولَتِهِنَّ». اختلاس چی؟ قاضی که فلان میکند چی؟ همهاش هی چسبیدیم این را بپوشان، آن را نشان نده! فلان مثلاً آسیبهایش در حد مسائل جنسی و چه میدانم خانواده و طلاق و... . نه بابا، این هزار و یک بیماری تویش است. این وقتی دارد بهت میگوید: «نکن! «لا تُبْدینَ زینَتَهَنَّ»» تو نشان نده به نامحرم، این بالا و پایین، چپ و راست، هر آن چیزی که به تو تو همه این عوالم مربوط بود، نگاه کرد. تو یک کلمه بهت گفت: «این کار را نکن.» این برای مغزت ضرر دارد، برای پوستت ضرر دارد، برای پایت ضرر دارد، برای چشمت ضرر دارد، برای خانوادهات، برای بچهات، برای نسلت، برای ذریعهات، برای جامعهات، برای ازدواجت، برای طلاقت، برای کنکورت، برای درست، برای رشتهات. همه را نگاه کردم بهت گفتم این کار را نکن. اگر یک جاییش بود که این «نکن» به آنجا آسیب... حتماً آن را ذکر میکردم که مگر فلان جا، مگر برای فلان وقت. تفکیکش میکردم. «من کتاب حق هستم. وَهُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ.» از هیچ طرف باطل برنمیدارد. باطل وقتی که یک چیزی جا بماند، یک چیزی یادم برود، یک چیزی ازش غفلت داشته باشم. یک ذرهای از ذرات مرتبط به این باشد که حواسم بهش نباشد، این به همان میزان ذره «یَأتِیهِ البَاطِلُ» میشود. دیگر به حرف من باطل وارد میشود، به حکم من باطل وارد میشود.
بعد تازه این آیات میتواند تاویل هم دارد دیگر. یعنی یک جنبه ظاهری دارد که ما اینجا میفهمیم، همهاش هم کیستش که همین که میگوید مویت را بپوشان، «لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ». تو بهشت هم معنا دارد. آقا آنجا مگر ما تکلیف داریم؟ مگر مثلاً حجاب داریم؟ بله! این حالا آنجا معنایش چیست؟ باید برویم ببینیم دیگر. به معصوم که بگویی، به شما میگوید. معصوم میداند. این هم باید بدانیم که اینکه میگوییم آقا فهم ما از قرآن مُتوقف بر این نیست که باید حتماً روایتی داشته باشیم. معنایش البته این هم نیستش که هرچی که از قرآن آن هرکی همهاش را میفهمد. نه، یک لایه ظاهریاش است که باهاش میشود ارتباط برقرار کرد. یکم میآیی تو آن لایه ظاهری، اگر ممارست به خرج بدهی، قواعد دستش میآید نسبت به اینکه چیها در نگاه خدا اصل است، چیها جدی است؟ مخصوصاً تو مسائل اعتقادی. خدایی که قرآن میگوید کیست؟ در این حد میفهمد دیگر.
بعد میبیند که آقا یک حرفی یک جوری دارد گفته میشود، خدایا یک طور دیگر دارد معرفی میشود. خدا دارد به عنوان خدمتگزار بشر معرفی میشود. خدا مستخدم آدم دارد معرفی میشود. قوانین کارما و فلان و این حرفها که این روزها خیلی مد شده. انگار خدا دست به سینه وایساده، بنده مثل غول چراغ جادو که مثلاً تو چی میخواهی؟ قربان شکلت بشوم! من بشر دستور میدهد، خدا اطاعت میکند. آنی که با قرآن آشناست، همین حدی که فقط در حد روخوانی و یک ارتباط ظاهری و یک تدبر اجمالی، نه آن اَعماق قرآن، همین قدر که یک کمی از این همین ظواهر قرآن سر در بیاورد، میفهمد خدای قرآن این نیست.
خدای قرآن حتی به ابراهیمش میگوید: «اسماعیل را سر ببر.» اینجوری است خدای قرآن. خدای قرآن با انبیا هم شوخی ندارد. خدای قرآن یک چک مفصل انبیا را به خط کرده، همه را از دم زده. خدای قرآن این است. خدای قرآن اینطور «هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِيمُ» کال. مخصوصاً آن آیهای که در قله معارف قرآنی «آیت الکرسی» که همین جا ماه مبارک یک جلسهای بهش اختصاص یافت. این آقا کتابی است که همهاش حق است، حق مطلق است، حق محض است. کسی اگر به این متصل شد، کسی اگر به این تن داد، این هم حق میشود. به میزانی که فهمید و جاری کرد تو خودش میشود، تو جامعهاش میشود. حق، حق هم آنی است که جابجا نمیشود، آسیب نمیبیند، از میدان به در نمیشود. خدا این عالم را آفرید که خود این عالم همهاش حق است. که حالا انشاءالله جلسات بعد بهش اشاره میکنم: «خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ.»
بحثی دارد خود این «بالحقّ»اش. یک بحثش مرحوم علامه اشاره میکند که هم این «باء» مصاحبت است، هم این حق، حق به معنای جدیت. حالا این دو کلمه را فعلاً داشته باشید تا انشاءالله جلسات بعد بیشتر در موردش صحبت کنیم. خود عالم که همهاش حق است. این عالمی که همهاش حق است ولی یک روپوش باطلی به شکل سایهنما، به شکل یک بنر انحرافی در ذهن ما، در چشم ما جور دیگری بخواهد تفسیر و ترسیم شود. این عالم دارد یک صورت دیگری تو ذهن ما ازش میافتد. خیالات و توهمات. من که حرف میزنم، فکر میکنم که این حرف من است. من دکتر که عمل جراحی انجام میدهم، فکر میکنم یک عمل جراحی من است. فکر میکنم من مداوا کردم، من شفا دادم. این آن پوسته ظاهری توهمی که این عالم دارد یک تصویر باطل ایجاد میکند. چو خدا را که ما این شکلی با این حسمان نمییابیم.
این نکته را هم داشته باشید، از دیشب جلسات بعد باید مفصل در موردش صحبت بکنیم. یک دوگانهای تو قرآن هست. این خیلی دوگانه مهمی است. تا به حال هم ازش به نظرم جای بحث نکردیم. این از آن دوگانههایی است که از آن ابتدای ارتباط با دین و قرآن و اهل بیت و اینها باید روش کار بشود. یک دوگانه است. حالا ما میگوییم دوگانه ایمان و کفر. قرآن میگوید دوگانه تبعیت از حق و تبعیت از باطل. ولی قشنگتر و فنیترش و جزئیترش که حالا از خود قرآن میفهمیده میشودها، مخصوصاً آیات جلوتر همین سوره مبارکه که بهش میرسیم که میفرماید: «کفار مثل حیوان میمانند.» همین قدر بهره دارند، نهایت بهرهشان در حد همین زندگی دنیاست. هرچی که گیر انعام میآید، گیر اینها میآید. تو همین سوره است، خیلی آیه مهمی است. قرآن بنا دارد تصریح و تاکید دارد که شما کافر را از حد حیوان بالاتر ندانید. این همین است. چرا؟ به این دلیل.
ما یک دوگانهای داریم. این دوگانه خیلی هم قشنگ است. جهت عبارتیاش خیلی فصاحت و بلاغت دارد. دوگانه حقگرایی و حسگرایی. و داستان کفار تو حسگرایی تفسیر میشود. اصلاً باطل یعنی همین. داستان باطل این است. آن چیزی که تو عالم حس یافت بشود، آن حسی که منفک از آن ادراکات فراحسی باشد. از وحی و عقل و اینها جداست. این با همین چشم ظاهری میخواهد بفهمد، با همین گوش ظاهری، با همین لامسه. این حس و این حسگرایی و این محسوسات میشود همان باطل. این خب یک بحث مهم و مفصلی است که جلوتر انشاءالله بهش خواهیم پرداخت. اگر خدای متعال عنایت بکند.
مؤمنان حقگرایند، کافرها حسگرا. کافر وقتی میخواهد بگوید یک چیزی خوب است، یک چیزی بد است ما بهازای دیشب عرض کردم دیگر، مفصل. وقتی میخواهد تفسیر بکند، تحلیل بکند، تبیین بکند، آن ابزار سنجش و ابزار پردازشش همین است که مطابقت دارد با آن التذاذ حسی من. "آره، این خیلی چیز خوبیه." "چرا؟" چون خوشمزه است. میگفت طرف رفت و باغ مش حسین نشسته بود، هی هندوانهها را وا میکرد، میخورد. رفیقش گفت: «نخور.» گفت: «چرا؟» گفت: «حرام است.» «کمک! به خاطر حلال و حرامیش نمیکنم. من به خاطر اینکه خوشمزه است میخورم.» وقتی کسی تا وقتی ادراکش نسبت به حلال و حرامی شکل نگرفته که میشود حق و باطل، تو حوزه حسگرایی این کافر است. از همین جا درمیآید. هیچ تصوری و تصدیقی نسبت به حق و باطل، حق و باطل فراتر از حس است. «چه هندوانه حقی است، حق همین است.» هندوانه سرخ، رسیده، شیرین. حالا خنک هم اگر باشد دیگر حقاندرحق، بارش بیپایان حق. درست. فراتر از این هم چیزی هست؟ «بدن خودم است دیگر، دوست دارم. من از این بدنی که مال خودم است، میخواهم نهایت استفاده را بکنم. آنقدری هم که خودم میخواهم استفاده کنم، استفاده میکنم. هروقت هم دوست نداشتم استفاده کنم، اختیارش را دارم، میروم تحویل میدهم.» میگوید: «با اختیار خودش امضا میکند، جانش را میگیرند.» یکی شیک و مجلسی تو غرب همین «پایان خودخواسته»، اصطلاحش هم قشنگ است: «پایان خودخواسته به زندگی.» دستگاه اختراع کردهاند، ماشین نمیدانم چی چی اختراع کردهاند. پیرمرد و پیرزن میروند آنجا امضا میکنند و جان اینها را میگیرد. خیلی هم خوب. شما بگو: «آقا، این کار بدی است.» میگوید: «یعنی چی بدی است؟ اصلاً من با چی باید بفهمم که این خوب است یا بد است؟ درست است یا غلط است؟ درست یا غلطی را چی تعیین میکند؟»
مؤمن میگوید: «وحی تعیین میکند و عقل متصل به وحی.» کافر میگوید: «حس تعیین میکند. هم من خوشم میآید، هم آن خوشش میآید، هم آن خوشش میآید. همه راضی.» این که تعریف میکنی، خود آن «من» هم با همین محسوسات شده. آن «من»، یعنی «منی» است که با حس یافت میشود. اصل دعوا سر همین است دیگر. ما میگوییم اصلاً آن «من»، «منِ» واقعی هر کسی یک چیزی که فراتر از محسوسات است. اصلاً «من» که با حس یافت نمیشود. نه من نمیتوانم منِ شما را با حس یافت کنم. خودتان هم نمیتوانی منِ خودت را با حس یافت کنی. آن «منِ» شما فراتر از حس شماست. از اینجا همه دعوا سر همین است. تو که این حس نیستی، تو که این محسوسات نیستی، تو که این ابزار. اینها ابزارهای حسی است، ابزار توست. نه خودت. تازه تو ابزارهایی داری. تو هر عالمی ابزار خودت را داری. یک گوش مادی داری، چشم مادی داری، دهان مادی داری، این ابزار توست عالم ماده. تو عالم مثال هم چشم مثالی داری، گوش مثالی داری، دهان مثالی داری. آن هم تازه باز ابزار توست تو عالم مثال. آن هم باز خودت نیستی. ساعت بدن برزخیات هم نیستی. هر جا که حرف از بدن است، حرف از ابزار است. حتی حتی بدن قیامتی تو، حالا بدن اثیری، عنصری، هرچی که میگویند بدن اثیری تو، بدن عنصری تو. همه اینها ابزار است. نه تنها این بدن ابزار است، آن بدن هم ابزار است. تو خودِ خودِ خودتی، فراتر از همه اینها. آن خودِ خودت را با هیچ حسی از انواع و اقسام حسها قابل لمس، قابل درک، قابل شکار نیست. خیلی مطلب عمیق است. «برو بابا، یعنی چی؟ تهش یعنی من عرق را نخورم؟»
در حال بارگذاری نظرات...