* ساختار اعجازآمیز سوره مبارکه "محمد" در تبیین دوگانهها از قله حق تا ورطه باطل [01:06]
* "خوش نیامدن از حق"، همان تبعیت ناخواسته از باطل است و آغاز ضلالت [09:54]
* تماثیل قرآنی درتوصیف تبعات سبک زندگی حیوانی و زندگی الهی [15:08]
* فروپاشی طواغیت تاریخ و قدرتهای پوشالی امروز براساس سنتهای الهی [19:03]
* در تقابل "تبعیت از حق" و "دنبالهروی از هوای نفس"، معیارِ شناخت، قرآن است [21:32]
* بیان قرآن در تفاوت بهشتیان و دوزخیان.. و توصیف بهشتی که پاداش متقین و تابعین از حق است [28:10]
* مقایسه علم الهی که موجب تعالی وجودیست با دانش ظاهری و دانسته های سطحی [38:00]
* درک واقعی از دین و حقیقت، یعنی قدرت تمایز میان هوی و هدی! [43:33]
* روایت هشداردهنده؛ تحولات فکری از پایبندی به اصول انقلابی تا انحطاطات اخلاقی و تایید همجنسگرایی [48:57]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
واللُّواثِقینْ لِلُعقَدْ مِن لِسانی یَفقَههُ ۚقَبلَ الَّذینَ کَفَروا وَصَدّوا عَن سَبیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعمالَهُم. وَالَّذینَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَآمَنوا بِما نُزِّلَ عَلی مُحَمَّدٍ وَهُوَ الحَقُّ مِن رَبِّهِم کَفَّرَ عَنهُم سَیِّئاتِهِم وَأَصلَحَ بالَهُم. ذلِکَ بِأَنَّ الَّذینَ کَفَروا اتَّبَعُوا الباطِلَ وَأَنَّ الَّذینَ آمَنوا اتَّبَعُوا الحَقَّ مِن رَبِّهِم کَذلِکَ یَضرِبُ اللَّهُ لِلنّاسِ أَمثالًا.
امروز با خودم فکر میکردم اگر – معاذالله – همه سورههای قرآن منهدم میشد و هیچ چیز از قرآن نمیماند، الّا همین سوره مبارکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم، با خودم فکر میکردم که همین یک دانه برای اثبات معجزه قرآن و خدا کافی است. آنقدر که این سوره ساختارش عجیب و غریب است! کمی که حالا بریم داخل سوره، این را میبینید. یعنی بعد میبینید که چقدر ما ناتوانیم در نشان دادن عظمت این سوره. حالا کمکم برایمان و برایتان جا میافتد انشاءالله. از یک جایی معلوم میشود که اصلاً نمیشود این سوره را فهمید.
این دوگانههایی که قرار داده، همهاش دارد همدیگر را تفسیر میکند و بیانتهاست. همین چندتایی که در این ۳۸ آیه آمده، یعنی همین ضرب کردن اینها در همدیگر. این چند ویژگی که بهصورت دوگانه هی دارد میگوید: «اینها اینجورند، آن ها آنجورند، این ها اینجورند، آن ها آنجورند.» بعد هر کدامش با آن یکی تفسیر میشود و هر کدامش با آن یکی ضرب میشود. بعد ناگهان آدم به یک جایی میرسد که میبیند همه اینها دارد همدیگر را بیان میکند و تمام هم نمیشود. هرچه جلو میروی، این را به آن میزنی، تمام نمیشود؛ آن را به این میزنی، تمام نمیشود. هر کدامش را با هر کدامش میشود تفسیر کرد، که حالا یک مقدارش را – قبل از اینکه وارد کلام علامه طباطبایی بشویم – فقط یک اشارهای بکنم.
رمز نمونه است، حالا چی میگویند؟ اصطلاحاً اشاژتون. فعلاً این را داشته باشید. بعد حالا اگر عمری بود، یعنی هرچه بیشتر میرویم. من دیشب گفتم: «حالا یک سال شاید طول بکشد.» الان میبینم که نه، با یک سال هم کارش تمام نمیشود. حالا هر چقدر که برسیم. معمولاً هم این جور وقتها که میبینیم این حالا حالا کار دارد، اصلاً رها میشود، میرویم سراغ یک چیز مبتلابه. آن ها نشود.
یک دوگانهای میگذارد در آیه سوم. اولاً که آمد فرمود: «این ها کافرند و راه خدا را میبندند، منم اعمالشان را از راه به در می کنم.» آن ها مؤمنند، عمل صالح دارند و مؤمنند به آن چیزی که بر پیغمبر نازل شده، که یک حقی است، حقیقتی است از جانب ربشان. من این خردهریزهای به هم ریخته از اعمالشان را که جور در نمیآید، اعمال ناجورشان، سیِّئاتشان، این شکلی با هم ترجمه کردیم، ناجور. اعمال ناجورشان را روبهراه میکنم، حال ناخوششان را هم خوش میکنم. «کَفَّرَ عَنهُم سَیِّئاتِهِم وَأَصلَحَ بالَهُم.» چرا؟ چون کافرها رفتند دنبال باطل، مؤمنها رفتند دنبال حق. بعداً میفرماید که من این شکلی مثال میزنم، یعنی اینهایی که دارم میگویم به عنوان مثال، به عنوان نمونه است. اینها همیشه جاری است، همیشه منطبق است. هیچ انسانی نیست که از این دوگانه بیرون باشد، یا این است یا آن است.
من این مدلی نشان میدهم. دیگر من حالا بعضی اصطلاحات هم دقیق هم یادم نمیآید هم بلد نیستم. این نمونههایی که در آزمایشگاه و این ها مثلاً دارند. مثلاً اسکلت را دیدهاید در بیمارستانها، اسکلت نمونه دارند که استخوان شکسته را با تطبیق به آن اسکلت میفهمند که این استخوان شکسته، استخوانهای پا باید همه این مدلی باشد. اگر مثلاً این استخوان از اینجا به آنور کشیده شده، معلوم میشود که این از مفصل جدا شده است. حالا نمیدانم در پزشکی به آن چه میگویند، ولی در بیان قرآن به آن "أسوه" میگویند. به آن چیزی که با آن منطبق میکنند. که خب این اسوه را هم در آیات قرآن هم در روایاتمان تعبیر کردهاند به پیامبر اکرم و اهل بیت، خصوصاً امیرالمؤمنین علیهالسلام، میزان الاعمال و شاخص حقیقت. با او منطبق میکند و در قله است، در قله حق و حقیقت و نمونه تمامعیار حق. آنور هم دشمنانش نمونه تمامعیار باطلند. هرچه هم در تاریخ بوده است و هست و خواهد بود، یا اینوری است یا آنوری است. یا با این منطبق است یا با آن منطبق. حالا یا صددرصد یا هشتاد درصد، شصت درصد یا هیچی.
بعد ببینید در این دوگانهای که قرار داد: مؤمن و کافر، تابع حق و تابع باطل، ببینید دیگر چه میکند قرآن با این دوگانههایی که همهاش روی همین دوتا سوار است. هی این را تفسیر میکند به طرز اعجابانگیزی. یک دوری در سوره بزنم. ببینید جلوتر میفرماید که آنهایی که در راه خدا کشته شوند، اعمالشان را از راه به در نمیکنم، هدایتشان میکنم و حالشان را خوش میکنم و میبرمشان بهشت و بهشت را برایشان تعریف میکنم. خیلی هم حرف دارد این ها. هر کدامش. «میبرم بهشت، بهشت را برایشان تعریف میکنم» یعنی چه؟ و یک امتیازی برای شهید باشد که بهشت را برایش تعریف کنند. خب مگر کسی هم هست که برود در بهشت، برایش تعریف نکنند که یک امتیازی باشد برای شهید که برود در بهشت، بهشت را برایش تعریف کند؟ اصلاً مغز آدم سوت میکشد با این بیان این آیات.
بعد میفرماید: «خدا را نصرت کنید، نصرتتان میکنم.» بعد باز میفرماید که آنهایی که کافرند و راه خدا را میبندند، «فَتَعْثَ لَهُمْ وَأَضَلَّ أَعمالَهُمْ.» دوباره اعمال اینها را از راه به در میکند. چرا؟ چون اینها خوش نداشتند آن چیزی را که خدا نازل کرده بود. به همین خاطر خدا اعمالشان را باطل کرد. ما قبلاً در مورد باطل شدن عمل داشتیم، «اضلال اعمال» داشتیم. یک وقت عمل را حبس میکنند، یک وقت از راه به در میکنند. اشاراتی در جلسات قبل کردیم. اینجا دوباره هم حرف از این است که: «اعمالشان را از راه به در میکنم»، هم حرف این است که: «حبسش میکنم اعمال را.» چرا؟ چون آن چیزی که خدا نازل کرده برای اینها ناخوشایند بود.
پس معنای تبعیت از باطل دوباره تفسیر شد به چی؟ آنجا خوب مشخص است. تبعیت از باطل: عدم تبعیت از حق است. حق هم که اینجا یک شاخص داشت، خدا گفت: «منظورم از حق، قرآن است.» اینها دنبال حقند، یعنی اینی که بر پیامبر، بر این شخصیت عظیمالشأن، که آنقدر مقامش بالاست که آدم به خودش اجازه نمیدهد نام تنها را هی تکرار بکند، حضرت ختمی مرتبت، حضرت رسالت پناه، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم، آنچه بر او نازل شده و «وَهُوَ الحَقُّ مِن رَبِّهِمْ»، تبعیت از اینکه بکنند، تبعیت از حق کردند. تبعیت از هرکه بکنند، من اینها را حالشان را خوب میکنم و این نتایجی که گفتم را بهشان میدهم.
خوب روبهرویشان چه کسانی بودند؟ روبهروی آنهایی که تبعیت از حق میکردند، آنهایی هستند که آن چیزی را که خدا نازل کرده، خوششان نمیآید، ناخوشایند است. «کَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ.» یک تفسیری شد. داشته باشید. «اتَّبَعُوا الباطِلَ» دوباره تفسیر شد. حالا انشاءالله اگر عمری باشد، توفیقی باشد، مفصل هی بهش میپردازیم. اطاعت از باطل را تفسیر کرد به چی؟ به «کَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ.» اونی که از آنچه خدا نازل کرده خوشش نمیآید، همین خوش نیامدن، تبعیت از باطل است. این نیست که یک چیزی بگذارند جلویش، بعد دنبالش راه بیفتد، این بشود تبعیت از باطل. همین که تبعیت از حق نمیکند، «فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ؟» دیگر بعد حق ما چه چیزی داریم؟ از حق که عبور کردی، دیگر هرچه است ضلالت است. از راه به در شدی. هرچه هست باطل است.
دوتا چیز ما داریم: یکی حق، یکی باطل. مثلاً مثل دوتا کاندیدا. اینها به آن رأی میدهند، اینها به این رأی میدهند. این میشود تابع حق، آن میشود تابع باطل. یک حق و باطلِ اصلاً نیست. آن چیزی که از حوزه وجودی و حوزه امتدادی خارج میشود، میشود باطل. تمام شد. چه جور از این حوزه حق خارج میشود؟ یک آدم چه جور از تبعیت حق در میآید؟ همین که خوشش نمیآید. همین که خوشش نیامد، افتاد در باطل. همین که خوشش نیامد، شد تبعیت از باطل. حالا بریم جلوتر. دیوانه میکند آدم را آنقدر که این قرآن اعجابانگیز است و اعجاز.
بعد نمونههایی را میفرماید: «برید در زمین بگردید، ببینید من با قبلی چه کار کردم.» «وَلِلْکَافِرِینَ أَمْثَالُهَا.» همهاش هم مثل همین است. همهشان مثل همند. کاری هم که من میکنم، با یکیشان کردم، با بقیهشان هم مثل همین کار را میکنم. دوباره جمله را میگویم: «همهشان مثل همند، کاری هم که با یکیشان کردم، با بقیهشان هم همان کار را میکنم.» مثل همند. من هم مثل اینها با اینها کار میکنم. مثل همان کار را با بقیه انجام میدهم. اینها همیشه همینند، من هم همیشه همینم. اینها همیشه یا مؤمنند یا کافرند. من هم همیشه با مؤمنان این شکلی برخورد میکنم، با کافران این شکلی برخورد میکنم.
شما در دورهای از تاریخ سر درآوردید، فکر کردید دنیا همین است و روزگار همین است و فکر کردید که تخم دو زرده تاریخید. کسی هم زورشان به شماها نمیرسد و نه بابا، از شما قلدرترش هم بود، گندهترش هم بود. شاخ همه را شکستم. هیچ کدام. الان بعضیشان را «جَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ»، (ما اینها را فقط به یاد و گفتگو تبدیل کردیم.) بعضی همان یادبود هم ازشان نگه نداشتیم. بعضی فقط در حد یک اسمی ازشان مانده است. مثل قوم عاد، مثل قوم ثمود، مثل قوم لوط و دیگران. بعضی همانم ازشان نگذاشتیم. اگر من نمیگفتم، همینقدر هم که گفتم شما میدانید که هستند و بودند. نمیگفتم، همینقدر هم که نمیگفتم، کسی نمیفهمید که اینها هستند. آنهایشان که نگفتم، خیلیها خبر ندارید ازش. اگر ثمودی را میدانی که هست، به خاطر این است که من گفتم. همینقدر هم ازشان نمیماند، در حالی که زمان خودشان فکر میکردند که دیگر اینها شاخ عالم را شکستهاند و کسی مگر میتواند دیگر، بعد دیگر مگر اصلاً پیغمبری مگر میتواند سر بیرون بیاورد؟
الانم شما صهیونیستها را نگاه میکنید، آمریکا را نگاه میکنید، اینها فکر میکنند که آقا دنیا تمام شد و فلان. و در فتنه ۴۰۱ بعضی فکر میکردند که آقا کار آخوندها تمام شد. نه عزیزم! همانها که در فتنه ۴۰۱ انواع و اقسام حمایتها را برای زوال داشتند، ۴۰۴ آمدند پایتخت ساختند، درش تکریم روحانیت کردند. و بعدش هم همین است. تا بوده همین بوده، بعد هم همین است. «کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثَالًا.» یکی از مفاهیمی که خیلی در این سوره مورد تأکید واقع شده، داستان مَثَلهاست. مَثَلها نه ما میگوییم ضربالمثل، نه. چون ضربالمثل معنایش این نیست. خدا مَثَل میزند معنایش این نیست. یعنی خدا یک نمونه میآورد، با آن نمونه میخواهد هرچه که از این جنس است را بهت نشان بدهد. تو دیگر برو همه را تطبیق بده. دیگر ببین آقا، تا ابد و بعدش هم همین است. هرچه هست همین مدلی است. کارهای خدا همه همین مدلی است. آدمها هم همه همین مدلند. همه یا از جنس علی هستند یا از جنس معاویه. عاقبت یا از جنس علی یا از جنس معاویه. تا بوده علی و معاویه بوده. کدام؟ تا بوده یا آن جنسی که با علی رفتار کرده رفتار شده یا آن جنسی که با معاویه، با فرعون رفتار شده است. و بعدش هم همین است. «وَلِلْکَافِرِینَ أَمْثَالُهَا.»
حالا باز بریم جلوتر، میفرماید: «مؤمنان و آنهایی که عمل صالح دارند را» – اینجا دیگر آن قید «آمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ» در آیه ۱۲ نمیآید – «اینها بهشان چی میدهم؟ بهشت میدهم.» خود داستان بهشت هم جدی است. دیگر هم در آیه ۶ به قضیه بهشت اشاره کرد، هم آیه ۱۲، آیه ۱۵ به طور خاصتر که هیچ جای قرآن اینمدلی در توصیف بهشت حرف نزده. ناگهان یک دری از بهشت وا میکند که باز آدم را دیوانه میکند. «اینها را میبرم بهشت.» آن ها چی؟ نمیگوید این کافرها. یعنی آنور که میگوید: «مؤمنان و عمل صالح.» حالا کافرها را چه میکردند که میخواهد توصیف کند؟ اینها مگر چه کار میکردند که این کارشان در برابر عمل صالح است؟ عمل صالح را در تقابل میخواهد تفسیر کند. در مقابل عمل صالح چیست؟ «یَتَمَتَّعُونَ وَیَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الأَنْعَامُ.» همین که افتاده به شهوترانی و بریز و بپاش و کیف و حال دنیایی، مثل حیوانها. آنی که رفتارش این است، این رفتار در مقابل عمل صالح است.
همه را تفسیر میکند. هرچه آیه است، دارد تفسیر میشود. پس عمل صالح آن عملی است که مبتنی بر درک وظیفه است. کافر عمل صالح ندارد. چرا؟ چون «یَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الأَنْعَامُ.» مثل حیوانها میخورند، مثل حیوانها زندگی میکنند. حیوانگونگی، رفتارهای حیوانگونه، این میشود رفتارهای در برابر عمل صالح. عمل صالح هم پس اینجا تفسیر شد. باز هرجا هر کدام را میگوییم، دوباره برگردیم همه اینها را مرور کنیم. دوباره از اول که گفتیم: ایمان و عمل صالح. باز عمل صالح چی بود؟ در برابر این رفتارها بود. باز در نتایج، نتیجه چی بود؟ بهشت بود. آنور نتیجه چی بود؟ جهنم بود. بعد خود نتیجه را یک بار گفت بهشت، یک بار گفت: «واسلم بالا لهم.» آنجا نتیجه را یک بار گفت جهنم، یک جا گفت: «اضل اعمالهم.» معلوم میشود حقیقت جهنم و حقیقت بهشت هم «اسلم بالا لهم» است. «کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ.» این تطهیری که خدا میکند و حالت را خوب میکند، این یعنی وارد بهشت شدی. این علامت برای کسی که بفهمد بهشتی یا جهنمی است. سبحان الله!
هر یک دوناژ ده ساعت لااقل بحث در کلاس ما میخواهد، وگرنه عمقش را که مثلاً تا ابد بهش نمیرسیم. «تَفْسِیرُهُمْ وَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ.» ایمان به علاوه عمل صالح میشود بهشت، بهشتی که نهرها از زیرش جاری است. که حالا جلوتر نهرها را میخواهد توضیح بدهد. هر یک کلمه که گفته، باز جلوتر آن یک کلمه را برگشته تفسیر کرده. چه کار کرده خدا در این؟ کی میتواند اینجوری حرف بزند؟ آقا! ایمان به علاوه عمل. بعد خود ایمان هم که باز برایتان جلوتر، آن ور قبلاً توضیح داد که منظورم از ایمان، ایمان به ما نزل علی محمد بود. خب عمل صالح هم که پس ایمان آمد در برابر کفر. عمل صالح آمد در برابر حیوانگونگی، رفتار حیوانگونه، از سنخ حیوانات زیستن. این در برابر عمل صالح. نتیجه آنور بهشت، اینور جهنم.
بعد جلوتر میفرماید که: «ایْ مِنْ قَرْیَةٍ هِیَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْیَتِکَ.» (چه بسا شهری که اقتدارش بیشتر از شهر تو بود.) آنقدر گندهتر از اینها بودند، قویتر از این اهل قریه شما. اینها که فکر کردند شاخ عالم را شکستهاند، تخم دوزَرده کردهاند، آنقدر ادعایشان میشود، آنقدر در خودشان احساس قدرت و توانمندی و زور و فلان و کل دنیا در اختیار ماست و سازمان ملل و ناتو و خدمت شما عرض کنم که «وتو» و این هاست دیگر. دلشان به اینها خوش است دیگر. احساس میکنند کل دنیا مال اینهاست، به پشتوانه اینها. اوه! از این گندهترهایش را ترکاندند بابا. اینها که آمدند یک دستهبندی و یک کشور بلوک شرق و بلوک غرب و وتو و فلان. یک زمانی اینها هم نبود. بعضیها خودشان را صاحب اختیار همه عالم میدانستند. امثال هارون الرشید را زدم در چالشان کردم. اصلاً کسی نمیداند که یک همچین کسی در تاریخ بوده. روی این زمینی که اینها دارند زندگی میکنند، راه میروند، کسی باورش نمیشود. زمانی اینجا الان کدام مردم مشهد باورش میشود این شهر یک زمانی مُلک هارون بوده؟ زمان مُلک مأمون بوده؟ بعد امام رضا به خاطر اینکه اینجا مُلک ظاهری مأمون بوده، مأمور بوده که به حسب ظاهر هم کرنش داشته باشد در برابر مأمون. روزگار را میدید، بیدار شود، زنده شود، بیاید الان نگاه کند، سکته میکند که الان امام رضا نه تنها مالک آنجا، مالک کل ایران، مالک کل خاورمیانه است. کل خاورمیانه را دارد مشهد رضا میچرخاند.
میفرماید: «گندهتر از اینها را زدم.» بعد چی میشود؟ «فَلَا نَاصِرَ لَهُمْ بَلْ أَهْلَکْنَاهُمْ فَلَا نَاصِرَ لَهُمْ.» اینها را زدم، ناصر هم نداشتند. ناصر هم یک بار در آیه ۴ «لَن تَنصُرُوا مِنْهُمْ» فرمود که اگر میخواستم کمکتان میکردم، ولی کمک را فعلاً نمیکنم، میگذارم چلونده بشوید. «وَلَكِنْ لِيَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ.» (و شما را به یکدیکر آزمایش کند.) باید اول چلونده بشوید، بعد نصرت. کافر اگر شدید که اصلاً خبری از نصرت کلاً نیست.
دوباره میآید روی تقابل تبعیت از حق و باطل و دوباره بریم در یک پرده جدید. ببینیم دوباره عمل صالح در برابر رفتار حیوانگونه را ببینیم، حقگرایی و حسگرایی را ببینیم. مومنان که این که: «أَفَمَن كَانَ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ.» این همان «هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ» بود. اینجا به جایش تعبیر «بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ» را میآورد. دوباره اینها دو جورند. یک گروهشان بیّنه از خدا دارند، یک گروهشان کارهایشان برایشان زینت داده شده و دنبال هوای نفس. دوباره با اینها که عرض کردم تفسیر کنید. اتبع الباطل یعنی تبعیت از هوای نفس. اتبع الباطل یعنی اینکه کارهایش را خودش برای خودش تزیین میکند. البته ما یک «تعبیر نفس» داریم، یک «تعبیر ابلیس» داریم. جلوتر بحث تعبیر دیوانه هرچه را که گفته، میگوید: «بگذار من تمامش کنم برایت.» تفسیر آیه به آیه، قرآن به قرآنی که همین خود سوره همه کار را کرده. یک سوره با ۳۸ تا آیه، بنیادیترین مفاهیم دین را گفته، در ۳۸ جمله همه را هم تفسیر کرده. اصلاً مگر میشود همچین چیزی؟ کی میتواند یک حرفی بزند که ۱۶۰۰ صفحه کتابش را در ۳۸ صفحه خلاصه کند. ۱۰ تا مفهوم بگوید، با ۳۸ تا جمله همان ۱۰ تا مفهوم را در عالیترین حدش توضیح بدهد. اصلاً مگر میشود همچین چیزی؟
اگر کسی به چی شما میگویید معجزه، اعجازش کجایش است؟ اعجازش حسی نیست، اعجازش عقلی است. هرچند که از جهت حسی هم اهل حس هم میتوانند بفهمند اجازه قرآن را. آنور پس تبعیت از حق میشود تبعیت از بیّنه، بیّنه داشتن از جانب خدا. عمل صالح میشود همین تبعیت از بیّنه. هوای نفس آن محالاتی که بیّنه از خدا ندارد. خوشش میآید یک وقتی است در مقام توجیه و استدلال حواله میدهد به دستور خدا. این میشود که دستور خدا کجاست؟ در قرآن است. این حواله دادن به قرآن. این هم بدانید، میگویند: «خب پس اهل بیت چه میشود؟» اهل بیت در شأن و امتداد قرآن کلامشان، کلامشان ارزش پیدا میکند. چون قرآن آدرس اینها را داده.
ما در خانهشان میرویم. این را بدانید. این خیلی نکته مهمی است. یک وقتی مفصل، یک جلسه، دو جلسه، ده سال پیش، بله، ۹۴، در مورد یک بحثی بود. آنجا البته فکر میکنم صوتهایش منتشر نشد. مفصل در مورد این بحث کردیم که ما حتی چراغ اهل بیت را هم که میرویم، با قرآن سراغ اهل بیت میرویم. قرآن است که به اهل بیت اعتبار میدهد. قرآن است که میگوید: «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ.» (آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید.) هرچه پیغمبر گفت بگیرید، چون قرآن گفته حرف پیغمبر را گوش بدهیم. نه چون پیغمبر گفته حرف قرآن را گوش بدهیم. ما از قرآن بدیهیتر در این عالم نداریم. شفافتر و واضحتر نداریم.
قرآن کتابی است این همه چیز را معلوم میکند. حتی اینکه من از پیغمبر حرف گوش بدهم را قرآن به من یاد میدهد. حتی اینکه این پیغمبر است و صلاحیت دارد را هم قرآن به من میگوید. چه چیزی؟ اهل بیت هم او به من معرفی میکند: «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ.» (از اهل ذکر بپرسید.) او به من میگوید اعتبار حرف امام هم به پشتوانه قرآن است. اعتبار حرف امام به پشتوانه قرآن است. قرآن اصل است. ولی نه اینکه کسی برگردد بگوید: «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ.» (کتاب خدا برای ما کافی است.) مثل آن نادان که «قرآن برای ما کافی است.» این است که قرآن اصل است، با اینکه قرآن کافی است تفاوت دارد. «قرآن کافی است» خلاف قرآن است.
خدا رحمت کند آیت الله العظمی بهجت را. میفرمود: «ایام سالگردشان هم نزدیک است.» «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ.» کدام «کتاب الله» را میگوید برای ما کافی است؟ کدام قرآن؟ همان قرآنی که میگوید: «قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ.» (بگو: «من هیچ پاداشی از شما بر این (رسالت) نمیخواهم جز دوستی خویشاوندانم.») «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا.» (خداوند فقط میخواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و شما را کاملاً پاک سازد.) «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ.» «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ.» (سرپرست و ولیّ شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آوردهاند؛ همانها که نماز را برپا میدارند، و در حال رکوع، زکات میدهند.) آخر آیه را خواند. اینها همانی که هر جایش را میخوانی، دارد یک حواله به امیرالمؤمنین میدهد، یک حواله به اهل بیت میدهد. این قرآن برایت کافی است. اگر این قرآن برایت کافی است، که با همین قرآن باید بروی سراغ امیرالمؤمنین.
اگر هم یک قرآنی است که امیرالمؤمنینش ازش افتاده، که آن اصلاً یک چیز جعلی و جدید است، بدعت است. بعضی میخواهند با قرآن در خانه اهل بیت را ببندند. حواستان باید باشد. اگر رفتی روی مبنا بر این مدار زندگی کردی، هرچه ازت پرسیدند، حواله دادی به اینکه قرآن چه گفته، استدلالت به این بود که قرآن گفته، این میشود «إِلَّا عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ.» اگر این نبود، میشود «وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ.» اگر اولی بود، میشود تبعیت از حق. اگر دومی بود، میشود تبعیت از باطل. اگر اولی بود، میشود عمل صالح. اگر دومی بود، میشود حیوانصفتی.
خب دوباره برگردیم. همه اینها را در هم ضرب کنید. پس یعنی هرکه مطابقت با قرآن نمیدهد و کار ندارد به اینکه قرآن چه گفته، حیوان است. با هر کدامش را باز دوتا دوتا که با هم مقابل میکنیم، یک در جدیدی باز میشود. هرکه که کار ندارد به اینکه خدا چه گفته، کاری که انجام میدهد به خاطر اینکه خوشش میآید، خودش پسندیده است. اوه! یک جمله خطرناک میخواهم بگویم. این حالا میخواهم باز بزنم به یک جای دیگر این سوره. این الان چیست؟ خوشش میآید. از اینکه خودش خوشش میآید را بَست. میداند برای اینکه کاری انجام بدهد. این میشود «کَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ.» اوه! اوه! باز یک چیز عجیب غریب از اینور در آمد. به هرجایش میزنی هنوز ما از آیه ۱۴ رد نشدهایم. ۱۴ تا بود این جور پدرمان را درآورد. ببین به ۳۸ برسد، چه میشود.
قبلاً گفتم به اینها چی میدهم؟ بهشت میدهم: «یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ.» «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ.» هم گفتم بهشان میدهم، هم گفتم در بهشتشان نهر جاری است. بگذار پس یک توضیح هم در مورد بهشتش بدهم، هم در مورد نهرش. آیه ۱۵: «مَّثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ.» حرف از متقین تا به حال نبود. یک اصطلاح کشید وسط. متقین معلوم شد. پس همه اینها که تا به حال میگفت، آن مؤمنی که اهل عمل صالح و در مقام تطبیق خودش با قرآن، که بیّنه از رب دارد، این میشود چی در فرهنگ قرآن؟ بفرمایید! میشود متقی. پس هرکه متقی نیست، «کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَامُ»، «کَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ»، «اتَّبَعُوا الْبَاطِلَ.» اوه! خیلی عجیب غریب. چرا؟ چون عمل صالح را ندارد دیگر. عمل صالح وقتی در جان نشست، در تو یک صفتی ایجاد میکند به اسم صفت تقوا. تقوا، تقوا که میگویند منظور همین است. بعد حالا باز دوباره جلوتر باز در مورد تقوا چیزهای عجیب غریبی میگوید. میرسیم انشاءالله بهش. حالا «فِیهَا أَنْهَارٌ.» بعد دوباره «مَّثَلُ الْجَنَّةِ.» چون همهاش فضای مَثَل بود دیگر. «یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ.» بود دیگر. «وَلِلْکَافِرِینَ أَمْثَالُهَا.» بود دیگر.
بهشتم بگذار یک مثال برایت بزنم. یک نمونه بهت بگویم. یک مَثَل از بهشتم بگذار بگویم. «فِیهَا أَنْهَارٌ مِّن مَّاءٍ غَیْرِ آسِنٍ.» این حالا بحث مفصل خود آیه دارد که انشاءالله بعدها بهش خواهیم رسید. نهرهایی که آنجا آن نهرش فاسد نمیشود. چی میگویند؟ آب وقتی میماند، بو نمیگیرد. «غَيرِ آسِنٍ.» «وَأَنهَارٌ مِّن لَبَنٍ.» یک نهرهایی از شیر دارد که «لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ.» مزهاش عوض نمیشود. شما الان شیر میخری، میگوید: «آقا تاریخ مصرفش یک هفته دیگر رفته.» دیگر طعمش عوض میشود. تازه در یخچال بگذاری، یک هفته دیگر طعمش عوض میشود. در یخچال نگذاری، یک ساعت دیگر طعمش عوض میشود. خب آن چه نهری است که شیر هست ولی طعمش عوض نمیشود؟ ما مفصل در موردش صحبت شود. «وَأَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِینَ.» و چرا دارد هی «أَنْهَارٌ» «أَنْهَارٌ» چهارم را جدا میکند؟ یک داستانی دارد. چون تقوا مراتب دارد. چون تبعیت از حق مراتب دارد. چون رهایی از هوای نفس مراتب دارد. به میزانی که از هوای نفس رها شده، نهرش قویتر میشود. آن نهر عالی بالا بالاها مال آن کسی است که دیگر هیچی هوای نفس درش نمانده است. چیست؟ خمر است. خمر چه حال مستی؟ مستی چیست؟ حالت بیخودی، از خود بیخود شدن. آنی که از خود بیخود شده، از چی در آمده؟ از تبعیت از هوای نفس. بهش چی میدهند؟ شراب خمر میدهند: «لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِینَ.»
کدام کتاب را پیدا میکنید؟ هرچه بگوید، به آن ورش بخورد، جفت باشد. همهاش در توضیح، همهاش همدیگر را تکمیل میکند. یک حقیقت است دیگر. «مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ.» آمده پایین. «ثُمَّ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ.» (سپس آیاتش تفصیل داده شده) همهاش یک جمله است. همهاش یک کلمه است. همهاش یک نقطه است، یک تکه است. یک حقیقت بسیطه است. یک نور است. ما اینجا این آیه را یکی میبینیم، آن را یکی میبینیم. این را یک سوره میدانیم، آن را یک سوره. همهاش یک چیز است. اینجا آمده پایین، آمده شده چند تا. «وَأَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى.» یک نهر هم از عسل. حالا باز خود عسل چیست؟ بعد عسل مصفا چیست؟ بعد آن نهر از عسل چیست؟ باید بریم ببینیم دیگر. انشاءالله. آره. گفت: «چرا آنقدر حاج آقا یک ماه رمضون در مورد بهشت صحبت کردی؟ چند جمله هم در مورد جهنم صحبت میکردی.» گفت: «آنچه که میروید میبینید.» بهشت را چون نمیبینی، گفتم: «یک ماه رمضون در موردش صحبت کنم که ناراحت شنیده باشی.» «وَلَهُمْ فِیهَا مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَمَغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ.» این «مَغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ» همان چیست؟ بگویید! همان «کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ.» بهشتی که میشود، از سیئاتش در میآید. با چی از سیئاتش در میآید؟ با مغفرت. این بهشتش است.
حالا چه کار کرد که بهشتی شد؟ ایمان و عمل صالح. دوباره ایمان و عمل صالح یعنی چه؟ یعنی تبعیت از حق. تبعیت از حق یعنی بینه در برابر تبعیت از هوای نفس، تبعیت از باطل، کراهت از آن چیزی که خدا نازل کرده. «کَمَن هُوَ خَالِدٌ فِی النَّارِ.» حالا اینی که بهشتی است، آیا شبیه آنی است که همیشه در جهنم باید بماند؟ «وَسُقُوا مَاءً حَمِیمًا.» اوه، آنور هم بهشان یک چیزهایی میدهند. آنور هم به هر حال آدمیزاد تا آدمیزاد، نوشیدن دارد، خوردن دارد، جفتگیری دارد. همه این ویژگیهای حیاتی آنور هم هست. آب میخواهد، بهش چی میدهند؟ آب داغ. بهش میدهند. چی میشود؟ فقط همه این ابزاری که باید این آب را بگیرد و برساند به آن کبد، چون کبد را سیراب کند، خود این اعضا از هم پاشیده. چرا؟ برمیگردد به آن داستانی که این منطبق با حق نبود. الان هم آن آبی که میخورند، میرسد به کبد. آن مال ساختاری است که کبد و ساختار حق خودش مانده. آن آبی که آب درست باشد، به گلوی درست برسد، از حلقوم درست پایین میرود، از نای پایین میرود، بعد به معده درست و سالم میرسد. بعد آن معده درست و سالم طی فرآیندی این را میرساند به کبد سالم. بعد آن کبد سالم واکنش نرمالش به این است که آرام بگیرد، حرارتش. اینها مال نظام حق است. مگر تو در نظام حق بودی که الان توقع داری من هم با تو منطبق با حق باشم؟ وقتی از حق زدی بیرون، از کل این ساز و کار حق زدی بیرون، اینجا نه آب به حق بهت میدهند، نه نوشیدن به حق داری، نه معده به حق داری، کبد به حق داری، نه سیراب شدن به حق داری. هیچ کدامش دیگر به حق نیست. چرا؟ چون از مدار حق زدی بیرون.
«وَمِنْهُم مَّن یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ حَتَّىٰ إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِندِکَ.» حالا یک تعدادی هستند. اینها ظاهراً ادعایشان میشود که تبعیت از حق دارند. تابعان حقی که حقیقتاً تابع حق نیستند. باز خود همین داستان هم یک حق و باطل دارد. خود تبعیت از حق هم تبعیت حق، تبعیت به حق از حق داریم. بعضیها واقعاً دارند از حق تبعیت میکنند. بعضیها الکی دارند از حق تبعیت میکنند. ظاهراً دارند از حق تبعیت میکنند ولی واقعاً دارند از باطل تبعیت میکنند. که در فرهنگ قرآن به اینها گفته میشود منافق و بیمار دل. که این هم میخواهم بهت نشان بدهم کجا خودش را نشان میدهد. «قَالُوا لِّلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ.» آنهایی که واقعاً تابع حقاند، به چی میرسند؟ به علم حقیقی میرسند. حالا خود این هم جای بحث دارد. چرا این به علم میرسد؟ یعنی چی؟ اصلاً علم یعنی چی به علم میرسد؟ یعنی چی؟ علم همین اصطلاحات و کلمات و اینهاست؟ نه. این تعالی وجودی وقتی پیدا میکند، بالا میرود، صعود که پیدا میکند، هرچه بالاتر که میرود، اِشراف پیدا میکند. اِشراف مال آنی است که بالا است دیگر. به مبدأ حقیقت نزدیک میشود و شبیه میشود. هم به مبدأ حقیقت نزدیک میشود، هم به مبدأ حقیقت شبیه میشود. هرچه که از کمالات او دارد، این هم متصل به آن کمالات میشود.
یکی از کمالات او علم است. او قدیرِ علیم است. نشانه اینکه رفته بالا این است که علیم میشود، خبیر میشود. فرمود: «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ.» (خداوند کسانی از شما را که ایمان آوردهاند و کسانی را که به ایشان علم داده شده است، منزلتها بالا میبرد.) پس ایمان و عمل صالح خودش در دل خودش یک «رفعتی» دارد. آنی که اهل ایمان و عمل صالح است، میرود بالا. آنی که اهل ایمان و عمل صالح نیست، میرود پایین. که این باز همان «تَبِعُوا أَهْوَاءَهُمْ» هم تناسب دارد. هوای نفس پایینی است، این هم میکشد پایین. پایین در سوره مبارکه اعراف چه فرمود؟ فرمود که: «من به این بلعم باعورا» – که البته اسمش را آنجا نمیآورد – «لَو شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَٰکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ.» (و اگر میخواستیم، او را بوسیله آن، بالا میبردیم؛ اما او با میل خود به زمین چسبید و از هوای نفس خود پیروی کرد.) آنی که میرود دنبال هوای نفسش، میچسبد به زمین. این همان دوباره چیست؟ آقا، چسبیدن به زمین همان حسگرایی خودمان است. همان حیوانصفتی خودمان است. حیوان صعود و عروج و تعالی ندارد. و چون بالا نمیرود، آگاه نمیشود. هیچوقت حیوان عالم نمیشود. هیچوقت حیوان آگاه نمیشود. هیچوقت حیوان عاقل نمیشود. صعود پیدا نمیکند. چرا؟ چون حیوان همیشه تابع هوای نفسش است. تابع حق نیست. اصلاً درکی از حق ندارد که بخواهد از حق بکند.
اگر تبعیت از حق کرد، میرود بالا. اگر بالا رفت چی بهش میدهند آقایان و برادرانم؟ چی بهش میدهند؟ علم حقیقی. این است. پس آنی که طرف بالا نرفته ولی خیلی سواد دارد، خیلی اصطلاحات بلد است، خیلی کتابها را خورده، آن این چیست؟ آن شبهعلم است. آن صورتِ علم. ولی واقعاً علم نیست. «فَصُورَةُ صُورَةِ اِنسانٍ وَالقَلبُ قَلبُ حَیَوانٍ.» (که ظاهر انسان دارد ولی قلب حیوان.) امیرالمؤمنین در نهج البلاغه این را در توصیف کی فرمود؟ فرمود آنی که ظاهراً عالم است، «یُسَمَّىٰ عَالِمًا وَلَیْسَ بِعَالِمٍ.» (او عالم نامیده میشود، در حالی که عالم نیست.) بهش میگویند عالم. سبحان الله! بهش عالم میگویند ولی حقیقتاً عالم نیست. حقیقتاً چیست؟ حیوان است. چرا؟ چون دنبال حق نرفت. یعنی چی دنبال حق نرفت؟ یعنی دنبال هوا. یعنی چی دنبال هوا؟ یعنی «کَرِهُوا مَا أَنزلَ اللَّهُ.» به مزاجش و مَذاقش خوش نمیآمد. «وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ.» (ولی بیشتر شما حق را ناخوشایند میدانید.) اکثریت نسبت به حق کراهت دارند. چرا؟ چون اکثریت تابع هوای نفساند. به همین خاطر «أَكْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ.» (بیشترشان نمیدانند.)
همهاش همدیگر را تفسیر میکند. همهاش همان است. همهاش همان است. اصطلاحات متفاوت است، همهاش یک چیز است. علم یعنی چی؟ یعنی تبعیت از حق. ایام شهادت امام صادق علیهالسلام، به عنوان بسیج، چی فرمود؟ «لَیسَ العِلمُ بِکَثْرَةِ التَّعَلُّمِ.» (علم به کثرت تحصیلات نیست.) اینکه با شاگردی و اینها که کسی عالم نمیشود که. علت اِعدادی. علت اعدادی با تور انداختن که کسی صیاد نمیشود که، ولی بدون تور انداختن هم ماهی نصیبت نمیشود. علت تامه ماهیگیری چیست؟ افتادن ماهی در تور. نه انداختن تور در دریا. تازه آن هم در تور که میافتد، باید نگهش داری، بلد باشی که این را در تور نگه داری، بیرون بکشی. به این میگویند چی؟ میگویند علت اعدادی. یعنی بالاخره باید زمینه را فراهم کرد. کلاس و درس و سخنرانی و جزوهنویسی و اینها. اینها همهاش علت اعدادی است. بدون اینها بله، این هم لازم است. بدون اینها ما میخواهیم عالم بشویم. ولی با اینها هم کسی عالم نیست. آنی که نوشته و آنی که بلد است و آنی که مینویسد و آنی که شاگرد منبر دارد، آنی که فلان، اینکه لزوماً علم نیست. اینکه لزوماً عالم نیست. عالم آنی است که رسیده باشد، فهمیده باشد. کی رسیده؟ آنی که رفته. کی رفته؟ آنی که دنبال حق رفته. چی دنبال حق رفته؟ آنی که دنبال هوا نرفته. کی دنبال هوا رفته؟ آنی که در دنبال همین شهوات و حسیات دنیایی و حیوانی خودش مانده. کی دنبال حق رفته؟ آنی که از آنچه خدا نازل کرده کراهت نداشته.
خب اینجا یک محک جدی ما میخوریم. آقا! ما وقتی مواجه با قرآن میشویم، چقدر خوشمان میآید از آن چیزی که قرآن دارد گزارش میکند؟ از آنچه در مقام توصیف میگوید هم؟ از آنچه در مقام توصیه میگوید چقدر خوشمان میآید؟ از اینکه خدا جهنم را توصیف میکند، بنده خوب خدا آنی که وقتی خدا جهنم را توصیف میکند؟ «أَفَلا تَذَکَّرُونَ.» بعد وقتی جهنم را میگوید، میگوید: «فَبِأَیِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُكَذِّبَانِ.» (پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را انکار میکنید؟) جهنم هم خیلی زیباست. جهنم خیلی حق است. جهنم خیلی خوب است. البته رفتن به جهنم خوب نیست، ناخوشایند است، دوست نداریم. و چون دوست نداریم باید در مقام عمل هم نشان بدهیم که دوست نداریم. که مقام عملش میشود تقوا، پرهیز. خودش را جدا میکند از جهنم، دور میکند از جهنم.
خوب خدا! وقتی جهنم را توصیف میکند، خوشت میآید یا بدت میآید؟ «بابا باز شروع شد. میخواهم باز ما را بترسانند و بگیرند و ببندند و بزنند و...» خب چرا آخه؟ خب برای چی خلق کردی وقتی تو میخواهی اینجوری بزنی و بکشی و فلان؟ نمینشیند، جفت نمیشود، جور نمیشود. همهاش هم برمیگردد به اینکه این یک «من»ی دارد که هر آن چیزی که آن «من» میگوید را حق میداند. این جمله را دوباره میگویم. اگر لازم باشد سهباره میگویم. همه داستان کفر به این جمله برمیگردد: «این یک «من»ی دارد که هرچه آن «من» میگوید را حق میداند.» بعد میگوید: «خب چرا تو بگویی؟ من چه جور بپوشم؟ خودم بلدم چه جور بپوشم. بعد چرا اگر من آنجوری که تو گفتی نپوشیدم، تو میخواهی آنجوری من را بزنی؟ برای چی تو برای من جزا تعیین میکنی؟ برای چی حکم تعیین میکنی؟ بعد برای چی اگر من به این حکم تن ندادم جزا تعیین میکنی؟»
لذا مدل این عسلفروش بنده خدا. شنیده تا؟ که نه میخواهم ازش اسم ببرم، نه میخواهم به عنوان مدل چون اصلاً بنده خدا نه سوادی نه اطلاعاتی مخاطب دیگر چهار پنج میلیون فالوور و اینها، وگرنه خیلی از اینها گندهتر و باسوادترش هستند که آنها اصل داستانند. مدل اینها چیست؟ مدل اینها این است که اول میآید ساز و کار جزا را مطابق میکند با هوای نفست. بعد که این را مطابق کرد با هوای نفست، کم کم ساز و کار حکم را هم مطابق میکند با هوای نفست. «برای چی خدا باید عذابت کند؟ برای چی باید آنجوری بزند؟ اصلاً خدا اینجوری نیست. اصلاً فلان نیست. اصلاً جهنم این نیست. جهنم همین است که اینجا تو دنیا آنجور میشوی، فلان میشوی. اینها همینجا درمانیت میکند، تمام میکند. اصلاً نمیگذارد به جهنم آنجا برسد.» «جهنم آنور هم رسیده.» یک صدا میزنی، ریشهاش اومانیسم است. اصالت را به خودش میدهد. خدا هم یک فرعی است و یک فردی است در برابر خواستههای تو. مهم این است که تو چه میخواهی عزیزدلم. تو اصلی. خواسته تو مهم است. تو فضای حزباللهی خودمان با آیات و روایات نشخوار میکنند ها!
حتی بعضی آدمهای معتبر و محترم. وارد نقد آنها نشدم معمولاً و فلان هم نخواهم شد. چرا؟ آنقدر پرونده باز دارم که دیگر آنقدر سوراخ باز در زندگیمان هست که دیگر به این نمیرسیم دیگر. میخواهم این را باز کنم، شش سال بنشینم بحث بکنم با موافقین و مخالفین ایشان. موافقینشان بگویم اشتباه میکنید. هم باز به مخالفینشان میگویم باز شما هم که میخواهید این از زیر زبر صحبت کنید، اینجوری هم. دیگر وارد آن بحثها نمیشوم. ولی بعضیها در مورد استقلال و توانمندی و توسعه فردی و رشد و فلان و اینها که صحبت میکنم، منظورش هم همین است که تو اصلی. خدا هم اصلاً وایستاده که حرف تو را گوش بدهد. و از این حرفها.
پس چی شد؟ اول در مقام جزا چون خوشش نمیآید: «برای چی من باید کتک بخورم؟ برای چی باید سیلی بخورم؟ برای چی باید جواب پس بدهم؟ برای چی اگر حالا یک رفتاری کردم که در به قول در نگاه تو درست نبوده، تو میگویی غلط بود، برای چی باید شلاق بخورم؟ بازخواست بشوم؟ مواخذه بشوم؟» اول مواخذه او را میزند. بعد که زیر آب مواخذه را زد، کم کم میرسد اصلاً به باید و نباید: «اصلاً کی گفته این طور باید؟ اصلاً کی گفته آن طور نباید؟» سال ۹۷ ما با این دوستی که رفتهاند الان کانادا و اینها کنار قبر مهسا رفته بود و اینها، چی چی؟ «سلام بر حضرت مهسا.» و اینها. خب اجمالاً یک رفاقتی از سابق داشتیم دیگر با آن بنده خدا. خدا کند که همهمان عاقبت بخیر بشویم. هم ایشان هم ما.
و در قضیه ده سال پیش، نه سال پیش، ایشان پیام میداد و در گروهی بودیم و لطف آن موقعش بود، حسن آن دورانش بود که گفت: «بیا در این گروه عضو شو.» و به هر حال با همه اختلاف نظری که در مسائل مختلف بود، هر انقلاب و اینها با همدیگر اشتراک داشتیم و سر حوزه انقلابی و اصلاً اسم آن گروه حوزه انقلابی بود و ایشان هم مدیر گروه بود و افراد معتبری را هم در آن گروه جمع کرده بود، که فعلاً اسم نمیآورم از افراد که بعضیشان هم واقعاً الان افراد خوبیاند برای انقلاب و اینها، به شاخصند در حوزه به عنوان انقلابیگری و اینها. و به مرور حرفهایش دیگر کمکم یکم عوض شد. زمینههایی هم بود، قضایایی هم رخ داد که این مسائل شد. سال ۹۷ یک نقدی کردم. آن موقع هنوز این حرفها را ایشان نزده بود. دیگر این سال ۱۴۰۰ و اینها بود دیگر. قضیه حجاب و اینها را مطرح کرد و بعد دیگر در ۴۰۱ کلاً ورقش برگشت.
سال ۹۷ حالا نمیخواهم بگویم مثلاً من کسیام، درست فهمیدم، فلان و اینها. میخواهم عرض کنم این روندش این است. من هم در امان نیستم خودم. ولی روندش این است. «لِلْکَافِرِینَ أَمْثَالُهَا.» امشب همین مدلی رخ میدهد. هیچ جمله عرض کردم. در مصاحبه بود با روزنامه قدس بود، روزنامه قدس چاپ کرده سال ۹۷ که به ایشان گفتم که ایشان بحث عرفیسازی را مطرح میکرد که ما برای خودمان به هر حال تطبیق بدهیم و اینها. «حکومت باید با خواست مردم و اینها تطبیق پیدا کند و این حرفها.» حالا یک ادبیاتی داشت آن موقع. عرض کردم که این عرفیسازی که شما میگویی، منجر میشود به اینکه آخرش شما باید همجنسبازی را هم تأیید کنی. آخرش این میشود. و اساساً این تقابل حضرت لوط با قوم لوط یک چیز خندهدار و عبث و بیخودِ این که روبهروی مردم بایستند، یک حرف روبهروی مردم نمیایستند. تهش آن است! تهش آن است. ببین، نمیخواهم بگویم همین الان آن است. اگر ملتفت نشود که این حرف چقدر غلط است و تقابل این منطق با حق را نفهمد، این میرود تا آنجا. و یک روزی این نمایان میشود.
خب این جمله را ما سال ۹۷ عرض کردیم. این بنده خدا پارسال در مصاحبهای، طرف بهش گفت: «شما همجنسگرایان را پس دیگر حقوقشان را به رسمیت میشناسی؟» این بابا، رفیق سابقمان، خندید. آن گفت: «پس از همین خندهتان فهمیدم که به رسمیت میشناسی.» یعنی از آن حرف تا این رویداد پنج سال گذشت. تو اصلاً داستان همین است. روند همین است. نمیشود شما ساز و کار پشیمانی و حساب و کتاب و این داستانها را بریزی به هم و نرسی به هم ریختن ساز و کار باید و نباید خدا. وقتی هم که رسیدی به هم ریختن ساز و کار باید و نباید خدا، زیر آب همه را باید بزنی. با حجاب و مزرعه و اینها شروع میشود. «کَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ.» نسبت به حجاب و پوشش عمومی و فلان و اینها شروع میشود. از یک جایی شروع میشود. متوقفش نکنی، نگیریش، میرود تا خود همجنسگرایی و بالاتر. تا قتل انبیا هم میرود. اواخر آمد گفت که آقا «اسرائیل حمله کند به جمهوری اسلامی و بزند تمام سرانشان را.» رسماً اگر بتواند، میرود پشت آن اف ۳۵ مینشیند یک دانه موشک بیندازد در بیت رهبری. از کجا؟ یعنی کسی که ما را دعوت کرد به حوزه انقلابی که «بیا با همدیگر برویم منویات رهبری را اجرایی کنیم.» در بازی چندساله. خیلی من تنم میلرزد وقتی مرور میکنم این را. چون به هر حال رفیقی بود که جلوی چشممان بود دیگر. ما با هم در ارتباط بودیم. حتی یک وقتی بنده از آن فضا دلخور شده بودم، از فضای آن گروه. ایشان با یک تواضعی آمد گفت: «آقا من درخواست میکنم، التماس میکنم.» مثلاً لحن این شکلی با ادبیات که مثلاً «برگرد اینجا در گروه باش، حرف بزنیم، گفتگو کنیم.» با همه اختلاف نظری که بود.
عاقبت ما چه میشود خدا میداند. هیچ راهی جز اعتصام به خدای متعال و اهل بیت نداریم. از ما چیزی بر نمیآید. ما توان حفظ خودمان را نداریم. ما واقعاً ضعیفیم. یک آن اگر به خودمان واگذار بشویم، «أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ.»یم. «وَاتَّبَعَ هَوَاهُ.»یم که بعد فرمود: «من میتوانستم این را بالا ببرم، خودش چسبید به زمین.» «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ.» (مثل او همچون سگ است.) ادامهاش واسه همین شبیه سگ است. خب چرا خدا توهین کرد؟ آقا! چرا تشبیه به سگ کردی؟ بابا! این واقعیتش است. «کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَامُ.» کسی که در مرتبه هوا ماند و رفعت پیدا نکرد، این دیگر یک گونهای از انواع و اقسام گونههای حیوانی است. یا یک گونه است، یا دو گونه است، یا سه گونه است، یا صد گونه است. ممکن است یک نفر باشد ولی صد حیوان است. هم خرس است، هم ببر است، هم سگ است، هم مورچه است، هم گاو.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه چهاردهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه شانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه شانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه هفدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه هجدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه هجدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه نوزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه نوزدهم، بخش دوم
آن مانایی
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات آن مانایی
جلسه چهاردهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه شانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه شانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه سوم
آن مانایی
جلسه چهارم
آن مانایی
جلسه پنجم
آن مانایی
جلسه ششم
آن مانایی
جلسه هفتم، بخش اول
آن مانایی
در حال بارگذاری نظرات...