* خلقت انسان با همه ابتلائات، بخشی از رحمت رحمانیه خدا و پلیست برای رسیدن به رحمت رحیمیه الهی [00:00]
* در عالم حق، مسخرهکنندگان در تسخیر حقیقتی درمیآیند که روزی آن را به استهزاء میگرفتند [05:18]
* عرضه فریبنده دنیا، تجلی رحمانیت الهی و محکی ست برای برون داد حقایق باطنی انسان و نیل به رحمت رحیمیه [09:44]
* رحمت رحمانیه نه الزاما نشانه حقانیت ما، که گاهی بخشی از سنجش الهی و محک ایمان ماست! [12:59]
* "امتحان در میدان جهاد"، "فریبندگی باطل"، "رفتار منافقانه برخی خواص" و "ابهامها و وارونگیها در عصر فتنه"، مصادیقیست از رحمت رحمانیه برای محک ایمان در انسان [19:55]
* آیه ۳۱ سوره محمد صلیاللهعلیهوآله، بازخوانی درونی از امتحان الهیست، چلاندن بنده برای اثبات صداقت او در مسیر حق! [26:52]
* حالات روحی امام حسین علیهالسلام در کربلا، مصداق استخراج خبر از دل بندهِایست که به «نفس مطمئنه» رسیده [34:24]
* تحلیلی از رابطه ایمان، انفاق و جایگزینی اقوام و ملل در آیات آخر سوره مبارکه محمد(ص) [42:45]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
اینه که نمیفهمه رحمت رحمانیه چیه، این بگیر و ببند برای چیه. حتی عمو رحمت رحیمیه رو هم نمیفهمه. بگیروببند و زورکی بیان به ما وجود بدن. آخه احمق! تو میدونی وجود یعنی چی که بعداً میگی زورکی به ما وجود دادن؟ وجود نداشتی اصلاً، کلاً معدوم بودی! ببین اصلاً میفهمی معدوم یعنی چی که الان وایسادی داری چونه میزنی سر اینکه چرا مثلاً به من دست پنج سانت کوتاه دادن، برای چی اصلاً منو خلق کردن وقتی اصل وجود رو نگاه نمیکنی؟ بعد دستتو چشم و ابرو... چرا من قدم کوتاهه، چرا این چشمم فلانه، چرا لبم لبشکریه، و چرا نمیدونم بچهام اونجوریه، و چرا شوهرم اونجوریه، و چرا فلان شدم، و چرا اونجا تصادف کردم، و چرا تو زلزله و سیل فلانی رو از دست دادم؟ بابا چی داری میگی عمو؟ برای خودت عمویی! خدا به تو نفس داده، از روح خودش دمیده، تو این «دارِ بلا» قرارت داده که با رحمت رحمانیه خودش و با ابتلائات خودش مجموعاً ببرتت تو رحمت رحیمیه. یه دو روزی تو کارگاه این گِل برداشته. توی اون میز سفالگری هی داد میزنه: "بیرونم آب میزنن، بعد اونجا خشکم میکنن، بعد اونجا تو کوره ولم میکنن. جون مادرت! تو بیابونها داشتم زندگیمو میکردم!" بابا من تو خاک مرده بودی بندهخدا! بهترین گِل، گِل مرده است. «عاقبت خاک گل کوزهگران خواهی شد». ارتفاعی هم تو زمین داره که میگم مثلاً این مقدار اگه بِکَنید به خاک مرده میرسیم. بهترین خاک، خاک مرده است برای اینکه کوزه کنن. تو خاک مرده بودی بندهخدا، دادنت دست رَب. به تو توجه کرد، دید تو میتوانی یک گلدان باشی. تو میتونی یک فلان... تورو میتونن سر در شهر بزنن، تورو میتونن بالای ایوان بزنن، رو طاق بذارن. تو چرا آخه تو اعماق بِشی؟ این رحمت رحمانی است، ولی با رحمت رحمانیه شلاق هم داره. هم از اونوَر میشود به کسی بده و خوشش نیاید، هم میشود به کسی ندهند و خوشش بیاید. این رحمت رحمانی این مدلیه. بزن، در حالی که دوستش داره، بزنه. اینجا این شکلیه. معاویه رو دوست نداره و بهش ریاست هم میده. امیرالمؤمنین رو دوست داره، تک و تنها میذارتش، این مال «دار بلا»ست. اونوَر که این مدلی نیستش که! اینجا رو نگاه کردی، فکر کردی برای این خلق شدی؟ نه بابا! تورو برای رحمت رحیمیه خلق کردن. «وَلَکِن لِیَبْلُوَ بَعْضَکُم بِبَعْضٍ» اینجا این چک و لگدها برای اینه که دربیاد از تو. این از تو، خاک اعماق زمین و برداشتم، هی هم تو سر و کلهاش میکوبم، آخرم میذارم تو دمای چند صد درجه. نمیدونم کورههای سفال رفتید یا نه؟ بنده رفتم. اصلاً نمیشه بهش نزدیک شد. حالا ساعت... فکر میکنم میذارم اینجا، بعدم یخ بزنه، پدری درمیارن از این سفال بدبخت. اگه صداش شنیده بشه، فحش و فحشکاریای که به این کوزهگر داره میده: فلان فلان، دست نکن به ما، انقدر دست نزن. هی باز از این ور میزنه، هی لگد میزنه. اول که باید کلی لگدش کنن، فرم بهش میدن، اوه کلی داستان! بعد یکم خشک بشه و چی... بهش رنگ بزنن، طرح بدن و بعد... این بالا شده بودم، فلان کن! کلی داستان، ولش نمیکنن. اینو تا اون وقت که این صلاحیت داره که الان رو طاقچه بشینه، این شد همونی که من که رفتم دست کردم تو خاک بیابون، خاک مرده درآوردم، که هدفم این نبود که بشینم پشت میز وَرزش بدم. مگه من علافم بشینم هی اینو وَرزش بدم؟ من که برای ورز دادن سراغ خاک نرفتم. من رفتم خاکو بردارم بکنم گلدون و بالا بذارم. ببین گلدون هم کجا خاک مرده بوده؟ چه احترامی داره، چه عزتی داره! لیوان، چی چی شده؟ جام پادشاه، مثلاً شد از اون شیشه بیارزش. این کارو کرد. این کار ربه. «وَهُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِم» ربشون حق فرستاده که تو منطبق با حق بشی، تو قواره بیای، تبعیت کنی، بیای جلو. برسی به رحمت رحیمی، «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ». بهشتی که به متقین وعده دادند. متقی یعنی همین، این استانداردها رو پذیرفته، این چهارچوب قاعده را پذیرفته، تو این بین خطوط حرکت میکنه. میگه بین خطوط حرکت کنید. کی از خطوط میزنه بیرون؟ اون حسگرایی که «اتَّبَعَ أَهْوَاءَهُمْ». برو عمو، پول به این چرب و چیلی، به خوشگلی، به این تمیزی! طرفم خودش راضیه به این درصد برگردونه، بعد من بگم نه، آخوندها گفتن یه وقت انقدر ندیا! یه میلیون که قرض دادی، یه میلیونتو باید پس بگیری. بعد تازه یه میلیون رو سر سال اگه شد باید دویست تومنشم بدی، خُمس بهش تعلق میگیره. آره حتماً حیوونه! این در نگاه توهمی مفتخور. اون در نگاه حقیقی این حیوونه. خیلی تفاوته! اگه میدونستن اینایی که ما فحش میدن، ما در دلمون چه فحشهای واقعی به اینها میدیم که واقعیت هم داره تو وجودن. اینی تو یه چیزی نسبت میدی به من شخص خودمو، عرضه میکنم مجموعه اهل این لباس، اهل این سِلک، اهل این مسیر احساس آرامش و تخلیه میکنی که تخلیه میکنه دیگه. احساس تخیلی هم احساس میکنه، تخلیه شده! یه آرامشی پیدا میکنه. یه نسبتی دادی که بعداً باید همین رو اثبات کنی بندهخدا. مگه نتونستی اثبات بکر کنی؟ این نسبت گُم نمیشه. این نسبت در تو متجسم میشه، خودت میشه. خیلی تفاوت… مسخره میکنه. «اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ». دست میندازه خدا اینو مسخره میکنه که در اون آیه دیگه فرمود، در سوره مطففین فرمود، در آیات دیگه هم داره که حالا امروز اینا، اونا رو مسخره میکنه. خب یعنی چی مسخره میکنه؟ تا به حال تو با توهم مسخره کردن اومدی جلو، الان واقعیت من! حالا میفهمی مسخره کردن یعنی کسی در تسخیر یکی دیگه باشه، یکی زیر بلیط یکی دیگه باشه، یکی تو چنگ یکی دیگه باشه، یکی به یکی سوار باشه، ازش سواری بگیره. تا به حال فکر میکردی تو به اینها سواری میدی؟ اینها رو دست میندازی؟ دست میگیری؟ دست میندازن دیگه. آبروی این آدم رو دست میگیرن، میارن کف تایملاین. آبروی این آدم، حیثیت این آدم، شخصیت این آدم رو دست میگیرن، مسخره میکنن. یک کلمهای که گفته، یه سوتی که داده، یه اشتباهی که کرده، یه جا سر خورده، یه جا فلان کرده، چرا ابزار سوژه و خنده و تمسخر ماست؟ دیگه تو مُشت ماست، وَرزش میدیم هرجور که حال کنیم. خب این عالم اینجاست. کدام با رحمت رحمانیه اجازه میده تو هر غلطی میخواهی بکنی؟ اونجا که عالم حقیقته معلوم میشه کی تو مشت کیه. هرجور ورزش بده حال کنه، اونجا معلوم میشه کی کیو میتونه ورزش بده، هرجور ورز بده حال کنه. کی زیر بلیط کیه؟ کی تو چنگ کیه؟ این داستان حق و باطل. حالا اگر کسی اینو فهمید، تو این اطلاعات به این امور ظاهری خوش خط و خال، خوش شکل و قیافه دل نمیده، گُـول نمیخوره. اونوری باشی عزت داری، اعتبار داری. رسانهها دست اوناست، سینما دست تو. با هالیوود باشی پول، ثروت، شهرت همش اونور. با اینا که میگی بدبختی و بیچارگی و گرسنگی و فحش و فضاحت و بیحیثیتی. البته همهاش همهاش این نیست. همیشه هم این طور نیست. ولی به هر حال غالباً اینجوری بوده. دنیا این شکلی بوده. معمولاً اینها برای محک توئه. میتونست خدا یه کاری کنه باطل با چهره واقعیش بیاد جلو، حق هم با چهره واقعیش بیاد که اونجا به تعبیر امیرالمؤمنین «لَمْ یُلْهَ الْمُرْتَابُ» دیگه کسی گول نمیخورد. معلوم بود فرعون رو وقتی دارم میبینم، موسی رو دارم میبینم، خب معلومه کی چیه دیگه. آخه من اونو ول میکنم اینو بچسبم؟ نه، میاد یه ظاهر فریبنده به موسی میده، یه ظاهر فریبنده به فرعون میده. ظاهر فریبنده موسی اینه که فکر میکنی اصلاً اون کمالاتی که داره اینجا ظهور پیدا نمیکنه. ظاهر فریبنده فرعونی که اصلاً نقایصی که داره اینجا ظهور پیدا نمیکنه. حضرت موسی بندهخدا گفتم چند جلسه قبل، دیگه با لباس پشمی و عصا و لکنت زبان و یه اَندک هم که براش ۱۰ سال گذشته، پول گذاشتن، ۱۰ ساله آدم کشته، فراریه، پاشده اومده کاخ فرعون. کاخ کی! این دم و دستگاه و تشکیلات، طلا و جواهراتی که فقط الان به سر و کلهاش آویزونه، باهاش کل خانواده حضرت موسی رو میتونه بخره آزاد کنه! خَدَم و حَشَم و نوکر و ثروت و بودجه و بیتالمال و سیستم امنیتی و قضایی و جزایی و... کی داره به کی؟ خب من اصلاً اونجا بودیم میگفتیم بابا اعتمادبهنفست! مثلاً پاشدی اومدی اینجا با خودت چی فکر کردی؟ مثلاً با این لباس پشمی پاشی ولی بهش بگی؟ بعد تازه شرطه «له و ادام»ه. میخواهی بمونی، کاخ خوبی داری، اگه میخواهی بمونی هرچی میگم گوش بده. خیلی حالت خوبه الان؟ که تاریخ نگاهم میکنه چی میگه؟ ۱۰ سالم نبودی خبر نداری. اینه داستان. هم ظاهر این فریبندهست، هم ظاهر اون فریبندهست. عبور کنم بعداً حالا مفصلتر بهش برسیم. از این رد میشه خدا این اجازه رو میده. چرا؟ رحمت رحمانیهست که به اون هم میده. درست شد؟ به باطل هم اجازه وجود میده. یه کَرّ و فَرّی میده، یه جولانی میده و این رحمت رحمانیه یه غَرَضی هم کنارش هست، اون هم ابتلا و محک و امتحان. این بحث امتحان و محک در این سوره مبارکه یکی از بحثهای جدی است. هم اولای سوره به صورت جدی بهش میپردازم، آخرای سوره... آخر سوره که خیلی دیگه جدی میشه اصلاً، دیگه باید با جارو بیان برگای گز ما ریختن جمع کنن دیگه. انقدر که آخرای سوره ترسناک میشه! میگه این میدون جهاد که پیغمبر دستور داد بیای... علامه به طور خاص تفسیر میکنه دیوانه میکنه! یعنی من از قرآن اگه نترسم، از تفسیر علامه میترسم! اینجا ذیل این آیه میگه که اینی که گفته «مَن أَنْزَلَ اللَّهُ»، «کَرَّهَ مَآ أَنْزَلَ اللَّهُ» قرآن و فلان و اینها منظور از همه اینجا منظور جهاده. میگه حرف پیغمبر رو گوش بده، یعنی میگه بیا برو جنگ، راه بیفت بری. اگه نیای، «لَا تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ» هم اعمالت باطل شده، هم حبط شده، هم اصلاً از دایره ایمان خارجی! اینی که گفت پاشو بیا، اگه گوش ندی هیچی به هیچی. نماز که میخونیم، حج، جهاد. حالا جهاد نمیدیم؟ هرچی که میریم اینجا معلوم میشه چیکارهای! بابا خدایا بابا شوخی نیست، بابا ترکش میکنی میمیریم؟ میگه دقیقاً با همین نگاهت به ترکِش و مردن و اینها معلوم میشه که اصلاً کلاً فهمیدی پیغمبر رو؟ اصلاً باور کردی اینهایی که گفت یا نه؟ بالا و پایینش اصلاً هیچی قبول نداری! چی چی من متدینم؟ کربلا ترک نمیشه، مشهد میرم، خادم هم هستم، چُوبپَرَم دستم میگیرم، ملت رو میترسونی؟ دین نداری! البته اینجا به هر حال با منافقین هم طبق احکام خودش رفتار میشه. ما که منافقین رو طبق احکام باطنی هنوز که فعلاً تو این عالم باهاشون برخورد نکردیم که. زمان امام زمان با احکام باطنی با منافقین برخورد میکند. این جمله رو تأیید میکنیم، گاهی هم مثلاً لبخند میزنیم، آفرین، انشاالله موفق میشی مثلاً این حرفا دیگه. حالا چون نمیخوام بزنم دیگه توضیحات بیشتر نمیدم اینها رو، ولی خودتون احتمالاً میدونید دیگه. ما با منافقین سر میکنیم دیگه، تا میکنیم دیگه. حتی مثلاً لازم بشه حکم هم براشون میزنی. مثلاً آقا تو فلان جا مثلاً مجمع تشخیص چی چیه؟ مثلاً عضو هم باش. حتی شاید جاهای بالا بالای هم مثلاً جا به ایشون هم بدیم. مثلاً پیغمبر هم این کارها میکرد دیگه. این هم باز همون رحمت رحمانیهست، رحمت رحیمی نیست. این مصالح مملکت و اسلام و اطلاعات و اینها رو داره لحاظ میکنه. اینکه از باب لیاقت نیستش که. اینی که بهش میده، دو روزم دست تو باشه، تو رئیس باش. اصلاً تا مشهد تو جلو بشی خوبه، ولی فکر نکنی اینکه دادم یعنی خیلی لپتو کشیدم، خیلی گوگولی هستی! فحشتم دارم میدم. اصلاً خود همین، علامت اینکه اگه دنیا ارزش داشت الان دست تو نبود! اهلش میفهمه. همین که خدا ریاست جمهوری به ترامپ میده، کاخ چیچک سوریه رو به جولانی میده، همین بسته برای اینکه ما اسم کاخ و ریاست و اینها میاد، اگه ریاست اینه که به اون مرتیکه میدن، معلومه ریاست چیه. ترامپ کثیفتر روی این کره زمین میشناسیم. جلسه بعد خواهران راحت... از این مرتیکه فلان فلان شده، ما کثیف رو این کره زمین داریم. ولی همین که یادم قدرت داره، این آدم ریاست داره، این آدم موقعیت داره، این آدم میتازه، خود همین رو نشون میده این ارزشش تو این عالم چقدره. دنیا اگه جای خوبی بود، هیچ وقت امثال یزید توش رئیس نمیشدند. چیزی گیر اینها نمیاومد. یزید اون بالا بشینه بعد مثلاً اهل بیت اباعبدالله این طور... همینها کفایت میکنه برای اینکه آدم بفهمه دنیا چیه، اینها کین! مدار ابتلاست دیگه. ولی آدم سادهلوح گول همینها رو بخوره. همیشه ملت به اینها رأی میده! "آخه شما مگه چند تا طرفدار عرضه ندارید رأی بیارید؟" وقتی ملت... فتنهها اینهاست. فتنهای که سطل آشغال آتیش بزنن و فحش بدن و اینها. اینکه فتنه نیستش. امثال بنده و شما که با این چیزها گول نمیخوریم که بگیم: "حاجی سطل آشغال آتیش زدن، من واقعاً دیگه در تردید موندم باید باکی باشم!" سطل آشغال چیکار داری فلان فلان شده! بیشتر آدم حالش به هم میخوره. اینهاست که میشه محک که آخه اینا اگه خوبن، اگه فلان... آخه رأی نمیآرن. آخه چرا کسی از اینها خوشش نمیاد؟ آخه چرا اگه اونا بَدن، چرا همیشه رأی میآرن؟ چرا انقدر مردم دوستشون دارن؟ چرا محبوب اکثریتند؟ میزانی که اینجا گفتی یعنی چی چی موقعیتها و منصبها رو بخواهیم بدیم. این فکر کردی معناش اینه که خدای متعال فرمودند که منم که بهش میخوام ببرم اکثریت رو؟ یعنی تکتک سؤال میکنم، میگم: "شما چقدر طبقه ۷ یه اتاق آسانسور بزن، شما چقدر..." خدایا من با زور ۸ میلیون بفرست فلان فلان شده ته جهنم! آدم با ۸ میلیون جرئت میکنی در پیشگاه من حرف بزنی؟ اینه داستان حماقت ما، داستان حیوانیت ما، اینه داستان حسگرایی ما، اینه داستان فریبندگی باطل که وقتی خودشو نشون میده پُرزور و پُرقدرت و زنده و ماندگار و اینها نشون میده. عجیب اینه، خدا پدر ما رو اینجا درآورده که همیشه باطل یه جوری خودشو نشون بده که انگار ماندگاری مال اینه. آخه کشتی تایتانیک داره نابود میشه. دلار ۱۸ تومن بوده، آمریکا نابود میشود. اصلاحطلب ۲۵ سال آینده را درک نخواهد دید. سعودیها بخوان موشک بسازند میافته دست ما. خودت هم اینجا با سعودیها بستی. بابا چی چی میگی عمویی؟ فتنهها اینهاستا! «حَتَّی يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ». همه سعودیها بعد قضیه شیخ نمر مثلاً شما رهبرتون از من سفت و محکم گفت که اینها با این خونی که ریختن دیگه به زوال نزدیکتر شدن و کارشون تمومه، و بخوان موشک هم بسازند، میافته دست ما. و چی میگی؟ "سعودیها خوبن و برادریم و رفیقیم و اینها!" و خوب تونستم شماها رو به تردید بندازم. همینه دیگه، فتنه است دیگه. اینجور جاها من و شما که تو فتنهای که مثلاً شعارِ: "زن، زندگی، آزادی." من بیهشتگ، من بیناموسم! من و تو هم بگیم آقا خیلی جذابه حرف اینها، منم منم بیناموسم، منم دارم سمت اینها کشیده میشم. من و تو که با این چیزها سمت اینها نمیریم. من و تو با اینها سمت اینها میریم که احساس میکنیم اینها مُردنی نیستن. آخه اینها حذف نمیشن. آخه اینها کم نمیارن. آخه من و توایم که رو به اضمحلالیم. من و توایم که رو به زوالیم. شرایط هم خدا یه جوری پیش میاره که به چشمت بیاد که مثل اینکه ما خیلی حرف یا مفت میزدیما. اردو آشِتا میدادیم و شام زیاد خورده بودیم و اینها. اینها که برقرارند و تازه مثل اینکه ما میخواهیم برقرار بشیم. من با اینها رفیق باشم. بالاخره دست به دامن پوتین و سعودی، حتی بریم دوباره با همین ترامپ فلان فلان شده ما و مذاکره کنیم. چی بود؟ هوشمندانه و شرافتمندانه نیست! بعد الان ما میخواهیم انتقاد کنیم، بد دفاع نکنیم از شماها. اینها فتنه من و شماهاست. گرفتی؟ فتنه وسط فتنهایم و بعد فتنه توضیح بدیم که الان داستان، داستان چیه. ما به رهبری اعتماد داریم، علاقه داریم، در سلامت نفس ایشون تردید نداریم، در مهارت و تجربه و ذکاوت ایشون تردید نداریم. ممکنه تحلیل شخصی بنده هم این باشه که... که البته نمیشه به صورت علنی و عمومی با یک صدای رسای همگانی و فراگیری که خصوصاً گوش دشمن برسه این حرفو زد. احساس میکنم بالاخره یه تلهست، داستان مذاکره برای دشمن. تقیه همینه دیگه. یارو زیر سنگه داره میگه من کافرم، میگه نه این از این، اصلاً فرمانده بسیجی من تو میدون تقیه که داد بزنه که آقا اینها سرکاریها! میدون تقیه همینه. اصلاً داستان مذاکره اینه. تو باید بری جلو که یه ضربهای به او بزنی، فریبی بدی، یه شهری رو دفع کنی، مهلت بگیری، «مُتَحَیِّزًا إِلَىٰ فِئَةٍ» بشی، «مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ» بشی. میدون رو عوض کنی، اجماع رو به هم بریزی، آدم برای خودت جمع کنی. یه جوری میدون رو مدیریت کنی. ظاهر عقبنشینی. آیه قرآن همین رو میگه دیگه. میگه عقبنشینی نکن مگر اینکه میخواهی بری یه گروه به خودت اضافه کنی یا تاکتیک جنگ رو عوض کنی. یه وقتی اینه، همه چی اومده تا میدون جنگ رسیده. تو یه جوری میخواهی. الان اگه جنگ بشه با یه اجماع جهانی علیه تو جنگ میشه. پس فردا جنگ شد، اجماع جهانی نسبت به اونور جنگ بشه، یه بازی مذاکره هم وسط میندازیم. هنوز که دست به جیب نشدیم که هزینه بدیم که. آخه تو داری جمهوری اسلامی رو با یزید و اینها مقایسه میکنی؟ با یزید بیعت کردیم، خرج کنیم؟ بعد بگو صدات در اومده. من احساساتت را برام عزیزه، عواطفت پاکه، دغدغهات مقدسه. خصوصاً که به خاطر تجربیات، به خاطر اینکه مارگزیدهای، از ریسمون سیاه و سفید میترسی، اینها همه محترمه. "رهبری هم وا داد! بابا شل کن! هموطن دیگه این نظام. بریم یه جایی آفریقایی جایی اونجاها. این جمهوری اسلامی، آرمانهای امام، شهدای اینها." فتنه من و شماست. یه وقتهایی باطل فریبنده میشه. یه وقتهایی حق فریبنده میشه. احساس میکنی اهل حق خدای چهره دیگهای بهشون میده. خب دیگه قرار نیست امتحان ما شبیه داستان حضرت موسی بود دیگه لو رفت دیگه. آقا اون گریم حضرت موسی اونجا لو رفت دیگه. خدا الان اونایی که مقتدر بودن و فرمانده بودن و نترس بودن، گریمشون این میشه که بریم مذاکره و گفتگو. بدبینی افراطی به مذاکرات و تهمت نزنید به این سربازان نظام. و گوشت عزا، عروسی و مرغ این وسط باز مال اینجا ذبح میکنن. اونجا که تا دیروز به خاطر شما داشتیم فحش میخوردیم. الان شماها از اینها عبور کردین و شما سوپراستار انقلابی افراطی فلان! همین شماها پدر ما رو میزنید.
خلاصه اینکه آقا اینها میشه فتنه ما. داستان بلا اینه. بعد آیات آخر را ببینید میفرماید که: بله حالا اینها که گفتم امشب آیه کم خوندم ولی مضمون آیه زیاد. میفرماید که: «وَلَنَبْلُوَنَّكُم» حتماً من شما رو تو بلا میندازم. آیه ۳۱: «حَتَّىٰ نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ». این قرآن، این «لَنَبْلُوَنَّكُم»ه. یه لحظه حواسم جمع باشه که این «کُم»ی که داره میگه منم توشم. یعنی خودمون. وقتی که شخص بنده هم قاتی «کُم» لحاظ کرد، یعنی خطاب به من هم داره میگه من حسابی میچلونمتها، حواست هست؟ «وَلَنَبْلُوَنَّكُم» چند تا تأکید داره. تا ببینه، معلوم بشه. تا معلوم بشه کیا مجاهدن؟ کیا صابرن؟ تیک اینور رو زدی؟ آقا تموم شد، آفرین، چراغ سبز هم روشن میشد. نه بابا! تیکشم میزنی و هیچی به هیچی هم نشد و اتفاقاً تنها موندی و شرایط هم اتفاقاً یه جوری میشه که احساس میکنی نکنه ما اشتباه کردیم اینور رو قبول کردیم بهتر میشد و ما این وسط داریم بعد فقط بدبخت میشیم. فحشاش که مال ما شد و تک و تنها تو سر ما و هیچی هم به هیچی. فقط ما به مراتب عالی از چخ میرسیم. خوردن و بردن و رئیس شدن و اینها. این بدبخت هم که سه سال زحمت کشید رفت سر کوه تیکهتیکه شد و بعد دیگه تو همون کوه یه دونه رأی بهش دادن، ورزقان که اون هم احتمالاً چیز بوده دیگه. ناظر شورای نگهبان کسی بوده احتمالاً. زحمت و خون دل و فحش و بعد تیکهتیکه شدن و خاکستر و اینها. بعد حتی انقدر هم رأی ندادن تو همچین فضا و جوی دیگه. "خانواده شهید هم اومدن گفتن ما به این محترم و معتبر و هرکی هم میارن و مفسد اقتصادی و سیاسی و فلان و اینها هم کسی هم کار نداره. ما هم یه کلمه حرف میزنیم تو سر ما باز میزنن و یه کلمه میخواهیم بگیم انقلابی و غیرانقلابی و رهبری و نظام و ارکان و بالا و پایین. چی داستانی که میخوان ببینم تو چیکارهای؟ صبر تو رو میخواهم بسنجم. من با اون کار ندارم، با رحمت رحمانی بهش میدم. یه پپسی هم براش وا میکنم کیف کنه. بعداً به حساب رسیدم تکتک اینهایی که آورده اینجا سوار کرده، قرون به قرونی که خوردن و بردن و مسئولیت گرفتن، پدرشون بابت تکتک اینها در میارن. شهر هَرته مگه؟ بعد تو رو صندلی شهید بشینی، اونها رو ببری، اینها رو بیاری. بعد اون داستانها، این داستانها رو سوار کنی، کف زدن و... نه بابا جون! برای تو هم دارم. حالا یه روزی هم حقیقت اینور افشا میشه، لنگهای اینورم وا میشه. ولی همین روز اول که لنگها وا نمیشه که. من میخواهم پدر تو هم اینور دربیاد. تا کجا هستی؟ یعنی تو انتخابات یه بار یکی از یکی پرسید که تا آخرش میمونی دیگه. الان خدا از من و شما داره میپرسه: بله میمونم و نمیذارم اینها هم پدر تو رو در میارم. تو زودتر از همه انصراف میدی. بعد بگی خدایا من کی باشم میخواهم بمونم؟ مالی! اَنَا و مَا خَطَرِی؟ من غلط بکنم بخواهم بمونم، غلط بکنم بخواهم برم. من هم موندنیام، نه رفتنیام. نه اصلاحطلب ما رو گردن میگیره، نه اصولگرا، نه انقلابی، نه بیت رهبری. «لَیْسَ مِنَّا أَهْلُ الْبَيْتِ» آفرین! خوب داری چلونده میشی. بعد به کهف پناه بیاری. اون وقتی که گردن نمیگیرنت. «فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحْمَتِهِ». رحمت میدم اونجا. رحمت رحیمی. اینها خیلی عجیبهها! خیلی عجیب. به کهف، وقتی قشنگ فهمیدی که خیلی مثل اینکه دل بسته بودی. دلت خوش بود اینها گردن بگیرن، اونها حمایت کنن، اینها بَه بَه، آخ جون حزباللهی! خوشگلی فدای این صورت نورانی و محاسن زیبا و شخصیت نمیدونم. هنر سال بهت بدن و فلان کنن و از این تجلیلهایی که امثال بنده کلی نفسمون حال میاد، خیلی خوشحال میشیم بابت این مسیری که انتخاب کردیم که چقدر عزت و افتخار داشت. واقعاً این مسیری که من... نه بابا! یه جوری میچلونمت روزی صد بار به خودت بگی: "ما چه غلطی کردیم آخوند شدیم؟ چه غلطی که امروز بود؟ ما چه غلطی کردیم از فلانی حمایت کردیم؟ ریش گذاشتیم؟ ما چه غلط کردیم نماز خوندیم؟ ما چه غلطی کردیم لا اله الا الله گفتیم؟" اگه این جنگ اُحُد به یه وضعیتی میرسونمت که بگی: "ما چه غلطی کردیم لا اله الا الله گفتیم؟" این اون جنگ بود و نبوده. جنگ حیاتی اینجاست. تو یه موقعیتی قرار میدمت که دیگه مرگ بر آمریکا اینها شعار و فلان و اینها میره گاراژ. تا حالا ما فلان میشد به خاطر اینکه میگفتیم مرگ بر آمریکا. تا به حال به خاطر لا اله الا الله. اگه میخواهی از این به بعد آدم نشه، باید از این کوتاه بیای. "مرگ بر آمریکا اینها دیگه چیه؟" لا اله الا الله دیگه نباید بگی. داستان حضرت ابراهیم که اون هم جنگ وجودی بود دیگه. تو نبرد جنس نبردش متفاوت بود. ابزار امکان ضعیف بود ولی به نقطهای میرسه که میبینه همه اینها به خاطر لا اله الا الله. وگرنه با منجنیق میاندازمت روی ۱۰ هکتار آتیش، اینجور آتیشت میزنه. بعد خدا تا حضرت ابراهیم تیک اینور رو میزنه، اینجوری نیست که تا تیکو زد این سبز شده، اونجا هم سبز شده. حرارت میده، حضرت ابراهیم هم دارن مییان از اون بالا. آتیشم سر جای خودش قشنگ دیگه تقریباً مطمئنه که تمومه. "یا ابراهیم! تمومه کار! بیا آخر ماخرا که داره میرسه و دیگه داره قشنگ میسوزونه." اونجا خدا میفرماید: «قلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَ سَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ». آخر داستان اونجاست که «مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ» از تو وجودش داره داد میزنه که: "خدایا میخواهی کمک کنی یا نه؟ نمیخواهی بگو." حال حضرت ابراهیم این نیست که بخواهد اینو بگه، ولی موقعیتش اینه. موقعیتش اینه. یه تعبیری یکی از دوستان میگفت من ندیدم اینو. ایشون نقل میکرد که ظاهراً مال همین شاید جنگ احزاب البته باشه. تو داستان خندق درگیری امیرالمؤمنین با عمر بن عبدود. حالا البته فرصت نکردم، یعنی یادم نبود که بگردم پیدا کنم. ایشون میفرمود که اونجا پیغمبر یه دعایی هم کرد که: «يَا رَبِّ يَا اللَّهُمَّ إِنْ شِئْتَ أَنْ تُعْبَدَ لَا تُعْبَدَ» اگه میخواهی که بنده داشته باشی دیگه. بهار میخواهی پرستیده بشی یا نه؟ خیلی حرفا! خیلی حرف! پیغمبر داره به خدا میگه: "خدایا دیگه اگه دوست داشته باشی پرستیده بشی دیگه یه کاری میکنی که پرستیده بشی." رحیمَهها که هیچ، ما چی بگیم دیگه. البته حال اوج رضایت و تسلیمها. حتی پیشنهاد به خدا نمیده که: "خدایا ادعا نمیکنه پیغمبر اینها هی به من میگفتی حبیب من، عزیز من، اینها وقتشه دیگه تو هم یه خودی نشون بده خدایا." این نیستش که. معوّد بوديم، تسلیم. اگه تو بخواهی همه رو جمع بکنی ببری، دیگه میخواهی ببری دیگه. چیکار کنم دیگه؟ میخواهی ما له بشیم، نابود بشیم؟ اگه با این کیف میکنی فدات. همون حال امام حسین در گودی قتلگاه. بِنا بَرَ این، اگه تو این رو در تقدیر گرفتی، اگه این رو دوست داری ما متلاشی بشیم، نابود بشیم، کشته بشیم، اسارت بریم. تو حق مطلقی، تو چی میخواهی؟ این اوج تقواست. این رو بهش میگن نفس مطمئنه، راضیه مرضیه. در نقطه مقابل «كَرِهَ مَآ أَنْزَلَ اللَّهُ»، پس میزنه. خوشش نمییاد. این کامل تسلیم «مَآ أَنْزَلَ اللَّهُ» تکوینی و تشریعی. و به اشد مجازات، به اشد عقوبت و هرچی، من تیکهتیکه بشم. تو چی دوست داری؟ تو چی میفرستی؟ این میشه ولایت. این اوج، این شکوه اظهار فقر به خدا و اظهار نداری و نبود در برابر خدا که من اصلاً چیزی اون هم که عهدهدار بشه. مگه کسی اصلاً، مگه در برابرش چیزی است که بخواهد باهاش دعوا کنه؟ مگه دو تا خودشه دیگه. اون هم که به رحمت رحمانیه اجازه داده بود که باشه، میگه خب بسشه، اون هم دیگه زیادی روش رو زیاد کرد. بفرست بره، فرعون بچهها! بکنین تو گونی. ولی باید بیاد تا اینجا که موسی روبرو آب وایسه و بعد ببینه از پشتم دارن میگیرن و روبرو هم دریا و اینها. «رَبِّیَ مَنْ» صاحب دارم. بابا چی میگی؟ اونجا اون آنیه که ما معمولاً دیگه اونجا دیگه کم میاریم دیگه چون میبینیم روبرو چیه. نه دیگه اگه میخواهی بمونی باید تسلیم بشی. ما هنوز به این نقطه نرسیدیما. و خدا ما رو تو بلاهایی قرار میده که به این نقطه میرسیم که صابرین اونجا معلوم میشن. یه جایی که دیگه مطمئنی کارت تمومه باید تسلیم. ولی هنوز یه قدم به سمت دریا میتونی بری. لااقل تو دریا که میتونی، لااقل برو دریا خفت کنه. خفه میشدی برگرد، تسلیم شو. یکم غرغر کنه تو حلقت! "تسلیم! ببینم خفه میشم یا نه. مال منه بابا! چی فکر کردی؟" اینجا دیگه رحمت رحیمیه است. تا اونجا میکشمت: «حَتَّىٰ نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ» اوه! این چه تعبیر دیوانهکنندهای! من خبرت رو میکشم بیرون. یعنی چی؟ علاّمه طباطبایی میفرماید: چون تو با انتخابها و تصمیمها و افعال مخابره میکنی به خدا که چیکارهای، "این خبرت رو میکشم بیرون!" اونجا موسی از ته دل داره خبر میده که: "من هستم. تا اینجاش هم هستم. من با توام. من مال توام." من این خبره رو میخواستم. یه خبر اون پشت مشتها بود، منافقين و بیماردلا. یه خبر اون پشتها دارن که: "تا اینجاش دیگه قرار نبود تو این کارها رو بکنی." من تو رو میخواستم برای اینکه روبروی اون وایسی. "طرفِ من. من چرا تو رو میخواستم؟" چون تو دشمنِ دشمن من بودی. "با اینها که بودم یه چیزی گیرم میاومد. حزباللهی وقتی میگم هستم، نهادهای فرهنگی و حزباللهی و اینها سر و دست میشکونن برای ما. من فقط یه کتاب رمان بنویسم از یه شهیدی، چند نفر اینو چاپ میکنن. چقدر فلان میشه، تجلیل میشه، چی چیه هنر سال میشم و فلان! و عزت و احترام و محرّم و ماه رمضون و فلان و اینها. من به خاطر اینها اومده بودم. عمامه داری؟ سرت هم میبُریم. من اون خبره رو میخواهم از ته وجودت بکشم بیرون. بگو چیکاره بودی؟ خبر بده بگو چی قائم کردی اون ته؟ «وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ»." چه داستان عجیب غریبی! این تو اون ساعت کربلایی خودشو نشون میده. تو ساعت بلا، اون هم بلایی که به ساعت کربلایی برسه، اوج بلا، اوج بلا، اون حالتیه که میکشنت، بد هم میکشنت، بچهات رو میکُشن، رفیقت رو میکشن، داداشت رو میکشن، زن رو اسارت میبرند، دخترت رو اسیر میکنن. تو اونجا میگی: "من هستم. «إِنَّ اللَّهَ شَاءَ أَن يَرَاكَ قَتِيلًا» خدا خواسته منو کشته ببینه. خدا خواسته این زن و بچه را اسیر ببینه." خیلی مَرد میخواد آدم اینو بفهمه و بگه من هستم. اصلاً بگه به این علت هستم. میپرسیدن: "برای چی داری اینها رو میبری؟" ابن عباس: "داری میری! میگی دعوتت هم کرده مردم کوفه. هنوزم که چیزی خلاف این ظاهر نشد. خب باشه. تو که اینها رو تجربه کردی. میدونی که اینها زیرش میزنن. احتمالش هم جدیه." خب اینجا محاسبه عقلانی به اینه که خودت برو دیگه. "که اگر کشته شدی خودت باشی دیگه. زن و بچه رو برای چی میبری؟" پاسخ امام حسین چیه؟ "پیغمبر به من فرمود: خدا میخواهد تو رو کشته ببینه. میخواهد زن و بچهات رو اسیر ببینه." ما باشیم میگیم جمله اول مهمه، اون دومی هم در واقع توضیح اولی بود که یعنی وقتی تو کشته بشی قاعدتاً میشه. خب وقتی این تازه اوج اخلاص و صدق امثال منها همون هم قبول کنیم خیلی مردیم. واقعاً هم کربلایی میشیم. همین هم قبول کنیم کربلایی میشیم. چقدر مَرد میخواد! تو میدونی چه خواهند کرد؟ "او خواسته." این میشه صابرین، این میشه مجاهدین. «وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ». سویدااش، سویدای دلش، اون اعماق اعماق وجودش داره داد میزنه: "من بندهام. من چیزی نیستم. من مال تو. تو چی میخواهی؟ تو چی میگی؟" خیلی حرفا! خیلی حرف.
بعدش میفرماید که: نترسید. کوتاه نیایین. حالا اینها رو ان شاءالله جلسات بعد باز با هم یه مروری میکنیم. میفرماید که: «فَلَا تَهِنُوا وَتَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ». جا نزنیم. فکر نکن اینجا الان باید تسلیم بشی. «تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ» مذاکره بد نیست، تسلیم بده. لزوماً هر مذاکرهای هم تسلیم نیست. این نکته خیلی مهم. تسلیم نشو. یه وقتهایی میدونی، احساس میکنی شرایط جوریه، موقعیت جوریه که میتونی دو تا کارت بدی، دو تا کارت بگیری. خوب استفاده کن. ولی در موقعیتی که طرف میفهمه که تسلیم نشو. تسلیم نشو. چرا؟ «وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَاللَّهُ مَعَكُم». اللهم همین بسه دیگه. همین یه دونه بسه. ببین من با توام. تو هی نگو پس چرا به اون پول میدی، به اون آب میدی، به اون جنگنده میدی، فانتوم میدی، به اون کوفت میدی، به اون هستهای میدی، به اون وتو میدی. اینها رو با رحمت رحمانیه دادم. «وَاللَّهُ مَعَكُم». من با توام. اون رحمت رحیمیه اینوره. جا نزن، نترس، فرار نکن. عزیزان من، دین خیلی هم قشنگه. این حرفا نیست. راحته. اینها سختش کردن. اصلاً هم این حرفا رو نداره. دین تخیلی، دین واقعی اینه. سرویس میشه آدم تا بره، میچِلون، میچِلونه خودش داره. من که نمیگم که تو بخواهی یقه منو بگیری، هی بگی چطور صحبت کردن در مورد خداست. خودش داره میگه میچِلونه، پدر همهتون رو در میاره. ولی «وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ» شما بالایید. «وَاللَّهُ مَعَكُم». با شماها. «وَلَن تَرِكُمْ أَعْمَالَكُمْ». ولت نمیکنم. «إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ». این زندگی دنیا اسباببازی، صورت خیالانگیز، جذاب، سرکاری. لهو-سرکاری. «وَ إِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا». اگه ایمان و تقوا داشته باشی که عرض کردم رحمت رحیمیه رو به این میده. ایمان و تقوا داشته باشی. «يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَلَا يَسْأَلْكُمْ أَمْوَالَكُمْ». وای! حالا دیگه لحن خدا عوض شد. حالا تا به حال سفت «میچلونم، پدرت رو در میارم». حالا باز لحن عوض شد. البته تا آخر داستان این از لحن میچلونم درنمیادها! ولی یهو یه دری از محبت باز میکنه که دیگه دیوانت میکنه. یعنی چند کلمه رو بخونید، عرض ما تموم. «وَلَا يَسْأَلْكُمْ أَمْوَالَكُمْ». تو فکر میکنی من از تو پول میخواهم؟ بنده من، پول چیه؟ تو گفتی بیا گردنت رو بده، لختمون کردی. پول نمیخواهی از ما؟ «إِن يَسْأَلْكُمُوهَا فَيُحْفِكُمْ تَجِبَّلُوا بِخُلٍّ». البته اگه بخواهم که نمیدی! البته من که پول بخواهم که تو هم که نمیدی. من میدونم تو نمیدی. من اصلاً ازت نمیخواهم که تو بدی که. انقدر به خودت فشار بیاری. من میدونم اصلاً اهل این حرفا نیستی. اگه اگه بخواهم یکم فشار بیارم، کینه و نفرتت میزنه بیرون. تا آخرش بین من و پول، پول رو انتخاب میکنی. من هم به خاطر پول نمیخواهمت. «هَا أَنتُمْ هَٰؤُلَاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ». هم شما هستین بهتون میگم: "بیا اینجا در راه هزینه بکنید." «وَمَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَلَىٰ نَفْسِهِ». دست به جیب نمیشی؟ و «وَمَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَلَىٰ نَفْسِهِ». تو فکر میکنی دست به جیب نمیشی از من، از کیسه من میره؟ از کیسه خودت میره بندهخدا. تو اگه خرج میکردی من با رحمت رحیمیه برات جبران میکردم. اینی که بهت داده بودم که زورت میاومد رحمت رحمانیه داده بودم. وقتی با رحمت رحمانیه دادم، بعداً یه جا ازت میگیرم. ولی وقتی با رحمت رحیمیه دادم، من دیگه نمیگیرم. تو اگه خرج نمیکنی، تو محروم میشی از رحمت رحیمیه. "از جیب من رفت اصل وجودت رو من دارم آن به آن بهت میدم. انگشتر کوچولو که اونجا تو چیز گذاشتی که نمیدی و اینها!" خدایا خیلی بَدی! هی به من میگی این رو بده. "این مال سرِ عقدَم بوده." تو هم گیر نده دیگه. دستِ گردنبند... «وَاللَّهُ الْغَنِيُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاءُ». خدا داره. تویی که نداری، تو محتاجی. «وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ». بزاری بری روتم، اونور کنی. برت میدارم. یکی دیگه رو جای تو میارم. «مَتْنِ لَنْگُ» خودت هم نیستم. کارم گیرِ توئه. حالا مثلاً تو اگه فلان نکردی واسه من دیگه میگم یه جماعتی بودن هی بهشون گفتم بیا اینها دیگه نیومدن دیگه، ما هم دیگه کعبه و اینها دیدیم دیگه. مشتری بالاخره دیگه. من برای کی کعبه بذارم آخه؟ "شماره همهتون رو برگردونید." امیرالمؤمنین فرمود تو وصیتنامه، فرمود: "اگر کعبه رو رها کنی کسی نره، خدا همهتون رو برمیداره. جماعت دیگه میاره." اونها حق کربلا ادا... «استبدالَ صُوَرِكُمْ بِسُوَرٍ أَخَرى، لَا يَكُونُ أَمْثَالَكُمْ». کسانی مثل شماها نباشن. اینو تا اینجا داشته باشید. یکی دو صفحه رو جا انداختیم، یعنی آیاتش رو نخوندیم، مضمونش رو اشاره کردیم. ان شاءالله شنبه ولایت الهی. یه مروری هم اونجا داشته باشیم. حالا ما چون این جلسات جنبۀ درسی و کلاسی پیدا کرده، دیگه از فیض روضه آخر جلسات محروم شدیم و توفیقش رو نداریم. حالا شب شهادت امام صادق(ع) و روضه هم البته چون جلسات قبل نخوندیم، نمیخونیم. ولی یک درخواست در قالب توسل از وجود نازنین امام صادق علیه السلام داریم که با اون توجهات ولایی خودشون و به اون عنایات ویژه خودشون دستگیری کنن از ما. و تو اون بزنگاههایی که ما لایههای پنهان وجودیمون میخواهد آشکار بشه، اونجا بزنگاهی است که ما شفاعت اونجا بدست میاد، دستگیری اونجا برای خودشو نشون بده، تو اون لحظهها اونها به داد ما برسند. اگر صدق در ما ببینند، اینطور رفتار خواهند کرد. یکی از این عمال بنیاُمیه اومد خدمت امام صادق علیه السلام. دیگه حالا اینو مَقالهً به حُسن ختام و هم به یک معنا توسل و روضه و اینهای جلسه عرض میکنم، عرضم تمام. یکی از عمال بنیاُمیه اومد گفت آقا من تو دستگاه بودم و توی این کثافتکاری اینها شریک بودم. فرمود: "من هم راه توبه دارم؟" فرمود: "آره، ولی شرطش اینه که هرچی که از این بیتالمال اومده باید برگردونی. اگر تو اینو تضمین کنی من هم تضمین میکنم موقع مرگ دستت رو..." گفت: "یه طوری چه صدیقهای!" ببینید: «نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ». مَرد بودها! رحمت خدا به این مرد. میگه: "یه طوری هرچی که محاسبه کرد این از بیتالمال رسیده و داد در حدی که فقط بتونه در حد واجب خودشو بپوشونه براش مال." اوضاعش کمی بهبود پیدا کرد و لحظات آخرش رفیقش کنارش نشسته بود. به رفیقش گفت: "یادته جعفر بن محمد به من وعده لحظه آخر از من دستگیری کنه؟" «إِذَا جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ» امام صادق آمده، "دارم میبینم به وعدش وفا کرد." این خیلی حَرف. اونی که مردونه وایمیسته، وفا میکنه به وعده، اون هم امامی ست که به وعده وفا میکنه. اون لحظهای که وقت نیازه من به دادم میرسه. ولایت یعنی همین. رحمت یعنی همین. رحمت رحیمیه یعنی همین. و اوجِ آقا رحمت رحیمیه کیه و کجاست؟ «رَحْمَةُ اللَّهِ الْوَاسِعِ» اباعبدالله الحسین. اونجا معلوم میشه دستگیریهای امام حسین اینجا خیلی قابل فهمه. ولی سلطنتش اونوره. بریز و بپاشش اونجا معلوم میشه. یه یا حسین چه کرده و چه میکنه، یه توسل، یه درخواست اونجا معلوم میشه. یه رشته محبت، یه سر سوزن اتصال چیکار خواهد کرد. ان شاءالله از این سفره محروم نشیم. از این فیض جا نمونیم. و ان شاءالله امام حسین علیه السلام دست ما رو بگیره، هم در دنیا هم در آخرت. همونطور که در زیارت عاشورا از او میخواهیم که قدم صدق داشته باشیم. همین «یُثَبِّتْ أَقْدَامِیَ» که فرمود: "اگه شما بمونید من هم پاتون رو سفت میکنم." در زیارت عاشورا این قدم صدق و این ثبات قدم تو اتصال با امام حسین مثل شهدای کربلا که دستشون تو دست امام حسین بود که موند. داستان همیشه هم همینه. اونی که دستش تو دست امام حسینه میمونه. ان شاءالله دستمون از دست امام حسین جدا نشه. به حق امام صادق، اباعبدالله هم امام حسین، اباعبدالله هم امام صادق. ان شاءالله که در دنیا و آخرت از برکات این دو اباعبدالله بهرهمند باشیم. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
در حال بارگذاری نظرات...