* خاطرهای از علامه جعفری و سبک اخلاقی و معرفتی کمنظیر ایشان [00:00]
* از نشانههای رشد انسان، تسلیم شدن در برابر حق است نه توجیه و فرافکنی [05:45]
* نقد فیلم "مصلحت" و حساسیت انتخاب در بزنگاه حقیقت و مصلحت! [11:47]
* آنجا که حق، قربانیِ طیف و تعلق شود؛ بیماردل از مؤمن تفکیک میشود [16:20]
* اجماع، مسلّمات و فقه، ابزار قدرتند در دینِ گزینشی برای منفعت طلبی! [24:43]
* نفی قضاوتهای سطحی و ناعادلانه؛ روایت قضاوت یک طرفه حضرت داوود علیه السلام و توبیخ الهی [36:18]
* دوگانه "هُدی یا هَوی"، سنگ محک پیروی از هدایت یا منفعت [42:12]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
و ریزشها همینجاست دقیقاً. **«اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ»** (آنان از هوا و هوس خود پیروی کردند). بیماردلان و منافقان بهحسب ظاهر آمدهاند در این مسیر، اعلام و اظهار میکنند، ولی این نیست که هوا تابع هُدی شده باشد؛ هُدی تابع هواست. این جمله از امیرالمؤمنین علیه السلام در نهجالبلاغه است. یک وقت است هوا تابع هُدی است، یک وقت است هُدی تابع هواست.
علامه جعفری، رضواناللهعلیه، خیلی دوستداشتنیاند؛ خیلی دوستداشتنی. علامه جعفری، بنده به ایشان خیلی علاقه دارم، خیلی صفا میکنم. گفتم این قضیه را همین ماه، امروز دوباره چون داشتم میخواندم یادم آمد. داشتم این کتاب «آرام و اندیشههای» ایشان را که پسرشان نوشته، میخواندم. کتاب خوبی هم هست. پنجاه شصت صفحهی آخرش فقط عکس است، خود عکسها کلی حکایت است. دیدنش اصلاً صفایی دارد.
سال ۶۱ فرمودند که من همسایه داشتم تا سال ۶۵، به نظرم خراسان مینشستند. از ۶۵ تا ۷۷ رفتند فلکهی دوم صادقیه. امروز اتفاقاً بنده فهمیدم که آن سالی که ایشان از دنیا رفت، ما همسایه بودیم با ایشان؛ یعنی امروز در سر این کتاب فهمیدم سال ۷۷ فلکهی دوم صادقیه مینشستیم، همسایه بودیم. البته توی آن محدوده بودیم. البته همان ایام ما مدرسه میرفتیم و اینها دبستان بودیم؛ چهارم، پنجم، سوم، چهارم، یادم نیست. یادم هست زمزمههایی که مثلاً میشنیدم، ازش برداشت میشد که علامه جعفری منزلشان همین نزدیکی ماست. مدرسهی ما آن موقع سردار جنگل بود، منزل علامه جعفری خیابان آیتالله کاشانی بود، یکم فاصله داشت، توی محدودهی مثلاً فرض کنید در زنبیلآباد ۶۵ تا ۷۷ آنجا مینشستند. این قضیه مال ۶۱ است؛ یعنی محلهی همان خراسان و اینها که همین بچهمحلهایشان همین ابراهیم هادی و اینها بودند دیگر که با ایشان هم در ارتباط بودند، مال همان محل بود. علامه جعفری و خیلی هم شهید در محل و همهی آن شهدا تقریباً شاید بشود گفت خیلیهایشان با ایشان در ارتباط بودند، متأثر بودند از فضای علامه جعفری.
یک چیز جالب میخواندم؛ ساواک، حالا چون یادم میرود، بگویم که حالا بعداً باز یادم بماند. نکتهی جالبی بود برایم، گزارش ساواک مال قبل انقلاب. از جلسهی ایشان نوشته بودند که رفتیم و مثلاً هشتاد تا چقدر دانشجو و جوان و اینها بودند و هیچ حرف سیاسی نزد. علامه جعفری، حالا توی گزارش ساواک، ساواکی، امنیتی، هر چیز عجیبی که میبینند میگویند دیگر. مثلاً چیز عجیبی که دیده بود این بود، میگفت جلسه فیلمبرداری بود که هر یک نفری که وارد میشد، این باید وایمیستاد، در را برای نفر بعدی باز میکرد. جلسهشان این مدلی بود که نفر آخری که میآمد، این دربون نفر بعدی میشد. میگفت مثلاً آن ساواکیه که گزارش شده بود، برایش جالب بود آن خیلی جلسهای با نظم و هارمونی و اینها. هرکی وارد میشد در را برای بعدی باز میکرد. مثلاً شاید جریمهی دیر آمدنشان این بوده.
مثلاً میگفت سال ۶۱ تا آن موقع علامه سیگار میکشیدند. رسم بود دیگر، به هر حال فضای قدیمی حوزه و نجف و اینها، چای خوردن و قهوه خوردن و اینجور چیزها. همسایهی ایشان زنگ زد، یک خانمی بود. گفت: «آقای جعفری! من از شما گلایه دارم.» گفت: «چرا؟» گفت: «این پسر من سیگاری شده. بهش میگویم که بچهی جان! برای چی سیگار میکشی؟» گفت: «اگه سیگار بد بود آقای جعفری که نمیکشید. علامه جعفری هم سیگاریه. من بهش چی جواب بدهم حاجآقا؟» حالا اگه به بنده میگفت، میگفتم: «بچهات بگو فلان فلان شده! تو اول برو چهل سال مثل علامه جعفری کتاب بخوان، درس محقق شو، نجف برو، فیلسوف بشو، روزی بیست ساعت کار علمی بکن، مغزت سوت بکشد که این سیگار به درد آن فکر و برکت و رفت و تفکرم رفت.»
علامه جعفری اینجوری گفت که: «آقا! این پسر من اینطور میگوید. من چی جوابش را بدهم؟» چقدر عظمت میخواهد، این عظمت اینهاست. تلفن، علامه جعفری به آن خانم فرمود: «که به پسرت بگو جعفری از این لحظه ترک میکند. جعفری هم دیگر نمیکشد.» از آنجا شروع کرد. مثلاً توی بازهی چهار، پنج ماهه به مرور کم کرد، کمکم کمکم آبان آن سال کامل موجود است که یک آقای استاد دانشگاهی آمد پیش من. گفت: «آقا! تو چرا کارهایت میگیرد؟ مثلاً به قول ما کارهایت برکت دارد، پیش میرود. من هرچی سنگ روی سنگ میچینم، نمیماند، همش میریزد.» تعبیر از علامه جعفری شاید هم دقیقاً همون. «آقا! اینجوری نقل فرمود تو اینطور هستی. اگه سر کلاست شاگردت بهت یک اشکالی بکند که وارد باشد، همون در لحظه بهش بگویی اشکالت وارد است و قبول کردم، برکت مال آن وقتیه که آدم تسلیم حق است.»
مسائل ساده است، همه آن چیزهای عجیبوغریب و پیچیده همین جاهای ساده خودشو نشون میدهد. حالا به من اشکال میکند، صدجور توجیه. تو نفهمیدی! من منظورم آن بود! آن کلمه اصلاً آنجور نباید برداشت کنی! تو فلان سخنرانی من... لامصب اینجا نشستم گوش دادم! اینی که فهمیدم اشکال دارد. بگو غلط کردم! نه! تو باید بری تمام هشتصد ساعت سخنرانی مرتبط با این را گوش بدهی، بعد بیا حرف بزنی. فلان فلان شده پنج خطی که خواندی اینجا را داری نقد میکنی! یک جوری بگو به اشتباه نیندازد ما را. غلط نباشد، دوپهلو باشد، قبول میکنم من. اشتباه، غلط داری میگویی. لسان بوده یا حواست پرت بوده یا هرچی. یک وقت هست میپذیرد، یک وقتی هم هزار تا توجیه!
اینها را دیدهایم ما. توی فضاهای علمی، طلبگی، علمایی، جهلایی. علامه جعفری میفرمود که: «من کسیام که هروقت با خانمم کار بخواهد به جروبحث برسد، دولا میشوم دستش را میبوسم و این را رمز توفیقات میدانم.» تو پدرش را درنیاورم، نفهمد به کی چی گفته؟ به شکر خوردن نیندازمش! تازه بفهمد، نه! باید بگوید شکر خوردم! زهر چشم باید بگیرم! شوخی نیست! بعد برایش پانصد تا روایت: «الرجال قوامون علی...» بنیان خانواده به اقتدار مرد است. بنده ششصد تا آیه و روایت را میرود، هی تیکهتیکه از جملات پیدا میکند، برای این فوروارد میکند: «زن باید عذرخواهی کند. زن باید با آقایشان جور بگوید. زن نوکر است، زن مطیع است، زن ذلیل است، زن اسیر است.» یا من مثلاً پدرومادر باشم، بچهام حالا مثلاً آنی که توقع داشتم که اصلاً معلوم هم نیست بهحق بوده یا ناحق بوده، بهجا نیاورده. من مسلط به تمام ابواب از صدر اسلام تا الان. هر روایتی در فضیلت پدرومادر آمده، من حافظام. بابام دیگر چون من خودم ذیحقام این وسط، ذینفعام. ولی در مورد حقوحقوق فرزند و اینها اطلاعاتی ندارم. کمکاری علما بوده، تقصیر آنهاست که نگفتند. فکر کنم من چون منفعت توش نبوده و خلاف هوای نفسم بوده دنبالش نرفتم. همان چهار تا هم که شنیدم محل نگذاشتم.
قشنگ ما واکنشها رو داریم. یعنی تا یک چیزی میگویی که این خوشش میآید، این میشود حامی تو. یک جای دیگر یک چیزی میگویی که این اینجا الان علیهش استفاده میشود این مطلب. یک مطلبی حالا ما صحبت میکنیم، ما این دوستان زحمت میکشند از صحبتهای چند وقت قبل و اینها مثلاً یک تیکه برش میزنند، چهمیدانم، صوت منتشر میکنند، متن منتشر میکنند. خودمان یادمان نمیآید. ما میآییم میبینیم، منم مثل شما صبح جمعه میفهمم که کی چی گذشته از قول ما! سابقهی فرد یا، آقا باید سابقهی طرف را جدی گرفت. محاسبه داشت، عقلایی و اینها. اگر طرف اقرار میکند و توبه میکند، یک بحث دیگریست. ولی بههرحال مطلقاً به سابقهی طرف اصلاً هیچ اعتنایی نداشته باشیم! حالت مفصلها! یعنی جزئیات و ابعاد فلان فلان شده. خدا لعنتت کند! خدا ریشهات را بکند! و اینها. ما یک ازدواجی داشت جوش میخورد. خانوادهی آن طرف مقابل مطلوب، توی کانالتو دیدند و منصرف شدند چون گذشتهی ما را مثلاً تقصیر من بوده. شش سال پیش یک سخنرانی این را گفتم. توی جلسه اینها الان منتشر کردند. چیز حقی بود که همین لحظه که ما لازم داشتیم رسید. حالا ما این وسط فحشاش مال ماست که تو برای چی این را گفتی؟ دیگر کار ندارد این جمله حق است، باطل است، درست است، غلط است، منظورت چی بوده، توضیحش چیست. اینها ازت نمیپرسد. مهم این است که من این وسط ضربه خوردم، تو یک چیزی گفتی من ضربه خوردم. همین برای اینکه تو باطل باشی کفایت میکند.
کار دوجا توی بهشت است. چرا از سلبریتیها اینها خوشمان میآید؟ تو سرمان را گرم میکند، سرگرمی در نگاه ما حق است دیگر. اصلاً فلسفهی خلقت، خلق شدیم که کیف حال کنیم. هرکی هم که مال را سرگرم کند، این آدم درست است، این آدم خوب است. اصلاً در مورد آدمی که حالم را خوب میکند، سرم را گرم میکند، سرکارم میگذارد، موجبات تفریح و مسرت من را فراهم میکند، اصلاً مگر کسی میتواند به این بگوید بالای چشمت ابروست؟ خودش اوج حقانیت، بلکه معدن حقانیت است. به بقیهی چیزها هم اگر موضع بگیرد و بگوید این خوب است آن بد است، آن خودش حقانیت میبخشد.
اینها داستان چیست؟ **«اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ»**. این لجن ته استخر که یک وقتهایی یک جاهایی معلوم میشود که من میگفتم حق چون منفعتی توش بود، منفعتی توش بود. این فیلم «مصلحت» را دیدید یا ندیدید؟ فیلم سینمایی «مصلحت» خیلی فیلم خوبیست. حالا دیگر اسپویل کردن ندارد دیگر، مال هفت هشت سال پیش بوده، مال سال چند؟ ۹۶ بود ساخته بودند؟ یا مشکاتیان نامی مثلاً دادستان کل کشور، خدمت شما عرض کنم که شاید معادل واقعی هم داشته باشد این قضیه، ولی به این کیفیت نه، متفاوت. گفتند مثلاً آیتالله محمدی گیلانی، مثلاً این قضیه شبیه ایشان است. یک آقای خانزاده جناح مقابل اینهاست. اینها مثلاً حزب جمهوریاند، آن خانزاده مال طیف بنیبچه. خانزاده از این آقازادههای عوضی. بعد خانزاده خودش از گندههای مملکت این را برمیدارند بچهی خانزاده را دادگاهی میکنند و زندانی میکنند و فلان و اینها. از فشار هم هراسی ندارند و سخنرانی میکند آقای مشکاتیان، تیتر میشود روزنامهها که عدالت خط قرمز ندارد. کدام که اصلاً وایساده ما حرف بزنیم دیگر خدا کلاً وایساده. همین من بگویم دیگر. خیلی فیلم قشنگیست. یعنی داستان ممکن است واقعی نباشد، ولی واقعیت دارد، موقعیتش همین است. شاید براساس سنتهای الهیست.
میزند فردای این قضیه که ایشان این حرف را میزند، پسر خودش یک درگیری جلو دانشگاه یکی از این چپها را میکشد. آن چَپه به شهید بهشتی توهین میکند و فتنه راه بیندازند و فلان و اینها، اینها درگیر میشوند و توی کتککاری و بلکه شاید کلت کمری که بدون مجوز همراهش بوده میزند میکشد. اولاً معلوم نمیشود که کی کشته، یک سرباز دیگر بندهی خدا مال کمیته دوتا تیر هوایی زده بوده. فکر میکنند آن تیر آن کمانه کرده و اینها. آن را میاندازند زندان و داستان مفصل است. وعدههای بعضی از این بازپرسهای قضیه برایشان دیگر. حالا در کشوقوس این فیلم که نزدیک دو ساعت، آرام آرام بعد مدتی لو میرود که این بچهی مشکاتیان کشته. پیگیر قضیه میشوند. همهی آدمهای دوروبری مشکاتیان میگویند که آره، ما خبر داریم و خود حاجآقا هم خبر دارد و مصلحت نظام و ما گفتیم بچهی خانزاده و فلان و اینها. الان هم که کشور در معرض جنگ است و آشوب است و دشمن منتظر فتنه است و آنها منتظر آتو از ما و بگوییم شورش میشود انقلاب از دست میرود. کتمان میکنیم فعلاً. خود حاجآقا نظرش بر این است. این بازپرس هم فکر میکند که واقعاً نظر حاجآقا بر اینجور است و با آن هم چپ. داستان مفصل است.
خانوادهی مقتول و آنها اول نمیدانستند و بعد باخبر میشوند و بعد اینها، این بازپرسمان تحریکش میکند که آنها شکایت کنند و آنها میترسند، میگویند بابا روبهروی… اشک خیلی قشنگ است، داستانپردازی قشنگ، خوشساخته. خلاصه آخرای فیلم از یک طریقی به آقای مشکاتیان میرسد که آقا بچهی تو قاتل بوده. خیلی آن لحظه دیگر لحظهی ژرفناکیست که ایشان وقتی میفهمد همان شبانه پدر و مادر مقتول را میخواهد و آنها جرأت نمیکنند و با یک اصراری از مادره و مادر آخر برمیگردد میگوید: «فلان فلان شده! تو بچهات، بچهی من را کشته. شما از قیامت زیاد میگویید. اگه قیامتی باشه من پدر تو را درمیآورم.» این هم پیگیر میشود و بچهاش را دستگیر میکند. تمام آن دوروبریهایش هم که باعث شده بودند این بچه را فراری داده بودند، قضیه را کتم، همه را دادگاهی میکند و یکیشان معمّم بوده، خلع لباس، از شاگردهای قدیمیاش بود و داستان مفصل عجیب غریبی نیست. آن قشنگ آدم این آقای مشکاتیان را توی آن فتنه میبیند. قشنگ همزادپنداری میکند باهاش که آن موقعیتی که مادر این بچه میآید و خواهرهاش میآیند و حکم اعدام میخورد و صبح خودش میآید پای چوبهی دار. بابا وایمیستد گریه هم میکند. طناب دار هم میندازند دور گردن بچهی آن مامانهی که انقلابی هم نبودند و چپ بودند و در حال میخواستند از کشور هم بروند و این میآید بزند زیر این چهارپایه که حکم اعدام جاری کند. آن پایش را که میگذارد زیر چهارپایه، آن یک لحظه برمیگردد میگوید که: «من میخواستم تا اینجا بیام. باورم نمیشد شماها اهل این حرفها باشید که من پامو زیر این چهارپایی بزنم، ببینم حکم میشود جاری کرد.» باورش میآید که نه، اینها **«وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ»**، قرآن میگوید **«وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ»** (حتی اگر به ضرر خودتان باشد). کی توی این موقعیت؟ **«أَنفُسَكُمْ»** یا **«عَلَى الْوَالِدَيْنِ»**؟ اول والدین. آنجایی که من یک طرف حق، یک طرف پدرومادرم است. یک طرف حق است، یک طرف رفیقهایم است، طیفم، جناحم، مسلکم، حزب مریدا، فالوورهایم. صدای اینها در میآید پس چی بود میگفتی؟ شرور میگفتی؟ پس اینهایی که در موردت میگفتند درست بود؟
خیلی مَرد میخواهد آدم توی این موقعیت قرار بگیرد بیاید وایسد بگوید آقا درست بود. اینجا خط جدا میشود. بیمار دل از مؤمن جدا. آن نقطهای که توی آن تلاقی و توی آن تقاطع بین حق و هوای نفس، هُدی و هوا، خدا را میپذیرد. قرآن این دستور شرع است. من و زید و بَکر و اَمر ندارد. هرکی بود باید همین کار را باهاش میکردیم. منافق این مدلی. کلاً همیشه یک بستگی دارد. توی همهی مؤلفهها و قضایایش نهفته است. این جمله مهم است. خدا کند خود من بفهمم حسنآقا با فلانی باید چه شکلی برخورد کرد. بستگی دارد. بستگی به چی دارد؟ بستگی به این دارد که سابقهاش لایقش با کیا باشه؟ چه جور باشه؟ فلان باشه؟ اینجوری باشه؟ اونجوری باشه؟
مثلاً اگه بیاد یکی یک کلمهی تندی مثلاً به ما بگه، به طیف ما، به تیم ما، نمیخوام هرچی هم بگیم دیگه سیاسی میشه دیگه. سیاسی نشه. هر حرفی میزنند و توهین به سران مملکت و بالا و پایین. انگشت فلانجا را به رهبر مملکت نشون میدادند و بعد ما میآییم میگیم آقا عفو و رحمت و رفت و بگذریم و فلان و این حرفها. یکی یک جملهای به یک مسئول درجه ده یک چیزی میگوید اعدامش کنند! خوب شما که حساس بودی آقا خشونت و توهین و فلان و آنجا بابت آن یک کلمه تو این قیصریه را به آتیش کشیدید که مثلاً به بچهی فلانی توی فلان مناظره فلان جمله را گفتند که خودش حاضر نبود از خودش دفاع کند. مثلاً تو دادگاه ثابت نشده بود. همهجای مملکت را به آتیش میکشیدند. ده میلیون مخالفش که میشوند طالبان. اینم که فلان میگیرند اعدامش کنند. خوب از شما میپرسند شوخی بود. میدانی آخه اصلاً حواسش نبود. بستگی دارد کی چی را بگوید. همین کار را فلان رئیسجمهور میکند چون از طیف مقابل است، این دیپلماسی بلد نیست، زبان دنیا حالیش نیست، سواد ندارد. از طیف ما انجام بدهد از سادگیاش است، از صمیمیتش است، از صداقتش است. خودش میگوید من دیپلماتیک نیستم. من تشریفات چیز نیستم. دمش گرم چقدر این باحال است. آقا ببین یا این حق است یا باطل است. یا خوب است یا غلط است. یا کسی در مصدر ریاستجمهوری باید اینگونه باشد یا نباید اینگونه باشد. به مؤلفهها فارغ از اینکه کی و چی و کجا و اینها، میتوانی نگاه کنی و واکنش نشون بدهی. اگر دشمن تو هم بود بهش حق بدهی، اگر دوست تو هم بود قبول کنی نقد و اشکال و حمایت نکنی بلکه اصلاً انتقاد کنی یا هرچی، هر کاری که حق است. فحش بدهی! یعنی اگه میخواهی نشون بدهی که آدم منطقی و چیزی هستی، فراجناحی هستی، به همه فحش بدهی تا باشی.
پاسدارم فحش بدهم، آخوند امام جمعه هیچیش اثبات نشده و اینها. یکی حرفی زد، بنده هم هیچجا اثبات نشده، دادگاه هم نرفت و اینها. آن طیف دادگاه نرفته، ثابت نشده فلان و اینها فلانیه. این سخنان بیت چیچی بوده؟ بیت رهبری بوده؟ این کجاست که اینجوریه؟ خیلی مسئله سنگین است و اینها. ما اصلاً خودمان باید علم فحش کشیدن و پرچم عدالت بلند کنیم که بفهمند طیف مقابل که ما فراجناهی هستیم، فحش بخوری بابت این قضیهها. نقطه اشتراک پیدا کردی که یکم از زیر این فشار دربیایی که تو رو نزند. بیا با همدیگه بزنیم. منم مثل تو هزینه بدهم. خیلی داستان پیچیدهای دارد این داستان هوای نفس، هوا و هُدی. رهبری همین آقایی که این قضایا براش رخ داد، آن امام جمعهی محترمی که بنده هم هیچیش اثبات نشد. حزباللهیهایم که گرفتند رویشان. همین ورودی حرم حضرت معصومه، یک بار همان ایام وارد میشوم دیدم چند تا از خادمهای حرم نشسته بودند به این آقا توهین میکردند. خادم حرم حضرت معصومه در قم، چه کلمات رکیک و عجیبوغریب نسبت به این شخص که مثلاً فلان فلان شده! دیدی باغش مثلاً زمین کجا این طور کردند، آن ترک کردند. برای حوزهشان فلان کردند. ایام بعد از آن فاطمیه، محرم بود چی؟ دفتر رهبری ایشان را به عنوان سخنران مراسم دعوت کرد.
اولین شب هم اگه آن آدمی باشه که ما میخواهیم، فلان شخصیت رو کانال رهبری معاونت غیرقانونی بوده ولی رفته فلانجا نمایشگاه، کانال رهبری نوشته بود فلانی معاونت راهبردی کیک تو از دفتر رهبری دیگه تندتره. نوشتن اینجور قضایا من که دلالتی نداره. حالا به عنوان سخنران بیت رهبری دعوت پنجاه سال اخیر که کیک دعوت کردن معلوم میشه ماها منطبق بر این قضایا و این قواعد نیستیم میگیم این قاعده میگیم این فرمول. مسئله اینه که یه منفعتی توش بود، یه آورده برا من و تیم و جناح و اینا هم داشت.
نمونههایی عرض خوب بعضی با پیغمبر هم رابطهشون اینه. میان و میرن و اینا دنبال این نیستن که ببینن پیغمبر چی میگه، بخوان گوش بدن. یه سفره پهن هست و پیغمبر هم که هو اذن، آداب معاشرتش هم که بالاست. تحملش هم که بالا. سه صد داره، کسی رو رسوا نمیکنه. تکخوری و جناحبندی و اینا هم که نداره. دسترسی به پیغمبر هم که راحته. دور و برش و نزدیک شدن بهش هم که سخت نیست. پیغمبر اعتبار و موقعیت پیدا میکنیم و یه نسبتی هم باهاش پیدا میکنیم و توی جامعه میریم بالا. ما میشیم فلان کس پیغمبر. پیغمبر اینطور فرمودند، پیغمبر اون طور، اهانت ما اهانت به رسولالله است. کسی به من یه چیزی زد بخوره به پیغمبر. انقدر نزدیک بشم که این طور بشه. این داستان بیماردلانه هستند ولی بودنشون به خاطر این نیست که تابع حق باشند، یه منفعتی این وسط هست. یه منفعتی این قضیه زیاد عرض کردم که حالا امشب توی این زمینه زیاد مثال عرض کردم.
علی یکی بهم گفتش که شما بیا یک پویش راه اندازی چالش راه اندازی. چالش نه به مهریهی اجباری. میخوره توی دهن اینایی که نه به حجاب اجباری، طرز فکر خوبه. یعنی حرف درسته. ولی حالا حکم دیگه دین و تعطیل کنیم که مثلاً بگیم که ببین فلان فلان شدهها شما اینو قبول ندارین، اونو قبول. آخرش که این تعطیل میشه خب این یک جوری باید مسئله رو شفاف کرد که حقی باطل نشه، باطلی حق نشه. ولی اصل حرف درسته که هیشکی به روح مبارک نمیاره که همونی که بهت گفته حجاب، همون جایی که گفته تازه مهریه هم این نیومده به این شکل کلیتش اومده. نمیخواد قبول کنه، کجای قرآن گفته یک پیک عرق حرام است؟ کجای قرآن گفته سگ نجس است؟ شورش رو دراوردین. من خودم قاری قرآن. مهریه اینطور عندالمطالبه عندالاستطاعت ۶۰۰ سکه شیر بها. کجای قرآن گفته زن و سربازی نرن؟ اینجا میره قشنگ تق و توق فتاوای مراجع از پنج قرن قبل اسلام تا همین دیشب و اجماع علما بر این است. اصلاً میره با مفاهیم آشنا میشه. اصلاً با مفهوم اجماع. تازه اجماع علما بر این است که جهاد از زن برداشته شد. اصلاً قرآن لازم نیست ما اجماع علما داریم. از مسلمات امامیه است. حالا همچین آدمی مسلمات امامیه یاد گرفته. از ضروریات فقه اسلام است. تا قبلش دنبال آیش میگشت. الان مسلمات و فقه و ضروریات و اجماع و اجماع مرکب داریم برای اینکه خیلی عجیب غریبیم. واقعاً بیفته پاش. منفعت وسط باشه میریم فقیه میشیم، فیلسوف میشیم.
بدونیم که آقا من فیلسوف بشم. طرف اومده بود طلبه شده بود. حوزه گفته بودن که چقدر خوب درس میخوند! باریکلا آفرین! گفته بود این کدخدای ده مون تحقیرم کرد، میخوام لمعه رو بخونم برم بزنم تو دهنش. آخوند بشم، ملا بشم برم تو ده... معادل محترمانه داستان این است: **«طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ»** (خدا بر دلهایشان مهر نهاده است) و **«اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ»** (و از هوا و هوسهای خود پیروی کردند). اینها دلهایشان طبع شده، چرا؟ به خاطر آن هواها. دل کی باز میشه؟ حالا اینو بعداً انشاءالله مفصلتر بهش خواهیم پرداخت. دل کی گشوده میشه؟ گشوده میشه یعنی آماده است برای اینکه بتابه. آماده دریافت، آماده گرفتن. آن وقتی که تابع حق است، تابع هداست. وگرنه دل قساوت میگیرد، دل بسته میشه، نمیشنود، نمیاد، نمیگیرد، نمیپذیرد، نمیپذیرد. همین پذیرش، پذیرش ندارد، راه نمیدهد. دلی که بسته میشه دیگه راه نمیدهد. چه دلی بازه؟ دلی که حق از هرجا به هر شکل از هرکی آمد میپذیرد. راه میدهد، راه میدهد. بابا شوخی نیست! پیغمبر اکرم باشی دنیا و آخرت برای تو خلق شده، بعد اومدی میگوید آقا حقالناس اگه گردن من هست از کسی، بیاید اینجا تا قبل اینکه توی قیامت بخواهیم قصاص کنیم من را. آخوند، طلبه، یل یلاقبای با هزار تا فحشی که در تقدیر میگیرم و نمیتونم الان بگویم، نسبت به خودم گردن نمیگیرم. من یک جا عمداً به کسی ظلمی کرده باشم، حقالناسی کسی. نه من الحمدلله حقالناس گردنم نیست. بیست ساله دارم نسبت به این قضیه مراقبت میکنم. نه اونی که... نه اون که ما که الحمدلله حقالناسی گردنمان نیست! این که قطعیست برایم.
پیغمبر از دنیا میروم قبل از اینکه در محکمه الهی بخواهیم قصاص کنیم بیاین اینجا. پسره پا میشه. اولی که ما توی جلسه گفته بودیم بعضی اعتراض کرده بودند که آقا اینو اهل سنت... بابا! این چیزی که رهبر انقلاب توی درس حدیثش رو خوندن. همونجا شرحش کردم. پسره پا میشه میگه: «آقا! یک روز شما رد میشدی شلاقتون باز بود سوار مرکب، حقالناس دیگر عمدی و سهوی و اینها که ندارد.» آماده شد. پیغمبر پیراهن رو بده بالا که اون آقا شلاق رو بزند. اونم تا آخر رفت. نامردی نکرد. قشنگ مثل همون خانم کتابهای چوبهی دار، پاشو انداخت به مون زیر چوب. آخر رفت و آخر آخر که دیگه پیراهن پیغمبر رو دادن بالا، اونجا بوسهای زد و گفت که: «اینو بهانهای کردم که قیامت شفاعتم کنی. من که نمیخوام به شما تازیانه بزنم.» فلان فلان احمق. حالا من میگویم تو خودت یعنی شعورت نمیرسه که تا اینجا اومدم پیرو خود بیشعورت بگه آقا من گذشتم. اصلاً به اینجا برسد تواضع این است. تواضع به اینکه من توی خیابون راه بیفتم پیش مریدانم لبخند بزنم و دست تکان... این که در برابر حق است. تواضع در برابر مال و پول و اینها نیست. آن اصلاً، آن تواضع کفر است. فرمود به خاطر ثروت غنی وقتی بهش تواضع میکنی دو سوم دینت میرود. چرا به این آقا احترام میکنم؟ پولدار است. بانی مجموعهمان است و آن آقا که کمکی نکرده. که این سیآیپی ویآیپی اینها مال آن است که کمک کردند و هرچی بیشتر جلوتر بر... احترام و در قلب من جایگاه بزرگتری رو فتح کردند. پولی ندارد ننه مرده. بعد یک پولی هم بهش دستی بدهیم.
حافظ قرآن است. فرمانده میخواست انتخاب کند میگفت: «کی قرآن بیشتر حفظ است؟» کنار حمزه میخواست دفن کند. گفت: «هرچقدر حفظ قرآنشون بیشتره نزدیکتر دفن میشه.» قاضی میخواست انتخاب کند به میزانی که بیشتر قرآن حفظ باشد. معیار برد اونجا حالا حفظ یک ملاک ظاهریست. شما به خاطر اون قرآنش، به خاطر فهمش از قرآن، به خاطر انسش با قرآن، کی پولدارتره؟ بیشتر داره؟ کی رئیس عشیره است؟ تواضع! خودمان سر خودمان کلاه میگذاریم. فکر میکنی مثلاً یک حالت تواضعی که من مثلاً این آقا را خیلی، خیلی جوان مؤمن است. بنده خیلی بهش ارادت دارم. آره فلان فلان مرید برات زیاد میاره. این بانی برات جور میکنه. همین آقا دست از پا خطا کنه. همون خطایی که به صد نفر اشکال گرفتی، همین آقا انجام بده. اشکال میگیریم! ما نباید دافعه داشته باشیم برای جوانهایمان. جوانهایمان نیستن؟ اونا کوزوا اومدن. خیلی عجیبه ها! اینها نشون میده آدم تابع هواست یا تابع هداست. مگه نمیگفتی هرکی اینجوری زده حقالناس فلان اینا؟ یا رسولالله خودت هم زدی نوبت خودت است. یاد میگیرند که علیهات استفاده کنند. که میدونی کلاً بعضیها که یاد میگیرند، گوش میده که خواستش رو یاد بگیره چه شکلی با شما طرح بکنه. مشمول این پنج تا حقالناسی که توی این ۸۰ جلسه سخنرانی گفتی، این خواستهای که من دارم میگویم در جلسه بیستم دقیقه ۳۰ و جلسه ۶۳ و ۸۴ و اینها، اینها به این مطلب اشاره کردی که باید جواب من رو بدهی. اگه جواب ندهی جلو حضرت علیاصغر گردنت رو میزنم. که همون اگه از ما شنیدند و یاد گرفته ذخیره کرده برای اینکه بیاد روی خود ما پیاده کنه. خودت گفتی اگه جواب کسیو ندیم فلان. بنده مقیدم کسانی که این مدل حرف زدن قطعاً یعنی بدونن دوستانی که پیام میدهند، جلودار نامه میدهند، کاغذ میدهند، پیامک میدهند، چهمیدانم و بعد به نتیجه نمیرسد، یک بخشش این است. ببینم کسی از در طلبکاری و اینها. من پیغمبر نیستم این کار را گفت. آره گفت طرف کلش رو ماشین کرد بیرون به یک حاجآقایی فحشی داد. حاجآقا آمد جلو گفت: «با من بودی؟» گفت: «بله.» گفت: «فکر کردی من مالک اشترم برم تو را داد کنم؟»
پیغمبر تربیتی دارد. یعنی خود پیغمبر هم، خود اهل بیت هم اینجوری وقتی کسی از یک موضع ناحقی یک کاری انجام میداد، باهاش برخورد میکرد. این همه سکولار که امک ما تو را... استغفار غلام فلان شده چیه پس؟ پس استغفار میکنی؟ اهل بیت رویکردشون تربیتی بوده. اصل مسئله اینه که ماها خودمونو در موقعیت تربیت خودمون و مقام عمل بدونیم، نه اینکه چهار تا جمله هم که یاد میگیریم ببینیم کجا میتونیم از این یک سوءاستفاده، معمولاً سوءاستفاده است. یعنی مطالبهی ناحقی، اگه حق باشه، ببین این آدمی که داری ازش درخواست میکنی یا صلاحیت داره یا نداره. اگه نداره که اصلاً بیخود اومدی سمت. اگه صلاحیت داره نیازی به قسم و آیه و قرآن و فحش و واگذارت میکنم به حضرت علی اصغر و سر فلانجا یقهتون اینها نیست. اگه مطالبت حقه و میتونه انجام میده. اگه حق نیست صدبار بالا و پایین، اینها اون این فشاره که میگذاری کارو خراب میکنه، بلکه برعکس میکنه. داستان حقالناس الان اینجا حقالناس گردن تو آمد. اینم حق داره دیگه. بابا! اونم آدمه. حق مطلق شما که نیستی اینجا. این وسط کاری ندارد به اینکه هرچی آیه و روایت و فلان و اینها همه رو از زاویهی خودمون میبینیم. همیشه هم حق به نفع ماست. هر وقتم یک گزارشی از یک جایی میدیم یک جوری میگیم که همیشه طرف مقابل یک اشتباهی کرده.
گفتم اینو شاید شنیده باشید. یک وقتی استخر رفته بودیم اینجا شکوهیه قم، چهارده پانزده سال پیش، چهارده سال پیش. تا اینجا بنده زیر آب بودم. یکی برگشت گفت: «حاج آقا! یک سوالی دارم.» تشخیص داد که این حاج آقا خلاصه سوالی دارم دیگه. من توی اون وضعیت گفت: «اینکه آدم زن آدم اموال آدم را بفروشه بعد طلاق بگیره بره این درسته حاج آقا؟ واقعاً چطور؟» بچهسال و اینا، بچهتر از حالا. گفتم: «نه! برای چی آخه؟» گفت: «هیچی! یهو زنم گفت تو رو نمیخوام. چرا؟» هیچی حاجی، «خونه رو میبرد میفروخت و اینا. بعد دادخواست طلاق و بعد طلاق گرفت. حاجی! اینا درسته؟ اینا اسلامیه واقعاً؟» بعد دادگاه حکم بده. اینا درسته؟ حالا بعد خودش به حرف آمد. البته منم نمیگویم کامل درست بودم. به هر حال منم خونه خیلی وقتها نمیرفتم. رفیقبازی منم اشتباه کردم که من معتاد بودم. هرچی توی خونه بودم داشتم میبردم میفروختم. بفرو. اسلامیه. از اون روز کلاً زندگی من به یک بخش جدیدی تبدیل شد. به زمین ابداً مشاوره یک طرفه دیگه نمیدهم. یک نفر پاشه بیاد نسبت به این مسئله دو نفره مشاوره بخواد یا دو نفر یا هیچی. فهمیدم داستان چیه. بالعیان. بعد آدم سادهلوح اینجا مشاوره هم میده. بعد اون همینو دست میگیره. رفتم با این حاج آقا صحبت کردم گفته کارت بوده. فلان فلان شده. اون بدبخت حالا باز اون میمونه که اون حاج آقا مشکل داره. کار من مشکل داره. نه این مشاوره مشکل داره. مشاور ساده بوده. دوتا حضرت داوود که قضاوت داوودی داشت و اینا. دوتایی هم با هم اومدن. یکی حرفش رو زد. نیاز به بینه نداشت. حضرت داوود همونجا خدای متعال یک دونه محکم کشیده زد به حضرت داوود که این چه حکمی بود؟ من یک دونه **«إِنِّي لِي نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ»** (من تنها یک گوسفند دارم) داداشم ۹۹ تا داره. میگه این یکی هم بده به من دیگه. تو یک دونه رو میخوای چیکار کنی؟ پیش حضرت داوود گفتن دیگه اصلاً خود این داستان ابتلا بودا.
یعنی قائلاند مفسرین که این دوتا اصلاً فرشته بودند، آدم نبودند. توی محراب حضرت داوود هم اومدند بالا. یعنی خدا داودش هم آچمز میکنه توی محراب تک و تنها. بنده خدا صبحها میرفته اداره و دادگاه انقلاب و اینها قضاوت و فلان. حالا شب توی محراب موقع استراحت دوتا پا شدن اومدن. خدا دو تا فرشته فرستاده، طرح مسئله کردن که خدا به داود هم بگه که غره نشیا، فکر کردی چی؟ چهل روز یا بیشتر، حالا چهل روز توی ذهنمه که حضرت داوود خر راکع و عن چهل روز فقط ناله میزد توی بیابونها و توی کوه و دشت و صحرا. طیور و وحوش و آیهی قرآن. ناله میزد. چهل روز فقط نجوا و استغفار و فریاد و گریه و زاری حضرت داوود بود. چه گناهانی؟ چه امتحانهایی؟ چه نالههایی؟ حاجحسین میلیارد که نخوردم که فلان. حالا زدم رنگ ماشینت این بغلش هم همچین میگه فلان که انگار چی کار کردیم. داوود این که گفت آقا من یک دونه دارم، اون ۹۹ تا داره. قبل اینکه اونم یک چیزی بگه، دفاع کنه حضرت داوود حکم. درستم بود ولی حرف اینو گوش نداد. درستم بود. به هر حال آدمایی که با همدیگه قاطی میشن این به اون زور میگه مگر اینکه مؤمن بشن اهل عمل صالح باشند که اونم کمه و پاسخ حضرت داوودم ببین آخه اینطور. فلان فلان شده! خجالت بکش. حالا با این قضاوتهای ما. با یک پیام نیم بند توی فضای مجازی و با یک تحلیل آبکی بنگی، پای مواد همونو مبنا قرار میدهیم برای هزار تا تحلیل، هزار تا مسئله و هزار تا نسبت به هزار تا آدم. اسمشم میگذاریم جهاد و تبیین و فلان و خیلی کار. اینجوری نیست آقا! خیلی داستان داریم. روی مرز حق رفتن. گفت از صراط مستقیم: **«أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ»** (باریکتر از مو) **«أَحَدُّ مِنَ الْحَدِیدِ»** (تیزتر از شمشیر). حرکت کرد سر نخوری، نیفتی، لیز نخوری، ادامه بدهی. پدر آدم یک قدم، دو قدم، پنج قدم تو همینو بخواهی بروی جلو. هیچجا میدون به باطل ندهی. هیچجا اینور آنور نزنی. هیچجا به هوای نفسی پا ندهی. نفس خودت نه بقیه، تا کجا میتونی پیش بری؟
بعد آیات ۱۸ و ۱۹، کمکم تمام کنیم جلسه رو: **«فَهَل يَدَّنُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً»** (آیا جز این از قیامت انتظار میکشند که ناگهان به آنان برسد؟). آیه ۱۶ هوا رو مطرح کرد. آیه ۱۷ هدا رو مطرح کرد. که امشب مفصل این بخش دوگانهی هوا و هدا که توی ابتلائات مؤمنین و تمحیص الهی محک مال اینجاست، معلوم بشه که تابع هدا یا تابع هوایی. این هم که دنبال حق اومده منفعتی توش بوده. یک چیزی گیرت میاومده یا دفع یک ضرری میشده. اونجایی که ضرر به خودت برمیگرده، منفعتی هم نصیبت نمیشه. منفعت، همین منفعتهای حسیها. وگرنه اگه کسی درک داشته باشه، عقل داشته باشه، میفهمه همه منفعت توی حقه، همه ضرر توی باطله. آدم به خاطر منفعتش تا به حق میره نه، منظور این منفعت نیست. منظور همین منفعتهای ظاهری که اینجا حق رو به تو میدن. اینجا برنده میشی. اینجا پول رو به تو میدن. اینجا یک آوردهای برای تو داره و از این قبیل ماجرا. همین که مهریه رو میگیریم ولی حجاب به چمن. اینکه نومنه و خاصیت داره، اون ضرر داره. اینها همین داستان ما. این هوا و هدا. اونور **«اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ»** (آنان از هوسهای خود پیروی کردند)، اینور **«اهْتَدَوا زَادَهُمْ هُدًى»** (هدایت یافتگان بر هدایتشان افزوده شد). **«فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً»** (آیا جز ساعت قیامت را انتظار میکشند که ناگهان به آنان برسد؟). اینها به چی دلخوشند؟ حواسشون به چیه؟ نگاهشون به قیامته که بیاد؟ یک نکته اینجا داره که علامه اشاره میکند. بعداً ذیل خود آیه عرض میکنم که چرا مطرح میکنیم که قیام ناگهانی. کانّهو وایستادند میگن اگه داستان جدی شد ما هم هستیم. کی قیامت میشه؟ اگه واقعاً اینایی که این میگن هست که قیامتی و حساب و کتابی، هر وقت دیدیم داره میشه اون وقت با ماشین مثل اینا وسطمسا که هم از اینور بخورم هم از اونور بخورن. قیامت داره میاد. بغتةً میاد. یهویییه. بیادم اصلاحی کنی برگردی فقط جز **«أَشْرَاطُهَا»** (نشانههای آن) ولی **«أَشْرَاطُهَا»** قیامت اومده. اینجا مفصل بحث اَشراط قیامت، اَشراط آخرالزمان. ذیل این آیه مفصل باید بحث بکنیم. **«فَأَنَّى لَهُمْ إِذَا جَاءَتْهُمْ ذِكْرَاهُمْ»** (پس چگونه در آن هنگام که پندشان رسد، به دردشان میخورد؟). چیکار کنن؟ به چه دردشون میخوره؟ قیامت که بشه دیگه میخوان چیکار کنن؟ **«فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ»** (پس بدان که هیچ خدایی جز الله نیست و برای گناهت آمرزش بخواه). بدان جز خدا کسی نیست. الله نیست. این فعلمش همون اوتالعلم بالا رو تفسیر میکنه. معلوم میشه اون اونایی که اهل علم بودن اینو میدونستن. علم واقعی اینه که لا اله الا الله درک این میشه علم و استغفار کن بابت گناهت. یعنی خودت رو همیشه در موقعیت مقصر، متهم و مجرم و گناهکار و خطاکار و اینها ببین. حتی وقتی که پیروز شدی. **«إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ»**. چیکار کن؟ **«فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ»**. آقا! زدیم بردیم. دیگه الان وقت توبه است. بردیم؟ همین بردیم وقت توبه است. کیبورد تو. یا خدا. بعد خدا که برد و باخت نداره. خدا همیشه برنده است. وقتی میگی بردیم یعنی خودتو نگاه کردی. یعنی هوای نفس. استغفار پژو بشه که از بردیم و باختیم در بیاریم. یک برنده بیشتر نیست اونم همیشه برنده. اون برنده است. تو یا میبازی یا میبازی یا میبری. تو اصلاً تو چه اهمیتی؟ وقتی گفتی ما بردیم تو خودتو نگاه کردی. **«فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ»** (پروردگارت را با حمدش تسبیح کن). تسبیح کن اون بابت کار خودت هم استغفار کن. «المؤمنین والمؤمنات». **«وَاللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ»** (و خدا محل برگشت شما را میداند). خدا میدونه شما کجایید. هرکی کجای داستان است خدا میدونه.
میماند این صفحهی ۵۰۹. این سفر رو نخوندیم تا از آیه ۲۰ تا آیه ۳۱. البته ۳۱ و تقریباً یک جلسه اشاره کردیم تا ۳۰. ده تا آیه میماند. ببینیم توی چند جلسه میتونیم اشاره بکنیم. یک دور اجمالاً این سورهی مبارکه رو یک مروری کردیم. حالا یک دو سه جلسه دیگه فکر میکنم انشاءالله تمام بشه. بعد از اول شروع میکنیم. تیکهتیکه به صورت موضوعی اگه خدا بخواد میایم جلو. دیگه هر چقدر عمر و توفیق و اینها باشه انشاءالله پیش خواهیم رفت.
خدای متعال به همهمان توفیق بده که از این حقایق و معارف تبعیت بکنیم. تابع حق باشیم. تابع هدا باشیم. خالص باشیم. مؤمن باشیم و در این فتنهها هواهای ما بریزه و ایمانمان نریزه و با مؤمنین باشیم تا آخر و صلیاللهعلیسیدنامحمدوآلهوصحبهوسلم.
در حال بارگذاری نظرات...