* توصیف منافقان و بیماردلان با ظاهر مؤمنانه و ایمان مستودع، در سوره مبارکه محمد [01:46]
* چهره غلط انداز حق و باطل در فتنههای آخرالزمان؛ خطر سقوط برخی مؤمنان و فرصت عروج برخی کافران! [07:50]
* وقوف به عجز و کاستی خویش، اولین و بزرگترین گام است در مسیر خود سازی و اصلاح نفس [17:45]
* موضعگیری جریانهای مختلف با فرمایشات رهبری در لباس تبعیّت از حق؛ مصداق "زُیِّنَ له سوءُ عمله" [22:08]
* مَثَل فتنههای بزرگ و ایمانهای ظاهری، مَثَل چوب است و لجن های ته حوض! و تکانههایی که باطن ما را بیرون میریزند [26:50]
* امتحان ولایت پذیری، سیلی خوردن از ولیّ خدا و ماندن پای اوست! نه صرفا ناسزا شنیدن از دشمن [31:13]
* دایره امتحانات اهل حق؛ از شیرین بودن طعن و آزار فسّاق! تا شنیدنی بودن اذّیت مؤمنان! [34:43]
* آیتالله مصباح و مخالفت با هر نوع مصلحتسنجی، بی هیچ رودربایستی! مردی که «از خدا کوتاه نمیآمد.» [37:56]
* دین؛ ابزاریست برای توجیه نفس، یا تدیّنی برای تبعیت از حق؟! [42:30]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
مروری بر دوگانههای سوره مبارکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم کردیم و تفسیری که اینها نسبت به همدیگه دارند. مرور اجمالی به خود محتوای سوره هم بود که مقداری از آیات را مرور کردیم. مقداری از آیات مانده که انشاءالله یک مرور اجمالی داشته باشیم تا وقتی مفصلتر به آیات بپردازیم؛ از آیات ۱۶ به بعد، ۱۶ تا ۳۲.
علامه طباطبایی قائلند که این آیات در وصف حال کسانی است که بیمار دلند و منافقند و آنهایی که بعد از ایمان، مرتد میشوند. اینها در واقع در این ابتلا، وضعشان معلوم میشود که نه ایمانشان واقعیتی نداشته، عمقی نداشته؛ به تعبیر روایات ما، ایمانشان ایمان مستودع است، ایمان مستقر نبوده. ما دو نوع ایمان داریم: ایمان مستقر و ایمان مستودع. ایمان مستودع مثل همین سیمکارتهای اعتباری و موقت است. اینجا دائمیاش میشود ایمان مستقر، آن اعتباری و موقتش میشود مستودع.
اگر کسی بخواهد همین سیمکارت خیلی ارزان و راحت را تهیه کند، سیمکارتهای اعتباری ۵تومان ۱۰تومان، گاهی سیمکارت رایگان هم میدهند. بعضی جاها دیدهام دکه فلانجا برای سه تا سیمکارت رایگان هم بالا میرود، دم حرم امام رضا علیه السلام یک دکهای سیمکارت رایگان میدهد. اینجا سیمکارت رایگان، دو تومان هم شارژش میکنی و استفاده میکنی؛ ولی اگر خواستی این را دائمی کنی، باید یک هزینه سنگینی بدهی. نمیدانم الآن چقدر میگیرند، ۱۰۰تومان ۲۰۰تومان چقدر میگیرند سیمکارت اعتباری را دائمی میکنند. از آنور هم یک سری خدمات هست مخصوص سیمکارت دائمی که به سیمکارت اعتباری نمیدهند؛ مگر اینکه شارژش بکنم مثلاً. مثلاً روی سیمکارت اعتباری بسته اینترنت میفروشند که سر قبضش بیاید، ولی برای بسته اعتباری منافعش آنجاست، اینجا نیست. یعنی خاصیتش را آنجا نشان میدهد.
ایمان هم این شکلی است. ایمان اعتباری و مستودع کمهزینه است. همین که "لا اله الا الله" میگوید، مسلمان میشود، به یک معنا مؤمن هم محسوب میشود. در این تقابل و دوگانگی مؤمنان و کافران، جزء مؤمنان محسوب میشود دیگر؛ همین "لا اله الا الله" و همین شهادت به رسالت پیغمبر. ولی حالا حالاها کار دارد. آن خواص و فوایدی که برای ایمان گفتهاند، مال ایمان اعتباری و مستودع نیست، مال ایمان مستقر است: نصرت خدای متعال، اسلحه با آنها، تکفیر سیئات، و همینطور بسیاری از وعدههایی که خدای متعال به مؤمنین داده: "لیستخلفنهم فی الارض". خدا به مؤمنین وعده داده اینها را خلیفه در زمین خواهد کرد، دشمن اینها را نابود خواهد کرد، و همینطور وعدههای فراوانی که داده شده.
اینها در مباحث ظهور هم عرض شد و روایتش هم خوانده شد. همین روایت ۷۰ سال و ۱۴۰ سال در آن جلسات خوانده شد. بحثش هم شد که روایت در "غیبت نعمانی" بود که خدای متعال اول سال ۷۰ را در نظر گرفته بود برای فرج. شهادت امام حسین علیه السلام پیش آمد، غضب خدا شدید شد، ۷۰ سال عقب افتاد. دوباره شیعیان کوتاهیهایی کردند و فرمود: این بار دیگر عقب افتاد و کسی نمیداند کِی. آنجا توی مباحث ظهور، حالا یادم نیست توی آن جلسات به وقت شام بود یا بحثهای نشانههای ظهور بود. شاید بحثهای نشانههای ظهور بود. چند جلسهای بود و انشاءالله یک وقتی فرصتی باشد ادامه پیدا میکند. آنجا روایتش خوانده شد، یک روایت مفصلی که در مورد تمحیص داشتیم، آنجا که قبل از ظهور، خدای متعال الک میکند و محک میزند. انبار گندمی که هی این آفت میخورد، هی بیرون میریزند تا تهش یک مشت میماند که این دیگر آسیبپذیر نیست، آفت بهش نمیخورد. آنقدر این ابتلاهای الهی شدید و متصل و پیاپی است تا آخر یک گروه میمانند که معلوم میشود اینها دیگر آسیب نمیبینند.
همین است برای اینکه خدای متعال آن چیزی که وعده داده است به مؤمن واقعی است. و همان جلسات هم این نکته عرض شد که صورت قضیه این است که خدا به ماها وعده داده، نه اینکه ما فکر میکنیم به مؤمنین گفته. یعنی ماها این تلقی اشتباه ماهه. این جمله را هم زیاد عرض کردیم، یعنی این مضمون را که ابتلاءات خدای متعال این مدلی است که یک صورتهای غلطاندازی توی این داستان همیشه هستند؛ هم باطل غلطانداز است، هم حق غلطانداز. خدای متعال حق را در چهره غلطاندازش نشان میدهد و اصلاً ابتلا همین است؛ ابتلا با چهره غلطانداز است که آدم باورش نمیآید. نه بدیها و زشتیها و اوج وحشت نهفته در باطل بر آدم نمایان میشود، آدم باورش میآید. از این ظاهر نه زیباییها و ملکوت و نورانیت و صفا و قدرت موقعیت برتر وجودی اهل ایمان و اهل حق در ظاهر خودش را نشان میدهد. خدا یک ظاهر غلطاندازی به حق میدهد، یک ظاهر غلطاندازی به باطل میدهد. این میشود فرمول امتحان. با همین امتحان میکنیم هر که هم که ظاهرگرا، حسگرا، در محاسبات خودش بر اساس ظواهر عمل میکند، فارغ از آن مسائل باطنی. حالا آن باطن را یک وقت میبیند خوبی مال اولیاء خداست. یک وقتی باور دارد اولیاء خدا گفتند از اهلش، از آن کسانی که صلاحیت دارند که اَوَل انبیاء و اهل بیت علیهم السلام باشند، از آنها وقتی شنیده، باورش میآید، قبول میکند؛ ولو خودش به این معنا اهل باطن نیست، ولی اهل شنیدن هست. یعنی گوش میدهد و باور میکند. اینکه اولیاء حق وقتی که توصیفی کردند، گزارشی دادند، گفتند: "آقا اینطور خواهد شد یا آنطور نخواهد شد." این باورش میشود؛ هرچند به حسب ظاهر، شرایط و مختصات از این حکایت نمیکند.
اینجا یک محکی میخورد، یک تفکیکی صورت میگیرد. ایمان مستودع میریزد توی این ریزشها و ابتلاءات. یک بخشی که خوب کفار البته در ابتلاءات خدا آنها را هم مد نظر دارد و گاهی ابتلاءات یکجوری است که از آنها هم جذب میشوند. یعنی ابتلا فقط برای این نیست که خدا مؤمنین را ساقط کند. خدا میخواهد حق را ثابت کند، نمیخواهد مؤمنین را ساقط کند. اینی که میخواهد حق را ثابت کند، باعث میشود که مؤمنهای الکی ظاهربین، مستودع، اینها سقوط میکنند. اتفاقاً کافری که فهمیده توی کفر و باطل خبری نیست، همینجاها یک وقتی حق وقتی جلوه میکند، باورش میآید، میفهمد، پیدا میکند، شکارش میکند. میفهمد که این باطل نیست. بله، ظاهر را که نگاه میکنی بین عصای موسی با چوبدستی ساحرها تفاوتی نیست. خدا آن مکر و حیله و شیطنت پشت چوب ساحرها را نشان نداده، آن ملکوت پشت عصای موسی را هم نشان ندید. برای اهل ظاهر، آن یک چوب، این هم یک چوب! این یک محک است، یک بلایی است، یک فتنه است، یک امتحان است. میاندازد خوب؟ موضع فرعون که معلوم است. موضع عامه حسگرای تحت تأثیر رسانه و القائات شیاطین و فراعنه و اینها هم که معلوم است. ولی آن ساحرها میفهمند چه شد. توی این فتنهای که اتفاقاً بر حسب ظاهر، اول از همه ساحران باید سقوط کنند، ساحرها عروج میکنند! خیلی چیز عجیبی است. خاصیت فتنه این است.
توی همان قسمت نوامانی این روایت هم خوانده شد. فرمود: "کسانی را در آخرالزمان از دست میدهید از جبهه اهل ایمان که مثلاً به قول ماها شما اینها را در جمله اولیاء خدا به حساب میآورید و کسانی به جبهه اهل ایمان ملحق میشوند کعبدت شمس و الاوثان." به قیافهاش میخورد خورشیدپرست باشد، ولی این میشود یار امام زمان! خیلی چیز عجیبی است. افرادی توی این جبهه قرار میگیرند که به قیافهشان میخورد اینها بتپرست باشند، خورشیدپرست باشند، هیچ رنگ و بویی از ایمان و توحید توی وجودشان نیست. یکهو به یک حد خلوصی میرسند که میچسبند به امام زمان. یک عده هم هستند که روی اسم اینها قسم میخورند که اصلاً بعد امام زمان این آقاست. یک جایی اینها میافتند با یک کسانی که نه در خواب شب خودش بود، نه در خواب شب دیگران. کسی فکر نمیکرد این حجم از کفر توی دل این آدم مستتر و مستقر باشد. اتفاقاً مستقر بوده. "کان من الکافرین." فتنه این است دیگر. "أبی و استکبر و کان من الکافرین." از کافرین بود. ۶۰۰۰ سال عبادتی که میکرد با یک کفر مستقر بود! خیلی ترسناک است. خدا میداند.
این هم که عرض میکنیم از این نیست که مثلاً ما اینها را خوب بلدیم یا به آن رسیدیم؛ نه. اینها برای اینکه به هر حال خود بنده، یعنی غرض این است که انشاءالله غرض من این است که برای خودم یک تذکری باشد، یادآوری باشد، یک تکانی باشد. وگرنه ما صلاحیت این حرفها را نداریم. چون اصلاً نه، یعنی در خودم اصلاً نمیبینم این اوصافی که در مورد مؤمنین. ما اگر خیلی هنر بکنیم میشویم جزء بیمار دلها. یعنی اگر جزء کفار نباشیم با این اوصافی که بنده دارم و اگر جزء منافقین نباشیم، نهایتاً ما را در زمره بیمار دلان بپذیرند. خودم عرض میکنم اینی که حالا ما اینجا مینشینیم، یعنی شاید این را بگویم، شاید باور نکنید ولی شاید از بین هر جلسه بعد ۵۰ بار این مطلب به ذهنم میآید که این جلسات را تعطیل کنیم و دیگر ادامه ندهم. میگویم: "خب من مثلاً چه صلاحیتی دارم؟ این حرفهایی که داریم میزنیم، چه لیاقتی دارم؟ اصلاً چه ربطی به این حرفها دارم؟" بعد میگویم: "خب به هر حال گفتن اینها و خواندن قرآن، تذکرش شاید مطلوبیتی داشته باشد." گاهی هم به هر حال از اینور و آنور آدم سؤال میکند آقا ادامه بدهیم؟ ندهیم؟ اگر بگویم تا به حال، مخصوصاً یکی دو سال اخیر، هزار بار تصمیم گرفتم که نه جلسهای، نه سخنرانی. کم کردیم. حالا جلسات حضوری. حالا سالهاست که نه تلویزیون و نه رادیو. با اصرار زیاد منبر هم الان مدتهاست که نمیرویم. و همین جلسات، و این هم به نظرم میرسد که اگر به خودم باشد باید نباشد؛ چون در خودم واقعاً این صلاحیت را نمیبینم.
این حرفها خیلی سنگین است. ولی به هر حال میگوییم زحمتی علما کشیدند، بزرگان علامه طباطبایی. به هر حال از باب اینکه این کلمات را بخوانیم، مطالب این بزرگان منتشر بشود، همچه تذکری باشد. واقعش این است و از گفتن این حرفها خجالت میکشم در خودم و سخت است در مورد جدال اهل ایمان و اهل کفر و کجای این داستانیم. این اوصافی که در مورد مؤمنین و این خلوصشان، این صفایشان، همتشان، رشادتشان، آمادگیشان برای مرگ و از این قبیل ویژگیها. خوب بنده چه ربطی به این حرفها دارد. انشاءالله که به دعای اهل بیت و به نفس خوبانی که حالا چه حضوری چه در این جلسات حضور دارند، ما هم اهل این مطالب بشویم و اهل عمل بشویم، عاقبت بخیر بشویم. واقعاً احساس میکنم برای خودم عاقبت بخیری یک چیز خیلی خیلی دور از دسترس است با این فتنهها و خصوصاً گرفتاریهای درونی که داریم. که با یک فتنه کوچک آدم میبیند چطور دین و دنیا و همه چیزش از دست میرود. به همهچیز شک میکند، در همهچیز سست میشود. یک خار توی پای بچه آدم میرود، آدم میبیند برای نماز خواندن دیگر زورش میآید. احساس میکند که مثلاً خدا آنجوری که حق من بود با من رفتار نکرد. وقتی اینها را در خودمان میبینیم، چیزی که در مورد روایات مخصوصاً در مورد ظهور و آخرالزمان دلهره میاندازد توی وجود آدم. حالا نمیخواهم تعبیر وحشت را به کار ببرم باز یک عده بگویند دارد بقیه را میترساند، ولی واقعش این است. یعنی این فتنهها این مدلی است و این تعلقات اینطور آدمها را زمینگیر میکند. خدا انشاءالله به داد همهمان برسد و این نورانیت قرآن، انشاءالله شفاء است دیگر. درمان بگیریم از این معارف، این حقایق. همینقدر هم که بفهمیم ما، یعنی باورمان بیاید، خودم را عرض میکنم، همینقدر هم که باورم بیاید که من جزو این مؤمنینی که اینجا توصیف کرده، نیستم، این خودش یک مرتبه از درمان است.
آقای بهجت (رضوان الله علیه) میفرمود که همینی که آدم با محاسبه به این برسد که من درست نیستم، روبهراه نیستم، به اصلاح هم نرسد، همینقدر که میفهمد خراب است، ایشان فرمود: "همین هم خوب است. همین هم یک قدم است." لااقل آن روزی که جدال امام حسین با یزید است، باورش میآید که با امام حسین نیست و باورش میآید که برحق نیست. خیلی حرفهاست. یعنی همینقدر که ما خودمان را بتوانیم متهم ببینیم و بفهمیم که وضعمان خراب است، باورمان بیاید حرف را که بنده میزنم. باورمان بیاید که وضع ما خراب است. باورمان بیاید که من این اوصافی که اینجا دارد در مورد مؤمن میگوید، ندارم. این خودش یک قدمی است دیگر. خیلی هم مهم است؛ یعنی همین آدم را راه میاندازد، تکان میدهد، باز آدم به حرکت میکند.
این تعبیراتی که در مورد جبهه کفار، شوخی نیست. "کمن زُيِّنَ له سوءُ عملٍ و اتبعوا أهوائهم." همین یک کلمه کمر آدم را میشکند. "أفمن کان علی بینت من ربه کمن زُيِّنَ له سوءُ عملٍ و اتبعوا أهوائهم." اونی که بینه از جانب خدا دارد مثل اونیه که کارهایش را توجیه میکند و دنبال هوای نفسش میرود. خوب این دوگانه را شما ببینید. آن "بینه من ربه" میشوند مؤمنین، این "سوءُ عملٍ" که برایش تزیین شده و دنبال هوای نفس رفته میشود کافر و منافق و بیمار دل و اینها. خوب من کدامشم؟ من واقعاً وقتی که باید یک جایی از خودم بگذرم، از یک خیر ظاهری، از یک منفعتی، از یک لقمه چرب و نرمی؛ میگذرم یا صد تا آیه و روایت برایش پیدا میکنم که اینجا حق من است، این مال من است.
تابع حق بودن، گذشتن از آن چیزی که دوست دارم، خیلی سخت است. مثل علامه حلی که میخواهد در مورد چاه تحقیق بکند و قضیه مذهب بِرکه، بحث فقهی معروف، بلدید، میدانید؟ خب ایشان روایات و مطالبی دیده بوده، به نظرش میرسد که شاید بحث چاه به این نحو که تا به حال مطرح شده، نباشد؛ که حالا چاه مثلاً به این نحو بخواهد نجس بشود و فلان و اینها. یک نظر مبتکرانه جدید. بعد ایشان دستور میدهد به آن خادمش، میگوید: "چاه خانه را پر کنید. این چاه را بلااستفاده کنید، از دور خارج." تعجب! "آقا از این آب برمیداریم چرا؟" میخواهد آقا مطالعه کند، تحقیق کند که وضعیت چاه چه مدلی است از جهت فقهی و شرعی. چاه اگر اینجا به راه باشد این اثر میگذارد توی تصمیمگیری و روند مطالعاتی فقیه. "من یکجوری میخواهم پیش برود که این چاهِ هرجا که میگوید خب یعنی این چاه را ببندم اینها. هی خودم ذهنم را مدیریت میکنم برود به آن سمت." چاه را تعطیل میکنند، بعد مینشیند آزاد مطالعه میکند. آخر هم به این میرسد که آب چاه با این مسائل، مثلاً با افتادن موش و فلان و اینها نجس نمیشود. خوب آخر همان حرف ثابت میشود با این تفاوت که الان دیگر من چاهی این وسط ندارم که بخواهم فکر چاه خودم باشم. خیلی اثر دارد ها! خیلی اثر دارد. یعنی حتی توی مسیر استنباط، آدم ترسو کلاً دین را یک جور دیگر استنباط میکند. آدم بخیل کلاً از روایات یک چیز دیگر میفهمد. آدمی که وسواسی و سوءظن دارد، این کلاً همه آیات و روایت را با یک لنز دیگری میبیند. واقعاً یعنی یک جمله را ما میبینیم ۵۰ نفر باهاش مواجه میشویم. هرکس متناسب با آن ویژگیهای باطنی خودش، با اوصاف خودش این را میخواند و میفهمد، تحلیل میکند.
کما اینکه دیدید همین چهار تا جملهای که رهبر معظم انقلاب مطالبی که چند بار هم سالهای قبل هم دهه ۵۰ هم دهه ۶۰ این مطالب را فرمودند به مناسبت شهادت امام صادق، دوباره فرمودند. اینوریا دست گرفتند علیه اونوریا، اونوریا دست گرفتند علیه اینوریا. حالا اصل حرفم این است که آقا اگر مؤمنین به وظیفهشان عمل نکنند، جبهه حق آسیب میبیند. ممکن است تبعات دامنهداری برای چند قرن داشته باشد. که حالا ما این شبها داشتیم دیگر، که در قضیه جنگ حیاتی حتی یک توییت ممکن است اینجوری باشد؛ یعنی به جبهه حق آسیب بزند، جبهه حق ضعیف بشود، موقعیتش به خطر بیفتد و جبهه باطل مستقر و سوار بشود. این کوتاهی من و اشتباه من باعث میشود که اصلاً داستان حق و باطل مسیرش عوض میشود.
حالا غرضم این است که یک مطلبی که خب مطلب شفافی است، هرکسی از دریچه حب و بغض خودش این را تحلیل میکند و میخواند و اصل حرف که میگوید «آقا ای مؤمنان بفهمید توی چه موقعیتی» اصل این حرف شنیده نمیشود. که اتفاقاً اینجا باید شما وحدتتان و انسجامتان را بیشتر حفظ بکنید. همین میشود یک حربهای برای به هم ریختن و متهم کردن و تحقیر کردن و تسویه حساب کردن و همیشه هم رهبری حامی ماست دیگر. من که اینوریم رهبر هرچه که بگوید منظورش این است. مثلاً من از صدا و سیما بدم میآید. مثلاً رهبری پیام دادند که شما و این حضرات که مست نظر هستید که مثلاً فلان هستید، این حضرات رهبری را تحقیر کردید، مسئولین صدا و سیما. دیدید بعضی که بعضی از اعضای دفتر رهبری مجبور به واکنش شدند. حالا جالبش این است که بعضیها تا میبینند مثلاً فلان شخصیت دفتر رهبری واکنشی نشان داده، همان را یک پتکی میکنند توی سر همه. ولی اینجور وقتها انگار اون یکی نسبت به مثلاً وعده صادق. رهبری میفرمایند که آقا تعللی صورت نگرفته. آن هم حالا اگر یک کلمه رهبری میگفتند که مرتبط با تحلیلهای قبلی من بود و تأیید میکرد حرفهایی که تا به حال زده بودم، ۶۰۰ بار دست میگرفتم: "رهبری فرمودند." تهش خیلی واکنش خوبی داشته باشد، بیمحلی است.
این است دیگر. یعنی ماها اسم خودمان را میگذاریم اهل جبهه حق. اینجور وقتها معلوم میشود که ما که دنبال حرف رهبری و منطق دین و اینها نیستیم. ما دیدیم که آقا از قبل رهبری و نظام و حزبالهیگری و فلان اینها یک چیزی به ما میماسه. با رهبری رهبری گفتنم چهار تا فالوور و مرید و اینها. من که از بین حالا بالاخره یک میزان آدم به یک سری چیزها یک پایبندیهایی دارد. من میبینم آقا از بین جبهه کفار و فساق و اینها که برای من مشتری درنمیآید که سراغ من نمیآید؛ یا من دیگر خیلی باید بزنم به آن درش که اینها با ما رفیق بشوند؛ یا به هر حال اگر بخواهم مدل باشم کسی سراغ من نمیآید. من پس پایگاه رأیام و مریدم بین حزبالهیهاست. آنهایی که نماز جمعه میروند، راهپیمایی میروند، انقلابیاند. بر بزنم دیگر. حیدر موارد. بالاخره یک جورایی خودم را نشان بدهم، واکنش نشان بدهم، موضعگیری بکنم که اینها خوششان بیاید. اینها دنبال ما راهبیفتند. من مثلاً میدانم من حرف رهبری را بزنم، مثلاً تأیید بکنم، اظهار علاقه به رهبری بکنم. حالا بین چند نفر هم فحش میخورم، لااقل با این حرف باعث میشود که ۵۰ نفر هم پشت ما، صد تا مرید هم میتوانم پیدا کنم. بالاخره من هم کاسبم دیگر. خوب فهمیدم کی به کیه، چی به چیه. این میشود "زُيِّنَ له سوءُ عملٍ". این همان است که قرآن ازش تعبیر میکند به بیمار دلان. این دل بیمار است. خوب حالا چند تا دل داریم که بیمار نباشد؟ و این بیماری هم با قرآن شفا پیدا میکند. دل بیمار باید با این کتابی که کتاب شفا و رحمت است، ولی "بل یزید الظالمین الا خسارا." اگر کسی خودش را از موقعیت ظلم درنیارد، این کتاب درمانش نمیکند. هی مشکلاتش حادتر و بدتر هم میشود. اینهاست که آدم وقتی نگاه میکند، میبیند آقا ما وضعمان خیلی خراب است. ولی کاش همین باورمان بشود که در صدد بربیاییم، یک تکانی بدهیم، در صدد معالجه بربیاییم. ماها باورمان نمیشود که بیماریم؛ یا نهایتاً اثر تواضع. آن هم تازه بستگی دارد پیش کی و کجا. "اگر بدانم پیش شماها میگویم، بعد شما میگویید: آخی چه حاجآقای متواضعی! چقدر علاقهام به حاج آقا بیشتر شد امشب، دیدم که اینجور تواضع میفرمایند." چون میدانم که شماها طیفی هستید که از این حرفها خوشتان میآید. خیلی پیچیده است نفس، خیلی پیچیده است، خیلی خیلی خیلی پیچیده است. یک زوایایی دارد و سراسر هم کفر و کثافت. وقتی که کاملاً اوضاعش روبهراه میشود، کاملاً منطبق بر حق میشود. به تعبیر علامه طباطبایی به نقل از مرحوم آیت الله علی آقای قاضی، از آن جملات ترسناک است. حالا خدا کند من بفهمم. فقط حرف میزنیم.
فرمود: "گاهی یک حوض، این لجنش تهنشین شده. حوض زلال زلال. وقتی نگاه میکنی میبینی آب این زلال." کافی است چوب یکی بردارد، یک تقه بزند به آن لجن تهحوض. یک تکان که بخورد، میبینی چه شد. کل حوض لجن گرفت. ایشان فرمود: "گاهی نفس اینجوری است." شرایطی پیش نیامده. خدا هنوز او را در ابتلا قرار نداده. کسی هنوز در این پانهاده است. شرایط روبهراه بوده، عزتش روبهراه بوده، پولش روبهراه بوده، شهرتش روبهراه بوده. نسل ماها، دهههفتادی و دههشصتی، تقریباً میشود گفت مثلا ما دههشصتیها هنوز آنقدر توی یک ابتلای سنگین و هزینهدهی سنگین برای انقلاب نیفتادیم. یک فتنه ۸۸ را ماها دیدیم که پرش از بغل، یعنی بادش از بغلمان گرفت و رد شد. خیلی چیز خاصی نبود. چندنفری وسط خیابان کشته شدند به خاطر ریششان. این فتنههای ۹۶ و ۹۸ و اینها که آن هم خیلی چیزی برای ما نداشته. ۴۰۱ یکم جدی بود که من عمامهمان را پراندند. مثلاً من و طلبه را. ما هنوز میدان جنگ با صدام را تجربه نکردیم، نه میدان جنگ با منافقین و کف خیابان، نه با کوملهها توی کردستان، با اسرائیل توی لبنان و فلسطین. خیلی چیز آنچنانی نبوده. فرماندهانمان دستور دادند: "آقا وعده صادق زدیم." و بعد شب هم رفتند خانهشان، فردا رفتند خانهشان خوابیدند. فرمان فردا، سه چهار تا از آنها نباید باشند که جنگ نیستش که. زد و خورد جدی را که هنوز ما امتحان نکردیم. که هنوز این حوض ما را کسی چوب تهش نینداخته. آن روز معلوم میشود ما چهکارهایم. هنوز کسی توی صورت ما تف نینداخته.
فرمود: "حتی یتفُلَ بعضُکم فی وجوهِ بعض ... و بعضٍ" امر فرج، امر ظهور، رخ نمیدهد مگر اینکه شما بعضیهایتان توی صورت بعضی از دوستانتان تف بیندازید. که پرسید: "آقا اینکه همهاش شر است؟" فرمود: "همه خیر اینجاست." چرا؟ برای اینکه این ابتلایی است که دارد درمیآید از توش کی چهکاره است؟ عیار آدم دارد درمیآید، آن مرض و کثافتی که ته وجود آدم لایه کرده و تهنشین شده. یک وقتی هست من از ضدانقلاب فحش میخورم. اینکه خیلی نفسم را قلقلک نمیدهد. بله، ممکن است دیگر آدم خیلی دیگر ضعیف باشد که طاقت همین را هم ندارد. تا یکی یک جملهای میگوید ول میکند و میرود. آن روزی که مثلاً من ۲۰ سال سابقه انقلابیگری داشته باشم، توی همه برهها و امتحانهای انقلابم بودم و سربلند بودم و اینها، یکهو یک چک از امام خمینی بخورم. آن روز معلوم میشود چه این پشت قایم است. خیلیها از امام خمینی چک نخوردهاند، از دور و بریهای امام خمینی چک نخوردهاند. از ۵۰ کیلومتر آنورتر یکی یک چیزی بهشان گفت، گذاشتند و رفتند. تاریخ انقلاب خیلی چیزهای عجیبی دارد توی این زمینهها. برخی به خاطر امام خمینی فحش خوردند و تا آخر وایسادند، مثل شهید بهشتی. ولی شهید بهشتی از امام خمینی چک نخورد. برای امام خمینی. بین این دو تا خیلی تفاوت است. خیلیها برای امام چک نخوردند. شهید بهشتی خیلی متمایز بود، برای امام چک خورد. یک نفر را تقریباً بنده توی انقلاب سراغ دارم به صورت جدی. حالا شاید هم بیشتر باشند، از انقلابیها و حزبالهیها که از امام خمینی چک خورد. آن هم رهبر عزیز انقلاب. واقعاً از آن امتحاناتی است که هر وقت مرورش میکنم تنم میلرزد که مثلاً ما اگر توی آن موقعیت بودیم چهکار میکردیم؟
یک بحث طلبگی یکم جدیتر یکهو انتشار علنی عمومی پیدا میکند. یکهو طرفداران امام به عشق امام شما را فحشکش میکنند شنبه بعد آن سخنرانی حضرت آقا. حالا بماند که آن اتفاق خودش بعد چه ماجراهایی بود. یک جلسه کسانی داستان میرحسین موسوی و دولت و از اول با جبر و اکراه بود برای رهبر عزیز انقلاب. مصلحتی بود که امام میدانست و میدید و آقا امام را دوست داشت. حتی این جمله نقل شده توی این قضایا که بعضی به آقا فشار میآوردند که آقا یک موضعی بگیر، اصلاً استعفا بده. فکر خودش بود، بتواند با این مدل هیچچیز دستم نباشد، بخواهم پاسخگو هم باشم و همهاش فشار و هجمه و هیچ کاری هم نمیتوانم بکنم. دولت کامل دست نخستوزیر و نخستوزیر هم کامل غیرگزینهای که ایشان میخواست. خیلی آقا را تحت فشار میگذاشت. جملات خیلی جالبی که اینها بعد روش تحلیل بشود، میگفت: "که آقا به بعضی از این اطرافیانی که ایشان را تحت فشار میگذاشتند که ایشان یک واکنشی نشان بدهد." ایشان میفرمود: "امام را دوست دارم." خیلی حرفهاست. "دوست دارم." هنوز ما از امام تعبیر قشنگی نیست ولی شستهرفته ما از امام خمینی زخم نخوردیم. ما چک نخوردیم. توسط امام زخمی نشدیم. نهایتاً به خاطر امام زخمی شده باشیم که خیلی فرق دارد. بنیصدر که به خاطر امام خمینی بود که درد ندارد که. همان هم خیلی بود. رفتند جبهه دیدند «گلوله بر تنشان ضرر دارد». دیگر نرفتند.
"و لَتَسْمَعُنَّ کَثِیرًا." خیلی اذیت خواهی شنید. "اذیت" آنجا تعبیر به شنیدن میکند. وضعیت شنیدنی است. آن "کثیراً" خیلی متلک میشنوی، خیلی حرف میشنوی. حالا یک وقتی است از بیدینها و فاسقها و دشمنها و خوب این حتی شیرینی هم دارد. یک جور تأیید مسیر آدم هم هست. ولی از خودیها، از آدمهای موجه، از آدمهای معتبر، از عالم، حتی بعضاً از عارف. یکی از نقاط برجسته امام که ایشان ویژه کرده بود همین بود که امام از خودیها خیلی حرف شنید. خبر داشته باشیم بعضی از مراجع بزرگ نجف با ایشان به تعبیر ما "گِلآویز" شدند که این خونها را کی میخواهد گردن بگیرد؟ اینهایی که مردم را به این داستان وادار کردی میروند زندان و کشته میشوند و اینها. "من گردن میگیرد." جرئت میخواهد. مگر میشود همچین حرفی زد؟ "آقا من این موضعی نشان بدهم بگویم بریم فلانجا دعوا کنیم، یکهو دعوا گُل میکند، ۵۰ نفر اینجا کشته، ۵۰ نفر نه، ۳۰۰ هزار نفر." آن امام خمینی که "مگس" گفتن توی عمرش نکشته بود، "سوسک" نمیکشت و با دست انداخت بیرون کرج. "فقهی هم اشکالی ندارد دیگر اگر مایع اذیت باشد. گفتند اشکال ندارد." سوسک را نمیکشت. نمیتوانست. طاقتش نمیآمد. ۳۰۰ هزار نفر فقط شهید، فقط در این ده سال اول انقلاب. حالا من قطعنخاعیها و معلولین و جانبازها و شهدای بعد مقدس اینها را کار ندارم. آن ۳۰۰ هزار تای آن موقع را امام فرمود: "من تکتکشان را جواب پس میدهم قیامت." یک همچین مضمونی. شوخی نیست. کی میتواند؟ چه ایمانی؟ بد شد این ایمان.
یک وقتی است یک حرف احساسی است که مثلاً من میگویم و این برای خانواده شهدا خوب است، خوششان میآید، دلشان گرم میشود. یک وقتی روبهروی من کاملاً آدمهای موجه، کاملاً آدمهای مسلط، آدمهایی که آدم در تدینشان هم شک، در فقاهتشان هم شک ندارد. اینجور وقتها نمیدانم شما با این فتنهها مواجه بودید یا نه. بنده مواجه بودم. بعضیهاشان مواجه میشود آدم. یعنی طبیعتش چون من بودم. آدم به هر حال موقعیتی از سلک خودش، امتحانهای شکلی دارد دیگر. یکهو یک داستانی برایت پیش میآید. آدمی که کاملاً معتبر است از هر جهت، یکهو میبینی آقا دقیقاً نقطه متضاد با تو، نقطه متضاد با یقینیات تو است، با بدیهیات و بینات تو است. گاهی رفاقتت هم به هم میخورد.
توی قضیه آقای شریعتی خدا رحمت کند مرحوم استاد آیتالله مصباح یزدی (رضوان الله علیه)، شهید بهشتی قائل بودند که خیلی نباید قضیه شریعتی را این شکلی واکنش نشان داد توی فضای عمومی. به نقاط مثبتی هم دارد، به نفع انقلاب هم میتواند باشد و این را مثلاً اینطور ضرب نگیریم. روبهرویش مرحوم آیتالله مصباح برعکس از همان اول، البته علامه هم مخالف شریعتی بودند ولی خب خیلی این فضایی که توی فضای عمومی باشد و اینها که دست آن علامه نبود. شهید مطهری هم که خوب اول حامی بودند، بعد ضد شدند. شدیداً هم ضد شدند و نامه معروفشان به امام خمینی و داستان این شکلی و داستان حسینیه ارشاد روی این قضایا. مرحوم آیتالله مصباح هم خب موضع شدیدی داشت نسبت به شریعتی. یک بار فکر میکنم خوانسار شاید رفته بودند. این را با یک واسطه شنیدم. اصلیترین شاگردان مرحوم آیتالله مصباح در زمان حیاتشان، سال ۸۵ به مناسبت یک قضیهای شده بود، چند نفره بودیم، یکی از شاگردان ایشان خاطرات تعریف کرد. بعد آن قضایای استادیوم آزادی و اینها که رئیسجمهور وقت چیزی گفته بود در مورد حضور بانوان و آقای مصباح واکنش نشان داده بودند. اولین کسی بود که در قم واکنش نشان داد. با اینکه جدیترین فردی که توی قم حامی آن رئیسجمهور بود ایشان بود. یک سال بعد از رأی آوردنش ۸۴. آن آقا آمد با حمایت جدی آیتالله مصباح در حدی که همسر آیتالله مصباح طلاها و جواهرات را فروخته بود برای تبلیغات آنها. طلبهها را تشویق کردند به اینکه بروند تبلیغ کنند و اینها. سال بعدش سر قضیه استادیوم آزادی، اولین کسی که واکنش نشان داد. آن کسی را که فرستاده بود برای اینکه این تذکر را بدهد، ایشان نقل میکرد که آقای مصباح تا دیدند که این قضیه شد، فرستادند. گفته بودند که: "آقا مثلاً حالا به نظرم یک تذکر چیزی هم بود، محکمی هم بود که مثلاً هالی دست داری چهکار میکنی؟" همچین حالتی. بعد آن بزرگوار این را تعریف میکرد، میگفتش که: "از آیتالله مصباح غیر از این توقع نمیرفت."
شهید بهشتی او را برداشت برد، حالا ظاهراً خوانسار، توی آن ایام قضیه شریعتی. چند ساعت با همدیگه حالا میزبان هم شهید بهشتی بود. علاقه داشت. روابط خیلی گرمی هم داشتند. با یک کتابی نوشته شده "مصباح دوستان". این جمله شهید بهشتی مفصل با هم گفتگو میکنند و آخر شهید بهشتی طبق این نقل با این واسطه که دارم عرض میکنم چون جایی ندیدم. آخرین جمله شهید بهشتی بعد کلی بحث و گفتگوی علمی و طلبگی و اینها میگوید که: "آقای مصباحی درخواستی دارم، به خاطر من کوتاه بیا." آقای بهشتی به خاطر خدا کوتاه نمیآید. خیلی حرفهاست. ببین ما توی آن موقعیت قرار نگرفتیم. توی آن رودرواسی. این رفاقت، مهمانش باشی، شهرش رفته باشی، خانهاش رفته باشی، پذیرایی مفصل کرده باشد، دو ساعت استدلال آورده باشد، متدین باشد، متشَرِع باشد، فقیه باشد، موجه باشد، دلسوز باشد، مصلحتشناس باشد، دنیا دیده باشد. و تو میدانی که آن موضعی که تو داری برایش بینه داری. "أفمن کان علی بینت من ربه" خیلی عظمت میخواهد. شوخی نیست. "من دست از بینهام برنمیدارم که شما خوشت بیاید، شما راضی بشوی؛ ولو شما آقای بهشتی باشی که خیلی برای من عزیزی."
یک کیلو مرغ که هزار تومان ارزانتر آنجا میدهد، ۹۵ تومان اینجا میدهد ۹۰ تومان، به خاطرش مثلاً باید یک حرفی هم بزنم که شما میگویی دروغ است. مصلحت هم ۵ تومان تفاوت قیمت دارد. و دایره مصلحت برای ما خیلی گشاده. میدانی که اصلاً توی هر قضیه که واقع میشویم، بله. میگفت: "باب التوجيه وسيعٌ و للمذهبين أوسع." برای حزباللهیان باب توجیه. بعضی هم به تعبیر استاد آیتالله جوادی اصلاً میآیند دین و احکام یاد میگیرند برای اینکه همین فرمولهای توجیه دستشان بیاید. خیلی عجیب است ها! خیلی عجیب است ها! گاهی بین ما طلبهها چنین است. آن مسائلی که مطابق با هوای نفسمان است آن ابواب را کامل فول. دیگر نمیخواهم با ذکر مثال و مصداق اشاره کنم. نوعاً بین ما طلبهها هرکس که نسبت به یک بابی مسلط است، بدون یک وقتی توی یک چالشی گیر کردی، این چم و خم را یاد گرفته برای اینکه نبازد، قافیه را از دست ندهد. خیلی عجیب است. نمیدانم من به خودم تطبیق میدهم قشنگ چند تا مثال پیدا میکنم. نمیدانم شما هم پیدا میکنید به ذهن ناقص من رسید، به ذهن ناقص شماها. آدم وقتی مرور میکند فلانجا را خوب بلدم. باب ربا را چون فلان جای پولی دادهام دارم سود میگیرم و اینها، باید بدانم که مثلاً چهجور بگیرم که سودم را بگیرم و مثلاً نزول نشود.
تازه این آدم میگفت که کتابی نوشته بود یک آقایی. اسم نمیبرم، سالگردشان هم هست اتفاقاً خدا رحمت کند. در مورد همسرداری. نامگذاری کرده بود و دو بخشی کرده بود. و هر بحثی که گفته بود یک بخش برای آقایان، یک بخش برای خانمها. بس که این آقا دیده بود که هرکس رفته بود طرف مقابل را خوانده بود، گفته بود: "آقا راضی نیستم خانمی کتاب من را بخواند، بخش آقایانش را بخواند." اصلاً کار ندارد به اینکه گذشت. خب بعد آمد یک سری حرف زده در مورد اینکه خانم کجاها گذشت کند؟ آقا بر کجا گذشت کند؟ من و آقا وقتی وا میکنم کجایش را میخوانم: "خانم باید کجاها گذشت کند." تکهتکه قبولش داشتی صوتش را برای من میفرستادی میگفتی: "گوش بده." آدم شو. باید آدم عمل بکند هی بری جلسه و گوش بدهی و فلان و اینها که آنهایی که به درد نمیخورد. چقدر منطبق بر حق میشود، ملا میشود، واعظ میشود، فیلسوف میشود. آره، میگفت فرزند یکی از علما، حالا عین تعبیر ایشان نمیتوانم به کار ببرم. گفت که آن آقا از بزرگان به پسرش گفته بود که: "پسر جان روی این در یک میخ هست. این طلبهها میروند و میآیند. هوایشان گیر میکند و پاره هم نمیشود." پسر آمد و دید هنوز میخ روی در است. "چرا بابا؟" "من نشستم فکر کردم، دیدم اگر در مشیت حتمیه الهی این باشد که این سوراخ بشود، من فکر کردم یا نکردم سوراخ میشود. اگر هم نباشد..." تعبیر به کار برده بود که معادل محترمانهاش میشود "تنبلی". گفته بود: "تنبلی موحدت کرده." یک وقتهایی ماها موحد که میشویم، اثر اعتقاد و باور و اینها. حالیه که ندارم و اینجا یکهو بابی از معارف برای آدم باز میشود. هرچه از بچگی تا حالا خوانده در این حوزهها، یکهو فعال میشود. دو ساعت سخنرانی میکند برای اینکه اصلاً اینجا حرام است، که اصلاً عین شرکت را برداری. این فرمول عجیبی است و ریزشها همینجاست. دقیقاً "اتبعوا أهواءهم". بیماردلان و منافقان به حسب ظاهر آمدهاند توی این مسیر، اعلام میکنند، اظهار میکنند ولی این نیست که هوا تابع هدی شده باشد، هدی تابع هواست. این جمله از امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه. یک وقتی هست هوا تابع هدی، یک وقت هدی تابع هواست.
در حال بارگذاری نظرات...