* آثار توجهات مداوم به معشوق در مجاورت چهل روزه و تبدیل شدن به تجلی او [25:11]
* تفاوت رهبانیت در اسلامِ "ذوالعین" با یهودیتِ ملک محور و مسیحیتِ ملکوت محور! [29:05]
* فلسفه عزلتهای مقدس در قرآن، عزلتهایی که نه انزوا، بلکه آمادگی برای هِبههای الهیاند [36:31]
* تعلق به مادیات، همان مصداق گوسالهپرستیست در دنیای مدرن! [43:49]
* اتصال معنوی حضرت معصومه سلام اللهعلیها و امام رضا علیهالسلام و ثواب زیارت حضرت معصومه سلاماللهعلیها[46:31]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدةً من لسانی یفقهوا قولی.
امشب شب بسیار بزرگ و با برکتی است برای همه مسلمین، برای همه شیعیان، خصوصاً برای ماهایی که بهرهمند از این نعمتیم که زیر سایه لطف حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها متنعمیم و این فرصت مغتنم برامون فراهم شده که با این بانوی بزرگ همسایه باشیم. میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها را محضر مبارک حضرت بقیةالله الاعظم ارواحنا فداه و محضر امام رضا علیه السلام تبریک عرض میکنیم و محضر همه شیعیان و محبین اهل بیت. انشاءالله که زیر سایه و مرحمت و تربیت خاص حضرت معصومه سلام الله علیها همهمان تربیت بشیم.
آن جمله معروف که از مرحوم علامه طباطبایی نقل شده که: «برید کنار قبر مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی به ایشان اصرار کنید که ایشان در عالَم معنا محضر مبارک حضرت معصومه سلام الله علیها اصرار کند تا حضرت معصومه تربیت شما را به عهده بگیرند.» اگر حضرت معصومه سلام الله علیها عهدهدار تربیت ما باشند، همه این چالهچولهها و مشکلات و آسیبها و گرفتاریها و همه اینها با رحمت رحیمیه خدای متعال برطرف خواهد شد. انسان در مسیر تقرب و ولایت الهی حرکت خواهد کرد.
و از نکات جالب و درخور توجه این است که این میلاد مقارن شده با آغاز چهل روز طلایی و منحصر به فرد که بین اولیا خدا معروف به «اربعین کلیمی»، «اربعین موسوی». که بزرگان ما همیشه به این چهل روز عنایت و توجه ویژهای دارند، خصوصاً ده روز پایانیاش که دهه اول ذیالحجه است، و بر اساس بعضی روایات، «لیالٍ عشر» است که در سوره مبارکه فجر خدای متعال بهش قسم خورده. انشاءالله که از برکات این چهل روز هم بهرهمند بشیم. داستان حضرت موسی علیه السلام و قضایای بنیاسرائیل هم یک واقعه آفاقی است، هم یک واقعه انفسی. هم در بیرون علیالدوام تکرار میشود، هم در مملکت جان ما علیالدوام تکرار میشود. هم در هر عصر و دورهای موسی هست و سامری و بنیاسرائیل و این قضایا، هم در درون ما موسی و سامری و عجل و تورات و تکلم و اینجور مسائل.
در بیرون، حضرت موسی علیه السلام در عالم خارج، در عالم آفاق، مأموریت پیدا کرد سی روزی جدا بشود از مردم. «مواعده و واعدنا موسی ثلاثین لیلة». خیلی لطافت در این آیه است. البته دو بار در قرآن این داستان بهش پرداخته شده با دو تعبیر متفاوت، یک بار در سوره بقره است، یک بار در سوره اعراف. «ما با موسی یه قرار سیشبه داشتیم، قرار داشتیم سی شب، واعدنا موسی». خوب خود همین تعبیر خیلی تعبیر عجیبی است. اینها برای ماها که دیگر خوب از اول هی قرآن خواندیم و اینها را تکرار کردیم، اینها عادی شده. یکم ذهنمان را خالی کنیم از این مفاهیم، دوباره برگردیم یکم با تأمل و توجه به مسائل نگاه کنیم، خیلی معانی عوض میشود. خدا با یکی قرار گذاشته باشد. امشب ما با علامه حسنزاده قرار داریم، یک قرار ساعت ۸. آقای حسنزاده منتظر ماست. معلوم میشود که خیلی آدم ارتباط وثیق و خاصی دارد با آقای حسن زاده. میگوید که: آقا سی شب اینها با هم قرار دارد. سی شبانهروز ایشان به من گفته خالی کن اینجا، من باهات کار دارم.
خب، حالا آیا حسنزاده با همه عظمت و بزرگی که دارند، اثر قابل قیاس نیستند در این تشبیه؟ خاک بر فرق من و تمثیل من! یک وقت خدای سبحان با یک بندهای قرار میگذارد. خوب این را بزرگان گفتند این «مبائدهای» است که تک تک ما نصیبمان میشود در ماه ذیالقعده. خوب این خیلی نکته عجیبی است. خدا با موسی جان ما هم یک قرار سیشبه دارد. در جان ما هم موسی است.
«چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد
موسایی با موسایی در جنگ شد»
از ابیاتی است که این مخالفین عرفان و فلسفه خیلی میتازند. «و الیوم الناس اعداء ماجهلو». آدم چیزی که نمیفهمد، باهاش دشمنی میکند. گنج و فرعون را داره موسی معرفی میکند، میگوید: «موسایی با موسایی در جنگ شد». موسی و فرعون با هم به جنگ افتادند. جنگ موسی با موسی، چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد. آن موسی با موسایی مال آن عالم بیرنگی بوده که اینجا اسیر رنگ شد، شد موسی و فرعون. وحدتش را باید نظر کرد. بعد هم خود فرعون هم موسایی دارد. موسی هم موسایی دارد. فرعون هم موسی دارد. مگر ما نمیگوییم عقل رسولالله که در درس زیاد میخواندند که انبیا، رسل بیرونی الهیاند، عقل، رسول درونی. خدای متعال این همون رسول است دیگر. یک وقت این رسول تجسم و تجسد پیدا میکند، یک وقتی هم تجرد دارد. وقتی که تجرد دارد میشود عقل. آن وقتی که تجسم دارد میشود موسی، میشود عیسی، میشود نبی اکرم. اینها تجسم همان تجرد است دیگر، همان عقل است دیگر. «اول ما خلق الله نور نبیّک یا جابر» داریم. هم «اول ما خلق الله العقل» داریم. «اول ما خلق الله» که نمیتواند دو تا باشد. اولِ اول دیگر یکی است. یا خدا اول این را خلق کرده، یا اول آن را خلق کرده. وقتی دو عبارت میآید در مقام توضیح «اول ما خلق الله»، معلوم میشود که خدا اول یک چیز خلق کرده با دو عنوان. هم بهش نور پیغمبر میگویند هم بهش عقل میگویند. خب این هم از آن چیزهایی است که بزرگان معمولاً بهش توجه داشتند.
این موسی درون ماست. خدا با موسی درون ما یک قرار سیشبه دارد. در این شبها که از امشب شروع شد، قواعداً موسی هم با موساهای بیرونی که هر دورهای اینها به هر حال تکرار میشود دیگر. همیشه عالم «لا تخلو من حجة الله». زمین از حجت الهی خالی نیست. همیشه زمین حجتی دارد، موسایی دارد. خوب آن موسی و آن حجت هم یک قرار سیشبهای دارد. این موسی درون ما هم این قرار را دارد که البته «و اتممنَاهَا بِعشْرٍ» که این «عشرٍ» همان عشره و «لیالٍ عشر» در سوره فجر است. اتمامش کردیم با آن ده شب که حالا اگر باز خود آن آیات بررسی بشود در مقام توضیح این آیه باز بحث جدیدی میشود. «والفجر ولیال العشر والشفع والوتر واللیل اذا یسر هل فی ذلک قسم لذی حجر» که آنجا هم مرتبط با این ده شب میشود. به هر حال ده شب اضافه کردیم بهش، تمامش کردیم با این ده شب. «فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً». نیازی نبود بگوید دیگر، وقتی به سی ده تا اضافه میشود همه میفهمند شد چهل تا. نه میقات ربش. حالا تک تک اینها جای بحث دارد. میقات تمام شد در چهل شب. این همین چلّه ایست که از امشب آغاز میشود تا شب عید قربان.
البته به هر حال نکتهای هم هست که گاهی بهش توجه نمیشود که باید این هم مد نظر باشد که ماه ۲۹ روزه را هم توجه داشته باشیم. ماه ۳۰ روزه و ماه ۲۹ روزه. اگر ماه ذیالقعده ۲۹ روز بود، چهل روزش باید یازده روز بهش اضافه بشود از ماه بعدی. گاهی به این توجه نمیشود. یعنی تا دهم، خدمت شما عرض کنم که آره تا عید قربان، تا ۱۰ ذیالحجه تصور میشود، در حالی که این ۴۰ روز با عید قربان متفاوته. این روز پایانیش عید قربان نیست. روز پایانیش روز چهلم. ممکن است فردای عید قربان باشد اگر ما ذیالقعده ۲۹ تا باشد. این مشکل را تو قضیه اربعین امام حسین هم داریم. بعضی بهش توجه نمیکنند. فکر میکنند هر سال بیست صفر، اربعین امام حسین علیه السلام. ممکن است محرم ۲۹ روزه باشد. اگر محرم ۲۹ روزه شد، یعنی اربعین ۴۰ روز بعد از عاشوراست دیگر. این را باید توجه کرد. ۲۰ صفر نیست، چهل روز بعد عاشوراست که حالا آن بیست و نهم محرم یا سیام محرم باید لحاظ بشود. اگر محرم ۲۹ روزه بود، یک روز اضافه میشود به خدمت شما عرض کنم که ماه صفر، میشود ۲۱ صفر.
اینجا در این مملکت بنیاسرائیل اینها چهل روزی بین اینها و حضرت موسی فاصله افتاد. حالا موسی رفته سلام الله علیه به تو و طور سینین که خدا به طور هم قسم خورد و آنجا چهل روزی که نه آب خورد، نه غذا خورد، نه خوابید. ۴۰ روز نخوابید. چطور میشود فهمید چهل روز نخوابیده؟ حضرت موسی چه مقام حضور و چه انسی بوده؟ چه ارتباطی بوده؟ محصولش هم تورات بوده. البته قرار حضرت موسی با مردم سی روزه بود. یعنی خدا دو مرحلهای با موسی قرار میگذارد. یک مرحلهاش را میگوید و موسی ابلاغ میکند. یک مرحلهاش وقتی که بالای کوه میرود بهش ابلاغ میشود. یعنی سی شب که تمام میشود، یک ده شبی بهش اضافه میشود. حالا چرا اینجوری؟ این را جای بحث دارد، بزرگان باید توضیح بدهند. کما اینکه توضیح هم بعضاً دادند این مباحث را. یک سی روزی اضافه میشود. خوب مشتاق برای برگشتن. یهو ده شب، یعنی ۳۰ روز. یهو ۱۰ شب. ۳۰ شب ۱۰ شب اضافه میشود که خب دیگر تکمیل میشود این انقطاع و گل کار حضرت موسی هم تو آن ده شب است. گل فتنه بنیاسرائیل هم تو آن ده شب است. یعنی تا شب سی هیچ اتفاقی نیفتاد در بنیاسرائیل. کاملاً آماده بودند. سی شب موسی نیست. ذیالحجه که شروع میشود، شروع میشود زمزمهها که: موسی سرکارتان گذاشته. برگشتی نیست. خبری نیست. خدا هم که به هر حال این داستان فتنه و بلا همیشه هست دیگر. کردیم چند بار. حق هم غلطانداز. خدا بلد است با پیغمبر حقش هم یک جوری ما را توی ابهام قرار بدهد. امتحان همهاش تو ابهام است دیگر. خب چرا موسی از اول نگفت اگر قرار بود اضافه؟ چرا گفت سی تا؟ خب بابا عدد مفهوم ندارد. اینها اصول نخوانده بودند دیگر که عدد مفهوم ندارد. وقتی گفته ۳۰ تا، معنایش این نیست که نه بیشتر، نه کمتر. مفهومگیری عدد در مقام تحدید نبوده. با یک هجیمی که اگر گفته سی تا یعنی من روز سی و یکم اینجا هستم. من یک سی روزی نیستم. حالا ممکن است این ۳۰ روز بشود ۳۰ سال. بعدی که ندارد که نه. اگر ۳۰ روز بیشتر بود چرا نگفت؟ اینها دقیقاً آن نقاط ابهام است.
اینجا سامریها سر بیرون میآورد که: سرکارید. تور و ملاقات و تکلم و این حرفها چیست؟ «هذا الهکم و اله موسی». بیا بابا، اینی که او رفته آنجا ببیند، من میآورم شما اینجا ببینید. اینها هم که مردم حسگرا. یک موجود خارقالعاده. این گوساله از فقط از «قبضةٌ من اثر الرسول». کلام «اثر الرسول» باز خودش یک بحثی است که گفت وقتی که از این دریا ما عبور میکردیم، من از زیر پای رسول یک قبضه برداشتم. بر اساس سیاق و ظاهر قرآنیاش میشود از زیر پای حضرت موسی. ولی بر اساس روایات ما جبرئیل آنجا تمثل پیدا کرد بر روی اسبی که راه باز کرده بود و سامری جبرئیل را دید. تمثل جبرئیل را دید. چشم برزخی داشته. خودش هم میگوید: «فَبَصَرْتُ بِهِ مَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ». من یک چیزی را دیدم که بقیه ندیدند. که آنجا بر اساس روایت از زیر پای اسب جبرئیل خاکی را برداشت که بعداً باهاش گوساله درست کرد. داستان پیچیده و مفصلی است. حالا باید تو بحثهای تفسیرش خصوصاً تو سوره طه که این بحث مطرح است، آنجا باید بحث بشود.
حالا این آمده گوساله را درست کرده که «عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ». این زمزمههایی از دهانش ایجاد میشود و به اثر ظاهر تکلم میکند. اینها هم که جماعت حسگرا. شنیده بودند موسی میرود با خدا تکلم میکند. خدا با موسی حرف میزند. که عیناً یک موجود عجیب و غریب خارقالعاده است که حرف میزند. گوساله هم که بین اینها مقدس بود. چرا؟ چون تو یک واقعه دیگری دیدند که گوساله حیات بخشید به یک مردهای. ک اصلاً خود داستان سوره بقره همین است. اینها هم که باز آدمهای حسگرا. این حیات را به چی نسبت دادند؟ گوساله. «ان الله یأمرکم ان تذبحوا بقرة». کدام؟ دستور داده که گاو بکشید. این کار ندارد به اینکه این محیی اینجا خدای متعال از دروازه ولایت حضرت موسی دارد جلوه میکند. این میبیند که آقا یک تکه گوشت این گاو را زدند به این مرده، زنده شد. پا شد گفت کی من را کشته؟ پس کی حیات میدهد؟ گوساله. گوساله مقدس شد. حالا آن گوسالهای که ماهی بود، اینجا دارد با ما تکلم هم میکند. تمام شد دیگر. همه همه چی جمع شد دیگر. شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمع. بیا به اینها بگو که آقا ایران همهاش بازی فریب است. سامری از همین باگ فکری و شخصیتی و تحلیلی اینها نهایت سوءاستفاده را کرد. و از آن قدرت ملکوتی خودش، یعنی ترکیب این دو تا با همدیگر که ترکیب سمی میشود، از آنور از عالم ملکوت یک چیزی دزدیده. از اینور هم با یک مشت آدم نفهم طرف است. این را برمیدارد به اینها عرضه میکند تو قالب گوساله. این اله شماست و اله موسیست. و تمام شد. تو این ده روز اضافهای که اوج شکوفایی و تقرب حضرت موسی علیه السلام بود، شد اوج انحطاط و تنزل بنیاسرائیل.
حالا که برمیگردد خوشحال و شادمان و با چه حال خوبی حضرت موسی علیه السلام که: آقا ما تورات آوردیم. از این به بعد دیگر این مملکت را با امر خدا اداره میکنیم. برمیگردیم این را. همه برگشتن. هیچکی اصلاً دیگر توحیدی قبول ندارد. همه دارند به گوساله سجده میکنند. خب خیلی حال عجیبی پیدا کرد از موسی علیه السلام. و قرآن هم با طول و تفصیل ابعادش را اشاره میکند و آن وضعی که میآید سر و صورت هارون را میگیرد و میکشد و توبیخ میکند و اینجور قضایا. و بعد هم توبهای که اینها دارند که یکی از شدیدترین توبههایی بوده که امتها در طول تاریخ پس داد. «فَاقْتُلُوا أَنفُسَکُمْ». توبه الی بارک. این توبهشان به این بود که باید میکشتند همدیگر را. یعنی موسی نمیکُشد اینها را. خودشان شمشیر فرو میکردند به شکم همدیگر و توصیفش را در تفاسیر ذیل این آیه گفتند که به چه نحوی. بعد هم که به اشد مجازات با سامری برخورد شد.
این داستان و حال و احوال بنیاسرائیل و سامری و موسی و اینها بود. در باطن ما هم سامری است و بنیاسرائیلی و گوسالهای است. بله، فرمود که این: «أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ». اینها مسئلهشان این بود که اشراق شده بود در دلشان. تعبیر "محبت" هم نمیآورد. خیلی بلاغت قرآن عجیب و غریب است. در عین درستی مطلب، هنرمندانه میگوید. مثلاً یک چیزی را حذف بکنیم و اغراق بکنیم و اینها. میفهمیم که آقا مطلب غلط است. ولی تو بدون اینکه من بخاطر اینکه هنرش را حفظ بکنم، غلط بگویم، اغراق کنم، تملق کنم، حذف مسند کنم، حذف مسندالیه کنم، به غیر علت نسبت بدهم، قرآن هرچی که میکُند از مدار حق خارج نمیشود. در عین حال در اوج بلاغتش هم هست. نمیفهمد محبت گوساله تو دل اینها اشراب شد. میفرماید خود گوساله تو دلشان اشراب شد. «اُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ». نه «حب العجل». نه محبت گوساله ریخت تو دلشان. «اشربوا» هم دارد. حالا این هم جای بحث. «زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ». آنجا مجهول میگوید. اینجا جلو جلوتر تو همین سورهای که در محضرش هستیم، اشارهای به این هم میشود که کیه که اینجا اشراب میکند و تو دل میریزد این محبت را و این تمایلات. یهو تو دل گوساله ریخته شد. گوساله ریخته شد.
خوب، مُحِب و محبوب و محبت هم که اتحاد دارند. انسان هم که به هر چیزی توجه پیدا میکند، عین آن میشود. چیزی که در حکمت بعد به عنوان اصول موضوع قبول میکنیم در مباحث فلسفی و اینها و خصوصاً بحثهای انسانشناسی. یکی از آثار بسیار خوبی که برخی تعبیر کردند این کتاب «ام الکتاب» آثار علامه حسنزاده آملی رضوان الله علیه، کتاب «عِیون و مَسائِلِ النَّفْس». شرحی هم خود باز آیتالله حسنزاده، ۶۶ تا مسئله را ایشان مطرح میکند به عدد ابجد الله. بعد خودش این ۶۶ تا را شرح میکند. آن ۶۶ تا کتاب، مثلاً ۴۰ صفحهای است. بعد تو ۹۰۰ صفحه ۶۶ تا را شرح میکنیم که میشود: «شرح العیون فی شرح العیون» یعنی «فی شرح عیون مسائل النفس» که از ممتازترین آثار روانشناسی شیعه و اسلام است. خود ایشان هم در مورد این کتاب تعبیر منحصر به فردی دارد که افاضه شد به من این معارف. و در «لیلة الجوائز» که شب عید فطر بود، این مطالب به من روزی من شد که در مورد بقیه آثارشان ظاهراً همچین تعبیری ندارند آقای حسنزاده.
خوب آنجا مفصل مباحث مطرح است که قواعد عجیب و غریبی در ساختار توجه و دلدادگی انسان. انسان وقتی به یک چیزی علاقهمند میشود، با آن اتحاد پیدا میکند. بعد دیگر هم از آیات و روایات ایشان ادله میآورد، هم از قواعد مسلم فلسفی، هم از کلمات بزرگان حکما و عرفا. مهارتهای این مرد بزرگ است و حیف از این کتاب که اینقدر غریب است. در حوزه شاید به عدد انگشت یک دست ما استاد برای این کتاب نداشته باشیم. اینها کتابهایی است که باید دنیا را باهاش تکان داد. شیعه این را میگوید. اینها حرفهایی است که جای دیگر پیدا نمیشود. یکی از آن اصول این است که انسان در ساختار توجه و تعلق خودش اتحاد پیدا میکند. محب با محبوب خودش. وقتی که علاقه به گوساله آمد، گوساله میشود. وقتی هم که علاقه به حق آمد، حق میشود. نظر محبت که به نظرم آقای حسنزاده هم اینجا تعبیر میکنند، جاهای دیگر هم این تعبیر از بزرگان هست که: «توجه و تعلق از جنس رابطه زغال و آتش است.»
دیدی زغال و آتش رابطهشان چه شکلی است؟ زغال وقتی به آتش نزدیک میکنند، مجاورت پیدا میکند. دیگر آرام آرام این زغال، چوب خشک سرد، گاهی چوب است، گاهی آهن، آهن سرد یا چوب سرد. این آرام آرام گرم میشود. اول در اثر مجاورت، تعلق است دیگر. چسب میچسبد بهش. که تعلق هم به واسطه توجه ایجاد میشود. توجه تعلق میآورد. بعد باز خود تعلق توجه میآورد. این توی مجاورت خودش که اوج این مجاورت تو اربعین حاصل میشود. حسن، داستان اربعین همین مجاورت چهل روز تماس مداوم داشته باشد با محبوب و متعلق خودش. ۴۰ روز توجه داشته باشد. عدد ۴۰ عدد عجیبی است. عدد اسرارآمیزی است. مرحوم علامه بحرالعلوم هم کتاب سیر و سلوک را کلاً بر مبنای همین عدد اربعین نوشتند دیگر. توضیح داستان اربعین. اولش گرم میشود زغال. آرام آرام زغال سیاه رنگش عوض میشود. خورد خورد حرارت تو مغز این زغال راه پیدا میکند. یک مدت که گذشت اصلاً دیگر زغالی نیست. آتش. کسی بهش نمیگوید زغال. بهش میگویند آتش.
این اثر مجاورت و تعلق و توجه، و عنصرش معناش این نیست که ما اگر توجه و تعلق به حقتعالی داشتیم، خدا میشویم. نه. «عَبْدِی أَطِعْنِی حَتَّیٰ أَجْعَلَکَ مِثْلِی». خدا مِثل ندارد. مثل داشتن برای خدا نقص است. ولی مثل شدن برای خدا کمال. نکته کدام؟ مثل ندارد. خدا مِثلُ همه منم دعوت کردیم اینکه مثل او بشویم. مسئله او شدن همین است. همان چیزی که در حدیث قرب نوافل هم «من زبان او میشوم». در قرب نوافل فرمود: «من زبان او میشوم، من چشم او میشوم، من گوش او میشوم، من دست او میشوم.» در حدیث معراج تعبیر عمیقتر شد، فرمود: «لَأقُومَنَّ مَقَامَهُ». من جای عقلش مینشینم. در حدیث قرب نوافل فرمود: «چشمش میشوم، گوشش میشوم.» در حدیث معراج فرمود: «جای عقلش مینشینم.» عقل تمام آن ادراک انسان، آن مبدأ ادراک انسان. یک طوری میشود که همهاش میشود حق، حق مطلق، حق محض. این در اثر این مجاورت و توجه. مجاورت و توجهم چلّه میخواهد. اربعین میخواهد، خلوت میخواهد، عزلت میخواهد. هم یک عزلتهای فصلی میخواهد که میشود مثل این اربعین و مثل ماه مبارک رمضان. هم یک عزلتهای دائمی میخواهد که عزلت دائمی را فرمود: «من برای امتم این عزلت و رهبانیت امت من توی چی قرار داده شده؟ تو جهاد و مساجد.» یعنی خود مسجد که حالا یک بخش جدیاش اعتکاف. اعتکاف جلوه رهبانیت. ولی اعتکاف امت پیغمبر با بقیه اعتکافها و بقیه رهبانیتها فرق میکند. خصوصاً با رهبانیت امت حضرت عیسی علیه السلام، امت حضرت موسی. این روایت حضرت امام را میخواندند. به این روایت توجه داشتند. بنده البته سند معتبری برای روایت پیدا نکردم، ولی امام خمینی رحمت الله علیه خیلی محکم قبول داشتند و شرح مبسوطی هم بهش داشتند که حضرت موسی صاحب یک چشم بود، حضرت عیسی صاحب چشم دیگری بود و «أَنَا ذُو الْعَیْنَیْنِ» من، نبی ختمی مرتبت دو چشمم. که امام آنجا شرح میدهند که حضرت موسی با چشم ملک نگاه میکرد و اساساً دینش هم دینی بود که ناظر به ملک بود. قوانین تشریعی و اینها. آیاتی هم که از تورات نقل قول میکند، اگر دقت کنید، همهاش ناظر به همین قوانین کیفری و مدنی و اینهاست. مثل قضیه قصاص و اینجور مسائل. «مِنْ أَجْلِ ذَٰلِکَ کَتَبْنَا فِی التَّوْرَاةِ» یا باز مثلاً «فِی التَّوْرَاةِ» که میگوید ببینید باز مسئله در تورات با مسئله انجیل یک لطافت خیلی جالبی دارد، تفاوتهایی دارد. فضای تورات یک فضاست که شبیه کتابهای قانونی. تورات معنایش قانون است. فضای انجیل فضای ملکوت است. فضای محبت و بشارت و ملکوت و بهشت. امت موسی فضاشان فضای ملکگرایی. امت عیسی فضاشان فضای ملکوتگرایی. پیغمبر و امتش ذوالعینین. لذا رهبانیت هم که «ابتدعوها» حضرت عیسی بنیانگذارش بودند، رهبانیت آنها رهبانیتی بود که به ملک دیگر توجه نداشت. ولی رهبانیت امت پیغمبر به ملک توجه دارد. هم به ملک، هم به ملکوت. اعتکاف هم که شما میگیرید، حق ندارید بروید یک مسجد مخروبه پیدا کنید بیرون شهر، آنجا معتکف بشوید. اعتکاف تو چه مسجدی درست است؟ مسجد جامع. مسجد باید باشد که دایر باشد. شلوغ باید باشد. دائم مردم در رفت و آمد باشند. آنجا باید عزلت اختیار کنی.
دیگر چی؟ تو جهاد. جهاد چیست؟ جهاد یک حرکت دستهجمعی. تقابل با دشمن. غنیمت توش دارد. اینها همهشان ابعاد ملکی جهاد است که در عین حال رهبانیت هم درش هست. عزلت پیدا میکنیم. یکی دیگر از آن ابعاد رهبانیت در امت پیامبر هم خود سحر و انس با قرآن است که در سوره مبارکه مزمل بهش اشاره میکند. این هم خودش از جلوههای رهبانیت و عزلت است. «إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحًا طَوِیلًا إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئًا وَأَقْوَمُ قِیلًا». تو در روز شناوری، خیلی درگیری، خیلی مشغله داری. لذا شب است که تو را پای تو سفت میکند. «أشد وطئا» شبیه «یُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ» که تو همین سوره داریم. پای آدم قرص باشد که با نصرت خدا پای آدم قرص میشود. اینجا یک علت را فرمود نصرت خدا. آنجا تو سوره مزمل یک علت دیگرش را فرمود سحر، نماز شب. اینها پای آدم را قرص میکند و در سحر هم انس با قرآن. به خصوص آیات آخر سوره مبارکه مزمل به این بحث اشاره دارد. «الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا» که گفته شده مال آن فضاست. فضای سحر است که سحر پاشید با قرآن انس بگیرید. قرآن ترتیل کنید.
این داستان اربعین ماست. داستان اربعین ما قضیهاش این است که ما چقدر به این محبت این گوساله تو وجودمان است. توجه به این است، تعلق به این است. چقدر آن انس و خلوت و عزلت برایمان حاصل میشود. برای موسیها دوری از این شلوغیها و آشوبها و سر و صداها و هرج و مرجهاست. بر سر کوه طور. انس با حق. چهل روز توجه و تعلق. این زغال آتش میشود و برمیگردد. «بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهُ». داستان آتش هم داستان عجیبی است تو قضیه حضرت موسی علیه السلام. برای اینها چی؟ اینها انسشان با ماده و خوراک و محسوسات و اینجور مسائل. اتفاقاً تو آن دهه آخر این ۴۰ روز این به اوج میرسد. اربعین آن ۱۰ روز آخرش دوره فوران این تعلق و توجه. تو این غربالها و فتنهها هم دقیقاً هرچی به آن آخر این اربعینها نزدیک میشود، مثلاً خدا با یک چلّهای با یک اربعینی همراه، نه حالا توی آن بستر خودش با زمانبندی خودش هر طور هست. هرچه به آخرش نزدیکتر میشود، این جدیتر میشود، استخوانسوزتر میشود. اینور میبینی هرچه بود به باد میدهد، آنور هم هرچه بود به باد میدهد. موسی هم هرچه بود به باد داد دیگر. حالا موسی آمده که دیگر هیچ. هیچ خبری از موسی نیست. همهاش حق است. اینور هیچ خبری از توحید نیست. همهاش عجل است. همه شرک است. همهاش کفر. کفران.
این قضیه ماست. داستان توجهات و تعلقات ماست. مخصوصاً تو این زمانه ما با این فضای مجازی و این ابزار و امکانات و شلوغیها و مشغلهها. و ما به مراتب اوضاعمان بدتر است. به مراتب کار برایمان سختتر است. چلّه گرفتنهایمان. ما با یک اربعین، دو اربعین کارمان حل نمیشود. ما فقط سه چهار تا اربعین باید بگیریم تا بتوانیم یک اربعین بگیریم. با این مشغلهها و درگیریها و دائم در معرض این تیرباران خیالات و اوهام و اخبار و اطلاعات و تحلیلها و دعواها. و بعضاً یک جنبه وظیفهای هم برای ما ایجاد میشود که باید دفاعی بکنیم، تبیینی بکنیم، موضعی بگیریم. خود اینها به هر حال ما را توی این فضای این درگیریها قرار میدهد. دیگر «سبحاً طویلا» برایمان ایجاد میشود. سختتر میکند کار را برایمان توی این عزلتها.
و تو سوره مبارکه مریم قضیه عزلت انبیا را مطرح میکند که هر پیغمبری عزلتی داشت و عزلتش اثری داشت. اول از عزلت زکریا میگوید که حتی وقتی خدا به او بشارت داده، خبر داده که من بهت یحیی را میدهم ولی بازم دستور میدهد که یک چند روزی، حالا آن سه روزه، یک سه روزی از مردم جدا. و گفتگویی هم نداری با مردم. «آیتُکَ لَا تُکَلِّمُ النَّاسَ ثَلَاثَ لَیَالٍ سَوِیًّا». «آن لَا تُکَلِّمُ النَّاسَ». سه روز با مردم حرف نزن. نشانش این است که سه روز با مردم نمیتوانی حرف بزنی. یعنی خدا به زکریا هم وقتی میخواهد یحیی بدهد و عنایت ویژه، «ذِکْرُ رَحْمَةِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا». که میخواهد رحمت ویژهای برای او داشته باشد، آن هم با اینکه زکریاست، در پیری است و با آن انقطاع رو به آن حالت دعا و اینها. بازم یک سه روزی باید از مردم جدا بشود که خدا به او یحیی را عنایت کند. یک عزلتی میخواهد.
بعد قضیه عزلت از مریم را مطرح میکند: «مَکَانًا شَرْقِیًّا». و تو آن عزلت خودش خدا مبتلا کرد او را و آن قضایا و اینها. و خدا عیسی را به مریم بعد از عزلتش عنایت کرد. بعد داستان عزلت حضرت ابراهیم را مطرح میکند که آن هم از این جماعت کافر عزلت گزید. بعد خدا به او اسماعیل و اسحاق را عنایت کرد. خیلی چیز عجیب. دقیقاً هم وجه مشترک همهشان یک فرزند ناب. آنهایی که فرزند ناب میخواهند، یک عزلت خاصی باید خصوصاً قبل از انعقاد نطفه داشته باشند. خود پیغمبر اکرم قبل از انعقاد نطفه زهرای مرضیه سلام الله علیها ۴۰ روز از خدیجه جدا میشود. نکته داردها. در حد ملکی و ظاهریش خیلی نکته است. آنهایی که اهل فهم ملکوتی که هیچی. توی شکار معارف و نکات. و یک عزلت دیگر هم به نظرم عزلت حضرت موسی باید باشد. مریم. چهار تا عزلت تو ذهنم هست که آنجا مطرح میشود. هر کدام با یک عنایت و یک برکت خاص. وقتی جدا میشود هبه. قرآن تعبیر به «هبه» هم دارد. «لِأَهَبَ لَکِ غُلَامًا زَکِیًّا». آمدم بهت هبه کنم به مریم سلام الله علیها. جبرئیل و ملائکه میگویند که ما آمدیم بهت هدیه بدهیم. یا «إِنَّ مَعَکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ». تعابیر دیگر در مورد یحیی. هم فکر میکنم تعبیر هبه به کار رفته. شاید در مورد اسماعیل و اسحاق هم تعبیر هبه باشد. «وَهَبْنَا لَهُ إسْحَاقَ». درسته. خود هبه اینجا توش نکته است و «وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ». هبه کردن رحمت از جانب خدا. یکی از مصادیق مهمش اینجور فرزندان ماندگار و خاصیاند که «وَلِیًّا یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ». ولی خدا میشود و وارث معارف میشود. اینجور بچهای که نصیب آدم بشود، این مصداق رحمت است و دادنش هم با هبه از جانب خداست. زمینه اینکه این هبه این هدیه از جانب خدا به آدم داده بشود، یک عزلت. یک عزلتی اینکه من شب تا صبح تو اینستا بچرخم و تو بازار و تو خیابانها و تو دیجیکالا و تو دیوار و تو سقف و چه میدانم تو چاله و همه جا، بعد از خدا یک بچه ناب آنچنانی بخواهم. و همان مقدمات مباشرت با همسر هم مراعات نمیشود. بسم الله و وضو و فلان و اینها هم نیست. بعد بچههای آنچنانی هم میخواهیم از خدا. پیغمبر اکرم است دیگر. از آن ما طهارت بالاتر که نداریم که مبدأ طهارت تو این عالم نور مطلق است. آن هم تازه همسرش کیست؟ خدیجه است. آن هم چه روز بعد از خدیجه جدا میشود تا خدا زهرای مرضیه را عنایت کند. ابراهیم، زکریا، اینها اینجوری بهشان خدا عنایت میکند. خوب اینها همه مصداق هبه رحمت است. پس تو این عزلت چهل روزه بعدش، یک هبه رحمتی به آدم داده میشود. این همان رحمت رحیمی است. رحمت رحیمیه مصادیق فراوانی دارد. یک مصداقش بچه خاصی است که اینطور ولی وارث معارف الهی است و اینها. هدایتهای خاص از جانب خدا. دستگیریهای خاص از جانب خدا. یک مصداقش استاد، استاد معنوی. علم خاص است، درک خاص است، یقین است. اینها همه مصادیق هبه رحمت از جانب خداست. حالا خود قرآن یک دور بچرخد با این نگاه که مصادیق. آفرین. این هم جالب احسنت به حاج آقا. هرجا «وَهَبْنَا» تو قرآن آمده، من در مورد فرزند که ما فرزند خاصی دادیم که حتی در مورد سلیمان هم «وَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَیْمَانَ». هبه کردیم به داوود سلیمان را. ولی یک جاست که فرزند نیست. آن هم داداش است. که ما هارون را به موسی هبه کردیم. با اینکه هارون از موسی بزرگتر بود. پس این فقط هبه ظاهری نیستش که مثلاً به دنیا بیاید. نه. گاهی هست بزرگتر هم هست. هبه کردیم یعنی این ارتباط را برقرار کردیم. این استفاده را فراهم کردیم. این کمککاری که حالا جای دیگر تعبیر میکند به اینکه ما بازوی تو را سفت میکنیم، محکم میکنیم با «أَخِیکَ هَارُونَ». «وَازْرُرْهُ بِأَخِیکَ» بازوت شدید میکنیم. حالات تعابیر خاص است در مورد جناب هارون و رابطهاش با حضرت موسی. پس این هبه همین است. بازوی تو را سفت میکنیم با هارون، پشت تو را گرم میکنی، موزه تو را تثبیت میکنیم. موقعیت تو را محکم میکنیم. اینها همه چیست آقا؟ اینها همه مصادیق هبه خدای متعال است. البته خود کلمه هبه تو قرآن بیشتر از اینها به کار رفته استها. جای بحث دارد. رحمت که دیگر هیچی. مصادیق رحمت اینها را خدای متعال با این عزلتها میدهد.
آن هم که اهل این عزلتها نیست و غرق در این کثافات رحم و حس و این حب دنیا و اینهاست، این تو این ۴۰ روز گوسالهپرست میشود. تا قبلش یک حب گوسالهای بود. این تو شدت این تعلق و توجه یک حب باریک و یک ارادت مالیه به گوساله تبدیل میشود به پرستش گوساله. فلز عجیبی است. خودش گوساله میشود. خودش گوساله. فیلم گاو را حضرت امام خیلی علاقه داشتند. یادتان هست فیلم گاو را دیگر؟ آقای نصیریان، عزت انتظامی و اینها بازی کرده بودند. موعظت انتظامی چی بود؟ مشرضا بود چی بود اسمش؟ آنجا تو فیلم و فیلم مشحسن. گاوش میمیرد. این از شدت علاقهای که به گاوش داشت، خیلی بهش فشار میآید تو غم از دست دادن این گاو. بعد دیگر کارش به اینجا میرسد که این اهالی روستا، آن فیلم جایزه میگیرد. همین چیز هم ساخته بود دیگر. داریوش مهرجویی ساخته بود فیلم. یادم است دهه ۴۰ ساخته بود. بعد اینها میآیند دنبالش. تو طویله است کنار کاه و جو. آن آیا علی نصیریان و اینها صدایش میکنند، میگویند: «مشحسن، مشحسن، مشحسن.» بعد این سرش تو آخور است دارد میخورد. خیلی سکانس ماندگاری بود آنجا. واقعیت ماهاست. خیلی عجیب است. واقعاً سرش را از تو این کاهها میآورد بیرون. این کاهها از بغل دهنش دارد میریزد. همانجور که دارد میجنباند. دقیقاً هم مدل گاو پخش دارد میجنباند. آنجا که دارد میگوید: «من مشحسن نیستم. من گاو مشحسن هستم.» امام فرمودند این واقعیت زندگی انسان است. انسان در اثر تعلق این شکلی عینیت پیدا. محب و محبوب خودش عینیت پیدا میکند. این شدت ولایت است دیگر. که دیگر این و آن ندارد. چه این چه آن. زیارت حضرت عبدالعظیم رفته. زیارت کربلا. چرا شهرری کربلا نمیشود؟ حضرت عبدالعظیم امام حسین نمیشود؟ ولی انقدر این اتصال شدید است، انقدر این ولایت قوی است. یا در مورد حضرت معصومه سلام الله علیها که امشب شب میلادشان است. امام رضا فرمودند: «هرکه او را زیارت کند، من را زیارت کرده.» خوب یعنی چی؟ شامی حرم حضرت معصومه ثواب زیارت امام رضا برایت مینویسم. زیاد فرمودند. چند باری از ایشان نقل شده قضایای نقل میکردند که کسی حاجتی داشته و اینها به امام رضا متوسل شده، جواب از حضرت معصومه گرفته. بعد این جمله را جمله معترضه. ارتباط خواهر و برادر را ببینید. از امام رضا خواسته آنجا توسل کرده، حضرت معصومه جواب داده. اینجا توسل کرده، امام رضا جواب داده. عجایبی گاهی بعضی دیدند در این ارتباط و اتصال که مثلاً در لحظه دو نفر یکی حرم امام رضا بوده، یکی حرم حضرت معصومه بوده. این تو حرم حضرت معصومه چیزی خواسته، از تو حرم امام رضا زنگ زدند فلان چیز مثلاً برآورده شد. شدت اتصال است دیگر. شما وقتی با حضرت معصومه نجوا میکنید، او با گوش امام رضا میشنود، با زبان امام رضا پاسخ میدهد، با چشم امام رضا میبیند. فاطمه معصومه نمانده، ذوب در علی بن موسی الرضا. این شدت اتصال شاید راز آغاز این اربعین کریمی با میلاد حضرت معصومه یک بخشیش این باشد که این همان اول کار به شما نشان میدهد که خروجی این توجه و انس و عزلت و این ارتباط چیست؟
وجود نازنین امیرالمؤمنین علیه السلام به کمیل فرمود: «یا کمیل لا تکثر إلا أن تکون معنا». به نظرم این عبارت را شاید دیده باشم روی دیوار مقبره جناب کمیل هم. این را دیده باشم. مدتی منزل دوستی بودیم در نجف. همسایه قبر حضرت کمیل بود. منزلش آنجا بود دیگر. به این مناسبت میرفتیم مزار جناب کمیل دیگر. دور و برش را دید و چرخی زده بودیم. عباراتی که خیلی عبارات قشنگ. کلاً روایاتی که از جناب کمیل نقل شده، معمولاً عمیقترین روایات عرفانی ما، خصوصاً روایت الحقیقه که پرسید: «مَا الْحَقِیقَةُ؟» از امیرالمؤمنین پرسید که بزرگان میروند خیلی توجه داشتند. یکی از روایاتی که او نقل کرده، همین است که شاید روی دیوار حرم، حرم ایشان هم باشد. «یَا کُمَیْلُ لَا تَکْثُرْ إِلَّا أَن تَکُونَ مَعَنَا». خیلی حرف است. خیلی حرف.
در حال بارگذاری نظرات...