* مروری بر دوگانهی ایمان و کفر، و هدایت و ضلالت در سوره محمد [01:50]
* تفسیر آیه ۲۰ بهنقل از علامه طباطبایی، توصیف منافق با ظاهر مؤمن و باطن کذب [05:17]
* مرزبندی شفاف قرآن در تفکیک مؤمنان، منافقان و بیماردلان و موقعیت بینابینی بیماردلان! [08:48]
* توصیف بیماردلان از منظر سیاق آیات؛جاهلانی که مؤمنان واقعی را سفیه و ایمان ناب را به سُخره می گیرند! [13:23]
* ترفند منافقان، ،برای به انزوا کشاندن مؤمنان و انحراف مسیر حق در لوای اعتدال نمایی [19:05]
* بیماردلان و مؤمنانِ بیهزینه، هنگامه عمل و جهاد از ترس مرگ بیهوش میشوند [23:46]
* ترس از مرگ، محکی برای ایمان حقیقی و مرز تفکیک مؤمنان واقعی از بیماردلان [33:07]
* تطبیق وقایع پس از انقلاب با سقیفه و صدر اسلام، و تقابل میان یاران صادق و چهرههای کاذب رسانهای [39:43]
* ورود در حریم ولایت الهی، شاخص خروج از حد حیوانیت و بهرهمندی از هدایت و تقواست [44:26]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلیالله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی آله الطیبین الطاهرین و لعنتالله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در مرور اجمالی مباحث سوره مبارکه محمد (صلیالله علیه و آله و سلم)، از این چهار صفحهای که در محضرش بودیم، سه صفحه را اجمالاً مرور کردیم؛ صفحه سوم مانده است. یعنی صفحات ۱، ۲، ۴ را یک مرور اجمالی در حد مفاهیم کلی و نقشه سوره، نقشه برداری کردیم. در واقع، این سوره را به اصطلاح "نگاه ماهوارهای" مورد بررسی قرار دادیم.
این صفحه سوم را یک مروری به آن داشته باشیم. مرتبط با فضای آیات قبل، عرض شد که این دوگانهای که در این سوره معرفی شده، بین مؤمنین و کافرین، خداوند متعال این دوگانه را از ابعاد مختلف و با عبارات متفاوت توضیح میدهد و همین، مفاهیم را توسعه میدهد و به درک عمیقتر و خواستن این مفاهیم کمک میکند. مثلاً، تبعیت از حق جلوتر که میآید، میشود "بینه" داشتن. تبعیت از باطل جلوتر که میآید، میشود تبعیت از "هوی". و همینطور، باز مثلاً این تبعیت از حق و بینه میشود "هدایت" و "تقوا". این مفاهیم هی همدیگر را پوشش میدهند، حالا به قول امروزیها "کاور" میکنند.
یا مثلاً، مفهوم علم اینجا این وسط مطرح میشود که "اولوا العلم" میشوند آن کسانی که اهل تقوا هستند و بینه از جانب خدای متعال دارند و تبعیت از حق میکنند را باز خدای سبحان در این آیات بهعنوان "اولوا العلم" معرفی میکند. آنسوتر، آن کسانی که تبعیت از باطل کردند و تبعیت از هوی کردند، بهعنوان "حیوان" و "انعام" اینها را معرفی میکند، "کَمَأْکَلِ الْأَنْعَامِ". اینها را کسانی میداند که اعمالشان "اضَلَّ اعمالهم". اینها را کسانی میداند که “اَضَلَّ سَبِیلَهُمْ". اینها را کسانی میداند که: "اللَّهُ سَالِكٌ بِهِمْ إِنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَى لَهُمْ". هیچ مولایی ندارند.
خب، این فرایند هدایت، فرایندی است که مولا میخواهد. چگونه انسان از ولایت الهی بهرهمند میشود؟ با تبعیت از حق. تبعیت از حق چه شکلی خودش را نشان میدهد؟ با بینه داشتن. چگونه انسان بیمولا میشود و گم میشود و اعمالش گم میشود؟ با تبعیت از باطل. تبعیت از باطل چه شکلی رخ میدهد؟ با تبعیت از هوی. تبعیت از هوی با آدم چهکار میکند؟ طبع قلب میآورد، دل انسان را قفل میکند، مهر میکند، انسان را از درک محروم میکند، انسان را از توسعه حیات و اشتداد وجودی، اینکه بخواهد شدت پیدا کند مراتب وجودی و حیاتش و بالاتر برود سطح وجودش، محروم میکند. و همینطور میبینید هی هرچه مفاهیم را کنار همدیگر انسان بررسی میکند، هی به درک عمیقتری نسبت به این مفاهیم میرسد.
تا میرسیم به این آیه بیستم که عرض شد به تعبیر علامه طباطبایی (رضوان الله علیه)، اینجا داستان بیمار دلان و منافقین مطرح میشود. اینکه این کسانی که به حسب ظاهر اقرار دارند، به حسب ظاهر هدایت شدهاند، ایمان دارند. اینها ظاهرشان با ظاهر کفار متفاوت است. کفار رسماً اعلام میکنند که آقا ما قبول نداریم، نمیآییم؛ ولی اینها اینشکلی نیستند. ارتباط با پیغمبر دارند، حتی شهادت به رسالت پیغمبر هم میدهند. کما اینکه در آیه اول سوره مبارکه منافقین شهادت میدهند: "تو پیغمبر هستی، خدا شاهد است که تو پیغمبری". ولی اینها دروغ میگویند.
خب، دروغ میگویند یعنی چه چیزی را دروغ میگویند؟ اینی که اینها میگویند این شخصیت رسولالله، این کجایش دروغ است؟ خیلی نکته جالبی است؛ "...وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ." خدا شهادت میدهد که تو رسولاللهی، "إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ." کدام شهادت میدهد که اینها دروغگو هستند؟ یعنی پیغمبر، پیغمبر نیست؟ یعنی چه؟ اینها دروغ میگویند! دروغ گفتن لزوماً مطابقت جمله با واقعیت بیرونی نیست. یک وقتهایی مطابقت جمله با حال خودمان نمیشود کذب. پس اینجا منافقین میروند در زمره کاذبین. کذب هم که در برابر حق است دیگر. کذب خودش یکی از اقسام باطل است؛ دیگر اینها میشوند جبهه اهل باطل، اهل حق نیستند. صورت، شبیه اهل حق است. کما اینکه در سوره مبارکه حدید هم فرمود که اینها وقتی با مؤمنین مواجه میشوند در قیامت میگویند: "ما که با هم بودیم." آنها میگویند: "نه." مضمون این است: صورت با هم بودیم، واقعیت این است که ما با هم نبودیم. شماها که به این چیزها اعتقادی نداشتید، شما حال و هوایتان تو این فضا نبود، تو این مسیر نبود. بله، همه سر یک سفره بودیم، همه تو یک هیئت بودیم، همه بچههای یک مدرسه علمیه بودیم، همه جلسه میرفتیم، همه پای درس یک شخص مثلاً بودیم، هممباحثه بودیم یا از این قبیل؛ ولی افقها خیلی متفاوت بود. این با یک غرض درس میخوانده، آن با یک غرض. این دنبال یک چیز بوده، آن دنبال یک چیز بوده. صورت، بله، هر دو چه بسا آن منافق درسش هم بهتر بوده از این مؤمن، ولی واقعیت قضیه باوری به این حرفها نداشته. دنبال این نبوده که اینها را یاد بگیرد که عمل کند، دنبال منافع و مطامع خودش بوده و از یک جایی هم توی ابتلا، اینها از هم تفکیک میشوند، جدا میشوند. خودشان را نشان میدهند، معلوم میشود که نه، آنقدر ریشه ندارد.
"وَ یَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا لَوْلَا نُزِّلَتْ سُورَةٌ" اینجا تعبیر "الَّذِینَ آمَنُوا" میآورد. علامه طباطبایی میفرماید که این چون "الَّذِینَ آمَنُوا" اینجا دارد و جلوتر هم "فی قلوبهم مرض" میفرماید، از آن بحثهای فنی بسیار عمیق است، بحث بیماردلان در فرهنگ قرآن. به ذهنم نمیآید، البته آنقدری کار آنشکلی هم نکردم در مورد اینکه در تفاسیر بیماردلان را چهشکلی بررسی کردهاند. البته یک کتاب اینجا داریم مفصل آمده، سیصد چهارصد صفحه، چاپ کربلا هم هست، از کربلا من گرفتم. کتاب مفصل این "الَّذِینَ فِی قُلُوبِهم مَّرَضٌ" را در قرآن بحث کرده که مفسرین چه گفتهاند. سیصد صفحه باشد. البته کامل نرسیدم من آن کتاب را بخوانم. اجمالاً مطالعهای ولی به نظرم نمیآید که – یعنی آنقدری که آنجا خواندم و دیدم و اینها، اینطور به ذهنم میآید که در بین مفسرین شاید بر اساس حالا این اطلاعات اندک بنده، هیچکس کاری که علامه طباطبایی کرده و دقتی که به خرج داده را در تبیین این موضوع و تفکیکش از منافقین و مؤمنین با این دقت و ظرافت به نظرم نمیرسد کسی انجام داده باشد و عظمت کار علامه هم این است که خالص قرآن است، هیچچیزی اضافه ندارد، هیچچیزی نمیبافد، هیچچیزی اضافه نمیکند. از چینش آیات قرآن کنار همدیگر و ظرافت و دقت و تدبر سیاق آیات، مفاهیم آیات، ریزهکاریها و ظرافتهای آیات، مفاهیمی را کشف میکند که بسیار کمک میکند. یکیاش همین است که بیمار دلان نه جزء مؤمنین هستند، نه جزء منافقین هم در فرهنگ قرآن، و در عین حال هم جزء مؤمنین هستند و هم جزء منافقین. یعنی چه؟ همین جا یکی از آن آیات کلیدی در توصیف بیماردلان اینجاست.
ما البته در مورد بیماردلان شاید تو ایام فاطمیه و قبل فاطمیه ده پانزده جلسه، به نظرم کمتر یا بیشتر، مباحث داشتیم ولی باز هم بحث تکمیل نشده، خردههایی از آن بحث مانده که همین است. یکیاش این است؛ میفرماید یک تعدادی از این مؤمنین میآیند میگویند که "لَوْلَا نُزِّلَتْ سُورَةٌ" چرا یک سوره نازل نمیشود؟ خب، چرا خدا نمیگوید برویم؟ دیگر همین قضیه جهاد و اینهاست دیگر. تو داستان بدر و احد و اینها که عرض شد نزول این سوره از جهت تاریخی تو آن ایام است. صاف بگوید دیگر، دستوری بدهد، یک سوره بیاید، تمام شود، بگوید دیگر "آقا تکلیف را معلوم کن". "فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُّحْكَمَةٌ وَذُكِرَ فِیهَا الْقِتَالُ" بعد میرود جلوتر، سوره محکمه میآید. متشابه هم نیست که جای تأویل و توجیه و اینها. قشنگ صاف و پوست کنده، شفاف، سوره نازل میشود، دستور میآید که خب برو، بسمالله! تو که مشتاق بودی، خیلی هی سروصدا میکردی، غر میزدی، اعتراض میکردی، بسمالله بیا اینجا میدان جنگ، قتال. بعد چه میشود؟
خب آنجا فرمود: "وَیَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا" قرآن کسی که منافق است، حالا کافر که هیچی، منافق را هم هیچ با تعبیر "الْعَذَّابِ الْأَلِیمِ" یاد نمیکند، مگر اینکه خیلی دیگر درش تسامح باشد که این هم بعید است. یعنی از فرهنگ قرآن دور است که در مورد منافقین: "...وَاللَّهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ..." الا علی طریق المصاهله، غیرالله به الله تعالی! مگر اینکه خیلی دیگر ما شل بگیریم تو این قضیه که دایره مؤمنین را آنقدر توسعه بدهیم که منافقین توش تعریف بشوند، که قرآن این مدلی حرف نمیزند. این شأن قرآن نیست. اینجوری قرآن دقیق است. قرآن کتاب حق است. داستان منافقین از داستان مؤمنین جداست: "إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَالْکَافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعًا". منافقین با کافرین یک جا جمع میشوند، با مؤمنین جمع نمیشوند. بله، ظاهرشان بر اساس سوره مبارکه حدید: "کُنَّا مَعَکُمْ" ظاهرشان با مؤمنین یک جا جمع، ولی باطناً، وصفاً، قلباً، اعتقاداً، اعتقاداتشان همان جنس اعتقادات کفار است. مسخره میکنند. اول سوره مبارکه بقره هم به این مفهوم اشاره کرد دیگر که هم با همین وصف "فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ" از اینها یاد کرد که البته این هم خودش یک بحثی دارد که آیا این "فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ" دوباره همان بیماردلان هستند یا نه؟ یا کافرین هستند که خدا در مورد آنها میفرماید که اینها هم دلشان بیمار است، که یک بحثی دارد.
حالا علامه مباحثی را اینجا دارند که حالا نمیخواهم بهش اشاره کنم. بعد میفرماید که: "وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ" خب، این تقریباً جزء واضحات است که هم در تفاسیر و هم روایات و اینها که این بخش از آیات سوره مبارکه بقره در وصف منافقین است. بعد میفرماید که: اولاً میگوید: "وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ" آیه ۸. رسماً میگویند: "آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُّم بِمُؤْمِنِینَ" نه بابا اینها ایمان ندارند. پس یک دستهای هستند که اینها میگویند ایمان داریم، هم به خدا و هم به قیامت، "وَمَا هُّم بِمُؤْمِنِینَ" بله، اینها ایمان ندارند. پس اگر اینها ایمان ندارند دیگر نباید گفت: "وَیَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا". درست شد آقا؟ "وَیَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا لَوْلَا نُزِّلَتْ سُورَةٌ" پنبه ایمان اینها را زد. تمام. "وَمَا هُّم بِمُؤْمِنِینَ" دارم میرسانم مطلب را یا نه؟
پس از یک دسته قرآن دارد حکایت میکند که میفرماید اینها ایمان دارند. اگر قرار است اینها منافق باشند، دیگر این تعبیر درست نیست. چون قبلاً در مورد منافقین فرمود: "وَمَا هُّم بِمُؤْمِنِینَ". بعد هم فرمود که اینها خدعه میکنند: "یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا". اینها کلاهبردارند. مؤمنین را میخواهند سر کار بگذارند. این اظهار ایمانشان اثر اعتقاد نیست. اثر خدعه است، کلاه سر مؤمنین میخواهند بگذارند. میخواهند یک آرامشی برای اینها ایجاد بکنند، دل اینها را قرص بکنند، سر وقتش پدر اینها را در بیاورند. "وَمَا یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ" حالیشان هم نیست که کلاه سر خودشان میگذارند. "فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ" که این اول سوره مبارکه منافقون است. اینی که میگویند "لا إله إلا الله" دروغ است. خب، "لا إله إلا الله" مگر دروغ درمیآید؟ نه، "لا إله إلا الله" راست است. "لا إله إلا الله" اینها دروغ است. "محمد رسولالله" اینها دروغ است. این کلام صادق است؟ بله، این کلام درست است. اینکه قیامت حق است: "إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ". اینی که اینها میگویند دروغ است. اینها باور ندارند. بعد به اینها میگوید آقا فساد نکن. میگویند: "إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ". در حالی که اینها خودشان مفسدین واقعی هستند: "وَلَكِنْ لَا یَشْعُرُونَ".
وقتی هم بهشان میگویی آمنوا، حالا نکته جالب این است وقتی بهش میگویی خب ایمان بیاور، میگوید: "أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ" ما مثل این گداگودولهها و نادانها و متحجرین بیسوادها و مثل اینها، اگر دین این است، ایمان این است، نه آقا، ما مؤمن نیستیم. یعنی از زیر بار ایمان وقتی میخواهد فرار بکند با این حربه فرار میکند که اهل ایمان را آدمهایی فاقد شعور و درک و سفها، آدمهایی که شأنیت ندارند، املاند و متحجرند و درکی ندارند و عقلی ندارند و اینها. در حالی که "آمَنَّا بِاللَّهِ" را گفتهاند. میآید یک جبهه جدیدی برای مؤمنین ایجاد میکند. آن جبهه اصیل و رقیق و عالی و راقی مؤمنین، میشوند جریان سفها. هر روز این آیات میچرخد، "یَجْرِی مَجْرَاهَا الشَّمْسُ" یا "کَجَرْیِ الشَّمْسِ". قشنگ مثل داستان خورشید و ماه هر روز در جریان است. هر روزی یک جلوهای از این آیات خودش را نشان میدهد. یک طیف که واقعاً ایمان ندارند ولی اتفاقاً خودشان را برند ایمان نشان میدهند. میگویند ایمان واقعی مال ماست و آن جبههای که واقعاً ایمان دارد، اینها را به عنوان سفها نشان میدهد که اینها کلاس ایمان را پایین آوردند و اینها باعث دافعه دیگران شدند که چهار نفر هم که میخواهند جذب ایمان بشوند، اینها را میبینند مؤمن نمیشوند. خیلی عجیب است! خیلی تو اینها نکته است. "أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ" سفیه واقعی همینها هستند: "ولکن لا یعلمون" حتی همین هم نمیداند که سفیه است. یک اوج بدبختی است.
خیلی فنی! به مؤمنین که میرسند "قَالُوا آمَنَّا" آقا ما همه اینها را اعتقاد داریم: ولایت فقیه، قانون اساسی، جمهوری اسلامی، امام خمینی، رهبری، مقاومت، حسن نصرالله، حماس، غزه، فلسطین. برنامه شبکه افق بود. همه میآمدند "به افق فلسطین؟ فلسطین دفاع میکرد؟" اینجوری است دیگر، آقا، "وَ آمَنَّا" ما مؤمنیم. یک جوری گاهی سفت دفاع میکنند که شما خودت احساس خجالت میکنی. احساس میکنی چقدر جا ماندهای. حمایت از فلسطین. بعد سر بزنگاهش که میرسد، میبینی خب، اگر اعتقاد داری، الان باید یک کاری بکنی. دقیقاً همان یک کاره را نمیکنند و همان یک کاره که کار اصلی است، میگویند این کار سفهاست. هر کی این کار را میکند، جبهه باز کردن، انشقاق ایجاد کردن.
یکی از ترفندهای منافقین با برند اینکه اصلاً ما مؤمن واقعی هستیم، شعارهای شما را ازتان میدزدد، خیلی شستهرفتهتر از شما، قشنگتر از شما، داد میزند، پرچم از شما میگیرد. بعد که باید حرکت بکنی، پنجاه تکهتان میکند. آن جبهه اصیل واقعی پیشران و پیشقراول را هم به عنوان جبهه افراطی، تندرو، خارج از قاعده، سفیه معرفی میکند. آنها را زمینگیر کند. وقتی آنها را داد بیرون، بقیه را به اسم اعتدال و میانهروی و عقلانیت و درک مصلحت و اینها وادار میکند به همان واکنش و کنش منافقانه خودش. آشنا نیست؟ دارم تحلیل سیاسی میکنم؟ معنی تفسیر قرآن است. داستان هر روز ماست. "إِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا" دیگر نمیگوید دوستان منحرفشان، شیاطین. با شیاطینشان که خلوت میکنند: "قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ" به تعبیر امروزش: مصرف داخلی دارد. من از جانب اینها تحت فشارم، به هر حال اینها را بتوانم ساکت کنم، فشار اینها را از خودم بردارم: "إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ" ما که با شماییم، با شما. "اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ." و همینطور بعد دیگر میآید جلوتر توصیفات هم دارد که آن توصیفات هم خیلی دقیق است.
مثل مثال "کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَاراً" این خودش جای بحث مفصلی دارد که چرا قرآن این شکلی از آن جوانی و نوجوانی حسینی؟ کمی که بنده حالا ارتباط که با قرآن نمیشود گفت، حالا مثلاً قرآن شروع کردیم، قرآن خواندن و اینها، و گاهی مثلاً مرور میکردیم، اینجا که میرسیدم خیلی برایم یکهو عجیب میشد که وسط این داستان این چه مثالی است خدا دارد میزند؟ چهچیزی میخواهد بگوید؟ خیلی هم ابهام از جانب ما تو این مسئله بود و هست و اینها. ولی خب، المیزان خیلی نکات فنی فوقالعادهای دارد مثل همیشه و گرههایی را باز میکند. دو تا تشبیه میکند اینجا. یکی "اِسْتَوْقَدَ نَارًا"، یکی "أَوْ کَصَیِّبٍ مِّنَ السَّمَاءِ" که هر دو تا جای بحث مفصلی دارد. یک وقتی، انشاءالله فرصتی باشد، عمری باشد، بهش بپردازیم و تکیه به اینکه اینها، یعنی دو تا تشبیه را میآورد برای اینکه بگوید اینها چشم و گوش ندارند. اولی را که میگوید، بعد میفرماید: "صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ". دومی را که میگوید، میفرماید: "لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ". این خودش نکته دقیقی است که منافق فاقد سمع و بصر است. چشم و گوش ندارد. اینجا بحث دارد که چرا این شکلی قرآن کریم میفرماید؟
خب، پس این داستان منافقین. منافقین را کلاً از دایره مؤمنین بیرون کرد ولی منافقین اینشکلیاند که به مؤمنان که میرسند میگویند "آمنّا" به غیر مؤمنین که میرسند میگویند "نامعکم". این یک طیف. ولی یک طیف دیگر هستند که نه بابا، واقعاً مؤمنم. یعنی اینها را اگر بخواهیم دستهبندی بکنیم، نه جزو کافرین هستند، نه جزو منافقین هستند. واقعاً جزو مؤمنین هستند. واقعاً وقتی میگویند "لَوْلَا نُزِّلَتْ سُورَةٌ"، واقعاً دوست دارند یک چیزی بیاید تکلیف را معلوم کند. ولی آن روزی که تکلیف معلوم میشود، معلوم میشود اینها واقعاً مؤمن نبودند. اینها کیانند؟ اینها بیماردلانند؛ "الَّذِینَ فی قُلُوبِهم مَّرَضٌ". کجا معمولاً خودش را نشان میدهد؟ آنجایی که پای هزینه دادن میآید وسط. اصلاً داستان عجیب، اصل داستان ابتلا اینجاست که پای هزینه میآید وسط. تا فایده هست، همه "یا حسین برو شام میدهم". "هر جا دیدی یا علی میگویند نرو، هول میدهند." داستانش این است؛ موقع یا حسینها هست، موقع یا علیها نیست.
گفتم این را چند باری شاید حالا شنیده باشید یا نشنیده باشید. خب، تجربه الان امسال، بیستمین سالی است که ما آمدیم قم. سال ۸۴. تو این بیست سالی که قم بودیم، خیلی چیزها دیدیم به لطف امام رضا (علیهالسلام)، مشهد بودیم، عرض کنم خدمتتان که بیست سالی که حالا یا ساکن بودیم یا در رفت و آمد بودیم، خیلی جنسهای عجیب غریبی، آدمهای عجیب غریب مواردی بودند میآمدند مثلاً برای درس و اینها، حالا از سر حسن ظن بود یا مفت بودن بود یا هر چه که آقا مثلاً به ما درس بده فلان کتاب فلان درس. از چه میدانم صمدیه و هدایه و اینها، ما داشتیم صرف ساده و اینها. بعدها مغنی و عرض کنم خدمتتان که لمعه و همینجور تا کفایه و وسائل، چه میدانم بحثهای فلسفی و اینها. دیگر همهچیز از شیر مرغ تا جان آدمیزاد. بچه مشترک چند بود، بلد نبود طرف درس سیوطی میشد. یک مدت میآمد دیدن دیگر نمیآید. گفت رفیق این را دید، گفت تو دیگر سیوطی نمیآیی، درس خواندی رد شدی؟ گفت نه، من حقیقتش میآمدم دیدم نمیفهمم. گفت خب الان چهکار میکنی؟ گفت هیچی، میروم درس خارج مینشینم. گفت چرا؟ گفت من وقتی نمیفهمم، چرا بروم سر سیوطی بنشینم نفهمم؟ درس خارج مینشینم درس بانک سیوطی را نفهمم! حالا ما هم تدریس کردیم، دیدیم اگر قرار است نفهمیم درس بگیریم، چرا سیوطی درس بدهیم کفایه!
بله، مواردی داشتیم، مثلاً عزیزانی میآمدند آقا فلان درس به ما بده. گاهی منزل ما میآمدند و اینها. موردی بود. یک وقتی من بازسازی نشده بود و دیوار میخواستیم رنگ کنیم و اینها. بنده خدایی بود، آقا درس و فلان و اینها به توصیه کسی، یعنی که از اساتید هم گفت آقا اینجور درس و اینها. گفتم من حقیقتش اینجا درگیرم، نمیتوانم بیایم. گفت خب میآییم حالا با هم یک کاریش میکنیم. گفتم اینجا باید رنگ کنیم. اگر میآیی کمک میکنی یک ساعت بحث کنیم، بقیهاش هم با هم رنگ کنیم. بنده خدا یک ناهاری هم خورد و بعد گفت من خیلی خستهام و سنگین شدم ناهار خوردم یکم استراحت کنم. حکم استراحت کرد و حال درس هم نداشت. درس هم حال ندارم. گفتم خب برویم رنگ کنیم. گفت اونی که اصلاً حرفش را نزن، برای پوستم ضرر دارد. برای ناهار خورده، استراحت کرد، رفت. این داستان ما با خدا و اهل بیت این است: "لَوْلَا نُزِّلَتْ سُورَةٌ" رنگ کنی؟ اینجا ناهاری چیزی هست و اینها؟ ما هستیم. دیگر رنگ و اینها برایم ضرر دارد. این هم که میگوید جنگ و فلان و اینها منظورش این است که بروند بجنگند تعدادی. اگر قرار است من بجنگم و اینها که معلوم است که من منظورم از اول این نبود.
خلاصه میفرماید که وقتی که سوره محکمهای میآید، حالا بعدها که انشاءالله برگردیم آیات را با دقت مطالعه کنیم آنجا بحث میشود، انشاءالله که چرا تعبیر "سُورَةٌ مُّحْکَمَةٌ" دارد و "ذُکِرَ فِیهَا الْقِتَالُ" حالا تو آن سوره محکمه ذکر قتال آمده، حتی نمیفهمد دستور قتال آمده! ذکر، یک یادی شد از جنگ. همین که اسم جنگ آمد: "الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ" یک جوری بهت نگاه میکنند این بیمار دلها وقتی حرف جنگ شد، مثل کسی که از ترس مرگ دارد بیهوش میشود، اینجور دارند بهت نگاه میکنند. مثل اینهایی که هواپیماشان دارد سقوط میکند. حس و حالشان چطور است؟ حس و حال نیست. فعالیتهایی هم دارم اینجا. بعد که از هواپیما پیاده میشوند کف هواپیما را وقتی نگاه میکنی در آن احوالاتشان چهچیزی بر اینها گذشت؟
بله، ما چند بار این تجربه هواپیما را به این نحو داشتیم. خلاصه توی تکانهای شدید و اوضاع خیلی بیریخت قرار گرفته، جیغ و داد و ترس و گریه و توسل و... آره، یکی از این پروازها خلبانش باهوش بود. همان اول گفت: گفت آقا ما وارد مثلاً ایران که بشویم، این از سمت همدان آنجا سمت اسدآباد "مو میزند به هواپیما" و این تکان را داریم، حواستان باشد. همان اول پرواز، نترس. پرواز دیگر این را نگفتم افتادیم تو همان داستان و ملت جیغ و داد و ترس و... ولی آن دفعه اول که نگفته بودند، تکانش کمتر بود. این دفعه دوم تکانش بیشتر. هیچی، اینور یک آقا و خانم بغل ما نشسته بودند، اینها همدیگر را گرفته بودند و با گریه و توسل و اینها. یک آقایی کنار من نشسته بود جیغ میزد: یا زهرا، یا علی! همه اهل بیت! حالا ۱۴ معصوم تا ۱۷، ۱۸ تا فکر میکنم! یعنی یک جوری ذکر میگفت من احساس کردم ۱۷. بعد که تمام شد، یک پیرمردی پشتمان نشسته بود. وقتی نشست پرواز، برگشت بهم گفت: خیلی ترسیدی، آره؟ گفت: دیگه حاجی داشتی میمردیم. این هم برگشت بهش گفت: من هم خیلی ترسیدم. یک بار دیگر باز فرودگاه امام خمینی میخواستیم بنشینیم. خدمت شما عرض کنم که یکهو طوفان شد موقع نشستن. از سمت فرودگاه خب اینجا بیابان است. اینها داستان اینجوری زیاد دارد. یکهو باد زد زیر هواپیما. اینی که اینجوری شتاب داشت میرفت، یکهو کلش آمد بالا. هیچی، بعضیها همان حالت غش و ضعف و استفراغ و ترس و جیغ و داد و گریه و خلاصه این. به این میگویند: "نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ". این حالتی که این، اینجوری الان احساس میکند دارد میمیرد، بیمار دل است. حرف جنگ که میشود حالشان این است. هنوز نه جنگ است، نه دشمن است، نه میدان است، نه تیری سمتشان آمده. همین که زمزمه شده که میخواهد جنگ بشود، بعد از ترس جنگ هر چه هست و نیست را میدهد که کار به جنگ نرسد. خودش را هم خلع سلاح میکند. اتفاقاً آخر هم با ذلت و خواری و فضاحت زیر آب میکنند، میکشندش. یا فاجعه میکشندش، یا با مرگ عادی معمولی با پنبه سر بریدن، یا مدل قاشقچی تکهتکهاش میکنند، یا خیلی گوگولی مثل یاسر عرفات، ترور بیولوژیک و اینها. از ترس اینکه جنگ نشود، هر چه هست و نیست را میدهد و میرود. بعد دقیقاً که وقتی کامل خلع سلاح شد، راحت کشته میشود.
داستان ترس. خب، از بین همه اوصاف بیماردلها، روی یک ویژگی دست گذاشت که اینجا دیگر تو بمیری من بمیرم ندارد و واقعاً داستان خودش را نشان میدهد. آن هم داستان ترس از مرگ و جنگ. یعنی این تا این جایش، تا به حال قبل از اینکه این حرفها بشود، جزء "الَّذِینَ آمَنُوا" بود. این با منافقین فرق میکرد که اصلاً اینها را سفها میدانست و "نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ" سرکار گذاشته بودیم و "یُخَادِعُونَ اللَّهَ" و خدعه میکردند و نه، واقعاً خدا خدعه نمیکرد، سرکار نگذاشته بود. اینها را سفها نمیدانست. ولی وقتی میرسد به این داستان، اینجور الک قضیه جدی میشود که من دیگر باید بمیرم. تمام. اینجا داستان عوض میشود.
ایام کرونا گاهی بعضی پیامها از بعضی افراد خیلی موجه، حزباللهی توپ، یکهو وقتی پیک کرونا جدی شد و آن روزهای اول یک ترسی بود دیگر. اسفند ۹۸. مدیریت فوقالعاده ضعیف و یکهو یک ترس و واهمه جهانی. بعد قضیه چین، مرگومیرهای عجیب و غریب، کمبود امکانات و تو جنگ رسانهای و فشار روانی و اینها. بعضی افراد ویس میفرستادند برایم: بابا گریه! حاجی داریم میمیریم! نکند ما بمیریم! یکهو آدم خودش را نشان میدهد. این آدم باوقار است، باکلاس است، خیلی اهل حرافی و وراجی و شعار دادن و اینها که خودم در اوج همه اینها من امامشان هستم! یکهو اینجا خودش را نشان میدهد که چه جالب شد. این همانها آنجور سفت: ما پشت رهبرمان هستیم و فلانیم. ما تا پای جان راهپیمایی میرفت، شعار میداد: تا خون در رگ ماست... یک ویروس آمد! آیتها را تعطیل کنید، حرمها را ببندید، آقا اینطور کنید، آقا اینطور کنید! درست بود یا غلط بود؟ کاری به اینور قضیه ندارم. به آن ترسه کار دارم که یکهو وقتی میافتد تو وجود آدم، معلوم میشود که اینها ایمان نبود. چون ایمان جایش دل است و دل اگر علقه به عالم بالا داشته باشد، مشتاق رفتن به عالم بالاست. این نشانه ولایت الهیه. آدمی که وارد داستان ولایت الهی شده، شوق به ملاقات خدا... هم در سوره جمعه فرمود، هم در سوره بقره که اگر شما اولیا خدا هستید "فَتَمَنَّوْا"، آماده باشید برای... نشانه ولی خدا این است. اونی که رابطهاش با خدا شده رابطه ولایت است: "ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْکَافِرِینَ لَا مَوْلَى لَهُمْ" اگر این داستان درست شده که من آمدم تو داستان ولایت الهی، باید آنجایی شده باشم. البته این آنجایی شدن مراتب دارد ها! یک وقت یکی در قله است مثل امام حسین (علیهالسلام) که هرچه به لحظه شهادت نزدیکتر میشود، شادابتر. یک وقتی هم نه، حالا آنقدر اشتیاق و شوق و اینها ندارد ولی ترس هم ندارد، لرز هم پیدا نمیکند از یاد مرگ.
یادتان است دیگر؟ آن ایام کرونا یک کلیپی درآمده بود. مقایسه بهحقی هم بود، کلیپ حقی هم بود. یک آقایی از مسئولین بهش میگفتند شما از وقتی کرونا شده اصلاً اینجا بیرون نیامدید، جلساتتان هم بقیه مسئولین آمدند آنجا پیش ایشان. چهارسال، آن دوره دوسالش کرونا بود تقریباً، یک سال و نیم، یک سال و نیم ایشان جایی نرفته بودند. آنجا میگفتند که خب چرا بیرون نمیآیی؟ مثل این میماند که سیل باشد راه بیفتی تو خیابان، بابا سیل است، میبردت، میکُشَدت! این خیلی بزرگوار اسطوره حرافی بود دیگر در طول تاریخ. سرآمدان عرض کنم خدمتتان که همان ایام کلیپ درآمد، یعنی مقایسه میشد با حاج قاسم که آن شهید اصغر پاشاپور به ایشان میگوید: حاجی، جان من، برگرد. عصبانی میشود، میگوید: آقای اصغر، زشت است به خدا! تو داری من را میترسانی از دو تا گلوله؟ نباید بیاری اینجا یک وقت آوردی این حرفها چیست؟! هی برگرد برگرد، من باید بروم جلو ببینم چهخبر است. خب بابا شما فرمانده ارشد کل این جبهه مقاومت، صد تا فرمانده تو سطح لول پایینتر از شما این کار را میتوانند انجام دهند. با منطق بیماردلان، تازه دبیر بیماردلان به کار ببریم، بقیهاش را فعلاً نمیگوییم. با منطق بیماردلان: بعد بابا سیل است، میکُشَد. اینجا شجاعت نیست. داستان این است و چون بزدل است، اصلاً بزدل همین است. و خندهدار این است که اینها بقیه را متهم به بزدلی میکردند. میگفت: هر وقت میگویی مذاکره، یک عده میگویند میترسیم و میلرزیم و بزدل سیاسی هستی! خیلی جرئت میخواهد آدم بزدلی را معنا کرده باشد و به آدمهای فداکار امتحان پس داده بگوید. خیلی وقاحت میخواهد واقعاً. در وقت توزیع وقاحت بعضی همه را دزدیدند! از آسمان خدا ما را نجات بدهد از این اوصاف، از اینها نباشیم انشاءالله. آن را متهم میکند به بزدلی. نماد شجاعت و عقلانیت. اینها میشوند سُفها که با نادانکاریها و بیعقلیهایشان دارند بقیه را میفرستند به کام مرگ و جنگ و اینها.
داستان بیماردلان، منافقین اینجا تو این معرکه. حالا آدمهایی که دقیقاً هم قبلاً امتحانشان را پس دادند، یعنی آن روزی که ساواک دنبالشان بود و فلان و اینها. در رفتند. با پیروزی انقلاب مثلاً برگشتند. هشت سال جنگ بوده، اینجا یک روز خط مقدم ندیدند، جبهه ندیدند، حتی گاهی ایران نبودند ولی زبانشان ۸ متر دراز است. خیلی عجیب است ها! اینها خیلی چیزهای و عجیبتر این است که جلوی چشم اینقدر واضح و نمایان است و نمیفهمیم، نمیبینیم. آخرش هم تو تحلیلها میبینید کی را ترجیح میدهند به کی؟ کی را خیر میدانند، کی را شر میدانند؟ کی را برای جامعه مفید میدانند، کی را برای جامعه مضر میدانند؟ داستان سقیفه همین بود دیگر. از صدر اسلام تا حالا شمشیر امیرالمؤمنین، فداکاریها و رشادتها و نترسیها و مردانگیهایش کار را به اینجا رسانده. بعد حالا به اسم جنگطلب و خرابکار و مغازه هی احساسی و هیجانی و اینجور مسائل خشن و از اینجور تعابیر، پَسش میزند. بقیه به اسم اعتدال، دانا و فرزانه و کاربلد و اهل سیاست و اهل درایت و اتفاقاً همینها بدنه داخلی جامعه بیشترین خشونت را نشان میدهند. همان هشدارهایی که فاطمه زهرا (سلامالله علیها) و شما قشنگ کارنامه این دو تا گروه را میتوانی مقایسه کنی. دیگرانی که آمدند کار و دست گرفتند با سقیفه چهپدری از مردم درآوردند؟ چهخشونتی به خرج دادند؟
امیرالمؤمنین دوره چهار سال و ده ماهش جلو چشم عبدالله بن عمر همه بیعت کردند. "بیعت نمیکنی؟" گفت نه. "اگر بابات الان خلیفه بود بیعت، کسی بیعت نمیکرد باهاش چهکار میکرده؟" ابن ابیالحدید میگوید از استادم پرسیدم از آن جملات طلایی شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید توش نکته میگوید: از استادم پرسیدم اگر او همسر پیغمبر که جنگ جمل را راه انداخت با خلیفه دوم این کار را میکرد، خب دختر خلیفه اول بود. دوست جونجونی خلیفه اول و دوم که با هم برادر اخوت اخوت و اینها بودند. کمک با خلیفه دوم که باباش رفیق جونجونیه بابای این بود، این داستان راه انداخت و جنگ جمل آن موقع راه میانداخت، خلیفه دوم باهاش چهکار میکرد؟ گفت: به خدا اول میکشتش، بعد تکهتکهاش میکرد، بعد میسوزاندش، بعد خاکسترش را به باد میداد. گفتم: پس علی خیلی مرد بود که معین این کار را نکرد. حرمت خانواده پیغمبر و بیت پیغمبر را امیرالمؤمنین نگه داشت. ولی تا ابد این جنگ روایتها، این کثافت رسانهای، این مهر به پیشانی کی خورده که حرمت بیت رسولالله را نگه نداشت؟ خلیفهکشی کرد، طغیان کرد، خروج کرد، وحدت را به هم ریخت. پیشانی امیرالمؤمنین و اهل بیت.
کیا نماد انسجام و وحدت و محبت و فرا جناحی رفتار کردند و مردم را تکهتکه نکردند و کیا بودند؟ همین اهل سقیفه. کیا خون مردم را تو شیشه کردند؟ همین اهل سقیفه. یعنی با این برند "نه به جنگ" و "نه به مرگ" و اینها، هر بلایی سر ملت درمیآورند. آخرش هم وقتی کی مردم را به کشتن میدهد؟ میگویند: علی، حزباللهیها، علی، مالک، عمار. این از کلشان باد دارد. هی میخواهند جنگ راه بیندازند، هی میخواهند بکشند، هی میخواهند فلان کنند. کی اهل صلح است؟ معاویه که اهل جنگ است، حسن بن علی. کی آرامش برای مملکت میخواهد؟ یزید خوشش نمیآید مردم تو آسایش و آرامش باشند، حسین بن علی. جالب نیست برایتان داستان همیشه تاریخ؟ خیلی عجیب است. این جای تحلیل دارد ها! چرا اینجوری میشود؟ خودش یک بحث مفصلی دارد. این نقطه کلیدی داستان جدا شدن مؤمنین از غیر مؤمنین و نمایان شدن ولایت الهیه. معلوم میشود که این از حیوانیت درآمده. شاخص خروج از حد حیوانیت که بهرهمندی از هدایت، بهرهمندی از تقواست، ورود در حریم ولایت الهی است. اینجاست. اینجا خودش را که دست رد به سینه مرگ نمیزند. مرگ را مزاحم زندگی و اهدافش نمیبیند، مکمل زندگی میبیند، پل رسیدن به اهدافش میبیند. اینجا معلوم میشود باور کرده این حرفها را یا نه.
از پرواز نجف. حالا بعضی مواد هم که گفتم پرواز نجف بود. پرواز نجف میآمدیم یک وقتی مال چند سال پیش. هواپیما به تکان، جیغ و داد و گریه و زاری. حسی پیدا... ولی نکته جالبش این است که آن جیغ و داد و گریه یعنی چه؟ یعنی امیرالمؤمنین درست است آمدم زیارتت ولی نمیخواهم ببینمت! من بمیرم تو را میبینم. زیارتت میآیم. من نمیخواهم ببینمت! یعنی ما میرویم زیارت امیرالمؤمنین ولی دوست داریم برگردیم زندگی کنیم. امیرالمؤمنین را میخواهیم برای اینکه حاجت داریم برویم از امیرالمؤمنین بخواهیم؛ آن خانه را درست کند، ماشینی زودتر برسد، بچه حالش خوب بشود، عروس پیدا بشود، مریضی حل بشود. ما سطحی که برای حیاتمان تفسیر و تعریف کردیم همین است. خدا و پیغمبر و اهل بیت هم همه یک پلن برای اینکه ما به این برسیم. این میشود بیماردلی. چون ما دنبال هوای نفس خودمانیم. از آنها هم میخواهیم که به هوای ما باشند، به میل ما رفتار کنند. "لَيْسَ أَمْرِي وَأَمْرُكُمْ وَاحِدًا، أُرِيدُكُمْ لِلَّهِ وَ تُرِيدُونَنِی لِأَنْفُسِكُم" امیرالمؤمنین نهجالبلاغه جان مطلب اختلاف خودش با مردم کوفه را نقطه اختلاف اینجاست: هدف من، امر من با شماها یکی نیست. من شما را برای خدا میخواهم، شما من را برای خودتان میخواهید. اینجا به چالش میخوریم.
در حال بارگذاری نظرات...