* در ادعا تابع، در عمل منافق! نحوه مواجهه برخی با مذاکرات برجام و توصیههای رهبری [00:00]
* ایجاد فاصله بین خدا و پیامبر و دادن صبغه بشریِ محض به پیامبر صلیاللهعلیهوآله، نقشه منافقین و ریشه ارتداد است [03:06]
* وقاحت سیاسی برخی افراد در پذیرش عدالت و قضاوت، و استانداردهای دوگانه آنان در مواجهه با نتایج انتخابات [12:44]
* معیار "بستگی دارد" در برخورد با مسایل سیاسی، اجتماعی و دینی، نشانه بیماری قلب، تردید یا ترس از عدالت الهی است. [19:39]
* وقتی ملاک منفعت است، نه حقیقت! نقد و بررسی استانداردهای دوگانه در عرصههای مختلف سیاست داخلی و خارجی [23:49]
* برخورد دوگانه دنیا در مواجهه با تروریسم، دموکراسی و حقوق بشر در مقایسه با رأفت حکیمانه اسلامی رهبری [32:53]
* تدبر در قرآن، نهتنها تشخیصدهنده بیماری دل بلکه درمانگرحقیقی بیماردلان استز [37:30]
* تدبردرقرآن، سفری است از فهم ظاهری به شهود باطنی و شرط اصلی آن، آزاد بودن دل از قفلهاست [38:59]
* تدبر، سفریست پلهپله، از ابهام به وضوح، از تردید به تسلیم و تفکیک میان اهل هدایت و اهل ارتداد [45:11]
* فهمِ مکانیسم "تزیین سوء عمل" و "تکفیر سیئات"، آغاز هدایت، ولایت الهی، و باز شدن قفل دلهاست [48:23]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
خوب، برگردیم به آیات خودمان. اینها ادعای ایمان و اطاعت میکنند: ﴿یَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ﴾. یک عده از همینها که گفته بودند ما اهل اطاعتیم، آنجایی که باید اطاعت نشان دهند، میآید میگوید: «آقا ما در فعالیت... حالا نمیخواهم هی باز مثالهای سیاسی بحث را زیاد بکنم... در فلان اقدامی که کردیم، همهاش با نظارت رهبری، همهاش با تأیید رهبری، همهاش با تأکید رهبری، ما ملتزمیم به اینکه حرف ایشان همهاش با ایشان چک میشود، گزارش تمام جلسات فلانمان را به ایشان دادیم، ایشان همه...». بعد یکهو رهبری بعد یک مدت میگوید: «از اولش من این را قبول نداشتم، از اول آن طور بود، از اول این را فلان نکرد». رهبری رسماً در همان قضیه که برای برجام عرض کردم، بعد مدتی که آقا سکوت کرده بودند، آن قضیه از مذاکرات را رو کردند که نشان میداد که: «آقا ما ۸ هیچ عقبیم در مذاکرات از آمریکاییها». نه، آنها حرفهایشان مصرف داخلی بود، چون ما هشت تا بهشان زده بودیم، اینها هشت تا عقب بودند. هی آمدند به مردم خودشان گفتند: «نه، ما ۸ تا جلوییم»، چون گل زیاد خوردند این را میگویند. گفتیم: «عه! خب شما هم بیا فکتشیتت را که زیر درخت آلبالو گم شده، نشان بده». گفتند: «محرمانه است، من که نمیتوانم بیایم اینها را نشان بدهم!»
رهبری بعد آن سکوت طولانی آمدند گفتند که: «خب آن طرف مقابل حرف مفت میزند. مذاکرات چی گذشته؟» اینجا یک پاس دیگر، یک پاس جدی است، پاس گل است، برای منتقدین یک نقطه شفافیت است برای اینکه در این داستان چه دارد میگذرد. ابداً اینها زیر بار نرفتند. «همه چی چک با رهبر!» نه، رهبری منظورشان که این نبود، منظورشان این بود که نگذارید آن فکتشیتی که آنها میگویند، ذهن مردم را پر کند. «همیشه من مثل اختاپوس خرچنگ میمانم». رسماً دارد میگوید: «آقا تو بیا نشان بده که تو چه نوشتی؟ قرائت و روایت تو از مذاکرات بر اساس اسنادی که تو در مذاکرات چکلیست کردی، دانه دانه نوشتی آنجا». آن بزنگاهی که باید اطاعت کند، حرف گوش بدهد، میگوید: ﴿وَمَا أُولَٰئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾. اینجا معلوم میشود که ایمان وجود ندارد، چون خدا با منافقین بنا دارد که این آیه را داشته باشیم. آیه ۱۵۰ سوره نساء خیلی مهم است، این استراتژی منافقین است: ﴿يُرِيدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَيْنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ﴾، میخواهم بین خدا و پیغمبر تفرقه بیندازم. میخواهم داستان حرف خدا را از داستان حرف پیغمبر جدا کنم، میخواهم داستان...
چرا؟ چون جا دارد برای جدا شدن. جا دارد با همین توضیحاتی که عرض کردم: پیغمبر بشر است، میخورد، میخوابد، اطلاعات از اینور و آنور میگیرد؛ خدا که این داستانها را ندارد، تحت تأثیر گزارش کسی نبوده، متأثر از چیزی نبوده، احساسات و عواطفش نبوده، کینه و بغضی نبوده، «آی! چون بچهاش را کشته، اینجا ناراحت شده، یک چیزی گفته»، نبوده. داستان حرف خدا این داستانش که فرق میکند را میخواهد به یک جایی برساند که کلاً حساب خدا را از پیغمبر جدا کند، پیغمبر را از اعتبار و مرجعیت و نقطه فرماندهی و مدیریت بیندازد با همین شبهه و این شائبه.
این داستان استراتژی منافقین است. خدا برعکس، خدا یک جوری پیغمبر را گردن گرفته، گفته: «تو به این چپ نگاه کنی، به من سیلی زدی. ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ یُحَكِّمُوكَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ﴾»، به رب تو قسم، یعنی خدا آمده به خودش قسم خورده، مهم است! چرا خدا به خودش، به ربوبیت خودش قسم خورد؟ به ربوبیت «رب تو» قسم، اینها مؤمن نمیشوند تا وقتی که تو را توی نزاعها حکم قرار دهند، هرچه که گفتی قبول کنند و ذرهای حرج در دلشان نیاید. به رب تو قسم، تا وقتی اینها این شکلی نشدند که یک غبار هم در دلشان نیاید از حکمی که کردی علیهشان، آن وقت من بهش میگویم مؤمن. ﴿وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا﴾، تسلیم محض باید باشد. دیگر حرف عمرم نیستا، حرف حکم است، خیلی متفاوت است. اینجا را نمیگوید که در دلش یک ذره غبار نیاید. آنجا که معلوم است نباید بیاید. آنجایی را دارم میگویم که تو به دست پیغمبر محکوم قضایی شدی، آنجا نباید غبار بیاید. آنجا اگر غبار آمد، من تو را مؤمن نمیدانم.
خب کی میرود محکمه؟ آن وقتی که احساس میکند حق با اوست، معلوم است. وقتی کسی که حقی را برای خودش... اصلاً محکمه پیغمبر مگر بیکار است؟ من بروم آنجا دادگاه پیغمبر را علاف کنم؟ مگر حقی برای خودم قائلم؟ یک ابعادی قضیه دارد. این هم دوباره همان داستان ابهام است دیگر. یک ابعادی قضیه دارد، من احساس میکنم اینجا بر اساس فلان قاعده شرعی، فلان مطلب، فلان چیزی که شنیدم، اینجا من مالکم، حق من بوده، به من میرسد، سهم من است، سهم آن است. بعد من باید اینجا حالم یک طوری باشد که حرج... ﴿مِمَّا قَضَيْتَ﴾، یک ذره گرفتگی درونی پیدا نکنم از توی ... کمی حالتی که مچاله بشوم و یک جوری بشود که پیغمبر حق را به آن داد. همین جوری که شد، این نفاق است، این بیمار دلی است، بیمار دلی، به قرآن اینجاها اصلاً اصل داستان بیماردلی است. یک داستان سیاسی است. «دختر دارد از بالاپشت بام نگاه میکند». آن هم هست. آن خیلی پرت است در این داستان، آسیبش خیلی کمترین مسئله شخصی است. حالا در حوزه محدودی آسیب دارد. اصل داستان بیماردلان اینجاست که نسبت به این جایگاه ابهام دارد. این موقعیت را به خطر میاندازد. «پیغمبر به عنوان یک کسی که تو در چنین فامیلتان بود، حق را بهش دادی». سرزبان، دشمن بلد نبودند.
اینها رسماً پیغمبر فرمود: «انما آقا...» اینها خیلی عجیب است، یعنی خدا میداند من فقط باید خدا را شکر کنیم که ما نبودیم، وگرنه مرتد میشدیم. آیه بعدی هم دقیقاً بحث ارتداد است. از اینجا بحث ارتداد شروع میشود: ﴿مَنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾، وقتی پیغمبر برایت معلوم کرد قبول نکنی، مرتد هستی.
فرمود: «انما اقضی بینکم بالیمین و البینه». من فقط با یمین و بینه حکم میکنم. در روایت دیگر است که آیتالله جوادی زیاد در درس میخواندند که ممکن است کسی ایمان... «ایمان بالبینات والایمان ایمان جمع یمین». قسم، بینهم که همان شاهد. من پیغمبر، نیایی بگویی: «پیغمبر میداند، پیغمبر علم غیب دارد، پیغمبر جبرئیل در گوشش میگوید». من به شاهد نگاه میکنم. شاهد داشته باشد، ولو به دروغ حکم میکنم. حرفت راست است، شاهد نداری، حکم نمیکنم. برایت قسم میخورد. ولو به دروغ، من میخواهم ساختار، من میخواهم آقا نظام را حفظ کنم.
«بیا حفظ نظام!» من میخواهم نظام انسانی را حفظ بکنم، میخواهم سنگ روی سنگ بند بشود. پس فردا من میروم، ائمه بعد از من هم میروند، شما میخواهید با این قواعد دینی زندگی کنید؟ «از پشت کوه میخواهیم برویم کسی را پیدا کنی که بیاید ببیند. بعد تازه از کجا دارد میبیند؟ تازه اول از کجا معلوم در آن لحظه که دارد حکم میکند بر اساس اتصال به وحی دارد حکم میکند؟» این همه «بین پیغمبر و وحی انقطاع». که «یک مدت نفرستادم فکر نکنی ولت کردم». آن که پیغمبر است، دیسکانکت میشود، وایفای قطع میشود. آنم که ادمین زنگ میزند، میگوید: «یک بار ریستارت کن، ریست کن، دستم قطع شد». گفت: «یک خاموش کن، روشن کن. خاموش، روشن کن، میآید.» نیامد. آن که پیغمبر است، اتصالش کاری به این شکل قطع میشود. «خیاطه چشمش باز است. فلان آقا! بین ما قضاوت کن». حالا از کجا معلوم که این آن لحظه متصل است؟ اصلاً از کجا معلوم کلاً متصل است؟ بعد از کجا معلوم آن لحظه متصل است؟ از کجا معلوم آن تابع احساسات بشری و اینها نیست؟
خطرناکترین استخارههامون وقتی است که خیلی چیز فنی عجیبی است. به یکی مراجعه میکنی، طرف وقتی میبیندت، نیتت را میفهمد بر اساس برداشت خودش، میگوید که: «این کاری که میخواهد این آقا انجام بدهد بد است». بعد استخاره که میکند، همان برداشت خودش را از یک آیه حمل میکند. چقدر پیچیده شد! خطرناکترین! خیلی عجیب استها. برداشت خودش این بود که این میخواهد برود مثلاً فلان کار. نه، نه، اصلاً خوب نیست. آیه، یک کلمه منفی، یک «لا» در این آیه آمده اول. مصیبت میکنی.
پیغمبر میفرماید: «آقا! من یک نظام قضایی درست کردم، شاهد. شاهد باید عادل باشد، عدالتش قابل ارزیابی. یک نظامی درست کردم فقط برای خود عدالت. یک نظامی درست کردن برای شهادت، برای بینه. یک نظامی درست کردم برای یمین. کی قسم بخورد؟ چه شکلی قسم بخورد؟ رد قسم چه شکلی باشد؟ من با اینها قضاوت میکنم». این روایت آیتالله جوادی را در درس زیاد میخواندند که یک وقتی ممکن است من پیغمبر حکم بکنم به نفع ولی طرف چیزی را به ناحق ببرد. «او دارد قطعه من النار با خودش میبرد، یک تکه آتش میبرد». «نره دست پیغمبر گرفتم». خیلی حرف است. آقا! «این عبا را من آویزان کردم، یکی آمد انداخت روی دوشش، حالا آمدم میگویم: حاج آقا! عبای ما را بده. میگوید: عبای شما من اینجا رفتم دستشویی آمدم، الان آمدم. حالا همرنگ بوده مثلاً برده. من میدانم این از آن پارگی، آن رفو بغلش میفهمم عبای من است». میگوید: «نه آقا! عبای خودم است. بریم دادگاه.» خوب این هم که قاعده ید اینجا دارد دیگر. اماره ملکیت آن که دست این است. اینجا من باید مثلاً شاهد بیاورم. بر فرض ندارد. قسم باید بخورم. عدالتم، تقوایم اجازه نمیدهد. بالاخره یک احتمالی میدهم شاید این آقا راست بگوید. حالا اینجا آن آدم چیزی نداردها، یعنی تابع حرف پیغمبر و شهادت نیست که واقعاً طرف را قالتاق میدانم که مال خودش نیست. پیغمبر هم همین را گفت: «شماها چی میگویید؟ فلان فلان شد، این که دیگر پیغمبر خودتان است. شماها میگفتید این غیب میگوید، این فلان میکند». ما که این حرفها را نمیزدیم. «همین پیغمبرتان که غیب میگفت و اینها این را داد به ما، یک قطعهای از آتش».
من با ایمان و بینات حکم میکنم. آنی که تسلیم پیغمبر نیست در نگاه قرآن، ﴿وَمَا أُولَٰئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾. اینکه حالا خدا را قبول دارد، قیامت را قبول... نه اصلاً شاخصش همین است. شاخصش اینجا این اطاعت و سرسپردگی و تسلیم در برابر پیغمبر است.
خب، بریم آیه بعدی، آیه ۴۸. میفرماید که: ﴿وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْكُمَ بَیْنَهُمْ﴾، وقتی که اینها را دعوت میکنند که بیایند، خدا و پیغمبر دعوت میشوند. به خدا و پیغمبر این «و پیغمبرش» خیلی مهم است. دعوت میشوند به خدا و پیغمبر، ﴿لِیَحْكُمَ بَیْنَهُمْ﴾. ﴿لِیَحْكُمَ بَیْنَهُمْ﴾، ضمیر مفرد آورده، چقدر لطیف است، خدا چه جور پیغمبر را گردن گرفته! نه ﴿لیحكما بینهم﴾ که یک جا بماند برای اینکه شما تفکیک کنید از همدیگر به کی برمیگردد. یا اگر به عقرب برگردد به پیغمبر برمیگردد. اگر به معنای دقیقتر بخواهد برگردد به الله برمیگردد، میگوید: «نه، این نه آن، یکی است». مگر خدا پیغمبر دارد؟ ﴿لِتَحْكُمَ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ﴾، به آن چیزی که خودت میدانی، میبینی حکم کنی. آن هم خدا گردن گرفته، یعنی در همان ابعاد بشری منفک از وحی که خود پیغمبر با همان ذهنیتها، اطلاعاتش میخواهد حکم بکند، همان هم عین وحی است، عین حق است، همان هم مطاع است، همان هم باید تسلیم باشی، آن هم حرف ندارد، برو برگرد. وقتی اینها را دعوت میکنی به خدا و پیغمبر که حکم بکند بین اینها، ﴿إِذَا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ﴾، میزند برمیگردد. اما ﴿وَإِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ﴾.
آها! ﴿وَإِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ﴾، ولی اگر همینجا حق، حق به اینها داده بشود، خدا و پیغمبر طرف اینها را بگیرند، به اینها نفعی برسد، میبینی که کاملاً اذعان و باور و اینها، از هر بسیجی بسیجیتر، از همه حزباللهیها، از همه مادران شهدا، اینها عشق و ارادت و علاقهشان به رهبری، به نظام، اینها بیشتر میشود، اگر بدانند که یک چیزی از نظام و رهبری و ولایت و فلان و اینها میماسه. خیلی عجیب و جالب! یعنی چیزهایی که جلو چشممان هم هست.
خیلی عجیب! سال ۸۸ با ۱۳-۱۲ میلیون، ۱۱ و خردهای میلیون تفاوت رأی گفتند: «تقلب!» مملکت را به هم ریختند. چه سال ۹۲، یعنی انتخابات ریاست جمهوری بعدی. خدا، خدایا! چهار سال بعد، ۲۵۰، ۲۵۰ (رأی). یعنی از هر صندوق دو تا رأی. یعنی در هر صندوقی اگر دو تا رأی، دو تا تقلب میشد میرفت دور دوم. تیتر روزنامهها یادم نمیآید: «سالمترین انتخابات جمهوری اسلامی»، «حماسه سیاسی». سال حماسه سیاسی هم حماسه سیاسی رقم خورد که این آقا با ۲۵۰ هزار رأی رئیس جمهور شد. ولی آن یکی فلان فلان شده ۱۱ میلیون تقلب کرده. بعد جالب این است که همان کسی که انتخابات ۸۸ را برگزار کرده بود، انتخابات ۹۲ را برگزار کرد. چه جور میتوانیم انقدر کثیف باشیم؟ من اگر این جور بودم مثل شماها، باز من یک سجده به خدا دارم. شما انقدر کثافتید. باز آن هم یک جور ماستمالی میکند «من گفتم خدایا من با این سجده چقدر کثافت میتواند آدم...» یعنی چقدر وقاحت، چه جور رویت میشود؟ «تقلب بود». نه، آن که هنوز که هنوز است صفر میگویند. آن که تقلب. بعد هر چه بوده اگر ما رأی آوردیم، که اگر رقیبمان ۱۸ میلیون باشد. «آقای رئیسی این نماینده ۳۰ درصد از کل مردم است. انتخابات فرمایشی، همه را حذف کردند، همه را فلان کردند، چهار و نیم میلیون رأی باطله داشتیم در طول تاریخ جمهوری اسلامی رأی باطله نداشتیم.» آن هم میشد ضدیت با نظام و با رهبری و با رئیسی و فلان و این حرفها. بعد در انتخابات دیگری که همان درصد مشارکت است، رئیس جمهور با ۱۶ میلیون رأی. آنجا نفر دوم چهار و نیم میلیون رأی باطله بود! نفر سوم که باز از همین (یعنی آدمی بود که بعد خود ایشان ازش استفاده کرد) آقای رضایی بود. رقبای اصلی رئیسی مثلاً یک میلیون و چقدر رأی داشتند، طعمهها بودند.
ولی مثلاً میگویند: «میزان نسبت به آن ریاست جمهوری چیست؟» «نسبت به این ریاست...» آقا! مردم رأی دادند. آقا! خواست مردم معلوم است که باید تمکین. «فلان فلان شده تو چه فضایی؟» فضای قومیتگرایی و خودت تحلیل آمار و آراء را در مناطق. کاملاً در بسیاری از استانها رئیس جمهور اصلاً رأی اول نبوده. خب، این اگر مثلاً برای رئیسی رخ میداد، میبینی چند بار ایشان را قطع کرده بودند از ۸۰ جا که مثلاً تو اصلاً رئیس جمهور فلان استانها نیستی. مثلاً استان اصفهان مثلاً آقای جلیلی اول بود با یک زیادی، استان خراسان، استان قم، استان سمنان. همین اگر برایت... یعنی برای آقای رئیسی مثلاً اگر رخ میداد ۵۰ بار کشته بودنش که تو اصلاً فلان استان برای چی رفتی وقتی که اصلاً مردم استان تو را رئیس جمهور نمیدانند. ولی الان «رئیس جمهور ماست». ما میگوییم: «قبول داریم. بیشتر شما همیشه تسلیم بودیم، تابع بودیم. ما گردن میگیریم، تا آخر نگهشان میداریم».
«خودت اینها را با آش و لاش و نظام و همه را...» بعد ماها باید کشته بشویم که اینها بمانند. فتنه ۹۸ بسیجیها را میکشتند که اینها سرپا باشند. «دولت ایران مستقل». این را میشود وقاحت. این استاندارد دوگانه بیماردل، تابع حق نیست، تابع هوای نفس است. چون هوای نفس دوگانگی پیدا میکند. این هم هی منطقش دوگانه است. «انتخابات خوب است یا بد؟» خب بستگی دارد. «اگر مردم بیایند و به ما رأی بدهند»، بله. «اگر مردم بیایند و به آنها رأی بدهند، قطعاً تقلب شد.» «اگر مردم نیایند و آنها رأی بیاورند، انتخابات فرمایشی». بستگی! این «بستگی دارد»، تمام مؤلفهها پلاس بغلش دارد «بستگی دارد». آقا! «روزه یا شب؟» بستگی دارد. «دو دو تا چند تا؟» بستگی دارد. «اجتماع نقیضین محال است.» بستگی دارد. یعنی بدیهیات و واضحات هم «بستگی»! همهاش تویش بستگی دارد. آقا! «پیغمبر صلاحیت قضاوت دارد یا نه؟» بستگی دارد. ﴿وَإِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ﴾، اگر قضاوتش این میشود که رأی را به ما بدهد، بله. معلوم است که پیغمبری که شورش میکشد به اینکه «پیغمبر است» واقعاً نگاهشان، تحلیلشان و ترسیمشان از پیغمبر اینها است که اگر این کار را نکرد، در اصلاً فهم او، در در همه چیز شک. «این جانبدار، این عرضه ندارد، این تحلیل ندارد، این فهم سیاسی ندارد، مردم را دارد چند گروه میکند، روبروی مردم ایستاده.» ﴿وَإِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ أَفِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ﴾. فدای خدا حرف زدن. فیتیلهپیچ کرد. اینها میگوید سه حالت است: یا دلشان مریض است، یا در تردیدند، یا ترس از این دارند که خدا و پیغمبر حرف اینها را، حق اینها را، هاپولی کند. از این سه حالت خارج نیست. ولی هر کدام از این سه تا که باشد به یک نقطه بازگشت دارد: ﴿بَلْ أُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾، اینها ظالماناند.
رهبری این آیه را یک بار با همین لحن خواندند. نمیدانم یادتان است یا نه. سال ۹۸ مال انتخابات مجلس، رد صلاحیت شده بودند. افرادی که موافق با دولت بودند. تعداد، رئیس دولت یک موضع سفت و سختی گرفت علیه شورای نگهبان، رهبری همان موقع این آیات را خواندند که چطور وقتی شورای نگهبان شما را تأیید صلاحیت میکند، شورای نگهبان خوب است، درست است، به حق رفتار کرده. وقتی رد صلاحیت میکند، جایگاه ندارد، اصلاً کی به خود شماها صلاحیت داد؟ از این اعتراضها که مردم خندیدند آنجا. ﴿أَفِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾، دلشان، اینها مرض دارند. آره دیگر. این داستان بیماردلان. بیماردلان، دوگانه، استاندارد، استاندارد دوگانه دارند، یعنی با همه این پدیدهها منفعتطلبانه و کامجویانه برخورد میکنند. همه این گزارهها وقتی درست است که منافع ما تأمین شود. وقتی روی پاشنه ما بچرخد، این در، آن نظامی که ما درش مسئولیت داشته باشیم، انتخاباتی که ما درش رأی بیاوریم، شورای نگهبانی که ما تأیید صلاحیت شویم، مذاکراتی که تحلیل و نگاه ما درش پیاده بشود، روابط خارجی که رویکرد ما درش باشد و و و و و و و و دین خدا، پیغمبر، نماز، روزه، همه اینها، خب اینها تخم و ترکه همان مستکبرین گندند دیگر. اینها هم همان امتداد هماناناند دیگر. از جنس هماناناند. آنها هم همین را میگویند. آنها مگر حرفشان چیست؟ آنها با هیچی مخالف نیستند. شما رادیکالترین نظام سیاسی دنیا باش، برای منافع آنها را تأمین کن. الان ما دیگر کثیفتر از جولانی در این رؤسای دولتها که نداریم. یعنی کسی که خود آمریکا جایزه گذاشته. دولتها دیگر نداریم. به عنوان تروریست سالها دنبالش بوده. خیلی دنیای وحشتناک عجیب غریبی است. رسماً دیوانهخانه است. «دوربین مخفی». دنیا کلاً دوربین مخفی است. آقا! تو سالها دنبال این بودی، این «تحریرالشام» این گروهک تروریستی بوده. ولی وقتی می آید در موضعی که منافع اسرائیل را تأمین میکند، منافع آمریکا را تأمین میکند، مقاومت را زمینگیر میکند، شفتالو! خیلی عجیب استها! هیچ مشکلی با این آدم ندارم. اگر بتوانم تمام آن تاریخی که تا به حال نسبت به این آدم بوده از نو میسازم برایش که نه، اینکه اصلاً میرفت. «اصلاً ما جایزهای که گذاشته بودیم منظور این بوده که بیا اینجا بهت کادوی تولدت را بدهم. ما میخواستیم ببینیمش.» فلان فلان شده نمیآمده. گفته «بیا من ۷۰ هزار دلار میدهم اگه تو بیا اینجا بشینی». منظور ما آن بوده.
شما منافع اینها را تأمین کن، منافع آنها را تأمین نکن. با بالاترین دموکراسی، یعنی شما در این دموکراسی جمهوری اسلامی، اصلاً کجا همین الان دنیا، تاریخ ایران، همین الان دنیا کجای دنیا این حد از دموکراسی را دارد؟ یعنی کجا از دهات کورههای ما کسی میتواند بیاید برود بالاترین نقاط موقعیتهای مملکت برسد؟ کجا ساختار چرخه، یعنی چرخه قدرت کجای دنیا مدلی است؟ همه جا حزب، حزب ورودی دارد، دم و دستگاه دارد. یک انتخابات برگزار میشود. حالا آن هم چقدر سازوکار شفاف باشد. آن داستان الکترال و ماجراهایی که در آمریکا و هر نامی که بعضی جاها همه مساویاند، بعضی جاها مساوی. طرح ایالت که رأی بدهد آن دو تا محسوب میشود. بالاخره تحصیل کرده باشد. این را تو میخواهی مثلاً با فلان جا مقایسه کنی؟ استان تهران مثلاً با استان سیستان و بلوچستان مقایسه بشود. دقیقاً الکترال یعنی همین دیگر. یعنی استان تهران خیلی مهم است. آنجا رأیش دو تا ضریب دارد. ایلام کجای داستان است؟ کهگیلویه و بویراحمد اصلاً اسمش سخت است. گفتن از مردم در کوچه و خیابان چند نفر درست تلفظ کنند. بعد عشایر کهگیلویه رأیشان مثلاً با اساتید دانشگاه شریف برابر باشد. نصفی ناراحت نشود. این منطق انتخابات آمریکاست. همه دنیا همچین داستانهایی دارند. انقدر این دموکراسی واقعاً عادلانه است، واقعاً متوازن است. جولانی حالا چرا شما رفراندوم برگزار نمیکنید؟ ما چهار بار رفراندوم داشتیم. هیچ نظامی بعد از به قدرت رسیدن خودش را در معرض رأی قرار نمیدهد. امام چهار بار. یک بار خود جمهوری اسلامی، قانون اساسی، پیشنویس قانون اساسی، خود قانون اساسی، اصلاح قانون اساسی. چهار بار رفراندوم گرفته. جولانی آمده یک ساله، یک دانه رفراندوم برگزار نشده. یک دانه انتخاب هم برگزار نشده. رسماً نشست آن بالا خودش شد رئیس جمهور. یعنی رفراندوم که هیچی، ریاست جمهوری هم هیچی، کابینه یک نفر. در دنیا اعتراض نکردند که آقا چه وضعش است؟ چهار نفر هم که مخالف بودند، قتل عام کردند، درو کردند، چند هزار نفر را کشتند. بابا چه خبر است؟ این چه دنیای کثیفی است؟
«یک دختر در خیابان چی چی بوده، آوردنش. بعد نمیدانم همه دوربین نشانهاش خودشان. طالقانی را خودش برد.» سه ساله دارند میکوبند که شما به خاطر موهایش کشتیدش. «در راه که میآمده، همین کاری که بابای کثیفش کرد، دروغی که گفت، کدام جای دنیا اصلاً زنده میماند؟» بعد یک ماه یا آن رفیق سابق ما این همه زر مفت زد، بعد هم فرار کرد رفت کانادا. کجای دنیا با کسی این جوری برخورد میکند؟ راحت رفته آنجا. از آنجا رفته درخواست اقامت کرده، رفته کانادا. کجا دنیا برخورد میکند؟ چیست داستان؟ رسماً دوربین مخفی و چیزه. «پشت پرده خبری نیست به ما بگویید چه وضعش است؟ آخه کجای دنیا این کارها را میکنند؟ رفت. بای بای. بیا برگرد توی...» بعد سه سال اینها الان آقای فرخنژاد، رفتی آنجا، اگر بدانی ما باید چه برخوردی بکنیم خودت برمیگردی. موضعگیری امروز وزرای رئیسی هم بوده، این بابا موبایل رئیسی را زد، نقد داشتیم، همان زمان هم که این بابا را مسئول کردیم، نمیدانم چرا آقای رئیسی. ایشان در حالی که اصل قضیه و دولت و فلان و اینها هم علاقه داشتیم هم حمایت داشتیم ولی به هر حال اینها از آن نقاط فتنهای بود که ما گرفتارش بودیم که این آدم قطع بود هر هفته دو تا توییت میزند سمت حزباللهی، دختر بچه بغل، رفتارها و واکنشها و حرفهای مفت آقای فرخنژاد. «برگرد، بیا بگویم اشاره کنم کیا دیگر هم هستند که مثلاً ما اینها داستان محاربه چی میشود؟» رسماً یک جاهای دیگر شما یک جوری برخورد میکنید بینات زیر سؤال میرود.
بعد مثلاً طرف پا شده رفته پنجاه روز پشت مجلس چادر زده، به هیچی هم کار نداشته. میگیرد میگوید: «هر رفتاری هم که میکند بر حق است، یعنی بزن اینها را قتل عام هم بکنن حق است. اینها یک مشت افراطیاند. فلاناند، دارن مملکت تو را فلان». طرف پا شده رفته آنجا با پهلوی بیعت کرده، برایش رأی جمع کرده، انواع و اقسام کثافتکاری کرده، بالا و پایین نظام فحش داده، دعوت به شورش کرده، فتنهگری کرده، هر کار میتوانسته کرده. «خبری نیست به ما بگویید. من لگد بزنم میشود؟ من هم لگد بزنم، یک دانه؟» «نه، فلان فلان شده تو اگر لگد بزنی، من از صد جا میکشم.» «خوب بروم آمریکا چی؟» بستگی دارد. «اگر ضد انقلاب زپرت بشی، بوست میکنیم برت میگردونیم.» «اگر ضد انقلابهایی که احساس کنیم یک تدینی داری، انقدر فوشت میدهیم تا تبدیل به زپرت بشی.» آغوش گرمشان هم برای همه باز است. غیر آغوششان بر ایشان باز باشد. آن آدم، یک چهار نفر رفتن این سفارت عربستان، اشتباه هم کردن، غلط هم کردن، ببینید چه کردن با اینها. سابق ما بودن. از دین و دنیا و بالا و پایین از همه چی ساقط شدن. اینها از همه جا. بعد طرف رفته آنور همه کار کرده. رسماً آدم کشته است. نه، آدم کشته. «دیگه به حرف تو اینها کشتن؟ به لیدر فتنه عذرخواهی کنیم.» مال پایتخت، حمایت کردیم، تأیید کردیم. ولی هیچ جای دنیا این کار را نمیکنند. طرف برگشته گفته که «آقا به فلان قاتل کف خیابان، محسن شکاری، گفته همنامه تو بودن برای من افتخار است، محسن جان». یک کلمه هم توبه نکرده.
میآید درو هم میکنم. پولها و فلان و اینها همه بالا و پایین نظام هم در حمایت و تأییدشان. چرا یک طور برخورد میکنیم همه فکر میکنند شما ذلیل گدای اینهایید؟ همین جوری سوارتان میشوند، امتیاز میگیرند. یک کم تو اقتدارشان تأثیر میگذارد. این داستان ماست. خوب با این تفاوت که آنجا پیغمبر با الوضوح و بالعیان این رفتار را نشان دادند. اینجا بحث پیغمبر نیست، یعنی موضع رهبری این نیست. نه اینکه بگویم رهبری نظرشان به این است که اینها را باید قلع و قم کرد، تکه تکه کرد. ولی رهبری اگر مثلاً آغوش گرمی هم نشان میدهند، یک طوری که بالاخره حق و باطل قضیه گم نمیشود. تذکر، آن نکته، آن انتقاد، اینها تویش هست. یعنی واکنشی که آقا داشتن خیلی حکیمانه است دیگر. آیا پزشک آمد در مجلس گفت آقا دولت را اصلاً ما بستیم، دروغ میگویم. دو روزه آمده، کاملاً سکوت کنیم، تأیید کنیم. چقدر حکیمانه، چقدر مدبرانه برخورد کرد. فرمودند که ایشان افرادی معرفی کردند. «من البته بعضیشان را میشناختم، بعضیشان را تأکید داشتم که باشند، بعضیشان را کلاً نمیشناختم، نظر نداشتم.» اول آنی که تأکید داشته را میگویند که یعنی اینی که گفته اینش راست بوده. «بعضیشان هم میشناسم.» توی موضعی قرار بگیرد که شما متهمش نکنی به دروغ و فلان و اینها. ولی اینی که برای تو هم ابهام بشود که نکند پس کابینه... قضیه گم نمیشود. حالا یک چیزی گفته. برگردیم آقا! یک چیزی گفته. چی چی گفته؟ «و دادگاهی برود، باید محاکمه بشود، محاکمهاش بشود. زندانی دارد، برود. محکومیت قضایی تموم شد. بعد ۱۰ سال میخواهد بفروشم بازی کند.» این واکنش این است. یعنی ما اگر بخواهیم بگوییم بله، نمیگوییم آقا میخواهیم بندازیمت زندان. برگرد. تا آنجایی که بشود مدارا میکند نظام با تو. به هر حال آن واکنشی که باید داشته باشد نسبت به تو، نسبت به تخلفاتت، نسبت به خطایی که کردی بالاخره در رأفت نظام باز است. این جور باید حرف بزنی. دقیقاً فتنه. فتنه که میکردی چی بود؟ الان قاتل این بود، مقتول بود؟ الان ظالم بود، مظلوم؟ من قاتل بودم؟ کی به کی است؟ پیغمبر هم وقتی که ابوسفیان آزاد... بار منتی میگذارد روی سر اینها که «تولقا». وقتی گفته میشود یعنی تویی که حکوم اعدام بود، آزاد شدی. حکم اعدام قطعی بودی. این مهر را کوبوند در پیشانی اینها. در مجلس یزید زینب کبری این جور رسوا کرد. برای ابد این خانواده را. این را میگویند رأفت؟ تردید؟
داداشی پیغمبرند که اینها. بعدش ادامه میدهد که مؤمن واقعی آنهایی هستند که دعوت به خدا و رسول که شدن، ﴿يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾. و بعد حرف از اطاعت از پیغمبر. آیه ۵۳ که طاعت معروفه است. همین بحث طاعتی که در این سوره. نکته کلیدی را بگویم و فردا شب انشاءالله ادامه بحث بیمار دلها. به این دلایل، با این وضعیت تن به اطاعت از پیغمبر و بیماردلها اصلاً دنبال... اصلاً به پیغمبر نه نگاه رسالت دارند، نه نگاه حقانیت دارند، نه نگاه واسطه فیض، این داستانها نیست. داستان منفعت. نگاهشان به دین هم همین است. نگاشان به خدا هم همین است. نگاشان به پیغمبر هم همین است. اگر احساس کنند بیایند دور پیغمبر منفعتی تأمین میشود، میپرم. ضرری دفع میشود، میآیم. تا آن وقتی هم که این منفعت همیشه اینها را قرآن بهشان میگوید بیمار دل. این اثر باور نیامده. اگر شدیدتر بشود میشود نفاق. یک وقت هست یک باوری هم داردها، ولی آن منفعت میچربد. این میشود بیمار دل. یک وقت هست کلاً باور نیست. فقط بلکه بین خودشان هم که میروند مسخره میکنند ﴿إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ﴾ که آیهاش پریشب خواندیم. «کیا قبول دارد؟ بابا مسخره! یک مشت حرف شعر! لا خبر جاء ولا وحی النزل. وحی کجا بود؟ جبرئیل آمد مثلاً». ادبیات، چون ادبیاتی که یزید داشت، نسبت به وحی و پیغمبر و این. این میشود منافق.
حالا این بیماری دل را قرآن چه شکلی میخواهد درمان کند؟ این خیلی نکته مهم است. درمانگر این بیماری چیست و کیست؟ درمانگر قرآن است. لذا از اینجا وارد بحث قرآن میشویم. ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾. خیلی هم لطیف است.
چند نکته اضافه بگویم، حیفم میآید چون وقت... ولی گذشته وقتم. شبها چون کوتاه است دیگر، تا این جلسه تموم میشود میرویم شام میخوریم، شد ۱۱ شب. اذان صبح یک ربع به ۴. بنده خدا دو ساعت اول شب داشتی سخنرانی میکردی؟ تا ۱۱. دوستان باز برمیگردند خانه و تازه بخواهند شام و استراحت و اینها. از آن ور ممکن است سخت بشود برایشان. همین جوریاش جلسه دیر تموم میشود دیگر. حالا اضافه هم طول میکشد.
یک دو سه تا نکته در حد اشاره بگویم، یادم باشد انشاءالله بعداً بهش بپردازیم. یکی این است که قرآن شفا و رحمت للمؤمنین است. اگر یک ذره نور ایمان و باور در دل آدم باشد، این هی آن نقطه ایمانت را محکم میکند. این میشود فرایندی که از جرگه (جلگه غلط است، جرگه درست است) بیماردلان آرام آرام جدایت میکند. قرآن، تدبر در قرآن. حالا اینجا خود مفهوم تدبر مطرح است. تدبر چند زاویه درش هست. حالا ۷ تا بحث، ۷ تا نکته در مورد تدبر میگویند علامه که مفصل جاه است. حرفی از تدبر نمیزند. این همان تدبری است که گفتن. خب، چون مفصل جاهای دیگر تدبر در قرآن گفته، اینجا دیگر بحثی نمیکند. تدبر یعنی آقا! یک نظامی قرآن را حاکم میکند. این کلمات به هم پیچ و مهره شده. تو هر کدام را که میروی سمتش باید آن قلابش هم بگیری. اگر اینها را تو قلابش، با همدیگر گرفتیم، مجموعش را گرفتی، بخشی بهش نگاه نکردی، لفظی بهش نگاه نکردی. این که این لفظ را ببینی آن را نبینی، این بخش را ببینی آن را نبینی. یک سویه نگری نداشتی، فراگیر نگاه کردی، همه جانبه نگاه کردی. تمام این قلابهایی که هر آیهای به یک آیه دیگر دارد گرفتی. محکمات و متشابهات با همدیگر. تفسیری که آیات نسبت به همدیگر دارد میشود تدبر. یعنی آیه را ولش نکن، بگو قرآن این را گفت. نه، برو ببین این به یک جای دیگر بند است.
همین کاری که امشب کردم که آنجا بیماردلان گفته، این بیماردلان و داستان طاعت به یک جای دیگر قلاب شده در سوره نور. این را گفته آن قلاب را بهش بگیر تا برسی به این که عمیقتر بپردازیم به این که من تفسیرم از بیماردلان چیست. تفسیرم از طاعت از پیغمبر چیست. تعریفم از اصلاً داستان ایمان به پیغمبر چیست. دقیقتر. جای دیگر هم حوالهات نمیدهم. هر چه که هست، هر چه توضیح بیشتر میخواهی برای این که از ابهام دربیاید، چون ابهام خواستگاه فتنه و ضلالت بود. من از ابهام میخواهم درت بیاورم. برای ابهام حواله به جای دیگر نمیدهم. میگویم تو از همین قرآن، تو خودت قرآن را دور بزن. آیات را به همدیگر چفت و بست کن. هر کلمهاش از یک کلمه دیگر رفع ابهام میکند. هی بیان در بیان. هی تبیان در تبیان. هی تبیین پشت تبیین. این یک معنا از ت که تدبر است. خیلی اشراف، آره، خیلی اشراف. به هر حال از یک جایی باید شروع بشود. از یک جایی باید شروع شود.
یک بخشش هم محکمات قرآن است. محکمات قرآن عمده محکمات اشراف نمیخواهد. یکی دیگر هم محکمات ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾. علامه میفرمایند که این یکی محکمات قرآن خیلی مهم است. خود سوره مبارکه توحید. شما سوره توحید را بگذار قله هر چه که حرف از خداست در دامنه تعریف ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ﴾. بعد شما ببین چقدر این کلمات خود اینها با همدیگر چفت است. خود این سوره چقدر پشت همدیگر است. از احد بودنش، منتقلت میکند به صمد بودنش. از صمد بودنش منتقلت میکند به ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾. بعد ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾ شما درش تعمق کن، به یک تفسیر و شناختی از خدای متعال میرسی. هر جای دیگر. خب، این دارد نفی ترکیب و ترتب میکند از خدای متعال. رابطه او را با موجودات از رابطه انفصالی دارد درمیآورد که بشود رابطه تولید و تولد. بعد دیگر تو اینجا که یک رابطه را کشف کردی میفهمی که خدا نمیتواند اِبن داشته باشد. پیغمبر اِبن الله نیست. آن داستان عزیر و داستان حضرت عیسی و فلان و خدا نمیتواند بدن داشته باشد. یدالله و عینالله و اینها. و همین طور یعنی یک محکمی میشود محل ارجاع همه آیات. این میشود تدبر. یک بخشش این است. این برای ما در دسترس است. باید کار بکنیم. یک بخشش البته خیلی فنی سالها کار است.
یک بخش دیگر از تدبر در قرآن، تدبر طولی است. تدبر طولی یعنی پشت این ظاهر معنایی است، تأویلی است، باطنی است. تو سعی کن به آنجا برسی، نباز. یعنی با الفاظ تحویلی آشنا بشوی. بعضی تفسیرها که تحویلی است. باز لفظ. اینجا که مثلاً گفته «آب». بله، ظاهرش آب است. مثلاً گفته که «به خوراکت نگاه کن که چی میخوری». این ظاهرش همین خوراک است ولی تحویلش این است که علمی که داری میگیری نگاه کن. بله، این تحویل است. ولی باز هم لفظ است. نه این که لفظ تأویلی را پیدا کن. نه، برو به تحویلش برس. برو به آن واقعیت قضیه. پشت اینها حقایق است. تو برو حقایق را ببین. من دعوتت میکنم به اینی که دارم از جهنم گزارش میکنم. یک سری الفاظ و اطلاعات و اینها نیست. این که از امتهای قبل دارم گزارش میکنم یک چیز پایان یافته و تمام شده نیست. اینها زنده است. اینها واقعیت دارد. تو راه داری برای این که این واقعیتها را ببینی. تو اصلاً بیا جهنم را ببین. آقا! پاشو بیا بهشت را ببین. ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ﴾.
به یک جایی برسی که تو بهشت متنعّم باشی. قرآن راه دارد. میتوانی با تبعیت و پیگیری این معارف و این حقایق و نشاندن اینها در خودت به این نورانیتی برسی. این حجاب حس ظواه از قلبت کنار برود. دیگران اگر در مورد قرآن، در مورد بهشت از قرآن میشنوند، تو دیگر از قرآن نشنوی، تو با قرآن ببینی. من که بهشان میگویم تو بهشت ببینی. مگر جهنم میگویم تو جهنم را ببینی. این هم یک مرتبه است تدبر در قرآن.
نکته سوم، نکته سوم خیلی قشنگ است. آیه بعد تدبر. اولاً خود تدبر را در تقابل با قلب قفل مطرح میکند، که این خودش یک بحث مفصلی است که چرا نمیتوانند تدبر کنند؟ چون ﴿أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾. یک دوگانه شکل میگیرد: اهل حق، اهل تدبر در قرآن؛ اهل باطل، اهل تدبر در قرآن نیستند. چرا؟ چون دلهاشان قفل است. خود این دوگانه کلی بحث دارد. نکته سوم بحثمان این است که اگر کسی در تدبر نسبت به قرآن نباشد. ببینید چقدر این آیات لطیف است. آیه ۲۴ و ۲۵. ببینید: ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾. تدبر دوبرپشته دیگر. پشت این یک چیزی است. برو پشتش را دریاب. آن پشتش به یک جای دیگر بند است. برو پشت آن را. یا تو در تدبر قرآنی داری پشت به پشت این آیات میروی، باهاش سیر میکنی، باهاش حرکت میکنی، یا چی؟ آیه بعد ﴿اِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَىٰ أَدْبَارِهِمْ﴾. تدبر در برابر ادبارهم آورده. چقدر! یا داری پشت قرآن را میگیری میروی، یا پشت کردی به همه حقایق. کی میشود ارتداد علی ادبار؟ از دو حالت خارج نیست: یا پشت به پشت با قرآن میروی، یا به قرآن میروی. ﴿مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَىٰ﴾ که نشان میدهد این شاخص این پشت کردن هم همین است که تو این دوگانه هوا و هدا، هدا را گذاشته کنار، به هوا عمل میکند.
خود تبیان مراحل دارد. و تدبر کنم تا به تبیان برسم. ولی یک مرحله از تبیان حاصل شده. یک ابعادی از حقیقت کاملاً منکشف است، واضح است. همان را اگر گرفت با همان میرود قدم بعدی. ابهامهای بعدی به تبیین میرسد. اصلاً اینی که در منازعات و اینها گیر میکند، قرآن میفرماید ببر به پیغمبر ارجاع بده که پیغمبر برایت حل بکند، روشن بکند. خود همین ارجاع درست است که من ابهام دارم، میبرم پیش پیغمبر روشن میشود، ولی همین که میدانم باید به پیغمبر مراجعه کنم، خود همین تبیان حق است دیگر. همین که برایم واضح است که این پیغمبر است، برایم واضح است که او میتواند این ابهام را برطرف بکند. این خودش یک مرتبه تشکیکی این مرحله از تبیان است.
هر مرحله از تبیان به حق را وقتی تسلیمش شدم، پشتش را گرفتم، آن مرحله بعدی از ابهام در... باز مرحله بعدی از ابهام درمیآید. این میشود تبعیت از حق. این میشود هدایت. فرایند هدایت که ﴿سَيَهْدِيهِمْ﴾ رخ میدهد و چون از ابهام درمیآیم، حالم خوب میشود. ﴿أَصْلَحَ بَالَهُمْ﴾ رخ میدهد. همه آیاتی که تا به حال خواندیم که باید یک دور دوباره هر آیه جدیدی که میخوانیم یک بار جدید بهمان اضافه میشود، به بحثمان. دوباره از نو باید بنشینیم همه را تحلیل کنیم که حالا چی شد دوباره رخ داد؟ حالا غرض اینکه اینجا این دوگانه شکل میگیرد: یا ارتداد دارند و پشت کردند، یا پشت قرآن گرفتند دارند میروند. و کی پشت قرآن را میگیرد؟ آنی که دلش قفل نباشد. حالا داستان قفل بودن قلب هم یک بحث مفصلی دارد، چون چند بار میخواستم بگویم چند بار یادم رفت. میترسم نگم، کلاً یادم برود.
یک تعبیر لطیف دیگر هم که دارد اینجا ﴿أُولَٰئِكَ الَّذِينَ كَفَرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ﴾، آنی که اهل ایمان است و دنبال حق است، خدا سیئاتش را میپوشاند، برطرف میکند. اینجا تکفیر سیئات. این تدبر ببینید قرآن! وقتی قرآن به قرآن میزنی چه میکند. دیوانه میکند. آدم در مقابل اینها چه گروهی قرار داد؟ ﴿كَمَن زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ﴾. اولاً خود تبعیت از هوا یک مقدمه دارد. مقدمش این است که آدم رفتار زشتش را زیبا میبیند. این که دنبال هوای نفس میرود بد، سوء عمل، این سوء و عمله همان سیئات است. تو یک طرف میگویند: ﴿زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ﴾، عمل زشتش برایش تزیین شده است. حق میدهد به خودش. «تیپ بزنم، این جوری بیرون بیایم، این حرف را بزنم، این کار را بکنم». چون حق را به خودش، حق را در بیرون خودش دنبال نمیگردد. حق یک چیزی، یعنی فراتر از خواسته من چیزی در عالم نیست و دستوری بیرون از آن چیزی که در درون من دارد شکل میگیرد نیست. همانانی که در خودم احساس میکنم و میخواهم. این میشود تزیین سوء اعمال. چرا حالا اینجا فهمیده میشود چرا آن ﴿كَفَرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ﴾؟ چرا همین جوری خدا اتومات سیئات اینها را میبخشد؟ چون آنها دیگر کار زشتشان برایشان تزیین داده نشده. همین که تو کار زشتت را خوب نمیبینی، تو فرایندی هستی که در مسیر حرکت از سیئات. همین که تو میفهمی زشت است و بنا داری که از این زشتی دربیایی. خب، من بخشیدم. با چی میفهمی زشت است؟ با حق. با چی میفهمی حق است؟ وقتی که تو بر مدار حیوانیت خودت حق را محبوسش نکردی که هر آن چیزی که در دایره حیوانیت من شکل میگیرد و من میخواهم، همان را بهش میگویم حق. همان واقعیت دارد. همان باید باشد. وقتی تو فراتر از این دیدی، فهمیدی که یک چیزی است که تو باید خودت را باهاش منطبق کنی و گاهی با حیوانیت تو منطبق نیست و گاهی باید حیوانیت روی آن را پا بگذاری به خاطر رسیدن به آن. همین که این مکانیزم را فهمیدی، از دایره سیئات و گرفتاری در سیئات درآمدی. تو در فرایند رشد قرار گرفتی. تو ولایت خدا قرار گرفتی. تو مسیر هدایت قرار گرفتی. تو مسیر اطاعت پیغمبر قرار گرفتی. مسیر نور هدایت شدی و و و. یکیش هم این است که از قفل دل درآمدی.
قفل دل همینها بود. چی دلت را قفل میکرد؟ همین حقانیتی که برای حیوانیتت قائل بودی. اینها قفلهای دل است. نمیگذارد دیگر از جای دیگری چیزی بشنوی. حرف دیگری بخواهد طور دیگری به تو. تا به حال آن چیزی که تا به حال فکر نمیکردی و باور نداشتی را بخواهی فرصت بدهی که بهش فکر کنی. اینها قفل دل است. مطابقت داشته باشد. آخرش منافع و شهوات من را تأیید میکنی یا نه. اینها قفل است. انشاءالله که اهل تدبر در قرآن بشویم و این حقایق بر قلبمان نازل بشود. به آبروی حضرت معصومه سلامالله علیها. امشب خیلی طولانی شد، ببخشید عذرخواهی میکنم. انشاءالله فردا شب توفیق بشود باز خدمت دوستان باشیم و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
در حال بارگذاری نظرات...